|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
قرآن و حدیث>علوم قرآن>سوره یوسف > تفسیر سوره یوسف از تفسیر فی ظلال القرآن ترجمه مصطفی خرم دل
شماره مقاله : 804 تعداد مشاهده : 405 تاریخ افزودن مقاله : 9/7/1388
|
سورۀ يوسف مکّی و دارای121 آیه است این سوره مکّی است. پس از سورۀ هود نازل گردیده است. در دورۀ سخت و دشواری فرود آمده است که در دیباچۀ سورۀ یونس و در دیباچۀ سورۀ هود از آن سخن گفتیم ... در فاصلۀ زمانی میان عامالحزن سـال فـوت ابوطالب و خدیجه، دو پشتیبان پـیغمبر خـدا صلّی الله عليه وآله وسلّم و میان بیعة العقبۀ اوّل و دوم که یزدان جهان در آنها برای پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم و برای گروه مسلمانی که در خـدمت او بودند، و برای دعوت اسلامی گشایشی رسانده است و با هجرت به مدینه راه فرح و فرجـی حـاصل فرموده است، این سوره نازل گردیده است ... بنابراین، سـورۀ یوسف یکی از سورههائی است که در دوران سخت و دشواری در تاریخ دعوت و در حیات پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم و در زندگی گروه مسلمانانی کـه در مکّـه در خدمتش بودهاند، فرود آمده است. سورۀ یوسف جملگی مکّی است، هر چند که در مصحف امیری آیات ١ و ٢ و ٣ و ٧ این سوره مدنی بشـمار آمده است. چرا که این نصّ سه آیۀ پیشین است: (الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ (١) إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (٢) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ) (٣) الف.لام.را. این، آیههای کتاب روشن و روشنگری است (برای کسانی که از آن راهنمائی و هدایت طلبند). ما آن را (بـه صـورت) کتاب خوانـدنی (و به زبـان) عربی فرو فرستادیم تا این که شما (آن را) بفهمید (و آنچه را در آن است به دیگران برسانید). ما از طریق وحی ایـن قرآن، نیکوترین سرگذشتها را برای تو بازگو مـیکنیم و (تو را بر آنها مطّلع میگردانیم) هر چند کـه پـیشتر از زمرۀ بیخبران (از احوال گذشتگان) بودهای. این آیات ديباچۀ سرشتی چیزهائی است که بدون فاصله در سرآغاز داستان یوسف عليه السّلام ذکر میگردد ... نصّ آیۀ بعدی در روند سوره این است: (إِذْ قَالَ يُوسُفُ لأبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ) (٤) (ای پپغمبر! به یاد دار) آنگاه را که یـوسف بـه پـدرش گفت: ای پدر! من در خواب دیـدم که یـازده سـتاره، و همچنین خورشید و ماه در برابرم سجده میکنند .... سپس داستان ادامه مییابد و بعد از آن راه خود را به سوی پایان میسپرد. دیباچۀ این داستان کـه بـا ایـن فـرمودۀ یـزدان آغـاز میگردد: (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ) (٣) ما از طریق وحی ایـن قـرآن، نـیکوترین سرگذشتها را بــرای تـو بازگو مـیکنیم و (تـو را بـر آنـها مـطّلع میگردانیم) هر چند که پـیشتر از زمـرۀ بـیخبران (از احوال گذشتگان) بودهای. چنین به نظر میرسد که این دیباچه، دیباچۀ سـرشتی همراه با نزول داستان باشد. همچنین این حروف مقطّعۀ «الر» و بیان ایـن کـه ایـن آیات، آیات کتاب روشن و روشنگر است، و بعد از آن بیان میگردد که خدا این کـتاب را بـه صـورت قـرآن عربی نازل کرده است ... این هم از زمرۀ فضای قرآن مکّی بشمار است و بیانگر رویاروئی مشرکان در مکّه با عربی بودن قرآن است، قرآنی کـه ادّعـاء مـیکردند یک شخص غیرعرب آن را به پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم یـاد میدهد! و ذکر این مطلب که قرآن وحی یزدان است و پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم از رویکـرد و مـوضوعات آن غـافل و بیخبر بوده است ... این چنین دیباچهای هـماهنگ بـا پیرو داستان در پایان داستان است، آنجا که میفرماید: (ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ) (١٠٢) (ای پیغمبر اسلام!) این (داستانی را که بر تو خوانـدیم) از خبرهای نهان (در دل قرون و اعصار گذشته بسیار کهن جهان) است که آن را به تو وحی میکنیم. تو پيش آنان (یعنی پسران یعقوب) نبودی بدانگاه کـه تـصمیم گرفتند و نیرنگ نمودند (و بر ضدّ یوسف نقشه کشیدند و طرح درانداختند. لذا جز از طریق وحی امکان اطّلاع از آن را نداشتـی).(یوسف/102) رشتۀ شیرازهای میان دیباچۀ داستان و پیرو آن وجـود دارد. از آن پیدا است که دیباچه با داستان و پیرو نازل گرديده است. آیۀ هفتم، روند سوره بدون آن اصلاً درست درنمیآید. این هم سازگار نیست که این سوره در مکّه نازل شده باشد، و آیۀ هفتم آن در مدینه بدان افزوده شده باشد. چه در آیۀ هشتم سوره ضمیری وجود دارد که به یوسف و برادرانش برمیگردد که در آیۀ هفتم قـرار دارنـد. درست نخواهد بود آیۀ هشتم بدون آیۀ هفتم پـیش از آن، نازل گردیده باشد. نصّ آیۀ هفتم و هشتم این چنین است. (لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ (٧) إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ) (٨) در (سرگذشت) یوسف و برادرانش دلائل و نشانههائی (بر قدرت خدا و مرحمت او به بندگان با ایمانش) است برای کسانی که پرسندگان (و مشـتاقان آگاهی) از آن میباشند. هنگامی که (برادران پـدری یوسف) گفتند: یوسف و برادرش (بنیامین که از یـک مادرند) در پـیش پـدرمـان از مــا مـحبوبترند، در حـالی کـه مـا گروه نـیرومندی هسـتیم (و از آن دو بـرای پدر سـودمندتر میباشیـم). مسلّماً پدرمان در اشتباه روشنی است. این پیوستگی آیات هفتم و هشتم، قاطعانه بیانگر نزول هر دو با یکدیگر است، و آشکارا میرساند که در روند متّصل سوره این دو آیه ناگسیختنی است. سراسر سوره دارای تار و پود یگـانه و یکنـواخـتی است، و در موضوع و در فضا و در سایه روشنها و در پیامهای خود، قالب مکّی دارد و بر روال و منوال مکّی است. بلکه مخصوصاً دارای قالب ایـن دورۀ تـنگ و دشوار و هراسانگیز است ... چه بدان هنگام که پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم و مسلمانانی که در خدمت او بـودند و از سال عامالحزن به بعد دچار این همه ترس و هـراس و غربت و دوری توسّط جاهلیّت قـریش شـدند، یـزدان سبحان برای پیغمبر گرامی خود داستان برادرش یوسف پسر یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم - علیهم صلوات الله و سلامه اجمعين - را بیان میدارد، برادری که انواع محنتها و بلاها را میچشد: محنت و رنج برادران را، و محنت و رنج چاه و بیم و هراس و وحشت درون چـاه را، و محنت و رنج بردگی را بدان هنگام کـه هـمچون کالائی دست بـه دست خـرید و فـروش مـیگردید و میگشت بدون این که خودش در این معامله کـمترین اختیاری داشته باشد، و بدون این که از جانب پـدر و مادر و اهل و عیال و دوستان و یاران، کمترین مـدد و کمکی شود! و محنت و رنج مکر و کید هـمسر عـزیز مصر و نیرنگ زنان را مـیچشید، و پـیش از آن هـم محنت و رنج تشویق به گناه و فریب شهوات و تحریک به جمال و دلربائی، او را فـریفته و دلبـاخته مـیکرد. گذشته از اینها محنت و رنج زندان را میچشید که پس از رفاه زندگی و خموشی آن در قصر عزیز مصر، بدان گرفتار آمده بود. گذشته از اینها محنت و رنج رفاه و سلطۀ مطلقی که داشت، و محنت و رنج فرمانروائی بر ارزاق و اقوات مردمان و بر جـان و مـال ایشان کـه داشت. محنت و رنج اخـتیار لقـمۀ نـانی کـه بـدیشان میداد، و محنت و رنج احساسات بشری که میچشید در آن ایّام که برادران خود را ملاقات میکرد، برادرانی که او را به ته چاه انداخته بودند و به ظاهر ایـن همه محنت و رنج را ایشان بدو رسانده بودند و بدین همه بلاها دچارش ساخته بودند ... این همه محنت و رنجی که یوسف عليه السّلام چشید، و این همه بلاهائی که دید و بر آنها شکیبائی ورزید، و در لابلای آن محنتها و بلاهای بیشمار به کار دعوت به سوی اسلام دست یازید، و از همۀ آنها پاک و پاکیزه و خالص و مخلص بیرون آمد و سرافرازانه موفّق گردید، و واپسین رویکردها و آخرین تلاشهایش در لحظۀ پیروزی بر همۀ ایـن محنتها و رنجها، و در لحظۀ ملاقات پدر و مادر خود و در لحظۀ جمع احباب و همایش خاندان، و در لحظۀ تعبیر خوابش و تحقّق پیدا کردن خوابش آن گونه که دیده بود: (إِذْ قَالَ يُوسُفُ لأبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ)(٤) (ای پیغمبر! به یاد دار) آنگاه را که یـوسف به پـدرش گفت: ای پدر! من در خواب دیـدم که یـازده ستاره، و همچنین خورشید و ماه در برابرم سجده میكند. واپسین رویکردها و آخرین تلاشهایش در ایـن، لحظه، گرایش صادقانه و تـوجّه مخلصانه و پرهیزکارانه و توبهکارانه به سوی آفریدگارش بود، و آن گونه که قرآن مجید به تصویر میکشد، همۀ اینها را از یاد میبرد و از همۀ اینها به در میآید و به آستانۀ خدا میگرايد: (فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ (٩٩) وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (١٠٠) رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الأحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ) (١٠١) (یعقوب و خاندان او رهسپار مصر شـدند. یـوسف تـا مدخل مصر به استقبالشان شتافت) هنگامی که به پیش یوسف رسیدند، پدر و مادرش را در آغوش گرفت و (به همۀ آنان) گفت: به سرزمین مـصر داخل شوید که به خواست خدا در امن و امان خواهید بود. (کاروان داخل مصر گردید و به منزل یوسف وارد شد) و یوسف پدر و مادرش را بر تـخت نشـاند (و بـه رسـم مـردمان آن زمان، در حقّ سران و امیران و فرمانروایان، جملگی) در برابرش کرنش بردند. یوسف گفت: پدر! این تـعبیر خواب پیشین (روزگار کودکی) من است! پـروردگارم آن را به واقعیّت مبدّل کرد. به راستی خدا در حـقّ مـن نیکیها کرده است، چرا که از زندان رهایم نموده است، و بعد از آن که اهریمن میان مـن و بـرادرانـم تـباهی و جدائی انداخت، شما را از بادیۀ (شام بـه مـصر) آورده است. حقیقتاً پروردگارم هـر چه بـخواهـد سـنجیده و دقیق انجام میدهد. بیگمان او بسیار آگاه (و کارهایش همه) دارای حکـمت است. (یـوسف رو بــه خدا کرد و گفت:) پروردگارا! (سـپاسگزارم کـه بــس بـزرگی) از حکومت بـه مـن دادهای و مـرا از تـعبیر خوابـها آگاه ساختهای. ای آفریدگار آسمانها و زمین! تو سرپرست من در دنیا و آخرت هستی. (همۀ امـور خود را بـه تـو وامــیگذارم و خویشتن را در پـناه تـو مـیدارم). مـرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق گردان.(يوسف/99-101) واپسین خواست او این چنین بود ...گذشته از همۀ اینها او که در اوج قدرت و سلطه و رفاه و خوشی است و دوستان و احباب همه جمع شدهاند، در این وقت است که فریاد برمیآورد که خـداونـدگارش او را مسـلمان بمیراند، و او را به صالحان و بایستگان ملحق گرداند ... این درخواست پس از بلاها و محنتها است. پس از صبر و شکـیبائی دور و دراز، و پس از پـیروزی بزرگ و بهروزی سترگ است ... بس جای شگفت نیست که این سوره هـمراه بـا هـمۀ چیزهائی که داستان آن پـیغمبر بـزرگوار دربـرگـرفته است، و همراه با همۀ پیروهائی که بر بخشها و بندهای داستان میآید، از جملۀ چیزهائی باشد که بر پیغمبر خدا صلّی الله عليه واله وسلّم و بر گروه مسلمانانی که در مکّه در خدمت او هستند، مـخصوصاً در ایـن دوره، بـرای دلداری و غمزدائی، و همچنین برای اطـمینان خـاطر بـخشیدن و استوار و پابرجـا داشتن رانـده شـدگان و بـه غـربت افتادگان و هراسناک شدگان، نازل گردد! نه نه! بلکه در این لحظه دل مرا به احسـاس دیگـری میکشاند و پیام ژرف دیگری را بر صفحۀ خاطرم نقش میگرداند. دل به من میگوید: این سوره بـر کسـانی نازل میگردد که از مکّه به جای دیگری اخراج و رانده شدهاند تا پیروزی و استقرار در آنجا بهرۀ ایشان گردد، هر چند که به ظاهر چنین جلوهگر آید که بــیرون رفتن ایشان با اجبار و اکراه بـوده است و با بـیم و تـهدید صورت گرفته است! درست بدان گـونه کـه یوسف از آغوش پدر اخراج گردیده است و بیرون رانـده شـده است تا با این همه بلاها و آزمونها رویاروی گردد، و آن گاه به پیروزی و استقرار برسد: (وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الأحَادِيثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ) (٢١) بدین منوال ما یوسف را در سـرزمین (مـصر اسـتقرار بخشیدیم و) مکانت و منزلت دادیم، تا (در آنجا) تعبیر برخی از خوابها را بدو بیاموزیم. خدا بر کار خود چیره و مسلّط است، ولی بیشتر مردم (خفایای حکمت و لطف تدبیرش را) نمیدانند. (يوسف/ 21) وقتی که یوسف عليه السّلام قدم به مصر و قصر عـزیز مصر نهاد، نوجوانی بیش نبود و به عنوان بــردهای فـروخته شد!.. هم اینک دل، مرا به دنبال خود میکشد و خاطرم را بر آن میدارد که چشش ویژه و ذوق خاصّی داشته باشم. میتوانم بدان اشاره کنم، ولی نمیتوانـم از آن تـعبیر کنم! آن پیروی که به دنبال داستان میآید: (وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلا رِجَالا نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَفَلا تَعْقِلُونَ (١٠٩) حَتَّى إِذَا اسْتَيْئَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَنْ نَشَاءُ وَلا يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ (١١٠) لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لأولِي الألْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) (١١١) (سنّت ما در گزینش پیغمبران و گسیل آنــان بـه میان مردمان تغییر نکرده است، و از جمله در انتخاب تو بـه عنوان خاتمالانبیاء نیز مرعی شده است) و ما پـیش از تو پیغمبرانی نفرستادهایم، مگر این که مردانی از میان شهریان بودهاند و بدیشان وحی کردهایم. (دستهای از انسانها بدانان گرویده و گروهی هم از ایشان بـیزاری جستهاند. آیا قوم تو از این بیخبرند که پـیغمبران نه فرشته و نه زن بودهاند و بلکه مردانی از شهرها بوده و در میان مردمان همچون ایشان زندگی کردهاند و تنها فرق آنان بـا دیگـران ایـن بـوده که حـاملان وحی و پـیامآوران آسـمانی بـودهانـد، و بـعضی راه چنین راهنمایانی را انتخاب و به بهشت رسیدهانـد، و بـرخی هم عناد ورزیده و کفر پیشه کردهاند و به دوزخ واصل شدهاند؟). مگر در زمین به گشت و گذار نمیپردازند تا ببینند که سرانجام کار گذشتگان پـیش از ایشـان چـه بوده و به کجا کشیده شده است؟ بیگمان سرای آخرت، بهتر (از سرای این جهان) برای پـرهیزگاران است. (ای معاندان افسار گسیخته و آرزوپرستان سرگشته!) آیـا خرد و اندیشۀ خویش را به کار نمیاندازید (و نمیدانید که هستی خود را ناآگاهانه میبازید و تـوشهای بـرای آخرت فراهم نمیسازید؟! ای پیغمبر! یاری ما را دور از خویشتن مدان. یاری ما به شما نـزدیک و پـیروزیتان حتمی است. پیش از این پیغمبران متعدّدی آمدهاند و به دعوت خود ادامه دادهاند و دشمنان حقّ و حقیقت هم به مبارزه برخاسته و مقاومت و مـخالفت نمودهاند) تا آنجا که پیغمبران (از ایـمان آوردن کافران و پـیروزی خود) ناامید گشته و گمان بردهاند که (از سوی پیروان انـدک خـویش هــم) تکـذیب شدهانـد (و تـنهای تـنها ماندهاند). در این هنگام یاری ما به سراغ ایشـان آمده است (و لطف و فضل ما آنـان را در بـر گرفته است) و هر کس را که خواستهایم نجات دادهایم. (بـلی! در هیچ زمان و هیچ مکانی) عذاب ما از سـر مـردمان گناهکار دور و دفع نمیگردد، بـه حقیقت در سـرگذشت آنـان، (یــعنی یــوسف و بـرادران و دیگر پـیغمبران و اقوام ایماندار و بیایمان، درسهای بزرگ) عبرت برای همۀ اندیشمندان است. (آنچه گفته شد) یک افسانۀ ساختگی (و داستان خیالی و دروغین) نبوده، و بلکه (يک وحی بزرگ آسمانی است که) کتابهای (اصیل انبيای) پیشین را تـصدیق و پــیغمبران (راسـتین) را تأیید میکند، و (بعلاوه) بیانگر هـمۀ چیزهائی است کـه (انسانها در سعادت و تکامل خود بدانها نیاز دارند، و به همین دلیل مايۀ ) هدايت و رحمت برای (همۀ) كسانی است كه ايمان میآورند. (یوسف/ 109-111) این پیامی از جریان قانون و سنّت یــزدان است، بدان هنگام که پیغمبران ناامید میگردند و یأس حاصل کنند - همان گونه که یوسف در محنت و رنـج طـولانی خـود ناامید گردید و یأس حاصل کرد - اشارهای هم است به گذرگاه ناپسند و ناگـواری کـه گشـایش دلگشـائی و فرح افزائی به دنبال دارد!.. پیامی و اشارهای كه دلهای با ایمان آنها را درک و فـهم مـیکنند و بـدانـها پـی میبرند. دلهای با ایمان در همچون دورانی میزیند، و در فضای آن تنفّس میکنند، در نتیجه دورادور پـیام و اشاره را دریافت میدارند و میچشند و مینگرند و میبینند. این سوره دارای قالب ویژۀ منحصر به فردی اببت. چرا که داسـتان یـوسف را بــه تمام و کـمال دربر دارد. داستانهای قرآنی - جز داستان یـوسف - در بخشها و بندهای پراکندهای بیان میشوند، بخشها و بندهائی که قسمتی یا قسمتهائی از آن وقتی که با موضوع سوره و رویکرد و فضای آن متناسب باشد ذکر میشود. حتّی داستانهائی که به طور کامل در یک سوره آمدهاند، مثل داستانهای هود، صالح، لوط و شعیب، به گونه چکیده و به صورت خلاصه ذکر گردیدهاند. ولی داستان یوسف به تمام و کمال و با طول و تفصیل خود در یك سوره ذکر گردیده است و از آن سخن رفته است. ایـن امر قالب منحصر به فردی در میان تمام سـورههای قـرآن است. این قالب ویژه با سرشت داستان متناسب است، و آن را به طور کامل بیان میدارد ... داستان با خـواب دیـدن یوسف آغاز میگردد، و با تعبیر آن خواب بـه پـایان میآید. به گونهای داستان جای گرفته است که مناسب نخواهد بود. بخش و بندی یا چند بخش و بندی از آن در سورهای ذکر شود، و بـقیّۀ آن داسـتان در سـورۀ دیگری ذکر گردد. این قالب خاصّ، ادای کامل از هر لحاظ را تضمین کرده است، گذشته از این که هدف اصلی را پیاده کرده است و تحقّق بخشیده است، هدف اصـلیای کـه داسـتان و پیروهائی که به دنبال آن میآیند، به خاطر آن آورده و روایت شده است. نیاز پیدا خواهیم کرد کـه دربـارۀ ایـن ادای کـامل تـا اندازهای سخن به درازا بکشانیم، سـخنی که از ایـن برنامۀ منحصر به فرد قرآنی پرده به کنار بزند ... خـدا است که توفیق می دهد. * داستان یوسف - بدان گونه که در این سوره آمده است - نمونۀ کاملی از برنامۀ اسلام در طرز ادای هنری داستان را نشان میدهد، بدان اندازه که نمونۀ کاملی از ایـن برنامه را در طرز ادای روانی و عـقیدتی و تـربیتی و جنبشی را نشان میدهد ... هر چند که برنامۀ قرآنی در موضوع خود و در طرز ادای سخن خـود یکی است، ولی داستان یـوسف بـه گـونهای جـلوهگـر و نـمودار میگردد انگار نمایشگر متخـتصّصی در نشان دادن ایـن برنامه از لحاظ هنر ادای معانی و مفاهیم است! داســتان، شــخصیّت یـوسف عليه السّلام را نشـان مـیدهد. شخصیّتی که قهرمان اصلی در داستان است - به گونۀ کاملی در همۀ جولانگاههای زندگی چنین شخصیّتی، و بـا همۀ زوایـائی که ایـن زندگی دارد، و با همۀ پاسخگوئیهائی که این شخصیّت در این زوایا و در آن جولانگاهها دارد. انواع آزمونهائی را نشان میدهد که این شخصیّت اصلی داستان با آنها روبرو گردیده است، آزمونهائی که در سرشت و در رویکردها گوناگـون و متنوّع است ... آزمونهای سختیها و دشواریها، خوشیها و شادیها، دلربائیهای شهوتانگیز، و بالأخره آزمونهای سلطه و قدرت داشـتن، و آزمـونهای تأثـیرپذیریها و احساسات بشری در برابر موضعگیریهای گوناگـون و شخصیّتهای جوراجور ... یوسف بـندۀ بـایستۀ خـدا از همۀ این آزمونها و فتنهگریها پاک و پاکیزه و خالص و مخلص - به ویژه در واپسین موضعی که دارد - بیرون میآید، و آن دعای توبهکارانۀ فروتنانه را سر میدهد، بدان گونه که در پایان بخش پیشین ذکر کردیم. در کنار عرضۀ شخصیّت اصـلی داسـتان، شخصیّتهای فرعی پیرامون، با درجات و مـراتب مـتفاوت خـود از مرکز صـحنه نـمایش، و دوری و نـزدیکی ایشـان از دیدگاه حضّار، و اوضاع ویژگی که با پرتوها و نورها و سایهروشنها پیدا میکنند، ذکر میشوند ... داستان با دل و جان انسانها به گشت و گذار مینشیند، و به ژرفاهای واقعیّت کامل درونها میخزد، و در نمونههای گوناگون و جوراجوری نمودار و آشکار میگردد: یکی از ایـن نمونهها یعقوب است که پدر مهربان غـمزدهای است. پیغمبری است که دارای یقین و اطمینان است و به خدا رسیده است ... نمونۀ دیگری برادران یـوسف هستند همراه بـا فـریادهای غـیرت و خـروشهای حسـادت و کینهتوزیها و توطئهها و مانورها، و رویاروی شدن با آثار جرم، و ضعف و حیرت در جلو این رویاروئی ... یکی از این شخصیّتها در تمام مراحل و مواضع داستان دارای شخصیّت و سـیمای ثـابت و اسـتواری است ... نمونۀ دیگری همسر عزیز مصر است با تمام غریزهها و رغبتها و جـهشها و جـوششهای زنـانگیای کـه دارد، بدان گونه و بدان شکلی که محیط جاهلی مصر در دربار شاهان او را میسازد و رهنمود میگرداند. در کنار این، قالب شخصیّت ویژۀ روشنی نیز در عـملکرد او دیـده میشود که آشکارا خبر از تأثيرپذیریهای او از محیط را نشان میدهد ... نمونۀ دیگر زنانی هستند که از طبقۀ بالای مصر جاهلی بشمارند! در این بخش از داسـتان نشان داده میشود که آنان چـه پـرتوهائی بر صـحنۀ نمایش زندگی میاندازند، و کلام ایشان چـه مـنطقی دارد. این منطق در سخنان زنان با همسر عـزیز مـصر راجع به غلام او، و در شیفتگی ایشان به یوسف، و در این که همسر عزیز مصر در حضور جملگی زنان چگونه یـوسف را تـهدید مـیکند و بیم مـیدهد، و در پس پردههای کاخها چـه نـیرنگبازیها و مـانورهائی وجود دارد، چنان کـه در زنـدگی کـردن یـوسف مـخصوصاً جلوهگر است ... نمونۀ دیگری مخصوصاً در زنـدانـی کردن یوسف جلوهگر میشود ... نمونه دیگری «عزیز» مصر است. در این نمونه، سایههای طبقۀ عزیز و محیط او در رویاروئی با گناه از دست رفتن نـاموس و بـزه بیآبروئی از لابلای جامعۀ او پیدا است ... نمونهای هم «شاه« است که ناگهان بر صحنه میآید و بسان عزیز مصر در بخش سایه روشنها دور از بـخش پـرتوها در جولانگاه هماهنگ عرضۀ نمایش پـدیدار مـیگردد و هر چه زودتر صحنه را ترک میکند ... سیماهای انسانها آشکار و درست با واقعیّت کـامل، در مـیان مـجموعۀ قهرمانهای داستان و در محیطهای گوناگـون پـدیدار مــیآیند، و در مـوضعگیریها و صـحنههای فـراوان جلوهگر میشوند، و با همۀ حرکتها و احسـاسهائی کـه دارند نقش خود را بازی میکنند. داستان سیماهای «واقعیّت« راست و درست را به طور کامل نشان میدهد، و ویژگیهای آن را در هر قهرمانی و در هر موضعی و در هر خاطرهای پیش چشم میدارد ...گذشته از این نمونۀ کامل برنامۀ اسلامی را در شیوۀ بیان هنری داستان جلوهگر مـیسازد ... برنامهای کـه هر چند هیچ یک از خـاطرهها و تـپشها و تکـانهای دل انسان را نادیده نمیگیرد، در عین حال لجنزاری از گِل و لای را نمیسازد و آن را «واقعیّت« بـنامد، هـمسان لجنزاری که «واقعیّت» غربی جاهلی آن را پدید آورده است! داستان به انواع و اقسامی از ضعف بشری پـرداخـته است، و لحظۀ ضعف جـنسی را نـمایان کـرده است، و بدون این که در به تصویر کشیدن نفس انسان و واقعیّت کامل آن در این موضعها و موردها نیرنگبازی کند و به کژراهه رود، و بدون این که نگاهی از نگاهها،، حقیقی نفس را نادیده بگیرد یـا موضعی و موردی را پشت گوش اندازد و در ذکر چیزی و جائی کوتاهی کند، هرگز به دنبال این نبوده است که آن چنان لجنزاری را پدید آورد که با فـطرت سـالم نـاسازگار است و برای آن هیچ گونه خیر و خوبی به همراه ندارد، آن لجنزاری که در جاهلیّت قرن بیستـم آن را «واقعگرائی« و رئایسم، یا در ایـن اواخـر آن را «طـبیعتگرائـی« و نـاتورالیسم مینامند! داستان، تصویر پاکـی بـرای ادای واقعی کـاملی، بـا گوناگونی قهرمانان و گوناگونی مـوضعها و موردها است. مانند: ا- برادران یـوسف ... کـینههای کـوچک در دلهـای برادران یوسف بزرگ میگردیدند و انباشته میشدند تا آنجا که ترس از گناه و زشتی و پلشتی و اندودگی آن از دیدۀ درونها ناپدید و نادیده میگرداند! گذشته از آن «توجیه شرعی!» را برایشان میآراید، توجیهی کـه در ســایهاش از گـناه و بــزه رهائی مـییابند و پـاک میگردند!.. آنـچه در ایـنجا لازم بـود در نـظر گرفتن واقعیّت خودشان در محیط آئینی خودشان بـود. آنـان فرزندان پیغمبر خدا یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم - عليهم صـلوات الله و سـلامه - بـودند. بدین سبب تأثــــیرات ایـــن مـحیط در انــدیشههایشان و در احساساتشان و در مراسـم و آداب و عـاداتشـان، و در نیازمندیهای درونی و روانیشان، احتیاج بـه تـوجیه و دلیلی برای انجام گـناه داشت، و مـیبایستی راهـی را برای رهائی از زشتیها و پلشتیهای آن پیدا کرد: (لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ (٧) إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (٨) اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ (٩) قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ (١٠) قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ (١١) أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (١٢) قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ (١٣) قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ (١٤) فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ (١٥) وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ (١٦) قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ (١٧) وَجَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ) (١٨) در (سرگذشت) یوسف و برادرانش دلائل و نشانههائی (بر قدرت خدا و مرحمت او به بندگان با ایـمانش) است برای کسانی که پرسندگان (و مشـتاقان آگاهی) از آن میباشند. هنگامی که (بـرادران پـدری یـوسف) گفتند: یوسف و برادرش (بنیامین که از یک مادرند) در پـیش پـدرمان از مــا مـحبوبترند، در حـالی کـه مـا گروه نـیرومندی هسـتیم (و از آن دو بـرای پـدر سـودمندتر میباشیـم). مسـلّماً پـدرمان در اشــتباه روشـنی است. یـوسف را بکشـید، یـا او را بـه سـرزمینی (دوردست) بیفکنید، تا توجّه پدرتان فقط با شما باشد (و تنها و تنـها شما را دوست داشته باشد و به شما مهر ورزد) و بعد از آن (از گناه خود پشیمان میشوید و توبه میکنید و) افراد صالحی خواهـید گشت (چرا کـه خدا تـوبهپذیر است و پدر هـم عذرتان را قبول مینماید). گویندهای از آنان گفت: یوسف را مکشید (که کشتن جرمی عظیم و گناهی نابخشودنی است) و بلکه او را بـه ژرفـای چـاه بـیندازیـد تــا قـافلهای او را برگیرد (و بــه سـرزمین دورافتادهای ببرد)، اگر (برای دور کردن او و رسـیدن به هدف خود) میخواهـید کـاری بکـنید. (پس از اتّفاق آنان بر دور داشتن یوسف، بـه پـدرشان) گفتند: پدر جان! چرا نسبت به یوسف به ما اطمینان نمیکنی؟ در حالی كه مـا خیرخواه او مـیباشیم (و جز محبّت و خلوص از ما ندیده است و راهنما و دلسوز وی بوده و هستیم). فردا او را با ما بفرست (تا در میان چمنزارها و گلزارها) بخورد و بازی کند و ما مـراقب و نگهبان وی خواهیم بود. گفت: اگر او را از پیش مـن دور کنید و ببرید، ناراحت و غمگین میگردم. میترسم که شما از او غافل شوید و گرگ وی را بخورد. گفتند: اگر گرگ او را بخورد، در حالی که ما گروه نیرومندی هستیم (و از او محافظت میکنیم) در این صورت ما زیانمندانی بیش نـخواهـیم بود (و جـز ننگ و عـار بـهرهای نـخواهیم داشت). هنگامی که او را بردند و تصمیم گرفتند که او را به ژرفای چاه بیندازند (و عاقبت هم نقشۀ خود را اجراء کردند)، در همین حال بدو پیام دادیم که در آینده آنـان را به این کاری که (در حقّ تـو) کردند آگاه خواهی ساخت، در حالی که نخواهند فهمید (که تو برادر ایشان یوسف هستی. همان برادری كه بر نیرنگ او همداستان شدند و گمان بـردند کــه از دست او آسوده گشـتند). شبانگاه گریهکنان پیش پـدرشان برگشتند (و شـیون سر دادند). گفتند: ای پدر! ما رفتیم و سرگرم مسـابقۀ (دو و تیراندازی) گشتیم و یوسف را نزد اثـاثیۀ خود گذاردیم و گرگ (آمد و) او را خورد. تو هرگز (سخنان) ما را باور نمیداری، هر چند هم راستگو باشیم (چرا که یوسف را بسیار دوست مـیداری و مـا را بـدخواه او مـیانگاری). پیراهن او را آلوده بـه خون دروغین بیاوردند (و به پدرشان نشان دادند. پدر) گفت: (چنین نیست. یوسف را گرگ نحورده است و او زنـده است) بلکه نفس (امّاره) کار زشتی را در نظرتان آراسته است و (شما را دچار آن کرده است. این کار شما، و امّا کـار من) صبر جمیل است. (صبری كه جزع و فزع، زیبائی آن را نیالاید، و ناشکری و ناسپاسی اجر آن را نزداید و به گناه تبدیل ننماید) و تنها خدا است که باید از او یاری خـــواست در بــرابــر یـاوۀ رسـواگـرانــهای کــه می گوئيد. ما برادران یوسف را همان کسانی میبینیم که بودند. در سراسر موضعگیریهای داستان کـه پس از آن مـیآید، ایشان همان کسانی هستند که بودند. همان گونه موقعیّت ویژۀ یکی از ایشان را از آغاز تا به انجام داستان ثابت و تغيیرناپذیر میبینیم. بعد از آن که یوسف از ایشـان میخواهد برادر کوچک یوسف را با خود بیاورند، و آنان هم خیال میکنند که او عزیز مصر است، هـمان کسی است که از مملکت خود کنعان به پیش او آمدهاند تا از او گندم بخرند در سالهائی که خشکسال و قعطی است، در آن زمانی که یزدان برای یوسف کارها را جمع و جور فرموده است و بدو آموخته است که برادرشان را به دلیل یافته شدن پیمانۀ شاه در بار و بنه او به گروگان بگیرد و پیش خود نگاه دارد ... همین که ایـن چارهسازی را دیدند - آنان هم از سرانجام آن ناآگـاه بودند - ناگهان کینۀ کـهن ایشان نسبت به یوسف جوشیدن گرفت و فوّاره زد: (قَالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكَانًا وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ) (٧٧) (برادران یوسف) گفتند: اگر (بنیامین) دزدی کند (جای شگفت نیست، کـه آن را از سـوی مـادر بـه ارث بـرده است) و برادرش (یوسف نیز که هر دو از یک مـادرند) قبلاً دزدی کـرده است. یـوسف (از ایـن سخن سخت ناراحت شد، ولی) ناراحتی را در درون خود پنهان کرد و نگذاشت از آن مطّلع شوند. (امّا در دل) گفت: شما مقام و منزلت بدی (در پیشگاه خدا) داریـد (چرا کـه بـرادر خود را از پدر دزدیـدید و او را بــه چاه انـداختید و از پدرتان نافرمانی کردید و بدو دروغ گفتید و هنوز که هنوز است کینۀ او را به دل دارید و اینک هم وی را دزد مینامید) و خدا (از هر کسی) آگاهتر از چیزی است که بیان میدارید (و به من نسبت میدهید).(یوسف/77) آنان را همان گونه خواهیم یافت که بودند. بدان گاه کـه برای بار دوم پدرشان در سنّ پیری با فاجعۀ غمناکی رویاروی میگردد، و آنان تجدید غم و اندوه يوسف را در او مییابند، ناگهان کینۀ کـهن ایشـان بــه خـروش درمیآید و فوران میکند، بدون این که پیری پدرشان را در نظر بگیرند و مصیبت دردناک او را پیش چشم دارند: (وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ (٨٤) قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ) (٨٥) و از فرزندانش روی بـرتافت و گـفت: ای وای مـن! بـر (دوری) یوسف (من!) و (از بس گریست) چشمانش از اندوه سفید (و نابینا) گردید، و او اندوه خود را در دل نهان میداشت و خشـم خود (بـر فرزندان) را قورت میداد. گفتند: (ای پدر!) به خدا سوگند آن قـدر تـو یـاد یـــوسف مـیکنی کــه مشـرف بـه مرگ مـیشوی یـا (میمیری و) از مردگان میگردی. (خویشتن را بپا و به خود و به ما ترحّم فرما و از غم و اندوه بکاه).(یوسف/84و85) این بیشرمی را دیگر باره از برادران یوسف میبینیم بدان هنگام که یوسف سرانجام پیراهـن خـود را بـرای پدرش میفرستد - در آن وقت که شـخصیّت يوسف برای برادران روشن و مـعلوم مـیگردد - ایـن پـیوند درونی که دالّ بر ژرفی رابطۀ میان یـوسف و پدر او است، ایشان را بر سر خشم مـیآورد، و نمیتوانـند خویشتنداری کنند و ناگهان بر او میتازند و میخواهند او را به خاموشی وا دارند: (وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لأجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلا أَنْ تُفَنِّدُونِ (٩٤) قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ) (٩٥) هنگامی که کاروان (از مصر به سوی شام) حرکت کرد، پدرشان (به کسانـی که پیش او بـودند) گفت: اگر مـرا بـیخرد و بیمغز ننامید (به شما مــیگویم) مـن واقــعاً بوی یوسف را میبویم! (اطرافیان بدو) گفتند: به خدا قسم! بیگمان تو در سرگشتگی قدیم خود هستی (و بـر بال خیالات و خرافات در پروازی). (یوسف/94و95) ٢-زن عزیز مصر ... زنی است که در برابر هوا و هوس نقش بر زمین گشته است و بازیچۀ دست امواج سرکش و ویرانگری گردیده است. چیزی را نمیبیند. نه به حیاء و شرم زنانگی توجّه میکند، و نه بزرگی و نجابت خود را پیش چشم میدارد. هـمچنین بـه جـایگاه و پـایگاه اجتماعی، و رسوا شدن خانوادگـی، هـیچ گونه تـوجّهی نمیکند ... زنی است - گذشته از اینها - هر گونه مکر و کید و نیرنگ زنانگی را به کار میبرد، چه در تبرئه و اثبات بیگناهی خود، و چه در حمایت و حفاظت کسی که او را دوست میدارد و بدو عشق میورزد، حمایت و حفاظت او از کـیفر تـهمتهائی کـه بـدو زده است. میکوشد عقوبت او را به گونهای ترتیب دهد که زندگی وی را از میان نبرد و منتهی به کشتن او نگردد! همچنين زنی است که در پاسخ به زنان مکر و کیدی را به کار میبرد که کار خود را بدان توجیه میکند و ایشان را نیز قانع میسازد. در این نـیرنگ، از راه ضعف غـریزی شهوانی استفاده میکند. از ضعف هوا و هوسی سـود میجوید که در زنان سراغ دارد و قـیاس ایشـان را از خود میگیرد!.. همچنین او زنی است که در افتخار بـه هواها و هوسهایش مینازد بدانگاه که ضـعف ارادۀ او پدیدار میگردد، و عظمت او درهم میشکند، در برابر کسی که دوستش میدارد. در آن مجلسی که زنان با او نشستهاند، و زنانگی زنان بیپرده آشکار مـیشود، و پیراستگی و آراستگی و حیاء و شـرم زنـانه به کـنار میرود، و هیچ زنی در همچون مجلسی از سخن گفتن خواستهای زنانگی و نداهای عشق درونی خود باکـی ندارد و آن را اصلاً ننگ و عار نمیشمارد!.. هر چند که تصویر و تعبیر دربارۀ این نمونۀ بشری ویژه بـا تـمام حقیقتی که دارد، و تصویر و تعبیر درباره این لحظۀ ویژه با تمام واقعیّتی که دارد، ادای قرآنی کـه بـاید نمونۀ والای ادای هنری اسلامی باشد، از قالب پاک و پاکیزۀ خود برای یک بار هم خارج نگردیده است، حتّی بدان هنگام که لحظۀ لختیگری و بیپردگی روانی و بـدنی كامل را بــا تـمام جـهشها و جوششها و با هـمۀ حیوانگرائیها و ددمنشیهائی که دارد به تصویر میکشد ... این است که قرآن آن لجنزار زشت و پلشتی را پدید نـمیآورد کـه نـویسندگان «داسـتانهای رئـالیسم« و نویسندگان «داستانهای ناتورالیسم« در گل و لای آن میلولند و غلت میخورند، و در این جاهلیّت نامبارک، به بهانۀ کمال هنر در ادای مطلب، هر چه ببینند و بشنوند و بیندیشند، ترسیم میکنند و مینگارند! (وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الأحَادِيثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (٢١) وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (٢٢) وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (٢٣) وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ (٢٤) وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (٢٥) قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ (٢٦) وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ (٢٧) فَلَمَّا رَأَى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ (٢٨) يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ (٢٩) وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (٣٠) فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلا مَلَكٌ كَرِيمٌ (٣١) قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِنَ الصَّاغِرِينَ (٣٢) قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ (٣٣) فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ) (٣٤) کسی که او را در مصر خریداری کرد، به هـمسر خود گفت: او را گرامی دار (و کـاری کن كه مکـان مـناسبی برای او تهیّه کنی تا احساس کند یکی از افراد خانوادۀ ما است). شاید برای ما سودمند افتد، یا اصــلاً او را بـه فرزندی بپذیریم. بدین منوال ما یوسف را در سرزمین (مصر استقرار بخشیدیم و) مکانت و منزلت دادیــم، تـا (در آنجا) تعبیر برخی از خوابها را بدو بیاموزیم. خدا بر کار خود چیره و مسـلّط است، ولی بـیشتر مـردم (خفایای حكمت و لطف تدبیرش را) نمیدانند. و هنگامی که یوسف به رشد و کمال خود رسید (و به نهایت قوّت جسمانی و عقلانی دست یافت، نيروی) داوری و دانائی بدو دادیم، و ما این چنین (که پاداش یـوسف را دادیـم) پاداش (همۀ) نیکوكاران را میدهیم. زنی که یوسف در خانهاش بود، آرام آرام نیرنگ آغازید و به گول زدن او پرداخت، و درها را بست و گفت: بیا جلو و دست به کار شو، با تو هستم! یوسف گفت: پناه بر خدا! او که خدای من است، مرا گرامی داشـته است (چگونه مـمکن است دامن عصمت به گناه بیالایم و بـه خود سـتم نـمایم؟!) بیگمان ستمکاران رستگار نمیگردند. زن (که چنین دید به پرخاشگری پرداخت و برای تنبیه عبد خـود) قصد (زدن) یوسف کرد، و یوسف (برای دفاع از خود) قصد (طرد) او کرد، امّا برهان خدای خود را دیـد (و از دفـاع دست کشید و فرار را بر قرار ترجیح داد). ما این چنین کردیم (و در حفظ وی در همۀ مراحل کوشیدیم) تا بلا و زنا را از او دور سازیم. چرا که او از بندگان پـاکیزه و گزیده ما بود. (از پی هم) بـه سـوی در (دویـدند و) بـر یکدیگر پیشی جستند، (یوسف میخواست زودتر از در خارج شود و زلیخا میخواست از خروج او جلوگیری کند. در این حال و احوال،) پیراهـن یـوسف را از پشت بدرید. دم در به آقای زن برخوردند، (زن خطاب بـه شوهر خود) گفت: سزای کسی کـه بـه همسرت قصد انجام کار زشتی کند، جز این نیست که یا زندانی گردد یا شکنجۀ دردناکی ببیند. یوسف گفت: او مرا با نیرنگ و زاری به خود میخواند (و میخواست مرا گول بزند! جدال و دفاع به اوج خود رسید. در این وقت) حاضری از (حـاضران) اهـل (خانۀ آن) زن گفت: اگر پیراهـن یوسف از جلو پاره شـده بـاشد، زن راست مـی گوید و یوسف از زمرۀ دروغگویان خواهد بود. و اگر پیراهن از پشت پاره شده باشد، زن دروغ میگوید و یوسف از زمرۀ راستگویان خواهد بود. هنگامی که (عزیز مصر) دید پیراهن یوسف از پشت پاره شده است، گفت: ایـن کار از نیرنگ شما زنـان سـرچشمه میگیرد. واقعاً نیرنگ شما بزرگ است. ای یوسف! از ایـن (موضوع) چشمپوشی کن و (آن را پنهان و پوشیده دار... و تو ای زن) از گناهت استغفار کن (و آمـرزش آن را از خدا بخواه)، بیگمان تو از بـزهکاران بودهای. (خبر این موضوع در شهر پـیچید و) گروهی از زنـان در شــهر گفتند: همسر عزیز (مـصر) خواسـته است که خادم خویش را بفریبد و به خود خواند. عشق جـوان، بـه اندرون دلش خزیده است. ما او را در گمراهی آشکاری میبینیم. هنگامی کـه (همسر عزیز) نیرنگ ایشان را شنید، (کسانی را) دنبال آنان فرستاد (و ایشـان را بـه خانۀ خود دعوت کـرد) و بـالشهائی برایشـان فراهـم ساخت (و مجلس را به پشتیهای گرانبها و دیگر (وسائل رفاه و آسایش بیاراست)، و بــه دست هـر کدام كاردی (برای پوست کندن میوه) داد، سپس (به یوسف) گـفت: وارد مجلس ایشان شو. هنگامی کـه چشمانشان بـدو افتاد، بزرگوارش دیدند و (به دهشت افتادند و سراپـا مـحو جمال او شـدند و بـجای مـیوه) دستهايشان را بریدند و گفتند: ماشاءالله این آدمیزاد نیست، بـلكه ایـن فرشتۀ بزرگواری است. (همسر عزیز) گفت: این همان کسـی است كه مــرا بــه خاطر (عشـق) او سرزنش کردهاید. (آری!) من او را به خویشتن خواندهام ولی او خویشـنداری و پاکدامنی کرده است. اگر آنچه بـدو دستور میدهم انجام ندهد، بیگمان زندانـی و تحقیر میگردد. (یوسف که این تهدید همسر عزیز و انـدرز زنان مـهمان برای فرمانبرداری از او را شـنید) گـفت: پروردگارا! زندان برای مـن خوشایندتر از آن چیزی است که مرا بدان فرامـیخوانـند، و اگر (شـرّ) نیرنگ ایشان را از من بـازنداری، بـدانان مـیگرایـم و (دامـن عصمت بـه مـعصیت مـیآلایم و خویشتن را بـدبخت مــینمایم و آن وقت) از زمـرۀ نـادانــان مــیگردم. پروردگارش دعای او را اجـابت کـرد و (شـرّ) کـید و مکرشان را از او بازداشت. تنها خدا است کـه شنوای (دعاهای پناهبرندگان به خود است و) آگـاه (از احوال بندگان و مصالح ایشان) میباشد.(یوسف/21-34) همچنین وقتی که با همسر عزیز بار ديگر برخورد میکنیم، بدان گاه که یوسف به سبب مکر و کید او، و نیرنگ زنان به زندان افتاده است، و در آنجا مانده است تا وقتی که شاه خواب دیده است، و کسی که با او زندانی بوده است یوسف را به یاد میآورد و میگوید تنها او است که میتواند خواب را تعبیر کند، و شـاه دستور میدهد کـه یوسف را پيش او بیاورند. ولی یوسف از این کار سر باز مـیزند و میگوید وقتی خواهد آمد و خواب را تعبیر خواهد کرد که مسألۀ او بررسی و روشن گردد، و پاکدامنی وی به اثبات برسد و بیگناهی او اعلام بشود. بدین خاطر شاه همسر عزیز و سائر زنانی را که در قضيّۀ یوسف دخالت داشتهانـد فرامیخواند. همسر عزیز هنوز که هنوز است عاشق یوسف است، هر چند روزگار دگرگون شده است و مزاجها تغییر پذیرفته است و زمان و عمر و حوادث و ظروف و شرائط دیگری پیش آمده است، و با ایمانی آشنائی پیدا کرده است که از یوسف سراغ داشته است و هم این که ایمان از لابلای آن همه خصال و صفات پسندیدۀ یوسف به ژرفاهای درون او خزیده است و در جان و دل او تأثیر بخشیده است: (وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ (٥٠) قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (٥١) ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ (٥٢) وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ )(٥٣) شاه گفت: یوسف را بـه پـیش مـن آوریـد. هنگامی کــه فرستادۀ (شاه) نزد او رفت، گفت: به سوی سرور خود بازگرد و از او بپرس: ماجرای زنانی که دستهای خود را بریدهاند چه بوده است؟ بیگمان پروردگار من بس آگاه از نیرنگ ایشان است. (شاه، زنان را احضار کرد و بدیشان) گفت: جریان کار شما - بدان گاه که یـوسف را به خود خواندید - چگونه میباشد؟ (آیا به شما گرائید و خواست شما را پاسخ گفت؟). گفتند: خدا منزّه (از آن) است (که بندۀ نیک خود را رها کند که دامن طـهر او بـه لوث گناه آلوده گردد!) ما گناهی از او سراغ نداریـم. زن عزیز (مصر) گفت: هم اینک حـقّ آشکار میشود. این من بودم كه او را به خود خوانـدم (ولی نیرنگ مـن در او نگــرفت) و از راسـتان (در گفتار و کردار) است. ایـن (اعتراف من) بدان خاطر است که (یوسف) بداند من در غیاب (او، جز حقّ نمیگویم و نـبودن او را بـرای خود مغتنم نـمیشمرم و) بـدو خیانت نـمیکنم، و خداونـد بیگمان نیرنگ نیرنگبازان را (به سوی هدف) رهـنمود نمیکند (و به هدف نمیرساند، و بلکه بـاطل و بـیهوده میگرداند). من نفس خود را تبرئه نمیکنـم (و خویشتن را بیگناه نمیدانم) چرا که نـفس (سـرکش طبیعتاً بـه شهوات میگراید و زشتیها را تزیین مینماید و مردمان را) به بدیها و نابکاریها میخواند، مگر نـفس کسـی کـه پروردگارم بـدو رحم نـماید (و او را در کـنف حمایت خود مصون و مـحفوظ فرماید). بیگمان پـروردگارم دارای مغفرت و مرحمت فراوانی است.(یوسف/ 50-53) 3- یوسف ... بندۀ صالح و شـایسته و بایستۀ یـزدان. انسان خوبی که بیان قرآنـی شخصیّت انسـانی او را نیاراسته است و فقط آنچه بوده است نشان داده است. یوسف با تمام خصال بشریّت خود با امتحان رویاروی میگردد - هر چند که در خانوادۀ نبوّت پـرورش یـافته است و تربیت و آئین آن را داشـته است - بشـریّت و تربیت و آئین او رویهمرفته واقعیّت وی را با تـمام جوانب واقعیّت بیان میدارد ... یوسف وقتی که همسر عزیز بر قصد او میکند و بر او تاخت میبرد، ضعیف میگردد و او نیز قصد همسر عزیز مصر میکند و بر او تاخت میبرد. و لیکـن رشـتۀ دیگــری او را محكم و استوار میدارد، و او را از سقوط عملی نجات میدهد. یوسف به ضعف خود در برابر مکر و کيد زنان، و در برابر منطق محیط، و در برابر فضای کاخها و نیز زنان کاخها پی میبرد، ولی به دستاویز محکم الهی چنگ میزند ... در این داستان نگاهی و جایگاهی نیست که دربارۀ واقعیّت شـخصیّت و سرشت آن، آراسته و پیراسته شده بـاشد. از لجـنزارهـای جـاهلیّت و گـل و لایهای هنری بوئی به مشام نمیرسد. چرا که در قرآن واقعیّت راست و درست با همۀ زوایائی که دارد نشان داده میشود و با آرایهها و پیرایهها واقعیّت رنگـین و اندوده نمیگردد ... 4-عزیز ... عزیز مصر با شخصیّت سرشتی ویژهاش، با سرشت جامه و سـیمای فرمانروائـیش، با ضعف خودبزرگبینی و فخرفروشیش، چـیرگی ریـاکـاری و دوروئی اجتماعیش، پوشاندن و پنهان داشتن ظواهر، و بالأخره نجات دادن همچون شخصیّتی از دستبرد حوادث ناگهانی زمان و تاخت مردمان، همه و همۀ ویـژگیهای محیط او در این شخصیّت جلوهگر میآید. (فَلَمَّا رَأَى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ (٢٨) يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ) (٢٩) هنگامی که (عزیز مصر) دید پیراهن یـوسف از پشت پاره شـده است، گـفت: ایـن کار از نیرنگ شـما زنـان سرچشمه میگیرد. واقعاً نیرنگ شـما بزرگ است. ای یـوسف! از ایـن (مـوضوع) چشـمپوشی کـن و (آن را پنهان و پوشیده دار. و تو ای زن) از گناهت استغفار کن (و آمرزش آن را از خدا بخواه) بیگمان تو از بزهکاران بودهای.(يوسف/ 28و29) ٥-زنان ... زنان این جامعه با همۀ سیماهای این جامعه، سر و صداهائی که پیرامون همسر عریز مصر و غلام او به راه میافتد و در شهر میپیچد، غلام جوانی کـه از انجام کار زشت و پلشت سرباز می زند و پاکی درون و بیرون او پیدا و هویدا است، ناله و آه عاشقانۀ زنان و خودباختگی ایشان در برابر طلعت دیـدار یوسف، اعتراف زنانگی ژرف آنان به موضعگیری زنی کـه دربارۀ داستان او سـر و صـداهـا راه مـیانـداختند و موضعگیری او را ناپسند میشمردند، احساسی که این زن با این اعتراف پیدا میکند تا بدانجا که این اعتراف بدو جسارت و جرأت میدهد که به عشق خـود اقـرار کند، او در سایۀ تسلیم زنان به زنانگی خودشان خود را در امن و امان مییابد، چرا که مـحیط خـاصّ ایشـان همچون کاری را ساخته و پـرداخـته مـیدارد و آن را توجیه میکند، گرایش همۀ زنان به سوی یوسف تا او را تحریک کنند و گول بزنند، با وجود اعتراف به پاكی او در نخستين مرحله، نظافت و طهارتی که از گفتار ایشان پیدا است: (حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلا مَلَكٌ كَرِيمٌ) (٣١) ماشاءالله این آدمیزاد نیست، بلکه این فرشتۀ بزرگواری است. (يوسف/31) این مطلب را از گفتار یوسف عليه السّلام استنباط می کنیم و برمیگیریم: (قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ) (٣٣) (یوسف که این تهدید همسر عزیز و اندرز زنان مهمان بــرای فرمانبرداری از او را شـنید) گـفت: پروردگارا! زندان برای من خوشایندتر از آن چیزی است كه مرا بدان فرامیخوانند، و اگر (شرّ) نیرنگ ایشـان را از مـن ازنداری، بدانان میگرایم و (دامن عصمت به معصیت میآلایم و خویشتن را بـدبخت مـینمایم و آن وقت) از زمرۀ نادانان میگردم. (یوسف/٣٣) تنها همسر عزیز مصر از یـوسف نـخواست کـه بـا او بیامیزد، بلکه همۀ زنان آن طبقه و چین بر او دویدند و پریدند! ٦- محیط ... محیطی کـه از لابـلای هـمۀ ایـن کـارها جلوهگر میآید. گذشته از این، از لابلای کاری که در حقّ یوسف میکنند، با وجود این که پاکی و بیگناهی او برایشان آشکار و نمودار میگردد، محیط پیدا و هویدا است. کاری که ایشان در حقّ یوسف میکنند بدان خاطر است که رسوائی را پنهان کنند، و اثری از نشانههای آن برجای نگذارند، هر چـند کـه پـاک و بیگناهی بسـان یوسف را قربان آن کنند: (ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا رَأَوُا الآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ) (٣٥) بعد از آن که نشانهها (و عـلائم پـاکـدامـنی یـوسف) را دیدند، تصمیم گرفتند او را تا مدّتی زندانی کنند. (بـرای این که سر و صداها بخوابد و بلکه زن عزیز نیز بر سر عقل بیاید ). (يوسف/35) ٧- اگـر شخصیّت یوسف عليه السّلام را دنبال کنیم، در هیچ یک از جایگاههای داسـتان سـیماهای ایـن شـخصیّت را از دست نخواهیم داد، شـخصیّتی کـه از ارکـان و اصول واقعی خود او بـرجـوشیده است، و در بـندۀ صـالح و انسان بایستۀ او با تمام ویژگیهای بشری او جـلوهگـر شده است، و از پرورش و تربیت و آئـین خـانوادگـی نبوّت او مایه گرفته است. یوسف گر چه در زندان و تاریکیهای زندان، و افزون بر آن در زندان ظلم و تاریکیهای آن، گرفتار و اسیر است، از دعوت به سوی آئـین خود غافل نـمیشود، و بـا هوشیاری و نرمش دلانگیز خود مردمان را بـه سـوی یزدان جهان مـیخوانـد، و در ایـن راه دورانـدیشی و دورنگری و شـناخت امـور را فـرامـوش نـمیکند، و سرشت محیط و خواستهای روانـی مـردمان آن را از نظر به دور نمیدارد. همچنین از این که شخصیّت خود را و اخلاق و آداب خود را زیبا كند و زیبا جلوه دهد برای خدمت به آئینی که مردمان را در زندان به سوی آن فرامیخواند، کمترین غفلتی نمیورزد: (وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (٣٦) قَالَ لا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ (٣٧) وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ (٣٨) يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (٣٩) مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلا لِلَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (٤٠) يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الأمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ) (٤١) دو جوان (از خدمتگزاران شاه) همراه یوسف زنـدانـی شدند. یکی ار آن دو گفت: من در خواب دیدم (که انگور برای) شراب میفشارم. و دیگری گـفت: مـن در خواب دیدم که نان بر سـر دارم و پرندگان از آن مـیخورند. (ای یوسف!) ما را از تعبیر آن بیاگاهان کـه تو را از زمرۀ نیکوکاران میبینیم؛ (یوسف) گفت: پیش از آن که جیرۀ غذائی شما به شما برسد، شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت. این (تعبیر رؤیا و خبر از غـیب) کـه بـه شما میگویم از چیزهائی است که پروردگارم بـه مـن آموخته است (و به من وحی فرموده است)، چرا که من از (ورود به) کیش گروهی دست کشیدهام کـه بـه خدا نمیگروند و به روز بازپسین ایـمان نـدارنـد. و مـن از آئین پدران (و نیاکان) خود ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردهام (و به دنبال ایشان رفتهام). ما (انبیاء) را نســزد کــه چیزی را انـباز خدا کنیم. ایـن (تـوحید و یگانهپرستی)، لطف خدا است در حقّ مـا (انـبیاء که افتخار تبلیغ آن را پیدا کردهایم) و در حقّ همۀ مردمان (که با پذیرش آن راه بهشت را میسپرند) و لیکن بیشتر مــردمان سپاسگزاری (چنیـن لطـفی را) نمیکنند (و چیزهائی را انباز خدا مینمایند که کاری از آنها ساخته نیست). ای دوستان زندانی من! آیا خدایان پراکـنده (و گوناگونی كه انسـان بـاید پـیرو هـر یک از آنـها شـود) بهترند یا خدای یگانۀ چیره (بر همه چیز و کس؟). ایـن مــعبودهائی کـه غیر از خدا مـیپرستید، چیزی جز اسمهای (بیمسمّی) نیست که شمـا و پدرانـتان آنـها را خدا نامیدهایـد. خداونـد حجّت و برهانی بـرای (خدا نامیدن) آنها نازل نکرده است (و وحی و پـیامی بـرای معبود بودن آنـها ارسـال نـنموده است). فرمانروائـی از آن خـدا است و بس. (ایـن، او است کــه بـر کـائنات حکومت مـیکند و از جمله عقائد و عـبادات را وضـع مینماید). خدا دستور داده است که جز او را نپرستید. این است دین راست و ثابتی (که ادلّه و براهین عقلی و نقلی بر صدق آن رهبرند) ولی بیشتر مردم نـمیدانـند (که حقّ ایـن است و جز ایـن پـوچ و نـاروا است). ای دوسـتان زنـدانـی مـن! (ایـنک تـعبیر خواب خـود را بشنوید). امّا یکی از شما (که در خواب دیـده است کـه انگور برای شراب مـیفشارد، آزاد میگردد و دوبـاره ساقی مجلس میشود و) به سرور خود شراب میدهد، و امّا دیگری (که در خواب دیده است که نان بر سر دارد و مرغان از آن میخورند، آزاد نمیگردد و) به دار زده میشود و پرندگان از (گوشت) سر او میخورند. ایـن، چیزی است که از من دربارۀ آن نظر خواستید و قطعی و حتمی است. (یوسف/36-41) یوسف با وجود همۀ این خصال و مزایا انسان است. در او ضعف بشری است. او میخواهد از زندان رهـا و آزاد شود. در این راستا می خواهد خبر او به شاه برسد، بدان امید که توطئۀ ستمگرانهای را به گوش شاه برساند که او را به زندان تاریک کشانده است. هر چند که یزدان جهان خواسته است که بدو بیاموزد از دیگران قطع امید کند، و امیدش تنها به خدا باشد و بس: (وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ) (٤٢) (یوسف خطاب) بـه یکـی از آن دو کـه مـیدانست آزاد میگردد گفت: مـرا در پـیش سـرور خود (یـعنی شـاه مصر) یادآور شو (و شرح حال مرا بدو بگو. باشد که از زندان رهایم کند). امّا اهریمن آن را از یادش ببرد که در پيش سرورش بازگو کـند. لذا یـوسف چند سـالی در زندان ماند .... ( يوسف/42) آن گاه سیماهائی از این شخصیّت دیدار مینماید و پس از سالها زندان خود را به ما نشان میدهند. شاه خواب دیـده است. کـاهنان و پـردهداران از تـعبیر آن عـاجز میگردند. دوست زندانی او یوسف را به یاد میآورد. پس از آن که تربیت الهی بندۀ شایسته و بایسته را به تمام و کمال پرورده است و او به قضا و قـدر ربّـانی اطمینان پیدا کرده است و به سرنوشت و سرانجام کار خود یقین حاصل نموده است. شاه درخواست می کند او را پس از تعبیر خوابی که دیده است به پیش او بیاورند. یوسف با آرامش کسی که به خود یقین و اطمینان دارد، پاسخ میگوید، و نمیخواهد به ترک زندان خود بگوید مگر بعد از تحقیق تهمت و اثبات پاکی و بیگناهی او: (وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا الْمَلأ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ (٤٣) قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الأحْلامِ بِعَالِمِينَ (٤٤) وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ (٤٥) يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ (٤٦) قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلا قَلِيلا مِمَّا تَأْكُلُونَ (٤٧) ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلا قَلِيلا مِمَّا تُحْصِنُونَ (٤٨) ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ (٤٩) وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ (٥٠) قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (٥١) ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ (٥٢) وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (٥٣) وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ (٥٤) قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الأرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ) (٥٥) شاه (مصر) گفت: من در خواب هفت گاو چاق را دیـدم که هفت گاو لاغر آنـها را مـیخوردند، و هـفت خوشۀ سـبز و (نـارس، و هـفت) خوشۀ خشک (و رسـیده) را دیدم (که خشکها بر سـبزها مـیپیچند و آنـها را نـابود میکنند). ای بزرگان! (علماء و حکماء) اگر خوابها را تعبیر میکنید (و در این فن سر رشته دارید) نظر خود را دربارۀ خوابم برایـم بیان دارید. گفتند: (این خواب از زمرۀ) خوابهای پریشان و پراکنده است (و جزو اوهام و خیالات آشفتهای است که معنی ندارند) و ما از تعبیر (این گونه) خیالپردازیها آگاه نیستیم. کسی که از میان آن دو (نفر زندانی، از زندان) نجات یافته بود و بعد از مدّتها (سفارش یوسف را) به یاد آورد، گفت: من شما را از تعبیر چنین خوابی مطّلع میگردانم. مرا بفرستید (تا آن جوان یوسف نام را ببینم که او در این کار مـاهر و استاد است). ای یوسف! ای بسـیار راسـتگو! از تـعبیر خواب، ما را آگاه کن کـه (شـاه دیـده است:) هـفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را خوردهاند، و هفت خوشۀ خشک، و هفت خوشۀ سـبز (بـه هـم پـیچیدهانـد و رسـیدهها نارسها را تباه کردهاند)، تا این که من بـه سـوی مـردم برگردم (و تعبیر تو را بـرای ایشـان بیان دارم). امید است که آنان (تعبیر خواب را) بدانند و (با علم و فضل تو آشنا شوند. یوسف) گفت: باید هفت سال پیاپی (بـا تلاش هر چه بیشتر، گندم و جو) بکارید، و آنچه را کـه درو میکنید - جز اندکی که میخورید - در خوشۀ خود نگاه دارید. پس از آن (سالهای خوش) هفت سال سخت درمیرسد و (قحطی مـیشود و ایـن سـالهای سـخت) آنــچه را کــه بــه خـاطرشان انـدوختهایـد از مـیان برمیدارند، مگر مقدار کمی را (که بـرای بـذر) مـحفوظ مینمائید. سپس، بعد از آن (سالهای خشک و سـخت)، سالی فرامـیرسد کـه بـارانـهای فراوان بـرای مـردم بارانده و به فریادشان رسیده میشود و در آن شیرۀ (انگور و زیتون و دیگر میوهها و دانـههای روغنی) را میگیرند (و به نعمت و خوشی مـیافتند). شـاه گـفت: یوسف را به پیش من آورید. هنگامی که فرستادۀ (شاه) نزد او رفت، گفت: به سوی سرور خود بازگرد و از او بپرس: ماجرای زنانی که دستـهای خود را بریدهاند چه بوده است؟ بیگمان پروردگار مـن بس آگاه از نیرنگ ایشان است. (شـاه، زنـان را احضار کرد و بـدیشان) گفت: جریان كار شما - بدان گاه که یـوسف را بـه خود خوانـدید - چگـونه مـیباشد؟ (آیـا بـه شـما گرائید و خواست شما را پاسخ گفت؟). گفتند: خدا منزّه (از آن) است (که بندۀ نیک خود را رها کند که دامن طهر او بـه لوث گناه آلوده گردد!) ما گناهی از او سراغ نداریم. زن عزیز (مصر) گفت: هم اینک حقّ آشکار میشود. این من بودم که او را به خود خوانـدم (ولی نیرنگ مـن در او نگـرفت) و از راسـتان (در گفتار و کردار) است. ایـن (اعتراف من) بدان خاطر است كه (یوسف) بداند من در غیاب (او، جز حقّ نمیگویم و نبودن او را بـرای خود مغتنم نـمیشمرم و) بـدو خیانت نمیكنم، و خداونـد بیگمان نیرنگ نیرنگبازان را (به سوی هـدف) رهـنمود نمیکند (و به هدف نمیرسـاند، و بلکه باطل و بـیهوده میگرداند). من نفس خود را تبرئه نمیکنم (و خویشتن را بیگناه نمیدانم) چرا کـه نـفس (ســرکش طبیعتاً بـه شهوات میگراید و زشتیها را تزیین مینماید و مردمان را) به بدیها و نابکاریها میخواند، مگر نـفس کسـی که پروردگارم بدو رحـم نـماید (و او را در کنف حمایت خود مصون و محفوظ فرماید). بیگمان پـروردگارم دارای مغفرت و مرحمت فـراوانـی است. (هنگامی که پاکی یوسف در پیش شاه مسلّم گردید) شاه گفت: او را به نزد من بیاورید تا وی را (از افراد مـقرّب و) خـاصّ خود کنم. وقتی که یـوسف را آوردنـد و شـاه) بـا او صحبت نمود (بر مـحبّتش افزود و بدو) گفت: از امروز تو در پیش ما بزرگوار و مـورد اطمینان و اعـتمادی. یوسف گفت: مرا سرپرست اموال و محصولات زمـین کـن، چرا کـه مـن بسـیار حـافظ و نگهدار (خـزائـن و مســـتغلّات، و) بس آگاه (از مســـائل اقـتصادی و کشاورزی) میباشم. (یوسف/43-55) از این لحظه که شخصیّت یوسف در آن کامل و پخته و هـوشیار و مــطمئن و آرام و دارای یـقین و اعـتماد میگردد، میبینیم که این شخصیّت در صحنۀ حـوادث منحصر به فرد و برجسته میگردد، و شخصیّتهای شاه و عزیز و زنان و محیط، پنهان از دیدگاه میشوند. روند قرآنی این دگرگونی در داستان و در واقعیّت زندگی را با این چنین سخنانی تهیّه میبیند و فراهم میآورد: (وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (٥٦) وَلأجْرُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ) (٥٧) (شاه پیشنهاد یوسف را پذیرفت و او وزیـر اقتصاد و دارائی شد) و بدین منوال یوسف را در سرزمین (مصر بالا بردیم و جاه و جلال و) نـعمت و قدرت دادیـم. در آنجا هر کجا که میخواست منزل می گزید (و هر گونه که میخواست دخل و تصرّف میکرد. آری!) ما نعمت خود را به هر کس کـه بخواهـیم (و شـایسته بـدانـیم) میبخشیم و پاداش نیکوکاران را ضائع نمیگردانیم. و پاداش آخرت، برای کسانی که (در دنیا) ایمان میآورند و پرهیزکاری میکنند، بهتر (و والاتر از پاداش دنیوی ایشان) است. (يوسف/ 56و57) از این لحظه به بعد میبینیم ایـن شخصیّت با انـواع دیگری از بلاها و گرفتاریها رویاروی میشود، بلاها و گرفتاریهائی که با انواع بلاها و گرفتاریهای پیشین فرق اساسی دارند. این شـخصیّت هـم بـا آنـها روياروی میشود با کمال پختۀ هوشیارانـه، و بـا آرامش خـاطر بیدغدغه دارای اطمینان و اعتماد. 8- یوسف را مییابیم در حالی که برای نـخستین بـار پس از انجام آن کاری کـه در گـذشته در حـقّ او روا داشتهاند با برادرانش رویاروی میگردد، بدان گاه کـه یوسف با مقایسۀ با ایشان والاتر و تواناتر است ... ولی ما او را آشکـارا در رفـتار و کـردار ثـابت و استوار مییابیم: (وَجَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (٥٨) وَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَلا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ (٥٩) فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَلا تَقْرَبُونِ (٦٠) قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ (٦١) وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ) (٦٢) (قحطی و خشکسالی در اطراف مصر به غایت رسید و مردم از هـر سـو بـدانجا سـرازیر شـدند) و بـرادران یوسف (نیز همچون دیگران از کنعان شام عازم مصر گشتند) و به پیش یوسف آمدند، و او ایشان را شناخت، ولی آنان وی را نشناختند. (یوسف به گونۀ شایسته از آنــان پذیرائی کـرد و بـار و بـنه ایشـان را چنان کـه میخواستند آماده نمود) و هنگامی که بار و بنه و توشۀ ایشان را آماده ساخت، گفت: (از سخنان شـما فهمیدم که برادر دیگری از پدر دارید. دفعۀ آینده) برادر پدری خـود را نـزد مـن آوریـد (و از چـیزی نـترسید) مگـر نمیبینید که من پیمانه را به تمام و کمال میدهـم (و حقّ آن را اداء میکنم) و بهترین میزبانم؟ و اگر او را نزد من نیاورید (بدانـید که چیزی بـه شـما داده نمیشود و) هیچگونه گندم و حبوباتی (از غلّه و محصولات) به شما نمیدهم، و دیگر به پیش مـن نـیائید. (بـرادران یـوسف پاسخ دادند و) گفتند: ما با پـدرش گفتگو مـینمائیـم، و حتماً (برای جلب موافقت پدر میکوشیم و) ایـن کار را خواهیم کرد. (سپس هنگامی که آهنگ کوچیدن کردند، یوسف) به کارگزاران خود گـفت: (پـول) کـالائی را که پرداختهاند در میان بارهایشان بگذارید، شـاید پس از مراجعت به خانوادۀ خویش، بدان پی ببرند و بلکه (بـر وفای به عهد ما اطمینان یابند و بر برادر خود بـنیامین بترسند و همراه او به پیش ما) برگردند.(یوسف/58-62) ٩- یوسف را خواهیم دید بدان گاه که با پیام خـدا بـدو کارها را روبهراه میکند و امور را میگرداند، چگونه برادر خود را نگاه میدارد. پس بنگریم بـه شـخصیّت پختۀ هوشیار حکیم مطمئنی که خـویشتندار و شکـیبا است: (وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (٦٩) فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ (٧٠) قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ مَاذَا تَفْقِدُونَ (٧١) قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَنْ جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ (٧٢) قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مَا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الأرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ (٧٣) قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كَاذِبِينَ (٧٤) قَالُوا جَزَاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (٧٥) فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِنْ وِعَاءِ أَخِيهِ كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ (٧٦) قَالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكَانًا وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ (٧٧) قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبِيرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (٧٨) قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلا مَنْ وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِنْدَهُ إِنَّا إِذًا لَظَالِمُونَ) (٧٩) و وقتی که به (سرای) یـوسف داخل شـدند، بـرادرش (بنیامین) را نزد خود جای داد (و پنهانی بدو) گفت: من برادر تو (یوسف) هستم، و از کارهائی که آنان کردهاند ناراحت مباش. هنگامی که بار و بنه آنان را آماده کرد، پیمانۀ (قیمتی شاه را) در بار برادرش (بـنیامین) نهاد. پس (از رهسپار شدن و پیمودن مسافتی) ندا دهندهای (از اطرافیان یوسف) فریاد برآورد: ای کاروانیان! شما دزدید. (بایستید و تکان مخورید. برادران یـوسف از این صدا به هم آمدند و) رو بدیشان کـرده گـفتند: چه چیز گم کردهاید؟ گفتند: پیمانۀ شـاه را گـم کردهایــم و هر کس آن را برگرداند، بار شتری در برابر آن میگیرد. (رئیس آنان هم تأکید کرد و گفت:) و مـن شـخصاً ایـن پاداش را تضمین میکنـم. (برادران یـوسف) گفتند: بـه خدا سوگند! شما (از روی رفتار و کردار دو سفری که بدینجا داشتهایم هر آینه) میدانید ما نـیامدهایـم تـا در سرزمین (مصر) فساد و تباهی کنیم و ما هیچ گاه دزد نبودهایـم. (اطـرافیان یـوسف) گفتند: اگر شـما دروع بگوئید، سزای آن (کسی که دزدی کرده باشد در عرف شما) چیست؟ (برادران یوسف) گفتند: سزای آن (کسی که دزدی کرده باشد، این است که) هر کس آن پيمانه در بارش یافته شود، خودش (بنده و گروگان به) سـزای آن گردد. (آری!) مــا ایـن چنین، سـتمکاران را کـیفر میدهیم. (یوسف) نخست بـارهای دیگران را پـیش از بار برادرش (بنیامین) بازرسی کرد، و سپس پـیمانه را از بار برادرش بیرون آورد. ما اینگونه بـرای یـوسف چارهسازی کردیم (و نقشه و طرح انداختیم تا بـتوانـد بـنیامین را بـه گونهای نزد خود نگاه دارد کـه دیگر برادران متوجّـه نشوند و تسلیم فرمـان او گردند). چرا که یوسف طبق آئین شاه مصر نمیتوانست برادرش را بگیرد، مگر این که خدا میخواست. (ما هم که خدائـیـم خواستیم و یوسف را به زیـور دانشـی فراخور حـال آراستیم و او در پرتو آن توانست راه بازداشت بـرادر را پیدا کند. بلی ما با اعطای دانش) درجات هر کس را که بخواهیم بالا میبریم (همان گونه که درجات یـوسف را بالا بردیم. البتّه) بـالاتر از هـر فرزانـهای، فرزانـهتری است (و خدا هم از همه فرزانهتر است. برادران یوسف) گفتند: اگر (بنیامین) دزدی کند (جای شگفت نیست، که آن را از سـوی مـادر بـه ارث بـرده است) و بـرادرش (یوسف نيز که هر دو از یک مادرند) قبلاً دزدی کـرده است. یوسف (از این سخن سـخت نـاراحت شـد، ولی) ناراحتی را در درون خود پنهان کرد و نگـذاشت از آن مطّلـع شوند. (امّا در دل) گفت: شما مقام و منزلت بـدی (در پیشگاه خدا) دارید (چرا که بـرادر خود را از پـدر دزدیدید و او را به چاه انداختید و از پدرتان نـافرمانی کردید و بدو دروغ گفتید و هنوز که هنوز است کینه او را به دل دارید و اینک هم وی را دزد مینامید) و خدا (از هر کسی) آگاهتر از چیزی است که بیان میدارید (و به من نسبت مـیدهید). گفتند: ای عزیز (مصر!) او پـدر بزرگواری دارد، یکی از مـا را بـه جـای او بگیر (و بـه بندگی بپذیر، و بدین وسیله نیکی خود را در حقّ ما بـه اتمام برسان) که ما تو را از نیکوکاران مـیبینیم. گفت: پناه بر خدا که ما (این كار را بکنیم و) غیر از آن کس را بگیریم که کالای خود را نزد او یافتهایم. ما (اگـر چنین کنیم) در آن صورت (بیگناه را بجای گناهکار گرفته و) از زمرۀ ستمکاران خواهیم بود. (یوسف/69-79) 10-آن گاه با یوسف رویاروی میشویم، در آن اوضاع و احوالی که درد و محنت یعقوب به اوج خود رسـیده است، و یزدان سبحان مقدّر و مقرّر فرموده است بلاها و آزمونهائی که گریبانگر او و خانوادهاش گردیده است برطرف شود و رخت بربندد. یوسف برای پدر و مادرش و برای خانوادهاش به فریاد آمده است و مــهر آنان وی را برانگیخته است. میبیند که بـرادرانش به زیان و ضرر آشکاری گرفتار آمدهاند و وضـع بـد و ناگواری را پیدا کردهاند. دلش به حال ایشان میسوزد، و خویــش را بدیشان معرّفی مـیکند، و با سـرزنش مهربانانهای پرده از کار خود برمیدارد، و بزرگوارانـه آنان را میبخشد و مورد عفو خود قرار میدهد، عفوی که در جای مناسب میآید، و همۀ شرائـط و ظـروف، پیام آن را میدهد و بدان اشارت دارد، و از همچون شخصیّتی با همچون نشانهها و سیماهائی که دارد انتظار آن میرود و بس: (فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ (٨٨) قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ (٨٩) قَالُوا أَئِنَّكَ لأنْتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (٩٠) قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِنْ كُنَّا لَخَاطِئِينَ (٩١) قَالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (٩٢) اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ) (٩٣) (فرزندانش فرمان او را گردن نهادند و رهسپار مـصر شدند) و چون به پیش یـوسف رفتند گفتند: ای عزیز (مصر!) ما را و خاندان مـا را انـدوه فرا گرفته است و (جسم و روح مـا را زیـان رسـیده است و بـرای خرید مواد غذائی) کالای اندکی با خـود آوردهایــم (که گمان نمیرود از ما پذیرفته گردد و چیزی که مورد نیاز مـا است با آن خریداری شود. بیا و) بر ما ببخش و بـار و کالای ما را (بدان اندازه که نیازمندیم) به تـمام و کـمال بده بیگمان خداوند بخشندگان را (به بهترین وجه) جزا میدهد. (مهر برادری در دل یوسف بجنبید و خواست خویشتن را به آنان بشناساند. سرزنش کنان بـدیشان) گفت: آیا بدانگاه که (یوسف را به چاه انداختید، و پس از او اذیّت و آزارها به بنیامین رساندید و او را در فراق برادر داغدار نمودید) از روی نادانی (جوانی) نسبت به یوسف و برادرش میدانید چه (عمل زشت و ناپسندی) کردید؟ گفتند: آیا تو واقعاً یـوسف هسـتی؟ گـفت: مـن یوسفم و این برادر من است. به راستی یزدان بر ما منّت گذارده است (زیرا که ما را از بلاها رهانیده و دوباره به هم رسانیده و سلامت و قدرت و عزّت بخشیده است). بیگمان هر کس (خدا را پیش چشم دارد و از او بترسد و) تقوا پیشه کند و (در بـرابـر گرفتاریها و مصیبتها) شکیبائی و استقامت ورزد (خداوند پاداش او را خواهد داد) چرا که خدا اجر نیکوکاران را ضـائع نـمیگردانـد. گفتند: بــه خـدا سوگند! خــداونـد تو را (بـه سبب پرهیزگاری و شکیبائی و نـیکوکاری) بـر مـا برگزیده است و برتری بخشیده است، و ما بیگمان (در کاری که در حقّ تو و برادرت روا داشتهایم) خطا کار بودهایـم. (یوسف پاسخ داد و) گفت: امروز هیچ گونه سرزنش و توبیخی نسبت به شما در میان نیست (و بـلکه از شـما درمـــیگذرم و بـــرایـتان طـلب آمـرزش مــینمایم. انشــاءاللـه) خداونـد شما را مـیبخشاید، چـرا کـه او مهربانترین مهربانان است (و مغفرت و مرحمت خود را شـامل نــادمان و تـوبهکاران مـینماید. پس از آن، یوسف از حال پدر پرسید. وقتی که از اوضاع و احوال او آگاه گردید، بدیشان گفت:) این پیراهن مرا با خود (به کنعان) ببرید و آن را بر چهرۀ او بیندازید تا (نشانی بر پیدا شدن من بوده و روشنی بخش دل و دیدهاش شود و دوباره) بینا گردد (و پردۀ تاریک غم و اندوه از جلو چشـمانش بـزدایـد و خرّم و خندانش نـماید) و همۀ خانوادۀ خود را به نزد من بیاورید. (یوسف/88-93) ١1- در پایان، آن جایگاه بزرگوارانه دلانگیز پـدیدار میآید ... جایگاه ملاقات همگان با یوسف که در اوج سلطه و قدرت خود است، و آشکارا خـواب او تعبیر میشود و رویاهایش تحقّق پیدا میکند ... او از همۀ این چیزها خویشتن را بیرون مـیکشد و بـه گـوشهای میرود و با خدای خویش خلوت میکند و از همه چیز میپردازد، و مخلصانه به مناجات او میپردازد و همه چیز دیگر را به پشت گوش میاندازد: (رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الأحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ) (١٠١) (یـــوسف رو بـــه خـدا کـرد و گـفت:) پروردگارا! (ســپاسگزارم که بـخش بـزرگی) از حکومت بـه مـن دادهای و مـرا از تــعبیر خوابـها آگاه سـاختهای. ای آفریدگار آسمانها و زمین! تو سرپرست من در دنـیا و آخرت هستی. (همۀ امور خود را بـه تـو وامــیگذارم و خویشتن را در پناه تو میدارم). مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق گردان. (يوسف/101) شخصیّت یوسف، شخصیّت یگانۀ کاملی است. دارای همۀ واقعیّت شخصیّت است، واقعيّتی که ارکان و اصول واقعیّت را در پیدایش و محیط خود جلوهگر میسازد. 12-یعقوب ... يعقوب پدر با محبّت غمزدهای است. پیغمبر با اعتماد به خدا رسیدهای است. او با هر دو تای شادی و هراس با آن خواب وعدهدهندهای که یـوسف دیده است یکجا رویاروی میگردد. يعقوب در ایـن خـواب مژدههای آیندۀ خوشایند و امیدبخشی را مییابد. در عین حال از وسوسهها و کارهای اهریمن در هراس است. میترسد که اهریمن به دل و درونـهای پسرانش رخنه کند و ایشان را به انجام کارهای ناپسند بکشاند. شخصیّت یعقوب به تمام و کمال و با همۀ زوایای آن جلوهگر و پدیدار میآید: (إِذْ قَالَ يُوسُفُ لأبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ (٤) قَالَ يَا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلإنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ (٥) وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الأحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) (٦) (ای پیغمبر! به یاد دار) آنگاه را که یـوسف بـه پـدرش گفت: ای پدر! من در خواب دیـدم که یـازده سـتاره، و همچنین خورشید و مـاه در بـرابـرم سـجده میکنند. (پــدرش) گـفت: فرزند عزیزم! خواب خود را بـرای برادرانت بازگو مکن، (چرا كه مایۀ حسد آنان میشود، و اهــریمن ایشــان را بـر آن مـیدارد) کـه بـرای تـو نــیرنگبازی و دسـیسهسازی کنند. بیگمان اهـریمن دشمن آشکار انسـان است. همانگونه (کـه در خواب خویشتن را سرور و برتر دیدی) پروردگارت تو را (به پیغمبری) برمیگزیند و تعبیر خوابها را به تو میآموزد (و با خلعت نـبوّت تـو را مـفتخر مـیسازد) و بر تو و خاندان یعقوب نعمت خود را کامل میکند، همان طور که پیش از این بر پـدرانت ابـراهـیم و اسـحاق کـامل کـرد. بیگمان پروردگارت بسـیار دانـا و پـرحکمت است (و میداند چه کسی را برمیگزیند و خلعت نبوّت را به تن چه کسی میکند).(یوسف/4-6) آن گاه ابن شخصیّت را مییابیم با تـمام واقعیّت شخصیّت بشری پیغمبری، در حالی که پسرانش با او دربارۀ یوسف صحبت میکنند. پس از آن ناگهان او را دچار فاجعه میکند: (قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ (١١) أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (١٢) قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ (١٣) قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ (١٤) فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ (١٥) وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ (١٦) قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ (١٧) وَجَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ) (١٨) (پس از اتّفاق آنان بر دور داشتن یوسف، به پدرشان) گفتند: پدر جان! چرا نسبت به یـوسف بـه مـا اطمینان نمیکنی؟ در حالی که ما خیرخواه او میباشیـم (و جز محبّت و خلوص از ما ندیده است و راهنما و دلسوز وی بوده و هستیم). فردا او را بـا مـا بفرست (تـا در میان چمنزارها و گلزارها) بخورد و بازی کند و ما مـراقب و نگهبان وی خواهیم بود. گفت: اگر او را از پیش من دور کنید و ببرید، ناراحت و غمگین میگردم. مـیترسم کـه شما از او غافل شوید و گرگ وی را بخورد. گفتند: اگر گرگ او را بـخورد، در حالی کـه مـا گروه نیرومندی هستیم (و از او محافظت میکنیم) در این صـورت مـا زيانمندانی بيش نخواهيم بود(و جز ننگ و عار بهره ای نخواهيم داشت). هنگامی كه او را بردند و تصميم گرفتند كه او را به ژرفای چاه بيندازند (و عاقبت هم نقشۀ خود را اجراء كردند)، در همين حال بدو پيام داديم كه در آينده آنان را به اين كاری كه (در حقّ تو) كردند آگاه خواهی ساخت، در حالی كه نخواهند فهميد (كه تو برادر ايشان يوسف هستی. همان برادری كه بر نيرنگ او همداستان شدند و گمان بردند كه از دست او آسوده گشتند). شبانگاه گريه كنان پيش پدرشان برگشتند (و شيون سر دادند). گفتند: ای پدر! ما رفتيم و سرگرم مسابقۀ (دو وتيراندازی) گشتيم و يوسف را نزد اثاثيۀ خود گذارديم و گرگ (آمد و) او را خورد. تو هرگز (سخنان9 ما را باور نمی داری، هر چند هم راستگو باشيم(چرا كه يوسف را بسيار دوست می داری و ما را بدخواه او می انگاری). پيراهن او را آلوده به خون دروغين بياوردند (و به پدرشان نشان دادند. پدر) گفت: (چنين نيست. يوسف را گرگ نخورده است و او زنده است ) بلكه نفس (امّاره) كار زشتی را در نظرتان آراسته است و (شما را دچار آن كرده است. اين كار شما، و امّا كار من) صبر جميل است. (صبری كه جزع و فزع، زيبائی آن را نيالايد، و ناشكری و ناسپاسی اجر آن را نزدايد و به گناه تبديل ننمايد) و تنها خدا است كه بايد از او ياری خواست در برابر ياوۀ رسواگرانه ای كه می گوئيد. (يوسف/11-18) سپس با اين شخصيّت – با تمام واقعيّتی كه اين شخصيّت دارد – برخورد می كنيم، در حالی كه پسرانش بار ديگر از او می خواهند كه مايۀ آرامش خود را بديشان سپارد... يعنی برادر كوچك يوسف را در اختيار ايشان گذارد... زيرا عزيز مصر – يوسف – كه وی را نمی شناسند او را از آنان خواسته است! تا در مقابل بردن او به پيش عزيز مصر بديشان باری دهد از آن در سالهای خشكسالی تغذيه كنند! (فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَى أَبِيهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (٦٣) قَالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلا كَمَا أَمِنْتُكُمْ عَلَى أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (٦٤) وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مَا نَبْغِي هَذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذَلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ (٦٥) قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلا أَنْ يُحَاطَ بِكُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ (٦٦) وَقَالَ يَا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (٦٧) وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ مَا كَانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِلا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ) (٦٨) هنگامی كه به پيش پدرشان برگشتند (داستان خود را با عزيز مصر بازگو كردند و از مراحم و الطاف او بسی سخن راندند و ) گفتند : (اگر بنيامين را با خود نبريم اين دفعه چيزی به ما داده نخواهد شد و ) از گندم و حبوبات محروم می شويم، پس برادرمان را با ما بفرست تا كيل و پيمانه ای دريافت داريم و (خوراك مورد نياز خانواده را با خود بياوريم. قول می دهيم كه ) ما نگهبان و حافظ او باشيم (يعقوب به ياد گذشته ها افتاد و ) گفت: آيا من دربارۀ او به شما اطمينان كنم همان گونه كه دربارۀ برادرش(يوسف) قبلاً به شما اطمينان كردم؟! (نه من شما را امين نمی دانم و فرزند خود را به شما نمی سپارم. حافظ و نگهبان فقط خدا است و) خدا بهترين حافظ و نكهدار است و از همۀ مهربانان مهربانتر است (او مرا و فرزند مرا كافی است). هنگامی كه بارهای خود را باز كردند، ديدند كه (پول)كالای ايشان (در داخل بارهايشان گذارده شده و) بديشان برگشت داده شده است. گفتند: ای پدر! ما ديگر (بيش از اين الطاف عزيز مصر) چه می خواهيم؟!اين (بهای) كالای ما است كه به ما پس داده شده است. (پس بهتر است برادرمان را با ما بفرستی) و ما برای خانوادۀ خود مواد غذائی (بـیشتری) بـیاوریم و از بـرادر خود محافظت کنیم و بار شتری را (بر مقدار قبلی) بیفزائـیم که آن (چیزی که با خود آوردهایم با توجّه بـه جود و لطف عزیز مـصر) اندک است. (سرانـجام یـعقوب گـول سحنان فرزندان را خورد. ولی برای اطمینان خـاطر) گفت: من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا ایـن که عهد و پیمان مؤكّد و استوار با سوگند به خدا، بـا من نبندید كه او را (سالم) بـه مـن بـرمیگردانـید، مگر کــه (بر اثر مرگ و یا غلبۀ دشمن و یا عامل دیگر) قدرت از شـما سـلب گردد. (فرزندانش پـیمانش را پـذیرفتند و خدای را به شهادت طلبیدند.) هنگامی که با پـدر پـیمان بستند، گفت: خداوند آگاه و مطّلع بر آن چیزی است که (به همدیگر) میگوئیم. (یعقوب به عـهد و پـیمان مؤكّد فـرزندان خود دل بست و شـفقت پـدری او را بر آن داشت که آنان را راهنمائی و نصیحت کـند) و گفت: ای فرزندانم! از یک در (بـه مـصر) داخل نشوید. بلکه از درهای گوناگون وارد شوید (تا از حسادت حسودان و چشم زخم پلیدان درامان بمانید. ولی بدانید کـه مـن بـا این تدبیر) نمیتوانم چیزی را که خدا مقرّر کرده بـاشد از شمـا بدور سازم. (یقیناً آنچه باید بشود مـیشود، و راهی برای دفع بــلا جز رعـایت اسـباب و علل پـیدا و توسّل به خدا سـراغ نـدارم). تـنها حکـم و فرمان از آن یزدان است. (دافع شرّ و جالب خیر جـهان فقط ایـزد سبحان است). بـر او تـوکّل مـیکنم (و ار او اسـتمداد مــیجویم و کـارم را بـدو واگذار مـیکنـم) و باید کـه توکّلکنندگان بر او توکّل کنند و بس (و کار خویش را بدو حواله دادند. سفارش پدر را پذیرفتند) و هنگامی که از همان طریق و به همان شیوه (به مصر) وارد شـدند که پدرشان بدیشان دسـتور داده بـود، چنین ورودی آنان را از آنچه خدا خواسته بود بدور نداشت و (حذر بــا قـدر برنیامد و در مصر بـه دزدی مـتّـهم شـدند و برادرشان بـنیامین بـه گروگان گرفته شد و غمها و انـدوهها یکـی پس از دیگری ایشـان را دربـر گرفت) و لیکن حاجتی را برآورده کرد که در انـدرون یـعقوب بـود (و آن پیدا شـدن یـوسف و شـناسائی او تـوسّط بنیامین و سرانجام به هم رسـیدن پـدر و پسـر بـعد از مدّتها فراق و هـجران بـود). بیگمان یـعقوب (در پـرتو وحی) آگاه از چیزهائی بود که ما بدو آموخته بـودیم. (از جمله مـیدانست کـه یـوسف زنـده است و عـاقبت خـواب او تـحقّق پـیدا مـیکند) امّـا بسـیاری از مردم نمیدانند (که یعقوب چنین آگاهی و اطـّلاعی در پـرتو وحی داشتـه است).(يوسف/63-68) سپس در فاجعۀ دومی که یعقوب بـدان گـرفتار آمـده است با او ملاقات میکنیم، بدان هنگام که یعقوب پدر غمزدهای است و پیغمبر به خدا رسیدهای است ... این امـر هـم پس از آن است کـه یـزدان بـرای یـوسف چارهجوئی میکند و بدو پـیام مـیدهد که چگونه برادرش را بگیرد و پیش خود نگاه دارد. یکی از پسران یعقوب برجای میماند، پسری که دارای شخصیّت ویژه در میان پسران است. تمام نشانههای برجستهای را دارا است که لازمۀ موضعها و موقعيّتهای سراســر داسـتان است. او مــیترسد پس از آن هــمه عــهد و پـیمان استواری که با پدرش بسته است با پدرش رویـاروی شود. وقتی حاضر است برگردد که یا پدرش بدو اجازۀ برگشت بدهد و یا خدا دربارۀ او داوری کند و دستور انجام کاری را بدهد که میخواهد: (فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قَالَ كَبِيرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ وَمِنْ قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الأرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ (٨٠) ارْجِعُوا إِلَى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ (٨١) وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ (٨٢) قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (٨٣) وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ (٨٤) قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ (٨٥) قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ (٨٦) يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْئَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ) (٨٧) هنگامی که (از آزادی بنیامین) کاملاً نـاامـید شدند، بـه کناری رفتند و بـا یکدیگر نـهانی بـه گفتگو و رایـزنی پرداختند. بزرگ آنان گفت: مگر نمیدانید که پدرتان از شما پیمان مؤكّد بـا سوگند بـه خدا گرفته است (کـه برادرتان را سالم بدو برگردانید؟) و (به یاد ندارید كـه) پیش از این دربارۀ یوسف کوتاهی کردهایـد؟ پس (بـه چـه روئــی اکـنون بـه سوی او بـرگردیم؟!). مـن از سرزمین (مصر) حرکت نمیکنم تا پدرم به من اجـازۀ (خروج از آن و برگشت به کنعان را) نـدهد، یـا خدا در حقّ من داوری نکند و فرمان نرانـد (و با مرگ مـن یـا آزادی بنیامین، کار را یکسره نسازد) و او بهترين داور و فرمانده است (و جز به حقّ فرمان نراند و جز به عدل داوری نکند). شما به پیش پدرتان برگردید و بگوئید: ای پدر! پسرت دزدی کرده است (و در برابـر آن بـنده گردیده است و بــه اســارت رفـته است) و گواهـی نمیدهیـم مگر به آنچه (از دزدی بنیامین با چشم خود دیدهایم و بر آن) مطّلع شدهایم، و ما (در آن هنگام که با تو پیمان بستهایم نمیدانستیم که او دزدی میكند. چرا که) از غیب خبر نداشتهایم (و راز نـهان در پشت پـردۀ غیب جهان را جز یزدان نمیداند). و از (اهالی) شهری که ما در آن بودهایم (که مصر است) و از کاروانی که با آن (به کنعان) برگشتهایم بپرس (تا بیگناهی ما برای تو ثابت شود) و ما تأکید مـیکنیم که راسـتگوئیم (و جز حقیقت نمیگوئیم. بقیّۀ برادران بـه کنعان بـرگشتند و پدرشان را از ماجرا باخبر کردند و او) گفت: بلكه نفس (امّاره) کار زشتی را در نظرتان آراسته است (و شما را دچار آن کرده است. این کار شما، و اما کار من) صبر جـمیل است، (صـبری که جزع و فزع، زیـبائی آن را نیالاید، و ناشکری و ناسپاسی، اجر آن را نزدايد و به گناه تبدیل ننماید). امید است که خداوند همۀ آنان را به من بازگرداند. بیگمان او كاملاً آگاه (از حال من و حال ایشان بوده و) دارای حکمت بالغه است و کارهایش از روی حساب و فـلسفه است). و از فـرزندانش روی برتافت و گفت: ای وای بر من بر (دوری) یوسف (من!) و (از بس کــه گـریست) چشـمانش از انـدوه سـفید (و نابینا) گردید. و او اندوه خود را در دل نهان میداشت و خشم خود (بر فرزندان) را قورت مـیداد. گـفتند: (ای پدر!) به خدا سوگند! آن قدر تو یاد یوسف مـیکنی که مشرف به مرگ مـیشوی یــا (مـیمیری و) از مردگان میگردی. (خویشتن را بپا و به خود و به ما ترحّم فرما و از غم و اندوه بکاه). گفت: شکـایت پـریشان حـالی و اندوه خود را تنها و تنها به (درگاه) خدا میبرم، (و فقط بــه آسـتان خدا مــینالم و حل مشکـل خود را از او میخواهم) و من از سوی خدا چیزهائی میدانـم که شما نمیدانید. ای فرزندانم! بروید و (در مصر همراه بـرادر مهتر خود) بـه دنـبال یـوسف و بـرادرش بگردید و از رحمت خدا ناامید مشوید، چرا کـه از رحمت خدا جز کافران ناامید نمیگردند. (من احساس میكنم روزگار دیدار نزدیک است). (يوسف/80-87) در واپسین جايگاههای محنت فراوان و غم و انـدوه درازی که گریبانگـر پـیرمرد رنـجدیده و بلا کشـیده میشود، او را با همان سیماها و با همان واقعيتّها خواهيم یافت. او را خواهیم دیـد بوی یـوسف را از پـیراهـن یوسف میبوید، و با خشم پسرانش و با سرزنش و سرکوبی ایشان رویاروی میگردد، ولی در اعـتماد و اطمینان خود به پروردگارش کمترین گمانی به خویشتن راه نمیدهد: (وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لأجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلا أَنْ تُفَنِّدُونِ (٩٤) قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ (٩٥) فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ (٩٦) قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ (٩٧) قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ) (٩٨) هنگامی که کاروان (از مصر به سوی شام) حرکت کرد، پدرشان (به کسانی که پیش او بـودند) گـفت: اگر مـرا بیخرد و بیمغز ننامید، (به شما مـیگویم) مـن واقـعاً بوی یوسف را میبویم! (اطرافیان بدو) گـفتند: بـه خدا قسم! بیگمان تو در سرگشتگی قدیم خود هستی (و بـر بال خیالات و خرافات در پروازی). هنگامی كه (پـیک) مـژدهرسان بـیامد و پـیراهـن را بـر چـهرهاش افکند، (چشمان یعقوب) بینا گردید (و نور سرور، به دیدگانش روشنی بخشید. یعقوب به حاضران) گفت: مگر به شما نگفتم: که از سـوی یـزدان (و در پـرتو وحـی رحمان) چيزهائی میدانم كه شما نمیدانید؟ (فرزندان یـعقوب) گفتند: ای پدر! (بر ما بـبخشا و) آمـرزش گناهانمان را برایمان (از خدا) بخواه. واقعاً ما خطا کار بودهایم. گفت: از پــروردگارم، پـیوسته بــرایـتان طـلب آمـرزش (گـناهانتان را) خواهـم کـرد. بیگمان او بخشایشگر مهربانی است. (يوسف/94-98) این شخصيّت، شخصیّتی است با ویـژگیها و سـیماهای یگــانه. احســاسات و عــملکردهایبثن واقـعی است. شخصیّتی است که خود واقعیّت و تمام شرائط و ظروف و گستره محیط را بدون هر گونه آراسـتن و کـاستن و تحریف کردنی جلوهگر میسازد. * واقعیّت در عین حال که درست و مورد اطمینان و پاک و سالم است، بلکه این واقعیّت به واقعیّت شخصیّتهای انسانی بســنده نــمیکند، واقــعیّت شخصیّتهای آدمیزادگانی که داستان در این جولانگاه فراخ بـدانـان توجّه می کند و در این سطح و مرتبۀ دلانگیز از ایشان سخن میراند. و لیکـن در واقعیّت رخـدادها و بیان گفتارها و نشان دادن حرکات و سکنات هر یک از آنها و نمودن صدق و صداقتها و طبیعت و سرشتها در زمان و مکان خود، و در محیط و شرائـط و ظـروف خویش، جلوهگر میآید و نقاب از چهره میگشاید... چه هر حرکت بیرون و هر خاطرۀ درون و هر واژهای، در زمان خود پدیدار میآید، و به شکلی که مورد انتظار است نمودار میگردد، و در مکان خاصّ خود در صحنۀ نمایش جای میگیرد، و در ناحیه سـایه روشنها و در ناحیۀ پـرتوهائی که مورد انـتظار است، به نوبه و حسب اهمیّت و نـقش و سرشت جریان حیات، جایگزین میشود و یا تغییر مکان میدهد ... همان کاری صورت میگیرد که در شـخصیّتها نـیز صـورت میگرفت چنان که قبلاً بیان داشتیم. حــتّی لحظههای بیان جنس مخالف در داستان و جایگاههای او گسترۀ کامل خود را فراگرفته است. و از آن در حدود برنامۀ پـاک و سـزاوار «انسـان« بـدون هر گونه آراستن و کاستن و تـغییر و تـحریف واقعیّت بشری، سخن رفته است، و از شمول و کمال و صداقت واقعیّت بشری چیزی فروگذار نگردیده است، ولی بیان چنان لحظاتی و وراندازی گسترههای هماهنگ با بقیّۀ رخدادها و جایگاهها بدین معنی نیست که در برابر همه واقعيّتهای بشری ایستادهایم، و این چیزها را به عنوان محور حیات او پیش چشم داشتهایم، و آنها را اهداف کلّی سراسر زندگی او شمردهایم، و بدون کم و کاست همه چیز انسان را اظهار کردهایم و به دیگران نمودهایم، بدان گونه که جاهلیّت میکوشد به ما چنین بفهماند تنها این، هنر راست و درست است و بس! جاهلیّت به نام هنر صادقانه، انسـان را مسـخ مـیکند. وقتی که در برابر نگرش به جنس مخالف مـیایسـتد، انگار جنس مخالف همه چیز زندگی بشری است. از آن لجنزار فراخ و ژرفی میسازد، و بالای آن را با گلها و شکوفههای اهریمنانه میآراید! جاهلیّت این کار را نمیکند، چون واقعیّت خودش ایـن چنین است، و نه بدان خاطر که جاهلیّت در به تـصویر کشیدن این واقعیّت مخلص است! نـه، بـلکه جـاهلیّت چنین میکند بدان خاطر که «پـروتوکولهای صـهیون« یعنی طرحها و نقشههای صهیونیسم این را میخواهد! آنان میخواهند «انسان« را از همه چیز جز حیوانـیّت لخت و عور کنند، تا تنها یهودیان ننگین نشوند به این که آنان از همۀ معیارها و ارزشهای غیر مادّی به در میآیند و لخت و عور میگردند! آنان میخواهند کـه همۀ انسانها در گل و لای لجنزار بلولند و غرق شنوند تا همۀ تلاشهای انسانها محدود و منحصر بـدان لجـنزار گردد، و همۀ توانهایشان صرف آن شود. چه این امر از همۀ امور دیگر بهتر و زودتر از میان بردن بشریّت را تضمین میکند، و بدین وسیله انسانها در برابر حکومت صهیونیسم نفرین شدهای کـه یـهودیان در انـتظار آن هستند، به زانو درمیآیند و کرنش مینمایند! يهودیان گذشته از این که هنر را وسیلهای برای رسیدن بدین شرّ و بلا مورد استفاده قرار میدهند، در کنار آن در نشـر مکتبهای «علمگرا» نیز میکوشند، مکتبهائی که به خود همین هدف منتهی میگردند. گاهی به نام «داروینیسم« و گـاهی بـه نـام «فرویدیسم« و زمـانی به اسـم «مارکسیسم« یا «کمونیستی عـلمی« مکـتبهائی را به انسانها ارائه میدهند و در تقویت آنـها مـیكوشند ... همۀ این مکتبها هم در تحقّق بخشیدن و پـیاده کـردن پـــروژهها و نــقشههای صــهیونیسم خـوفناک و وحشتانگیز برابر و یکسانند! داستان پس از آن، از شخصیّتها و رخدادها می گذرد تا سایه روشنهای دورهای از تـاریخ را تـرسیم كند کـه حـوادث و وقـائع داســتان در آن روی میدهد، و شخصیّتهای فراوان داستان در آن به جنبش و کـوشش میپردازند، و سیماهای همگانی شخصیّتها به تـصویر کشیده میشوند، و در نتیجه صحنۀ نـمایش حوادث و وقائع با ابعاد جهانی خود در این دورۀ تاریخی ترسیم میگردد ... ما به بخشی از نگاهها و سیماها و بندها و قسمتهائی بسنده میکنیـم که همچون ابعادی در آنـها ترسیم میشود: ١٣- مصر در این دوره از زمان، فراعنه بر آن حکومت نمیکردند که از خاندانهای کــهن مـصر بـودند. بلکه «چوپانان« بر آن فرمانروائی داشـتند، آن کسانی کـه ابراهیم و اسـماعیل و اسـحاق و یـعقوب در روزگـار نزدیک به دوران آنان میزیستهاند، و ایشـان از ایـن پیغمبران چیزهائی از آئین خدا را آموختهاند و بدانـها آشنائی پیدا کردهاند ... این برداشت ما از قـرآن است. آنجا که قرآن شاه را به لقب «ملک« مـیخواند. در صورتی که قـرآن شـاه زمـان مـوسی عليه السّلام را بـه لقب مشهور زمان «فرعون« مینامد ... از ایـن سـخن تـا اندازهای معلوم میگردد کـه روزگـار یـوسف عليه السّلام در مصر کی و چه وقت بوده است. دوران یوسف عليه السّلام در مصر، میان دوران حکومت خاندان سیزدهم و خـاندان هفدهم است. اینان هم خاندانهای «چوپانان« هستند، آن کسانی که مصریها ایشان را «هکسوس« مینامند، چون آنان را دوست نمیدارند! زیرا گفته میشود که مـعنی این واژه در زبان کهن مصر: «خـوکها» یـا «چـوپانان خوکها» است! این دوره در حدود یک قرن و نـیم بـه طول میانجامد. ١٤-پیغمبری یوسف عليه السّلام در این دوره از زمان بوده است، و مردمان را به سوی اسـلام خـوانـده است ... اسلام كه آئین یکتاپرستی و توحید خالص است ... بدان هنگام که در زندان بسر میبرده است، و بیان داشـته است که آئین یکتاپرستی آئین پدران و نیاکانش ابراهیم و اسحاق و یعقوب بوده است. آن گونه که قرآن روایت کرده است یوسف آئین توحید را واضح و دقیق و کامل و شامل، بیان داشته است. از جمله از ایـن سـخنان او همچون چیزی فهم و درک میشود: (إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ (٣٧) وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ (٣٨) يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (٣٩) مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلا لِلَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ) (٤٠) من از (ورود به) کیـش گروهی دست کشیدهام که به خدا نمیگروند و به روز بازپسین ایـمان نـدارنـد. و من از آئین پدران (و نیاکان) خود ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردهام (و به دنبال ایشان رفتهام). ما (انبیاء) را نسـزد کــه چیزی را انباز خـدا کنیم. ایـن (تـوحید و یگـانهپرستی)، لطف خدا است در حقّ مـا (انـبیاء که افتخار تبلیغ آن را پیدا کردهایم) و در حقّ همۀ مردمان (که با پذیرش آن راه بهشت را میسپرند) و لیکن بیشتر مـردمان سپاسگزاری (چنین لطفی را) نمیکنند (و چیزهائی را انباز خدا مینمایند که کاری از آنها ساخته نیست). ای دوستان زندانی من! آیا خدایان پراکنده (و گوناگونی كه انسان بـاید پـیرو هـر یک از آنــها شـود) بهترند یا خدای یگانۀ چیره (بر همه چیز و کس؟). ایـن مــعبودهائی که غیر از خدا مـیپرستید، چیزی جز اسمهای (بیمسمّی) نیست که شما و پدرانـتان آنـها را خدا نامیدهایـد. خداونـد حجّت و بـرهانی بـرای (خدا نامیدن) آنها نازل نکرده است (و وحی و پـیامـی بــرای معبود بودن آنها ارسـال نـنموده است). فرمانروائـی از آن خـدا است و پس. (ایـن، او است کـه بر کـائنات حکومت میکند و از جمله عقائد و عـبادات را وضــع مینماید). خدا دستور داده است که جز او را نپرستید. این است دین راست و ثابتی (که ادلّه و براهین عقلی و نقلی بر صدق آن رهبرند) ولی بیشتر مردم نمیدانـند (که حقّ این است و جز این پوچ و ناروا است).(یوسف/37-40) این تصویر واضح و کامل و شامل و دقـیق اسـلام از لحاظ اصول عقیده است، بدانگونه که هـمۀ پـيغمبران خدا آن را با خود به ارمغان آوردهانـد. ایـن تـصویر دربرگیرندۀ ایمان به یزدان، ایمان به آخرت، توحید خدا، به هیچ وجه برای خدا انباز قرار ندادن، و شناخت یزدان سبحان با صفاتی که دارد، از قبیل: یگـانه، چـیره ... و حکم کردن به این که وجودی حقیقتاً وجود ندارد جــز خدا، و سلطه و قدرتی در اصل برای کسی نیست جـز خــدا ... بــدین خــاطر بــاید هــمۀ خـداگـونهها و خداوندگارهائی نفی شود که بر مـردمان فـرمانروائـی دارند، و سلطه و قـدرت و حکومت و فـرماندهی را از آن یزدان دانست و بس، و آن را اعلام کرد. چرا که یزدان سبحان خود دستور فرموده است که مردمان جز او را نــپرستند. بـر دست گـرفتن سـلطه و قـدرت و حکومت و فرماندهی و ربوبیّت، به معنی بنده گرداندن مردمان است، و مخالف با فرمان یزدان مبنی بر بنده گرداندن همگان برای ایزد یگانۀ سبحان است. و مخالف با معنی «عبادت« است که مراد از آن کرنش بـردن در برابر سـلطه و فـرمان یـزدان، و اعـتراف بـه ربـوبیّت خداوند منّان است. و با تعریف دین قیّم، یـعنی آئـین راست و استوار جور درنمیآید که به مـعنی انـحصار خدا به عبادت - یعنی فرمانروائی را تنها بدو دادن و از آن او دانستن - است. چه فـرمانروائـی و عـبادت، ملازم یکدیگر و در کنار همدیگرند: (إِنِ الْحُكْمُ إِلا لِلَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ ). فرمانروائی از آن خدا است و بس. (این، او است که بـر کائنات حکومت مـیکند و از جمله عقائد و عـبادات را وضع مـینماید). خدا دسـتور داده است که جز او را نپرستید. این است دین راست و ثابتی (که ادلّه و براهین عقلی و نقلی بر صدق آن رهبرند).(يوسف/40) این واضحترین و کاملترین و دقیقترین و شاملترین تصویر اسلام است. روشن است که یوسف عليه السّلام زمانی که زمام امور را در مصر به دست گرفت، به دعوت خود ادامه داد و مردمان را به اسلام فراخواند بدان شكل واضح و کامل و شامل و دقیقی که لازم بود ... قطعاً باید اسلام توسّط او در مصر انتشار پـیدا کـرده باشد. زیـرا اقـوات و ارزاق مردمان در دست اخـتیار او بوده است و فـقط زمـام فرمانروائی را در دست نداشـته است و بس. هـمچنین اسلام توسّط او باید در سرزمینهای مجاور نیز پخش شده باشد، سرزمینهائی که گروههای اعزامی آنجاها به مصر میآمدند تا اقوات و ارزاقی را با خود ببرند کـه بر اثر حکمت و تدبیر یوسف اندوخته و ذخیره گـردیده است. دیدیم که برادران یوسف از سرزمین کنعان که در اردن قرار دارد و مجاور مصر است همراه با قافلههای سائرین میآیند تا از مصر زاد و توشه ببرند. اين حال هم خشکسالی را به تصویر میکشد، آن خشکسالیای که در این دوره از زمان همۀ نقاط را فراگرفته است و همه جا گیر شده است. داستان اشارت دارد به بهای سنگینی که در راه عـقیدۀ اسلامی پرداخـته شـده است، عـقیده ای که در آغـاز داستان گفته شد که سلسله چوپانان تا اندازهای بـا آن آشنا شدهاند. همچنین اشارت دارد به این که این عقیده بعد از دعوت یوسف بدان انـتشار پـیدا کرده است و آشکار گردیده است. اشارۀ نخستین در نقل قول زنان آمده است، بدان هنگام که خورشید طلعت یوسف پیدا گردیده است و به پیش ایشان آمده است: (فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ، وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ، وَقُلْنَ: حَاشَ لِلَّهِ! مَا هَذَا بَشَرًا. إِنْ هَذَا إِلا مَلَكٌ كَرِيمٌ) (٣١) هنگامی که چشمانشان بدو افتاد، بزرگوارش و دیـدند و (به دهشت افتادند و سراپا محو جمال او شدند و بجای میوه) دسـتهایشان را بـریدند و گـفتند: مـاشاءالله ایـن آدمیزاد نیست، بلکه این فرشتۀ بزرگواری است.(يوسف/31) در سخن عزیز خطاب به همسرش آمده است: (يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ) (٢٩) ای یوسف! از این (موضوع) چشـمپوشی کـن و (آن را پنهان و پوشیده دار. و تو ای زن) از گناهت استغفار کن (و آمرزش آن را از خدا بخواه)، بیگمان تو از بزهکاران بودهای.(يوسف/29) امّا اشارۀ روشن دوم از زبان همسر عزیز روایت شده است. پیدا است که همسر عزیز به عقیدۀ یوسف، ایمان پیدا کرده است و بدان گرویده است و در پایان اسلام آورده است. روند قرآنی ایمان او را این چنین از خود او نقل کرده است: (قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (٥١) ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ (٥٢) وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ) (٥٣) زن عزیز (مصر) گفت: هم اینک حقّ آشکار میشود. این من بودم که او را به خود خواندم (ولی نیرنگ من در او نگـرفت) و از راسـتان (در گفتار و کـردار) است. ایـن (اعتراف من) بدان خاطر است که (یوسف) بداند من در غیاب (او، جز حقّ نمیگویم و نـبودن او را بـرای خود مغتنم نـمیشمرم و) بـدو خیانت نـمیکنم، و خداوند بیگمان نیرنگ نیرنگبازان را (به سوی هدف) رهنمود نمیکند (و به هدف نمیرساند، و بلکه بـاطل و بـیهوده میگرداند). من نفس خـود را تبرئه نمیکنـم (و خویشتن را بیگناه نمیدانم) چرا كـه نـفس (سـرکش طبیعتاً بـه شهوات میگراید و زشتیها را تزیین مینماید و مردمان را) به بدیها و نابکاریها میخواند، مگر نفس کسـی کـه پروردگارم بـدو رحـم نماید (و او را در کـنف حمایت خود مصون و مـحفوظ فرماید). بیگمان پـروردگارم دارای مغفرت و مرحمت فراوانی است.(یوسف/51-53) وقتی که روشن گردید که آئین یکتاپرستی - در ایـن سطح - پیش از این که یوسف زمام فرمانروائی را در مصر به دست گیرد شناخته شده است، قطعاً باید پس از آن در زمان مملکتداری یوسف در سـطح وسـیعتری آئین توحیدی گسـترش پـیدا کـرده بـاشد و اسـتقرار پـــذیرفته بــاشد، و پس از آن در دوران حکــومت خاندانهای چوپانان نیز آئین توحیدی انتشار و استقرار چشمگیری داشته باشد. هنگامی که فرعونها در خاندان هیجدهم زمام امور را به دست گـرفتهانـد، با آئین یکتاپرستی مقاومت ورزیدهانـد، آئینی کـه در نسـل یعقوب جلوهگر بوده است، نسلی که در مـصر کـثرت یافته است. فرعونها مبارزه را آغازیدهاند تا بتپرستی را برگردانند، چون بنیاد حکومت فراعنه بر بتپـرستی استوار و ماندگار میگردیده است! بدین منوال معلوم میشود که علاوه از علّت سیاسی به چه علّت دیگری فراعنه با بنیاسرائیل - یعنی فرزندان یعقوب - مبارزه میکردند. بنیاسرائیل کسانی بودهاند که از خارج از مصر به مصر آمدهاند و در آنجا سکونت گزیدهاند و فرمانروائی نمودهانـد و در دوران شـاهان چوپانان استقرار پذیرفتهاند، چوپانانی که خودشان هـم از خارج به مصر آمدهاند. هنگامی که مصریها شـاهان چوپانان را راندند، همپیمانان بنیاسرائیل ایشان را نـیز راندند ... البتّه اختلاف دو عقیده باید تعبیر نـیرومندی برای چنان دشمنانگی و مبارزهای باشد. چون انـتشار عقیدۀ صحیح توحیدی ستونی را در هم میشکسته است که شاهنشاهی فراعنه بر آن اسـتوار مـیگردیده است. عقیدۀ توحیدی، دشمن اصـلی طـاغوتها و حکـومت طاغوتها و ربوبیّت طاغوتها است. اشارهای به این چیزی که میگوئیم در نقل قول قرآن مجید از مؤمن آل فرعون در سورۀ غافر آمـده است. بدان گاه کـه بـه دفـاع اسـلامی بزرگوارانه خود از موسی عليه السّلام رودرروی فرعون و درباریان او پرداخـته است، وقتی که فرعون خواسته است موسی را به قـتل برساند، تا بـا کشـتن او خطری که از جانب عقیدۀ توحیدیای که موسی آن را با خود به ارمـغان آورده است و شاهی و فرمانروائی او را تـهدید میکند، از میان رود: (وقال فرعون:ذروني أقتل موسى وليدع ربه , إني أخاف أن يبدل دينكم أو أن يظهر في الأرض الفساد . وقال موسى:إني عذت بربي وربكم من كل متكبر لا يؤمن بيوم الحساب . وقال رجل مؤمن من آل فرعون يكتم إيمانه:أتقتلون رجلا أن يقول:ربي الله ? وقد جاءكم بالبينات من ربكم , وإن يك كاذبا فعليه كذبه , وإن يك صادقا يصبكم بعض الذي يعدكم , إن الله لا يهدي من هو مسرف كذاب . يا قوم لكم الملك اليوم ظاهرين في الأرض . فمن ينصرنا من بأس الله إن جاءنا ? قال فرعون:ما أريكم إلا ما أرى . وما أهديكم إلا سبيل الرشاد . وقال الذي آمن:يا قوم إني أخاف عليكم مثل يوم الأحزاب . مثل دأب قوم نوح وعاد وثمود والذين من بعدهم , وما الله يريد ظلما للعباد , ويا قوم إني أخاف عليكم يوم التناد . يوم تولون مدبرين ما لكم من الله من عاصم , ومن يضلل الله فما له من هاد . . ولقد جاءكم يوسف من قبل بالبينات فما زلتم في شك مما جاءكم به , حتى إذا هلك قلتم:لن يبعث الله من بعده رسولا , كذلك يضل الله من هو مسرف مرتاب . الذين يجادلون في آيات الله بغير سلطان أتاهم . كبر مقتا عند الله وعند الذين آمنوا ! كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبّارٍ...). فرعون (به اطرافیان و مشاوران خود) گـفت: بگذارید من موسی را بکشم و او پروردگارش را (بـرای نـجات خود از دست من) به فریاد خواند. من از این مـیترسم که آئین شما را تغییر دهد، یا این که در زمـین فسـاد را گسترش دهـد و پـراکنده سـازد. مـوسی (خـطاب بـه فرعون و فرعونیان) گفت: مـن بـه پروردگار خود و پروردگار شما پناه میبرم از دست هر متکبّری کــه بـه روز حساب و کتاب (قیامت) ایمان نداشته بـاشد. مـرد مـؤمنی از خاندان فرعون کــه ایمان خود را پنهان میداشت گفت: آیا مردی را خواهید کشت بدان خـاطر که میگوید: پروردگار من الله است، در حالی که دلائـل روشنی و مـعجزات آشکـاری از جانب پـروردگارتان بـرایـتان آورده است و بـه شما نـموده است؟ اگر او دروغگو باشد، دروغگوئیش دامنگیر خود او خواهـد شد، و اگر راستگو باشد، برخی از عذابهائی که شـما را از آن مــیترساند گـریبانگیرتان خواهـد گشت. قطعاً خداوند کسی را (بـه راه نـجات و رسـتگاری) رهنمود نمیسازد که تجاوز کار و دروغ پرداز باشد. (مرد مؤمن ادامه داد و گفت:) ای قوم من! امروز حکومت در دست شما است، و در این سرزمین پيروز و چیرهاید. امّا اگر عذاب سـخت (خانه بـرانـداز و ریشـهکن سـاز) الهـی دامنگیرمان شود، چه کسی ما را مدد و یـاری خواهـد کرد و برای رستگاریمان خواهد کوشید؟! فرعون گفت: من جز آنچه صلاح دیدهام و پـیشنهاد کـردهام صـلاح نمیبینم و به شما پیشنهاد نـمیکنـم. (پس دستور مـن کشتن موسی است و باید اجراء شود). آن مرد باایمان گفت: ای قوم من! میترسم همان بلائی به شما رسد که در روزگاران گذشته بـه گروهها و دسـتهها رسـیده است. از سزای عادتی همچون عادت قوم نوح و عاد و ثمود و کسانی که بعد از آنان بـودهانـد (مـیترسم که گریبانگیرتان شود) خداوند نمیخواهد به بندگان ستم کند (و نمیپسندد که بندگانش هم به یکدیگر ستم کنند). ای قوم من! بر شما از روز صدا زدن (که قیامت است) میترسم. آن روزی که پشت میکنید و میگريزید، امّا هیچ پناهی جز خدا (برای حفظ خود از عذاب) نداریـد. آخر خدا کسـی را که (از راسـتای بـهشت مـنحرف و) گمراه سازد، هیچ راهنما و راهبری نحواهد داشت. پیش از این، یوسف آیههای روشن و دلائل آشکاری را برای شما آورده بود، امّا شما پیوسته دربـارۀ آنچه آورده بود و ارائه داده بود شکّ و تردید میکردید (و به دنبال او راه نمیافتادید) تــا زمـانی کـه از دنـیا رفت، گـفتید: خداوند بعد از او دیگر پیغمبری را برانگیخته نخواهـد کرد. این چنین خداونـد اشـخاص مـتجاوز و متردّد را گمراه و سرگشته میسازد. آنان کسانیند که بدون هیچ دلیلی که (از عقل یـا نقل در دست) داشـته بـاشند، در برابر آیات الهی (مـوضعگیری مـیکنند و) بـه ،ستیز و کشـمکش مــیپردازنـد. (چـنین جدال بیاساس و نادرستی بـا آیـات الهـی) موجب خشـم عظیم خـدا و کسـانی خواهد شـد کـه ایـمان آورده بـاشند. اینگونه خداوند به هر دلی که خود بزرگبین و زورگو بـاشد، مهر مینهد (و حسّ تشـخیص را از آن میگیرد).(غافر /26-35) نبرد حقیقی میان عقیدۀ توحیدیای بوده است كه یزدان سبحان را به ربوبیّت اخـتصاص مـیداده است، او را مختصّ به عبادت میدانسته است، عبادت به مـعنی کـرنش بـردن و پـرستش کـردن و پـیروی نـمودن از حاکمیّت خدای یگانه، و میان فرعونیگریای که بر پایۀ بتپرستی استوار و ماندگار میگردد، و جـز در سـایۀ بتپرستی برپا و برجای نمیشود. چه بسا توحید ناقصی کـه «اخـناتون« آن را مـعرّفی و شناسانده است جز اثری از آثار پراکـنده و پـریشانی نبوده است کـه از تـوحیدی بـرجـای مـانده است کـه یوسف عليه السّلام در سرزمین مصر آن را پخش کـرده است، همان گونه که قبلاً گفتیم، بویژه اگر صحیح باشد که در تاریخ گفته میشود مادر اخناتون آسیائی بوده است و از فرعونیان و مصریان نبوده است! پس از این حاشیهپردازی و جرّ مـقال، به نظرها و نگاههائی بـرمیگردیم کـه بـیانگر سـرشت ایـن دورۀ تاریخی است، دورهای که رخـدادهـای داسـتان در آن روی دادهاند و قهرمانان داستان به جنب و جوش در آن پرداختهاند. خواهیم دید که این دوره از مرزهای گسترۀ مصر فراتـر مـیرود، و قـالب و سـیمای آن زمـان را به طور کلّی مینگارد. کاملاً روشن است که سرشت این دوره از زمان، آمیزۀ خوابدیدنها و غیبگوئیهائی است که به سرزمین یگانهای محدود نمیگردد، و خاصّ قوم ویژهای نیست ... این پدیده را آشکارا در خواب دیدن یوسف و تعبیر آن، و در نهایت تحقّق یافتن و معنی پیدا کردن آن، و همچنین این پدیده را در خواب دیـدنهای دوستان زندانی، و بالأخره در خواب دیدن شاه، خواهیم یافت ... همۀ این خوابها هم مورد توجّه قرار میگیرد، چه از سوی کسانی که خواب میبینند و چه از سـوی کسانی که آن را میشنوند. ایـن هـم بیانگر قـالب و سیمای آن عصر به طور کلّی است. خلاصه، این داسـتان سـرشار از عـناصر هنری است. همچنین لبریز از عنصر بشری، و پر از فعل و انفعالات و جنب و جوش است. شیوۀ بیان، این عناصر را روشن و برجسته، آشکار میسازد، گذشته از این که ویژگیهای الهامگرانه و مؤثّر تعبیر قرآنی جای خود دارد، و نواها و آهنگهای موسیقی مناسب فضاهائی که روند قرآنـی به تصویر میکشد، جانپرور و دلنوازند. در این داستان عنصر مهر پدرانه در شکلها و با درجات گوناگون، و با خطّ ها و سایهروشنهای آشکار و نمودار جلوهگر میآید. مهر پدرانه در عشق یعقوب به یوسف، و به برادر کوچک یوسف، و نسبت به سائر فرزندانش، و در واکنشها و پاسخگوئیهای روانی به پیشامدها و به رخدادهائی که پیرامون یوسف از آغـاز تـا بـه انـجام داستان اتّفاق میافتد، پیدا و هویدا است. عنصر شکّ و حسد را میان برادرانی خواهیم دید که از مادران مختلف هستند و از پدر خود محبّتهای متفاوت میبینند. عنصر فرق و جدائی را خواهـیم یـافت در واکـنشها و پاسخگوئیهای گوناگون به رشک و حسد مـوجود در جانها و درونهای برادران ... رشک و حسد برخـی از آنان را میکشاند به این که بزه کشـتن را در دل نگـاه دارند. و برخی از آنها را میکشاند به این که برای گریز از بزه کشتن اشاره کنند به این که یـوسف را به چاه بیندازند تا کاروانی او را با خود بردارد و ببرد. عنصر مکر و نیرنگ را به شکلهای گوناگون خواهـیم یافت، از مکر و نیرنگ برادران یوسف در حقّ یوسف گرفته تا مکر و نیرنگ زن عزیز نسبت به یوسف و به شوهر خود، و در حقّ زنان ... عنصر شهوت و هوا و هوس، و جهشها و کششهای آن را خواهیم یافت. خواهیم دید که بـه شهوات چگـونه پاسخ داده میشود، و چه واکنشی در مـقابل شـهوات صورت میپذیرد. آیـا تسـلیم شـهوات مـیگردند یـا شهوات را مهار میکنند و در برابرش میایستند. کـار در آن به شگفتی و آرزو میکشد، یا مـراعـات عـفّت میشود و از آن خودداری میگردد، و به خدا پناه برده میشود و بدو چنگ زده میشود. عنصر پشیمانی را به شکلهای گوناگونش خواهیم یافت. عفو و گذشت را در اوقـات خود مـیبینیم. شـادی و شادمانی را مییابیم که از گرد هم آمدن پراکندگان و به هم رسیدن دورافتادگان حاصل میگردد ... افزون بر اینها، برخی از شکلهای جامعۀ جـاهلی را در طبقه و چین درباریان و اشراف، خواهیم یافت. خانه و زندان و بازار و مـجلس آنــان را در مصر آن روزی خواهـیم دیـد. جـامعۀ عـبرانـی، و خـواب دیـدنها و پیشگوئی کردنهای رائـج در آن عصر را پـیش چشـم میداریم. داستان با خواب دیدنی آغاز میگردد که یوسف آن را برای پدرش نقل میکند. پدرش بدو خبر مـیدهد کـه مقام بزرگی را پیدا خواهد کرد. بدو سفارش میکند که خواب خود را برای برادرانش روایت نکند تا رشک و حسد آنان را برنینگیزد و اهریمن ایشان را بفریبد و در حقّ او به مکر و نیرنگ پردازند ... سپس داستان چنین پیش میرود که گوئی آن خواب در حال تعبیر شدن و تحقّق پیدا کردن است، و آنچه یعقوب پیشبینی کـرده است در شرف وقوع است. همین که خواب در پـایان تعبیر میشود و تحقّق میپذیرد، روند قرآنی داستان را به پایان میبرد و بیشتر از آن صحبت نـمیکند و به دنبال داستان نمیرود، و هـمچون نـویسندگان «عـهد قدیم« یعنی تورات، این شـاخ و آن شـاخ نـمیپرد، و شاخهها و برگهائی بر آن فراهم نمیآورد. بلکه رونـد قرآنی همین که بدین خاتمۀ دقیق هنری رسید، و چنان که باید هدف دینی حـاصل گـردید، از داسـتانسرائـی بازمیایستد و بیش از آن دم نمیزند. آنچه در داستان گره هنری نامیده میشود، در داسـتان یوسف واضح و آشکار است. چنان که گذشت، داستان با خواب دیدنی آغاز مـیگردد، و تـعبیر آن و تحقّق یافتن آن مجهول و نامعلوم میماند. سپس اندک اندک هویدا و پیدا میشود، تا خاتمۀ داسـتان سـرمیرسد و گره هنری به صورت طبیعی و بدون هر گونه تکلّف و مشقّتی و تظاهر و دردسری، باز میشود. داستان به بخشهائی تقسیم گردیده است. هر بخشی هم دربرگیرندۀ چندین صحنه است. روند قرآنی فاصلههای خالی میان هر صحنه و صحنۀ دیگر را رها میسازد تا خیالپردازی و اندیشۀ خواننده خودش آنها را پر کند، و حرکتها و کلمههائی را تکمیل کند که حذف شده است. در این کار، تشویق و تحریک و خوشی و لذّتی نهفته است كه نگو ... این اندازه تجزیه و تحلیل هنری داستان یوسف، و ذکر نمایش برنامۀ قرآنی اسلامی در بیان داستان، ما را بس است. این مقدار پرده برمیدارد از امکاناتی که ایـن برنامه دارد و برای تلاشها و کوششهای انسانها در ادبیّات اسلامی از آنها برخوردار است. تا در پرتو آن امکانات، انسانها بتوانند بر اجراء هنری کامل، و نشان دادن واقعیّت صادقانۀ سالم، توانائی داشته باشند، بدون این که موضوع را كش بدهند و شاخهها و برگهائی بر آن بیفزایند، یا این که نیازمند باشند از پاکی سزاوار هنری که به «انسان« ارمغان میگردد دست بکشند.[1] * پس از همۀ اینها آنچه مانده است عبرت و پند داستان، و قیمت و ارزش آن در جولانگاه جنبش اسلامی، و پیامها و اشارههای رسا و برآورندۀ نیازمندیهای جنبش در برخی از منازل و مراحل است، گذشته از این کـه برآورندۀ نیازمندیهای همیشگی و ثابتی است که متعلّق به منزل و مرحلۀ خاصّی از منازل و مـراحـل نیست. افزون بر اینها و در کنار اینها حقائق بزرگ در لابلای روند داستان بیان میشوند، گذشته از این که در لابلای روند سراسر سوره جای میگیرند و ذکر میگردند، به ویژه واپسین پیروهائی که در سوره میآیند و جای خاصّ خود را دارند. در این دیباچۀ سوره، به نگاههای گذرائی از همۀ اینها بسنده میکنیم: 1- در سرآغاز این دیباچه اشـاره کـردیم بـه مناسبت داستان یوسف رویهمرفته با دوران سخت و تنگی کـه جنبش اسلامی در مکّه به هنگام نزول این سوره از آن عبور میکرد. و به شدّت و مشقّتی اشاره نـمودیم که پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم و حماعت مؤمنان اندکی که در خدمت او بودند دچار آن میشدند. اينها به مناسبت یادی است که داستان از بلاها و آزمونهای یوسف عليه السّلام برادر بزرگوار، برای محمّد صلّی الله عليه وآله وسلّم پیغمبر بزرگوار می كند. به دنبال آن داستان تبعید و پرت کردن یوسف را از سرزمینی بـه سرزمین دیگری، و آن گاه استقرار او در آنجا را روایت میکند. چیزهائی که قبلاً بیان کردیم، نوعی از پـیامها و اشارههای داستان را بیان میکند، پیامها و اشارههائی که نیازمندیهای جنبش اسلامی در این دوره از زمان را به تمام و کمال میرسانند. چیزهائی که قبلاً بیان کــردیم، نزدیک به «سرشت جنبشی« ایـن قرآن است، در آن حال که بر توشۀ دعوت میافزاید، و جنبش را به پیش میراند، و گروه مسلمانان را رهنمود حقيقی و واقعی و مثبت میکند، و به سوی هدف معیّن و طریق مـرسوم سوق میدهد و رهنمود میکند. ٢-همچنین در لابلای تـجزیه و تـحلیل داستان، به تصویر واضح و دقیق و کامل و شامل اسلام، اشاره کردیم، بدان گونه که یوسف عليه السّلام آن را عرضه کرده است و نشان داده است. این تصویر سزاوار آن است بسیار در برابرش ایستاد و آن را ورانداز کرد. همچون تصویری پیش از هر چیز بیانگر وحدت عقیدۀ اسلامی است که آن را همۀ پیغمبران با خود به ارمغان آوردهاند، و ارکان و اصول بنیادین آن در هر رسالتی به تـمام و کـمال بـیان گردیده است، و بر توحيد و یکتاپرستی کامل یزدان سـبحان، و ربـوبیّت یگـانۀ او برای همۀ مردمان، و کرنش بردن و پرستش کردن ایزد یگانۀ جهان توسّط جملگی مردمان، استوار شده است ... همچنین این عقیدۀ یگانه به طور ضـمنی ایـمان به سرای آخرت را به صورت واضحی مقرّر میدارد. این بیان و تقریر نیز راه بر گمانهائی میبندد که آنـها را «علم مقایسه و سنجش ادیان« نام میدهند و میگویند انسـانها تا ایـن اواخـر چنان کـه بـاید بـا تـوحید و یکتاپرستی آشنا نبودهاند و به آخرت ایمان نداشتهاند. در این اواخر از عقائد چندگانه پرستی و دوگانه پرستی به شکلها و صورتهای گوناگون عبور کردهاند و دست کشیدهاند، و در شناخت عقیده ترقّی نمودهاند و پلّه پلّه اوج گرفتهاند، همان گونه که در علوم و فنون و صنعت و تکنیک ترقّی کردهاند و پلّه پلّه بالا رفتهاند تا بدینجا رسیدهاند!.. این انگارههائی است که به بیان دربارۀ ادیان رو میکند، و مـیگوید: ادیـان سـاختار انسانها است! سرنوشت ادیان بسان سرنوشت علوم و فنون و صنعت و تکنیک است و همان راهی را سـپری کرده است که عدم و فنون و صنعت و تکنیک سپری نموده است. همچنین این داستان سرشت آئین یکـتاپرستی را بـیان میدارد، آئینی که جملگی پیغمبران آن را با خود به ارمغان آوردهاند ... تنها توحید الوهیّت در میان نیست و بس. بلکه توحید ربوبیّت نـیز مـطرح است ... بـیان میگردد که فرمانروائی تنها متعلّق به خدای یگـانه در همۀ امور مردمان است. این بیان هم از فرمان یزدان سبحان برداشت میشود که دستور مـیفرماید: جـز او نباید پرستیده شود. تعبیر دقیق قرآنـی دربارۀ ایـن مسأله، مدلول و مفهوم «عبادت« را دقیق و روشـن مشخّص و معیّن میسازد: فرمان از جانب یزدان صادر میگردد، و کرنش بردن و پرستش کردن از سوی مردمان صورت میپذیرد ... این بلی تنها ایـن «دیـن قیّم« یعنی آئین درست و پابرجا است. در این صورت هیچ گونه آئینی در میان نیست، مادام که کرنش بردن و پرستش کردن مردمان تنها برای یـزدان یگانۀ جـهان نباشد، و مادام که فرمان و فرمانروائی متعلّق به ایزد یگانۀ سبحان نباشد. در این صورت هیچ گونه پرستشی برای یزدان نمیشود، مادام که مردمان برای غـیرخـدا کرنش برند و از غیر خدا در کاری از کارهای زندگی اطاعت کنند. پس توحید الوهیّت مقتضی توحید ربوبیّت است. و ربوبیّت در این مجسّم و جلوهگر میآید که فرمان و فرمانروائی از آن خدا باشد و بس ... یا پرستش از آن خدا باشد و بس ... چه فـرمان یـزدان و عبادت مردمان، مترادف یا متلازم هستند. عبادتی که در پـرتو آن مردمان مسلمان یـا غیرمسلمان بشمار میآیند، کرنش بردن و اطاعت نبودن و پیروی کردن از فرمان یزدان یا از فرمان دیگران است. این بیان قرآنی بدین شکل قاطعانۀ خود، به همۀ جدالها و کشمکشهائی پایان میدهد که مردمان را در کدام زمان یا در کدام مکان مسلمان بنامیم یا مسلمان ننامیم. پیرو آئین درست و پابرجایند، و یا پیرو غیر این آئین هستند ... چه این امر به صورت ضروری از خود دین برمیآید ... کسی که برای غیرخدا کرنش برد و پرستش کند، و در کاری از کارهای زندگی خود غیرخدا را حکم و داوری دهد، نه از زمرۀ مسلمانان بشمار است و نه در دائرۀ این آئین قرار دارد. و کسی که حاکمیّت را منحصر به یزدان سبحان بداند، و کرنش بردن و پرستش کردن بندگان را رها کند، از زمرۀ مسلمانان است. و در دائرۀ این آئین قرار دارد ... غیر از ایـن هـر چـه هست حیلهگری و نیرنگ است و کسی به دنبال آن نمیرود و در پی آن به تلاش نمیایستد مگر شکست خوردگانی که در برابر واقعیّت سنگینی که در محیطی از محیطها و در قرنی از قرنها است سـرخورده و شکست خورده شدهاند! دین خدا واضح و آشکار است. خود این نصّ به تنهائی کافی است که این حکم را به طور ضروری از دین معلوم و مشخّص گرداند. هر کس در این باره راه جدال و ستیز در پیش گیرد، او با این دین جدال و ستیز میآغازد. ٣- از پیامها و اشاره هائی که در لابلای داستان نـهفته است، تصویر ایمان صرف و خالص و به خدا رسیدهای است، بدان گونه که در دل یعقوب و یـوسف، دو بندۀ صالح و بایسته از بندگان برگزیدۀ یـزدان جلوهگر میآید. دربارۀ یوسف قبلاً به جایگاه واپسین پاک و پالوده از هر چیز او اشاره کردیم، و گفتیم چگونه مخلصانه از همه چیز دست شست و رو به خدا کرد و فروتنانه و خاشعانه رو به پروردگار خود کرد و بـه زاری به مـناجات او پرداخت: (رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الأحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ) (١٠١) (یــــوسف رو بــه خـدا کرد و گـفت:) پـروردگارا! (سـپاسگزارم کـه بخش بـزرگی) از حکومت بـه مـن دادهای و مــرا از تـعبیر خوابـها آگاه سـاختهای. ای آفریدگار آسمانها و زمین! تو سرپرست من در دنـیا و آخرت هستی. (همۀ امور خود را بـه تو وامی گذارم و خویشتن را در پناه تو میدارم). مـرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق گردان.(يوسف/101) ولی این جایگاه واپسین همه چیز در این رابطه نیست. یوسف در تمام داستان همچون جـایگاه و موقعیّتی را دارا است، و به پروردگار خود رسـیده است، و یـزدان سـبحان را نـزدیک بـه خـود احسـاس کـرده است، و پاسخگوی خواستها و برآورنده نیازهای خود دانسـته است. در موقعیّت و جایگاه گول زدن و فریفتن و گمراه کردن، فریاد برمیآورد: (مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ) (٢٣) پناه بر خدا! او که خدای من است، مرا گرامی داشـته است (چگونه ممکن است دامن عصمت به گناه بیالایم و بــه خود سـتم نـمایم؟!) بیگمان سـتمکاران رستگار نمی گردند . (یوسف/23) در موقعیّت و جایگاه دیگری که یوسف از ضعف خود میترسد و نگران است که به زنان بگراید و به دام آنان درآید، باز هم فریاد برمیآورد: (رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ) (٣٣) پروردگارا! زندان برای مـن خوشایندتر از آن چیزی است که مرا بدان فرامـیخوانند، و اگر (شـرّ) نیرنگ ایشان را از من بـازنداری، بـدانـان مـیگرایــم و (دامـن عصمت بـه مـعصیت مـیآلایـم و خویشتن را بـدبخت مینمایم و آن وقت) از زمرۀ نادانان میگردم. (یوسف/33) در آنجا که خـود را بـه بـرادرانش مـعرّفی مـیکند و میشناساند، لطف و فضل خدا را بر خود بیان میدارد و نعمتهای خدا را در حقّ خود سپاس میگذارد و آنها را ذکر میکند و برمیشمارد: (قَالُوا أَئِنَّكَ لأنْتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ) (٩٠) گفتند: آیا تو واقعاً یوسف هستی؟ گفت: مـن یـوسفم و این برادر مـن است. به راستی یزدان بر ما منّت گذارده است (زیرا که ما را از بلاها رهـانیده و دوبـاره بـه هـم رسانیده و سـلامت و قـدرت و عـزّت بـخشیده است). بیگمان هر کس (خدا را پيش چشـم دارد و از او بـترسد و) تقوا پیشه کند و (در بـرابـر گرفتاریها و مصیبتها) شکیبائی و استقامت ورزد (خداوند پاداش او را خواهد داد) چرا که خدا اجر نیکوکاران را ضائع نمیگرداند. (یوسف/90) همۀ اینها موضعها و موقعيّتهائی هسـتند کـه پـیامها و اشارههائی دربر دارند که گسترۀ آنـها از نیاز جـنبش اسلامی در مکّه فراتر میرود، و به دامنۀ نیاز جـنبش اسلامی در هر دورهای میرسد. و امّا یعقوب، در دل او حقیقت دلربا و ژرف و لطیف و مأنوس پروردگارش در هر وضع و موقعیّتی، و در هر مناسبتی، جلوهگر میشود، و هر زمان که بلا و مصیبت شدّت پذیرد، ایـن حـقیقت در دل یعقوب شـفّافتر و صافتر میشود، و بدان اندازه که این حقیقت ژرف و برجسته میگردد، درخشش و پرتو آن فزونی میگیرد. از همان سرآغازی که یوسف خواب خـود را بـرای او روایت میکند، او پروردگارش را یاد میکند و نعمت او را شکر و سپاس میگوید: (وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الأحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) (٦) همانگونه (کـه در خـواب خویشتن را سـرور و بـرتر دیدی) پروردگارت تو را (بـه پـیغمبری) برمیگزیند و تعبیر خوابها را به تو میآموزد (و با خلعت نبوّت تو را مفتخر میسازد) و بر تو و خاندان یعقوب نعمت خود را کامل میکند، همان طور که پـیش از این بـر پـدرانت ابراهیم و اسحاق کامل کرد. بیگمان پروردگارت بسیار دانا و پرحکمت است (و میداند چه کسی را برمیگزیند و خلعت نبوّت را به تن چه کسی میکند). (یوسف/6) به هنگام نخستین رویاروئی با بلای خبر مرگ یوسف، رو به خداوندگار خود میکند و از او یـاری و کمک میخواهد: (قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ) (١٨) گفت: (چنین نیست. یوسف را گرگ نـخورده است و او زنده است) بلکه نفس (امّاره) کار زشتی را در نظرتان آراسته است و (شما را دچار آن کرده است. ایـن کار شما، و امّا کار من) صبر جمیل است، (صبری که جزع و فزع، زیبائی آن را نیالاید، و ناشکری و ناسپاسی اجر آن را نزداید و به گناه تبدیل ننماید) و تنها خدا است که باید از او یاری خواست در برابر یاوۀ رسواگرانهای که میگوئید. (يوسف/١٨) در رویاروئی با عاطفۀ پدرانۀ خود که بر فرزندانش میترسد، و بدیشان سـفارش مـیکند از یک در وارد مصر نشوند و از درهای مختلف بدانجا داخل شـوند، فراموش نمیکند که ایشـان را بـینیاز نـمیگرداند و قدرت دفع شرّ و جلب خیر برایشان ندارد، و تنها فرمان یزدان است که ساری و جاری در كُلّ جهان است. تنها نیازی در درون بود و آن هم با یزدان و قضا و قدر او برنیامد و کاری از پیش نبرد: (وَقَالَ يَا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ) (٦٧) (یعقوب به عهد و پیمان مؤكّد فرزندان خود دل بست و شفقت پدری او را بر آن داشت که آنان را راهـنمائی و نصیحت کند) و گفت: ای فرزندانم! از یک در (به مصر) داخل نشوید. بلکه از درهای گوناگون وارد شوید (تا از حسادت حسودان و چشم زخم پلیدان درامـان بمانید. ولی بدانید که من با این تدبیر) نمیتوانـم چیزی را که خدا مقرّر کرده باشد از شما بدور سازم. (یقیناً آنچه باید بشود میشود، و راهی برای دفع بـلا جز رعـایت اسباب و علل پیدا و توسّل به خدا سـراغ ندارم). تـنها حکم و فرمان از آن یزدان است. (دافع شرّ و جالب خیر جهان فقط ایزد سبحان است). بر او توکّل میکنم (و از او استمداد میجویم و کارم را بدو واگذار مـیکنم) و باید که تـوکّلکنندگان بر او تـوکّل کنند و بس (و کار خویش را بدو حواله دارند). (یوسف/67) در رویاروئی با بلای دوم در سـنّ پـیری و دوران نـاتوانی و غـم و انـدوه خود، نـااميدی از رحمت پروردگارش یک لحظه هم به دلش راه نیافت: (قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ) (٨٣) گفت: بلکه نفس (امّاره) کار زشتی را در نطرتان آراسته است (و شما را دچار آن کرده است. این کار شما، و امّا کار من،) صبر جمیل است، (صـبری که جزع و فزع، زیبائی آن را نیالاید، و ناشکری و ناسپاسی، اجر آن را نزداید و به گناه تبدیل ننماید). امید است که خداوند همۀ آنان را به من بازگرداند. بیگمان او کاملاً آگاه (از حـال من و حال ایشان بـوده و) دارای حکمت بـالغه است و کارهایش از روی حساب و فلسفه است).(يوسف/83) سپس حقیقت در دل یعقوب متجلّی میگردد و به مرتبۀ پاکی و صفا میرسد، و فرزندانش او را در مقابل غم و اندوه بر یوسف، و گریستنش بر یوسف تا بدانجا کـه چشمانش از غم و اندوه سفید و کور میگردد، سرزنش می كنند. بدیشان پاسخ میدهد که او حقیقت پروردگار خـود را در دل خود مـییابد بدانگونه کـه ایشـان نمییابند. و از کار و بار پروردگار خود چـیزهائی را میداند که آنان نمیدانند. از اینجا است که رو به خدا میکند و شکایت خود را بدو عرضه میدارد و شرح پریشان حالی و آشفتگی خود را بدو میگوید، و تنها امیدش بدو است، و تنها لطف و مرحمت او را انـتظار میکشد: (وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ (٨٤) قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ (٨٥) قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ (٨٦) يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْئَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ) (٨٧) و از فرزندانش روی برتافت و گـفت: ای وای مـن! بـر (دوری) یوسف (من!) و (از بس گریست،) چشمانش از اندوه سفید (و نابینا) گردید، و او اندوه خود را در دل نهان میداشت و خشـم خـود (بـر فرزندان) را قورت میداد. گفتند: (ای پدر!) به خدا سوگند آنقدر تـو یـاد یـوسف مـیکنی کـه مشـرف بـه مرگ میشوی یـا (میمیری و) از مردگان میگردی. (خویشتن را بپا و به خود و به ما ترحّم فرما و از غـم و انـدوه بکاه). گفت: شکایت پریشان حالی و انـدوه خود را تـنها و تـنها بـه (درگاه) خدا میبرم، (و فقط به آستان خدا مینالم و حلّ مشکل خود را از او مـیخواهـم) و مـن از بوی خدا چیزهائی میدانم که شما نمیدانید. ای فررندانم! بروید و (در مصر همراه برادر مهتر خود) به دنبال یوسف و برادرش بگردید و از رحمت خدا ناامید مشويد، چرا که از رحـمت خـدا جز کـافران نـاامـید نـمیگردند. (مـن احساس میکنم روزگار دیدار نزدیک است).(يوسف/84-87) یعقوب فرزندانش را به چیزی یادآور شد که دربارۀ کار و بار خدا میدانست و از حقیقت پـروردگارش در دل خود مییافت. آنان هم با او دربارۀ بوی یوسف جدال و ستیز میکردند. یزدان گمان یعقوب را واقعیّت بخشید و راست گردانید: (وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لأجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلا أَنْ تُفَنِّدُونِ (٩٤) قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ (٩٥) فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ) (٩٦) هنگامی که کاروان (از مصر به سوی شام) حرکت کرد، پدرشان (به کسانی که پیش او بـودند) گفت: اگر مـرا بیخرد و بیمغز ننامید، (به شما مـیگویم) مـن واقـعاً بوی یوسف را میبویم! (اطرافیان بدو) گفتند: بـه خدا قسم! بیگمان تو در سرگشتگی قدیم خود هستی (و بـر بال خیالات و خرافات در پروازی). هنگامی کــه (پـیک) مـژدهرسان بيامد و پیراهـن را بـر چـهرهاش افکند، (چشمان یعقوب) بینا گردید (و نور سرور، به دیدگانش روشنی بخشید. یعقوب به حاضران) گفت: مگر به شما نگفتم: که از سـوی یـزدان (و در پـرتو وحـی رحمان) چیزهائی میدانم که شما نمیدانید؟. (یوسف/94-96) این تصویر دلربائی از تجلّی حقیقت الوهیّت در دلی از دلهای گروه برگزیده است. این تصویر دلانگـیز پـیام مناسب با دورۀ شدّت و سختی و رنج و مشقّت زندگی مسلمانان مکّه را با خود به همراه دارد. همچنين ایـن تصویر چشمگیر پیام همیشگی حقیقت بزرگ ایمانی را با خود برمیدارد و به ارمغان میآورد برای هر دلی که در زمینۀ دعوت و جنبش اسلامی، در طول تاریخ به کار میپردازد. * هم اینک به پیروهای گوناگونی میپردازیم کـه پس از پایان گرفتن داستان در آخر سوره آمدهاند: ا-نخستین پیرو بدون فاصله میآید و با قریش که وحی آسمانی به پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم را دروغ مینامیدند رویاروی میشود و با این بیان برگرفته از این داستانی که پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم در کنار رخ دادن وقائع آن حاضر و ناظر نبوده است به پیکارشان میرود: (ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ) (١٠٢) (ای پیغمبر اسلام!) این (داستانی را که بر تو خواندیم) از خبرهای نهان (در دل قرون و اعصار گذشته بسیار کهن جهان) است که آن را به تو وحی میکنیـم. تو پیش آنان (یعنی پسران یعقوب) نبودی بدانگاه کـه تـصمیم گرفتند و نیرنگ نمودند (و بر ضدّ یوسف نقشه کشیدند و طرح درانداختند. لذا جز از طریق وحی امکان اطّلاع از آن را نداشتی).(یوسف/102) این پیرو با دیباچۀ داستان در خود خطّ سیر آن پـیوند دارد: (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ) (٣) ما از طریق وحی ایـن قـرآن، نیکوترین سرگذشتها را بـرای تــو بازگو مـیکنیم و (تـو را بــر آنـها مطّلع میگردانیم) هر چند کـه پیشتر از زمـرۀ بـیخبران (از احوال گذشتگان) بودهای. (یوسف/3) دیباچه و پیرو بدین نحو انگـیزۀ الهـامگرانـهای از انگیزههای فراوان در روند سوره را تشکل میدهند، تا حقيقتی را بیان دارند که در صدد نشان دادن آن هستند، و میخواهند آن حقیقت را در رویاروئی با اعتراض و تکذیب دیگران تأکید کنند. ٢- از اینجا است که پـیروی میآید و از دل پیغمبر خــدا صلّی الله عليه وآله وسلّم غــمزدائـی مـیکند، و كار و بار تکــذیبکنندگان را بر او سـبک مـیدارد و بـه هیچ میشمارد، و اندازۀ دشمنانگی ایشان با حقّ و پافشاری ایشان بر ناحقّ و کـوری ایشـان از دیـدن نشـانههای پراکنده در کتاب جـهان را بیان میدارد، نشانههای خداشناسی کتاب جهان که برای فطرت سالـم مـردمان، جهت پی بردن به دلائل ایمان، و برای گوش فرادادن به دعوت و برهان، کافی و بسنده هستند. سپس ایشان را به عذاب یزدان تهدید میکند، عذابی که چه بسا ناگهانی بر سر ایشان تاخت آورد، در حالی که آنـان غـافل و بیخبر باشند: (وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ (١٠٣) وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ (١٠٤) وَكَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ (١٠٥) وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلا وَهُمْ مُشْرِكُونَ (١٠٦) أَفَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غَاشِيَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ) (١٠٧) بیشتر مردم (به سبب تصمیم بر کفر و پیروی از هوا و هوس، به تو) ایمان نمیآورند، هر چند که تلاش کنی (و در راهنمائی ایشان بسیار خویشتن را زحمت دهی). تو در برابـر ایـن (انـدرز و راهـنمائی) پـاداشـی از ایشـان نمیخواهی، (پس اگر آنان نپذیرفتند غمگین مباش، چرا کـه دیگران اندر شکـم مـادر و پشت پـدرند و بـدان میگروند،، و تنها این قرآن برای گروهی از مردمان این زمان نیامده است، بلکه) قرآن جز پند و انـدرزی بـرای همۀ جهانیان نیست. و چه بسـیار دلائـل و نشـانههای (دالّ بر وجود خدا) در آسمانها و زمین وجود دارد که آنان (کورکورانه) از کنارشان میگذرند و از پذیرش آنها روی میگرداند. و اکثر آنان که مدّعی ایمان به خدا هستند، مشرک میباشند. آیـا از ایـن ایـمن هسـتند که عذاب فراگیری از سوی خدا ایشان را دربر گیرد، یا این که قیامت به ناگاه فـرارسـد و ایشان غـافل و بـیخبر باشند؟.(یوسف/103-107) اینها نواها و آهنگهای مؤثّری هستند، بدان اندازه کـه حقائق ژرفی از سرشت انسانها را دربر دارند، و روشن میدارند که چرا برخی از آنـان آئـین درست خدا را نمیپذیرند ... این گفتار خداوند بزرگوار، جای تأمّل است: (وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلا وَهُمْ مُشْرِكُونَ) (١٠٦) و اکثر آنان که مـدّعی ایـمان بـه خدا هستند، مشـرک میباشند.(يوسف/106) این تصویر بسیاری از مردمانی است که ایمان و شرک در درونشان به هم میآمیزد، چون هنوز که هنوز است مسألۀ توحید برایشان مبهم مانده است و چنان که باید قطعی نگردیده است. ٣-در ایـنجا نوا و آهـنگ مـهمّ و عـمیق و مؤثّر و الهامبخشی میآید، و پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم را رهنمود میکند که راه خود را مقرّر و مشخّص نماید و آن را از همۀ راههای دیگر جدا و دور سازد، و بر اساس واضـح و ممتاز آن با دیگران قطع رابطه فرماید: (قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ) (١٠٨) بگو: این راه من است که مـن (مـردمان را) بـا آگاهی و بینش به سوی خدا میخوانم و پیروان من هم (چنین مـیباشند). و خدا را مـنزّه (از انباز و نـقص و دیگر ناشایست) میدانم، و من از زمرۀ مشرکان نمیباشم (و کسی و چیزی را شریک خدا نمیانگارم). (يوسف/108) ٤- آن گاه سوره با نوا و آهـنگ دیگـری خـاتمه پـیدا میکند، نوا و آهنگی که عبرت همۀ داستانهای قرآنـی این سـوره و سـورههای دیگـر را دربـر دارد، عبرت داستانها را برای پـیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم و بـرای گـروه انـدک مؤمنانی که در خدمت او هستند، با خود بـرمیدارد و بدیشان تقدیم مینماید، و پایداری را بدانان میآموزد و از ایشان غمزدائی میکند و بدیشان مـژده میدهد. برای مشرکان کینهتوز و ستیزهجو نیز عبرت دربر دارد، و با آن متذکّر و یـادآورشان مـیگردانـد، و انـدرز و بیمشان میدهد. این درس عبرت برای همگان از صدق وحی و از صدق رسول صـحبت مـیدارد، و حـقیقت وحی و حقیقت رسالت را به تصویر میکشد، و همراه با آن، همچون حقیقتی را از گمانها و افسانهها رهـا و آزاد میسازد: (وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلا رِجَالا نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَفَلا تَعْقِلُونَ (١٠٩) حَتَّى إِذَا اسْتَيْئَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَنْ نَشَاءُ وَلا يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ (١١٠) لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لأولِي الألْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) (١١١) (سنّت ما در گزینش پیغمبران و گسیل آنـان بـه میان مردمان تغییر نکرده است، و از جمله در انتخاب تو به عنوان خاتمالانبیاء نیز مرعی شده است) و ما پـیش از تو پیغمبرانی نفرستادهایم، مگر این که مردانی از میان شهریان بودهاند و بدیشان وحی کردهایم. (دستـهای از انسانها بدانان گرویده و گروهی هم از ایشان بـیزاری جستهاند. آیا قوم تو از این بیخبرند کـه پـیغمبران نـه فرشته و نه زن بودهاند و بلکه مردانی از شهرها بوده و در میان مردمان همچون ایشان زندگی کردهاند و تنها فرق آنـان بـا دیگران ایـن بـوده کـه حـاملان وحـی و پـیامآوران آســمانی بــودهانـد، و بـعضی راه چنین راهنمایانی را انتخاب و به بهشت رسیدهانـد، و بـرخـی هم عناد ورزیده و کفر پیشه كردهاند و به دوزخ و اصل شدهاند؟). مگر در زمین به گشت و گذار نمیپردازند تا ببینند که سرانجام کار گذشتگان پـیش از ایشـان چه بوده و به یا کشیده شده است؟ بیگمان سرای آخرت، بهتر (از سرای این جهان) برای پـرهیزگاران است. (ای معاندان افسار گسیخته و آرزوپرستان سرگشته!) آیـا خرد و اندیشۀ خویش را به کار نمیاندازید (و نمیدانید که هستی خود را ناآگاهانه میبازید و تـوشهای بـرای آخرت فراهم نمیسازید؟! ای پیغمبر! یاری ما را دور از خویشتن مدان. یاری ما به شـما نـزدیک و پـیروزیتان حتمی است. پیش از این پپغمبران متعدّدی آمدهاند و به دعوت خود ادامه دادهاند و دشمنان حقّ و حقیقت هم به مبارزه برخاسته و مقاومت و مـخالفت نـمودهانـد) تـا آنجا که پیغمبران (از ایـمان آوردن کافران و پیروزی خود) ناامید گشته و گمان بردهاند که (از سوی پیروان انـدک خـویش هــم) تکـذیب شـدهانـد (و تـنهای تنها ماندهاند). در این هنگام یاری مـا به سراغ ایشـان آمده است (و لطف و فضل مـا آنـان را دربـر گرفته است) و هر کس را که خواستهایم نجات دادهایم. (بـلی! در هیچ زمان و هیچ مکانی) عذاب ما از سر مردمان گناهکار دور و دفع نمیگردد. بـه حقیقت در سرگذشت آنـان، (یــعنی یـوسف و بـرادران و دیگر پـیغمبران و اقوام ایماندار و بیایمان، درسهای بزرک) عبرت بـرای هـمۀ اندیشمندان است. (آنچه گفته شد) یک افسانۀ ساختگی (و داستان خیالی و دروغین) نبوده، و بلکه (یک وحـی بزرگ آسمانی است که) کتابهای (اصیل انبیای) پیشین را تـصدیق و پـیغمبران (راسـتین) را تأیید مـیکند، و (بعلاوه) بیانگر هـمۀ چیزهائی است کـه (انسـانها در سعادت و تکامل خود بدانها نیاز دارند، و به همین دلیل مایۀ) هدایت و رحمت برای (همۀ) کسانی است که ایمان میآورند. (یوسف/109-111) این واپسین نوا و آهنگ است ... نوا و آهنگ مـهمّ و سترگی است. * پس از این چه بسا مناسب باشد در دیباچۀ سورهای که داستان یوسف را دربر دارد، داستانی که نمونۀ کاملی از طرز ادای هنری صادقانۀ زیبا است، به بخشی از لطائف و ظرائف هماهنگی و همنوائی در طرز ادای قرآنی در این سوره به طور کامل بپردازیم و در کنار نمونههائی از این لطائف و ظرائـف انـدکی بـایستیم و درنگ کـنیم، لطائف و ظرائفی که بیانگر سائر لطائف و ظرائف دیگر است: ا- در این سوره - همان گونه که در سورههای دیگر قـرآنـی است - تعبیرهای مـعیّن و مشـخّصی تکـرار میگردد که بخشی از فضای سوره و شخـصیّت ویژۀ آن را تشکیل می دهد. در اینجا بسی از علم سخن به میان میآید، و از جهل و کمدانشی نیز کـه مـقابل عـلم و فرزانگی است در موارد مختلف سخن میرود: (وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الأحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) (٦) همانگونه (که در خواب خویشتن را سـرور و بـرتر دیدی) پروردگارت تو را (بـه پـیغمبری) برمیگزیند و تعبیر خوابها را به تو میآموزد (و با خلعت نبوّت تو را مفتخر میسازد) و بر تو و خاندان یعقوب نعمت خود را کامل مـیکند، هـمان طور کـه پـیش از ایـن بر پـدرانت ابراهیم و اسحاق کامل کرد. بیگمان پروردگارت بسیار دانا و پرحکمت است (و میداند چه کسی را برمیگزیند و خلعت نبوّت را به تن چه کسی میکند).(يوسف/6) (وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الأحَادِيثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ) (٢١) بدین منوال ما یوسف را در سـرزمین (مـصر اسـتقرار بخشیدیم و) مکانت و منزلت دادیم، تا (در آنجا) تـعبیر برخی از خوابها را بدو بیاموزیم. خدا بر کار خود چیره و مسلّط است، ولی بیشتر مردم (خفایای حکمت و لطف تدبیرش را) نمیدانند. (یوسف/21) (وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ) (٢٢) و هنگامی که یوسف به رشد و کمال خود رسید (و بـه نهایت قوّت جسـمانی و عقلانی دست یـافت، نـیروی) داوری و دانائی بدو دادیم، و ما این چنین (کـه پـاداش یوسف را دادیم) پاداش (همۀ) نیکوکاران را میدهیم. (فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ) (٣٤) پروردگارش دعـای او را اجـابت کـرد و (شـرّ) کـید و مکرشان را از او بازداشت. تنها خدا است کـه شنوای (دعاهای پناه برندگان به خود است و) آگاه (از احوال بندگان و مصالح ایشان) میباشد.(يوسف/34) (قَالَ لا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي ). (یوسف) گفت: پیش از آن که جیرۀ غذائی شما به شـما برسد، شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهـم ساخت. این (تعبیر رؤیـا و خبر از غیب) کـه بـه شـما مـیگویم از چیزهائی است که پروردگارم به من آموخته است (و به من وحی فرموده است)، چرا که من از (ورود به) کیش گروهی دست کشیدهام که به خدا نمیگروند و به روز بازپسین ایمان ندارند. (يوسف/37) (إِنِ الْحُكْمُ إِلا لِلَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ) (٤٠) فرمانروائی از آن خدا است و بس. (این، او است که بر کائنات حکومت مـیکند و از جمله عقائد و عبادات را وضع مـینماید). خدا دسـتور داده است کـه جز او را نپرستید. این است دین راست و ثابتی (که ادلّه و براهین عقلی و نقلی بر صـدق آن رهـبرند) ولی بـیشتر مردم نمیدانند (که حقّ این است و جز این پوچ و ناروا است). (يوسف/40) (قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الأحْلامِ بِعَالِمِينَ) (٤٤) گفتند: (این خواب از زمرۀ) خوابهای پریشان و پراکنده است (و جزو اوهام و خیالات آشفتهای است كه مـعنی ندارنـد) و مـا از تـعبیر (ایـنگونه) خیالپردازيها آگاه نیستیم. (يوسف/44) (يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ) (٤٦) ای یوسف! ای بسیار راستگو! از تـعبیر خواب، مـا را آگاه کن که (شاه دیده است:) هفت گاو لاغر، هفت گـاو چاق را خوردهاند، و هفت خوشۀ خشک، و هفت خوشۀ سبز (بـه هــم پیچیدهانـد و رسـیدهها نـارسها را تباه کردهاند)، تا این که من به سوی مردم برگردم (و تعبیر تو را برای ایشان بیان دارم). امید است که آنان (تـعبیر خواب را) بدانند و (با علم و فضل تو آشنا شوند).(يوسف/46) (وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ) (٥٠) شاه گفت: یوسف را بـه پـیش مـن آوریـد. هـنگامی که فرستادۀ (شاه) نزد او رفت، گفت: به سوی سرور خود بازگرد و از او بپرس: ماجرای زنانی که دستهای خود را بریدهاند چه بوده است؟ بیگمان پروردگار من بس آگاه از نیرنگ ایشان است. (یوسف/ 50) (ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ) (٥٢) این (اعتراف من) بدان خاطر است که (یوسف) بداند من در غیاب (او، جز حقّ نمیگویم و نبودن او را برای خود مغتنـم نـمیشمرم و) بدو خیانت نـمیکنم، و خداونـد بیگمان نیرنگ نیرنگبازان را (به سوی هـدف) رهـنمود نمیکند (و به هدف نمیرساند، و بلکه بـاطل و بـیهوده میگرداند ).(یوسف/52) (قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الأرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ) (٥٥) مرا سرپرست اموال و محصولات زمین کن، چرا که من بسیار حافظ و نگهدار (خزائن و مستغلّات، و) پس آگاه (از مسائل اقتصادی و کشاورزی) میباشم. (یوسف/55) (...وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ) (٦٨) ... و بیگمان یعقوب (در پرتو وحی) آگاه از چیزهائی بود که ما بدو آموخته بودیم. (از جمله مـیدانست کـه یوسف زنده است و عاقبت خواب او تحقّق پیدا میکند) امّا بسیاری از مردم نمیدانند (که یعقوب چنین آگاهی و اطّلاعی در پرتو وحی داشته است). (يوسف/68) (قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مَا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الأرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ) (٧٣) (برادران یوسف) گفتند: به خدا سوگند! شـما (از روی رفتار و کردار دو سفری که بدینجا داشتهایم هر آیـنه) میدانید ما نیامدهایم تـا در سـرزمین (مـصر) فسـاد و تباهی کنیم و ما هیچگاه دزد نبودهایم.(یوسف/73) (قَالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكَانًا وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ) (٧٧) (یـوسف در دل) گـفت: شـما مـقام و مـنزلت بـدی (در پیشگاه خـدا) داریـد (چرا که بـرادر خود را از پـدر دزدیدید و او را به چاه انداختید و از پدرتان نافرمانی کردید و بدو دروغ گفتید و هنوز که هنوز است کینۀ او را به دل دارید و اینک هم وی را دزد مینامید) و خدا (از هرکسی) آگاهتر از چیزی است که بیان میدارید (و به من نسبت میدهید). (يوسف/77) (فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قَالَ كَبِيرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ...). هنگامی که (از آزادی بنیامین) کاملاً نـاامـید شـدند، بـه کناری رفتند و بـا یکدیگر نـهانی بـه گفتگو و رایـزنی پرداختند. بزرگ آنان گفت: مگر نمیدانید که پدرتان از شما پیمان مؤكّد بـا سوگند بـه خدا گرفته است (کـه برادرتان را سالم بدو برگردانید؟). (یوسف/ ٨٠) (وَمَا شَهِدْنَا إِلا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ) (٨١) و گواهی نمیدهیـم مگر بـه آنـچه (از دزدی بـنیامین بـا چشم خود دیدهایم و بر آن) مطّلع شدهایم، و ما (در آن هنگام که با تو پیمان بستهایم نمیدانستیم که او دزدی میکند. چرا که) از غیب خبر نداشتهایم (و راز نـهان در پشت پردۀ غیب جهان را جز یزدان نمیداند).(يوسف/81) (عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ) (٨٣) امید است که خداوند همۀ آنـان را بـه مـن بازگرداند. بیگمان او کاملاً آگاه (از حال من و حال ایشان بوده و) دارای حکمت بالغه است (و کارهایش از روی حساب و فلسفه است). (یوسف/83) (قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ) (٨٦) گفت: شکایت پریشان حالی و اندوه خود را تنها و تـنها به (درگاه) خدا میبرم، (و فقط به آستان خدا مینالم و حلّ مشکل خود را از او میخواهم) و من از سوی خدا چیزهائی میدانم که شما نمیدانید. (يوسف/86) (قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ ؟)(٨٩) گفت: آیا بدانگاه که (یوسف را به چاه انداختید و پس از او اذیّت و آزارها به بـنیامین رساندید و او را در فراق برادر داغدار نمودید)، از روی نادانی (جوانی) نسبت به یوسف و برادرش میدانید چه (عمل زشت و ناپسندی) کردید؟.(يوسف/89) (قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ؟) (٩٦) گفت: مگر من به شما نگفتم: کـه از سـوی یزدان (و در پـرتو وحـی رحـمان) چــیزهائی مــیدانـم که شـما نمیدانید؟. (يوسف/96) (رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الأحَادِيثِ ). پروردگارا! (سپاسگزارم که بخش بزرگی) از حکـومت بــه مـــن دادهای و مــرا از تــعبیر خـوابـها آگاه ساختهای.... (يوسف/101) این امر پدیدۀ برجستهای است که توجّه انسان را به برخی از اسرار هماهنگی و همآوائی و لطائف و ظرائف آن در این کتاب بزرگوار، جلب میکند. ٢- در این سوره، ویژگیهای الوهيّت شناسانده میشود. در سـرآغـاز آنـها «حکم« است. ایـن واژه از زبان یوسف عليه السّلام به معنی حاکمیّت در میان بندگان از لحاظ کرنش بردن و پرستش کردن و اطاعت و پیروی نمودن ارادی و اختیاری آنان است. دفعۀ دیگری این واژه از زبان یعقوب عليه السّلام به معنی حاکمیّت در میان بندگان از لحاظ کرنش بردن و پرستش کردن غیر ارادی و غیر اختیاری، یعنی جبری و قهری آنان است. در نتیجه هر دو معنی مکمّل همدیگر میگردند در بیان مدلول و مفهوم حکم، و در حقیقت الوهیّت بدین شیوهای که هرگز تصادفی و سرسری ذکر نگردیده است و به میان نیامده است. یوسف به هنگام مردود و ناپسند قلمداد کردن ربوبیّت فرمانروایان در مصر، و مخالفت آن با وحدانیّت الوهیّت میگوید: (يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (٣٩) مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلا لِلَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ). ای دوسـتان زنــدانــی مـن! آیـا خدایـان پـراکنده (و گوناگونی که انسـان بـاید پـیرو هـر یک از آنها شـود) بهترند یا خدای یگانه چیره (بر همه چیز و کس؟). ایـن مــعبودهائی که غیر از خدا مـیپرستید، چیزی جز اسمهای (بیمسمّی) نیست که شما و پدرانـتاان آنها را خدا نامیدهایـد. خداونـد حـجّت و بـرهانی برای (خدا نامیدن) آنها نازل نکرده است (و وحـی و پیامی بـرای معبود بودن آنـها ارسـال نـنموده است). فـرمانروائـی از آن خــدا است و بس. (ایــن، او است کـه بر کـائنات حکومت مـیکند و از جمله عقائد و عبادات را وضع مینماید). خدا دستور داده است که جز او را نپرستید. این است دین راست و ثابتی (که ادلّه و براهین عقلی و نقلی بر صدق آن رهبرند). (یوسف/39و40) یعقوب هنگام بیان این مطلب که قـضا و قـدر یـزدان ساری و جاری است، میگوید: (يَا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ) (٦٧) گفت: ای فرزندانم! از یک در (به مصر) داخـل نشـوید. بلکه از درهای گوناگون وارد شـوید (تا از حسـادت حسودان و چشم زخم پلیدان درامان بمانید. ولی بدانید که من با این تدبیر) نمیتوانم چیزی را کـه خدا مـقرّر کرده باشد از شما بدور سازم. (یقیناً آنچه باید بشـود میشود، و راهی برای دفع بلا جز رعایت اسباب و علل پیدا و توسّل به خدا سراغ ندارم). تنها حکـم و فرمان از آن یزدان است. (دافع شرّ و جـالب خیر جـهان فقط ایزد سبحان است). بر او توکّل میکنم (و از او ستمداد مــیجویم و کـارم را بـدو واگذار مـیکنم) و باید کـه توکّلکنندکان بر او توکّل کنند و بس (و کار خویش را بدو حواله دارند). (يوسف/67) این تکامل در مدلول و مفهوم حکم، اشاره دارد بدین موضوع که آئین راست و استوار نمیماند مگر این که کرنش بردن و پرستش کردن ارادی و اختیاری در حکم و حاکمیّت تنها برای خدا صورت پذیرد و بس، بسـان کرنش بردن و پرستش کردن جبری و قهری که بـدون اختیار و ارادۀ انسان و بلکه طبق قضا و قدر یزدان برای خداوند سبحان صورت میپذیرد. هر دو بخش ارادی و غیر ارادی کرنش بردن و پرستش کـردن، جـزو عـقیده است. تنها کرنش بردن و پرستش کردن مقرّر و مقدّر در قضا و قدر در دائرۀ اعتقاد قرار نمیگيرد و بس. بـلکه کرنش بردن و پرستش کردن ارادی و اختیاری معیّن و مقرّر در شریعت نیز در دائرۀ اعتقاد جای میگیرد. ٣- از جملۀ لطائف و ظرائف هماهنگی و همآوائی این است: یوسف خردمند و فرزانه و زرنگ و هوشیاری که دقیق به کارها میپردازد، صفت مـناسب خـدا را ذکـر میکند. او «لطیف« را در جائی به کار میبرد که لطف خدا، یعنی دقت و ریزهکـاری یـزدان در گـردانـدن و چرخاندن امور جهان، جلوهگر میآید: (وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ) (١٠٠) (کاروان داخل مصر گردید و به منزل یوسف وارد شد) و یوسف پدر و مادرش را بر تخت نشـاند (و بـه رسـم مـــردمان آن زمـــان، در حــقّ سـران و امــیران و فرمانروایان، جملگی) در برابرش کرنش بردند. یوسف گفت: پدر! این تعبیر خواب پیشین (روزگار کودکی) من است! پروردگارم آن را به واقعیّت مبدّل کرد. به راستی خدا در حقّ مـن نـیکیها کـرده است، چـرا کـه از زنـدان رهایم نموده است، و بعد از آن که اهریمن مـیان مـن و برادرانم تباهی و جدائی انداخت، شما را از بادیۀ (شـام بــه مــصر) آورده است. حـقیقتاً پـروردگارم هـر چه بخواهد سنجیده و دقیق انجام میدهد. بیگمان او بسیار آگاه (و کارهایش همه) دارای حکمت است. (يوسف/100) ٤-از جملۀ لطائف و ظرائف هماهنگی و همآوائی چیزی است که قبلاً بدان اشاره کردیم، و آن طباق یا مـطابقۀ میان دیباچۀ سوره و میان پیروی است که بلافاصله به دنبال دیباچه مـیآید، و مـیان پـیرو درازی است کـه واپسین پیرو است و در آخرین قسمتهای سوره جـای گرفته است ... همۀ این پیروها متوجّه بیان مسائل همسو و همنوائی هستند، و پیرامـون آن مسـائل در آغـاز و انجام گرد میآیند و به هم میرسند.
[1]برای اطّلاع بیشتر از این بحث، مراجعه شـود بـه کـتاب: «مـنهج الفنّ الاسلامی» تألیف محمّد قطب.
برگرفته از: تفسیر فی ظلال القرآن سید قطب، ترجمه مصطفی خرم دل
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|