|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
قرآن و حدیث>اشخاص>جریج
شماره مقاله : 8485 تعداد مشاهده : 688 تاریخ افزودن مقاله : 24/9/1389
|
عن أَبي هريرة رضي اللَّه عنه عن النبي صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم قال: « لَمْ يَتَكَلَّمْ فِي المَهْدِ إِلاَّ ثَلاثَةٌ : عِيسى ابْنُ مرْيَم، وصَاحِب جُرَيْج، وكَانَ جُرَيْجٌ رَجُلاً عَابِدا، فَاتَّخَذَ صَوْمَعةً فكانَ فِيهَا، فَأَتَتْهُ أُمُّهُ وَهَو يُصلي فَقَالَت: يا جُرَيْج، فقال: يَارَبِّ أُمِّي وَصَلاتِي فَأَقْبلَ عَلَى صلاتِهِ فَانْصرفَتْ فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ أَتَتْهُ وهُو يُصَلِّي، فقَالَت: يَا جُرَيْج، فقال: أَيْ رَبِّ أُمِّي وَصَلاتِي. فَأَقْبَلَ عَلَى صَلاتِه، فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَد أَتَتْهُ وَهُو يُصَلِّي فَقَالَت: يَا جُرَيْجُ فقال: أَيْ رَبِّ أُمِّي وَصَلاتِي، فَأَقْبَلَ عَلَى صَلاتِه، فَقَالَت: اللَّهُمَّ لا تُمِتْه حَتَّى ينْظُرَ إِلَى وُجُوه المومِسَات. فَتَذَاكَّرَ بَنُو إِسْرائِيلَ جُريْجاً وَعِبَادَته، وَكَانَتِ امْرَأَةٌ بغِيٌّ يُتَمَثَّلُ بِحُسْنِهَا، فَقَالَت: إِنْ شِئْتُمْ لأَفْتِنَنَّه، فتعرَّضَتْ لَه، فَلَمْ يلْتَفِتْ إِلَيْهَا، فَأَتتْ رَاعِياً كَانَ يَأَوي إِلَى صوْمعَتِه، فَأَمْكنَتْهُ مِنْ نفسها فَوقَع علَيْهَا. فَحملَت، فَلَمَّا وَلدتْ قَالَت: هُوَ جُرَيْج، فَأَتَوْهُ فاسْتنزلُوه وهدَمُوا صوْمعَتَه، وَجَعَلُوا يَضْرِبُونه، فقال: ما شَأْنُكُم؟ قالوا: زَنَيْتَ بِهذِهِ الْبغِيِّ فَولَدتْ مِنْك. قال: أَيْنَ الصَّبِي؟ فَجاءَوا بِهِ فقال: دَعُونِي حَتَّى أُصَلِّي فَصلىَّ ، فَلَمَّا انْصَرَفَ أَتَى الصَّبِيَّ فَطَعنَ فِي بطْنِهِ وقال: يا غُلامُ مَنْ أَبُوك؟ قال: فُلانٌ الرَّاعِي، فَأَقْبلُوا علَى جُرَيْجُ يُقَبِّلُونَهُ وَيَتَمَسَّحُونَ بِهِ وقَالُوا: نَبْنِي لَكَ صوْمَعَتَكَ مِنْ ذَهَبٍ قال: لا، أَعيدُوهَا مِنْ طِينٍ كَمَا كَانَت، فَفَعَلُوا» (متفق عليه)
از ابو هريره رضي الله عنه روايت است که: پيامبر صلي الله عليه وسلم فرمود: در گهواره فقط سه تن سخن گفته اند، عيسي پسر مريم عليهما السلام و دوست جريج. جريج مرد عابدي بود که عبادتگاهي براي خود ساخته بود و در آن بسر مي برد. مادرش آمد در حاليکه او نماز مي گزارد، گفت: اي جريج! جريج گفت: خدايا مادرم و نمازم وبه نمازش ادامه داد، و مادرش رفت. فردا هم مادرش در حالي آمد که او نماز مي گزارد و گفت: اي جريج! او گفت: خدايا مادرم و نمازم وبه نمازش ادامه داد. باز فردا مادرش در حالي آمد که او نماز مي گزارد، گفت: اي جريج! گفت: پروردگارا مادرم و نمازم و به نماز خود ادامه داد. مادرش گفت: خدايا او را نکش تا روي زنهاي زنا کار را ببيند. بني اسرائيل از جريج و عبادتش صحبت کردند، زني فاحشه بود که به حسن خويش ضرب المثل گشته بود. گفت: اگر بخواهيد من او را فريب مي دهم، و خود را به او عرضه کرد، ولي او توجهي به وي ننمود. زن پيش چوپاني که در عبادتگاهش زندگي مي کرد رفت، خود را در اختيارش گذاشت و با وي زنا نمود و باردار شد، چون ولادت نمود گفت: اين طفل از جريج هست، مردم رفته او را پائين کشيده، عبادتگاهش را منهدم ساخته و شروع به زدنش کردند. گفت: چه شده؟ گفتند: با اين فاحشه زنا کردي، و از تو پسري زائيده است. گفت: بچه کجا است؟ پسر را آوردند و گفت: مرا بگذاريد که نماز گزارم، سپس نماز گزارد، چون نماز را تمام کرد، نزد کودک آمده به شکمش زده و گفت: اي پسر پدرت کيست؟ گفت: فلان چوپان، مردم به جريج روي آورده او را بوسيده وبه جانش دست مي کشيدند و گفتند: عبادتگاهت را از طلا مي سازيم. گفت: نه مثل حالت اوليش از گل بسازيد و آنها هم آنرا درست کردند".
وصلی الله وسلم علی محمد و علی آله و اتباعه الی یوم الدین سایت جامع فتاوای اهل سنت و جماعت IslamPP.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|