Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: "شر الطعام طعام الوليمة، يمنعها من يأتيها، و يدعي إليها من يأباها، و من لم يجب الدعوة فقد عصي الله و رسوله" (متفق عليه)، يعنى: "بدترين عذا، غذاي وليمه‌اي است که فقراي نيازمند از آن منع و ثروتمندان بي‌نياز به آن دعوت شوند، وکسي که دعوت وليمه را اجابت نکند به راستي نافرماني خدا و رسول او را کرده است".

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>اشخاص>صفوان بن امیه رضی الله عنه > اسلام آوردن وی

شماره مقاله : 9986              تعداد مشاهده : 429             تاریخ افزودن مقاله : 21/2/1390

قصة إسلام صفوان بن أمية رضي الله عنه أمان صفوان حين استأمن له عُمَير بن وَهْب 
أخرج الواقدي وابن عساكر عن عبد الله بن الزبير رضي الله عنهما قال: لما كان يوم الفتح أسلمت إمرأة صفوان بن أُمية ــــ البَغوم بنت المعدَّل من كِنَانة ــــ وأما صفوان بن أُمية فهرب حتى أتى الشِّعْب وجعل يقول لغلامه يَسار ــــ وليس معه غيره ــــ: ويحك، أنظر من ترى؟ قال: هذا عمير بن وَهْب قال صفوان: ما أصنع بعمير؟ والله، ما جاء إلا يريد قتلي، قد ظاهر محمداً عليّ، فلحقه فقال: يا عمير، ما كفاك ما صنعت بي؟ حمَّلْتني دَيْنك، وعيالك، ثم جئت تريد قتلي قال: أبا وَهْب، جُعِلتُ فداك، جئتك من عند أبرِّ الناس وأوصل الناس، وقد كان عُمَير قال: لرسول الله صلى الله عليه وسلم يا رسول الله، سيد قومي خرج هارباً ليقذف نفسه في البحر وخاف أن لا تؤمِّنه، فآمنْه فداك أبي وأمِّي. فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم «قد آمنته» فخرج في أثره فقال: إن رسول الله صلى الله عليه وسلم قد آمنك.

إرساله صلى الله عليه وسلم عمامته إلى صفوان علامة أمنه
فقال صفوان: لا والله لا أرجع معك حتى تأتيني بعلامة أعرفها. فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم خُذْ عِمامتي»، فرجع عمير إليه بها وهو البُرد الذي دخل فيه رسول الله صلى الله عليه وسلم يومئذٍ معتجراً به بُرْد حِبرَة. فخرج عمير في طلبه الثانية حتى جاء بالبُرْد فقال: أبا وَهْب، جئتك من عند خير الناس، وأوصل الناس، وأبرِّ الناس، وأحلم الناس. مجده مجدك وعزُّه عزك، وملكه ملكك، ابن أمك وأبيك وأُذكِّرُكَ الله في نفسك. قال له: أخاف أنْ أُقتل. قال: قد دعاك إلى أن تدخل في الإِسلام، فإن يَسرُّكَ، وإلا سيَّرك شهرين، فهو أوفى الناس وأبرهم وقد بعث إليك ببُرْده الذي دخل به مُعتَجراً، فعرفه. قال: نعم. فأخرجه فقال: نعم، هو، هو. فرجع صفوان حتى انتهى إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم ورسول الله صلى الله عليه وسلم يصلِّي بالناس العصر في المسجد، فوقفا. فقال صفوان: كم يصلُّون في اليوم والليلة؟ قال: خمس صلوات. قال: يصلِّي بهم محمد؟ قال: نعم. فلما سلَّم صاح صفوان: يا محمد، إنَّ عُمَير بن وَهْب جاءني ببُرْدك وزعم أنك دعوتني إلى القدوم عليك، فإن رضيتُ أمراً وإلا سيَّرتني شهرين؟ قال: «إنزل أبا وَهْب». قال: لا والله حتى تُبيِّن لي. قال: «بل لك تسيّر أربعة أشهر»، فنزل صفوان.

خروج صفوان معه عليه السلام إلى هوازن وإسلامه
وخرج رسول الله صلى الله عليه وسلم قِبَل هوازن وخرج؛ معه صفوان وهو كافر، وأرسل إليه يستعيره سلاحَه فأعاره سلاحه مائة درع بأداتها. فقال صفوان طوْعاً أو كَرْهاً؟. فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم عارية رادَّة فأعاره، فأمره رسول الله صلى الله عليه وسلم فحملها إلى حنين فشهد حنيناً والطائف، ثم رجع رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى الجَعرَّانة. فبينا رسول الله صلى الله عليه وسلم يسير في الغنائم ينظر إليها ــــ ومعه صفوان بن أمية ــــ فجعل صفوان بن أمية ــــ فجعل صفوان بن أمية ينظر إلى شِعْب ملاء نَعَماً وشاءً ورِعاء، فأدام النظر إِليه ورسول الله صلى الله عليه وسلم يرمقه فقال: «أبا وَهْب، يعجبك هذه الشِّعْب؟» قال: نعم. قال: «هُو لك وما فيه». فقال صفوان عند ذلك: ما طابت نفسُ أحد بمثل هذا إلا نفس نبي؛ أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أنَّ محمداً عبده ورسوله. وأسلم مكانه. كذا في الكنز . وأخرجه ابن إسحاق عن محمد بن جعفر بن الزبير عن عروة عن عائشة رضي الله عنها مختصراً؛ كما في البداية .
وأخرج الإِمام أحد عن أمية بن صفوان بن أمية عن أبيه: أن رسول الله صلى الله عليه وسلم استعار منه يوم حنين أدراعاً، فقال: أغَصْباً يا محمد؟ قال: «بل عارية مضمونة» قال: فضاع بعضها، فعرض عليه رسول الله صلى الله عليه وسلم أنْ يضمنها له. قال: أنا اليوم ــــ يا رسول الله ــــ في الإِسلام أَرْغَبُ. انتهى.

داستان اسلام آوردن صفوان بن اُمَیه (رضى‏اللَّه عنه)   
امان دادن صفوان، هنگامى كه عُمَیربن وهب برایش امان خواست
واقدى و ابن عساكر از عبداللَّه بن زبیر (رضى‏اللَّه عنهما) روایت نموده‏اند كه گفت: در روز فتح مكه همسر صفوان بن امیه - بغوم بنت معدل از قبیله كنانه - اسلام آورد، ولى صفوان ابن امیه فرار نمود، تا این كه به دره آمد، و براى غلام خود یسار - كه كس دیگرى با وى نبود - مى‏گفت: واى بر تو، ببین كه كى را مى‏بینى؟ غلامش پاسخ داد: این عمیربن وهب است. صفوان گفت: با عمیر چه كارى كنم؟! به خدا، او جز براى كشتنم به كار دیگرى نیامده، او بر ضد من با محمّد همكارى و معاونت نموده است. آن گاه او خود را به وى رسانیده گفت: اى عمیر، در ضمن همه كرده هایت در حقم باز هم به آنها اكتفا ننمودى؟! قرضدارى وعیالت را بر دوش من گذاشتى، و اكنون آمده‏اى مى‏خواهى مرا بكشى!! عمیر پاسخ داد: ابووهب، فدایت شوم، من از نزد بهترین مردمان در نیكى وصله رحم اینجا آمده‏ام. عمیر قبل از این به پیامبر خدا گفته بود: اى پیامبر خدا، سید و رئیس قومم از اینجا فرار نموده تا خود را به بحر اندازد، و از این ترسیده است كه به او امان ندهى، پدر و مادرم فدایت او را امان بده. پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  در پاسخ به وى فرموده بود: «به او امان دادم»، بعد از آن او به دنبال صفوان خارج شده گفت: پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  به تو امان داده است.
 
پیامبر صلی الله علیه و سلم و فرستادن عمامه‏اش براى صفوان به عنوان نشانه امان
صفوان به عمیر گفت: نه به خدا سوگند، با تو تا وقتى بر نمى‏گردم كه از وى نشانه‏اى برایم نیاورى، كه من آن را سوگند بشناسم. پیامبر صلی الله علیه و سلم به عمیر گفت: «دستارم را بگیر»، عمیر با دستار رسول خدا صلی الله علیه و سلم به طرف صفوان برگشت، و آن همان چادر یمنى بود كه پیامبر صلی الله علیه و سلم در آن روز در حالى كه آن را بر سر خود گذاشته و یك گوشه‏اش را بر رویش بسته بود داخل مكه گردید. عمیر براى دومین بار به سوى وى شتافت، و با آوردن عمامه پیامبر صلی الله علیه و سلم به او گفت: ابووهب، من از نزد بهترین مردم، كسى كه در صله رحم نیكى و بردبارى از همگان برتر است، آمده‏ام. سرفرازى او سرافرازى توست، و عزّتش عزّت تو، و فرمانروایى‏اش فرمانروایى تو، و پسر مادر و پدرت است! به خاطر خدا، بر خود رحم كن. صفوان به عمیر گفت: من مى‏ترسم كه كشته شوم. عمیر به او گفت: او تو را به سوى اسلام دعوت نموده است كه اسلام بیاورى، و اگر دوست دارى كه اسلام بیاورى خوب، وگرنه دو ماه به تو مهلت داده، او با وفاترین و نیك‏ترین مردمان است، و آن چادر (دستار) خود را برایت فرستاده است كه در روز فتح مكه آن را بر سر خود نهاد، و یك گوشه‏اش را بر رویش بسته بود. صفوان آن چادر (دستار) را شناخت، و گفت: بلى. و عمیر آن را بیرون آورد، صفوان گفت: بلى. آن همین است، آن همین است. صفوان برگشت تا این كه نزد پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  آمد، و هنگام آمدن وى، پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  نماز عصر را براى مردم در مسجد امامت مى‏نمود، هر دوى آنها توقّف نمودند. صفوان پرسید: اینها در یك شب و یك روز چند نماز مى‏خوانند؟ عمیر پاسخ داد: پنج نماز، پرسید: محمّد براى شان نماز مى‏خواند؟ عمیر پاسخ داد: بلى. هنگامى كه پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  سلام داد، صفوان گفت: اى محمد، عمیربن وهب با چادرت نزدم آمد، و مدعى است كه تو مرا به آمدن نزد خودت فرا خوانده‏اى، و اگر اسلام را راضى شده، و پذیرفتم خوب، در غیر آن دو ماه به من مهلت داده‏اى؟، رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «اباوهب پایین بیا». صفوان پاسخ داد: تا این كه این را برایم مشخص نكنى پایین نمى‏آیم. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «بلكه برایت چهار ماه مهلت است». صفوان پس از شنیدن این حرف پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  پایین آمد.
 
بیرون رفتن صفوان با پیامبر صلی الله علیه و سلم به طرف هوازن و اسلام آوردنش
پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  به طرف هوازن بیرون رفت، صفوان در حالى كه هنوز كافر بود، در این سفر با وى بیرون رفت، پیامبر صلی الله علیه و سلم كسى را نزد وى فرستاد و از او سلاح هایش را عاریت مى‏خواست، او در پاسخ به خواست پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  صد زره را با بقیه وسایلش به عاریت داد. صفوان پرسید: این به خوشى است یا به زور؟ پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  فرمود:«نه، اینها عاریت گرفته شده و دو باره مسترد مى‏شوند»، او نیز آنها را به عاریت داد، پیامبر صلی الله علیه و سلم به او دستور داد تا آنها را به حنین برساند. صفوان به این صورت در حنین و طائف اشتراك نمود، و بعد از آن پیامبر صلی الله علیه و سلم به طرف جعرانه برگشت. درحالى كه پیامبر صلی الله علیه و سلم درمیان اموال غنیمتى قدم مى‏زد، و آنها را نگاه مى‏كرد - صفوان‏بن‏امیه نیز همراهش بود - صفوان بن امیه درین هنگام چشم خود را به دره‏اى كه حیوانات، گوسفندان و شبانان در آن قرار داشت و دره از آنها پر شده، دوخته بود. وى بسیار دیر به آن سو نگریست، و پیامبر صلی الله علیه و سلم او را به گوشه چشم مراقبت مى‏كرد، بلافاصله به او گفت: «ابووهب، از این دره خوشت آمده است؟» گفت: بلى، پیامبر صلی الله علیه و سلم گفت: «آن دره با چیزهایى كه در آن است براى تو باشد». صفوان درین اثناء گفت: نفس هیچ كسى جز نفس نبى تن به این كار نمى‏دهد، گواهى و شهادت مى‏دهم كه معبودى جز یك خدا نیست، و محمّد بنده و رسول اوست. و در همانجا اسلام آورد.[1] این چنین در الكنز (294/5) آمده. و این را ابن اسحاق از محمّد بن جعفر بن زبیر از عروه از عائشه (رضى اللَّه عنها) به اختصار، چنان كه در البدایه (308/4) آمده، روایت كرده است.
و امام احمد (465/6) از امیه بن صفوان بن امیه و او از پدرش روایت نموده كه: پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  در روز حنین زره‏هایى را از وى به امانت گرفت، صفوان پرسید: آیا این را به غصب مى‏گیرى؟ پیامبر صلی الله علیه و سلم گفت: «بلكه امانت و تضمین شده» راوى مى‏گوید: بعضى از آن زره‏ها مفقود گردیدند، پیامبر صلی الله علیه و سلم از وى خواست تا تاوان آنها را بستاند، صفوان گفت: اى پیامبر خدا، امروز من به اسلام بسیار راغب و علاقمند هستم.[2]


[1] بسیار ضعیف. در سند آن واقدی است که متروک است.
[2] حسن. احمد (3/ 401) و (6/ 465) و حاکم (2/ 47) و أبوداود (3562). شیخ آلبانی برای آن شواهد و طرقی ذکر کرده. نگا: «الصحیحة» (630)، (631)، (2/ 206 : 210).

از کتاب: حیات صحابه، مؤلّف علّامه شیخ محمّد یوسف كاندهلوى، مترجم: مجیب الرّحمن (رحیمى)، جلد اول، به همراه تحقیق احادیث کتاب توسط:محمد احمد عیسی (به همراه حکم بر احادیث بر اساس تخریجات علامه آلبانی)
 
مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
IslamWebPedia.Com



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

قال يعقوب بن المسيب : دخل المطلب بن حنظب على سعيد بن المسيب في مرضه وهو مضطجع فسأله عن حديث، فقال: أقعدوني فأقعدوه، قال: «إني أكره أن أحدث حديث رسول الله صلى الله عليه وسلم وأنا مضطجع». الحلية الأولیاء؛ أبي نعيم اصفهانی. یعقوب پسر مسیب می گوید: مطلب بن حنظب به عیادت سعید بن مسیب رفت و دید که او بر پهلو خوابیده است، مطلب از وی درباره حدیثی پرسید، سعید گفت: مرا بنشانید، او را نشاندند، سپس فرمود: «من ناپسند می دانم که در حالت خوابیده حدیث رسول خدا صلی الله علیه وسلم را بازگو نمایم».

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 17893
دیروز : 5614
بازدید کل: 8808052

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010