|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>شبهات>شبهات > نقدی بر دیدگاه تیجانی درباره حضرت ابوبكر تحت عنوان علل و اسباب هدایت و استبصار
شماره مقاله : 9940 تعداد مشاهده : 349 تاریخ افزودن مقاله : 18/2/1390
|
نقدی بر دیدگاه تیجانی درباره حضرت ابوبكر تحت عنوان ((علل و اسباب هدایت و استبصار))
نوشته: خالدعسقلانی ترجمه: اسد الله موسوی
نص پیرامون خلافت: تیجانی درباره علل و عواملی كه او را به راه حق هدایت كردند، چنین سخن می گوید: ((علل و عواملی كه مرا به سوی حق دعوت كردند، خیلی زیادند، و برای من ذكر همه آنها در این میدان تنگ مقدور نیست، لذا به ذكر بعضی از آنها بسنده می كنم. 1- نص درباره خلافت: در مبدا ورود به این مباحث با خود عهد كردم كه آنچه كه نزد فریقین متفق علیه است، فقط آن را محو و ملاك گفته هایم قرار بدهم و به متفردات هیچ فریقی تعرض نكنم. و با همین اندیشه درباره تفضیل میان ابوبكر و علی بن ابی طالب و درباره اینكه حق خلافت از روی نص از آن علی بود همان طور كه شیعه مدعی است، یا موكول به شوری بود، آن طور كه اهل سنت می گوید، می خواهم سخن بگویم. پژوهشگران در این خصوص اگر خود را از تعصب های فرقه ای، گروهی و گرایشها بدور نگاه دارد، بدون تردید و به روشنی می داند كه نص درباره خلافت حضرت علی بن ابی طالب وارد شده است. مانند: ((من كنت مولاه فهذا علی مولاه)) هر كس كه من مولای او هستم، علی نیز مولای او است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این مطلب را بعد از برگشتن از حجه الوداع بیان فرمود و زمینه تبریك و تهنیت برای حضرت علی فراهم شد حتی ابوبكر و عمر نیز از جمله كسانی بودند كه امام را تبریك گفتند: و گفتند: (بخ، بخ ای پسر ابی طالب، تو مولای هر مومن و مومنه شدی) تیجانی می گوید: این حدیث میان شیعه و سنی متفق علیه است. من در این موضوع فقط به ذكر منابع والجماعت بسنده می كنم و حتی تمام منابع را ذكر نمی كنم. زیرا منابع بسیار زیادند. برای اطلاع بیشتر، خوانندگان به كتاب ((الغدیر))، نوشته علامه امینی مراجعه كنند. مولف، راویان این حدیث را از طرق اهل سنت در آنجا ذكر كرده است.[1] در پاسخ، عرض می شود: 1- این گفته تیجانی كه: خلافت نزد اهل سنت موكول به انتخاب و شوری است، صحت ندارد. زیرا اهل سنت درباره خلافت حضرت ابوبكر رضی الله عنه اختلاف نظر دارند. عده ای بر این باورند كه خلافت حضرت ابوبكر رضی الله عنه بوسیله نص جلی یا خفی ثابت شده است و عده ای دیگر بر این باورند كه خلافت او به توافق اهل حل و عقد منعقد گردیده است. فریق اول برای وجود نص دایر بر خلافت حضرت ابوبكر رضی الله عنه به دلایل روشن و بسیار قوی استدلال كرده است.[2] بهر حال، باید بدانیم، كه این گفته تیجانی كه نزد اهل سنت خلافت موكول به شوری و انتخاب است، قول مجمع علیه نیست. اگر این دیدگاه حق هم باشد، دیدگاه یك گروه از اهل سنت است. اگر حق این است كه خلافت حضرت ابوبكر از نص جلی با خفی ثابت است، این دیدگاه گروه دیگری است. در هر صورت، حق خارج از دیدگاه اهل سنت نیست. 2- این گفته تیجانی كه خلافت حضرت علی ابن ابی طالب نزد شیعه از نص ثابت است و در این باره از چند حدیث استدلال می كنند، این یك ادعای فاسد و بی اساس است. زیرا آنان به دلایل بسیار ضعیف و واهی تكیه كرده از الفاظی استدلال می كنند كه هیچ گونه دلالتی بر مدعای آنان ندارند، بحث مفصل در این خصوص در مباحث آینده خواهد آمد ـ علاوه بر این، اگر بپذیریم كه قول خلافت بالنص ثابت و حق است، باز هم مدعای شیعه ثابت نمی شود. زیرا ((راوندیون)) كه معتقد به امامت حضرت عباس بن عبدالمطلب هستند، نص را درباره خلافت و امامت او می دانند، همان طور كه شیعه نص را درباره امامت حضرت علی می داند. قاضی ابویعلی می گوید: راوندیون اختلاف دارند. گروهی بر این عقیده اند كه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم با ذكر شخص و نام عباس، به امامت وی تصریح كرده است و این مطلب را آشكار به مردم اعلام كرده است و امت بدلیل انكار این نص صریح و مخالفت با امر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مرتد شده است. برخی از آنان بر این عقیده اند كه نص درباره امامت عباس و بعد از وی برای اولاد او است تا قیامت.[3] این ادعای راوندیه مانند ادعای شیعه و مشابه آن است و هیچ كدام از این دو دیدگاه، (دیدگاه راوندیه و شیعه) دلیلی برای اثبات وجود ندارد. هیچ یك از اهل علم در تایید آن سخن نگفته است. ولی نص پیرامون خلافت حضرت ابوبكر رضی الله عنه مورد تایید اهل علم است. 3- این گفته تیجانی كه: ((پژوهشگر اگر در صدد حقیقت بوده و از گرایشها خود را دور نگاه دارد، در می یابد كه درباره خلافت حضرت علی، نص صریح و روشن وجود دارد.)) تیجانی برای اثبات این مدعای خود حدیث ((من كنت مولاه فهذا علی مولاه)) را ذكر می كند. درباره جواب این مدعا عرض می شود: 1- علمای حدیث در صحت و سقم این حدیث اختلاف نظر دارند. بعضی آن را ضعیف و برخی آن را حسن قرار داده اند. اما از دیدگاه من (مولف) حدیث صحیح و از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ثابت است. من نمی توانم فقط بخاطر گرایشهای شخصی، مسلكی و سلیقه ای، این حدیث را ضعیف قرار بدهم همان گونه كه شیوه تیجانی است. او احادیث صحیح را به دلیل اینكه با گرایش های او موافقت ندارند یا مخالف با خزعبلات او هستند، ضعیف تلقی می كند. آری، كسانی كه از هوا و هوس و گرایشها تبعیت می كنند، كارشان بسیار ساده و آسان است و اما اهل سنت در برابر نصوص حدیث توقف نموده زمانی آنها را ملاك عمل و عقیده قرار می دهند كه از لحاظ متن و سند صحت آنها به ثبوت رسیده باشد. 2- تیجانی مدعی است كه حدیث (من كنت مولاه . . .الخ)) نص واضح و روشنی است برای اثبات خلافت علی بن ابی طالب. آری، چنین بر می آید كه سخن گفتن نیاز به زحمت و مشقت زیادی ندارد، و برای هر شخص آسان است و هر كس به راحتی می تواند، آنچه كه خواسته باشد، بگوید زیرا حرف و سخن در برابر مال و سرمایه خرید و فروش نمی شود. لذا هیچ حرف و سخنی در حد ذات خود نمی تواند دلیل باشد و هیچ فرد عاقلی سخن محض را به عنوان دلیل نمی پذیرد. تیجانی مدعی است كه حدیث مذكور، دلیل واضح و روشنی است اما قبول زحمت نكرده و درباره واضح و روشن بودن آن دلیلی را ارائه نداده است. یقیناً شاعر بسیار بجا فرموده است: والدعاوی ما لم تقم علیها بینات فأصحابها أدعیاء یعنی دعوا مادام كه همراه با دلیل نباشد، دعوای محض است. متاسفانه حدیثی كه تیجانی و شیعیان از آن استدلال می كنند، بجای واضح و روشن بودن، دلیل ابهام و عدم وضوح را با خود همراه دارد. همان طور كه خود تیجانی نیز اعتراف دارد، رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم این حدیث را در ((غدیر خم)) بعد از برگشتن از حجه الوداع بیان فرموده است. همه می دانند كه تمام مسلمانان بعد از حجه الوداع با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه بر نگشتند بلكه اهل مكه به مكه و اهل طایف به طایف و اهل یمن به یمن رفته بودند و با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به جز اهل مدینه كسی دیگر نبود، اگر آنچه كه پیامبر رضی الله عنه در ((غدیر خم)) بیان فرمود، از جمله مطالب مهمی كه به تمام مردم بایستی ابلاغ می شد، می بود، آن را در عرفه یا منی، كه همه مسلمانان حاضر بودند، ابلاغ می فرمود. رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در آن سفر ((سفر حجه الوداع)) اصلاً بحثی از امامت یا از حضرت علی نفرموده است. لذا واضح و روشن است كه امامت حضرت علی رضی الله عنه وحی منزل یا منصوص در دین خداوند نبوده است و نه از آن مطالبی بوده است كه پیامبر رضی الله عنه مامور ابلاغ آن باشد. لذا حدیث ((من كنت مولاه . . . )) به روشنی تمام، كمترین دلالتی بر خلافت حضرت علی رضی الله عنه ندارد! 3- معنی ((مولاه)) به هیچ صورت خلیفه نیست و منظورش رسول اكرم رضی الله عنه از آن، خلافت نبوده است و نه لفظ ((مولی)) بدلیل معانی متعددی كه دارد، دال بر خلیفه است. رازی در مختار الصحاح می گوید، (المولی) بمعنی، غلام آزاد شده، آزاد كننده، پسر عم، مددكار، همسایه و هم پیمان است. و ((موالاه)) ضد معادات است و رازی می گوید: ولایت به كسر واو بمعنی سلطان است و وَلایه به فتح و كسر واو به معنی نصرت (یاری كردن)[4] است. فیروز آبادی می گوید الوَلی: یعنی القرب والدنو (نزدیكی) است والولی اسم است از مصدر وَلی ـ و معنی آن، محب (دوست) الصدیق. (دوست) النصر (یاری دهند) ماخوذ است از ولی الشی، علیه وِلایهُ وَوَلایه ـ وَوِلایه به كسر واو بمعنی خطه امارت و سلطان است. و مولی، به معنی، مالك، عبد، معتق (آزاد كننده) معتق (آزاد شده) و صاحب و ابن (پسر) و عم (عمو) و نزیل (مهمان) و شریك و خواهر زاده، و سرپرست و رب و ناصر و منعم (كسی بر دیگران انعام می كند) و منعم (كسی كه بر او انعام می شود) و دوستدار، و تابع و داماد، است.[5] و از این تحقیق لغوی معلوم است كه ((مولی)) به معنی نصرت (یاری كردن) و غیر نصرت و برای تمام معانی كه بیان گردید، آمده است. لذا آن را حمل كردن بر معنی سلطان و خلیفه نیاز به دلایل دارد، علاوه بر این، آن را حمل كردن بر معنی والی و حاكم متعذر است. شیخ الاسلام ابن تیمیه می گوید: ((. . . در این حدیث هیچ گونه دلالت روشنی دایر بر اینكه منظور از مولی خلیفه است، وجود ندارد. زیرا ((مولی)) به معنی ((ولی)) است. خداوند می فرماید: )إِنَّمَا وَلِیكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا) (همانا ولی شما خدا، رسول خدا و مومنان هستند). و فرموده است: (وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَیهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْرِیلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِیرٌ). از این آیه ثابت می شود كه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ولی مومنان است و آنان نیز ولی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم هستند همان طور كه ثابت می شود كه خداوند ولی مومنان است و مومنان نیز ولی همدیگر هستند. پس روشن شد كه ((موالاه)) ضد معادات است و ((موالاه)) باید از طرفین باشد هر چند كه یك طرف به اعتبار منزلت و جایگاه والاتر از دیگری است. ولایه طرف بزرگتر تفضیل و احسان است و ولایه طرف كوچكتر طاعت و عبادت است. همان طور كه خداوند مومنان را دوست دارد، مومنان نیز او را دوست دارند. چون ((موالاه)) ضد معادات، محاربه و مخادعه است و كفار خدا و رسول را دوست ندارند بلكه با الله و رسول الله محادات و معاودت دارند. خداوند فرموده است:) لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِیاءَ) (دشمنان من و دشمنانتان را دوست خود قرار ندهید.) اگر كسی یا كسانی چنین كنند، خداوند آنان را مجازات می كند. چنانچه می فرماید: )فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ) و جایی دیگر فرمود است: (اللَّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ) آری، با توجه به معنی و مفهوم این آیه ها كه لفظ ولی و مولی در آنها بكار رفته است، بخوبی روشن است كه معنی اینكه، الله ولی و مولی مومنان است و اینكه رسول الله ولی و مولای مومنان است یا اینكه علی مولای مومنان است و اینكه رسول الله ولی و مولای مومنان است، ((موالاه)) است و ((موالاه)) ضد معادات (عداوت و دشمنی) است. مومنان دوستی و موالات دارند با الله و رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ، موالاتی كه ضد معادات است. این حكم یعنی ((ولی و موالاه)) با الله و رسول و مومنان برای هر مومن ثابت است. حضرت علی رضی الله عنه نیز كی از مومنان است كه سایر مومنان را دوست دارد و مومنان نیز او را دوست دارند. حدیث درباره اثبات موالات با علی است و در واقع گواهی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است دایر بر اینكه حضرت علی مستحق و لایق موالات است ظاهراً و باطناً. این حدیث در واقع رد و نفی می كند آنچه را كه دشمنان او یعنی خوارج و نواصب درباره او می گفتند و هرگز به این معنی نیست كه مومنان غیر از حضرت علی دیگر مولایی ندارند و چگونه ممكن است كه مومنین، مولایی دیگر نداشته و حال آنكه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم موالی زیادی داشت یعنی تمام مومنان صالح. و حضرت علی رضی الله عنه نیز موالی زیادی دارد و مولای او تمام مومنان هستند كه او را دوست دارند. رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: ((همانا قبایل اسلم، غفار مزینه، جهینه، قریش و انصار مولایی سوای خدا و رسول الله رضی الله عنه ندارند.))[6] قبایل مذكور در این حدیث ((مولای)) رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قرار داده شده اند همان طور كه مومنین صالح در قرآن مجید مولای رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قرار داده شده اند. خداوند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مولای مومنین هستند. خلاصه كلام این است، كه میان ((ولی)) ((مولا)) و ((والی)) تفاوت وجود دارد. ولایه به معنی ضد عداوت مغایر است با ولایه به معنی امارت. وولایت كه در حدیث غدیر آمده است از باب اول، یعنی به معنی ضد عداوت است نه به معنی امارت و سلطان. رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نفرموده است: هر كس كه من ((والی)) او هستم علی نیز ((والی)) اوست، بلكه فرموده است: هر كس كه من ((مولای)) او هستم علی نیز مولای او است. یعنی هر كس مرا دوست دارد با علی نیز باید دوست باشد. ((مولا)) به معنی ((والی)) و امیر قطعاً باطل است. زیرا ولایت از هر دو طرف است. مثلاً مومنان اولیاء الله هستند و الله ولی مومنان است و اینكه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ((أولی بهم من انفسهم)) فقط از جانب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است. و اینكه ولایت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بر هر مومن از خود او بیشتر است، این از خصوصیات نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. اگر فرض شود كه حدیث ((من كنت مولاه)) نص است بر خلاف كسانی كه بعد از پیامبر هستند، باز هم این حدیث موجب این نمی شود كه او (خلیفه بعده) ولایتش بر هر مومن، از خود مومن بیشتر باشد. اگر منظورش این می بود، چنین می گفت: ((من كنت اولی به من نفسه فعلی اولی به می نفسه)) و چنین چیزی از هیچ كسی نقل نشده و كسی این را نگفته است. لذا حدیث ((من كنت مولاه. . . الخ)) را حمل كردن بر خلیفه ی بعد، قطعاً باطل است. زیرا اولی بودن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر هر مومن از خود مومن، در حیات و هم در ممات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ثابت است و صحت خلافت حضرت علی رضی الله عنه اگر از حدیث غدیر فرض شود، فقط مربوط به دوران بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می شود نه دوران حیات و زندگی آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم و خلافت حضرت علی در حیات رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تحت هیچ شرایطی صدق پیدا نمی كند. لذا ولایت حضرت علی بر هر مومن بیشتر از خود مومن نمی شود حتی اگر منظور از ((مولا)) خلافت باشد، علی رضی الله عنه نمی تواند مولای هیچ یك از مومنان باشد. اینها شواهد و قراین زنده و گویایی هستند مبنی بر اینكه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم منظورش از ((مولا)) خلیفه نبوده است. زیرا ولایت[7] حضرت علی برای هر مومن مختص به دوران حیات رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است اما خلافت وصفی است كه قبل از موت تحقق پیدا نمی كند. لذا روشن است كه ((مولا)) در حدیث غدیر به معنی خلافت نیست. چون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ولایتش بر مومنان از خود مومنان بیشتر است چه در زندگی یا بعد از موت و تا روز قیامت، اگر او كسی را در بعضی امور جانشین و خلیفه خود قرار دهد یا فرض شود كه او در حیات خود كسی را خلیفه كرده است یا بعد از وفات كسی را خلیفه كرده است و او بوسیله نص یا اجماع خلیفه شده است، او برای این خلافت او بر مومنان از خود آنان اولی تر است. غیر او، هرگز بر هیچ مومنی از خود مومن اولویت ندارد، خصوصاً در زندگی او. اما اینكه علی مولای هر مومن است، وصفی است برای علی در حیات رسول الله و بعد از وفات وی و بعد از وفات علی. لذا علی امروز مولای هر مومن است حال آنكه او امروز حاكم بر همه مردم نیست. و هم چنین تمام مومنان مولای یكدیگر هستند، چه در حال حیات یا بعد از وفات.[8] 4- اما استدلال سبط ابن الجوزی در كتابش ((تذكره الخواص)) (كه یكی از آن منابع است كه این حدیث بدان نسبت داده شده است.) دایر بر اینكه لفظ ((الولی)) در لغت عربی معانی متعددی دارد و ده معنی را ذكر كرده (این خودش اعتراف است به تعدد معنی ((المولی)) ) و معنی دهم كه ((اولی)). یعنی اولی المومنین به خلافت است، را ترجیح داده است. بدلیل اینكه سایر معانی آن در حق علی بن ابی طالب منتفی هستند و این را نص صریحی در مورد اثبات امامت حضرت علی قرار داده است.[9] متاسفانه یا خوشبختانه، این سخن به جای اینكه دلیلی برای او باشد، دلیلی علیه او است زیرا تیجانی حتی یك دلیل روشن بیان نكرده است دال بر اینكه ((مولا)) به معنی اولی است. حال آنكه ((مولی)) را منحصر و محدود كردن به معنی ((اولی)) نیاز به دلیل روشن و واضح و نص ثابت دارد. و دلیل روشن و نص ثابت دال بر این معنی ارائه نشده است لذا استدلالش باطل است. این توضیحات به روشنی نشان می دهند كه: حدیثی كه تیجانی از آن بر امامت علی استدلال می كند، ادعایش را از بین می برد. بنابراین با دلایل مغلوب و محجوج و حجت های مدحوض نمی توان خلافت را ثابت نمود بلكه برای اثبات خلافت نیاز به دلایل واضح و روشنی دارد كه هر گونه شبهات و محتملات را از بین برده باشد. 5- تیجانی می گوید: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم در برگشتن از حجه الوداع حدیث ((من كنت مولاه. . . الخ)) را بیان فرمود و بعد از آن محفل و مراسمی برای تبریك گفتن به حضرت علی برگزار گردید، و ابوبكر و عمر (ما) هر دو به حضرت علی تبریك و تهنیت گفتند. یقولا بخ، بخ لك یا ابن ابی طالب اصحبت او امسیت مولی علی كل مومن و مومنه.[10] (مبارك باد بر تو ای فرزند ابوطالب، همانا تو مولای هر مومن و مومنه شدی). عرض كنم: سبحان الله، تیجانی چقدر در دروغ گفتن مهارت دارد؟ و برای دروغ پردازی چقدر به خود جرات می دهد؟ می گوید: محفل و مجلسی برای تبریك گفتن به حضرت علی برگزار گردید و ابوبكر و عمر از جمله كسانی بودند كه قبل از دیگران به حضرت تهنیت و تبریك گفتند و بعد از این روایت دروغین را به چند منبع نسبت می دهد. وقتی به جزء ششم مسند احمد مراجعه می كنیم، می بینیم در آن چنین آمده است: ((فلقیه عمر بعد ذلك، فقال له هنیاً یا ابن ابی طالب اصحبت و أمسیت مولی كل مومن و مومنه)) عمر بعد از آن او را ملاقات كرد و به او گفت: (ای فرزند ابی طالب تو را تبریك می گویم، تو مولای هر مرد و زن مومن شدی) در این منبع، ذكری از حضرت ابوبكر رضی الله عنه اصلاً نشده است. و در صفحه 36 تذكره الخواص كه این موضوع در آنجا مطرح شده، بطور كلی بحثی از محفل و مراسم و تبریك گفتن برای حضرت علی عنوان نشده است. نه از طرف عمر و نه از طرف حضرت ابوبكر رضی الله عنه . علامه سیوطی در ((الحاوی للفتاوی)) نیز این موضوع را چنین آورده است كه حضرت عمر رضی الله عنه حضرت علی را تبریك می گوید ولی یادی از حضرت ابوبكر در آن دیده نمی شود.[11] این موضوع در كتاب كنز العمال، باب فضایل علی بن ابی طالب، در احادیث شماره (36344، 36343، 36342، 36341، 36340، و در جلد (11) به شماره 32904، 32905، 3290، 32916، آمده است ولی محفل و مراسم تبریك بجای خود، اصلاً یادی از حضرت ابوبكر رضی الله عنه در این روایت دیده نمی شود. ابن كثیر در كتاب ((البدایه والنهایه)) طرق متعدد این حدیث را آورده است ولی حتی در یك حدیث بحثی و سخنی از مراسم تبریك و حضرت ابوبكر در آن دیده نمی شود؟! از ذكر سایر منابع اعراض می كنم به امید اینكه آنچه كه ذكر گرید، از ذكر سایر منابع كفایت می كند، و بخاطر اینكه روایات حدیث نزدیك به هم و شبیه یكدیگراند و در هیچ كدام ذكر محفل تبریك و نه ذكر ابوبكر رضی الله عنه دیده نمی شود. فكر می كنم پرده از دروغهای تیجانی برداشته شده است و خوانندگان و بویژه آگاهان امور و كسانی كه توفیق مطالعه منابع را دارند، بخوبی می دانند كه نام حضرت ابوبكر بخاطر این گنجانده شده است تا معامله برای خوانندگان ساده اندیش و كم سواد كه توان استفاده از منابع زیاد و بزرگ را ندارند، مشتبه شود و آنان گمان كنند كه حضرت ابوبكر رضی الله عنه علم به حقانیت علی و اولی بودن او به خلافت را داشته است ولی حق خلافت وی را غضب كرده است. اما فكر می كنم حق از باطل متمایز شده است و دروغگویان و تهمت زنندگان از میان راستگویان و امانتداران مشخص شده اند. روایتی كه در آن این الفاظ: (أن عمر قال لعلی بخ، بخ لك یا ابن ابی طالب اصبحت و امسیت مولی كل مومن و مومنه) بطور اضافه آمده اند یعنی در بقیه روایات این الفاظ وارد نشده است، این قسمت حدیث بدلیل متفرد بودن (علی بن زید بن جدعان) غیر صحیح و ضعیف است. زیرا راوی مذكور نزد علمای حدیث راوی ضعیفی است.[12] آری، با این دلایل روشن است كه حق با حضرت صدیق و یاران او است هیچ دلیلی در این حدیث برای فریق مخالف وجود ندارد. والحمدلله رب العالمین. جناب تیجانی می گوید: اجماع بر انتخاب ابوبكر رضی الله عنه به عنوان خلیفه در سقیفه بنی ساعده و سپس بیعت گرفتن او در مسجد، دعوای بدون دلیل است. چگونه دعوای اجماع صحیح است، حال آنكه علی، عباس و تمام بنی هاشم در بیعت شریك نبودند. علاوه بر این، این آقایان كه اسامیشان ذیلاً درج می گردد، نیز شریك بیعت نبودند: اسامه بن زید، زبیر، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد بن اسود، عمار بن یاسر، حذیفه بن یمان، خذیمه بن ثابت، ابوبریده اسلمی، براء بن عازب، ابی بن كعب، سهل بن حنیف، سعد بن عباده، قیس بن سعد، ابوایوب انصاری، جابر بن عبدالله، خالد بن سعید و عده زیادی دیگر. با این تفصیل چگونه ادعای اجماع صحیح است؟ علاوه بر این اگر تنها علی بن ابی طالب از بیعت تخلف می كرد، تخلف او برای نقض اجماع كافی بود. زیرا او از طرف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تنها كاندید خلافت بود، بر فرض اینكه نقل دایر بر خلافت وی را قبول نداشته باشیم.[13] بعد تیجانی عدم شركت آقایان نامبرده را به این منابع نسبت می دهد. طبری، تاریخ ابن الاثیر، تاریخ الخلفاء، تاریخ الخمیس، الاستیعاب و به تمام مورخان و نویسندگانی كه پیرامون بیعت حضرت ابوبكر رضی الله عنه سخن گفته اند!؟[14] اما جلد و صفحه منابع مذكور را اصلاً یادآور نشده است.!؟؟ عرض می شود: 1- به خدایی كه آسمان را سقف و زمین را فرش قرار داده است، سوگند یاد می كنم. اگر دروغ زبان می داشت و حرف می زد، از این دروغ تبری می جست. خداوند او را رسوا كرده و مطابق با درونش مجازات كند. اگر به منابع یاد شده مراجعه شود، در هیچ كدام از آنها مدعای جناب تیجانی دایر بر اینكه آقایان با حضرت ابوبكر رضی الله عنه بیعت نكرده اند، دیده نمی شود. منبع اول كه همان تاریخ طبری است. مولف آن در جلد دوم تحت عنوان ((حدیث السقیفه)) روایات متعددی را كه برخی از آنها صحیح و برخی دیگر غیر صحیح هستند، آورده است. از میان آنها حدیث ابن عباس است و امام بخاری آن را نقل كرده است. این حدیث بسیار طولانی است و در قسمتی از آن چنین آمده است: (. . . عمر بن خطاب رضی الله عنه بالای منبر رفت تا برای مردم سخن گوید و دیدگاه كسانی را كه می گفتند: (اگر امیرالمومنین فوت شود با فلانی بیعت می كنم) رد كند. حضرت عمر رضی الله عنه در جریان سخنان خود به قصه ی سقیفه اشاره كرد و گفت: ((موقع در گذشت رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم از جمله رویدادها یكی این بود كه حضرت علی رضی الله عنه و زبیر رضی الله عنه و كسانی دیگر كه با آن دو بزرگوار بودند، در بیت حضرت فاطمه نشسته و به جمع ما نپیوستند و تمام انصار نیز در جمع ما حاضر نبودند. مهاجرین در محضر حضرت ابوبكر رضی الله عنه جمع شده بودند. من (عمر) به ابوبكر رضی الله عنه گفتم: باید نزد برادران انصار برویم. به قصد ملاقات با آنان به راه افتادیم. با دو تن از مردانشان كه در بدر شركت كرده بودند، ملاقات كردیم. آن دو خطاب به ما، گفتند: ای گروه مهاجرین، كجا تشریف می برید؟ گفتم: می خواهیم نزد برادران انصار برویم. آن دو گفتند: بر گردید معامله تان را میان خودتان حل و فصل كنید. گفتیم: به خدا سوگند، باید نزد آنان برویم.حضرت عمر رضی الله عنه می گوید: نزد انصار آمدیم. آنان در یك محل گرد آمده بودند. یعنی در سقیفه بنی ساعده. حضرت عمر رضی الله عنه می گوید: میان آنان شخصی را دیدم كه لحافی یا چادری روی خود انداخته بود. گفتم: این كیست؟ گفتند: سعد بن عباده. گفتم: او را چه شده است؟ گفتند: بیمار است. شخصی از میان آنان بلند شد. بعد از حمد خدا گفت: اما بعد: ما انصار و لشكر اسلام هستیم و شما ای مردم قریش، قوم نبی ما هستید و عده ای از شما نزد ما آمده است. حضرت عمر رضی الله عنه می گوید: وقتی حس كردم كه انصار تعداد ما را كم جلوه داده و خلافت را از ما غضب می كنند و من از قبل مقاله بسیار زیبایی را در نظر گرفته بودم. می خواستم در محضر حضرت ابوبكر رضی الله عنه آن را قرائت كنم و بعضی ایرادها را كه متوجه ابوبكر بودند، پاسخ می دادم و از وی دفاع می كردم. ابوبكر از لحاظ علم و حلم و متانت و وقار از من برتر بود. وقتی من قصد سخن كردم، گفت: ((عجله نكن.)) من نمی خواستم از حكم او سرپیچی كنم. خود او بلند شد. خدا را حمد و ثنا گفت، سخنرانی جامعی ایراد كرد. تمام مطالبی را كه من در نظر داشته بودم، در صحبت های خود، بهتر از من بیان كرد و گفت: ای گروه انصار! تنها برتری و فضلی كه شما برای خود قایل هستید، این است كه شما خود را شایسته خلافت می دانید. اما تمام مردم عرب تنها قریش را شایسته خلافت می دانند، و قریش از هر جهت بهترین مردم عرب هستند. من این دو نفر، (عمر و ابوعبیده بن جراح) را برای شما می پسندم. با هر كدام كه بیعت كردید، اختیار دارید. حضرت عمر رضی الله عنه می گوید: از میان تمام سخنان ابوبكر رضی الله عنه ، این سخن ((رضیت لكم أحد هذین الرجلین)) (برای شما این دو نفر را پسند كردم) مرا بسیار ناپسند آمد حتی اگر گردن من در غیر گناه زده می شد، برای من بهتر بود از اینكه من امارت قومی را بر عهده بگیرم كه حضرت ابوبكر رضی الله عنه در میان آنها باشد. وقتی حضرت ابوبكر رضی الله عنه به سخنان خود خاتمه داد، شخصی از انصار بلند شد و گفت: آخرین سخن را در این باره من می گویم و آن اینكه ((یك امیر از ما انصار و یك امیر از شما مردم قریش.)) سر و صدا بلند شد و اختلاف شدت گرفت. وقتی احساس كردم كه اختلاف دامنه دار می شود، به ابوبكر رضی الله عنه گفتم: دستت را بده تا با تو بیعت كنم. او دستش را دراز كرد، من بدست او بیعت كردم سپس مهاجرین و انصار بیعت كردند. طبری بعد از نقل حدیث مرفوع، اثر موقوف را از ولید بن جمیع الزهری، چنین نقل می كند: عمرو بن حریث خطاب به سعید بن زید گفت: ((در موقع وفات رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حاضر بودی؟)) سعد گفت آری، عمرو گفت: چه زمانی مردم با ابوبكر رضی الله عنه بیعت كردند؟ سعید گفت: روزی كه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در گذشت، مردم دوست نداشتند كه چند ساعت بگذرد و آنان در یك گروه و جماعت نباشند: عمرو گفت: كسی مخالف بیعت با ابوبكر رضی الله عنه بود؟ سعید گفت: خیر، مگر كسی كه مرتد شده بود یا نزدیك بود كه مرتد شود از انصار، البته اگر خداوند او را نجات نمی داد. عمرو گفت: آیا از مهاجرین بود كسی كه از بیعت خودداری كند؟ سعید گفت: خیر، مهاجرین بدون اینكه به بیعت دعوت شوند، همه آنان یكی بعد از دیگری بیعت كردند.[15] بعد طبری روایت حبیب بن ثابت را چنین نقل می كند: حضرت علی رضی الله عنه در خانه خود بود. به او خبر داده شد كه ابوبكر نشسته و مردم دارند با او بیعت می كنند. علی در حالی كه تنها یك قمیص بر تن داشت و ازار و چادری نداشت با شتاب از خانه بیرون رفت. دلیل ستایش این بود كه در بیعت با ابوبكر رضی الله عنه تاخیر نشود. بیعت كرد و در كنار او نشست و كسی را فرستاد تا پارچه (ازارش) را بیاورد. آن شخص ازار را آورد و علی آن را پوشید و مجلس ابوبكر رضی الله عنه را ترك نكرد.[16] طبری بعد از این حدیث بخاری را، همان حدیثی كه در مبحث میراث فاطمه و بیعت علی با ابوبكر بعد از وفات فاطمه آن را ذكر كرده ام، ذكر كرده است.[17] در پایان طبری، این مورخ بزرگ، حدیث انس بن مالك را تحت عنوان بیعت عامه، بعد از بیعت ((السقیفه)) ذكر كرده و بحث را در این خصوص پایان داده است. در كتاب ((تاریخ ابن الاثیر)) هیچ بحثی و ذكری از ادعای تیجانی دایر بر تخلف افراد مذكور در ابتدا بحث، از بیعت با حضرت ابوبكر رضی الله عنه دیده نمی شود. تاریخ طبری تحت عنوان (حدیث السقیفه و خلافه ابی بكر رضی الله عنه ) حدیث سقیفه و روایت بیعت حضرت علی با حضرت ابوبكر، در آغاز بیعت، ذكر كرده و بعد از آن می گوید: ((قول صحیحترین است كه حضرت امیرالمومنین بعد از شش ماه با ابوبكر رضی الله عنه بیعت كرده است)) بعد حدیث ابن عباس رضی الله عنه درباره خلافت عمر بن خطاب و بالا رفتن او بر منبر را ذكر كرده است و بعد از آن حدیث بسیار طولانی ابی عمره الانصاری را درباره ((اجتماع السقیفه)) كه خلاصه آن اجتماع مردم بر بیعت ابوبكر است، نقل كرده است و بیعت علی و بنی هاشم را بعد از شش ماه از وفات فاطمه ثابت كرده است. ضعف این روایت و مخالف بودن آن با روایات صحیح قبلاً بیان گردید. این بود آنچه كه ابن اثیر در تاریخ خود نقل كرده است. و آنچه را كه جناب تیجانی مدعی است هرگز در آن نقل نشده است. كتاب ((تاریخ الخلفا)) منسوب به ابن قتیبه، بهتر این است كه درباره آن صحبت نشود. زیرا نسبت آن به ابن قتیبه غیر یقینی است. علاوه بر این جناب تیجانی صفحه كتاب را ذكر نكرده است تا موقع ضرورت بدان مراجعه شود. اما ((تاریخ الخمیس)) با تاسف بسیار باید عرض كنم كه من این كتاب را ندیده ام، ممكن است این كتاب از آن شیعه باشد. اما كتاب ((الاستیعاب فی معرفه الاصحاب)) نوشته ابن عبدالبر، باید عرض كنم كه در این كتاب مولف محترم بیش از هر كتاب دیگر، دلایل خلافت حضرت ابوبكر رضی الله عنه را بیان كرده است.[18] روایت نزال بن سبره از علی را چنین نقل كرده است: خیر هذه الامه بعد نبیها ابوبكر ثم عمر)) بهترین این امت بعد از پیامبران، ابوبكر رضی الله عنه است و بعد از آن عمر رضی الله عنه است همچنین محمد بن حنیفه، عبدخیر و ابو جحیفه از حضرت علی رضی الله عنه نیز همین روایت را نقل كرده اند. ((و علی رضی الله عنه می فرمود: ((رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم از همه ما سبقت گرفت یعنی جلوتر فوت كرد بعد از وی ابوبكر فوت كرد و بعد از وی عمر فوت كرد، و بعد از آن فتنه ها و بلاها ما را احاطه كردند. در این گناهان هر كسی را كه خدا خواسته باشد، نجات می دهد. و از عبدخیر روایت است، می گوید: از علی بن ابی طالب شنیدم كه می فرمود: ((رحم الله ابابكر، كان اول من جمع بین اللوحین)) یعنی خدا بر حضرت ابوبكر رحم كند، او اولین كسی بود كه قرآن را جمع آوری كرد. عبدالله بن جعفر بن ابی طالب از طرق متعدد روایت كرده است كه: ((ابوبكر والی ما شد و بهترین خلیفه بود، بر ما بسیار مهربان و دلسوز بود. و مسروق می گفت: ((محبت ابوبكر و عمر و آگاهی از بزرگی آنان از جمله كارهای مطلوب و مستحسن است)) و حدیث رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را مبنی بر اینكه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم برای حضرت ابوبكر رضی الله عنه قاصد فرستاد تا مردم را امامت كند، را ذكر كرده است. حدیث حذیفه را نیز آورده است: حذیفه می گوید: رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ((كسانی كه بعد از من هستند، یعنی ابوبكر و عمر به آنان اقتدا كنید و راهی كه عمار رفته است بروید. ابن عبدالبر در ادامه می گوید: . . . روزی كه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فوت كرد، بیعت خلافت برای حضرت ابوبكر رضی الله عنه در سقیفه بنی ساعده صورت گرفت و روز بعد كه روز سه3 شنبه بود. بیعت عامه انجام گرفت. سعد بن عباده و تنی چند از خزرج در مراسم بیعت حاضر نبودند و گروهی از مردم قریش نیز حاضر نبود ـ بعد همه بیعت كردند، غیر از حضرت سعد. در بعضی روایات آمده است كه در آن روز احدی از قریش از بیعت تخلف نكرده است. در بعضی روایات آمده است كه از قریش، علی، زبیر، طلحه و خالد بن سعید بن العاص. از بیعت تخلف كرده و بعد با وی بیعت كردند. در بعضی روایات آمده است كه حضرت علی بیعت نكرد مگر بعد از شش ماه از وفات فاطمه رضی الله عنه و بعد از آن همواره حرف ابوبكر را گوش می كرد و بدان عمل می كرد و وی را ستوده و از دیگران وی را بهتر می دانست و ترجیح می داد. ابن عبدالبر از عبدالله بن مسعود رضی الله عنه به روایت خود چنین ادامه می دهد: ((در سقیفه بنی ساعده انصار بخاطر حدیثی كه عمر بن خطاب گفته بود، از موضع خود منصرف شدند، عمر بن خطاب چنین فرموده بود: ((شما را به خدا سوگند می دهم، آیا شما می دانید كه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در حیات خود به ابوبكر ماموریت داده بود تا برای مردم اقامه نماز كند؟ آنان گفتند: پروردگارا، آری، آنگاه عمر رضی الله عنه گفت: چه كسی از شما دوست دارد، ابوبكر رضی الله عنه را از جایی كه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم برایش تعیین كرده بود، برطرف كند؟ آنان جواب دادند: هیچ كدام از ما چنین چیزی را دوست ندارد. حسن بصری از قیس بن عباده چنین روایت می كند: علی بن ابی طالب به من گفت: ((رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم چند شبانه روز بیمار شد و برای نماز اذان گفته می شد، فرمود: به ابوبكر رضی الله عنه بگویید تا برای مردم نماز بخواند)) وقتی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فوت كرد، دیدم كه نماز مانند كوهی استوار اقامه می شود و چون ستونی دین را زنده نگاه داشته است. ما برای دنیای خود پسندیدیم شخصی را كه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم برای دین ما پسند فرموده بود. پس با ابوبكر رضی الله عنه بیعت كردیم.[19] آری این بود آنچه را كه ابن عبدالبر در كتاب خود آورده است. به تمام جویندگان و پویندگان راه راست می گویم: آیا بعد از حق به جز گمراهی چیزی دیگر وجود دارد؟ این بود منابعی كه تیجانی با حواله به آنها می خواهد تخلف آن عده از اصحاب را كه اسامیشان در آغاز بحث ذكر شد از بیعت با ابوبكر ثابت كند، همان بیعتی كه همه مسلمانان بر آن اتفاق كردند. نخست بیعت سقیفه و بعد بیعت عامه ـ تیجانی به این حد اكتفا نكرده در حاشیه: بعد از ذكر منابع مذكور می گوید. . . كلیه كسانی كه درباره بیعت حضرت ابوبكر صحبت كردند، تخلف این آقایان را بیان كردند!؟ ولی من با ادعا می گویم: هیچ كتابی یافت نمی شود كه درباره بیعت صحبت كرده، و صحت بیعت حضرت علی و تمام صحابه را ذكر نكرده باشد حتی كتب شیعه اثناعشری نیز صحت بیعت حضرت علی و بنی هاشم با حضرت ابوبكر رضی الله عنه را تایید كرده اند. 2- اگر ادعای دروغین جناب تیجانی دایر بر بیعت نكردن این تعداد از صحابه را بپذیریم، باز هم هیچ گونه نقصی بر بیعت خلافت حضرت ابوبكر رضی الله عنه متوجه نمی شود. زیرا صحت بیعت و انعقاد خلافت نیازی به تایید قاطبه مردم ندارد بلكه موافقت و تایید ارباب حل و عقد و اكثریت آنانی كه خلافت توسط آنان اداره می شود كفایت می كند و این مطلب مورد تایید همه علما و دانشمندان است. امام نووی می گوید: درباره بیعت، همه علما اتفاق دارند كه برای صحت آن، تایید همه مردم ضروری نیست حتی تایید تمام ارباب حل و عقد نیز لازم نیست، البته تایید كلیه كسانی كه اجماع آنان براحتی مقدور باشد، از علما، و روسا و اشراف و معتمدین ضروری است.[20] مازری می گوید: هر چند حضرت علی رضی الله عنه در تخلف از بیعت معذور بود، و عذر خواهی هم نمود، برای صحت بیعت امام، حضور ارباب حل و عقد و تایید آنان كافی است، تایید تمام مردم لازم نیست. برای تك تك افراد لازم نیست كه نزد امام حضور یافته دست در دست او بگذارند بلكه لازم كردن طاعت امام بر خود و مخالفت نكردن با وی كفایت می كند و چنین بود وضعیت حضرت علی رضی الله عنه . او فقط حضورش نزد حضرت ابوبكر رضی الله عنه به تاخیر افتاده بود و دلیل این تاخیر نیز در مباحث گذشته بیان گردید.[21] شیخ الاسلام ابن تیمیه می گوید: ((در بیعت تنها اتفاق اهل شوكت كه همان اهل حل و عقد هستند. كافی است و هم چنین اتفاق آن عده از توده ی مردم كه حكومت امور خلافت توسط آنان اداره می شود بطوری كه اداره امور امامت توسط آنان ممكن باشد.[22] حتی خود حضرت علی رضی الله عنه بر اساس آنچه كه شریف رضی در كتاب ((نهج البلاغه)) آورده است. چنین می گوید: ((به جان خود سوگند یاد می كنم، اگر امامت بدون حضور تمام مردم منعقد نمی گردد، پس بدانید كه این كار مقدور نیست(! !) لیكن كسانی كه اهلیت امامت را دارند، درباره كسانی كه غایب هستند تصمیم می گیرند، حاضران حق انصراف و غایبان حق اختیار ندارند.[23] ای خواننده محترم، خودت دقت كن. حق روشن و واضح را از دروغ شرور آور جناب تیجانی تشخیص بده! دلیل اینكه تمام علمای اتفاق دارند كه حضور و تایید تك تك افراد برای انعقاد امامت و خلافت لازم نیست، زیرا اگر تخلف یك یا دو نفر یا گروه كوچكی از مردم به عنوان نقص در اجماع تلقی شود، هرگز اجماعی شكل نخواهد گرفت. زیرا بسیاری از مردم گاهی بدلیل گرایشهای شخصی، عوامل ناملایم یا به هر دلیلی دیگر از حضور، تخلف می كنند. در صورت امكان چنین حالتی، چگونه بر یك امام مشخص اجماع فراگیر ممكن است. این نكته را نیز بخاطر داشته باشیم كه اجماع امت بر خلاف حضرت ابوبكر رضی الله عنه بزرگتر از اجماع امت بر خلاف حضرت علی بود. زیرا یك سوم امت یا بیشتر و یا كمتر از یك سوم با حضرت علی بیعت نكردند بلكه با وی در حال قتال و مبارزه بودند. ثلث دوم هر چند كه با وی در جنگ نبود ولی در میان آنان بودند كسانی كه با وی بیعت نكردند. و كسانی كه با او بیعت نكردند، عده ای با وی قتال كردند و عده دیگر قتال نكردند. اگر به دلیل بیعت نكردن تعدادی، امامت مخدوش می گردد، این نقص به مراتب بیشتر باید متوجه امامت حضرت علی شود. اگر گفته شود كه جمهور مردم با وی قتال نكردند یا اینكه ارباب حل و عقد و اكثریت بدست او بیعت كرد، می گوییم، این مطلب در حق حضرت ابوبكر بیشتر صحت دارد.[24] اگر تیجانی مدعی شود كه درباره خلافت حضرت علی رضی الله عنه نص واضح و ظاهر است، می گویم: عدم حجیت دلایل شما را به اثبات رسانده ام علاوه بر این، دلایل خلافت حضرت ابوبكر رضی الله عنه صحیحتر، قویتر و برتر از این هستند كه كسی آنها را منكر شود. لذا بیهوده بودن دیدگاه تیجانی دایر بر اینكه اگر تنها علی از بیعت با ابوبكر تخلف می كرد، نقض اجماع به عمل می آمد، برای ما به اثبات رسیده است. خداوند بر این اجماع تیجانی و اهل آن رحم بفرماید!؟ جناب تیجانی در ادامه سخنان خود می گوید: ((بیعت ابوبكر بدون شور و مشورت بوده است حتی در ساعاتی كه مردم بویژه ارباب حل و عقد غافل و بی خبر بودند، انجام گرفته است. زیرا ارباب حل و عقد در آن وقت مشغول غسل و تدفین رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بودند. مردم ناگهان از خبر موت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مطلع شدند و بعد از پخش این خبر، مردم قهراً برای بیعت دعوت شدند. همان طور كه از تهدید خانه فاطمه به حرق (آتش زده شدن)، در صورت بیرون نیآمدن متخلفین از آن، بر می آید. بعد از چنین وضعیتی چگونه برای ما ممكن است، بگوییم كه بیعت ابوبكر با شوری انجام گرفته و اجماع بر آن منعقد شده است.))؟.[25] یا توسل به توفیق حضرت حق، عرض می شود: 1- اگر بیعت ابوبكر بدون شور و در زمان غفلت و بی خبری مردم انجام گرفته باشد. آنگاه جناب تیجانی، این دیدگاه خود را با دیدگاهی كه قبلاً بیان گردید، مبنی بر اینكه بعضی از صحابه رضی الله عنهم از بیعت با ابوبكر رضی الله عنه تخلف كردند، چگونه تطبیق می دهد؟! آیا مسلمانان همه عبارت از همین گروه كوچك بودند كه تخلف كردند؟! تیجانی می گوید: ((بیعت با ابوبكر بدون مشوره بوده است)) این ادعای وی چگونه صحت دارد؟ در بیانات، ما از مصادر و منابع خود تیجانی ثابت كردیم كه بیعت ابوبكر در سقیفه بنی ساعده و در جریان بیعت عامه با مشورت انجام گرفته است؟! 2- تیجانی می گوید: (مردم مدینه به صورت ناگهانی از خبر وفات رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مطلع شدند و بعد از این خبر، مردم قهراً برای بیعت دعوت شدند؟) سبحان الله،. . . چه كسی اهل مدینه را قهراً برای بیعت دعوت كرد؟ ابوبكر؟ عمر؟ مردم چگونه مجبور به بیعت شدند؟ آیا فرشتگان در حمایت با ابوبكر و عمر قتال می كردند؟ كمیته های انقلاب مردم مدینه را مجبور كردند؟ دسته های نظامی كه مسئول دفاع بودند چنین كردند؟ یا پاسداران انقلاب؟! یا خدای علی بن ابی طالب كه بر خلافتش نص صریح و روشن وجود دارد و ارباب حل و عقد و معتمدین؟ و اهالی مدینه نمی توانستند جلوی بیعت ابوبكر را كه گروه كوچكی او را حمایت می كرد، بگیرند و ابوبكر رضی الله عنه بر خلاف خواست امت كه با بیعت او مخالف بود، به خلافت رسید؟ به خدا سوگند، جهالت و جهل اگر گربه ای می بود، سگی را به سراغش می فرستادم!! این چه حرفهای چرند و پوچی هستند كه از نوك قلم این نابغه!! بیرون می آیند كه هیچ گونه دلیل عقلی بر صحت آنها وجود ندارد چه رسد به دلیل نقلی. قطعاً بیعت امت با حضرت ابوبكر رضی الله عنه بزرگتر از این است كه كسی منكر آن شود. فهل یصح فی الآذهان شیء إذا احتاج النهار إلی دلیل؟ اگر روز نیاز به دلیل داشته باشد آیا می توانیم چیزی را اثبات كنیم و صحت آنرا برای ذهنها روشن كنیم. آری، بیعت امت با حضرت ابوبكر رضی الله عنه واقعیتی است كه شیعه اثناعشریه نیز نمی تواند صحت آن را منكر شود. مرجع بزرگ شیعه، حسن بن موسی نوبختی در كتابش بنام ((فرق الشیعه)) روی این مطلب تاكید نموده، می گوید: . . . (فصار مع ابی بكر السواد الأعظم والجمهور الأكثر فلبثوا معه عمر مجتمعین علیها راضین معهما.)[26] یعنی سواد اعظم و اكثریت توده مردم با ابوبكر رضی الله عنه بودند، آنها در حالی كه از ابوبكر و عمر راضی بودند، با آنان تجمع كرده و همراه آنان بودند. ابراهیم ثقفی از مراجع بزرگ شیعه در نامه ای كه برای مقلدین خود نوشته است، قول حضرت علی بن ابی طالب را چنین نقل می كند: ((. . . فما راعنی إلا انثیال الناس علی ابی ابكر واجفالهم إلیه لیبایعوه.[27] خوف زده نكرد مرا مگر توجه مردم به ابوبكر و شتافتن آنان بسوی او تا با وی بیعت كنند. انثیال، یعنی توجه نمودن با تمام وجود. اجفال یعنی اسراع و شتافتن. اما ابن مطهر حلی بالاخره نتوانست این واقعیت را منكر شود، ناچار دست به یاوه گویی زده، می گوید: ((اكثریت مردم بخاطر بدست آورده مال و ثروت دنیا، با ابوبكر بیعت كردند!![28] آری، بعد از همه این اعترافات دوستان و دشمنان، این یاروی هدایت شده!!! می خواهد ظاهر كند آنچه را كه هنوز برای شیعه و سنی پنهان بوده است، و آن این است كه ابوبكر و عمر مردم را قهراً و جبراً به بیعت دعوت كرده اند!؟ او این حركت نازیبا را به خاطر این انجام می دهد تا دلایل هدایت خود را پی در پی بیان كند و بیفزاید. امید بر آن است كه او از این حركت خود باز بیابد، فإنی أخشی أن أروع بانثیال الناس وإجفالهم إلیه لیبایعوه علی الهدایه.!!!؟ بیم آن می رود كه خوف زده شوم بخاطر توجه نمودن مردم و شتافتن آنان بسوی او تا با وی برای هدایت شدن!!! بیعت كنند!!! 3- ادعای تیجانی درباره سوختن بیت فاطمه، قبلاً در این باره پاسخ قانع كننده داده شده است. 4- تیجانی می گوید: ((خود عمر گواهی می دهد كه بیعت با حضرت ابوبكر بدون مشوره بوده است و خداوند مسلمانان را از شر آن نجات داده است. عمر گفته است: هر كس دوباره چنین بیعتی بگیرد او را بكشید و اگر كسی برای چنین بیعتی مردم را دعوت كند این بیعت در حق بیعت كنندگان و بیعت شوندگان اعتباری ندارد.))[29]. می گویم: روایتی با این سیاق و سباق از حضرت عمر رضی الله عنه نقل نشده است، نه در بخاری و نه در غیر بخاری. بلكه در یك حدیث طولانی از ابن عباس رضی الله عنه چنین آمده است كه روزی عمر بن خطاب بالای منبر رفته پیرامون رد شبهات بیعت با مردم سخن گفت و در فرازی از سخنانش چنین فرمود: . . . به من خبر رسیده است كه بعضی از شما چنین می گوید: سوگند به خدا، اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت می كنم، نباید كسی از فریب خورده چنین بگوید: ((همانا بیعت ابوبكر رضی الله عنه ناگهانی[30] بود و به پایان رسید. بی گمان چنین بود ولی خداوند ابوبكر را از آثار نافرجام آن نجات داد. كسی از شما به فضل و جایگاه ابوبكر نمی رسد. هر كس بدون مشورت مسلمانان با كسی بیعت كند، آن بیعت اعتباری ندارد، نه در حق بیعت كننده و نه در حق بیعت شونده، چون احتمال كشته شدن آن هر دو وجود دارد.[31] معنی قول حضرت عمر، ((إنها كانت فلته)) این است كه این بیعت ناگهانی و بدون آمادگی قبلی انجام گرفته بود. و در واقع بیعت حضرت ابوبكر رضی الله عنه بدون آمادگی و به صورت ناگهانی صورت گرفته بود. و خداوند، ابوبكر رضی الله عنه را از شر یعنی از فتنه آن نجات داد. و خود حضرت عمر رضی الله عنه دلیل و علت ناگهانی و بدون آمادگی بودن آن را چنین بیان كرده است (ولیس فیكم من تقطع الأعناق إلیه مثل ابی بكر) یعنی: در میان شما كسی دیده نمی شود كه به لحاظ فضیلت و منزلت همتای ابوبكر رضی الله عنه باشد. دلیل این بزرگی و منزلت روشن است و چنین اجماعی در حق كسی دیگر منعقد نشده بود. خطابی می گوید: (لیس فیكم من تقطع الأعناق إلیه مثل ابی بكر) معنی اش این است كه بهترین شما در فضل و كرامت به منزلت و جایگاه حضرت ابوبكر رضی الله عنه نمی رسد. لذا هیچ كس این توقع را نداشته باشد كه بیعتی مانند بیعت ابوبكر برایش انجام گیرد، نخست در یك جمع كوچك و سپس اجتماع همه مردم و اختلاف نكردن در امارت او، چون او را شایسته خلافت می دانستند. بنابراین درباره خلافت او نیازی به تامل و نظر و مشورت ندیدند و كسی دیگر این شایستگی را در امر خلافت نداشت.[32] طبعاً دلیل قول عمر رضی الله عنه همین بود. زیرا او می دانست كه بعضی چنین می گویند: (لو مات عمر لبایعت فلاناً) اگر عمر بمیرد بدست فلانی بیعت خواهم كرد. منظورش این بود، همان طور كه برای حضرت ابوبكر رضی الله عنه بیعت انجام گرفته است، برای فردی دیگر نیز انجام گیرد. و این امر مشكل بلكه محال بود كه مردم بگونه ای كه برای حضرت ابوبكر رضی الله عنه اتفاق كردند، برای كسی دیگر اتفاق كنند. لذا هر كس می خواهد به صورت انفرادی، در غیر جمع مسلمانان بیعت كند، معنی اش این است كه خود را به كشتن می دهد، و منظور حضرت عمر رضی الله عنه از ((ثغره أن یقتلاً)) همین بود. یعنی هر كس چنین كند، خودش و همراهش را فریب داده است و خودش و او را برای كشتن تقدیم كرده است.[33] آری، اكنون روشن شد كه منظور حضرت عمر در این قضیه چه بوده است، و تیجانی معنی گنگی را از حضرت عمر رضی الله عنه نقل كرده است. زیرا دلیل قول عمر رضی الله عنه را نقل نكرده است. وقتی علت مشخص شد، حجیت دلیل كه تیجانی بدان استناد كرده بود، باطل گردید بلكه جریان به ضرر او متحول شد، زیرا حضرت عمر منظورش از ذكر این جریان اظهار فضیلت و تقدم حضرت ابوبكر رضی الله عنه بود و آن عبارت بود از اتفاق مردم در حق وی و گرایش آنان بسوی او. و این عین همان چیزی بود كه پیش آمد و تاریخ بر صحت آن گواهی می دهد. لذا هر كس گمان كند كه قول عمر رضی الله عنه ناقض فضیلت حضرت ابوبكر است، باید بداند كه این تصور جز نقصان درك و عقل او چیزی دیگر نیست. جناب تیجانی به دروغ می گوید: علی درباره خلافت چنین گفته است: آگاه باشید، به خدا سوگند پسر ابی قحافه خلافت را تصاحب كرده است و او می داند كه جایگاه و موقعیت من در خلافت مانند جایگاه قطب و محور است در آسیا كه علم و فضیلت از سرچشمه من مانند سیل سرازیر می شود و پرندگان هوا به اوج مقام من نمی رسند.[34] می گویم: 1- ما حضرت علی رضی الله عنه را برتر از این می دانیم كه درباره حضرت ابوبكر رضی الله عنه چنین سخنی بگوید یا در حق خود مدعی خلافت شود، زیرا ابوبكر رضی الله عنه آنچه را كه حق او نیست، تصاحب نمی كند، هر چند كه جایگاه علی مانند جایگاه محور است در آسیاب. زیرا علی به اتفاق شیعه و سنی بدست او بیعت كرده است. 2- فرضاً اگر بپذیریم كه علی رضی الله عنه چنین گفته است، باز هم هیچ گونه نقص و عیبی متوجه ابوبكر نمی شود بلكه این گفته برای علی بیشتر موجب نقص و عیب می گردد تا برای ابوبكر رضی الله عنه . زیرا قبلاً ثابت كردیم كه برای بیعت با ابوبكر و صحت خلافت او بدون هیچ گونه اكراه و اجبار، اجماع شده است، انصار، و مهاجرین به اتفاق بنی هاشم با رضا و رغبت و بدون اكراه با او بیعت كردند، این هرگز غصب یا تصاحبی از جانب ابوبكر رضی الله عنه محسوب نمی گردد. اما ادعای تیجانی دایر بر اینكه، علی می گفت: ((همانا ابوبكر می دانست كه جایگاه من در خلافت مانند جایگاه قطب و محور است در آسیا))، من می گویم: بسیار بعید است برای ابوبكر رضی الله عنه اینكه خود را مقدم كند از كسی كه برای خلافت او نص صریح وارد شده است. اگر خلافت حق علی می بود، قبل از همه مردم، ابوبكر رضی الله عنه با وی بیعت می كرد. بعد از علم و آگاهی از این همه مسایل، برای همگان روشن است كسی كه جایگاهش در خلافت مانند جایگاه قطب و محور در آسیا است، او ابوبكر است و در واقع چنان بود. اما دلایلی كه درباره آنها گفته می شود كه موید و مثبت خلافت علی هستند، ضعیفتر از تار عنكبوت اند. 3. بیعت علی بن ابی طالب با حضرت ابوبكر در امر خلافت بوسیله دلایل روشن ثابت است، چه در آغاز بیعت یا بعد از شش ماه، با این وصف چگونه صحت دارد كه حضرت علی خطبه شقشقیه را در این باره ایراد فرموده است؟ اگر بگوییم كه علی بن ابی طالب بیعت كرده است و نسبت دادن سخنان شقشقیه بسوی آن بی اساس است و كذب محض است، این گفته ما حق است. اگر شیعه بگوید: ((علی بن ابی طالب با ((تقیه)) بیعت كرده است. می گویم: بسیار بعید است برای حضرت علی، اینكه نص جلی یا خفی، حق را از آن او قرار داده باشد و او از مقتضای نص عقب نشینی كرده تظاهر به موافقت با بیعت ابوبكر رضی الله عنه بكند. بدون تردید چنین رفتاری عین نفاق و بزدلی است و پناه بر خدا از اینكه علی بت ابی طالب مرتكب چنین رفتاری شود. 4- نهج البلاغه برای اهل سنت حجت نیست. حدیث عایشه رضی الله عنه كه بخاری و مسلم آن را در صحیح خود تخریج كرده اند، با آنچه كه در نهج البلاغه آمده است، تعارض دارد. زیرا حدیث مذكور بیعت علی با ابوبكر و اعتراف علی دایر بر فضل و شایستگی ابوبكر رضی الله عنه را ثابت می كند. 5- جناب تیجانی (هدایت یافته) و با انصاف تمام نهج البلاغه را مطالعه كرده یا اینكه گزیده های معینی را برای اثبات ادعای خود نقل كرده است؟ اگر به نامه های حضرت علی در نهج البلاغه مراجعه شود، در آنها مطالبی ضد آنچه كه تیجانی گفته است یافته می شود.[35] وی در یكی از نامه های خود، خطاب به معاویه دایر بر حق بودن خود برای خلافت و بیعت می گوید: ((إنه بایعنی القوم الذین بایعوا ابابكر، عمر، عثمان و علی ما بایعوهم علیه. فلم یكن لشاهد أن یختار و لا للنایب أن یرد، وإنما الشوری للمهاجرین والانصار. فإن اجتمعوا علی رجل و سموه إماماً كان ذلك لله رضی فإن خرج من أمرهم، خارج بطعن أو بدعه ردوه إلی ما خرج منه. فإن أبی قاتلوه علی اتباعه غیر سبیل المومنین، وولاه الله ما تولی)) نهج البلاغه ص (530). ترجمه: كسانی كه با ابوبكر، عمر و عثمان بیعت كردند، به همان طریق با من بیعت كرده و عهد و پیمان بستند، بنابراین آن را كه حاضر بوده، نمی رسد كه نپذیرد. و مشورت در امر خلافت حق مهاجرین و انصار می باشد و چون ایشان گرد آمده مردی را خلیفه و پیشوا نامیدند، رضا و خشنودی خدا در این كار است. اگر كسی به سبب عیبجویی یا بر اثر بدعتی از فرمان ایشان سرپیچید، او را به اطاعت وادار نمایند و اگر فرمان آنها را نپذیرفت با او می جنگند به جهت آن كه غیر راه مومنین را پیروی نموده و خداوند او را واگذار به آنچه كه به آن رو آورده است.[36] بسیار شگفت آور است، این گفته ((جامه خلافت را ابوبكر بر تن كرد) یعنی بدون اینكه حقی داشته باشد آن را تصاحب كرد. چگونه تطبیق دارد با این گفته او ((لقد بایعنی القوم الذین بایعوا ابابكر، عمر و عثمان)) یعنی همان افراد قوم كه با ابوبكر، عمر و عثمان بیعت كردند، با من نیز بیعت كرده اند، ابوبكر چگونه غاصب خلافت به حاسب می آید، حال آنكه خود علی برای صحت خلافت خودش، از صحت خلافت ابوبكر رضی الله عنه استدلال می كند؟ چه تطبیق و توافقی میان این گفته علی (إنه لا یعلم محلی منها محل القطب من الرحی). جایگاه من نسبت به خلافت مانند جایگاه محور است در سنگ آسیا ـ و میان این گفته او (فلم یكن للشاهد أن یختار ولا للغایب أن یرد). آن را كه حاضر نبوده نمی رسد كه نپذیرد و آن را كه حاضر بوده نمی رسد كه جز او را اختیار كند ـ وجود دارد؟! علاوه بر این علی بن ابی طالب چنین نیز گفته بوده. ((. . . إنما الشوری للمهاجرین و الانصار فان اجتمعوا علی رجل، و سموه اماماً كان ذلك لله رضی فإن خرج من امرهم خارج بطعن او بدعه، ردوه إلی ما خرج منه، فإن أبی فقاتلوه علی اتباعه غیر سبیل المومنین))!!! مشورت در امر خلافت، حق مهاجرین و انصار می باشد و چون ایشان گرد آمده مدی را خلیفه و پیشوا نامیدند، رضا و خشنودی خدا در این كار است. اگر كسی در اثر عیبجویی یا در اثر بدعتی از فرمان ایشان سرپیچید، او را به اطاعت وادار نمایند و اگر فرمان آنها را نپذیرفت با او می جنگند به جهت آن كه غیر راه مومنان را پیروی نموده است. از صاحبان عقل و خرد، سوال می شود، آیا تضاد و تناقضی مضحكه خیزتر از این دیده می شود؟! آیا این خودش بزرگترین دلیل نیست مبنی بر اینكه، تمام نهج البلاغه از سخنان حضرت علی رضی الله عنه نیست بلكه قسمت عمده و اكثر آن منسوب به حضرت علی است. علی رضی الله عنه به عدم تناقض تاكید دارد، او چگونه مرتكب چنین تناقض و تضاد گویی شرم آور می شود؟! بخوبی روشن است كه واضع و بنیانگزار این سخنان بی سر و ته كه به حضرت علی رضی الله عنه به دروغ نسبت داده شده اند، جمع كننده نهج البلاغه، شریف رضی است. از نامه حضرت علی رضی الله عنه به معاویه كه قبلاً درباره آن بحث مفصل به عمل آمد، روشن است كه بیعت خلافت حضرت ابوبكر رضی الله عنه قهرا و با اجبار نبوده است بلكه مهاجرین و انصار با شور و مشورت با وی بیعت كردند. ای خواننده، بعد از آگاهی، تنها راه سلامت در این است كه از حق پیروی شود. تیجانی می گوید: سعد بن عباده بر ابوبكر و عمر هجوم برده و قصد داشت آنان را از خلافت منع كند و اگر او بیمار نبود در برابر آنان مقاومت می كرد و به جنگ با آنان بر می خاست.))[37] در جواب عرض می شود: 1- این روایت در صورت صحیح بودنش به جای تعریف و كرامت، به نقص و عیب سعد بن عباده می انجامد. اما این رفتار و این قول و عمل در حق صحابی بزرگواری مانند سعد بن عباده، سید انصار به دور است. 2- محض نقل روایت از تاریخ الخلفاء كه منسوب به ابن قتیبه است، نمی تواند دلیل صحت آن روایت باشد. 3. من در صدد این نیستم كه توسط دلایل روشن، این روایت دروغین را رد كنم بلكه می خواهم دفاع كنم از آنچه كه شیعیان بدان استناد می كنند و آن استدلال امیرالمومنین، علی بن ابی طالب است در برابر معاویه كه قبلاً نیز بدان اشاره شده است و نهج البلاغه آن را ذكر كرده است: علی بن ابی طالب می گوید: ((همانا با ابوبكر، مهاجرین و انصار بیعت كرده، و شوری نیز نظر مثبت داده است. هر كس در اثر عیبجویی یا بدعتی از فرمان او، سرباز زند، او را به اطاعت وادار نمایید. بر فرض صحت ادعای تیجانی دایر بر مخالفت و تهاجم سعد بن عباده بر ابوبكر و عمر، چه تعریف و چه دلیلی در این مخالفت برای سعد بن عباده وجود دارد؟ مهاجرین و انصار با ابوبكر بیعت كرده بودند و در چنین حالتی، آیا مخالفت سعد می تواند تصمیم شورای مهاجرین و انصار را لغو نماید؟! اگر سعد بن عباده در اثر عیبجویی از فرمان آنان خارج می شد و قصد جنگ با آنان را می داشت، آیا این عمل او كار درستی بود؟ یا اینكه واجب بود كه با وی مخالفت شود و به جهت پیروی او از راه غیر مومنان لازم بود كه با وی مبارزه شود؟!! جناب تیجانی اگر این دلایل معارض و ضد یكدیگراند، آنگاه بر تو واجب است كه مهمترین كتابی را كه شما شیعیان علیه دشمنانتان بدان استناد می كنید، رد كنی، (یعنی نهج البلاغه را) و این رد به سود ما است. زیرا شما ثابت می كنید كه این كتاب دروغ است كه به علی و اهل بیت نسبت داده شده است و اگر شما صحت قول علی رضی الله عنه را می پذیرید، باید بپذیرید كه قول و عمل سعد بن عباده مخالف حق و مخالف تصمیم شورای مومنان است، در این صورت تو دیدگاه خود را درباره حضرت ابوبكر رضی الله عنه نفی می كنی و یا اینكه بپذیری كه: حدیثی كه از سعد مروی است، دروغ است و منسوب به او، و سعد آن را روایت نكرده است. این اعتراف، بهترین دلیل خواهد بود مبنی بر اینكه تمام روایات تاریخ الخلفاء باطل هستند و از لحاظ متن و سند در حدی نیستند كه حجت باشند و این اعتراف، مستلزم این است كه روایاتی كه به دروغ به طرف حضرت فاطمه نسبت داده شده اند، و او در این روایت علیه حضرت ابوبكر رضی الله عنه سخن گفته است، را رد كنی. به عقیده من، این به خودی خود یك اعتراف غیر مستقیم است از طرف تیجانی دایر بر اینكه، كتاب تاریخ الخلفاء یا ((الامامه والسیاسه)) به دروغ منسوب به ابن قتیبه است و در پایان از جناب تیجانی می پرسم كه كدام دیدگاه و قول را نزدیك با انصاف ارزیابی می كنی، ای منصف!!؟ اكنون بعد از اینكه دلایل تیجانی را نقش بر آب ثابت كردم، حق با من است كه درباره حضرت ابوبكر رضی الله عنه چنین اظهار نظر كنم: 1- گفته حضرت عمر رضی الله عنه دایر بر اینكه بیعت حضرت ابوبكر رضی الله عنه ناگهانی و بدون آمادگی قبلی انجام گرفته است، مدح است برای حضرت ابوبكر رضی الله عنه نه ذم. 2- وقتی برای ما روشن شد كه حضرت علی رضی الله عنه اعتراف كرده است درباره اینكه، انصار و مهاجرین با اتفاق و همدستی با ابوبكر رضی الله عنه بیعت كرده اند، پس این بیعت با اراده و رضایت خداوند انجام گرفته است. 3- وقتی مشخص شد كه بیعت حضرت ابوبكر رضی الله عنه به حق بوده و انصار و مهاجرین درباره آن اتفاق نظر داشته اند، معلوم می شود كه سخنان منسوب به سعد بن عباده درباره حضرت ابوبكر رضی الله عنه باطل و كذب محض هستند. 4. وقتی روشن شد كه بیعت خلافت در حق حضرت ابوبكر رضی الله عنه به اجماع صحابه به اتفاق حضرت علی و سایر بنی هاشم بوده است، همان طور كه در تاریخ طبری، ابن الاثیر و استیعاب آمده و كلیه كسانی كه درباره بیعت حضرت ابوبكر رضی الله عنه سخن گفته اند به حقانیت آن اعتراف كرده اند حتی مولف نهج البلاغه، پس معلوم می شود كه دلایل قوی و روشن، نوید صحت خلافت حضرت ابوبكر هستند و اكنون جواب دادن به سوال تیجانی مبنی بر اینكه چه دلیلی بر صحت خلافت ابوبكر رضی الله عنه وجود دارد؟ برای من بسیار ساده و آسان است. پس باید بگویم كه دلیل نزد اهل سنت و جماعت بر صحت خلافت حضرت ابوبكر رضی الله عنه بسیار قوی، روشن و واضح است.
زیرنویسها: 1. ثم اهتدیت ص (136-135). آنگاه . . . هدایت شدم ص (224-223). 2. به صفحه 111 تا 114 مراجعه كنید. 3. منهاج ج1 ص (500). 4. مختار الصحاح ص (307-306). 5. القاموس المحیط ص (1723). 6. بخاری، كتاب المناقب باب ذكر اسلم و غفار و مزینه رقم (3321). 7. ولایت به معنی ضد عداوت. 8. منهاج ج7 ص (325-322). 9. تذكره الخواص ص (40-35). 10. ثم اهتدیت ص (135). آنگاه. . . هدایت شدم ص (224). 11. الحاوی للفتاوی ج1 ص (79) چاپ دار الكتب العلیمه. 12. تقریب التهذیب ج1 رقم (4750) و تهذیب الكمال فی أسماء الرجال ج21 شماره (4070) ص (434) و به سلسله احادیث صحیحه ج4 ص (344) مراجعه كنید. 13. ثم اهتدیت ص (134). آنگاه. . . هدایت شدم ص (225-224). 14. آنگاه. . . هدایت شدم ص (224) حاشیه ی شماره ی (2). 15. طبری ج2 ص 236 سنه 11 هجری. 16. طبری ج2 ص 236. 17. البته طبری این مطلب را اضافه كرده است: ((. . . آیا علی با ابوبكر تا شش ماه بیعت نكرد؟ گفت: نه، و هیچ یك از بنی هاشم بیعت نكردند تا اینكه حضرت علی رضی الله عنه بیعت كرد.)) باید گفت: این روایت را بیهقی ضعیف قرار داده است زیرا زهری سند آن را ذكر نكرده است و روایتی كه با سند از ابوسعید نقل شده است صحیحتر است و بعضی میان روایات چنین جمع نموده اند كه بیعت بعد از شش ماه، تاكیدی بر بیعت اول بود تا اینكه آنچه در جریان مسئله میراث اتفاق افتاده بود، برطرف گردد بنابراین كسانی كه گفته اند در آن روزها بیعت نكرد، دلیلش این بود كه همیشه در جلسات حضور نداشت و عدم حضور وی برای كسانی كه حقیقت را نمی دانستند به این نكته دامن می زد كه شاید وی از این خلافت راضی نیست، به همین خاطر حضرت علی رضی الله عنه بعد از درگذشت حضرت فاطمه زهرا رضی الله عنها برای از بین بردن این شبهه، بیعتش را آشكار نمود ((فتح الباری ج7 ص (566) )) و جمع بین این دو روایت، به طریقی دیگر نیز ممكن است، و آن اینكه حضرت علی رضی الله عنه دو بار بیعت كرد یك بار در همان ابتدا بیعت كرد و بیعت دوم بعد از شش ماه در جلوی عامه مردم بیعت كرد و جالب اینجا است كه روایت صحیحی كه عبدالله بن احمد بن حنبل در كتاب ((السنه)) نقل كرده است این مطلب را تایید می كند، در آن روایت چنین آمده است: ((ابونضره می گوید: هنگامی كه مردم نزد حضرت ابوبكر رضی الله عنها اجتماع نمودند، حضرت ابوبكر رضی الله عنها فرمود: چرا من علی را در این جمع نمی بینم؟ راوی می گوید: تعدادی از انصار رفتند و حضرت علی را آوردند، ابوبكر به وی گفت: گفتم پسر عمو و داماد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ؟ حضرت علی رضی الله عنه گفت: اشكالی ندارد ای خلیفه رسول الله، دستت را دراز كن. حضرت ابوبكر دستش را دراز كرد و این گونه حضرت علی با وی بیعت كرد. سپس حضرت ابوبكر گفت: چرا زبیر را در این جمع نمی بینم؟ راوی می گوید: تعدادی از انصار رفتند و وی را آوردند. ابوبكر گفت: گفتم پسر عمه و حواری رسول خدا چرا حاضر نیست؟ زبیر گفت: ای خلیفه رسول الله، اشكالی ندارد. . . دستت را دراز كن. ابوبكر دستش را دراز كرد و زبیر با وی بیعت كرد. (كتاب السنه ج2 شماره 1292). محقق كتاب می گوید: سند آن صحیح است. 18. در میان این روایات، روایات ضعیف و باطل دیده می شود اما من بدلیل اینكه خوانندگان محترم نهایت دروغهای تیجانی را بدانند، آنها را ذكر می كنم. 19. روایات سابقه در كتاب استیعاب فی معرفه الاصحاب لابن عبدالبر ج3 (977-970). 20. مسلم مع الشرح ج12 ص (113-112). 21. الفتح ج7 ص 565 كتاب المغازی. 22. المنهاج ج 8 ص (336). 23. نهج البلاغه ج2 ص (386). 24. المنهاج ج8 ص (339-338). 25. ثم اهتدیت ص (136) و آنگاه . . . هدایت شدم ص (225). 26. فرق الشیعه نوبختی ـ ص (4) چاپ دار الأضواء. 27. الغارات للثقفی ص (306-305) باب رساله علی إلی أصحابه. 28. المنهاج ج2 ص 16. 29. ثم اهتدیت ص (137-136) و آنگاه . . . هدایت شدم ص (225). 30. یعنی بدون آمادگی قبلی. 31. صحیح بخاری كتاب المحاربین شماره (6442). 32. الفتح جلد 12 ص (155). 33. منبع مذكور. 34. ثم اهتدیت ص (137) و آنگاه . . . هدایت شدم ص (226-225). 35. مانند قول او . . . دعونی والتمسو غیری. (مرا بگذارید و به سراغ دیگری بروید) نهج البلاغه ج 1 ص (216). 36. ترجمه بر گرفته از نهج البلاغه فیض الاسلام ص(841). 37. ثم اهتدیت ص (137)، آنگاه . . . هدایت شدم ص (226).
به نقل از کتاب: بلکه گمراه شدی، نوشته: خالدعسقلانی، ترجمه فارسی کتاب: بل ضللت، ترجمه: اسد الله موسوی
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|