|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
قرآن و حدیث>علوم قرآن>سوره روم > تفسیر سوره روم از تفسیر فی ظلال القرآن ترجمه مصطفی خرمدل
شماره مقاله : 823 تعداد مشاهده : 352 تاریخ افزودن مقاله : 10/7/1388
|
سورۀ روم مکّی و شامل شصت آیه است. آیات نخستین این سوره بـه مناسبت ویـژهای نـازل گردیده است. وقتی بوده است که ایران بر روم چیره شده است و بر مستعمرههای جزیرة العرب روم دستيابی پـیدا کـرده است. این قـضیّه در گـیراگیر مجادل و مباحثهای بوده است که پیرامون عقیده، میان مسلمانان صدر اسلام در مکّه پیش از هجرت، و میان مشـرکان درگرفته است. از آنجا که رومیان در آن وقت اهل کتاب و مسیحی بودند، و ایرانیان یکتاپرست نبودهاند و آئین زردشتی داشتهاند، مشرکان ساکن مکّـه در روی دادن این حادثه فرصتی پیدا کردهاند که بگویند عقیدۀ شرک بر عقیدۀ یگانه پرستی غلبه پیدا کرده است، و آن را به فال نیک بگیرند و بگویند ملّـت کفر بر ملّت ایمان چیره گردیده است. این است که آیات نخستین این سوره نازل میگردد و مژده میدهد به این که اهل کتاب رومی در چند سـال بعدی غلبه پیدا میکنند و مایه شادی و سرور مؤمنان میگردند، مؤمنانی که دوست میدارند ملّت ایـمان از هر آئینی که باشند پیروز گردند و نصرت پیدا کنند. امّا قرآن مسلمانان را و دشمنان ايشان را در حدّ و مرز این وعده و این رخداد نگاه نمیدارد. بلکه این واقعه را مناسبتی میگردانـد تـا در پـرتو آن مسـلمانان را به افقهای فراختری و به فـاصلههای وسـیعتری از ایـن حادثۀ موقّت ببرد و بگرداند، و ایشان را به سـراسـر گسترۀ جهان بکشاند، و میان قانون و سنّت یـزدان در کمک کردن و پیروز نمودن عقیدۀ آسمانی، و میان حقّ سترگی که آسمانها و زمین و آنچه در آنها است بر آن استوار است، ارتباط برقرار سازد، و گذشتۀ انسانها و زمان حاضر آنان و زمان آیندۀ ایشان را به یکـدیگر پیوند دهد. آن گاه انسانها را به جهان دیگری میرساند که پس از این جهان روی میدهد، و ایشان را به دنیای دیگری میبرد که پس از این دنیای زمینی محدود برپا میگردد. بعد از آن ایشان را در صحنههای هستی بـه گشت و گذار میبرد، و آنان را در ژرفاهای نفس یعنی در جـهان درون بـه سير و سیاحت مـیکشاند، و در اوضاع و احوال انسانها و در میان شگفتیهای فطرتها به چرخش و گردش میاندازد . . . ناگهان مردمان خود را در میان آن اقیانوس بزرگ فراخ هراسانگیز مییابند، و شناخت و آگاهی فراوان را پیدا میکنند، آن انـدازه فراوان که جهان ایشان را بالا و والا میگرداند، و آن را آزاد و رها میسازد، و افقها و هدفهای زنـدگی را وسـعت مـیبخشد، و ایشـان را از ایـن گوشۀ تـنگ کــنارهگیری و عزلت بیرون مـیآورد. آنـان را از کناره گیری و عزلت مکان و زمـان و حـوادث بـیرون میکشد، و ایشان را به سراسـر گسترۀ جـهان هسـتی میبرد: به گذشته و حال و آیـندۀ جهان، و بـه مـیان قوانین و سنن و روابط آن. بدین جهت جهانبینی مردمان دربارۀ حقیقت ارتباطات و حقیقت روابط در جهان بزرگ اوج و برتری میگیرد، و سترگی قوانین و سننی را احساس میکنند که بر این جهان هستی و بر فطرت انسانها فرمانروائی مینمایند، و به دقّت قوانین و سننی پی میبرند که زندگی مردمان را میگردانند و حوادث زندگی را پدید میآورند و رخدادهـای آن را مـیچرخـانند، و مـوارد پـیروزی و موارد شکست را معیّن و مقرّر مـیدارنـد. همچنین مردمان به عدالت و دادگری معیارها و مقیاسهای پـی میبرند که اعمال آفریدگان بدانها سنجیده میگردد، و کوششها و تلاشهائی که در این دنیا دارند بدانها برآورد و ارزیابی میشود، کوششها و تلاشهائی که بر اساس آنها در دنیا و آخرت به سزا و جزای خود میرسند. در ســایۀ ایـن جهانبینی والا و فراخ و فراگیر، جهان شمولی این دعوت و پیوند آن با اوضاع سراسـر دنیای پیرامونش روشن میگردد - ایـن هـم در وقـتی است که هنوز این دعوت نوپا در میان درّهها و کوههای مکّه محصور است - جولانگاه این دعوت وسعت پیدا میکند و تنها به این سرزمین مربوط نمیگردد. بلکه به فطرت این جهان و قوانین و سنن بزرگ آن، و به فطرت نفس انسانها و به اوضاع و احوال آنان، و به گذشته و آیندۀ ایشان نیز ارتباط دارد. حتّی نه تنها بدین زمین مربوط است، بلکه به جهان دیگر هم مربوط است و با آن جهان ارتباط محکم و تنگاتنگی دارد. همچنین دل مسلمان با آن افقها و فاصلهها ارتباط پیدا میکند، و در پرتو نور آنها، احساس او و جهانبینی او دربارۀ زندگی و ارزشها دگرگون میشود، و به آسمان و آخرت چشم میدوزد، و بر عجائب و غرائب و اسرار و رموز پیرامون خود آگاهی و بینش پیدا میکند، و از رخدادها و فرجـام آنـها مطّلع و باخبر میشود، و موقعیّت خود و موقعیّت ملّت خـود را در آن دریـای موّاج هراسانگيز درک و فهم مینماید، و ارزش خود را و ارزش عقیدۀ خود را در پـیشگاه مردمان و در پیشگاه یزدان میشناسد. در ایـن وقت نقش خود را آگاهانه اداء میکند، و با یقین و اطمینان و توجّه هر چه بیشتر به انجام وظائف و تکالیف خویشتن میپردازد. روند سوره به عرضه کردن این ارتباطات، و به پـیاده کردن معانی آنها در نـظام هسـتی، و اسـتوار داشتن مفاهیم آنها در دلها ادامه میدهد و به پیش میرود . . . روند سوره در دو مرحلۀ مرتبط به یکـدیگر جـلو میرود: در مرحلۀ اوّل میان پیروزی مؤمنان و مـیان پیروزی حقّی که آسمانها و زمین و آنچه در میان آنها است بر آن استوار است، ارتباط برقرار میسازد، و کار دنیا و آخرت را بدان پیروزی مربوط مـیگردانـد، و دلهـای مؤمنان را به قانون و سنّت خدا دربارۀ پیشینیان رهنمود میکند، پیشینیان قرون و اعصاری کـه پـیش از آنـان بودهاند. مسألۀ رستاخیز و برگشت به زندگی دوباره را بر آن قیاس میکند. بدین جهت صحنهای از صحنههای قیامت را و آنچه در آن برای مـؤمنان و کـافران روی میدهد بدیشان عرضه مینماید. سپس برمیگردد به چرخش و گردشی در میان صحنههای جهان هسـتی و نشانههای شناخت یزدان که در لابلاها و زوایای دنـیا پخش و پراکندهاند، و از رهـنمودهای آن صـحنهها و پیامهائی که به دلها دارند سخن میگوید. آگاه از خودشان و از کنیزانشان برایشان مثالی را ذکر میکند کـه پـرده از کـوتاه فکری انـباز و کمخردی شـرک برمیدارد، و روشن میگرداند که اندیشۀ شرک و انباز بر هواها و هوسهائی استوار است که به حقّ و حقیقتی یا به علم و دانشی متّکی نیست . . . این مرحله را به پایان میبرد با رهنمون کردن پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم به طی کردن راه حقّ یگانۀ ثابت و روشنی که راه فطرت است و خدا مردمان را بـر آن سـرشته است. فطرتی که دگرگون نمیشود و با هوا و هوس نمیچرخد و نـمیآید و نمیرود، و پیروان از آن دسـته دسته و گـروه گـروه نمیشوند و متفرّق نمیگردند بسان کسانی که از هوا و هوس پیروی کردهاند و فرقه فرقه و طائفه طـائفه گردیدهاند. در مرحلۀ دوم پرده از چیزی برمیدارد که در سرشت انسان است، و آن دگرگونی و زیر و رو شدن است و سزاوار نیست که زندگی بر آن بـرپا و اسـتوار گـردد، مادام که مردمان مرتبط به معیار ثابتی و مقیاس درستی نشوند که با هواها و هوسها نچرخد و نگردد، و حال و احوالشان را در وقت برخورداری از نـعمت یـا دچـار آمدن به زیان و ضرر، و در زمان فزونی رزق و روزی با کم شدن و تنگ گردیدن آن به تصویر بکشد. بدین مناسبت قرآن وسائل خرج کردن و صرف نـمودن ایـن رزق و روزی، و اسباب رشد و نموّ آن را پیاپی ذکـر مـیکند و پـی میگیرد. به مسألۀ انباز و انـبازها برمیگردد، و آن را از این زاویه دنبال مـینماید، و میگوید که انبازها نه رزق و روزی را میرسانند و نه میمیرانند و نه زنده میگردانند. میان پیدایش فساد و تباهی در خشکی و دریا، و میان عمل و کارکرد مردمان ارتباط برقرار میسازد، و آنها را به همدیگر مـربوط میشمارد، و مردمان را به سـیر و سفر در زمـین میخواند، و ایشان را دعوت به نگریستن به عـواقب مشرکانی میکند که در گذشتهها بودهانـد و سـر خود گرفتهاند. بدین خاطر قرآن پیغمبر یزدان صلّی الله عليه وآله وسلّم را بـه استقامت و ماندگاری بر دین فطرت رهنمود میگرداند و از او میخواهد که بر آئین فطرت استوار و پایدار بماند، پیش از این که روزی فرا رسد که در آن همگان برابر کارهائی که کردهاند سزا و جزا داده میشوند. بعد از آن قرآن مردمان را به سوی نشانههای شناخت خدا که در صحنههای جهان هستند برمیگرداند، همان گونه که در مرحلۀ نخست ایشـان را به سوی نشـانههای شناخت یزدان در صحنههای جهان گردانده بود. آن گاه بر آن صحنهها پیرو میزند و در آن ذکر میکند که هدایت تنها هدایت خدا است، و پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم کاری جز این نمیتواند بکند که پیام آسمانی را ابلاغ کند، و به مردمان فرمان ایزد سبحان را برساند. او که نمیتوانـد کور را هدایت و رهنمود کند، و كر را شـنوا گردانـد. آن گاه قرآن مردمان را به چرخش و گـردش تـازهای میبرد، چرخش و گردش نوینی دربارۀ خودشان، و بدیشان مراتب و اوضاع پیدایش آنان از آغاز تا پایان را تذكّر میدهد، از زمان کودکی سست و ضعیف تـا مرگ و رسـتاخیز و قیامت، و بدیشان صحنهای از صحنههای قیامت را مینمایاند. بعد از آن این مرحله نیز پایان میگیرد و سوره نیز با پایان گرفتن آن به پایان میآید و در اواخر آن، پيغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم رهنمود میشود به صبر و شکیبائی بـر دعوت خود، و اسـتقامت و پایداری در برابر آنچه از سوی مردمان در راه دعوت بدو میرسد. بدو اطمینان میدهد که وعدۀ خدا حقّ است و قطعاً فرا مـیرسد. پس نـباید کسـانی او را پریشان حال و هراسان بسازند و او را سبک بدارند و بازیچۀ دست خود بکنند که یقین و ایمان ندارند. * فضای سوره و روند آن هر دو با هم همیاری دارند در به تصویر کشیدن موضوع اصلی و بنیادین سوره که پردهبرداری از ارتباطات محكمی است که میان احوال مردمان، رخدادهای زندگی، گذشته و حال و آیـندۀ انسانها، و قوانین و سنن جهان هستی، موجود است. در سایۀ این ارتباطات جلوهگر میآید کـه هر جنبش و صدائی، هر رخداد و هر حالت و وضعی، هر پیدایش و رویش و هر فرجام و نتیجهای، و بالأخره هر پیروزی و هر شکستی، همۀ اینها با رشتۀ مـحکمی به یکـدیگر مرتبط شدهاند و گره خوردهاند و مطیع و فرمانبردار قانون دقیقی هستند، و همۀ ایـنها در دست خدا و به فرمان او است: (لِلَّهِ الأمْرُ مِنْ قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ ). همه چیز در دست خدا و به فرمان او است، چه قبل (که رومیان شکست خوردهاند) و چه بعد (كه آنـان پـیروز میگردند). (روم/4) این نخستین حقیقتی است که سراسر قرآن آن را تأکید میکند، و آن را حقیقت واقعی در این عقیده میشمارد، حقیقتی که دیگران را به سوی آن میخواند، و هـمۀ جهانبینیها و احساسها و ارزشها و سنجشها برخاسته از آن و مربوط بدان است، و بدون آن اندیشه و بینشی راست و درست درنمیآید و راست و درست بشمار نمیآید. * هم اینک به بررسی مشروح سوره میپردازیم: (الم (١)غُلِبَتِ الرُّومُ (٢)فِي أَدْنَى الأرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ (٣)فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الأمْرُ مِنْ قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ (٤)بِنَصْرِ اللَّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (٥)وَعْدَ اللَّهِ لا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (٦)يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ) (٧) الف. لام. میم. رومیان (از ایرانیان) شکست خوردهاند. (این شکست) در نزدیکترین سـرزمین (بـه سـرزمین عرب که نواحی شام است، رخ داده است) و ایشان پس از شکستشان پیروز خواهند شد در مدّت چند سـالی. همه چیز در دست خدا و به فرمان او است، چه قبل (که رومیان شکست خوردهاند) و چه بعد (که آنـان پـیروز میگردند. ضعف و قدرت و شکست و پیروزی و غیره آزمون خداوندی است). در آن روز (که رومیان پیرور میگردند) مؤمنان شادمان میشوند. (آری! خوشحال میشوند) از یاری خدا. خدا هـر کسی را که بخـواهد یـاری مـیدهد، و او بس چیره (بـر دشـمنان خود) و بسیار مـهربان (در حقّ دوسـتان خویش) است، ایـن وعدهای است که خدا داده است، و خداوند هرگز در وعدهاش خلاف نخواهد کرد، و لیکن بیشتر مـردم (کـه کافران و مشرکان و مـنافقانند، ایـن را نـمیدانـند. ایـن اکثریّت کوتاه بین) تنها ظاهر و نمادی از زندگی دنیا را میدانند، و ایشان از آخرت کاملاً بیخبرند. این سوره با حـروف مـقطعۀ الف و لام و میم آغاز گردیده است. در تفسیر حروف مقطّعه هـم گـفتیم کـه ارجح اقوال این است که خدا مردمان را توجّه میدهد به این که این قرآن - از جمله این سوره آن - از همچون حروفی فراهم آمده است، حروفی کـه عـربها آنـها را میشناسند، و با وجود این، قرآن معجزهای برای ایشان است، و آنان نمیتوانند بسان قرآن را بسازند، در حالی که این حروف در دسترس آنان است و زبان ایشان از آنها ساخته و پرداخته گردیده است. آن گاه خبر صادقانۀ ویژهای دربارۀ جیره شدن رومیان در چند سال بعدی در میرسد. ابنجریر - با اسنادی که دارد - از عبدالله ابن مسعود رضی الله عنه روایت کرده است که گفته است: ایرانیان بر رومـیان پـیروز شده بودند. مشرکان دوست میداشتند که ایرانیان بر رومیان پیروز گردند. مسلمانان هم دوست میداشتند که رومیان بر ایرانیان پیروز گردند، چرا که رومیان اهل کتاب بودند و به آئین مسلمانان نزدیک بشمار میآمدند. وقتی کـه نازل شد: (الم (١)غُلِبَتِ الرُّومُ (٢)فِي أَدْنَى الأرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ (٣)فِي بِضْعِ سِنِينَ ). الف. لام. میمه رومیان (از ایرانیان) شکست خوردهانـد. (این شکست) در نزدیکترین سـرزمین (بـه سـرزمین عرب که نواحی شام است، رخ داده است) و ایشان پس از شکستشان پیروز خواهند شد در مدّت چند سالی. مشرکان گفتند: ای ابوبکر، دوست تو میگوید: رومیان بر ایرانیان در چند سال بعدی پیروز میشوند. ابوبکر گفت: راست فرموده است. گفتند: آیا با تو شرط و قرار ببندیم؟ با ابوبکر بر سر چهار شتر شرط و قرار بستند که در مدّت هفت سال باید از پیروزی روی بدهد و الّا باخته است[1] هفت سال گذشت و چیزی روی نداد. مشرکان از این امر شادمان شدند، و كار بر مسـلمانان ســخت و دشــوار گـــردید. ابوبکر ایـن کـار را به پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم عرض کرد. فرمود: (ما بِضْعِ سِنِينَ عندَكُمْ؟). چند سال را شما چقدر حساب میکنید؟. گفتند: کمتر از ده سال. فرمود: (اذهب فزايدهم وازدد سنتين في الأجل). برو بر تعداد شـتران بیفزا، و دو سـال مـدّت پـیمان را اضافه کن. ابوبکر گفته است: دو سال به پایان نرسید که مسافران برگشتند و خبر پیروزی رومیان بر ایرانیان را آوردند. مؤمنان از این کار شادمان و مسرور گردیدند. روایتهای زیادی دربارۀ این رخداد آمده است. مـا از میان آنها روایت امام ابنجریر را برگزیدهایم. پیش از این که از این رخداد بگذریم و در سوره به رهنمودهای بعد از آن بپردازیم، دوست میداریم مقابل بـرخـی از پیامهای نیرومند این حادثه بایستیم. نخستین پیام از میان این پیامها، پیوندی است که میان شرک و کفر در هر مکانی و در هر زمـانی در بـرابـر دعوت توحید و ايمان وجود دارد. با وجود این که در قدیم دولتها ارتباط سریع و پیوند محکمی با یکدیگر نداشتند بدان گـونه کـه در روزگـار کـنونی مـا است، مشرکان در مکّه احساس میکردند که پیروزی مشرکان در هر مکانی بر اهل کتاب پیروزی خـودشان بشـمار است، و مسلمانان نیز احساس میکردند که میان ایشان و میان اهل کتاب پیوندی است. لذا بدحال و نـاراحت میشدند که مشرکان پیروز شوند در هـر مکـانی کـه باشد. و میدانستند که دعوت آنـان و مسأله ایشـان کنار از چیزهائی نیست که در گوشه و کـنار جهان پیرامونشان میگذرد. بلکه آنچه در گوشه و کنار جهان پیرامون ایشان میگذرد در مسأله کفر و در قضیّۀ ایمان تأثیر دارد. از این حقیقت برجسته بسیاری از اهل زمان ما غافلند، و متوجّه این حقیقت نیستند بدان گونه که مسـلمانان و مشرکان در روزگار پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم چهارده قرن پیش از این متوجّه آن شده بودند. بدین جهت این گونه افراد در داخل مرزهای جغرافیائی یا نژادی بسر میبرند و مجبورند، و نمیدانند که مسأله در اصل خود مسألۀ کفر و ایمان است، و پیکار در حقیقت پیکار حزب و دار و دستۀ خدا با حزب و دار و دستۀ اهریمن است. مسلمانان امروزه در تمام نقاط جهان بسی نیازمند این هستند که سرشت پیکار را و حقیقت قـضیّه را درک و فهم کنند، و نامهای دروغین احزاب شرک و کفر، ایشان را گول نزند، و پـرچـمهای نـادرستی کـه برافراشته میدارند و خویشتن را در زیر آنها پنهان می کنند، آنان را غافل نگرداند. چه احزاب شرک و کفر با مسـلمانان نمیجنگند مگر به خاطر عقیدهای که مسلمانان دارند، هر اندازه علل و اسباب جنگ جوراجور و گـوناگون جلوه داده شود. پیام دیگر، یقین و اعتماد کامل باید به وعدۀ خدا داشت. این یقین و اعتماد در سخن ابوبکر رضی الله عنه پیدا و هویدا است. او بدون هر گونه لکنت و تردیدی پیمان را بست و وعده داد. مشرکان میخواهند او را از سخن دوستش به شگفت بیندازند. ولی او بر سخن خود جـز ایـن را نمیافزاید که بگوید: راست فرموده است. بعد از آن با او شرط و پیمان میبندند، و او با ایشان شرط و پیمان میبندد و مطمئنّ است که برنده میشود. بعدها وعدۀ خدا تحقّق پیدا میکند در مدّت زمانی که آن را تعیین فرموده است: (فِي بِضْعِ سِنِينَ ). در مدّت چند سالی. این یقین و اطمینان مطلق و بدین شیوه خوشایند است کـه به دلهـای مسـلمانان نـیرو و یـقین و ثـبات در رویاروئی با گردنهها و دشواریهای سر راه و دردها و رنجها میداد، تا بدانجا که فرمان خدا اجراء و وعدۀ خدا تحقّق پیدا کرد و پیاده شد. این هـم توشۀ هر صـاحب عقیدهای در جهاد سخت طولانی است. پیام سوم در جملۀ معترضهای است که در لابلای ذکر خبر قرار گرفته است، و آن این فرمودۀ یزدان سـبحان است: (لِلَّهِ الأمْرُ مِنْ قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ ). همه چیز در دست خدا و به فرمان او است، چه قبل (که رومیان شكست خوردهاند) و چه بعد (که آنـان پیروز میگردند). همچنين پیام سوم در شتاب برگشت همه چیز به خدا و به فرمان خدا در این حادثه و در حوادث و امور غیر از آن است. بیان این حقیقت کلّی بدان خاطر است که این حقیقت معیار این موقع و مقیاس هر موقعیّتی بشود. چه پیروزی و شکست، و چیره شدن دولتها و افزایش دارائیهای آنها، و ضعف و قـوّت دولتـها، بسـان هـمۀ حوادث و احوالی که در این جهان هستی روی میدهد، همه و همه به خدا بـرمیگردد و بـدو واگـذار است و هر گونه که بخواهد در آنها دخل و تصرّف میکند، برابر حکمت و موافق با ارادهای که دارد. رخدادها و احوال جز آثار این ارادۀ مطلق نیست، ارادۀ مطلقی که کسی بر آن سلطه و قدرت نـدارد، و کسـی نـمیدانـد کـه در فراسوی آن چه حکمتی نهفته است، و محلّ صـدور و محلّ ورود آن را کسی جـز خـدا نـمیداند. در ایـن صورت نهایت چیزی که از انسان ساخته است و بشر میتواند در مقابل احوال و حوادثی که خدا آنها را بر طبق قضا و قدر معیّن میگرداند و میچرخاند، تسليم شدن و فرمان بردن است. (الم (١)غُلِبَتِ الرُّومُ (٢)فِي أَدْنَى الأرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ (٣)فِي بِضْعِ سِنِينَ ). الف. لام. میم. رومیان (از ایرانیان) شکست خوردهاند. (این شکست) در نزدیکترین سـرزمین (بـه سـرزمین عرب که نواحی شام است، رخ داده است) و ایشان پس از شکستشان پیروز خواهند شد در مدّت چند سالی. (لِلَّهِ الأمْرُ مِنْ قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ ). همه چیز در دست خدا و به فرمان او است، چه قبل (که رومیان شکست خوردهاند) و چه بعد (که آنـان پـیروز میگردند. ضعف و قدرت و شکست و پیروزی و غیره آزمون خداوندی است(. (وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ (٤)بِنَصْرِ اللَّهِ ). در آن روز (کــه رومـیان پـیروز مـیگردند) مؤمنان شادمان میشوند از یاری خدا. وعدۀ خدا تحقّق پیدا کرد، و مؤمنان از یاری و مدد خدا شادمان گردیدند. (يَنْصُرُ مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ) (٥) خدا هر کسـی را کــه بخواهد یـاری مـیدهد، و او بس چیره (بـر دشمنان خود) و بسـیار مهربان (در حقّ دوستان خویش) است. در قبل و در بعد، فرمان از آن خدا، و كار واگذار بدو است. او یاری میدهد و پیروز میگرداند هر که را که بخواهد. هیچ کسی و هیچ چیزی نمیتواند مشیّت و ارادۀ یزدان سبحان را مقیّد و محدود سازد. مشیّت و ارادهای که میخواهد نتیجه حاصل بشود، خود همان مشیّت و ارادهای است که اسباب و وسـائل را میسّر میگرداند. پس هیچ گونه تعارضی میان پیروزی را به مشیّت و اراده حواله کردن، و وجود اسباب را به مشیّت و اراده ارجاع دادن نیست. قوانـینی که سراسـر ایـن هستی را اداره میکنند و راه میبرند از مشیّت و اراده آزاد و رها از بند قیدها سرچشـمه مـیگیرند. هـمین مشیّت و اراده مطلقه است که خواسته است قوانین و سننی باشد که تخلّفناپذیرند، و همو خواسته است که مقرّرات و نظم و نظامهائی باشند و پـایدار و اسـتوار بمانند. پیروزی و شکست احوالی است که از انگیزهها برمیدمند طبق قوانین و سننی که آن مشـیّت و ارادۀ مطلقه اقتضاء میکند. عقیدۀ اسلامی در این جولانگاه روشن و منطقی است. عقیدۀ اسلامی همۀ کارها را به خدا بـرمیگردانـد و وامیگذارد، و لیکن انسان را از استفاده و بهرهگیری از اسباب و وسائل سرشتی و طبيعی معاف نمیدارد، اسباب و وسائلی که به طور عادی باید که نتائج خود را بدهند و خاصیّت خویش را در جهان ديدنی و در دنیای واقعیّت ظاهر و جلوهگر سازند. امّا عملاً نتائج و خواص آنها پیاده شود یا پیاده نشود داخل در دائرۀ تکالیف و وظائف انسان نیست، زیرا برگشت این امر در نهایت به تدبیر و تقدیر خدا واگذار است. عربی شتر مادۀ خود را بر در مسـجد الرسول صلّی الله عليه وآله وسلّم آزاد رهـا کرد، و وارد مسجد شد تا نماز بخواند. گفت: «توکّل بر خدا». پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم بـدو فرمود: (اعْقِلْها وَ تَوَكَّلْ ). [2] آن را بیند و توكّل کن. توکّل در عقیدۀ اسلامی، مقیّد به چنگ زدن به اسباب و وسائل است. انسان باید اسباب و وسـائل را مـورد استفاده قرار دهد، آن گاه کار را به خدا واگذار کند و حواله دهد. (يَنْصُرُ مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ) (٥) خدا هر کسـی را کـه بـخواهـد یـاری مـیدهد، و او بس چیره (بـر دشمنان خود) و بسـیار مـهربان (در حقّ دوستان خویش) است. این پیروزی محتاج عنایات و الطاف قدرت تـوانائی است که آن را پدید آورد و در دنیای واقـعیّت ظاهر گرداند. محتاج سایههای رحمت و محبّتی است که با آن پیروزی مصالح مردمان را پیاده کند و تحقّق بخشد، و آن پیروزی را رحمتی برای پیروزمندان و هم برای شکستخوردگان سازد. (ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض). و اگر خداوند برخی از مردم را به وسیلۀ برخی دیگر دفع نکند، فساد زمین را فرامیگیرد.(بقره/251) اصلاح زمین در نهایت رحمت برای پـیروز شدگان و شکست خوردگان است. (وَعْدَ اللَّهِ لا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (٦)يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ) (٧) این وعدهای است که خدا داده است، و خداوند هرگز در وعدهاش خلاف نخواهد کرد، و لیکن بيشتر مـردم (کـه کافران و مشرکان و منافقانند، این را) نـمیدانند. (ایـن اکثریّت کوتاه بین) تنها ظاهر و نمادی از زندگی دنیا را میدانند، و ایشان از آخرت کاملاً بیخبرند. این پیروزی، وعدۀ خـدا است. وعـدۀ خدا قطعاً در واقعیّت زندگی تحقّق پیدا میکند و پیاده میشود: (لا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ ). خدا هرگز در وعدهاش خلاف نخواهد کرد. وعدۀ خدا از ارادۀ آزاد او بـرمیجوشد، و از حکـمت ژرف او سر برمیزند. خدا برای تحقّق بخشیدن و پیاده نمودن آن توانـا است، و هيچ کسی و هیچ چیزی نمیتواند جلو مشیّت و خواست او را گیرد، و هیچ کسی و هیچ چیزی نمیتواند حکم و فرمان او را تعقيب و پیگرد کند، و حکم و فرمان او را به تأخیر بیندازد، و در جهان جز آن چیزی نخواهد بود و نخواهد شد که خدا آن را بخواهد. تحقّق یافتن و پیاده شدن این وعده، بخشی از قانون بزرگی است که دگرگون نمیشود. (وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ) (٦) و لیکن بيشتر مردم (که کافران و مشرکان و منافقانند، این را) نمیدانند. هر چند هم در ظاهر، آنان فرزانگان و عـلماء باشند، و بسیار بدانند و بسی آگاه باشند. این بدان خاطر است که علم و دانش آنان سطحی است و مربوط به ظواهر زندگی است، و دربارۀ قوانین و سنن ثابت زندگی، و قوانین و سنن اصلی زندگی، ژرف و عمیق نیست، و به قوانین و سنن بزرگ زندگی، و به پيوندها و رابطههای محکم و استوار زندگی پی نمیبرد: (يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ). (این اکثریّت کوتاه بین) تنـها ظاهر و نمادی از زندگی دنیا را میدانند. آن گاه از این ظاهر و نماد فراتر نمیروند، و با بینش خود فراسوی آن ظاهر و نماد را نمیبینند. ظاهر و نماد زندگی دنیا محدود و محصور و کوچک و اندک است، هر اندازه که برای مردمان فراخ و فراگیر جلوهگر و پدیدار آید، و گوشهای از آن همۀ تلاشها و کوششهایشان را دربر گیرد و صرف خود کند، و نتوانند در زندگی محدود خود همین گوشه از جـهان را نـیز بشناسند و آن گونه که باید با آن آشنا شوند. اصلاً همۀ زندگیبخش نـاچیزی و گوشۀ کوچکی از هستی هراس انگیزی است که قوانین و سنن مستقرّ و نهان در پیکره و ساختار جهان بر آن حکومت میکند و فرمان می راند. کسی که دلش با نهان جهان هستی پیوند نداشته باشد، و احساس و شعورش با قوانین و سننی مرتبط نباشد که جهان هستی را میگردانـند و آن را اداره میکنند، او مینگرد ولی انگار کـه نمی بيند، و شکـل ظاهری و حرکت مستـمرّ را میبیند ولی حکمت و فلسفۀ جهان را درک و فهم نمیکند، و با حکمت و فلسفۀ آن نمیزید و با آن همگام و همراه نمیشود. اکثر مردمان این چنین هستند، زیرا این تنها ایمان حقّ و باور راستین است که ظاهر زندگی را با اسرار وجود پیوند میدهد، و به علم و دانش روح و جانی میبخشد که اسرار وجـود را درک میکند. مؤمنانی که اين چنین ایمانی دارنـد در ميان مجموعۀ انسانها کم و اندکند. بدین جهت است که اکثریّت مردمان از شناخت حقیقی در پس پردهاند و به درون پرده راه نمیبرند. (وَهُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ) (٧) و ایشان از آخرت کاملاً بیخبرند. آخرت حلقهای از زنجيرۀ پیدایش جهان، و صفحهای از صفات بیشمار هستی است. کسانی که فلسفۀ پیدایش جهان را درک و فهم نـمیکنند، و قانون هسـتی را نمیشناسند و با آن آشنائی پیدا نمینمایند، از آخرت غافل میمانند، و آن را ارزیابی نمیکنند و ارزش آن را تشخیص نمیدهند، و حساب آن را نمیکنند و آن را به حساب نمیآورند، و نمیدانند که آخرت نقطهای در خطّ سیر وجود است، و این نقطه هرگز تخلّف نمیپذیرد و کنار نمیافتد و نادیده گرفته نمیشود. غفلت از آخرت همۀ مقیاسها و معیارهای غـافلان را مـختلّ مـیکند، و شـاهین تـرازوی ارزشـها را در دستهایشان بالا و پائین میاندازد، و بدین خاطر آنـان نمیتوانند جهانبینی درستی و اندیشۀ صحیحی دربارۀ زندگی و رخدادها و ارزشهای آن داشته باشند، و دانش و بینش آنان دربارۀ جهان هستی، ظاهری و سطحی و ناقص خواهد بود. زیرا حساب آخرت در درون انسان دیدگاه او را دربارۀ هر چیزی که در ایـن زمین روی میدهد دگرگون میکند. زندگی انسـان بر روی ایـن زمین جز مرحلۀ کوتاهی از کـوچ دور و دراز او در جهان هستی نيست. و بهرۀ انسان در ایـن زمین جز مقدار اندکی از بهرۀ سترگی که او در گسترۀ هستی دارد بشمار نمیآید. رخدادها و اوضاع و احوالی که در این زمین صورت میپذيرد و شکل میگیرد، جز فصل کوتاهی از روايت بزرگی نیست. شایان انسان نیست که فرمانروائی خود را به مرحلۀ کوتاهی از کـوچ دور و درازی اختصاص دهد، و به مقدار نـاچبزی از بهرهۀ سترگ بسنده کند، و به فصل کوچکی از روایت بزرگ اکتفاء نماید. بدین خاطر انسانی که به آخرت ایمان دارد و برای آن حساب ویژۀ خود را باز میکند، هرگز با کسی به هـم نمیرسد و سازگار نمیگردد که تنها برای ایـن دنـیا زندگی میکند، و چشم به راه فراسوی آن نـمیباشد، این فرد مؤمن و آن فرد کافر هرگز در ارزیابی کاری از کارهای این دنیا به هم نـمیرسند و سر سازگاری ندارند، و در ارزشی از ارزشهای بیشمار این جهان با یکدیگر نمیسازند، و در حکمی از احکام دنیا راجع به حادثهای، یا حالت و وضعی، و یا کاری از کارها متّفق و متّحد نمیشوند. چه هـر یک از آن دو نفر تـرازوئـی دارند، و هر یک از آن دو نفر زاویهای برای نگریستن دارند، و هر یـک از آن دو نفر نوری دارند که در پرتو آن چیزها و رخدادها و ارزشها و احوال و اوضـاع را مینگرند و میبینند . . . این یک ظاهری و نمادی از زندگی دنیا را میبیند، و آن یکی روابط و قوانینی را میبیند که در فراسوی ظاهر و نماد است، و قوانـین و سننی را درک و فهم میکند که ظاهر و باطن، دیدنی و نادیدنی، دنیا و آخرت، مرگ و زندگی، گذشته و حال و آینده، و بالأخره جهان انسانها و جهان بزرگتری را فرا می گيرد که زنده و غیر زندهها را مشتمل میگردد . . . این افق والا و فراخی است که اسـلام انسـانها را بـه سوی آن کوچ میدهد، و آنان را در آنجا به منزلت و مکانت ارزشمندی میرساند که شایستۀ انسـان است، انسانی که در زمین خلیفه است به حکم روحی كه در هستی او قرار دارد، روحی كه متعلّق به یزدان است. * روند قرآن برای ارتباط پیاده شدن وعدۀ خدا بـا حـقّ بزرگ که اين هستی بر آن پـايدار و استوار است، و همچنین برای ارتباط کار آخرت با ایـن حقّ بزرگ، مردمان را به سیر و سفر دیگری در فراخنای این جهان هستی میبرد. اين سیر و سفر در آسمانها و در زمین و در میان آن دو تا صورت می پذیرد. آن گاه ایشان را به جهان درون خودشان برمیگردانـد تـا به ژرفاهای درونشان بنگرند و بیندیشند، تا آن حقّ بزرگ را بشناسند، حقّ بزرگی که از آن غافل میشوند زمانی که از آخرت غافل میگردند، و از دعوتی غافل میشوند که آنان را به سوی دیدار آن حقّ رهبری میکند و به انديشیدن دربارۀ آن میکشاند: (أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمًّى وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ) (٨) آیا با خود نمیاندیشند که خداوند آسمانها و زمـین و چیزهائی را که در میان آن دو است، جز به حقّ و برای مدّت زمان معیّنی نیافریده است؟ (بلی! آفرینش کائنات برای حکمت عالیه است و پایان مشخّصی دارد، و هـر کسی آن درود عاقبت کار که کشت). بسیاری از مردم به ملاقات با خدا (در روز قیامت، برای حساب و کتاب و سزا و جزا) باور ندارند. سرشت ساختار وجود خودشان، و سرشت سراسر ایـن جهان هستی که پیرامون ایشان است، پـیام میدهد و اشاره میکند به این که این جهان هستی بر حقّ استوار است و بر قانون پایدار است. نه نابسامان و پـریشان میشود، و نه راههای گوناگون و جوراجور آن را پخش و پراکنده کند، و نه چرخش و گردش آن تخلّف میپذیرد و پیش و پس میافتد، و نه بخشی از آن با بخش دیگر آن برخورد میکند، و نه برابر تصادف کور، و نه برابر هوا و هوس دگرگون شونده، سیر و حرکت مینماید. بلکه با نظم و نظام دقیق و محکم و مقدّر و کاملاً سنجیده و معیّن خود به پیش میرود. این حقّی که جهان هستی بر آن استوار و پایدار است مقتضی ایـن است که آخرتی در میان باشد، آخرتی که در آن پاداش عمل به تمام و کمال داده شود، و خوبی و بدی و خیر و شرّ به فرجام کامل و نتیحۀ شامل خود برسند. قطعاً برابر حکمت مدبّرانهای که در میان است هر چیزی تـا وقت مشخّص و سررسید معیّن خود برجای و ماندگار است، و هر چیزی در وقت خود پدید میآید، و لحظهای جلو و لحظهای عقب نمیافتد. اگر انسانها ندانند چه زمانی قیامت فرا میرسد، این امر بدین معنی نیست که قیامت فراز نمیآید و نمیشود! و لیکن به تأخیر افتادن آن تا وقّت معیّن خود کسانی را میفریبد و گول میزند که جز ظاهری و نمادی از زندگی دنیا را نمیدانند: (وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ) (٨) بسیاری از مردم به ملاقات با خدا (در روز قیامت، برای حساب و کتاب و سزا و جزا) باور ندارند. * از این چرخش و گردش در نهانگاه آسمانها و زمین و آنچه در میان آن دو است که چرخش و گردش بسیار دور و درازی در فـاصلهها و افـقهای پـیکرۀ جـهان هراسانگیز، و در میان محتویات گوناکونی که زندهها و چیزها، افلاک و اجـرام، نـجوم و کواکب، بزرگ و کوچک، ناپیدا و پـیدا، و معلوم و مجهول را دربر میگیرد، برمیگردد و مردمان را به چرخش و گـردش دیگری در نهانگاه زمان، و در فاصلههای دور و دراز تاریخ میبرد. آنان در آن دورنماهای زمانی بخشی از قانون و سنّت جاری و ساری خدا را مشاهده میکنند، قانون و سنّتی که یک بار هم تخلّف نـمینماید و از هدف این سو و آن سو نمیرود و نمیافتد: أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الأرْضَ وَعَمَرُوهَا أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (٩)ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ (١٠) آیا در زمین به گشت و گذار نپرداختهاند تا بنگرند كـه سرانجام کار مردمان پیش از ایشــان بـه کـجا کشـیده است؟ آن کســانی کــه از ایشــان نـیروی بـیشتری داشتهاند، و زمین را بهتر كاویده و زیر و رو کردهانـد (تا آب و مواد معدنی را استخراج، و درختان و گیاهان را در آن کشت و زرع کنند،) و زمین را بـیش از ایشـان آبــاد کـــردهانـد و در عـمران آن کـوشیدهانـد، و پیغمبرانشـان مـعجزهها بـدیشان نـمودهانـد (و دلائـل روشنی را بر صحّت رســالت خود ارائـه دادهانـد، امّـا بجای تسلـم فرمان خدا شـدن، علم طـغیان و کـفران برافراشتهاند و راه کشتن پیغمبران در پیش گرفتهاند و عاقبت به مجازات دردناک خود گرفتار آمدهاند) و خدا بدیشان سـتم نکرده است، و لیکن خودشان (بـا انـجام کفر و معاصی) به خویشتن ستم نمودهاند. سپس عاقبت کار کسـانی کـه مـرتکب کـارهای بســار زشت میشدند، بـدانـجا کشـید که آیـات خدا را هـم تکـذیب میکردند و آنها را به باد تمسخر میگرفتند. این هم دعوت به اندیشیدن دربارۀ فرجام کارهای گذشتگان است. آنان انسانهائی از زمـرۀ مردمان، و آفریدههائی از جمله آفریدگان خدا بودهاند. فرجـام گذشتۀ آنان پرده از فرجام آیـندۀ جانشینان ایشـان برمیدارد. چه قانون و سنّت خدا، قانون و سنّت خدا دربارۀ همگان است. قانون و سنّت خدا ثابت و ماندگار است و جهان هستی بر آن استوار است. قانون و سنّت خدا از هيچ نسلی از مردمان جانبداری نمینماید و با ایشان سازش نـمیكند، و هوا و هوسی و تمایل و گرایشی در میان نیست تا فرجام کارها با آن دگرگون و زیر و رو شود و همگام با آن بیاید و برود. حاشا که خداوند جهانیان چنین کند! این آیات دعوتی است به سوی درک حقیقت این زندگی و روابطی که این زندگی در طول زمان دارد، و دعوتی است به سوی درک حقیقت آدمیزادگان که منشأ و سرنوشت ایشان در قرون و اعصار مختلف یکی بوده است. این دعوت بدان خاطر است که نسلی از مردمان خویش را و زنـدگی خود را و ارزشـها و معیارها و جهانبینیهای خویشتن را کنار نکشد و بر کنار ندارد، و از پیوند استواری غافل نماند که میان همۀ نسـلهای انسانها است، و بیخبر نگردد از وحدت قانون و سنّتی که بر جملگی این نسلها فرمانروائـی دارد، و وحدت ارزشهای ماندگار و معیارهای پابرجا در زندگی همۀ نسلها را پیش چشم جلوهگر کند و فراچشم سر و بینش درون دارد. اینان اقوامی هستند که قبل از نسـل مشـرکان مکّه زندگی کردهاند و: (كَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً ). کسانی بودهاند که از ایشان نیروی بیشتری داشتهاند. زمین را شخم زدهاند، و درون آن را شکافتهاند، و ذخائر و معادن آن را کنف کردهاند: (وَعَمَرُوهَا أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا ). و زمین را بیش از ایشان آباد کردهاند و در عمران آن کوشیدهاند. آنان از تمدّن بیشتر و بالاتری از تمدّن عربها برخوردار بودهاند، و در عنان و آبادی زمین تواناتر از ایشـان بودهاند . . . با این وجود آنان از ظاهر و نماد زنـدگی دنیا تجاوز نکردهاند و به فراتر از آن گام ننهادهاند: (وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ). و پیغمبرانشان معجزهها بـدیشان نمودهانـد (و دلائـل روشنی را بر صحّت رسـالت خود ارائـه دادهانـد، امّـا بجای تسلیم فرمان خدا شـدن، علم طغیان و کـفران برافراشتهاند و راه کشتن پیغمبران درپیش گرفتهاند و عاقبت به مجازات دردناک خود گرفتار آمدهاند). بینشهای ایشان باز نشده است و این معجزهها را نادیده گرفتهاند و این دلائل روشـن را نـدیدهاند، و ایـمان نیاوردهاند تا دلهایشان با نوری منوّر شود که راه را با آن مشاهده کنند. این است که قانون و سنّت خدا دربارۀ تکـذیبکنندگان اجـراء گـردیده است، و قدرت و نیرویشان بدیشان سودی نرسانیده است، و علم و دانش و تمدّنشان بدانان فائدهای نبخشیده است، و جزا و سزای دادگرانهای را دیدهاند که مستحقّ آن بودند: (فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ) (٩) و خدا بدیشان ستم نکرده است، و لیکـن خودشان (بـا انجام کفر و معاصی) به خویشتن ستـم نمودهاند. (ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءَى ). سپس عاقبت کار کسانی که اعمال بد انـجام مــیدادنـد بدترین سرنوشت شد. بدی عاقبتی شد که بدکاران بدان رسیدند، و ایـن هم سزا و جزای مطابق اعمال ایشان بود، و بدین خاطر بدان گرفتار آمدند که: (أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ) (١٠) این هم بدان علّت بود که آیات خدا را تکـذیب و آنـها را تمسخر میکردند. قرآن مجید تکذیب کنندگان تمسخرکنندۀ آیات الهی را دعوت به سیر و سیاحت در زمین میکند و از ایشان میخواهد که همچون حلزون در جای خود گوشهگیری نکنند. بروند و بسند و دربارۀ فرجام کسانی بیندیشند که تکذیبکنندگان حقّ و حقیقت بودهاند و آیات الهی را به تمسخر گرفتهاند. اینان هم که چنین کنند انـتظار سرنوشتی همچون ایشان را داشته باشند، و بدانند کـه قانون و سنّت خدا یکی و یکسان است و با کسی سازشکاری نمیکند و از کسی جانبداری نـمینماید. بروند و ببینند و افقهای اندیشۀ خود را وسعت و فراخی بخشند تا وحدت بشریّت، و وحدت دعوت، و وحدت سرنوشت را دربارۀ همۀ انسانها، درک و فهم کنند. اين جهانبینیای است که اسلام بر آن حرص و جوش دارد و میخواهد دل مؤمن و خرد او را بر آن سرشته و قالبریزی کند. قرآن مجید نیز نواها و آواهای زیادی را پیرامون این مسأله زمزمه و تکرار مینماید . روند قرآنی مردمان را از ایـن چرخش و گردش در ژرفناهای جهان و در دورنماهای تاریخ آن برمیگردد و آنان را متوجّه حقیقتی میکند که غـافلان از آن غـافل میگردند، حقیقت رستاخيز و بازگشت همگان به سوی یزدان جهان در سرای جاویدان. این حقیقت گوشهای از حقّ بزرگی است که هسـتی بر آن پـایدار و استوار میگردد: (اللَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ) (١١) خـداونـد آفرینش (انســان) را مـی آغازد، سـپس او را (میمیرانـد و وی را بـه حیات) دوبـاره بـرمیگردانـد. آنگاه به سوی خدا بازگردانده میشوید. این هم حقیقت سادۀ روشنی است. پیوند و هماهنگی میان دو جزء یا دو حلقۀ آن هم هویدا و پیدا است. چه برگرداندن بسان سو دادن هیچ شگفتی ندارد. برگرداندن و سر دادن، دو حلقه از زنجیرۀ پیدایش هستند، هیچ دو حلقهای که به یکدیگر مـتّصل میباشند و هیچگونه فاصلهای در ميان آن دو وجود ندارد. سرانجام برگشت به سوی پـروردگار جهانیان است، پـروردگاری کـه نخستین پيدايش را سر داده است و دومین پیدایش را پدید آورده است، تا بندگانش را تربیت کند و بپاید و سرانجام ایشان را در برابر کارهائی که کردهاند پاداش و پادافره عطاء فرماید. وقتی که روند قرآنی به رستاخیز و برگشت همگان به سوی یزدان میرسد، صحنهای از صحنههای قیامت را عرضه مینماید، و سرنوشت مؤمنان و سرنوشت تکذیبکنندگان را در زمانی ترسیم میکند که همگان به سوی یزدان برگردانده می شوند، و از بیهودگی گزیـنش انبازها و پوچی عقیدۀ مشرکان پرده برمیدارد: (وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ (١٢)وَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَكَائِهِمْ شُفَعَاءُ وَكَانُوا بِشُرَكَائِهِمْ كَافِرِينَ (١٣)وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ (١٤)فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ (١٥)وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَلِقَاءِ الآخِرَةِ فَأُولَئِكَ فِي الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ) (١٦) آن روز که قیامت برپا میشود، بـزهکاران بـهتزده و ناامید و سرگردان میگردند، و از انـبازهائی که بـرای خدای خود گـمان مـیبردند، مـیانـجیگرانـی نـخواهـند داشت، انبازهائی که (در دنیا) به سـبب اعـتقاد بـدانـها کافر شده بودند. روزی که قیامت برپا میشود، مـردم از همدیگر جدا میگردند (و هـر گروهی سـرنوشت جداگانهای برای خود در جهان ابدی خواهـد داشت و حال و وضع کافران، جدای از حـال و وضـع مـؤمنان خواهد بـود). گروهی کـه ایـمان آوردهانـد و کـارهای شایسته کردهاند، آنان در باغ بهشت مالامال از شادی و سرور میگردند (و آثار شادمانی در سراپای ایشان هویدا و پیدا است). و امّا کسانی که کافر بودهاند و آیات ما را تكذیب کـردهانـد و بـه فرا رسـیدن قیامت ایـمان نداشتهاند، آنان به عذاب دوزخ گرفتار میگردند. هـان! ایـن قـیامتی است که غافلان از آن غافل میگردیدند، و تکذیبکنندگان آن را دروغ میدانستند. هان! این قیامت است که فرا میرسد. هان! این قیامت است که برپا میشود! این بزهکارانند که سرگردان و ناامیدند. هیچ گونه امیدی به رهائی ایشان نيست. و هیچگونه امیدی برای نـجات آنان نیست. از سوی انبازهایشان امیدی به میانجیگری نیست، انبازهائی که در دنیا ایشان را گمراه و گول خورده کردهاند! بزهکاران سـرگردان و نـاامـیدند و هیچ رهائیبخشی و هیچ شـفاعتکنندهای ندارنـد. گذشته از ایـن، بزهکاران انبازهائی را که در دنیا پرستش کردهاند و آنها را شرکاء خدای جهانیان میدانستهاند، هم اینک قبول ندارنـد و آنها را انکار میکنند. از این گذشته، این دو راهۀ جدائـی مؤمنان و کافران است که در رسیده است و فراز آمده است: (فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ) (١٥) گروهی که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند، آنان در باغ بهشت مالامال از شادی و سرور میگردند (و آثار شادمانی در سراپای ایشان هویدا و پیدا است). در باغ بهشت به چیزهائی دسـترسی و دستیابی پـیدا میکنند که دل را شادمان و خاطر را مسرور و درون را خوشبخت میسازد. (وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَلِقَاءِ الآخِرَةِ فَأُولَئِكَ فِي الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ) (١٦) و امّا کسـانی که کـافر بـودهانـد و آیـات ما را تکذیب کردهاند و به فرا رسیدن قیامت ایمان نداشتهانـد، آنـان به عذاب دوزخ گرفتار میگردند. این پایان گشت و گذار است، و عـاقبت نـیکوکاران و بدکاران است. * روند قرآنی مردمان را از ایـن چـرخش و گـردش در صحنههای قـیامت در جـهان آخـرت، به ایـن جـهان برمیگرداند، و ایشان را به دیدن صحنههای هسـتی و زندگی میکشاند، و به دیـدار شگـفتیهای آفرینش و اسرار و رموز نفس انسان میبرد، و سپس آنان را بـه تماشای خـوارق عـادات حوادث و رخـدادهـا، و بـه تماشای معجزههای جهان هستی وامیدارد. این چرخش و گردش را میآغازد با تسبیح و تقدیس خدا به هنگام جایگزین همدیگر شـدن شب و روز، و با تسـبیح و تقدیس خدا در جهان فراخ و گسترده در شامگاهان و هنگام ظهرها و نیمروزها: (فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَحِينَ تُصْبِحُونَ (١٧)وَلَهُ الْحَمْدُ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَعَشِيًّا وَحِينَ تُظْهِرُونَ (١٨)يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَكَذَلِكَ تُخْرَجُونَ (١٩)وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ (٢٠)وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (٢١)وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِلْعَالِمِينَ (٢٢)وَمِنْ آيَاتِهِ مَنَامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَابْتِغَاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (٢٣)وَمِنْ آيَاتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَيُحْيِي بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (٢٤)وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّمَاءُ وَالأرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الأرْضِ إِذَا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ (٢٥)وَلَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ (٢٦)وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَلَهُ الْمَثَلُ الأعْلَى فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) (٢٧) پس به تنزیه خدا (از هر عیب و نقصی و چیزهائی کـه لائق جلال و کمال او نیست) سحرگاهان و شـامگاهان (و همۀ اوقات و اوان) بپردازید. در آسمانها و زمین (و در همۀ اوقات بویژه) عصرگاهان و زمانی که بـه دم ظهر رسیدهاید، خدای را حمد و ستایش کنید. خداونـد همواره زنده را از مرده، و مرده را از زنده میآفریند، و زمین موات را حیات میبخشد، و همین گونه (سـهل و ساده، به سادگی آفرینش مکـرّر و همیشگی حیات از ممات، شما آفرینش دوباره مییابید و از کورها) بیرون آورده میشوید (و رسـتاخیز برپا مـیگردد). یکـی از نشانههای (دالّ بر عظمت و قدرت) خـدا ایـن است کـه (نیای) شما را از خاک آفرید و سپس شما انسـانها (بـه مرور زمان زیاد شدید و در روی زمین برای تلاش در پی معاش) پراکنده گشتید. و یکی از نشانههای (دالّ بر قدرت و عظمت) خدا این است کـه از جنس خودتان همسرانی را برای شما آفرید تا در کنار آنان (در پـرتو جاذبه و کشش قلبی) بیارامید، و در میان شما و ایشان مـهر و مـحبّت انـداخت (و هـر یک را شـیفته و دلبـاختۀ دیگری ساخت، تا با آرامش و آسایش، مایۀ شکوفائی و پـرورش شـخصیّت همدیگر شوید، و پیوند زندگی انسـانها و تعادل جسـمانی و روحـانی آنها بـرقرار و محفوظ باشد). مسلّماً در این (امور) نشانهها و دلائـلی (بر عظمت و قدرت خدا) است برای افرادی که (دربارۀ پدیدههای جهان و آفریدههای یزدان) میاندیشند. و از زمرۀ نشـانههای (دالّ بر قدرت و عظمت) خدا آفرینش آسمانها و مـختلف بودن زبـانها و رنگهای شما است. بیگمان در این (آفرینش کواکب فراوان جهان که با نظم و نظام شگفتآور گردانند، و در این تنوّع خلقت) دلائلی است بـرای فرزانگان و دانشـوران. و از نشـانههای (قدرت و عظمت) خدا، خواب شما در شب و روز است، و تلاش و کوششتـان برای (کسب و کار و) بـهرهمندی از فضل خدا. قطعاً در این (امور، یعنی مسألۀ خواب، و تلاش در پی معاش) دلائلی است برای کسانی که گوش شنوا داشته بـاشند (و حـقیـت را بـپذیرند). و از زمرۀ نشانههای (دالّ بر قدرت و عظمت) خدا، یکی ایـن است که خدا برق را که هم باعث ترس است و هم مایۀ امید، به شما مینمایاند، و از آسمان آب مـهمّی را مـیبـارانـد، و زمین را بعد از مرگش، (یعنی خشک و سوزان بودن) به وسیلۀ آن آب زنده (و سرسبز) میگرداند. بیگمان در این (درخشش آذرخش آسمان و نزول بارآن و آبیاری زمین و سرسبز شدن آن) دلائلی است برای فهمیدگان و خردمندان و از جمله دلائل و نشانههای (کمال قدرت و نهایت عظمت) خدا، یکی هـم این است کـه آسـمان و زمین (بدین ساختـار استوار و صورت زیبا) سـاخته و پرداختۀ او و به فرمان وی برپا است. بعدها وقتی (که بخواهـد مـردمان را مـیمیرانـد، و این نـظم و نـظام را خراب میگرداند، و برای زنده شدن) شما را از زمین با ندائی فرا میخواند و شما فوراً (مطیعانه و شـتابان از زمین) بیرون مـیآئيد. هـر که و هـر چـه در آسـمانها و زمـین است از آن خدا است، و جملگی فرمانبردار او هستند. او است که آفرینش را آغاز کرده است و سپس آن را بازمیگرداند، و این برای او آسانتر است. (زیـرا کسی که بتواند کاری را در آغاز انجام دهد، قدرت بـر اعادۀ آن را نیز دارد). بالاترین وصـف، در آسـمانها و زمین متعلّق به خدا است، و او بسیار با عزّت و اقتدار، و سنجیده و کاربجا است. (لذا در عین قدرت نـامحدود، کاری بیحساب انجام نمیدهد، و بلکه همۀ کارهایش از روی حکمت است(. چرخش و گردش بزرگ و هراسانگیز و لطیف و عمیقی است، و دارای فاصلههای دور و درازی است. چرخش و گـردشی است كه دل انسـان را در شامگاهان و بامدادان، و در آسمانها و زمین، و در دم غروبها و در دم ظهرها، به گشت و گذار میاندازد. دل انسان را باز میکند تا دربارۀ زندگی و مرگ، و دربارۀ عـملیّات پیوسته و پیاپی پیدایش و فرسایش و حیات و مـمات بیندیشد. دل را به نخستین پیدایش انسان برمیگرداند، و انسان را به گرایش و کششها، و نیروها و توانهائی که در او سرشته شده است، و به علائق و روابطی که برابر آن گرایشها و کششها و این نیروها و توانـها مـيان دو جنس مرد و زن پدید میآید، برگشت میدهد. انسان را متوجّه نشانههای شناخت خدا میکند کـه در آفـرینش آسمانها و زمین و در اختلاف زبانها و رنگهای سیماها است و متأثّر از اختلاف محیط و مکان است. انسان را به اندیشیدن دربـارۀ خواب و بـیداری و آسـایش و رنجی میگـرداند که گریبانگیر آدمیزاد میشود. همچنین انسان را متوجّه چیزهائی میگرداند که در جهان هستی روی میدهد، از قبیل: پدیدههای آذرخش و بـاران. اشاره می نماید که این پدیدهها چه ترس و هراسی در درون انسانها برمیانگـیزد، و در سـاختار زمـین چه زندگی و شکـوفائی شگفتی پـديدار مـیسازد. این چرخش و گردش شگرف در پایان دل انسان را متوجّه برپائی و برجائی آسمانها و زمین میسازد که همه و همه به فرمان خدا پدیدار گردیدهاند و استوار ماندهاند. و دل انسان را توجّه میدهد به این که هر که و هر چه در آسمانها و زمین است همه متعلّق به خدا است. آن گاه این چرخش و گردش با بیان حقیقتی پایان میپذیرد که روشن و آسان و ساده جلوهگر میآید، و آن این که خدا است انسانها را آفریده است و هم او است که آنان را زنده میکند و به زندگی نوین برمیگرداند، و معلوم است که زندگی نوين بخشیدن و زندگی را دوباره پدید آوردن برای خـدا آسانتر از عدم زندگی را برای نخستین بار پدید آوردن است. بالاترین وصف، در آسمانها و زمین متعلّق به خدا است، و او بسيار با عزّت و كاربجا است: (فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَحِينَ تُصْبِحُونَ (١٧)وَلَهُ الْحَمْدُ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَعَشِيًّا وَحِينَ تُظْهِرُونَ) (١٨) پس در تنزیه خدا (از هر عیب و نقصی و چیزهائی که لائق جلال و کمال او نیست) سحرگاهان و شامگاهان (و همۀ اوقات و اوان) بپردازید. در آسمانها و زمین (و در همۀ اوقات بویژه) عصرگاهان و زمـانی کـه بـه دم ظهر رسیدهاید، خدای را حمد و ستایش کنید. این تسبیح و تقدیس و این حمد و ثنا به ميان میآید به عنوان پیروی بر صحنۀ قیامت در بند پیشین، و دستيابی مؤمنان به باغ بهشتی که در آنجا شاد و مسرور میگردند، و منتهی شدن کار کافران تکذیبکننده به ديدن عذاب. همچنین جنبۀ دیـباچهای دارد برای ایـن چرخش و گردشی که در ملکوت آسمانها و زمين، و در ژرفاهای نفس و در میان عجائب آفرینش، صورت میپذیرد. در نتیجه این تسبیح و تقدیس، و این دیباچه، کاملاً هماهنگ میشوند با پیروی که بر صـحنه و بر ديباچۀ چرخش و گردش میآید. نصّ قرآنی، تسبیح و تقدیس و حمد و ثنا را از یک سو با اوقات شـامگاهان و صبحگاهان و سر شبها و دم ظهرها پیوند میدهد، و از دیگر سو با آفاق آسمانها و زمین مرتبط میکند. در نتیجه با این دو جنبه ارتباط، زمان و مكان را به نهایت میرساند، و دل انسان را به یزدان در هر جائی و در هر لحظه و آنی پیوند میدهد، و این رابطه با آفریدگار و با پـیکرۀ جـهان هستی، و گردش افلاک، و پديدههای شب و روز و سر شبهـا و دم ظهرها را پیوسته به دل پیام میدهد و دل را هوشیار و بیدار نگاه می دارد . . . بدین خاطر همچون دلی باز و بیدار و حسّاس میماند، و همۀ صحنهها و پـدیدههای پیرامون او، و همۀ اوقات و ایّـام، و همۀ احوال و اوضاعی که به سوی او میآیند و میروند، او را به یاد تسبیح و تقدیس و حمد و ثنای خدا میاندازند، و او را با آفریدگارش و با آفـریدگار صحنهها و پـدیدهها و زمانها و احوال و اوضاع مرتبط میسازد. (يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَكَذَلِكَ تُخْرَجُونَ) (١٩) خداوند همواره زنـده را از مـرده، و مـرده را از زنده مــیآفریند، و زمـین مـوات را حـیات مـیبخشد، و همین گونه (سهل و ساده، به سادگی آفرینش مکـرّر و همیشگی حیات از ممات، شما آفرینش دوباره مییابید و از گورها) بیرون آورده میشوید (و رستاخیز بـرپا میگردد). (يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ). خداوند هـمواره زنـده را از مـرده، و مـرده را از زنـده میآفریند، و زمین موات را حیات میبخشد. این یک کار همیشگی و پیوستهای است که یک لحظه از لحظات شب و روز در هیچ مکانی بر روی زمین، و در لابلاهای فضا و در ژرفاهای دریاها، باز نمیایستد و سست نمیگردد . . . چه در هر لحظهای اين تبدّل و تحوّل انجام میگیرد. بلکه ایـن معجزۀ خارقالعاده صورت میپذیرد و ما به سبب طـول الفت و تکرار متوجّه آن نمیشویم. در هر لحظهای زنده از مـرده، و مرده از زنده بیرون آورده مـیشود. در هر لحظهای جوانۀ ساکن در داخل دانهای یا هسته ای میجنبد و دانه یا هسته را میشکافد و سر بر می زند و به سطح زندگی گام مینهد. در هر لحظهای شاخهای یا درختی و گیاهی خشک میگردد و به سررسید عـمر خود میرسد و خشک و پرپر میشود و تـخته و چوبی میشود. از لابلای آن گیاه خشك و پرپر شده و آن شاخه و چوب خشکيده، دانۀ تازۀ آرمیده، آمادۀ پا نهادن به زندگی و سبز شدن و بالیدن است. گازی یافته میشود که در هوا پخش و پراکنده میشود یا خاكی از آن تغذیه میکند و آمادۀ حاصلخیزی میشود. در هر لحظهای زندگی به پیکر جنین می خزد، جنین انسانی یـا حیوانـی و یا پرندهای. آن لاشهای که به گوشهای از زمـین پـرت میگردد و با خاک میآمیزد و خاک را از گازها باردار میسازد، مادۀ تازهای برای زندگی و خوراک تازهای برای گیاه و از آن پس برای حیوان و انسان مـیشود! همچون کاری در ژرفاهای دریاها و در لابلاهای هوا یکسان صورت میپذیرد. این چرخۀ شگفت و هولناک دائم و همیشگی است، و کسی آن را می داند که دربارۀ آن با احساس آگاه و با خرد بیدار و با دل بینا بدان بینديشد و آن را وارسی و ورانداز کند، و در سایۀ هدایت قرآن و در پرتو نور آن که از نور خدا مدد میگيرد بدان بنگرد. (وَكَذَلِكَ تُخْرَجُونَ) . و همین گونه (سهل و ساده، به سادگی آفرینش مکرّر و همیشگی حیات از ممات، شما آفرینش دوباره مییابید و از گورها) بیرون آورده میشوید (و رستاخیز برپا میگردد). کار بسیار عادی و واقعی است. جای شگفت نیست، و چیز نوظهور و نوینی نیست در بین چیزهائی که جهان هستی در هر لحظهای از لحظات شب و روز و در هر مکانی آن را به خود میبيند! (وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ) (٢٠) و یکی از نشانههای (دالّ بر عظمت و قدرت) خدا ایـن است که (نـیای) شما را از خاک آفـرید و سـپس شما انسانها (به مرور زمـان زیـاد شـدید و در روی زمين برای تلاش در پی معاش) پراکنده گشتید. خاک، مرده و بیحرکت است. از خاک، انسان پدید آمده است و سر بر زده است. در جای ديگری از قرآن آمده است: (ولقد خلقنا الإنسان من سلالة من طين ).[3] ما انسان را از عصارهای از گِل آفریدهایم.(مؤمنون/12) گل اصل دوری برای انسان است. و لیکن در اینجا این اصل ذکر میشود و به دنبال آن مستقیماً خلقت انسانها از آن آورده میشود، انسانهائی که پخش میشوند و حرکت میکنند. این امر برای مقابله در صحنه، و برای مقابله معنی موجود میان خاک مردۀ آرمیده، و انسان زندۀ پویا است. این هم به دنبال همچون سخنی آمده است: (يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ ). خداوند هـمواره زنـده را از مـرده، و مرده را از زنـده میآفریند. تا همان گونه که شیوۀ قرآن است هماهنگ در عرضۀ مطالب شکل گیرد و صورت پذیرد. این معجزۀ خارقالعاده، نشانهای از نشانههای قدرت است، و اشاره هم دارد به پـیوند استواری که میان انسانها و زمینی در میان است که بر روی آن زندگی می کنند، و در اصل آفرینش خود بدان مـیرسند، و قوانین و سنن مشترکی بر زمین و بر انسانها در گسترۀ هستی فرمانروائی میکند. کوچ بزرگ دور و درازی که از شکل خاک ساکن ناچیز میآغازد و به شكل انسان پویای والامقام منتهی میشود، کوچک است که مـایۀ تفکّر و تدبّر دربارۀ آفریدههای خدا میگردد، و درون انسانها را به حمد و ثنا و تسبیح و تقدیس خـدا وامـیدارد، و دل را برای تمجید آفریدگار بزرگوار و بخشایشگر به جنبش و خروش میاندازد. آن گاه روند قرآنی از جولانگاه آفرینش اوّلیّۀ انسـانها میپردازد، و منتقل میشود به ذکر جـولانگاه زنـدگی مشترکی که میان دو جنس انسانها است: (وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ) (٢١) و یکی از نشانههای (دالّ بر قدرت و عظمت) خدا ایـن است که از جنس خودتان همسرانی را برای شما آفرید تا در کنار آنان (در پرتو جاذبه و کشش قلبی) بیارامید، و در میان شما و ایشان مهر و محبّت انداخت (و هر یک را شـیفته و دلبـاختۀ دیگری سـاخت، تـا بـا آرامش و آسایش، مایۀ شکوفائی و پرورش شـخصیّت همدیگر شـوید، و پـیوند زندگی انســانها و تـعادل جسمانی و روحانی آنها برقرار و محفوظ بـاشد). مسـلّماً در ایـن (امور) نشانهها و دلائلی (بر عظمت و قدرت خدا) است برای افرادی که (دربارۀ پدیدههای جهان و آفریدههای یزدان) میاندیشند. مردمان احساسات خـود را در برابر جـنس مـخالف میدانند. پیوند موجود میان دو جنس مخالف اعصاب و احساسات ایشان را به خود مشغول میدارد، و ایـن احساسات و عواطفی که به گـونههای گـوناگـون و از رویکردهای جوراجور در میان مـرد و زن خودنمائی میکند، گامهایشان را به سوی یکـدیگر بـرمیدارد، و فعّالیّت و پویش ایشان را به حرکت و جنبش میاندازد. و لیکن مردمان کمتر یادآور میشوند که این قدرت خدا است که از نوع خودشان همسرانی برای آنان آفـریده است، و این عـواطـف و احسـاسات را در وجـودشان سرشته است و به ودیعت گذاشته است، و در این پیوند آرامش جان و اعصاب را قرار داده است، و آن را مایۀ آسایش جسم و دل کرده است، و زندگی و زندگانی را بدان استقرار و استمرار بخشیده است، و بالأخره آن را باعث انس و الفت روحـها و درونـها، و آرامش و آسایش هم مردان و هم زنان کرده است. تعبیر ظریف و لطیف قرآنی این پـیوند را بـه شکـل الهامبخشی به تصویر میکشد. انگـار آن شکـل را از ژرفاهای دل و از لابلاهای حسّ و شعور میکشد و به تصویر میزند: (لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا ). تا در کنار آنان (در پرتو جاذبه و کشش قلبی) بیارامید. (وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً ). و در میان شما و ایشان مهر و محبّت انداخته است (و هر یک را شیفته و دلباختۀ دیگری سـاخته است، تـا بـا آرامش و آسایش، مایۀ شکوفائی و پرورش شخصیّت همدیگر شــوید، و پـیوند زندگی انسـانها و تـعادل جسمانی و روحانی آنها برقرار و محفوظ باشد). (إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ) (٢١) مسلّماً در این (امور) نشـانهها و دلائلی (بـر عظمت و قدرت خدا) است برای افـرادی کـه (دربـارۀ پـدیدههای جهان و آفریدههای یزدان) میاندیشند. چون میاندیشند حکمت آفریدگار در آفرینش هر یک از دو جنس مخالف را درک و فهم میکنند، به گونهای که این یکـی را مـوافـق و هماهنگ با آن دیگـری مییابند، و هر یک از آن دو را پاسخگوی نیاز سرشتی روحی و عقلی و جسمی همدیگر میبینند، به گونهای که این یکی در کنار آن دیگری به آسایش و آرامش و استقرار و ماندگاری خود میرسد، و هر دو تای آنـان در همایش خودشان مـیآرامـند و زنــدگی را بـسنده میدانند، و مـودّت و محبّت پـیدا مـیکنند. زیـرا در ترکیببند ساختاری روحی و عصبی و عضوی، علائق هر یک از آن دو به یکدیگر در نظر گرفته شده است و مورد نظر بوده است، و انس گرفتن آن دو با یکدیگر و آمیزش ایشان، در نهایت برای پیدایش زندگی جدیدی است که در نسل جدیدی جلوهگو میآید . . . (وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِلْعَالِمِينَ) (٢٢) و از زمـرۀ نشـانههای (دالّ بـر قدرت و عظمت) خدا آفـرینش آسمانها و زمین و مختلف بودن زبـانها و رنگهای شـما است. بیگمان در ایــن (آفرینش کواکب فراوان جهان که با نظم و نظام شگفتآور گردانند، و در ایـن تـنوّع خـلقت) دلائــلی است بـرای فرزانگان و دانشوران. به نشانههای آفـرینش آسمانها و زمین، در موارد بسیاری از قرآن بدانها اشاره میگردد، و اغلب مـا از کنار این نشانهها تند و سریع میگذریم، بدون این که بسیار در برابر آنها بایستیم و بیندیشیم . . . ولی واقعاً سزاوار ایسـتادن بسـیار و انـدیشیدن ژرف و نگـرش عمیق هستند. معنی آفرینش آسمانها و زمین، پدید آوردن این جهان هراسانگیز و بزرگ و سترگ و دقیقی است کـه از آن جز اندک ناچیزی نمیدانـیم. ایـن مـجموعۀ كرات و مدارات و ستارگان و سیّارات و سحابیها و کهکشانها جهان بشمار است، جهانی که زمین کوچک ما در برابر آن بیش از ذرّۀ سرگشتهای در میان آن نیست، ذرّهای که هیچ گونه وزن و شبحی ندارد! جهانی بدین عظمت و هولناکی هماهنگی شگفتی در میان افلاک و کـرات و گردشها و چرخشهای آن است. میان افلاک و کرات و مـدارات فـاصلهها و مسـافتهائی است کـه آنـها را از برخورد و تخلّف و نابسامانی محفوظ میدارد، و هـر چیزی از اشیاء جهان به اندازۀ لازم و مقدار معیّن است. اینها از لحاظ شکل همگانی و نظام ظاهری بود، و امّا اسرار و رموز این پدیدههای شگرف و هراسانگـیز و سرشتهائی که بر آن هستند و چیزهائی که در آنها نهان میگردند یا بر آنها نهان میگردند یا بر آنـها پـدیدار میآیند، و قوانین و سنن عظیمی که آنها را میپایند و مصون و محفوظ مینمایند، و بر آنـها فـرمانروائی میکنند و آنها را اداره میکنند و میدانـند، ایـنها چیزهائی است که فراتر و بزرگتر از آن هستند کـه انسانها بدانها بپردازند، و جز انـدکی از آنـها شـناخته نشده است. حتّی این ستارۀ کوچک ناچیزی که بر سطح آن زندگی میکنیم، تا به امروز جز بررسی اندکی راجع بدان صورت نپذیرفته است! این نگاه گذرائی دربارۀ نشانههای آفرینش آسمانها و زمین بود، نگاه گذرائی که تند و سریع میانـدازیـم و میرویم. در صورتی که بسیار سخن میگوئیم، واقعاً بسیار سخن میگوئیم دربارۀ دستگاه کـوچکی که انسانهای دانشمند و فرزانه آن را میسازند و اجزاء و ابزارهای آن را به یکدیگر متّصل میکنند، و در ساختار آن هماهنگی لازم را میان اجزاء گوناگونش مراعات میدارند تا پیکرۀ آن دستگاه به کار بیفتد و منظّم و مرتّب به حرکت درآید و هیچ گونه برخوردی و نـقصی در وقتی از اوقات نداشته باشد. ایـن هـمه تـلاش و کوشش و دقت برای یک دستگاه کوچـک لازم است. با وجود این برخی از سرگشـگان کجاندیش و کجرو میآیند و ادّعـاء مـیکنند که این جـهان بزرگ و هولانگیز و منظّم و مرتّب و دقیق و عجیب خود به خود پدید آمده است و سازندۀ اندیشمندی نداشـته است! فرزانگانی را هم مییابند که سخن ایشان را بشنوند و بدین سر و صدا گوش فرا دهند! در میان نشانههای شناخت خدا در آسـمانها و زمـین، پدیدۀ شگفت و شگرف اختلاف زبانها و رنگهای موجود در میان مردمان مطرح گردیده است. حتماً این امر رابطه و پیوندی با آفرینش آسمانها و زمین دارد. اختلاف جوها و فضاهای زمین، و اختلاف محیطها از سرشت وضعیّت نجومی زمین نـاشی مـیگردد، و بـا اختلاف زبانها و رنگها ارتباط دارد و زبانها و رنگهای ایشان را به گونههای مختلف درمیآورد، هـر چند کـه اصل و اساس و سرچشمۀ آغازین پیدایش آدمیزادگان یکی است. دانشمندان این زمان، تفاوت زبانها و دگـرگونی رنگهای انسانها را میبینند، ولی از کنار آنها میگذرند بـدون این که دست خدا را در این تفاوت و دگرگونی مشاهده کنند. چه بسا این پدیده را موضوع پژوهش خود قرار میدهند و به بررسی آن میپردازند، و لیکن نمیایستند و درنگ نمیکنند تـا آفریدگار مدبّر ایـن نمادهای بیرونی و رازهای درونی را بستایند، چون اکثر مردمان نمیدانند و نمیفهمند: (يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ). تنها ظاهر و نمادی از زندگی دنیا را میدانند. (روم/٧) نشانۀ شناخت خدا را که در آفرینش آسمانها و زمین و در تفاوت زبانها و در دگرگونی رنگهای انسانها است جز كسانی نمیبینند که دانایند: (إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِلْعَالِمِينَ ). بیگمان در این (آفرینش کواکب فراوان جهان که با نظم و نظام شگفتآور گردانند، و در این تنوع خلقت) دلائلی است برای فرزانگان و دانشوران. (وَمِنْ آيَاتِهِ مَنَامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَابْتِغَاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ) (٢٣) و از نشانههای (قدرت و عظمت) خدا، خواب شـما در شب و روز است، و تلاش و کوششتان برای (کسب و کار و) بهرهمندی از فضل خدا، قطعاً در این (امور، یعنی مسألۀ خواب، و تلاش در پی معاش) دلائلی است برای کســانی که گـوش شنوا داشـته بـاشند (و حقیقت را بپذیرند). این هم آیهای است که میان پدیدههای جهانی، و میان چیزهائی که احوال و اوضاع انسـانها بدانـها مربوط میگردد، ارتباط برقرار میسازد، و این را بدان پیوند میدهد، و در اصل این جهان بزرگ میانشان هماهنگی برقرار میکند . . . دو پدیدۀ شب و روز را با خواب انسانها و تلاش آنـان برای به دست آوردن رزق و روزی خدا پیوند میدهد، رزق و روزیای که آن را به بندگان عطاء میفرماید بعد از آن کـه تـلاش خود را نشان دهند و رنج بکشند و به جستجو بپردازند. خدا مردمان را هماهنگ با جهانی آفریده است که در آن زندگی میکنند. نیاز ایشان به کار و تلاش را نور و روز برآورده میکند، و نیاز آنان به خواب و آسایش را شب و تاریکی پاسخ میگوید. داستان مردمان همسان داستان همۀ زندههائی است که بر پشت ایـن سـتاره هستند و هر یک به نسبتهای مـتفاوت و به درجات مختلف از آن بهرهمندند. همۀ آنها در نظام همگانی جهان چیزی را مییابند که به سرشت آنـها پاسخ میگوید و بدان اجازۀ زندگی میدهد. (إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ ). قطعاً در این (امور، یعنی مسألۀ خواب، و تلاش در پـی معاش) دلائلی است برای کسانی که گوش شنوا داشته باشند (و حقیقت را بپذیرند). خواب و تلاش، آرمیدن و جنبیدن هستند، و با گوش فرا دادن درک و فهم میشوند. بدین خاطر این پیرو در آیۀ قرآنی با آیهای که از نشانههای جهانی به شیوۀ قرآن مجید سخن میگوید هماهنگ میگردد. (وَمِنْ آيَاتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَيُحْيِي بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ) (٢٤) و از زمرۀ نشانههای (دالّ بر قدرت و عظمت) خدا، یکی این است که خدا برق را که هم باعث تـرس است و هـم مایۀ امید، به شما مینمایاند، و از آسـمان آب مـهمّی را میباراند، و زمین را بـعد از مرگش، (یـعنی خشک و سـوزان بودن) به وسـیلۀ آن آب زنـده (و سـرسبز) میگرداند. بیگمان در این (درخشش آذرخش آسمان و نزول باران و آبیاری زمین و سرسبز شدن آن) دلائلی است برای فهمیدگان و خردمندان. پدیدۀ برق آسمان پدیدهای است که از نظم و نـظام جهان برمیخيزد. برخی از مردمان آن را ناشی از یک جرقّۀ الکتریکی میان دو ابری میدانند کـه دارای بار الکتریکی هستند، یا از یک ابر و یک جسم زمینی از قبیل قلّۀ کوه پدید میآید. بر اثر آن تخلیهای در هوا به وجود میآید که در رعدی مجسّم میشود که به دنبال آذرخش صورت میپذیرد. در اغلب اوقات از ایـن برخورد ریزش باران درمیگیرد. سبب هر چه باشد، برق یک پدیده است و این پدیده از نظم و نظام این جهان پدید میآید بدان گونه که خدا آن را آفریده است و در آن تقدیر و اندازه گیری را مراعات داشته است. قرآن مجید برابر برنامهای كه دارد زیاد دربارۀ سرشت و ماهیّت پدیدههای جهان و علل و اسباب آن سخن نمیگوید. بلكه از پدیدههای جهان و علل و اسباب آن ابزاری میسازد برای پیوند دادن دل انسان به هستی و به آفریدگار آن. بدین خاطر در اینجا مقرّر میدارد كه این نشانهای از نشانههای خدا است که برق را بدیشان نشان می دهد: (خَوْفًا وَطَمَعًا ). هم باعث بيم و هم مايۀ اميد است. (بيم از آتش سوزيها و بارانهای نابهنگام و جریان سیلابها و جزغاله شـدن برکات فراوانی که باعث آن میگردد. از قبیل: آبـیاری زمینها، سمپاشی با آب اکسیژنۀ حاصل از آن، و تغذیۀ گياهان توسّط كود حاصل از برخورد برق با هوای آسمان و غيره). بيم و اميد دو احساسی هستند كه به نفس انسان در برابر همچون پديده ای دست می دهند. احساس بيم از صاعقههائی كه فگهی هنگام رعد و برق انسانها و چیزها را میسوزانند. یا ترس پنهانی که از مشاهدۀ آذرخش و احساسی كه به انسان دست میدهد مبنی بر این كه نیروئی بر پیكرۀ این جهان حوفناک سلطه و قدرت دارد و در آن دخل و تصرّف می كند. احساس اميد به خير و بركتی كه به دنبال برق پديدار می آيد، از قبیل بارانی كه در اغلب اوقات همراه با رعد و برق می بارد و زمینها را آبیاری میكند. قرآن بدین چیز كه به دنبال رعد و برق در میرسد اشاره كرده است و گفته است: (وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَيُحْيِي بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ). و از آسمانها آب مهمّی را می باراند، و زمين را بعد از مرگش، (یعنی خشك و سوزان بودن) به وسیلۀ آن آب زنده (و سرسبز) می گرداند. تعبير با واژهای مرگ و زندگی دربارۀ زمين تعبیری است كه چنین به ذهن القاء میكند كه زمـین موجود زندهای است و حیات و ممات دارد. بلی زمـین در حقیقت خود چنین است بدان گونه که قرآن مجید آن حقیقت را به تصویر میکشد. چه ایـن جـهان آفریدۀ زندهای است که دارای عاطفه است و پاسخ میگوید و فرمانبردار پروردگار خود است و در برابر دسـتور او کرنش میبرد و فروتنانه اطاعت میکند. فرمان خدا را پاسخ میگويد، و تسبیحگو و پرستشگر است. انسانی که بر روی ایـن سـتارۀ زمـینی است یکی از ایـن پدیدههای خدا است. انسان با این پدیدهها در کاروان یگانهای رو به خداوند جهانیان حرکت میکند. گذشته از همۀ اینها، آب وقتی که با زمین تماس پـیدا میکند در زمین سرسبزی و خرّمی میآفریند. کشت و زرع زنده و بالنده را میرویاند، و سـطح زمـین را از زندگی موجود در گياهان به موج میانـدازد. آن گاه زندگی را در حیوان و انسان با استفادۀ از گیاهان به جنبش و تکان درمیآورد. آب پیامآور زندگی است. هر کجا که آب باشد زندگی خواهد بود. (إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ) (٢٤) بیگمان در ایــن (درخشش آذرخش آسمان و نـزول باران و آبياری زمین و سرسبز شدن آن) دلائلی است برای فهمیدگان و خردمندان. در اینجا برای اندیشیدن و برآورد کردن جولانگاهی است. بجا است که انسان بیندیشد و پژوهش کند. (وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّمَاءُ وَالأرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الأرْضِ إِذَا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ (٢٥)وَلَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ) (٢٦) و از جملۀ دلائل و نشـانههای (کـمال قدرت و نـهایت عظمت) خدا، یکی هم این است که آسمان و زمین (بدین ساختار استوار و صورت زیبا) ساخته و پرداختۀ او و بـه فرمـان وی برپا است. بـعدها وقتی (کـه بـخواهـد مـردمان را مـیمیرانـد، و ایـن نـظم و نـظام را خراب میگرداند، و برای زنده شدن) شما را از زمین با ندائی فرا میخواند و شما فوراً (مطیعانه و شتابان از زمـین) بیرون میآئید. هر که و هر چه در آسمانها و زمین است از آن خدا است، و جملگی فرمانبردار او هستند. برپائی آسمان و زمین، آن هـم با ایـن نظم و نـظام شگفت، و بدون هر گونه نقص و عیبی، و با حرکات سنجیده و موزون و همآوا و همنوائی، جز با قدرت و تدبیر خدا صورت نمیپذیرد و ممکن نمیگردد. هـیچ آفریدهای نمیتواند ادّعاء کند که او یا دیگری همچون کاری را کرده است و آسمان و زمین را برپا داشـته است. هیچ عاقلی نمیتواند بگوید: همۀ ایـنها بدون تدبیر و تقدیر صورت میپذیرد و ناسنجیده و سرسری انجام میگیرد. در این صورت آفرینش آسمانها و زمین و دستگاه بزرگ و شگفت کیهان نشانهای از نشانههای شناخت یزدان است، و آسـمانها و زمين به فرمان خداوند سبحان پدید آمده است و پابرجا گردیده است. آسمانها و زمین فرمان او را بردهاند، و فرمانبردارانه به حرکت درآمدهاند و از دسـتور او اطـاعت نـمودهانـد. تشکیلات عظیم آسمانها و زمین بدون کمترین انحراف و درنگ و نابسامانی سر بر به فرمان مینهند و به کار خود میپردازند. (ثُمَّ إِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الأرْضِ إِذَا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ) (٢٥) بعدها وقتی (که بخواهد مردمان را میمیراند، و این نظم و نظام را خراب میگرداند، و برای زنده شدن) شـما را از زمین با ندائی فرا میخواند، و شما فوراً (مـطیعانه و شتابان از زمین) بیرون میآئید. کسی که این تقدیر و تدبیر را در نظام جهان ببيند، و این سلطه و قدرت بر امور و شؤون کیهان را ملاحظه کند، هیچ شکّ و تردیدی نمیورزد در این که هر گاه خداونـد توانـای بزرگوار فرمان بیرون آمدن از گورستانها و دعوت خروج از گورها را صادر فرماید، انسانهای ضعیف اطاعت میکنند و سر بر خطّ فرمان مینهند. آن گاه واپسین آهنگ در میرسد و این کلام و بیان را خاتمه میبخشد. ناگهان همۀ کسانی که در آسمانها و زمین هستند مطیع فرمان خدا میگردند و کـرنشکنان دستور را لبیّک میگویند. (وَلَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ) (٢٦) هـر که و هر چـه در آسـمانها و زمـین است، از آن خدا است، و جملگی فرمانبردار او هستند. ما میبینیم که بسیاری از مردمان در برابر خدا کرنش نمیکنند و فرمان نمیبرند و او را پـرستش نـمیکنند. ولی این بیان قرآنی جملگی را فرمانبردار خدا قـلمداد میکند! مراد این است که هر که و هر چه در آسمانها و زمین است فرمان اراده و مشیّت او را میبرد، اراده و مشیّتی که کار و بارشان را طبق قانون و سنّت معیّن و مشخّصی میگرداند که تخلّفناپذیر است و پس و پیش نمیشود و از هدف این سو و آن سو نمیرود و آنچه بخواهد همان میشود. انسانها نیز محکوم این قانون و فرمانبردار این سنّت میباشند هر چند هم سرکش و کافر بــاشند. تـنها خـردهایشان سـرکشی مـیکند، و فـقط دلهایشان کفر میورزد، و لیکن با وجود ایـن محکوم قـانون همگانی و مطیع سـنّت الهی میباشند، و آفریدگارشان هر گونه که بخواهد با آنان رفتار میکند، و هر چه بخواهد بسان سائر بندگان بر سرشان میآورد و در حقّ آنان روا میدارد، و ایشان جز کرنش بردن و سر بر خطّ فرمان نهادن کاری نمیتوانند بکنند و راهی نمیتوانند بروند. پس از آن، روند قرآنی این چرخش و گردش بزرگ و هراسناک و لطیف و عمیق را به پایان میبرد با سخن گفتن از رستاخیز و قيامتی که غافلان از آن غافلند: (وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَلَهُ الْمَثَلُ الأعْلَى فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) (٢٧) او است که آفرییش را آغاز کـرده است و سـپس آن را باز میگرداند، و این برای او آسانتر است. (زیرا کسی كه بتواند کاری را در آغاز انجام دهد، قدرت بـر اعـادۀ آن را نیز دارد). بالاترین وصف، در آسمانها و زمـین متعلّق بـه خدا است، و او بسـیار بـا عزّت و اقتدار، و سنجیده و کاربجا است. (لذا در عین قدرت نـامحدود، كاری بیحساب انجام نمیدهد، و بلکه همۀ کارهایش از روی حكمت است). قبلاً در این سوره از آغازیدن و برگرداندن سخن رفت. ولی در اینجا به دنبال چنین چرخش و گـردش دور و درازی دوباره آغازیدن و برگرداندن تکرار میگردد، و بر آن چیز تازهای افزوده میشود که عبارت است از: (وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ ). و این برای او آسانتر است. اصلاً چیزی برای خدا آسانتر و مشکلتر نیست؛ زیرا: (إنما أمره إذا أراد شيئا أن يقول له:كن . فيكون). هر گاه خدا چیزی را بخواهد که بشود، کار او تنها این است که خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم میشود. (يس/82) امّا قرآن مردمان را طبق درک و فهم ایشـان مخاطب قرار میدهد. در عرف مردمان و برابر عادت آنان، سر دادن و آغازیدن مخلوقات سختتر از برگشت دادن و برگرداندن دوباره به زندگی است. ولی دلیل چیست که مردمان برگشت دادن و برگرداندن دوباره به زندگی را برای خدا نیز سخت و دشوار گمان ببرند، در صورتی که به طور طبیعی برگشت دادن و برگرداندن آسانتر و سادهتر است؟! (وَلَهُ الْمَثَلُ الأعْلَى فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ ). بالاترین وصف، در آسـمانها و زمـین مـتعلّق بـه خدا است. خداوند سبحان در آسـمانها و در زمين مـنحصر به صفاتی است که کسی در آنها با او شرکت ندارد، و هیچ کسی بسان و همگون او نیست، بلکه یگانه و تکیهگاه است. (وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) (٢٧) و او بسیار با عزّت و اقتدار، و سنحیده و کاربحا است. با عزّت و چیرهای است که هر چه بخواهد انجام میدهد. کار بجائی است که درست و سنجیده و استوار کار و بار مردمان را میچرخاند و امـور و شؤون آفریدگان را اداره میگرداند. * هنگامی که این چرخش و گردش به پـایان میآید، چرخش و گردشی که دل انسان آفاق جهان و فواصل آن را گردیده است، و ژرفاها و فراخناها را دور زده است، و سیماها و نماها را دیده است، و احوال و اوضـاع را بررسی کرده است، روند قرآنی دل را با آهنگ و نوای تازهای آشنا و روبرو میگردند: (ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلا مِنْ أَنْفُسِكُمْ هَلْ لَكُمْ مِنْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ مِنْ شُرَكَاءَ فِي مَا رَزَقْنَاكُمْ فَأَنْتُمْ فِيهِ سَوَاءٌ تَخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ) (٢٨) خداوند برای شما (انسانهای مشرک) مثلی میآورد که از (اوضاع و احوال) خود شما برگرفته شـده است، (و آن مثل این است کـه اگر بـردگانی داشـته بـاشید) آیـا بردگانتان در چیزهائی که بهرۀ شما ساختهایم شریک شما میباشند، بدانگونه که شما و ایشان هر دو در آن یکسان و برابر باشید، و همچنان که شـما آزادگان از یکدیگر میترسید، از بردگان هم بیمناک باشید (و بدون اجازۀ ایشان دست به کـاری نـبرید و نـزنید و دخل و تصرّفی در اموال خود نکنید؟ نـه! ابـداً چنین چیزی تصوّر نمیرود. پس چطور جائز میدانید که بعضی از آفریدگان خدا، همچون فرشتگان و پریان و پیغمبرانی چون عیسی و عزیر، و بتها و صنمها، شـریک خدا در ملک و مملکت و سلطه و قدرت او باشند؟!). ما این سـان (روشن و گویا) آیات را برای مردمانی بیان مـیداریـم که میفهمند (و معانی ضربالمثلها را درک میکنند). این مثل برای کسانی زده شده است که آفـریدگانی از آفریدههای خدا را انباز خدا میکردند. کسانی از میان جنّیان و فرشتگان، و چیزهائی اعم از بتها و درختها را شریک خدا مینمودند. در حالی که آنان نمیپسندیدند که بردگان خودشان در اموالی که داشتند شریک ایشان شوند، و بندگان خود را با خویشتن در چیزی از اعتبارات برابر نمیدانستند و نمینهادند. کارشان جای تعجّب و مایۀ شگفت بود. برای خدا از میان بندگان خدا انبازهائی قرار میدادند، خدائی که تنها او آفریدگار و روزیده و روزیرسان است. ولی نمیپذیرفتند که از ميان بندگانشان شریکانی در اموالشان داشته باشند، در صورتی که اموالشان ساختۀ خودشان نیست و بلکه اموالشان رزق و روزی خدا است. اين هـم تـناقض عجیبی در جهانبینی و ارزیابی است. (ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلا مِنْ أَنْفُسِكُمْ ). خداوند برای شما (انسانهای مشرک) مثلی میآورد كه از (اوضاع و احوال) خود شما برگرفته شده است. این مثل دور از ذهن شما و خارج از محیط شما نیست. نیازی به سیر و سفر و کوچی نـیست تـا بروید در دوردستها ان را ببینيد و دربارهاش بیندیشید. (هَلْ لَكُمْ مِنْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ مِنْ شُرَكَاءَ فِي مَا رَزَقْنَاكُمْ فَأَنْتُمْ فِيهِ سَوَاءٌ ). آیا بردگانتان در چیزهائی که بـهرۀ شـما سـاختهایـم شریک شما میباشند، بدانگونه که شما و ایشان هر دو در آن یکسان و برابر باشید. آنان راضی نیستند در هیچ چیزی که دارند بردگانشان در آن شریک آنان گردند، چه رسد به این که در تمام اموال و چیزهائی که دارند بردگانشان شریک ایشـان شوند. (تَخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ ؟). همچنان که شما آزادگان از یکدیگر مـیترسـد، آیـا از بردگان هم بیمناک میباشید؟. آیا حساب ایشان را با خودتان بسان حساب شریکانی میانگارید و میگیرید که آزادند؟ و آیا میترسید که بردگانتان بر شما جور و ظلم کنند؟ و آیا میپرهیزید از این که بر بردگان جور و ظلم کنید، بدان سبب که آنان همتا و انباز شمایند؟ آیا چیزی از این چیزها در محیط نزدیک به خودتان و در کار و بار ویژۀ خودتان روی میدهد؟ اگر چيزی از اين چیزها روی نمیدهد پس چگونه دربارۀ خدا میپذیرید که روی بدهد، خدائی که وصف اتمّ و اکمل، و اعلی درجۀ صفات حمیده را دارد؟ این مثل، بسیار روشن و ساده و قاطعانه است، و در آن جائی برای مباحثه و مجادله باقی نمانده است. این مثل مبتنی بر منطق ساده و بدون پیرایه، و متّکی بر عـقل سالم است: (كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ) . ما این سان (روشن و گویا) آیات را برای مردمانی بیان میداریم که میفهمند (و مـعانی ضـربالمثلها را درک می كنند). در این حدّ و حدود عـرضۀ تـناقضات ایشـان دربارۀ ادّعای بیاساس و بیارزش آنان، روند قرآنی پرده از علّت اصلی همچون دوگـانگی و تـناقضی برمیدارد، تناقضی که شکّبرانگیز و تردیدآمیز است: این تناقض از هوا و هوسی برمیخیزد که بر عقل و اندیشه تکیه ندارد: (بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَمَنْ يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ) (٢٩) (مشرکان ستمگر برای شرکورزی خود دلیلی ندارنـد و) بلکه ستمگران از هوا و هوس خود بدون علم و آگهی (از عاقبت بد شرک) پيروی میکنند. چه کسی میتواند کسانی را که خدا آنان را گمراه کرده باشد هدایت کند؟ اصلاً برای ایشان هیچ یار و یـاوری نخواهـد بود (تـا برای آنان میانجیگری کند و ایشان را از عذاب برهاند). هوا و هوس هیچ گونه ضابطه و قـاعدهای و مـقیاس و معیاری ندارد. هوا و هوس، شـهوت و لذّت دگـرگون شوندۀ نفس، و جهش و پرش پریشان و لرزان نفس، و خواستها و هراسهای نفس، و ارزوها و چشم داشـتهای آن است، آرزوها و چشم داشتهائی که به حقّ و حقیقتی تکیه ندارد، و در حدّ و حدودی نمیایستد، و با ترازو و معياری سنجیده نمیشود. این هم ضلالتی است که هدایتی با آن امید نمیرود، و گریختنی است که با آن برگشتنی چشم داشته نمیشود: (فَمَنْ يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ ). چه کسی میتواند کسانی را که خدا آنان را گمراه کرده باشد هدايت کند؟. کسانی را کـه خـدا به سبب پـیروی از هواها و هوسهایشان گمراه ساخته است. (لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ) . اصلاً برای ایشان هیچ یار و یـاوری نـخواهـد بـود (تـا برای آنان میانجیگری کند و ایشان را از عذاب برهاند). یاران و یاورانی ندارند تا ایشان را از سرنوشت بدشان برهانند. * در این حدّ و مرز، روند قرآنی از کار آن کسـانی میپردازد که از هواها و هوسهای زیر و رو شونده و لرزنده و پریشان و نابسامان پیروی میکنند، و خطاب به پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم میگوید بر آئین یزدان راست بایستد و در راستای آن به پیش برود، آئینی که ثابت و استوار است، و مستند به فطرت خدا است، آن فطرتی کـه مردمان را بر آن سرشته است. دین خدا عقیدۀ یگانۀ ثابتی است که راهها با وجود آن پراکـنده نمیگردد، همان گونه که مشرکان به سبب هواها و هوسها و کششها و جهشها دسته دسته و گروه گروه شدهاند! (فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (٣٠)مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَلا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (٣١)مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ) (٣٢) روی خود را خالصانه متوجّه آئین (حقیقی خدا، اسلام) كن. این سرشتی است کــه خداوند مـردمان را بـر آن سرشته است. نباید سرشت خدا را تغییر داد (و آن را از خداگرائی به کفرگرائی، و از دینداری بـه بـیدینی، و از راستروی به کجروی کشـاند). ایـن است دیـن و آئین محکم و استوار، و لیکـن اکثر مـردم (چنین چیزی را) نمیدانند. (ای مردم! رو به خدا کنید و با توبه و اخلاص در عمل) به سوی خدا برگشته، و از (خشم و عذاب) او بپرهیزید، و نماز را چنان که باید بگزاریـد، و از زمـرۀ مشركان نگردید، از آن کسانی که آئین خود را پراکنده و بـخش بـخش کردهاند و به دستهها و گروههای گوناگونی تقسیم شدهاند. هـر گروهی هـم از روش و آئینی کـه دارد خرسند و خـوشحال است (و مـكتب و مذهب ساختۀ هوا و هوس خود را حقّ میپندارد). این رهنمود به رو کردن به آئـین راست و درست در موعد و در جای مـناسب خود میآید به دنبال آن چرخشها و گردشهائی که در لابلای جهان هستی و در صحنههای آن، و در ژرفاهای نفس و در زوایای فطرت آن، صورت گرفته است . . . ایـن رهنمود در وقت مناسب خود میآید بدان هنگام که دلهائی کـه دارای فطرت سالم هستند آمادگی پذیره رفتن و پذیرش آن را پیدا کردهاند، همان گونه که دلهای مـنحرف هر گونه حجّتی و هر گونه دلیلی را از دست دادهانـد، و بدون هر گونه توشهای و بدون هر گونه اسلحهای که داشته باشند متوقّف ماندهاند و برجای ایسـتادهاند . . . ایـن دلیل نیرومندی است که قـرآن آن را آشکـارا بیان میدارد، دلیل نیرومندی که دلهـا در برابرش توان ایستادن ندارند، و درونها نمیتوانند آن را نپذیرند. (فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ). روی خود را خالصانه متوجّه آئین(حقیقی خدا، اسلام) کن. راست و درست رو به آئین خدا کن. چه این آئین است که جلوگیری میکند از هواها و هوسهای گوناگون و پراکندهای که بر حقّ و حقیقت تکیه ندارند، و از علم و دانش مدد و یـاری نمیگیرند، و بلکه از شهوتها و لذّتها، و از کششها و جهشها، بدون هر گونه ضابطه و قاعدهای، و بدون هر گونه دلیـلی و حجّتی، پـیروی میکنند . . . به آئین خدا خالصانه رو کن، و از هر آئینی جدای از این آئین روی بگردان، و به اوامر و نواهی این آئین گوش فرا بده نه به چیز دیگری: (فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ). این سرشتی است که خداوند مردمان را بر آن سرشته است. نباید سرشت خدا را تعییر داد. روند قرآنی بدین وسیله میان فطرت نـفس بشری و سرشت این دین ارتباط برقرار میسازد. هر دوی آنها ساختار خدایند، و هر دوی آنها با قانون هستی موافق و همآوایند، و هر دوی آنـها در سرشت و در رویکرد هماهنگ با یکدیگرند. خدائی که دل بشری را آفریده است، هم او است که این آئین را فرو فرستاده است تا بر دل فرمان براند و دل را بگرداند و بیماری آن را دوا بكند و آن را از انحراف بازدارد و بر راه راست بدارد.خدا آگاهتر از هر كسی دربارۀ بندگان خود است، و خدا دقيق و بس آگاه است. فطرت ثابت و استوار است، و دين هم ثابت و استوار است: (لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ). نبايد سر شت خدا را تغيير داد. هنگامی كه درونها از فطرت منحرف میشوند جز این دين هماهنگ با فطرت، آنها را به سوی فطرت برنمی گرداند، فطرت انسان و فطرت جهان. (ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ) (٣٠) اين است دين و آئين محكم و استوار، و ليكن اكثر مردم (چنين چيزی را) نمی دانند. این است كه از هواها و هوسهایشان بدون دانش و آگاهی پيروی می كنند، و از راه راست و درستی كه به خدا می رسد منحرف می شوند و گمراه می گردند. رهنمود به رو كردن به آئين راست و درست و محكم و استوار، هر چند روی سخن با پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم است، ولـی مقصود از آن جملگی مؤمنان است. بدين جهت روند قرآن رهنمود ایشان را ادامه میدهد و پی مـیگیرد، و معنی رو كردن به دين و آئين را برايشان توضيح و شرح و بسط می دهد: (مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَلا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (٣١)مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ) (٣٢) (ای مردم! رو به خدا کنید و با توبه و اخلاص در عمل) به سوی خدا برگشته، و از (خشم و عذاب) او بپرهيزيد، و نماز را چنان که باید بگزاریـد، و از زمـرۀ مشـرکان نگردید، از آن کسانی که آئین خود را پراکنده و بـخش بخش كرده اند و به دسته ها و گروه های گوناگونی تقسيم شـده اند. هر گروهی هم از روش و آئينی كه دارد خرسند و خوشحال است(و مكتب و مذهب ساختۀ هوا و هوس خود را حقّ می پندارد.) رو كردن به خدا، برگشتن به سوی خدا و عودت در هر كاری بدو است. اين هم تقوا و پرهيزگاری ، حسّاسيّت درون، در نظر داشتن خدا و حاضر و ناظر دیدن او در پنهان و آشکار، و او را در کنار هر حرکتی و هر سکونی آماده دیدن است. رو کردن به خدا، اقامۀ نـماز برای پـرستش خـالصانۀ خـدا است. رو کردن به خدا، یکتاپرستی خالصانهای است که مؤمنان را از مشـرکان جدا میسازد. روند قرآنی مشرکان را بدین گونه میشناساند: (الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا ). آن کسانی کــه آئـین خود را پراکنده و بـخش بـخش کردهاند و به دستهها و گروههای گـوناگونی تقسیم شده اند. شرک دارای انواع و اقسـام و روشـها و شـیوههای بسیاری است. برخی از آنـان جـنّیان را شریک خـدا میگردانند، و برخی دیگـر فرشتگان را انباز خدا مینمایند، و بعضی از ایشان پدران و نیاکان را انباز او میگردانند. برخی از آنان هم شاهان و امیران را شریک خدا میکنند، و بعضی از آنان غـیبگویان و راهبان را شریک خدا میسازند. کسانی از ایشان هم درخـتان و سنگها را شریک میسازند، و بعضی از آنان ستارگان و سیّارگان را انباز میکنند. برخی از آنان هـم آتش را شریک میسازند، و کسانی از ایشان هم شب و روز را شریک میکنند. و بعضی از ایشان ارزشهای نادرست و علائق و آزها و طمعها را شریک میگردانند. گونهها و شیوهها و سیماهای شرک به پایان نمیآید . . . و: (كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ) (٣٢) هر گـروهی هـم از روش و آئـینی کـه دارد خرسند و خوشحال است (و مکتب و مذهب ساختۀ هوا و هـوس خود را حقّ میپندارد). در صورتی که دین اسـتوار و پابرجا و راست و درست یکی است و تغییر و تـحوّل نـمیشناسد و پراکنده و تکّه تکّه نمیشود، و پیروان خود را جز به سـوی خـدای یگـانه رهـنمون نـمیگردانـد و نمیراند، خدای یگانهای که آسمانها و زمـین بـه فرمان او پابرجا و استوارند، و هر که و هـر چـه در آسمانها و زمین است متعلّق بدو است، و همه در برابر او کرنش میبرند و فرمانبرداری میکنند.
[1] مراد شرط و قرار بر سر مبلغی یا چيزی است. در خـبر دیگــری آمـده است که شرط و قرار بر سر مبلغی یا چیزی پیش از تحریم همچون شرط و قراری بوده است که نوعی قمار است. [2] ترمذی از قول انس پسر مالک آن را استخراج کرده است. [3] سورۀ مؤمنون آیۀ 12. برای تفسیر آن به جزء هـیجدهم، صفحۀ 301-310 مراجعه شود.
برگرفته از: تفسیر فی ظلال القرآن سیدقطب، ترجمه مصطفی خرم دل
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|