|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>آثار>امام حسین رضی الله عنه > داستان شهادت حسین بن علی رضی الله عنهما
شماره مقاله : 8493 تعداد مشاهده : 297 تاریخ افزودن مقاله : 25/9/1389
|
حسین بن علی بن ابی طالب فرزند دختر رسول الله است که پس از برادر بزرگترش حسن بن علی رضی الله عنه در ماه شعبان سال 4 هجری متولد شد و به تاریخ 10 محرم (عاشورا) سال 61 هجری در کربلا به شهادت رسید. رضی الله عنه و ارضاه.
حسن بن علی رضی الله عنه در دوران کودکی رسول الله را درک نمود و در هنگام وفات رسول الله هنوز کودک بود. پس از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) خلیفه بزرگوارش ابوبکر صدیق رضی الله عنه وی را گرامی میداشت و پس از او عمر بن الخطاب و عثمان بن عفان نیز او و دیگر بزرگواران اهل بیت را بسیار گرامی میداشتند. وی در دوران خلافت پدر بزرگوارش علی بن ابی طالب رضی الله عنه وی را در همهی زندگیاش همراهی نمود و از او روایت نمود و همچنان در طاعت پدر بززرگوارش باقی ماند تا اینکه ایشان به دست خوارج نادان به شهادت رسیدند.
پس از آنکه برادر ایشان خلیفه پنجم مسلمین حسن بن علی رضی الله عنه به نفع معاویه از خلافت کناره گرفت، حسین رضی الله عنه با این اقدام ایشان موافق نبود اما تسلیم خواستهی برادرش شد و سکوت اختیار کرد.
پس از وفات حسن بن علی رضی الله عنه وی در لشکری که معاویه رضی الله عنه برای محاصرهی قسطنطنیه پایتخت بیزانس فرستاد شرکت کرد و جنگید اما پس از آنکه معاویه برای خلافت پسرش یزید بیعت گرفت حسین رضي الله عنه از بیعت یزید امتناع ورزید، زیرا از نظر وی افراد بسیاری شایستهتر از یزید بودند. پس از آن از مدینه به سوی مکه خارج شد. در آن زمان بر روی زمین هیچ کس در فضل و منزلت با او برابری نمیکرد.
نامههاي اهل كوفه
به اهل عراق خبر رسيد كه حسين با يزيد بن معاويه بيعت نكرده است؛ عراقيها يزيد بن معاويه را نميخواستند و بلكه خود معاويه را نيز نميخواستند، در واقع آنها كسي جز علي و فرزندانش را قبول نداشتند، بنابراين به حسين نامههايي فرستادند و همه در نامههايشان ميگفتند: ما با تو بيعت كردهايم و فقط تو را ميخواهيم و يزيد در گردن ما بيعتي ندارد، بلكه بيعت ما با تو است. نامههاي زيادي به حسين بن علي رسيد تا اينكه بيش از پانصد نامه به او فرستاده شد، و همهی اين نامهها را اهل كوفه ميفرستادند و او را به سوي خود فرا ميخواندند.
آنگاه حسين بن علي، پسر عمويش «مسلم بن عقيل بن ابي طالب» را فرستاد تا اوضاع آنجا را بررسي كند و حقيقت امر را بداند، وقتي مسلم بن عقيل به كوفه رسيد پرسوجو كرد تا آن كه دانست مردم يزيد را نميخواهند بلكه حسين بن علي را ميخواهند؛ مسلم نزد «هانئ بن عروه» اقامت گزيد و مردم گروه گروه، و به تنهايي ميآمدند و با مسلم بن عقيل به نمايندگي از حسين بيعت ميكردند، و بيعت انجام شد. در آن هنگام، «نعمان بن بشير» از سوي يزيد امير كوفه بود؛ وقتي به او خبر رسيد كه مسلم بن عقيل در ميان آنهاست و مردم پيش او ميآيند و براي حسين با او بيعت ميكنند، آن را نشنيده گرفت و به قضيه توجه نكرد؛ تا اينكه افرادي به شام پيش يزيد رفتند و قضيه را به اطلاع او رساندند و گفتند كه مردم با مسلم بيعت ميكنند و نعمان بن بشير به اين امر توجه نميكند. يزيد دستور عزل نعمان بن بشير را صادر كرد و «عبيدالله بن زياد» را كه امير و فرمانرواي بصره بود به عنوان امير بصره و كوفه، به كوفه فرستاد تا اين قضيه را حل كند. عبيدالله بن زياد شبانه در حالي كه نقاب زده بود وارد كوفه شد. او هنگامی که از كنار مردم رد ميشد به آنها سلام ميكرد و آنها در جواب ميگفتند: «و عليك السلام يا ابن بنت رسول الله»، مردم گمان ميبردند كه او حسين است و مخفيانه در شب نقاب زده و وارد كوفه شده است.
توطئهی عبيدالله بن زياد و خيانت مردم كوفه
عبيدالله بن زياد دانست كه قضيه جدي است و مردم منتظر حسين بن علي هستند. در اين هنگام او وارد قصر شد و سپس يكي از غلامهايش را به نام «معقل» فرستاد تا بررسي كند و بداند چه كسي در رأس اين كار قرار دارد. او رفت و خودش را به دروغ چنين معرفي كرد كه فردي از اهالي حمص است و سه هزار دينار به همراه دارد كه براي حسين آورده است. او همچنان پرس و جو ميكرد تا آن كه او را به خانهی هانئ بن عروه راهنمايي كردند. او وارد خانه شد، مسلم بن عقيل را ديد و با او بيعت كرد و سه هزار دينار را به او داد. او چند روز پيش مسلم بن عقيل رفت و آمد ميكرد تا آن كه از وضعيت آنها كاملاً اطلاع يافت و پس از آن به نزد عبيدالله بن زياد بازگشت و ماجرا را به اطلاع او رساند.
پس از آن كه بسياري از مردم با مسلم بن عقيل بيعت كردند، او به حسين پيام فرستاد كه همه چيز آماده است، آنگاه حسين بن علي رضی الله عنهما در روز هشتم ذي الحجه به سوي كوفه حركت كرد.
عبيدالله از كارهاي مسلم با خبر بود، وی دستور داد هانئ بن عروه را پيش او بياورند، هانئ را پيش او آوردند، عبيدالله از او پرسيد، مسلم بن عقيل كجاست؟ گفت: نميدانم.
آنگاه عبيدالله غلامش معقل را صدا زد، او وارد شد و گفت: آيا او را ميشناسي؟ گفت: بله؛ او متوجه شد و دانست كه عبيدالله بن زياد آنها را فريب داده است، عبيدالله بن زياد گفت: مسلم بن عقيل كجاست؟ او گفت: سوگند به الله متعال اگر زير پاهايم باشد پاهايم را بلند نميكنم، آنگاه عبيدالله بن زياد او را شکنجه کرد و سپس دستور داد او را زنداني كنند.
خبر به مسلم بن عقيل رسيد؛ او به همراه چهار هزار نفر بيرون آمده و قصر عبيدالله بن زياد را محاصره كرد و اهل كوفه همراه او بيرون آمدند، در اين هنگام اشراف و سران مردم پيش عبيدالله بودند. وی با تطميع سران و اشراف و ترساندن آنها از لشكر شام به آنها گفت كه مردم را از حمايت مسلم باز دارند. بنابراين سران از مردم خواستند كه از حمايت مسلم دست بردارند، مسلم چهار هزار نفر به همراه داشت و شعارشان «يا منصور امت» بود؛ سران قبايل و اشراف همچنان مردم را از همراهي مسلم بر حذر داشتند تا اندك اندك مردم پراكنده شدند. زنها ميآمدند و فرزندانشان را با خود ميبردند، ومردها ميآمدند و برادرانشان را با خود ميبردند، و امير قبيله ميآمد و مردم را از همراهي با مسلم باز میداشت، تا آن كه از چهار هزار نفر فقط سي نفر با مسلم باقي ماندند! هنوز خورشيد غروب نكرده بود كه مسلم بن عقيل تنها ماند و همهی مردم او را رها كردند؛ او تنها در كوچههاي كوفه ميگشت و نميدانست كه به كجا برود، او درِ خانهاي را زد و زني از قبيلهی كنده كه صاحب خانه بود در را باز كرد؛ او آب خواست، زن تعجب كرد و به او گفت: تو چه كسي هستي؟ گفت: من مسلم بن عقيل هستم، و ماجرا را به اطلاع او رسانيد و گفت كه مردم او را رها كردهاند و حسين به زودي ميآيد زيرا او به حسين پيام فرستاده كه بيايد. آن زن مسلم را به اتاق مجاور وارد كرد و نشاند، و آب و غذا برايش آورد اما فرزند آن زن رفت و عبيدالله بن زياد را از محل اقامت مسلم بن عقيل آگاه كرد. آنگاه عبيدالله هفتاد نفر را به سوي او فرستاد و آنها او را محاصره كردند. مسلم با آنها جنگيد و در پایان، هنگامی که به او امان دادند تسليم شد، او را دستگير كردند و به قصر فرمانداري كه عبيدالله بن زياد در آن بود بردند. وقتي مسلم وارد شد عبيدالله بن زياد از او پرسيد كه علت قيام او چييست. گفت: با حسين بن علي بيعت كردهايم.
عبيدالله گفت: من تو را ميكشم، مسلم گفت: مرا بگذار كه وصيت كنم، گفت: وصيت كن، مسلم به اطرافش نگاه كرد و «عمر بن سعد بن ابي وقاص» را ديد و به او گفت: تو از همهی مردم از نظر خويشاوندي به من نزديكتر هستي بيا تا تو را سفارشی كنم؛ و او را به گوشهاي از خانه برد و به او سفارش كرد كه به حسين پيام بفرستد تا برگردد. بنابراين عمر بن سعد بن ابي وقاص مردي را به سوي حسين فرستاد تا او را خبر كند كه كار تمام شد و اهل كوفه او را فريب دادهاند. آنگاه در روز عرفه مسلم بن عقيل به شهادت رسيد. «إنا لله و إنا إليه راجعون» حسين در روز ترويه (هشتم ذي الحجه) يك روز پیش از كشته شدن مسلم بن عقيل از مكه حركت كرده بود.
تلاش اصحاب براي جلوگيري از خروج حسين رضي الله عنه
بسياري از اصحاب كوشيدند تا حسين را از خروج و رفتن به كوفه باز دارند؛ «عبدالله بن عمر»، «عبدالله بن عباس»، «عبدالله بن عمرو بن عاص»، «ابو سعيد خدري»، «عبدالله بن زبير» و برادر حسين، «محمدحنفيه»، همهی اينها وقتي دانستند كه او ميخواهد به كوفه برود او را منع كردند:
هنگامی که حسين خواست به كوفه برود عبدالله بن عباس به او گفت. اگر مردم به من و تو طعنه نميزدند دستم را به موي سرت چنگ ميزدم و نميگذاشتم كه بروي. شعبي ميگويد ابن عمر در مكه بود او را خبر كردند كه حسين به سوي عراق رهسپار شده است، عبدالله بن عمر به دنبال او حركت كرد و به فاصلهی سه روز از مكه به او رسيد و گفت: كجا ميخواهي بروي؟ گفت: به عراق، و نامههايي كه از عراق براي او فرستاده بودند و در آن اعلام كرده بودند كه آنها با او هستند را بيرون آورد و گفت: اين نامههايشان است و با من بيعت كردهاند، (اهل عراق او رضی الله عنه را فريب داده بودند).
ابن عمر به او گفت: پيش آنها مرو... حسين نپذيرفت و برنگشت، آنگاه عبدالله بن عمر او را در آغوش گرفت و گريه كرد و گفت: تو را از آن كه كشته شوي به الله متعال ميسپارم.
حادثهی كربلا
حسين بوسيلهی قاصدي كه عمر بن سعد فرستاد از وضعيت مسلم خبردار شد، بنابراين خواست كه باز گردد و با فرزندان مسلم بن عقيل سخن گفت، اما آنها گفتند: نه، سوگند به الله متعال بر نميگرديم مگر آن كه انتقام خون پدرمان را بگيريم. حسين نظر آنها را قبول كرد. عبيدالله پس از آن كه باخبر شد كه حسين به سوي آنها ميآيد به حُرّ بن يزيد التميمي دستور داد تا با لشكري هزار نفري برود تا در راه با حسين روبرو شود. او حركت كرد و نزديك قادسيه با حسين روبرو شد. حر به او گفت: كجا ميروي اي فرزند دختر رسول الله؟! گفت: به عراق ميروم. گفت: من به تو ميگويم برگرد تا الله مرا به گناه جنگ با تو مبتلا نكند! به همان جا كه آمدهاي برگرد، يا به شام برو كه يزيد آنجاست و به كوفه نيا.
اما حسين نپذيرفت؛ حسين به سوي عراق ميآمد و حر بن يزيد برايش مزاحمت ايجاد ميكرد و او را منع ميكرد. حسين به او گفت: از من دور شو مادرت به عزايت بنشيند. حر بن يزيد گفت: سوگند به الله متعال اگر غير از تو كسي ديگر از عرب، اين را ميگفت او و مادرش را قصاص ميكردم، ولي چه ميتوانم بگويم كه مادرت بانوي زنان جهان است.
در اين هنگام حسين توقف كرد، سپس دنبالهی لشكر كه چهار هزار نفر بودند و عمر بن سعد آنها را فرماندهي ميكرد آمدند، و حسين در جايي بود كه به آن كربلا گفته ميشود. او پرسيد اينجا كجاست؟ گفتند: كربلا است، گفت: «كرب است و بلا». وقتي لشكر عمر بن سعد رسيد او با حسين سخن گفت و به او گفت كه با من به عراق بيا كه عبيدالله بن زياد آنجاست، اما حسين نپذيرفت، و وقتي حسين ديد كه كار جدي است به عمر بن سعد گفت: من شما را در سه چيز مختار قرار ميدهم يكي از اين سه چيز را انتخاب كن، او گفت: آنها چه هستند؟ گفت: «يكي اينكه مرا بگذاري تا برگردم، يا به مرزي از مرزهاي اسلام بروم، و يا اينكه به شام پيش يزيد بروم و دستم را در دست او بگذارم». عمر بن سعد گفت: خوب است، تو به يزيد پيام بفرست و من كسي را پيش عبيدالله بن زياد ميفرستم، و نگاه ميكنيم كه چه خواهد شد. و آنگاه عمر بن سعد كسي را پيش عبيدالله بن زياد فرستاد، ولي حسين كسي را پيش يزيد نفرستاد، وقتي قاصد پيش عبيدالله بن زياد آمد و او را خبر كرد كه حسين ميگويد من شما را در سه چيز مختار ميگذارم يكي را انتخاب كنيد، عبيدالله بن زياد گفت هر كدام را كه حسين انتخاب كرد ميپذيريم. مردي نزد عبيدالله بن زياد بود كه به او «شمر بن ذي الجوشن» ميگفتند، او از مقرّبان و نزديكان عبيدالله بن زياد بود، او گفت: نه، سوگند به الله متعال مگر آن كه حكم تو را بپذيرد، بنابراين عبيدالله فريب سخن او را خورد و گفت: آری، بايد حكم مرا بپذيرد (يعني به كوفه بيايد و من خودم او را به شام يا به يكي از مرزها ميفرستم يا او را به مدينه باز ميگردانم). آنگاه عبيدالله بن زياد شمر بن ذي الجوشن را فرستاد و گفت: برو تا او تسليم فرمان من شود، اگر عمر بن سعد پذيرفت كه خوب است، و اگر نپذيرفت پس به جاي او تو فرمانده هستي.
عبيدالله بن زياد عمر بن سعد را با لشكري چهار هزار نفري آماده كرده بود تا به ري برود و به او گفت كار حسين را تمام كن سپس به ري برو. عبيدالله به او وعده داده بود كه فرمانداري ري را به او واگذار كند، شمر بن ذي الجوشن به سويي كه حسين بن علي و حر بن يزيد و عمر بن سعد در آن جا بودند حركت كرد؛ هنگامی که به حسين خبر دادند كه او بايد تسليم حكم و دستور عبيدالله بن زياد شود نپذيرفت و گفت: نه! سوگند به الله متعال هرگز تسليم حكم و فرمان عبيدالله بن زياد نخواهم شد.
همراهان حسين هفتاد و دو اسب سوار بودند، و لشكر كوفه پنج هزار نفر بودند وقتي هر دو گروه رو در روي هم قرار گرفتند حسين به لشكر ابن زياد گفت: به خودتان بازگرديد و خويشتن را مورد بازخواست قرار دهيد، آيا براي شما شايسته است كه با فردي چون من بجنگيد؟ حال آن كه من پسر دختر پيامبر شما هستم و غير از من روي زمين پسر دختر پيامبر ديگري نيست، و پيامبر به من و برادرم گفته است: «اين دو سرداران جوانان اهل بهشت هستند».
حسين همچنان آنها را تشويق ميكرد كه عبيدالله بن زياد را ترك كنند و به او بپيوندند بنابراين سي نفر از آنها به حسين پيوستند، كه يكي از اين سي نفر حر بن يزيد التميمي فرمانده پيشقراولان لشكر ابن زياد بود. به حر بن يزيد گفتند: تو با ما آمدي در حالي كه فرمانده پيشقراولان بودي و اكنون به سوي حسين ميروي؟! گفت: واي بر شما! سوگند به الله متعال بايد از جهنم و بهشت يكي را انتخاب كنم، و سوگند به الله متعال كه هيچ چيزي را بر بهشت ترجيح نميدهم گرچه قطعه قطعه شده يا سوزانده شوم! بعد از آن حسين رضی الله عنه نماز ظهر و عصر روز پنجشنبه را خواند، هم لشكر ابن زياد پشت سر او نماز گذاردند، و هم ياران خودش. او به آنها گفته بود كه يك امام از شما باشد و يك امام از ما. گفتند: نه، بلكه ما پشت سر تو نماز ميخوانيم، بنابراين نماز ظهر و عصر را پشت سر او خواندند. نزديك غروب آنها همراه با اسبهايشان به سوي حسين پيش آمدند، حسين وقتي آنها را ديد گفت: اين چيست؟! گفتند: آنها جلو آمدهاند، گفت: نزد آنها برويد و به آنها بگوييد كه چه ميخواهند؟ پس بيست اسب سوار كه يكي از آنها برادر حسين عباس بن علي بن ابي طالب بود به سوي آنها رفتند و با آنها حرف زدند و از آنها پرسيدند كه چه ميخواهند؟ گفتند: يا حسين تسليم شود و حكم عبيدالله بن زياد را بپذيرد و يا اينكه با او ميجنگيم. گفتند: ما ميرويم و ابا عبدالله را خبر ميكنيم، بنابراين به سوي حسين رضی الله عنه برگشتند و او را خبر كردند، حسين گفت: به آنها بگوييد امشب به ما فرصت دهيد فردا شما را خبر ميكنيم، تا من امشب با پروردگارم مناجات كنم و نماز بخوانم زيرا دوست دارم براي پروردگارم نماز بگذارم؛ حسين رضی الله عنه و يارانش آن شب را با دعا و نماز و استغفار سپري كردند.
صبح روز جمعه وقتي حسين رضی الله عنه گفت كه تسليم ابن زياد نميشوم جنگ ميان هر دو گروه در گرفت، جنگ، جنگ نابرابري بود و ياران حسين ديدند كه نميتوانند با اين لشكر بزرگ بجنگند بنابراين تنها هدفشان اين بود كه مانع از رسيدن دشمن به حسين شوند و از او دفاع كنند و يكي پس از ديگري در دفاع از حسين كشته ميشدند تا اينكه همه كشته شدند و كسي جز خود حسين بن علي -رضی الله عنهما- باقي نماند.
شهادت حضرت حسين رضي الله عنه
بعد از آن تا مدتي طولاني كسي به حسين نزديك نميشد و هيچ كس نميخواست كه دستش به خون حسين رضی الله عنه آلوده شود، و وضعيت همچنان ادامه يافت تا آن كه شمر بن ذي الجوشن - قبحه الله- آمد و فرياد زد واي بر شما! مادرانتان به عزايتان بنشينند! او را محاصره كنيد و او را بكشيد، آنگاه آمدند و حسين را محاصره كردند او چون شير درنده در ميان آنها از اين سو و آن سو شمشير ميزد تا اينكه افرادي از آنها را كشت، اما تعداد زياد بر شجاعت غالب ميآيد. شمر بن ذي الجوشن فرياد زد واي بر شما منتظر چه چيزي هستيد؟! جلو برويد. آنگاه آنها به سوي حسين رفتند و او رضی الله عنه را به شهادت رساندند - انا لله و انا اليه راجعون- كسي كه حسين را را به شهادت رساند و سرش را از تن جدا كرد «سنان بن انس نخعي» بود، و گفتهاند كه شمر بن ذي الجوشن - قبحه الله - او را كشت. پس از شهادت حسين سر او را به كوفه پيش عبيدالله بن زياد بردند، وقتي سرش را پيش عبيدالله بن زياد آوردند او چوبي كه همراه داشت را به دهان حسين وارد ميكرد و ميگفت: «گر چه بهترين دهان است.» انس بن مالك رضی الله عنه آن جا نشسته بود بلند شد و گفت: «سوگند به الله متعال تو را رسوا ميكنم، رسول الله را ديدهام كه همين جايي از دهان حسين كه تو چوب در آن داخل ميكني را بوسيده است...»
ابراهيم النخعي رضی الله عنه ميگويد: اگر من از قاتلان حسين ميبودم و سپس به بهشت ميرفتم از نگاه كردن به چهرهی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) شرمم ميآمد.
چه كساني در آن جا به همراه حسين كشته شدند؟
بسياري از اهل بيت به همراه حسين در آنجا به شهادت رسیدند، از جمله كساني كه در اين جنگ در كنار حسين كشته شدند، از فرزندان علي بن ابي طالب خود حسين و جعفر و عباس و ابوبكر و محمد و عثمان كشته شدند.
و از فرزندان حسين، عبدالله و علي اكبر (او علي زين العابدين نيست)
و از فرزندان حسن، عبدالله و قاسم و ابوبكر كشته شدند.
و از فرزندان عقيل، جعفر و عبدالله و عبدالرحمن و عبدالله بن مسلم بن عقيل در كربلا كشته شدند و مسلم بن عقيل خودش در كوفه كشته شد.
و از فرزندان عبدالله بن جعفر، عون و محمد كشته شدند.
هيجده نفر كه همه از اهل بيت پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند در اين جنگ نابرابر به شهادت رسیدند.
آيا يزيد قصد كشتن حسين رضي الله عنه را داشت؟
يزيد مستقيما دستي در كشتن حسين نداشت، نميخواهيم از يزيد دفاع كنيم و بلكه حقيقت را ميگوييم و از آن دفاع ميكنيم. يزيد، عبيدالله بن زياد را فرستاد تا نگذارد كه حسين به كوفه برسد و او را به كشتن حسين دستور نداد، بلكه خود حسين نسبت به يزيد گمان نيك داشت و گفت: مرا بگذاريد كه پيش يزيد ميروم و دستم را در دست او ميگذارم.
به اتفاق اهل نقل يزيد به كشتن حسين دستور نداد و بلكه به ابن زياد نوشت كه به حسين اجازه ندهد كه بر عراق فرمانروايي كند، و وقتي يزيد از كشته شدن حسين خبردار شد از اين فاجعه دردمند و ناراحت شد و در خانهاش گريه كرد. او زنان آنها را اسير نكرد بلكه اهل بيت حسين را گرامي داشت و آنها را به شهرشان باز گرداند. اما رواياتي كه در آنها ذكر شده كه زنان اهل بيت پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مورد توهین قرار گرفتهاند و به اسارت گرفته شدهاند و به شام برده شدند، همه اينها بياصل و اساس هستند، بلكه بني اميه بني هاشم را گرامي ميداشتند، براي مثال هنگامی که «حجاج بن يوسف» با فاطمه بنت عبدالله بن جعفر ازدواج كرد، عبدالملك بن مروان اين را نپذيرفت و به حجاج دستور داد تا او را طلاق دهد. بني اميه بني هاشم را بزرگ و گرامي ميداشتند و هرگز زني هاشمي به اسارت گرفته نشده است.
بنابراين زنان هاشمي در آن زمان محترم و گرامي بودند، و آنچه ميگويند كه يزيد زنان اهل بيت را به اسارت گرفت و به عنوان اسير جنگي آنها را كنيز قرار داد صحت ندارد. و آنچه گفتهاند كه سر حسين پيش يزيد فرستاده شد نيز واقعيت ندارد بلكه سر حسين نزد عبيدالله در كوفه ماند، و حسين دفن شد و مکان قبر او معلوم نيست. ولي مشهور است كه او در كربلا در همان جا كه به شهادت رسيد دفن شد.
موضع اهل سنت در مورد يزيد بن معاويه
مي توان موضع اهل سنت در مورد يزيد را در اين گفتهی امام ذهبي رحمه الله خلاصه نمود كه: «نه او را دوست ميداريم و نه هم او را لعن و نفرين ميكنيم» زيرا از يك سو كفر وي ثابت نشده و حتي در فاسق دانستن وي دليلي در دست نيست و اين بايد ثابت شود و تمام رواياتي كه در مورد مشروب خوار بودن و فسق و فجور وي نقل ميشود ضعيف و غير قابل استناد ميباشند و از سوي ديگر وي در برخي موضعگيريها و تصميمگيريهايش اشتباهات بزرگي مرتكب شد و افراد نامناسبي را بر برخي امور گمارد كه موجب حوادث غم انگيزي همچون كربلا گرديد. و وي به طور ناخواسته و غير مستقيم باعث آن فاجعه گرديد و به همين علت اهل سنت و جماعت وي را دوست نميدارند و محبت او را در قلب جاي نميدهند.
همچنين اهل سنت وي را لعن و نفرين نميكنند زيرا لعنت فرستادن بر مردهاي كه الله متعال و پيامبرش او را لعنت نكردهاند جايز نيست، زیرا هنگامی که ابوجهل را ناسزا گفتند پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «مردهها را ناسزا نگوييد، زیرا آنها به آنچه كردهاند رسيدهاند» [بخاری/1393]
و اساس دين الهي بر پايهی دشنام و ناسزا نيست، و بلكه اسلام بر خوبيهاي اخلاقي استوار است، بنابراين دشنام و ناسزا گفتن از دين نيست، بلكه پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ميفرمايد: «ناسزا گفتن به مسلمان فسق است و جنگيدن با او كفر است». (در اينجا كفر به معني گناه بسيار بزرگ است و نه كفر خارج كننده از دين)
پس ناسزا گفتن به مسلمان فسق و گناه است، و هيچ كسي نگفته كه يزيد از دين اسلام خارج است، بلكه نهايت آنچه در مورد او گفتهاند اين است كه او فاسق است، و فسق او چنان كه گفتيم بايد ثابت شود، و الله آن را ميداند، بلكه پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «اولين لشكري كه با شهر قيصر ميجنگند بخشيده شدهاند». و اين لشكر را يزيد بن معاويه فرماندهي ميكرد و گفته ميشود كه بزرگان اصحاب چون ابن عمر و ابن الزبير و ابن عباس و ابو ايوب و همچنين خود حسين بن علي رضي الله عنهم اجمعين در اين جنگ همراه او بودند، و اين جنگ در سال 49 ه اتفاق افتاد.
نگاه اهل سنت به اين مصيبت
آنچه الله متعال مقدر كرده باشد رخ ميدهد گرچه مردم نخواهند. و كشته شدن حسين، از كشته شدن پيامبران بزرگتر و بالاتر نيست، سر يحيي بن زكريا عليه السلام به عنوان مهريه و پيشكش زن زناكاري تقديم شد، و زكريا را كشتند، و خواستند موسي را به قتل برسانند، و خواستند عيسي را بكشند و پيامبراني ديگر نیز كشته شدهاند، و همچنين عمر و عثمان و علي كشته شدهاند و اينها همه از حسين رضی الله عنه افضل و برتر بودهاند. بنابراين جايز نيست كه انسان هنگامی که كشته شدن حسين را يادآوري ميكند به سر و صورت خود بزند و گريبانش را پاره كند. بلكه از همهی اين چيزها نهي شده است و پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ميفرمايد: «هر كس به صورت بزند و گريبانش را پاره كند از ما نيست» [بخاری 1294]
و ايشان (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «من از زني كه [در مصيبت] فرياد ميزند و آن كه مويش را ميكند و آن كه گريبانش را چاك ميكند بيزار هستم» [مسلم 167]
و فرمودند: «نوحهخوان اگر توبه نكند روز قيامت در حالي حشر ميشود كه جامه و شلواري از قير بر تن خواهد داشت» [مسلم 934]
بنابراين هر گاه چنين مصيبتهايي پيش ميآيد مسلمان همان چيزي را مي گويد كه الله متعال فرموده که: {الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}. (بقره: 156). « کسانی که هرگاه مصیبتی به آنان میرسد، میگویند: ما از آنِ الله هستیم و به سوی الله باز میگردیم ».
روزهی عاشورا
علما اتفاق دارند كه روزهی روز عاشورا سنت است.
از رسو ل الله (صلی الله علیه وآله وسلم) روايت است كه فرمودند: «بهترين روزه پس از رمضان روزهی ماه الله، محرم است» [به روایت مسلم]
و از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) روايت است كه: «من اينگونه احتساب ميكنم كه روزهی روز عاشورا كفارهی گناهان سال قبل باشد» [رواه مسلم]
همچينين رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به روزهی روز نهم محرم (تاسوعا) به همراه عاشورا استحبابا و براي مخالفت با يهود و نصاري دستور داده است. (زيرا آنها تنها روز عاشورا را روزه ميگرفتند) از ابن عباس رضی الله عنه روايت است كه وقتي رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) عاشورا را روزه گرفت و به روزه گرفتن در آن دستور داد، مردم گفتند كه يهود و نصاري اين روز را گرامي ميدارند! پس رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «اگر ان شاالله سال بعد را درك نموديم روز نهم را نيز روزه خواهيم گرفت» ابن عباس رضی الله عنه ميگويد. سال بعد فرا نرسيد تا اينكه رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وفات نمودند... [رواه مسلم]
حكمت روزهی عاشورا
عبدالله بن عباس رضي الله عنهما حكمت روزهی روز عاشورا را چنين بيان ميكند: زماني كه پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به مدينه هجرت نمود، يهود را ديد كه روز عاشورا را روزه ميگيرند رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) از آنها پرسيد: »اين چه روزي است؟« گفتند: اين روز نيكي است، روزي كه الله متعال بني اسرائيل را از چنگ دشمن نجات بخشيد، لذا موسي علیه السلام اين روز را روزه گرفت. آن حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «من از شما به موسي نزديكترم«. همين بود كه اين روز را روزه گرفت و امتش را به روزه گرفتن اين روز امر فرمود. [بخاري 3/58]
ديدگاه اهل سنت دربارهی عاشورا
بر اساس ديدگاه اهل سنت انجام هرگونه مراسم خاص در اين روز جايز نيست؛ نه عزاداري و نه جشن و سرور زيرا هيچكدام از اين كارها از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ثابت نيست و تنها روزهی عاشورا از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ثابت شده است. اين روز هيچ حكم خاص ديگري ندارد و ممنوع كردن ازدواج در ماه محرم و صفر نيز از ديدگاه اهل سنت جايز نيست. بر اساس ديدگاه اهل سنت احترام به بزرگان دين در تبعيت از آنها و گرامي داشتن نام و ياد آنهاست. و رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ازدواج در سالروز شهادت عمویش حمزه و همسر گراميش خدیجه رضي الله عنهما که بسیار دوستشان داشت را ممنوع قرار نداد و صحابه نيز سالروز وفات پیامبر را عزاداری نميکردند و اين به هيچ عنوان بياحترامی محسوب نميشود.
الله متعال توفیق پیروی صحیح آن بزرگان را به ما عطا کند و ما را شایستهی ادامه دادن راه آنان قرار دهد. آمین.
منبع: كتابخانه عقيده
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|