|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
قرآن و حدیث>علوم قرآن>سوره قصص > تفسیر سوره قصص از تفسیر فی ظلال القرآن ترجمه مصطفی خرمدل
شماره مقاله : 821 تعداد مشاهده : 352 تاریخ افزودن مقاله : 10/7/1388
|
سورۀ قصص مکّی و ٨٨ آیه است این سـوره مکـّی است. زمـانی نـازل شـده است کـه مسلمانان در مکّه گروه اندک و ضعیفی بودند، ولی مشرکان صاحبان قدرت و جاه و مقام و منزلت بودند. این سوره نازل گردید تا معیارها و مـقیاسهای حـقیقی برای نیروها و ارزشها بگذارد و مشخّص و معیّن دارد. نازل گردید تا بگوید که نیروی یگانهای در این هستی است، و آن نیروی یزدان است. و تا بگوید کـه ارزش یگانهای در این هستی است، و آن ارزش ایمان است. پس هر کس نیروی خدا با او باشد، هـیچ گونه تـرس و هراسی بر او نیست، هر چند که فاقد همه نمادهای قدرت باشد، و کسی که نیروی خدا با او نباشد، هیچ گونه امن و امانی و آرامش و اطمینانی نـدارد، هـرچـند کـه هـمۀ نیروها از او پشتیبانی کنند. هر کس هم ارزش ایمان را داشته باشد همه خوبیها و نیکیها را دارد. و هر کس نیز این ارزش را نداشته باشد، هیچ چیزی اصـلاً بـرای او سودمند نخواهد بود و نفعی بدو نمیرساند. بدین خاطر است که پیکرۀ وجودی سوره از همان آغاز بر داستان موسی و فرعون استوار و برقرار میگردد. و بر داستان قارون با قوم خود - که همان قوم موسی است - در پایان سوره تکیه میشود ... داستان اوّل نـیروی فرمانروائی و چیره شدن بر مردمان را بیان میدارد که نیروی فرعون طاغی و یاغی و قلدری است که بیدار و هو شیار است و مواظب اوضاع و احـوال است. او با موسی رویاروی میشود که کودک شیر خواری است و هیچ گونه قدرت و قوّتی، و هیچ گونه پـناه و دفـاع و حمایتی ندارد. فرعون در زمین به تکبّر و گردنکشی پرداخته است، و اهالی زمین را دسته دسته و متفرّق و پراکنده کرده است. بنیاسـرائـیل را ضـعیف و نـاتوان نموده است. پسرانشان را سر میبرد، و دخترانشـان را زنده نگاه میدارد. فـرعون پـیوسته بـنیاسـرائـیل را میپاید و زیر نظر میدارد. بر گردۀ بنیاسرائیل سوار گردیده است. ولیکن قدرت فرعون و عظمت او، و هوشیاری و بیداری وی، هیچ گونه سودی به حـال او نخواهد داشت و وی را از دست انتقام نجات نمیدهد، و بلکه او را از دست موسی هم نمیرهاند که کـودک کوچکی است و فاقد هر گونه قدرتی و قوّتی و چارهای است. امّا او تحت مراقبت و محافظت نـیروی حـقیقی یگانهای است، و چشم عنایت یزدان بدو است، و بلاها و ناگـواریـها را از او به دور مـیدارد، و چشـمهای دشمنان را نسبت بـدو کـور مـیگردانـد، و فـرعون و لشکریان او را آشکارا به پـیکار و مـبارزۀ با او فـرا میخواند. موسی را به آغوش فرعون میکشاند، و او را به لانه و آشیانهاش میرساند، و بلکه دل زن فرعون را برای او فتح میگرداند، در حالی که دست بسـته در برابر او است و هـیچ گونه اذیّت و آزاری بــدو نمیرساند. فرعون با دست خود برای خود چـیزی را مـیسازد کـه از آن خـویشتن را حـذر مـیدارد و میترسد! در داستان دوم ارزش دارائی و ثروت عرضه میگردد، و همراه با آن از ارزش دانش سخن میرود، دارائی و ثروتی که مردمان را سـبک مـیدارد و بـازیچۀ دست خود مینماید، در آن حال و احوالی کـه قـارون هـمۀ گنجها و دفینههای خود را بیرون آورده است و به تماشا گذاشته است. مردمان میدانند که دارائی و ثروتی بدو داده شده است که کـلیدهای گـنجهایش را گـروهی از مردان نیرومند نمیتوانند بردارند! دانشی هم بدو داده شده است که قارون بدان مینازد و گمان میبرد که در سایۀ آن همچون دارائی و ثروتی را کسب کرده است و فراهـم آورده است. امّا کسـانی کـه از قـوم او دانش راستین بدیشان داده شده است، گنجهای قارون ایشان را سبک نمیدارد و بازیچه دست خود نمینماید. بلکه آنان چشـم به پاداش خدا مـیدوزند، و میدانـند کـه پاداش خدا بهتر و ماندگارتر است. سـپس دست خـدا دخالت میکند و قارون و خانه و کاشانه او را به زمین فرو میبرد، و نه دارائی و ثروتش، و نه علم و دانشـن کاری نمیتوانند برای او کنند و به فریادش بـرسند. دست خدا در نابودی قارون و دارائی و دانشش مستقیم و آشکار دخالت میکند، همان گونه کـه در نابودی فرعون و قدرت و عظمتش دخالت کرده است و او را و سـپاهیان او را به دریـا انـداخـته است و از جملۀ غرق شدگان گردیده است. فرعون بر بنیاسرائیل طغیان و سـرکشی کـرده است و بدیشان ظـلم و جـور روا دیده است، و بـا زور فرمانروائی و سلطه و قدرت بر آنان گردنکشی نموده است و سینه برافراخته است. قارون هم بر بنیاسرائـیل طغیان و سرکشی کرده است و بدیشان ظلم و جور روا دیده است، و با زور دانش و دارائی بر آنان گردنکشی نموده است و سینه برافراخته است. فرجام هـر دو نـفر یکی گردیده است. این یکی خود و خانه و کاشانهاش به دل زمین فرو برده میشود، و آن یکی دریـا او را و سپاهیانش را فرا میگیرد و ایشان را غرق میکند. هیچ قدرت و قوّتی در زمین یافته نمیشود که با قدرت و قوّت خدا مبارزه و مقابله کند و جلو دست او را بگیرد و در نجات ایشان بکوشد. دست خـدا وقـتی دخـالت میکند که ظلم و فسـاد به مـرز مشـخّصی برسد، و مردمان نتوانند جلو آن ظلم و فساد را بگیرند. این داستان و آن داستان میرسانند که وقتی که شرّ و بلا عیان و بیپرده میشود، و فساد و تباهی روشن و آشکار به میدان درمیآید، و خیر و خوبی در برابرش درمانده و ناتوان میایسـتد و بـدو خـیره مـیشود، و صلاح و فلاح بدون هر گونه اسلحه و وسـائل دفـاعی مـیماند و تـاخت و تـاز فسـاد را مـینگرد، و از برگرداندن مردمان از دین و گول زدن ایشان با پول به ترس و هراس میافتد، بدین هنگام دست قدرت یزدان دادار آشکار و بیپرده دخالت مـیکند و بـه مـبارزه میپردازد بدون این که مانعی و رادعی از مردمان سر راه او را بگیرد، و بدون ایـن اسـلحه و وسـائلی از نیروهای زمین قدرت رزمیدن و تکان خوردن را داشته باشد، تا شرّ و فساد را بر جای خـود بـنشاند و حـدّ و مرزی برای آن معیّن و مشخّص گرداند.[1] روند قرانی میان دو داستان، چرخشها و گـردشهائی را با مشرکان مـیآغازد و آنان را بـا مـعانی و مفاهیم داستانها آشنا میسازد، و چشمهایشان رو به نشانههای شناخت بازمیگرداند که گـاهی در صـحنههای جـهان پراکندهاند، و گاهی در جایگاههای نابودی گـذشتگان نهفتهاند، و زمانی در صحنههای قیامت جلوهگر آمدهاند ... همۀ آنها هم درسـهای عبرت داسـتانها را تأکـید میکنند، و آنها را همگام و همآوا با داستانها مینمایند، و قانون و سنّت خدا را تأیید میکنند، قانون و سنّتی که در طول زمان و کشت و گذار دوران تخلّف نمیپذیرد و دگرگون نمیشود. مشـرکان به پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میگفتند: (إِن نَّتَّبِعِ الْهُدَى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا). اگر هـمراه تــو هدایت را پـذیرا شویم (و از برنامۀ توحیدی اسلامی پیروی کنیم، قبـائل نیرومند عـرب به جنگ ما برمیخیزند و) ما را از روی زمینمان میربایند (و نابودمان مینمایید، پس هر چند بـه حقّانیّت اسـلام معترفیم، ولی برای حفظ جان و مال و مقام خود حاضر به قبول ایمان نیستیم!). (قـصص/57) مشرکان معذرت خود را از عدم پیروی از هدایت چنین میآورند که میترسند اگر آنان از عقائد قدیمی خود دست بردارند، عقائد کهنی کـه بـه خـاطر آن عـقائد، دیگران از ایشان پیروی میکنند، و به تـعظیم بـیتالله الحرام میپردازند، و برای متولّیان آنجا کرنش میبرند، مردمان آنان را در ربایند و نابودشان نمایند. این است که یزدان در ایـن سـوره داسـتان سوسی و فرعون را برایشان ذکر میکند. این داستان برای آنـان روشن میگرداند که امن و امان کجا، و ترس و هراس کجا خواهد بود. بدیشان میآموزد که امن و امان تنها در جوار یزدان است، هر چند هم همۀ اسباب و وسـائل ظاهری و نمادین امن و امانی که مردمان بدانها آشـنا هستند در میان نباشد، و ترس و هراس تنها در دوری از این جوار است، هر چند که اسباب و وسائل ظـاهری و نمادین امن و امانی که مردمان بدانها آشنا هستند در میان باشد! خداوند داستان قـارون را بـرایشـان بـیان می دارد که این داستان هـم به صـورت دیگری ایـن حقیقت را بیان و تأکید میکند. بر سخنانشان این چنین پیروی میزند: (أَوَلَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَمًا آمِنًا يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْءٍ رِزْقًا مِنْ لَدُنَّا وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ) (٥٧) مگر مــا حرم پر امـن و امـانی را بـرای ایشـان فراهـم نیاوردهایـم کـه مـحصولات و میوهجات فراوانـی (از نواحی مختلف) به سوی آن آورده میشود؟! (وقتی که در حـال کـفر، ایشــان را از امـنیّت و مـواهب زندگی برخوردار میگردانـم، چگونه آنان را با وجود ایمان و اطاعت از فرمان، در دست دیگران رها میگردانیم؟! این محصولات و ثمرات) دادۀ ما است (بدیشان ...) ولیکـن بیشتر آنان (این را) نمیدانند.(قصص/٥٧) روند قرآنی به یادشان میآورد که خدا است که ایشان را از ترس و هراس در امن و امان داشته است. او است که این حرم را محلّ امن و امانی کرده است. او است که امن و امان را برایشان بر دوام و برقرار میسازد، و یا امن و امان را از ایشان باز میگیرد. روند قـرآنـی بـه پیش میرود و ایشان را از عاقبت غرور و سرمستی و ناسپاسی و ناشکری کردن بیم میدهد و میترساند: (وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَهَا فَتِلْكَ مَسَاكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلا قَلِيلا وَكُنَّا نَحْنُ الْوَارِثِينَ)(٥٨) چه مردمان زیادی را نابود سـاختهایــم که در زندگی خود (همچون اینان) مست و مغرور (جاه و مال و زر و زور) شدهاند و طغیان و سرکشی پیشه ساختهاند. این خانههای ایشان است که بعد از آنـان (روی آبـادی بـه خود ندیده است و) جز مدّت اندکی منزل و مأوی نکشته است، (و آن هم سکونت موقّت مسافران و سیّاحان بــه هنگام رفت و آمدشان از این مناطق بـوده است). و مـا خودمان مالک و صاحب (املاک و دیارشان) شدهایم. (قصص/58) خداوند ایشان را از سرانجام کارشان میترساند، بعد از آن که عذر ایشـان را بـا فرستادن پـیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بـه میانشان خواسـته است و عـذری بـرایشـان بر جای نگذاشته است. قانون و سنّت خدا قبلاً هم بر این بوده است و بر این رفته است که پس از فـرستادن پیغمبر بیم دهندهای به مـیان تکـذیب کنندگان ایشـان را نـابود گرداند: (وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّهَا رَسُولا يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَمَا كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرَى إِلا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ) (٥٩) پروردگار تو هرگز شهر و دیاری را ویـران نمیسازد مگر این که در کانون و مرکز آنجا پیغمبری را برانگیزد تا آیات ما را بر اهالی آن فروخواند، و ما شهر و دیاری را نابود نمیگردانیم مکر این که ساکنـان آنجا سـتمکار باشند.(قصص/59) آنگاه روند قرآنی صحنۀ روز قیامت ایشان را نشـان میدهد، آن زمان که انبازها در پیشگاه همۀ حـاضران دست از ایشان میشویند و از آنان بیزاری میجویند. عذاب آخرت را پیش چشمانشان می دارد بعد از این که ایشان را از عذاب دنیا برحذر میدارد، و بعد از این که بدانان یاد میدهد که ترس و هراس در کجا، و امـن و امـان درکـجا است. ایـن سـوره بـا وعـدۀ خـدا بـه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گرامیش پایان مـیپذیرد، در آن حـال و احوالی که مشرکان را از مکّه بیرون کردهاند و به تعقیب وی پرداختهاند. بدو وعده میدهد آن خدائی که تبلیغ قرآن را بر او واجب کرده است تا به تکالیف و وظائف آن برخیزد، هم او وی را به شهر خودش برمیگرداند و بر ضدّ شرک و مشرکان یاری و کمکش میفرماید. خدا بدو نعمت رسالت را ارزانی داشته است در حالی کـه چشم داشتی بدان نداشته است و انتظارش نـمیکشیده است. نعمت یاری و پیروزی را هم بدو خواهد داد و او را به شهری برمیگرداند که مشـرکان وی را از آنـجا بیرون کردهاند. او بدانجا در امن و امان و پیروزمند و مؤیّد برخواهد گشت. در سورۀ قصص تضمین و تأکید این است. موسی علیه السّلام به شهری برگشت که با ترس و هراس از آنجا بیرون رفت و او را تعقیب میکردند. به آن شهر برگشت و بنیاسرائیل را نیز با خود بیرون برد و نــجاتشان داد. ولی فـرعون و سـپاهیانش با دست موسی و قوم رستگارش به هلاکت رسـیدند و نـابود گردیدند ... این وعده پایان میپذیرد، و این سوره ه نیز با آن و بـا واپسین آهنگ پایان مییابد: (وَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لا إِلَهَ إِلا هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ) (٨٨) همراه الله معبود دیگری را به فریاد مخوان. جز او هـیج معبود دیگری وجود ندارد. همه چیز جز ذات او فانی و نابود میشود. فرماندهی از آن او است و بس، و همگی شما به سوی او برگردانده مـیشوید (و بـه حسـاب و کتاب اقوال و اعمالتان رسیدگی مـیکند و در میانتان داوری خواهد کرد). (قصص/88) این موضوع و فضا و سایه روشنهای هـمگانی سـوره بود. پس هم اینک به شرح و بسط مراحـل چـهارگانه بپردازیم: داستان موسی، پیرو آن، داستان قارون، و این وعدۀ واپسین... (طسم (١)تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ) (٢) طا.سین.میم ... اینها آیههای کتاب روشن و روشنگرند. این سوره با این حروف میآغازد تا انسانها را متوجّه این سازد که از همچون حروفی آیات کتاب روشـن و روشنگر قرآن تشکیل میشود، آیـاتی کـه والایـند و دارای منزلت و مکانت هستند. چیزهائی که انسانها آنها را با این حروف میسازند و با زبان انسـانهای فـانی میپردازند کجایند، و این قرآن کجا است، قرآنی کـه روشن و روشنگر است و ساختار خدای باقی و اکبر است: (تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ) (٢) اینها آیههای کتاب روشن و روشنگرند. این کتاب روشن و روشنگر در این صورت سـاخته و پرداختۀ انسانها نـیست. چـه هـمچون کـاری از دست انسانها ساخته نیست. بـلکه ایـن کـتاب وحـی است، وحیای که خدا آن را بر بندۀ خود مـیخوانـد. در آن اعجاز ساختار خدای دادار پیدا است، همان گونه که در بخشهای کوچک و بزرگ پیکرۀ آن، قالب حقّ پـیدا و هـویدا است و آن را از نـوشتارهای دیگـران ممتاز میسازد: (نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) (٣) ما راست و درست بر تـو گـوشهای از داسـتان واقـعی موسی و فرعون را میخوانیم، برای (استفادۀ) کسـانی که مؤمنند (و میخواهند در میان انـبوه مشکـلات، راه خود را به سوی هدف بکشایند). خدا این کتاب را برای مردمان مؤمن میفرستد. با این کتاب آنان را تربیت میکند، و ایشان را اوج میدهد و بالا میبرد، و برنامه را برایشان ترسیم میکند، و راه را برایشان میگشاید و مسیر را برایشان آماده مینماید. داستانهائی که در این سوره خوانده میشود، به خـاطر مؤمنان و برای ایشان است. آنان از آنها سود میبرند. این تـلاوت و قـرائت مسـتقیم از سـوی خـدا، سـایه روشنهای عنایت و توجّه به مـؤمنان را دربـر دارد، و بدیشان میفهماند که چه ارزش والائی و منزلت بالائی دارند. چگونه؟ خداوند والا مقام این کتاب را به خاطر ایشان و برای ایشان بر پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خود میخواندبا صـفت مــؤمنان، ایشــان را سـزاوار چـنان عـنایت بزرگوارانهای میسازد: (لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) (٣) برای (استقادۀ) کسـانی که مـؤمنند (و مــیخواهـند در مـیان انـبوه مشکـلات، راه خود را بـه سـوی هـدف بگشایند). پس از این سرآغاز سخن، به بیان خبر میپردازد، خبر موسی و فرعون. در بیان این خبر از نخستین حلقه از زنجیرۀ داستان که حلقۀ تولّد موسی است، سخن به میان آمده است. در هیچ یک از سورههای بیشمار قرآن که این داستان در آنها آمده است، از حلقۀ نخستین آغـاز نگردیده است. ایـن هـم بـدان جـهت است کـه حـلقه نخشین داستان موسی، و شرائط و ظروف سختی کـه موسی در آن متولّد گردیده است، و در دوران کودکیش هیچ نیروئی و هیج چارهای ندارد، و قوم او هم ضعیف هستند و در دست فرعون خوار و حقیرند، هـمۀ ایـنها هدف اصلی سوره را تأمین کنند، و دست قدرت یزدان را آشکار و بیپرده جـلوهگـر مـیسازند، دست قدرتی که به تنهائی به پیکار می پردازد و تک و تنها و بدون هر گونه پرده ای از انسانها میرزمد، پردهای کـه دست خدا در پس آن باشد، و قدرت او بر آن نمایش داده شود. این دست قدرت بر ظلم و جور و طـغیان و سرکشی میتازد و چنان ضربه مستقیمی را میزند که از عهدۀ انسانها خارج است. این ضـربه وقـتی فـرود می آید که انسانها نمیتوانند کاری بکنند و همچون ضربهای را بزنند. این ضربه مستقیم الهی مستضعفانی را یاری می دهد و پیروز میگرداند که هیچگونه تاب و توانی و قدرتی و قوّتی ندارند. کسانی را به منزلت و مکانت میرساند که زیر شکنجه و عذاب مـینالند و فریادشان به هیح جائی نمیرسد و هیچ حیله و چارهای ندارند و از جائی حمایت و حفاظت نمیگردند. این معنی و مقصودی است که گروه اندک مسـتضعف مسلمان در مکّه نیازمند بیان و ثبت و ضبط آن هستند. بدان هنگام که مشرکان فراوان ستمگر طاغی و یـاغی نیز نیازمند آشنایی با آن و یقین و اطمینان از آن بودند. داستان موسی علیه السّلام در سورههای دیگر اغلب از حـلقۀ رسالت آعاز میگردد، نه از حلقۀ ولادت. بدان هـنگام که ایمان نیرومند در برابر طاغی و یاغی میایستد، و ایــمان پـیروز مــیشود و طـاغی و یـاغی شکست میخورد، و در نهایت خوار و رسوا میگردد. امّـا در اینجا این معنی و مقصود، مراد نیست. بـلکه مـعنی و مقصود این است زمانی که شرّ محض جلوهگو می آید، سبب هلاک خود را در ذات خود حمل مینماید، و ستمگری وقتی که سرکشی میکند نیاز به انسانها برای دفع آن نیست. بلکه دست قدرت خدا دخالت میکند و دست مستضعفان را میگیرد، مستضعفانی که بـدیشان تعدّی شده است، و آنان را نجات میدهد و عناصر خیر را در ایشان آزاد و رها میسازد، و ایشـان را تربیت مینماید، و آنان را پیشوا و رهبر میگرداند و وارثان زمینشان میسازد. معنی و مقصود از ذکر این داستان در این سـوره ایـن است. بدین خـاطر است کـه از هـمان حـلقۀ نخستین میآغازد تا این مـعنی و مـقصود را بـرساند و آن را نمایان و نمودار گـردانـد. داسـتان در قـرآن در شـیوۀ عرضۀ خود هدفی را در نظر میگیرد. چه داستان ابزار تربیت جانها و درونها است. وسیله بیان معانی و حقائق و اصول و مقرّراتی است. این داستان در اینجا با روند قرانی خود هماهنگ و همگام است، و در ساختن دلها همکاری مـیکند، و در بـنیانگذاری حـقائقی شـرکت میورزد که این دلها را آباد میسازند. حلقههائی کـه از زنـجیرۀ داسـتان در ایـنجا مـیآیند عبارتند از: حلقۀ تولّد موسی علیه السّلام و شرائط و ظروف به ظاهر سختی کـه آن را احـاطه کـردهانـد، و خداونـد بزرگوار چگونه رعایت و عنایت خود را بهرۀ موسی و مؤمنان میسازد. دیگری حلقۀ جوانـمردی مـوسی و فرزانگـی و دانشـی است کـه خـدا بـدو داده است، و چگونه کشتن قبطی انجام میگیرد، و فرعون و درباریان او به توطئه مینشینند، و موسی از مصر میگریزد و به سرزمین مدین میرود. هـچنین از ازدواج مـوسی در مدین، و از سالهائی سخن میرود که موسی باید بــه خدمت شعیب و خانوادهاش بپردازد. سپس حلقۀ فریاد زدن او از سوی یزدان، و موظّف کردن او به رسـالت آسمان ذکر میشود. آن گاه از رویاروی شدن با فرعون و درباریانش سخن میرود، و بیان میشود که چگونه موسی و هارون را تکذیب کردند، و سرانجام چه شد. سرانجام غرق شدن است که تند و سریع و مختصر بیان می شود. روند قرآنی حلقۀ نخستین و حلقۀ دومین را با انـدک توضیحی طول میدهد و سخن را از آن دو حـلقۀ بـه درازا میکشاند. این دو حلقه، در ایـن داسـتان تـازه و جدیدند و در این سوره ذکر میشوند. این دو حلقه پرده از مبارزۀ قدرت واضح و آشکاری بهکنار میزنند که با طاغی و یاغی درافتاده است ویار او را ساخته است. در این داستان، عجز قدرت و ناتوانی شوکت فـرعون جلوهگر میآید، و پرهیز و حذر و چاره سازی و نیرنگ فرعون نمیتواند به دفع قضا و قدری بکوشد که حتمی و اجراء شدنی است: (وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ) (٦) و بر دست مســتضعفان بــه فـرعون و هــامان و لشکـریانش چـیزی را بنمایانیم که از آن در هـراس بودند. روند قرآنی چنان که شیوه آن در بیان داسـتانها است، داستان را در اینجا به صحنههائی تقسیم کـرده است، و در میان آن بخشها فاصلهها انداخـته است و خـلأهای هنری پدید آورده است که خیال میتواند خودش آنها را برگرداند، و این است که دیگر خـواننده چـیزی از حوادث و مناظر رها شده در بین صحنهای و صحنهای را از دست نمیدهد، و لذّت هنری را نیز با حرکت زندۀ خیال میبرد. حلقۀ نخستین داستان در پنج صحنه آمده است. حـلقۀ دوم داستان در نه صحنه، و حلقۀ سوم در چهار صحنه آمده است. میان این حلقۀ و آن حلقۀ هم فاصلۀ زیادی یا کمی است، و میان این صحنه و آن صحنه خلأ بزرگی یا کوچکی است. از دیگر سو، پرده فرو می افتد تا را جع به منظرۀ دیگری یا صحنۀ دیگری بالا رود. روند قرآنی پیش از این که داستانها را بیاغازد، فضائی را ترسیم میکند که رخدادها در آن به چرخش و گردش درمی آ یند، و شرائط و ظروفی را پیش چشـم مـیدارد که داستانها در آنها اتّفاق میافتند، و هدفی را آشکار میسازد که در فراسوی حوادث پنهان است، و به خاطر آن این داستانها ذکر میشوند ... این هـم شـیوهای از شیوههای عرضه کردن داسـتان در قـرآن است ، و ایـن شیوه با موضوع و اهداف داستان در این مکان از قرآن، همگامی و همراهی دارد: (إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الأرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (٤)وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ (٥)وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الأرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ) (٦) فـرعون در سـرزمین (مـصر، شـروع بـه) اسـتکبار و سـلطه گری کرد، و (در مـیان) مـردمان آنـجا (تـفرقه انداخت و آنان) را به گروهها و دستههای مختلفی تبدیل نمود. (هر گروهی و دستهای به دفـاع از افراد خود و جنگ و دشـمنی بــا ســا ئرین مـیپرداخت. فرعون مـخصوصاً مـردمان مـصر را بـه دو گروه مشـخّص قبطیان و سبطیان تقسیم کرد، و) گروهی از ایشـان را (که سبطیان یعنی بنی اسرائیل بودند، در برابر قبطیان) ضعیف و ناتوان می کرد پسرانشان را سر میبرید و دخترانشان را (برای خدمتگزاری) زنده نگاه می داشت و او مسلّماً از زمرۀ تباهکران (و جنایتکاران تاریخ)بود. ما میخواستیم که به ضعیفان و ناتوانان تفضّل نمائیم و ایشان را پـیشوایـان و وارثـان (حکومت و قدرت) سازیم. و ایشان را در سرزمین (مصر) مستقرّ گردانیم و سلطه و حکومتشان دهیم، و بر دست مستضعفان به فرعون و هامان و لشکریانشان چیزی را بنمایانیـم که از آن در هراس بودند. روند قـرآنـی بدین روال نـمایشی را مـیآغازد کـه رخدادها در آن روی میدهند، و دستی پدیدار و آشکار میآید که صحنۀ نمایش را میگرداند. همراه با آن، هدفی هم جلوهگر و نمودار میشود که داستان آن را میطلبد و در پی آن است. پدیدار و آشکار شـدن این دست، و جلوهگر آمدن و نمودار گردیدن آن بدون هر گونه پردهای از همان لحظۀ نخستین، در روند سراسر داستان مقصود و مراد است، و با برجسـتهترین هـدف داستان همگام است. بـدین خـاطر داسـتان ایـن گونه میآغازد که آغاز گردیده است. این هم از زیـبائیهای بیان مطلب و مقاصد در این کتاب شگفت است. به صورت کاملاً دقیق و مشخّص روشن نیست فرعونی که رخدادهای داستان در روزگار او اتّفاق افـتاده است کدام یک از شاهان مصری است. چه روشنگری تاریخ و تعیین حدود و ثغور آن از اهداف داستانهای قرآنـی نیست. مشخّص شدن اشخاص و امکنه و ازمنه، چیزی بر اهداف داستانهای قرآنی نمیافزاید. این کافی است که بدانیم این مسأله بعد از زمـان یوسف علیه السّلام بوده است، آن کسی که پدرش و برادرانش را به نـزد خود میآورد. پدرش یعقوب است که همان «اسرائیل» است. اینان هم زادگان اویند. نژاد او در مصر فراوان شدهاند و ملّت بزرگی گردیدهاند. زمانی که آن فرعون طاغی و یاغی: (عَلا فِي الأرْضِ). در سرزمین (مصر، شروع، به) استکبار و سـلطهگری کرد. بزرگی فروخت و زورگوئی نمود، و اهالی مصر را به گروهها و طائفههای گوناگون تبدیل کرد. هـر گـروه و طائفهای را به کاری از کارهایش واداشت. سختترین ظلم و جور و بدترین خواری و حقارت بر بنیاسرائیل رفت، بدان علّت که بنیاسرائیل پیروان عقیدهای جدای از عقیدۀ فرعون و فرعونیان بودند. بنیاسرائیل بر آئین نیای خود ابراهیم و پدر خویش یعقوب بودند. هر چند هم فساد و انحراف به عقیدۀ ایشان رخنه کرده بود، اصل اعتقاد به خدای یگانه در عقیدۀ آنان مانده بود، و منکر الوهیّت فرعون، و همۀ بت پرستیهای فرعونیان بودند. همچنین فرعون طاغی و یاغی از سـوی ایـن گـروه و دسته در مصر، بر تخت سلطنت و ملک و مملکت خود، احساس خطر میکرد. او نمیتوانست ایشان را از مصر براند. زیرا آنان جماعت زیادی بودند و تعدادشان به صدها هزار نفر میرسید. ایشان با همسایگانی که بـا فرعون و فرعونها بارها و بارها جنگیده و میجنگدند، همدست میشدند. بـدین هـنگام یک شـیوۀ دوزخـی کثیفی برای از میان بردن خطری ابتکار کرد که از سوی این گروه و طائفه انتظار میرفت، گروه و طائفهای که او را نمیپرستیدند و به الوهیّت او ایمان و باور نداشتند. این شیوۀ ناجور و نیرنگبازانه این بود که آنـان را بـه کارهای سخت و طاقت فرسا وادارد و به سخره گیرد، و ایشان را خوار و حقیر کند، و شکنجه و آزارهای گوناگون بدیشان برساند. گذشته از همۀ اینها، پسـران نوزادشان را هنگام تولّد ذبح کند، و دختران نوزادشـان را باقی بگذارد، تا بدین وسیله تعداد مردان در میانشان زیاد نگردد. بدین وسیله نیروی بنیاسرائیل را بـا کـم کردن تعداد مردان، و افزایش تعداد زنان، ضعیف کند و درهم شکند. این افزون بر عذاب و عقاب و کیفری بود که بدیشان میرسانید. روایت کردهاند که فرعون زنان مامائی را مامور زنان بـنیاسـرائـیل کـرد کـه او را از زمـان تـولّد نـوزادان بنیاسرائیل باخبر مـینمودند تـا پسـران نـوزاد را بـه محض تولّد ذبح کند برابر نقشۀ دوزخی کثیفی کـه بـه کودکان معصوم و بیگناه هم رحم نمیکرد. این ظروف و شرائطی بود که داستان موسی علیه السّلام در آن به هنگام تولّدش جریان مییافت. همان گونه که در این سوره آمده است: (إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الأرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ) (٤) فـرعون در سـرزمین (مصر، شـروع بــه) استکبار و سـلطه گری کـرد، و (در مـیان) مـردمان آنجا (تـفرقه انداخت و آنـان) را به گروهها و دستههای محتلفی تبدیل نمود. (هر گروهی و دستهای به دفـاع از افراد خود و جنگ و دشـمنی بــا ســائرین مـیپرداخت. فرعون مـــصوصاً مـردمان مـصر را بـه دو گروه مشـخّص قبطیان و سبطیان تقسیم کرد، و) گروهی از ایشـان را (که سبطیان یعنی بنیاسرائیل بودند، در برابر قبطیان) ضعیف و ناتوان میکرد. پسرانشان را سـر مـیبرید و دخترانشان را (برای خدمتکزاری) زنده نگاه میداشت. او مسلما ار زمرۀ تباهکاران (و جنایتکاران تاریخ) بود ولی خدا چـیزی را مـیخواست جـدای از چـیزی کـه فرعون میخواست، و چیزی را در نظر داشت جدای از چیزی که فرعون طاغی و یاغی در نظر داشت. طاغیان ستمگر، نیرویشان و سلطه و نیرنگشان فریبشان میدهد و گـولشان مـیزند. درنـتیجه اراده و مشـیّت خـدا را فراموش میکنند و تدبیر و تقدیر او را از یاد میبرند، و گمان مینمایند که آنان برای خود هر چه را بخواهـند برمیگزینند و اختیار میکنند، و برای دشمنانشان هر چه را بخواهند انتخاب میکنند و اختیار مینمایند. چـنین هم میاندیشند که بر این کار و بر آن کار توانایند. خدا در اینجا اراده و مشیّت خود را اعلان میدارد، و از تدبیر و تقدیر خود پرده برمیافکند، و فرعون و هامان و لشکریان ایشان را به مبارزه میخوانـد، و بـدیشان میگوید که احتیاط کردن و برحذر بودن ایشان هیچ گونه فائدهای ندارد: (وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ (٥)وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الأرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ) (٦) ما میخواستیـم که به ضعیفان و ناتوانان تفضّل نمائیم و ایشـان را پـیشوایـان و وارثـان (حکـومت و قدرت) سازیم. و ایشان را در سرزمین (مصر) مستقرّ گردانیم و سلطه و حکومتشان دهیم، و بر دست مستضعفان، به فرعون و هامان و لشکریانشان چیزی را بنمایانیم کـه از آن در هراس بودند. این مستضعفان کسانی هستند که فرعون طاغی و یاغی بر سر ایشان میآورد و در حقّ آنان روا میدارد هر چه را هوا و هوس زشت و پلشت او بخواهد. پسرانشان را ذبح میکند، و دخترانشان را زنـده نگـاه مـیدارد، و بدترین عذاب و عـقاب را بـدیشان مـیرساند. او بـا وجود این، از ایشان خود را برحذر میدارد و از آنان بر خود و بر مملکت و حکومت خود میترسد. بدین سبب جاسوسان و خبرچینانی را مأمورشان مـیسازد و در میانشان پـراکـنده مـیدارد، و فـرزندان ذکـورشان را می پاید، و همسان قصاب آنان را به لبۀ تیغ میسپارد! این مستضعفان هستند که خداوند سبحان میخواهد در حقّ ایشان بزرگواری کند و عطایای نامحدودش را بهرۀ ایشان سازد، و آنان را پیشوایانی و رهبرانی گرداند، نه این که بندگانی و پیروانی بمانند، و سرزمین پربرکت را به دست آنان سپارد، سرزمینی که آن را وقتی بدیشان سپرد که بعدها به سبب ایمان و صلاحیّت سزاوار آن گردیدند و خداوند سبحان میخواهد در آنجا بدیشان مکانت و منزلت و قدرت و حکومت دهد و ایشان را نیرومند و استوار و قوی و مطمئن گردائد، و چیزی را پیاده کند و تحقّق بخشد که فرعون و هامان و لشکریان ایشان از آن در بیم و هراس بوده و از آن خویشتن را برحذر میدارند، و احتیاط کامل را انجام میدهند. خدا میخواهد این کارها بشود، بـدون ایـن کـه فـرعون و هامان و لشکریان ایشان به خود آیند و سر از چـیزی درآورند! روند قرآنی این گونه اعلان میدارد، بیش از این که به خود بیان داستان بپردازد. روند قرانی واقعیّت حـال را اعلان میدارد، و چیزی را اعلام میکند که در آیـنده مقرّر و مقدّر است، تا دو نـیرو رو در روی یکـدیگر بایستند: نیروی فرعون که باد به غبغب انداخته است و باد کرده و آماسیده جلوهگر آمده است و مردمان گمان میبرند که همچون نیروئی کارهای زیادی را میتواند انـجام بدهد. و نـیروی یـزدان که نـیروی حقیقی و هراس انگیز توانائی است و هـمۀ نـیروهای ظـاهری و ناچیزی در برابرش سقوط میکنند و از پای میافتند که مردمان را به ترس و هراس میاندازند! روند قرانی با این اعلان، سن نمایش داستان را پیش از شروع ترسیم میکند: دلها آویزۀ حوادث و جـریانات داستانند، و نگران چیزی هستند که داستان بدان پـایان مییابد، و پایانی را چشم میدارند که رونـد قـرآنـی پیش از شروع داستان آن را اعلان داشته است. بدین جهت داستان از حیات و زندگی جنبان و پـویان است. انگار این داستان برای نخستین بار است که بیان میشود، و انگار در فصلها و بخشها عرضه میگردد، و دیگر این داستان حکایتی نیست کـه در تـاریخ آمـده باشد. نه، بلکه انگار تازه دارد آغاز میگردد ... این هم شیوۀ بیان قرآنی به طـور عام است. * آنگاه داستان میآغازد. مـبارزه طلبی آغـازد، و دست قدرت، بدون پرده آشکارا و نمایان به کار میپردازد: موسی در این اوضاع و احوال دشوار و نابهنجار متولّد گردیده است، اوضاع و احوالی که روند قرآنـی آن را بیش از شروع داستان ترسیم میکند. وقتی متولّد گردید که خطر از هر سو در کمین موسی بود و چشم خود را بدو دوخته بود، و مرگ در انتظارش خیره نشسته بود. کارد بر بالای گردنش آهیخته بود، و میخواست سرش را از گـردن جدا سازد و کار او را بسازد!.. آهای! این مادر او است کـه ویـلان و حـیران است و نگران او نشسته است) بر او میترسد. میترسد خـبر تولّد او به جلادان برسد. هراسان است که نکـند کـارد جلّادان گردن موسی را بزند! آهای! این مادر مـوسی است که کودک خود را در دل خوف و هراس به دنیا آورده است و کودک کوچک خویش را در آغوش غم گرفته است! نمیتواند از او نگاهبانی و نگـاهداری و دفاع و حمایت کند! همچنین نمیتوانـد او را پـنهان و نهان از چشم جلّادان کند) نـمیتوانـد صـدای فـطری کودک را بـبرد و نگـذارد فـریاد گـریهاش بـه گـوش سنگدلان خونخوار برسد! درمـانده و نـاتوان از ایـن است که به موسی چارهای یا وسیلهای نشان دهد و به گوشهای نازک و کوچکش لای لایی کند که بس کـن ستمگران قلدر میآیند و جگرگوشهام را میربایند و قربان فرعون زمان مینمایند!.. هان! این مادر مـوسی است که تک و تنها است و ضعیف و ناتوان و درمانده است! در اینجا است که دست قدرت یزدان دخالت میفرماید، و به کمک مادر پریشان و هراسان و نگران میشتابد و او را درمییابد، و به دلش الهام میکند که چگونه عمل بکند. بدو الهام میکند که چه بکند: (وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلا تَخَافِي وَلا تَحْزَنِي). ما به مادر موسی الهام کردیم که موسی را شیر بده، و هنگامی که بر او ترسیدی، وی را بـه دریـا (گونۀ نـیل) بینداز، و مترس و غمگین مباش. ای خدا! ای قدرت توانا!.. ای مادر موسی او را شـیر بده. هر زمان که ر او ترسیدی، او که در آغـوش تـو است، و او که زیر نظر و تحت رعایت تو است. هرگاه بر او ترسیدی، او که پسـتان تـو را بـه دهـان دارد، و چشمانت او را میپاید، هرگاه بر او ترسیدی، او را به دریا بینداز!!! (فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ). وی را به دریا (گونۀ نیل) بینداز!. (وَلا تَخَافِي وَلا تَحْزَنِي). و مترس و غمگین مباش. در اینجا او به دریا انداخته میشود، و به دست خدا سپرده میشود ... بلی دریا ... دریا جائی که امـن و امانی در آن جز پناه یزدان وجود ندارد. به دست خدا سپرده میشود، دستی که ترس و هراسی در جـوار آن نمیماند. به دستی سپرده میشود که ترسها و هراسـها به قرق آن نزدیک نمیگردد. دستی که آتش را سرد و سالم میسازد، و دریا را پناهگاه و خوابگاه مـیسازد. دستی که فرعون طاغی و یاغی و قلدر، و هیچ یک از طاغیان و یاغیان و قلدران سراسر زمین جرأت نمیکنند به قرق امن و امان و عزّت مآب او نزدیک گردند. (إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ). ما او را به تو باز میگردانیـم. دیگر هیچ گونه هراسی بـر زنـدگی او نـیست و نـباید هیچ گونه غم و اندوهی بر دوری او داشت. (وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ) (٧) و او را از زمرۀ پیغمبران میگردانیم. این مژدهای به آیـنده است، و وعدۀ خـدا است کـه راستگوترین گویندگان است. این صحنۀ نخستین داستان است. صحنۀ مادر حیران و هـــراســان و پــریشان و انـدوهگینی است کـه پـیام اطمینان بخش و آرام بخش و آسـوده خاطر کـنندهای را دریافت میدارد. همچون پیامی به دل هـراسـان آتش گرفتهای، سردی و سلامت نازل میکند، و هراس آن را از میان میبرد و آتش آن را خاموش میگرداند. روند قرآنی نمیفرماید چگونه مادر موسی پیام را دریـافت داشته است، و چگونه آن را اجراء نـموده است. بـلکه پرده بر آن فرو میافتد، تا آن پـرده بـالا زده شـود و ناگهان ما خود را در برابر صحنۀ دوم ببینیم: (فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ). (کار به جائی رسید که مادر موسی ناچار شد او را بـه دریا گونۀ نیل بیندازد). خاندان فرعون، مـوسی را (از روی امواج نیل) برگرفتند. آیا این امن و امان است؟ آیا این وعده است؟ آیا این مژده است؟ مگر مـادر بـیچاره از کسـی جـز خـاندان فرعون بر موسی میترسید؟ آیا مادر بیچاره از چیزی جز این میترسید و میهراسید که کـار مـوسی برای خاندان فرعون آشکار و نمودار گردد؟ مگر مادر بیچاره ترس و هراسش جز از این بـود کـه مـوسی بـه دست خاندان فرعون بیفتد؟ بلی! و لیکن قدرت یزدان به مـبارزه طلبی مـیپردازد. آشکارا و نمایان مبارزه طلبی میکند. فرعون و هامان و لشکریان آنان را به مبارزه میخواند. آنان که نوزادان پســر را در مـیان قـوم مـوسی پـیگیری و پـیجوئی میکردند، چون از ایشان بر مملکت و حکومت و تخت و ســلطنت و بــر ذات خـودشان مـیترسیدند. آنـان جاسوان و خبرچینانی در میان قوم مـوسی پـراکـنده کرده بودند تا پسر بچّهای از دست ایشان رها نشود و به در نرود ... آهای! این دست قدرت خـدا است کـه بدون کاوش و کوشش و پژوهشی و بدون درد و رنجی پسر بچّهای را به دست ایشان میاندازد. آن هم کـدام پسر بچه؟ پسر بچهای که همۀ ایشـان بـا دست او بـه هلاکت میرسند! آهای! این دست قدرت یزدان است که موسی را به دسـتشان انـداخـته است، کسـی کـه هیچ گونه نیروئی ندارد، و هیچ گونه چارهای نمیشناسد. درمانده از این است که حتّی از خود دفاع کند یا حتّی کمک بطلبد! آهای! این دست قدرت یزدان است کـه موسی را به جان فرعون در میان در اســوار خـودش میاندازد، فرعون طاغی و یاغی و خونریز و زورگو و زورمــدار ... ایــن دست قــدرت، فـرعون را برای جستجوی موسی در میان خانههای بنیاسرائـیل، و در میان آغوشهای زنان مادر بـنیاسـرائـیل، به زحـمت نمیاندازد! گذشته از این، آهای! این دست قدرت یزدان است که هدف خود را بیپرده و مبارزه طلبانه اعلان میدارد: (لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا). تا سرانجام دشمن آنان و مایۀ اندوهشان گردد!. تا سرانجام دشمن ایشان شـود و آنـان را بـه مـبارزه بخواند، و مایۀ غم و اندوهشان گردد و غم و اندوه را به دلهایشان داخل گرداند: (إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ) (٨) مسلمّاً فرعون و هامان و لشکریانشان خطاکار بودند. آنان راه خطا پوئیدند. امّا چگونه؟ چگونه؟! آهای این او است که نزد ایشـان و اسیر در دست آنـان است! هیچ گونه نیروئی، و هیچ گونه چارهای ندارد، و هیچ گونه نیروی گریزی و راه گریزی ندارد ... بگذاریـم رونـد قرآنی پاسخ آن را بدهد: (وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّةُ عَيْنٍ لِي وَلَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ) (٩) زن فرعون (آسیه هنگامی که دید آنـان قصد کشـتن کودک را دارند) گفت: او را نکشید، نور چشم مـن و تو است. شاید برای ما مفید بـاشد، و یـا اصـلاً او را پسـر خود کنیم. آنان نـمیفهمیدند (کـه دست تقدیر در پس پردۀ غیب چه بازی میکند). دست قدرت یـزدان فرعون را مسـخّر موسی کرد، بدان گاه که دل زن فرعون را به تسخیر موسی درآورد. این تسخیر به دنبال تسخیر دژ فـرعون برای مـوسی صورت گرفت. زن فرعون با محبّتی که نسبت به موسی پیدا کرد، از او حمایت و جانبداری نمود. این هم پرده نازک و شفّافی است و وسیلۀ رهائی موسی از فرعون میشود. خدا این تسخیر را با اسلحه و جاه و مال میسّر نگرداند. بلکه محبّت مهربانانه در دل زنی پیدا کرد و در سایۀ این مهر و عطوفت از موسی حمایت و حفاظت نمود، و با سنگدلی و خشونت و حرص و آز و پرهیز و حذر فرعون درافتاد و او هـم ور افـتاد ... فـرعون در پیشگاه خدا حقیرتر از آن بود که جز با این پردۀ نازک و شفاف مهر و محبّت، کودکی را از دست او برهاند و در پناه خود دارد! (قُرَّةُ عَيْنٍ لِي وَلَكَ). نور چشم من و تو است. موسی آن کسی است که دست قدرت یزدان او را بـه سوی ایشان می فرستد، تا دشمن آنـان و مـایۀ غـم و اندوه ایشان - بجز برای زن فرعون - بشود! (لا تَقْتُلُوهُ). موسی آن کسی است که هلاک فرعون و لشکریانش به دست او است! (عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا). شاید او برای ما مفید باشد و یا اصـلاً او را پسـر خود کنیم. موسی آن کسی است قضا و قدر در پشت سر او چیزی را نـهان داشـته است کـه بسـیار از آن تـرسیدهانـد و خویشتن را برحذر داشتهاند! (وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ) (٩) آنان نمیفهمیدند (که دست تقدیر در پس پردۀ غیب چه بازی میکند(. صحنۀ دوم به پایان میآید، و تا مدّتی پرده بر آن فرو میافتد. این کار و بار موسی بود، امّا کار و بار مادرشان به کجا کشید؟ مــادری کــه ســخت غــمگین بـود و دل غـمزده و حسرت زدهای داشت: (وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (١٠) وَقَالَتْ لأخْتِهِ قُصِّيهِ). دل مادر موسی تهی (اژ صبر و قرار) شد، و اگر او را (با اعطای صبر و شکیبائی) بر جای و استوار نمیداشتیم تا از زمرۀ باورمندان (به وعدۀ خدا) باشد، نزدیک بود (بر اثر ناراحتی و پریشانی، راز) او را آشکار سـازد (و فریاد بزند که وای فرزندم! مادر موسی، در پرتو لطف خدا آرامش خود را بازیافت) و به خواهر موسی گفت: او را پیجوئی و پیگیری کن (تا پبینیم حال و وضع او چه میشود). مادر موسی پیام را شنید، و کودکش را به آب انداخت. و لیکن کودک او کجا است! راستی امواج باید بر سر او چه آورده باشد؟ چه بسا مادر موسی از خود پـرسیده است: چگونه؟ چگونه بر جگرگوشهام ایمن بشوم این که او را به دریا بیندازم؟ چگونه کاری را کـردهام کـه پیش از این هیچ مادری چنین کـاری را نکـرده است؟ چگونه سلامت او را در میان این همه ترس و هـراس انتظار داشتهام؟ چگونه تسـلیم آن سـروش عـجیب و غریب شدهام؟ تعبیر قرآنی دل مادر مسکین را به شکل زندهای برای ما به تصویر میکشد: «فارغاً:خالی و تهی» نه عقلی در آن دل است، و نه شعوری بدان اندر است، و نه قدرت و توان رأی و نظری در آن برجای است، و نه قدرت و توان کاری در آن میتوان سراغ گرفت! (إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ). نـزدیک بـود (بـر اثـر نـاراحتی و پـریشانی، راز) او را آشکار سازد (و فریاد بزند که وای فرزندم!). اندکی مانده بود کار و بار خود را در مـیان مـردمان آشکار سازد، و همچون دیوانهای فریاد بزند: من او را از دست دادهام. من کودکم را از خود به دور انداختهام. من او را به فرمان سروش عجیب و غـریبی بـه دریـا افکندهام! (لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا). اگر دل او را (بـا اعطای صـبر و شکـیبائی) بـر جـای و استوار نمیداشتیم. دلش را قدرت و شـهامت دادیـم، و بـدو پـایداری و استقامت بخشیدیم، و وی را از شـیفتگی و پـریشانی محفوظ و مصون کردیم. (لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ) (10) تا از زمرۀ باورمندان (به وعدۀ خدا) باشد. تا از جملۀ معتقدان به وعدۀ خدا، و از زمرۀ شکیبایان بر بلا و آزمون شود، و با کسانی همراه گردد که راه هدایت یزدان را میپویند. مادر موسی از جستجو و پیگیری و کوشش و تلاش باز نایستاد! (وَقَالَتْ لأخْتِهِ قُصِّيهِ). و به خواهر موسی گفت: او را پیجوئی و پیگیری کن (تا ببینیم حال و وضع او چه میشود). او را دنبال کن. حال و وضع او را بپای. ببین زنده مانده است، یا جانوران دریا او را خوردهاند، و یـا درنـدگان خشکی او را لقمۀ چرب و نرمی دیدهاند... یا کجا لنگر انداخته است و مستقرّ گردیده است؟ خواهر موسی به دنبال موسی راه افتاد، و با احـتیاط و نهانی او را پیجوئی و پیگیری کرد. در راهها و بازارها جویای خبری از او شد. ناگهان متوجّه شد قدرتی کـه بدو عنایت دارد و وی را رعایت مینماید او را به کجا کشــانده است. دورادور او را در دست خـدمتگذاران فرعون دید. متوجّه گردید کـه خـادمان فـرعون دنـبال دایهای برای شیر دادن او میگردند: (فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ (١١) وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ) (١٢) او را از جانبی میدید بدون این کـه آنان بـدانـند. و مـا دایگان را از او بازداشتیم (و نگذاشتیم نـوزاد پسـتان زنی را بمکد) پپش از آن (که مادرش را پیدا و به دایگانی موسی بزند! مأموران در جستجوی دایگان میگشتند. خواهر موسی خود را بدیشان رساند) و گفت: آیا شما را بــه افـراد خـانوادهای رهـنمود کـنم که بـرایـتان سرپرستی او را برعهده گیرند (و وی را شـیر دهـند و پرورش کنند) و خیرخواه و دلسوز او باشند؟. قدرتی کـه مـوسی را مـورد رعـایت و عـنایت خـود میگیرد، کار و بـار او را نـیز مـیگردانـد، و بـرای او فرعون و اهالی فرعون را به بـازی مـیگیرد. کـاری میکند که فرعون و اهالی فرعون موسی را پیدا کنند و او را از آب بگیرند. او را دوست داشته باشند، و برای او دنبال پستانی باشند که بدو شیر بدهد. پستان دایگان را بر او تحریم میکند، تا فرعون و اهالی او در این باره سرگشته و حیران شوند، هر بار که زنی را مییافتند و پســتان بـه دهانش مـیگذاشت آن را نـمیگرفت و نمیمکید. میترسیدند موسی بمیرد یا لاغر گردد و از حال برود! تا وقتی که خواهرش او را از دور دید و وی را شناخت، و قدرت یزدان کاری کرد که از فرصت شوق و ذوق ایشان برای پیدا کردن دایهای مناسب استفاده کند و آنان را به دایهای رهنمود نماید و بدیشان بگوید : (هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ) (12). آیا شما را به افراد خانوادهای رهنمود کنم که بـرایـتان سرپرستی او را برعهده گیرند (و وی را شـیر دهـند و پرورش کنند) و خیرخواه و دلسوز او باشند؟. آنان واژههای او را قاپیدند، و شاد و مسرور گردیدند. آرزو کردند که چه میشد اگر راست بگوید، و کودک گرامی و مهربان نجات پیدا کند! صحنۀ چهارم به پایان میآید. خـویشتن را در بـرابـر صحنۀ پنجم و واپسین صحنه در این حـلقه مـییابیم. کودک غائب به آغوش مـادر غمناک و حسـرتزده برگشته است. سالم است. دارای منزلت و مکانت والا است. فــرعون از او حـمایت و حـفاظت مـیکند. زن فرعون او را مورد عنایت و رعایت قـرار مـیدهد. در حالی که ترسها و هراسها پیرامون مـوسی درگشت و گذار است او در امن و امان و شـاد و مسرور است. دست قدرت یزدان بـا تـدبیر و تقدیر شگـفت خـود، نخستین حلقه را برای او ساخته است: (فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ) (١٣) (مأمـوران مـادر مـوسی را بـه قصر فرعون بـردند و نـوزاد سخت پسـتان او را مکـیدن گرفت و بـرق خوشحالی از چشمها جستن کرد، و بـدین تـرتیب) مـا موسی را به مادرش بـازگرداندیم تا چشمش (از دیـدار او) روشـن شـود (و غــم و انـدوهی در دل او نماند) و غمگین نگردد و بداند که وعدۀ خدا راست است، اگر چه بیشتر مردم (چنین) نمیدانند. روند داستان بعد از این، سالهای درازی که میان تولّد موسی علیه السّلام تا حلقۀ بعدی بوده است، ساکت مانده است، حلقۀ بعدی که جوانی و میانسالی موسی را دربر دارد. نمیدانیـم پس از این که مـوسی به آغـوش مـادرش برمیگردد تا او را شیر بدهد چه چیز رخ داده است، و جایگاه و پایگاه او در کاخ یا در بیرون کاخ پس از این که جوان گردیده است و میانسال شده است چه بـوده است و چگـونه بـر او گـذشته است، تـا آن وقت کـه حوادث بعدی در حلقۀ دوم روی مـیدهد. نـمیدانـیم عقیدۀ موسی چه بوده است؟ او که جلو دیدگان فرعون رشد و نموّ میکند و برابر تربیت و پرورش او تربیت می گردد و پرورده میشود، و برای خدمت بـه فرعون آماده و پرورده میگردد، و در میان بندگان فـرعون و کاهنان او آموزثن میبیند و زندگی می کند ... روند داستان از همۀ اینها درمیگذرد و سکوت میکند، و حلقۀ دوم بلافاصله آغاز میگردد، در آن زمـان کـه موسی رشد پیدا کرده است و قد کشـیده است و خـدا بــدو دانش و فـرزانگــی بـخشیده است، و پـاداش نیکوکاران را بهرۀ او فرموده است: (وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ) (١٤) و زمانی که موسی به نهایت قدرت و رشد (جسـمانی) خود رسید، و خرد و انـدیشهاش کـامل گردید، بـدو فرزانگی و دانش دادیـم، و مـا اینگونه بـه نـیکوکاران پاداش میدهیم (و خوبی و نیکی ایشان را بـا خوبی و نیکی پاسخ داده و آنان را در هر دو جهان یاری میکنیم و خوشبخت میگردانیم ). رسیدن به قدرت و قوّت که با واژۀ «اشد» از آن تعبیر شده است، کمال نـیروهای جسـمانی است. و مـراد از استواء که مصدر فـعل «اسـتوی» است تـعادل بافت اندامها و تکامل خرد و اندیشه است ... تعادل نیروها و تکامل اندامها و پختگی خردها و اندیشهها هم معمولاً در سی سالگی صورت میپذیرد. آیا موسی در کـاخ فرعون بالیده و پـرورده شـده است و فـرزند خوانـدۀ فرعون و همسر او گردیده است تا بدین سـنّ و سـال رسیده است؟ یا این که موسی از آن دو جدا گـردیده است، و به ترک کاخ گفته است، و دل و درون او از این احوال و اوضاع گندیدهای که دل و درونی همچون دل و درون پاک برگزیدهای چون موسی علیه السّلام از آن بیزار و گریزان است، رمیده است و راه گـریز در پـیش گـرفته است؟ مخصوصاً مادرش قطعاً باید موسی را با خـود آشنا کرده باشد و او را و قوم او را و آئین او را بـدو شناسانده باشد. موسی هم مـیدیده است کـه فـرعون چگونه خواری و حقارت زشت و ظلم و جور پلشت را به قـوم او مـیرسانده است، و بـدترین سـتمگریها و پستتــرین تـعدیها را گـریبانگیرشان مـیکرده است. موسی زشتترین شکـل فسـاد بـزهکارانـه را شـائع میدیده است و فراگیر مییافته است. ما دلیلی بر این امور در دست نداریم، و لیکـن رونـد حوادث چیزی از این قبیل را الهام میکند، همان گونه که خواهد آمد. پیروی که بر عطاء دانش و فرزانگـی بـه موسی است این چنین است: (وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ (١٥) قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (١٦) قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ) (١٧) مـوسی (از قـصر فـرعون، رهسـپار کوچه و بـازار پایتخت مملکت شد) و بدون این که اهـالی شـهر مـطّلع شــوند، وارد آنـجا گردید. در شــهر دیـد که دو مـرد میجنگند که یکی از قبیلۀ او (بنیاسرائیل) و دیگری از دشمنان او (یعنی از طائفۀ قبطیهای جـانبدار فـرعون) است. فردی که از قـبیلۀ او بـود، علیه کسـی که از دشمنانش بـود، از مـوسی کمک خواست (و مـوسی کمکش کرد) و مشتی بدو زد و او را کشت! موسـی گفت: این از عمل شیطان بود (چرا که با وسوسۀ خود بر سر خشــمم آورد و غـافلگیرم کـرد). واقـعاً او دشـمن گمراه کـنندۀ آشکاری است. (موسی از کـردۀ خود پشیمان شد و رو به درگاه خدا کرد و) گفت: پروردگارا! من بر خویشتن (با کشتن یک تن) ستم کـردم. پس (بـه فریادم رس و) مرا ببخش. (خدا دعایش را اجابت کرد) و او را بخشید، چـرا صـه خدا بس آمرزگار و مـهربان (دربارۀ بندگان پشـیمان و توبهکـار) است. گفت: پروردگارا! به پاس نعمتهائی که به من عطا فرمودهای (و عطا میفرمائی که مغفرت و مـرحمت است)، هرگز پشتیبان بدکاران و بزهکاران نخواهم شد. موسی وارد شهر شد ... مفهوم میشود که پایتخت آن روزی مراد است ... آیا موسی از کجا آمد و وارد شهر شد؟ آیا از کاخ فرعون در عین شمس بیرون آمد؟ یـا موسی به ترک کاخ و پایتخت گفته است، بعدها بدون این که مردمان متوجّه شوند بدانجا برگشته است، مثلاً در وقت نیمروز که مردمان میخوابند و جاسوسان به خواب میروند؟ به هر حال موسی به شهر داخل شد. (فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ). در شهر دید که دو مرد میجنگند که یکـی از قبیلۀ او (بنیاسرائیل) و دیگری از دشـمنان او (یـعنی از طـائفۀ قبطیهای جانبدار فرعون) است. فردی کـه از قبیلۀ او بود، علیه کسی کـه از دشمنانش بود، از مـوسی کمک خواست. یکی از آن دو نفر قبطی بود - گویند که از حواشـی و اطرافیان فرعون بوده است. برخی هم گفتهاند: آشپز کاخ بوده است ... و دیگری هم اسرائیلی بوده است. آن دو نفر با یکدیگر میجنگیدند. اسرائیلی از موسی کمک و یاری خواست و بدو گفت که موسی و او هـمدست شوند و کار قبطی را بسازند. ایـن چگـونه روی داد؟ چگونه اسرائیلی از موسی کـمک خـواسـته است کـه پروردۀ فرعون است، بر ضدّ مردی که از مردان فرعون است؟ این کار صورت نمیگیرد اگر مـوسی هـنوز در کاخ و پسر خواندۀ فرعون یا از حواشی و دار و دستۀ او باشد. بلکه همچون کاری وقـتی امکـانپذیر است کـه اسرائیلی مطمئن باشد که موسی با کاخ پیوند و ارتباطی ندارد. و داثسـته باشد که موسی از زمـرۀ بنیاسرائیل است، و او میخواهد از شاه و اطرافیان شاه انتقام بگیرد، و قوم تحت شکنجه و آزار خود را یاری و کمک کند. این امر مناسبتر به حال کسی است که در جایگاه موسی علیه السّلام باشد. بـعید بـه نـظر مـیرسد کـه موسی توانسته باشد خود را در لجنزار شرّ و فساد نگاه دارد و از آنجا بیرون نرود و به ترک آنجا نگوید. (فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ). موسی مشتی بدو زد و او را کشت. «و کز: مشت» زدن با دستی کـه انگشـتهای آن جـمع آورده شود. از تعبیر قرآنی چنین فهمیده مـیشود کـه یک مشت زده شده است و مرگ قبطی را در پی داشته است. این هم بیانگر نیرومندی و جوانی موسی است. همچنین میرساند که موسی تند و سریع خشـمناک و دگرگون میگردیده است. از دیگر سو این را به تصویر میکشد که موسی چه اندازه از فرعون و اطرافـیان او دل خونینی داشته است و داغدار بوده است. امّا از روند قرآنی این هم برمیآید که موسی نـمیخواسـته است قبطی را بکشد، و کشش او مـضبود و مـراد او نـبوده است. همین که قبطی را نقش زمین و لاشه بیجانی دید، رو به خدا کرد و از کردۀ خود بشیمـان گردید و توبه کرد، و کارش را به شیطان و گمراهسازی او نسبت داد. کارش ناشی از خشم بود، و خشم اهریمن است، و یـا باد و ثروتی از اهریمن است: (قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ) (١٥) موسی گفت: این از عمل شیطان پود (چرا که با وسوسۀ خود بر سـر خشـمم آورد و غـافلگیرم کـرد). واقـعاً او دشمن گمراه کنندۀ آشکاری است. سپس جزع و فزع را دنبال گرفت و بیان داشت که خشم او را بدین کار برانگیخته است. به ظلم و ستمی که به خود کرده است اعتراف مینماید و رو به خدای خـود مینماید و آمرزش و گذشت او را درخواست میکند: (قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي). (موسی از کردۀ خود پشیمان شد و رو به درگاه خدا کرد و) گفت: پروردگارا! من بر خویشتن (با کشتن یک تن) ستم کردم. پس (به فریادم رس و) مرا ببخش. خدا گریه و زاری وی را پـذیرفت و بـه حسّاسیّت و طلب آمرزش او پاسخ مثبت داد: (فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ) (١٦) (خدا دعایش را اجابت کرد) و او را بخشید، چرا که خدا بس آمرزگار و مـهربان (دربـارۀ بندگان پشـیمان و توبه کـار) است. انگار موسی با دل بیدار و با احساس تیزبین خـود در پرتو کرمی رو به خدا کردن خویش، متوجّه گردید کـه پروردگارش او را بخشید و قلم عفو برگناهش کشید. دل مؤمن احساس پیوند و تماس با خدا و پذیرش دعا میکند، همین که دعا میکند. بدان هنگام که بیداری و هوشیاری و حسّاسیّت او بدان سطح رسـیده بـاشد، و گرمی رو به خدا کردن او تا بدان مرز اوج گرفته باشد … وجدان موسی علیه السّلام به لرزه افتاد وقتی که پذیرش یزدان را احساس کرد. این است که با خود پیمان میبندد کـه شکر نعمت او را بجای بیاورد، نـعمتی کـه خـدا بـدو بخشیده است: (قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ) (١٧) گفت: پروردگارا! به پـاس نـعمتهائی که بـه مـن عطا فرمودهای (و عطا مـیفرمائـی که مـغفرت و مـرحـمت است)، هرگر پشتیبان بدکاران و بزهکاران نخواهم شد. این عـهد و پـیمان مـطلقی است کـه هـرگز در صـف بزهکاران نایستد و از ایشان پشتیبانی نکند و بدیشان کمک و یاری ننماید. این هم تبرئۀ خـویش از بـزه و بزهکاران در هر شکلی از اشکال خود است، حتّی اگر این بزه بر اثر تأثّیر خشم، و ناگواری تلخی ظلم و جور است. این هم واقعاً نعمت خدا در حقّ موسی است که دعای او را پذیرفته است، و گذشته از آن، قبلاً بدو نعمت توان و فرزانگی و دانش داده است. این لرزش سخت، و پیش از آن چنان جـهش و پـرش سخت، برای ما شـخصیّت موسی علیه السّلام را بـه تـصویر میکشد، شخصیّتی که زود دگرگون و منقلب میگردد، و دارای وجدان جوشان، و نیروی سخت جهشی و توفنده است. با این نشانه برجستۀ چنین شخصیّتی در موارد و جاهای بسیار دیگری برخورد خواهیم کرد. بلکه ما در صحنۀ دوم همین حلقه، بلافاصله بـرخـورد خواهیم کرد: (فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفًا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالأمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ (١٨) فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ يَا مُوسَى أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالأمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلا أَنْ تَكُونَ جَبَّارًا فِي الأرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ) (١٩) در شــهر، تــرسان و نگران، شب را بـه روز ا ورد، و ناگهان کسی کـه دیرور از موسی یاری و مدد حواسته بود، او را به فریاد خوانـد (چرا که بـا قبطی دیگـری گلاویز شده بود و از عهدهاش برنمیآمد). موسی بدو گفت: حقّاً تـو گمراه آشکـاری. و هـمین که مـوسی خواست به سـوی کسـی کـه دشـمن آن دو بـود دست بگشاید و حمله نماید، (مرد قبطی فریاد زد و) گفت: آیـا میحواهی مرا بکشـی همان گونه که دیـروز کسـی را کشـتی؟ در زمین جز ایـن نـمیخواهـی کـه ستمگر زورگوئی بـاشی، و نـمیخواهـی کـه از اصـلاحگران باشی . کارزار نخستین با کشته شدن قبطی، و پشـیمان شـدن موسی از کار خود، و رو به خـدا کـردن مـوسی به پروردگارش، و طلب آمرزش از او، و صرف نظر کردن خدا از او، و با خود عهد کـردن موسی کـه پشـتیبان بزهکاران نشود، به پایان آمد. یک روز گذشت. موسی در شهر ترسان و هراسـان از آشکار شدن کارش میگشت. چشم به راه رسوائـی و اذیّت و آزار بـود. واژۀ «یـترقب: مـیپائید و انـتظار میکشید» حالت کسی را به تصویر میکشد که ترسان و هراسان است و مینگرد و می ترسد، و در هر لحظهای انتظار شرّ و بلا را میکشد ... این هم نشانۀ سخـت جوشان و زود دگـرگون شـوندهای است کـه در ایـن جایگاه هم پدیدار و نمودار میآید. تعبیر قرآنی با این واژه هیئت خوف و هراس و پریشانی را مجسّم میکند، همان گونه که خوف و هراس و پریشانی را با دو واژه «فی المدینه: در شهر» بزرگ و چشمگیر مینماید. چه شهر طلبق عادت جای امن و امان و آرامش و اطمینان است. وقتی که در شهر بترسد و خـویشش را بـپاید و هر دم نگران اذیّت و آزار باشد، معلوم است که همچون ترس و هـراسـی چـه اندازه عـظیم بـوده است. چـه بزرگترین ترس و هراس آن ترس و هراسی است کـه در محلّ امن و امان و در جایگاه آرامش و استقرار به انسان رو کند! این حال و وضع موسی بیانگر این است که او در این وقت جزو مردان کاخ و کاخ نشینان نبوده است. اگر از زمرۀ آنان بود، کسی از مردان کـاخ و کـاخ نشینان در دورههای ظلم و ستم و تعدّی و طغیان، سهل و سـاده میتوانست شخصی را بکشد و آب هم از آب تکـان نخورد، و از چیزی هم نترسد و نهراسد. چه رسد به این که: «خائفاً یترقب: هراسان و نگران» باشد. اگر موسی هنوز در کاخ است و در دل فرعون مـنزلت و مکـانت دارد، چه جای هراس و نگرانی است؟ بدان هنگام که موسی در این دلهره و خوف و هراس بوده، ناگهان سر و کلّه مرد اسـرائـیلی دیـروزی پـیدا میشود: (فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالأمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ). ناگهان کسی که دیروز از موسی یاری و مدد خـواسته بود، او را به فریاد خواند!. این همان کسی است که اسرائیلی بود و دیروز از او کمک و یاری طلبیده بود و بر ضدّ قبطی به فـریادش خوانده بود. آخر او با قبطی دیگری، هم اینک در جنگ است، و موسی را به کمک میطلبد تا بدو این بار هم کمک کند. چه بسا از موسی میخواهد کـه بـا مشت دیگری این یکی قبطی را نیز که دشمن مشترک هر دو است به دیار عدم بفرستد! ولی تصویر کشتۀ دیروزی هنوز بر صفحۀ خیال موسی است و او را آزار میدهد. گذشته از این شبح، پشیمانی و طلب آمرزش و بستن پیمان با یزدان جهان در میان است. افزون بر اینها هم اینک موسی در هر لحـظهای انتظار شکنجه و کیفر را دارد و آن را بر صـفحۀ ذهـن خود مینگارد. ناگهان موسی دگرگون شد و بر کسی تاخت که او را به کمک میخواست. بـر او تـوپیده و گمراه و گشتهاش نامید: (قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ) (١٨) موسی بدو گفت: حقّاً تو گمراه آشکاری. او گمراه است چون درگیر پیکاری می شود که به پایان نمیآید، و درگیریهائی را به وجود میآورد که نتیجهای جز شورش بر ضدّ بنیاسرائیل در بر ندارد. آنان هم از شورش کامل ناتوانند، و نمیتوانند حرکت مثبت و مثمر ثمری داشته باشند. پس همچون درگیریهائی که زیـان میرسانند و سودی در بر ندارنـد، هیچ گونه ارزشـی ندارند. ولی آنچه بعد از آن روی داد این بود که مـوسی به سبب خشم و کینی که بر قبطی داشت دگرگون و منقلب گردید. بر او تاخت و خـواستکـهکـار او را بسـازد همانگونهکه دیروزکار قبطی پیشین را ساخته بود و به دیار عدمش فرستاده بودا این دگرگونی و منقلب شدن نشانۀ هر چه زودتر مـنفعل و منقلب گـردیدن موسی است، همان گونه که قبلاً بدان اشاره کردیم. ولی از دیگر سو بیانگر لبریز شدن نفس موسی علیه السّلام از خشم و کین ظلم و ستمی است که بر بنیاسرائیل میرفته است. تا بدانجا که بنیاسرائیل را پیوسته آمادۀ انتقام گرفتن از ظلم و جور دوران کرده است، و ایشان را از واقـعیّت موجود سخت ناخشنود ساخته است، و برای کوتاه کردن دست تعدّی و تجاوز بیدادگران، توفنده و تا زنده نموده است. ظلم و جور و تعدّی و تجاوز دراز مدّت، در دل انسانها کانالهائی از خشم و کین میزند و آنان را بر اثر فشار درون آمادۀ انفجار می سازد. (فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ يَا مُوسَى أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالأمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلا أَنْ تَكُونَ جَبَّارًا فِي الأرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ) (١٩) همین که موسی خواست به سوی کسی که دشـمن آن دو بود دست بگشاید و حمله نماید، (مرد قبطی فریاد زد و) گفت: آیا میخواهی مرا بکشی همان گونه که دیـروز کسی را کشتی؟ در زمین جز این نمیخواهی که ستمگر زورگوئی بـاشی، و نـمیخواهـی کـه از اصلاحگران باشی . زمانی که ظلم و ستم شدّت مییابد، و جـامعه تـباهی میگیرد و مختلّ میشود، چه بسا اتّفاق بیفتد که نفس پاکی از ظلم و ستمی به تنگ بیاید که اوضاع و قوانین و عرف مـردمان را دچـار اشکـال مـیکند، و فـطرت عمومی را تباه میگرداند، تا بدانجا که مردمان ظـلم و ستـم را ببینند و بر ضدّ آن برنـشورند و به پا نخیزند، و ظلم و ستم را ببینند و درونشان برای جلوگیری از آن به جوش و خروش درنیاید، و برای محافظت از کرامت و شرافت خود به مقاومت و مبارزه نپردازند. حتّی فساد فطرت عمومی کار را بدانجا مـیکشاند که مـردمان مظلوم و ستمدیدهای را ببینند که از خود دفاع کند و به مقاومت و مبارزه بپردازد، کارش را ناپسند بشمارند، و کسی را که از خود یا از دیگران دفاع کند او را ملقّب بکنند به: (جَبَّارًا فِي الأرْضِ). زورگو و قدرتنما در زمین. همان گونه که قبطی به موسی گفت و چنین نسبتی بدو داد. این بدان خاطر است که مردمان عادت میگیرند طاغی و یاغی را ببینند که میتازد و مینازد، ولی آنان تکان نمیخورند، و حتّی گمان هم میبرند که اصل کار این است! و این کار فضل و هنر است! و این عمل ادب است! و اخلاق چنین است! و این راه اصلاح و فـلاح است!.. هر گاه مظلومی را ببینند که به دفع ظلم از خود میکوشد و در برابر ظالم میخروشد و پرچینی را درهم میشکند که طاغی و یاغی برای حمایت و حفاظت از احوال و اوضاعی آن را پدید آورده است که زندگی او بدان منوط و مربوط است و در سـایۀ آن میماند و فـرمان میراند، و زمـانی که ببینند سـتمدیدهای برمیخیزد تا آن پرچین ساختگی باطل و پوچ را درهم شکند، مردمان فریاد و فغان سر مـیدهند و آه و نـاله میکنند و به دهشت و وحشت میافتند، و ایـن چـنین مظلوم و ستمدیدهای را که از خود دفاع میکند و به دفـع ظلم میکوشد خونریز یـا قلدر مینامند و میخوانند، و تازیانههای سرزنش و انتقام خود را بـر سرش فرود میآورند! ولی ستمگر طاغی و یـاغی را جز در موارد کمی مورد لومه و سرزنش قرار نمیدهند و خشم ویش خـود را مـتوجّه او نـمیسازند) دیگـر هر چند که همچون مظلوم و ستمدیدهای شحاع و دلیـر باشد، عذری برایش قائل نیستند، و بدو به سبب به تنگا افتادن و به جان آمدن از ظلم سنگین و ستم ننگین حقّی نمیدهند و بهانهای نمیشناسند! مدّتهای مدید ظلم و ستم به بنیاسرائـیل روا گـردیده بود. نفس موسی علیه السّلام از آن به تنگ آمده بود. تا بدانجا که ما دیدیم نخستین بار برمیجوشد و برمیخیزد، ولی پشــیمان مــیشود. امّـا دومـین بـار بـرمیجوشد و برمیخیزد تا همان کاری را بکند که بار اوّل کرده بود و بر آن پشیمان شده بود، و میخواهد بار دوم نیز چنین کند. میخواهد حملهور شود به سوی کسی که دشمن او و دشمن قوم او است. این است که خدا او را به خود رها نکرد. بلکه او را در پناه خود گرفت، و دعای او را پذیرفت. چه خدا از دلها و درونها بسی آگاه است و میداند توان تحمّل انسان چند است و تا به کجا است. ظلم و ستم وقتی که شدّت میگیرد، و درهای عدل و انصاف بسته میشود، شخص به جان آمدۀ ستمدیده هجوم میآورد و یورش میبرد و بیباکانه خویشتن را به میان صف دشمنان میاندازد و سر از پای نمیشناسد. کاری که موسی کرد آن اندازه موسی را به ترس و هراس نینداخت که روایت اوصاف، آن گروههای بشری را به ترس و هـراس مـیانـدازد، گروههائی که ظلم و ستم فـطرت ایشـان را در بـرابـر همچون عمل فطری مسخ کرده است، و هر اندازه هـم ظلم و ستم از حدّ گذشته باشد بر اثـر تـحلیل رفتن فطرتشان تحت فشار و خودخوری و به تنگنا افـتادن، پـوسته در بیم و هراس بسر میبرند و از همه چیز و از هر حرکتی میترسند. این درس عبرتی است که از روش تعبیر قرآنی درباره دو حادثه و چیزی که به دنبال آنها است برمیآید. تعبیر قرآنی عمل قتل را نـیک نمیشمرد و هـمچنین آن را بزرگ هم نمیکند. چه بسا آن را ستم به خود شـمرده است چون موسی برای دفاع از نژاد قـوم خـود بدان برخاسته است و شتابان بدان پـرداخـته است. مـوسی کسی است که برگزیده میشود تا پیغمبر خدا گـردد و زیر نظر خدا پرورده و ساخته و پرداخته شود ... یا چه بسا ستم به خود شمرده شده است چـون مـوسی زود درگیر با کارهای فرعون طاغی و یاغی گـردیده است. ولی خدا میخواسته است که نجات فراگیر از راهی و به شیوهای باشد که مقدّر و مقرّر فرموده است. آخر ایـن درگیریهای فردی و جـانبی در تغییر اوضـاع سـودی نمیبخشیده است و مثمر ثمری نبوده است. همان گونه که یزدان مسلمانان را در مکّه از درگیری بازداشت تا زمان مناسب آن فرا رسید. به نظر سرسد بوئی از کشتۀ دیروز برخاسته است، و شبهههائی پیرامون موسی پـخش و پـراکـنده گـردیده است. چون قبلاً بیزاری او از طغیان فرعون و فرعونیان برای برخیها روشن بوده است، و از دیگر سـو دوست اسرائیلی او راز کشتن قبطی را نیز در میان بنیاسرائیلها آشکار کرده است و برایشان گفته است. به دنبال آن، این راز به بیرون از قوم بنیاسرائیل درج کرده است و به گوش دیگران هم رسیده است. ما این نظریه را ترجیح میدهیم. زیرا موسی که یکی از مردان فرعون را در جنگی کشته است که میان او و یک بنیاسرائیلی درگرفته است، آن هم در چنین شرائط و ظروفی که همچون کاری حادثۀ فرح بخشی برای افـراد بنی اسرائیل است. برخی از خشـم و کین ایشـان را تسکین میدهد، و معمولاً پخش میشود و پچپچ کنان و شادی کنان زبان به زبان میگردد و دلهـا بدان خـنک میشود و خبر آن در اینجا و آنجا میپیچد. مخـصوصاً اگر قبلاً بیزاری موسی از ظلم و ستم، و جانبداری او از ستمدیدگان ورد زبان بوده باشد. هنگامیکه موسی خواست بر قبطی دوم بتازد، او همچون تهمتی را رو در روی او می گوید، زیرا حقیقت برای او مجسّم گردیده است. هـم ایـنک مـیبیند کـه موسی میخواهد بر او بتازد و کار او را بسازد. بـدو چنین سخنی را میگوید: (أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالأمْسِ). آیا میخواهی مرا بکشی همان گونه که دیروز کسـی را کشتی؟. سخنان بعدی او: (إِنْ تُرِيدُ إِلا أَنْ تَكُونَ جَبَّارًا فِي الأرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ) (١٩) در زمین جز ایـن نـمیخواهـی کـه ستمگر زورگوئی باشی، و نمیخواهی که از اصلاحگران باشی. این سخن بیانگر این است که موسی در زندگی راهی را برگزیده است و در پیش گرفته است. او به وسیلۀ این راه و روش، عنوان مرد صالح و مصلحی را پیدا کـرده است و بدان شناخته شده است. او ظلم و ستم و زورگوئی و زورمداری را دوست نمیدارد. این است این فرد قبطی او را بدان تذکّر میدهد و بدان گـوشه می زند، و موسی را متّهم به این میکند که برخلاف چیزی عمل میکند که بدان مشـهور و مـعروف است. انگار میخواهد زورگوی زورمداری شود نه فرد صالح و مصلحی. مردمان را مـیکشد بـجای ایـنکـه مـیان مردمان صلح و سـاز کـند و اوضـاع و احـوالشـان را اصلاح و رو به راه سازد، و آتش شرّ و بدی را خاموش کند و به انسانها آرامش و آسایش ارمغان دارد. شیوۀ مخاطب قرار دادن و مـوضوع خـطاب او بـیانگر ایـن واقعیّت است که مـوسی در آن زمـان جـزو مـردان و اطرافیان فرعون نبوده است. والّا فـرد مـصری جـرأت نمیکرده است با او با این بیان سخن بگوید و این گونه او را طرف خطاب قرار دهد و این موضوع خـطاب او بست. برخی از مفسّران گفتهاند: این سخن از جانب اسرائیلی بوده است نه از سوی قبطی. چون وقتی که موسی بدو گفت: (إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ) (١٨) حقّاً تو گمراه آشکاری. آنگاه موسی خشمگین بدو نزدیک شد تـا برکشی بتازد که دشمن موسی و اسرائیلی بود، اسرائیلی گـمان برد که موسی بر او خشـمناک است، و جلو میآید تا بر او حمله کند. این است که این سخن را گفت، و رازی را پخش کرد که تنها او مطّلع از آن بود ... چیزی که این دسته از مفسّران را به چنین برداشتی کشانده است، این است که راز قتل برای مصریان مجهول بوده و سر بـه مهر مانده است. ولی معنی نزدیک به ذهن همین است که قبطی ایـن چنین سخنی را زده است و همچون فریادی را برآورده است. علّت پخش شدن راز قتل را هم بیان کردیم. چـه بسا هم فرد مصری از روی زرنگی و هوشیاری دریافته باشد، و یا از روی حدس و گمان با توجّه به شرائط و ظروف مـحیط بر مـوضوع هـمچون سـخنی را گـفته باشد.[2] ظاهر این است که موسی در اینجا اقدامی نکرده است و دست بهیاری نبرده است، یس از آن که آن مرد کار دیروز را بدو گوشزد نموده است. این مرد باید گریخته باشد تا به قوم فرعون خبر دهـد کـه قـاتل دیـروزی، موسی بوده است. در اینجا خلأ و فاصلهای در رونـد سخن است که پس از صحنه پیشین آغاز میگردد. بعد از آن صحنۀ تازه شروع میشود. مردی از دورتـرین نقطۀ شهر میآید و مـوسی را از رایـزنی ســران قـوم فرعون باخبر میسازد، و بدو پیشنهاد میکند که از شهر بگریزد تا زندگی خود را برجای بدارد: (وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَا مُوسَى إِنَّ الْمَلأ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ) (٢٠) (وقتی که خبر کشته شدن قبطی پراکنده شد) مردی (که از خانوادۀ فرعون بـود و ایـمان آورده بود) از نقطۀ دوردست شــهر شـتابان آمـد و گفت: ای مـوسی درباریان و بزرگان قوم بـرای کشتن تـو بـه رایزنی نشستهاند. پس (هرچـه زودتـر از شهر) بـرون بـرو. مسلّماً من از خیرخواهان و دلسوزان تو هستم. این دست قدرت یزدان است کـه در لحـظۀ مطلوبی بیپرده عیان میشود تا اراده و مشیّت خدا را به اتمام برساند. درباریان و سران قوم فرعون که از زمـرۀ حـواشـی و مردان حکومتی و مقرّبان درگاه او بودند دانستند که این قتل کار موسی بوده است. شکّ هم نیست که آنان شبح خطر را در آن دیدهاند. این کار قالب شورش و سرکشی را دارد، و بیانگر جانبداری و هواداری از بنیاسرائـیل است. پس در این صورت باید پدیده خطرناکی بـوده باشد و سزاوار رایزنی دربارۀ آن است. اگر بـزه یک کشش عادی بود سزاوار این نبود که دربارهاش به شور بنشینند و رایزنی کنند، و فرعون و درباریان و بزرگان اندیشۀ خود را بدان مشغول نمایند. دست قــدرت خـدا نـمایندهای از مـیان درباریان را برمیگزیند. این شخص ارجح این است که همان مـرد مؤمن آل فرعون است که ایمان خویش با نهان داشته است، و در سورۀ «غـافر» از او سـخن رفـته است.[3]دست قدرت خدا این یک نفر را برگزید تا بـه سـوی موسی شتاب گیرد: (مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ). از نقطۀ دوردست شهر شتابان آمد. با سعی و تلاش و توجّه هر چه بیشتر آمد، تا خود را به موسی برساند، پیش از این که مردان حکومتی خود را بدو برسانند: (الْمَلأ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ) (٢٠) درباریان و بزرگان قوم برای کشـتن تو به رایزنی نشستهاند، پس (هر چه زودتـر از شهر) بـیرون بـرو. مسلّماً من از خیرخواهان و دلسوزان تو هستم. (فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ) (٢١) موسی از شهر خارج شد، در حالی که ترسان و چشم به راه بود (که هر لحظه حادثهای رخ دهد و فرعونیان او را دستگیر کنند. خدا را بـه فریاد خوانـد و) گفت: پروردگارا! مرا از مردمان ستمگر رهائی بخش. دیگر باره نشانۀ برجستۀ شخصیّت جوشان و خـروشان را آشکارا میبینیم. آمادگی و نگرش را مییابیـم. همراه با آن نشانه، مسقیم رو به خـدا کـردن و از او کـمک طلبیدن، و چشم به حمایت و رعایت او دوختن، و بـه پناه او در وقت ترس و خوف خریدن، و انتظار امن و امان در پناه او کشیدن، و امید نجات و رسـتگاری از آستانۀ او داشتن را مشاهده میکنیم: (رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ) (٢١) پروردگارا! مرا از مردمان ستمگر رهائی بخش. آگاه روند قرآنی موسی را در بیرون شهر میپاید. او ترسان و هراسان بدین سم و آن سو مـینگرد. تک و تنها است. بـدون تـوشه و تـوان است. تـنها تـوشه و توانش اعتماد بر مـولای خـود است. و تنها رو بـدو مــیدارد، و فـقط از اوکـمک و یـاری و هـدایت و راهنمائی میطلبد: (وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ) (٢٢) و هنگامی که رو به جـانب مدین (شـهر شعیب) کرد، گفت: امید !ست کـه پروردگارم مـرا بـه راستای راه رهنمود فرماید (و ناهمواریها و گرفتاریها را از سر من به دور دارد). شخصیّت موسی علیه السّلام را تک و تنها و رانده و مانده در راههای بیابانی رو به شهر مدین در جنوب شـام و در شـمال حــجاز مــییابیم. مسـافتهای دور و دراز، و فاصلههای فراوان، پیـش رو دارد. اندوخته و توشهای و ساز و برگ آماده ای با او نیست. آمادگی سفر را نـیز ندارد. از شهر ترسان و هراسان بیرون دویده است. این سو و آن را مینگرد و میپاید. مرد دلسوزی او را بیم داده است و او هم بدون توقّف سر در بیابان نهاده است. نه توشهای به همراه آورده است، و نه راهـنمائی پـیدا کرده است. تنهای تنها است. مـیبینیم رو بـه آسـتانۀ پروردگارش میدارد، و خویشتن را بدو تسلیم میکند و میسپارد، و به هـدایت و رهنمودش چشـم امـید میدوزد: (عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ) (٢٢) امید است که پروردگارم مـرا بـه راستای راه رهـنمود فرمـاید (و ناهمواریها و گرفتاریها را از سر من بـه دور دارد. بار دیگر موسی علیه السّلام را در دل ترس و هراس مییابیم. او را بعد از دورهای از امن و امان، و بلکه رفاهیّت و خوشی و برخورداری از نعمتها، در جرگۀ خوف و بیم میبینیم. او را تنهای تنها و بدون هـر گونه نـیروئی از نیروهای ظاهری زمین مییابیم. همۀ نیروهای زمین از او بریدهاند و به ترک او گفتهاند. فرعون و سپاهیان او موسی را تعقیب میکنند. در هر مکـانی بـه دنـبال او میگردند. میخواهند امروز بلائی بر سر او بیاورند که در کودکی بر سر او نیاوردهاند. ولی دست قدرتی کـه بدان هنگام او را پائیده است و از او حمایت کرده است و بدو عنایت فرموده است، در ایـن هنگام نــز او را مــیپاید و از او حــمایت مـینماید و بـدو عنایت میفرماید، و او را به دشمنانش هرگز تسلیم نمینماید. آهای! این موسی است کـه راه دور و دراز را سـپری میکند، و خود را به جائی میرساند که دست یورشگر فرعون بدان نمیرسد و نمیتواند کمترین بلائی بـدو برساند: (وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ (٢٣) فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ) (٢٤) و هنگامی که به (چاه) آب مدین رسید، مردمان زیـادی را دید که بـر آن کرد آمـدهانـد، و چهارپایان خود را ســیراب مــیکنند، و آن طـرفتر دو زنـی را دیـد که گوسفندان خویش را میپایند (و نـمیگذارنـد بـه چـاه نزدیک شوند و با دیگر گوسفندان بیامیزند). گفت: شما دو نــفر چـه کار مـیکنید؟ (چرا گوسفندان خود را دورادور نگاه داشتهاید و آبشان نمیدهید؟). گفتند: پدر مـا پیرمرد کهنسالی است و مـا گوسفندانـمان را آب نـمیدهیم تــا چوپانان (هـمگی، گوسفندان خود را) برمیگردانند (و چاه آب خلوت میشود. مـوسی دلش به حال آنان سوخت، و) گوسفندان ایشـان را سـیراب کرد. سپس (از فرط خستگی) به زیـر سایۀ (درختی) رفت و عرضه داشت: پروردگارا! مـن نـیازمند هـر آن چیزی هستم که برایم حواله و روانه فرمانی. سفر دور و دراز و پر رنج و زحمت، سرانجام او را به آب مدین رساند. او به آب مدین رسید در حالی که خسته و کوفته و از پای درافتاده بود. ناگهان صحنهای را دید که شـص جوانمرد دل بدان نـمیدهد و از آن آسوده خاطر نمینشیند. فطرت سالم جوانمردی بسان فطرت سالم موسی علیه السّلام بدان راضی نـمیشود و تـاب تـحمّل آن را نـدارد. مـوسی علیه السّلام دیـد چـوپانان مـرد چهارپایان خود را به آبشـخور میآورند تـا سـیراب شوند. دو زن آنجا هستند و نمیگذارند گوسفندانشان جـلو بیایند و بـه کـنار آبشخور برسند. به عـقیدۀ جوانمردان و در پیشگاه فطرت سلیم، سزاوار است که این دو خانم نخست گوسفندانشان را آب بدهند، و در این راستا مردان راه را برایشان بگشـایند و کـمکشان نمایند. موسی گریزان و رانده و مانده و مسافر رنج دیده و از پای افتاده، آسوده ننشست و به اسـتراحت نپرداخت. آخر او صحنۀ زشتی را میبیند که مخالف با عـرف و عادت است. قدم جلو نهاد و به پیش این دو خانم رفت و احوال شگفت ایشان را پرسید: (قال:ما خطبكما ?). گفت: شما دو نفر چه کار میکنید؟. (قالتا:لا نسقي حتى يصدر الرعاء , وأبونا شيخ كبير). گفتند: پدر ما پیرمرد کهنسالی است و ما گوسفندانمان را آب نمیدهیم تا چوپانان (همگی، گوسفندان خود را) برمیگردانند (و چاه آب خلوت میشود). آن دو زن موسی را از علّت گوشهگیری خود و به تأخیر افتادن کارشان و دور کردن گوسفندانشان از ورود به آبشخور، مطّلع کردند. علّت اصلی این کار ضعیفی و ناتوانی ایشان است. آنان زن هستند، و ایـن چـوپانان مرد هستند. پدر این دو زن هم پیرمرد کهنسالی است و توانائی آب دادن و سیراب کردن گوسفندان و سر و کلّه زدن با مردان را ندارد. مردانگی و غیرت و فطرت سالم موسی علیه السّلام به هیجان و تکان درآمده پا جلو گذاشت تا کار را در جای مناسب خود بگـذارد و مـتجاوزان به حقوق آن دو را بر جای خود بنشاند. جلو آمد تا نخست گوسفندان این دو زن را آب بدهد، همان گونه که مردان با شهامت میبایست چنین کنند. کار او هم جای تعجّب را دارد در سرزمینی که او را نمیشناسند و او غـریب است. هیج پشتیبانی و تکیهگاهی در آنجا ندارد. خسته و رنجدیده است. او سفر درازی را پشت سرگـذاشته است و تازه از راه رسیده است. نه توشهای برای ایـن سفر داشته است و نه آمادگی آن را پیدا کرده است. او رانده و مانده و آواره است. دشمنان به دنبال او هستند و بدو هم رحم نمیکنند. امّا هیچ یک از اینکارها او را از پاسخ به انگـیزههای مردانگـی و یـاری و نـیکی بــازنمیدارد، و او را از اسـتقرار حـقّ طـبیعیای کـه مردمان بدان آشنایند دور نمیسازد: (فسقى لهما). (موسی دلش به حال آنان سوخت، و) گوسفندان ایشان را سیراب کرد. این کار بیانگر عظمت نفسی است که تحت نظارت خدا ساخته و پرداخته گـردیده است. از دیگـر سـو بیانگر نیروئی است که دیگران را به ترس و هراس میاندازد، هر چند که او هنوز خسته و کوفته سفر طولانی است، و هنوز خستگی تن را به در نیاورده است. چـه بسا ایـن نیروئی که ترس و هراس به دل چوپانان انداخـته است نیروی معنوی باشد که ترس و هراس آن بیش از ترس و هراس نیروی جسمانی است. اغلب مردمان از نیروی جانها و دلها بیشتر متأثّر میشوند. (ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ). سپس (از فرط خستگی) به زیر سایۀ (درختی) رفت. به زیر سایه رفتن میرساند که زمان حرارت و گـرما بوده است، و سفر او در آن هوای داغ و گرم صـورت پذیرفته است. (فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ) (٢٤) گفت: پروردگارا! من نیازمند هـر آن چیزی هسـتم که برایم حواله و روانه فرمائی. موسی تن را به زیر سایۀ لطیف و خوشایندی میبرد، و جان و دل را به زیر سایه فراخ و گستردهای میبرد که سایۀ لطف و کرم خداوند عطابخش و بخشایشگر است: (رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ) (٢٤) پروردگارا! من نیازمند هر آن چیزی هسـتم کـه بـرایـم حواله و روانه فرمائی. پروردگارا! من در گرمای نیمروزم. پروردگارا! من فقیر و محتاجم. پروردگارا! من تنهای تنهایم. پروردگارا! من ضعیف و ناتوانم. پروردگارا! من بسی نیازمند فضل و کرم و لطف و عطای تو هستم. از لابلای تعبیر سخن، بال و پر گرفتن این دل، و پـناه بردن او به قرق امن و امان، و تکیه زدن بر تکـیه گـاه محکم و استوار، و رفتن به زیـر سـایۀ لطـف و کـرم گستردۀ خداوندگار را میبینیم. زمزمۀ حیات نزدیک، و در گوشی پیام الهی، و انعطاف نرم، و اتـّصال ژرف را میشنویم: پروردگارا! من نیازمند هر آن چیژی هسـتم که بـرایم ـواله و روانه فومائی. (رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ) (٢٤) ما هنوز با موسی علیه السّلام در صحنۀ مناجات غرق نشدهایم، روند قرآنی با شتاب صحنۀ گشایش را پیش میکشد، و تعبیر را با حرف فاء که برای تـعقیب است دنبال میکند. انگار آسمان سرعت میگیرد و پاسخ دل زار غریب را پاسخ می گوید: (فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا). یکی ار آن دو (دختر) که با نهایت حیاء گام برمیداشت (و پیدا بود که از سخن گفتن با یک جوان بیگانه شرم دارد) به پیش او آمد و گفت: پدرم از تو دعوت میکند تا پــاداش ایـن کـه (لطف فرموده و آب از چـاه بـیرون کشیدهای و بدان گوسفندان) مـا را آب دادهای، بـه تـو بدهد. ای وای من! گشایش خدا فـرا مـیرسد) قـربت بـدو حاصل میآید! به فریاد خوانـدنش مـفید مـیافـتد!.. پیرمرد کهنسالی در پاسخ به ندای آسمانی، مـوسی را فرا می خواند. دعای موسای فقیر پـذیرفته میگردد. موسی که دعا کرده بود و پناه خواسـته بـود. پـیرمرد کهنسالی او را دعوت میکند تا وی را در پناه خود گیرد و بزرگش دارد و پـاداش نـیکوکاریش را بـدهد. ایـن دعوت را « إِحْدَاهُمَا: یکـی از آن دو نفر» عـهدهدار میشود. به پیش او میآید و «: تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ با نهایت حیاء گام برمیدارد». همسان دختر جوان پاک و بافضیلت و پاکدامنی راه میرود که با مردان رویاروی میشود. «: عَلَى اسْتِحْيَاءٍ با نهایت حیاء و شرم» میآید، بدون این که بذله گوئی کند و حجاب را مراعات ننموده و به خویشتن افتخار، و به نیرنگ بـنشیند و دلربـائی بنماید. به پیش موسی آمده است تا دعوت پدر را بـا کوتاهترین واژهها و مختصرترین جملهها و رسـاترین سخن بدو برساند. قرآن آن گفتار کوتاه و رسا را ایـن چتین نقل میفرماید: (إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا). پدرم از تو دعوت میکند تا پاداش این که (لطف فرموده و آب از چاه بیرون کشیدهای و بدان گوسفندان) مـا را آب داده ای، به تو هدیه بدهد. با تمام حیاء و شرم، سـخنش رسـا و گـویا و دقـیق و روشن است. در آن منگمنگ و لکنت و قاتی کـردن نیست. این هم از پیام فطرت پاک و سـالـم و راسـترو بـرمیخیزد. دخـتر جوان راست و درست، بـا داشـتن فطرت سالم هنگام رویاروی شدن با مـردان و سـخن گفتن با ایشان شرم میکند و خجالت میکشد، ولی چون به خود اطمینان دارد و باک و درست است، نابسامان و پریشان نمیشود و خـود را نـمیبازد، بـدان گـونه کـه دیگران را به طمع اندازد و تحریک کند و به هیجان و تکان درآورد. بلکه به اندازۀ لازم و واضح و آشکـار ادای مطلب میکند و پیغام را میرساند و رودهدرازی و سخن پردازی نمیکند. روند قرانی این صحنه را پیش چشم میدارد و چیزی بر آن نمیافزاید، و برای دختر جوان مـیدان سـخن را فراخ نمیگرداند و بیـن از رساندن پیام دعوت پدر، و پذیرش دعوت از سوی موسی، چیزی نمیگوید. آن گاه صحنه ملاقات موسی و پیرمرد کـهنسال در مـیرسد، پیرمردی که قرآن اسم او را نبرده است. گفتهانـد: ایـن مرد کهنسال برادرزاده شـعیب همان پـیغمبر مـعروف است، و نام او یثرون بوده است.[4] (فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ) (٢٥) هنگامی که موسی به پیش پدر او آمد و سرگذشت خود را برای وی بیان کرد، گفت: نـترس کـه از مـردمان ستمگر رهائی یافتهای (و اینجا از قلمرو آنـان بـیرون است و دسترسی به تو ندارند(. موسی نیاز بـه امـن و امان داشت. هـمچنین مـحتاج خوراک و نوشیدنی بوده ولی نیاز روحی او به امن و امان، بیش از احتیاج جسمی او بـه زاد و تـوشه بـود. بدین خاطر است که روند قرآنی سخن پیرمرد کهنسال محترم و باوقار را در صحنۀ ملاقات برجسته و نمایان نشان میدهد که میفرماید: (لا تَخَفْ). مترس. این سخن را واژۀ سرآغاز سخن خود کرده است و با آن بر داستان موسی پیرو میزند تا بـه دل او اطـمینان و آرامش بدهد، و او را از امن و امـان بـاخبر گـردانـد. آن گاه سخن را ادامه میدهد و علّت همچون گفتهای را بیان میدارد: (نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ) (٢٥) از مردمان ستمگر رهائی یافتهای (و اینجا از قلمرو آنان بیرون است و دسترسی به تو ندارند). آنان بر سرزمین مدین فرمانروائی و تسلّط ندارند، و نمیتوانند به کسانی که در مدین بسر میبرند اذیّت و آزار و ضرر و زیان برسانند. (قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الأمِينُ) (٢٦) یکی از آن دو (دختر) گفت: ای پدر مـن! او را اسـتخدام کن. چرا که بـهترین کسـی را کـه بـاید استخدام کنی شخصی است که نیرومند و درستکار باشد. این دختر و خواهرش از چراندن گوسفندان، و از همایش با مردان بر سر آبشخور، و از برخوردی که ناچار زنی بدان گرفتار میآید که با اعمال مردان سر و کار داشته باشد، رنج میبرند. او و خواهرش از این کارها ناراحت بودند. او دوست میداشت زنی باشد که عروس بشود و به خانۀ بخت برود، زنی که پاکـدامـن و پـوشیده و آبرومند باشد و بـا مـردان نـامحرم در چـراگـاه و در آبشخور برخورد نکند و نیامیزد. زنی که پاکدامـن و روان پاک و دلپاک و دارای فطرف سالم باشد، از سر و کله زدن با مردان و اختلاط با ایشان بیزار و نـاراحت است. از این رنج میبرد که به خاطر سر و کار داشش با مردان، ناچار و وادار به ترک حشمت و وقار شود. این موسی است. جوان غریب و رانده و ماندهای است. امّا در عـین حـال نـیرومند و امـین است. ایـن دخـتر نیرومندی او را دید، بدان گاه که چوپانان از او ترسیدند و راه را برای او بازگردند و او گوسفندان را برای آن دو نفر آب داد. اگر چه غریب بود، و شـخص غـریب هر چند که نیرومند باشد باز هم ضعیف است. این دختر امانتداری موسی را نیز دید، بدان گاه کـه بـه پـیش او رفت و دعوت پدر را بدو ابلاغ کرد. در این وقت دید زبان و چشم او پاک است. جز نیک نـمیگوید و جـز حلال را نمینکرد. این دختر به پدرش اشاره میکند که موسی را استخدام کند و با این کار او را و خواهرش را از رنج کار و برخورد با بیگانگان و تـرک حشـمت و وقار برهاند. موسی توانای در کار، و امین بر مال است. او چون امین بر آبرو و ناموس است، امین بر کارهای دیگر نیز میباشد. این دختر در این اشاره منگ منگ نمیکند و لکنت زبان ندارد و سخن پریشان نمیگوید و مطالب را قاتی نـمیکند، و از سـوءظـن و تـهمت نمیترسد. چه این دختر خودش پـاک است. دل پـاک احساس پاکی دارد، و بدین جهت از چیزی باک ندارد، و واژههـا را نـمیجود و گـنگ و نـامبهم نـمیگوید، بدان گاه که پیشنهاد خود را با پدرش مطرح میکند. نیازی به بیان دلائـلی نـمیبینیم کـه مـفسّران برای استدلال بر قدرت و قوّت موسی ذکر کردهاند. از قبیل این که موسی سنگ سر چاه را بـه تـنهائی برداشت، سنگی که بیست یا چهل نفر بیشتر یا کمتر نمیتوانستند آن را بردارند. چاه که پوشیده نبوده است. چون چوپانان گوسفندان را آب می دادهاند، و موسی ایشـان را کـنار زده است و گوسفندان آن دو زن را آب داده است، و یا همراه با چوپانان گوسفندان آن دو نفر را آب داده است. همـین خود را نیازمند به ذکر دلائلی هم نمیبینیم که مـفسّران درباره امین بـودن و امـانتداری او روایت کرده اند، بدان هنگام که به آن دختر گفته است: پشت سر من حرکت کن، و راه را به من نشان بده. بدان جهت تا موسی دختر را نبیند. یا این کـه مـیگویند: وقـتی کـه موسی پشت سر آن دختر راه میرفت و باد جامۀ دختر را بالا زد و پاشنههای دختر پیدا شد، موسی بدو گفت: پشت سر من حرکت کن و مرا راهنمائی نما ... همۀ اینها تکلّف است و انگیزهای برای ذکـر آن نـیست، و دفـع شکّ و شبههای است که وجود ندارد. موسی علیه السّلام پاک چشم بوده است و احساس پاکی داشته است. این دختر نیز چنین بوده است و تمام. عفّت و امانت نیازی به همۀ این تکلّفاف به هنگام ملاقاف مردی و زنی ندارد. چه عفّت و پاکدامنی از همان عـملکرد عـادی و سـادهای برمیآید که شیله و پیلهای بدان راه ندارد. پیرمرد پیشنهاد دخترش را پذیرفت. شاید از خود دختر و از خود موسی اطمینانی را احساس کرده است که آن دو به یکدیگر داشتهاند، و گرایش فطری سالم و شایان تشکیل خانواده را در آنان سراغ دیده است. نیرومندی و امانتداری وقتی که در مردی گرد آید، شکّ نیست که سرشت سالم دختری بدو مـیگرایـد کـه تـباه و آلوده نگردیده است و از فطرت الهی مـنحرف نشـده است. پیرمرد کهنسال دو هدف را گـرد آورد و با تـیری دو نشانه را زد. به موسی پـیشنهاد کـرد کـه یکـی از دو دخترش را به ازدواج او درمیآورد در قبال این که بدو خدمت کند و چهارپایان او را برای مـدّت هشت سـال بچراند. اگر این هشت سال را به ده سال افزایش دهـد لطفی در حقّ او کرده است و الّا ملزم و مجبور بـدان نیست. (قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ) (٢٧) (پدر آن دو دختر، به موسی) گفت: من میخواهم یکی از این دو دخترم را به ازدواج تو درآورم، به این شرط که هشت سال برای من کار کنی. سپس اگر هشت سـال را بـه ده سال تمام بـرسانی، مـحبّتی کـردهای، (و این دو ســال اضـافه بـر تـو واجب نـیست. بـه هـر حـال) مـن نمیخواهم بر تو سختگیری کنم (و تو را به درازتـرین مـدّت وادارم). اگر خدا بـخواهـد مـرا از زمـرۀ نـیکان خواهی یافت (و خواهی دید کـه مـن بـه عـهد خود وفـا میکنم). بدینگونه ساده و آشکار، پیرمرد کهنسال یکـی از دو دختر خود را بـدون تـعیین عـرضه میکشد. شـاید او همان گونه که گفتیم از روی قرائن و علائمی کـه دیـده است میدانسته است کدام یک از دختران مـراد است. این است انگار دختر مشخّص است. این دختر همان است که دل او بـه دل مـوسی راه پـیدا کـرده است، و همآوائی و اطمینان ایشان از راز درونـشان خبر داده است. پیرمرد کهنسال آن دختر را بدون پشت و پناه و تأخــیر و درنگ عــرضه داشــته است. او ازدواج را پیشنهاد میکند و از آن شرم و خجالتی هم به خود راه نمیدهد. تشکیل خانه و خـانواده را پـیشنهاد مـیکند. میخواهد خانه بخت ساخته و برپا شود. این هم که شرم و حیائی نـمیشناسد، و تأخـیر و درنگ در آن جـائز نیست، و کار با ایماء و اشاره و حاشیه رفتن و گـوشه زدن درست نمیشود، و تصنع و تکلف در آن کارساز نیست، همان کارهایی که در محیطی دیده میشود که از راستای فطرت منحرف گردیده است، و تـابع عـرف و عادت و آداب و رسـوم سـاختگی پوچ و بـیارج و ارزش، نابهنجار شده است. هـمچون مـحیط مـنـحرفی نمیگذارد پدر یا ولی امر پای جلوه بگذارد و به کسی نزدیک شود که اخلاق و آئین و شایستگی او را برای دخترش یا خـواهـرش یـا خـویشاوندش مـیپسندد و مناسب حـال و مال مـیدانـد. بلکه هـمچون مـحیط منحرفی پدر یـا ولی امـر و یـا وکـیل پسـر را وادار میسازدکه او پـای جـلوه بگذارد و پـیش بـیاید. یـا ناشایسته میبیند که پیشنهاد ازدواج از سـوی کسـی باشد که زن در خـانۀ او است! از چـیزهای عـجیب و غریب و اختلافات ژرفی که این محیط منحرف با آداب و رسوم فطری الهی دارد این است که پسران جوان و دختران جوان با یکدیگر ملاقات میکنند و با همدیگر گفتگو مـینمایند و سـخن مـیگویند، و بـا یکـدیگر میآمیزند و برای همدیگر کشـف حجاب میکنند و یکی به دیگری خود را نشان میدهد بـدون ایـن کـه خواستگاری صورت گرفته باشد و ازدواجی شده باشد و یـا نــیّت ازدواج در مـیان باشد. امّا وقـتی کـه خواستگاری میشود، و یا وقت عقد نکاح فرا میرسد و از نکاح سخن میرود، شرم و خجالت مصنوعی بـه میان میآید و سدّها و مـانعهای زورکـی و مـتکلّفانه ایجاد میگردد و برپا میشود و آشکارا سخن گـفتن و بیپرده و سـاده و روشـن از مسـائل ازدواج صـحبت راندن، ممتنع و مشکل میشود! در روزگار پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پدران دختران خود را به مردان پیشنهاد میکردند. بلکه زنـان، خویشتن را به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم شعله و یا به مردانی عرضه میداشتند که به ازدواج علاقه و رغبت داشتند. این کار، آشکار و پاک و زیـبا و مـؤدّبانه صـورت مـیگرفت، و هیچ گونه خدشهای به کرامت و شرافت و حـیاء و عـصمت وارد نمیشد، و ایرادی در میان نبود ... عـمر علیه السّلام دخـترش حفصه را به ابوبکر عرضه داشت. ابوبکر سکوت کرد. این بار او را به عثمان عرضه داشت. عثمان معذرت خـواست. هــنگامی کــه هــمچون خـبری را برای پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت کرد، خاطر مبارکش شادمان شد و فرمود: امید است که خدا کسی را نصیب دخـترش فرماید که بهتر از آن دو نفر باشد. بعد از آن با حفـصه ازدواج کرد. زنی خود را پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم عرضه داشت. پیغمبر صلّی الله علیه و ّله و سلّم از او مـعذرت خواست. آن زن اختیار خود را بدو داد تا او را به ازدواج هر کس که خواست در آورد. پیغمبر صلّی الله و آله و سلّم او را به ازدواج شخصی در آورد که جز حفظ دو سوره از قرآن چیزی نـداشت. آن دو سوره را بدان زن یاد داد. این تعلیم مهریۀ آن زن شد و بس. با این سادگی و روشـنی، جامعه اسلامی خانههای بخت را برپا و برجا مـیداشت، و بـنیاد جـامعه اسـلامی را استوار و پایدار میکرد، بدون این که منگ منگ، و امروز و فردا کردنی، و تصنّع و تکلّفی، و پیج و پناهی به میان بیاد. پیرمرد کـهنسال زمان موسی نیز ایـن چنین کرد. بدان گونه که دیدیم مسألۀ ازدواج دخترش را با موسی در میان نهاد، و بدو وعده داد بر او سخت نگیرد و او را در کار به رنج و مشقّت نیفکند. از خدا خواست که چنان کند که موسی او را از زمرۀ صالحان و نیکان بـبیند و بیابد در معاملهای که با او میکند و در وفای به عهدی که با او میبندد. این هم ادب زیبا داشتن در گفتگوی از خویشتن، و خدا را به کمک گـرفتن، و او را گـواه بر اعمال خود کردن است. پیرمرد کهنسال خویشتن را پاک و بیگناه معرّفی نـمیکند. قاطعانه خود را از زمرۀ صالحان و نیکان نمیشمارد. بلکه رجا و امید دارد که چنین باشد و چنین بشود، و کار و بارش را در ایـن راستا به اراده و مشیّت خدا مـوکول مـیکند و حـواله میدارد. موسی این پیشنهاد را پذیرفت و محتوای عقد قرارداد را آشکارا و دقیق بر عهده گرفت، و خدا را گواه کرد: (قَالَ ذَلِكَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ أَيَّمَا الأجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوَانَ عَلَيَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ). (موسی پذیرفت و) گفت: این قراردادی میان مـن و تـو است. البته هر کدام از این دو مدت را برآوردم (به عـهد خود وفا کردهام، و از من خواسته نمیشود که بیش از آن کار کنم) و بر من ستم نمیگردد. خدا هم بر آنچه ما میگوئیم شاهد و گواه است. موارد عقد و شروط پیمان باید پیچیدگی نداشته باشد، و جای منگ منگ کردن، و گنگ گفتن، و شرم و حیاء نمودن نیست. بدین خاطر است که موسی به پـیشنهاد اعتراف مـیکند، و عـقد قـرارداد را مـحکم و اسـتوار میبندد برابر شروطی که پیرمرد کهنسال تعیین میکند و بیان میدارد. آنگاه موسی این را مـقرّر مـیدارد و توضیح میدهد: (أَيَّمَا الأجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوَانَ عَلَيَّ). هر کدام از این دو مدّت را برآوردم (به عهد خود وفـا کردهام، و از من خواسته نمیشود که بـیش از آن کـار کنم) و بر من ستم نمیگردد. من چه هشت سال را به اتمام برسانم یا ده سال را کامل کنم، در تکالیف کار بر من ستم نمیرود، و من وادار به تکمیل ده سال نمیگردم. چه افزون بر هشت اختیاری است. (وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ). خدا هم بر آنچه ما میگوئیم شاهد و گواه است. خدا گواه است و دو طرف پیمان را به دادگری میخواند و آنان را بداان ملزم میدارد و میپاید. خدا هـم کـافی است که گواه باشد. موسی علیه السّلام این سخن را مـیگوید و بـا ایـن بـیان با سلامت فطرتش همگام میشود، و روشـنی شـخصیّت خود را نشان میدهد، و به وظیفۀ دو طرف قرارداد، با دقت و روشنی هر چه بیشتر، و با بیان کافی و وافی، وفا میکند. موسی علیه السّلام در نظر دارد بـهرین مـدّت از دو مدّت را به اتمام برساند، و به اتـمام هـم رسـانید. از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده است کـه خـبر داده است و فرموده است: (قضى أكثرهما وأطيبهما).[5] بیشترین و بهترین مدّت از دو مدّت را بسر برد. بدین وسیله موسی علیه السّلام در خانۀ پدر زنش با اطـمینان خاطر اقامت گزید. از فرعون و نیرنگ او نجات پـیدا کرد. این چیزهائی که شد برابر حکمتی انجام شد که در علم خدا مقدّر و مقرّر بود ... اکنون به ترک این حلقه میگوئیم تا راه خود را بسپرد و به یایان برسد. رونـد قرآنی در اینجا سکوت میکند و بیش از ایـن چـیزی راجع بدین حلقه نمیگوید و پرده را فرو میاندازد. * سالهای دهگانهای که موسی علیه السّلام بر عهده گرفته بود به پایان میآید. روند قرآنی چیزی از آن در روند سوره نمیگوید. آن گاه حلقۀ سوم عرضه میشود، پس از آن که موسی علیه السّلام مدّت خدمت را به پایان رسانده است، و از مدین به سوی مصر برمیگردد. راهی را بـه سـوی مصر در پیش میگیرد که ده سال قبل تک و تنها و رانده و مانده طی کرده است. ولیکن فضای برگشتن جدای از فضای کوچ نخستین است ... او برمیگردد تـا در راه چیزی را دریافت کند که بـه دلش هـم نگـذشته است. پروردگارش او را ندا درمیدهد و فریاد میدارد و با او سخن میگوید. او را موظّف میسازد به کار مهمّی که بدان خاطر او را پائیده است و رعـایت کـرده است و عــنایت بدو فـرموده است، و تـعلیمش داده است و تربیتش نموده است. این کار مـهمّ رسـالت آسمانی است، رسالت به سوی فرعون و اشراف و درباریان او. باید به فرعون اعلام دارد بنیاسرائـیل را آزاد و رهـا سازد و ایشان را بدو بسپارد تا پروردگار خود را بندگی و پرستش بکنند و کسی را انباز خدا نسازند. زمین را به ارث ببرند، زمینی که خدا بدیشان وعده داده است. وعده فرموده است، آنان را در آنجا مستقر گـرداند و بدیشان مکانت و منزلب عطا فـرماید. آن گـاه مـوسی دشمن فرعون و هامان و لشکریان ایشان شود و مـایۀ غم و اندوه آنان گردد، و سرانـجام بـا دست او نـابود شوند. این هم وعدۀ راستین خدا است: (فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الأجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لأهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (٢٩) فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الأيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (٣٠) وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الآمِنِينَ (٣١) اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِكَ بُرْهَانَانِ مِنْ رَبِّكَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ (٣٢) قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ (٣٣) وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ (٣٤) قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآيَاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ) (٣٥) هنگامی که موسی مـدّت را بـه پـایان رسـانید و هـمراه خانوادهاش (از مدین به سوی مـصر) حرکت کـرد در جانب کـوه طـور آتشـی را دیـد بـه خـانوادهاش گفت: بایستید. من آتشی میبینم. شاید از آنجا خبری (از راه) یا شعلهای از آتش برای شما بـیاورم تـا خـویشتن را بدان گرم کنید. هنگامی که موسی به کنار آتش آمد، از ناحیۀ سرزمین راست (خود) در منطقۀ مبارکی (چون کوه طور) از میان یک درخت فریاد زده شد ای موسی! من یـزدانــم، پروردگار جهانیان. و عصای خود را بینداز. وقتی که موسی دید که همسان ماری با سرعت و شدّت حرکت میکند، موسی پشت کرد و پای به فرار گذاشت و پشت سر خود را نگاه نکرد. (بار دیگر فریاد زده شد: ای موسی!) بـرگرد و بترس کـه تـو از زمـرۀ افرادی هستی که در امانند (از مخاوف و مکاره). دست خود را به گریبانت فرو ببر، بـدون ایـن کـه بـه عیب و نقصی (همچون بـیماری بـرص مـبتلا بـاشد) سـفید و رخشان (بسان ماه تابان) بیرون میآید، و دستهایت را برای زدودن خوف و هراس به سوی خود (بیار و آنها را) جمع کن (و بر سینهات بگذار، تـا آرامش خویش را بازیابی). چرا که این دو (یعنی قلب عصا به اژدها، و ید بیضاء) دو دلیل قاطع و حجت واضح پروردگارت برای فرعون و اطرافیان او است. بیگمان آنان گروهی هستند که گناهکار (و خارج از فرمان پـروردگار) مـیباشند. گفت: پروردگارا! مـن از آنــان کسی را کشـتهام و میترسـم کـه مرا بکشند (و این مـأموریّت ناتمام بـماند). برادرم هارون را که از من زبـان بـلیغتر و فصیحتری دارد با من بـفرست تـا یـاور مـن بـوده و (بـا تـوضیح گفتارم برای دیگران و پاسخگوئی روشـن بـه شـبهات ایشان) مرا تضدیق نماید. چرا که میترسم تکذیبم کنند و دروغگویم نامند. (خدا درخواست موسی را پذیرفت و بدو) گفت: ما بازوان تو را به وسیلۀ برادرت (هارون) تقویت و نـیرومند خواهـیم کرد، و بـه شـما سلطه و برتری خواهیم داد، و لذا به سبب (قدرت) معجزات مـا، آنـان بـه شـما دسترسی نـمییابند و بـر شـما پـیروز نمیگردند. بلکه شما و پیروانتان چیره و پپروزید. پیش از این که این دو صحنه را در این حلقه بـررسی کنیم، اندکی در برابر تدبیر و تقدیر خـدا مـیایسـتیم، تدبیر و تقدیری کـه خدا بـرای مـوسی علیه السّلام در ایـن سالهای دهگانه در مدّ نظر داشته است، و در ایـن راه کوچ رفت و برگشت مقرّر فرموده است. دست قدرت یزدان گامهای موسی علیه السّلام را یک یک به جلو برداشته است و قدم به قدم او را به پیش کشانده است از آن زمان که کودک شیرخواری درگهواره بوده است تا بدین حلقه از زنجیرۀ داستان زنـدگی رسـیده است. دست قدرت یزدان موسی را به دریا انداخت تا اهل و عیال فرعون او را از آب برگیرند. مهر و محبّت موسی را به دل زن فرعون افکند تا او در کنف حمایت دشمن خود بالیده و پرورده شود. موسی را بدون اطّلاع اهل و خانوادۀ زن فرعون بـه داخـل شـهر کشـاند تـا شخصی از قـطیان را بکشد. مرد مـؤمن را بـه سـوی موسی فرستاد، مرد مؤمنی که از خاندان فرعون بود، تا موسی را بیم دهـد و از فـرعون بـرحذر دارد و او را نصیحت کند که از شهر بـیرون رود و بگریزد. دست قدرت یزدان همچنین در راه صحرا از مصر تا مدین با موسی همدم بود، در حالی که او تک و تنها و رانده و مانده و تحت پیگرد بود و هیچ گونه زاد و توشهای با خود نداشت و آمادگی سفر را نـداشت. دست قـدرت یزدان موسی را به پیش پیرمرد کهنسال بـرد تـا او را استخدام کند و ده سال در پیش خود نگاه دارد. آنگاه او پس از این سالهای دهگانه برگردد تا پیام آسـمانی را دریافت دارد و وظیفۀ رسالت را بر عهده گیرد. این هم خطّ سیر دور و درازی از رعایت و عـنایت و رهنمود و رهنـون و دریافت و آزمون است، پـیش از این که ندای آسمانی در رسد و پیش از این که تکلیف رسالت بدو حواله گردد ... آزمونهائی که دیده است و تجربههائی را که آموخته است، آزمونها و تـجربههای رعایت و عنایت و مهر و محبّت و رهنمود و رهنمون، و آزمونها و تجربههای غربت و تـنهائی و گـرسنگی، و آزمونها و تجربههای خدمت و چوپانی گوسفندانی به دنبال زندگی در کاخهای فرعون و فرعونیان است. در لابلای این آزمونها و تجربههای بزرگ، آزمـونها و تجربههای کوچک، و احساسات گوناگون، و اندیشهها و خاطرههای مختلف، و درکها و فـهمها و شـناختها و معرفتهای جور ا جور قرار دارد ... گذشته از همۀ اینها دانش و حکمتی را بدو عطا کرده است وقتی که به سنّ رشد رسیده است که فراتر و والاتر از همۀ اینها است. رسالت آسمانی، وظیفۀ بزرگ و طلاقت فرسائی است که دارای جـوانب مـختلف و مسؤولیّتهای مـتعدّد است. عهدهدار رسالت نیاز به زاد و توشۀ فراوانی از تجربهها و درک و شناخت دارد، و باید واقعیّت عملی زندگی را بچشد، گذشته از عطایا و بخششهای الهی، و وحـی و رهنمودی که خدا دل و درون صاحب رسالت را بدانها میآراید و آن را تابان و رخشان مینماید. رســالت موسی علیه السّلام بعد از رسالت مـحمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم بزرگترین وظـیفهای بوده است که انسانها آن را دریافت داشتهاند. چه موسی به سوی فرت طاغی و یاغی و قدرتمند و زورگو فرستاده شده است، فرعونی که سرکشترین شاهان زمین در زمان خود بوده است، و از همۀ ایشان جلوتر تخت سـلطنت داشـته است، و از ملک و مملکت ثابتتر و استوارتری برخوردار بـوده است، و تمدن ریشهدارتر و کهنتری داشته است، و از همـگان سختتر و بـدتر مـردمان را به بندگی خـود کشانده است، و دارای قدرت و چیرگی شگفتی در زمین بوده است. موسی فرستاده شده است تا قوم خود را برهاند، قومی که از جامهای خواری آن اندازه نوشیدهاند کـه بسدان عادت گرفتهاند و مزۀ آن را شیرین یافتهانـد و گوارا دیدهاند، و روزگاران زیادی بر آن پرورده شدهاند و با آن بزرگ گردیدهاند و دل بدان دادهاند و بدان خویگر شدهاند. خواری تا بدانجا فطرت انسان را فاسد و تباه میکند که میگندد و متعفّن و بدبو میشود، و فساد و تباهی خیر و خوبی و جمال و زیبائی موجود در فطرت را از میان میبرد، و بالاروی و والانگری آن را بر باد میدهد، و بیزاری فطرت از گندنائی و بدبوئی و کثافت و ناپاکی را از مـیان میبرد. نـجات دادن و رهائی بخشیدن قومی چـون ایـنان، کـار سـخت و دشـوار و رنج آوری است. موسی علیه السّلام به سوی قومی برانگیخته میگردد و فرستاده میشود که دارای عقیدۀ قدیمی هستند. ولی از آن منحرف گردیدهاند، و شکل آن در دلهایشان تباهی پذیرفته است. دلهای خامی نیست تا عقیدۀ جدید را با پاکی و سلامت خود بپذیرند. بر عقیدۀ قدیمی خود هم ماندگار نماندهاند. چارهسازی همچون دلهائی سخت و دشوار است. کـجیها و تـه نشستها را بـر وظـیفۀ مـهمّ رسالت افزوده است. خلاصه موسی فرستاده شده است تا بنیاد ملّتی را از نو باز سازی کند، و بلکه از پایه آن را بسازد. چـه بـرای نخستین بار است که بنیاسرائیل ملّت مستقلّی میگردد و زندگی ویژهای خواهد داشت، زنـدگی ویـژهای کـه رسالت آسمانی بر آن حاکم و فرمانروا باشد. مـعلوم است پدید آوردن ملّتها کار بزرگ و سخت و دشواری است. شاید بدین معنی است که قران مـجید بـدین داسـتان عنایت دارد. چه این داستان نمونۀ کاملی برای ساختن ملّتی بر اساس دعوت آسمانی است، و بیانگر چیزهائی است که از مانعها و سدّهای داخلی و خارجی بر سر راه آن پدید میآید، و انحرافها و قالبگیریها و تجربهها و سنگاندازیها و اشکال تراشیهائی را به میان میکشد که گریبانگیر دعوت آسمانی میشود. و امّا تجربه سالهای دهگانه بدان خاطر ذکر شده است که فرق میان زندگی کاخهائی را بیان دارد که موسی علیه السّلام در آنها بالیده و پرورده گـردیده است، بـا زندگی پر از جدّ و جهد سخت و دشـواری کـه در راه دعوت آسمانی و بر سر راه وظائف سنگین آن است. زنـدگی کـاخها فـضای ویـژهای، و آداب و رسـوم و سایه روشنهای خاصّی دارد که بر نـفس انسـان تأثـیر میگذارد، و این نفس هر اندازه هم دارای آگاهی و فهم و بـینش بـاشد، در قـالب مـخصوص بـه خـود آن را قالبگیری میکند. رسالت آسمانی همۀ مردمان در آن مراد است و برای همگان است، اعم از: ثروتمند و فقیر، دارا و نادار، پاک و ناپاک، آرام و خشن، خوب و بد، نیکوکار و بدکردار، نیرومند و ناتوان، شکیبا و ناشکیبا ... و ... و ... فقراء عادت ویژهای در خوردن و نوشیدن و لباس پوشیدن و راه رفتن دارنـد، و شـیوۀ بـرداشت ایشان از امور، و نحوۀ جهان بینی آنان دربارۀ زندگی، و روال سخن گفتن و حرکت کردنشان، و طریقۀ تعبیرشان از احســاسات و افکارشان، جدای از دیگران است. این گونه عادات و آداب و رسوم بر دل ثـروتمندان و خـوشگذرانــان سـنگینی مـیکند، و بـرای افکــار و احساسات کسانی که در کاخها پرورش یافتهاند و بالیده شـدهانـد، رنـجآور و دشـوار مـینماید. اصـلاً آنـان نمیخواهند همچون چیزهائی را مشاهده کنند، چه رسد به این که به همچون چیزهائی تن در دهـند و آنـها را تحمّل نمایند و بر خود هموار کنند. بلی هر اندازه هـم دلهای چنین فقرائی، بـا خـیر و خـوبی آبـاد بـاشد، و آمادگی صلاح و اصلاح را داشته باشد، باز هم ظـاهر حــال و سـرشت عـادات و اخـلاق فـقراء بـه دلهـای کاخنشینان راه پیدا نمیکند! رسالت آسمانی گاه گاهی وظـائف و تکـالیف تحمّل دشواریها و از خودگذشتگیها و تنگدستیها را دارد ... دلهای کانشینان - هرچند هم آمـادگی فـداکـاریها و جاننثاریها برابر راحت طلبی و آسایش و بهرهمندی از نعمتها و خوشیها را داشته باشند -زیاد نـمیتوانـد در مقابل ناهمواریهـا و نابهنجاریها و سختیها و دشواریها و مـحرومیّتهائی دوام بیاورد و ایسـتادگی کـند کـه در واقعیّت زندگی با آنها رویاروی و گرفتار میگردد. دست قدرت یزدان که گامهای موسی علیه السّلام را به جلو میداشت، خواست از چیزهائی بکاهد که نفس موسی در این نوع زندگی کاخ نشینی بدانها عادت گرفته بود و خوگر شده بود. دست قدرت یزدان خواست مـوسی را به میان جمع چـوپانان بیندازد، و کـاری کند کـه او احساس نعمت و رفاه بکند در این که چوپان گوسفندان شود و به قوّت و مأوائی برسد، بعد از آنکه به ترس و هراس افتاده است و رانده و مانده شده است و رنج و گرسنگی دیده است. دست قدرت یـزدان خـواست از حسّ و شعور او، روح بیزاری و تنفّر از فقر و فقراء، و روح اف سـر دادن و وای کــردن از عـادت و آداب و رسـوم فـقراء، از نــابهنجاریها و نــاگــواریـها و ساده زیستنهای ایشان، و روح خود را بالاتر از نادانی و تنگدستی و ژنده پوشی و بدقوارگی و بدمنظری هـیئت و سیمای آنان و از مجموعۀ عادات و آداب و رسـوم ایشان بیرون بیاورد و به دور بیفکند. دست قـدرت یزدان خواست که موسی را بـه مـیان اسواج مـلاطم دریای فراـخ زندگی بیندازد، بعد از آنکه او را به میان امواج متلاطم آبها در کودکی انداخته بود. تـا بـدین وسیله برای وظائف و تکالیف دعوت خدا تمرین ببیند و آمادگی پیدا بکند، پیش از این که دعوت را دریافت دارد. هنگامی که نفس موسی علیه السّلام تـجربهها و آموختههای خود را تکمیل کرد، و تمرینها و مشقهای خود را کامل نمود، با این تجربۀ واپسینی که در سرزمین غربت یاد گرفت، دست قدرت یـزدان گـامهای او را بار دیگـر رهنمود کرد و او را به سوی زادگاه خودش روانه، و وی را به سوی اهالی و قوم و خویش رهسـپار نـمود. به سوی جائی راهنمائی و رهبری فرمود که جایگاه اهالی و قـوم و خـویش او بـود، و جولانگاه رســالت او و عملکرد او خواهد بود. دست قدرت یزدان همان راهی را پیش پای او گذاشت که نخستین بار تک و تنها و رانده و مانده آن راه را در پیش گرفته بـود و از آنـجا آمده بود و خود را میپائید و این سو و آن سـو را از ترس مینگریست. آیا آمدن و رفتن در خود همان راه به خاطر چیست؟ این کار، مشق کردن و تمرین دیدن و آگاهی و اطّلاع پیدا کردن و تجربه آموختن است. حتّی در درّهها و پیچ و خمهای راه. آشنا شدن با درّهها و پیچ و خمهای راهی است که موسی گامهای قوم خود را به فرمان پروردگار خود در آن مسیر رهـنمود میکند و ایشان را رهبری مینماید، تا صفات و خفال و اطّلاع و آگاهی رهبر را تکمیل کند، و در نتیجه بر دیگران تکیه نداشته باشد ولو این که در رهنمود و رهنمون راه. چه قوم او به رهبری که ایشان را در کـارهای کوچک و بزرگ راهنمائی کند نیاز داشتند، بعد از آن که خواری و سنگدلی و به زیر فرمان رفتن و مطیع امر بودن، ایشان را فساد و تباه و نابسامان و پریشان کرده ود، تا بدانجا که قدرت اندیشیدن و راه بردن و اداره کردن کارهای خود را از دست داده بودند. بدین گونه میفهمیم که چگونه موسی تحت نظارت خدا ساخته و پرداخته شده است، و قدرت یزدان او را زیر نظر عنایت و رعایت خود برای دریافت وظیفۀ رسالت آماده کرده است. بگذار گامهای موسی را دنبال کنیم، بدان هنگام که دست قدرت عظیم یزدان آن گامها را در راه رسیدن موسی بدان وظیفۀ مهمّ و والا برمیدارد و رهنمون مینماید. * (فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الأجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لأهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ) (٢٩) هنگامی که موسی مـدّت را بـه پـایان رسـانید و هـمراه خانوادهاش (از مدین به سوی مـصر) حرکت کرد در جانب کوه طور آتشـی را دیـد بـه خـانوادهاش گفت: بایستید. من آتشی میبینم. شاید از آنجا خبری (از راه) یا شعلهای از آتش بـرای شما بیاورم تا خـویشتن را بدان گرم کنید. راستی به نظر تو باید چـه انـدیشهای بـه دل مـوسی گذشته باشد، اندیشهای که باعث گردیده است او بس از اتمام سالهای دهگانه، به مصر برگردد، مـصری کـه ترسان و هراسان و نگران از آنجا بیرون آمـده است؟ چه اندیشهای خـطری را از یـاد او بـرده است کـه در انتظار او است، چرا که شخصی را در آنجا کشته است؟ چه اندیشهای از یاد او برده است که در آنجا فرعونی است که با بزرگان و درباریان قـوم خـود بـه رایزنی میپردازند و تصمیم میگیرند که او را بشکند؟ این دست قدرت یزدان است که چنین میکند، دستی که همۀ گامهای او را به جلو برمیدارد. چه بسا ایـن بـار دست قدرت یزدان موسی را با میل و علاقۀ فطریای که به اهل و خویشاوندان و قبیله و عشیره، و به میهن و محیط داشته است به سـوی مـصر کشـانده است، و خطری را از یاد او برده است که از آن تک و تـنها و رانده و مانده گریخته است. او را برگردانـده است تـا وظیفۀ مهمیّ را اداء کند که به خاطر آن آفـریده شـده است و از نخستین لحظات زنـدگی مـورد رعـایت و عنایت قرار گرفته است. به هر حال، آهـای ایـن مـوسی است کـه از راه خود برمیگردد. با او اهل و عیال او است. زمـان هـم شب است. با هم تاریک است. راه را هم گم کـرده است. شب هـم شب زمسـتان است، آن گـون کـه از آتشـی برمیآید که دورادور دیـده است و مـیخواهـد از آن خبری یا اخگری با خود بیاورد ... این صحنۀ نخستین در این حلقه است. و امّا صحنۀ دوم، رویـاروی شـدن ناگهانی بزرگی و شگفتی است: (فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الأيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ). هنگامی که موسی به کنار آتش آمد، از ناحیۀ سرزمین راست (خود) در مـنطقۀ مـبارکی (چـون کـوه طـور) از میان یک درخت فریاد زده شد. آهای! این موسی است که به سوی آتشی میرود کـه مشاهده کرده است. آهای! ایـن او است کـه در کنارۀ سـرزمینی جـانب راست خود در جوار کوه است، سرزمینی که در طرف راست او قرار دارد، و: (فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ). در منطقۀ مبارکی (چون کوه طور) است. این سرزمین از همین حالا مبارک است ... گـذشته از این، این هستی است که سرتاسر آن و هـمۀ اطـراف و اکناف آن با او همآوا میشود و ندای آسمانی زیـر را برای موسی زمزمه میکند و به گوش جانش میخواند: (مِنَ الشَّجَرَةِ). از سوی درخت ... از میان درخت. شاید این درخت، یگانه درختی در این مکان بوده است: (أَنْ يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ) (٣٠) ای موسی! من یزدانم، پروردگار جهانیان. موسی ندای بدون واسطه را دریافت داشت. آن نداء را دریافت داشت در حالی که تک و تنها در آن درّۀ ژرف بود و در آن شب آرام آرمیده بود. آن نداء را دریافت داشت، در حالی که همۀ جهان پیوامون او آن را تـکرار میکرد، و آسمانها و زمینها پر از آن بود. آن را دریافت داشت نمیدانیم چـگونه و با کدام اندام و از کـدام راه. تمام وجود خود دریافت داشت. آن را دریافت داشت و توان دریافت آن را داشت، چون زیر نظر خدا او ساخته و پرداخته گردیده است تا برای این لحظۀ بسیار بزرگ آمادگی پیدا کند. دل هستی این ندای والای آسمانی را ثبت و ضبط کرد. منطقهای مبارک گردید کـه ذات ذوالجـلال بـالای آن متجلّی گردید. سرزمینی که با ایـن تجلّی بـزرگوار و ارزشمند شد، امتیاز پیدا کرد. موسی در بزرگوارترین و ارزشمندترین جایگاهی ایستاد که انسـانی مـیتوانـد بدان برسد. ندای آسمانی استمرار یافت تا خدا به بندۀ خود وظیفه و تکالیف را پیام دارد: (وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ). عصای خود را بینداز. موسی عصای خود را طبق دستور آقای خود و بـرای اطاعت از سرور خود انداخت. امّا چه شد؟ ایـن عـصا عصائی نشد که او ان را از دیرباز می شناسد و سـالها اطمینان آن را میشناسد. این عصا ماری است که با سرعت می خزد، و تند و چابک حرکت می کند، و پیچاپیچ همچون مارهای کوچک پیچ میخورد و ایـن سو و آن سو میشود، هر چند که خود مار بزرگی است: (فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ). وقتی که موسی دید که همسان ماری با سرعت و شدّت حرکت میکند، موسی پشت کرد و پای به فرار گذاشت و پشت سر خود را نگاه نکرد. این لحظۀ ناگهانیای است کـه مـوسی علیه السّلام برای آن آمادگی نداشت، آن هم با سرشت زود دگرگون شونده و منقلب شوندهای که او داشت، و برای نخستین بار هـم است که با آن رویاروی میشود. (وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ). پشت کرد و پای به فرار گذاشت و پشت سـر خود را نگاه نکرد. نیندیشید که به سوی آن برگردد تا ببیند چه شده است و چه میشود، و بدان بنگرد و دربارۀ این چیز شگـفت بزرگ تأمّل و تدبّر کند. این نشانۀ کسانی است که زود دگرگون میشوند و آشکارا منقلب میگردند، نشانهای که در موقع خود پدیدار و جلوهگر میآید. بعد از آن، گوش به پروردگار والای خود فرا میدهد و میشنود: (يَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الآمِنِينَ) (٣١) (بار دیگر فریاد زده شد: ) ای موسی برگرد و نترس که تو از زمرۀ افرادی هستی کـه در امـانند (از مـخاوف و مکاره). چگونه کسی در امان نمیماند کسی که دست قـدرت یزدان گامهای او را برمیدارد، و کسی که چشم عنایت خدا او را میپاید؟ (اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ). دست خود را به گریبانت فرو ببر، بدون این که به عیب و نقصی (همچون پیماری برص مبتلا بـاشد) سفید و رخشان (بسان ماه تابان) بیرون میآید. موسی فرمان را اطاعت کرد. دست خود را به گـریبان یقۀ پیراهن فرو برد که روی سینه قرار دارد. سپس آن را بیرون آورد. ناگهانی کار نـاگهانی دومی در یک لحظه درگرفت. این دست، سفید و رخشان و پرتو افکن است بدون این که بیماری و مـرضی در مـیان بـاشد. دست خود را که همیشه قرمز میدیده است و متمایل به گندمگونی بوده است. این دست سفید و رخشان، اشاره به درخشندگی حـقّ و روشـنی مـعـجزه و صــراحت و وضوح دلیل دارد. موسی سرشت خود را درک و فهم فرد. تا ناگهان از هیبت مقام و از هرس خواری عادات و معـجزات پـیاپی به لرزه آفتاد. دیـر باره رعایت و عنایت مهربانانۀ یزدان او را دریافت با رهنمودی که او را به آرامش می خواند. آن این که دست خود را بر دل بگذارد تا ضربانهای آن آرام گردد، و از تـرسها و هـراسـهایش کاسته شود: (وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ). و دستهایت را برای زدودن خوف و هراس به سوی خود (بیار و آنها را) جمع کن (و بر سینه ات بگذار، تا آرامش خویش را بازیابی). انگار دستش بال است و آن را بر روی سینه جمع می کند، همان گونه که پرنده وقتی که جناح، یـعنی بال خود را روی هم می گذارد، آرام می گیرد و اطمینان می یابد. پرواز کردن و بال و پر زدن به ضربان قلب و به ترس و هراس میماند، و بالها را جمع کردن همگون اطمینان یافتن و آرامش پیدا کردن است. تعبیر آسمانی این شکل را به شیوۀ قرآن ترسیم می کند. هم اینک که موسی دریافت داشته است آنچه را که دریافت داشته است، و همچنین دیده است آنچه را که دیده است، و دو خارق العاده و معجزه را مشاهده نموده است، و در برابر آنها به لرزه و هراس درافتاده است و بعد از آن آرام یافته است و اطمینان پیدا کرده است... هم اینک وظیفه و تکلیفی را دریافت می دارد که از ابتدای کودکی خود برای دریافت آن آماده می گردیده است و تربیت می شده است. (فَذَانِكَ بُرْهَانَانِ مِنْ رَبِّكَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ) (٣٢) این دو (یعنی قلب عصا به اژدها، و ید بیضاء) دو دلیل قاطع و حجّت واضح پروردگارت برای فرعون و اطـرافیان او است. بـیگمان آنـان گـروهی هسـتند کـه گناهکار (و خارج از فرمان پروردگار) میباشند. در این صورت، این رسالت برای فرعون و اطرافیان او است، و این همان وعده ای است که مادر موسی آن را دریــافت داشـته است، بدانگاه کـه مـوسی کـودک شیرخواری بوده است: (إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ) (٧) مــا او را بــه تـو بـازمیگردانـیم و از زمـرۀ پـیغمبران میگردانیم. (قصص/7) وعدۀ راستینی است که سالها از آن میگذرد. وعدۀ خدا است و خدا خـلاف وعـده نـمیکند. او راسـتگوترین گویندگان است. در اینجا موسی یادآور میشود کـه او شـخصی را از ایشان کشته است. از میان ایشان بیرون رفـته است و گریخته است و تحت پیگرد بوده است. آنان برای کشتن او رایزنی کردهاند و تصمیم برگشتن او گرفتهاند. او از دستشان گریخته است و به دوردستها رفته است. او که اینک در آستانۀ پروردگار خود است. پروردگارش او را با نجات دادنش گرامی میدارد. او را با اعطاء آیات و معجزات خود مکرّم میفرماید، و او را با رعـایت و عنایت خویش بزرگوار مینماید. پس چرا باید او برای دعوت خود نهانی احـتیاط نـنماید ناکشته نشود و رسالت او گسیخته نگردد: )قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ) (٣٣) گفت: پروردگارا! مــن از آنان کســی را کشـتهام و میترسم کـه مرا بکشند (و این مأموریّت ناتمام بماند). موسی این سخن را میگوید نه بدان جهت که عذر خود را بخواهد و وا پس بکشد و در جای خود بنشیند، و نه بدان خاطر سرباز بزند و عقبگرد کند. و لیکن بدان علّت که احتیاط لازم را برای دعوت آسـمانی بـنماید، و از حرکت دعوت در راه خود مطمئنّ گردد و بداند که اگر هم موسی به چیزی دچار آید که از آن میترسد، دعوت راه خود را بسپرد و به پیش برود. این هم حرص و آزی است که شایان موسای نیرومند امین است: (وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ) (٣٤) برادرم هارون را که از من زبـان بـلیغتر و فصیحتری دارد با من بفرست تـا یـاور من بـوده و (با توضیح گفتارم برای دیگران و پاسخگوئی روشن بـه شـبهات ایشان) مرا تصدیق نماید. چرا که میترسـم تکذیبم کنند و دروغـویم نامند. هارون زبان بلیغتر و فصیحتری دارد و او برای مبارزه در راه دعوت تواناتر است. او یاور و مددکار مـوسی است، و ادّعـای او را تـقویت مـیکند، و جـانشین او میشود اگر وی را بکشند. در اینجا موسی پذیرش را میشنود و بدو اطمینان داده میشود: (قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآيَاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ) (٣٥) (خدا درخواست مـوسی را پـذیرفت و بـدو) گفت: مـا بـازوان تـو را بـه وسـیلۀ بـرادرت (هـارون) تـقویت و نیرومند خواهیـم کرد، و به شما سلطه و برتری خواهیم داد، و لذا به سبب (قدرت) معجزات مـا آنـان بـه شـما دسترسی نمییابند و بر شما پـیروز نمیگردند. بـلکه شما و پیروانتان چیره و پیروزید. پـروردگارش درخواست او را پـذیرفت و امـید او را برآورده کرد، و بازوان وی را به وسیلۀ برادرش تقویت و نیرومند نمود. بـر آنچه درخـواست کـرد، مـژده و اطمینان را افزود: (وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا). و به شما سلطه و برتری خواهیم داد. آن دو تک و تنها به سوی فرعون زورگو و زورمدار نمیروند. بلکه ایشان به سوی او میروند مـجهّز به سلطه و قدرتی که هیچ سلطه و قدرتی در زمین تاب مقاومت و پایداری را در برابر آن ندارد، و با وجود آن دست هـیچ طـاغی و یـاغی و زورگـو و زورمـداری بدیشان نمیرسد: (فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا). به شما دسترسی نمییابند. پیروان شما پرچینی از سلطه و قدرت خـدایند. دژ و پناهگاهی از سلطه و قدرت خدا دارید. این مژده بدین اندازه هم بسنده نـمیکند، بلکه بیان می دارد که حقّ چیره میشود. آیات و معجـزاتی پیروز میشوند که خدا با آنها به مبارزۀ طـاغیان و یـاغیان میرود. این آیات و معجزات، یعنی عصای موسی و ید بیضای او، به تنهائی اسـلحه و نـیرو هسـتند، و ابزار پیروزی و چیرگی میباشند، و آنها خود در این راستا بسند: (بِآيَاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ) (٣٥) به سبب (قدرت) معجزات ما آنان به شما دسـترسی نــمییابند و بـر شـما پـیروز نمیگردند. بلکه شـما و پیروانتان چیره و پیروزید. قدرت بر سن نمایش حوادث، بیپرده و آشکارا جلوهگر میآید، و نقش خود را روشن و نمایان بازی مـیکند بدون این که بر پردهای از نیروهای زمـین نشـان داده شود و ساز و برگی از ساز و بـرگهای زمـین وسـیلۀ ظاهری اجراء آن گردد. این کار هم بدان خاطر است که بدون اسباب و عللی که مردمان بدانها خوگر شدهاند و انس گرفتهاند و در دنیای خود بر آن بودهاند و بـر آن رفتهاند، غلبه و سلطه حاصل شود، و در دلها و درونها معیار و میزان نوینی برای نیروها و ارزشها پـدیدار و استوار گردد، و مردمان بدانند آنچه باید ایشان داشته باشند ایـمان و اعتماد به یزدان است، و فراتر از آن همه چیز حواله به خدای سبحان و در دست ایزد منّان است. * این صحنۀ زیبای بزرگوار به پایان میآید. زمان درهم میپـیچد و مکان درهم نوردیده میشود. ناگهان موسی و هارون رو در روی فرعون ایسـتادهانـد و معجزات آشکار و نمایان یـزدان را نشـان میدهند. ناگـهان گفتگوی هدایت و ضلالت درمیگیرد. نـاگـهان پـایان قاطعانه در این دنیا فرا میرسد و با غرق شدن فرعون و فرعونیان رشـتۀ زندگی میبرد و مـیگسلد، و در زندگی آخرت لعنت و نفرین سر میرسده این کار بـا سرعت انـجام مـیپذیرد، و مـختصر و کـوتاه عـرضه می شود: (فَلَمَّا جَاءَهُمْ مُوسَى بِآيَاتِنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلا سِحْرٌ مُفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي آبَائِنَا الأوَّلِينَ (٣٦) وَقَالَ مُوسَى رَبِّي أَعْلَمُ بِمَنْ جَاءَ بِالْهُدَى مِنْ عِنْدِهِ وَمَنْ تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (٣٧) وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلأ مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يَا هَامَانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحًا لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّي لأظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ (٣٨) وَاسْتَكْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِي الأرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنَا لا يُرْجَعُونَ (٣٩) فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ (٤٠) وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لا يُنْصَرُونَ (٤١) وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ) (٤٢) هنگامی که موسی با آیات و دلائل قاطع ما به سراغ آنان رفت (و خـویشتن را مـعرّفی کـرد و فـرمان خـدا و معجزههای یـد بـیضا و قلب عصا را بـدیشان نـمود) کفتند: این چیزی جز جادوی دروغ و به هــم بـافتهای نیست (و سخـن خود را به دروغ فرمودۀ خدا مـینامی) و ما نشنیدهایم چنین چیزی در میان نـیاکـان مـا بـوده باشد (و کسی تا حال خدا را یکی معرّفی و ادّعای توحید کرده باشد). موسی گفت: (آنـچه میگویم حـقیقت و هـدایت است و جادو نـیست و) پروردگار مـن بـهتر میداند که چه کسانی هدایت را از سوی او (برای مردم) آوردهاند و چه کسانی سرای آخرت از آن ایشان است. بیگمان ستمکاران رستگار نمیگردند (و به عـذاب خدا گرفتار میآیند و از دست مــجازات خـدا نـجات پـیدا نمیکنند). فرعون و سپاهیانش به ناحقّ در سرزمین (مصر) تکبّر ورزیدند و گمان بـردند کـه (پس از مرگ زنده نمیگردند و) به سوی ما بـرگردانـده نمیشوند. پس ما او را و سپاهیـانش را (به سوی دریا کشـاندیم و آنان را) گرفتیم و به دریایشان انداختیم (و نــابودشان ساختیم). بنگر که عاقبت کـار سـتمـگران چگونه شـد؟ (ایــن، سـرنوشت سـتمکاران در هـمۀ دوران است؛ نـه ویژۀ فرعون و فرعونیان). و ما آنان را سـردستگان و پـیشوایــانی کـردیم کـه مـردمان را بـه سـوی دوزخ مــیخوانـدند و روز قـیامت (از سـوی کسـی) یـاری نمیکردند (و ایشـان و دنبالهرواتشـان از آتش دوزخ رهـائی نـدارنـد). در هـمین جـهان در عقبشان نـفرین فـرستادیم و در روز قیامت هـم (زشتسـیرتان ایـن جهان) از زمرۀ زشتصورتان (آن جهان) خواهند بود. روند قرآنی در اینجا برای وارد کردن ضربه نابود کننده شتاب میورزد، و حلقۀ جادوگرانی را حذف میکند که در سورههای دیگری به طور مفصّل یا مـختصر بیان میگردد. این حلقه را چکیده و مختصر بیان میکند تا از تکذیب کردن مستقیماً به نابود کردن برسد. آنگـاه در کنار گرفتار کردن و به کـیفر رسـاندن ایشـان در دنـیا نمیایستد، بلکه کوچ را تا آخرت دنبال میکنند ... این شتاب در حلقه منظور و مقصود است، و هماهنگ و همآوا با رویکرد داستان در این سوره است: این شتاب دخالت دست قدرت یزدان، بدون هـر گونه پـردهای از انسان است. همش که موسی با فرعون روبرو میشود خدا فرجام کار را شتابان به پیش چشم همـگان میدارد، و دست قدرت یزدان ضربۀ قاطعانه و بـرندۀ خـود را میزند، بدون تفصیل رویاروئی یـا بـه درازا کشـاندن گفتار دربارۀ این پیکار. (فَلَمَّا جَاءَهُمْ مُوسَى بِآيَاتِنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلا سِحْرٌ مُفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي آبَائِنَا الأوَّلِينَ) (٣٦) هنگامی که موسی با آیات روشن و دلائل قـاطع مـا بـه سراغ آنان رفت (و خویشتن را مـعرّفی کرد و فرمان خدا و معجزههای ید بیضا و قلب عصا را بدیشان نمود) گفتند: این چیزی جز جـادوی دروغ و بـه هـم بـافتهای نیست (و سخن خود را به دروغ فرمودۀ خدا مـینامی) و ما نشنیدهایم چنین چیزی در میان نـیاکـان مـا بـوده باشد (و کسی تا حال خدا را یکی معرّفی و ادّعای توحید کرده باشد (. انگار این سخن همان سخنی است که مشرکان در مکّه و در آن روز و روزگار به محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم میگفتند: (مَا هَذَا إِلا سِحْرٌ مُفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي آبَائِنَا الأوَّلِينَ) (٣٦) این چیزی جز جادوی دروغ و به هم بافتهای نیست (و ســخن خود را بـه دروغ فرمودۀ خدا مـینامی) و مـا نشنیدهایم چنین چیزی در میان نیاکـان ما بوده باشد (و کسی تا حال خدا را یکی معرّفی و ادّعای توحید کرده باشد). اینکار جنگ و ستیز با حقّ و حقیقت روشن و نمایانی است که نمیتوان به دفع آن کوشید و با دلیل و برهان راستش به میدان آن دوید. این جنگ و ستیز هم تکرار میگردد هر زمان که حقّ با باطل رویاروی شود و باطل را بیپاسخ و درمانده کند. آنان ادّعا میکردند که ایـن سحر و جادوگری است، و دلیل و برهانی هم بـر ایـن سخن نداشتند مگر این که آن را چیز تازهای برای خود میدیدند و میگفتند آن را از پدران و نیاکـان پـیشین خود نشنیدهاند! آنان با دلیل و برهان به جدال نمیپردازنـد، و دلیـل و برهانی ارائه نمیدهند. بلکه این سخن گنگ و پیچیده را میگویند، سخنی که حقیّ را ثابت نمیدارد، و باطلی را پوچ نمینماید، و ادّعائی را مـردود نـمیکند. ولی موسی علیه السّلام کاری را که میان او و آنان است بـه خـدا حواله میدارد. هر دلیلی را که بیاورند بـا دلیل بدان پاسخ میگوید، و هر دلیلی را که بخواهند برایشان ذکر و بیان میدارد. آنان تنها جدال میکنند و سـر سـتیز دارند، همان گونه که باطلگرایان در هر مکانی و در هر زمــانی چــنین مـیکنند. پس چکـیده گـفتن بـهتر و رویگردان شدن محترمانهتر است، و باید کـار خود و ایشان را به خدا واگذار سازد: (وَقَالَ مُوسَى رَبِّي أَعْلَمُ بِمَنْ جَاءَ بِالْهُدَى مِنْ عِنْدِهِ وَمَنْ تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ) (٣٧) موسی گفت: (آنچه مـیگویم حقیقت و هـدایت است و جادو و جنبل نیست و) پروردگار من بـهتر میداند که چه کسانی هدایت را از سوی او (برای مردم) آوردهاند و چه کسانی سرای آخرت از آن ایشـان است. بیگمان ستمکاران رستگار نمیگردند (و به عذاب خدا گرفتار میآیند و از دست مجازات خدا نجات پیدا نمیکنند). پاسخ مؤدبّانه و تمییزی است. بدان اشاره میگردد ولی آشکارا گفته نمیشود. در عین حال روشـن و آشکـار است. لبریز از یقین و اطمینان است، یقین و اعتماد به سرانجام رویاروئی و مبارزۀ حق و بـاطل. پروردگار موسی آگاهتر از دیگران از راستی و راهیابی او است. فرجام این سرا هم تضمین شده بـرای کسـی است کـه هدایت را با خود به ارمغان آورده است، و سـتمکاران هم در نهایت پــیروز نـمیشوند. ایـن قـانون و سـنّت تغییر ناپذیر خدا است، هر چند که گاه گاهی در غیر ایـن رویکرد، ظواهر امور و نمادها و سیماهای کارها جلوهگر آید و پدیدار شود. موسی قانون و سنّت خدا را به قوم خود گوشزد میکند، و هر بیغمبری آن را به قوم خـود گوشزد کرده است. پاسخ فرعون بدین ادب و بدین یـقین، ادّعـا کـردن و گردنکشی نمودن و به بازیچه گرفتن و مانور رفش و ریشخند کردن و به تمسخر گرفتن است: (وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلأ مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يَا هَامَانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحًا لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّي لأظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ) (٣٨) فرعون گفت: ای سران و بزرگان قوم! من خدائـی جز خودم برای شـما سـراغ نـدارم. (امّـا مـحض احتیاط و تحقیق بیشتر) ای هامان! آتشــی بـر گل بـیفروز (و از خشتها آجرهای محکم بساز) و برای مـن کاخ بزرگی بساز. شاید من خدای موسی را از بالا ببینم، هر چند که من یقین دارم که موسی از زمـرۀ دروغگویان است. ای سران و بزرگان قوم من خدائی جز خودم برای شما سراغ ندارم ... این سخن بزهکارانه و کافرانـهای است که سران و بزرگان و درباریان آن را دریافت میداشتند و بدان اعتراف و اقرار میکردند و تسلیم آن میشدند. فرعون در این سخن بزهکارانه و کافرانه بر افسانههائی تکیه میکرد که در مصر حاکم بود، مـبنی بـر آن کـه شاهان از حسب و خدایان افسانهها، به زور متوسّل میشد، زوری که بـه ســری اجازه نمیدهد بیندبشد، و به زبانی اجازه نمیدهند که به سخن درآید و آنـچه را کـه در ژرفـای دلهـا است بگوید. آنان فرعون را میدیدند که انسانی مثل ایشان است و پای به جهان می گذارد و سپس میمیرد. ولی او همچون سخنی را میگوید و آنـان آن را مـیشنوند و میپذیرند، بدون این که اعتراضی داشته باشند و آن را بررسی و وارسی کنند! آن گاه فرعون تظاهر به جدّی بودن در شناخت حـقیقت میکند، و به ظاهر نشان میدهد که میخواهد دربـارۀ خدای موسی به پژوهش و کاوش بپردازد، ولی در اصل دیگران را به بازیچه میگیرد و به تمسـخّر مینشیند: (فَأَوْقِدْ لِي يَا هَامَانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحًا لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى). ای هامان! آتشی بر گل بیفروز (و از خشـتها آجرهای محکم بساز) و برای من کاخ بزرگی بسـاز. شـاید من خدای موسی را از بالا ببینم. خدای موسی را -چنان که خودش میگوید - در آسمان ببیند! با لهجه ریشخند کنانی هم تظاهر میکند که او در راستگوئی موسی شکّ و تردید دارد، ولی با وجود این شکّ و تردید میخواهد پژوهش و کاوش کـند تـا به حقیقت برسد: (وَإِنِّي لأظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ) (٣٨) هر چند که من یقین دارم که موسی از زمرۀ دروغگویان است. در اینجا حلقۀ مبارزۀ با جادوگران قـرار دارد، ولی در اینجا حذف گردیده است تا فرجام کـار شتابان پـیش چشم داشته شود: (وَاسْتَكْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِي الأرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنَا لا يُرْجَعُونَ) (٣٩) فرعون و سپاهیانش به ناحـقّ در سرزمین (مصر) تکبّر ورزیدند و گمان بردند که (پس از مرگ زنده نمیگردند و) به سوی ما برگردانده نمیشوند. وقتی که گمان بردند برگشت به سـوی خـدا صـورت نـمیگیرد، تکـبّر کـردند و در زمـین بـه نـاحقّ خـود بزرگ بینی نـمودند، و معجزات و انـدرزهائی را دروغ نامیدند که در سرآغاز این حلقه از آنها سـخن رفـته است، و در سورههای دیگری به تفصیل بـیان گـردید است. (فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ). پس ما او را و سپاهیانش را (به سوی دریا کشـاندیم و آنان را) گرفتیم و به دریایشان انداختیم (و نابودشان ساختیم). این گونه مختصر و قاطعانه بیان میشود. سخت گـرفته میشوند و به دریا انداخته میشوند. انداخته میشوند هم بدان گونه که سنگریزهها انداخته میشوند یا سنگها افکنده میگردند. به دریائی انداخته میشوند که موسی به دریائی مثل آن انداخته گردید، بدان هنگام که کودک شیرخواری بود. دریا برای موسی محل امن و امان شد و پناهگاه گردید. این خود همان دریا است که فـرعون زورگو و زورمدار و سپاهیانش بدان افکنده میشوند، ولی برای ایشان محل خوف و هراس میگردد و جایگاه هلاک و نابودیشان میشود. آخر امن و امان در آستانۀ یزدان است، و خوف و هراس در دوری از ان آستانه است. (فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ) (٤٠) بنگر که عاقبت کار ستمگران چگونه شد؟. این عاقبتی است که جهانیان آن را مشاهده مـیکنند و مـیبینند. در هـمچون عـاقبتی درس عـبرتی برای عـبرت گیرندگان است، و تــهدید و بیمی بــرای تکذیب کنندگان است. در این عـاقبت است کـه دست قدرت یزدان در زمانی به انـدازۀ چشـم بـرهم زدنـی بساط زنــدگی طـــاغیان و یـاغیان و زورگـویان و زورمداران را درهم میپیچد و آن را بر باد میدهد، و در کمتر از نیم سطر از آن سخن میگوید! در نگاه دیگری، روند قرآنـی از زنــدگی دنـیا عـبور میکند و در مـیگذرد، و فــرعون و سپاهیانش را در صحنۀ شگفتی نگاه میدارد ... آنان دیگران را به آتش دوزخ فرا میخوانند، و پیروان و یاران ایشان نـیز بـه سوی آتش دوزخ رانده می شوند: (وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ). و ما آنان را سر دستگان و پیشوایانی کردیم که مردمان را به سوی دوزخ میخواندند. ای وای، چه فراخواندن بدی ای وای، چه پـیشوائـی بدی! (وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لا يُنْصَرُونَ) (٤١) و روز قـیامت (از ســوی کسـی) یـاری نـمیکردند (و ایشــان و دنـبالهروان ایشــان از آتش دوزخ رهــائی ندارند). هم شکست در دنیا است، و هم شکست در آخرت. این هم کیفر ستـمگری و گردن افراشش و بزرگی فــروختن است. تنها شکست هم نیست و بس. بلکه لعنت و نفرین در این زمین است، و زشتروئی و سـیاهروئی در روز قیامت است: (وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ) (٤٢) در، همین جهان در عقبشان نفرین فرستادیم و در روز قــیامت هــم (زشتسـیرتان ایـن جـهان) از زمرۀ زشتصورتان (آن جهان) خواهند بود. واژۀ «المقبوحین: زشترویان. روسیاهان. طـردشدگان از مرحمت و مکرمت یزدان. دورافتادگان از بـهشت جاویدن» خودش به تنهائی شکل زشت و پلشت بودن و رسوائی و نابکاری، و فضای بیزاری و تنفّر را ترسیم میکند. این هم در مقابل خود را ولا و بالا دانسـتن و گرفتن، و تکبّر ورزیدن و بزرگی فروختن در زمین، و گول زدن مردمان با سیما و هیئت و جاه و جلال، و گردن افراختن بر خدا و بر بندگان خدا است. * روند قرآنی در اینجا مرحلۀ بیرون بردن بنیاسرائیل از مصر را به رشتۀ سخن میکشد، و از حوادثی صـحبت میکند که در خلال این مرحله به وقوع پیوسته است و روی داده است، تا بهرۀ مـوسی را پس از نشـان دادن بـره فرعون نشان دهد: (وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ مِنْ بَعْدِ مَا أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الأولَى بَصَائِرَ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ) (٤٣) مـا بر موسی کتاب آسـمانی (تـورات) نـازل کردیم، تـا برای مردم مایۀ بینش و وسیلۀ هدایت و رحمت باشد، و ایشــان (در پــرتو اوامـر و نـواهـی آن، راه را از چاه بازشناسند و) پند پذیر کردند. این بهرۀ موسی است، و آن بـهره بـزرگی است. ایـن عاقبت موسی است، و آن عاقبت ارزشمند و گرانبهائی است ...کتابی بهره او است که از جانب خدا آمده است و مردمان را بینا میکند. انگار این کتاب بینش و نـور ایشان است و با آن و در پرتو آن هدایت مییابند و راهیاب میگردند. (وَهُدًى وَرَحْمَةً). و هدایت و رحمت است. (لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ) (٤٣) بدان امید که افشان (در پرتو اوامر و نواهی آن، راه را از چاه بازشناسند و) پند پذیر گردند. یادآور شوند کـه چگـونه دست قـدرت یـزدان مـیان طاغیان و یاغیان و میان مستضعفان و مستمندان دخالت میکند، و زندگی طاغیان و یاغیان را با هلاک و نابودی ختم میکند، و زندگی ستمدیدگان و مظلومان را با خیر و خوبی و مکانت و منزلت دادن خاتمه میبخشد. * بدین منوال و و این روال داستان موسی و فرعون در این سوره پایان میپذیرد. و این داستان گواهی میدهد که امن و امان جز در نزدیکی به یزدان نیست، و ترس و هراس جز در دوری از یزدان نیست. این هم گذشته از این است که دست قدرت خدا آشکارا طاغیان و یاغیان را به مبارزه میطلبد، زمانی که قدرت و قوّت فتنهای میگردد که هدایت دهندگان نمیتوانند از آن جلوگیری و ممانعت کنند. این همان معانی و مفاهیمی است کـه گروه کـوچک مسـتضف مسـلمان در مکـّه نـیازمند اطمینان بدانها و اعتماد بر آنها بودند، و مشرکان متکبّر نیازمند تدبّر و تفکّر دربارۀ آنها بودند. این مـعانی و مفاهیم هم همیشه تجدید میگردد هر زمان که دعوتی به سوی هدایت انجام پذیرد، و هر زمـان کـه طـاغیان و یاغیان رو در روی هدایت بایستند. بدین منوال و بر این روال داستانها در قرآن ماده تربیت دلها و درونها میشوند، و بیانگر حقائق و قـوانـین و سننی در هستی میگردند. (لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ) (٤٣) بدان امید که ایشان (در پرتو اوامر و نواهـی آن، راه را از چاه بازشناسند و) پند پذیر گردند.
[1] قبلاً در تفسیر سورۀ طه در صفحه 433جزء شانزدهم گفتم: «زمانی کـه بنیاسرائـیل مالیات خواری و پسـتی را بـه فــرعون میپرداختند،بدان هنگام که فرعون پسرانشان را میکشت و دخترانشان را زنده نگاه میداشت، دست قدرت یـزدان بـرای چرخش و کــردش کــارزار دخالت نکرد. زیرا آنان این مالیات را به خـاطر خواری و پسـتی و هـراس میپرداختند. ولی زمانی که ایمان در دلهای کسانی اعـلان گردیدکه بـه موسی ایمان آورده بودند، و آمادۀ تحمّل هرگونه شکنجه و آزاری گردیدند، و سرهای خود را بالا گرفتند و آشکـارا رو در روی فرعون بـدون هگونه تزلزل و منگ منگ کردنی و خویشتن را از شکنجه و آزار کنار گرفتنی سخـن ایمان را بر زبان راندند، بدین هنگام دست قــدرت خـدا بـرای چـرخش و گردش کارزار، و اعلان پیروزیای که قبلاً در جانها و دلها اعلان شده بودخالت کرد».آنچه در آنجا گفتهام در اینجا صحیحتر و درستتر مینماید.روند داستان در سوره بر این گفته شهادت میدهد. هرچند آنچه در سورۀ طـه گفتهام جای خود را دارد و با اندک تغییری در عبارت بیان گردیده است. چه درست قدرت خدا از همان اول کار برای چـرخش و کـردش کـارزار دخـالت کـرده است،و لیکن پیروزی نهائی جز بـعد از اعـلان ایمان در دلهـای کسـانی صورت نگرفته است که به موسی پس از اعلام رسالتش ایمان آوردهاند، و آشکارا سخن حقّ را رو در روی طاغی و یاغی و سرکش و زورگو و زورمدار بر زبان راندهاند. [2] در کتاب: «التصویر الفنی فـیالقــرآن» رأی نخستین را داشـتهام، ولی هـم اینک رأی اخیر را بیشتر میپسندم. [3] «و قال رجل مؤمن من آل فرعون یکتم ایمان:اتقلون رجلاً ان یقول ربی الله». (مرد مؤمنی از خاندان فرعون که ایمان خود را پنهان میداشت گفت:آیا مردی را خواهید کشت بدان خاطر که میگوید: پروردگار مـن الله است). (آیۀ 82) [4] پیش از این یک بار در فیظلال القرآن گفتهام: این مرد خـود شـعیب بوده است. یک بار هـم گفتهام: این مرد همان شعیب پیغمبر یا کس دیگری است ... اکنون ترجیح میدهم که بگویـم: این مرد نمیتواند شعیب پیغمبر باشد. بلکه پیرمرد کهنسال دیگری از سرزمین مدین است. چیزیکه باعث ترجیح این سخن است این استکه این شخص، پیرمرد کهنسالی است. در صورتیکه شعیب شاهد نابودی قوم خود بوده است، آن کسـانیکـه او را تکذیب کردهاند. در میان قوم شعیب تنها مؤمنان با او مـاندهاند و زندگی کردهاند. اگر پیرمرد کهنسال شعیب پیغمبر میبود و در میان قوم مؤمن خود میزیست، مـؤمنان پـیش از گوسفندان دو دخــتر پـیغمبر کـهنسال خـود گوسفندان خویش را قطعاً آب نمیدادند. زیرا این رفتار قوم مؤمن نیست، و قوم مؤمنیکه همعصر با پیغمبر خود هستند با پیغمبر خود و با دخـتران او چنین معامله و رفتاری نمیداشتند. گذشته از این، قرآن از تعلیـم شعیب پیغمبر به موسی چیزی نگـفنه است، موسیکه داماد او بوده است. اگر این مرد کهنسال شعیب پـیغمبر مـیبود صدای نبوّت را در مسالهای از مسائل خطاب به موسی میشنیدیم، موسائی که ده سال با او زندگی را بسر برده است. [5] بخاری آن را اخراجکرده است.
برگرفته از: تفسیر فی ظلال القرآن سیدقطب، ترجمه مصطفی خرم دل
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|