|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>فاطمه بنت خطاب رضی الله عنها
شماره مقاله : 8512 تعداد مشاهده : 602 تاریخ افزودن مقاله : 25/9/1389
|
فاطمه (رضی الله عنها) دختر خطاب برادرش عمر رضی الله عنه را به اسلام فرا میخواند دین مبین اسلام کمکم طایفهی بنی عدی را نیز، تحت تأثیر قرار داد و تعدادی از این قبیله به اسلام گرویدند . سعید بن زید، پسرعمو و شوهر خواهر عمر رضی الله عنه از اولین کسانی بود که از این قبیله به رسولخدا صلی الله علیه و سلم ایمان آورد. تا آن زمان، هنوز اسلام مخفیانه تبلیغ میشد و قریشیان به شدت اوضاع واحوال را تحت کنترل داشتند. آنها کاملاً مواظب بودند تا رسولخدا صلی الله علیه و سلم نتواند اهداف خود را به خوبی پیش برد. در این میان کسی که بیش از همه به مخالفت با اسلام و رسولخدا میپرداخت، عمر بن خطاب عدوی بود. رسولخدا صلی الله علیه و سلم با وجود چنین جو متشنّجی، دست از تلاش در جهت انجام رسالت خود بر نداشت و در یک سازماندهی منظم، آنهایی را که قرآن آموخته بودند، مأمور کرد تا هر کدام، قرآن را به چند نفر از تازه مسلمانان تعلیم دهند. در این میان خباب ابن ارت، موظف شده بود تا به سعید بن زید و همسرش فاطمه (خواهر عمر بن خطاب) قرآن بیاموزد. عمر که به شدت مخالف اسلام بود، هنوز از اسلام آوردن خانوادهی خواهرش باخبر نشده بود. او قبل از این که به اسلام مشرف شود، بتها را خدایان واقعی میدانست و تا سر حد جان حاضر بود از آنها دفاع کند. او که از مزاجی تند برخوردار بود، وقتی فهمید، حضرت محمد صلی الله علیه و سلم علیه بتها جبههگیری کرده است، آنقدر عصبانی شد که تصمیم گرفت هر چه زودتر رسول خدا صلی الله علیه و سلم را بکشد و به زعم خود، قریش و بتهای آنها را از دست او صلی الله علیه و سلم راحت کند. او بیصبرانه در کوچهها قدم میزد که با شخصی به نام نعیم بن عبدالله مواجه گردید. نعیم از او پرسید : چنین شتابان به کجا میروی؟ او گفت : دنبال محمد میگردم. او از دین بدر شده و به عقاید پدران خویش پشت کرده است. او با این کار خود احساسات دینی قریش را خدشهدار کرده است و من میخواهم او را بکشم تا قریش از دستش، امان یابند. نعیم بن عبدالله گفت : این کار تو خیلی خطرناک است. مغرو مشو، دست از این کار بردار. مطمئن باش اگر این کار را بکنی، طایفهی «عبد مناف» تو را زنده نخواهند گذاشت . سپس گفت : اگر راست میگویی، اول خانوادهات را اصلاح کن. عمر بن خطاب با شنیدن این سخن تعجب کرد و گفت : کدام خانوادهام را میگویی؟ او پاسخ گفت : خواهرت فاطمه به همراه پسرعموی تو سعید بن زید اسلام آوردهاند و به پیروی از محمد صلی الله علیه و سلم برخاستهاند . با شنیدن این سخن خشم و غضب سراسر وجود عمر را فرا گرفت و بدون این که حتی یک کلمهی دیگر بگوید، عازم خانهی خواهرش شد. وقتی آن جا رسید، درب خانه را محکم کوبید. اهل خانه از شیوهی در زدنش پی بردند، کسی که پشت در است، باید خیلی عصبانی باشد. از روزنهی درب نگاه کردند و دیدند عمر است. آنها که مشغول تعلیم و تعلم قرآن بودند با دیدن او ترس وجودشان را فراگرفت و خباب را که به عنوان معلم قرآن در آن جا حضور داشت در گوشهای مخفی کردند. فاطمه (رضی الله عنها)، صفحات قرآنی را که در اختیار داشتند، جمع کرد و در لباس خویش مخفی کرد و سپس سعید بن زید درب را باز کرد. عمر رضی الله عنه با عصبانیت پرسید؛ شنیدهام به دین محمد پیوستی و از خدایان روی گرداندهای؟! آنگاه سیلی محکمی بر صورت او فرود آورد. فاطمه (رضی الله عنها) که به کمک همسرش آمده بود تا برادرش بدو آسیبی نرساند آنچنان سیلی ای از عمر رضی الله عنه دریافت کرد که خون از صورت او جاری گردید. او با چهرهای خونآلود خطاب به برادرش گفت : آری! ما به خدا و رسولش ایمان آوردهایم و در این راستا از هیچکس باکی نداریم. عمر رضی الله عنه وقتی با چنین دلاوری و شهامتی روبرو شد، کمی درنگ کرد و گفت : کتابتان را بیاورید تا ببینم چه میگوید؟ آن زن مؤمن و دلاورگفت : تو مشرک و نجس هستی و جایز نیست این کلام پاک الهی را لمس نمایی. فقط در صورتی میتوانی بدان دست یابی که غسل کنی و خود را پاک نمایی. عمر رضی الله عنه ناچار خواستهی خواهرش را عملی کرد و غسل نمود و فاطمه (رضی الله عنها) آن مقدار از صفحات قرآن را که نزدش بود، برای او آورد. عمر رضی الله عنه که با خواندن چند آیه از قرآن تحت تأثیر کلام الهی قرار گرفته بود، خطاب به خواهرش گفت : چه نیکو کلامی است قرآن...! فاطمه (رضی الله عنها) با شنیدن این سخن خوشحال شد و فریاد زد : لا اله الا الله، محمد رسولالله. سپس خباب را که از ترس برادرش مخفی شده بود، فراخواند و از او خواست تا برادرش را به ایمان و اسلام رهنمون گرداند. خباب او را راهنمایی کرد تا نزد رسولخدا صلی الله علیه و سلم برود. عمر فاروق رضی الله عنه نزد آن حضرت صلی الله علیه و سلم رفت و اسلام خویش را ابراز نمود و به صف مسلمانان پیوست. سراسر وجود فاطمه را شادی و سرور فراگرفته بود و به اسلام برادرش مباهات میکرد. عمر رضی الله عنه که عدالت و شجاعت او زبانزد خاص و عام بود با کمک خواهرش، مسلمان گردید و چندی نگذشت که خلیفۀ رسولخدا صلی الله علیه و سلم و امیر مؤمنان شد.
از کتاب: اسوههای راستین برای زن مسلمان، تألیف: احمد الجدع، ترجمه: عبدالصمد مرتضوی، انتشارات ایلاف مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|