|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم > تحریم اقتصادی - اجتماعی
شماره مقاله : 8521 تعداد مشاهده : 396 تاریخ افزودن مقاله : 26/9/1389
|
تحريم اقتصادي - اجتماعي پيمان ستمگري و جفاکاري سرگرداني و پريشاني مشرکان مکه روزبروز افزايش مييافت. همه چارههايشان ناچار شده بود. ميديدند که فرزندان هاشم با فرزندان مطلب هم پيمان شدهاند و عزم بر حفاظت از پيامبرخدا جزم کردهاند، و بنا دارند که از ايشان حمايت کنند؛ کار به هر جايي که ميخواهد بکشد، بکشد! سرانجام، مشرکان قريش در خيف بنيکنانه در وادي محصّب اجتماع کردند، و بر عليه بنيهاشم و بنيمطلب هم پيمان شدند، مبني بر اينکه با آنان وصلت نکنند؛ دادوستد نکنند؛ همنشيني نکنند؛ معاشرت نکنند؛ به خانههاي آنان وارد نشوند؛ و با آنان سخن نگويند؛ تا زماني که رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- را در اختيار آنان بگذارند تا بکشند. اين پيماننامه را در صحيفهاي نوشتند و با عهد و پيمانهاي محکم آنرا تأييد کردند دائر بر اينکه «هرگز درخواست صلح و سازش را از بنيهاشم نپذيرند، و نسبت به آنان هيچگونه مهرباني نکنند، تا محمد را براي کشتن تسليم آنان کنند». ابن قيم گويد: ميگويند اين نامه را منصوربن عکرمه بنعامربن هاشم نوشت؛ نيز ميگويند آنرا نضربن حارث نوشت؛ اما، درست آن است که بَغيض بن عامربن هاشم نوشت، و رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- به او نفرين کردند، و دستش ناکار شد. [1] اين پيماننامة تحريم اقتصادي- اجتماعي بر عليه بنيهاشم و بنيمطلب نوشته شد. پيماننامه را درون خانة کعبه آويختند. به موجب اين عهدنامه، خاندان هاشم و خاندان مطلب از ديگر قريشيان جداسازي شدند، و در شِعب ابيطالب زنداني شدند. بنابر مشهور، اين واقعه در شب اول ماه محرم سال هفتم بعثت روي داده است. جز اين نيز گفتهاند. سه سال در شِعب ابيطالب حصر اقتصادي شدت يافت. خوار و بار و مواد غدايي به روي آنان بسته شد. مواد غذايي و ديگر کالاها را مشرکان مکه پيش از آنکه کاروانيان وارد شهرشوند، پيشدستي ميکردند و از آنان خريداري ميکردند. محاصره شدگان تاب و توان از دست دادند. به خوردن برگ درختان و پوست حيوانات پناه بردند. کار به جايي رسيد که از آن سوي شِعب ابيطالب صداي زنان و کودکان که از شدت گرسنگي فرياد ميزدند، شنيده ميشد. تنها، گاهي به طور مخفيانه قوت و غذاي اندکي به آنان ميرسيد. براي خريداري مايحتاج خودشان، بجر در ماههاي حرام نميتوانستند از شِعب خارج شوند. گاه ميشد که از مکه خارج ميشدند تا بيرون شهر بلکه بتوانند از کاروانيان چيزي خريداري کنند؛ اما، مکّيان سر ميرسيدند و آنقدر بر بهاي کالاي موردنظر آنان ميافزودند که نتوانند از عهدة پرداخت قيمت آن برآيند! هر از گاهي، حکيمبن حزام قدري گندم براي عمهاش خديجه -رضي الله عنه- به داخل شِعب ميبرد. يکبار ابوجهل سر راه را بر او گرفت و با او درگير شد تا نگذارد که آن مواد غذايي به محاصرهشدگان برسد، ابوالبختري سر رسيد و ميانجي شد، و به حکيم کمک کرد تا بتواند گندمها را به شعب ابيطالب نزد عمهاش ببرد. ابوطالب بر جان رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- ميترسيد. وقتي که مردم شب هنگام به رختخواب ميرفتند، ابوطالب به آنحضرت دستور ميداد که در رختخواب او بخوابند، تا هر کس قصد کشتن غافلگيرانة آن حضرت را داشته باشد، تيرش به سنگ بيايد. پس از مدتي، گاه ميشد که وقت خواب، به يکي از پسران يا برادران يا عموزادگانش ميگفت که در بستر رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- بخوابد، و آن حضرت در بستر يکي از آنان شب را به صبح برسانند. در موسم حج، رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- و مسلمانان از شِعب خارج ميشدند و با مردم گفتگو ميکردند و آنان را به اسلام دعوت ميکردند، و پيش از اين آورديم که ابولهب در اين ارتباط چه حرکاتي از خود نشان ميداد. نقض پيماننامه دو سال يا سه سال، به همين منوال گذشت. در ماه محرم[2] سال دهم بعثت، پيماننامه نقض شد، و محاصره برداشته شد. ماجرا از اين قرار بود که در اصل، برخي از قريشيان از انعقاد اين عهدنامه خشنود بودند، اما، بعضي ديگر خوشايندشان نبود. به تدريج، آن عده از قريشيان که از انعقاد چنين پيماننامهاي ناخشنود بودند، کوشيدند تا آن را نقض کنند. فرد شاخصي که به اين امر اقدام کرد، هشامبن عمرو، مردي از طايفة بني عامربن لُؤي بود. وي شبانه و مخفيانه براي بنيهاشم قوت و غذا به شِعب ميبرد. اين بار، به نزد زهيربن ابيامية مخزومي رفت، که مادر وي عاتکة بنت عبدالمطلب بود. به او روي کرد و گفت: زهير! ميپسندي که تو غذاهاي متنوّع بخوري، و نوشيدنيهاي گوناگون بنوشي، و داييها و داييزادگانت در آن وضع فلاکتبار به سر برند که خود ميداني؟! گفت: واي بر تو! من چه کنم. يک دست که صدا ندارد؟! با تو بگويم که به خدا اگر يک مرد ديگر نيز با من همصدا شود، براي نقض اين عهدنامه قيام خواهم کرد! هشام گفت: اينک آن مرد ديگر را يافتهاي! زهير گفت: آن مرد کيست؟ گفت: من! زهير گفت: يک مرد سوم را نيز برايمان پيدا کن! هشام نزد مُطعَم بن عَدّي رفت، و خويشاوندي وي را با بنيهاشم و بنيمطلب با او خاطرنشان ساخت، و او را به خاطر همراهي با قريش در چنين ظلم و ستم آشکار سرزنش کرد. مطعم گفت: واي بر تو! چه کنم! من يک مرد تنها که بيشتر نيستم! گفت: مرد دومي را نيز در کنار خويش داري! گفت: آن مرد کيست؟ گفت: من! گفت: يک مرد سومي برايمان پيدا کن! گفت: اين کار را کردهام! گفت: او کيست؟ گفت: زهيربن ابي اميه! گفت: يک مرد چهارمي برايمان دست و پا کن! هشام اين بار به نزد ابوالبختري بنهشام رفت، و نظير آن سخناني را که به مطعم گفته بود، با وي در ميان گذاشت. گفت: کسان ديگري هم هستند که ما را در اين امر ياري کنند؟ گفت: آري. گفت: چه کسي؟ چه کساني؟ گفت: زهيربن ابي اميه، مطعمبن عدي، و من؛ ما سه نفر با تو همراه خواهيم بود؛ گفت: يک مرد پنجمي برايمان بياب! هشام به نزد زمعه بن اسودبن مطلب بن اَسَد رفت، و با او گفتگو کرد، و حق خويشاوندي بنيهاشم و بنيمطلب را به ياد او آورد. زمعه گفت: در اين کار که تو مرا بسوي آن فراميخواني، کسان ديگري نيز همراهاند؟ گفت: آري! آنگاه آن چهار نفر ياد شده را – که خود يکي از آنان بود- نام برد. در محلّ حَجون- گِرد آمدند، و با همديگر پيمان بستند که براي نقض عهدنامة تحريم اقتصادي و اجتماعي بنيهاشم و بنيمطلب قيام کنند. زهير گفت: من از همة شما پيشتر بودم؛ اکنون من نيز نخستين کسي خواهم بود که در اين باره سخن بگويد! بامداد فرداي آن روز، به سوي مراکز تجمّع همه روزة خودشان به راه افتادند. زهير، که حُلّهاي بر دوش داشت، از راه رسيد. هفت شرط دور خانة کعبه طواف کرد. آنگاه، به مردم روي کرد و گفت: اي اهل مکه، ما خوراکيهاي گوناگون را بخوريم و لباسهاي متنوع بپوشيم، در حالي که بنيهاشم دارند هلاک ميشوند، و هيچکس با آنان دادوستد نميکند؟! بخدا، آرام نمينشينم تا اينکه اين عهدنامة مبني بر قطع رحم و ظلم و ستم پاره گردد! ابوجهل که در آن سوي مسجد حضور داشت، گفت: دروغ گفتي، بخدا، آن عهدنامه پاره نخواهد شد! زمعه بن اسود گفت: تو بخدا ذروغگويتر از اويي! ما آن زمان نيز که نوشته شد، از آن خشنود نبوديم! ابوالبختري گفت: زمعه راست ميگويد! ما از آنچه در اين عهدنامه نوشته شده است، خُشنود نيستيم، و آن را قبول نداريم! مطعم بن عدّي گفت: شما دو تن راست گفتيد؛ و هرکس غير از اين گفته باشد يا بگويد دروغگوي است! ما دسته جمعي از اين عهدنامه به درگاه خداوند اعلام برائت ميکنيم، و از محتواي آن بيزاري ميجوييم! هشام بن عمرو نيز نظير همين سخنان را گفت. ابوجهل گفت: بر اين قضيه شبانه تصميمگيري شده، و در جاي ديگري غير از اينجا به مشورت نهاده شده است! ابوطالب نيز در آن سوي مسجد نشسته بود. آمده بود که به آنان بگويد: خداوند رسولگرامي خود را از وضع صحيفهاي که پيمان مذکور در آن نوشته شده است مطلع گردانيده، حاکي از آنکه خداوند موريانه را فرستاده است تا همة محتواي جفاکارانه و ستمکارانة آنان را که پايمال کنندة روابط خويشاوندي بود بخورد، مگر آنجايي که نام خداوند عزّوجل در آن ذکر شده است. آن حضرت نيز مطلب را با عموي خود بازگفته بودند، اينک ابوطالب بسوي قريشيان آمده بود تا براي آنان بازگويد که برادرزادهاش به او چنين و چنان گفته است؛ اگر گفتههاي وي دروغ بوده باشد، ما او را به شما واگذار خواهيم کرد؛ و اگر راست گفته باشد، شما دست از قطع رحم و ستم روا داشتن با ما برداريد! قريشيان گفتند: به انصاف سخن گفتي! پس از اينکه گفتگوي ايشان با ابوجهل پايان پذيرفت، مطعم آهنگ آن صحيفة مربوط به عهدنامه کرد؛ ديد که تمامي آن را موريانه خورده است، بجز جملة «باسمک اللهم» و هر جاي ديگر آن قرارداد که نام «الله» آمده بود. به اين ترتيب، قرارداد تحريم اقتصادي- اجتماعي قريشيان برعليه بنيهاشم و بنيمطلب نقض گرديد، رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- با همراهانشان از شِعب ابيطالب بيرون آمدند. مشرکان نيز اينک معجزة بزرگي را در ارتباط با نبوت و رسالت آن حضرت مشاهده کرده بودند. امّا، همينطور که خداوند دربارة اين قوم فرموده است: ﴿وَإِن يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ﴾[3] «هرگاه معجزهاي را مشاهده ميکردند، اعتراض ميکردند و ميگفتند: همان جادوي هميشگي است!» اين معجزه را نيز ناديده گرفتند، و بر کفر پيشين خويش افزودند [4]. آخرين مراجعة قريشيان به ابوطالب پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- از شِعب ابيطالب بيرون آمده بودند، و دوباره کارشان را مانند گذشته از سر گرفته بودند. قريشيان نيز، هرچند به آن جفاکاري و قطع رحم پايان داده بودند، همچنان مانند پيش، با شيوههاي سلطهگرانة خويش، مسلمانان را آزار ميدادند، و بر سر راه خدا سنگ ميانداختند. از سوي ديگر، ابوطالب نيز همچنان از برادرزادهاش حمايت ميکرد؛ اما، از آنجا که سن وي از هشتاد سال گذشته بود، و دردها و پيشامدهاي طاقتفرساي متوالي، سالها بود که او را ناتوان و افسرده ساخته بود؛ به خصوص، محاصرة شِعب ابيطالب پشت وي را شکسته بود و مفاصل وي را از کارآيي انداخته بود؛ پس از خروج از شِعب، چند ماهي بيش نگذشت که در بستر بيماري افتاد، و روز به روز بيمارياش شدت يافت. مشرکان قريش بر خويشتن ترسيدند که اگر پس از وفات ابوطالب بخواهند بلايي بر سر برادرزادهاش بياورند، در ميان قوم عرب بدنام گردند! اين بود که يک بار ديگر در صدد برآمدند تا در حضور ابوطالب با حضرت محمد -صلى الله عليه وسلم- به گفتگو بنشينند، و امتيازاتي را بدهند که پيش از آن حاضر به دادن آن امتيازات نبودهاند؛ و براي آخرين بار، هيأتي را به نمايندگي نزد ابوطالب گسيل داشتند، و اين آخرين مراجعة ايشان به ابوطالب بود. * ابن اسحاق و ديگران نوشتهاند: زماني که ابوطالب بيمار شد، و سنگيني حال وي به گوش قريشيان رسيد، با يکديگر گفتند: حمزه و عمر اسلام آوردهاند! آوازة محمد و آئين جديد وي درميان همة طوايف قريش ظنين افکن شده است! بياييد نزد ابوطالب برويم، و از او بخواهيم که بر پسر برادرش سخت بگيرد، و او را در اختيار ما بگذارد! بخدا، هيچ ايمني نداريم که اين جماعت سررشتة همة کارها را از دست ما بيرون نگردانند! به روايت ديگر، گفتند: ما خوف آن را داريم که اين پيرمرد بميرد، و مردم مسائل بعدي را با وفات وي مرتبط گردانند، و قوم عرب ما را سرزنش کنند و بگويند: او را به حال خود واگذاشتند؛ وقتي که عمويش از دنيا رفت، بر او دست انداختند! سران قريش: عتبه بن ربيعه؛ شيبه بن ربيعه؛ ابوجهل بن هشام؛ اميه بن خلف؛ ابوسفيان بن حرب؛ با عدهاي ديگر که تقريباً بيست و پنج تن ميشدند، به نزد ابوطالب رهسپار شدند، و گفتند: اي اباطالب، شما خود ميدانيد که در نزد ما چه مقام و منزلتي داريد. اينک شما به حال و وضعي که ميبينيد دچار شدهايد، و از بابت وفات شما ترس تمامي وجود ما را فرا گرفته است. شما نيک ميدانيد که ميان ما و برادرزادة شما چه گذشته است و ميگذرد. وي را نزد خويش فراخوانيد، و از او براي ما و از ما براي او التزام بگيريد، مبني بر اينکه وي کاري به کار ما نداشته باشد، و ما نيز کاري به کار او نداشته باشيم؛ او ما را و آئين ما را واگذارد، و ما او را و آئين او را واگذاريم! ابوطالب در پي حضرتمحمد -صلى الله عليه وسلم- فرستاد. آن حضرت نزد ابوطالب آمدند. ابوطالب گفت: اي پسر برادر من، اينان اشراف و سران قوم و قبيلة تواند؛ در اينجا گِردهم آمدهاند تا امتيازاتي به تو بدهند، و امتيازاتي از تو بگيرند؛ آنگاه سخنان سران قريش را براي ايشان بازگفت و پيشنهاد آنان را دائر بر عدم تعرّض هر يک از طرفين به طرف ديگر به آن حضرت عرضه داشت. رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- در پاسخ آنان گفتند: (أرأيتم إن أعطيتکم کلمة تکلمتم بها، ملکتم، بها العرب، ودانت لکم بها العجم؟) «نظرتان در اين مورد چيست که به شما کلمهاي را بدهم که اگر آن کلمه را بگوييد، همه جهان عرب را زير فرمان بگيريد، و غيرعرب نيز همه به فرمان شما درآيند؟!» به روايت ديگر، خطاب به ابوطالب فرمودند: من از اينان ميخواهم که فقط يک کلمه را بر زبان آورند، تا قوم عرب به فرمان ايشان گردن نهند، و غيرعرب نيز به آنان جزيه بپردازند! و نيز به روايت ديگر، گفتند: «اي عموي من، يعني از من ميخواهند که آنان را بسوي چيزي که خيرشان در آن است دعوت نکنم؟! ابوطالب گفت به چه چيزي آنان را فرا ميخواني؟ آن حضرت گفتند: من ايشان را دعوت ميکنم به اينکه تنها يک کلمه را بر زبان آورند، تا همه اقوام عرب سر در خط فرمانشان نهند، و بر همة اقوام عجم نيز فرمانروا شوند. وقتي رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- اين سخن را گفتند، اشراف قريش برجاي خويش ميخکوب شدند و سرگردان شدند و در نيافتند که چگونه اين کلمة واحدهاي را که تا اين اندازه سودمند است، رد کنند؟! ابوجهل گفت: آن کلمه کدام است؟ به جان پدرت سوگند، اين يک کلمه و ده برابر اين کلمه را به خاطر تو خواهيم گفت! پيغمبراکرم -صلى الله عليه وسلم- گفتند: (تقولون: لاالهالاالله، وتخلعون ما تعبدون من دونه). «بگوييد: لاالهالاالله، و همه بتان و معبودان ناروا را از مقام معبوديت خلع کنيد.» مشرکان دست زدند و گفتند: تو ميخواهي- اي محمّد- که همة آن خدايان را تبديل به يک خداي يکتا کني؟! کار عجيبي را آغاز کردهاي! آنگاه، به يکديگر گفتند: به خدا، اين مرد هيچيک از چيزهايي را که شما ميخواهيد، به شما نخواهد داد. راه خود را پيش گيريد، و بر همان دين پدرانتان ثابت قدم باشيد، تا خداوند ميان شما و او حکم کند! سپس پراکنده شدند. آيات آغازين سورة صاد در ارتباط با همين افراد نازل شده است: ص وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ * بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ * كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ فَنَادَوْا وَلَاتَ حِينَ مَنَاصٍ * وَعَجِبُوا أَن جَاءهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ * أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهاً وَاحِداً إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ * وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ يُرَادُ * مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ﴾[5]. «صاد. به قرآن مشتمل بر هر دانش و آگاهي سوگند. اين کافراناند که در کام خودبيني و اختلاف فرورفتهاند. چه بسيار اقوامي را که هلاک گردانيديم، و آنان فرياد برآوردند که به هيچ روي راههايي نيست! و به شگفت آمدند که چرا يکي از ميان ايشان به انذار برخاسته است؛ و کافران گفتند: اين شخص جادوگري دروغگوست! آيا آنهمه خدايان را تبديل به يک خدا کرده است؟ اين چيزي سخت شگفتآور است! ما هرگز چنين سخناني را ساليان سال است که نشنيدهايم؛ اين نيست مگر يک بدعت نوظهور!»[6] عام الحزن (وفات ابوطالب) بيماري ابوطالب همچنان شدت مييافت، و طولي نکشيد که وي از دنيا رفت، وفات ابوطالب در ماه رجب سال دهم بعثت، شش ماه پس از بيرون آمدن از شِعب روي داد. [7] بعضي نيز گفتهاند که وي در ماه رمضان همان سال، سه روز پيش از وفات خديجه -رضي الله عنه- از دنيا رفته است. وفات حضرت خديجه حدود دو ماه، يا سه روز پس از وفات ابوطالب- بنابر اختلاف اقوال- اُمّالمؤمنين خديجة کُبري -رضي الله عنه- نيز از دنيا رفت. وفات وي در ماه رمضان سال دهم بعثت روي داد، و به هنگام مرگ، بنابر مشهورترين روايت، شصت و سه سال داشت، و رسولاکرم -صلى الله عليه وسلم- به هنگام وفات همسرشان خديجه -رضي الله عنه- پنجاه سال داشتند. [8] خديجة کبري از جمله نعمتهاي بزرگ بود که خداوند بر پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- ارزاني داشته بود. يک رُبع قرن خديجه -رضي الله عنه- در کنار آن حضرت بود. به هنگام نگراني و پريشاني همدم ايشان بود؛ و در سختترين شرايط، يار و ياور و همراه ايشان بود؛ و در راستاي گسترش دعوت و اداي رسالت به آن حضرت مدد ميرسانيد، و در صحنههاي تلخ مبارزه و جهاد با ايشان نديم و دمساز بود، و جان و مال خويش را در طبق اخلاص پيش روي آن حضرت قرار داده بود. رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- دربارة حضرت خديجه -رضي الله عنه- چنين ميفرمايند: (آمنت بي حين کفر بي الناس؛ و صدقتني حين کذبني الناس، وأشرکتني في مالها حين حرمني الناس، و رزقني الله ولدها وحرم ولد غيرها)[9] «وي به من ايمان آورد، آن هنگام که مردم به من کافر بودند؛ مرا تصديق کرد، آن هنگام که مردم مرا تکذيب ميکردند، مرا شريک دارايي خويش گردانيد، آن هنگام که مردم مرا محروم گردانيده بودند؛ و خداوند از وي به من فرزنداني روزي کرد؛ اما از همسران ديگرم به من فرزندي نداد.» * در حديث صحيح از ابوهريره روايت شده است که گفت: جبرئيل بر نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- نازل شد و گفت: يا رسولالله، اين خديجه است که دارد ميآيد! ظرفي در دست دارد که در آن نان خورش است- يا غذاست، يا: نوشيدني است. همينکه به نزد تو رسيد، سلام خداي خديجه را به وي برسان و به او بشارت بده که در بهشت، خداوند خانهاي از ني براي او ساخته است که در آن خانه، اثري از خستگي و ماندگي نباشد! [10] تهاجم غم و اندوه اين دو حادثة دردناک، با فاصلة چند روز، اتفاق افتاد. سيل غم و اندوه به قلب مبارک پيغمبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- سرازير شد. از آن پس، پيوسته و پياپي رنجها و مصيبتها از سوي قوم و قبيله آن حضرت به ايشان روي آورد. پس از وفات ابوطالب، قريشيان بر گستاخي خويش افزودند، و آشکارا به شکنجه و آزار آن حضرت پرداختند. غم و اندوه از در و ديوار بر آن حضرت ميباريد، تا آنکه بالاخره از قريشيان قطع اميد کردند، و راهي طائف شدند، بدان اميد که اهل طائف دعوت ايشان را اجابت کنند، يا دست کم به ايشان پناه بدهند و از ايشان حمايت کنند، تا بتوانند در برابر قوم و قبيلة خودشان ايستادگي کنند. در آنجا نيز، کسي را نيافتند که ايشان را پناه بدهد، يا حمايت کند؛ حتّي آن حضرت را سخت آزار دادند، و بلاها بر سر آن حضرت آوردند که قريشيان چنان نکرده بودند. به موازات افزايش سلطه و فشار و شکنجه و آزار اهل مکّه نسبت به پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- سختگيري آنان بر ياران آن حضرت نيز افزايش يافت، و کار به جايي رسيد که ابوبکر صدّيق، دوست صميمي و ديرينة آن حضرت، ناگزير به هجرت از مکّه گرديد. ابوبکر، سرانجام، تصميم خود را گرفت و به قصد هجرت به حبشه از مکّه بيرون شد، تا به بَرْکالغِماد رسيد؛ امّا ابن الدُّغُنّه به او امان داد، و او را در پناه خويش به مکه بازگردانيد.[11] * ابن اسحاق گويد: وقتي ابوطالب از اين جهان رخت بربست، قريشيان نسبت به رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- آزارهايي را واداشتند که در زمان حيات ابوطالب حتّي نميتوانستند انديشة آن را در سر بپرورانند. حتّي يکبار، مردي نابخرد از سفيهان قريش سر راه را بر آن حضرت گرفت و مشتي خاک بر سر آن حضرت ريخت. پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- در همان حال که سر مبارکشان خاکآولد بود، وارد خانه شدند. يکي از دختران آن حضرت از جاي برخاست و به سوي ايشان آمد، و به شستشوي موهاي سر آن حضرت پرداخت، در حالي که ميگريست؛ امّا، آن حضرت به او ميگفتند: (لا تبکي يا بنية، فإن الله مانع أباک) «دخترکم، گريه مکن؛ خداوند پدرت را حمايت خواهد کرد!» و نيز، در همان اثنا ميفرمودند: (ما نالت مني قريش شيئا أکرهه حتى مات ابوطالب)[12] «قريش هرگز با من رفتاري نکردند که مرا ناخوشايند باشد، تا زماني که ابوطالب از دنيا رفت!» به خاطر همين رنجها و اندوههاي پياپي که در سال دهم بعثت بر پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- روي آور گرديد، اين سال را «عام الحزن» ناميدند، و با اين نام و عنوان در سيرة نبوي و تاريخ آن روزگار شهرت يافت. ازدواج با سوده در ماه شوال همين سال، يعني سال دهم بعثت، پيغمبراکرم -صلى الله عليه وسلم- با سودة بنت زمعه- که از مسلمانان ديرين بود، و در هجرت دوم به حبشه در شمار مهاجران بود- ازدواج کردند. شوهر پيشين سوده، سکران بن عمرو بود که او نيز اسلام آورده بود، و همراه وي به حبشه هجرت کرد، و در سرزمين حبشه، يا پس از مراجعت به مکّه، از دنيا رفت. پس از گذشتن عدّه وفات، رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- از وي خواستگاري کردند، و او را به همسري خويش درآوردند. سوده نخستين زني بود که پس از وفات خديجه به همسري آن حضرت درآمد، و در سنوات اخيرِ همسرياش، نوبت خود را به عايشه (رضي الله عنها) بخشيد [13]. عوامل شکيبايي و پايداري مسلمانان وقتي انسان انديشمند در راستاي مطالعه و پيگيري روند سيرة نبوي به اينجا ميرسد، انگشت حيرت به دهان ميگزد؛ و خرد ورزان جهان از هر سوي، زبان به پرسش ميگشايند؛ که چه عوامل و موجباتي مسلمانان را به اين غايهالقصواي مقاومت و استقامت رسانيده است؟! و اينکه مسلمانان چگونه در برابر اين آزارها و شکنجههاي سنگين شکيبايي کردند، و زير اين فشارهاي سهمگين تاب آوردند؟ که امروزه وقتي خبر آن را ميشنويم، بدنمان ميلرزد، و قلبمان ميخواهد از قفسة سينه خارج شود؟! نظر به اين ذهنيت عمومي و پرسش همگاني، برآنيم که در پايان اين فصل به برخي از اين عوامل و موجبات، اشارهاي ساده و گذرا داشته باشيم: 1) ايمان به خدا: عامل اصلي مقاومت و استقامت، اولاً و بالذّات، ايمان به خداي يکتا است، و شناخت آو، آنچنان که بايد و شايد. باور و ايمان قطعي و تزلزلناپذير، وقتي که در دل انسان جاي گيرد، دل را هم وزن کوهها ميگرداند، و اين چنين قلبي ديگر از جاي خود تکان نميخورد. انساني که چنين ايماني استوار، و چنين يقيني قطعي دارد، همة دشواريها و سختيهاي دنيا را، در کنار ايماني که دارد، علفهاي هرزهاي ميبيند که بر روي سيل بنيانکني که آمده است تا سدّهاي برافراشته را بشکند، و قلعههاي محکم را درهم خرد کند، فراز آمدهاند! انسان با ايمان، در برابر شيريني و حلاوت ايمان، و شادابي معرفت، و شادماني يقين، که از آن برخوردار است، به هيچيک از آن دشواريها و گرفتاريها اهميتي نميدهد؛ همانگونه که خداوند در قرآن کريم بيان فرموده است: ﴿أَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ﴾[14]. از اين عامل اصلي، موجبات و عوامل ديگري نيز نشأت ميگيرند که بر پايداري و شکيبايي اهل ايمان ميافزايند؛ از جمله: 2) رهبري دلانگيز: نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- که رهبر بزرگ امت اسلام، بلکه رهبر بزرگ تمامي جهان بشريت بودند، از چنان خوي خوش، و خلق نازنين، و کمال نفساني، و خصوصيات والا، و سر و وضع آراستهاي برخوردار بودند که همة دلها بسوي آن حضرت جذب ميشدند، و همة جانها در آتش اشتياق قرباني شدن در آستانة آن حضرت ميسوختند. بهرة پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- از کمالات انساني و زيباييهاي معنوي و روحاني که محبوب همگان قرار ميگيرد، به اندازهاي بود که به هيچ فرد ديگر بشر روزي نشده است. از نظر متانت و شرافت و موقعيت اجتماعي و امتيازات و فضائل و مناقب برفراز بالاترين قلّه جاي داشتند، و از نظر عفت و امانت و صداقت، و هر ويژگي نيک ديگر، داراي مقام و درجهاي بودند که حتي دشمنان آن حضرت در آن شکّ و ترديدي نداشتند؛ ديگر چه رسد به دوستان و همراهان ايشان. دوست و دشمن در برابر آن حضرت، چنان بودند که هرگاه ايشان سخني ميگفتند، به درستي و راستي آن يقين پيدا ميکردند. يک بار، سه تن از قريشيان يکجا گرد آمده بودند، و هر يک- به خيال خودشان_ دور از چشم آن دو تن ديگر، به استماع قرآن مشغول بودند. طولي نکشيد که رازشان آشکار شد. يکي از آنان از ابوجهل- که خود يکي از آن سه تن بود- پرسيد: نظرت راجع به آنچه از محمد شنيدي چيست؟ گفت: چه شنيدم؟! ما با بني عبدمناف بر سر جاه و مقام همواره نزاع داشتهايم. آنان اطعام کردند، ما نيز اطعام کرديم؛ آنان غرامتهاي اين و آن را بر عهده گرفتند، ما نيز بر عهده گرفتيم؛ بذل و بخشش کردند، ما نيز بذل و بخشش کرديم؛ همينکه دوشادوش يکديگر قرار گرفتيم، و همانند دو اسب شرکت کننده در مسابقه و شرطبندي، به موازات يکديگر به تاخت درآمديم؛ گفتند: ما پيامبري داريم که از آسمان به او وحي ميرسد! اين يک امتياز را ديگر چگونه ميتوانيم به دست بياوريم؟ بخدا، هرگز به او ايمان نميآوريم، و او را تصديق نميکنيم! [15] ابوجهل همواره ميگفت: اي محمد، ما شخص تو را تکذيب نميکنيم، فقط آنچه را که تو آوردهاي تکذيب ميکنيم! چنانکه خداوند- به همين مناسبت- اين آية شريفه را نازل فرمود: ﴿قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لاَ يُكَذِّبُونَكَ وَلَكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآيَاتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ﴾[16]. «اينان شخص تو را تکذيب نميکنند، بلکه اين ستم پيشگان در برابر آيات الهي انکار و جحود ميورزند»[17]. روزي، سه بار پياپي، کفّار مکّه آن حضرت را آزار دادند؛ در مرتبه سوم، آن حضرت خطاب به آنان گفتند: (يا معشر قريش، جئتکم بالذبح). «ای قريشيان، مرگ را برايتان به ارمغان آورده ام»[18]. اين سخن آن حضرت به اندازهاي در عُمق جان آنان تأثير کرد که حتي سرسختترين دشمنان ايشان، با بهترين عبارات و تعبيراتي که در توان داشتند، در صدد دلجويي آن حضرت برآمدند. روزي که به هنگام سجده، شکمبة شتر بر گُرده آن حضرت افکندند، وايشان نفرينشان کردند؛ خنده از لبان مشرکان رخت بربست، و پريشاني و هراس سراسر وجودشان را فرا گرفت، و يقين کردند که هلاکتشان نزديک است. عُتبه بن ابيلهب را نفرين کردند، وي نيز يقين داشت که هرچه زودتر اثر نفرين آن حضرت را خواهد ديد؛ تا آن هنگام که آن شير درنده را مشاهده کرد و گفت: بخدا، محمد در حالي که خود در مکه است، مرا در اينجا کشت! اُبيبن خَلَف آن حضرت را تهديد به قتل ميکرد. پيغمبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- نيز به او ميگفتند: (أنا أقتلک إن شاءالله). «انشاءالله من تو را به قتل ميرسانم!» وقتي که در جنگ اُحُد، آن حضرت با سرنيزه به گردن وي اشاره کردند؛ با آنکه يک خراش جزئي بيش نبود، اُبّي ميگفت: او در مکه به من گفته است که مرا خواهد کشت! به خدا، اگر آب دهان نيز به من افکنده بود، همان مرا به کشتن ميداد! [19] تفصيل بيشتر اين داستان در جاي ديگر خواهد آمد. سعدبن معاذ- زماني که هنوز مسلمانان در مکّه بودند- به اُميهبن خلف گفت: من از رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- شنيدهام که ميفرمودند مسلمانان تو را خواهند کشت! دچار وحشتي شديد گرديد و با خود عهد کرد که پاي از مکّه بيرون نگذارد. زماني هم که ابوجهل او را براي عزيمت به جنگ بدر وادار کرد، راهوارترين شتر مکه را خريداري کرد تا بتواند بر فراز آن برآيد و از صحنة نبرد بگريزد؛ زيرا، همسرش به او گفته بود: اي ابا صفوان، مگر فراموش کردهاي که آن برادر يثربيات به تو چه گفت؟! اُميه نيز پاسخ داده بود: نه به خدا، من قصد ندارم چند منزلي بيشتر تا همين نزديکي با اينان همراه باشم! [20] اين چنين بود حال دشمنان آن حضرت؛ ياران و همنشينان آن حضرت که ايشان برايشان حکم جان در تن و روح در کالبد بيجانشان را داشت؛ رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- قلب و چشم آنان بودند. همچنانکه آب بنا به طبيعت خويش سرازير ميگردد، محبّت قلبي و عشق راستين همگان نيز به سوي آن حضرت سرازير ميشد، و جان همگان همانند آهن که به آهنربا جذب ميشود، مجذوب جمال آن حضرت ميگرديد؛ چنانکه شاعر عرب سروده است: «فصورته هيولي کل جسم و مغناطيس افئدة الرجال» «چنان بود که صورت وي هيولاي هر پيکري بود، و چونان مغناطيس دلهاي مردان را ميربود!» بر اثر همين عشق و علاقة شديد و خاطرخواهي اصحاب و ياران آن حضرت بود که هر يک از آنان حاضر بود که گردنش خرد شود، اما به ناخن آن حضرت خراشي نخورد، و خس و خاشاکي به پاي آن حضرت نخلَد! روزي، در شهر مکه، ابوبکر مورد حملة کفّار واقع گرديد، و او را سخت کتک زدند. عتبهبن ربيعه نزديک وي آمد و آنقدر با نعلين ميخدار خويش، بر اندام و سر و روي ابوبکر کوبيد، و بر شکم وي لگد نواخت، که ديگر چشم و بيني ابوبکر ديده نميشد. بنيتَيم او را در پارچهاي پيچيدند و به خانهاش بردند. شک نداشتند که ميميرد. شامگاه آن روز همينکه به هوش آمد و خواست حرف بزند، گفت: رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- در چه حال است؟ به او زخم زبانها زدند و بسيار او را سرزنش کردند. آنگاه از نزد او برخاستند و به مادرش، امّ الخير، گفتند: ترتيبي بده که به او چيزي بخوراني يا شربت آبي به وي بدهي! وقتي که ابوبکر با مادرش تنها شد، دست به دامان او شد و گفت: از رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- چه خبر داري؟ مادرش گفت: بخدا، من از رفيق تو خبري ندارم! ابوبکر گفت: نز اُمّ جميل دختر خطاب برو، و از او سئوال کن که از رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- چه خبر دارد؟ از خانه بيرون شد و نزد امّجميل رفت. گفت: ابوبکر از تو راجع به محمدبنعبدالله خبر ميگيرد؟ گفت، من نه ابوبکر ميشناسم و نه محمدبنعبدالله! اگر دوست داري با تو بيايم تا به نزد پسرت برويم؟ گفت: آري! اُمّجميل همراه امّالخير آمد، تا بر سر بالين ابوبکر رسيد که خونين و مالين در بستر افتاده بود. اُمّجميل به او نزديک شد و صدا به شيون برآورد و گفت: به خدا، مردماني که اين بلا را برسر تو آوردهاند همه فاسق و کافرند، و من اميدوارم که خداوند انتقام تو را از آنان بگيرد! ابوبکر گفت: از رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- چه خبر داري؟ گفت: مادرت اينجا ايستاده و حرفهاي ما را ميشنود! گفت: باکي از او نداشته باش! گفت: سالماند و برقرار! ابوبکر گفت: کجا هستند؟! اُمّجميل گفت: در خانة ابنارقم! ابوبکر گفت: در پيشگاه خداوند نذر ميکنم که هيچخوراکي و نوشيدني نخورم و ننوشم تا به نزد رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- درآيم! صبر کردند تا رفتوآمدها کم شد و مردم آرام گرفتند. آنگاه ابوبکر را در حالي که بر مادرش و بر امّجميل تکيه داشت برداشتند و به نزد رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- بردند [21]. در فصول بعدي نيز، سرگذشتهاي منحصر به فردي را از عشقورزي ياران رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به آن حضرت، و جاننثاري و فداکاري آنان نسبت به ايشان در جاهاي مختلف اين کتاب خواهيم آورد؛ به خصوص، ماجراي جنگ اُحُد، و سرگذشت خُبَيب و امثال او. 3) احساس مسئوليت: صحابة پيامبر گرامي اسلام، مسئوليت سنگين و سهمگيني را که بر دوش بشريت نهاده شده است، به طور کامل احساس ميکردند، و باور داشتند که به هيچوجه نميتوانند از اين مسئوليت کنارهگيري کنند يا از زير بار آن شانه خالي کنند؛ زيرا معتقد بودند که پيامدهاي فرار از زير بار تحمّل اين مسئوليت بسيار وخيمتر و زيانمندتر از آن شکنجه و فشاري است که در راستاي تحمل اين بار مسئوليت ميبينند، و خساراتي که بر اثر گريختن از اين مسئوليت، به آنان- و به جهان بشريت- روي خواهد آورد، به هيچ روي، با سختيهايي که در جهت تحمل بار اين مسئوليت با آن درگيرند، قابل مقايسه نيست. 4) ايمان به آخرت: ايمان به آخرت نيز، احساس مسئوليت ياران رسولاکرم -صلى الله عليه وسلم- را تقويت ميکرد. آنان يقين قطعي داشتند به اينکه روزي در پيشگاه خداي ربّالعالمين خواهند ايستاد، و براي جزء و کلْ و کوچک و بزرگ اعمالشان حساب پس خواهند داد؛ آنگاه، يا به سوي نعمت جاويدان، يا به سوي عذاب هميشگي در وسط دوزخ! اين بود که همواره شب و روز زندگاني خود را ميان خوف و رجا ميگذرانيدند؛ اميد و رجا به رحمت خدا، و خوف و بيم از عذاب الهي؛ چنانکه خداوند متعال ميفرمايد: ﴿وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوا وَّقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ﴾[22]. «و کساني که هرچه از آنان خواسته شده است انجام ميدهند؛ اما، در عين حال، دلهايشان ترسان و هراسان است از اينکه بايد به خداي خويش بپيوندند!» آنان ميدانستند که دنيا با همه شکنجهها يا برخورداريهايش در قياس با آخرت به اندازة بال پشهاي نميارزد؛ و اين شناخت نيرومند، سختيها و تلخيها و دشواريها و گرفتاريهاي دنيا را براي آنان آسان ميگردانيد؛ به طوري که اصلاً آنها را به خرج برنميداشتند، و اهميتي به آنها نميدادند. 5) قرآن کريم: در اثناي اين تنگناهاي تاريک و هولناک، و در کشاکش اين بحرانهاي دردناک سورهها و آيات قرآن نيز، با آن اسلوب منحصر به فرد و دلپذير، يکي پس از ديگري نازل ميشدند، و درجهت اثبات راستي و درستي اصول و مباني اسلام که دعوت اسلام بر پاية آنها صورت ميپذيرد، دلايل قوي و برهانهاي محکم اقامه ميکردند، و مسلمانان را به سوي انديشههاي بنيادين که خداوند مقدّر فرموده بود بعدها بزرگترين و چشمگيرترين جامعة بشري را در جهان، يعني جامعة اسلامي را، براساس آنها بسازند، رهنمون ميشدند؛ و احساسات و عواطف و انگيزههاي دروني مسلمانان را به سوي صبر و شکيبايي و حلم و حوصله و بردباري سوق ميدادند؛ و در اين راستا، مَثَلها ميزدند و حکمتها بيان ميکردند: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِكُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء وَزُلْزِلُواْ حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِيبٌ﴾[23]. «يا چنان پنداشتيد که به بهشت درآييد؟ حال آنکه هنوز سرگذشت امتهايي که پيش از شما در اين جهان زيستهايد براي شما روي نداده است! سختيها و گرفتاريها آنچنان درگيرشان ميساخت که دلهايشان به لرزه درميآمد و کار به جايي ميرسيد که پيامبر و کساني که همراه او بودند، ميگفتند: ياري خداوند کي ميرسد؟! همگان بدانند که ياري خداوند بسيار زود خواهد رسيد!» ﴿الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ﴾[24]. «الف، لام، ميم. آيا مردم چنين پنداشتهاند که همينکه بگويند: ايمان آورديم، دست از آنان بدارند، و آنان را امتحان نکنند؟! همه افراد و امتهايي را که پيش از اينان بودهاند امتحان کردهايم؛ و البته خداوند آنان را که راستگوي بوده باشند، باز خواهد شناخت، و آنان را نيز که دروغگوي بوده باشند باز خواهد شناخت!» همچنين، آيات قرآني، در برابر ايرادها و شبهههاي کافران و معاندان، پاسخهاي دندانشکن ارائه ميکردند، و راه چاره را بر روي آنان ميبستند. گاه، مخالفان دعوت اسلام را از پيامدهاي هولناکي که در صورت اصرار ورزيدن بر لجاجت و ضلالت خويش دامنگير آنان خواهد گرديد، با روشني و وضوح برحذر ميداشتند؛ و در اين ارتباط، به ايامالله و شواهد تاريخي دالّ بر اجراي سنّتهاي الهي دربارة دوستان خدا و دشمنان خدا استدلال و استناد ميکردند؛ و گاه از درِ ملاطفت و نرمش درميآمدند، و از راههاي مختلف، به تفهيم و ارشاد و توجيه و هدايت مخالفان ميپرداختند، تا از آن ضلال مبين که در آن فرو افتادهاند، دست بردارند. قرآن کريم مسلمانان را به عالَم ديگري منتقل ميگردانيد، و صحنههايي را از شکوه و جلال آفرينش و جمال ربوبيت و کمال الوهيت، و آثار رحمت و رأفت خداوند، و مظاهر خشنودي و رضايت حق تعالي به آنان نشان ميداد، و آن چنان آنان را شيفته و مشتاق آن عالم ديگر ميگردانيد، که هيچ گردنة صعبالعبوري بر سر راه آنان نميتوانست پابرجاي بماند و سدّ راه آنان شود. در لابلاي اين آيات، خطابهايي اين چنين گوش جان و دل مسلمانان را نوازش ميداد: ﴿يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُم بِرَحْمَةٍ مِّنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَّهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُّقِيمٌ﴾[25]. «خداي ايشان بشارتشان ميدهد به رحمتي از جانب خود و نيز به خشنودي خويش، و باغستانهايي که در آنها برايشان نعمتهاي هميشگي است.» همچنين، آياتي از اين قبيل نازل ميشد که تابلوهايي را از سرنوشت و فرجام کافران طغيان پيشه و ستمگر نشان ميداد که در پيشگاه خداوند مؤاخذه و محاکمه ميشوند: ﴿يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلَى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَر﴾[26]. «آن روز که اينان را بر روي صورتهايشان به آتش ميکشند؛ بچشيد مزه آتش دوزخ را!» 6) مُژدههاي پيروزي: از همة اينها گذشته، مسلمانان از همان آغاز که در راه اسلام دچار تنگناها و فشارها و سختيها شدند، و حتي پيش از آن، به خوبي ميدانستند که وارد شدن به اسلام لزوماً به معناي گرفتار شدن به مصيبتها و قتل و غارتها و ظلم و ستمها نبوده و نيست؛ بلکه دعوت اسلام، از نخستين روز، از ميان بردن جاهليت و قلع و قمع اثار آن و ساقط کردن نظام غير انساني آن را هدف گرفته است، و از جمله دستاوردهاي دنيوي آن گسترش نفوذ دين الهي در سراسر جهان، و در دست گرفتن سررشتة سياست و هدايت در عالم بشريت به منظور رهبري امت انساني و جامعة بشري در راستاي خشنودي خداوند، و منتقل گردانيدن همگان از نيايش و ستايش بُتان و بندگان به پرستش و عبادت خداوند جهانيان، پيشبيني شده است. قرآن کريم اين بشارتها و مژدهها را گاه با صراحت نازل ميفرمود، و گاه در قالب کنايه و اشارت. در آن روزگاران طاقتفرسايي که عرصه بر مسلمانان تنگ شده بود، و خفقان شديد آن چنان بر زندگاني اجتماعي آنان سايه افکنده بود که نزديک بود کار آنان را بسازد؛ آيات قرآن کريم نازل ميشدند، و ماجراهاي پيامبران پيشين را با اقوامشان به توضيح و تبيين مينشستند، که چگونه به تکذيب آنان برخاستند، و در برابر دعوت الهي آنان کفرپيشه کردند. نحوة بيان اين آيات، چنان بود که اوضاع و احوال گذشتگان را بر اوضاع و احوال جاري مکّه و رويارويي مسلمانان با کافران و مشرکان تطبيق ميکرد؛ آنگاه، به پيامدها و عواقبي که آن اوضاع و احوال بدان ميانجاميد، و عبارت از هلاکت کافران و نابودي ستمگران بود، ميپرداخت که چگونه دمار از روزگار آنان برداشته شد، و بندگان شايستة خداوند وارث سرزمينها و فرمانروايايي مملکتها شدند. اين داستانها اشارات واضحي را در ارتباط با شکست نهائي اهل مکه درآينده، و پيروزي مسلمانان در پرتو پيروزي دعوت اسلام دربرداشتند. در گيرودار آن اوضاع و احوال، و در اثناي نزول آيات و سُوَر قرآن کريم با مضامين متناسب و متنوع، آياتي نيز نازل ميشدند که با صراحت کامل پيروزي مسلمانان را بر جبهههاي مخالف، نويد ميدادند: ﴿وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ * وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ * فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِينٍ * وَأَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ * أَفَبِعَذَابِنَا يَسْتَعْجِلُونَ * فَإِذَا نَزَلَ بِسَاحَتِهِمْ فَسَاء صَبَاحُ الْمُنذَرِينَ﴾[27]. «فرمان ما از ديرباز بندگان و فرستادگانمان صادر شده است؛ آنان قطعاً پيروز خواهند گرديد؛ و لشکريان ما حتماً چيره خواهند شد. اينک، تا مدتي از اينان چشم بردار! و چشمان را بينا گردان؛ هرچند که خود بينا خواهند شد! آيا براي عذاب ما شتابزدگي ميکنند؟! آنگاه که بر محيط زندگاني آنان فرود آيد، چه بد بامدادي خواهند داشت انذار شوندگان!!» ﴿سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُرَ﴾[28]. «اين جمع، طولي نميکشد که درهم شکسته ميشوند و پاي به فرار ميگذارند!» ﴿جُندٌ مَّا هُنَالِكَ مَهْزُومٌ مِّنَ الْأَحْزَاب﴾[29]. «لشکرياني اندکند که دستهجات شکسته خوردهاي بيش نيستند!» در ارتباط با مسلماناني که به حبشه مهاجرت کردند. اين آيه شريفه نازل شد: ﴿وَالَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي اللّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ﴾[30]. «آن کساني که در راه خداوند مهاجرت کردند، پس از آنکه ستم بسيار ديده بودند، در همين دنيا، براي آنان جاي و مأواي نيکويي تدارک ميکنيم، و البته پاداش آخرت بزرگتر است؛ اي کاش ميفهميدند!» دربارة داستان يوسف از آن حضرت سؤال کردند؛ خداوند متعال نيز در خلال اين داستان فرمود: ﴿لَّقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِّلسَّائِلِينَ﴾[31]. «در ماجراي يوسف و برادرانش آيات و حکمتهاي فراوان براي پرسشگران نهفته است!» منظور اين بود که اهل مکه، سؤال کنندگان راجع به ماجراي يوسف، همانگونه که برادران يوسف نقشههايشان نقش بر آب گرديد، و ناگزير در برابر حضرت يوسف -عليه السلام- از سر تسليم درآمدند، اهل مکه نيز چنين وضعيتي تلخ و دشوار بر سر راهشان خواهند داشت! در ارتباط با اقوام گذشته و پيامبران پيشين الهي، چنين اشاره فرموده: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّـكُم مِّنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ * وَلَنُسْكِنَنَّـكُمُ الأَرْضَ مِن بَعْدِهِمْ ذَلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ﴾[32]. «و گفتند آنان که کفر ورزيدند در برابر پيامبرانشان: شما را از شهر و ديارمان بيرون ميکنيم؛ يا اينکه به کيش و آئين ما بازميگرديد! خداي ايشان نيز به آنان وحي فرستاد که ما ستگران را به هلاکت خواهيم رسانيد؛ و شما را پس از آنان در همين سرزمين اسکان خواهيم داد؛ اينها همه براي آن کسي گفته ميشود که در دل خوف و خشيت مرا داشته باشد و از وعيد و تهديد من ترسان بوده باشد!» زماني که آتش جنگ ميان ايران و روم شعله کشيده بود. کافران دوست داشتند که ايرانيان پيروز گردند؛ زيرا که ايرانيان مشرک بودند. مسلمانان دوست داشتند که روميان پيروز گردند؛ زيرا که روميان به خدا و رسول و وحي الهي و کتاب آسماني و سراي آخرت ايمان داشتند. از سوي ديگر، عملاً ايران بر روم پيروز شده و برندة جنگ شده بود. خداوند، در آن ميان، نويد پيروزي روميان بر ايرانيان را در طول چند سال آينده (حداکثر 9 سال) به مسلمانان داد. امّا به اين يک بشارت اکتفا نکرد؛ بلکه يک بشارت صريح ديگر را نيز آورد که حاکي از امداد غيبي الهي نسبت به اهل ايمان بود: ﴿فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِن بَعْدُ وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ * بِنَصْرِ اللَّهِ يَنصُرُ مَن يَشَاءُ﴾[33]. «و آن روز، اهل ايمان شادمان ميشوند؛ با امداد پيروزگرانه الهي.» شخص رسولالله -صلى الله عليه وسلم- نيز، هرازگاه، نظير اين بشارتها و نويدها را به مسلمانان ميدادند. در موسم حج، وقتي که در ميان ازدحام مردمان در بازار عکّاظ و بازار مَجَنه و بازار ذيالمَجاز به منظور تبليغ اسلام حاضر ميشدند، تنها به بهشت نويد نميدادند؛ بلکه با کمال صراحت، خطاب به مردم ميگفتند: (يا أيهاالناس، قولوا لا اله الا الله، تفلحوا وتملکوا به العرب، وتدين لکم بها العجم، فاذا متم کنتم ملوکاً في الجنة)[34]. «هان اي مردم! بگوييد لاالهالاالله، تا رستگار شويد و بر همه اقوام عرب فرمانروايي پيدا کنيد. و همه اقوام عجم سر در خط فرمان شما بنهند؛ زماني هم که از دنيا رفتيد، پادشاهان بهشت برين خواهيد بود.» پيش از اين نيز، پاسخ نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- را به عتبه بنربيعه هنگامي که بر سر مال و منال و جاه و مقام دنيا با آن حضرت بناي دادوستد داشت، ملاحظه کرديم، و ديديم که عتبه از پاسخ آن حضرت چه برداشتي کرد، و چگونه آيندة درخشان دعوت پيامبرگرامي اسلام را از نحوة پاسخ ايشان پيشبيني کرد. پاسخ حضرت رسولاکرم -صلى الله عليه وسلم- به آخرين هيأت نمايندگي قريشيان که نزد ابوطالب آمده بودند نيز محتوايي نظير اين داشت؛ آنجا که فرمودند: من از اين قوم ميخواهم که تنها يک کلمه بر زبان بياورند تا در پرتو آن همة قوم عرب سر در خط فرمانشان نهند و فرمانرواي همة اقوام عجم گردند! خَبّاب بن اَرَتّ گويد: نزد نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- رفتم. ايشان بُرد يماني خويش را زير سر نهاده بودند و در ساية کعبه آرميده بودند. در آن ايام، ما از مشرکان شکنجههاي سخت ميديديم. به ايشان گفتم: دعا نميکنيد و از خدا نميخواهيد؟! آن حضرت برخاستند و نشستند، در حالي که چهرة ايشان برافروخته شده بود، و گفتند: (لقد کان من قبلکم ليمشط بمشاط الحديد ما دون عظامه من لحم و عصب؛ ما يصرفه ذلک عن دينه! وليتمن الله هذا الأمر حتى يسير الراکب من صنعاء إلى حضرموت، ما يخاف إلا الله). «پيشينيان شما را با شانههاي آهنين گوشت و رگ و پي ايشان را از روي استخوانهايشان ميتراشيدند امّا از دينشان برنميگشتند! خداوند خود، اين امر را به تمام و کمال خواهد رسانيد، و به جايي خواهد رسيد که انساني سوار بر مرکب فاصله ميان صنعا تا حضرموت را طي کند، و در اثناي اين راه طولاني و مخوف، بجز از خدا از هيچکس و هيچچيز نترسد!» راوي ميافزايد: و نيز از گرگ براي گوسفندانش! [35]. به روايت ديگر، آن حضرت در پايان اين کلام مبارکشان فرمودهاند: (ولکنکم تستعجلون)! وليکن شما شتابزدگي ميکنيد! [36] اين مژدهها و بشارتها، پنهان و مخفيانه و سري نيز نبوده است، آشکار و فاش و بيپرده بوده است؛ کافران نيز اين بشارتها را ميشنيدهاند و در جريان آنها بودهاند؛ همانطور که مسلمانان از آنها خبردار ميشدهاند حتي کار به جايي رسيده بود که اسودبن مطّلب و رفقايش، هرگاه ياران پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- را ميديدند، با اشارات گوشة چشم به تمسخر و استهزا ميپرداختند و يا يکديگر ميگفتند: پادشاهان جهان که وارثان خسروان ايران و قيصران روماند، از راه رسيدند!! آنگاه سوت ميکشيدند و دست ميزدند[37]. در پرتو اين بشارتها و مژدههاي کارساز، در ارتباط با آيندهاي درخشان و باشکوه در همين زندگاني دنيا، و در کنار آن، اميدواري راستين و عميق نسبت به پايان خوش زندگي در اين جهان و رسيدن به فوز ابدي و کاميابي و کامراني در بهشت؛ صحابه رسولاکرم -صلى الله عليه وسلم- براستي و به روشني ميديدند و درمييافتند که آن فشارها و شکنجهها و آزارها که از هر سوي به آنان هجوم ميآورند، و آن مصائب و مصاعبي که زندگي آنان را از هر طرف دربرميگرفت؛ لکّة ابري تابستانه بيش نيست که پس از دقايقي چند، پارهپاره و پراکنده ميگردد؛ چنانکه در ضربالمثل عربي آمده است: «سحابة صيف عن قليل تقشّع!» علاوه بر اين، حضرت رسولاکرم -صلى الله عليه وسلم- پيوسته روح و روان ياران خويش را با نوادر نفيس ايمان تغذيه ميکردند، و جان اهل ايمان را با تعليم حکمت و قرآن تزکيه ميفرمودند، و با دقت و عمق هرچه تمامتر به تربيت آنان ميپرداختند. جانهاي ايشان را، منزل به منزل، در راستاي اعتلال روح، و پاکي قلب، و خوشخويي، و آزادگي، و رهايي از سيطرة ماديات، و مقاومت در برابر شهوات، و پيوستگي به خداي زمين و آسمان، پيش ميبردند؛ و آتش درون سينة آنان را همواره شعلهور نگاه ميداشتند؛ و به اين ترتيب، آنان را از تاريکيها به روشنايي منتقل ميساختند؛ و آنان را واميداشتند تا در برابر آزار و شکنجة مشرکان شکيبايي بورزند، و به زيبايي از خطا و اشتباه آنان درگذرند، و هواهاي نفساني خويش را مقهور گردانند. اين بودکه ياران آن حضرت، همواره در دين راسختر، و از شهوات دورتر، و درجهت کسب خشنودي خداوند فعالتر، و در هواي بهشت مشتاقتر، و در تحصيل علم و دانش حريصتر، و در امر دين فقيهتر، و در سلوک نفساني عارفتر و وارستهتر، و بر عواطف و انگيزههاي دروني خويش چيرهتر و غالبتر، و بر احساسات و هيجانات خويش مسلطتر، و به شکيبايي و آرامش و وقار مقيدتر ميگرديدند.
[1]- نکـ: صحيحالبخاري ، همراه با فتحالباري، ج 3، ص 529، ح 1589، 1590، 3882، 4284، 4285، 7479؛ زاد المعاد، ج 2، ص 46. [2]- دليل بر اينکه نقض عهدنامه در ماه محرم روي داده است، آنست که ابوطالب شش ماه پس از نقض عهدنامه از دنيا رفت، و بنابر تحقيق، وفات ابوطالب در ماه رجب اتفاق افتاده است، کساني که نيز ميگويند ابوطالب در ماه رمضان از دنيا رفته است، ميگويند: وفات ابوطالب هشت ماه و چند روز پس از نقض عهدنامه روي داده است. [3]- سوره قمر، آيه 2. [4]- تفصيلات اين تحريم اقتصادي- اجتماعي را از صحيح بخاري، «باب نزول النبي بمکّة» ج 1، ص 216؛ «باب تقاسُم المشرکين عليالنبي»، ج 1، ص 548؛ زاد المعاد، ج 2، ص 46؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 350-351، 374-377 و ديگر منابع گردآوري کردهايم. [5]- سوره ص، آيه 1-7. [6]- سيرةابنهشام،ج 1، ص 417-419؛ نيز نک: سنن الترمذي، ج 5، ص 341، ح 3232؛ مسند ابي يعلي، ج 4، ص 456، ح 2583؛ ابن جرير طبري نيز اين داستان را آورده است. [7]- مختصر السيرة، ص 111. [8]- ابن جوزي در تلقيح (ص 7)، بر وفات حضرت خديجه –رضي الله عنها- در ماه رمضان سال مذکور تصريح کرده است. [9]- اين روايات را امام احمدبن حنبل در مسند خويش آورده است: ج 6، ص 118. [10]- صحيح البخاري، «باب تزويج النبي خديجة و فضلها» ج 1، ص 539. [11]- اين داستان، با همه طول و تفصيل آن، در صحيح بخاري، ج 1، ص 552، 553؛ و سيره ابن هشام، ج 1، ص 372، 374 آمده است. [12]- سيره ابن هشام، ج 1، ص 416. [13]- تلقيح فهوم اهل الاثر، ص 10. [14]- سوره رعد، آيه 17. [15]- سيرةابن هشام، ج 1، ص 316. [16]- سوره انعام، آيه 33. [17]- ترمذي اين حديث را در تفسير اين آيه شريفه در سوره انعام آورده است: ج 5، ص 243، ح 3064. [18] در اينجا پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- قريشيان ظالم و ستمگر را تهديد کرده، بدانها گوشزد مي کند که روزي سزاي اين ستمها و آزارهايي که در حق مؤمنان روا مي دارند را خواهند ديد... مترجم محترم گويا متوجه اين موضوع نشده فرمودة آنحضرت -صلي الله عليه وسلم- را بدينصورت ترجمه کرده اند که: «اي جماعت قريش! من به آهنگ قرباني شدن بسوي شما آمده ام!». [19]- سيرةابنهشام، ج 1، ص 84. [20]- نکـ: صحيح البخاري، ج 2، ص 563. [21]- البداية و النهاية، ج 3، ص 30. [22]- سوره مؤمنون، آيه 60. [23]- سوره بقره، آيه 214. [24]- سوره عنکبوت، آيات 1-3. [25]- سوره توبه، آيه 21. [26]- سوره قمر، آيه 48. [27]- سوره صافّات، آيات 171، 177. [28]- سوره قمر، آيه 45. [29]- سوره صاد، آيه 11. [30]- سوره نحل، آيه 41. [31]- سوره يوسف، آيه 7. [32]- سوره ابراهيم، آيات 13-14. [33]- سوره روم، ايات 4-5. [34]- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 261. [35]- صحيح البخاري، ج 1، ص 543. [36]- همان، ج 1، 510. [37]- السيرة الحلبية، ج 1، ص 511-512.
(از کتاب: خورشيد نبوّت، ترجمه فارسي «الرحيق المختوم» مؤلف: شيخ صفي الرحمن مبارکفوري، برگردان : دکتر محمدعلي لساني فشارکي) مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|