|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم > امتناع پیامبر صلی الله علیه و سلم از ترك دعوت به سوى خدا
شماره مقاله : 8830 تعداد مشاهده : 596 تاریخ افزودن مقاله : 20/12/1389
|
امتناع پیامبر صلی الله علیه و سلم از ترك دعوت به سوى خدا (جل جلاله)
طبرانى و بخارى در تاریخ از عقیل بن ابى طالب رضی الله عنه روایت نمودهاند كه گفت: قریش نزد ابوطالب آمد... و حدیث را چنان كه در باب تحمّل سختىها خواهد آمد متذكّر شده، و در آن آمده: ابوطالب به پیامبر صلی الله علیه و سلم گفت: اى برادر زادهام، من بر این باورم كه حرف مرا شنیده و همیشه از من اطاعت كردهاى، اكنون قوم تو آمده و ادّعا مىكنند كه تو نزد آنها در كعبه و مجلس شان آمده و براى آنان چیزهایى را مىگویى كه باعث اذیت و آزارشان مىگردد، اگر خواسته باشى ازین كار جلوگیرى كنى (بهتر خواهد شد). پیامبر صلی الله علیه و سلم چشم خود را به طرف آسمان بلند نموده گفت: «به خدا سوگند، من قدرت و توانایى ترك آنچه را كه به آن مبعوث شدهام، ندارم، چنان كه یكى از شما قدرت روشن ساختن شعله آتش را از این آفتاب ندارد».[1] و نزد بیهقى آمده، كه ابوطالب به وى گفت: اى برادر زادهام، قوم تو نزد من آمده و به من چنین و چنان گفتند، بر من و جان خودت رحم كن، و مرا به كارى مكشان كه نه من طاقت تحمّل آن را داشته باشم و نه تو، بنابراین از گفتن آن سخنانى كه بر قومت دشوار است، و آن را بد مىبینند، خوددارى كن. پیامبر صلی الله علیه و سلم گمان نمود كه در موقف عمویش تحوّلى به وجود آمده، و نظر جدیدى برایش پیدا شده، و عمویش او را تنها گذاشته و به مشركین تسلیم مىكند، و از قیام با وى عاجز آمده است، از این رو پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «اى عمو، اگر آفتاب در دست راستم گذاشته شود، ومهتاب در دست چپم، من این كار را تا آن وقت رها نمىكنم، كه خداوند آن را غالب گرداند و یا این كه من در طلب آن هلاك شوم» سپس اشك بر چشمان پیامبر صلی الله علیه و سلم حلقه زد و گریست[2] و... و حدیث را چنانكه خواهد آمد متذكّر شده. عَبْدبن حُمَید در مسند خود از ابن ابى شیبه به اسناد خود از جابر بن عبداللَّه (رضى اللَّه عنهما) روایت نموده كه: قریش روزى جمع شده گفتند: بهترین عالم تان را به جادو، كهانت و شعر جستجو نمایید، تا نزد این مردى كه جماعت ما را پراكنده، و كار ما را پراكنده، و بر دین مان عیب گرفته است (برود و با وى) حرف بزند، و ببیند كه به او چه پاسخى مىدهد، آنها گفتند:ما غیر از عُتْبَه بن ربیعه دیگر كسى را مناسبتر براى این كار نمىشناسیم، بعد گفتند: اى ابوولید تو نزد وى رفته این ماموریت را انجام ده، عتبه نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم آمد و پرسید: اى محمّد تو بهتر هستى یا عبداللَّه؟[3] پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم خاموش ماند. عتبه باز پرسید: تو بهتر هستى یا عبدالمطلب؟ پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم خاموش ماند. عتبه گفت: اگر بر این باور باشى كه آنها از تو بهتر بودند، آنها همان خدایانى را كه تو عیب گرفتى عبادت نمودند، و اگر برین باور باشى كه تو از آنها بهتر هستى، پس حرف بزن تا قولت را بشنویم!! به خدا سوگند، ما هرگز فرزند محبوبى را نزد والدین و قومش از تو شومتر براى قومش ندیدهایم، جماعت ما را پراكنده ساختى، و امر و كار ما را از هم فروپاشیدى، و دین ما را مورد عیب و ایراد قرار دادى، و ما را در میان عرب رسوا ساختى، حتّى میان آنها شایع گردیده كه در قریش جادوگرى است، و در قریش كاهنى است. به خدا سوگند ما چون صداى زن حامله انتظار مىكشیم، تا یكى بر روى دیگرى شمشیر كشیده و یكدیگر را نابود سازیم!! اى مرد، اگر نیازمند هستى آن قدر مال برایت جمع خواهیم نمود كه غنىترین مرد میان قریش باشى، و اگر خواهان ازدواج هستى هر زنى را كه از قریش مىخواهى انتخاب كن، تا به تو ده زن بدهیم. پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «فارغ شدى؟» پاسخ داد: بلى، آن گاه پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: (بِسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، حم. تَنْزِیلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. كِتَابٌ فُصِّلَتْ آیاتهُ قُرآناً عَرَبِیاً لِقَوْمٍ یعْلَمُون). (فصلت: 3-1) ترجمه: «به نام خدایى كه بىاندازه مهربان و نهایت با رحم است. حم. از جانب (خدایى كه) بىاندازه مهربان و نهایت با رحم است، فرو فرستاده شده است. كتابى كه آیاتش هر مطلبى را در جاى خود بازگو كرده است، و قرآن عربى است براى قومى كه مىدانند». تا این كه به اینجا رسید: (فَاِنْ أعْرَضُوا فَقُلْ أنْذَرْتُكُم صَاعِقه مِثْلَ صَاعِقه عَادٍ وَ ثَمُود). (فصلت: 13) ترجمه: «اگر آنها روى گردان شوند بگو: من شما را به صاعقهاى همانند صاعقه عاد و ثمود تهدید مىكنم!». عتبه گفت: این كافى است! غیر از این نزد خود چیزى ندارى؟ پیامبر صلی الله علیه و سلم پاسخ داد: «نه» عتبه به طرف قریش برگشت، آنها پرسیدند: با خود چه آوردى؟ گفت: چیزى را كه گمان مىكنم شما از وى مىخواستید، بپرسید و یا همراهش در میان گذارید، درباره همه آنها با وى صحبت نمودم. آنها پرسیدند: آیا به تو جواب داد؟ پاسخ داد: آرى، بعد از آن گفت: سوگند به خدایى كه كعبه را بنیاد نهاده است از گفتههاى وى هیچ چزى را ندانستم جز این كه شما را از صاعقهاى مانند صاعقه عاد ثمود ترسانید. آنها گفتند: واى بر تو، مردى (رسول خدا ص) با تو به عربى صحبت مىكند و تو نمىدانى كه چه مىگفت؟! عتبه جواب داد: نه به خدا سوگند من چیزى از گفتههاى وى را غیر از ذكر صاعقه ندانستم.[4] این را بیهقى و غیر وى نیز از حاكم روایت نمودهاند، وى افزوده: و اگر خواهان ریاست باشى درفشهاى خود را براى تو برپا مىكنیم، و تو تا زنده هستى رئیس باشى. و نزد وى همچنان آمده: چون پیامبر صلی الله علیه و سلم به اینجا رسید: (فَاِنْ أعْرَضُوا فَقُلْ أنْذَرْتُكُم صَاعِقَه مِثْل صَاَعِقِه عَادٍ وَ ثَمُوْد). ترجمه: «اگر آنها روى گردان شوند، بگو: من شما را به صاعقهاى همانند صاعقه، عاد و ثمود تهدید مىكنم!» عتبه دهن پیامبر صلی الله علیه و سلم را محكم گرفت و وى را سوگند قرابت و رشته دارى داد، كه دیگر از او دست برداشته و توقّف نماید. عتبه بعد از آن نزد اهلش بیرون نرفت و خود را از آنها جدا نمود. ابوجهل گفت: به خدا سوگند، اى گروه قریش گمان مىكنم كه عتبه به دین محمّد گرویده و از طعام محمّد خوشش آمده، و او این كار را فقط به خاطر ضرورتى[5] انجام داده كه برایش عاید گردیده است، بیائید نزد وى برویم. آنها نزد عتبه آمدند، ابوجهل گفت: اى عتبه به خدا سوگند، هدف از آمدن ما چیز دیگرى نیست ما به خاطرى آمدهایم كه تو به دین محمد گرویدهاى و از دین او خوشت آمده است، اگر نیازمندى برایت عاید شده باشد، از ما لمان آن قدر برایت جمع مىكنیم كه تو را از طعام محمّد مستغنى و بى نیاز سازد. عتبه غضبناك شده، و به خدا سوگند یاد نمود كه دیگر هرگز با محمّد حرف نزند، و افزود: همه شما مىدانید كه من از همه قریش زیادتر مالدارم، ولى من نزد وى رفتم - و آن حكایت را براىشان بازگو نمود - و او مرا به چیزى جواب داد، كه به خدا سوگند نه سحر است، نه شعر و نه هم كهانت. بلكه چنین برایم خواند: (بِسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم. حم تَنْزِیلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِیم - تا این كه به اینجا رسید - فَاِنْ أَعْرَضُوْا فَقُل أَنْذَرْتُكُم صَاعِقَه مِثْل صَاعِقَه عَادٍ وَ ثَمُود). از دهن وى محكم گرفتم و او را به قرابت سوگند دادم كه بس كند و دست باز دارد، و همه شما مىدانید كه اگر محمّد چیزى گفت، دروغ نمىگوید!! ترسیدم كه عذاب بر شما نازل گردد.[6] این چنین در البدایه (62/3) آمده است. و این را ابویعلى از جابر رضی الله عنه مانند حدیث عبد بن حُمَید روایت نموده و ابونُعَیم در الدلائل (ص 75) مثل این را روایت كرده، هیثمى (20/6) مىگوید: در آن اَجْلَح كِنْدِى كه ابن مَعِین و غیر وى او را ثقه دانسته، ونسائى و غیر وى ضعیفش دانستهاند، آمده است، ولى بقیه رجال وى ثقهاند. ابونعیم در دلائل النبوه (ص 76) از ابن عمر (رضىاللَّه عنهما) روایت نموده كه: قریش به خاطر پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم گرد هم آمدند، و او در مسجد نشسته بود، عتبه بن ربیعه به آنان گفت: مرا بگذارید تا نزد وى برخاسته و با او صحبت كنم، و شاید من در صحبت خود با وى از شما نرمتر باشم. به این صورت عتبه برخاست تا این كه نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم نشست و گفت: اى برادر زادهام، من تو را از لحاظ خاندان در میان خودها از بهترین خانواده مىشمارم، و از لحاظ منزلت از همه ما بهتر و افضل هستى، ولى تو میان قومت چیزى را آوردهاى كه هیچ مردى مانند آن را در قوم خود نیاورده است!! اگر با این گفتههاى خود خواهان مال باشى، این حق تو بر قومت باشد، و آنها برایت آن قدر مال جمع خواهند نمود كه از همه ما ثروتمندتر باشى، و اگر خواهان بزرگى و سردارى هستى، تو را سردار خود انتخاب مىكنیم، تا این كه هیچ یكى از قوم تو از تو شریف و بلندتر نباشد، و هیچ كارى را بدون فیصله تو انجام نمىدهیم، و اگر این حالت در اثر جن زدگى برایت عارض مىشود كه از آن خود را نمىتوانى رهایى بخشى، ما خزانههاى خود را در این راه در خدمت تو مىگذاریم، تا اینكه براى بهبودى از مریضىات معذور شناخته شویم و اگر خواهان پادشاهى باشى ما تو را پادشاه مىگردانیم. پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «اى ابوولید آیا فارغ شدى؟» عتبه پاسخ داد: بلى، وى گوید: آنگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم حم سجده را برایش خواند، تا این كه به آیه سجده رسید و با تلاوت آن پیامبر صلی الله علیه و سلم سجده نمود، و عتبه در آن حالت دستهاى خود را پشت سر خود بر زمین نهاده منتظر ماند، تا این كه پیامبر صلی الله علیه و سلم از قرائت آن فارغ گردید. بعد از آن عتبه برخاست و نمىدانست كه براى قوم خود در آن مجلس شان كه در انتظار وى قرار داشتند چه بگوید. هنگامى كه او را دیدند به طرف شان مىآید، گفتند: وى با چهرهاى غیر از آن چهرهاى كه از نزدتان برخاسته بود میآید. او نزد آنها نشسته، و گفت: اى گروه قریش من با وى به همان چیزى كه شما مرا به آن مامور ساخته بودید، صحبت نمودم، تا این كه از صحبت خود فارغ شدم. وى با من به بیانى صحبت نمود كه به خدا سوگند گوش هایم مثل آن را هرگز نشنیده بود، و ندانستم كه به وى چه بگویم!! اى گروه قریش، امروز از من اطاعت كنید، و در ماه بعد آن از من نافرمانى نمایید، این مرد را واگذاشته و از وى كنارهگیرى كنید. چون به خدا سوگند، وى آنچه را كه بر آن است ترك نمىكند، و او را با سایر عربها واگذارید و درین راه مزاحمش نشوید. اگر وى بر عربها غالب آمد در آن صورت شرف وى شرف شما و عزت وى عزت شماست، و اگر آنها بر وى غالب آمدند آشكار است كه شما از مصیبت وى توسط دیگران رهایى یافتهاید.[7] آنها گفتند: اى ابوولید تو از دین خود برگشته اى. همچنان این را ابن اسحاق به تفصیل، چنانكه در البدایه (63/3) ذكر شده، روایت نموده است، این را بیهقى نیز از حدیث عمر رضی الله عنه به اختصار روایت كرده، ابن كثیر در البدایه (64/3) مى گوید: این حدیث ازین وجه بسیار غریب است.
[1] حسن. طبرانی در «الکبیر» (511) ، و بخاری در «التاریخ الکبیر» (4/1/51). [2] حسن. بیهقی در «الدلائل» (2/187) ، و ابن اسحاق چنانچه در سیره ابن هشام آمده است (1/164 – 165) ، هیثمی در «مجمع الزوائد» (6/15) به مانند آن را به ابی یعلی نسبت داده و دربارهی آن گفته: «رجال آن رجال صحیحند». نگا: السلسلة الضعیفة (909) (1/310) ، و الصحیحة (92). [3] هدفش پدر رسول خدا ص است. م. [4] حسن. ابویعلی در «مسند» (1818) ، و ابونعیم در «دلائل النبوة» (128) ، و ابن ابی شیبه در «المصنف» (8/440)، و بیهقی در «الدلائل» (2/204) و این روایت اخیر (روایت بیهقی ) مرسل است اما دیگر روایت ها به طور موصول از جابر روایت شده اند اما در سندشان اجلح کندی است که ضعیف است اما این روایات شواهدی دارند. نگا: مجمع الزوائد (6/20). [5] هدف از ضرورت در اينجا نيازمندى به پول و طعام مىباشد. م. [6] ضعیف. بیهقی در «الدلائل» (2/202-204) ، و حاکم در مستدرک (2/253 – 254) و آن را صحیح دانسته و ذهبی نیز با وی موافقت نموده با وجود اینکه در این سند اجلح کندی وجود دارد که ضعیف است! [7] ضعيف. ابونعیم در «الدلائل» (76) ، ابن کثیر در «البدایة و النهایة» (3/64) می گوید: «از این وجه بسیار غریب است». نگا: سیرهی ابن هشام (1/181-183) چاپ دار ابن رجب.
از کتاب: حیات صحابه، مؤلّف علّامه شیخ محمّد یوسف كاندهلوى، مترجم: مجیب الرّحمن (رحیمى)، جلد اول، به همراه تحقیق احادیث کتاب توسط:محمد احمد عیسی (به همراه حکم بر احادیث بر اساس تخریجات علامه آلبانی) مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|