|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>صفوان بن امیه رضی الله عنه > اسلام آوردن وی
شماره مقاله : 9986 تعداد مشاهده : 429 تاریخ افزودن مقاله : 21/2/1390
|
قصة إسلام صفوان بن أمية رضي الله عنه أمان صفوان حين استأمن له عُمَير بن وَهْب أخرج الواقدي وابن عساكر عن عبد الله بن الزبير رضي الله عنهما قال: لما كان يوم الفتح أسلمت إمرأة صفوان بن أُمية ــــ البَغوم بنت المعدَّل من كِنَانة ــــ وأما صفوان بن أُمية فهرب حتى أتى الشِّعْب وجعل يقول لغلامه يَسار ــــ وليس معه غيره ــــ: ويحك، أنظر من ترى؟ قال: هذا عمير بن وَهْب قال صفوان: ما أصنع بعمير؟ والله، ما جاء إلا يريد قتلي، قد ظاهر محمداً عليّ، فلحقه فقال: يا عمير، ما كفاك ما صنعت بي؟ حمَّلْتني دَيْنك، وعيالك، ثم جئت تريد قتلي قال: أبا وَهْب، جُعِلتُ فداك، جئتك من عند أبرِّ الناس وأوصل الناس، وقد كان عُمَير قال: لرسول الله صلى الله عليه وسلم يا رسول الله، سيد قومي خرج هارباً ليقذف نفسه في البحر وخاف أن لا تؤمِّنه، فآمنْه فداك أبي وأمِّي. فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم «قد آمنته» فخرج في أثره فقال: إن رسول الله صلى الله عليه وسلم قد آمنك.
إرساله صلى الله عليه وسلم عمامته إلى صفوان علامة أمنه فقال صفوان: لا والله لا أرجع معك حتى تأتيني بعلامة أعرفها. فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم خُذْ عِمامتي»، فرجع عمير إليه بها وهو البُرد الذي دخل فيه رسول الله صلى الله عليه وسلم يومئذٍ معتجراً به بُرْد حِبرَة. فخرج عمير في طلبه الثانية حتى جاء بالبُرْد فقال: أبا وَهْب، جئتك من عند خير الناس، وأوصل الناس، وأبرِّ الناس، وأحلم الناس. مجده مجدك وعزُّه عزك، وملكه ملكك، ابن أمك وأبيك وأُذكِّرُكَ الله في نفسك. قال له: أخاف أنْ أُقتل. قال: قد دعاك إلى أن تدخل في الإِسلام، فإن يَسرُّكَ، وإلا سيَّرك شهرين، فهو أوفى الناس وأبرهم وقد بعث إليك ببُرْده الذي دخل به مُعتَجراً، فعرفه. قال: نعم. فأخرجه فقال: نعم، هو، هو. فرجع صفوان حتى انتهى إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم ورسول الله صلى الله عليه وسلم يصلِّي بالناس العصر في المسجد، فوقفا. فقال صفوان: كم يصلُّون في اليوم والليلة؟ قال: خمس صلوات. قال: يصلِّي بهم محمد؟ قال: نعم. فلما سلَّم صاح صفوان: يا محمد، إنَّ عُمَير بن وَهْب جاءني ببُرْدك وزعم أنك دعوتني إلى القدوم عليك، فإن رضيتُ أمراً وإلا سيَّرتني شهرين؟ قال: «إنزل أبا وَهْب». قال: لا والله حتى تُبيِّن لي. قال: «بل لك تسيّر أربعة أشهر»، فنزل صفوان.
خروج صفوان معه عليه السلام إلى هوازن وإسلامه وخرج رسول الله صلى الله عليه وسلم قِبَل هوازن وخرج؛ معه صفوان وهو كافر، وأرسل إليه يستعيره سلاحَه فأعاره سلاحه مائة درع بأداتها. فقال صفوان طوْعاً أو كَرْهاً؟. فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم عارية رادَّة فأعاره، فأمره رسول الله صلى الله عليه وسلم فحملها إلى حنين فشهد حنيناً والطائف، ثم رجع رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى الجَعرَّانة. فبينا رسول الله صلى الله عليه وسلم يسير في الغنائم ينظر إليها ــــ ومعه صفوان بن أمية ــــ فجعل صفوان بن أمية ــــ فجعل صفوان بن أمية ينظر إلى شِعْب ملاء نَعَماً وشاءً ورِعاء، فأدام النظر إِليه ورسول الله صلى الله عليه وسلم يرمقه فقال: «أبا وَهْب، يعجبك هذه الشِّعْب؟» قال: نعم. قال: «هُو لك وما فيه». فقال صفوان عند ذلك: ما طابت نفسُ أحد بمثل هذا إلا نفس نبي؛ أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أنَّ محمداً عبده ورسوله. وأسلم مكانه. كذا في الكنز . وأخرجه ابن إسحاق عن محمد بن جعفر بن الزبير عن عروة عن عائشة رضي الله عنها مختصراً؛ كما في البداية . وأخرج الإِمام أحد عن أمية بن صفوان بن أمية عن أبيه: أن رسول الله صلى الله عليه وسلم استعار منه يوم حنين أدراعاً، فقال: أغَصْباً يا محمد؟ قال: «بل عارية مضمونة» قال: فضاع بعضها، فعرض عليه رسول الله صلى الله عليه وسلم أنْ يضمنها له. قال: أنا اليوم ــــ يا رسول الله ــــ في الإِسلام أَرْغَبُ. انتهى.
داستان اسلام آوردن صفوان بن اُمَیه (رضىاللَّه عنه) امان دادن صفوان، هنگامى كه عُمَیربن وهب برایش امان خواست واقدى و ابن عساكر از عبداللَّه بن زبیر (رضىاللَّه عنهما) روایت نمودهاند كه گفت: در روز فتح مكه همسر صفوان بن امیه - بغوم بنت معدل از قبیله كنانه - اسلام آورد، ولى صفوان ابن امیه فرار نمود، تا این كه به دره آمد، و براى غلام خود یسار - كه كس دیگرى با وى نبود - مىگفت: واى بر تو، ببین كه كى را مىبینى؟ غلامش پاسخ داد: این عمیربن وهب است. صفوان گفت: با عمیر چه كارى كنم؟! به خدا، او جز براى كشتنم به كار دیگرى نیامده، او بر ضد من با محمّد همكارى و معاونت نموده است. آن گاه او خود را به وى رسانیده گفت: اى عمیر، در ضمن همه كرده هایت در حقم باز هم به آنها اكتفا ننمودى؟! قرضدارى وعیالت را بر دوش من گذاشتى، و اكنون آمدهاى مىخواهى مرا بكشى!! عمیر پاسخ داد: ابووهب، فدایت شوم، من از نزد بهترین مردمان در نیكى وصله رحم اینجا آمدهام. عمیر قبل از این به پیامبر خدا گفته بود: اى پیامبر خدا، سید و رئیس قومم از اینجا فرار نموده تا خود را به بحر اندازد، و از این ترسیده است كه به او امان ندهى، پدر و مادرم فدایت او را امان بده. پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم در پاسخ به وى فرموده بود: «به او امان دادم»، بعد از آن او به دنبال صفوان خارج شده گفت: پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم به تو امان داده است. پیامبر صلی الله علیه و سلم و فرستادن عمامهاش براى صفوان به عنوان نشانه امان صفوان به عمیر گفت: نه به خدا سوگند، با تو تا وقتى بر نمىگردم كه از وى نشانهاى برایم نیاورى، كه من آن را سوگند بشناسم. پیامبر صلی الله علیه و سلم به عمیر گفت: «دستارم را بگیر»، عمیر با دستار رسول خدا صلی الله علیه و سلم به طرف صفوان برگشت، و آن همان چادر یمنى بود كه پیامبر صلی الله علیه و سلم در آن روز در حالى كه آن را بر سر خود گذاشته و یك گوشهاش را بر رویش بسته بود داخل مكه گردید. عمیر براى دومین بار به سوى وى شتافت، و با آوردن عمامه پیامبر صلی الله علیه و سلم به او گفت: ابووهب، من از نزد بهترین مردم، كسى كه در صله رحم نیكى و بردبارى از همگان برتر است، آمدهام. سرفرازى او سرافرازى توست، و عزّتش عزّت تو، و فرمانروایىاش فرمانروایى تو، و پسر مادر و پدرت است! به خاطر خدا، بر خود رحم كن. صفوان به عمیر گفت: من مىترسم كه كشته شوم. عمیر به او گفت: او تو را به سوى اسلام دعوت نموده است كه اسلام بیاورى، و اگر دوست دارى كه اسلام بیاورى خوب، وگرنه دو ماه به تو مهلت داده، او با وفاترین و نیكترین مردمان است، و آن چادر (دستار) خود را برایت فرستاده است كه در روز فتح مكه آن را بر سر خود نهاد، و یك گوشهاش را بر رویش بسته بود. صفوان آن چادر (دستار) را شناخت، و گفت: بلى. و عمیر آن را بیرون آورد، صفوان گفت: بلى. آن همین است، آن همین است. صفوان برگشت تا این كه نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم آمد، و هنگام آمدن وى، پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم نماز عصر را براى مردم در مسجد امامت مىنمود، هر دوى آنها توقّف نمودند. صفوان پرسید: اینها در یك شب و یك روز چند نماز مىخوانند؟ عمیر پاسخ داد: پنج نماز، پرسید: محمّد براى شان نماز مىخواند؟ عمیر پاسخ داد: بلى. هنگامى كه پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم سلام داد، صفوان گفت: اى محمد، عمیربن وهب با چادرت نزدم آمد، و مدعى است كه تو مرا به آمدن نزد خودت فرا خواندهاى، و اگر اسلام را راضى شده، و پذیرفتم خوب، در غیر آن دو ماه به من مهلت دادهاى؟، رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «اباوهب پایین بیا». صفوان پاسخ داد: تا این كه این را برایم مشخص نكنى پایین نمىآیم. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «بلكه برایت چهار ماه مهلت است». صفوان پس از شنیدن این حرف پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم پایین آمد. بیرون رفتن صفوان با پیامبر صلی الله علیه و سلم به طرف هوازن و اسلام آوردنش پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم به طرف هوازن بیرون رفت، صفوان در حالى كه هنوز كافر بود، در این سفر با وى بیرون رفت، پیامبر صلی الله علیه و سلم كسى را نزد وى فرستاد و از او سلاح هایش را عاریت مىخواست، او در پاسخ به خواست پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم صد زره را با بقیه وسایلش به عاریت داد. صفوان پرسید: این به خوشى است یا به زور؟ پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم فرمود:«نه، اینها عاریت گرفته شده و دو باره مسترد مىشوند»، او نیز آنها را به عاریت داد، پیامبر صلی الله علیه و سلم به او دستور داد تا آنها را به حنین برساند. صفوان به این صورت در حنین و طائف اشتراك نمود، و بعد از آن پیامبر صلی الله علیه و سلم به طرف جعرانه برگشت. درحالى كه پیامبر صلی الله علیه و سلم درمیان اموال غنیمتى قدم مىزد، و آنها را نگاه مىكرد - صفوانبنامیه نیز همراهش بود - صفوان بن امیه درین هنگام چشم خود را به درهاى كه حیوانات، گوسفندان و شبانان در آن قرار داشت و دره از آنها پر شده، دوخته بود. وى بسیار دیر به آن سو نگریست، و پیامبر صلی الله علیه و سلم او را به گوشه چشم مراقبت مىكرد، بلافاصله به او گفت: «ابووهب، از این دره خوشت آمده است؟» گفت: بلى، پیامبر صلی الله علیه و سلم گفت: «آن دره با چیزهایى كه در آن است براى تو باشد». صفوان درین اثناء گفت: نفس هیچ كسى جز نفس نبى تن به این كار نمىدهد، گواهى و شهادت مىدهم كه معبودى جز یك خدا نیست، و محمّد بنده و رسول اوست. و در همانجا اسلام آورد.[1] این چنین در الكنز (294/5) آمده. و این را ابن اسحاق از محمّد بن جعفر بن زبیر از عروه از عائشه (رضى اللَّه عنها) به اختصار، چنان كه در البدایه (308/4) آمده، روایت كرده است. و امام احمد (465/6) از امیه بن صفوان بن امیه و او از پدرش روایت نموده كه: پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم در روز حنین زرههایى را از وى به امانت گرفت، صفوان پرسید: آیا این را به غصب مىگیرى؟ پیامبر صلی الله علیه و سلم گفت: «بلكه امانت و تضمین شده» راوى مىگوید: بعضى از آن زرهها مفقود گردیدند، پیامبر صلی الله علیه و سلم از وى خواست تا تاوان آنها را بستاند، صفوان گفت: اى پیامبر خدا، امروز من به اسلام بسیار راغب و علاقمند هستم.[2]
[1] بسیار ضعیف. در سند آن واقدی است که متروک است. [2] حسن. احمد (3/ 401) و (6/ 465) و حاکم (2/ 47) و أبوداود (3562). شیخ آلبانی برای آن شواهد و طرقی ذکر کرده. نگا: «الصحیحة» (630)، (631)، (2/ 206 : 210).
از کتاب: حیات صحابه، مؤلّف علّامه شیخ محمّد یوسف كاندهلوى، مترجم: مجیب الرّحمن (رحیمى)، جلد اول، به همراه تحقیق احادیث کتاب توسط:محمد احمد عیسی (به همراه حکم بر احادیث بر اساس تخریجات علامه آلبانی) مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|