|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>دحیه بن خلیفه کلبی > مأموریت بردن نامه پیامبر (ص) به پادشاه روم هرقل
شماره مقاله : 8558 تعداد مشاهده : 711 تاریخ افزودن مقاله : 3/10/1389
|
بخاری- طی حدیثی طولانی- متن نامهای را که نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- به پادشاه روم هِرقُل نوشتهاند، آورده است. و آن چنین است: (بسمالله الرحمن الرحیم. من محمد عبدالله ورسوله إلى هرقل عظیم الروم. سلام على من اتبع الهدى. أسلم تسلم. أسلم یؤتک الله أجرک مرتین. فإن تولیت فإن علیک إثم الاریسیین. ﴿قُلْ یا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَینَنَا وَبَینَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَیئاً وَلاَ یتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾ [1]. «بنام خداوند بخشنده مهربان. از محمد بنده خدا و فرستاده او به هرقل بزرگ روم. سلام بر آنکس که از هدایت تبعیت کند. اسلام بیاور تا سالم بمانی. اسلام بیاور تا خداوند پاداش تو را مضاعف بدهد. اما اگر نپذیری، گناه اریسیان[2] بر گردن تو خواهد بود! ای اهل کتاب...». برای بردن این نامه، پیامبر بزرگ اسلام دَحیه بن خلیفة کلبی را برگزیدند، و به او دستور دادند که این نامه را به فرمانروای بُصری بدهد، تا او آن را به قیصر برساند. * بخاری از ابن عباس روایت کرده است که ابوسفیان بن حرب برای او بازگفت که هرقل، زمانی که وی با کاروانی از قریش برای تجارت به شام رفته بود، همزمان با سالهایی که رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- با قریشیان پیمان صلح بسته بودند، به دنبال وی فرستاد. ابوسفیان و همراهانش به نزد هرقل- که در ایلیاء اقامت داشت[3]- رفتند. هرقل آنان را به مجلس خود فراخواند. بزرگان روم گرد وی فراهم آمده بودند. هرقل روی به آنان کرد و مترجم خویش را نیز صدا کرد و گفت: کدامیک از شما از نظر خویشاوندی به این مردی که میپندارد پیامبر است، نزدیکتر است؟ ابوسفیان گوید: گفتم: من از همه از جهت خویشاوندی به او نزدیکترم! گفت: او را به نزد من بیاورید، و یارانش را نیز به من نزدیک گردانید، و آنان را پشت سر وی جای دهید! آنگاه به مترجمش گفت: من از این مرد راجع به آن مردی که ادعای پیامبری کرده است سؤالاتی میکنم؛ اگر به من پاسخ دروغ داد، دروغ او را برملا سازید! به خدا سوگند، اگر نبود شرم از اینکه مرا به دروغ گفتن متهم میگردانیدند، دربارة حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم- به آنان دروغ میگفتم! سپس ابوسفیان گوید: نخستین پرسشی که هرقل دربارة حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم- از من پرسید، این بود که گفت: اصل و نسب وی در میان شما چگونه است؟ گفتم که وی در میان ما دارای اصل و نسب والایی است! گفت: آیا پیش از وی کسی از میان شما چنین سخنانی را گفته است؟ گفتم: نه! گفت: آیا از پدرانش کسی پادشاه بوده است؟ گفتم: نه! گفت: اشراف قوم از او تبعیت کردهاند یا ضعفای قوم؟ گفتم: ضعفای قوم! گفت: شمار ایمان آورندگان به وی روی به افزایش است یا روی به کاهش؟ گفتم: روی به افزایش است! گفت: تاکنون شده است که یکی از ایمان آورندگان به وی پس از وارد شدن به دین و آیین وی از دین او نفرت گیرد و از او دور بشود؟ گفتم: نه! گفت: آیا پیش از اینکه این سخنان را بگوید، شما او را متهم به دروغگویی میکردید؟ گفتم: نه! گفت: آیا او نیرنگ میزند؟ گفتم: نه! البته در حال حاضر ما با او پیمان صلح بستهایم و نمیدانیم در این ارتباط با ما چه خواهد کرد؟! ابوسفیان گوید: بجز این اشاره که کردم حتی یک کلمه نتوانسته راجع به وی زیر و بالا گویم! هرقل گفت: آیا تاکنون با وی جنگیدهاید؟ گفتم: آری! گفت: کارزارتان با او چگونه بوده است؟ گفتم: جنگ ما با او حالت دَلوِ چاه را داشته است؛ گاه بالا و گاه پایین، گاه خالی و گاه پر! گاه او بر ما پیروز میشود، و گاه ما بر او پیروز میشویم! گفت: شما را به چه چیز دستور میدهد؟ گفتم: میگوید: خدای یکتا را پرستش کنید، و هیچ چیز و هیچکس را شریک او نگردانید، و آنچه را که پدرانتان میگویند ترک کنید! وی ما را به نماز و راستگویی و راستی و پاکدامنی و صلة رحم دستور میدهد! هرقل روی به مترجم خود کرد و گفت: به این مرد بگو، من از تو راجع به اصل و نسب وی سؤال کردم؛ یادآور شدی که در میان شما اصل و نَسَب والایی دارد؟ همة پیامبران نیز چنیناند، در میان قوم خودشان اصل و نسب شناخته شدهای دارند؛ از تو پرسیدم: آیا پیش از وی کسی در میان شما چنین سخنانی را گفته است؟ یادآور شدی که نه! من با خود گفتم که اگر کسی پیش از وی چنین سخنانی گفته بود، میگفتیم که وی مردی است که میخواهد سخنان پیشینیانش را تکرار کند و به آنان تأسّی کند، از تو پرسیدم که آیا از پدران وی کسی پادشاه بوده است؟ یادآور شدی که نه! با خود گفتم که اگر یکی از پدرانش پادشاه میبود، میگفتیم: مردی است که پادشاهی پدرش را باز میجوید؛ از تو پرسیدم: آیا پیش از آنکه این سخنان را بگوید، شما او را متهم به دروغگویی میکردید؟ یادآور شدی که نه! من دریافتم که چنین کسی هرگز نمیآید دروغ بستن بر مردمان را وانهد، و بر خدا دروغ بندد! از تو پرسیدم: اشراف مردم از او پیروی کردهاند یا ضعفای قوم؟ یادآور میشدی که ضعفای قوم! همواره پیروان پیامبران ضعفای قوم بودهاند، از تو پرسیدم که بر شمار پیروانش افزوده میگردد یا از آن کاسته میشود؟ یادآور شدی که افزوده میشود! سامان ادیان همه همین است تا کارشان به نهایت برسد؛ از تو پرسیدم که آیا کسی از دین او پس از آنکه به آن درآید نفرت میگیرد و مرتدّ گردد؟ یادآور شدی که نه! ایمان این چنین است؛ وقتی که روشنایی آن با دلها درآمیزد! از تو پرسیدم: آیا او نیرنگ میزند؟ یادآور شدی که نه! پیامبران همه چنیناند؛ هیچگاه نیرنگ نمیزنند؛ از تو پرسیدم: به چه چیز دستور میدهد؟ یادآور شدی که شما را دستور میدهد که خداوند را پرستش کنید، و هیچچیز و هیچکس را شریک او نگردانید، و شما را از پرستش بُتان باز میدارد، و شما را به نماز و راستی و راستگویی و پاکدامنی دستور میدهد. اگر آنچه تو میگویی درست بوده باشد، وی قلمرو خود را تا اینجا که پاهای من روی زمین قرار دارد گسترش خواهد داد. من میدانستم که وی ظهور خواهد کرد؛ اما، گمان نمیکردم که از میان شما ظهور کند. اگر میدانستم که به او میتوانم برسم، اصرار میورزیدم که تا او را دیدار کنم! و اگر روزی بتوانم به نزدیک او بروم، دو پایش را شستشو خواهم داد! آنگاه، هرقل فرمان داد تا نامة رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- را بیاورند، و آن را خواند. وقتی از خواندن نامه فراغت یافت، سر و صدای اطرافیانش بلند شد، و اعتراضها بالا گرفت. ما را امر کرد که بیرون شویم. ابوسفیان گوید: وقتی هرقل ما را بیرون کرد، به همراهانم گفتم: کار پسر ابوکَبشه گرفته است[4]! دیگر نژاد زرد[5] هم از او حساب میبرند! از آن پس یقین داشتم به اینکه کار رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- پیش خواهد رفت؛ تا وقتی که خداوند اسلام را بر من وارد ساخت! [6] این بود بازتاب نامة پیامبر بزرگ اسلام بر قیصر روم که ابوسفیان شاهد آن بود. همچنین، بازتاب دیگر این نامه آن بود که قیصر روم به دحیه بن خلیفة کلبی، حامل نامة پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- زر و سیم و جواهر و جامههایی را جایزه داد. اما، وقتی دحیه در میان راه به موضع حسمی رسید، عدهای از طایفة جذام سر راه را بر او گرفتند، و همة آنچه را که همراه داشت از او بازستاندند، و هیچچیز نزد او باقی نگذاشتند. وی نیز به نزد رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- رفت و پیش از آنکه به خانهاش برود، گزارش ماجرا را به آنحضرت داد. رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- زیدبن حارثه را به مقصد حِسمی- که آنسوی وادی القُری بود- با پانصد مرد اعزام کردند. زید نیز بر طایفة جُذام حمله برد و کشتاری عظیم در میان آنان کرد، و چارپایان و زنان آنان را به تصرف خویش درآورد و راهی مدینه گردانید. وی جمعاً هزار شتر، و پنج هزار گوسفند به غنیمت گرفت، و یکصد تن از زنان و کودکان آنان را به اسارت بُرد. پیش از آن نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- با قبیلة جُذام پیمان صلحی بسته بودند. زیدبن رفاعة جُذامی، یکی از پیشوایان آن قبیله شتابان نزد آنحضرت آمد و دلایلی مبنی بر بیگناهی طایفة جُذام ارائه کرد، و یادآور شد که وی همراه با عدّهای از قوم و قبیلهاش اسلام آوردهاند و به هنگام راهزنی از دحیه به یاری او شتافتهاند!؟ پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- نیز دلایل او را پذیرفتند، و دستور دادند که غنیمتها و اسیران را به او بازگردانند. عموم سیرهنویسان و صاحبان مغازی، این سریه را پیش از حدیبیه گزارش میکنند؛ اما، این خطایی آشکار است؛ زیرا، ارسال نامه به قیصر روم پس از صلح حدیبیه بوده است، و به همین جهت، ابن قیم گفته است: این سریه بیشک پس از حُدیبیه روی داده است [7].
[1]- صحيح البخاري، ج 1، ص 4-5. [2]- «اريسيان» يعني کشاورزان؛ منظور عموم افراد ملت روم است. [3]- قيصر روم در آن هنگام در ايلياء- بيتالمقدس- بود. وي از حمص به آنجا آمده بود تا شکرانه خداوند منان را بخاطر شکست کمرشکني که دچار پارسيان گردانيده است، به جاي آورد؛ نکـ: صحيح مسلم، ج 2، ص 99. پارسيان خسرو پرويز را کشته بودند، و با روميان صلح کرده بودند، مبني بر اينکه همه سرزمينهايي را که از قلمرو قيصر روم اشغال کردهاند به او تحويل دهند. همچنين، صليبي را که نصاري ميپنداشتند عيسي مسيح -عليه السلام- بر آن بر دار آويخته شده است، به وي بازگردانيدند. قيصر در سال 629 ميلادي(يعني سال هفتم هجرت) به ايلياء- بيتالمقدس- آمده بود تا آن صليب را در جاي خودش نصب کند، و شکرانه خداوند را براي اين فتح مبين به جاي آورد. [4]- «ابن ابي کَبشه» کُنيه معناداري است که قريشيان پس از بعثت به حضرت محمد -صلى الله عليه وسلم- داده بودند. ابوکبشه در اصل کنيه وجز بن غالب خزاعي جدّ مادري وهب بن عبدمناف بوده است؛ وهب نيز جد مادري نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- بوده است. ابوکبشه مشرک بود، و به شام رفته بود و نصراني شده بود. وقتي نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- با دين قريش از در مخالفت درآمدند و آيين حنيف را آوردند، قريشيان ايشان را به ابوکبشه تشبيه کردند، و اين کنيه سرزنشآميز را به آنحضرت دادند. (دلائل النّبوّة، بيهقي، ج 1، ص 82-83؛ السيرة النبوية، ابوحاتم، ص 44). [5]- «بنوالاصفر»، نژاد زرد، منظور رومياناند. [6]- صحيح البخاري، ج 1، ص 4؛ صحيح مسلم، ج2، ص 97-99. [7]- نکـ: زاد المعاد، ج 2، ص 122؛ تلقيح فهوم اهل الاثر، پاورقي، ص 29.
از کتاب: خورشيد نبوّت، ترجمه فارسي «الرحيق المختوم» مؤلف: شيخ صفي الرحمن مبارکفوري، برگردان : دکتر محمدعلي لساني فشارکي)
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|