|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>احمد کاتب > استاد احمد کاتب و وداع با مهدی منتظر
شماره مقاله : 8028 تعداد مشاهده : 342 تاریخ افزودن مقاله : 25/8/1389
|
استاد احمد کاتب و وداع با مهدی منتظر
احمد کاتب محقق و متفکر شیعهي اثنی عشری در کربلا متولد شد و فکر شیعی را در حوزههای آن یاد گرفت. ايشان شخصيتي بسیار شوریده بود، از لحاظ نشاط در ديدگاههاي این فکر و ادعای مرجعیت دینی و ولایت فقیه از همهي داعیان بیشتر فعالیت میکرد. وقتی که خمینی از تأسیس دولت دینی در ایران فارغ شد احمد کاتب به ایران روی آورد و سِمتی را در بخش رادیوی عربی کسب کرد. ناکامیهای پیدرپی نظریهی ولایت فقیه در عرصهی واقع، استاد را بر آن نمود که با استفاده از استدلالهایی فقهی از نو به این نظریه بنگرد و در نهایت از مراجعی تأریخی نیز بهرهبرداری نمود که ناگهان با میدانی پر از شک و شبهه و تناقضات و اختلافات مواجه شد، بحث و بررسی کم کم او را به موضوع امام مهدی رساند تا به این نتیجه رسید که مهدی اسطورهای است و هیچگونه واقعیتی ندارد، و برای نخستین بار در زندگانیاش به این واقعیت پی برد که رشتهی تاریخ در برنامههای مدارس و حوزههای آنان حذف شده و تنها رشتههای لغت عربی، فقه، اصول، فلسفه و منطق مدارسه میشود و کوچکترین توجهی به تاریخ اسلامی و یا شیعی نمیشود. احمد کاتب میگوید: «نمیتوانم آن احساسات به وجود آمده در خودم را توصیف کنم که پس از ویران شدن بنیاد ایمان به مهدی منتظر (محمد بن حسن عسکری) (توشهي آسمان و آرزوی ملتها و تغییردهنده عالم)، به من دست داد، زیرا من در یک محیط کاملاً شیعی زندگی کردهام، جایی که هیچ کس در وجود این امام شک ندارد، امامی که هر سال سالگرد تولدش را به شیوهي مراسمات بزرگی جشن میگیرند و مردم پیوسته نامش را در دعاها و زیارت نامهها میبرند و برای او احترام و تعظیم خاصی قائلند.»[1] و زمانی که بحثش را به پايان رساند بنا به نصیحت برخی از دوستان، انتشار آن را برای مدت پنج سال به تأخیر انداخت تا در این برهه از نتایج به دست آمده اطمینان خاطر حاصل نماید که در این میان – چنانکه خود میگوید- نامهای را برای تعداد زیادی از دانشمندان قم، نجف، تهران، مشهد، بحرین، کویت، لبنان و... فرستاده بودم و نتایج خود را با آنان در میان گذاشته بودم و از آنان خواستم که قبل از نشر رساله آنرا تحلیل و بررسی نمایند. و هر چند که به نتایج به دست آمده کمال اطمینان داشتم، اما احتمال دادم که ممکن است برای اثبات ولادت و وجود امام مهدی (محمد بن حسن عسکری) دلایل و براهینی دیگر باشند که بنده از آنها اطلاع نداشته باشم، از اینرو برای مراجعهای کلی و سوزاندن نوشتهام، اعلام آمادگی نمودم، در صورتی که اشتباهاتم را بیان دارند و همچنین اعلام داشتم که اگر قناعت ننمایم تمامی پاسخهای آنان را نیز منتشر مینمایم. تعدادی از علماء بزرگ در قم خواستهي مرا اجابت کردند و این کتاب را برای مناقشه خواستند. در حالی که عدهای به تندی آنرا رد کردند و جانب کنارهگیری و سستی را گرفتند. دسته سوم انکار کردند که من درخواست مراجعه به آن کتاب کنم به خاطر اينكه در زمینه اعتقادشان مسلمات ثابتی وجود دارند. دسته چهارم از صلاحیتهای علمیام مشروط بر رسیدن به درجهي اجتهاد پرسیدند[2] که قبلاً از حوزهی علمیهي قم کسب نمودهام. به آنها گفتم: فرض کنید من در کوهستانها و پشت کوهها زندگی کردهام و ربع قرن عمرم را در حوزه و تألیف و تدریس نگذراندهام، پس چرا بحث را مورد بررسی قرار نمیدهيد و به جای آن، به شخصيتم مینگرید.»[3] «بعضی از برادران میگویند: بحث و گفتگو باید در محدودهي دیوارهای حوزهي علمیهي قم به پایان برسد و جایز نیست که در انظار عمومی انتشار یابد. من چند سالی پایبند به این کار بودم و به بسياري از مراجع و فقها و متفکرین متوسل شدم که بر میز مذاکره بنشینند، اما آنان به دلایل مختلفی سرباز میزدند و از راههای گوناگونی فرار میکردند و برای برپایی یک همایش بسته در قم یا لندن یا بیروت و یا تهران دعوت کردم، ولی برای اینکار به من جواب ندادند و عدهای که تنها به اندازهي انگشتان دست هستند پاسخ مثبت دادند و عدهای دیگر ادعا ميکردند بدون اينكه به من برسند در یک جلسه به تفصیل مرا رد کنند و ساکتم کنند»[4] یکی از مردان دین که به صراحت برای مناقشه پیرامون تحقیقم دعوتش کرده بودم، به من گفت: آیا میخواهی سفرهي صاحب الزمان که ما بر آن زندگی میکنیم را درهم بپیچی؟ و به اموال خمسی که علماء به اسم (امام) میگیرند، اشاره کرد. و دستهای دیگر پنهانی به من گفتهاند: ما کاملاً با تو موافقیم، اما تو از ما میخواهی این مسئله را موردی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به شمار آوریم؟ چون ما به آنچه که عموم مردم از خمس و زکات به ما می پردازند، تکیه میکنیم. و هر اشارهای از طرف ما یا تأیید افکار تو، یعنی قطع شدن رزق و روزی و منحل کردن مؤسسات و اماکنی که در آن کار میکنیم و یا قطع رابطهي مردم با مسجد و حسینیههایمان. عجیب اينكه کسانی که مهارت تقیه را تمرین کردهاند ـ به صورت تغییر یافته ـ در اظهار خلاف و حملهی شخصی طفره میروند بدون اينكه افکار مرا به بحث بنشانند و این به خاطر ناتوانی و تناقض آنها با خودشان و معامله با احساسات مردم است.[5] و اخیراً استاد احمد کاتب بحثش را پیرامون مهدی در سال 1997 م. در کتاب پُرآوازهاش (تطور الفکر السیاسی الشیعی من الشوری الی ولایة الفقیه ([6])) منتشر کرد. او به اصل عقیده «مهدی منتظر» طعنههای كشندهای را وارد کرده که من هیچ شخص عاقلی را ندیدهام که هدفش رسیدن به حق باشد و به آن اطلاع یابد، مگر اينكه به آنچه کاتب به آن رسیده، میرسد که اعتقاد به مهدی خرافه یا افسانهای بیش نیست و دلیلی در قرآن و سنت و میراث ائمه برای آن نیست و وجودی در تاریخ ندارد. اینک اعتراضات و طعنههایی که استاد کاتب به دیدگاه شیعه در خصوص مهدی وارد کرده، با اندکی تصرف نقل ميكنم: اعتراضات استاد کاتب به نظریهي (امام مهدی) 1- وفات حسن عسکری بدون تولد فرزند مرگ امام يازدهم حضرت عسكري علیه السلام در سامراء در سال 260 هجري بدون اينكه فرزندي از او بجاي بماند، بحراني سخت در مجتمع شيعيان موسويه گـرديده، چون آنها عقيده به ضرورت استمرار امامت الهي وتعيين شده از طرف خداوند تا روز قيامت بودند، اين امر خود سبب بوجود آمدن شك وحيرت ونگـراني درباره سرنوشت امامت بعد از حضرت عسكري علیه السلام گـرديد، و اين منجر به تقسيم شدن شيعهها به چهارده گـروه شد، بنا به قول نوبختي در كتاب (فرق الشيعه) وسعد بن عبد الله الأشعري قمي در كتاب (المقالات والفرق) وابن ابي زينب نعماني در كتاب (الغيبه) وصدوق در كتاب (إكمال الدين) و مفيد در كتاب (الإرشاد) و طوسي در كتاب (الغيبه) و ديگـران. آنچه مؤرخان شیعه ذکر میکنند كنيز حضرت عسكري كه (صقيل) نام داشت، ادعاي حاملگـي از حضرت عسكري را كرده، خليفه عباسي (المعتمد بالله) به متوقف كردن عمل تقسيم ميراث دستور داد، و كنيز (صقيل) را به خانه خود منتقل نمود، و به زنهاي خود و زنهاي وليعهد (الواثق) وزنهاي قاضي (ابن ابي الشوارب) دستور داد تا از كنيز مواظبت كامل به عمل آورند و از حامله بودنش يا عدم آن (استبراء) بعمل آيد تا همه مطمئن شدند، و آن مجموعه از خانمها كه ذكر كرديم با (صقيل) بودند، تا وقتيكه مطمئن شدند از او حامله نميباشد، آنگـاه خليفه دستور تقسيم ميراث حضرت عسكري را بین مادرش که موسوم به «حدیث » بود و بین برادرش جعفر [7] نمود که ادعای امامت بعد از برادرش را میکرد، و همهي شیعیان از جمله(نائب اول) عثمان ابن سعید عمری به او پیوستند.[8] شيعيان این دوره که تا نصف قرن چهارم میباشد را به عصر (حیرت) نام نهادند، حتی شیخ علی بن ابی بابویه صدوق کتابی به اسم (الامامة و التبصرة من الحیرة) را نوشت. محمد بن ابوزینب نعمانی در کتابش (الغیبة) حالت حیرت و شگفتی را توصیف میکند که در آن زمان عموم شیعه در آن بودند، او میگوید: «جمهور شیعیان راجع به پسر امام حسن عسکری میگفتند: او کجاست؟ این چگونه است؟ تا چه زمانی غیبت میکند؟ و تا كي زندگی میکند؟ تاکنون سی و چند سال گذشته؟ و عدهای از آنان بر این باور بودند که او مرده است. و عدهای هم ولادت وی را انکار میکنند و تصدیق کننده آنرا مسخره میکنند. و دسته دیگری زمان تولدش را دور میدانند.» [9] و میگوید: (چه حیرتی بزرگتر از این حیرت که تعداد زیادی از مردم از این راه خارج شدند و به خاطر وجود شک و شبهات در این زمینه جز عدهي کمی از مردم كسي باقي نمانده است.)[10] پرواضح است که این نظریهي امامیه در خصوص مهدی به بنبستی رسیده که به ناچار باید از آن خارج شوند و گرنه همانند دیگر اعتقاداتشان بی پایه و بی اساس میشود. 2-نظریهي شیعه در خصوص مهدی از دو جزء ساخته شده که بعد از زمانی طولانی با همدیگر درآمیختهاند کاتب از خلال نگاه به میراث امامیه به این میرسد که آنها در ابتدای امر برای رهایی فکرشان از سقوط و نابودی معتقد به وجود فرزندی برای حسن عسکری شدند و در ابتدا نمیگفتند که او امام آخر است و ائمه فقط دوازده تا هستند. بلکه معتقد بودند که امامت در ذریهي این فرزند مخفی تا روز قیامت ادامه دارد. و اما بر اثر طولاني بودن غیبت و شدت گرفتن حیرت و تفرقه ميان شیعه، قرن چهارم شاهد سیر جدیدی در نظریهي امامیه ميباشد و آن به وجود آمدن «شیعه دوازده امامی» در ميان گروههای تندرو جناح شیعهي موسوی است که به شدت به قانون وراثت عمودی ایمان داشتند و هیچ آسانگیری را در آن قبول نمیکردند. این سیر فکری، عملياتي بود برای رهایی از امری که قبلا براي رهایی از آن، عملیاتی اجرا شده بود، اما با ناکامی مواجه شد، پس کاری جدید و عملیاتی دیگر ضروری به نظر ميرسيد. دقیقاً مانند کپسولهایی که یک قمر مصنوعی را پرت میکند و یکی پس از دیگری منفجر میشود. هر وقت شعلههای کپسولي به پايان ميرسد، دیگری برای تداوم حرکت و رسیدن قمر به مدارش منفجر میشود. امامیه در ابتدا معتقد نبودند كه پسر حسن عسکری خاتم (ائمه) است، و این را نوبختی در کتابش «فرق الشیعه/ الفرقة التی قالت بوجود ولد للعسکری» به تصریح بیان داشته و میگوید: «امامت در بازماندگان امام دوازدهم تا روز قیامت ادامه دارد.» و این یک چیز طبیعی و مطابق با اصل نظریه است، نظریهای که شورا را رد میکند و میگوید که وجود امامی در هر عصر که مسلمانان را از شورا و انتخاب بینیاز کند، ضروری است. بنابراین چرا عدد ائمه تنها در دوازده تا محصور شده است؟ 3-ادعای ليست قبلي به اسم (ائمه) دوازدهگانه این گروه به خاطر تقويت دیدگاهش، وجود ليست قبلی به نام ائمه دوازدهگانه را ادعا میکنند و آنرا به پهنای دیوار تاريخ شیعه و امامیه زدهاند. گفتني ايت كه امامیه بعد از هر امامی دربارهي امام بعد از آن اختلاف برپا کردهاند! از اينرو تقریباً حدود 60 امام وجود دارد که در تاریخ شیعه ادعای امامت برای آنها شده است. و گاهی این نظریه در لای تاریخ از دو گذرگاه تنگ عبور میکند و هر بار به ناچار با اندیشهي (بلاء) مواجه ميشود: اولی در دورهي جعفر صادق بود، يعني زمانی که در دورهي حیاتش، پسر بزرگش اسماعیل وفات يافت كه مطابق نظریهي ارجاع امامت به پسر بزرگ پس از وفات امام قبلی، به عنوان نامزد امامت معرفي شده بود. پس از طریق (بداء) امامت به پسر کوچک موسی بن جعفر انتقال یافت. بعد از آنكه امامت را بعد از مرگ اسماعیل به برادر دومش عبدالله بن جعفر ملقب به أفطح انتقال دادند، اما او 70 روز بعد از وفات پدرش وفات كرد بدون اينكه فرزندی از خود به جای گذارد. در حالی که فرقهای قائل به وجود پسری در خفا و پنهان برای او بودند که اسمش محمد بود و آنها (فطحیان) بودند. همين مسأله دوباره در زمان مرگ محمد پسر بزرگ علی ملقب به (هادی) آن هم در حیات پدرش، تکرار شد. سپس از طریق (بداء) امامت را به برادر دومش حسن ملقب به عسکری انتقال دادند. اما او مرد بدون اينكه فرزندی از خود به جای بگذارد. سپس حق بود که امامت را به برادر سومش جعفر بن علی هادی انتقال دهند - آن چیزی که در اول حاصل شد-. همچنان که در بار اول صد سال قبل این کار را کردند زمانی که امامت را سه بار بین سه برادر (اسماعیل و محمد و موسی پسران صادق) نقل و انتقال کردند و درستی ادعای (فطحیه) مبنی بر وجود فرزندی برای پسر دوم یعنی عبدالله افطح را رد میکردند. اما آنها این بار فکر فطحیه را برگزیدند و راه و سلوک موسوی را ترک کردند و ادعای فرزندی را برای پسر دوم علی هادی که (حسن عسکری) بود، کردند و اسمش را به اسم خودش (محمد) گذاشتند، و پسر سوم (جعفر) را ترک کردند و داستاني طولانی دارد.... و خداوند متعال تنها کسی است که شایستگی حمد و ستایش را دارا میباشد. مهم اينكه اگر ليستي قبلی وجود ميداشت هرگز اینها به وجود نمیآمد و ناچار به این گفتهي زشت ـ (بداء) نبودند و از همان اول میگفتند که امامت بعد از جعفر برای پسرش موسی است و بعد از علی برای پسرش حسن ميباشد. و آنچه بر دروغ نسبت به ليست قبلی دلالت میکند ـ به اضافه اينكه نمیتوانند ادعایشان را اثبات کنند ـ وجود روایات متعددی است که عدم آگاهی ائمه نسبت به امامتشان را بيان ميدارد و یا اينكه امامت بعد از خود را جز در لحظهي قبل از مرگشان را نميتوانند تشخيص بدهند و همچنين اينكه زراره بدون آگاهي از امامت بعد از جعفر صادق دار فاني را وداع گفت و زید با وجود علم، آگاهی، تقوا، علاقه و صمیمیتی که با برادرش داشت، اما در زمان برادرش محمد باقر خواستار خلافت بود. 4- کتاب مشهور به «کتاب سلیم بن قیاس هلالی» اصل این گفته ـ همچنان که مسعودی، مؤرخ شیعیمذهب در (التنبیه و الأشراف) میگوید ـ آن (کتاب سلیم بن قیس هلالی) است. و در قرن چهارم هجری از مؤلف مجهولی ظاهر شد که گفته شده او از ياران علی ابن ابی طالب رضی الله عنه است و در این کتاب نامهای دوازدهگانه مشخص شده است و کلینی و نعمانی و صدوق در گفته شان نسبت به نظریهي (اثنی عشری) به این کتاب استدلال و اعتماد میکنند و اما عموم شیعه در این کتاب مشکوک بودند، زيرا روایتش از طریق (محمد بن علی صیرفی أبوسمینه) دروغگوی مشهور و (احمد بن هلال عبرتائی) آن شخص ملعونی بود که ادعای نیابت از (مهدی) را میکرد. ابن غضائری میگوید: اصحاب ما معتقدند که سلیم شناخته شده نیست و نامی از وی برده نميشود... و این کتاب ساختگی است و بر کسی پوشیده نیست.)[11] و شیخ مفید (کتاب سلیم) را ضعیف میدانست و میگفت: این کتاب غیر موثق است و عمل به بیشتر آن جایز نیست، و در آن اشتباه و آمیختگی به وجود میآید و شایسته است انسان مسلمان به کلی از عمل به همه آنها دوری کند و به تقلید از روایاتش اعتماد نکند.[12] و مفید از صدوق به خاطر نقل این کتاب و اعتماد به آن، انتقاد میکند و آنرا به روش اخباریش نسبت ميدهد. 5- اثنی عشریها، فطحیه را به خاطر شرایطی که در آن قرار گرفته بودند، مسخره میکنند فقهای شیعه و مشایخشان ـ به غیر از اسماعیلیه ـ بعد از وفات جعفر صادق بر امامت عبدالله پسر بزرگ ایشان متفق شدند که او بعد از اسماعیل که در زمان حیات پدرش فوت کرد، پسر بزرگ صادق محسوب ميشد. ولی عبدالله بعد از مدت کوتاهی بدون اينكه فرزندی از او به جای بماند، وفات کرد. پس شیعیان به سه گروه تقسیم شدند: دستهای از آنها از امامتش برگشتند و دستهای دیگر ادعا کردند که فرزندی در خفا و پنهان دارد و دسته سوم امامت را به برادر سوم یعنی موسی بن جعفر انتقال دادند و آنچه را که فرقهي قبل ادعا میکردند، انکار میکردند و آنها را مسخره مینمودند و آنرا خیالی میدانستند که از روی ناچاری و برای فرار از حیرت و راه بنبستی به آن معتقد شدهاند. همچنان که سید مرتضی علم الهدی بر زبانش جاری شد.[13] و اما اثنی عشریها تنها بعد از یک قرن خودشان هم در آن شرایطی افتادند که قبلاً فطحیه در آن واقع شده بودند. در حالی که آنها را به سبب آن کارشان مسخره میکردند و ما بیش از این نمیخواهیم ادعایشان را رد کنیم و تنها به سخن شریف مرتضی اکتفا می کنیم که گفت: آنچه که ما ادعا میکنیم همان ادعای فطحیه است و تنها اختلاف در نامشان است. 6- علی بن موسی (رضا) واقفیه را به دلايلي رد میکند که نظریهي اثنی عشری را نقض مینمايد بعد از وفات موسی بن جعفر معروف به (کاظم) بزرگترین اصحاب نزدیکش ـ و فرزندانش ـ قائل به غیبتش بودند. حتی علی بن أبی حمزه کتابی را پیرامون (غیبتش) نوشت و همچنین علی بن عمر أعرج کتابی را در مورد (غیبتش) نوشت!! آنان به (واقفیه) مشهور شدند که قائل به پایان یافتن امامت در موسی بن جعفر بودند و روایات زیادی که میگوید او غائب و قائم است، انتشار دادند. ولی فرزندش علی (رضا) اینان را رسوا کرد و تکفیرشان کرد و از آنها دوری جست و دلایلی را برای آنها آورد، از جمله: ـ حجت خداوند بر مردم تمام نمیشود مگر با امامی که شناخته شده و زنده است و این با غیبت در تناقض است. ـ اگر خداوند میخواست مرگ یکی از بنی آدم را به خاطر نیاز مردم به او، به تأخير اندازد، پس خداوند عزوجل عمر رسول الله صلی الله علیه و سلم را طولانی میکرد. لذا آيا جايز است كه رسول الله صلی الله علیه و سلم بميرد ولی موسی بن جعفر زنده بماند! بلکه به خداوند قسم او مُرد و اموالش تقسیم شد و کنیزانش هم به نکاح دیگران در آمد.[14] ما نیز ادعای اثنی عشری را رد میکنیم به آنچه که (امام معصوم) خودشان ديگري را بدان رد میکند، پس جوابشان چیست؟! 7- دلایل عقلی به دور از این وصف هستند استاد احمد کاتب میگوید:[15] نامگذاری پروسه استدلال نظری بر وجود پسري برای حسن عسکری به دلیل (عقلی) از باب تسامح و استعاره است و گرنه این امر بسیار دورتر از استدلال عقلی است؛ چون این نظریه بر مجموعهای از مقولات نقلی استوار است که بعضی از آنها اخبار آحاد هستند و نیازمند اثبات دلالت و سند ميباشند همانند مقولهي وراثت عمودي و عدم جواز انتقال امامت به دو برادر بعد از حسن و حسین كه از استدلال عقلی به دور است. او در ادامه میگوید: بدین خاطر اثبات وجود (امام مهدی محمد بن حسن عسکری) از راه عقلی برای سایر مردم یا سایر مسلمانان یا سایر فرقههای شیعه و حتی سایر فرقههای امامیه که با (وراثت عمودی) موافق نیستند، کاری مشکل یا محال است. سید مرتضی میگوید: غیبت، فرعی از اصل است كه اگر اصل صحیح باشد، سخن از غیبت چیز آسان و واضحی است، چون بر آن متوقف است و اگر نادرست باشد، سخن راندن از غیبت کاری سخت و غیرممکن است.[16] با وجود اينكه تسلیم شدن به امامت حسن عسکری به ضرورتِ تسلیم به وجود فرزندی برایش منجر نمیشود، بلکه این گفته منجر به ضرورت استمرار امامت خداوندی تا روز قیامت میشود و سبب واجب بودن وارثانی به شکل عمودی میگردد و این چیزی جز یک امر متروک، وهمی، ظنی و بدون علم نیست. لذا ناصر مکارم شیرازی در کتابش (المهدی الثورة الکبری) میگوید: « استدلال فلسفی می تواند قضایای کلی و عام را اثبات کند ولی نمیتواند در خارج، بر انسانی انگشت نهد و وجودش را اثبات کند.»[17] 8- هیچ دلیل نقلی مورد قبول وجود ندارد استاد کاتب با دلایل نقلی زیادی مناقشه کرده است ـ چه روایتی باشد و چه تاریخی ـ و از چندین راه ساختگی بودن آنها را اثبات میکند؛ از جمله: سند آنها را ضعیف میداند و در تک تک روایات تحقیق نموده و برایش معلوم شده که اسناد آنها بر وجود افرادی است که در خود کتابهای شیعه دوازده امامی مورد جرح و ضعف قرار گرفتهاند. [18] و از جمله در بین آنها اختلافاتی فاحش و مشخص وجود دارد، که با یکدیگر در تناقض هستند و با مقررات مذهب و یا با اصول پایهای دین، در تضاد هستند.[19] 9- ادعاي فراوان براي نیابت و اختلافاتشان با هم و وجود شبهاتي زیاد پیرامون آنها[20] ادعای (غیبت) و همچنین (نیابت) از (غائب) در تاریخ شیعه تنها یک بار نبوده است، بلکه چندین بار حاصل شد، تا اينكه در نهايت ادعای فرزند مزعومی را برای حسن عسکری کردند! همچنان که ادعای غیبت موسی بن جعفر شده بود، سپس یکی از یارانش به نام (محمد بن بشیر) ادعای جانشینی او را کرد، سپس فرزندان و نوادگانش جانشینی را به ارث بردند. و اما راجع به (محمد بن حسن عسکری) بیست و چند نفر ادعای جانشینیِ او را کردند که از جمله آنها شریعی، منیری، عبرتائی و حلاج بودند. این بدین خاطر بود که ادعای نیابت به خاطر مصالح مادی و جایگاه اجتماعی و سیاسی بود که برای مدعی به وجود میآمد. گفتني است كه بعضی از هم عصران شیعی آنها نسبت به ادعاي تمامي اين مدعيان كه نائبان چهارگانه نيز در رديف اينها ميباشند، شك داشتهاند! اما ادعاهایشان برای انسانهای ساده لوح روپوش میگیرد (و گول میخورند) و دانایان و محققان خبره نيز آنرا نمیپذیرند. اما روایاتی که این جانشینان چهارگانه را جدا از دیگران، معتبر میداند، در هنگام تحقیق هیچ چیزی را ثابت نمیکند، زیرا متکی بر اسنادهای خیالی و ادعاهای باطلی هستند که با مصالح مادی مشترک و دشمنی و اختلافاتِ زیادی در هم آمیخته میشود. و تعداد زیادی از این متونها تازه به وجود آمدهاند، همانند نسبت دادن علم غیب به جانشین مشخصی که دلیلی بر راستگویی او است. یکی از این نائبها احمد بن هلال عبرتائی (شیخ شیعهي بغداد در زمان خودش) است؛ ايشان در تقويت ادعای نيابت عثمان بن سعید عمری، نقش بزرگی را ايفا نمودند به این اميد که بعد از خودش به نیابت وي وصیت کند. اما او به نیابت پسر خودش محمد وصیت کرد، از اينرو عبرتائي او را رد کرد و ادعا نمود كه نیابت از آن خودش است. و محمد بن علی شلمخائی که وکیل نائب سوم یعنی حسین بن روح نوبختی در بنی بسطام بود و سپس از او جدا شد و براي خود ادعای نیابت را کرد، میگوید: (با ابو قاسم حسین ابن روح وارد این کار نمیشدیم جز اينكه دلیل آنرا میدانستیم و ما سر این امر به جان هم میانداختيم همچنان که سگها بر سر لاشه به جان هم میافتند.)[21] بسیاری از شیعیان نسبت به این نائبها مشکوک بودند حتی در نزد آنها روایتی از اهل بیت مشهور است که میگوید: (خدمتگذاران و امیران ما بدترین خلق هستند) آن چیزی که آنها را به درستی ادعای نیابت خاص، مشكوك مينمود. و طوسی بر صحت روایت تأکید میکند، اما عمداً آنرا بر خائنان و کسانی که این کار را به جای دیگری کردهاند، تأویل و تفسیر میکند. بعضی از شیعه از اينكه اموالشان را به (عمری) داده بودند، پشیمان شدند، بلکه اصلاً نسبت به وجود (مهدی) و دست نوشتههایی که عمری آنرا اخراج کرده و به او نسبت داده است، در شک افتادند. از جملهي این شکاکان مردانی از اهل بیت بودند ، و اين امر (عمری) را به نوشتن کتابی بر زبان مهدی وادار نمود و آنها را بدان محكوم كرد. همچنان که دستهای دیگر به نیابت نوبحتی شک دارند و از او در مورد مصرف اموالی که به اسم مهدی گرفته بود، سؤال میکنند. اثنی عشریها در میان بیست و چند نائب بر چهار تا استقرار یافتند و دیگران را به جرم دروغ از روی حرص و طمع به اموال و ارتباط با حکومت عباسی، متهم کردند. البته این تهمتها متوجه نائبين چهارگانه هم – که از حکومت عباسی دور نبودهاند- میشود. آري ادعای دیدن (مهدی) بعد از همهي اینها، غیرقابل اعتماد است و حتی موجب ظن راجع هم نميشود، بلکه به عنوان دلیلی بر دروغ بودن این افسانه محسوب ميگردد. اضافه بر آن، اينكه هیچكدام از آن نائبان نقشی در روند فرهنگی یا فکری یا سیاسی برای خدمت به شیعه و مسلمین نداشتهاند و کاری جز چپاول اموال مردم و ادعاي پرداخت آن به (امام مهدی) چيز ديگري را انجام نميدادند، در هالي كه آنان نيز همانند دیگران به سرانجام او آگاهی نداشتند. هیچ یک از آنها به حل مشکلات طایفه و گفتن توجیهات امام برای امت نپرداختهاند، بلکه مشکلات خود نائبان از غیر این راه حل شده بود: اينك راجع به مشکل نوبختی با بدهکارش شلمغاني، هیچ کدام از آنها نتوانستند قولی را از (امام مهدی) اثبات کنند که مشکلشان را حل نماید. بلکه نوبختی برای حل مشکلش به علماء قم پناه برد و کتابش (التأدیب) را برای آنها فرستاد تا صحیح را از غیر صحیح جدا کنند.[22] ولی بهتر این بود که آنرا بر (مهدی) عرضه میکرد، مادام در خفا و پنهانی با او ملاقات میکند، خصوصاً اينكه (مهدی) از فراغت و بیکاری زیادی برخوردار است و به خاطر اموال بسیار زیادی که در اختیار داشت، از مشغول شدن به کاری بی نیاز بود و این خود دلیل واضحی بر عدم وجود اتصال و دیدار بین او و بین (مهدی) است. و الا کتاب را بر او عرضه میکرد و از درستی و نادرستی آن، به او مراجعه مينمود. معروف است که کلینی کتابش (الکافی) را عصر نوبختی تألیف کرد و آنرا از احادیث ضعیف و موضوعاتی که از تحریف قرآن بحث میکند و امور باطله دیگري پُر کرد. ولی «نوبختی» یا «سمری» روي روايات موضوع تعليقي ننوشتند و هیچ موردي از کتاب را تصحیح ننمودند و چيزي از آنرا از مهدی نقل نکردند، که اين، باعث شده شیعه در طول تاریخ با عدم توانایی ايجاد تفاوت بین احادیث صحیح و نادرست و اختلافات در بين آنها مواجه شود. آنچه که شک برانگیز است عدم قیام مدعیان جانشینی به گفتن مسایلي فقهی و توضیح بسیاری از مسایل پوشیدهای است که تبیین و توضيح آنها در این مرحله واجب بود. سید مرتضی عقیده (لطف) را ابداع میکند که در آن میگوید: واجب است که امام مهدی برای صحت اجتهاد فقهاء در عصر غیبت وساطت کند و اجماعشان را بر باطل از بین ببرد، بنابراین شایستهتر و اولیتر و آسانتر این بود که (امام مهدی) ـ اگر وجود داشت ـ کتاب کلینی (را که پر از اشتباه است) اصلاح کند و یا در عصر غیبت کبری کتاب جامعی را که شیعه بدان رجوع کنند، از خود به جای بگذارد. و این تاکنون حاصل نشده است و مدعیان نیابت نیز قدمی بر نداشتهاند؛ یعنی چیزی را در این باره ذکر نکردند و این همان چیزی است که ما را در راستگويی و همچنین در ادعای وجود (امام غایب) به شك مياندازد. از جمله چیزهای خندهآور اينكه وقتی (عمری) نامهها و دستنوشتهها را به اسم (مهدی) منتشر کرد، خطوط و دستنوشتهها برای هیچ کسی اثبات نشد، بلکه تنها همین آشکار شد که با خط خودش آنرا استنساخ نموده است! و در این اشارهای واضح و دلیلی اضافی برای عدم وجود شخصي حقیقی پشت این نامهها و دست نوشتهها ميباشد، زيرا اگر چنين شخصي وجود ميداشت بايد برای اثبات شخصیتش به صورتي قاطعی پناه میبرد، نه اینكه از راه وسائلي خود را مطرح نمايد که امکان اطمینان به آن وجود ندارد بلکه بذر شك را در لاي خود حمل مينمايد. در عصر جدید وسائل ارتباط تغییر کردهاند، آنها به مواردي مانند اینترنت، ایمیل، فاکس، ماهواره و... افزایش یافتهاند و هر کسی که اوصاف (مهدی) و قدرت بر مخفی شدنش را داراست، میتواند از این وسائل استفاده کند و با یارانش ارتباط برقرار نمايد تا خود و وجودش را هر چند از پشت پرده باشد، اثبات کند، همان کاری که اسامه بن لادن -خداوند متعال حفظش کند!- انجام میدهد، با وجود اينكه تمام دنیا دنبالش میگردد! آیا (مهدی) در غیبتش از تغییر حال و وضع و تغییر کردن وسائل ارتباطی خبر دارد؟ یا اینكه با وجود قدرت بر مخفی شدنش، تا اين درجه میترسد؟ پس او در چه چیزی امام است؟ و یا اینکه چگونه امامی است؟ آنچه براي همگان واضح و روشن است، اینکه (مهدی) بعد از خود علمی را به جای نگذاشته که از آن نفع برده شود و معضلی را حل کند. اين در حالي است كه مسلمانان با مشکلات فراوانی مواجه شدهاند و از لابهلای خطرات کلانی عبور کردهاند، اما او آرام نشسته و راهحلی ارائه نمیدهد، ساکتی مانده و حرفي نمیزند. حال بگوييد كه او چه وظيفهاي دارد؟ غیر از جمع کردن اموالی که شیعه در ابتدا برای زمان ظهورش مدفون میکردند و یا يكي از آنان به دیگری وصیت میکردند كه آن اموال را به او برسانند. پس هنگامي كه شیعه با مرور زمان به ضعف این نظریه پی برد و عمل به آنرا بیفایده دانست، به آراء و نظرات دیگري روی آوردند که با این نظریه قابل جمع نیستند و هیچ رابطهای بینشان نیست، حتی شیخ حسن زید (دوست خمینی) در کتابش (رسالة فی الخمس) تعجب میکند و با شگفت از اين راز سؤال ميكند كه چرا کلینی از (صاحب الزمان) از طریق وکیلش نوبختی راجع به حکم مسأله خمس در (عصر غیبت) سؤال نكرده است.[23] 10- ناتوانی نظریه و اضطرابش در ارائهي تفسیری معقول برای غیبت مهدی همچنان که نخستين متکلمین امامیه بيان داشتهاند (يعني آنان که پایههای اماميه را بنیاد نهادند) نظریهي (امامت الهی) قائل است که: جایز نیست که زمین از امام (يعني از حکومت و دولتش) خالی شود و امام (یعنی رئیس یا خلیفه یا رهبر بزرگ) باید معصوم باشد و از جانب خداوند تعیین شود و شوری باطل است و انتخاب امام از طرف مردم و ملت جایز نیست. نظریهي موسوی (که اصل نظریهي امامیه اثنی عشری است و موازی و همسان با نظریهي فطحیه ميباشد) میگوید: امامت به شکل وراثت عمودی در بازماندگان و نسل علی و حسین تا روز قیامت به هم میپیوندد و از همين جا متکلمان وجود پسری را برای امام حسن عسکری فرض میکنند و زمانی که از وجود او سؤال میشود، میگویند: پدرش از ترس حکومت و قانون گذاران مخفیاش کرده است، اما زمانی که غیبتش طولانی شد با سؤال بزرگتری روبهرو شدند. سؤال این بود: اگر امامت در این شخص محصور است و برای دیگر مردم عادی و یا افراد غير تأييد شده از جانب خداوند جایز نیست، همچنان که برای هيچ كسي جایز نیست كه هبری کردن مردم و عملی کردن وظایف رهبری را بر عهده بگيرد، پس چرا (امام) غایب است و برای رهبری شیعه و مسلمانان آشکار نمیشود و حکومتی اسلامی که برای آنها ضروری است، تأسیس نمیکند؟ مادام که زمین نباید از امام خالی باشد و امام غایب نمیتواند امامتش را عملی کند و مردم را رهبری نمايد، پس چه رازی در غیبت وجود دارد؟ و غیبت تا چه زمانی است؟ و اصلاً میان غایب و کسی که وجود ندارد، چه تفاوتی هست؟ توجیه کردن غیبت به خاطر ترس کافی نیست حصوصاً اينكه مدت زمان زیادی از غیبتش سپری شده است و دولتهای متعددی که دارای قدرت و امکانات زیادی بودند آشکار شدند که شب و روز به تعجیل ظهورش ندا سر میدادند همانند دولت البویهيه در قرن چهارم هجری، كه سؤالی به اين مضمون را از شیخ مفید پرسيد: چرا (مهدی) غیبتش اسمترار دارد در حالی که ما براي نجاتش آمادهايم؟ و خواستار جواب این سؤال بود، شیخ مفید جوابش را به خداوند ارجاع داد و گفت: «راز غیبت را فقط خداوند میداند»، ايشان با وجود شکي كه در راستی، شجاعت و تقوای شیعهها در آن موقع داشت،[24] اما او از جواب گریزان است. و دولت صفویان به وجود آمد و در دوران خود بر زبان مردم به خارج شدن (صاحب الزمان) ندا داد و حکومت آنها تمام شد و دولتهای مشابه دیگری به وجود آمدند و این دولت ایران ـ خمینی امروز- بر همان روش است؛ پس اگر (مهدی) وجود دارد چرا ظهور نمییابد؟ اگر صرفاً با مردم متصل است پس برای مردم به طور قاطع اثبات کند که موجود است با وجود پیشرفت وسایل ارتباطی هر چند که در اختفا هم باشد؟ و زمانی که (واقفیه) نظریهشان را دادند که قائل به مهدویت موسی کاظم و غیبتش بودند، رهبری آنها را علی بن موسی الرضا برعهده گرفت و ادعای آنها را مستنداً در مورد تناقض فکر (غیبت) با ضرورت وجود امامی که برای رهبری مسلمانان گمارده میشود، رد میکند. از این جهت که برای امام جایز نیست از میدان و عرصه غیبت کند و به ضرورت همکاری با امام زنده استفاده کردهاند. میگویند: «همانا حجت خداوند بر بندگانش جز به وسیله امام زنده و ظاهر تمام نمیشود.» این از یک طرف و از طرفی دیگر آنان به باطل بودن فکر طولانی شدن عمر انسان به گونهای معجزه آسا به خاطر نیاز مردم به او استناد میکنند و میگویند: «اگر خداوند در اجل و مرگ یکی از فرزندان آدم به خاطر نیاز مردم به او، درنگ میکرد، قطعاً مرگ رسول الله صلی الله علیه و سلم را به تأخیر می انداخت.»[25] و اخیراً... علماء امامیهي اثنی عشری به حواله کردن حکمت غیبت به خداوند قائلاند؛ چون او تنها کسی است که به راز آن باخبر است و از هیچ کس غیر از خدا در این زمینه سؤال نمیشود. همانا این آشفتگي در جوابها كه از یک جواب به جواب دیگر منتقل میشوند و با تناقض مواجه میشوند آنگاه که رأیی را رد میکنند و سپس آنرا اختیار مینمايند (آن گونه که با واقفیه چنین کردند)؛ سپس اگر از جوابی قانع کننده و صحیح ناتوان ماندند، آنرا به امری مجهول حواله ميكنند. این چنین برایمان روشن گردید که «قضیه مهدی جز خرافهای بیش نیست که لازم است دانایان از آن دوری جویند، و گرنه پردهي میان معجزه که هیچ تناقضی با عقل ندارد و میان خرافات که هیچ عقل سالمی آنرا نمیپذیرد، از بین میرود.
[1]- صحیفة الشوری، شماره هفتم، جمادی الثانی 1416 هـ.ق برابر با تشرین الثانی 1995 م. [2]- دکتر موسی موسوی دارای درجهی اجتهاد است، و زمانی که شروع به انتشار افکار اصلاحیش کرد، نتوانستند از این جهت به او طعنه بزنند، از اينرو به وسوسههای دیگری روی آوردند مثلاً گفتند: او جاسوس دستگاههای بیگانه است. [3]- منبع قبلی. [4]- همان منبع. [5]- همان منبع. [6]- و تحت عنوان «تكامل فكر سياسي شيعه از شورى تا ولايت فقيه» به فارسي هم ترجمه و منتشر شده و در سايتها موجود است. (مُصحح) [7]- إکمال الدین اثر صدوق 44، دلائل الامامة اثر طبری 2440. [8]- إکمال الدین اثر صدوق 5/41. [9]- 113، 186. [10]- همان. [11]- الخلاصه اثر حلی ص 83. مراجعه شود به کتاب استاد احمد کاتب، ص199. [12]- اوائل المقالات و شرح اعتقادات الصدوق، ص 247- منبع قبلی. [13]- شافی، 184. [14]- معرفة رجال اثر کشی، ص 379 [15]- همان منبع قبلی، ص 190. [16]- رسالة فی الغیبت- از مرتضی ص 2. [17]- مهدی؛ انقلاب بزرگ ص 213. [18]- همان منبع ص 193-233. [19]- همان منبع ص 193-233. [20]- همان منبع ص 221. [21]- الغیبة، ص 241. [22]- الغیبة، از طوسی ص 240. [23]- همان مرجع بالایی ذکر شده، ص 87. نگاه کنید به (تطور الفکر...) ص 227. [24]- الأمالی اثر مفید، ص 390. [25]- معرفة الرجال اثر کشی، ص 379.
از کتاب: استدلال های باطل شیعه از قرآن و بیان بطلان آن، مؤلف: دکتر طه حامد دلیمی مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|