|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>اشخاص>ابن رشد
شماره مقاله : 7705 تعداد مشاهده : 299 تاریخ افزودن مقاله : 18/8/1389
|
ابن رشد. [ اِ ن ُ رُ ] (اِخ ) ابوالولید محمدبن احمدبن رشد، معروف بحفید. یکی از حکمای مشهور اسلام . مولد او قرطبه . از دیرباز اجداد او در این شهر از قضات عالیرتبه بوده اند. جد او محمد نیز کنیت ابوالولید داشته است و در دوره ٔ مرابطین مشهورترین قاضی عصر خویش و قاضی القضات تمام ناحیت اندلس بوده است و در کتابخانه ٔ سلطنتی پاریس مجلدی ستبر جامع فتاوی او موجود است . مولد محمد در 450 هَ .ق . و وفاتش به سال 520. احمد پسر محمد و پدر صاحب ترجمه نیز همان مقام داشته است . ابن رشد به سال 520 در قرطبه بزاد و در جوانی علم خلاف و فقه بیاموخت و در هر دو دانش براعت یافت و برخلاف دیگر فقها که عادتاً خروج از فن خویش روا نمی دارند فقه و خلاف او را اقناع نکرد و با ولعی تمام نزد ابوجعفر هارون ترجیلی بتحصیل طب و ریاضی و علوم فلسفی پرداخت . در این وقت در مغرب انقلابی خطیر پیش آمد و آن عبارت از برافتادن خاندان مرابطین به دست موحدین بود و ظاهراً ابن رشد و دوستان او مانند ابومروان بن زهر طبیب و ابوبکربن طفیل منظور نظر سلسله ٔ جدید گردیدند. ابن رشد در 548 بمراکش میزیسته و شاید بسفارت یا مأموریتی بدانجا رفته است و در 565 بی شبهه در اشبیلیه منصب قضا داشته چه خود او در آخر شرح کتاب الحیوان ارسطو گوید این کتاب را به 565 در اشبیلیه بپایان رسانیدم و در فصل چهاردهم همین کتاب چون اعتذاری ، می آورد که اگر خلط و لبسی در این شرح روی داده باشد سبب کثرت مشغله و دوری از وطن ونبودن نسخ متعدده برای تصحیح متن است ، و در آخر کتاب طبیعیات که هم به اشبیلیه در رجب سال مزبور بانجام رسانیده همین معنی را تکرار کرده است و از عبارات فوق پیداست که اقامت او در اشبیلیه اقلاً دو سال کشیده است . در شرح کائنات الجو از زلزله ٔ 566 قرطبه خبر میدهد و میگوید من در این وقت به اشبیلیه بودم و کمی بعداز آن بقرطبه بازگشتم و معلوم است که بیشتر کتب مشهور خویش را در همین مدت تألیف کرده است . در آخر مقاله ٔ اول مختصر المجسطی گوید از قناعت به نقل اشکال عمده و لابدمنه ناگزیرم چه در این وقت مردی را مانم که آتشی به خانه ٔ او درافتاده ، او همانقدر زمان دارد که چیزهای گرانبها و ضروری حیات خویش را بیرون برد. درخاتمه ٔ شرح اوسط کتاب خطابه و مابعدالطبیعه می آورد که آنرا در 570 بانجام رسانیدم در نهایت ماندگی و ابتلای به بیماری خطیر و تعجیل کردم تا ناتمام نماند و وعده میدهد که اگر خدای تعالی توفیق داد شرحی مفصلتر بر کتابهای ارسطو بنویسد، و خداوند این توفیق را چنانکه میدانیم بدو ارزانی فرمود. و چنین مینماید که درضمن مشاغل گاهی بسفرهای عدیده نیز مجبور شده است چنانکه در کتاب مقالة فی الجرم السماوی گوید آنرا به 574 در مراکش بپایان رسانیدم و در کتاب الهیات مینویسد در 575 به اشبیلیه آنرا ختم کردم . در 578 یوسف بن عبدالمؤمن موحدی او را به مراکش خواند و بجای ابن طفیل که پیر و ناتوان شده بودطبیب خاص خویش کرد و چندی بعد قضای شهر قرطبه داد. ابن رشد نزد یعقوب بن یوسف ملقب به المنصور که در 580جانشین پدر شد نیز وجاهت تام داشت لکن در این وقت بسن کهولت رسیده و انزوا گزیده و اوقات خویش بتألیف کتب بزرگ و مبسوط خود حصر کرد. آنگاه که منصور برای تحشید جیش و جنگ با ادفونش ملک قشتاله و لیون به قرطبه آمد چیزی از احترام و اعزاز ابن رشد فرونگذاشت . معهذا صفای سالهای آخر این مرد بزرگ بمعادات و بدخواهی حُسّاد مکدر گشت . در این وقت ابن رشد و سایر حکمای وقت بمخالفت اسلام متهم گشتند و از اینرو اعتبارات وحیثیات او از میان بشد و منصور او را به الاشانه نزدیک قرطبه نفی و بدانجا شهربند کرد و در این وقت سن او از هفتاد می گذشت ، این شهر در دوره ٔ مرابطین مسکن یهود بود و افسانه ٔ بی اساس پناهنده شدن ابن رشد به یهود و اقامت در خانه ٔ شاگرد خویش موسی بن میمون یهودی از اینجا نشأت کرده است لکن باید دانست که نیم قرن پیش از زمان نکبت ابن رشد، یهودیان از مغرب نفی و طرد شده بودند و به عصر موحدین در تمام قلمرو مسلمین اسپانیا تظاهر بمذهب یهود میسر نبود و از طرف دیگر موسی بن میمون سی سال پیش از این تاریخ به مصر مهاجرت کرده بود و به اقرب احتمالات تلمذ موسی بن میمون نیز نزد ابن رشد صحیح نمی نماید. ابن ابی اصیبعه برای خشم منصورنسبت به او دو علت خاص نقل میکند و میگوید این دو امر را ابومروان باجی دستاویز و بهانه ٔ اِعمال نیات سوء خویش نسبت به او کرد، یکی اینکه ابن رشد در مخاطبات خویش بمنصور «اسمع یا اخی » میگفت و دوم اینکه در شرح کتاب الحیوان آنجا که از زرافه بحث میکند آورده بود که من این حیوان را نزد پادشاه بربر دیدم و مراد او سلطان مراکش بود. و این دو بر طبع پادشاه گران آمدمعذلک باید گفت تعصب خشک و حمیّت جاهلیت موحدین محتاج این بهانه ها نبود چنانکه بگفته ٔ ابن ابی اصیبعه (در ترجمه ٔ ابوبکربن زهر) آنگاه که منصور تدریس فلسفه ٔیونان را منع کرد جمله کتب منطقی و فلسفی که در کتابفروشیها و خانه های شخصی بود بغصب بگرفتند و بسوختند. عاقبت ابن رشد بمیانجی گری چند تن از بزرگان اشبیلیه مورد عفو و عطوفت سلطان گردید و بار دیگر بدربار مراکش راه یافت و در 9 صفر 595 هَ .ق . بسن هفتادوپنج سالگی بدان شهر درگذشت.(دهخدا)
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|