شيعه و قرآن
از مهمترين اختلافات واقع ميان اهل سنت و شيعه، اين است كه اهل سنت معتقدند كه قرآني كه خداوند بر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم گرامي ما، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرو فرستاده، آخرين كتاب آسماني است كه از طرف خدا براي هدايت همهي انسانها نازل شده و مورد تحريف و دستكاري قرار نگرفته و تا قيامت، هرگز تحريف نميشود و هيچ تغييري در آن ايجاد نميشود، و اين كتاب در مصحفها موجود است؛ چون خداي متعال، حفظ و صيانت آن را از هر گونه تغيير و تحريف و حذف و كم و زيادي تضمين كرده است. اما ديگر كتابهاي آسماني پيش از قرآن همچون كتاب آسماني ابراهيم و موسي و زبور و انجيل و مانند آنها چنين نيستند، چون اين كتابها پس از وفات پيامبران از تحريف و كم و زياد سالم نماندهاند، ولي قرآن را خداي سبحان نازل كرده و ميفرمايد:
{ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (٩)}(الحجر: ٩ )
« ما خود قرآن را فرستادهايم و خود ما پاسدار آن ميباشيم (و تا روز رستاخيز آن را از دستبرد دشمنان و از هرگونه تغيير و تبديل زمان محفوظ و مصون ميداريم).
{ إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ (١٧)فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (١٨)ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ (١٩)}(القيامة: ١٧ – ١٩(
«چرا كه گردآوردن قرآن (در سينه تو) و (توانائي بخشيدن به زبان تو، براي) خواندن آن، كار ما است. (پس از ناحيه حفظ قرآن در ميان دل و جان خود، و روان خواندن و درست تلاوت كردن آن با زبان خويش، نگران مباش). پس هرگاه ما قرآن را (توسّط جبرئيل بر تو) خوانديم، تو خواندن آن را (آرام و آهسته) پيگيري و پيروي كن. (وظيفه تو پيروي از تلاوت پيك وحي، و ابلاغ رسالت آسماني است و بس). گذشته از اينها، (در صورتي كه بعد از نزول آيات قرآن مشكلي پيدا كردي) بيان و توضيح آن بر ما است.»
{لا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (٤٢)}(فصلت: ٤٢(
«که هیچ گونه باطلی، نه از پیش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمیآید؛ چرا که از سوی خداوند حکیم و شایسته ستایش نازل شده است!».
باور نداشتن به حفظ و صيانت قرآن از تحريف و دستكاري، به انكار قرآن و تعطيل شريعت اسلام ميانجامد، چون در اين صورت دربارهي هر كدام از آيات قرآن اين احتمال ميرود كه تحريف و تغيير در آن ايجاد شده باشد و وقتي اين احتمالات پيش آيد، آن وقت مسائل اعتقادي و ايماني باطل ميشوند؛ چون ايمان تنها مربوط به امور يقيني و قطعي است، نه امور ظني و احتمالي.
اما شيعه به اين قرآني كه در دسترس مردم قرار دارد و از طرف خداوند عظيم محفوظ و مصون مانده است، معتقد نيستند. آنان در اين زمينه مخالف اهل سنتاند و تمامي نصوص صحيحي كه در قرآن و سنت آمده، انكار ميكنند و با تمام چيزهايي كه عقل و مشاهده بر آن دلالت دارند، مخالفت ميورزند و حق و راستي را كنار گذاشتهاند.
اين موضوع، اختلاف حقيقي و اساسي ميان اهل سنت و شيعه ميباشد؛[1] چون انسان، مسلمان نيست مگر زماني كه معتقد باشد كه قرآن همان پيامي است كه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به دستور خداوند به سوي همهي انسانها تبليغ كرده است و انكار قرآن، جز تكذيب پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم چيز ديگري نيست.
آنچه در زير ميآيد، نصوصي هستند كه عقيدهي شيعيان در خصوص قرآن را بيان ميدارند. محدث بزرگ شيعيان، آقاي كليني- كسي كه مانند امام بخاري از نظر مسلمانان ميباشد- در كتاب «الكافي في الأصول» از هشام بن سالم از ابوعبدالله روايت ميكند كه گويد: «قرآني كه جبرئيل به طرف حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم آورده، هفده هزار آيه ميباشد».[2]
معلوم است كه آيات قرآن در حدود شش هزار آيه ميباشد. و مفسر شيعي، ابوعلي طبرسي در تفسير خود زير آيهاي از سورهي انسان ميگويد: تمامي آيات قرآن شش هزار و سي و شش آيه ميباشد.[3]
معناي روايت فوق اين است كه دو سوم قرآن در نزد شيعيان نيست. روايت آمده در كتاب كافي از ابوبصير نيز اين مطلب را تصريح و تأييد ميكند. در اين روايت، ابوبصير ميگويد: نزد ابوعبدالله رفتم و گفتم: فدايت شوم! راجع به موضوعي از تو ميپرسم آيا اينجا كسي هست كه سخنم را بشنود؟ راوي گويد: پس ابوعبدالله پردهاي ميان خود و خانهي ديگر برافراشت و از آنجا سرك كشيد و گفت: راجع به موضوعي كه برايت پيش آمده سؤال كن. ابوبصير گويد: گفتم: شيعيان تو ميگويند كه رسول خدا به حضرت علي دروازهاي تعليم داده كه هزار دروازه از آن باز ميشوند؟ راوي گويد: ابوعبدالله گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هزار دروازه را به حضرت علي تعليم داده كه از هر دروازه هزار دروازهي ديگر باز ميشود. ابوبصير گويد: گفتم: به خدا قسم، اين دروازه، دروازهي علم است. وي افزود: پس او پس از مدتي مكث گفت: آري، آن دروازه، دروازهي علم است ولي علم تنها اين نيست. وي افزود: اي ابومحمد! و نزد ما، علم جامع وجود دارد و اهل سنت نميدانند كه علم جامع چيست؟ ابوبصير گويد: گفتم: فدايت شوم! علم جامع چيست؟ گفت: صحيفهاي است كه طول آن هفتاد دست به دست رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است و حضرت علي با دست راست خويش آن را نوشته است. در اين صحيفه هر حلال و حرامي وجود دارد و هر چيزي كه مردم بدان نيازمند باشند حتي ديهي جراحات در آن هست. با دستش به من زد و گفت: اجازه ميدهي اي ابومحمد! گفتم: فدايت شوم! من در خدمت تو هستم هر كاري ميخواهي بكن. ابوبصير گويد: با دستش مرا فشار داد و گفت: حتي خسارت اين كار در آن وجود دارد. گويي او عصباني بود. راوي افزود: گفتم: به خدا، اين همان علم است. وي گفت: آن علم است ولي علم تنها اين نيست. سپس مدتي سكوت كرد و آنگاه گفت: و نزد ما رمز وجود دارد و اهل سنت نميدانند كه رمز چيست؟ ابوبصير گويد: گفتم: رمز چيست؟ گفت: كيسهاي چرمي است كه علم پيامبران و صديقين و دانشمندان بني اسرائيل در آن هست. راوي گويد: گفتم: همانا اين هم علم است. ابوعبدالله گفت: آري، علم است ولي علم تنها اين نيست. سپس مدتي سكوت اختيار كرد و بعد گفت: مصحف فاطمه نزد ما هست و اهل سنت نميدانند كه مصحف فاطمه چيست؟ ابوبصير گويد: گفتم: مصحف فاطمه چيست؟ گفت: مصحفي است كه مثل اين قرآن شماست. سه بار اين سخن را تكرار كرد به خدا قسم، حتي يك حرف از قرآن شما در آن وجود ندارد.[4]
صرف نظر از خرافات و چرت و پرت و سخنان باطلي كه عقايد شيعه بر آن بنا ميشود، اين روايت تصريح ميكند كه سه چهارم قرآن، حذف و از مصحفي كه در دسترس همه است و تمام مسلمانان جز شيعه به آن تكيه ميكنند، ساقط شده است. پس شيعياني كه در ظاهر و از روي تقيه و فريب مسلمانان، سخن كساني را كه قائل به تحريف قرآن هستند، چه ميگويند؟ دربارهي اين دو روايتي كه محمد بن يعقوب كليني روايتشان كرده، چه ميگويند؟ كسي كه همراه سفيران با مهدي موهوم در كتابش «الكافي» ديدار داشته و به واسطهي اين سفيران، كتاب مذكور را بر مهدي عرضه كرده و مورد رضايت و پسند او بود و خود آقاي كليني در زمان غيبت صغري بوده، چه ميگويند؟
دربارهي اين چه ميگويند و افراد منصف راجع به آن چه ميگويند؟
اي آقايان علما و فضلا! چه كسي مجرم است و گناهكار چه كسي است؟ كسي كه مرتكب جرم و جنايت و رسوايي ميشود يا كسي كه راه جرم و جنايت و رسوايي را نشان ميدهد؟ روايت وارده در اين زمينه، يكي دو تا نيست بلكه روايات و احاديثي از شيعيان وجود دارند كه اظهار ميدارند قرآن از نظر شيعه، تحريف و دستكاري شده و اين قرآن موجود، قرآن شيعه نيست بلكه اين قرآن از نظر شيعيان برخي ساختگي و برخي تحريف شده است. به روايتي كه شيعيان از ابوجعفر روايت ميكنند، بنگريد. صاحب كتاب «بصائر الدرجات» ميگويد: علي بن محمد از قاسم بن محمد از سليمان بن داود از يحيي بن اديم از شريك از جابر براي ما نقل كرده كه گويد: ابوجعفر گفت: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم يارانش را در مني صدا زد و فرمود: اي مردم! من امانتهاي خدا را ميان شما به جا ميگذارم: كتاب خدا، عترت من و كعبه؛ بيت الحرام. سپس ابوجعفر گفت: اما كتاب خدا تحريف شده و كعبه نيز ويران شده و عترت هم كشته شدهاند و تمامي امانتهاي خدا زير خاك رفتهاند».[5]
آيا بيشتر از اين روايت هم وجود دارد؟ آري، بيشتر از اين روايت و صريحتر از آن، وجود دارد و آن هم روايتي است كه كليني در كتاب الكافي روايتش ميكند: «ابوالحسن، موسي به علي بن سويد كه در زندان بود، نامهاي با اين مضمون نوشت: دين كسي كه از شيعيان تو نيست، نپذير و دين آنان را دوست مدار؛ چون آنان خائناني هستند كه به خدا و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امانتهاي خود، خيانت كردهاند. آيا ميداني كه چگونه آنان در امانتهاي خود خيانت كردند؟ كتاب خدا به عنوان امانت در اختيار آنان قرارداده شد و آنان، اين امانت را تحريف و دستكاري كردند و آن را تغيير دادند».[6]
مانند اين روايت، روايت ابو بصير است آن گونه كه كليني از ابو بصير از ابو عبدالله روايتش كرده كه ابو بصير گويد: به ابوعبدالله گفتم: آيهي:
{ هَذَا كِتَابُنَا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (٢٩)}(الجاثية: ٢٩ )
«اين (نامه اعمال كه دريافت ميداريد) كتاب ما است و اعمال شما را صادقانه بازگو ميكند. ما (از فرشتگان خود) خواسته بوديم كه تمام كارهائي را يادداشت كنند و بنويسند كه شما در دنيا انجام ميداديد.» به چه معناست؟ گفت: كتاب سخن نگفته و هرگز سخن نخواهد گفت ولي اين رسول خدا است كه به كتاب نطق ميكند. خداي عزّ وجل ميفرمايد: (هذا كتابنا يُنطق) با صيغهي مجهول. ابوبصير گويد: گفتم: فدايت شوم! ما اين آيه را چنين نميخوانيم. گفت: اين چنين است و خدا آن را به وسيلهي جبرئيل بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل فرموده، اما مورد تحريف و دستبرد قرار گرفته است.[7]
صدوق شيعيان، ابن بابويه قمي در كتابش حديثي را از محمد بن عمر حافظ بغدادي، از عبدالله بن بشير از اجلح از ابوزبير از جابر روايت ميكند كه گويد: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنيدم كه گويا ميفرمود: «در روز قيامت سه چيز ميآيند و شكايت ميكنند: مصحف، مسجد و عترت. مصحف ميگويد: مرا سوزاندند و مرا پاره پاره كردند...».[8]
مفسر شيعي معروف به شيخ محسن كاشي از مفسر بزرگي كه جزو مفسرين بزرگ شيعيان است نقل ميكند كه او در تفسير خود از ابو جعفر اين روايت را آورده است: «اگر كتاب خدا، دستكاري نميشد و آن را كم و زياد نميكردند، حق ما بر هيچ منصفي پوشيده نميماند و اگر قائم ما ظهور كند، قرآن او را تصديق ميكند».[9]
چه كسي قرآن را تحريف كرده و آن را تغيير داده است؟
(تحريف قرآن توسط شيعه)
صريح تر از همهي اينها، روايتي است كه طبرسي در كتابش «الاحتجاج» كه مورد اعتماد شيعه است، روايت كرده و اعتقاد شيعه پيرامون قرآن و كينهي آنان نسبت به بزرگان صحابه از مهاجرين و انصاري كه خدا از ايشان راضي شده و آنان را راضي و خوشنود كرده، نشان ميدهد. اين محدث شيعي ميگويد: «در روايت ابوذر غفاري آمده كه وقتي رسول خدا وفات يافت، علي قرآن را جمعآوري كرد و آن را براي مهاجرين و انصار آورد. و طبق صفحهاي كه بازش كرد، فضايح و كارهاي نارواي مهاجرين و انصار آمده بود. آنگاه عمر با عصبانيت برخاست و گفت: اي علي! اين قرآن را ببر، ما نيازي به آن نداريم. علي آن را برداشت و روانه شد. سپس زيد بن ثابت كه قاري قرآن بود، حاضر شد. عمر به او گفت: علي قرآن را براي ما آورد و در آن فضايح و كارهاي نارواي مهاجرين و انصار آمده بود، ما چنين صلاح دانستيم كه قرآن را جمعآوري كنيم و فضايح و كارهاي نارواي مهاجرين و انصار كه در آن آمده از قرآن حذف كنيم. زيد اين پيشنهاد را پذيرفت و سپس گفت: اما اگر من قرآن را طبق خواستهي شما جمعآوري كنم و علي قرآن را كه خود جمعآوري كرده، آشكار كند، آن وقت تمام كار شما باطل خواهد شد. عمر گفت: پس چاره چيست؟ زيد گفت: شما بهتر ميدانيد كه چاره چيست؟ عمر گفت: چارهاي نداريم جز اينكه علي را بكشيم و از شرش خلاص شويم. كشتن علي را به خالد بن وليد واگذار كردند اما او نتوانست اين كار را بكند. وقتي عمر به خلافت رسيد، آنان از علي خواستند كه قرآن را به آنان تحويل دهد تا با هماهنگي يكديگر قرآن را تحريف كنند. عمر گفت: اي ابو الحسن! اي كاش آن قرآني را كه آن را براي ابوبكر آوردي بیاوری، تا بر آن اجماع كنيم. علي گفت: اصلاً اين كار غير ممكن است. من تنها به اين خاطر آن را براي ابوبكر آوردم تا حجت بر شما اقامه شود و در روز قيامت نگوييد:
{إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ }(الأعراف: ١٧٢ («ما از اين (امر خداشناسي و يكتاپرستي) غافل و بيخبر بودهايم.» يا نگوييد: آن را براي ما نياوردي. همانا قرآني كه پيش من است، جز پاكان و فرزندان جانشين من بدان دسترسي ندارند، عمر گفت: پس آيا زمان آشكار كردن اين قرآن، معلوم است؟ علي گفت: بله، هر وقت مهدي قائم از فرزندان من ظهور كند، آن را آشكار ميكند و مردم را به پيروي از آن وادار مينمايد».[10]
منصفان و عادلان كجايند و حق گويان و راستگويان كجايند؟. اگر عمرفاروق اين چنين باشد كه شيعه ميپندارند، پس آن وقت چه كسي از ميان صحابهي پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم امانتدار و راستگو و محافظ قرآن و سنت ميباشد؟
داعيان تقريب و وحدت از ميان شيعيان در مناطق اهل سنت در اين باره چه ميگويند؟ كساني كه دم از وحدت و اتحاد امت اسلامي ميزنند، چه ميگويند؟ آيا وحدت طبق معيار عمرفاروق و ياران نيك و باوفاي رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، كساني كه امناي تبليغ رسالت رسول امين و پخش كنندگان دعوت خدا و بلند كنندگان كلام و پيام خدا و مجاهدان راه او و عمل كنندگان به خاطر خدا بودند، ميباشد؟
آيا كسي از اهل سنت هست كه دربارهي علي مرتضی و فرزندانش گماني مثل اعتقاد شيعه دربارهي رهبران امت پاك و نوراني و سه خليفهي راشد يعني ابوبكر صدیق و عمر فاروق و عثمان ذی النورین-خدا از همه ي آنان و دوستداران و پيروانشان تا روز قيامت راضي باد! – داشته باشد؟ پس تکرار اين آیات ديگر چه معنايي دارد: «اي مسلمانان! با هم اختلاف و نزاع نداشته باشيد تا در نتيجه شكست بخوريد و از هم پراكنده شويد؟».
آيا منظور از تبلیغ فوق اين است كه ما از عقايد خود دست كشيم و بر عيبگويي و تهمتهاي ناروا دربارهي گذشتگان مان از جانب برادران شيعه!! چشم پوشي كنيم و از درمان زخمهايي كه دلهاي ما را خورده و خواب ما را آشفته كرده، عاجز شويم؟.
آيا دعوت تقريب و وحدت ميان شيعه و اهل سنت اين است كه ما به شما احترام بگذاريم و شما به ما اهانت و توهين كنيد؛ ما شما را بزرگ بداريم و شما ما را خوار كنيد؛ به شما چيزي نگوييم و شما به ما دشنام دهيد؛ به گذشتگان شما احترام بگذاريم و شما گذشتگان ما را تحقير كنيد؛ دربارهي بزرگانتان احتياط به خرج دهيم ولي شما از بزرگان ما به بدي ياد كنيد؛ ما دربارهي علي و فرزندانش به بدي ياد نكنيم ولي شما به ابوبكر و عمر و عثمان و فرزندانشان دشنام دهيد؟ به پروردگارت قسم، در اين صورت آن تقسيمي ظالمانه است.
مانند آن روايت ساختگي كه به دروغ به ائمه نسبت داده شده و طبرسي در كتاب«الاحتجاج» آن را روايت كرده، روايت ديگري در كتاب «الكافي» از احمد بن محمد بن ابي نصر است كه گويد: «ابوالحسن مصحفي را به من تحويل داد و گفت: به آن نگاه مكن. آن را باز كردم و اين آيه را در آن خواندم:
{لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ (١)}(البينة: ١(
«كافران اهل كتاب، و مشركان، تا زماني كه حجّت بديشان نرسد (و برابر سنّت الهي با آنان اتمام حجّت نگردد) به حال خود رها نميشوند.» در اين آيه، نامهاي هفتاد نفر از قريش و نام پدرانشان وجود دارد. وي گويد: پس علي به دنبال اين مصحفي كه پيش من بود فرستاد».[11]
كمال الدين ميثم بحراني در شرح نهج البلاغه، تهمتهاي ناروا و سخنان زشت شيعه به عثمان ذی النورین را آورده است. در قسمتي از آن آمده كه عثمان مردم را فقط بر قرائت زيد بن ثابت جمع كرد و ديگر مصحفها را سوزاند و سورهها و آياتي را از بين برد كه بدون شك جزو قرآنِ نازل شده بر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود.[12]
آقاي نعمت الله حسيني در كتاب خود به نام «الأنوار» ميگويد: روايات زيادي آمده كه بيان ميدارند قرآن به آن گونهاي كه نازل شده، فقط اميرمؤمنان حضرت علي جمعآوري كرده است.[13]
آنچه اين روايت را تأييد ميكند، حديث مشهور شيعه است كه محد بن يعقوب كليني از جابر جعفي روايتش كرده كه گويد: از ابوجعفر شنيدم كه ميگفت: «جز انسان دروغگو هيچ كس ادعا نكرده كه او تمام قرآن را آن گونه كه نازل شده، جمعآوري كرده است، و جز علي بن ابي طالب و امامانِ پس از او كسي قرآن را آن گونه كه نازل شده، جمعآوري و حفظ نكرده است».
مصحف نزد چه كسي است؟[14]
پس آن مصحفي كه خدا بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل كرده و علي بن ابي طالب آن را جمع آوري و حفظ كرده، كجاست؟ اين حديث شيعي كه نيز كليني از سالم بن سلمه روايتش ميكند، به اين سؤال پاسخ ميدهد. در اين روايت سالم بن سلمه گويد: «مردي بر ابو عبدالله قرآن خواند و من عباراتي از قرآن ميشنيدم كه در قرآني كه مردم ميخوانند، نبود. ابوعبدالله گفت: از اين قرائت دست بكش و تا زمان ظهور مهدي قائم، همچون ديگر مردم قرآن را قرائت كن. وقتي مهدي قائم ظهور كرد، كتاب خدا را به صورت حقيقي خودش ميخواند و مصحفي كه حضرت علي نوشته بود، بيرون ميآورد و ميگويد: اين مصحف را علي موقعي كه از نوشتن آن فارغ شد، براي مردم بيرون آورد و به آنان گفت: اين كتاب خداوند عزّ وجل مطابق آنچه كه بر حضرت محمد نازل كرده، ميباشد. و من با توجه به لوح المحفوظ و سورهها و آياتي كه بر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده بود، جمعآوري كردم. آنان گفتند: نزد ما مصحفي هست كه تمام قرآن در آن است و ما نيازي به مصحف تو نداريم. حضرت علي گفت: به خدا قسم، پس از امروز ديگر آن را نميبينيد. من تنها به محض اطلاع شما از جمعآوري قرآن توسط من، اين قرآن را براي شما آوردهام تا آن را بخوانيد».[15]
به همين خاطر شيعه معتقد است كه مهدي موهوم آنان داخل سرداب شده و پيوسته آنجاست. او زماني داخل سرداب شد كه آن مصحف را به همراه داشت و هنگام بيرون آمدن از آن سرداب، قرآن حقيقي را با خود بيرون ميآورد؛ همانگونه كه بزرگ شيعيان ابومنصور احمد بن ابي طالب طبرسي متوفاي سال 588 هجري در كتاب خود تحت عنوان الاحتجاج علي أهل اللجاج اظهار ميدارد؛ كتابي كه وي در مقدمه در مقام شناساندن روايات موجود در آن، دربارهاش ميگويد: «اكثر احاديثي كه در اين كتاب با اسنادشان آوردهايم، يا به خاطر وجود اجماع بر آن، يا به خاطر سازگار بودن اين روايات با عقل و يا به خاطر مشهور بودن اين روايات در كتابهاي سيرت و كتابهاي حديثي ميان مخالفان و موافقان آنها را ذكر ميكنيم».[16]
در اين كتاب اظهار ميدارد كه مهدي موهوم هنگام ظهور، سلاح و شمشير ذوالفقار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به همراه دارد. نميدانم در عصر موشك و بمبهاي هستهاي، با اين سلاح چه كار ميكند؟. و صحيفهاي كه نامهاي پيروانش تا روز قيامت در آن است، به همراه دارد. همچنين جامع كه صحيفهاي به طول هفتاد زراع ميباشد، نزد اوست. در اين صحيفه تمامي آنچه كه بنيآدم بدان نياز دارند، وجود دارد.
و جفر اكبر و اصغر پيش اوست. جفر پوست قوچ ميباشد كه همهي علوم و دانشهاي ديني حتي ديهي جراحات و حتي خسارت جراحت پوست در آن هست. مصحف حضرت فاطمه نيز پيش وي قرار دارد.[17]
اين روايت قبلاً ذكر شد، آنجا كه حضرت علي به زعم شيعه گفت: «هرگاه مهدي قائم از فرزندان من ظهور كند ...».
همچنين در اصول كافي روايتي آمده كه كليني با سند خويش از عدهاي از اصحاب ما از سهل بن زياد از محمد بن سليمان از يكي از يارانش از ابوالحسن روايت كرده كه وي گويد: به ابوالحسن گفتم: «فدايت شوم! ما آياتي از قرآن ميشنويم كه در قرآني كه در دسترس داريم و آن را ميشنويم، وجود ندارد و نميتوانيم آن گونه كه از شما به ما رسيده، آن را خوب قرائت كنيم، آيا گناهكار نميشويم؟ گفت: خير،آن گونه كه ياد گرفتهايد، آن را بخوانيد بعداً كسي پيش شما ميآيد كه آن را به شما ياد دهد»[18].
مانند اين روايت آقاي نعمت الله حسيني جزائري، محدث شيعي كه شاگرد علامهي شيعه، محسن كاشي مؤلف تفسير شيعي معروف به صافي است، ذكر ميكند. وي در كتابش تحت عنوان «الأنوار النعمانيۀ في بيان معرفۀ نشأۀ الإنسانيۀ» كه در ماه رمضان به سال1089 هجري نگارش آن را به پايان برد و در مقدمهاش دربارهي آن ميگويد: متعهد شديم در اين كتاب چيزي را نياوريم مگر رواياتي كه از ائمهي معصوم و پاك گرفتهايم و رواياتي كه از كتابهاي نقل كنندگان روايت در نظر ما به صحت رسيده است؛ چون اكثر كتابهاي تاريخی جمهور از كتابهاي تاريخي يهوديان نقل كردهاند و از اين رو دروغ ها و نقلهاي باطل و ساختگي در آن زياد هستند.[19]
محدث شيعي،آقاي جزائري در اين كتاب ميگويد: در روايات آمده كه ائمه، پيروانشان را به قرائت قرآن موجود در نماز و غير نماز و عمل به احكام آن امر كردهاند تا اينكه مهدي صاحب زمان ظهور كند. آن وقت اين قرآن از دست مردم به آسمان بلند كرده ميشود و قرآني كه امير مؤمنان، حضرت علي جمعآورياش كرده، بيرون ميآورد. پس آن را ميخواند و به احكامش عمل ميكند.[20]
اين تفكر، عقيدهي شيعه است كه نزديك است گذشتگانشان بر آن اتفاق نظر داشته باشند جز افراد معدودي كه به آنها توجهي نميشود و آنان، اين عقيده را فقط به خاطر اهدافي انكار كردهاند كه بعداً بيان شان خواهيم كرد.
به علاوه، انكار اين عقيده توسط اين افراد معدود، فاقد دليل و برهان است؛ چون آنان نتوانستهاند اين روايات و احاديث مشهور در نزد شيعه را رد كنند همانگونه كه علامهي شيعي، حسين بن محمد تقي، نوري طبرسي در كتاب مشهورش «فصل الخطاب في إثبات تحريف كتاب رب الأرباب» به نقل از آقاي نعمت الله جزائري ميگويد: روايات و احاديث دالّ بر تحريف قرآن بيشتر از دو هزار حديث ميباشد و جماعتي از دانشمندان شيعه همچون مفيد و محقق داماد و علامهي مجلسي و ديگران ادعاي مشهور بودن اين احاديث كردهاند.[21]
همچنين از جزائري نقل كرده كه: اصحاب به روايت مستفيض و بلكه متواتر كه صراحتاً بر وقوع تحريف قرآن دلالت دارند، اتفاق كردهاند.[22]
مفسر شيعي معروف به محسن كاشي مانند اين گفته را اظهار داشته آنجا كه ميگويد: آنچه از مجموع اين احاديث و ديگر روايات از طريق اهل بيت بر ميآيد، اين است كه قرآني كه در پيش روي ماست، قرآن كامل نيست آنگونه كه بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده بلكه برخي از سورهها و آيات زيادي از آن، حذف شده است ... همچنين قرآن موجود بر اساس ترتيب مورد پسند خدا و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نيست.[23]
علي بن ابراهيم قمي، قديميترين مفسر شيعه كه نجاشي رجالشناس معروف دربارهاش ميگويد: او در حديث، ثقه و مورد اطمينان و اعتماد و خيلي قوي است و عقيدهي صحيحي دارد- دربارهي تفسيرش هم گفته شده كه اين تفسير در حقيقت تفسير دو صادق (امام جعفر و امام باقر) ميباشد، آقاي قمي در مقدمهي تفسيرش ميگويد: قرآن بعضي از آن ناسخ و منسوخ و برخي از آن محكم و بعضي متشابه است و برخي از آن برخلاف كلامي است كه خدا نازل فرموده است.[24]
يك دانشمند شيعي بر تفسير قمي حاشيه نوشته و اقوال علما پيرامون تحريف قرآن را آورده و ميگويد: آنچه از سخنان ديگر دانشمندان و محدثين و متأخرين ظاهر است، قائل شدن به تحريف و نقص قرآن ميباشد. دانشمندان و محدثاني از قبيل كليني، برقي، عياشي، نعماني فرات بن ابراهيم، احمد بن ابي طالب طبرسي، مجلسي، نعمت جزائري، حر عاملي، علامه فئوني و سيد بحراني اين عقيده را دارند و جهت اثبات عقيدهي خويش به آيات و روايات زيادي استناد كردهاند.[25]
اينها برخي از روايات و احاديث وارده بود از ائمهي شيعه كه از نظر آنان معصوماند و اين احاديث طبق گفتهي خود شيعيان، صحيحاند و در كتابهاي صحيحشان روايت شدهاند و از نظر آنان، معتبر و مورد اعتمادند. و اينها برخي از آراي بزرگان شيعه در اين موضوع بود. روايات ديگري نيز هستند كه قابل شمارش نيستند و طبق اظهارات آقاي نوري طبرسي بيشتر از دو هزار حديث ميباشند.
پس از اين جاي هيچگونه شك و ترديدي نيست كه شيعه معتقد به تحريف قرآن مجيدي هستند كه خدا جهت هدايت و رحمت براي مؤمنان و جهت تفكر و تدبر براي همهي مردم نازل كرده است؛ قرآني كه خدا دربارهاش ميفرمايد:
{ذَلِكَ الْكِتَابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ (٢)}(البقرة: ٢ ) «اين كتاب هيچ شکي در آن نيست و راهنماي پرهيزگاران است».
{ لا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (٤٢)}( فصلت: ٤٢)
«که هیچ گونه باطلی، نه از پیش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمیآید؛ چرا که از سوی خداوند حکیم و شایسته ستایش نازل شده است!»
{ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (٩)}(الحجر: ٩ )
«ما خود قرآن را فرستادهايم و خود ما پاسدار آن ميباشيم (و تا روز رستاخيز آن را از دستبرد دشمنان و از هرگونه تغيير و تبديل زمان محفوظ و مصون ميداريم).»
{ إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ (١٧)فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (١٨)ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ (١٩)}( القيامة: ١٧ - ١٩ )
«چرا که جمعکردن و خواندن آن بر عهده ماست. پس هر گاه آن را خواندیم، از خواندن آن پیروی کن. سپس بیان و (توضیح) آن (نیز) بر عهده ماست».
{ الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ (١)}(هود: ١ )
«الر، این کتابی است که آیاتش استحکام یافته؛ سپس تشریح شده و از نزد خداوند حکیم و آگاه (نازل گردیده) است».
{ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ }( المائدة: ٦٧ )
«ی پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملا (به مردم) برسان».
{ وَمَا هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ (٢٤)}( التكوير: ٢٤ )
«و او نسبت به آنچه از طریق وحی دریافت داشته بخل ندارد».
{ وَقُرْآنًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلا (١٠٦)}( الإسراء: ١٠٦(
و قرآنی که آیاتش را از هم جدا کردیم، تا آن را با درنگ بر مردم بخوانی؛ و آن را بتدریج نازل کردیم.»
{ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لأولِي الأبْصَارِ}(آل عمران: ١٣(
«بيگمان در اين امر عبرتي براي صاحبان چشم (بينا و بينش راستين) است.»
{ أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا (٢٤)}(محمد: ٢٤ )
«آيا درباره قرآن نميانديشند (و مطالب و نكات آن را بررسي و وارسي نميكنند؟) يا اين كه بر دلهائي قفلهاي ويژهاي زدهاند؟ ». و راست فرمود خداوند عظيم كه:
{ إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ }( الإسراء: ٩)
«اين قرآن (مردمان را) به راهي رهنمود ميكند كه مستقيمترين راهها (براي رسيدن به سعادت دنيا و آخرت) است»
مثالهايي براي تحريف قرآن از نظر اهل تشيع
پس از آنكه از كتابهاي معتبر شيعه اين موضوع را اثبات كرديم كه آنان معتقدند كه قرآن تحريف شده و مورد دستبرد و تغيير قرار گرفته، اينك مثالهايي از كتابهاي معتبر شيعه در حديث و تفسير و فقه و عقايد را براي خواننده ميآوريم كه به طور صريح بيان ميدارند كه تحريف و تغيير در قرآن مجيد روي داده است. روايات وارده در اين زمينه نيز از خود ائمه معصوم- به زعم شيعيان- كساني كه پيروي و اطاعت از آنان بر هر فرد شيعه مذهب واجب است، روايت شده است؛ رواياتي كه از لحاظ جرح و تعديل خالي از اشكال و ايراد هستند. از جملهي اين روايات، روايتي است كه علي بن ابراهيم قمي از پدرش از حسين بن خالد دربارهي آيۀ الكرسي روايت كرده كه: ابوالحسن موسي كاظم- يكي از دوازده امام شيعيان- آيۀ الكرسي را چنين قرائت نمود:« الم، الله لا إله إلّا هو الحي القيوم، لا تأخذه سنۀ ولا نوم، له ما في السموات وما في الأرض وما بينهما وما تحت الثري، عالم الغيب والشهادۀ، الرحمن الرحيم».[26]
معلوم است كه سطر آخر در قرآن مجيد نيست ولي شيعيان معتقدند كه اين سطر، جزئي از آيۀ الكرسي ميباشد.
آقاي قمي آيهي:
{ لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ }(الرعد: ١١)
«برای انسان، مأمورانی است که پی در پی، از پیش رو، و از پشت سرش او را از فرمان خدا [= حوادث غیر حتمی] حفظ میکنند»
را ذكر كرده و گويد: اين آيه در حضور ابوعبدالله قرائت شد و او به قاري اين آيه گفت: « آيا شما عرب نيستيد؟ چگونه تعقيب كنندگان از پيش روي انسان ميباشند، تعقيب كننده فقط از پشت سر انسان ميباشد. آن مرد گفت: فدايت شوم! اين آيه چگونه است؟ ابوعبدالله گفت: آيهي فوق به اين صورت نازل شده است:« له معقبات من خلفه ورقيب من بين يديه يحفظونه بأمرالله»[27].
اين چنين ابو عبدالله، امام جعفر صادق- امام ششم شيعيان- به كسي كه آيهي فوق را:
{ لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ }و فرمودهي:{مِنْ أَمْرِ اللَّهِ }را به جاي «بأمر الله» خواند، اعتراض كرد تا جايي كه گفت: مگر شما عرب نيستيد؟ اين روايت اگر بر چيزي دلالت كند، بر اين مطلب دلالت دارد كه ابوعبدالله جعفر طبق اين روايت آقاي قمي، زبان عربي را خوب بلد نيست. به اين معنا كه خود جعفر، عرب نيست؛ چون اين موضوع را فهم نكرده كه عربها واژهي: «معقب» را در دو معنا به كار ميبرند: 1- كسي كه پشت سر ديگري ميآيد، 2- كسي كه آمدن را تكرار ميكند. و كلمهي «معقّب» در اينجا تنها در معناي اخير استعمال شده است؛ همانگونه كه لبيد ميگويد:
حتي تهجر في الرواح، وهاجه طلب المعقب حقه المظلوم
«تا اينكه در شب و تاريكي شديد آن هجرت كرد و حق خود را كه پايمال شده بود، از كسي كه پيش رويش حركت كرده بود، درخواست كرد».
و همانگونه كه سلامه بن جندل ميگويد: «إذا لم يصب في أول الغزو عقبا»: «هرگاه به آغاز غزوه نرسيدي به غزوهي ديگر برو».[28]
همچنين طبق روايت مذكور جعفر ندانسته كه واژهي من در عبارت :{مِنْ أَمْرِ اللَّهِ }الرعد: ١١ به معناي «بأمر الله» به كار رفته است؛ چون واژهي «من» در چندين معنا به كار میرود، يكي از اين معاني معناي «باء» ميباشد. نمونههاي اين مطلب در زبان عربي فراوان است.
باز آقاي قمي زير آيهي:{وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا}(الفرقان: 74( نقل كرده كه اين آيه به همين صورت نزد ابوعبدالله قرائت شد. وي گفت: «آنان از خداوند عظيم درخواست كردند كه ايشان را پيشواي متقيان و پرهيزكاران قرار دهد. به او گفتند: اين چگونه است اي پسر رسول خدا؟ گفت: همانا خداوند آيهي فوق را به اين صورت نازل فرمود: (واجعل لنا من المتقين إماماً): «از ميان پرهيزكاران، امامي را براي ما قرار ده».[29]
محسن كاشي پس از ذكر اين روايت، اين عبارت را افزوده است:«در كتاب الجوامع، عبارتي نزديك به اين عبارت وجود دارد و احمد بن ابي طالب طبرسي در كتابش «الاحتجاج» آن را آورده است. همچنين آقاي كاشي به نقل از كتاب «الاحتجاج» آورده كه مردي زنديق سؤالاتي را از علي بن ابي طالب پرسيد: وي در جواب سؤال كننده، تفسير برخي آيات را اظهار داشت كه: آنان در قرآن مطالبي آوردند كه خدا آن را نفرموده است تا خليفه را دچار سردرگمي كنند و عباراتي را به قرآن افزودهاند كه ناپسند بودن آنها آشكار است. سپس افزود: اما آشكار بودن تحريف و تغيير آيهي:
{ وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَى فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ }( النساء: ٣)
«و اگر میترسید که (بهنگام ازدواج با دختران یتیم،) عدالت را رعایت نکنید، (از ازدواج با آنان، چشمپوشی کنید و) با زنان پاک (دیگر) ازدواج نمائید».
روشن است چون ميان عبارت«في اليتامي» و عبارت «فانكحوا ما طاب لكم من النساء» عبارات و داستانهايي كه بيش از يك سوم قرآن است، قرار دارد كه توسط منافقان حذف شده است».[30]
كليني در كتاب صحيح خود «الكافي» از ابوبصير از ابوعبدالله راجع به آيهي:
{وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِيمًا (٧١)}(الأحزاب: ٧١ )
روايت كرده كه گويد: اين آيه، چنين نازل شده است: (ومن يطع الله ورسوله في ولاية علي والأئمة بعده فقد فاز فوزاً عظيماً)[31]: « و هر كس از خدا و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم دربارهي ولايت علي و امامان پس از او اطاعت كند، به رستگاري بزرگي نايل شده است».
همه ميدانند كه عبارت:« في و لايۀ علي و الأئمۀ بعده» جزو قرآن نيست.
كاشي در تفسير خود ضمن آيهي:{ يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ }( التوبة: ٧٣) آورده كه در المجمع راجع به قرائت اهل بيت، آيهي فوق بدين صورت آمده است: (يا أيها النبي جاهد الكفار بالمنافقين)[32]: «اي پيامبر به وسيلهي منافقان با كافران پيكار كن».
روايتي عجيبتر از همهي اين روايات وجود دارد و آن، اين است كه: «از عبدالله بن سنان از ابوعبدالله دربارهي عبارت (ولقد عهدنا إلي آدم من قبل كلمات في محمد وعلي وفاطمة والحسن والحسين والأئمۀ من ذريتهم فنسي): «قبلاً سخناني راجع به محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين و امامان از نسلشان به آدم سفاش كرديم اما او فراموش كرد». روايت شده كه گويد: به خدا قسم، آيهي مذكور به اين صورت بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد.[33]
به پروردگار كعبه قسم که کاشی و صافی دروغ ميگويند.
آقاي قمي زير آيهي: {أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ }( النحل: ٩٢)
«بخاطر اینکه گروهی، جمعیتشان از گروه دیگر بیشتر است»
اظهار ميدارد كه جعفر بن محمد گفت: «آيهي فوق در اصل چنين است: (أن تكون أئمة هي أزكي من أئمتكم): «اينكه اماماني باشند كه از امامان شما پاكيزه تر و بهترند» گفتند: اي پسر رسول خدا، ما آن را به صورت {هِيَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ }ميخوانيم. جعفر بن محمد گفت: واي بر تو! اربي چيست؟ و با دستش اشاره كرد كه آن را بيندازد و ديگر چنين قرائت نكند».[34]
غير از اينها روايتهاي زيادي در كتابهاي صحيح شيعه وجود دارند كه به اميد خدا به زودي برخي از آنها را در اين زمينه تحت عناويني ديگر بيان خواهيم كرد.
علل اعتقاد شيعه به تحريف قرآن
شيعه به خاطر اهدافي چند قائل به تحريف قرآن هستند؛ از جمله ميتوان به موارد زير اشاره كرد:
اوّل- اهميت امامت از نظر آنان
شيعه بر اين باورند كه مسألهي امامت جزو معتقدات اساسي است كه هر كس انكارش كند، كافر و هر كس بدان معتقد باشد، مسلمان است. پس امامت مربوط به مسائل اعتقادي و ايماني همچون ايمان به خدا و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم است همانگونه كه كليني در كتاب «الكافي» از ابوالحسن عطار روايت ميكند كه گويد: از ابوعبدالله شنيدم كه ميگفت: «ائمه و پيامبران در اطاعت و فرمانبرداري از آنها مثل هم هستند».[35]
صريحتر و مؤكدتر از اين، روايتي است كه باز كليني از ابوعبدالله روايت كرده كه وي گويد: «ما كساني هستيم كه خداوند اطاعت و فرمانبرداري از ما را فرض گردانيده و مردم چارهاي جز معرفت و شناخت ما ندارند و به نشناختن ما معذور نيستند. هر كس ما را بشناسد، مؤمن و هر كس ما را انكار كند، كافر است. و هر كس ما را نشناسد و انكار نكند، گمراه است تا اينكه به هدايتي برگردد كه خدا بر او فرض گردانيده و آن هم اطاعت و فرمانبرداري بي چون و چرا از ماست».[36]
همچنين كليني از جابر روايت كرده كه گويد: ابوجعفر گفت: «تنها كسي خدا را ميشناسد و او را ميپرستد كه خدا و امامش از ميان ما، اهل بيت را بشناسد، و هر كس خدا را نشناسد و امام از ميان ما، اهل بيت را نشناسد، همانا او غير خدا را نشناخته و عبادت كرده، و سوگند به خدا چنين كسي گمراه است».[37]
اهل تشيع، قضيهي امامت را همچون نماز و زكات و روزه و حج قرار دادهاند. اين محدث شيعيان، كليني است كه در كتاب صحيح خويش «الكافي» از ابوحمزه روايت مي كند كه گفت: «اسلام بر پنج چيز بنا شده است: نماز، زكات، روزه، حج، و ولايت و در روز غدير به هيچ يك از اين اركان مانند ولايت، ندا داده نشد».[38]
به عبارت «در روز غدير بر هيچ يك از اين اركان مانند ولايت، ندا داده نشد» نگاه كنيد. معنايش اين است كه ولايت از چهار ركن اولي مهمتر است. اين مطلب در روايت ديگري نزد كليني به صراحت آمده است؛ آنجا كه از زراره از ابوجعفر روايت كرده كه گويد: «اسلام بر پنج چيز بنا شده است: نماز، زكات، روزه، حج، و ولايت. زراره گويد: گفتم: كدام يك از اين اركان برتر است؟ ابوجعفر گفت: ولايت از همه برتر است».[39]
در اينجا سؤالي به ذهن ميرسد: وقتي ولايت اين قدر مهم است و چنين درجهاي دارد، پس چگونه است كه نماز و زكات در قرآن آمدهاند ولي هيچ اثري از ولايت نيست؟ در حالي كه ولايت از نظر شيعه نه تنها ركني از اركان اسلام و پايهاي از پايههاي اسلام است، بلكه اساس اسلام است و منظور از پيمان محكمي كه از پيامبران گرفته شده، همين قضيهي ولايت است، همانگونه كه صاحب كتاب «البصائر» روايت ميكند كه: حسن بن علي بن نعمان از يحيي بن ابي زكريا بن عمرو زيات براي ما نقل كرد كه او گفت: از پدرم و محمد بن سماعۀ از فيض بن ابي شيبه از محمد بن مسلم شنيدم كه گفت: از ابوجعفر شنيدم كه ميگفت:« همانا خداي متعال بر سر ولايت حضرت علي از پيامبران پيمان محكم گرفته و به ولايت حضرت علي از پيامبران، پيمان گرفته است».[40]
آخر چگونه ممكن است كه اين عهد و پيمان در قرآن مجيد ذكر نشده است؟
تنها اين سخنان چرت و پرت و دروغ نيست و بس، بلكه دروغهاي بيشتر از اين وجود دارند. شيعه ميگويند: ولايت تنها پيمان محكم و عهد پيامبران نيست، بلكه امانتي است كه بر آسمانها و زمين عرضه شد. همچنين صاحب كتاب «البصائر» روايتي سنددار آورده كه امير مؤمنان حضرت علي گفت: «همانا خداوند، ولايت مرا بر اهل آسمانها و اهل زمين عرضه كرد. كساني بدان اقرار كرده و آن را پذيرفتند و كساني آن را انكار كردند- اين تهمت و دروغ بس بزرگي است، از خدا ميخواهيم كه ما را از اين تهمت ناروا پناه دهد- يونس ولايت مرا انكار كرد، پس خداوند او را در شكم ماهي زنداني كرد تا اينكه به ولايت من اقرار كرد».[41]
پس ولايت همان امانت است كه در قرآن از آن سخن به ميان آمده و خداي سبحان بدان اهتمام و عنايت خاصي داشته و هيچ پيامبري را نفرستاده مگر به وسيلهي اين امانت؛ همانگونه كه باز صاحب كتاب البصائر از محمد بن عبدالرحمن از ابوعبدالله روايتاش ميكند كه گويد: «ولايت ما، ولايت خدايي است كه هيچ وقت پيامبري را نفرستاده مگر به وسيلهي آن».[42]
اين اهتمام تا آنجاست كه هر مؤمني حتي فرشتگان در آسمان حتماً به آن ايمان ميآورند. پس فرشتگان طبق ادعا و زعم شيعيان، همان حال به ولايت ائمه ايمان آوردند. صاحب كتاب «البصائر» ميگويد: احمد بن محمد از حسن بن علي بن فضال از محمد بن فضيل از ابو صباح كناني از ابو جعفر روايت كرده كه گويد: «به خدا قسم، در آسمان هفتاد نوع ملائكه وجود دارند. اگر مردمان روي زمين گرد آيند تا تعداد يك نوع از اين هفتاد نوع فرشته را بشمارند؛ نمي توانند آن را شمارش كنند. همهي اين هفتاد نوع فرشته به ولايت ما ايمان مي آورند.»[43]
آيا معقول است كه چيزي اين اهميت و منزلت داشته باشد اما خداوند در كتابش از آن ذكري به ميان نياورد به ويژه آنكه چيزي از عبادات و مسائل اعتقادي بدون اعتقاد به ولايت، صحيح نباشد. اين كليني است كه از جعفر صادق روايت مي كند كه گويد: «سنگ بناي اسلام سه تاست: نماز، زكات و ولايت. هيچ يك از اين سه چيز بدون دو تاي ديگر صحيح نيست».[44]
هم چنين كليني از محمد بن فضل از ابوالحسن -عليه السلام- روايت كرده كه گويد: «ولايت علي -عليه السلام- در تمامي كتابهاي آسماني پيامبران –علاوه بر قرآن – نوشته شده، و خدا هرگز پيامبري را مبعوث نميكند مگر آنكه نبوت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و ولايت حضرت علي را قبول داشته و آن را تبليغ كند».[45]
وقتي دچار اين مشكل شدند، به حل اين مشكل روي آوردند و چنين گمان بردند كه قرآن، تحريف شده و مورد دستبرد قرار گرفته است. آيات زيادي از آن، حذف و عبارات فراواني از آن ساقط شدهاند كه بزرگان و صحابه و بزرگان امت اسلامي به خاطر كينه توزي به حضرت علي و دشمني و لجاجت با فرزندان وي و از بين بردن ميراث رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنها را حذف كردهاند.
نمونههايي از اين روايات
به عنوان مثال محمد بن يعقوب كليني از جابر از ابوجعفر روايت ميكند كه جابر گويد: به ابوجعفر گفتم: «چرا علي بن ابي طالب، اميرمؤمنان ناميده شد؟ گفت: خدا او را به اين نام، نامگذاري كرده است، و اين چنين در كتابش نازل فرمود: (و إذا أخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و أشهدهم علي أنفسهم ألست بربكم و أن محمداً رسولي و أن علياً أمير المؤمنين): «به ياد آر آنگاه كه پروردگارت از پسران آدم، از پشتهايشان، نسل نژاد آنها را برگرفت و آنها را بر خودشان گواه كرده كه: آيا من پروردگار شما نيستم؟ و اينكه محمد، فرستادهي من و علي، اميرمؤمنان است».[46]
همهي مسلمانان ميدانند كه عبارت: «أن محمداً رسولي و أن علياً أمير المؤمنين» جزو كلام پروردگار نيست. شيعه اين تهمت و دروغ را به خدا بستهاند تا عقيدهي منحرف و باطل خويش را اثبات نمايند.
همچنين آقاي كليني از جابر روايت كرده كه گويد: جبرئيل اين آيه را به اين صورت بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل كرد (و إن كنتم في ريب ممّا نزلنا علي عبدنا في علي فأتوا بسورۀ من مثله)[47]:« اگر نسبت به آنچه بر بندهي خود راجع به علي نازل كردهايم، شك و ترديد داريد، پس يك سوره مانند يكي از سورههاي قرآن را بياوريد».
نيز از ابوبصير از ابوعبدالله دربارهي فرمودهي: (سأل سائل بعذاب واقع، للكافرين بولايۀ علي ليس له دافع): «سؤال كنندهاي، درخواست عذاب حتمي كرد. كساني كه نسبت به ولايت علي كافر شدهاند، دفع كنندهاي از اين عذاب حتمي را ندارند». سپس گفت: به خدا قسم ، اين آيه را جبرئیل اين چنين بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل كرد.[48]
همچنين كليني از ابوحمزه از ابوجعفر روايت كرده كه گويد: «جبرئيل اين آيه را به اين صورت نازل كرد: (فأبي أكثر الناس بولايۀ علي إلا كفوراً): «اما بيشتر مردم ولايت علي را انكار كرده، جز كفر و انكار، اظهار نداشتند». وي گويد: جبرئيل اين آيه را به اين صورت نازل كرد: (و قل الحق من ربكم في ولايۀ علي فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر إنا أعتدنا للظالمين آل محمد ناراً): «و بگو اين حق در خصوص ولايت علي از جانب پروردگارتان است؛ هر كس خواست، ايمان بياورد و هر كس خواست كافر شود. همانا ما براي كساني كه به خاندان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ستم كردهاند، جهنم را آماده كردهايم».[49]
از جابر از ابوجعفر روايت است كه گويد: «اين آيه به اين صورت نازل شد: (و لو أنهم فعلوا ما يوعظون به في علي لكان خيراً لهم): «اگر آنان آنچه را كه دربارهي علي بدان اندرز ميشوند، انجام ميدادند، قطعاً برايشان بهتر بود».[50]
از منخل از ابوعبدالله روايت است كه گويد: «جبرئيل اين آيه را به اين صورت بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل كرد: (يا أيها الذين أوتوا الكتاب آمنوا بما نزّلنا في علي نوراً مبيناً): «اي اهل كتاب! به آنچه كه دربارهي علي به عنوان نوري روشنگر نازل كرديم، ايمان بياوريد».[51]
از جابر از ابوجعفر روايت شده كه گويد: جبرئيل اين آيه را به اين صورت بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل كرد: (بئسماً اشتروا به أنفسهم أن يكفروا بما أنزل الله في علي بغياً): «بد چيزي است كه خود را بدان فروختهاند اينكه به آنچه خدا دربارهي علي نازل كرده، از روي سركشي و ستم، كفر ورزند».[52]
علي بن ابراهيم قمي در مقدمهي تفسيرش اظهار ميدارد كه قرآن دستخوش تغيير و تحريف قرار گرفته و ميگويد: آما آنچه كه خلاف كلامي است كه خداوند نازل كرده، اين آيه است:
{كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ }(آل عمران: ١١٠)
«شما بهترين امّتي هستيد كه به سود انسانها آفريده شدهايد (مادام كه) امر به معروف و نهي از منكر مينمائيد و به خدا ايمان داريد». ابوعبدالله به قاري اين آيه گفت: «آيا اينها بهترين امتي هستند كه امير مؤمنان و حسين بن علي را ميكشند؟ به او گفتند: پس اي پسر رسول خدا، اين آيه چگونه نازل شده است؟ گفت: اين چنين نازل شده كه: (أنتم خير أئمۀ أخرجت للناس....): «شما بهترين اماماني هستيد كه براي مردم آفريده شدهايد...». وي افزود: اما آنچه از اين آيه حذف شده، اين عبارت است: (لكن الله يشهد بما أنزل إليك في علي): «ولي خدا به آنچه دربارهي علي به سوي تو فرو فرستاده، گواهي ميدهد». آيهي فوق در واقع چنين نازل شده است. همچنين به اين صورت نازل شده است: (يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك في علي): «اي پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت دربارهي علي به سوي تو نازل شده، به مردم برسان».[53]
كاشي در تفسير خود، «الصافي» از عياشي در تفسيرش از ابوعبدالله روايت كرده كه گويد: «اگر قرآن آنگونه كه نازل شده، خوانده ميشد، خود را در آن ميديديم كه از همهمان نام برده شده است».[54]
كليني از حسين بن مباح از راوي كه به او خبر داده، نقل كرده كه گويد: «مردي در حضور ابو عبدالله اين آيه را خواند:
{ وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ }( التوبة: ١٠٥ )
«بگو: عمل کنید! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را میبینند». ابوعبدالله گفت: اين چنين نيست بلكه به جاي عبارت «المؤمنون» عبارت «المأمونون» نازل شده و ما «مأمونون» (امانتدار و محل اعتماد) هستيم».[55]
همچنين كليني از ابوجعفر روايت كرده كه گويد: جبرئيل اين آيه را به اين صورت نازل كرد: (يا أيها الناس قد جاءكم الرسول بالحق من ربكم في ولايۀ علي، فآمنوا خيراً لكم و إن تكفروا بولايۀ علي فإن لله ما في السموات و الأرض): «اي مردم! پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم حق را در خصوص ولايت علي از جانب پروردگارتان براي شما آورده، پس ايمان بياوريد كه اين برايتان بهتر است و اگر به ولايت علي كفر ورزيد (بدانيد كه چيزي از خدا كم نميشود) و آنچه در آسمانها و زمين است، از آن خداست.[56]».
اينها رواياتي راجع به ولايت بود كه نمونههاي آن در كتاب هاي حديث و تفسير و ديگر كتابهاي شيعه خيلي زيادند.
اما روايت دربارهي وصايت، همان است كه كليني از معلي دربارهي آيهي:
{ فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (١٣)}(الرحمن: ١٣)
«(اي گروه پريها و انسانها!) كداميك از نعمتهاي پروردگارتان را تكذيب و انكار ميكنيد». به طور مرفوع روايتاش ميكند كه آيهي فوق در سورهي رحمن اين چنين نازل شده است: { فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ}أبالنبي أم بالوصي)[57]: «كدامين نعمت پرودگارتان را تكذيب ميكنيد: پيامبر يا وصي پيامبر را؟»
روايت هاي ديگري در اين زمينه وجود دارند.
مقصود اين است كه شيعه به خاطر اهدافي چند معتقد به تحريف قرآن هستند؛ از جمله اثبات مسألهي امامت و ولايتي كه آن را اصل و اساس دين قرار دادهاند؛ همچنان كه از امام رضا نقل كردهاند كه براي مردم خطبه خواند و گفت: «همانا امامت، اساس بالندهي اسلام و فرع والاي آن ميباشد. به وسيلهي امام است كه نماز و زكات و روزه و حج تحقق و ارزش پيدا ميكنند».[58]
اين امر تحقق پيدا نميكند مگر به وسيلهي ادعاي تحريف و تغيير قرآن، تا از اين راه بتوانند اين عقيدهي پست و منحرف را بر آن بنا كنند.
دوم- انكار فضيلت ياران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم
شيعه به خاطر هدفي ديگر قائل به تحريف قرآن هستند، و آن انكار فضيلت ياران رسول خدا است. قرآن به مقام بلند و شأن والا و منزلت و درجات والاي آنها گواهي ميدهد؛ چون خداوند از مهاجرين و انصار نام ميبرد و اخلاق كريمه و سيرت و روش پاك آنان را ميستايد و آنان را به بهشتي مژده ميدهد كه رودخانهها، زير آن روان هستند و به آنان خصوصاً به خلفاي راشدين آن حضرت، يعني ابوبكرصدیق و عمرفاروق و عثمان ذی النورین و علي مرتضی ش وعدهي استقرار و قدرت در زمين، خلافت الهي در ميان بندگانش، نشر دين درست و پاك اسلام به دستان مبارك ايشان در تمامي نقاط كرهي زمين، برافراشتن پرچم اسلام و مسلمانان، اعلاي پيام خدا، مشرف كردن و گرامي داشتن بعضي از آنان به وسيلهي نام بردنشان همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و فرو فرستادن آرامش بر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و بر ابوبكر صدیق رضی الله عنه در كلام جاويد خويش، داده است؛ همان گونه كه خداي عزّ وجل در قرآن مجيدي كه بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل كرده و محفوظ بودن آن را تا روز قيامت تضمين كرده، در مقام تمجيد و ستايش مهاجرين و انصار و در رأس آنان ، ابوبكر و عمر و عثمان و علي و طلحه و زبير و ديگران ميفرمايد:
{ وَالسَّابِقُونَ الأوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الأنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (١٠٠)}
(التوبة: ١٠٠(
«پيشگامان نخستين مهاجران و انصار، و كساني كه به نيكي روش آنان را در پيش گرفتند و راه ايشان را به خوبي پيمودند، خداوند از آنان خوشنود است و ايشان هم از خدا خوشنودند، و خداوند براي آنان بهشت را آماده ساخته است كه در زير (درختان و كاخهاي) آن رودخانهها جاري است و جاودانه در آنجا ميمانند. اين است پيروزي بزرگ و رستگاري سترگ».
در جاي ديگري ميفرمايد:
{ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ (٧٤)}(الأنفال: ٧٤ )
«بيگمان كساني كه ايمان آوردهاند و مهاجرت كردهاند و در راه خدا جهاد نمودهاند، و همچنين كساني كه پناه دادهاند و ياري كردهاند، (هر دو گروه) آنان حقيقة مؤمن و باايمانند (و شايسته واژه مهاجر و انصارند و تار و پود جاودانه پرچم اسلامند و) براي آنان آمرزش (گناهان از سوي يزدان منان) و روزي شايسته (در بهشت جاويدان) است».
همچنين ميفرمايد:
{لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَكُلا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (١٠)}(الحديد: ١٠(
«كساني از شما كه پيش از فتح (مكّه، به سپاه اسلام كمك كردهاند و از اموال خود) بخشيدهاند و (در راه خدا) جنگيدهاند، (با ديگران) برابر و يكسان نيستند. آنان درجه و مقامشان فراتر و برتر از درجه و مقام كساني است كه بعد از فتح (مكه، در راه اسلام) بذل و بخشش نمودهاند و جنگيدهاند. اما به هر حال، خداوند به همه، وعده پاداش نيكو ميدهد، و او آگاه از هر آن چيزي است كه ميكنيد».
نيز ميفرمايد:
{فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (١٥٧)}(الأعراف: ١٥٧ )
«پس كساني كه به او ايمان بياورند و از او حمايت كنند و وي را ياري دهند، و از نوري پيروي كنند كه (قرآن نام است و همسان نور مايه هدايت مردمان است و) به همراه او نازل شده است، بيگمان آنان رستگارند.».
دربارهي ياران پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم كه در حديبيه همراه آن حضرت بودند و بر سر مرگ با وي بيعت كردند ميفرمايد:
{ إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا (١٠)}(الفتح: ١٠ )
« بيگمان كساني كه (در بيعةالرضوانِ حديبيّه) با تو پيمان (جان) ميبندند، در حقيقت با خدا پيمان ميبندند، و در اصل (دست خود را كه در دست پيشوا و رهبرشان پيغمبر ميگذارند، و دست رسول بالاي دست ايشان قرار ميگيرد، اين دست به منزله دست خدا است و) دست خدا بالاي دست آنان است! هر كس پيمانشكني كند به زيان خود پيمانشكني ميكند».
خداوند به ياران باوفاي پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم مژده ي بهشت ميدهد و ميفرمايد:
{ لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا (١٨)}(الفتح: ١٨)
«خداوند از مؤمنان راضي گرديد همان دم كه در زير درخت با تو بيعت كردند. خدا ميدانست آنچه را كه در درون دلهايشان (از صداقت و ايمان و اخلاص و وفاداري به اسلام) نهفته بود، لذا اطمينان خاطري به دلهايشان داد، و فتح نزديكي را (گذشته از نعمت سرمدي آخرت) پاداششان كرد.».
همچنين راجع به ياران نيك آن حضرت ميفرمايد:
{ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الإنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا (٢٩)}(الفتح: ٢٩ )
«محمد فرستاده خدا است، و كساني كه با او هستند در برابر كافران تند و سرسخت، و نسبت به يكديگر مهربان و دلسوزند. ايشان را در حال ركوع و سجود ميبيني. آنان همواره فضل خداي را ميجويند و رضاي او را ميطلبند. نشانه ايشان بر اثر سجده در پيشانيهايشان نمايان است. اين، توصيف آنان در تورات است، و اما توصيف ايشان در انجيل چنين است كه همانند كشتزاري هستند كه جوانههاي (خوشههاي) خود را بيرون زده، و آنها را نيرو داده و سخت نموده و بر ساقههاي خويش راست ايستاده باشد، بگونهاي كه برزگران را به شگفت ميآورد. (مؤمنان نيز همين گونهاند. آني از حركت بازنميايستند، و همواره جوانه ميزنند، و جوانهها پرورش مييابند و بارور ميشوند، و باغبانانِ بشريت را بشگفت ميآورند. اين پيشرفت و قوّت و قدرت را خدا نصيب مؤمنان ميكند) تا كافران را به سبب آنان خشمگين كند. خداوند به كساني از ايشان كه ايمان بياورند و كارهاي شايسته بكنند آمرزش و پاداش بزرگي را وعده ميدهد».
در آيات ديگري ميفرمايد:
{ لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (٨)وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالإيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (٩)}(الحشر: ٨ - ٩ )
«همچنين غنائم از آنِ فقراي مهاجريني است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدهاند. آن كساني كه فضل خدا و خوشنودي او را ميخواهند، و خدا و پيغمبرش را ياري ميدهند. اينان راستانند؛ آناني كه پيش از آمدن مهاجران خانه و كاشانه (آئين اسلام) را آماده كردند و ايمان را (در دل خود استوار داشتند) كساني را دوست ميدارند كه به پيش ايشان مهاجرت كردهاند، و در درون احساس و رغبت نيازي نميكنند به چيزهائي كه به مهاجران داده شده است، و ايشان را بر خود ترجيح ميدهند، هرچند كه خود سخت نيازمند باشند. كساني كه از بخل نفس خود، نگاهداري و مصون و محفوظ گردند، ايشان قطعاً رستگارند».
همچنين ميفرمايد:
{وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الإيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ (٧)فَضْلا مِنَ اللَّهِ وَنِعْمَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (٨)}(الحجرات: ٧ – ٨( «و آن را در دلهايتان آراسته است، و كفر و نافرماني و گناه را در نظرتان زشت و ناپسند جلوه داده است، فقط آنان (كه داراي اين صفات هستند، يعني ايمان در نظرشان محبوب و مزيّن، و كفر و فسق و عصيان در نظرشان منفور و مطرود است) راهيابند و بس. اين، لطف و نعمتي از سوي خدا است (كه بدانان ارزاني داشته است) و خداوند داراي آگاهي فراوان و فرزانگي بيشمار است (و ميداند چه كسي شايسته هدايت، و بايسته مرحمت و نعمت است).»
دربارهي خلفاي راشدين ميفرمايد:
{وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا }( النور: ٥٥ )
«خداوند به كساني از شما كه ايمان آوردهاند و كارهاي شايسته انجام دادهاند، وعده ميدهد كه آنان را قطعاً جايگزين (پيشينيان، و وارث فرماندهي و حكومت ايشان) در زمين خواهد كرد (تا آن را پس از ظلم ظالمان، در پرتو عدل و داد خود آبادان گردانند) همان گونه كه پيشينيان (دادگر و مؤمن ملّتهاي گذشته) را جايگزين (طاغيان و ياغيان ستمگر) قبل از خود (در ادوار و اعصار دور و دراز تاريخ) كرده است (و حكومت و قدرت را بدانان بخشيده است ). همچنين آئين (اسلام نام) ايشان را كه براي آنان ميپسندد، حتماً (در زمين) پابرجا و برقرار خواهد ساخت، و نيز خوف و هراس آنان را به امنيّت و آرامش مبدّل ميسازد، (آن چنان كه بدون دغدغه و دلهره از ديگران، تنها) مرا ميپرستند و چيزي را انبازم نميگردانند».
دربارهي يار و رفيق باوفاي پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ميفرمايد:
{ إِلا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (٤٠)}(التوبة: ٤٠ )
«اگر پيغمبر را ياري نكنيد (خدا او را ياري ميكند، همان گونه كه قبلاً) خدا او را ياري كرد، بدان گاه كه كافران او را (از مكّه) بيرون كردند، در حالي كه (دو نفر بيشتر نبودند و) او دومين نفر بود (و تنها يك نفر به همراه داشت كه رفيق دلسوزش ابوبكر بود). هنگامي كه آن دو در غار (ثور جاي گزيدند و در آن سه روز ماندگار) شدند (ابوبكر نگران شد كه از سوي قريشيان به جان پيغمبر گزندي رسد،) در اين هنگام پيغمبر خطاب به رفيقش گفت: غم مخور كه خدا با ما است (و ما را حفظ مينمايد و كمك ميكند و از دست قريشيان ميرهاند و به عزّت و شوكت ميرساند. در اين وقت بود كه) خداوند آرامش خود را بهره او ساخت (و ابوبكر از اين پرتو الطاف، آرام گرفت) و پيغمبر را با سپاهياني (از فرشتگان در همان زمان و همچنين بعدها در جنگ بدر و حُنَين) ياري داد كه شما آنان را نميديديد، و سرانجام سخن كافران را فروكشيد (و شوكت و آئين آنان را از هم گسيخت) و سخن الهي پيوسته بالا بوده است (و نور توحيد بر ظلمت كفر چيره شده است و مكتب آسماني، مكتبهاي زميني را از ميان برده است) و خدا باعزّت است (و هركاري را ميتواند بكند و) حكيم است (و كارها را بجا و از روي حكمت انجام ميدهد)».
اين آيات كريمه، بمبهاي هستهاي بر شيعه و دوستداران شان ميباشند. آنان در مقابل اين نصوص صريح و قاطع و رسا نميتوانند ابوبكر و عمر و عثمان و برادران دينيشان، ياران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را تكفير كنند. از اين رو به وسيلهي قائل شدن به تحريف و تغيير قرآن، يا به وسيلهي تأويل باطلي كه دلها از آن متنفر و عقلها از آن بيزار است، از اين تنگنا رها ميشوند. معلوم است كه عقيدهي شيعه جز بر تكفير عامهي صحابه و سه خليفهي راشد (ابوبكر صدیق و عمر فاروق و عثمان ذی النورینش) و دوستان و ياران و هم كيشان شان، استوار نيست. به همين خاطر ميگويند: «مسلمانان پس از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم همگي مرتد شدند جز سه نفر».
ابوجعفر- يكي از دوازده امام شيعيان- اين گفته را اظهار داشته و يكي از مورخان بزرگ شيعه، آقاي كشي در رجال خود آن را آورده است.[59]
همچنين كشي از حمدويه روايت كرده كه گويد: ايوب بن نوح از محمد بن فضل و صفوان از ابوخالد قماط از حمران روايت كرده كه گويد: به ابوجعفر گفتم: اگر بر يك گوسفند جمع ميشديم، چيزي از ما كم نميشد و آن را از بين نميبرديم. راوي گويد: ابوجعفر گفت: آيا عجيبتر از آن را به تو بگويم؟ گفتم: بله. گفت: مهاجرين و انصار همگي رفتند جز سه نفر.[60]
و ديگر دروغپردازيها و تهمتها و سخنان باطل كه اظهار داشتهاند. اين دروغپردازيها و تهمتهاي ناروا نسبت به صحابه كجا و آن ستايش و تمجيد خدا دربارهي آنان كجا؟ پاسخ شيعيان براي اين سؤال جز انكار و تأويل چيز ديگري نيست. آنان معتقدند صحابه آياتي راجع به مدح و ستايش خود به كلام خدا افزودهاند در حالي كه در واقع جزو كلام خدا نيست همانطور كه آياتي كه دربارهي سرزنش و مذمت و تكفير آنان و تهديد و ترساندنشان به دوزخ نازل شده بود، حذف كردند؛ همانطور كه كليني از احمد بن محمد بن ابونصر روايت كرده كه گويد: «ابوالحسن مصحفي را به من داد و گفت: به آن نگاه كن. آن را باز كردم و آيهي:
{لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ (١)}(البينة: ١) «كافران اهل كتاب، و مشركان، تا زماني كه حجّت بديشان نرسد (و برابر سنّت الهي با آنان اتمام حجّت نگردد) به حال خود رها نميشوند.». در آن خواندم و نام هفتاد نفر از قريش و نامهاي پدرانشان را در آن ديدم.[61]
قبلاً روايت اهل تشيع آورده شد كه علي، قرآن را بر مهاجرين و انصار عرضه كرد و وقتي ابوبكر آن را باز كرد، در اولين صفحهاي كه باز كرد، رسواييها و كارهاي ناپسند و زشتكاريهاي مهاجران و انصار را ديد، پس آن قرآن را به علي پس داد و گفت: ما به اين قرآن نيازي نداريم.[62]
يكي از دانشمندان و بزرگان شيعه كه در نزد آنان ملقب به شيخ الإسلام و ختمة المجتهدين است، يعني ملا باقر مجلسي مينويسد: «منافقان، خلافت علي را غضب كردند و با خليفه آن كار را كردند كه كردند. همچنين نسبت به خليفهي دوم، يعني كتاب خدا بياحترامي كردند و آن را پاره پاره كردند».[63]
در جايي ديگر به صراحت ميگويد: «عثمان، سه چيز از اين قرآن را حذف كرد: فضايل و بزرگواريهاي امير مؤمنان، علي و اهل بيت، و مذمت و نكوهش قريش و خلفاي سه گانه، مانند آيهي: (يا ليتني لم أتخذ أبابكر خليلاً): «اي كاش، ابوبكر را به عنوان دوست صميمي انتخاب نميكردم».[64]
سوم- كينهتوزي و حسادت به ياران پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم كه خداوند در قرآن آنان را ستايش و تمجيد كرده است
وقتي شيعه خواستند كه مقام و منزلت ياران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم كه خداي متعال در كتاب خود، تمجيدشان كرده، انكار كنند، به طور طبيعي آن كلام روشنگر را به خاطر چيزي ديگر نميپذيرند و آن هم، اين است كه قرآن با تلاشها و زحمات صحابه- رضوان الله عليهم أجمعين- و به ويژه ابوبكر صدیق و عمر فاروق و عثمان ذیالنورین ش محفوظ و دست نخورده باقي مانده است؛ چون اين قرآن تنها به فرمان ابوبكر صديق و به پيشنهاد عمر فاروق به صورت اين مصحف جمعآوري شد و اين كار در زمان مبارك عثمان ذیالنورین ش كاملاً تحقق پيدا كرد. از اين رو اين بزرگان به خاطر اين كار فضيلت بزرگي را به دست آوردند. از خداوند مسألت مينماييم كه بهترين پاداش را به خاطر اين كار به آنان عطا كند! وقتي شيعه ديدند كه خداي متعال قرآن كريم را با دستان سه خليفهي راشد، از دستبرد و تحريف محفوظ كرده، از روي كينه و حسادت نسبت به آنان، مدعي شدند كه قرآن تحريف شده است.
دانشمند شيعي، ملا محمد تقي كاشاني در كتاب خود كه به زبان فارسي نوشته شده، تحت عنوان «هدايۀ الطالبين» ميگويد: «عثمان به زيد بن ثابت- كه يكي از دوستان او و دشمن علي بود- دستور داد كه قرآن را جمعآوري كند و مناقب و بزرگواريها و فضايل اهل بيت و مذمت و نكوهش دشمنان اهل بيت را از آن حذف كند. و قرآني كه اكنون در دسترس همگان است و به مصحف عثمان معروف است، همان قرآني است كه جمعآوري آن به دستور عثمان صورت گرفت».[65]
قرآن اساس حقيقي اسلام است و خداوند اين فضيلت را به اين بزرگواران اختصاص داد. اما شيعه نسبت به آنان كينه توزي و حسادت ورزيدند؛ و اين كينهاي كه دلهايشان را خورد و خوابهايشان را پريشان كرد، آنان را به ويران كردن اين اساس و پايهي حقيقي اسلام، وادار كرد؛ از اينرو قائل به تحريف قرآن شدند. ميثم بحراني در ده ايراد و عيبهاي دهگانه به عثمان ذي النورين كه شيعه اين ده ايراد را به اين خليفهي راشد وارد ميكنند، ميگويد: هفتمين ايراد و عيب عثمان اين است كه او مسلمانان را بر قرائت خاص زيد بن ثابت جمع كرد و ديگر مصحفها را سوزاند و مطالبي را از آن حذف كرد كه بدون شك از قرآنِ نازل شده بر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود.[66]
همچنين هدف شيعه از اين اعتقاد، ناسزاگويي به آنان و اشاره به اين مطلب است كه چنين كساني كه حق علي و فرزندانش را در خلافت و امامت غصب كردند، هر وقت نصوص صريحي از قرآن را ميديدند كه آنان را سرزنش ميكند و از آنان عيب و ايراد ميگيرد، از قرآن حذفش ميكردند؛ چون آيات زيادي بر حق علي و فرزندانش در خلافت- طبق زعم شيعيان- دلالت ميكند؛ چون آنان نميخواستند كه در قرآن آيهاي بماند كه از زشتكاريهاي ناروايشان خبر ميدهد. شيعه براي اين مورد، آياتي را كه خودشان ساخته و پرداختهاند، براي مثال ميآورند. كليني در كتاب «الكافي» از ابوحمزه از ابوجعفر روايت كرده كه گويد: جبرئيل اين آيه را به اين صورت نازل كرد: (إن الذين كفروا و ظلموا آل محمد حقهم لم يكن الله ليغفرلهم و لا ليهديهم طريقاً إلا جهنم خالدين فيها أبداً و كان ذلك علي الله يسيراً): «همانا كساني كه كفر ورزيدند و حق آل محمد را پايمال كردند، خدا هرگز آنان را نميبخشايد و به هيچ راهي هدايتشان نميكند جز راه جهنم كه براي هميشه در آن ميمانند، و اين كار براي خدا آسان است».[67]
همچنين كليني از ابوحمزه از ابوجعفر روايت كرده كه گويد: جبرئيل اين آيه را به اين صورت بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل كرد: (فبدل الذين ظلموا آل محمد حقهم قولاً غير الذي قيل لهم فأنزلنا علي الذين ظلموا آل محمد حقهم رجزاً من السماء بما كانوا يفسقون): «كساني كه حق آل محمد را پايمال كردند، سخن را به غير از صورتي كه دستور داشتند تغيير دادند. پس بر آنان كه به آل محمد ستم كردند، به سزاي نافرمانيشان بلايي از آسمان نازل كرديم».[68]
آقاي قمي زير آيه- به زعم شيعيان-: (و لوتري إذ الظالمون آل محمد حقهم في غمرات الموت و الملائكۀ باسطوا أيديهم، أخرجوا أنفسكم، اليوم تجزون عذاب الهون): «و كاش اين ستمكاراني را كه حق آل محمد را پايمال كردند، در سكرات مرگ ميديدي كه فرشتگان بر آنان دست گشودهاند و نهيب ميزنند كه جانهاي خويش برآريد. امروز به عذاب خفت باري كيفر ميشويد». ميگويد: از ابوعبدالله روايت شده كه گويد: «اين آيه دربارهي معاويه و بني اميه و همدستان شان و امامان شان نازل شده است.[69]
همچنين آقاي قمي در آخر سورهي شعراء ميگويد: سپس از آل محمد و شيعيان هدايت يافتهشان سخن به ميان آمد و ابوعبدالله گفت:
{إِلا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا}(الشعراء: ٢٢٧ (
«مگر شاعراني كه مؤمن هستند و كارهاي شايسته و بايسته ميكنند و بسيار خدا را ياد مينمايند (و اشعارشان مردم را به ياد خدا مياندازد) و هنگامي كه مورد ستم قرار ميگيرند (با اين ذوق خويش خود را و ساير مؤمنان را) ياري ميدهند». سپس از دشمنان آل پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و كساني كه به آنان ظلم كردند، سخن به ميان آمد و گفت: (و سيعلم الذين ظلموا آل محمد حقهم أي منقلب ينقلبون): «و كساني كه به خاندان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ستم كردند و حقشان را پايمال كردند، به زودي خواهند دانست به كدام بازگشتگاهي بر ميگردند». به خدا قسم، آيهي مذكور اين چنين نازل شد.[70]
بدون شك، عبارت: «آل محمد حقهم» در اين روايات جز بهتاني عظيم و تهمتي از تهمتهاي شيعه به آفرينندهي متعال چيز ديگري نيست.
در پايان روايتي طولاني ذكر ميكنيم كه طبرسي در كتاب «الاحتجاج» آورده است. اين روايت تمامي اين صورتها را طبق گمان شيعه بيان ميكند. طبرسي اظهار ميدارد كه مردي از زنادقه سؤالاتي را از امير مؤمنان علي بن ابي طالب پرسيد، وي در جواب گفت: «ذكر نامهاي پيامبران به خاطر ارجمندي و افتخار نيست بلكه به عنوان كنايه براي صاحبان بصيرت و خرد است كه كنايه از آن مجرمان و گناهكاران از ميان منافقان است كه جنايتهاي زيادي دربارهي قرآن روا داشتند و آياتي را به قرآن افزودند كه كار خداي متعال نبود و اينها فقط كار تغييردهندگان و تحريف كنندگاني بود كه قرآن را به ميل خود پاره پاره كردند و دين را با دنيا عوض كردند. خداوند داستان اين تغييردهندگان و تحريف كنندگان قرآن را اين چنين بيان كرده است:
{فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلا } (البقرة: ٧٩ )
«كساني (از احبار) كه كتاب را با دست خود مينويسند و آن گاه (به بيسوادان) ميگويند: اين (توراتي است كه) از جانب خدا آمده است تا به بهاي كمي آن (تحريف شدهها) را بفروشند! واي بر آنان چه چيزهائي را با دست خود مينويسند».
{ وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ }( آل عمران: ٧٨)
«و در ميان آنان كساني هستند كه به هنگام خواندن كتاب (خدا) زبان خود را ميپيچند و آن را دگرگون ميكنند تا شما گمان بريد (آنچه را كه ميخوانند) از كتاب (خدا) است! در حالي كه از كتاب (خدا) نيست.»
{إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لا يَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ }(النساء: ١٠٨ )
«(از جمله) بدان گاه كه شبانگاهان پنهاني بر گفتاري كه (تهمتزدن به پاكان و بيگناهان است و) خدا از آن خوشنود نيست، متّفق و همدست ميگردند.»
پس از نبودن پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم كه به وسيلهي آن باطل خود را اجرا و عملي كردند همان كاري را انجام دادند كه يهوديان و نصارا پس از نبودن حضرت موسي و حضرت عيسي كردند و تورات و انجيل را تحريف كردند و سخنان را از جاهاي خود تحريف نمودند. خداوند در آيهاي ديگر ماجراي تحريف كنندگان قرآن را چنين بيان ميكند:
{ يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ (٣٢)}(التوبة: ٣٢ )
«آنان ميخواهند نور خدا را با (گمانهاي باطل و سخنان نارواي) دهان خود خاموش گردانند (و از گسترش اين نور كه اسلام است جلوگيري كنند) ولي خداوند جز اين نميخواهد كه نور خود را به كمال رساند (و پيوسته با پيروزي اين آئين، آن را گستردهتر گرداند)».
منظور اين است كه آنان سخناني را در قرآن آوردند كه خدا آنها را نفرموده بود تا از اين راه خليفه را دچار سردرگمي كنند. پس خداوند دلهاي آنان را كور كرد تا جايي كه آياتي كه بر تحريف و دستكاريشان در قرآن و تهمت و فريب دادن آنان و كتمان چيزهايي كه بدان علم داشتند، دلالت دارد را ترك كردند و آنها را حذف نمودند. به همين خاطر خداوند به آنان ميفرمايد:
{لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ}(آل عمران: ٧١)
«چرا حق را با باطل ميآميزيد و كتمانش ميكنيد،» و مثل آنان را با اين فرموده آورده است:
{فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأرْضِ}(الرعد: ١٧ )
«امّا كفها، (بيسود و بيهوده بوده و هرچه زودتر) دور انداخته ميشود، ولي آنچه براي مردم نافع است در زمين ماندگار ميگردد.».
منظور از «زبد» (كف) در اينجا سخنان ملحداني است كه در قرآن آورده اند، كه از بين مي رود و فرو ميپاشد و آنچه كه از قرآن به مردم نفع و فايده مي رساند، كلام حقيقي خداوند است كه باطل از پيش رو و از پشت بدان راه ندارد و دل ها آن را مي پذيرند. زمين هم در اينجا، محل و قرارگاه علم و دانش است. با توجه به عام بودن تقيه جايز نيست كه نام تغييردهندگان و تحريف كنندگانِ آيات خدا و كساني كه از طرف خود، مطالبي را به قرآن افزوده اند، به صراحت آورده شود؛ چون اين كار حجت ها و براهين بي دينان و امت هاي منحرف از قبله ي ما را تقويت مي گرداند و بهانه به دست شان مي دهد تا بيشتر به اسلام و مسلمانان حمله كنند.
تحريف و دگرگوني اين آيه روشن است:
{ وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَى فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ }( النساء: ٣)
«و اگر ترسيديد كه دربارهي يتيمان نتوانيد دادگري كنيد (و دچار گناه بزرگ شويد، از اين هم بترسيد كه نتوانيد ميان زنان متعدّد خود دادگري كنيد و از اين بابت هم دچار گناه بزرگ شويد. ولي وقتي كه به خود اطمينان داشتيد كه ميتوانيد ميان زنان دادگري كنيد و شرائط و ظروف خاصّ تعدّد ازواج مهيّا بود) با زنان ديگري كه براي شما حلالند و دوست داريد، ازدواج کنید». پُر واضح است كه انصاف و عدالت دربارهي ازدواج با دختران يتيم شبيه ازدواج با ديگر زنان نيست و همهي زنان كه يتيم نيستند. اين آيه از جمله آياتي است كه تحريف شده است؛ چون ميان عبارت: (فِي الْيَتَامَى (و عبارت: (مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ) عبارات و داستانهايي كه بيشتر از يك سوم قرآن است، قرار دارد كه توسط منافقان حذف شده است. اين آيه و آيات مشابه آن از مواردي است كه دستبرد و دستكاري منافقان در آن براي خردمندان و انديشمندان روشن است، و بي دينان و امتهاي منحرف و مخالف اسلام، ابزاري جهت ايراد گرفتن و عيب گرفتن از قرآن يافتهاند. اگر تمامي آياتي كه حذف شده و مورد تحريف و دست كاري و تغيير قرار گرفته، برايت توضيح دهم، سخن به درازا ميكشد و حقايقي فاش ميشود كه با توجه به تقيه آشكار كردن آنها ممنوع است تا بهانهاي به دست دشمان داده نشود و آنان زبان ملامت و سرزنش به سوي اسلام و مسلمانان دراز نكنند. اما آياتي كه بر عيب و ايراد گرفتن از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و نسبت دادن نقص به او دلالت دارد با وجودي كه خداوند برتري او را بر ساير پيامبران آشكارا اعلام كرده، به اين خاطر است كه خداي عزّ وجل براي هر پيامبري دشمني از مشركان قرار داده است همانگونه كه در قرآن بيان ميدارد. به تناسب شكوه و عظمت و جايگاه والاي پيامبر گرامي اسلام نزد پروردگارش، به همان صورت اذيت و آزار و مصيبت او از دست دشمنش كه جهت مبارزه با نبوتش و تكذيب وي، در راه مخالفت و دشمني با او هر اذيت و آزاري را متوجه او كرده و تمام تلاش خود را به كار گرفته تا آنچه كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از آن بدش ميآيد و وي را آزرده خاطر ميكند، فراهم نمايد و در نظر داشته تا هر چه را كه آن حضرت محكم كرده، نقض نمايد و او و دوستدارانش در راه ابطال دعوت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و تحريف ديناش و مخالفت با سنتاش، بر سر كفر و عناد و نفاق و بيديني شان، از هيچ كوششي دريغ نورزيدهاند، در مقابل آن قرار دارد. چيزي رساتر و صريحتر در نهايت حيله و نيرنگ دشمن پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نديدهام كه به پاي بيزاري و تنفر آنان از موالات و دوستي به وصي و جانشين پيامبر و وحشت آنان از وي و ايجاد مانع بر سر راهش و دشمني با او برسد. همچنين يكي ديگر از حيلهها و نيرنگهاي صريح و آشكار دشمنان پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم تحريف و تغيير كتاب خدا و حذف فضايل و بزرگواري هاي صاحبان فضل، و كفر و ناسپاسي كافران و موافقان و همدستانشان بر سر ظلم و سركشي و شركشان، از قرآن ميباشد. خداوند به اين قصد شوم آنان علم داشته و ميفرمايد:{إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آيَاتِنَا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنَا }( فصلت: ٤٠)
«كساني كه آيات ما را مورد طعن قرار ميدهند و به تحريف (حقائق و معاني) آن دست مييازند، بر ما پوشيده نخواهند بود (و كيفرشان را خواهيم داد)». در جاي ديگري ميفرمايد:{يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ }( الفتح: ١٥)
«آنان ميخواهند سخن خدا را دگرگون كنند!» از اين رو وقتي آنان از نامهاي اهل حق و باطل كه خدا بيانشان فرموده بود مطلع شدند و ديدند كه آنچه آشكار شده، دسيسهها و توطئههاي آنان را خنثي ميكند، گفتند: ما به اين قرآن نيازي نداريم و آنچه كه در دست داريم، براي ما بس است و از قرآني كه تو آوردهاي، بي نيازيم. همچنين خداوند ميفرمايد:{فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلا فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ } (آل عمران: ١٨٧)
«امّا آنان آن را پشت سر افكندند و به بهاي اندكي آن را فروختند! چه بد چيزي را خريدند! (آنان باقي را با فاني معاوضه كردند!)». سپس به خاطر متوجه شدن مسائلي به آنان، ناچار شدند از طرف خود قرآن را جمعآوري كنند به گونهاي كه پايههاي كفرشان را استوار گردانند. پس مناديشان ندا سر داد كه: هر كس چيزي از قرآن نزدش هست، آن را براي ما بياورد. و جمعآوري و تنظيم قرآن را به كسي دادند كه بر دشمني با دوستان خدا موافق و همدست آنان بود. او هم به ميل و انتخاب آنان، قرآن را جمعآوري كرد. از جمله چيزهايي كه بر سردرگمي و افترايشان دلالت دارد، اين است كه آنان مطالبي را از قرآن رها كردند كه به گمان خود به نفعشان است حال آنكه به ضررشان ميباشد و مطالبي را به قرآن افزودند كه تحريف و ناپسند بودنشان، آشكار است. خداوند دانسته كه اين مطلب روشن و آشكار ميشود، از اين رو ميفرمايد:{ ذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ }(النجم: ٣٠ )
«منتهاي دانش ايشان همين است». و اين چنين هم شد و افتراء و دروغشان و تهمت ملحدان و بيدينان كه در اين قرآن، عيب و نقص را به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت دادند، براي صاحبان بصيرت كشف و آشكار گرديد. از اينرو خداوند ميفرمايد:
{لَيَقُولُونَ مُنْكَرًا مِنَ الْقَوْلِ وَزُورًا }( المجادلة: ٢ («چنين كساني سخن ناهنجار و دروغي را ميگويند».[71]
چهارم- اباحيگري و لاابالي و عدم پايبندي به احكام قرآن و عمل نكردن به حدود خدا
شيعه علاوه بر اهداف مذكور، هدف ديگري را در اعتقاد به تحريف قرآن داشتهاند و آن هم اباحيگري و لاابالي و عدم پايبندي به احكام قرآن و عمل نكردن به حدود خدا ميباشد؛ چون مادامي كه تحريف و تغيير و دستكاري در قرآن ثابت شده چگونه عمل به آن و پايبندي به احكامش و تمسك جستن به اوامر و اجتناب از نواهياش امكان پذير است؟ چون هر آيهاي از آيات قرآن و هر كلمه از كلماتش و هر حرفي از حروفش احتمال تعغدارد كه تحريف شده باشد. بدين صورت فرار از حدود و تكاليف شريعت آسان است. به همين خاطر اكثر شيعيان بر اين باورند كه تا زماني كه مذهب شيعه را دارند، در مقابل گناهان و فسق و فجورها و نافرمانيها مجازات نميشوند و آنان براي حسين عزاداري به پا ميكنند و ياران پدربزرگ وي را دشنام ميدهند. پس دين از نظر آنان جز محبت و دوستي علي رضی الله عنه و فرزندانش چيز ديگري نيست و براي اين كار روايات و احاديثي را ساخته و پرداختهاند.
از جمله اين روايات، روايتي است كه كليني در كتاب «الكافي» از يزيد بن معاويه[72] روايت كرده كه گويد: ابوجعفر گفت: «آيا دين جز محبت چيز ديگري هست؟» وي افزود: مردي پيش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: اي رسول خدا من نمازگزاران را دوست دارم و خودم نماز نميخوانم، و روزه داران را دوست دارم و خودم روزه نميگيرم. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او گفت: تو همراه كساني هستي كه دوستشان داري».[73]
اينها عللي بودند كه شيعه را به قائل بودن چنين عقيدهي پست و باطلي كشانده است.
ادلهي عدم تحريف قرآن و اعتراضات و ايرادات شيعه بر آن
بدون شك تمام اظهارات فوق، كذب محض و بي اساس است و تهمتي است كه شيعيان سرِ هم كردهاند؛ چون همهي مسلمانان جز شيعه معتقدند كه حرفي از حروف قرآن تغيير نكرده و كلمهاي از كلمات آن جا به جا نشده و نقطهاي از قرآن حذف نشده و حركتي از حركات آن ساقط نشده است. و كسي كه اين كار را ميكند همچون كسي است كه خورشيد طلوع يافته را انكار ميكند، پس چنين كسي بايد برود و چشمان و قلبش را معالجه كند؛ زيرا ادلهي محفوظ بودن و صيانت قرآن از هر گونه تغيير و تحريف و كم و زياد و حذف، ادلهي عقلي و نقلي است كه بسيار زيادند و به حد تواتر رسيدهاند به گونهاي كه ايراد و اعتراض به آن امكان پذير نيست.
دليل قطعياي كه نميتوان رد و انكارش كرد، اين آيات ميباشد:
{ لا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ}( فصلت: ٤٢ )
«هيچ گونه باطلي، از هيچ جهتي و نظري، متوجّه قرآن نميگردد. (نه غلطي و تناقضي در الفاظ و مفاهيم آن است، و نه علوم راستين و اكتشافات درست پيشينيان و پسينيان مخالف با آن، و نه دست تحريف به دامان بلندش ميرسد. چرا كه) قرآن فرو فرستاده يزدان است».
{ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (٩) }(الحجر: ٩ («ما خود قرآن را فرستادهايم و خود ما پاسدار آن ميباشيم (و تا روز رستاخيز آن را از دستبرد دشمنان و از هرگونه تغيير و تبديل زمان محفوظ و مصون ميداريم)». اين دو آيه در عدم تحريف و دستكاري قرآن صريحاند و هيچ ابهام و اشكال و احتمالي در آن دو نيست، ولي ميبيني كه شيعيان اين نصوص را ميبينند و تأويل باطلي از آن ميكنند كه بطلان آن خيلي واضح و روشن است.[74]
يك دانشمند شيعي ميگويد: «اما ادلهاي كه عدم تحريف و كم و زيادي در قرآن را بيان ميدارند، اين آيات است: { لا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ} كه اين آيه بر ادعاي اهل سنت مبني بر عدم تحريف قرآن دلالت دارد، و آيهي { إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ }«ما خود قرآن را فرستادهايم و خود ما پاسدار آن ميباشيم (و تا روز رستاخيز آن را از دستبرد دشمنان و از هرگونه تغيير و تبديل زمان محفوظ و مصون ميداريم)».
اين آيه بر عدم تغيير و تحريف در قرآني كه در دست داريم، دلالت نميكند. قرآني كه محفوظ و دست نخورده است، قرآني است كه نزد ائمه قرار دارد. در عين حال احتمال دارد (لَحَافِظُونَ )به معناي «لعالمون» (ما بدان علم داريم) باشد. و اينكه ميگويند: قرآني كه در دست ماست، از هر كم و زياد و تحريفي، محفوظ مانده، مصداق اين آيه نيست؛ همانگونه كه واضح است و بر هيچكس پوشيده نيست.[75]
ملای شيعي ايراني، «علي اصغر بروجردي» در كتابش كه در عصر محمدشاه قاجار به درخواست عدهاي از شيعيان تأليف كرد تا مهمترين عقايد شيعه را بيان كند، همين سخن را اظهار داشته و ميگويد: «واجب است كه معتقد باشيم در قرآنِ اصلي، تحريف و تغيير و دستكاري روي نداده ولي تحريف و تغيير در قرآني كه بعضي از منافقان تأليفش كردند، روي داده است، و قرآن اصلي و حقيقي نزد امام مهدي وجود دارد».[76]
دانشمند ديگر شيعه كه اهل هند است، ميگويد: معناي محفوظ بودن قرآن از تحريف و دستكاري در فرمودهي خداوند، فقط محفوظ بودن آن در لوح المحفوظ ميباشد، همانگونه كه خدا دربارهي كلامش ميفرمايد:
{ بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ (٢١)فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (٢٢)}(البروج: ٢١ - ٢٢ )
«(اين سخن سحر و دروغ نيست) بلكه اين، قرآن بزرگوار و عاليقدر است. در لوح محفوظ جاي دارد (و دست نااهلان و شياطين و كاهنان هرگز به آن نميرسد، و از هرگونه تغيير و تبديل و زياده و نقصاني بركنار و در امان است)».[77]
نصوص ديگري در همين موضوع وجود دارند.
هر كس كه كمترين شناختي از قرآن مجيد داشته باشد، به زشتي و بطلان اين تأويلات فاسد و جوابهاي بياساس پي ميبرد.
اولاً؛ اگر قرآن محفوظ، همان قرآني است كه در نزد امام است، در اين صورت حفظ و صيانت آن چه فايدهاي دارد؛ چون عدم وجود امام قرآن را از تغيير و تحريف محفوظ نميكند و چنين قرآني هدايت كننده و ذكر براي مؤمنان نيست، پس در مسائل اعتقادي و عبادي و معاملات و احكام ديگر بدان تكيه نميشود. به علاوه قرآن كه اساس و زيربناي اسلام است، در اين صورت اسلام بدون اساس و پايه ميماند و مردم به دليلِ نبودن پيامي كه آنان را به راه راست هدايت كند، در مقابل كردارشان بازخواست و پرسيده نميشوند و در مقابل اعمالشان مسئول نيستند و شريعت اسلام مادام كه قوانين و دستوراتش وجود نداشته باشد، تعطيل ميماند، و قرآن پس از بعثت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم هدايت و ذكر براي عالميان نميباشد بلكه تنها پس از ظهور مهدي موهوم كه خروج و ظهورش نامعلوم است و مشخص نيست كجا و كي ظهور ميكند، هدايت و ذكر ميباشد.
ثانياً؛ جواب فوق، جواب كساني است كه ميگويند: قرآني كه محفوظ و دست نخورده است، قرآن موجود در لوح محفوظ ميباشد.
به علاوه، در اين صورت ميان قرآن و ديگر كتابهاي آسماني چه فرقي وجود دارد؛ چون تورات و انجيل و ديگر كتابهاي آسماني در نزد خدا و در لوح محفوظ، محفوظ و دست نخورده هستند.
ثالثاً؛ آيهي فوق به صراحت بيان ميكند كه حفظ و صيانت تنها پس از نزول قرآن ميباشد؛ چون خداي عزّ وجل ميفرمايد:
{ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (٩)}(الحجر: ٩(
«ما خود قرآن را فرستادهايم و خود ما پاسدار آن ميباشيم (و تا روز رستاخيز آن را از دستبرد دشمنان و از هرگونه تغيير و تبديل زمان محفوظ و مصون ميداريم).». پُر واضح است كه تحريف و تغيير تنها در كلامي است كه از سوي خدا نازل شده و قبل از نزول، تغيير و تحريف بدان راه ندارد، اين از بديهيات است اما شيعه به خاطر كينهتوزيشان نسبت به اسلام و ائمهي اسلام و مسلمانان به ادلهي صريح و صحيح توجهي نميكنند و به سخناني روي ميآورند كه عقل از آن بدش ميآيد و فهم و درك از آن متنفر و بيزار است.
همانطور كه ادلهي نقلي زيادي از قرآن و سنت وجود دارند كه بر عدم هر گونه تغيير و تحريفي در قرآن دلالت دارند، به همان صورت ادله عقلي بيشماري وجود دارند كه بر انسانِ داراي عقل سليم و فهم درست فرض ميگرداند كه قائل به تحريف قرآن نباشد؛ چون قرآن نسل به نسل و سينه به سينه نقل كردهاند. در چنين زماني كه زمان فساد و الحاد و بي ديني است، مليونها نفر كل قرآن و قاريان را ميبيني كه براي مردم امامت نماز ميكنند و قرآن را ميخوانند بدون آنكه يك كلمه يا يك حرف يا يك نقطه و يا يك حركت را به اشتباه بخوانند. اگر يكيشان اشتباه كرد، كسي ديگر وجود دارد كه اشتباهش را تصحيح كند و قرائت درست را به وي بگويد. شاطبي ميگويد: خدا براي قرآن كريم، حافظاني گمارده است به گونهاي كه اگر يك حرف به آن اضافه شود، هزاران كودك خردسال، علاوه بر قاريان بزرگ آن يك حرف را از قرآن بيرون ميكشند.[78]
شايان ذكر است كه در بخشهايي از پنجاب پاكستان مثل «جرات» و «جهم» در برخي از روستاها و شهرهايش، هيچ فردي از مردان و زنان نيست مگر اينكه قرآن را حفظ دارند. اين در اين زمان است كه فساد و انحراف و بي ديني به اوج رسيده است، حالا در آن زماني كه به خير و صلاح آن گواهي شده، چگونه بايد باشد؟
چرا شيعه تحريف قرآن را انكار ميكنند؟
آيا پس از اين كسي ميتواند بگويد: شيعه به تحريف و تغيير كلام روشنگر خدا معتقد نيست؟ آري، برخي از بزرگان و آقايان شيعه اظهار داشتهاند كه آنان بر اين باورند كه قرآن تحريف و تغيير و دستكاري در آن روي نداده و چيزي از آن حذف نشده است. از ميان اين افراد مي توان به محمد بن علي بن بابويه قمي، ملقب به صدوق از نظر شيعيان، متوفاي سال381 هجري، مؤلف كتاب «مَن لا يحضره الفقيه» اشاره كرد. نامبرده در چهار قرن اوليه زيسته و نخستين فرد از شيعه بوده كه قائل به عدم تحريف قرآن ميباشد. در ميان متقدمين شيعه تا قرن چهارم و حتي نيمهي نخست قرن چهارم كسي نبوده كه عدم تحريف قرآن را اظهار داشته باشد يا بدان اشارهاي كرده باشد. و بر عكس صدها نصوص واضح و صريح يافت ميشوند كه بيان مي دارند حذف و كم و زيادي در قرآن روي داده است.
آيا در تمام دنيا يكي از دانشمندان و بزرگان شيعه ميتواند اين تحدي/ چیلنج را بپذيرد و اثبات كند كه حتي يك نفر از دانشمندان شيعه در چهار قرن نخست- بجز ابن بابويه- به عدم تحريف قرآن معتقد بوده و نامش را بگويد؟ خير، كسي يافت نميشود كه اين تحدي را بپذيرد.[79]
منظور اين است كه عقيدهي شيعه تنها بر پايهي اين دروغ و افترا استوار است؛ چون همانطور كه گفته شد آنان جهت گسترش عقايد واهي و بي اساسشان ناچارند كه به اين قرآني كه مذهب باطل و گندشان را ويران ميكند، معتقد نباشند و گرنه اعتقادات ساختگيشان در اسلام در مقابل وزش بادها، دوام نميآورد.
ما، در اين باره به تفصيل سخن ميگوييم تا خواننده و پژوهشگر راز تغيير منهج شيعه پس از گذشت قرن سوم و نيمي از قرن چهارم را بداند. با توجه به احاديث و روايات صحيح از نظر شيعيان و اقوال مفسرين و بزرگان شيعه و امامانشان، معلوم شد كه آنان معتقدند، قرآني كه در دسترس مردم است از كم و زيادي و تحريف سالم نمانده و قرآنِ درست و محفوظ، فقط پيش مهدي موهومشان است و در دسترس آنان نيست. اما در قرن چهارم هجري، محمد بن علي بن بابويه قمي سر بر ميآورد و ميبيند كه مردم از شيعه بدشان ميآيد و از آنان بيزارند به خاطر اينكه شيعه قائل به عدم صيانت قرآن ميباشند و عقيده و مذهب آنان را زشت و ناپسند ميدانند؛ چون اگر به فرض سخن آنان را پذيرفت آن وقت عمل به دستورات اسلام و دعوت به آن چگونه ممكن است؟ به علاوه، تمسك جستن به مذهب شيعه چگونه ممكن است، چون ميگويند: پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم دستور داده به ثقلين تمسك جسته شود و ثقلين طبق پندار شيعه قرآن و اهل بيت ميباشد.[80] و وقتي ثقل اكبر كه قرآن است، ثابت نشده چگونه ثقل اصغر ثابت ميشود و چگونه ميتوان به آن تمسك جست.
وقتي ابن بابويه قمي اين را ديد، ناچار شد بگويد: اعتقاد ما، شيعه اين است كه قرآني كه خداي متعال بر پيامبرش نازل فرموده، همين قرآن موجود است كه در دسترس مردم قرار دارد و بيشتر از آن نيست- تا آنجا كه مي گويد-: و هر كس به ما نسبت دهد كه ما بيشتر از اين را ميگوييم، او دروغگوست.[81]
سيد مرتضي ملقب به علم الهدي، متوفاي سال436 هجري از وي پيروي كرده است. مفسر شيعي، ابوعلي طبرسي از او نقل ميكند و ميگويد: راجع به زياد كردن مطالبي به قرآن، همه بر بطلان آن اتفاق نظر دارند. اما راجع به كم كردن آيات و سورههايي از آن بايد گفت كه جماعتي از اصحاب ما و عدهاي از حشويه روايت كردهاند كه تغيير و كاستي در قرآن روي داده است، ولي قول صحيح از مذهب اصحاب ما خلاف اين است، و اين قولي است كه مرتضي تأييدش كرده و قائل به آن است.[82]
سپس ابوجعفر طوسي متوفاي سال460 هجري از اين دو نفر دنبالهروي كرده و در تفسيرش«البيان» ميگويد: سخن دربارهي كم و زيادي قرآن چيزي است كه نبايد به آن اعتنا كرد- تا آنجا كه گويد- و روايتي از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم وارد شده كه كسي نميتواند آن را رد كند، آنجا كه ميفرمايد: «إني مخلف فيكم الثقلين ما إن تمسكتم بهما لن تضلوا، كتاب الله و عترتي، أهل بيتي...»: «من در ميان شما دو چيز سنگين و با ارزش را به جا ميگذارم كه مادام به آن دو چنگ زنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد. (آن دو چيز) كتاب خدا و عترت من، يعني اهل بيت من ميباشند». و اين نشان ميدهد كه قرآن در هر عصري موجود است؛ چون جايز نيست پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ما را به تمسك و چنگ زدن به چيزي امر كند كه تمسك به آن مقدور نباشد.[83]
چهارمين نفرشان كه قائل به عدم تحريف قرآن هستند، ابوعلي طبرسي مفسر شيعي، متوفاي سال 548 هجري ميباشد. سخنانش در تفسير«مجمع البيان» قبلاً ذكر شد.
اين چهار نفر از قرن چهارم تا قرن ششم، كسانياند كه قائل به عدم تحريف در قرآن هستند، و ديگر نفر پنجمي ندارند.
هيچ دانشمندي از دانشمندان شيعه نميتواند در اين سه قرن (قرن چهارم و پنجم و ششم هجري) براي اين چهار نفر، نفر پنجمي پيدا كند كه همچون آنان معتقد به عدم تحريف قرآن باشد. بلكه در سه قرن نخست نيز كسي وجود ندارد كه موافق آنان باشد همانطور كه قبلاً گفتيم. بر اين اساس دانشمند شيعي، ميرزا حسين تقي نوري طبرسي، متوفاي سال1325 هجري ميگويد:
«دوّم- عدم وقوع تغيير و نقصان در قرآن، و اينكه تمام آنچه كه بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده، همان قرآن موجود در دسترس مردم ميباشد. صدوق در عقائد خود و سيد مرتضي و شيخ الطائفه، طوسي در كتاب التبيان چنين عقيدهاي دارند و از قدماي شيعه كسي سراغ نداريم كه موافق و هم عقيدهي آنان باشد- تا آنجا كه ميگويد- و تا طبقهي ابوعلي طبرسي، جز اين چهار نفر دانشمند، كس ديگري سراغ نداريم كه به صراحت مخالف عقيدهي تحريف قرآن باشد».[84]
اين چهار نفر نيز تنها از ترس طعنه و ايراد طعنه زنندگان و رهايي از ايرادات و اعتراضات معترضان، تحريف در قرآن را انكار كرده و اعتقاد به آن را اظهار داشتهاند، همانگونه كه قبلاً آن را بيان كرديم و اين رويكرد تنها بر مبناي تقيه و نفاقي است كه آن را اساس دين خودشان قرار دادهاند.[85] و اگر چنين نبود آنان عقيدهي تحريف قرآن را انكار نميكردند و اگر اين كار را ميكردند، مذهب شيعه از بين ميرفت و چون گردي پراكنده بر باد ميرفت.
آنچه اثبات ميكند كه انكار تحريف قرآن توسط اين چهار نفر از روي تقيه و نفاق و دروغ بوده، دلايل زير ميباشد:
اول- رواياتي كه از تحريف و تغيير قرآن خبر ميدهند، روايات متواتر در نزد شيعه هستند همانطور كه محدث شيعي، نعمت الله جزائري در كتابش «الأنوار النعمانيۀ» اظهار ميدارد و سيد تقي نوري از او نقل كرده و مي گويد: سيد محدث جزائري در كتاب «الأنوار» سخناني مي گويد كه مفهومش اين است: «اصحاب به صحت روايات و احاديث مستفيض و بلكه متواتر كه به صراحت بر وقوع تحريف در قرآن دلالت دارند، اتفاق نظر دارند».(فصل الخطاب في إثبات تحريف كتاب رب الأرباب، نوري طبرسي، ايران، ص30).
همچنين به نقل از وي مي گويد: «احاديث دالّ بر اين مطلب بيش از دو هزار حديث مي باشد و جماعتي از علما همچون مفيد و محقق داماد و علامه مجلسي و ديگران مدعي مستفيض بودن اين احاديث شده اند. بلكه شيخ ابوجعفر طوسي نيز در كتاب «التبيان» به كثرت اين روايات و احاديث تصريح كرده است. بلكه جماعتي از دانشمندان مدعي تواتر اين احاديث شده اند...-تا آنجا كه مي گويد-: بدان كه اين احاديث از كتاب هاي معتبر كه اصحاب ما، در اثبات احكام شرعي و آثار نبوي به آن تكيه كرده اند، نقل شده اند». (همان، ص227).
انكار اين روايات، مستلزم انكار رواياتي است كه مسألهي امامت و خلافت بلافصل عليس و فرزندانش پس از او از نظر شيعيان را اثبات مي كنند؛ چون روايات وارده در قضيهي امامت بيشتر از روايات وارده در قضيهي تحريف قرآن نيستند. علامهي شيعيان، ملا باقر مجلسي به اين مطلب تصريح كرده و مي گويد: «به نظر من احاديث وارده در اين موضوع (موضوع تحريف قرآن) از لحاظ معنا متواتر هستند».
بديهي است دور انداختن همهي اين روايات اساساً موجب سلب اعتماد از همهي روايات و احاديث مي شود. احاديث وارده در اين باب كمتر از احاديث وارده در قضيهي امامت نيست، پس چگونه شيعه، امامت را با حديث و روايت اثبات مي كنند؟». به نقل از كتاب «فصل الخطاب».
دوم- مذهب شيعه بر اقوال و آراي ائمه استوار است. آراء و اقوال ائمه را قبلاً آورديم كه بيان ميدارند ائمه معتقد نبودند قرآني كه در دسترس مردم است، قرآن كامل ميباشد و از تحريف و تغيير مصون و محفوظ مانده است به استثناي اين چهار نفري كه انكار تحريف قرآن را اظهار داشته و به قول هيچ يك از امامان معصوم- به زعم شيعيان- استناد نكرده و شاهدي از گفتههاي آنان را نياوردند، اما قائلان به تحريف قرآن، عقيدهي خويش را بر احاديث روايت شده از دوازده امام و احاديث صحيح و ثابت و معتبر بنا نهادهاند.
سوم- هيچ يك از اين چهار نفري كه قائل به عدم تحريف قرآن هستند، در زمان دوازده امام معصوم – به زعم شيعيان- نبوده بر خلاف متقدمين شان كه قائل به تحريف قرآن بوده و بدان اعتقاد داشتند؛ چون آنان در زمان ائمه بوده، با ايشان همنشيني كرده به رفاقت آنان مشرف شدند و از همراهي و همنشيني آنان، استفاده كرده و پشت سرشان نماز مي خواندند و مستقيماً و بدون واسطه از محضر آنان كسب علم نمودند و به طور شفاهي از آنان حديث ميشنيدند.
چهارم- كتابهايي كه روايات و احاديث وارده در زمينهي تحريف قرآن، در آنها روايت شدهاند، كتابهاي معتبر و قابل اعتماد از نظر شيعه هستند و برخي از اين كتابها بر امامان معصوم عرضه شد و رضايت آنان را به خود جلب كرد؛ مثل كتاب «الكافي» اثر كليني، تفسير قمي و مانند آنها.
پنجم- اين چهار نفري كه به انكار تحريف قرآن تظاهر نمودهاند، در خود كتابهايشان احاديث و رواياتي از ائمه و ديگران روايت ميكنند كه بر تحريف قرآن تصريح دارند و اينان به اين احاديث و اسناد و راويان احاديث، متعرض نشدهاند.
به عنوان مثال ابن بابويه قمي كه ميگويد هر كس عقيدهي تحريف قرآن را به ما نسبت دهد، دروغگوست، همان كسي است كه در كتابش «الخصال» حديثي سنددار و متصل را روايت ميكند كه: محمد بن عمر حافظ بغدادي معروف به جصاني براي ما نقل كرده و ميگويد: عبدالله بن بشير براي ما نقل كرده و گفت: حسن بن زبرقان مرادي براي ما نقل كرده و ميگويد: ابوبكر بن عياش اجلح از ابوزبير از جابر براي ما نقل كرده كه گويد: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنيدم كه ميفرمود: «در روز قيامت سه چيز ميآيند و شكايت ميكنند: مصحف، مسجد و عترت. مصحف ميگويد: پروردگارا مرا سوزاندند و مرا پاره پاره كردند ... تا آخر حديث».[86]
ابوعلي طبرسي كه تحريف قرآن را به شدت انكار ميكند، همان كسي است كه در تفسيرش احاديث معتبري را روايت ميكند كه نشان ميدهند تحريف و تغيير در قرآن واقع شده است؛ به عنوان مثال در سورهي نساء به روايتي استناد و تكيه ميكند كه در بردارندهي حذف عبارت: «إلي أجل مسمي» از آيهي نكاح ميباشد، وي ميگويد: از جماعتي از صحابه از جمله اُبي بن كعب و عبدالله بن عباس و عبدالله بن مسعود روايت شده كه آنان، اين آيه را به اين صورت قرائت ميكردند: (فما استمتعتم به منهنّ إلي أجل مسمي فآتوهنّ أجورهن): «پس هر چه از زنان تا مدتي معين كام برگرفتيد، مهريههاي آنان را به ايشان بدهيد». و در اين روايت تصريح به اين مطلب است كه منظور از آيهي فوق، موقع نكاح متعه ميباشد.[87]
نمونههاي اين مطلب نزد شيعيان زيادند. و اينها به طور واضح دلالت ميكنند كه برخي از دانشمندان شيعه تنها از روي نفاق و تقيه تحريف قرآن را انكار كردهاند تا بدين وسيله مسلمانان را فريب دهند، و در مذهب شيعه معروف است كه آنان معتقدند تقيه -يعني تظاهر به دروغ- اصلي از اصول دين است؛[88] همان گونه كه همين ابن بابويه قمي در رساله ي خود تحت عنوان «الاعتقادات» مي گويد: تقيه واجب است، هر كس آن را ترك كرد مثل آن است كه نماز را ترك كرده باشد. -تا آنجا كه مي گويد-: و تقيه واجب است و برداشتن تقيه تا هنگام ظهور قائم جايز نيست. هر كس پيش از ظهور مهدي تقيه را ترك كند، از دين خدا و دين اماميه خارج شده و با خدا و پيامبره و ائمه مخالفت كرده است. «از امام جعفر صادق -عليه السلام- راجع به آيهي:
{إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ }(الحجرات: ١٣)
سؤال شد، در جواب گفت: يعني كسي كه بيشتر به تقيه عمل مي كند».[89]
پس انكار تحريف قرآن تنها از روي تقيه و دروغ بوده و گرنه با وجود روايات و احاديث متواتر- از نظر شيعيان- در خصوص تحريف قرآن، چگونه ممكن است آن را انكار كرد».
ششم- اگر سخن اين چهار نفر پذيرفته شود، رواياتي كه به صراحت بيان مي دارند كه فقط علي بن ابي طالب رضی الله عنه قرآن را جمع آوري كرد و آن را به صحابه عرضه كرد و صحابه اين قرآن را به او برگرداندند و گفتند: «ما نيازي به اين نداريم. علي رضی الله عنه گفت: پس از اين ديگر اين قرآن را نمي بينيد تا اين كه شخص قائم از فرزندان من ظهور كند». روايت ديگري در كتاب «الكافي» از جابر از ابوجعفر -عليه السلام- وجود دارد كه طي اين روايت، ابوجعفر مي گويد: «كسي نمي تواند ادعا كند كه همهي قرآن، ظاهر و باطنش نزدش هست جز اوصياء و ائمه».[90] همچنين در اين صورت دروغ هايي كه مي گويد: صحابه و به ويژه سه خليفهي راشد-رضوان الله عليهم أجمعين- مطالبي را به قرآن افزودند كه جزو قرآن نيستند و مطالبي را از قرآن بيرون كشيدهاند كه جزو قرآن بوده است، و آن وقت به تلاشها و زحمات صحابه و فضيلتشان كه قرآن را جمعآوري نمودند و به توفيق و عنايت و رحمت و كرم خدا سبب حفظ و صيانت قرآن شدند، اعتراف ميكنند.
همچنين اين اعتقاد، باطل ميشود كه هيچ عقيدهاي پذيرفته نميشود و به چيزي تكيه نميشود كه از طريق دوازده امام به ما نرسيده باشد در حالي كه آنچه ثابت شده، اين است كه قرآن موجود در دست مردم فقط از مصحف عثمان ذي النورين نقل شده و جمعآوري قرآن، آغازش از ابوبكر صديق و پايانش از عثمان ذي النورين ميباشد.
به همين خاطر دانشمندان متقدم و متأخر شيعه، عقيدهي عدم تحريف قرآن را از اين چهار نفر نپذيرفتهاند. اين مفسر معروف شيعي، محسن كاشي است كه در تفسير الصافي خود پس از بيان ادلهي سيد مرتضي ميگويد: همانگونه كه انگيزهها و مقتضي جهت نقل قرآن و حراست و صيانت آن از طرف مؤمنان زياد است، به همان صورت انگيزه و مقتضي جهت تغيير و تحريف قرآن از جانب منافقان و تغييردهندگان وصيت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و غاصبان خلافت، زياد است؛ چون قرآن حقيقي دربردارندهي چيزهايي است كه با رأي و تمايلات آنان سازگار نيست... - تا آنجا كه ميگويد-: اما اينكه گفته شود قرآن در زمان پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر همين صورتي كه هم اكنون است جمعآوري شده، اين قول ثابت نشده است. چگونه در زمان پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم جمعآوري شده در حالي كه قرآن به تدريج نازل ميشد و تنها با تمام شدن عمر آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم كامل و تمام ميشود.[91]
يكي از بزرگان شيعه در هند در ردّ اظهارات سيد مرتضي مبني بر عدم تحريف قرآن ميگويد: حق براي اتباع و پيروي، شايستهتر است و سيد علم الهدي معصوم نيست تا اطاعت از وي واجب باشد. پس اگر ثابت شود كه وي قائل به عدم نقصان و عدم تحريف قرآن به طور مطلق بوده، پيروي از وي بر ما لازم نيست و هيچ خيري در پيروي از وي وجود ندارد.[92]
كاشي در ردّ اظهارات طوسي مبني بر عدم تحريف قرآن پس از آنكه سخنان وي را نقل كرده، ميگويد: ميگويم: براي وجود قرآن در هر عصري، وجود همهي آن به آن صورتي كه خدا نازل كرده و نزد اهل خود محفوظ است، و وجود مطالبي كه ما بدان نياز پيدا ميكنيم و نزد ما هست هر چند بر بقيهي مطالب دسترسي نداشته باشيم و تنها امام به همهي قرآن دسترسي دارد، كفايت ميكند.[93]
هفتم– قبلاً بيان كرديم كه اعتقاد همه شيعيان دربارهي قرآن، اين است كه قرآن تحريف شده و مورد تغيير و دستكاري قرار گرفته است. فقط اين چهار نفر تحريف قرآن را انكار كردهاند كه آن هم به خاطر اهدافي بوده است.
از جملهي اين اهداف، بستن دروازهي طعنه و عيب گرفتن است؛ چون آنان ديدند كه جوابي براي دشمنان اسلام ندارند، آن وقت كه دشمنان اسلام به مسلمانان اعتراض كنند كه: «به سوي چه چيزي دعوت ميكنيد در حالي كه چيزي نداريد كه به سوي آن دعوت كنيد؟».
اهل سنت اين ايراد و اعتراض را به شيعه وارد ميكنند كه: وقتي شما قائل به تحريف قرآن هستيد، پس در صورت نبودن ثقل اكبر كه قرآن است، حديث ثقلين كجا رفت؟ و پس از انكار شريعت اسلام، چگونه ادعاي اسلام ميكنيد؟
از اين رو آنان راه نجاتي نيافتند جز اينكه در ظاهر از عقيدهاي كه مورد اتفاق تمام شيعه اماميه است، برگردند و در ظاهر به عدم تحريف قرآن معتقد باشند؛ چون آنان ذات عقيدهي تحريف قرآن را در دل دارند و گرنه براي شيعيان مجالي جهت ماندن بر اين مذهب مضحك و خندهآور كه مذهب شيعه نام دارد، باقي نميماند. همچنين به وسيلهي تحريف در معناي قرآن از اين تنگنا رهايي يافتهاند؛ چون قرآن را با تأويلي كه عقل نميپذيرد و نقل تأييدش نميكند، تأويل ميكنند. آقای جزائري به اين مطلب اعتراف كرده، آنجا كه پس از بيان اتفاق شيعه بر تحريف قرآن ميگويد: آري، مرتضي و صدوق و شيخ طبرسي با اين موضوع مخالفت كرده و اظهار داشتهاند كه آنچه در ميان مصحف موجود هست، همان قرآن نازل شده است و لا غير، و تحريف و دستكاري در آن راه پيدا نكرده است... ظاهراً اين قول فقط به خاطر مصلحتها و اهداف زيادي از آنان سر زده است. يكي از اين اهداف، بستن دروازهي طعنه و ايراد مردم در اين زمينه است. سپس جزائري روشن ميكند كه عقيدهي عدم تحريف قرآن فقط به خاطر اين مصلحتها بوده و ميگويد:
«چگونه است در حالي كه بزرگان شيعه در تأليفاتشان روايات و احاديث زيادي روايت كردهاند كه در بردارندهي وقوع تحريف و تغيير در قرآن ميباشند و اينكه فلان آيه چنين نازل شده و سپس به اين آيه تغيير يافت».[94]
در عين اينكه اين افرادي كه در ظاهر راجع به قرآن موافق اهل سنت هستند، در عين حال خود اين افراد رواياتي در كتابهايشان آوردهاند كه به صراحت بر تحريف و تغيير در قرآن دلالت دارند. ما پيش از اين ذكر كرديم كه ابن بابويه قمي، ملقب به صدوق يكي از چهار نفر مذكور، تحريف قرآن را در كتاب «الاعتقادات» انكار كرده و در جايي ديگر آن را تأييد نموده است. همچنين ابوعلي طبرسي به ظاهر معتقد به عدم تحريف قرآن است ولي در تفسيرش به احاديث و رواياتي استناد ميكند كه بر تحريف قرآن دلالت دارند.
اما شيخ طوسي ملقب به شيخ الطائفۀ، خود شيعه دربارهي تفسيرش گفتهاند: سپس بر كسي كه در كتاب «التبيان» تأمل كند، پوشيده نميماند كه طريقهاش بر اساس نهايت مدارا و سازش با مخالفان استوار است ... و از جمله چيزهايي كه تأكيد دارد اين كتاب بر اساس تقيه وضع شده، مطلبي است كه سيد جليل علي بن طاوس در كتابش «سعد السعود» اظهار داشته است.[95]
هشتم- چهار نفر مذكور، در گفتهشان به دانشمندان متقدم يا امامان معصوم از نظر خودشان استناد ننمودهاند و همچنين دانشمندان متأخرين نظرشان را نپذيرفتهاند. پس اين بزرگان و رهبران و دانشمندان شيعه گفتهي كساني كه معتقدند قرآن، تحريف نشده، به شدت انكار ميكنند. ملا خليل قزويني شارح كتاب «الصحيح الكافي» متوفاي سال1089 هجري زير حديث «قرآن هفده هزار آيه است» ميگويد: احاديث صحيح دلالت ميكنند بر اينكه بسياري از آيات و سورههاي قرآن حذف شده كه تعدادش به حدي است كه نميتوان انكار كرد. ساده نيست كه پس از احاديثي كه آورده شد، ادعا كرد كه قرآنِ موجود همان قرآن نازل شده بر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ميباشد و استدلال به اهتمام و عنايت صحابه و مسلمانان به ضبط و حفظ و نگهداري قرآن، پس از اطلاع بر كارهاي ابوبكر و عمر و عثمان، استدلال خيلي ضعيفي است.[96]
مفسر شيعي، كاشي در مقدمهي تفسيرش ميگويد: آنچه از مجموع اين احاديث و ديگر روايات وارده از طريق اهل بيت بر ميآيد، اين است كه قرآني كه پيش روي ماست، تمام قرآني نيست كه بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده، بلكه برخي از مطالب آن خلاف چيزي است كه خدا نازل كرده و بعضي از آن، تغيير يافته و تحريف شده و مطالب زيادي از آن حذف شده است؛ از جمله نام حضرت علي-؛- در بسياري از جاها، واژهي «آل محمد» در چندين جا، نامهاي منافقين در جاهاي مربوط به خود و ديگر مطالب. و نيز اين قرآن به آن ترتيب مورد نظر و مورد پسند خدا نيست. ابراهيم نيز اين رأي را اظهار داشته است.[97]
آقاي كاشي افزود: اما اعتقاد بزرگان ما راجع به قرآن، روشن است. محمد بن يعقوب كليني به تحريف و نقص در قرآن معتقد بود؛ چون او روايات متعددي در اين زمينه در كتابش «كافي» روايت كرده و به اين روايات، نقص و ايرادي وارد نكرده است. در عين حال در آغاز اظهار داشته كه او نسبت به رواياتي كه در اين كتاب آورده، اطمينان دارد. همچنين استادش، علي بن ابراهيم قمي به همين صورت است؛ چون تفسيرش پُر از روايات وارده در زمينهي تحريف قرآن است و در اين باره زيادهروي كرده است. همچنين است شيخ احمد بن ابي طالب طبرسي كه در كتابش «الاحتجاج» طريقهي آن دو را در پيش گرفته است.[98]
مقدس اردبيلي، دانشمند بزرگ شيعي اظهاراتي در اين زمينه داشته كه مفهومش چنين است: عثمان (خليفهي راشد رضي الله عنه) عبدالله بن مسعود را پس از آنكه او را بر ترك مصحفي كه نزدش بود، مجبور كرد و او را بر قرائت آن مصحفي كه زيد بن ثابت به دستور عثمان گردآوري و تنظيم كرده بود، مجبور كرد، به قتل رساند. بعضي ميگويند: عثمان مروان بن حكم و زياد بن سمره دو تا نويسنده را امر كرد كه از مصحف عبدالله بن مسعود آنچه كه مورد پسندشان است نقل كنند و آنچه كه مورد پسندشان نيست، حذف كرده يا بقيه را پاك كنند.[99]
خاتم مجتهدان شيعه، ملا باقر مجلسي در كتابش ميگويد: همانا خداوند سورهي «نورين» را نازل كرده[100] و نص سوره اين است:
(بسم الله الرحمن الرحيم، يا أيها الذين آمنوا بالنورين أنزلناهما عليكم آياتي ويحذرانكم عذاب يوم عظيم، نوران بعضهما من بعض و أنا السميع العليم، الذين يوفون بعهدالله ورسوله في آيات لهم جنات النعيم، والذين من بعدما آمنوا بنقضهم ميثاقهم وما عاهدهم الرسول عليه يقذفون في الجحيم، ظلموا أنفسهم وعصوا وصي الرسول أولئك يسقون من حميم ...).
(به نام خداي بخشايندهي مهربان. اي كساني كه به دو نور ايمان آوردهايد! اين سوره را به عنوان آيات خودم بر شما نازل كردم و اين سوره شما را از عذاب روز عظيم ميترساند. دو نوري كه از همديگرند و من شنواي دانا هستم. كساني كه به عهد خدا و پيامبرش راجع به آيات و نشانههاي خدا وفا مي كنند، باغهاي پر از نعمت برايشان هست، و كساني كه پس از ايمان آوردنشان، پيمان محكم خود را و آنچه كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم برسر آن با آنان پيمان بسته، نقض كردهاند، به دوزخ ميافتند. اينان به خودشان ظلم كردهاند و از وصي پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نافرماني كردهاند. آنان از آب بسيار داغ دوزخ نوشانده ميشوند... ) – تا آنجا كه تعدادي آيات را ذكر كرده و سپس گويد-: اين فاجران، عبارات آيات قرآن را ساقط كردند و به ميل و خواست خود قرآن را قرائت كردند.[101]
ميرزا باقر موسوي مينويسد: «عثمان، عبدالله بن مسعود را زد تا مصحفش را از وي بگيرد تا تغييرش دهد و همچون مصحفي كه براي خودش جمعآوري كرده بود، تغيير دهد تا اينكه در نهايت قرآن حفظ شده و قرآن درست و حقيقي باقي نماند».[102]
حاج كريم خان كرماني ملقب به «مرشد الأنام» در كتابش ميگويد: «امام مهدي پس از ظهورش قرآن را تلاوت ميكند و ميگويد: اي مسلمانان! به خدا قسم، اين همان قرآن حقيقي است كه خدا بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل كرده است».[103]
مجتهد شيعي هندي، سيد دلدار علي ملقب به «آيۀ الله في العالمين» ميگويد: «مقتضي آن احاديث و روايات اين است كه تحريف به طور كلي در اين قرآني كه در دست ماست از لحاظ كم و زياد كردن حروف و بلكه از لحاظ كم و زياد بودن الفاظ و عبارات و از لحاظ ترتيب در بعضي جاها، روي داده است به گونهاي كه با وجود قبول اين احاديث، اين مسأله جاي هيچ گونه شك و ترديدي نيست».[104]
دانشمند ديگر شيعي تصريح ميكند كه: «اين قرآن، از تنظيم و گردآوري خليفهي سوم است و به همين خاطر شيعه به آن استدلال و استناد نميكند».[105]
دانشمند شيعي، ميرزا نوري طبرسي در زمينهي تحريف قرآن، كتابي مستقل و بزرگ به نام «فصل الخطاب في إثبات تحريف كتاب رب الأرباب» تأليف كرده و قبلاً عباراتي را از آن آورديم. وي در جايي ديگر ميگويد: «براي كم كردن سوره از قرآن كه روي داده، ميتوان به سورههاي حقد و خلع[106] و ولايت اشاره كرد».[107]
پيش از اين اقوال دانشمندان متقدم و متأخر شيعه را بيان كرديم، ديگر نيازي به تكرارشان نيست.
خلاصه، علماي متقدم و متأخر شيعه جز عدهي كمي از آنان، اتفاق نظر دارند كه با توجه به روايات امامان معصوم- طبق زعم خودشان- قرآن تحريف شده و مورد تغيير و دستكاري قرار گرفته و عبارات و سورهها و آياتي از آن حذف شده است. اين محدث شيعي است كه وقتي از قرائتهاي متعدد سخن به ميان ميآورد، ميگويد: «سوّم اينكه قبول متواتر بودن قرآن از طرف وحي الهي و اينكه همهي اين قرآن را جبرئيل نازل كرده است، منجر به دور انداختن احاديث مستفيض و بلكه متواتري ميشود كه صراحتاً بر وقوع تحريف در قرآن از لحاظ كلام و الفاظ و اعراب دلالت دارند با وجودي كه اصحاب ما بر صحت اين احاديث و تصديق آنها اتفاق نظر دارند.[108]
آيا پس از اين كسي ميتواند بگويد: شيعه به اين قرآن اعتقاد دارند و ميگويند: قران از آنچه كه در مصحف و در دست ماست، كم و زياد ندارد؟
سپس هيچ كس از شيعيان عذرش پذيرفته نميشود كه بگويد: روايات وارده راجع به تحريف قرآن، ضعيف و اندكاند و چنين روايات ضعيفي نزد اهل سنت هم وجود دارند.
آيا اينجا قضيهي كم بودن روايات است يا قضيهي اعتقاد و ايمان؟ اگر قضيهي كم بودن روايات است، پس چرا امامان و بزرگان شيعه به وقوع تحريف و نقص در قرآن تصريح كردهاند؟ و چرا سخن كساني را كه قائل به عدم تحريف قرآن است، هر چند از روي نفاق و تقيه و فريب مسلمانان ميباشد، رد كردهاند؟!
به علاوه، اين روايتها، روايتهايي كم يا ضعيف از نظر شيعه نيستند، بلكه روايتهايي هستند كه از نظر شيعه به حد تواتر رسيده و بر اساس قولي بيشتر از دو هزار روايت ميباشد و اكثر اين روايتها در چهار كتاب صحيح حديثي شيعه آمدهاند.
عقيدهي اهل سنت راجع به قرآن
اما اين گفته كه چنين رواياتي از نظر اهل سنت نيز وجود دارد، دروغ و افترايي بيش نيست. حقيقتاً در كتابهاي معتبر اهل سنت حتي يك روايت صحيح هم وجود ندارد كه دلالت كند بر اينكه قرآني كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هنگام وفاتش به جا گذاشته، از آن كم شده يا به آن اضافه شده است، بلكه دانشمندان مسلمان تصريح داشتهاند كه هر كس چنين عقيدهاي داشته باشد، از امت اسلام خارج شده است. همچنين دانشمندان مسلمان اظهار داشتهاند كه شيعه قائل به اين عقيدهي ناپاك و زشت هستند.
اين امام ابن حزم ظاهري است كه در كتاب بزرگش تحت عنوان «الفصل في الملل و النحل» ميگويد: «از جمله اعتقاد همهي اماميه از گذشته تا حال اين است كه قرآن تحريف شده و مطالبي به آن اضافه شده كه جزو قرآن نيست و عبارات زيادي از آن كم شده و مطالب بسياري از آن تغيير داده شده و تحريف شده است».[109]
همچنين ابن حزم در ردّ بر اعتقاد شيعه كه معتقدند قرآن تحريف شده و مورد تغيير و دستكاري قرار گرفته ميگويد: «بدانيد اگر امروز كسي بخواهد در شعر نابغه يا شعر زهير كلمهاي اضافه كند يا كلمهاي از آن كم كند، نميتواند اين كار را بكند؛ چون در همان وقت رسوا ميشود و نسخههايي كه اشعار آنان را آوردهاند با اين كارش مخالفت ميكنند، پس چگونه است قرآني كه در مصحفها نوشته شده و اين مصحفها در همه جا از آخر اندلس و سرزمينهاي بربر و سرزمينهاي سودان تا آخر سند و كابل و خراسان و ترك و صقابله و شهرهاي هند و مناطق بين آنها در دسترس مردم قرار دارند؟- اين چنين حماقت و ناداني شيعه روشن ميشود- ابن حزم چند سطر قبل از اين گفت: اگر هنگام وفات عمر فاروق -رضي الله عنه- نزد مسلمانان هزار مصحف از مصر تا عراق و شام و يمن و مناطق بين آنها وجود نداشته، كمتر از آن وجود نداشته است. سپس عثمان ذیالنورین -رضي الله عنه- به خلافت رسيد و فتوحات اسلامي گسترش پيدا كرد. پس آن وقت اگر كسي ميخواست مصحفهاي مسلمانان را بشمارد، نميتوانست اين كار را بكند».[110]
ابن حزم در كتابش «الإحكام في أصول الأحكام» ميگويد: «با براهين و معجزات روشن شده كه قرآن همان کتابي است كه خدا به ما سفارش كرده و ما را ملزم كرده كه به آن اقرار كنيم و به آن عمل كنيم، و بنا به نقل همهي كساني كه دربارهشان نميتوان شك كرد، به صحت رسيده كه قرآن همان است كه در مصحفها نوشته شده و در تمام نقاط زمين مشهور گشته و گردن نهادن به آنچه در اين قرآن هست، واجب مي باشد. پس قرآن تنها اصلي است كه بدان مراجعه مي شود؛ چون ما، در قرآن ميبينيم كه اين آيه آمده است:{مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ }( الأنعام: ٣٨( «در اين كتاب از چيزي فروگذار نكردهايم».[111]
اصول دان مشهور شافعي مذهب ميگويد: «فصل اول دربارهي اين كتاب؛ يعني قرآن، كه همان است كه از طريق تواتر براي ما نقل شده و در ميان جلد مصحف ها وجود دارد».[112]
شارح آن ميگويد: «نگارنده به ذكر نقل قرآن از طريق تواتر در مصحفها اكتفا كرده، تا بدين وسيله از تمامي كتابهاي آسماني جز قرآن احتراز شود؛ چون ساير كتابهاي آسماني و احاديث الهي و نبوي و آياتي كه تلاوتشان نسخ شده است، چيزي از آنها نقل نشده كه در ميان جلد مصحفها باشد؛ چون قرآن اسمي براي اين كتاب مشهور و معلوم نزد همهي مردم حتي كودكان ميباشد».[113]
اصول دان حنفي مذهب ميگويد: «اما كتاب، قرآنِ نازل شده بر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، نوشته شده در مصحفها، نقل شده از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به صورت متواتر كه شك و شبههاي در آن نيست، ميباشد».[114]
آمدي ميگويد: «اما حقيقت كتاب، آن است كه به صورت متواتر براي ما نقل شده و ميان جلد مصحفها موجود است».[115]
سيوطي پس از ذكر اقوالي مبني بر اينكه جمعآوري و تنظيم قرآن توقيفي و از جانب خداست، ميگويد: «قاضي ابوبكر در كتاب «الانتصار» گويد: عقيدهي ما بر آن است كه تمامي قرآني كه خدا نازلش فرموده و به آوردن رسم الخط آن امر كرده و پس از نزول قرآن، نسخاش نكرده و تلاوتش را برنداشته، همان قرآني است كه در ميان جلد مصحفها موجود است و مصحف عثمان همهي اين قرآن را در برگرفته است، چيزي از آن كم و زياد نشده است».
بغوي در شرح السنۀ ميگويد: «صحابه -رضي الله عنهم- قرآني را كه خداوند بر پيامبرش نازل كرده، در مصاحف جمعآوري كردند بدون آنكه چيزي را به آن بيفزايند و چيزي را از آن كم كنند».[116]
خازن در مقدمهي تفسيرش ميگويد: «با دليل صحيح ثابت شده كه صحابه قرآن را ميان مصاحف آنگونه كه خداي عزّ وجل بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل كرده بود، جمعآوري كردند بدون آنكه چيزي را به آن بيفزايند و يا چيزي را از آن كم كنند ... پس قرآن را همان طور كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنيده بودند، نوشتند؛ البته مطالبي را پس و پيش ميانداختند يا ترتيبي را براي قرآن وضع كردند كه از رسول خدا نگرفته بودند ... پس همانا قرآني كه در لوح محفوظ نوشته شده به همان صورتي است كه اكنون در مصحفهاي ما موجود است.[117]
قاضي عياض در كتاب «الشفا» ميگويد: بدان كه هر كس چيزي از قرآن يا مصحف را كوچك بداند يا قرآن و يا جزئي و يا چيزي از قرآن را تكذيب و انكار كند، يا حكمي يا خبري از قرآن را تكذيب كند كه تصريح شده آن حكم و خبر جزو قرآن است، يا چيزي را جزو قرآن بداند كه در واقع جزو قرآن نيست و يا چيزي را از قرآن نفي كند كه ثابت شده جزو قرآن است و اين كار را از روي علم و آگاهي انجام دهد، يا در چيزي از قرآن شك كند، چنين فردي از نظر اهل علم بنا به اجماع همه، كافر است؛ خداي متعال ميفرمايد:
{ وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ (٤١)} (فصلت: ٤١ («قرآن كتاب ارزشمند و بينظيري است.».
و{ لا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (٤٢)}(فصلت: ٤٢)
«هیچ گونه باطلی، نه از پیش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمیآید؛ چرا که از سوی خداوند حکیم و شایسته ستایش نازل شده است».[118]
امام بخاري در صحيح خود بابي تحت عنوان: «باب مَن قال لم يترك النبي صلی الله علیه و آله و سلم إلا ما بين الدفتين» آورده سپس زير آن حديثي را ذكر كرده كه: ابن عباس در جواب كسي كه پرسيد: آيا پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم چيزي را ترك كرد، گفت: «چيزي را ترك نكرد مگر اينكه ميان دو جلد مصاحف موجود است». محمد بن علي بن ابي طالب معروف به ابن حنفيه نيز چنين گفته است.[119]
اين حديثي است كه بخاري ما روايتش كرده و آن حديثي است كه بخاري شيعه، كليني روايتش كرده است، و اين سخناني است كه ائمهي اهل سنت اظهار داشتهاند و آن سخناني است كه ائمهي شيعه اظهار داشتهاند.
نصوص ديگري در اين باره وجود دارند. امام زركشي در كتابش، «البرهان» پس از ذكر گفتهي قاضي در كتاب «الانتصار» ميگويد: «و آن دليلي است بر صحت نقل قرآن و حفظ و صيانت آن از تحريف و تغيير و نقض طعنهها و ايرادات رافضيها راجع به قرآن مبني بر ادعاي كم و زياد بودن در قرآن. آخر چگونه اين ممكن است در حالي كه خدا خودش فرموده است:{ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (٩)}(الحجر: ٩)
«ما خود قرآن را فرستادهايم و خود ما پاسدار آن ميباشيم (و تا روز رستاخيز آن را از دستبرد دشمنان و از هرگونه تغيير و تبديل زمان محفوظ و مصون ميداريم).» در جاي ديگري ميفرمايد:
{ إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ (١٧)}(القيامة: ١٧( «چرا كه گردآوردن قرآن (در سينه تو) و (توانائي بخشيدن به زبان تو، براي) خواندن آن، كار ما است. (پس از ناحيه حفظ قرآن در ميان دل و جان خود، و روان خواندن و درست تلاوت كردن آن با زبان خويش، نگران مباش)». امت اسلام اتفاق نظر دارند بر اينكه منظور از آن، حفظ قرآن بر مكلفان جهت عمل به آن و حراست و پاسداري آن از اشتباه و خطا و درآميختگي ميباشد و اين موجب قطع و يقين به صحت و سالم بودن مصحف ميگردد.[120]
مفسران اهل سنت زير آيهي:
{ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (٩)}(الحجر: ٩)
اظهار داشتهاند كه قرآن از هر گونه تغيير و تحريف، محفوظ ميباشد. به عنوان مثال خازن در تفسير آيهي فوق ميگويد: «همانا ما ذكري را كه بر محمد نازل كردهايم، محافظت ميكنيم. يعني از كم و زيادي در قرآن و تغيير و تحريف آن، قرآن را محافظت ميكنيم. پس قرآن عظيم از تمام اينها محفوظ است، احدي از تمام مخلوقات جنيان و آدميان نميتواند يك حرف يا يك كلمه را به قرآن بيفزايد و يا يك حرف و يك كلمه را از قرآن كم كند. اين امر تنها به قرآن كريم اختصاص دارد و ساير كتابهاي آسماني چنين نيستند و مورد تحريف و تغيير و دستكاري قرار گرفتهاند و مطالبي به آن اضافه شده و مطالبي از آن كم شده است. و از آنجا كه خداي عزّ وجل، محافظت و نگهداري اين كتاب را از تحريف و دستكاري عهدهدار شده است، از اين رو تا ابد از كم و زيادي در آن و تحريف، مصون و محفوظ مانده است».[121]
نسفي در تفسير خودش زير آيهي: { إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (٩)}ميگويد: «پس خدا تأكيد كرده كه قرآن موجود به طور قطع همان كلامي است كه از طرف پروردگار نازل شده و اين خداست كه قرآن را نازل كرده و از شياطين، حفظش نموده است. و خدا در هر زمان و حالي، حافظ و نگهدارندهي قرآن از كم و زيادي و تحريف و تغيير و دستكاري ميباشد به خلاف كتب آسماني پيشين، چون خداوند عهدهدار حفظ اين كتابها از تحريف نشده است و اين كتابها تنها در اختيار دانشمندان يهودي و مسيحي و سران مردم بوده و آنان نيز از روي ظلم و سركشي به ميل خود اين كتابها را تحريف ميكردند و چيزهايي را از آن كم و چيزهايي را به آن ميافزودند، اما خداوند حفظ و نگهداري قرآن را به كسي ديگر واگذار نكرده و خودش عهدهدار حفظ آن ميباشد».[122]
امام ابن كثير ميگويد: «سپس خداي متعال بيان داشته كه اوست كه ذِكر كه همان قرآن است را بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل كرده و او حافظ و نگهدارندهي قرآن از هر گونه تغيير و تحريف و دستكاري ميباشد».[123]
فخرالدین رازي در تفسير آيهي: ﴿ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ﴾ ميگويد: «و ما آن ذكر يعني قرآن را از تحريف و كم و زيادي حفظ ميكنيم. نمونهي آن اين آيات دربارهي صفت قرآن ميباشد:
{ لا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ }( فصلت: ٤٢ )
{وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافًا كَثِيرًا (٨٢) }( النساء: ٨٢ )
«(و بدانند كه اين كتاب به سبب ائتلاف معاني و احكامي كه در بر دارد و اين كه بخشي از آن مؤيّد بخش ديگري است، از سوي خدا نازل شده است؟) و اگر از سوي غيرخدا آمده بود در آن تناقضات و اختلافات فراواني پيدا ميكردند». پس اگر گفته شود: اگر چنين است پس چرا صحابه مشغول جمعآوري قرآن در مصحف شدند در حالي كه خداي متعال وعدهي حفظ قرآن را داده است و چيزي كه خدا حفظش كند ديگر ترسي دربارهاش وجود ندارد؟ در جواب بايد گفت: اينكه صحابه قرآن را جمعآوري كردهاند، همين جمعآوري قرآن در مصاحف از اسباب حفظ قرآن توسط خداي متعال ميباشد- تا آنجا كه گويد-: اگر كسي تلاش ميكرد كه حرف يا نقطهاي از قرآن را تغيير دهد، قطعاً اهل اين دنيا به او ميگفتند: اين دروغ است و تغيير و تحريف كلام خداست. حتي استادي باهيبت اگر ميخواست لهجهي حرفي از كتاب خدا را تغيير دهد، قطعاً كودكان به او ميگفتند: اشتباه ميكني اي استاد! درستش چنين و چنان است. اين همان مراد آيهي: ﴿ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ﴾ ميباشد. و بدان كه براي هيچ يك از كتابهاي آسماني مانند قرآن، اين چنين حفظ و نگهداري حاصل نشده؛ چون غير از قرآن هيچ كتاب آسماني نيست مگر اينكه تحريف و تغيير و دستكاري در بخشهاي زياد يا كمي از آن، صورت گرفته است، و مصون و محفوظ ماندن اين كتاب از تمامي صورتهاي تحريف با وجودي كه انگيزهها و خواستهاي ملحدان و يهوديان و مسيحيان بر تحريف و باطل گردانيدن و تباه كردن آن، متحقق بوده از بزرگترين معجزات ميباشد».[124]
[1] - آقاي محبالدين خطيب در رسالهاش «الخطوط العريضۀ» چه راست گفته است: «حتي قرآني كه ميبايست در وحدت و نزديكي مرجع جامع براي ما و آنان باشد، آنان به اين قرآن اعتقاد ندارند». سپس از صفحهي 9 الي 16 مثالهايي را آورده كه نشان ميدهند شيعه به قرآني كه در دسترس همگان قرار دارد، معتقد نيستند، بلكه بر اين باورند كه قرآن تحريف و دستكاري شده و كم و زياد در آن صورت گرفته است.
لطف الله صافي در كتابش«مع الخطيب في خطوطه العريضۀ» از صفحهي 48 تا 82 گفتهي آقاي خطيب را به شدت رد كرده و اعتقاد شيعه به تحريف و دستكاري قرآن را انكار نموده است. معلوم است كه انكارش بدون دليل و برهان ميباشد.
اولاً؛ آقاي لطف الله صافي نتوانسته روايات و احاديث شيعه مبني بر تحريف و تغيير قرآن را كه خطيب آورده، انكار نمايد همانطور كه نتوانسته كتاب حاج ميرزا حسين بن محمد تقي نوري طبرسي و منزلت و جايگاه والايش در نزد شيعه را انكار نمايد، بلكه به تبحرش در حديث و جايگاه والايش در نزد شيعيان اعتراف كرده است.
ثانياً؛ خود آقاي صافي برخي عبارات را در كتابش آورده كه به منزلهي اعتراف به اعتقاد شيعه به تحريف و دستكاري قرآن كريم ميباشد.
ثالثاً؛ اين آقاي شيعه مذهب در نهايت به اين مطلب پناه برده كه نبايد چنين موضوعي مطرح شود. چون طرح اين موضوع اسلحهاي قوي به دست خاورشناسان ميدهد كه به وسيلهي آن به مسلمانان حمله كنند و عقايد و افكارشان را رد كنند و بگويند قراني كه مدعي هستند، محفوظ و دست نخورده باقي مانده مانند تورات و انجيل تحريف و دستكاري شده و دربارهي آن اختلاف نظر دارند. اين سخن آقاي صافي، جز اقرار و اعتراف به اين جرم چيز ديگري نيست و گرنه اين موضوع، خيلي واضح و روشن است كه به اميد خدا بعداً به طور مفصل از آن بحث خواهد شد.
چهارم؛ آقاي صافي در مبحث خود پيرامون قرآن، روايتي از دوازده امام- معصوم از نظر خودشان- را نياورده كه بر اعتقاد آنان مبني بر عدم تحريف قرآن دلالت كند برخلاف آقاي خطيب كه دو روايت از دو نفر از اين امامان را آورده كه تصريح ميدارد، قرآن تحريف و دستكاري شده است. اينك اي آقاي صافي ما تعدادي از احاديث و روايات از كتابهايتان را ميآوريم؛ احاديث و رواياتي كه بدون شك بيان ميكنند كه اعتقاد شيعه دربارهي قرآن همان است كه خطيب بيان كرده و شيعيان تنها از روي تقيه و فريبِ مسلمانان اين موضوع را انكار ميكنند.
[2] - الكافي في الأصول، مبحث «فضل القرآن» باب «النوادر»، تهران 1381 هجري ج2 ص634.
[3] - تفسير مجمع البيان طوسي تهران، 1374 هجري، ج10، ص406.
[4]- الكافي في الأصول، مبحث الحجۀ باب «ذكر الصحيفۀ والجفر والجامعۀ ومصحف فاطمۀ »، تهران، ج 1، صفحات 239- 241.
[5]- بصائر الدرجات، جز هشتم، باب هفدهم، ايران، 1285 هجري.
[6]- الكافي، كتاب «الروضۀ»، تهران ج 8، ص125 و همان، هند، ص61.
[7]- كتاب الروضۀ از كافي، تهران، ج8، ص50 و همان، هند، ج1، ص25.
[8] - كتاب الخصال، ابن بابويه قمي، ايران،1302 هجري، ص83.
[9] - تفسير الصافي، محسن كاشي، مقدمهي ششم، تهران، ص10.
[10] - الاحتجاج، طبرسي، ايران،1302 هجري، صص 76- 77.
[11] - الكافي في الأصول، كتاب «فضل القرآن»، تهران، ج2 ص631 و همان، هند، ص62.
[12] - شرح نهج البلاغه، ميثم بحراني، تهران، ج11، ص1.
[13] - الأنوار النعمانيۀ في بيان معرفۀ النشأۀ الإنسانيۀ، آقاي نعمت الله جزايري.
[14] - الكافي في الأصول، كتاب «الحجۀ»، باب «انه لم يجمع القرآن كله إلا الأئمه»، تهران، ج1، ص228.
[15] - الكافي في الأصول، تهران، ج2، ص633.
[16] - الاحتجاج، طبرسي، مقدمهي كتاب.
[17] الاحتجاج علي أهل اللجاج، ايران، 1302 هجري، ص223.
[18] -الكافي في الأصول، باب «أن القرآن يرفع كما أنزل»، تهران، ج 2، ص619 و همان، هند، ص664.
[19] - الأنوار النعمانيۀ، جزائري، مقدمهي كتاب.
[20] - الأنوار النعمانيۀ، جزائري.
[21] - فصل الخطاب في إثبات تحريف كتاب رب الأرباب، نوري طبرسي، ايران، 1298 هجري، ص227.
[22] - همان، ص30.
[23] - تفسير الصافي، مقدمهي ششم.
[24] - تفسير قمي، مقدمهي كتاب، نجف، 1386 هجري، ج1، ص5.
[25] - مقدمهي تفسير قمي، سيد طيب موسوي، صص23 و 24.
[26] - تفسير قمي، زير آيۀ الكرسي، ج1، ص84.
[27] - تفسير قمي، ج1،ص360 و مانند آن در تفسير عياشي و الصافي.
[28] - لسان العرب، بيروت، 1968 ميلادي، ج1 صص614 و 615.
[29] - تفسير قمي، سورهي فرقان، ج2، ص117.
[30] - الاحتجاج، ص119 و الصافي، ص11.
[31] - الكافي كتاب الحجۀ، تهران، ج1، ص414.
[32] - تفسير الصافي، زيرآيهي: :{ يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ }تهران، ج1،ص214.
[33] - الكافي في الأصول، كتاب«الحجۀ»،باب نكت و نتف من التنزيل في الولايۀ، تهران ج1، ص416.
[34] - تفسير قمي، ج1، ص289. كاشي در تفسير الصافي اين روايت را از كتاب الكافي نيز آورده است.
[35] - الكافي ، كتاب «الحجۀ»، باب «فرض طاعۀ الأئمۀ»، تهران،ج1،ص186.
[36] - همان، ج1، ص187.
[37] - همان، باب«معرفۀ الإمام»، تهران، ج1، ص181.
[38] - الكافي في الأصول، كتاب «الإيمان والكفر»، باب «دعائم الإسلام»، تهران، ج2، ص18 و همان، هند ج1، ص369.
[39] - همان، تهران، ج2، ص18 و همان ، هند، ج1، ص368.
[40] - بصائر الدرجات، باب 9، ج2، ايران، 1285 هجري.
[41] - همان، باب،10، ج2، ايران.
[42] - همان، باب9، ج2، ايران.
[43] - همان، باب 6، ج2، ايران.
[44] - الكافي في الأصول ، تهران ج2، ص18.
[45] - همان، كتاب «الحجۀ» باب «فيه نتف وجوامع من الروايۀ في الولايۀ»، تهران، ج1، ص437.
[46] - الكافي، كتاب «الحجۀ» باب «النوادر»، تهران، ج1، ص412 و همان، هند، ص261.
[47] - همان، باب «فيه نكت و نتف من التنزيل»، تهران، ج1، ص417 و همان، هند، ص263.
[48] - همان، تهران، ج1، ص422 و همان، هند، ص266.
[49] - همان، تهران، ج1، ص425 و همان، هند، ص268.
[50] - همان، تهران، ج1، ص424 و همان، هند، ص268.
[51] - همان، تهران، ج1، ص417 و همان، هند، ص262.
[52] --همان، تهران، ج1، ص417 و همان، هند، ص262.
[53] - تفسير قمي، مقدمهي مؤلف، نجف، ج1، ص10.
[54] - تفسير الصافي، مقدمهي كتاب، ايران، ص11.
[55] - الكافي، كتاب الحجۀ، تهران، ج1، ص424 و همان، هند، ص268.
[56] - همان، تهران، ج1، ص424 و همان، هند، ص267.
[57] - الكافي في الأصول، باب النعمۀ التي ذكرها الله، تهران ج1، ص217.
[58] - همان، كتاب الحجۀ، باب النوادر، تهران، ج1، ص200.
[59] - رجال كشي، ضمن شرح حال سلمان فارسي، كربلاي عراق، ص12.
[60] - همان، ص13.
[61] الكافي في الأصول، كتاب «فضل القرآن»، باب «النوادر»، تهران،ج2، ص631 و همان، هند، ج1، ص670.
[62] - به اول كلام به روايت طبرسي در كتاب «الاحتجاج»، صص86 و 88 مراجعه كنيد.
[63] - حياۀ القلوب، باب «حجۀ الوداع»، به زبان فارسي، چاپ نولكشور هند، شمارهي 49 ج2، ص681.
[64] - تذكرۀ الأئمۀ، ص9.
[65] - هدايۀ الطالبين، ايران،1282 هجري، ص368.
[66] - شرح نهج البلاغۀ، ايران، ج11، ص1.
[67] - كتاب الحجۀ من الكافي، باب «فيه نكت و نتف»، تهران، ج1، ص424 و همان هند، ص268.
[68] - همان، تهران، ج1، ص424 و همان، هند، ص267.
[69] - تفسير قمي، نجف، ج1، ص211.
[70] - همان، آخر سورهي شعراء، ج2، ص125.
[71] - الاحتجاج، طبرسي، از صفحهي 119 تا آخر كتاب.
[72] - اين يزيد بن معاويه، نوهي ابوسفيان رضی الله عنه نيست بلكه نوهي عباس صاحب علَم ميباشد.
[73] - كتاب «الروضۀ» من الكافي في الفروع، ج8.
[74] - نميدانم چگونه لطف الله صافي ميگويد: شيعه معتقد به تحريف قرآن نيستند؟ در حالي كه اين شيعه هستند كه آنچه بعداً ميآيد، اظهار داشتهاند.
[75] - منبع الحياۀ، نعمت الله جزائري، به نقل از «الإسعاف» اثر دانشمند شيعي، ابوالحسن علي نقي، چاپ دوازدهم، هند 1312هجري، ص115.
[76] - عقائد الشيعۀ، ايران، ص27.
[77] - موعظة تحريف القرآن، آقاي علي حائري لاهوري، به تنظيم سيد محمد رضي قمي، لاهور،1923 ميلادي، ص48.
[78] - الموافقات، شاطبي، مصر، ج2، ص59.
[79] - حتي آقاي صافي در رسالهي خود، مع الخطيب تصريح نكرده كه شيعه به اين قرآن اعتقاد دارند جز با نقل عبارت ابن بابويه قمي. و براي اثبات مدعاي خود و رد سخنان خطيب قول يك نفر از دانشمندان شيعه پيش از ابن بابويه قمي و حتي قول يكي از امامان معصومشان نيافته كه بدان استناد كند.
[80] - معناي حديث و جايگاه آن را در جايي ديگر به تفصيل بيان كرديم.
[81] - الاعتقادات، ابن بابويه قمي، باب «الاعتقادات في القرآن»، ايران، 1224 هجري.
[82] - تفسير مجمع البيان، ايران، 1284 هجري، ج1، ص5.
[83] -التبيان، نجف، ج1، ص3 و تفسير الصافي، ص15.
[84] - فصل الخطاب، ايران، ص34.
[85] - اين موضوع، در جايي ديگر جداگانه از آن بحث شده است.
[86] - الخصال، ابن بابويه قمي، ايران، 1302 هجري، ص83.
[87] - مجمع البيان طبرسي، تهران1374 هجري، ج3، ص32.
[88] - به فصل جداگانه تحت عنوان «شيعه و دروغ» مراجعه كنيد.
[89] - الاعتقادات، صدوق، باب التقيه، ايران، 1274 هجري.
[90] - كتاب الحجۀ من الكافي، باب «أنه لم يجمع القران كله غير امير المؤمنين»، تهران،ج1، ص228.
[91] - تفسير الصافي، مقدمهي كتاب، ج1، ص14.
[92] - ضربۀ حيدريۀ، هند، ج2، ص81.
[93] - تفسير الصافي، ج1، ص14.
[94] - الأنوار النعمانیة، نعمت الله جزائري.
[95] - فصل الخطاب في إثبات تحريف كتاب رب الأرباب، نوري طبرسي، ص34.
[96] - الصافي شرح الكافي في الأصول، كتاب «فضل القرآن»، نولكشور هند، به زبان فارسي، ج8، ص75.
[97] - مقدمهي تفسير صافي، ص14.
[98] - همان.
[99] - حديقۀ الشيعۀ، اردبيلي، ايران، به زبان فارسي، صص118و 119.
[100]- بدين صورت ثابت ميشود كه سورهي «نورين» كه خطيب به نقل از كتاب شيعه به نام «دبستان مذاهب»آورده، تنها ملا محسن در كتابش نياورده است. پس آقاي لطف الله صافي كه نسبت اين كتاب به شيعه را انكار كرده، چه ميگويد: آيا «تذكرۀ الأئمۀ كتاب شيعي است يا سني؟» و آيا مجلسي از بزرگان شيعه است يا خير؟ چرا تا اين حد تعصب به خرج ميدهد؟ اين سوره در هند چندين بار به چاپ رسيده و علماي شيعه در كشورهاي هند و پاكستان همچون علي حائري و ديگران آن را تأييد كردهاند.
[101]- تذكرۀ الأئمۀ، مجلسي به نقل از «تحفۀ الشيعۀ» اثر پروفسور توكلي، لاهور، ج1، ص318.
[102]- بحر الجواهر، موسوي، ايران، ص347.
[103]- ارشاد العوام، ايران، به زبان فارسي، ج3، ص121.
[104]- استقصاء الأفحام، ايران، ج1، ص11.
[105]- ضربۀ حيدريۀ، چاپخانهي فشان مرتضوي هند، به زبان فارسي، ج2، ص75.
[106]- سيد خطيب در كتاب «الخطوط العريضۀ» اظهار داشته كه شيعه به سورهي ولايت در قرآن معتقدند و بر اين باورند كه اين سوره از قرآن حذف شده است. آقاي صافي در كتابش «مع الخطيب ...» به شدت و با جرأت تمام آن را رد ميكند و ميگويد: به اين سخنش بنگر كه دروغ و آشكار و افتراي روشن است. در كتاب فصل الخطاب نه در صفحهي180 و نه در صفحات ديگر از اول تا آخر كتاب، نامي از اين سوره كه به خدا دروغ بسته شده نيست. در جوابش با سبك خودش ميگوييم: اي صافي! آيا از خدا شرم نميكني؟ و فكر نميكني كه در ميان مردم كساني هستند كه دروغت را آشكار ميكنند؟ اي صافي! از خدا بترس. علم با مرگ خطيب نمرده است و همانا در ميان اهل سنت كساني هستند كه ميتوانند دروغ و افتراي شما را فاش كنند. اين همان طبرسي است كه براي كم كردن و نقص در قرآن، سورهي ولايت را مثال ميزند.
[107] - فصل الخطاب في إثبات تحريف كتاب رب الأرباب، ايران، ص33.
[108]- الأنوار النعمانيۀ في بيان معرفۀ النشأۀ الإنسانيۀ، اثر آقای نعمت جزائري.
[109]- الفصل في الملل و النحل، امام ابن حزم ظاهري، ج4، ص182.
[110]- همان، ج2، ص80.
[111] - الإحكام في أصول الأحكام، حافظ ابن حزم اندلسي ظاهري، مصر، باب دهم، ج1، ص95.
[112] - التوضيح في الأصول، مصر، ج1، ص26.
[113] - التلويح، مصر، ج1، ص27.
[114] - المنار في الأصول، هند، ص9.
[115] - الإحكام في أصول الأحكام، آمدي، مصر، ج1، ص228.
[116] - الإتقان، سيوطي، چاپخانهي حجازي در قاهره، سال1368، ج1، ص63.
[117] - تفسير خازن، مقدمه، چاپخانهي استقامت، قاهره، سال1955 ميلادي، ج1، صص7و8.
[118] - الشفا، اثر قاضي عياض.
[119] - صحيح البخاري، مبحث «فضائل القرآن».
[120] - البرهان في علوم القرآن، چاپ اول، سال1975 ميلادي،ج2، ص127.
[121] - تفسير خازن، ج3، ص89.
[122] - تفسير مدارك، نسفي، ص189، بر حاشيهي تفسير خازن، ج3.
[123] - تفسير ابن كثير، قاهره، ج2، ص547.
[124] - تفسير مفاتيح الغيب، رازي، چاپ قديم مصر، ج5، ص380.
به نقل از: شيعه و سنت، تأليف: إحسان إلهي ظهير