|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>شیعه > نظریه معرفت شناسی امامیه در اثبات اصول
شماره مقاله : 8021 تعداد مشاهده : 293 تاریخ افزودن مقاله : 24/8/1389
|
نظریهی معرفت شناسی امامیه در اثبات اصول مبحث اول خلاصهي نظریه نظریهي معرفت شناسی امامیه در اثبات اصول بر اجتهاد یا دیدگاه عقلی مستقل و به دور از نصوص دینی (کتاب و سنت) استوار است که وظیفهاش را در رابطه با آنچه ابتدا به وسیلهي عقل ثابت میشود، منحصر کردهاند. شریف مرتضی میگوید: «آنچه از شیعیان معلوم است، اينكه از راه عقل به وجوب ائمه و اوصاف امام اعتقاد دارند و در همهي این موارد بر عقل تکیه ميكنند. هرچند برخی اوقات از باب اظهار نظر و تغییر در ادله به دلایل نقلی نیز استدلال مينمايند»[1]. «بايد اعلام داشت كه تواتر از نظر ما روشی برای اثبات ائمه و وجوب وجود آنها در روزگاران نیست، بلکه روش اثبات این امر، دلايل عقلي است»[2].. «اما علم به وجود امام و ویژگیهای مخصوص ايشان احتیاجی به خبر (قرآن و سنت) ندارد، بلکه عقل در این موارد راهنمای ما است»[3]. «همهي اینها معلوم میسازد که ضرورتاً باید یک نص قاطعی از جانب او علیه السلام در رابطه با امام و صفتش و آنچه مربوط به اوست، وجود داشته باشد. اما به عقیدهي ما بیان این اوامر نیازمند نص قاطع نیست، زیرا عقل به وجوب امامت و صفات امام و آنچه بدو نیاز دارد، پی میبرد و هر آنچه عقل بدان رهنمون شود، بیان آن از طریق روایت واجب نیست[4]. محمد رضا مظفر در کتاب خود «عقائد الشیعة»[5] میگوید: «خداوند کسانی را که از پدرانشان تقلید کنند نکوهش کرده است: {قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئًا }(بقره / 170 ) « ميگويند : بلكه ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتهايم پيروي ميكنيم ( نه از چيز ديگري ) . آيا اگر پدرانشان چيزي ( از عقائد و عبادات دين ) را نفهميده باشند». چنانچه کسی را که از گمانهایش پیروی میکند را نکوهش و طرد مینماید:{ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ ... }(أنعام: 116) پس صحیح نیست که انسان خودش را در این امور اعتقادی کنار بگذارد یا به تقلید نیاکان و مربیان تکیه کند، بلکه واجب است انسان طبق فطرت عقلی خود که مؤکّد به نصوص قرآنی است، جستجو کند و بیاندیشد و در اصول اعتقادیاش که اصول دین نامگذاری شدهاند، تدبر کند، و مهمترین آنها توحید و نبوت و امامت و معاد هستند. و کسی که در این اصول از پدران یا مانند آنها دنبالهروی کند مرتکب زیاده روی شده و از راه راست منحرف شده است. و شخص معذور نیست حتی اگر در اعتقادش به حق اصابت نماید. سپس در کنار ديدگاهش مستقیماً مسايلي را میآورد که اعتقادش را در مورد نقش نصوص دینی برای شناخت اصول اعتقادی روشن میسازد. و اينكه نصوص دینی جز تأیید و تبعیت از عقل – به آنچه ثابت کرده است- به شمار نمیرود بلکه این ثبوت عقلی، واجب و فرض بر بندگان است اعم از علماء و عموم مردم یعنی مجتهدین و مقلدین، سپس دو ادعا را میآورد: (اول: وجوب نظر و شناخت اصول عقاید، و اينكه در این مورد تقلید از دیگری جائز نیست. دوم: این وجوب قبل از اينكه وجوب شرعی باشند، وجوب عقلیاند. یعنی از متون دینی علم بدین اعتقاد به دست نمیآید و اگر هم به دست آید باید قبلاً با دلایل عقلی تأیید شده باشد[6]. استاد محسن خرازی شارح کتاب در شرح این سخن او میگوید: «حاصل این امر، جدایی بین اصول و مبانی اعتقادی و بین اصول غیر اعتقادی است. که اصول غیر اعتقادی با دلایل نقلي اثبات میشوند بر خلاف اصول اعتقادی اعم از توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد»[7]. آقای جعفر سبحانی میگوید: «بر هر مسلمانی واجب است که دربارهي مسایلی که بدانها عقیده دارد، یقین حاصل کند و بدون کسب یقین، پیروی از دیگران در اصول اعتقادی جایز نیست. و از آنجایی که اساس اصول و کلیات مسایل اعتقادی محدود و انگشت شمارند و نیز همهي آنها دارای دلایل عقلی و واضح هستند، کسب یقین در مبانی عقیدتی برای هر کسی، امری ساده است»[8].
مبحث دوم نقض نظریه و دیدگاه امامیه همانا اصول دین باید قطعی و یقینی باشند. برای اينكه اصول دين قطعی و یقینی باشند، باید حتماً پایهها و مبانیای که اصول بر آنها بنا میشوند، هم قطعی و یقینی باشند و گرنه از اساس ویران میشوند. همانا این نظریهگرایی یا اصولگرایی – که محمد مظفر بدان اشاره کرده و مورد اتفاق علمای امامیه به ویژه علمای اصولشان است – هیچ گونه اساس و پایهای ندارد. پس وقتی ثابت شد که این اساس ضعیف است و مسایل اصولی و عقیدتی بر آن بنا نمیشوند، از اینرو اصول و عقاید امامیه بیاساس و سست است، بخاطر سست بودن اساسی که این اصول بر آن بنا شدهاند. دلیل ضعف و سستی این اساس، روی آوردن به مغالطه و سفسطه است که حقیقت آن نوعی سر در گمی و قاطی کردن مسایل است که آن هم به خاطر دور کردن یا پنهان نمودن مصدر خطر میان امور مختلط است؛ مصدری که به ریشهي نظریه میزند و آنرا از اساس نابود میسازد. جايگاه مغالطه و سفسطهگرایی در نظریهي معرفت شناسي امامیه این نظریه منابع احتمالی شناخت اصول دین را در دو امر ذیل منحصر نموده است: اول – تقلید. که این نظریه آنرا باطل دانسته، چون تقلید تبعیت از ظن و گمان است، چنین امری در مسایل اعتقادی درست نیست. دوم – اجتهاد عقلی محض بدون مراجعه به نصوص دینی. نظریهي معرفت شناسي امامیه این مورد اخیر را تنها جایگزین تقلید دانسته، و راجع به اينكه آیا این موضوع در محدودهي گمان است یا در محدودهي یقین، بحثی نکرده است. پس تنها جایگزین مناسب برای تقلید، اجتهاد عقلی است. این نوع از نیرنگ فکری بر این اساس تکیه میدهد که ذهن انسان معمولاً از یک نقیض به نقیض مقابل جهش یابد. مانند جایگزین نقیضی که بطلان یا ضررش محرز شده باشد در حالی که با تدبر و اندیشیدن روشن میگردد که حق یا منفعت نه در این طرف است و نه در آن طرف، بلکه تنها در حد وسط میان آن دوست. همانا مضمون نظریهي امامیه این است که بطلان تقلید ثابت و آشکار است؛ بنابراین حق در نقیض تقلید یعنی اجتهاد عقلی میباشد. با دقت نظر معلوم میگردد که این همان چیزی است که بدون تأني عقل بر آن استوار ميباشد. که در این صورت انسان از تقلید به اجتهاد یا استدلال عقلی روی میآورد همانند جایگزین نقیضی که بطلانش محرز شده باشد. همانا منحصر کردن مصدر معرفتی اصولی در این دو چیز در حالی که با اثبات یکی از آن دو، دیگری ساقط و یا باطل میشود، یک نوع مغالطهي فکری بزرگی است که دیدگاه امامیه بر آن استوار است؛ و آن هم بر یک نقطهي باریک و پنهان در ذهن بشری تکیه میکند که این نقطهي باریک و پنهان، همانا جهش از یک نقیض به نقیض دیگر است، بدون آنکه معمولاً در حد وسط میان دو نقیض که تنها جایگزین درستی است، متوقف شود. این نقطه وسطی که دیدگاه امامیه از آن به عنوان انتخاب سوم و معتبر غافل مانده، همان نصوص قطعی دینی يعني نصوص صریح قرآنی میباشد. پس این مغالطه از دو جزء یا دو رکن تشکیل شده که دیدگاه امامیه بر آن دو استوار است. این دو جزء یا دو رکن عبارتند از: 1ـ منحصر کردن جایگزین تقلید – یا تفسیر عدم تقلید – تنها به یک امر، که آن هم اجتهاد یا استدلال عقلی است. در حالی که عدم تقلید مستلزم دو چیز است نه یک چیز: اول؛ اتباع از نصوص صریح و قطعی قرآنی. دوم؛ اجتهاد یا استدلال عقلی. همانا نصوص صریح قرآنی، ذاتاً معانی روشنی دارند و نیاز به رأی یا اجتهاد احدی ندارد خواه فرد، عامی باشد و خواه عالمی باشد که شخص عامی در آن رأی از وی تقلید میکند. به عبارت دیگر، فهم شخص عامی راجع به نص صریح قرآنی به فهم عالم وابسته نیست؛ چون آن نص، یک امر یقینی و قطعی است و به خاطر صراحت و وضوح نص، هیچ گمان و خطایی در آن نمیرود. پس دلیلی نیست که مقتضی دور کردن شخص عامی از محدودهي استدلال در این زمینه باشد. از این رو اجتهاد تنها راهی نیست که به عنوان تنها جایگزین تقلیدی که بطلان آن ثابت شده، انتخاب شود. 2ـ دومین رکنی که مغالطهي امامیه بر آن متکی است، اثبات استدلال عقلی بنا به ثبوت بطلان تقلید میباشد. یعنی: از آنجایی که تقلید، باطل است از این رو استدلال و اجتهاد عقلی، صحیح است. بلکه اجتهاد عقلی تنها جایگزین درستی است که غیر از آن نمیتواند جایگزین درستی باشد. و این تنها زمانی است که یک موضوع میان تقلید و استدلال عقلی باشد. در حالی که جایگزین دیگری در این خصوص هست و آن هم اتباع از نصوص صریح و قطعی قرآنی است. بنابراین، فقط اکتفا کردن به استدلال عقلی با توجه به ثبوت بطلان تقلید، مغالطهای مردود است. این قضیه همانند آن است که کسی به دیگری بگوید: با توجه به اينكه این مال از آن تو نیست یا ثابت شده که از آن تو نیست، بنابراین من صاحب مال هستم. همانا این سخن سفسطهای است که پذیرفته نمیشود مگر زمانی که ملکیت آن مال را تنها در این دو نفر منحصر گردانیم. پس وقتی که معلوم شد مدعیان سه نفرند نه فقط دو نفر، و ادعای آن فرد در ترازوی حقیقت، نوعی حیله و مغالطهي فکری است. همانا منطق بر آن فرد واجب میگرداند که پیش از آنکه مدعی ملکیت آن مال برای خودش باشد، بطلان ملکیت آنرا از فرد دیگر اثبات نماید و گرنه سخن و ادعایش حیله و مغالطه است. این نوع از مغالطه و حیله دقیقاً در دیدگاه امامیه در خصوص اثبات اصول عقاید مشاهده میشود. همانا قضیه در خصوص شناخت اصول عقاید میان سه چیز متردد است: تقلید، استدلال عقلی و نصوص دینی. دیدگاه امامیه قائل بر این است که از آنجایی که بطلان تقلید به خاطر ظنی بودن آن، ثابت و روشن است، بنابراین استدلال عقلی تنها منبع اثبات اصول عقاید است. بدون آنکه انتخاب سومی که مورد پسند خداست، در میزان معادله یا مورد گزینش قرار گیرد. استدلال عقلی – همانند تقلید – از ظن و گمان به دور نیست همانا علت صالح نبودن تقلید جهت اثبات اصول، ظنی بودن آن است که یقین و قطعیت به انسان نمیدهد. اما آیا استدلال عقلی از این علت بری است؟ یا اينكه استدلال عقلی – همانند تقلید – خالی از ظن نیست، از اینرو جهت اثبات اصول هیچ گونه صلاحیتی ندارد و نباید بدان تکیه کرد؟. استدلال عقلی عبارت است از به کارگیری عقل و به حرکت در آوردن آن برای تدبر و اندیشیدن در ادلهي عقلی به خاطر دستیابی به معانی مقصوده – که در اینجا همان اصول عقاید است – میباشد. سؤالی که اینجا مطرح میشود، این است که: آیا این کار – اگر از غیر معصوم صادر شود – به طور قطع از خطا و اشتباه به دور است؟ جواب این است: نه، هرگز! اگر چنین نبود عقلاء راجع به اثبات و نفی معانی به دست آمده از راه ادلهي عقلی محض، در میان خود اختلاف نظر نمیداشتند. فلاسفه بهترین نمونه برای این مطلب هستند، که آنان در این خصوص میان خود اختلافات شدیدی دارند. بنابراین، استدلال عقلی قابلیت خطا و اشتباه را دارد، از این رو از ظن و گمان منزه و بری نیست. پس چگونه میتواند به عنوان پایه و اساسي براي بنيان اصولي قرار گيرد كه بر قطع و یقین نهادينه ميشود؟ استدلال عقلی یا از شخص عالم سر میزند و یا از شخص عامی. رأی عالم اگر قطعی و یقینی میبود، بدون شک صلاحیت آنرا داشت که شخص عامی از او تقلید نماید و به او اعتماد کند در آن صورت تقلید در اصول دین قابل قبول میبود، چون از علت مانعه در این خصوص که همان ظن است، به دور است. و این مطلب مخالف اتفاق همهي علماست. بنابراین، استدلال عقلی یقینی نیست. و مادام که یقینی نیست پس ظنی است و امر ظنی نمیتواند دلیل برای اثبات اصول دین باشد. از این رو استدلال عقلی نمیتواند جایگزین تقلید در اثبات اصول باشد، چون هر دو در یک علت مانعه که همان ظن است، اشتراک دارند. این امر به نسبت رأی شخص عالم است، پس به نسبت رأی عامی چگونه باید باشد؟! همانا امکان ظن و گمان در رأی عامی بیشتر از رأی عالم است. بنابراین، رأی عامی در این خصوص به ممنوع بودن و معتبر نبودن، اولیتر است. بدین صورت برای ما روشن گردید که استدلال عقلی، شرط دلیل مسایل اصولی ـ که این شرط همان قطع یا یقین است – دارا نیست؛ بنابراین برای اثبات اصول عقاید نمیتوان بدان تکیه نمود. پذیرش یک امر عقلی، مشروط به موافقت منقول با آن است، اما پذیرش منقول مشروط به موافقت معقول با آن نیست: خداوند متعال میفرماید: { إِنَّ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ لآيَاتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ (٣) }(جاثیه / 3) «همانا در (آفرینش) آسمآنها و زمین نشانههایی هست برای مؤمنان». اگر انسان با عقل خویش در آسمانها و زمین میاندیشید و به چیزهایی دست مییافت که با نصوص دینی در تناقض است – همان گونه که بسیاری از مردم این کار را میکنند – در این صورت آیا آنچه که بدان دست یافته، شرعاً معتبر میبود؟ و آیا در پیشگاه خدا به خاطر اعتقادش به غیر مراد خدا و مخالف آنچه که بر پیامبرش نازل فرموده، معذور میبود؟ گمان نمیکنم که انسان عاقل قائل به این باشد؟ بنابراین، استدلال عقلی شرعاً – و بلکه عقلاً – معتبر نیست مادام که با نص دینی موافقت و سازگاری نداشته باشد. از این رو، تنها نصوص دینی اصل است و آنچه که انسان با عقل خود بدان دست مییابد، فرع و تابع آن است، که وظیفهي آن تأیید مسایلی است که ابتدائاً به وسیلهي نصوص دینی ثابت شده است. اما عکس آن درست نیست آن گونه که دیدگاه امامیه بدان قائل است. نصوص قطعی دینی تنها مصدر اثبات اصول دین میباشد از آنچه گذشت روشن گردید که هر دوی تقلید و اجتهاد یا استدلال عقلی، نمیتوانند پایه و اساس برای اثبات یا شناخت اصول دین باشند، زیرا مبنای هر دو ظن و گمان است، و هر چیزی که بر ظن و گمان پایهگذاری شده باشد، صلاحیت اثبات یا شناخت اصل دین را ندارد. پس جایگزین قطعی و یقینیای که نه تقلید است و نه اجتهاد، کدام است؟ غیر از نصوص صریح قرآنی، هیچ جایگزین دیگری که دارای شرایط فوق الذکر باشد، وجود ندارد. چون از جهت ثبوت، نصوص قرآنی به طور قطع از جانب خداوند صادر شدهاند. و از جهت دلالت، نصوص صریح قرآنی، قطعی الدلالهاند، پس ظن و گمان از هیچ جهتی بدان راه ندارد. و این نصوص ذاتاً برای هر خواننده یا شنوندهای قابل فهم است، هر چند که عالم و مجتهد نباشد، پس فهم آن از طرف شخص عامی نیاز به تقلید ندارد. و چنین فهمی به استدلال عقلی خارج از آیات یا اجتهادی که در معرض خطا وجود دارد، نیازی ندارد. بنابراین، نصوص قطعی دینی (یعنی آیات صریح قرآنی) صلاحیت آنرا دارد که مصدر معتبری برای اثبات یا معرفت اصول دین باشد، چون تمامی شرایط مورد نظر را داراست. و از آنجایی که این نصوص تنها مصدری ميباشد که حایز شرایط مذکور است، بنابراین تنها مصدری است که جایگزین اجتهاد و تقلید ميباشد. همان دو چیزی که به خاطر وجود علت مانعه – که همان ظن و گمان است – صلاحیت اثبات اصول دین را ندارند. همانا پیروی از نصوص صریح قرآنی، تقلید محسوب نمیشود؛ پس مسلمانی که اصول دین خود را از این راه میگیرد، مقلد و دنبالهروِ نیاکان یا مربیان و علماء نیست. پس آنچه دربارهي مقلد گفته شده (از قبیل دوری از حق و انحراف از راه مستقیم، و مقبول نبودن عذرش در پیشگاه خداوند متعال هر چند در اعتقادش، به حق اصابت نماید) تا آخر آنچه که در کتاب «عقائد الشیعه» آمده، هیچ ارتباطی با کسی ندارد که جهت شناخت دربارهي اصول دین از آیات صریح قرآنی پیروی میکند. اصل تمامی اصول در اسلام این است که صدور قرآن از جانب خداوند به اثبات رسیده است صدور قرآن کریم از جانب خداوند متعال، اصل تمامی اصول در اسلام است. پس وقتی که این اصل ثابت شد، تمامی اصولي که نصوص صریح قرآنی دربارهي آن آمدهاند، ثابت میشوند، و این اصول بر مسلمان و کافر به طور یکسان الزامآور میباشد؛ زیرا از آنجایی که نصوص قرآن از جانب خداوند صادر شده و عقل این حقیقت را تأیید مینماید، پس حجت و دلیلی برای تمامی اصول میباشند. و از آنجایی که اصول دین در قرآن از طریق نصوص صریح آمده، پس بعد از آن – تا اينكه ثابت شوند و ثبوتشان به وسیلهي حجت الزامآور عقلی بر مسلمان و غیرمسلمان باشد – نیازی به استدلال عقلی صرف ندارند، مگر فقط به خاطر تأیید و نه بیشتر. همانا حجت عقلی برای ثبوت این اصل – یعنی صدور قرآن از جانب خدا – دلیل عقلی مجرد نیست. به این معنا که جدای از نصوص قرآنی باشد به گونهای که این حجتهای عقلی، حجتهای خارجی و مستقل یا قائم به نفس باشند، و نصوص قرآنی تنها تأییدکننده و تابعي براي آن مسايل باشند كه ابتدا به وسيلهي حجتهای عقلی مجرد به ثبوت رسيدهاند. یا اينکه ابتدا خارج از دایرهي قرآنی که حجت قاطع خداوند است، اثبات جاري شود، سپس به قرآن روی آوریم تا آنرا تابع و تأییدکنندهي چیزهایی قرار دهیم که با عقل خودمان بدان دست یافتهایم. گویی که قرآن – که سخن و علم خداوند است – از آوردن آنچه که با عقل قاصر و ناتوان بدان دست یافتهایم، ناتوان است! یا ما بر آن منت مینهیم تا سند اطمینان و اعتماد که بدان نیاز دارد، به آن دهیم!! به راستی خداوند عزوجل ، خود قرآن را به عنوان دلیل بزرگ و حجت قاطعش بر صدور این قرآن از جانب خود، قرار داده است. پس قرآن به تنهایی – بدون امر خارجی دیگر – چیزی است که خودش برای خودش گواهی میدهد که از جانب خداوند عزوجل است. خداوند متعال میفرماید: { وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (٢٣)فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (٢٤)} (بقره / 23ـ24) «(ای مردم)! اگر در مورد صدق این قرآن معجزهگر که آنرا بر بنده (و فرستادهي خود حضرت محمد صلی الله علیه و سلم ) نازل کردهایم، شک و شبهه و تردیدی دارید، تنها یک سوره بیاورید (که در رسایی و فصاحت و بیان مانند این قرآن باشد) و یاران و یاوران خود غیر از خدا را بخوانید (که در مخالفت و معارضه با قرآن شما را یاری دهند) اگر راست میگویید. اگر نتوانستید و در آینده هرگز نخواهید توانست شبیه آنرا بیاورید، پس از آتش جهنم برحذر باشید که سوخت مورد اشتعال آن عبارت از لاشهي کافران و بتهای مورد پرستش آنان است. و این آتش برای کافران آماده شده است». همانا این آیه، دلیل برای اصل تمامی اصول در دین اسلام، خود قرآن را از طریق هر یک از سورههای خود قرار میدهد. پس هر کدام از سورههای قرآن – و بلکه هر کدام از آیات قرآن – دلیل مستقل و قائم به ذات خودش است که بر صحت صدور این قرآن از جانب خدا گواهی میدهد. خداوند متعال میفرماید: { أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافًا كَثِيرًا (٨٢)}(نساء / 82) «آیا در (فهم و درک معانی و الفاظ رسا و بلیغ) قرآن تأمل و تدبر نمیکنند؟ اگر (همان طور که مشرکان و منافقان گمان میبرند) این قرآن از جانب غیر خدا میبود، اختلاف و تناقض فراوانی را در اخبار و نظم و مبانیاش مییافتند». یعنی: حداقل یک صد و چهارده دلیل بر صحت این اصل وجود دارد. چیزی که با ثابت شدن آن تمامی اصول دین ثابت میگردد؛ ثبوت عقلیای که بر هر انسان عاقلی اعم از مسلمان و کافر، الزامآور است. آیا بعد از این همه دلایل به دلیل دیگری نیاز داریم؟! مگر به خاطر گستردگی و افزونی، که آن هم نه تنها ممنوع نیست بلکه شرعاً مطلوب است. اینجا است که استدلال عقلی تابع و تأییدکنندهي مسایلی است که از همان ابتدا به وسیلهي نص قرآنی ثابت شده است. و عکس این درست نیست آنگونه که دیدگاه شیعه امامیه بدان تصریح دارد؛ یعنی همانا دیدگاه امامیه در خصوص اصول دین بیپایه و بیاساس است و از اساس، زیر و رو و برعکس شده است. همچنین این گفته که «کافر نیاز به دلایلی عقلی خارج از قرآن دارد بر این اساس که صحت قرآن در نزد وی ثابت نشده است» بیاساس و بیپایه است؛ زیرا دلیل الهی (نص دین) بر ثبوت صحت قرآن، به نسبت کافر و مسلمان، قطعی است. مگر به نسبت ستیزه جویانی که به دنبال حق نیستند، که این افراد از حجت و دلیل هیچ استفادهای نمیبرند و تعریفات و توضیحات اضافي نفعی به حال آنان ندارد. اینان همان کسانی هستند که پس از آنکه حجت آشکار به وسیلهي خود قرآن ارائه شده، خداوند دربارهشان میفرماید: {فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (٢٤)} (بقره / 24) «اگر نتوانستید و در آینده هرگز نخواهید توانست (شبیه آنرا بیاورید)، پس از آتش جهنم برحذر باشید که سوخت مورد اشتعال آن عبارت از لاشهي کافران و بتهای مورد پرستش آنان است. (و این آتش) برای کافران آماده شده است». { مَا يُجَادِلُ فِي آيَاتِ اللَّهِ إِلا الَّذِينَ كَفَرُوا فَلا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلادِ (٤)} (غافر / 4) «(بعد از وضوح آیات و اعجاز قرآن) تنها كافران در آيات خدا مجادله و ستيزه مىكنند [اينآنرا هيچ شأن و اعتبارى نيست] پس مبادا رفت و آمدشان در شهرها [به خاطر قدرت نمايى، تجارت و ثروتمند شدنشان] تو را بفريبد». { وَجَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ}(غافر / 5) «و به طریق ناروا به پیامبر خود به جدال پرداختند تا از این راه، حق (درخشان و جلوهگر) را باطل و زایل کنند». { إِنَّ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلا كِبْرٌ مَا هُمْ بِبَالِغِيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (٥٦)} (غافر / 56) «آنان که در مورد آیات (نازل شده از جانب) خدا به نزاع و خصومت میپردازند، بدون اينكه دلیل و برهانی از جانب خدا داشته باشند، آنها جز تکبر و خود بزرگبینی (که آنآنرا از پیروی از تو باز میدارد) چیزی در سینه ندارند. آنها به مقصود خود (یعنی خاموش کردن نور خدا و غلبه و برتری تو) نایل نمیآیند. پس (از حیله و نیرنگ آنها) به خدا پناه ببر، زیرا خدا (گفتهي آنها را) میشنود و (به وضع و حال آنان) آگاه است». { وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَمَا أُنْذِرُوا هُزُوًا (٥٦)} (کهف / 56) «(با وجود اينكه حق روشن و جلی است، اما با این وجود) کافران بیهوده به مجادله میپردازند تا (از این راه بر حق چیره و پیروز شوند) و آنرا از بین ببرند. آنان آیات من و برحذر داشتن از عذاب را به مسخره گرفتهاند». { وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَرِيدٍ (٣)} (حج / 3) «بعضی از انسانها بدون دلیل و سند دربارهي (قدرت و صفات) خدا به جدل و منازعه میپردازند و از هر گردنکش و نافرمانی پیروی میکنند». { وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلا هُدًى وَلا كِتَابٍ مُنِيرٍ (٨)} (حج / 8) «عدهای از مردم در مورد خدا بدون داشتن علم (و دانشی که به شناخت و آگاهی بینجامد) و بدون تمسک به کتابی مبین و مستدل، به بحث و جدل میپردازند». { وَإِنْ جَادَلُوكَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ (٦٨)}(حج / 68) «اگر (بعد از روشن شدن حق و اقامهي دلیل بر آنان) با تو به مخاصمه برخاستند، بگو: خدا به آنچه که انجام میدهید، آگاهتر است». { أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ أَنَّى يُصْرَفُونَ (٦٩)} (غافر / 69) «آيا نديدى كسانى را كه در آيات خدا مجادله مىكنند، چگونه از راه حقّ منحرف مى شوند؟!» آیا این مجادله جز ارائهی استدلالهای عقلی در مقابل آیات الهی، چیزی دیگری است؟ اگر استدلال عقلی حجت میبود، این استدلال، آنان را به عدم صحت نبوت پیامبرشان میکشاند. پس چرا خداوند عزوجل از اعمالشان تعجب مینماید؟ و در آیهي بعدی دربارهي آنان میفرماید: { الَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتَابِ وَبِمَا أَرْسَلْنَا بِهِ رُسُلَنَا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (٧٠)} (غافر / 70) «آنان که قرآن و دیگر کتب و شرایع آسمانی را تکذیب میکنند، در آینده عاقبت تکذیب خود را خواهند دانست». در جای دیگر میفرماید: { وَيْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ (٧)يَسْمَعُ آيَاتِ اللَّهِ تُتْلَى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ (٨)وَإِذَا عَلِمَ مِنْ آيَاتِنَا شَيْئًا اتَّخَذَهَا هُزُوًا أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ (٩)}(جاثیه / 7ـ9) « واي بر هر كس كه دروغپرداز و بزهكار باشد ! آن كسي كه پيوسته آيات خدا را ميشنود كه بر او خوانده ميشود ( و از وعد و وعيد ، بيم دادن و مژده دادن ، امر و نهي ، و پند و اندرز ، صحبت ميدارد ، امّا او ) پس از آن از روي تكبّر ( بر كفر و مخالفت با حق و انجام گناه ) اصرار ميورزد ؛ انگار آيههاي خدا را نشنيده است ! ( حال كه چنين است ) پس او را به عذاب بس دردناكي مژده بده . هنگامي كه چيزي از آيات ما را فرا ميگيرد ، آن را به تمسخر ميگيرد و مايه استهزاء ميگرداند ! اين چنين كساني عذاب بزرگ و خواركنندهاي دارند». این اعتراضی است از جانب خدا بر کافری که آیات خدا (نصوص دینی) را میشنود و سپس از آن پیروی نمیکند. اگر نصوص دینی بر کافر حجت نمیبود – همان طور که بر مسلمان حجت است – این اعتراض صحیح نمیبود. تغيير دلیل نقلی به دلیل عقلی همانا ثبوت صادر شدن قرآن به طور قطع از جانب خداوند متعال، بعضی از دلایل قطعی نقلی را به عنوان دلایلی عقلی قرار داده که اثبات مضامینشان به دلیل و استدلال عقلی خارج از آن، نیاز ندارد؛ زیرا عقل به طور آشکار و قاطع حکم میکند که خبر صادره از جانب خداوند، حق است و در آن هیچ گونه شکی وجود ندارد و هرگاه بخواهیم که دلایلی عقلی برای آن ارائه دهیم فقط به خاطر تأیید آن است و بس. بر این اساس، ما تمامی اصولی که در قرآن کریم آمده به وسیلهي آیات صریح و قطعی الدلاله اثبات مینماییم؛ زیرا وقتی که ثبوت مصدر صحت یابد، ثبوت تمامی مضامین صریحی که در آن است صحت مییابد. در پایان میگوییم: چگونه دلایل عقلی را در مقابل دلایل الهی قرار داده میشود و دلایل الهی به عنوان قسمتی از دلایل عقلی قرار داده میشود؟ آیا امکان دارد که گفتهای همانند گفتهي خداوند بلند مرتبه، حجت قوی داشته باشد؟ همان طور که خداوند متعال میفرماید: { قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ (١٤٩)} (انعام / 149) «بگو: خداوند حجت و برهان بسیار واضح و آشکاری دارد (که در ظهور و وضوح به اوج خود رسیده و هر منکری را قانع میسازد) و اگر خدا میخواست همهي شما را به راه دین هدایت میکرد». ناتوانی عقل عقل بشری دارای سه صفت است که در هیچ حالی از آن جدا نمیشود. این سه صفت عبارتند از: 1- قصور و ناتوانی، 2- محدودیت 3- و تناقض. قصور و ناتوانیاش از این لحاظ است که از تمامی جهات از فهم حقایق ناتوان است. عقل در یک وقت چیزی را میداند اما چیزهای دیگری در همان وقت از آن پنهان است. و به همین خاطر است که دامنهي علمش به مرور زمان و به تدریج گسترش پیدا میکند اما به هر حال مجهولاتش بیشتر از معلوماتش است. پس دایره و دامنهي علمش کم و محدود است، و هرگاه از آن حدود تجاوز نماید، گمراه و سرگردان میشود. خداوند متعال در همین رابطه میفرماید: { وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلا قَلِيلا } (اسراء / 85) «از علم جز مقدار بسیار کمی به شما داده نشده است». این همان محدودیت عقل است که از قصور و ناتوانیاش نشأت میگیرد. و تناقض عقل بدین معناست که انسانها در آنچه تعقل میورزند، با هم اختلاف دارند و محال است که عقول و اندیشههایشان بر یک چیز متفق باشد. اما دین برخلاف عقل به سه ویژگی متصف است: 1- اطلاق، 2- شمولی بودن و فراگیری، 3- و ثبات و استواری. * اساس دین، شناخت خداوند متعال است؛ کسی که به هیچ چیزي محدود نمیشود. اما عقل به خاطر قصورش از شناخت همه چیز دربارهي پروردگار ناتوان است؛ همچنان که خداوند متعال میفرماید: { يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا (١١٠)}(طه / 110) «آينده و گذشتهشان را مىداند و [انسانها] در دانش به او احاطه نيابند». و پیامبر صلی الله علیه و سلم در این خصوص میفرماید: «لاَ أُحْصِى ثَنَاءً عَلَيْكَ أَنْتَ كَمَا أَثْنَيْتَ عَلَى نَفْسِك». « آن گونه که تو خود را ثنا و ستایش کردهای، نمیتوانم ثنا و ستایش تو را به جای آورم». * دین شامل همهي زمانها و مکانها و احوال و اوضاع و شرایط است، همچنان که خداوند متعال میفرماید: { وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الإنْسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلا (٥٤)} (کهف / 54) «و در اين قرآن، از هر گونه مثلى براى مردم بيان كردهايم ولى انسان بيش از هر چيز، به مجادله مىپردازد!». و در جای دیگر میفرماید: { وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ }(نحل / 89) «و فرود آورديم بر تو كتاب (قرآن) براى بيان كردن هر چيز». اما عقل با همهي ناتوانی و محدودیتش از دستیابی به همهي اینها ناتوان است؛ همان طور که خدای بلند مرتبه میفرماید: { وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلا قَلِيلا } (اسراء / 85) «از علم جز مقدار اندکی به شما داده نشده است». * همچنین دین بر چیزهای استوار و پایههای یقینیای بنا شده که امکان اختلاف و تناقض در آن وجود ندارد. خداوند سبحان در این باره میفرماید: { وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلا تَفَرَّقُوا }(آل عمران / 103) «و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد». و در جای دیگر میفرماید: { وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ }(آل عمران / 105) «و مانند كسانى نباشيد كه پراكنده شدند و اختلاف كردند (آن هم) پس از آنكه نشانههاى روشن (پروردگار) به آنان رسيد!». اما عقل به خاطر تناقضش این امکان را به انسانها نمیدهد که بر همهي این ثوابت و پایهها اتفاق بکنند. بنابراین، ایجاد معالم دین و تأسیس اصول آن هیچ ربطی به عقل ندارد، و برای این کار، سلطهی وضع کنندهي آن باید دارای علم مطلق و فراگیریاي باشد که هیچ محدودیتی نداشته باشد و قصور و کوتاهی بدان راه نیابد و تناقض و اختلاف در حق آن محال باشد، و هیچ سلطه و جهتی نیست که دارای این ویژگیها و شرایط باشد مگر جهت و سلطهي وحی. و این معنای فرمودهي الهی است که میفرماید: { وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافًا كَثِيرًا (٨٢)} (نساء / 82) «اگر (همان طور که مشرکان و منافقان گمان میبرند) این قرآن از جانب غیر خدا میبود، اختلاف و تناقض فراوانی را در (اخبار و نظم و مبانیاش) مییافتند». همانا این راز اختلاف همهي گروههایی است که اصول خود را بر کلام صریح خداوند بنا ننهادهاند و در میان خود تناقض و اختلاف دارند، زیرا هر آنچه که در این زمینه ارائه دادهاند، از جانب غیر خدا بوده است. خلاصهي سخن اينكه انسان باید بداند که محال است علم قاصر بر علم مطلق و چیز محدود بر چیز فراگیر و چیز متناقض بر چیز ثابت، احاطه یابد. مراجعه به عقل در زمینهي اصول دین، اهانت به عقل است فرض کن که تو همراه با جمعی از انسانهای عاقل در جایی نشستهای و همراه با آنان فریادی را میشنوید و سپس این فریاد خاموش میشود، آنگاه افرادی که نشستهاند میان خود جر و بحث میکنند که آیا این فریاد کننده، دراز بود یا کوتاه؟ سفید بود یا گندم گونی؟ نابینا بود یا بینا؟ لنگ بود یا فلج؟ ثروتمند بود یا فقیر...؟ آیا به نظر تو اینان جدی میگویند یا شوخی میکنند؟! و اگر جدی میگویند آیا امکان دارد که آنان عاقل باشند؟! همانا عقل میتواند این را درک کند که آیا فریاد کننده نزدیک بود یا دور؟ خردسال بود یا بزرگسال؟ مرد بود یا زن؟ اما اينكه در اين زمينه انتظار بیشتري از عقل داشته باشيم، در واقع وادار کردن عقل به اعمالي است كه در غیر محدودهاش ميباشد و دخالت عقل در این کار هيچ شجاعتي را عايد وي نميگرداند، بلکه این کار اهانت به عقل و پایین آوردن از جایگاهش است، زیرا عقل، محدود و دامنهاش هم محدود است. همچنین کسانی که عقل را به ایجاد و اثبات اصول دین وادار نمودهاند، به راستی از یک طرف به عقل اهانت نموده و آنرا خوار شمردهاند و از طرف دیگر در حق دین بدی نموده و آنرا به بازیچه گرفتهاند، چون آنرا تحریف کرده و در معرض تناقض و اختلاف قرار دادهاند. اینان بیشترین سهم را از این فرمودهي خداوند دارند که میفرماید: { اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا }(انعام / 70) «(فاجران) دین را به مسخره و بازیچه گرفتهاند و زندگی ناپایدار دنیا آنها را فریفته است». ناتوانی عقل از ایجاد دینی کامل به همین خاطر در تاریخ زندگی انسانها بیان نشده که کسی از عقلا و بزرگان و فلاسفه و حکماء توانسته با عقل خود، دین کامل و شایستهای را وضع نموده تا اينكه انسانها بدان پایبند باشند و از رهنمودهایش پیروی نمایند. همانا هر دین محترمی که در زمین یافت شود از جانب خداوند وضع شده است، زیرا عقل به تنهایی از ادای این کار ناتوان است. و ادیانی که انسان وضعشان نموده از قبیل بودایی و مجوسیت و... ادیان ناقص و متناقض و مسخرهاي هستند که عقل بشری را خوار و بیارزش و پست جلوه دادهاند، برخلاف ادیان آسمانی که اینگونه نیستند. و تناقض و نقص و خللی که در بعضی از ادیان آسمانی مثل یهودیت و مسیحیت و گروههای منحرف اسلامی میبینی، همگی به خاطر دخالت عقل در زمینههایی است که برایش جایز نبوده است؛ زیرا عقل در غیر محدودهاش دخالت نموده و اين نوعی غارت کردن دین و عقل است. به عنوان مثال، نژادگرایی یهودیت و سه خدایی مسیحیت و عصمت لاهوتی امامیه، همگی تراوشات عقل است و پایه و اساسی آسمانی ندارد. این تراوشات است که دین واحد را تکه تکه نموده و مسلمانان را به گروهها و احزاب مختلفی در آورده است. اگر انسان با عقل خویش در دین دخالت نمینمود، دین به صورت دینی واحد و ثابت میماند و یک پیامبر برای تمامی انسانها و نسلها کافی بود و نیازی به تعدد پیامبران نبود. به همین خاطر وظیفهي هر پیامبری، بازگرداندن مردم به اصل دین از راه وحی، و برطرف نمودن آثار دخالتهای بشر با عقلشان، بوده است. و راز ختم نبوت، حفظ وحی (قرآن) میباشد؛ یعنی وقتی که پروردگار به حفظ وحی حکم نمود، نبوت خاتمه یافت. از این رو دخالت عقل در تأسیس اصول دین با راز ختم نبوت و بلکه با اصل بعثت پیامبران، تناقض دارد. همانا وظیفهي هر مجددی (کسی که نقش پیامبران قبل از اسلام را ایفا میکند) بازگرداندن مردم به وحی و بیرون آوردنشان از گرداب دخالت بشری در اصول دین از راه عقلهای قاصر و ناتوان و محدود و متناقضشان، میباشد. دیدگاه امامیه در اصول دین، دری از درهای کفر است همانا اعتقاد به اينكه استدلال عقلی جهت اثبات اصول دین، پایه و اساس است و نقش نصوص دینی فقط در محدودهي تأیید و تبعیت از کار عقل است، این اعتقاد دری از درهای کفر، بلکه عین کفر است؛ زیرا این اعتقاد به معنای الغای نقش نبوت، و تعطیل تأثیر نبوت در دین و زندگی است؛ چون وقتی که اصول دین از راه استدلال عقلی به دست میآیند و از طریق نصوص دینی به دست نمیآیند، در این صورت نیازی به بعثت پیامبران نیست. همچنین این اعتقاد به معنای الغای نقش قرآن کریم است، قرآنی که خداوند متعال به عنوان هدایت همهي انسانها و به عنوان داور و حاکم میان آنان تا روز قیامت فرو فرستاده است. و به معنای منحصر کردن قرآن در زاویهي تنگی که با کلام بشر یکسان است – در حالی که قرآن، کلام والای خداوند است – میباشد. این زاویه، همانا فروع دین است. اما اصول دین بر رأی و عقل انسان استوار است!. و نصوص دینی (کلام الهی) چیزی نیست جز دنبالهروی که به تنهایی هیچ استقلالی ندارد و آنچه از راههای دیگر آمده، تأیید مینماید، و گرنه قولش هیچ اعتبار و ارزشی ندارد!. پس ارزش قرآن چیست وقتی که تابع نظر و رأی انسان باشد؟ و این اهتمام عظیمی که پروردگار در کتابش بدان داده، از قبیل اينكه حفظ و نگهداریاش را به عهده گرفته و پیامبرش صلی الله علیه و سلم به کتابت آن ـ از اولین روزی که نازل شده – اعتنا و توجه خاصی داشته، به خاطر چیست؟ آیا بخاطر این است که قرآن صرف مرجع فروع دین باشد و نمیتواند مصدر و مرجع اصول دین باشد؟ آیا چنین کاری، دگرگونی دین، و نقض حقایقی که در کتاب روشنگر خداوند (قرآن) آمده، نیست؟ به عنوان مثال، این فرمودههای خداوند را بخوان: { اتَّبِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ قَلِيلا مَا تَذَكَّرُونَ (٣)} (اعراف / 3) «از آنچه از [جانب] پروردگارتان به سوى شما فرو فرستاده شده است، پيروى كنيد و به جاى او از دوستان [و سروران ديگر] پيروى مكنيد. چه اندك پند مىپذيريد». { اتَّبِعْ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ (١٠٦)} (انعام / 106) « ( اي پيغمبر ! ) پيروي كن از آنچه از سوي پروردگارت به تو وحي شده است . هيچ خدائي جز او وجود ندارد . به مشركان اعتناء مكن ( و دشمنانگيِ آنان و سخنان ايشان را ناچيز انگار )». { كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ }(بقره / 213) «مردم (در آغاز) يك دسته بودند (و تضادى در ميان آنها وجود نداشت. بتدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايى در ميان آنها پيدا شد، در اين حال) خداوند، پيامبرآنرا برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى، كه به سوى حق دعوت مىكرد، با آنها نازل نمود تا در ميان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داورى كند». { إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الأنْفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى (٢٣)} (نجم / 23) «اينان فقط از پندار و گمان [بى پايه] و هواهاى نفسانى پيروى مىكنند، در حالى كه مسلماً از سوى پروردگارشان براى آنان هدايت آمده است». { وَيْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ (٧)يَسْمَعُ آيَاتِ اللَّهِ تُتْلَى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ (٨)وَإِذَا عَلِمَ مِنْ آيَاتِنَا شَيْئًا اتَّخَذَهَا هُزُوًا أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ (٩)}[9](جاثیه / 7ـ9) اما مجادلهکنندگان به ناحق، از ایمان بدور شدهاند، همچنان که خداوند سبحان میفرماید: { سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الأرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِهَا وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلا وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الْغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلا ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ (١٤٦)}[10](اعراف / 146) یکی از تراوشات کفری استدلال عقلی، عقیدهي امامیه راجع به مجتهد است محمد مظفر میگوید: «عقیدهي ما راجع به مجتهدِ جامع الشرایط این است که او نایب و جانشین امام علیه السلام در حال غیبتش است، او حاکم و رئیس مطلق است و همانند امام حق داوری در قضایا و حکومت میان مردم را دارد، و نپذیرفتن دستور او همانند نپذیرفتن دستور امام است و نپذیرفتن دستور امام همانند نپذیرفتن دستور خداوند متعال و در حد شرک به خداوند میباشد. همان طور که در حدیثی از صادق آل بیت آمده است»[11]. کدام عقل این سخن مزخرف و بیسر و پیکر را میپذیرد، سخنی که انسان را -كه هم مرتکب خطا میشود و هم حق را اصابت مینماید-، به عنوان حجت بر مردم قرار میدهد به گونهای نپذیرفتن رأی او همانند نپذیرفتن حکم خدا و در حد شرک به خدا باشد؟!!!! به همین خاطر وقتی که صاحب چنین عقیدهای برای عقیدهي خود دلیل و حجت میآورد نمیتواند دلیل عقلی برایش بیاورد و ناچاراً ما را به روایتی ارجاع میدهد که سلسلهي سندش را ذکر نکرده و فقط آنرا به «صادق آل بیت» نسبت داده است. این در حالی است که روایت یک نص دینی است و یک رأی عقلی نیست، و نص دینی – حتی به فرض صحت – در نزد امامیه ذاتاً حجت نیست. این به فرض صحت نسبت روایت است. پس چگونه است در حالی که او زحمت اثبات آنرا به هیچ وجه به خود نداده است؟ و چگونه است در حالی که اثبات صحت این نسبت به جعفر بن محمد (صادق آل بیت) محال است، زیرا او زندیق و مجوسی نبوده است. مسلماً جعفر صادق ضرورتاً این را از دين میدانست که قرار دادن کلام مخلوق به منزلهي کلام خالق شرک به خداوند است و بلند گردانیدن منزلت مخلوق به درجهي ربوبیت، افترا بر خدا و رسول خدا صلی الله علیه و سلم و مؤمنان، و دروغ بر امامان است. و چنین دروغی بر زبان جعفر بن محمد -رحمه الله-، مردود و غیر قابل قبول است؛ کسی که خود منابع امامیه از وی روایت کردهاند که: «مردم حیرت و شگفتی خود را راجع به کثرت اقوال ضد و نقیض – که بعضی از آنها توسط کسانی که قابل اعتمادند و بعضی دیگر از کسانی که معتمد نیستند نقل میشد – به نزد وی شکایت بردند. او در جواب گفت: «إذا ورد علیکم حدیث له شاهد من کتاب الله أو من قول رسول الله صلی الله علیه و سلم وإلا فالذی جاءکم أولی به»[12] «هرگاه حدیثی (از ما) برای شما نقل شده که شاهدی از قرآن یا فرمودهي رسول الله صلی الله علیه و سلم دارد، آنرا بپذیرید، در غیر اینصورت، بدانید که فرمودهي خدا یا رسول خدا، شایستهتر به تبعیت است». در جای دیگر میگوید: «ما وافق کتاب الله فخذوه وما خالف کتاب الله فدعوه»[13]. «آنچه با کتاب خدا (قرآن) موافق است آنرا بگیرید و بدان عمل کنید و آنچه با کتاب خدا مخالف است، آنرا رها کنید». باز میگوید: «کل حدیث لا یوافق کتاب الله فهو زخرف»[14] «هر حدیثی که موافق قرآن نباشد، جعلي و باطل است». این عقیدهي امامیه به صراحت با قرآن، مخالف است. پس این عقیده باطل و مردود است و عین کفر یهود و نصارا و مشرکان و همهي کفار است که خداوند متعال در آیات زیادی آنرا رد نموده است. و پیامبرش، حضرت محمد صلی الله علیه و سلم به شدت دیگران را از آن برحذر نموده است. خداوند متعال میفرماید: { تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (٩٧)إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِينَ (٩٨)وَمَا أَضَلَّنَا إِلا الْمُجْرِمُونَ (٩٩)} (شعراء / 97ـ99) « به خدا سوگند ما در گمراهي آشكاري بودهايم . آن زمان كه ما شما ( معبودان دروغين ) را با پروردگار جهانيان ( در عبادت و طاعت ) برابر ميدانستيم . و ما را جز بزهكاران ( شياطين نام ) گمراه نكرده است». این برابر شمردن همراه با اطاعت بود؛ بدین صورت که دستورات این مجرمان (که انسانهای عالمی بودند) را همانند امر و نهی خداوند قرار میدادند. همان طور که خداوند متعال در جای دیگری میفرماید: { يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولا (٦٦)وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلا (٦٧)رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْنًا كَبِيرًا (٦٨)} (احزاب / 66ـ68) « روزي ( را خاطر نشان ساز كه در آن ) چهرههاي ايشان در آتش زير و رو و دگرگون ميگردد ( و فريادهاي حسرت بارشان بلند ميشود و ) ميگويند : اي كاش ! ما از خدا و پيغمبر فرمان ميبرديم ( تا چنين سرنوشت دردناكي نميداشتيم ) . و ميگويند : پروردگارا ! ما از سران و بزرگان خود پيروي كردهايم و آنان ما را از راه به در بردهاند و گمراه كردهاند . پروردگارا ! آنان را دو چندان عذاب كن ، و ايشان را كاملاً از رحمت خود به دور دار ( و كمترين ترحّمي بديشان منما )». و در جای دیگری میفرماید: { اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ }(توبه / 31) «(آنها) دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند». و این هم فقط بدین خاطر بوده که از عالمانشان اطاعت مینمودند همان طور که از پروردگار اطاعت میكردند؛ به گونهای که نپذیرفتن حکم آنان همانند نپذیرفتن حکم خداوند بود. و گرنه یهود و نصارا و امثال آنان معتقد نبودند که عالمانشان، آنان را آفریده است. پس ربوبیت در اینجا، ربوبیت طاعت و عبادت بوده نه ربوبیت آفرینش[15]. و این عقیده عین عقیدهي امامیه راجع به مجتهد است، و عین رفتار و برخورد عوامشان با عالمانشان است؛ زیرا در غیاب «نصوص دینی» که حافظ و امین و نگهبان همیشگی عقیده است – علماء امامیه جرأت به خود میدهند و با عقل خود آنچه میخواهند میگویند و بیپروا حکم صادر مینمایند و اظهار نظر میکنند. و عوامشان آراء و افکار عالمانشان، کورکورانه و بدون هیچ اعتراض و بحثی قبول میکنند هر چند مخالف نقل صحیح یا عقل صریح باشد. اشکالاتی که بیجواب ماندهاند[16] امامیه استدلال عقلی مستقل از نصوص دینی را دلیل معتبر جهت اثبات اصول دین قرار داده، و «امامت» را به عنوان اصلی از اصول عقاید قرار دادهاند. اگر کسی با عقل و خرد خود بیندیشد و تمام توان و تلاش خود را به کار گیرد، نمیتواند به این عقیده برسد. نمیدانم حجت امامیه برای چنین فردی چیست تا او را به ایمان ملزم کنند؟ (این فرد نمونهای از اکثریت مسلمانان جهان است) آیا تبعيت از استدلال عقلی امامیه حجت ميباشد؟ که این امر از نظر آنان صحیح نیست، زیرا پیروی از رأی دیگری تقلید است، و تقلید در اصول دین جایز نیست. یا اينكه، حجت در روایات است؟ که روایات هم خارج از محدودهي استدلال عقلیای است که آن تنها راه اثبات اصول عقاید از نظر امامیه میباشد. گفتنی است که امامیه آیات قرآنی را نیز همچون روایات، خارج از محدودهی عقلی میپندارند. جز خود عقل چیز دیگری برای ما نمانده است؛ اما عقل هم این عقیده را نمیپذیرد. ای امامیه! آیا حجت دیگری را سراغ دارید که ما را بدان ملزم کنید؟! پس چگونه یک و نیم میلیارد مسلمان را که با عقیدهي شما مخالفاند، تکفیر میکنید؟ زيرا عقلشان آنان را ملزم به چیزی نکرده که شما بدان ملتزم شدهاید. بر چه اساسی مخالفانتان را تکفیر میکنید؟ معلوم است که این کارتان بیاساس است. حتماً اساس شما برای این کار استدلال عقلی است؛ اما با عقل و خرد اندیشیدیم ولی عقل این عقیده را نپذیرفت. اساس ما برای اثبات چنین عقیدهای نص قطعی قرآنی است که در اینجا مفقود است و اثری از آن نیست. گذشته از این، اگر عقل یک و نیم میلیارد مسلمان – و عقل پنج میلیارد از دیگر انسانها به چیزی که نامش «امامت» باشد، نرسیده است – بیاعتبار باشد، پس بر چه اساسی عقل را به عنوان تنها حجت معتبر در رسیدن به شناخت اصول دین و حقایق اساسیای قرار میدهید که دین بدون آنها پا بر جا نمیماند؟ پس عقل چه کسی در نظر شما معتبر است؟ و به کدام حجت عقلی آنرا معتبر دانستهاید؟ اشکال «تمسک به عترت» امامیه «تمسک به عترت» را بر مردم واجب دانسته و حکم به کفر کسی دادهاند که با رأی و نظر آنان مخالفت ورزد. سؤال مشکلی که در اینجا مطرح است، این است که: آیا «تمسک به عترت»، یعنی قبول اقوال ائمه – در دایرهي استدلال عقلی داخل میشود یا در دایرهي نص دینی؟ بدون شک اقوال عترت نصوصی دینی هستند، و قواعد امامیه اعتماد به نصوص دینی جهت اثبات اصول دین را باطل میداند. همانا این امر مستلزم جایز نبودن اعتماد به اقوال عترت در اثبات اصول، یعنی جایز نبودن تمسک به عترت در اصول دین، میباشد. و نقش ائمه را فقط در فروع دین منحصر دانستهاند. و این منزلتی است که ائمه با دیگر فقهاء غیر معصوم! در آن برابرند. آیا معنی «تمسک به عترت» از نظر امامیه همین است یا چیز دیگری است؟ چیز دیگری نیست، چون دین، تنها اصول و فروع دارد، هرگاه اعتبار «عترت» در اصول منتفی شد، فقط فروع میماند. و در فروع هم ائمه با دیگر فقهاء عادی برابرند. و این با اهمیت بزرگی که امامیه برای ائمه قائلاند، سازگار نیست. بنابراین، تناقض در اعتقاد حاصل شد، و تناقض، در یک چیز دلیل بطلان آن چیز است. و اگر لجبازی کنند و بگویند: «تمسک به عترت» هم در اصول و هم در فروع واجب است، در جواب گوییم: پس شما در این معادله استدلال عقلی را از کجا آوردهاید؟ همچنین میگوییم: در مورد قرآن و سنت، آیا تمسک – یعنی استدلال – به آن دو در اصول و فروع واجب است؟ اگر بگویند: نه، اقوال «عترت» را بالاتر از اقوال خدا و اقوال رسول خدا صلی الله علیه و سلم قرار دادهاند! و این کفر آشکاری است. و اگر بگویند: بله، در این صورت دیدگاهشان در اصول دین بیپایه و اساس است. روایت ساختگی «کتاب الله و عترتی» همانا روایتی که امامیه دست آویز خود قرار دادهاند: «ترکت فیکم الثقلین: کتاب الله وعترتی لن تضلوا ما تمسکتم بهما»[17]. که این روایت به گمراهی کسانی که به غیر کتاب خدا و عترت تمسک جستهاند، حکم میکند. این روایت اساس دین امامیه است، روایتی که براساس آن مسلمانان را تکفیر میکنند. در عین حال که کتابهای اصولیشان تصریح میدارد که نصوص دینی (که تمسک به عترت، تمسک به یک نص دینی است) در اصول بیاعتبار است، و تنها استدلال عقلی معتبر ميباشد و معلوم است که استدلال عقلی، نه کتاب است و نه عترت. پس یا مراجعه به کتاب و عترت در اصول دین گمراهی است و یا دیدگاه امامیه در اصول دین گمراهی ميباشد!! به عبارت دیگر میتوان گفت: همانا استدلال به روایت «کتاب الله وعترتی» مستلزم موارد زیر است: 1- بطلان قائل شدن به اينكه مبنای اصول دین استدلال عقلی است نه نص دینی. 2- بطلان استدلال به تمامی دلایل عقلیای که امامیه در اصول خود بدان استدلال نمودهاند. 3- بطلان اصولی که به مقتضای استدلال عقلی، به دین اضافه نمودهاند. و استدلال یا تکیه بر استدلال عقلی در اصول مستلزم موارد زیر است: 1- بطلان روایت «کتاب الله و عترتی»[18]. 2- بطلان استدلال به تمامی نصوص دینیای که اصول خود را بر آن بنا نهادهاند. 3- بطلان اصولی که به مقتضای نصوص دینی، به دین اضافه نمودهاند. باید یکی از این دو راه را انتخاب کرد و راه فراری براي قبول یکی از این دو راه نیست. اصل میان معنی عام و معنی خاص همانا عقل بشری هر اندازه جهت شناخت اصول دین تلاش کند، نمیتواند بیشتر از معنی عام را اثبات نماید در حالی که شرع، ما را به معانی خاص و محدودی ملزم مینماید. مثلاً: عقل نبوت را اثبات مینماید، اما نبوتی که عقل آنرا اثبات مینماید، محدود به شخص معینی نیست در حالی که شرع ما را به ایمان آوردن به نبوت شخص معین و خاص که حضرت محمد صلی الله علیه و سلم است، ملزم مینماید. اگر کسی بگوید: من ایمان و باور دارم که خداوند پیامبرانی دارد اما نبوت محمد صلی الله علیه و سلم را اثبات ننماید، ایمانش معتبر نیست، یعنی شرعاً باطل است و چنین فردی کافر قلمداد میشود مادام که از معنی عام نبوت به سوی معنی خاص نبوت منتقل نشود. همانا اثبات و محقق ساختن معنی خاص به وسیلهي استدلال عقلی بدون نص دینی ممکن نیست؛ چون اگر نصوص قرآن نمیبود، ما نمیتوانستیم با عقل و خرد خودمان نبوت محمد صلی الله علیه و سلم و دیگر پیامبران را اثبات کنیم. حضرت محمد صلی الله علیه و سلم حدود چهل سال میان انسانهای عاقل زندگی کرد اما هیچ یک از آنان به ذهنش هم خطور نکرد که این مرد در آینده به پیامبری مبعوث میشود، علیرغم اينكه آنان منتظر پیامبر خاتم بودند و بعثت وی را انتظار میکشیدند. و بعضی از آنان مثل زید بن نفیل – که یکی از افراد حنیف بود – به شام رفت شاید خبری از پیامبر خاتم را بیابد. در حالی که صبح و شب پیامبر موعود را میدیدند، اما عقلشان آنان را بر این امر راهنمایی نمیکرد. نهایت چیزی که بدان رسیدند، این بود که محمد صلی الله علیه و سلم را صادق و امین نام نهادند. و هنگامی که به عنوان پیامبر برگزیده شد، او را انکار نمودند. بدون شک بعضی از این انکارکنندگان به خاطر قانع نشدن به گفتههایش، او را انکار کردند و به خاطر دلایل دیگری نبود. حتی خود محمد صلی الله علیه و سلم که از نظر عقلی کاملترین انسان بود – زمانی که وحی در غار حراء بر او آمد، ندانست که آن وحی است و به وسیلهي آن پیامبر میشود. تا جایی که نزد ورقه بن نوفل رفت و ماجرا را برایش بازگو نمود. امامیه مردم را به امامت افراد معینی ملزم مینمایند؛ مثلاً شیعهي دوازده امامی به امامت دوازده امام معتقدند که اولشان، علی و آخرشان، مهدی پسر منسوب به حسن عسکری است. و اسماعیلیه به امامان دیگر غیر از امامان شیعهي اثناعشری معتقدند و شیعهي دوازده امامی را تکفیر میکنند، همان طور که شیعهي دوازده امامی هم دیگر فِرَق شیعه را قبول ندارند و تکفیر میکنند. که این به خاطر عدم اعتقاد به «امامت» از جهت اصلی و عموم نیست بلکه به خاطر عدم توافق در تحدید ائمه به طور خصوص است. اثبات «امامت» عامه نزد امامیه بیاعتبار است مادام که «امامت» محدود به اشخاص معینی نباشد. و این مبحث در محدودهي استدلال عقلی نیست، بلکه در محدودهي نص دینی است، و گرنه چگونه عقل بشری میتواند «امامت» شخصی مثل حسن عسکری را اثبات نماید بدون آنکه آنرا به نصی دینی مستند سازد. بنابراین، اعتبار نص دینی در شریعت ما امری اساسی و اصلی است نه امری اضافی، یا امری مجرد و دنبالهروی که آنچه از اول با استدلال عقلی ثابت شده، تأیید نماید. نتیجهي حتمی و قطعیای که بدان میرسیم، این است: - یا باید به دیدگاه امامیه در اصول، یعنی استدلال عقلی تکیه کنیم و آنرا قبول کنیم که این به غیر از معانی عمومی چیز دیگری را اثبات نمینماید. آن وقت همهي فرق امامیه باطل میشوند. نه دوازده امامی میماند و نه اسماعیلیه و نه دیگر مذاهبی که به امامان معینی ملتزم هستند و دیگران را بدان ملزم مینمایند. - و یا باید به ضرورت التزام به مذهب معینی مثل اثنيعشری قائل باشیم، بنابر آنچه که به وسیلهي نصوص دینی آمده است. که در این صورت دیدگاه امامیه در اصول باطل میشود. به ناچار باید آنان فقط یکی از این دو امر را اختیار کنند و یکی از این دو راه را کنار بگذارند.
[1]- الشافی فی الإمامة، 1/98. [2]- همان، 1/195. [3]- همان، 1/195. [4]- همان، ص 1/127-128. [5]- این کتاب مقرر درسی و معتمد امامیه در مدارس حوزه علمیه نجف میباشد که به نام دیگری، یعنی «عقائد الإمامية» چاپ شده است. [6]- عقائد الشیعة، ص 6-7 چاپخانه حیدریه در نجف، سال 1373 ه. ق. برابر با 1954 م. [7]- بدایة المعارف الإلهیة فی شرح العقائد الإمامیة، ص 15. این کتاب از برنامههای درسی در حوزهي علمیه قم میباشد، چنانچه که در مقدمه کتاب بیان شده است. نویسندهی کتاب، مطالب آشفته و ضد و نقیضی دارد: گاهی امامت و معاد – همان طور که در نص قبلی بود – در اصولی داخل میکند که برای اثبات آنها تنها ادله نقلي بدون ادله عقلی کافی نیست. سپس در همین صفحه بیان میدارد که تنها ادله نقلی برای اثبات آنها کافی است. و باز در صفحه دوم بیان میدارد که اصول اعتقادی پنج تا هستند: توحید، نبوت، امامت، معاد و عدل. و چهار تا نیست – بدون اضافه کردن عدل به آنها – همان طور که از ظاهر سخن قبلی استادش بر میآید. و این – با توجه به قاعده – مستلزم وجوب استدلال عقلی در همه آن اصول است. هیچ جای شگفت نیست، چون من دیدهام که مذهب امامیه اثنی عشری، از همهي مذاهب به طور اطلاق، آشفتگیها وضد و نقیضگوییهای بیشتری دارند. نه تنها در فروع و بس بلکه هم در اصول دین و هم در فروع دین، مباحث آشفته و ساختگی و ضد و نقیض دارند. برای آگاهی از تناقضگوییهای این مذهب به کتاب ما «أسطورة المذهب الجعفری» (افسانه مذهب جعفری) مراجعه کنید. 3- العقیدة الإسلامیة فی ضوء مدرسة أهل البیت، جعفر سبحانی، ص 329، چاپ اول، قم، 1419 ه ق. برابر با 1998. جعفر الهادی آن را به عربی برگردانده است. [9] قبلا ترجمه شده است. [10] قبلا ترجمه شده است. [11]- عقائد الشیعة، ص 9-10. [12]- أصول الکافی، کلینی، 1/69. [13]- همان. [14]- همان. [15]- این باور به صراحت در تفاسیر خود امامیه آمده است. محمد جواد مغنیه در تفسیر الکاشف، ج 4، ص 33 راجع به تفسیر آیه مذکور میگوید: «این دلیل دیگری است که نشان میدهد آنان به خدا ایمان ندارند، بلکه به آنچه عالمانشان میگویند، ایمان دارند. امام جعفر صادق میفرماید: «یهودیان و مسیحیان برای عالمانشان نماز و روزه انجام ندادند، بلکه عالمانشان، حرام خدا را برایشان حلال، و حلال خدا را برایشان حرام نمودند و مردم هم از آنان پیروی نمودند و بیآنکه خود بدانند آنان را پرستش مینمودند». محمد طباطبائی در تفسیر المیزان، ج9، ص: 327 گوید: «مقصود از اينكه مىفرمايد: «به جاى خداى تعالى احبار و رهبان را ارباب خود گرفتهاند» اين است كه به جاى اطاعت خدا احبار و رهبان را اطاعت مىكنند و به گفتههاى ايشان گوش فرا مىدهند، و بدون هيچ قيد و شرطى ايشان را فرمان مىبرند، و حال آنكه جز خداى تعالى احدى سزاوار اين قسم تسليم و اطاعت نيست.... اطاعت بدون قيد و شرط و به تنهايي همان عبادت و پرستش است و مختص به خداى سبحان مىباشد». [16]- منظورم از بیجواب بودن، ناتوانی براي آوردن پاسخهای جدلی نیست؛ چون این کار سرمایه دروغگویان و تجارت باطلگرایان است؛ چیزی که بازار ورشکستگان را به تنگ آورده است. به سردستهشان، ابلیس ملعون بنگر که چگونه با پروردگار عالمیان مجادله میکند به اینکه او از آتش آفریده شده ولی آدم از گِل! و به آن سامری بنگر که چگونه با حضرت موسی علیه السلام مجادله میکند و میگوید:{ قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي (٩٦)}(طه / 96) « (سامري) گفت: من از چيزهائي (در صنعت و هنر مجسّمهسازي) آگاهم كه بنياسرائيل از آنها آگاه نيستند . من مقداري از آثار (تعاليم و قوانين) پيغمبر (خدا موسي ) را برگرفتم و براي (گولزدن ديگران) آن را (به شكم گوساله) ريختم. اين چنين نفْسِ من مطلب را در نظرم آراست (و آنچه ميخواستم انجام دادم)». و من میدانم که ابلیس و سامری پیروانی دارند که راه و روششان را حفظ میکنند و مو به مو به دنبال آنان هستند. [17]- »من دو چیز نفیس میان شما گذاشتهام: قرآن خدا و آل خود را، مادام که به آن دو تمسک جویید گمراه نمیشوید». [18]- عدهای گمان میکنند که این روایت در «صحیح مسلم» آمده است، و این صحیح نیست. آنچه در صحیح مسلم آمده، روایت «أوصیکم الله فی أهل بیتی»: «راجع به اهل بیتم خدا را در نظر گیرید». اما امر به تمسک فقط همان کتاب آمده است.
از کتاب: استدلال هاي باطل شيعه از قرآن و بيان بطلان آن، مؤلف: دکتر طه حامد دلیمی مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|