|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
قرآن و حدیث>علوم قرآن>سوره لقمان > تفسیر سوره لقمان از تفسیر فی ظلال القرآن ترجمه مصطفی خرمدل
شماره مقاله : 848 تعداد مشاهده : 319 تاریخ افزودن مقاله : 12/7/1388
|
سورۀ لقمان مکّی و شامل 34 آیه است. این قرآن ارزشمند آمده است تا فطرت بشری را با منطق خود مخاطب قرار دهد. قرآن را کسی نازل کرده است که ایـن فطرت را آفریده است. آن کسی که میداند که چه چیز شایستۀ این فطرت است، و چه چيز آن را اصلاح و رو به راه میکند. و او میداند چگونه فطرت را مخاطب قرار دهد، و او آگاه از راه های نفوذ و ورود بدان، و مطّلع از گوشهها و لابلاهای آن است. قرآن آمده است و حقیقتی را بدین فطرت عرضه میدارد که قبلاً در آن پنهان و نـهفته بوده است. و فطرت پیش از این که با این قرآن مخاطب گردد بـا همچون حقیقتی آشنائی داشته است، زيرا فطرت در اصل هستی خود بر آن حقیقت اسـتوار است . . . این است حقیقت اعترافی که فطرت به وجود آفریدگار و به یگانگی دارد، و همراه با همۀ کاروانیان جهان هستی که با حمد و سپاس و تسـبیح و تـقدیس روی بـه خدا میدارند، با توبه و پرستش روی به خدای میدارد . . . ولی لایههائی از دود این زمین فطرت را میپوشانند، و ضلالتها و جهالتها و حیرتها و غفلتهائی بر اثر جـهش گوشت و جوشش خون، فطرت را دربر مـیگیرند، و انگیزههائی از هواها و هوسها و شهوتها و لذّتها فطرت را از راه منحرف میکنند. در اینجا و بدین هنگام است که این قرآن میآید تـا فـطرت را با مـنطق خودش مخاطب بسازد، منطقی که فطرت با آن آشنا است و آن را میشناسد، و حقیقتی را بر فطرت عرضه میدارد که از آن غفلت ورزیده است، با شیوهای که فطرت با آن انس و الفت دارد. قرآن بر اساس همین حقیقت سراسر برنامۀ زندگی را برپای میدارد و استوار مـیسازد، برنامهای که با عقیده در یک راستا است، و با فطرت در یک راستا است، و راستای راهی را میپیماید که روی به سوی آفریدگار یگانه و گردانندۀ جهان و آگاه از همه چیز آن دارد. این سورۀ مکّی نمونهای از نمونههای شیوههای قرآنی در مخاطب قرار دادن دل بشری است، در آن حال که به مسألۀ عقیده در درونهای مشرکان میپردازد، مشرکانی که از این حـقیقت مـنحرف گردیدهاند. ایـن مسأله قضیّهای است که سورههای مکّی به شیوههای گوناگون به چارهجوئی آن میپردازد، و از زوایای مـختلف به چارهسازی آن مینشیند. دل بشری را از همۀ نواحـی میپساید، و با انگیزهها و تأثیرگذاریهای گوناگونی که فــطرت را مخاطب قـرار مـیدهند و آن را بـیدار و هوشیار مـیکنند به سـوی جـوانب دل بشری خـیز برمیدارند، و به گوش دل انسانها نواهای بپا و به سوی حقّ بیا را زمزمه میکنند. این مسألۀ یگانه - مسألۀ عقیده - در اینجا خلاصه میگردد در توحید آفریدگار و پرستش او به یگانگی، و سپاسگزاری کردن از نعمتهای وی. و خلاصه میگردد در یقین و ایمان داشتن به آخرت و بدانچه در آن از حساب و کتاب دقیق و پاداش و پادافره دادگرانه است. همچنین خلاصه میگردد در پیروی از آنچه خدا نازل کرده است، و دست کشیدن از همۀ چیزهائی که بدانها خوی گرفتهاند و معتقد شدهاند و جدای از آن و مغایر با آن است. این سوره عرضه کردن این مسأله را به شیوهای برعهده میگیرد که برای درک و فهم اسلوب شگفت و شگرف قرآنی در مخاطب قرار دادن فطرتها و دلها انسان را به تدبّر و تفكّر میخواند. هر کسی که دعوت کننده و فراخوان به سوی خدا است نیاز به اندیشیدن و بررسی این اسلوب دارد. این سوره هـمچون مسألهای را در جـولانگاه عرضۀ قرآنی پیش میکشد و نشان می دهد، جولانگاهی که این جهان بزرگ است: آسمان و زمین آن، خورشید و ماه آن، شب و روز آن، هواها و فضاها و دریاهای آن، موجها و بارانهای آن، گیاهان و درختان آن . . . ایـن جولانگاه جهانی در قرآن مجید بارها و بارها تکرار میگردد و پیش چشم سر و دل داشته میشود، و سراسر جــهان هسـتی انگیزهها و تأثیرگذارهای گـویائی میگردند، و نشانههای پراکندهای در اینجا و در آنجای هستی برای ایمان آوردن و اخلاق پسندیده پیدا کردن مـیشوند، نشـانههائی که با دلهای بشری سخن میگویند، و در آنها تأثیر مینمایند و آنـها را زنـده میکنند و حیات میبخشند، و همۀ راههـا را بر آنـها میبندند، و تنها راه حقّ و حقیقت را برای دلهـا باز میگذارند. با وجود این که مسأله یکی است، و جولانگاه عرضه کردن یکی است، امّا در مورد سوره چـهار بـار و در چهار جولانگاه عرضه میگردد. هر یک از این دفعات دل انسان را در آن جولانگاه فراخ به گشت و گذار میبرد، و هر بار انگیزهها و تأثیرگذارهای تازهای به همراه دارد، و شیوۀ تازهای هم در عرضه کردن و نشان دادن را دنبال میکند. دنبال کردن این چرخشها و گردشها که به شـیوۀ شگفتی مـیآغازند و به گونۀ شگرفی به پایان میآیند لذّت دل و خرد را به ارمغان میآورند، گذشته از این که انگیزههای متأثّر گردیدن و پاسخ گفتن را نیز به همراه دارند. * چرخش و گـردش نـخستین پس از شروع سـوره، با حروف مقطّعه میآغازد، و مقرّر میدارد که آیات این سوره از نوع همین حروف فراهم آمـده است و آیـات کتاب پرحکمت قرآن بوده و هـدایت و رحـمت بـرای نیکوکاران هستند. نیکوکاران هم عبارتند از: (الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ) (٤) آن کسانی که نماز را چنان که باید میخوانند، و زکات را مـیپردازند، و به آخرت کاملاً ایمان دارند. این چرخش و گردش مسألۀ باور کـامل بـه آخـرت و مسألۀ عبادت کردن برای یزدان را مقرّر مـیدارد. به همراه آن انگیزۀ روانی چشمگیری است، و آن عبارت است از: (أُولَئِكَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) (٥) آنـان هـدایت پـروردگارشان را فراچنگ آوردهانـد و ایشان قطعاً رستگارند. چه کسی است که نخواهد از زمرۀ رستگاران باشد؟ . . از دیگر سو گروهی از مردمان هسـتند که خریدار سخنان پوچ و یاوهاند تا با چنین سخنانی بندگان خدا را جاهلانه از راه منحرف و سرگشته سازند و آن آیات را مسخره کنند. این چرخش و گردش با یک انگیزۀ روانی هراسانگیزی با ایشان رویاروی میشود که با تمسخر کـردن آنان به آیات خدا مناسبت دارد: (أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ) (٦) آنان عذاب خوار و رسواکنندهای دارند. آن گاه دربارۀ بیان حرکات همچون گروهی جلو میرود: (كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْرًا ). گوئی در گوشهایشان سنگینی است. انگيزۀ دیگــری هـم بـه مـیان مـیآید کـه ایشـان را میترساند، و در شیوۀ تعبیر آشکـارا تـمسخر پـیدا و هویدا است: (فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ) (٧) ایشان را به عذاب دردناکی مژده بده. در مژدهای که در اینجا است ریشخندی که باید بـاشد هویدا است) . . آن گاه ایـن چـرخش و گـردش رو به مؤمنان میکند و انـدکی از رستگاری ایشـان سـخن میگوید، رستگاریای که در سرآغاز این سوره فشرده و چکیده از آن ذکری به میان آورده بود. پاداش ایشان را در آخرت روشن میدارد، همان گونه که پـادافره تمسخرکنندگان خـودبزرگبین را قبلاً روشـن داشـته است. (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِيمِ (٨)خَالِدِينَ فِيهَا وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) (٩) کسانی که ایمان آورده و کارهای شـایسته و بـایسته بکنند، بـاغهای پـرنعمت بـهشت از آن ایشان است. جاودانه در آن خواهند ماند. این وعدۀ مسلّم الهی است، وعـدهای تـخلّفناپذیر. (خداوند نـه وعدۀ دروغین میدهد، و نه از وفای به وعدههای خود عـاحز است، چرا که) او عزیز و قدرتمند، و حکیم و آگاه است. در اینجا پهنۀ جهان بزرگ را نشـان میدهد و آن را جولانگاه برهان و دلیلی میسازد که از هر سو به فطرت سرک میکشد، و با هر زبانی با فطرت سخن میگوید، و فطرت را با حقّ و حقیقت بسـیار بزرگ و سترگی رویاروی میکند، حقّ و حقیقت بسیار بزرگ و سترگی که مردمان از کنار آن غافل و بیخبر میگذرند: (خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا وَأَلْقَى فِي الأرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ) (١٠) خداوند آسمانها را بدون ستونی که قابل رؤیت (بـرای شما) باشد آفریده است، و در زمین کوههای استواری را پراکنده است، تا زمین شما را نلرزانـد و سـراسیمه نگرداند، و در زمین انواع جنبندگان را پخـش و پراکنده کرده است.. و از آسمان آب فرو فرستادهایـم و بـا آن اقسام گوناگونی از گیاهان پرارزش را رویانیدهایم. در برابر این دلائل و براهین جهانیای که احساس را به هراس میاندازد و ناگهانی با شعور رویاروی میشود، یقههای دلهـای گریزان و رمـان را میگیرد، دلهای گریزان و رمانی که برای خدا انباز قـرار مـیدهند، در حالی که آفریدگان هراسانگیز بزرگ خدا را میبینند: (هَذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ) (١١) اینها (که مینگرید و میبینید) آفریدههای خدایند، شما به من نشان دهـید آنـانی که جز خدایـند چـه چیز را آفریدهاند؟ (تا شایستۀ پرستش و شراکت در الوهیّت را داشته باشند). بلکه ستمگران (کـفرپیشه) در گمراهی آشکاری هستند. در کنار این آهنگ و نوای جهانی و سترگ و ژرف، چرخش و گردش نخستین مسألهها و انگيزههای خود را دربارۀ پهنۀ جهان بزرگ به پایان میبرد. و امّا چرخش و گردش دوم با عبور از لابلای درونهای آدميان میآغازد، و به خود همین مسأله در همان جولانگاه خود، با شیوۀ تازهای و با انگیزههای تازهای میپردازد: (وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ ). ما به لقمان فرزانگی بخشیدیم. سرشت این فرزانگی و نماد یگانه آن کدام است؟ این فرزانگی در روی کردن به خدا و سپاسگزاری از او خلاصه میشود: (أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ). )بدو دستور دادیم) که خدا را سپاسگزاری کن. فرزانگی این است، و روی کردن حکيمانه این است . . . گام بعدی روی آوردن لقمان به پند و اندرز پسـرش است، پند و اندرز حکیمانهای به پسرش که عبارت است از پند و اندرز پاک و زدوده از هر عیب و ننگی، و به خود پند و اندرزگو هم فرزانگی داده شده باشد. همچون پند و اندرزی متّهم به چیزی نمیگردد. آخر پند و اندرز پدری به پسرش ممکن نیست متّهم به چیزی شود و کمترین گمان بدی بدان رود. این پند و اندرز مسألۀ توحید و یگانهپرستی را مطرح میکند، مسألهای که چرخش و گردش نخستین از آن سخن گفته بود و آن را مقرّر داشته بود. همچنین مسألۀ آخرت را پـیش میکشد، همراه با این انگیزههای روانـی، و هـمراه بــا انگیزههای تازۀ دیگری. (وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ) (١٣) (یادآور شو) زمانی را که لقمان بـه پسـرش گفت: - در حالی کـه او را پند مـیداد -پسر عـزیزم! (چیزی را و کسی را) انباز خدا مکن. واقعاً شرک ستـم بزرگی است. این مسأله را با انگیزۀ دیگری تأکید میکند، و پـیوند پدری و مادری را با شیوهای بیان میدارد که لبربز از عطوفت و رحمت و مهر و رأفت است: (وَوَصَّيْنَا الإنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ ). ما به انسان دربارۀ پدر و مادرش سفارش کردهایم (که در حقّ ایشان نیک باشد و نیکی کند، به ویژه مادر، چرا که) مادرش بدو حامله شده است و هر دم به ضـعف و سســتی تــازهای دچـار آمـده است. پــایان دوران شیرخوارگی او دو سال است (و در این دو سـال نیز، کودک شیر، یعنی شیرۀ جان مادر را مینوشد. مادر در این مـدّت ٣٣ مـاهۀ حمل و شیرخوارگـی، مـهمّترین خدمات و بزرگترین فداكاری را مبذول میدارد). مسألۀ سپاسگزاری از خدا را همراه مـیگردانـد با سپاسگزاری از پدر و مادر، ولی سپاسگزاری از خدا را بر سپاسگزاری از پدر و مادر مقدّم میگرداند: (أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ ). (به انسان توصیۀ ما این است) که سپاسگزار من و هم سپاسگزار پدر و مادرت باش. آن گاه پـایۀ نخستین را در مسألۀ عقيده بنیانگذاری میکند، و آن این است که پیوند عقیده نخستین پیوند است و مقدّم بر پیوند حسب و نسب و گوشت و خون است، هر چند هم این پیوند دارای گرایش و نیرو است، ولی بعد از پیوند پیشین قرار دارد: (وَإِنْ جَاهَدَاكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَيَّ). هر گاه آن دو، تلاش و کوشش کنند که چیزی را شریک مـن قـرار دهـی كـه کمترین آگاهی از بـودن آن و (کوچکترین دلیل بر اثبات آن) سراغ نداری، از ایشان فرمانبرداری مکن، (چـرا که در مسألۀ عقائد و کـفر و ایمان همگامی و همراهی جائز نیست، و رابطۀ بـا خدا، مقدّم بر رابطۀ انسـان بـا پدر و مـادر است، و اعتقاد مکتبی برتر از عواطف خویشاوندی است. ولی در عین حال) با ایشـان در دنـیا به طرز شـایسته و بـه گونۀ بایستهای رفتار کن، و راه کسانی را درپیش گیر که بـه جانب من (با یکتاپرستی و طاعت و عبادت) رو کردهاند. به همراه ان، مسألۀ آخرت را پیش میکشد: (ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) (١٥) بعد هم همه به سوی من بـرمیگردید و مـن شـما را از آنچه (در دنیا) میکردهاید آگاه مـیسازم (و بر طبق اعمالتان پاداش و کیفرتان میدهم). این مسأله را با انگیزۀ هراسانگیزی دنبال میکند، و آن به تصویر کشیدن بزرگی و فراخی دانش خدا و دقت و فراگیری و احاطه آن است، تصویری که وجدان بشری از آن به لرزه میافتد، بدان گاه که انسان آن تصویر را در جولانگاه فراخ هستی پی میگیرد: (يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِنْ تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّمَاوَاتِ أَوْ فِي الأرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ) (١٦) پسر عزیزم! اگر به اندازۀ سنگینی دانـۀ خردلی (عمل نیک یا بـد انـجام گرفته) بـاشد و در دل سنگی، یـا در آسمانها، و یا این که در مـیان زمـین بـاشد، خدا آن را حـاضر مـیآورد (و بـه حسـاب و کتاب آن رسیدگی میکند). چرا که خداوند بس دقیق و آگاه است. آن گاه لقمان سفارش خود را خطاب به پسـرش دنـبال میکند و تکالیف و وظائف عقیده را برمیشمرد، از قبیل: امر به معروف و نهی از منکر، و شکيبائی داشتن و استقامت ورزیدن بر هر آنچه این کار در پی دارد، و گرفتاریها و اذیّت و آزارهائی که به یار و یاور عقیده روی میآورد و رویاروی میگردد، وقتی کـه یار و باور عقیده گامهای طبيعی عقيده را به جلو برمیدارد و به پیش میکشاند، و عقیده را از خود فراتر میبرد و به گوش دیگران میرساند و بدیشان ابلاغ میدارد: (وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الأمُورِ) (١٧) و در برابر مصائبی که به تو میرسد شکیبا باش. اینها از کارهای (اساسی و مهمّی) است که باید بر آن عزم را جزم کرد و ثبات ورزید. همراه با امر به معروف و نهی از منکر و شکیبای بر مـصائب، ادب لازم باید داشت، ادبی که شـایـستۀ دعوت کنندۀ به سوی خدا است. دعوتکننده نـباید بر مردمان گردن افرازد و خویشتن را بالاتر از ایشان گیرد. چون اگر چنین کند آنچه را که با گفتار اصلاح میکند، با کردار تباه میسازد، و نمونه بودن و سرمشق شدن خود را میبازد: (وَلا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلا تَمْشِ فِي الأرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (١٨)وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الأصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ) (١٩) با تکبّر و بیاعتنائی از مردم روی مگردان، و مغرورانه راه مرو، چرا که خداوند هیچ متکبّر مغروری را دوست نمیدارد. و در راه رفتنت اعتدال را رعـایت کـن، و (در سخن گفتنت) از صدای خود بکاه (و فریاد مزن) چرا که زشتترین صداها، صدای خران است. انگیزۀ روانی تحقیر روی گردانی و باد به غبغب دمیدن، در تعبیر سخن مورد نظر است. با این کار، چرخش و گردش دوم هم پایان میپذیرد، چرخش و گردشی که به همان مسأله در گسترۀ شناخته شدۀ خود با انگیزههای نوین و با شیوۀ تازهای پرداخته است. سپس چرخش و گردش سوم میآغازد . . . با عـرضه کردن مسألۀ پـیشین در جولانگاه آسـمانها و زمـین میآغازد، مسألهای که همراه با انگیزهای از پـیوند انسان با آسمانها و زمین و با آنچه در آنها از نعمت خدا برای مردمان است و آنان آن را سپاس نمیگویند، برگرفته شده است: (أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلا هُدًى وَلا كِتَابٍ مُنِيرٍ) (٢٠) آیا ندیدهاید که خداوند آنچه را که در آسمانها و زمـین است مسخّر شما کرده است (و در مسیر منافع شما به حـرکت انداخته است) و نعمتهای خود را - چه نعمتهای ظاهر و چه نعمتهای باطن - بر شما گسترده و افزون ساخته است؟ برخی از مردم بـدون هـیچ گونه دانش و هدایت و کتاب روشن و روشنگری، دربارۀ (شناخت و یکتائی) خدا راه ستیز و جدال را پیش میگیرند. در سایۀ این انگیزه، فطرتستیز و مجادلۀ دربارۀ خدا را زشت میشمرد، و دلهای سالم آن را نمیپسندند و دور میاندازند . . . آن گاه زشت شمردن موضعگیری کفر و رکود را دنبال میکند: (وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا ). هنگامی که بدانان گفته میشود: از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید، میگویند: بلکه مـا از چیزی پـیروی میکنیم که پدران خود را بر آن یافتهایم. این هم موضعگیری نابخردانه کورکورانـهای است. آن را با انگیزۀ هراسانگیزی دنبال میکند: (أَوَلَوْ كَانَ الشَّيْطَانُ يَدْعُوهُمْ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ) (٢١) آیا (از نیاکان خود پیروی میکنند) ولو این که اهـریمن ایشان را به عذاب آتش فروزان (دوزخ) فراخواند؟. بدین خاطر مسألۀ جزا و سزای آخرت را مـرتبط با مسألۀ ایمان و کفر عرضه میدارد: (وَمَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَإِلَى اللَّهِ عَاقِبَةُ الأمُورِ (٢٢)وَمَنْ كَفَرَ فَلا يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا). کسی که (دل به خدا دهد و) مطیعانه رو به خدا کند، در حالی که نیکوکار باشد، به دسـتاویز بسـیار مـحکمی چنگ زده است. سرانجام همۀ كارها به خدا بازگشت داده میشود (و حسنات را پاداش، و سیّئات را پادافره میدهد). کسی که کافر شود (و ایـن حقائق روشـن را انکار کند) کفر او تو را غمگین نسازد. بازگشت آنان به سوی ما است و ما ایشان را از کارهائی که کردهانـد آگاه مــیسازیم (و نـتائج تـلخ و شـوم اعمالشان را بدیشان خواهیم چشاند). به دانش فراخ و فراوان و دقیق خدا اشاره مینماید: (إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ) (٢٣) خدا مسلّماً از آنچه در درون سینهها (از نیّات و رازها) است، کاملاً آگاه است. (نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلا ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلَى عَذَابٍ غَلِيظٍ) (٢٤) مــا ایشـان را انـدکی (در دنـیا از زنـدگی) بــهرهمند میسازیم، سپس آنـان را وادار (بـه دخول) بـه عذاب سخت و شـدیدی مـیگردانـیم (و بـه آتش دوزخشـان میکشانیم). نزدیک به پایان چرخش و گردش، ایشان را روبـروی منطق فطرت مینشاند، بدان گاه که فطرت با این جهان هستی رویاروی میگردد، و چارهای جز اقرار و اعتراف به وجود آفریدگار یگانۀ بزرگوار را ندارد: (وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ) (٢٥) هر گاه از آنان (که معتقد به انـبازها و شـرکاء هستند) بپرسی: چـه کسـی آسـمانها و زمـین را آفریده است؟ حتماً مـیگویند: خدا. (چرا کـه بـتها و سـائر انـبازها ســازندۀ چـیزی نــبوده و بلکه خودشان سـاخته و مخلوقند). بگو: ستایش خدا را (کـه مسأله آن انـدازه روشن است که خودتان بـدان اعتراف مـیکنید). ولی اکثر آنان (چندان چیزی) نمیدانند (و ایـن است کـه بـه مقتضی اعتراف خود عمل نمینمایند و عبادت را تـنها منحصر به خدا نمیکنند). این چرخش و گـردش را با صـحنهای از صـحنههای هستی پایان میبخشد، صحنهای که طول دانش خدا را تا بینهایت به تصویر میکشد، و مشــیّت و ارادۀ آزاد خدا را در آفریدن و پـدید آوردن بـدون حـدّ و مـرز ترسیم میکند، و از این آفرینش و پیدایش، یک دلیل جهانی را بر رستاخیز و زندگی دوباره، و بر آفریدن و پدید آوردن ترتیب میدهد: (وَلَوْ أَنَّمَا فِي الأرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (٢٧)مَا خَلْقُكُمْ وَلا بَعْثُكُمْ إِلا كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ) (٢٨) اگر همۀ درختانی که روی زمین هسـتند قـلم شوند، و دریا (برای آن مركّب گردد) و هفت دریا کمک این دریا شود (و بـا آن مـخلوقات خدا یـادداشت گردد، قلمها مـیشکنند و مـركّبها مـیخشکند، ولی) مـخلوقات خدا پایان نمیگیرند. خداوند عزیز و حکـیم است (مـیدانـد چه چیزها را باید بیافریند و چگونه بیافریند). آفرینش شمـا (در آغاز) و زنده گرداندن شـما (در انجام) جز همسان (آفرینش و زنده گرداندن) فردی نیست. خدا شنوا و بینا است (و اقوال و اعمال بندگان از او نـهان نمی باشد ). چرخش و گردش چهارم با صحنۀ جهانیای میآغازد کـه دارای نوا و آوای ویـژهای در دل بشری است. همچون صحنهای صحنۀ شب است، بدان هنگام که دراز میشود و به پیکرۀ روز میخزد و امتداد پیدا میکند، و صحنۀ روز است، بدان هنگام کـه دراز مـیشود و بـه پـیکرۀ شب میخزد و امـتداد پـیدا میکند. صحنۀ خورشید و ماه است، خورشید و ماهی که در مدار خود مسخّرند و در حدّ و مرز تـرسیم شده تـا زمـانی در حرکت و جریان هستند که آفریدگار آگاه از آنها و مطّلع از مردمان و از هر آنچه آنان میکنند میداند: (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى وَأَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ) (٢٩) آیا ندیدهای کـه خداونـد شب را در روز، و روز را در شب داخل میگرداند، و خورشید و ماه را مسخّر کرده (و در مسیر منافع انسانها به جریان انداخته است؟) و این كه هر کدام تا سرآمد معیّنی به حرکت خود ادامـه میدهند (و این نظم و نظام با پایان گرفتن دنـیا، پـایان مییابد) و خداوند از آنچه انـجام میدهید آگاه است؟. این صحنۀ جـهانی را دلیل فطری بر مسألۀ پـیشین میگیرد: (ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ) (٣٠) این (آفریدههای عجیب و غریبی را که میبینید) دلیل بر آن است كه خداوند حقّ است و آنچه را که بـجز او بـه فـریاد مـیخوانـید و عبادت مـینمائید بـاطل است، و خداوند والامقام و بزرگوار (و بالاتر و برتر از آن است که به توصیف درآید). دلها را با انگیزۀ دیگری از نعمتهای خـدا بر مـردمان میپساید، نعمتی در شکل کشتیهائی نمودار میآید که در دریاها حرکت میکنند: (أَلَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَةِ اللَّهِ لِيُرِيَكُمْ مِنْ آيَاتِهِ ). آیا پدیدهای کشتیها بر صفحۀ دریاها به فرمان الله، و در پـرتو نـعمت خدا حرکت میکنند، تـا او گوشهای از نشانههای (قدرت) خود را به شما بنمایاند. بر این کار پیروی میزند با نگاه داشتن ایشان در برابر منطق فطرت بدان گاه که فطرت با هول و هراس دریـا رویاروی میگردد و از هر گونه غرور نـیرو و دانشی میپالاید که او را از آفریدگارش به دور بدارد . . . از ایـن مـنطق دلیلی بر مسألۀ توحید و یکتاپرستی برمیگیرد: (وَإِذَا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ) (٣٢) (منکران خدا) هنگامی کـه (سـوار کشـتی مـیشوند و) موجهائی همچون کوه آنان را فرا میگیرد، خالصانه خـدا را بــه فـریاد مـیخوانـند و عبادت را خـاصّ او میدانند. ولی هنگامی که آنان را نجات داده و سالم بـه خشکی رساندیم، برخـی از ایشان میانهروی را درپیش میگیرند (و بر ایمان خود وفادار و پایدار مـیمانند، و تعداد زیادی دوباره خدا را فـراموش کرده و راه کـفر درپــیش مـیگیرند). آیــههای مـا را هیچ کسـی جز خیانتپیشگان ناسپاس، انکار نمیکند. به مناسبت موج دریا و هول و هراس آن، ایشان را به یاد هول و هراس بزرگ قیامت میاندازد، و مسألۀ آخرت را مطرح میسازد، هول و هراسی که پیوندهای گوشتی و خونی را قطع میکند، پیوندهائی که در دنیا هيچ هول و هراسی آنها را قطع نمینماید: (يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَاخْشَوْا يَوْمًا لا يَجْزِي وَالِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَلا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَنْ وَالِدِهِ شَيْئًا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ) (٣٣) ای مـردمان! (از خشـم و عذاب) خدا بـپرهیزید، و از روزی بترسید که نه پدری مسؤولیّت اعمال فرزندش را میپذیرد و كاری برای او میکند، و نه فرزندی اصلاً مسؤولیّت اعمال پدرش را مـیپذیرد و کـاری بـرای او برآورده میسـازد. وعدۀ خدا (بـه فرارسـیدن قیامت) حقّ است. پس زندگانی دنیا شما را گول نزند و (مال و مقام و نفس امّاره و اهریمن) فریبار شما را نفریبد. در این بند، و با این انگيزهای که وجود انسان از آن به لرزه و تکان درمـیآید، سوره را با آیهای پـایان مـیبخشد که مسـائلی را با آهنگ نـیرومند ژرف هراسناکی مقرّر میدارد که به همۀ آنها پرداخته است: (إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الأرْحَامِ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ) (٣٤) آگاهی از فرا رسیدن قیامت ویژۀ خـدا است، و او است که باران را میباراند، و مطّلع است از آنچه در رحمهای (مادران) است، و هیچ کس نمیداند فـردا چـه چیز را فراچنگ میآورد، و هیچ کسـی نـمیدانـد کـه در کدام سرزمینی میمیرد. قطعاً خدا آگاه و بـاخبر (از موارد مذکور) است. این چرخشها و گردشهای چهارگانه و شیوهها و انگیزهها و رهنمودها و نشانههای آنها نمونهای از اسلوب قرآن مجید در پرداختن به دلها و چارهسازی آنها است. این اسلوب برگزیدۀ آفریدگار اين دلها است و او کاملاً مطّلع از رازها و رمزهائی است که در زوایا و لابلاهای آنها است، و بسی آگاه از اسلوبها و شیوههائی است كه دلها بدانها اصلاح می گردند و همچنين آنها سزوار دلهايند. هم اینك به تفصیل اين چكـیده میپردازیـم، و ایـن چرخشها و گردشهای چهارگانه را در دو درس بررسی و وارسی می كنيم ، دو درسی كه ميان آنها پيوند و هماهنگی است. * (الم (١)تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ (٢)هُدًى وَرَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ (٣)الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (٤)أُولَئِكَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) (٥) الف.لام.میم. این، آیات کتاب پرمحتوا و استوار (قرآن) است، هدايت و رحمت برای نيكوكاران است. آن كسانی کــه نـماز را چنان کــه بـاید مـیخوانـند، و زکـات را می پردازند، و به آخرت كاملاً ايمان دارند. آنان هدايت پـروردگارشان را فراچنگ آوردهاند و ایشـان قطعاً رستگارند. اين حروف مقطّعه ، اين سوره آغاز گرديده است: (الم) (١) الف. لام. ميم. از اين حروف خبر داده می شود آنها: (تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ) (٢) این، آیات کتاب پرمحتوا و استوار (قرآن) است. این بدان خاطر است كه یادآوری گردد این آیات كتاب از جنس همين حروف است – همانم گونه كه در سوره هائی گذشت كه با حروف مقطّعه آغاز گردیدهاند - توصیف كتاب در اينجا با حكمت، بدان جهت است كه حكمت در اين سوره مكرّر می گردد، و لذا مناسب است كه این توصیف از توصیفات كتاب، در فضای مناسب خود ذكر شود همان گونه كه شـیوۀ قرآن مجید است. توصیف کتاب با حکمت بر آن سایههای حیات و زندگی و مشیّت و اراده را میافکند. انگار این کتاب موجود زندهای است و متّصف به حکمت در گفتار و رهنمود خود است، و از چیزی که گوید هدف دارد، و از چیزی که بدان میگراید و به سخن درمیآید قصد و هدف دارد، و در طرح و نقشهاش جان و حیات و حرکت است. دارای شش مسـتقلّ و ممتاز است. در آن انس و الفت است. صحبت و همدمی دارد. کسانی با قرآن زندگی میکنند و در سایۀ آن میآرامند، و با آن احساس مهر و عطوفت و همآوائی مـینمایند، درست بدان شکل که موجود زنـدهای با موجود زنـدهای مهربانی و همآوائی میکند، و دوست با دوست مهر میورزد و گفتگو مینماید، و با یکدیگر گفت و شنید مینمایند! این کتاب پرحکمت، یا آیات آن: (هُدًى وَرَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ) (٣) هدایت و رحمت برای نیکوکاران است. این حال اصلی و همیشگی قرآن است . . . حال اصلی و همیشگی قرآن هدایت و رحمت برای نیكوکاران است. هدایتی است که ایشان را به راهی رهنمود میسازد که روندگان در آن گمراه نـمیگردند. رحـمت است چون هدايت، آرامش و آسـایش و قرار و آرام را به دل میاندازد، و دل را به سوی کار و کسب و خیر و خوبی و نـجات و رسـتگاری سـوق مـیدهد، و ارتـباطها و پیوندهای میان دلهـای راهیافتگان بدان را محکم و استوار میسازد. گذشته از این، میان این دلها و قوانين جهانی که دلها در آن میزیند، و میان ارزشها و معیارها و احوال و حوادثی که دلهای راهیاب بدانها آشنایند، و فـطرتهای سـالم آنـها را میشناسند، پـیوند برقرار مینماید. * نیکوكاران عبارتند از: (الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ) (٤) آن کسانی که نماز را چنان که باید میخوانند، و زکات را میپردازند، و به آخرت کاملاً ایمان دارند. خواندن نماز بدانگونه که شایسته است و ادای آن به تمام و کمال و در وقت خود، حکمت نماز و تأثیر نماز را در احسـاس و شــعور و روش و رفـتار برجای میگذارد، و پیوند اسـتواری مـیان دل و آفـریدگار پدیدار میآید، و بدان انس و الفت به خدا حاصل میگردد، و چشش شیرینی و حلاوتی دست میدهد که دلها را آویزۀ نماز میسازد . . . پرداختن زکات برتری نفس را بر بخل فطری آن چیره میگرداند. از دیگر سو استوار ماندن نظام زندگی اجتماعی، بر ضمانت اجتماعی و همکاری و همیاری تکیه مینماید، و در آن اجتماع، ثروتمندان و فقیران هر دو یقین و اطـمینان و مودّتها و محبّتهای دلهائی را مییابند که خوشگذرانی و نا امیدی آنها را تباه نساخته است . . . اطمینان به آخرت تضمينکننده بیداری دل انسان، و چشم دوختن او به چیزی است که در پیشگاه خدا است، و برتری یافتن او بر دامها و کمندهای زمین، و والائی پیدا کردن او بر کالاهای زندگی دنیا است، و خدا را در نظر داشتن در پنهان و آشکار، و بر کارهای کوچک و بزرگ، و وصول به درجۀ نیکی و خوبی است، درجهای که از رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم دربارۀ آن سؤال گردید و فرمود: (الإحسان أن تعبد الله كأنك تراه فإن لم تكن تراه فإنه يراك ). [1] نیکی و خوبی این است که خدا را به گونهای پـرستش کنی انگار او را میبینی، و اگر تو او را نمیبینی او که تو را میبیند. نیکان و خوبان كسانیند که کتاب قـرآن برای ایشـان هدایت و رحمت میشود. زیرا چون در دلهايشان گشایش و روشنی است در مصاحبت و همدمی ایـن کتاب آسايش و آرامش و یقین و اطمينان پیدا میکنند، و با هدایت و نوری تماس حاصل مینمایند که در سرشت این کتاب است، و اهداف و مقاصد حکیمانۀ آن را درک و فهم میکنند، و جانهایشان در پرتو این کتاب اصلاح میشود و راه صلاح و فلاح درپیش میگیرد، و همسازی و هماهنگی و همسوئی را احساس میکند، و روشنی راه را میبیند و راستای آن را درپیش میگیرد. این قرآن به هر دلی بدان اندازه بهره میرساند که در آن حسّاسیّت و گشایش و درخشش است، و بدان اندازه به هر دلی ارمغان میدارد و عطاء میکند که با محبّت و انتظار و بزرگواری بدین کتاب میگراید و بدان روی میآورد. این کتاب زنده است، و با دلهای دوست، مهر و محبّت میورزد، و به احساسهای روی آورنـده به خود با بال و پر گرفتن به سویش و عشق و شور نشان دادن بدان، پاسخ میگوید و با آنـها همآوا و همنوا میشود! آنان کسانیند که نماز را چنان که باید میخوانـند و زکـات مـیدهند و به آخرت یقین و اطمینان و اعتقاد دارند: (أُولَئِكَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) (٥) آنـان هـدایت پروردگارشان را فراچنگ آوردهانـد و ایشان قطعاً رستگارند. کسی که هدایت داده شود قطعاً رستگار میگردد. چه او در پرتو نور حرکت میکند، و به هدف میرسد، و از گمراهی در دنیا نجات مییابد، و در آخرت از عواقب و پیامدهای گمراهی رهائی پیدا میکند. او در کوچی که بر این ستاره دارد با اطمینان خاطر و یقین کامل حرکت میکند، و گامهایش همگام و همراه با افلاک و قوانین هستی است. ایـن است که احسـاس انس و راحت و همآوائی با هر پدیدهای در هستی میکند. * آنان که راهیاب با این کتاب و آیات آن هستند، و نیکان و خوبان بشمارند، و نماز را چنان که باید میخوانند، و زکات را پرداخت میکنند، و به آخرت یقین و اطمینان و ایمان دارند، ایشان رستگارند در دنیا و در آخرت ... در مقابل آنان دسته و گروهی است: (وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ (٦)وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَلَّى مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ) (٧) در میان مردم کسانی هستند كه خریدار سخنان پوچ و یاوهاند تا با چنین سخنانی (بندگان خدا را) جـاهلانه از راه خدا مـنحرف و سـرگشته سـازند و آن را مسـخره کنند. آنان عذاب خـوار و رسواکنندهای دارند. هنگامی که آیات ما بر او خوانـده مـیشود، مسـتکبرانـه روی برمیگرداند و میرود. انگار آنها را نشنیده است. گوئی در گوشهایش سنگینی است. ایشـان را بــه عـذاب دردناکی مژده بده. لهو حدیث هر گونه سخنی است که دل را غافل کـند و وقت را بخورد، و نیکی و خوبی را به بـار نـیاورد، و نتیجه و محصولی به بار نياورد که سزاوار وظـیفه و تکلّف انسان جانشین در این زمین باشد، انسانی که برای آبادانی زمین با خوبی و نیکی و عدالت و دادگری و اصلاح در زمین جانشین گردیده است، این وظيفه و تکلیفی است که اسلام سرشت و حدود و وسائل آن را مقرّر و مشـخّص مـیدارد، و راه را برای آن تـرسیم میکند. ایـن نصّ عـام است در به تصویر کشـیدن نمونهای از مردمان که در هر زمانی و در هر مکانی پدید میآیند. برخی از روایتها اشاره دارند به این که این نصّ تصویر حادثۀ مـعیّنی را در اجتماع اسـلامی نخستین پیش چشم میدارد. نضر پسر حارث کتابهائی را خریداری میکرد که داستانها و افسانههای ایرانی و قهرمانان و جنگهای آنان را دربر داشت. بـر سـر راه کسانی مینشست که برای شـنیدن قـرآن بـه خـدمت پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم میرفتند. تلاش مـیورزیدند ایشـان را جلب و جذب شنیدن آن گونه داستانها و افسانهها سازد و ایشان را از گوش فرا دادن به داستانهای قرآن مجید باز دارد . . . ولی این نصّ فراتر و فراگیرتر از ایـن رخداد ویژه است، اگر هـم ایـن روایت در این باره صحیح باشد. این نصّ گروهی از مردمان را به تصویر میزند که دارای نشانههای روشـن هسـتند، و در هـر زمانی وجود دارند. آنان در روزگار دعوت نخستين در جامعۀ مکّی وجود داشتند و این آیات دربارۀ ایشـان نازل گردیده است. (وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ ). در میان مردم کسانی هستند كه خریدار سخنان پوچ و یاوهاند. همچون کسانی خرافات و افسانههای بیفائده و سخنان پوچ و یاوه را با اموال خود و با اوقات خود و با زندگی خود میخرند! این پولهای ارزشمند و بـهاهای والا را میدهد به لهو و لعب بیارزش و ناچیز، و به سخنانی که انسان را غافل از چیزهای سودمند دنیوی و اخروی میسازند. عمر محدود خویش را در راه آن گونه چیزهای ناچیز و بیسود به فنا مـیدهند، عـمری که برنمیگردد و برگردانده نمیشود. ایـن لهو و لعب و شیء ناچیز و پوح را میخرند تا: (لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّخِذَهَا هُزُوًا ). تا با چنین سخنانی (بندگان خدا را) جاهلانه از راه خدا منحرف و سرگشته سازند و آن را مسخره کنند. آنان نادانند و از رحمت خدا در پس پـرده هستند و بیبهره از لطف خدایند. ایشان از روی علم و دانش و با آگاهی و بینش دستاندر کار نمیشوند، و از روی حکمت نشانه نمیروند و به هدف نمیزنند. آنان بد نیّت و بد هدف هستند، و میخواهند که مـردمان را از راه خدا منحرف و سرگشته کنند. ایشان میخواهند که خویـشتن را و دیگران را با همچون سخنان یاوه، و با همچون کارهای پوچ و بـیسودی سرگشته و مـنحرف گـردانـند و زندگی را در راه آن خرج کنند! آنـان بیتربیت و بداخلاق هستند و راه خدا را به تـمسخر میگیرند، و برنامهای را مورد استهزاء قرار میدهند که خدا آن را برای زندگی و برای مردمان، ترسیم و تنظیم فرموده است. بدین خاطر قرآن بدین گروه میپردازد و ایشان را خوار و رسوا میسازد، و با تهدید و توبیخ پیش از این که ترسیم شکل ایشان را کامل کند بر آنان میتازد: (أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ) (٦) آنان عذاب خوار و رسواکنندهای دارند. موصوف کردن عذاب به این که خوار و رسـواکـننده است، در اینجا مورد نظر است و برای پاسخ به بیادبی و تمسخری است که در حقّ برنامۀ خدا و راه آشکار و استوار او داشتند. آن گاه در راه تکمیل تصویر آن گروه به پیش میرود: (وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَلَّى مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا). هنگامی کــه آیـات مـا بـر ایشـان خوانـده مـیشود، مستکبرانه روی برمیگردانند و میروند. انگار آنـها را نشنیدهاند. این صحنهای است که در آن حرکتی است که هیئت و شکل مستکبران رویگردان عیبجو را تـرسیم میکند. آن گاه نیش خوارکنندهای را به همچون کسانی میزند و چنین هیئت و شکلی را تحقیر مینماید: (كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْرًا ). گوئی در گوشهایش سنگینی است. انگار این سنگينی که در گوشهایشان است ایشان را از شنیدن آیات بزرگوار یزدان بازمیدارد، والّا کسی که انسان باشد و به قرآن گوش فرادارد و گوش شنوا داشته باشد بدین صورت نکوهیده و ناپسند از آن روی نمیگرداند . . . این اشارۀ تحقیرآمیز را با ریشخند مورد ملاحظهای تکمیل میکند: (فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ) (٧) ایشان را به عذاب دردناکی مژده بده. مژده دادن به همچون موضوعی جز نوعی از ریشخند خــوار و رسـواکـننده نـیست، ریشخند خوار و رسواکنندهای که سزاوار متکبّران تمسخرکننده است! * به مناسبت سخن از کیفر کافرانی که تکبّر میورزند و از حقّ و حقیقت روی میگردانند، از پاداش مؤمنانی صحبت میدارد که کار میکنند و به تلاش میایستند و اهل عملند، آن کسانی که در سرآغاز سوره از ایشان صـحبت کرده است. تـا انـدازهای از کار و بار رستگاریشان سخن میگوید، رستگاریای که در آنجا چکیدهوار از آن سخن گفته بود: (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِيمِ (٨)خَالِدِينَ فِيهَا وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) (٩) کسانی که ایمان آورده و کـارهای شـایسته و بایسته بکنند، بــاغهای پـرنعمت بــهشت از آن ایشــان است. جاودانه در آن خواهند ماند. این وعدۀ مسلّم الهی است، وعـدهای تـخلّفناپذیر. (خداونـد نه وعـدۀ دروغین میدهد، و نه از وفای به وعدههای خود عـاجز است، چرا که) او عزیز و قدرتمند، و حكیم و آگاه است. در قرآن مجید هر کجا سزا و جزا ذکر شده است، پیش از آن کار نیک و ایمان بیان گردیده است. چه سرشت اين عقيده میطلبد که ایمان در دل، حقیقت تـنهای راکد بیکارۀ پنهانی نباشد. بلكه ایمان باید حقیقت زنـدۀ کارای پویائی باشد. همین که ایـمان در دل جایگزین شود و اتمام پذیرد و تکمیل شود، باید به جنبش و پویش درآید تا خود را تحقّق بخشد و آشکارا بـنماید در کار و تـلاش و کنش و روش، و بیانگر سرشت خویش شود در آثار برجستهای که در میدان جـهان واقعيّت نمودار و پديدار میگرداند و خبر از آن حقیقت زندۀ کارای پویائی بدهد کـه در جهان درون از آن تشکیل گردیده و فراهم آمده است. آن کسانی که اینان آوردهاند و اینان خود را با عمل صالح و كار پسندیده نشان دادهاند، آنان: (لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِيمِ (٨)خَالِدِينَ فِيهَا ). برایشان باغهای پرنعمت بهشت است. برایشان اين باغهای پرنعمت، و این جاودانگی است، برای تحقّق بخشیدن وعدۀ راستین خد: (وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا ). وعدهای که خدا میدهد تخلّفناپذیر است. لطف آفریدگار نسبت به بندگان بدان درجه است که نیکی بدیشان را به پاداش نیکی آنان به خودشان نه به یزدان سبحان، بر خویشتن واجب میفرماید! آخر یزدان سبحان بینیاز از همگان است! (وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) (٩) او عزیز و قدرتمند، و حکیـم و آگاه است. خدا توانا است بر پياده کردن و تحقّق بخشیدن وعدۀ خود، و کاربجا و آگاه در آفرینش و وعده دادن و پیاده کردن و تحقّق بخشیدن است. * نشانۀ قدرت و توان، و نشانۀ حکـمت و کـاربجائی و آگاهی، و دلیل و برهان همۀ مسائلی که در روند سوره گذشت، نشانۀ همۀ اینها و دلیل و برهان همۀ اینها این جهان بزرگ و هراسانگیز است، جهان سترگ و شگفت و هراسانگیز و هولناکی که هیچ کسی از مـردمان نمیتواند ادّعاء کند که او آن را آفریده است، یـا کس دیگری جز او آن را پدید آورده است و هستی بخشیده است نه خداوند سبحان؛ جـهانی که بس بزرگ و هراسانگیز و دارای نظم و نظام دقیق و همآوائـی و هماهنگی شگفت است و دل را شیدا و ویـلان خود می كند، و عقل و هوش را میرباید و مات و مـبهوت خـویش مینماید، و با فطرت بیپرده و آشکار رویاروی میشود، و فطرت از آن نمیتواند بگریزد یا از آن رویگردان شود، و جز تسلیم وحدانيّت آفریدگار بزرگوار چارهای نخواهـد داشت، و جز اعـتراف به گمراهی کسانی که خدایان دیگری را شریک آفریدگار جهان میکنـد، و به حقّ و حقيقت روشن و آشکار ستم مینمایند، راهی پیدا نخواهد کرد: (خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا وَأَلْقَى فِي الأرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ (١٠)هَذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ) (١١) خداوند آسمانها را بدون ستونی که قابل رؤیت (بـرای شما) باشد آفریده است، و در زمین کوههای استواری را پراکنده است، تا زمین شما را بلرزاند و سـراسـیمه نگرداند، و در زمین انواع جنبندگان را پخش و پراکـنده کرده است. و از آسمان آب فرو فرستادهایم و با آن اقسـام گوناگونی از گیاهان پـرارزش را رویـاندهایـم. اینها (که مینگرید و میبینید) آفریدههای خدایند، شما به من نشان دهید آنانی کـه جز خدایند چـه چیز را آفریدهاند؟ (تا شایستۀ پرستش و شراکت در الوهیّت را داشته باشند). بلکه ستمگران (کفرپيشه) در گمراهی آشکاری هستند. این آسمانها که - با ظاهر معنی و مدلولی کـه دارد، و بدون ژرفنگری و پرداختن به پژوهشی از پژوهشهای پیچیدۀ علمی - با چشم و احساس رویاروی میگردد، هراسانگیز و فـراخ و بلند است. فـرق نـمیکند ایـن آسـمانها، ایـن ستارهها و سیّارهها و کهکشانها و سحابیهای شناور در فضائی باشد که راز و اندازۀ آن را جز خدا کسی نمیداند، یا مراد این قبّه و بارگاهی باشد که چشمها آن را مـیبینند، و کسـی نمیدانـد واقعاً چیست و چگونه است. چه مراد از آسمانها این باشد یا آن باشد، آفریدههای بزرگ و سترگ و هراسانگیز و هولناکی هستند که بدون ستونی که بر آن بلمند و تکیه بدهند[2] آویـزان و مـعلّق هـستند، و مـردمان آنـها را میبینند تا آنجا که در شب و روز چشمانشان میتواند ببیند، هر اندازه هم بر سطح این ستارۀ سیّار با آسمانها فاصله داشته باشند. ورانداز کردن آسمانها با چشم غیر مسلّح، و وارسی کردن آن بدون درک و فهم حقیقت ستبری و سترگی آسمانها هم سرها راگ یج میکند، برای به لرزه انداختن و به تکان درآوردن هستی بشری در برابر این ستبری و سترگی هـراسانگیز بینهایت و بدون حدود و ثغور، و در برابر این زیبائی دلربائی که چشمها را به خود خیره میکند و چشـمها را مجذوب خود میدارد بدون این که چشمها از نگریستن سـیر و خسته شوند، و در برابر این ربائی دلانگـیز دل به اندیشه میایستد و هرگز خسته و درمانده نمیگردد، و احساس و شعور غرق تامّل و تفكّر میشود، و انگار نمیخواهد از این تامّل و تدبّر دور و دراز گردد و دست بکشد! اگر انسان بداند که هر نقطهای از ایـن نقطههای کوچک درخشان شناور در این فضای گسترده هراسانگيز، حجم آنها چندین برابر حجم زمینی است که او بر آن زندگی میکند، و وزن آنها میلیونها برابر زمین است، چه حالی پیدا میکند؟ روند قرآنی از این کوچ هراسانگیزی که در اقطار و کرانههای فضا با آهنگ و نوای آن اشارۀ سریعی کـه در پیش گرفته است و میفرماید: (خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ). خداوند آسمانها را بدون ستونی که قابل رؤیت (بـرای شما) باشد آفریده است. برمیگردد و دل بشری را به زمین عودت می دهد. دل بشری هم بر زمـین اسـتقرار مـیپذیرد، ولی انگار نمیخواهد بر آن آرام بگیرد و سکونت بپذیرد! آخر زمین را کوچک کوچک میبیند، بسان ذرّهای که گوئی گرد و خاک ناچیزی در ميان تودۀ عظیم جهان هسـتی است! دل بشری چگونه به این زمین گردد؟ زمینی که انسان آن را بزرگ و سترگ و گسترده و فراخ میبیند، ولی در برابر کرات بیشمار جهان هستی ذرّهای بیش نیست، امّا با وجود این اگر کسی در تمام عمر کوتاه خود روی این ستارۀ کوچک زمین بگردد و به سیر و سیاحت بپردازد به همۀ اطراف و اکناف آن نـمیرسد! روند قرآنی دل بشری را بدین زمین برمیگرداند تا با چشمان باز و بیدار به زمین بنگرد، و ملالت تکـرار و خستگی الفت با صحنههای شگفت این زمین بزداید و از آن به دور گردد: (وَأَلْقَى فِي الأرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ ). و در زمین کوههای استواری را پراکنده است، تا زمین شما را نلرزاند و سراسیمه نگرداند. «رَواسیَ»: کوهها . . . دانشمندان لایهشناسی میگویند: کوهها بریدگیهائی در سطح کرۀ زمین هستند که از سرد شدن درون زمین و منجمد شدن گازهای داخـل آن و کاهش گـازها پـیدا مـیشوند. سطح زمین فروکش مینماید و چینخوردگی پیدا میکند، و در آن بلندیها و پستیهائی برابر فـروکش کـردنهای گـازهائی کـه سـرد میشوند و حجم آنها کاستی میپذیرد، در اینجا و آنجا پدیدار و نمودار میگردد. این نظریّه چه درست باشد و چه نادرست، این کتاب مقرّر میدارد که وجـود ایـن کوهها توازن زمین را حفظ میکند، و در نتیجه زمین به تکان و جولان درنمیآید و به رفت و برگشت و جنبش نمیافتد. چه بسا نظریّۀ دانشمندان زمینشناسی درست باشد و برجستگیهای کوهها بـدین شکـل و بـدین گونه توازن زمین را مصون و محفوظ دارد بدان هنگام کـه گازها فروکش میکنند و سطح زمین در اینجا و آنجا منقبض میگردد، و برجستگیها و طاقدیسهای کوهها در اینجا، با فرو رفتگیها و ناودیسهای سطح زمین در آنجا، موازنه برقرار میسازد. به هر حال فرمودۀ خـداونـد، بـالاتر و والاتـر از هـر سـخن دیگری است، و خـدا راستگوترین گویندگان است. (وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ ). و در زمین انواع جنبندگان را پـخش و پـراکنده کرده است. این یکی از شگفتیهای بزرگ هستی است، وجود حیات بر این زمین رازی است که کسی - تا به امروز - ادّعاء نکرده است که آن را درک و فهم کـرده است و آن را تفسیر و تعبیر نموده است. حیات در نخستین شکلهای خود، در یک سلول سادۀ کـوچک، چگـونه بـدین راز بزرگ و حیات سترگ تبدیل میگردد، و حیات چگونه گوناگون و جوراجور میشود و ترکیب پـيدا میکند و به انواع و اقسام و اجناس و نژادها و نمونههای بیشمار تبدیل میگردد که انسانها از آنها چیزی مـیدانـند یـا سرشماری مینمایند؟ با وجود این اکثر مردمان از کنار این شگفتیها و شگرفیها چشم بسته و کوردل میگذرند، به گونهای که انگار از کنار یک چیز معمولی که جلب توجّه نمیکند میگذرند. در حالی که آنان در بـرابـر دستگاه سادۀ کوچک ساختۀ انسانها شـیدا و حـیران و شگفتزده میمانند، دسـتگاهی کـه دارای تشکـیلات بسیار ساده ناچیزی است وقتی کـه با یک سـلول از سلولهای زنده مقایسه میگردد و با عـملکرد دقیق و منظّم و عجیب آن سنجیده میشود. تازه از موجودات زندۀ پیچیده نگو که جای خود دارند. از انسـان نگـو، انسانی که پیکرش صدها کـارگاه شیمیائی شگـفت، و صدها انبار نگاهداری و پخش، و صدها مرکز مخابرات برای پیام دادن و پیام گرفتن، و صـدها وظیفه و كار پیچیدهای دارد که جز خدای دانـا و آگـاه راز آنـها را نمیداند و از آنها سر در نمیآورد!!! (وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ) (١٠) و از آسـمان آب فـرو فـرستادهایـــم و بـا آن اقسام گوناگونی از گیاهان پرارزش را رویاندهایم. نازل کردن آب از آسمان یکی از شگفتیهای جهان است که ما از کنار آن غافل و بیخبر میگذریم. این آبی که جویبارها و رودخانهها از آن لبریزند، و دریاچهها از آن پرند، و چشمهسارها آن را بـرمیجوشانند، از آسـمان برابر نظم و نظام دقیقی پائين میآید که با تشکیلات و نظام آسمانها و زمین، و با نسبتها و فاصلهها و سرشتها و هستیهائی که میان آسمانها و زمین است، ارتباط و پیوند دارد . . . رویاندن گیاهان از زمین به دنبال نزول آب، شگفتی دیگری است که پیوسته جای تعجّب بوده و خـواهـد بـود. شگفتی حیات، و شگفتی تـنوّع و دگرگونی، و شگفتی وراثت ویـژگیهای نهان در دانۀ کوچکی تا بتواند خود را در گیاه کوچکی و در درخت بزرگی نشان و برگشت دهد، و بررسی پخش رنگها در گل یک گیاه، دل گشوده و باز را به ژرفاهای حیات و به اعماق ایمان به خدا، یعنی نو آفرین این حـیات، سـوق میدهد و میکشاند. نصّ قرآنی مقرّر میدارد که یزدان گیاهان را به صورت زوج آفریده است و زوجیّت بخشیده است: (مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ) (١٠) اقسام گوناگونی از گیاهان پرارزش. زوجیّت در گیاهان حقیقت بزرگی است که علم به تازگی بر اثر تجربه بدان پی برده است و مدّت کمی از کشف ایـن حـقیقت بزرگ گـذشته است. هـر گـیاهی دارای سلولهای نر و سلولهای ماده است. این دو بخش گاهی در یک گل گرد میآیند یا در دو گل یک گیاه جداگانه وجود دارند، و یا در دو گیاه یا دو درخت جداگانه قرار میگیرند، یعنی گیاهان و درختان، یک پایه یا دو پـایه هستند. میوه و ثمره جز بعد از تلقیح زوج نـر و مـاده امکانپذیر نیست، بدان گونه که در انسان و حیوان حال چنین است. توصیف زوج یا جفت با واژۀ «كریم : با ارزش» سایه روشن ویژهای دارد و در اینجا مقصود و منظور است تا سزاوار این باشد که بدان: « خَلْقُ الله » . آفریدۀ خدا. گفته شود، و خدا آن را بالا ببرد و به پـیش چشـمان مردمان بدارد و بدان اشاره بفرماید: (هَذَا خَلْقُ اللَّهِ ). اینها (که مینگرید و میبینید) آفریدههای خدایند. و ایشان را به مبارزه بطلبد و ادّعـاهای بـیارزش و سبکسرانۀ آنان را پوچ گرداند: (فَأَرُونِي مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ ). شما بـه من نشان دهید آنانی كه جز خدایند چه چیز را آفریدهاند؟ (تا شایستۀ پرستش و شراکت در الوهیّت را داشته باشند). در مناسبترین وقت بـرای ایـن مبارزهطلبی پـیرو میزند: (بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ) (١١) بلکه ستمگران (کفرپیشه) در گمراهی آشکاری هستند. چه گمراهی بزرگی و چه ستم سترگی فراتر از این شرک است در ایـن نـمایشگاه مـات و مـبهوتکنندۀ عـظیم جهانی؟ هنگام رسیدن بدین آهنگ نیرومند، نخستین چرخش و گردش در سوره پایان میپذیرد با این انگیزۀ ژرفی که به میان میآید. * بعد از این، گردش و چرخش دوم را میآعازد. آن را به روش و روال نوینی میآغازد که روش و روال داستان و رهنمود غیرمـسقیم است. به مسأله سـپاسگزاری از یزدان یگانه میپردازد، و او را از هر گونه شرکی منزّه میسازد. از مسألۀ سرای آخرت و كار و سزا و جزا، در لابلای داستان سخن به میان میکشد: (وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَمَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ) (١٢) ما به لقمان فرزانگی بخشیدیم (و بدو دستور دادیم) که خـــدا را سپاسگزاری کـن و (بـدان کـه) هــر کس سپاسگزاری کند، به سود خویش سپاسگزاری میکند، و هر کس ناسپاسی کند (به خود زیان میرساند نه بـه خدا). چرا که خدا بینیاز و ستوده است. لقمانی که قرآن او را برگزیده است تا از زبان او مـسألۀ توحید و یکتاپرستی را و مسألۀ آخـرت را بیان دارد، روایات راجع بدو گوناگون است: روایتی میگوید که او پیغمبر بوده است. روایت دیگری میگوید که او بندۀ شایستهای بوده است ولی پیغمبر نشـده است. بیشتر راویان سخن دوم را میپسندند. میگویند: او یک بنده حبشی بوده است. همچنین گفتهاند: او اهل نوبه[3] بوده است. بعضی گفتهاند: او در میان بنیاسرائیل یکـی از قضات ایشان بوده است . . . لقمان هر که و هر چه بوده است، قرآن مقرّر فرموده است که او مردی بوده است که خدا بدو حکمت و فرزانگی عطاء کرده است، حکمت و فرزانگیای که شکر و سـپاس خـدای را مـیطلبیده است: (وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ ). ما به لقمان فرزانگی بخشیدیم (و بدو دستور دادیم) که خدا را سپاسگزاری کن. اين رهنمود قرآنی متضمّن سپاسگزاری از خدا است به پیروی از آن مرد فرزانۀ برگزیدهای که قرآن داستان او را و گفتار او را روایت میکند. در کنار ایـن رهنمود ضمنی، رهنمود دیگری است. چه سپاسگزاری از خدا پشتوانۀ اندوختهای برای سپاسگزار است و خود او از آن سـود میبرد. زیـرا خدا بینیاز از سـپاسگزاری دیگران است. خدا خود به خود سپاس او گفته میشود هر چند کسی از آفریدگان یزدان سپاس او را نگوید: (وَمَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ) (١٢) هر کس سپاسگزاری کند، به سود خویش سپاسگزاری مـیکند، و هر کس ناسپاسی کند (به خود زیان میرساند نه به خدا) چرا که خدا بینیاز و ستوده است. در این صورت نادانترین نادانـان کسـی است که از حکمت سرباز میزند، و با فرزانگی مخالفت میورزد، و همچون پشتوانهای را برای خود اندوخته نمیسازد. * آن گاه مسألۀ توحید و یکتاپرستی به صورت موعظه و اندرزی از سوی لقمان حکیم به فزندش به مـیان-میآید: (وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ )(١٣) (یادآور شو) زمانی را که لقمان بـه پسـرش گفت -در حالی که او را پند میداد - پسر عزیزم! (چیزی و کسـی را) انباز خدا مکن، واقعاً شرک ستم بزرگی است. این پند و اندرزی است که دور از هر گونه تهمتی است. چه پدر برای پسرش جز خیر و خوبی نمیخواهد. پدر جز دلسوز پسرش نمیباشد. این لقمان حکیم است که پسرش را از شرک نهی میکند و بازمیدارد. علّت این نهی و بازداشتن را این میشمارد که شرک ستم بزرگی است. دو بار هم این حقيقت را تأکید میکند. يک بار با نهی و بازداشش و بیان علّت آن، و بار دیگر با حروف «انّ» و «لَ» . . . ایـــن هـمان حـقیقتی است کــه محمّد صلّر الله عليه وآله وسلّم آن را به قوم خود گوشزد میکند و آنان دربارۀ آن با او به جدال و ستیز میپردازند و دربارۀ هـدفی که در پشت سـر آن دارد به شکّ و تـردید میافتند، و میترسند که او هدفی که در پشت سر آن دارد بیرون کشیدن قدرت و فرماندهی از دست ایشان باشد و بخواهد بر آنان برتری و بزرگی کند! امّا دیگر چه باید گفت دربارۀ لقمان حکیم بدان هنگام کـه آن حقیقت را به پسـرش مـیگوید و او را بدان دسـتور میدهد؟ پند و اندرز پدر به پسرس پاک و برکنار از هر شبههای است، و دور از هر گمانی است. این حـقيقت، یک حقیقت قدیمی است و بر زبان هر کسی از مردهان که رفته است خدا بدو حکمت و فرزانگـی بـخشیده است. مراد از این حقیقت خیر محض است، و مـرد از آن چیز دیگری نیست . . . این هم یک انگیزۀ روانـی مورد نظر است. در سایۀ پند و اندرز پدر به پسرش، پیوند میان والدین با اولاد را به شیوۀ مهربانانهای بیان مـیدارد، و ایـن پیوند را با تصویر الهامگرانهای که در آن گرایش و عطوفت است به تصوير بکشد. با وجود این، پيوند عقیده مقدّم بر آن پیوند استوار است: (وَوَصَّيْنَا الإنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ (١٤)وَإِنْ جَاهَدَاكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) (١٥) ما به انسان در بارۀ پدر و مادرش سفارش کردهایم (که در حقّ ایشان نیک باشد و نیکی کند، به ویژه مادر، چرا که) مادرش بدو حامله شده است و هر دم به ضـعف و سسـتی تـازهای دچــار آمـده است. پـایان دوران شیرخوارگی او دو سال است (و در این دو سـال نیز، کودک شیر، یعنی شیرۀ جان مادر را مینوشد. مادر در این مـدّت ٣٣ مـاهۀ حمل و شـیرخوارگی، مـهمّترین خدمات و بزرگترین فداكاری را مبذول میدارد. لذا به انسان توصیۀ ما این است) که هم سپاسگزار من و هم سپاسگزار پدر و مادرت باش، و (بدان که سـرانـجام) بازگشت به سوی من است (و نیکان را جزا و بدان را سزا میدهم). هر گاه آن دو، تلاش و کوشش کنند که چیزی را شریک من قـرار دهـی کـه کمترین آگاهی از بـودن آن و (کـوچکترین دلیـل بـر اثـبات آن) سـراغ نداری، از ایشان فرمانبرداری مکن. (چرا که در مسألۀ عقائد و کفر و ایمان همگامی و همراهی جائز نیست، و رابطۀ با خدا، مقدّم بر رابطۀ انسان با پدر و مادر است، و اعتقاد مکتبی برتر از عواطف خویشاوندی است. ولی در عین حال) با ایشان در دنیا بـه طـرز شـایسته و بـه گونۀ بایستهای رفتار کن. و راه کسانی را درپیش گـیر که به جانب من (با یکتاپرستی و طـاعت و عبادت) رو کردهاند. بعد هم همه به سوی من برمیگردید و من شما را از آنچه (در دنیا) میکردهاید آگاه مـیسازم (و بر طبق اعمالتان پاداش و کیفرتان میدهم). سفارش کردن فرزندان در حقّ پدران و مادران در قرآن مجيد، و در سفارشهای پیغمبر خدا صلّر الله عليه وآله وسلّم مکرّر آمده است، ولی سفارش کردن پدران و مادران در حـقّ فرزندان جز مقدار اندکی نیامده است. بیشتر آنها هم در حالت زنده به گور کردن است، و آن نیز حالت ویژهای در شرائط و ظروف ویژهای است. این بدان خاطر است که فطرت به تنهائی رعایت و عنایت پدران و مـادران نسبت به فرزندان را تضمین و تأمین میکند. فطرت پـدران و مـادران را برمیانگیزد که نسل نـوزاد و نوخاسته را بپایند و بدیشان برای ادامۀ حيات عنایت نمایند، بدان گونه که خدا خواسته است. پدران و مادران فدای فرزندان خود میکنند جسم و اعصاب و عمر و هر چیز گرانبها و گرامی خود را که داشته باشند، بدون این که آه برکشند و ناله سر دهند، و بلکه بدون ایـن کـه متوجّه باشند و بدانند که چه چیزی را مبذول میدارند! حتّی آنچه را که فدا میکنند و مـبذول مینمایند با شادی و شادمانی و فرح و سـرور بر طبق اخلاص میگذارنـد! انگار خودشان از آنچه به فرزندان میبخشند و تقدیم میدارند استفاده میکنند و بهره میبرند! لذا فطرت به تنهائی ضامن سفارش به پدران و مادران است و به سفارشکنندگان دیگری نیاز نیست. ولی فرزندان به سفارشهای مکرّری نیاز دارند تـا به نسلی توجّه و التفات داشته باشند که خویشتن را ندا کردهانـد و پشت به زنـدگی نمودهانـد و بار سفر بربستهاند و در حال جهان را به درود کردنند، پس از آن که شیرۀ عمر و روح و اعصاب خود را به جام نسلی ریختهاند که رو به جهان نـهادهاند و پـذیرۀ حیات رفتهاند و به آینده خیره گردیدهاند! اگر فرزندان همۀ عمر خود را وقف خدمت به پدران و مادران کنند نمیتوانند برخی از آنچه پدران و مادران بذل ایشان کردهاند جبران کنند و جایگزین آن را بدانان دهند. این هم تصویر الهامگرانهای است که میفرماید: (حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ ). مادرش بـدو حـامله شـده است و هـر دم بـه ضـعف و سســـتی تــازهای دچـار آمـده است. پــایان دوران شیرخوارگی او دو سال است (و در این دو سـال نـیز، کودک شیر، یعنی شیرۀ جان مادر را مینوشد. مادر در این مـدّت ٣٣ مـاهۀ حمل و شـیرخوارگـی، مـهمّترین خدمات و بزرگترین فداکاری را مبذول میدارد). این تصویر الهـامگرانه سایهروشنهای ایـن بذل و بخشش بزرگوارانه را ترسیم میکند. مادر با سرشتی که دارد قسمت بیشتری از فداکاریها را تحمّل میکند، و با شوق و شور والاتر و سختتر و ژرفتر و مهربانانهتر و دوستدارانـهتری وجود خویشتن را فـدا و قربان میکنند . . . حافظ ابوبکر برار در مسـند خود - بـا اسنادی که دارد - از برید و او از پدرش روایت کرده است که مردی مادرش را در طواف کعبه بر دوش گرفته بود و او را دور کعبه میگرداند و طواف میداد. از پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم پرسید: آیا حقّ او را اداء کردهام؟ فرمود: (لا. وَ لا بِزَ فْرَةٍ واحِدَةٍ). نه . . . و نه سزا و جزای یک ناله را. این گونه و بس . . . نه سزا و جزای نــالهای را دادهای، نالهای که در حاملگی یـا در زادن سـر داده است . . . مادر بدو حامله شده است و باردار گشته است و هر دم به ضعف و سستی تازهای دچار آمده است. در سایۀ این تصویر مهربانانه، به سپاسگزاری از خـدا کــه نـخستین نـعمتبخش است مـیگرایـد و تـوجّه مینماید، و به سپاسگزاری از پدر و مادر میگراید و توجّه مینماید که نعمت بخشندگان بـعد از خـدایند. آن گاه وظائف و تکـالیف را تـرتیب مـیدهد و تـعیین مــیکند. نـخست ســپاسگزاری خــدا و بعد از او سپاسگزاری از بدر و مادر به میان میآید: (أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ). (توصیۀ ما به انسان این است) که هم سپاسگزار من و هم سپاسگزار پدر و مادرت باش. با این حقیقت، حقیقت آخرت پیوند میخورد: (إِلَيَّ الْمَصِيرُ) (١٤) بازگشت به سوی من است (و نـیکان را جزا و بـدان را سزا میدهم). آن روز، پشتوانۀ اندوختۀ سپاسگزاری سود میبخشد. پیوند پدر و مادر با فرزند - با همۀ این گرایشها و با همۀ این بزرگداشتها - از نظر مراتب پیوستگی بعد از پیوند عقیده قرار دارد. بقیّۀ سفارش به انسان، در بارۀ پیوند او با پدر و مادرش است. (وَإِنْ جَاهَدَاكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُمَا). هر گاه آن دو، تلاش و کوشش کنند که چیزی را شریک مـن قــرار دهـی كـه کمترین آگاهی از بـودن آن و (کوچکترین دلیل بر اثبات آن) سراغ نداری، از ایشان فرمانبرداری مکن، (چـرا که در مسألۀ عقائد و کفر و ایمان همگامی و همراهی جائز نیست، و رابطۀ بـا خدا، مقدّم بر رابـطۀ انسـان بـا پـدر و مـادر است، و اعتقاد مکتبی برتر از عواطف خویشاوندی است). در اینجا وجوب اطاعت به پایان میآید، و پیوند عقیده بر هر پیوند دیگری برتری دارد. این است که هر اندازه پدر و مادر بکوشند و تلاش کند و بخواهند چیره شوند و فرزند را قانع کنند و او را گول بزنند که بـرای خـدا چیزی را شریک سازد، چیزی که الوهیّت او را نمیداند - هر چیزی هم جز خدا الوهیّت نـدارد تـا الوهـیّت آن شناخته شود - از سوی خدا به فرزند دستور است که از پدر و مادر اطاعت نکند، و در این باره فرمان یزدان را ببرد که صاحب حقّ نخستین در اطاعت است. امّا اختلاف در عقیده، و دستور به عدم اطاعت از پدر و مادر در مخالفت با عقیده، نباید حقّ پدر و مادر را در رفتار خوب و همدمی بزرگوارانه با ایشان ضائع بکند: (وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا ). بــا ایشــان در دنــیا بـه طرز شـایستهای و بـه گونۀ بایستهای رفتار کن. این کوچ، کوچ کوتاه مدّتی بــر ایـن زمـین است و در حقیقت اصلی تأثیر نمیگذارد: (وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَيَّ ). راه کسـانی را در پــش گـیر کــه بـه جـانب من (با یکتاپرستی و طاعت و عبادت) رو کردهاند. کسانی که رو به خدا کردهاند مؤمنانند. (ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ ). بعد هم همه به سوی من برمیگردید. به سـوی مـن بـرمیگردید پس از ایـن کـوچ و سـفر محدودی که بر روی زمین دارید. (فَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) (١٥) و مـن شما را از آنــچه (در دنـیا) مـیکردهایـد آگاه مـیسازم (و بــر طـبق اعـمالتان پـاداش و کیفرتان میدهم). هر کسی سزا و جزای ناسپاسی یا سپاسگزاری خود را دریافت میدارد، و کيفر شرک یا پاداش توحید خویش را میگیرد. روایت شده است که این آیه و آیۀ مشابه آن در سورۀ عنکبوت[4] و همچنین در سورۀ احقاف[5] ، در بارۀ سعد پســـر ابـیوقاص و مــادرش نـازل گـردیده است - همان گونه که در تفسیر آن در جزء بـیستم در سـورۀ عنکبوت گفتم - روایت شده است که این آیه دربـارۀ سعد پسر مالک نازل گردیده است. طبرانی در مبحث عشرت - با اسنادی که دارد - از داوود پسر ابوهند آن را روایت نموده است. در صحیح مسلم از قـول سـعد پسر ابیوقّاص، داسـتان روایت گـردیده است. ارجـح اقوال هم همین است، ولی مدلول و مـفهوم آیـه عـام است و شامل همۀ حالتهای همگون آن میشود. مدلول و مفهوم آیه خویشاوندیها و پيوندها را و همچنین وظائف و تکالیف را ترتیب میدهد و سامان میبخشد. پیوند با خدا نخستین خویشاوندی و ارتـباط است، و وظیفه و تکلیف راجع به حقّ خـدا نـخستین وظـیفه و تکلیف است. قرآن مجید این قانون و قـاعده را مـقرّر میدارد و آن را در هر مناسبتی و بـه شیوهها و بـه صورتهای گوناگونی تأکيد میکند تا در ذهن و شعور فرد مؤمن پـیدا و هویدا و قـطعی و حـتمی گـردد، و هیچ گونه شکّ و شـبهه و پـیچیدگی و ابـهامی در آن نماند. پس از ذکر این جملات معترضه در روند سفارش لقمان به پسرش، بخش دوم سفارش او به فرزندش به مـیان میآید تا مسألۀ آخرت و حساب و کتاب دقیق و سزا و جزای دادگرانۀ آن را مـقرّر و بیان دارد. و لیکـن ایـن حقیقت به همین سهل و سادگی و بدون هر گونه آرایه و پیرایهای ذکر نمیشود. بلکه این حقيقت در جـولانگاه فراخ هستی عرضه میشود، و به صورت مؤثّری بیان میشود که وجدان از آن به لرزه و جنبش میافتد، بدان هنگام که علم شامل و دقیق و لطیف و فراخ و فراگیر و شگفت و شگرف خدا را مطالعه مینماید: (يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِنْ تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّمَاوَاتِ أَوْ فِي الأرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ) (١٦) پسر عزیزم! اگر به اندازۀ سنگینی دانـۀ خردلی (عمل نیک یا بد انـجام گـرفته) بـاشد، و در دل سنگی، یـا در آسمانها، و یا این که در مـیان زمین بـاشد، خدا آن را حـاضر مـیآورد (و بـه حسـاب و کـتاب آن رسیدگی میکند). چرا که خداوند بس دقیق و آگاه است. هیچ تعبیری دربارۀ دقّت علم خدا و فراگیری ان، و راجع به قدرت یزدان سبحان، و در بارۀ دقّت حساب و کتاب و دادگری و عدالت تـرازو بــه پـای ایـن تـعبیر تصویرگر نمیرسد. این هم شیوۀ اعـجازانگـیز و زیبا بیان و ژرف آهنگ قرآن است[6]. . . دانۀ خـردلی، کوچک و ناچیز است و نه وزنی دارد و نه ارزشی. (فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ ). در دل سنگی باشد. سنگی که سخت است و دانۀ خردل در وسّط آن فشرده و نهان گردد و بدان دسترسی نباشد. (أَوْ فِي السَّمَاوَاتِ ). یا در آسمانها باشد. در آسمانها که هراسانگیز و وسیع است و به گـونه ای گسترده و فراخ است که ستارۀ بزرگی که دارای حـجم عظـیمی است همچون نقطۀ شناوری یا ذرّۀ سرگشتهای به نظر میآید. (أَوْ فِي الأرْضِ ). یا این که در میان زمین باشد. در میان خاکها و سنگریزهها باشد که پیدا نیست. (يَأْتِ بِهَا اللَّهُ). خدا آن را حاضر میآورد. علم خدا بدان مـیرسد، و از دائـرۀ قـدرت او بـیرون نمی رود. (إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ) (١٦) چرا كه خدا بس دقيق و آگاه است. پیروی است كه با آن صحنۀ نهان و لطیف و ظریف مناسبت دارد. خیال به دنبال آن دانۀ خردل راه میافتد و آن را در آن علم خدا را ورانداز میكند، علمی كه آن دانۀ خردل را می پايد و تعقيب می نمايد، تا بدانجا كه دل به كرنش میافتد و به توبه و استغفار میافتد و به سوی یـزدان بس آگاه و دقیق و مطّلع از نهانیهای جهانهای غیب و دنیاهای ناپیدا برمیگردد. آن گاه آن حقیقتی که قرآن میخواهد در دل جـایگزین گردد حاصل میآید و استقرار میپذیرد، آن هم با این شیوۀ شگفت و شگرف. * روند قرآنی به نقل قول لقمان که پسـرش را نـصیحت میكند ادامه میدهد. لقمان با پسرش گامهائی را دربارۀ عقیده برمیدارد، پس از آن كه عقيده در درون پدیدار و استوار گرديده است ، و ايمان به خدای بدون انباز استقرار پذیرفته است، و شکّ و شبههای در مسألۀ يقين و اطمينان به آخرت برجای نمانده است، و به دادگری و عدالت سزا و جزای کار اگر به انـدازۀ دانۀ خردلی هم باشد اعتماد حاصل شده است ... گام بعدی با نماز رو به خدا كردن، و با دعوت مردمان به سوی خدا بديشان توجّه نمودن، و صبر و شكيبائی ورزيدن بر انـجام وظـائف و تكالیف دعـوت و مشكلات و مشقّاتی است كه قطعاً دعوت دارد و خواهد داشت: يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الأمُورِ (١٧) ای پسر عزيزم! نماز را چنان كه شايد بخوان، و به كار نيك دستور بده و از كار بد نهی كن ، و در برابر مصائبی که به تو میرسد شکیبا باش. اینها از کارهای (اساسی و مهمّی) است که باید بر آن عزم را جزم کـرد و ثبات ورزید. این راه ترسیم شدۀ عقیده است: توحید و یکتاپرستی خدا، نظارت و مراقبت خدا را در نظر داشتن و احساس کردن، به چیزی چشم امید دوختن که در پیشگاه یزدان برای مؤمنان است، ایمان و اعتقاد به عدالت و دادگری خدا، و ترس و هراس از عذاب و عقاب او . . . آن گاه به دعوت مردمان و اصلاح حـالشان پـرداخـتن، امـر بـه معروف و نهی از مـنکر کردن، یـعنی مـردمان را به کارهای نیک و پسندیده رهنمود نمودن و ایشان را از کارهای بد و ناپسند بازداشتن، پیش از همۀ اینها توشه برگرفتن برای مبارزه و پیکار با شرّ و بـدی از تـوشۀ اصلی که توشۀ عبادت خدا و رو بدو نمودن با نـماز خوانـدن است. گذشته از آن شکیبائی و اسـتقامت ورزیــدن در برابر چـیزهائی است کـه گـریبانگیر دعوتکنندۀ مردمان به سوی یزدان مـیشود، از قـبیل کجرفتاری برخی از انسانها و دشمنانگی ایشان با حقّ و حقیقت، و انحراف دلها و رویگردانی آنـها، و اذیّت و آزاری کــه زبانها مـیرسانند و دسـتها بـدان دراز میگردند، و امتحان و آزمون با مال و جان وقتی کـه دعوت خواهان آن است. (إِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الأمُورِ) (١٧) اینها از کارهای (اساسی و مهمّی) است که بـاید بـر آن عزم را جزم کرد و ثبات ورزید. ( عَزْمِ الأمُورِ): آنچه باید در راه رسيدن بدان به تلاش ایستاد و جدّی بود»: به کارهائی گفته میشود که پس از تصمیم گرفتن بر انجام آنها باید راه شکّ و تـردید را بست. * لقمان در ادامۀ سفارش خود به پسرش که قـرآن آن را در ایــنجا بیان مـیدارد بـه آداب و رسـوم شـخص دعوتکنندۀ مردمان به سوی یزدان می پردازد. چـه در دعوت به انجام کارهای خوب و پسندیده، برتری جوئی بر مردمان و فخرفروشی بر ایشان به نام رهبری و رهنمودشان به سوی خوبیها و نیکیها، درست نیست. به طریق اولی برتریجوئی و فخرفروشی بـدون دعـوت مردمان به سوی خوبیها و نیکیها زشتتـر و پستتر است: (وَلا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلا تَمْشِ فِي الأرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (١٨)وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الأصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ) (١٩) با تكبّر و بیاعتنائی از مردم روی مگردان، و مغرورانه راه مرو، چرا که خداوند هیچ متکبّر مغروری را دوست نمیدارد. و در راه رفتنت اعتدال را رعایت کن، و (در سخن گفتنت) از صدای خود بکاه (و فریاد مزن) چرا كه زشتترین صداها، صدای خران است. «صَعَر: بیماری گردنکجی و یا چهره یا گونهکژی» یک نوع بیماری است که گریبانگیر شتران میگردد و گردن آنـها را كج مـیسازد. شـیوۀ قـرآنی ایـن تعبیر را برمیگزیند تا مردمان را از حرکت مشابه بیماری صعر گریزان و بیزار گرداند. آن حرکت هم حرکت تکـبّر و کجروی، و رویگردانی از مردمان بـا برتریجوئی و خودبزرگبینی است. راه رفتن مغرورانـه بر زمـین، راه رفـتن با تکبّر و خودبزرگبینی و سـرمستانه و بدون توجّه کـردن و اهمّيّت دادن به مردمان است. این هم حرکت زشت و ناپسندی است که یزدان آن را دشمن میدارد و مردمان آن را زشت میشمارند. همچون حرکتی بيانگر احساس و شعور نابسامان و بیمار است، احساس و شعوری که در راه رفتن مغرورانه و سرمستانه خودنمائی میکند! (إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ) (١٨) خداوند هیچ متكبّر مغروری را دوست نمیدارد. همراه با نهی از راه رفتن مغرورانه و سرمستانه، از راه رفتن معتدلانه هدفدار سخن میرود: (وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ). و در راه رفتنت اعتدال را رعایت کن. قصد که مصدر فعل «اقْصِدْ» است در اینجا بـه معنی میانهروی کردن و زیادهروی نکردن، و هدر ندادن نیرو و توان در خودبزرگبینی و سرمستانه خم و چم شدن و به خود بالیدن است. به معنی خود قصد کردن و هدف داشتن نیز میباشد. زیرا راه رفتن با قصد و اراده به سوی هدفی، لنگ لنگ کردن و چمیدن و نـازیدن و تکبّر و فخرفروشی ندارد. بلکه سهل و ساده به سوی هدف راه رفتن انجام میگيرد و روان و آزاد از هر قید و بندی صورت میپذیرد. کاستن از صدا و پائین آوردن آن، دارای ادب و اعتماد ، اتّکاء به خود در صدق گفتار و داشتن تاب و تـوان است. فریاد نمیزند یا درشت نمیگوید و بلند مخاطب قرار نمیدهد مگر شخص بیادب و بیتربیت، یـا شخصی که دربارۀ ارزش گفتار خود یا دربارۀ ارزش شخصیّت خود، شکّ و تردید دارد، و تلاش میکند اين شکّ و تردید را با تندی و تیزی و داد و بیداد و هاف و هوف و فریاد پنهان دارد! شیوۀ قرآنی این کار را پست و زشت مـیشمارد، و آن را به شکل چندشآور و پلشت و رسواگرانهای به تصویر میکشد، بدان گاه که با این فرمودهاش همچون پیروی بر آن میزند: (إِنَّ أَنْكَرَ الأصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ) . زشتترین صداها، صدای خرها است. بدین وسیله صحنۀ خندهآوری را ترسیم میکند که سر به تمسخر و ریشخند میکشد، گذشته از نفرتانگیزی و زشتی و پلشتی که به همراه دارد. هر شخص صاحب احساس و شعوری وقتی که این صحنۀ خندهآور را از فراسوی تعبیر نـوآور و نـوآفرین قرآن پـیش چشم میدارد، میکوشد از عرعر این الاغ اندکی بکاهد. بدین منوال چرخش و گردش دوم به پایان میآید، بعد از آن که مسألۀ نخستین را با این گوناگونی عرضه کردن و تارک شیوه چارهجوئی کرده است. [1] بخاری و مسلم آن را در مبحث ایمان ذکر کرده اند. [2] «بغیر عمد ترونها» دارای دو معنی است: الف - آسمانها را میبینید که خداوند آنها را بدون ستون آفریده است. ب- آسمانها را آفـریده و با ستونهای نامرئی قوّۀ جاذبه به هم پیوند داده است. یعنی دارای ستون بوده ولی ستونها را نمی بینید.(مترجم) [3] ایالتی است در شمال شرقی کشور سودان. (مترجم) [4] آیۀ 8 (مترجم) [5] آیه 51 (مترجم) [6] مراجعه شود به كتاب: «الـتصویر الفنی فی القـرآن» فصل: «طریقة القرآن». برگرفته از: تفسیر فی ظلال القرآن سید قطب، ترجمه مصطفی خرم دل
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|