|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>غزوه بنی قینقاع
شماره مقاله : 8529 تعداد مشاهده : 476 تاریخ افزودن مقاله : 26/9/1389
|
غزوة بني قَينُقاع
پيامبر گرامي اسلام از هر جهت ميکوشيدند تا مضمون پيماننامه [ای را که با یهودیان بسته بود] اجرا شود، و عملاً مسلمانان کوچکترين حرکتي که حرفي از حروف يا کلمهاي از کلمات آن پيماننامه را نقض کند، از خود نشان ندادند. اما، يهوديان که تاريخي آکنده از خيانت و نيرنگ و عهدشکني دارند، ديري نپاييد که به طبيعتهاي ديرينة خويش بازگشتند، و راه توطئه و نارو زدن و تحريک و پريشان گردانيدن و برهم زدن صفوف مسلمانان را در پيش گرفتند. اينک نمونهاي از اين کارهايشان: نمونهاي از نيرنگ يهود: ابن اسحاق گويد: شاس بنقيس که پيرمردي کهنسال، مجسمه کفر، به شدت کينهتوز نسبت به مسلمانان، سخت در مقام حسدورزي با مسلمانان بود، بر عدهاي از ياران رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- از اوس و خزرج که گرد هم آمده بودند و با يکديگر صحبت ميکردند، گذشت. از انُس و الفت و همايش و سازش که فيمابين اوسيان و خزرجيان در پرتو اسلام مشاهده کرد، به دنبال آن دشمني و عداوتي که در جاهليت داشتند، سخت به خشم آمد و گفت: بنيقيله جمعشان در اين سرزمين جمع شده است؛ نه بخدا، اگر جمع اينان جمع بشود، ما ديگر در مدينه جايي نخواهيم داشت! جواني از يهوديان را که همراه وي بود، واداشت و به او گفت: به سراغ اين اوسيان و خزرجيان برو، و نزد آنان بنشين، و جنگ بعاث و درگيريهاي پيش از آن را مطرح کن، و برخي از اشعاري را که طرفين در ارتباط با آن ماجراها سرودهاند، برايشان تکرار کن! او نيز چنين کرد. آن جماعت به سخن گفتن دربارة آن مسائل پرداختند، و تفاخر و کشمکش پيش گرفتند، و کار به جايي رسيد که دو تن از طايفه بر فراز آمدند و رودر روي با يکديگر سخن گفتند و رجز خواندند. يکي از آندو خطاب به آن ديگري گفت: اگر مايل باشيد هم اينک کار را از سر خواهيم گرفت! منظورش اين بود که جنگهاي داخلي دوران جاهليت را بار ديگر به راه خواهيم انداخت! هر دو گروه به خشم آمدند، و گفتند: چنين خواهيم کرد! قرارمان ظاهره- يعني حَرّه، کرانة مدينه- باشد! اسلحه برگيريد! اسلحه برگيريد! همگي به سوي قرارگاه رفتند، و کم مانده بود که جنگ درگيرد. خبر به رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- رسيد. آنحضرت با عدهاي از مهاجرين اصحاب که نزدشان بودند، به سراغ آنان آمدند و گفتند: (يا معشر المسلمين، الله، الله! أبدعوى الجاهلية وأنا بين أظهرکم؟ بعد أن هداکم الله للإسلام وأکرمکم به، و قطع به عنکم أمر الجاهلية، واستنقذکم به من الکفر، وألَّف بين قلوبکم). «اي جماعت مسلمانا، خداي را! خداي را! فراخوان جاهليت؟ در حالي که من در ميان شمايم، و پس از آنکه شما را خداوند به اسلام رهنمون گرديده و به آن کرامت فرموده، و در پرتو اسلام ريشههاي جاهليت را در ميان شما قطع کرده، و به واسطه اسلام شما را از کفر رهايي بخشيده، و دلهاي شما را با يکديگر انس و الفت داده است؟!؟» آن جماعت دريافتند که القاي شيطان و نيرنگ دشمن بوده است، و اشکشان پاشيد، و مردان اوس و خزرج يکديگر را در آغوش گرفتند. آنگاه، همراه رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- در مقام سعي و طاعت نسبت به آنحضرت بازگشتند؛ و خداوند آتش نيرنگ دشمن خدا، شاس بن قيس را خاموش گردانيد. اين نمونهاي بود از کارها و تحريکات و فتنهانگيزيهاي يهود، در ميان مسلمانان، و کارشکنيهاي آنان در راه دعوت اسلام، که در اين راستا نقشههاي گوناگون ميکشيدند، تبليغات دروغين ميکردند؛ شايعات بياساس ميپراکندند؛ پيش از ظهر ايمان ميآوردند، و بعدازظهر اظهار کفر ميکردند، تا تخم شک و ترديد را در دل افراد سست ايمان بکارند؛ هر يک از مسلمانان را که با آنان دادوستد مالي داشت در تنگناي تأمين معيشت قرار ميدادند؛ اگر به آنان بدهکار بود، صبح و شب از او مطالبه ميکردند؛ و اگر از آنان طلبکار بود، اموال او را به ناروا ميخوردند، و از اداي دين به او طفره ميرفتند، و ميگفتند: ما آن زماني به تو وام دار بوديم که تو بر دين پدرانت بودي؛ اما، اينک که از دين برگشتهاي- و صابي شدهاي- ما را با تو کاري نيست! [1] پيمان شکني بين قَينُقاع يهوديان پيش از نگ بدر نيز اين رفتار و کردارها را داشتند، و به رغم پيماني که با رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- بسته بودند، اين کارشکنيها را ميکردند؛ اما، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- و يارانشان در برابر اين رفتار و کردار يهوديان شکيبايي ورزيدند؛ زيرا، از يک سوي به ارشاد و هدايتشان اميد بسته بودند، و از سوي ديگر، ميخواستند امنيت و سلامت بر منطقه حاکم گردد. اما، وقتي ديدند، خداوند آنچنان فتح و پيروزي جانانهاي را در جنگ بدر نصيب مسلمانان گردانيد، و عزت و شوکت و هيبت مسلمانان در دلهاي مردمان دور و نزديک افکند، ديگ خشم و نفرتشان به جوش آمد و شرارت و عداوتشان را برملا ساختند، و علناً به آزار و اذيت مسلمانان پرداختند. در ميان يهوديان،از همه کينهتوزتر و شرارتخيزتر، کعببن اشرف بود؛ و از سه طايفة يهودي که در منطقه حضور داشتند، بنيقينقاع از دو طايفة ديگر بيشتر شرارت ميکردند. اينان در داخل مدينه در محلهاي به نام خودشان سکونت داشتند، و غالباً زرگر و آهنگر و سازندة ظروف بزرگ و کوچک بودند، و به خاطر همين حرفههايي که آشنا بودند، يکايک آنان مقادير زيادي اسلحه و ابزارهاي جنگي داشتند. شمار جنگجويان ايشان هفتصد تن بود، و همگي آنان از شجاعترين يهوديان مدينه بودند. اين طايفه بني قينقاع نخستين يهودياني بودند که عهد و پيمانشان را با رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نقض کردند. زماني که خداوند مسلمانان را در جنگ بدر پيروز گردانيد، بر سرکشي آنان افزود، و تحريکات و کارشکنيهاي آنان بالا گرفت. پيوسته در ميان مسلمانان دودستگي ايجاد ميکردند؛ آنان را مسخره ميکردند؛ و با هر مسلماني که به بازارشان ميآمد در آزار و اذيت درميآمدند، تا آنجا که زنان مسلمان را مورد تعرض قرار دادند. وقتي که کارشکنيهايشان بالا گرفت، و دايرة ظلم و ستمشان گسترش يافت، رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- آنان را گرد آوردند، و پند و اندرز دادند و به رشد و هدايت فراخواندند، و پيامدهاي دشمني و ستمگري و برخواهي را گوشزدشان کردند؛ اما، آنان بر شرارت و سرکشي خويش افزودند. * ابوداود و ديگران از ابن عباس روايت کردهاند که وي گفت: زماني که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- آن زهر چشم را در جنگ بدر به قريشيان نشان دادند، و به مدينه وارد شدند، يهوديان را در بازار بني قينقاع گرد هم آوردند و گفتند: (يا معشر يهود، أسلموا قبل أن يصيبکم مثل ما أصاب قريشاً). «اي جماعت يهود، اسلام بياوريد، پيش از آنکه بر سر شما بيايد همانند آنچه بر سر قريش آمد!» گفتند: اي محمد، خويشتن را فريب ندهي که عدهاي از قريشيان را کشتهاي؟ اينان مردماني بيهوش و حواس بودند که سر از کار جنگ درنميآوردند؛ اگر روزگاري با ما نبرد کني، درخواهي يافت که ما مرد جنگيم، و تاکنون همانند ما رانديدهاي! آنگاه، خداوند متعال اين آيه رانازل فرمود: ﴿قُل لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَى جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ * قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَأُخْرَى كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُم مِّثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَاللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَن يَشَاءُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لَّأُوْلِي الأَبْصَار﴾[2]. «بگو به کفرپيشگان: شکست خواهيد خورد، و بسوي جهنم گسيل داده خواهيد شد، که چه بد آرامگاهي است! براي شما نشانهاي گويا و رسا بود در آن دو گروهي که با يکديگر روبرو شدند؛ گروهي در راه خدا پيکار ميکردند، و گروهي ديگر کفرپيشه بودند، و گروه حريف را با دو چشم سر دو برابر جمعيت خويش ميديدند؛ و خداوند با ياري خويش تأييد ميکند هر که را خواهد؛ در اين ماجرا عبرتي است براي کساني که ديدگانشان را بگشايند!» [3] معنا و مفهوم آن پاسخ بنيقينقاع، اعلان جنگ آشکار بود؛ اما، پيامبر گرامي اسلام خشم خود را فرو بردند، و مسلمانان شکيبايي ورزيدند، و بنا را بر آن نهادند که منتظر بمانند و ببينند از دامان گردش ايام چه نوزادي سر برخواهد زد. يهوديان بني قينقاع بر گستاخي خويش افزودند، و طولي نکشيد که مدينه را به هم ريختند و نابساماني و پريشاني به بار آوردند، و با دستهاي خودشان گور خودشان را کندند، و راههاي زندگي را فراروي خويش بستند. * ابن هشام از ابوعون روايت کرده است که زني عربنژاد اجناسي را فراهم آورده بود. در بازار بيقينقاع آنها را فروخت، و در کنار دکة زرگري نشست. اطراف او را گرفتند و از او خواستند که صورتش را نمايان کند؛ حاضر نشد. آن مرد زرگر دو لبة جامة وي را گرفت، و به گونهاي که او متوجه نشد، به پشتش گره زد. همينکه از جاي برخاست، عورتش نمايان شد و همة آن مردان که دوروبرش بودند، خنديدند. آن زن جيغ زد. مردي از مسلمانان از جاي برجست و بر سر آن مرد زرگر فرود آمد و او را کشت. آن مرد زرگر يهودي بود. يهوديان نيز بر سر آن مسلمان ريختند و او را کشتند. اطرافيان آن مرد مسلمان از ديگر مسلمانان بر عليه يهوديان ياري خواستند، و فيمابين مسلمانان و بنيقينقاع شرّ در گرفت [4]. محاصره و تسليم و آوارگي وقتي کار به اينجا رسيد، ديگر رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- شکيبايي را روا ندانستند. ابولبابه بن عبدالمنذر را در مدينه جانشين خويش قرار دادند، و لواي مسلمانان را به دست حمزه بن عبدالمطلب دادند، و لشكريان خدا را به سوي بنيقينقاع حرکت دادند. يهوديان وقتي چنين ديدند، در قلعههايشان بست نشستند. پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- نيز آنان را به شدت در محاصره گرفتند. آغاز محاصره روز شنبه نيمة ماه شوال سال دوم هجرت بود، و اين محاصره به مدت پانزده شبانه روز تا آغاز ماه ذيقعده ادامه يافت. خداوند ترس و وحشت را در دلهاي آنان افکند؛ همچنانکه هرگاه خدا بخواهد قومي را خوار سازد و دچار شکست گرداند ترس و وحشت را بر آنان فرود ميآورد و در دلهاي آنان ميافکند. به فرمان رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- تن دردادند، و جان و مال و ناموس و فرزندانشان را در اختيار آنحضرت نهادند. آنحضرت نيز دستور دادند آنان را در بند کردند. عبدالله بن ابي بن سلول نقش منافقانة خود را بر عهده گرفت، و با اصرار هرچه تمامتر از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- درخواست کرد تا حکم عفو عمومي آنان را صادر فرمايد. وي گفت: اي محمد، دربارة موالي ما (چون بني قينقاع همپيمانان خزرج بودند) احسان فرماييد! رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به درخواست وي ترتيب اثر ندادند؛ اما، وي درخواستش را تکرار کرد. رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نيز به او اعتنا نکردند. دستش را در گريبان زره آنحضرت داخل کرد. رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمودند: «أرسلني» رهايم کن! و آنچنان به خشم آمدند که سايههاي خشم بر چهرة نوراني آن حضرت مشاهده شد. آنگاه فرمودند: «وَيحَک؛ اَرسلني» واي بر تو؛ رهايم کن! اما، منافق دست از اصرار نکشيد و گفت: نه بخدا، رهايتان نميکنم تا در ارتباط با موالي من احسان روا داريد! چهارصد تن بدون زره، سيصد تن زره پوشيده، که همواره مدافعان من در برابر اين دشمن و آن دشمن بودهاند؛ شما ميخواهيد يکروزه همه را درو کنيد!؟ من بخدا آدمي هستم که مصيبتهايي را پيشبيني ميکنم!! رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- با اين مرد منافق که يک ماه بيشتر از تظاهر وي به اسلام نگذشته بود، بهترين رفتار را کردند، و يهوديان بنيقينقاع را به عبدالله بن اُبّي بخشيدند، اما، فرمان دادند که از مدينه خارج شوند، و در شهر پيامبر نمانند. آنان نيز بسور اَذرُعات شام کوچ کردند، در آنجا نيز ديري نپاييد که بيشترشان به هلاکت رسيدند. رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- اموال آنان را مصادره فرمودند، و از آن اموال سه کمان و دو زره و سه شمشير و سه نيزه همراه با يک پنجم غنائم برگرفتند. متصدي جمع غنائم در اين غزوه محمد بن مُسلمه بود [5].
[1]- مفسرين نمونههايي از اين گونه رفتار و کردار يهوديان را با مسلمانان در تفسير سوره آلعمران و ديگر آيات و سُوَر قرآن کريم آوردهاند. [2]- سوره آل عمران، آيات 12-13. [3]- سنن ابي داود، همراه با شرح آن عون المعبود، ج 3، ص 115؛ نيز: سيرةابن هشام، ج 1، ص 552. [4]- سيرةابنهشام، ج 1، ص 47-48. [5]- زادالمعاد، ج 2، ص 71، 91؛ سيرةابنهشام، ج 2، ص 47-49.
(از کتاب: خورشيد نبوّت، ترجمه فارسي «الرحيق المختوم» مؤلف: شيخ صفي الرحمن مبارکفوري، برگردان : دکتر محمدعلي لساني فشارکي) مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|