|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم > شیوه های گوناگون کارشکنی
شماره مقاله : 8517 تعداد مشاهده : 406 تاریخ افزودن مقاله : 26/9/1389
|
شيوه هاي گوناگون کارشکني همينکه قريشيان از مراسم حجّ آن سال فراغت حاصل کردند، عزم جزم کردند که اين دعوت جديد را در گهوارهاش سر به نيست سازند؛ و براي اين منظور شيوههاي مختلفي انديشيدند که از جمله مهمترين آنها عبارت بودند از:
1. مسخره کردن، تحقير کردن، استهزا، تکذيب و نيشخند: آنان ميخواستند مسلمانان را درنظر افکار عمومي خوار سازند، و نيروهاي معنوي آنان را خنثي کنند. تهمتهاي ناروا و کودکانه به رسولاکرم -صلى الله عليه وسلم- زدند، دشنامهاي نابخردانه نثار آن حضرت کردند؛ گاه ايشان را «مجنون» صدا ميکردند: ﴿وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾[1]. به آن حضرت تهمت جادوگري و دروغگويي ميزدند: ﴿وَعَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ﴾[2]. همه جا دنبال ايشان ميرفتند و نگاههاي هراسانگيز از روي خشم و انتقام بر آن حضرت ميافکندند و به اين وسيله شدّت ناراحتي و ناآرامي خودشان را در ارتباط با عملکرد دعوت و تبليغ رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نشان ميدادند: ﴿وَإِنْ يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ﴾[3]. هرگاه ميديدند که پيغمبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- نشستهاند و عدهاي از مستضعفين، ياران و اصحابشان، گرداگرد ايشان حلقه زدهاند؛ از روي استهزا ميگفتند: ﴿أَهَؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنَا﴾. «آيا هم ايناناند که خداوند از ميان ممتازشان گردانيده و بر آنان منت نهاده است؟!» که خداوند متعال در پاسخ آنان فرمود: ﴿أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ﴾[4]. «آيا خدا چنانکه بايد و شايد بندگان شکرگزارش را نميشناسد؟!» همچنين، خداوند براي ما باز ميگويد که هرجا افراد با ايمان را ميديدند، به آنان ميخنديدند؛ از کنارشان که ميگذشتند، با چشمانشان اشارههاي معنادار ميکردند! نزد رفقايشان که برميگشتند، شادمانه و سرخوش، اين کارهاي ناشايست خودشان را با آب وتاب توصيف ميکردند؛ وقتي نگاهشان به اهل ايمان ميافتاد، ميگفتند: اين جماعت گمراهند! که خداوند متعال در پاسخشان ميفرمايد: مگر ما بندگانمان را به اينان سپردهايم که در همه کار و بارشان فضولي ميکنند؟! چنانکه در اين آيات ميخوانيم: ﴿إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كَانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ * وَإِذَا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغَامَزُونَ * وَإِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ * وَإِذَا رَأَوْهُمْ قَالُوا إِنَّ هَؤُلاءِ لَضَالُّونَ * وَمَا أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حَافِظِينَ﴾[5]. مشرکان مکه در راستاي استهزا و نيشخند و سرزنش و مسخره کردن اهل ايمان به طور روز افزون ميافزودند، تا آنکه روح و روان پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- را تحتتأثير قرار داد؛ چنانکه خداوند متعال ميفرمايد: ﴿وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ﴾. «ما نيک ميدانيم که تو از بابت اين گفتههاي ايشان دلتنگ ميشوي.» آنگاه روحيه پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- را تقويت ميکند و دستورالعمل مؤثري را براي زدودن دلتنگي بر آن حضرت ارائه ميفرمايد: ﴿فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ * وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ﴾[6].0 «تسبيح و حمد خداي خويش را پيوسته به جاي آر، و همواره در زمرة سجودآورندگان باش؛ و تا جان در بدن داري خداي خويش را عبادت کن.» پيش از اين آيات، خداوند متعال خطاب به رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- ميفرمايد: ﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئينَ * الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ﴾[7]. «ما شرّ استهزا کنندگان را از تو دفع کردهايم! آن کسان که همراه با خداي يکتا، خداي ديگري را قرار ميدهند؛ نيک خواهند دانست!» نيز خداوند سبحان پيامبر گرامي اسلام را مخاطب قرار ميدهد و ميفرمايد: ﴿وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ﴾[8]. «پيش از تو نيز فرستادگان خدا مورد استهزاي مردانشان قرار ميگرفتهاند و استهزاهاي آنان بر سر خود آن مسخرهکنندگان فرود آمد!»
2. القاي شبهه و جوسازي هاي دروغين: در اين ارتباط، آنقدر گسترده و متنوع عمل کردند، که فرصت و مجال تأمل و تفکر پيرامون دعوت پيامبر اسلام را از مردم سلب کردند. دربارة قرآن، گاه ميگفتند: ﴿أَضْغَاثُ أَحْلامٍ﴾. «خوابهاي آشفتهاي است که وي شبها ميبيند و روزها بازگو ميکند!» و گاه ميگفتند: ﴿بَلِ افْتَرَاهُ﴾[9]. «از جانب خودش ميسازد و ميپردازد!» گاه نيز ميگفتند: ﴿إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ﴾[10]. «يک فرد بشر به اوتعليم می دهد!» ديگر گاه گفتند: ﴿إِنْ هَذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ﴾. «اين يک دروغ بزرگ و بياساس است که خود ساخته و پرداخته و ديگر دستيارانش در ساختن و پرداختن آن به او کمک کردهاند!» يا به گونهاي ديگر گفتند: ﴿وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً﴾[11]. «اينها افسانههاي پيشينيان است که نسخهبرداري کرده و بامدادان و شامگاهان آنها را بر او املا ميکنند!» يک بار ميگفتند: با يک فرد جنّي يا يک شيطان ارتباط دارد و همانگونه که جنّيان و شياطين بر کاهنان نازل ميشوند، فرد جنّي يا شيطان مخصوص به او نيز بر او نازل ميشود! که خداوند متعال در پاسخ اين سخنشان فرمود: ﴿هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ * تَنَزَّلُ عَلَى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ﴾[12]. «به اينان بگو که شياطين بر تبهکاران دروغ زن و آلوده به انواع گناهان فرود ميآيند؛ شما هيچ سابقه سختي دروغ، يا سابقه فسق و فجوري از من نداريد؛ آن وقت چگونه قرآن را دستاورد فرود آمدن شياطين بر من به حساب ميآوريد؟!» بار ديگر راجع به نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- گفتند: وي به نوعي بيماري جنون مبتلا است که معاني و مفاهيمي را تخيل ميکند؛ آنگاه آن معاني ومفاهيم را در قالب کلمات و جملات و عبارات زيبا و دلانگيز ميريزد؛ درست به همان شيوهاي که شاعران عمل ميکنند؛ بنابراين، وي نيز شاعر است و کلامش شعر! خداوند متعال در پاسخ آنان فرمود: ﴿وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ * أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ * وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لا يَفْعَلُونَ﴾[13]. «شاعران، هوادارانشان کجرواناند؛ و هر زمان در اين وادي و آن وادي سرگرداناند؛ بسيار سخنان ميگويند که عملي متناسب با آن ندارند.» اين سه ويژگي است که شاعران دارند، و هيچيک از اينها در پيامبر اسلام مشاهده نميشود. پيروان آن حضرت راه يافتگاناند و راهنماي ديگران، پارسا و شايستهاند، و دين و اخلاق و کوششها و اقداماتشان شايان تحسين است، و در هيچ جنبهاي و در هيچ زمينهاي اثري از کجروي در وجود ايشان يافت نميشود. از سوي ديگر، نبي اکرم -صلى الله عليه وسلم- مانند شاعران در هر وادي سرگردان نيست؛ بلکه او بسوي خداي واحد و دين واحد و صراط واحد دعوت ميکند، نميگويد جز آنچه ميکند، و نميکند جز آنچه ميگويد؛ آنوقت، اين پيامبر الهي کجا و شاعران کجا؟! شاعران کجا و اين پيامبر الهي کجا؟! به همين ترتيب، خداوند سبحان در برابر هر شبههاي که اين مخالفان برضدّ پيامبر و قرآن و اسلام القا ميکردند، جوابهاي کافي و شافي و وافي ميداد. عمدة شبهات مخالفين به سه محور توحيد و نبوت و معاد دور ميزد. خداوند متعال به تمامي شبهات آنان در ارتباط با توحيد پاسخ گفت، و علاوه بر آن، زياداتي را بر آن مباحث افزود، و قضية توحيد را از هر سوي روشن و واضح گردانيد، و ناتواني و درماندگي خدايان قريش و ديگر اعراب را با عمق و وسعتي که بيش از آن ممکن نبود، تبيين فرمود؛ و چه بسا، همين پاسخگويي و جدال گسترده بود که خشم و ناسازگاري آنان را بيش از پيش برميانگيخت، و آن پيامدهايي را پديدآورد که پديد آورد. شُبهات مخالفان پيرامون رسالت نبّي اکرم -صلى الله عليه وسلم- دائر بر اين بود که آنان با وجود اعتراف به راستگويي پيامبر و امانت و صلاحيت و پرهيزکاري آن حضرت، معتقد بودند که منصب نبوت و رسالت برتر و بزرگتر از آن است که به يک فرد بشر عطا شود؛ بشر هيچگاه فرشته (فريسته، فرستاده) نميتواند باشد، و فرستادة خدا نيز برحسب عقايد ايشان نميتواند بشر بوده باشد. وقتي که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- دعوت خويش را علني کردند، و مردمان را به سوي دين و ايمان فراخواندند، مخالفان دچار حيرت شدند و گفتند: ﴿وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾[14]. «اين چه پيامبر و فرستادهاي است که غذا ميخورد و در کوچه و بازار قدم ميزند؟!» ميگفتند: محمد بشر است و خداوند تاکنون براي هيچ يک از افراد بشر چيزي نازل نکرده است: ﴿مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ﴾. و خداوند متعال در پاسخ آنان فرمود: ﴿قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاءَ بِهِ مُوسَى نُوراً وَهُدىً لِلنَّاسِ﴾[15]. «بگو: آن کتابي را که موسي آورد، و نور و هدايت براي همه مردمان بود، چه کسي نازل کرده بود؟!» پرواضح است که آنان ميدانستند و اعتراف داشتند به اينکه موسي يک فرد بشر است. همچنين، در ارتباط با پاسخ شبهة آنان فرمود: جملگي اقوام پيشين در برابر رسولان خدا از راه ناسازگاري با آنان ميگفتند: ﴿إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا﴾[16]. «شما هم مانند ما افراد بشر هستيد!» و پيامبران خدا به آنان پاسخ ميدادند: ﴿إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾[17]. «ما هم افراد بشر و همانند شماييم؛ اما خداوند بر هر يک از بندگانش که بخواهد منّت ميگذارد! حاصل مطلب اينکه انبياء و رسل بايد از افراد بشر باشند؛ بشر بودن با پيامبر بودن هيچ منافاتي ندارد.» از آنجا که مخالفان پيامبر گرامي اسلام اعتراف داشتند به اينکه ابراهيم و اسماعيل و موسي -عليهم السلام- هم فرستادگان خدا و هم از افراد بشر بودهاند، ديگر مجالي براي ايشان باقي نماند که بر اين شبهه پافشاري کنند. اين بود که گفتند: خداوند براي عهدهدار شدن رسالت خويش کسي را جز اين يتيم مسکين نيافت؟! اين درست نبود که خدا بزرگان و سران مکه و طائف را کنار بزند و اين بينوا را فرستادة خويش قرار دهد: ﴿لَوْلا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾[18]. «چرا اين قرآن بر يکي از مردان بزرگ يکي از اين دو شهر بزرگ فرود نيامده است؟!» خداوند متعال در پاسخ آنان فرمود: ﴿أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ﴾[19]. «مگر اينان متصدّي توزيع رحمت خداي تواند؟!» منظور اينکه وحي و رسالت رحمت خدا است، و خدا خود نيک ميداند که رسالت خويش را کجا قرار دهد: ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[20]. از اينجا، به يک شبهه ديگر منتقل شدند؛ گفتند: فرستادگان پادشاهان دنيا با موکب خاصّ و خَدَم و حَشَم اين طرف و آن طرف ميروند و از ابهت و جلال و جبروت برخوردارند، و همه انواع و اقسام برگ و ساز زندگي برايشان فراهم است؛ اگر محمد مدعي است که رسول خدا است، چرا بايد در کوچه و بازار به دنبال لقمهاي نان برود؟! ﴿لَوْلا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً * أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَسْحُوراً﴾[21]. «چرا همراه او يک فرشته فرود نيامده است تا با او مشترکاً به انذار مردم بپردازد؟ يا آنکه گنجي پر زر و سيم از آسمان براي او افکنده نشده است؟ يا دست کم باغ و باغچهاي ندارد که با آن روزگار بگذارند؟!» و بالاخره اين ستمکاران گفتند: شما آمدهايد پيرو مردي جادو شده گرديدهايد!» پاسخ اين شبهه را خداوند چنين داد که محمد رسولخدا است؛ يعني، وظيفه او ابلاغ رسالت الهي به هر صغير و کبير، و ناتوان و توانمند، و برتر و فروتر، و آزاده و برده، به طور يکسان است؛ اگر بخواهد با ابهت و جلال و جبروت و خدم و حشم و پاسداران و پيشقراولان- همانند نمايندگان و فرستادگان پادشاهان- در ميان مردم رفت و آمد کنند، دست مردم ناتوان و ضعيف به دامان او نميرسد و نميتوانند از وجود او بهرهمند بشوند. مردم هم عبارت از همين افرادي هستند که معمولاً به حساب نميآيند؛ و به اين ترتيب، نقض غرض ميشود، و ديگر خاصيت و فايدهاي براي رسالت باقي نخواهد ماند. در ارتباط با معاد و حشر و نشر و رستاخيز انسانها پس از مرگ، مخالفان پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- بجز تعجب و استبعاد، و اگر و مگر، چيزي در چنته نداشتند. فقط ميتوانستند بگويند: ﴿قَالُوا أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ * أَوَآبَاؤُنَا الْأَوَّلُونَ﴾[22]. «مگر ميشود پس از آنکه ما مرديم و خاک شديم و استخوانهاي ما پوسيد؛ از نو برانگيخته شويم؟ همچنين پدران و پيشينيان ما؟!» يا بگويند: ﴿ذَلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ﴾. «اين چنين بازگشتي خيلي بعيد است!» يا اينکه پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- را يک فرد عجيب و غريب جلوه دهند که کارهاي عجيب و غريب ميکند و حرفهاي عجيب و غريب ميزند: يا بگويند: ﴿هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ * أَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ﴾[23]. «ميخواهيد مردي را به شما نشان بدهيم که به شما ميگويد وقتي که متلاشي شديد و از هم پاشيديد، شما از نو با آفرينشي جديد باز خواهيد گفت؟ نميدانيم اين مرد به خدا دروغ ميبندد؟ يا دچار جنون شده است؟!» يا اينکه شاعرشان ميگفت: اَمَوْتٌ ثُمَّ بَعْثٌ ثُمَّ حَشرُ؟ حديثُ خُرافةٍ يا اُمَّ عمروٍ! «آيا مرگ است و پس از آن برانگيخته شدن و پس از آن حشر و نشر و رستاخيز؟ اينها همه خرافات است، اي امّ عمرو!» خداوند سبحان، از راه باز کردن چشم بصيرت آنان نسبت به آنچه در دنيا ميگذرد، به آنان پاسخ داد: ستمگران اين جهان پيش از آنکه سزاي ستمگري خويش را ببينند، ميميرند، ستمديدگان نيز پيش از آنکه بتوانند حق خودشان را از ستمگران بازستانند، ميميرند؛ نيکوکاران خوش عمل و درستکار، بدون آنکه پاداش احسان و راستي خويش را ببينند، از دنيا ميروند؛ و تبهکاران بدعمل و بدکردار، بدون آنکه از بابت عمل بدشان کيفر ببينند، از دنيا ميروند؛ اگر حشر و نشر و رستاخيز و زندگي ابدي و پاداش و کيفر پس از مرگ در کار نباشد، ستمگر و ستمديده يکسان و نيکوکار و بدکردار همانند خواهند بود، بلکه ستمگران و تبهکاران خوشبختتر و سعادتمندتر از ستمديدگان و نيکوکاران خواهند بود؛ و چنين چيزي – بيحرف و سخن- نامعقول است، و هرگز نميتوان تصور کرد که خداوند نظام خلقت خود را بر فسادي اين چنين پايهگذاري کند؟! خداوند متعال ميفرمايد: ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ * مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾[24]. «مگر ميشود که ما مسلمان را با مجرمان يکسان قرار دهيم؟! چه خبرتان است؟ چگونه داوري ميکنيد؟!» و نيز ميفرمايد: ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ﴾[25]. «يا مگر ممکن است که ما اهل ايمان و عمل صالح را همانند مفسدين فيالارض قرار دهيم؟ يا پرهيزکاران را در رديف تبهکاران قرار دهيم؟!» و نيز ميفرمايد: ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾[26]. «يا آن کساني که همواره در انديشه کارهاي بد بسر ميبرند، چنان پنداشتهاند که ما آنان را همانند انسانهاي با ايمان و درست کردار قرار دهيم؛ چنانکه زندگي و مرگشان مانند يکديگر باشد؟ بسيار بد داوري ميکنند!» در پاسخ استبعادهاي منکران زندگي دوباره و حيات ابدي انسان نيز، خداوند متعال فرمود: ﴿أَأَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا﴾[27]. «آيا شما آفرينش پيچيدهتري داريد يا آسمان؟!» و نيز فرمود: ﴿أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتَى بَلَى إِنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[28]. «و آيا نديدهايد و نسنجيدهاند که خداوندي که آسمانها و زمين را آفريده، و از آفريدن آنها خسته و مانده نگرديده، هم توانا است بر اينکه مردگان را زنده گرداند؛ و البته چنين خواهد بود؛ زيرا که او بر هر چيزي توانا است.» و نيز فرمود: ﴿وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى فَلَوْلا تَذَكَّرُونَ﴾[29]. «شما که از مردم نخستين به خوبي باخبريد، چرا نميانديشيد و درنمييابيد؟!» خداوند در اين ارتباط يک اصل کلّي را که عقلاً و عرفاً معلوم و قطعي است مطرح فرموده است، دائر بر اينکه بازگردانيدن انسان به زندگي، براي خدا سادهتر از اصل آفرينش آنان است: ﴿وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾[30]. و نيز فرمود: ﴿كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ﴾[31]. «همانگونه که آفرينش نخستين را آغاز کرديم، آنرا دوباره بازميگردانيم! و نيز فرمود: ﴿أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ﴾[32] «مگر ما از آفرينش نخستين خسته و مانده شديم؟!» به اين ترتيب، خداوند سبحان در برابر هر يک از شبهاتي که مخالفان دعوت اسلام القا ميکردند، جوابهاي کافي و شافي ارائه ميفرمود که هر انسان خردمند و صاحبدلي را قانع ميگردانيد؛ اما، آنان اسير نابسامانيهاي درون خويش بودند، و ميخواستند از راه استکبار و برتريجويي، رأي و نظر خودشان را بر ديگر بندگان خدا تحميل کنند؛ از اين رو، همواره در وادي حيرت سرگردان ميماندند.
3- تحريم گوش فرادادن به قرآن، و ترويج افسانههاي کهن براي رويارويي با قرآن: مشرکان مکه علاوه بر القاي اين شبهات، عملاً نيز، با هر شيوهاي که ميتوانستند، مانع ميشدند از اينکه مردم به قرآن گوش فرا دهند، و دعوت اسلام به گوش مردم برسد. هرگاه که ميديدند پيامبر گرام اسلام در مقام دعوت فرد يا افرادي به دين ا سلام هستند يا ميديدند که ا يشان به نماز ايستادهاند يا قرآن تلاوت ميکنند، مردم را از اطراف آن حضرت دور ميگردانيدند؛ سرو صدا و غوغا راه ميانداختند؛ آواز ميخواندند؛ معرکهگيري ميکردند؛ چنانکه خداوند متعال ميفرمايد: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهَذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ﴾[33]. «کافر کيشان مکه ميگفتند: به اين قرآن گوش فرا ندهيد، و درحين تلاوت قرآن سرو صداهاي بيمعنا راه بياندازيد، تا بتوانيد بر او غلبه کنيد!» کفار مکه آنچنان پاي اين کار ايستاده بودند که پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- تا اواخر سال پنجم بعثت هرگز اين فرصت را نيافتند که در مجالس و محافل آنان تلاوت قرآن کنند. بعدها نيز که اين امکان بنحوي روي نمود، به اين صورت بود که پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- بطور ناگهاني، و بدون آنکه کفّار پي ببرند که آن حضرت ميخواهند تلاوت قرآن را آغاز کنند، عمل ميکردند. نضربن حارث، يکي از شيطانهاي نامدار قريش، به حيره رفت، و در آنجا سرگذشت پادشاهان سرزمين ايران و افسانههاي رستم و اسفنديار را فراگرفت، و هرگاه که پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- در ميان حلقهاي از مردمان مينشست و ميگفت: من به خدا- اي جماعت قريشيان- خوش گفتارتر از اويم! آنگاه دربارة پادشاهان ايران و قهرمانان افسانهاي، رستم و اسفنديار، براي مردم سخن ميگفت. آنگاه خطاب به مردم ميگفت: چرا بايد محمد خوش گفتارتر از من باشد؟![34] بنا به گزارش روايتي از ابن عباس، نضربن حارث کنيزک آوازخواني خريداري کرده بود، و هرگاه که ميشنيد کسي به اسلام تمايل پيدا کرده است، وي را به آن کنيزک خويش ميسپرد، و به او ميگفت: خوراک و نوشيدني برايش فراهم کن و آواز برايش بخوان! آنگاه خطاب به آن نو مسلمان ميگفت: اين بسي بهتر از آن چيزهايي است که محمد تو را بسوي آنها فرا ميخواند! اين آية شريفه دربارة نضر و عملکرد او در جهت رويارويي با قرآن نازل شده است: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ﴾[35]. «و از اين مردمان، بعضي هستند که بازار ياوه سرايي را گرم ميکنند تا بدينوسيله مردم را از راه خدا گمراه گردانند»[36].
4- آزارها و شکنجههاي گوناگون: مشرکان مکّه به موازات ظهور اسلام و علني شدن دعوت آن در آغاز سال چهارم بعثت، شيوههايي را که ياد کرديم، به تدريج پيش گرفتند تا بلکه بتوانند چراغ دعوت اسلام را خاموش گردانند. هفتهها و ماهها گذشت و کفار و مشرکين به همان شيوههاي برخورد با مسلمانان اکتفا ميکردند، و به آزار و شکنجه و تهديد نميپرداختند؛ امّا، وقتي که ديدند آن شيوههاي مقابله نميتوانند درجهت متوقف ساختن روند دعوت اسلام مؤثر باشند، با يکديگر مشورت کردند، و مقرر داشتند که مسلمانان را شکنجه کنند، و از دين جديد بيزارشان گردانند. از آن پس، هر رئيس قبيلهاي تازه مسلمانان قبيلة خويش را تحت آزار و شکنجه قرار ميداد و هرکس که بردگاني داشت، در صورت تمايل آنان به اسلام و ايمان، آنان را تحت فشار ميگذاشت. طبيعي بود که اراذل و اوباش و سياهي لشگرها نيز- در چنين اوضاع و احوالي- به دنبال بزرگان و رؤساي خودشان راه بيفتند و درجهت تمايلات و جلب رضايت ايشان فعال باشند. اين جماعت، آزارها و شکنجههايي را به ويژه نسبت به ناتوان و افراد بيدست و پا- بر عليه مسلمانان اعمال کردند که بدن انسان را به لرزه درميآورد، و آنچنان از اين تازه مسلمانان انتقام گرفتند که دلها با شنيدن گزارش آنها از جاي کنده ميشوند! ابوجهل، هرگاه ميشنيد که مردي صاحب مقام و صاحب عنوان در ميان قبايل عرب به اسلام گرويده است، او را سخت مورد سرزنش و تحقير قرار ميداد، و او را تهديد ميکرد که خسارات مالي و اجتماعي براي او در پي خواهد داشت؛ و اگر آن مرد تازه مسلمان ضعيف و بيدست و پا بود، بر او حمله ميبرد و او را آزار و شکنجه ميداد [37]. عموي عثمان بن عفّان وي را در حصيري ميپيچيد و برگ درخت خرما روي او ميريخت و او را روي آتش دود ميداد [38]. مادر مصعببنعمير وقتي که فهميد پسرش اسلام آورده است، آب و غذا را بر او بست، و او را از خانه بيرون کرد، در حالي که وي از مرفهترين و برخوردارترين عربهاي آن روزگار بود، و کار به جايي رسيد که مصعب پوست بدنش از شدت گرسنگي و تشنگي- همانند ماري که ميخواهد پوست بياندازد- ورقه شده بود [39]. صُهَيب بن سِنان رومي را آنقدر شکنجه ميدادند تا از هوش ميرفت و ديگر نميفهميد که چه ميگويد [40]. بِلال، بردة زرخريد اُميه بن خلف جُمحي بود. اميه طنابي به گردن او ميبست و به دست بچهها ميداد، تا او را در کوهستانهاي اطراف مکه به اين سوي و آن سوي بکشانند. بچهها آنقدر او را اين طرف و آن طرف ميکشانيدند که طناب در گوشتهاي گردن بلال فرو ميرفت، و او همچنان ميگفت: اَحَدْ! اَحَدْ! اُميه بلال را با طنابهاي محکم ميبست و با چوبدستي به جان او ميافتاد، و او را وادار ميکرد که مدتها زير آفتاب بنشيند؛ همچنين، او را پياپي گرسنگي ميداد. از همة اينها سختتر، به هنگام گرما گرم آفتاب نيمروز او را از خانه بيرون ميآورد و بر پشت، روي ريگزار داغ مکه ميخوابانيد، و دستور ميداد تخت سنگي بزرگ را روي سينه او قرار دهند، و به او ميگفت: به خدا سوگند، در همين حال خواهي ماند تا وقتي که بميري يا به محمد کافر شوي و لات و عزي را بپرستي! بلال در آن حال، همواره ميگفت: اَحَد! اَحَد! و نيز ميگفت: اگر کلمة ديگري را ياد داشتم که شما را بيشتر از اين بر سر خشم آورد، همان را ميگفتم! روزي، ابوبکر بر او ميگذشت و او را زير شکنجه يافت و بلال را در برابر يک غلام سياه ديگر، يا به بهاي 7 اوقيه يا پنج اوقيه نقره خريداري کرد و آزاد گردانيد[41]. عمّاربنياسر -رضي الله عنه- نيز بردة زر خريد بنيمخزوم بود. او خود و پدر و مادرش اسلام آوردند. مشرکان مکه، و در رأس آنان ابوجهل، به هنگام نيمروز که ريگزارهاي مکه سخت تفتيده ميگرديد، آنان را برهنه ميگردانيد و روي آن سنگهاي آتشين ميخوابانيد و به اين ترتيب آنان را شکنجه ميداد. نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- هرگاه از کنار آنان ميگذشتند و آنان را زير شکنجه ميديدند، ميفرمودند: «صَبراً آلَ ياسر، فإنَّ مَوعِدَکُم الجنة» شکيبا باشيد اي خاندان ياسر، که ميعاد شما بهشت است! ياسر زير شکنجه از دنيا رفت. ابوجهل سميه مادر عمار را با ضربة شديد نيزه- از روبرو- از پاي درآورد. وي نخستين زن شهيد در اسلام بود؛ سميه بنت خياط، کنيز ابوخديجه بن مغيره بن عبدالله بنعمربن مخزوم، پيرزني سالخورده و ناتوان. عمار را، گاه با گرماي آفتاب شکنجه ميکردند؛ گاه تختهسنگهاي آتشين بر روي سينهاش مينهادند؛ و گاه سر او را آنقدر زير آب نگاه ميداشتند تا از هوش ميرفت؛ و به او ميگفتند: ما دست از تو برنميداريم، تا به محمد دشنام بدهي يا دربارة لات و عزي به نيکي و ستايش سخن بگويي. از روي اجبار و اکراه، بالاخره عمار خواستة آنان را انجام داد، و گريان و نالان به عذرخواهي نزد نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- شتافت، و خداوند اين آيه را دربارة وي نازل فرمود: ﴿إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْأِيمَانِ﴾[42]. «کساني که پس از ايمان آوردن به خدا کافر شوند، البته از روي اکراه در حالي که دلهاي ايشان همچنان در پرتو ايمان آرام بوده باشد»[43]. ابوفکيهَه- که نام وي اَفَلَح بود- از جمله بزرگان بنيعبدالدار، و خود از طايفة ازد بود. وي را نيمروز، زير حرارت شديد آفتاب، در حاليکه زنجيري آهنين برپاي او بود، از خانه بيرون ميکشيدند، و جامههايش را از تن وي درميآوردند، و روي ريگزارهاي مکه بدنش را کباب ميکردند؛ آنگاه تخته سنگي روي گردهاش ميگذاشتند تا نتواند تکان بخورد. آنقدر در اين حال ميماند تا از هوش ميرفت. اين شکنجهها پيوسته ادامه داشت تا وقتي که وي در هجرت دوم به حبشه، در زمرة مهاجرن قرار گرفت. يکبار، پاي او را با طناب بسته بودند، و او را کشان کشان بر روي ريگزارها افکنده بودند، و آنقدر گلوي او را فشار داده بودند که گمان کردند از دنيا رفته است. در آن حال، ابوبکر از آنجا ميگذشت؛ او را خريداري کرد و در راه خدا آزاد ساخت [44]. خَبّاب بن اَرَتّ بردة زرخريد اُمّ اَنمار بنت سباع خزاعي بود؛ حرفهاش آهنگري بود؛ وقتي اسلام آورد، ارباب وي او را باآتش شکنجه ميداد. آهن گداخته را ميآورد و بر گرده يا سر و صورت او ميگذاشت، تا به محمد -صلى الله عليه وسلم- کافر شود؛ اما، اين شکنجهها فقط بر اسلام و ايمان او ميافزود. ديگر مشرکان مکه نيز او را شکنجه ميدادند؛ گردنش را ميپيچاندند؛ موهايش را ميگرفتند و ميکشيدند، و در آتش ميافکندند، و با موهايش او را در آتش بالا و پايين ميکردند، و سرانجام، آن آتش خاموش نميشد مگر بر اثر روغني که از گردة او برميآمد! [45] زِنّيرَه يک کنيز رومي بود که اسلام آورد و در راه خدا بسيار شکنجه گرديد، و چشمانش آنقدر آسيب ديد که به کوري وي منجر شد. گفتند: لات و عزي تو را به اين روز انداختند! گفت: نه بخدا، لات و عزي هيچکارهاند؛ اين بلايي از جانب خدا است، اگر بخواهد خود نيز بهبود خواهد بخشيد! بامداد فرداي آن روز وقتي از خواب بيدار شد، خداوند چشمان او را به وي بازگردانيده بود؛ قريش گفتند: اين گوشهاي از جادوگري محمد است! [46] اُمّ عُبَيس، کنيز بنيزهره نيز اسلام آورد. مشرکان مکه او را شکنجه ميدادند؛ به خصوص اربابش اسودبن عبديغوث، که از سرسختترين دشمنان نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- و از جمله استهزاکنندگان دائمي پيغمبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- بود [47]. کنيز عمربن مؤمّل از بني عدي. اين زن را عمربن خطاب- آن زمان که هنوز در زمرة مشرکان بود- شکنجه ميداد؛ آنقدر او را کتک ميزد تا از حال ميرفت؛ آنگاه رهايش ميکرد و ميگفت: بخدا، رهايت نميکنم، مگر به خاطر اينکه من از زدن تو خسته ميشوم! وي نيز ميگفت: خداي تو هم با تو همين کار را خواهد کرد![48] از جمله ديگر کنيزان که در راه خدا به خاطر اسلام آوردن، شکنجه شدند، نهديه بود، و دخترش، که هر دو از آن بنيعبدالدار بودند[49]. از جمله ديگر غلامان و بردگان که در راه اسلام شکنجه شدند، عامربن فهيره بود. آنقدر او را شکنجه ميدادند تا از هوش ميرفت و ديگر نميفهميد چه ميگويد[50]. ابوبکر -رضي الله عنه- همة اين غلامان و کنيزان را- که خداوند از همگي زنان و مردانشان خشنود باد- خريداري کرد و در راه خدا آزاد گردانيد. پدرش ابوقحافه در اين ارتباط او را سرزنش ميکرد و ميگفت: ميبينم که بردگان ناتوان و ناکارآمد را آزاد ميکني، اگر مردان زرخريد کارآمد را اين چنين ميخريدي و آزاد ميکردي، دست تو را در اين کار بازنميگذاشتند! ابوبکر ميگفت: من به خاطر خدا اين کارها را ميکنم! خداوند نيز در شأن ابوبکر آياتي از قرآن کريم را نازل فرمود و او را ستود و دشمنان وي را نکوهش کرد. خداوند متعال فرمود: ﴿فَأَنْذَرْتُكُمْ نَاراً تَلَظَّى * لاَ يَصْلاهَا إِلاَّ الْأَشْقَى * الَّذِي يَصْلَى النَّارَ الْكُبْرَى﴾[51]. که منظور، اميه بن خلف بود، و ديگر کساني که هم شاکلة او بودند؛ ﴿وَسَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى * الَّذِي يُؤْتِي مَالَهُ يَتَزَكَّى * وَمَا لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزَى * إِلاَّ ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى﴾[52]. که منظور ابوبکر صديق -رضي الله عنه- بود[53]. ابوبکر صديق -رضي الله عنه- خود نيز آزار و شکنجه ديد. نوفل بن خويلد عَدَوي، او را با طلحه بن عبيدالله دستگير کرد و با يک طناب هر دو را بست، تا نگذارد نماز بخوانند و آن دو را از دينشان برگرداند؛ اما آن دو گوش به حرف وي نکردند. چيزي که بسيار موجب شگفتي نوفل گرديد، آن بود که ديد آن دو از بند رها شدهاند و دارند با هم نماز ميخوانند! به ملاحظة همين داستان ابوبکر و طلحه بن عبيدالله را «قرينين» گفتهاند. بنا به روايت ديگري، اين آزارها را عثمانبن عبيدالله برادر طلحه بن عبيدالله ميکرده است[54]. حاصل مطلب اينکه هرگاه خبر پيدا ميکردند که يکي از مردان و زنان اهل مکه اسلام آورده است، بناي آزار و شکنجة او را ميگذاشتند. البته، اين کار در ارتباط با افراد ضعيف و دون پاية جامعه، به ويژه بردگان و کنيزان، ساده و آسان بود؛ آنان کسي را نداشتند که به خاطرشان به خشم بيايد يا از آنان حمايت کند؛ حتّي بزرگان و سران مکه خود به شکنجه آنان دست مييازيدند، و اوباش را تشويق ميکردند که آنان را آزار بدهند؛ اما، در ارتباط با اشراف و بزرگان اهل مکه که به اسلام ميگرويدند، بسيار دشوار بود؛ زيرا آنان از عزّت و شوکت در ميان قوم خودشان برخوردار بودند، و کمتر موردي پيش ميآمد که بعضي از سران و اشراف و خويشاوندان خود آنان، با هزاران حزم و احتياط، به آنان تعرّضي بکنند.
[1]- سوره حجر، آیه 6. [2]- سوره صاد، آیه 4. [3]- سوره قلم، آیه 510 [4]- سوره انعام، آیه 53. [5]- سوره مطففین، آیات 29-33. [6]- سوره حجر، آیات 98-99. [7]- سوره حجر، آیات 95-96. [8]- سوره انعام، آیه 10. [9]- سوره انبیاء، آیه 5. [10]- سوره نحل، آیه 103. [11]- سوره فرقان، آیه 5 [12]- سوره شعرا، آیات 221-222. [13]- سوره شعراء، آیات 224-226. [14]- سوره فرقان، آیه 7. [15]- سوره انعام، آیه 91. [16]- سوره ابراهیم، آیه 10. [17]- سوره ابراهیم، آیه 11. [18]- سوره زخرف، آیه 31. [19]- سوره زخرف، آیه 32. [20]- سوره انعام، آیه 124. [21]- سوره فرقان، آیات 7-8. [22]- سوره صافّات، آیات 16-17. [23]- سوره سبأ، آیات 7-8. [24]- سوره قلم، آیات 35-36. [25]- سوره صاد، آیه 28. [26]- سوره جاثیه، آیه 21. [27]- سوره نازعات، آیه 27. [28]- سوره احقاف، آیه 33. [29]- سوره واقعه، آیه 62. [30]- سوره روم، آیه 27. [31]- سوره انبیاء، آیه 104. [32]- سوره قاف، آیه 15. [33]- سوره فصلت، آیه 26. [34]- سیرة ابنهشام، ج 1، ص 299-300، 358، با تلخیص. [35]- سوره لقمان، آیه 6. [36]- الدر المنثور، تفسیر سوره لقمان، ج 5، ص 307. [37]- سیرة ابنهشام، ج 1، ص 320. [38]- رحمةللعالمین، ج 1، ص 57. [39]- اسدالغایة، ج 4، ص 406؛ تلقیح فهوم اهل الاثر، ص 60. [40]- الاصابة، ج 3-4، ص 255؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 248. [41]- سیرةابنهشام، ج 1، ص 317-318؛ تلقیح فهوم اهل الاثر، ص 61؛ تفسیر ابن کثیر، ذیل آیه 106، سوره نحل، ج 2، ص 648. [42]- سوره نحل، آیه 106. [43]- سیرة ابنهشام، ج 1، ص 139-320؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 248-249. ذیل روایت را عوفی از ابن عباس آورده است؛ نکـ: تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 648؛ نیز: الدر المنثور، ذیل تفسیر آیه 106، سوره نحل. [44]- أسدالغابة، ج 5، ص 248؛ الاصابة، ج 7/8، ص 152؛ و منابع دیگر. [45]- أسدالغاة، ج 1، ص 591-592؛ تلقیح فهوم اهل الاثر، ص 60؛ و منابع دیگر. [46]- طبقات ابن سعد، ج 8، ص 256؛ سیرةابنهشام،ج 1، ص 318. [47]- الاصابة، ج 7/8، ص 258. [48]- سیرة ابنهشام، ج 1، ص 319؛ طبقات ابن سعد، ج 8، ص 256. [49]- سیرة ابنهشام، ج 1، ص 318-319. [50]- طبقات ابن سعد، ج 3، ص 248. [51]- سوره لیل، آیات 14، 16. [52]- سوره لیل، آیات 17-21. [53]- سیرة ابنهشام، ج 1، ص 318-319؛ طبقات ابن سعد، ج 8، ص 256؛ کتب تفسیر، ذیل آیات 14-21، سوره لیل. [54]- اُسدُالغایة، ج 2، ص 486.
(از کتاب: خورشيد نبوّت، ترجمه فارسي «الرحيق المختوم» مؤلف: شيخ صفي الرحمن مبارکفوري، برگردان : دکتر محمدعلي لساني فشارکي) مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|