|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم > علت رفتن رسول خدا صلی الله علیه و سلم به طائف
شماره مقاله : 8786 تعداد مشاهده : 384 تاریخ افزودن مقاله : 16/12/1389
|
علت رفتن رسول خدا صلى الله عليه وسلم به طائف محمد بن عمر واقدى از محمد بن صالح بن دينار و عبد الرحمن بن عبد العزيز و منذر بن عبد الله از بعضى از اصحاب خود، از حكيم بن حزام، همچنين محمد بن عبد الله از پدرش، از عبد الله بن ثعلبة بن صعير نقل مىكنند كه مىگفتهاند چون ابو طالب و خديجه در فاصله سى و پنج روز در گذشتند، دو مصيبت بزرگ به پيامبر صلى الله عليه وسلم رسيد كه در خانه خود نشست و كمتر از خانه بيرون مىآمد و قريش هم سخت آن حضرت را آزار مىدادند و هرگز چنان نكرده بودند و آن طمع را هم نداشتند كه كار به آن جا كشد، اين موضوع به اطلاع ابو لهب رسيد، پيش آن حضرت آمد و گفت به همان طريق كه زمان زندگى ابو طالب رفتار مىكردى رفتار كن كه سوگند به لات تا من زنده باشم كسى بر تو دست نخواهد يافت. اتفاقا ابن عيطله پيامبر صلى الله عليه وسلم را دشنام داد و ابو لهب به او حمله كرد، ابن عيطله در حال كه مىگريخت فرياد مىكشيد: اى گروه قريش، ابو عتبه از دين برگشته است. قريش آمدند و دور ابو لهب جمع شدند، ابو لهب گفت: من از دين عبد المطلب برنگشتهام ولى از برادرزاده خود دفاع مىكنم و نبايد به او ستم شود و بايد آنچه مىخواهد انجام دهد، گفتند نيكو و پسنديده كردى و صله رحم بجا آوردى. و چند روز پيامبر صلى الله عليه وسلم رفت و آمد مىكرد و كسى از قريش مزاحم او نمىشد و از ابو لهب مىترسيدند تا اينكه عقبة بن ابى معيط و ابو جهل بن هشام پيش ابو لهب آمدند و پرسيدند: آيا برادرزادهات به تو گفته است پدرت كجاست؟ ابو لهب از پيامبر صلى الله عليه وسلم پرسيد: عبد المطلب كجاست؟ فرمود: همراه قوم خودش، ابو لهب پيش آن دو رفت و گفت: پرسيدم و گفت كه همراه قوم خود خواهد بود. آن دو گفتند: او مىپندارد كه عبد المطلب در آتش است، ابو لهب پرسيد: اى محمد آيا عبد المطلب در دوزخ است؟ فرمود: آرى او و هر كس كه بر آن آيين مرده باشد در دوزخ است، ابو لهب گفت: به خدا سوگند هرگز دشمن را از تو دفع نمىكنم، چگونه تصور مىكنى كه عبد المطلب در آتش است و او و افراد ديگر قريش سختگيرى كردند. محمد بن عمر واقدى از عبد الرحمن بن عبد العزيز، از ابو الحويرث، از محمد بن جبير بن مطعم نقل مىكند چون ابو طالب در گذشت، قريش شروع به آزار رسول خدا كردند و بىباكانه رفتار مىكردند، پيامبر صلى الله عليه وسلم همراه زيد بن حارثه در اواخر شوال سال دهم بعثت به طائف رفت. محمد بن عمر واقدى با اسناد ديگرى نقل مىكند پيامبر صلى الله عليه وسلم ده روز در طائف ماند و هيچ يك از اشراف ايشان را فراموش نكرد و پيش آنها رفت و به اسلام دعوتشان فرمود، هيچ كدام پاسخ مثبت ندادند و بر جوانان خود ترسيدند و گفتند از شهر ما بيرون برو و جايى برو كه دعوت تو را بپذيرند، سفلگان را هم شوراندند و شروع به سنگ زدن به پيامبر صلى الله عليه وسلم كردند، آن چنان كه پاهاى پيامبر مجروح شد و زيد بن حارثه با جان خود آن حضرت را حفظ مىكرد به طورى كه سرش چند شكاف برداشت و پيامبر صلى الله عليه وسلم از طائف به سوى مكه برگشت و از اين جهت كه هيچ مرد و زنى دعوتش را نپذيرفته بود، اندوهگين بود. چون به محل نخله رسيد براى نماز شب برخاست و تنى چند از جنّ پيش او آمدند كه هفت نفر از جن نصيبين بودند و قرآن گوش دادند و رسول خدا تا اين آيه نازل نشده بود متوجه ايشان نبود «و هنگامى كه متوجه گردانيديم به تو جماعتى از جن را كه مىشنيدند قرآن را» و اين گروه از جن همانهايى بودند كه در نخله متوجه آن حضرت شدند. پيامبر صلى الله عليه وسلم چند روزى در نخله اقامت كرد، زيد بن حارثه گفت: با اينكه قريش شما را بيرون كردهاند چگونه دوباره مىخواهى آنجا بروى؟ فرمود: خداوند براى اين سختى كه مىبينى گشايش و راه خروجى قرار خواهد داد و خداوند آيين خود و پيامبر خويش را يارى خواهد فرمود و به غار حرا آمد و مردى از خزاعه را پيش مطعم بن عدى فرستاد و پيام داد آيا من در پناه تو مىتوانم به مكه بيايم؟ او گفت: آرى، و فرزندان و خويشاوندان را فراخواند و سلاح برگرفتند و در گوشههاى كعبه ايستادند و گفت: من محمد صلى الله عليه وسلم را در پناه خود گرفتهام و پيامبر صلى الله عليه وسلم همراه زيد بن حارثه وارد مسجد الحرام شد. مطعم بن عدى همچنان كه بر شتر خود سوار بود گفت: اى گروه قريش، من محمد صلى الله عليه وسلم را پناه دادهام و هيچ يك از شما نبايد معترض او شود، پيامبر صلى الله عليه وسلم خود را به حجر الاسود رساند و استلام فرمود و دو ركعت نماز گزارد و به خانه خود برگشت و مطعم بن عدى و فرزندانش آن حضرت را احاطه كرده و در ميان خود گرفته بودند. * متن عربی: ذكر سبب خروج رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى الطائف أخبرنا محمد بن عمر عن محمد بن صالح بن دينار وعبد الرحمن بن عبد العزيز والمنذر بن عبد الله عن بعض أصحابه عن حكيم بن حزام قال: وحدثنا محمد بن عبد الله عن أبيه عن عبد الله بن ثعلبة بن صعير قالوا: لما توفي أبو طالب وخديجة بنت خويلد، وكان بينهما شهر وخمسة أيام، اجتمعت على رسول الله، صلى الله عليه وسلم، مصيبتان فلزم بيته وأقل الخروج ونالت منه قريش ما لم تكن تنال ولا تطمع به، فبلغ ذلك أبا لهب فجاءه فقال: يا محمد امض لما أردت وما كنت صانعاً إذ كان أبو طالب حياً فاصنعه، لا واللات لا يوصل إليك حتى أموت! وسب ابن الغيطلة النبي، صلى الله عليه وسلم، فأقبل عليه أبو لهب فنال منه، فولى وهو يصيح: يا معشر قريش صبأ أبو عتبة! فأقبلت قريش حتى وقفوا على أبي لهب، فقال: ما فارقت دين عبد المطلب ولكني أمنع ابن أخي أن يضام حتى يمضي لما يريد، قالوا: قد أحسنت وأجملت ووصلت الرحم؛ فمكث رسول الله، صلى الله عليه وسلم، كذلك أياماً يذهب ويأتي لا يعترض له أحد من قريش، وهابوا أبا لهب، إلى أن جاء عقبة بن أبي معيط وأبو جهل بن هشام إلى أبي لهب فقالا له: أخبرك ابن أخيك أين مدخل أبيك؟ فقال له أبو لهب: يا محمد أين مدخل عبد المطلب؟ قال: مع قومه، فخرج أبو لهب إليهما فقال: قد سألته فقال مع قومه، فقالا: يزعم أنه في النار، فقال: يا محمد أيدخل عبد المطلب النار؟ فقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: نعم، ومن مات على مثل ما مات عليه عبد المطلب دخل النار، فقال أبو لهب: والله لا برحت لك عدواً أبداً، وأنت تزعم أن عبد المطلب في النار! فاشتد عليه هو وسائر قريش. أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني عبد الرحمن بن عبد العزيز عن أبي الحويرث عن محمد بن جبير بن مطعم قال: لما توفي أبو طالب تناولت قريش من رسول الله، صلى الله عليه وسلم، واجترؤوا عليه فخرج إلى الطائف ومعه زيد بن حارثة، وذلك في ليال بقين من شوال سنة عشر من حين نبيء رسول الله، صلى الله عليه وسلم، قال محمد بن عمر بغير هذا الإسناد، فأقام بالطائف عشرة أيام لا يدع أحداً من أشرافهم إلا جاءه وكلمه، فلم يجيبوه وخافوا على أحداثهم فقالوا: يا محمد أخرج من بلدنا والحق بمجابك من الأرض، وأغروا به سفهاءهم، فجعلوا يرمونه بالحجارة حتى أن رجلي رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لتدميان وزيد بن حارثة يقيه بنفسه، حتى لقد شج في رأسه شجاج، فانصرف رسول الله، صلى الله عليه وسلم، من الطائف راجعاً إلى مكة وهو محزون لم يستجب له رجل واحد ولا امرأة، فلما نزل نخلة قام يصلي من الليل فصرف إليه نفر من الجن، سبعة من أهل نصيبين، فاستمعوا عليه وهو يقرأ سورة الجن ولم يشعر بهم رسول الله، صلى الله عليه وسلم، حتى نزلت عليه: وإذ صرفنا إليك نفراً من الجن يستمعون القرآن؛ فهم هؤلاء الذين كانوا صرفوا إليه بنخلة، وأقام بنخلة أياماً، فقال له زيد بن حارثة: كيف تدخل عليهم، يعني قريشاً، وهم أخرجوك؟ فقال: يا زيد إن الله جاعل لما ترى فرجاً ومخرجاً وان الله ناصر دينه ومظهر نبيه، ثم انتهى إلى حراء، فأرسل رجلاً من خزاعة إلى مطعم بن عدي: أدخل في جوارك؟ فقال: نعم، ودعا بنيه وقومه فقال: تلبسوا السلاح وكونوا عند أركان البيت فإني قد أجرت محمداً، فدخل رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ومعه زيد بن حارثة حتى انتهى إلى المسجد الحرام، فقام مطعم بن عدي على راحلته فنادى: يا معشر قريش إني قد أجرت محمداً فلا يهجه أحد منكم، فانتهى رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى الركن فاستلمه وصلى ركعتين وانصرف إلى بيته، ومطعم بن عدي وولده مطيفون به.
از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش. مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|