|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>ابوجهل > کشته شدن ابوجهل
شماره مقاله : 9874 تعداد مشاهده : 377 تاریخ افزودن مقاله : 28/1/1390
|
کشته شدن ابوجهل
عبدالرحمان بن عوف -رضی الله عنه- گوید: من روز بدر در صف رزمندگان بودم. سرم را برگردانیدم، دیدم طرف راست و طرف چپ من دو جوان کم سن و سال ایستادهاند که باورم نمیشد آندو را در جبهة جنگ بنگرم. یکی از آندو دور از چشم دیگری، به من گفت: عموجان، ابوجهل را به من نشان بده! گفتم: پسر برادرم، با او چه کار داری؟ گفت: باخبر شدم که رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- را دشنام میدهد! و افزود: سوگند به آنکه جانم در دست اوست؛ اگر او را ببینم، سایه به سایهاش خواهم رفت، تا هر یک از ما که شتابزدهتر باشد، به دست آن دیگری کشته شود! از سخن او در شگفت ماندم. گوید: آن دیگری نیز با چشم به من اشاره کرد و همان سخن را با من بازگفت. طولی نکشید که دیدم ابوجهل در میان جمعیت جولان میدهد. گفتم: نمیبینید؟ این رفیقتان است که از من سراغش را میگرفتید!؟ گوید: فوراً به سوی او رفتند و او را زیر ضربات خود گرفتند و کشتند. آنگاه بسوی رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- بازگشتند، فرمودند: (ایکُما قَتَلَه) کدامیک از شما او را کشت؟! هر یک از آندو گفتند: من او را کشتم! پیغمبراکرم -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: شمشیرهایتان را پاک کردهاید؟ گفتند: نه. رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- به آن دو شمشیر نگریستند؛ آنگاه، گفتند: «کِلاکُما قَتَلَه» هر دوی شما او را کشتهاید! حضرت رسول اکرم -صلى الله علیه وسلم- وسائل شخصی ابوجهل را به معاذ بن عمرو بن جموح دادند. آن دو رزمنده که ابوجهل را کشتند، معاذبن عمروبن جموح، و معّوذ پسر عفراء بودند [1]. ابن اسحاق گوید: معاذ بن عمروبن جموح گفت: ابوجهل را هوادارانش چنان با نیزهها و شمشیرهایشان برای حفظ جان وی در میان گرفته بودند که گویی در میان یک درخت پرشاخ و برگ قرار گرفته بود، و اطرافیانش میگفتند: ابوالحَکَم قابل دسترسی نیست!! گوید: وقتی این سخن را شنیدم، او را زیر نظر گرفتم و قصد او کردم. همینکه فرصت یافتم به او حمله کردم. نخست، ضربتی بر او وارد کردم که پای او را با نصف ساق وی پراند. بخدا، وقتی پایش قطع شد و پرتاب شد، درنظر من درست شبیه آن بود که هستهای از زیر سنگ وقتی بر آن میکوبند، در برود! گوید: پسر ابوجهل، عکرمه ضربتی بر شانة من زد که دستم را جدا کرد. دستم با پوستی به پهلویم آویخته بود و کارزار مانع آن بود که به وضع آن رسیدگی کنم. تمام روز را به همان حال دست جدا شدهام را پشت سرم میکشیدم و میجنگیدم. وقتی دیدم که موجب آزار من است، پایم را بر آن نهادم و آنقدر کشیدم تا جدا شدو آن را پرتاب کردم! [2] آنگاه، در حالیکه ابوجهل بسیار خسته بود، معوذ پسر عفراء سر رسیدو او را ضربتی زد و از پای درآورد، و در حالیکه هنوز رمقی به تن داشت رهایش کرد، و معّوذ جنگید و جنگید تا کشته شد. در پایان معرکة نبرد، رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: (مَن ینظُرُ ما صَنَعَ أبوجهل؟) «چه کسی پیگیری میکند که ابوجهل چه کرد؟!» افراد در جستجوی او روان شدند. عبدالله بن مسعود -رضی الله عنه- او را یافت؛ هنوز رمقی به تن داشت. پایش را بر گردن ابوجهل گذاشت و ریش او را گرفت تا سرش را از تن جدا کند، و گفت: خدا خوب خوار و خفیفت کرد ای دشمن خدا؟! گفت: چگونه خوار و خفیفم کرد؟! مگر بیش از این است که مردی را شما کشتهاید؟! مگر چیز دیگری هم در کار هست؟! بعد گفت: ای کاش دیگری غیر از یک زراعتکار مرا میکشت! آنگاه گفت: امروز جنگ به نفع چه کسی تمام شد؟ گفت: به نفع خدا و رسول خدا! آنگاه ابوجهل خطاب به ابن مسعود که هنوز پایش روی گردن وی بود، گفت: پای بر جایگاه بلندی نهادهای، ای چوپانك گوسفندان! آخر، ابن مسعود از گوسفند چرانان مکه بود. به دنبال این گفتگوها، ابن مسعود سر ابوجهل را از تن جدا کرد و به نزد رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- آورد و گفت: ای رسول خدا، این سر دشمن خدا ابوجهل است! آنحضرت گفتند: (اَللهُ الّذی لا اله الا هو) «خدای یکتا است که هیچ خدایی نیست جز او!» این عبارت را سه بار تکرار کردند. آنگاه گفتند: (الله اکبر، الحمد لله الذی صدق وعده، ونصر عبده، وهزم الاحزاب وحده؛ انطلق أرنیه). «خدا بزرگ است؛ سپاس خدایی را که وعدهاش را صادق گردانید و بندهاش را پیروز ساخت، و همه گروهها را خود به تنهایی درهم شکست.» راه بیفت، او را به من نشان بده! رفتیم و جنازه ابوجهل را به آنحضرت نشان دادیم. فرمودند: (هذا فِرعُونَ هذِهِ الاُمَّة) «این، فرعون این امت است!»
[1]- صحيح البخاري، ج 1، ص 444، ج 2، ص 568؛ مشکاة المصابيح، ج 2، ص 352؛ علت آنکه لوازم شخصي ابوجهل را به يکي از آندو دادند، اين بود که آن ديگري در همان جنگ بدر کشته شد و به شهادت رسيد. [2]- معاذ با همين وضعيت تا زمان عثمان بن عفّان –رضي الله عنه- زنده ماند.
خورشید نبوّت، ترجمه فارسی «الرحیق المختوم» ، مولف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، برگردان : دکتر محمدعلی لسانی فشارکی 1381 ش = 1423 ق = 2002 م
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|