Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

پيامبر اكرم صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فرموده است:[ إِنَّ الدِّينَ يُسرٌ؛ وَلَنْ يُشَادَّ الدِّينَ أَحَدٌ إِلا غَلَبَهُ]
«بدون ترديد دين آسان است، و هيچ كس در دين سختي نكرده است مگر آن كه مغلوب دين شده است.»
بخاري (19)
 

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاريخ>تاریخ اندلس>اندلس > غروب تمدن اسلامی اندلس

شماره مقاله : 7669              تعداد مشاهده : 311             تاریخ افزودن مقاله : 15/8/1389

غروب تمدن اسلامی اندلس
و گرفتاری بازماندگان مسلمانان آن سرزمین

هشت قرن کامل مبارزه پی‌گیر مسلمانان و اسپانیائی‌ها، کشمکش دائم بین اسلام و مسیحیت، انقلابات و قیام‌های بی‌پایان در راه غلبه و تسلط دولت‌ها و امیرنشین‌های بزرگ و کوچک بازمانده دولت بزرگ اسلامی اندلس، و جهاد اسلام برای حفظ سرزمین و سیادت خود، تلاش مستمر اسپانیا به منظور رهاساختن اراضی وطن از دست فاتحان، اصرار فاتحان در نگاهداری وطن به دست آورده و دفاع از دین و تمدن خود؛ این‌ها دوران‌ مصائب اندلس است که منجر به زوال دولت اسلام در اسپانیا گردید.
اگر جنگ پی‌گیری که اسپانیای مسیحی بر ضد اسپانیای اسلامی به واسطه پیشروی تدریجی که در راه استرداد اراضی و سیادت خود طی قرن‌ها به دست آورده بود، و روشی که دائماً در پراکنده‌ساختن دولت اسلامی اتخاذ کرده بود، و اتحادی که پیوسته در مقابل هرگونه جنبش مسلمانان اندلس نشان می‌دادند، و رهاساختن هرگونه نزاع داخلی، به هنگام احساس این خطر مشترک، باعث اعجاب ما باشد، ولی تاریخ از نظر دیگر، بزرگترین جرم و خطاء را برای اسپانیای بازپس گیرنده وطن خود، و غالب بر دشمن، ثبت کرده است.
این جریمه و خطا راجع به سیاست اسپانیا نسبت به اسلام بعد از زوال دولت اسلامی و بازماندگان مسلمین آن سرزمین و تمدن ایشان است. تاریخ به ما نشان می‌دهد که چگونه این سیاست ظالمانه در باره‌ی عظمت اسپانیا جنایت ورزید، و همین نیز یکی از بزرگترین عوامل نابودی آن شد. اسپانیای مسیحی در شکست بزرگ قرار داشت، ولی پیروزی بزرگ نداشت. شکست بزرگ داشت، زیرا عده‌ی قلیلی از وزی‌گت‌ها را که طارق بن زیاد در جنگ «شذونه» از میان برد، موسی بن نصیر ایشان را تا کوه‌های «پیرنه» دنبال کرد، همان‌ها بودند که امیرنشین‌های مسیحی اسپانیا را تأسیس نمودند، و مسلمانان در آنجا کار آن‌ها را به چیزی نگرفتند، و هنوز دو قرن نگذشته بود که در زمان الناصر لدین الله (912 – 961 م) به صورت قدرت نیرومند و خطرناکی درآمد، و با دولت اسلامی به مخالفت برخاست، و در قلمرو آن دست به جنگ و کشتار زد. بل در اواخر دولت اموی اندلس خطر عظیمی برای موجودیت خود دولت اسلامی بود.
همچنین اسپانیای مسیحی به هنگام خطر عمومی، پیشرو خوبی برای دفاع از دین خود و حفظ وحدت ملی خویش بود. بل در این خصوص از لحاظ عزم وافر و حماسه شدید، از اسپانیای مسلمان جلوتر بود.
در وقتی که حاجب منصور (976 – 1001 م) به حرکت درآمد تا با مسیحیان شمال و غرب پیکار کند، و استقلال ملی آن‌ها را از میان ببرد، اسپانیای مسیحی به صورت یکپارچه درآمد، و حاجب منصور توفیق نیافت منظور خود را عملی سازد. هرچند توانست سپاهیان امیرنشین‌های مسیحی را متلاشی سازد، و نیرومندترین قلعه‌ها و دورترین حدود آن را اشغال کند.
در همان وقت که (برکان) دولت اسلام را دچار شورش و انقلاب کرد، و آن را دستخوش اختلاف و تفرقه نمود، و به صورت ملوک الطوائف درآمد، اسپانیای مسیحی توانست عناصر اضطراب و شورش خود را به ثمر رساند، و بیشتر سران مسلمین را به صورت آلت فعل درآورد و بر وفق منظور خویش بگرداند، و خود متحد و قوی و متشکل شود.
هنگامی که ملوک الطوائف مسلمین مدتی دست از اختلاف کشیدند، و تصمیم گرفتند از میان ایالات خود جبهه واحدی به فرماندهی یوسف بن تاشفین حکمران «مرابطین» تشکیل دهند، اسپانیای مسیحی در این اتحاد و هم‌بستگی بر آن‌ها پیشی گرفت، و سپاهیان همگی امیرنشین‌های مسیحی در دشت‌های زلاقه به سال 479 هـ 1086 م به فرماندهی بزرگترین امرای خود آلفونس ششم گرد آمدند. سپاهیان طوائف مسلمین اسپانیا و مرابطین نیز به فرماندهی یوسف بن تاشفین پیش تاختند. اسپانیای مسیحی در زلاقه شکست خورد، ولی این شکست بیشتر بر تصمیم و اتحاد ایشان افزود.
نمی‌خواهیم بگوئیم اسپانیای مسیحی از عوامل اختلافات داخلی برکنار بود. نه! آن‌ها در موارد بسیاری با هم اختلاف داشتند، و در بعضی از اوقات این خطر برای آن‌ها فوق العاده بود، بل می‌خواهیم بگوئیم اسپانیای مسیحی به هنگام خطر عمومی، هرگز فراموش نکرد که نزاع داخلی خود و جدال شخصی را فرو نشاند.
این سرآغاز کاری بود که در بسیاری از موارد امیرنشین‌های مسلمین آن را مراعات نمی‌کرد و تطبیق نمی‌نمود.
علاوه اسپانیای مسیحی، پیروزی بزرگ به دست نمی‌آورد؛ زیرا جز بعد از چند قرن به آن پیروزی که به خاطر آن تلاش می‌کرد، نائل نگردید، و نتوانست بر آخرین سنگر اسلامی پیروز شود، مگر بعد از آن که راه اعتدال را پیمود و اقدامات اساسی به عمل آورد. با اصرار و نقشه و حساب برای نابودی این کاخ با عظمت گام برداشت که اسلام آن را در اندلس برپا داشته بود، و مسلمانان گنج‌های شایانی از علوم و فنون و معارف در آن به ودیعت نهاده بودند.
اسپانیای مسیحی عقیده داشت که با ویران‌ساختن این کاخ با عظمت، خاطرات مسلمانی و آثار دشمن غاصب از میان خواهد رفت، و مسیحیت از بی حرمتی و آلودگی که دیده بود پاک می‌شود. آن‌ها به فکر این نبودند که عظمت اسپانیا را با حفظ تمدن اندلس و عظمت فکری آن، نگاه دارند، و با ویران ساختن این میراث پرارزش که اسلام در اسپانیا برای غرب و انسانیت باقی گذاشت، مرتکب جنایتی بس تاریخی شدند.
مسلمانان، غرناطه آخرین سنگر خود را بعد از آن که همه وسائل دفاعی خود را از دست دادند، به دشمن غالب تسلیم کردند. فردیناند پنجم به عهده گرفت که همه گونه آزادی را به مسلمانان غرناطه بدهد، ولی هرگز به عهد خود وفا نکرد. یهود اولین قربانی سیاستی بود که اسپانیای جدید ترسیم کرده بود؛ زیرا آن‌ها در سایه حکومت اسلامی از همه گونه آزادی برخوردار بودند، ولی همین که حکومت جدید مسیحی روی کار آمد، آن‌ها را مجبور ساختند که دین خود را ترک گویند و به مسیحیت بگروند.
کسانی را که مخالفت نمودند تبعید کردند و اموال‌شان را مصادره نمودند. بعضی از آن‌ها روی علاقه به وطن و ثروت‌شان از دین خود برگشتند و مسیحی شدند، و مخالفین هم تسلیم آتش محکمه تفتیش عقاید گردیدند، یا پس از مصادره و محرومیت، روی به نقاط مختلف جهان آوردند، حتی آن‌ها که مسیحی شدند هم هرگاه مورد شک و تردید واقع می‌شدند، تحت تعقیب قرار می‌گرفتند.
مسلمانان از این وضع ناراحت و منقلب می‌شدند که چرا در باره‌ی آن‌ها نقض عهد شود و مورد تعقیب و شکنجه قرار گیرند؟ سخنان موسی بن ابی الغسان قهرمان غرناطه در گوش آن‌ها طنین می‌افکند که گفت: گمان می‌کنید کاستیل‌ها به وعده‌های خود عمل می‌کنند؟ آن‌ها تشنه‌ی خون ما هستند، منتظر بدترین اهانت‌ها باشید. هتک حرمت و بردگی و غارت منازل و تصاحب زنان و دختران، و آلودگی مساجد و هرگونه ظلم و ستم و آتشگاه‌های مشتعل در انتظار شماست که شما را خاکستر کنند([1]).
این خبر راست درآمد و هراس مسلمانان تحقق یافت. هنوز چند سال از تسلیم غرناطه نگذشته بود که اسپانیائی‌ها معاهده را تغییر دادند، سپس با زور و تحکم آن را تفسیر کردند و از آن پس یک به یک آن را نقض نموده و در آخر همه را زیر پا گذاشتند.
به دنبال آن مساجد بسته شد و مسلمانان را از اقامه‌ی شعائر دین برحذر داشتند و عقاید و احکام‌شان مورد بی‌احترامی قرار گرفت. سپس علناً آن‌ها را دعوت به مسیحی شدن کردند، و به سخت‌ترین انواع شکنجه تهدید نمودند.
پرتوی از حماسه هنوز در میان سکنه‌‌ی مناطق کوهستانی روشن بود. آن‌ها صدا به اعتراض برداشتند و سخت به هیجان آمدند. مجلس دولت دنبال فرصت می‌گشت تا معاهده را ملغی کند و به کلی در هم بشکند. از اینرو بهانه‌ای می‌جست که آن را سند نقض پیمان فیمابین قرار دهد.
 
فکر شومی‌که عملی شد
در آخر تصمیم گرفت فکر شومی را که مدت‌ها به خاطر سپرده بود یعنی پراکنده‌ساختن مسلمانان و نابودی آن‌ها را عملی سازد. سیاست دولت دلیلی لازم نداشت.
آیا مسلمانان تنها، گرفتاری خود را با برادران خود در مغرب و مصر و قسطنطنیه در میان نخواهند گذاشت؟ آیا از آن‌ها نفرات و پول برای قیام و انتقام طلب نمی‌کنند؟ آیا وجود آن‌ها خطری برای دولت و دین مسیحی بوجود نخواهد آورد.
با این فرق که مجلس دولت به عنوان حمایت از دین منظور خود را تأمین کرد و حکم خود را دایر به وجوب مسیحی‌شدن مسلمانان و تبعید مخالفین صادر نمود. چون از علاقه شدید مسلمانان به دین‌شان اطلاع داشتند، و می‌دانستند که به عوض حاضر به جلای وطن خواهند شد.
همین که حکم مجلس شیوع یافت تمام نواحی مملکت غرناطه و بیازین([2]) و بشرات به هیجان آمد. مسلمانان تصمیم به مقاومت گرفتند، ولی همه خلع سلاح شده بودند.
سربازان مسیحی نیز که در گوشه و کنار مترصد بودند، با بی‌رحمی آن‌ها را متلاشی ساخت. سرانجام علاقه به وطن و بیم از فقر و فاقه و ناراحتی خانواده ها، بسیاری از مسلمانان را وادار به تسلیم نمود و مسیحی شدند! (904 هـ - 1499) این مسلمانان مسیحی‌شده از آن تاریخ به موریسکی‌ها Les Moriscos یا عرب‌های کوچک معروف گشتند.
با این وصف فکر نابودی آن‌ها در پشت پرده سیاست اسپانیا قوت می‌گرفت؛ زیرا کسانی که مسیحی شده بودند، در نظر حکومت اسپانیا خائن و خوارج بودند. روش آن‌ها دشمنی با دین مسیح بود، و حرکات و اعمال ایشان موجب تردید و سوء ظن قرار می‌گرفت.
اما ساکنان مناطق کوهستانی توانستند تا مدتی مقاومت کنند، ولی فردیناند نیروی عظیمی به سوی آن‌ها اعزام داشت، و آن‌ها تبعید را انتخاب کردند و اجازه خواستند که رهسپار افریقا شوند. حکومت کاستیل نیز آن‌ها را مخیر کرد که یا ظرف سه ماه مسیحی شوند، و یا املاک خود را برای دولت بگذارند و اسپانیا را ترک گویند.
جماعت بسیاری از ایشان به فاس و وهران و بجایه و تونس و طرابلس و سایر مرزهای افریقا رفتند، و آن‌ها که باقی ماندند و مسیحی شدند، پیوسته در معرض آزار قرار داشتند، شبح زندان و شکنجه و سوزاندن، آرامش را از آنها سلب نموده بود.
یکی از تواریخ اسلامی آن عصر، این مصیبت دردناک را با این سخنان تأثرانگیز شرح می‌دهد: «سپس پادشاه کاستیل مسلمانان را به قبول کیش مسیحی فرا خواند و آن‌ها را ناگزیر بر آن ساخت، و این در سال 904 هـ بود مسلمین نیز با اکراه دین آن‌ها را پذیرفتند و بدینگونه اندلس همگی مسیحی شدند و گوینده لا إله إلا الله، محمد رسول الله در آنجا باقی نماند، مگر کسانی که آن را در دل و پنهان از مردم می‌گفتند. به جای اذان ناقوس‌ها به صدا درآمد، و در مساجد مجسمه‌ها و صلیب‌ها، بعد از ذکر خدا و تلاوت قرآن نهاده شد.
چه دیدگانی که آن روزگریان، و چه قلب‌ها که اندوهناک بود. چقدر بی‌نوایان و گرفتاران بودند که قادر نبودند مهاجرت کنند و به برادران مسلمان‌شان ملحق شوند. دل‌هاشان می‌سوخت و اشک‌هاشان مانند سیل جاری بود. نگاه می‌کردند به فرزندان و دختران‌شان که در برابر صلیب عبادت می‌کنند، و در مقابل مجسمه‌ها سجده می‌نمایند. گوشت خوک و مردار می‌خورند، و شراب می‌نوشند که ام الخبائث و سرآمد زشتی‌هاست، ولی قادر نبودند آن‌ها را منع کنند و توبیخ نمایند. اگر کسی این کار را می‌کرد، شدیداً مجازات می‌شد. چه فجایعی که نظیر ندارد و چه مصائب بزرگ و اندوهباری که سابقه‌ای برای آن متصور نیست»([3]).
مقری در نفح الطیب می‌نویسد: «به طور خلاصه مردم غرناطه چه شهری و چه دهاتی همگی مسیحی شدند. عده‌ای خودداری کردند و از نصارا کناره گرفتند، ولی سودی به حال آن‌ها نبخشید. چند قریه و اماکن دیگر نیز امتناع ورزید، مانند «بلفیق» و «اندرش» و غیره، دشمن لشکر به سوی آن‌ها فرستاد تا آخرین نفر را یا کشتند و یا اسیر نمودند. مگر آن‌ها که در کوه بللنقه([4]) بودند که توانستند بر دشمن غلبه نمایند و کشتار سختی از آن‌ها به راه اندازند که طی آن حکمران «قرطبه» هم به قتل رسید. سپس امان خواستند و با زنان و فرزندان خود و اموال سبک، بدون اندوخته‌ها، از اسپانیا بیرون رفته و به شهر «فاس» درآمدند.
پس از آن هرکس مسیحی می‌شد در خفا خدا را عبادت می‌کرد و نماز می‌گزارد. مسیحیان هم چندان آن‌ها را تفتیش کردند که عده زیادی از ایشان را در آتش افکندند و طعمه‌ی حریق ساختند. بقیه را از حمل چاقو هم منع می‌کردند. تا چه رسد به سایر ابزار آهنین. در بعضی از کشورهای دیگر هم بر ضد نصارا قیام کردند، ولی یاوری نیافتند».
«هنگامی که شارل پنجم (شارلکان) به تخت اسپانیا نشست، مسلمانان از وی خواستند در باره‌ی آن‌ها به عدل رفتار کند، و از سیاست زور و ظلم به وی شکایت نمودند. آن‌ها مسئول خود را به وسیله‌ی هیئتی معروض داشتند تا مظالم و آلام آن‌ها را برای پادشاه شرح دهند (سال 1526 م).
مهمترین مطلبی که پیرامون آن تحقیق و بررسی به عمل آمد این بود که آیا مسیحی‌شدن مسلمانان که فرمان شاهی بر آن‌ها فرض کرده است و عملا هم آن را انجام داده اند به این معنی است که باید مخالفان را طعمه حریق سازند؟
محکمه به این سئوال، پاسخ مثبت داد و مسیحی‌شدن مسلمانان را امری لازم الاجرا دانست! بدینگونه مسیحی‌شدنی که قوی بر ضعیف و غالب بر مغلوب و آقا بر نوکر لازم شمرده بود، عملی گردید، و جز آن هم چاره‌ای نبود».
کوندی که خود مورخ مسیحی است، حکم محکمه را به همین مضمون توصیف می‌کند.
بنابراین، حکم مسیحی‌شدن مسلمانان الزامی شد و مورسکی‌ها یا اعراب مسیحی شده ملزم شدند که مسیحیت را بپذیرند و یا در اندک مدتی ترک وطن گویند، و در غیر این صورت مجازات آن‌ها سوختن در آتشگاه‌های محکمه تفتیش عقاید است.
عمل شارلکان در باره‌ی اعراب مسیحی شده نسبت به پسرش فیلیپ دوم (1555 – 1598) معتدل بود. تکلیف مسیحی‌شدن در زمان شارلکان شامل هجوم مورسکی‌ها شد، به طوری که همه مظاهر اسلام و عروبت ایشان از میان رفت، ولی پرتوی پنهانی از دین آبا و اجداد در دل‌های آنان باقی مانده بود، و شمه‌ای از آداب و رسوم عربی و اسلامی در اعمال آن‌ها دیده می‌شد. به همین جهت نیز کلیسا به این عده که تعالیم آن به اعماق دل‌شان راه نیافته بود با خشم و کینه‌توزی می‌نگریست.
هنگامی که فیلیپ دوم به تخت نشست، تعصب و تضییقاتی که تا حدی در زمان پدرش تخفیف یافته بود، تشدید شد. این پادشاه متعصب در واقع یک روحانی بود که خود را در اختیار مقامات روحانی و کلیسا گذاشته بود. و مورسکی‌ها را عناصری خطرناک و برای جامعه اسپانیائی بیگانه می‌دانست.
هنوز چند سالی از روی کارآمدن او نگذشته بود که پاره‌ای قوانین و احکام سخت وضع کرد. از جمله خلع سلاح‌نمودن آن‌ها، و ممنوعیت از استعمال لغات عربی و پوشیدن لباس عربی، و تحریم آداب و رسوم عربی مانند حمام‌رفتن و مجلس‌گرفتن به شیوه‌ی اسلامی و غیره بود.
در باره‌‌ی جواز صدور این احکام وحشیانه گفتند، عرب‌های مسیحی‌شده (مورسکی‌ها) دشمنان اسپانیا هستند و توطئه چینی می‌کنند، و پنهانی با پادشاهان اسلامی افریقا و ترکیه مراسله و گفتگو دارند، و به مسیحیان مخلص نیستند، بل در باطن مسلمان باقی مانده اند.
زیرا آن‌ها همچنان به زبان عربی سخن می‌گویند، و به پیروی از شعائر اسلامی زیاد به حمام می‌روند، و هنوز زنان‌شان با حجاب بیرون می‌روند. بنابراین، چگونه ممکن است این امور نشانه دوری آن‌ها از اسلام و گرایش به مسیحیت باشد؟
مورسکی‌ها در مقام دفاع از خود برآمدند و گفتند پوشش لباس عربی و رفتن به حمام و زبان و اخلاق و عادات اجتماعی همه و همه تقلیدی از تربیت خانوادگی و عرف است و ربطی به دین ندارد. کنارگذاشتن لباس ملی کار دشواری است.
استحمام نیز برای بهداشت و نظافت در مناطق گرمسیر امری ضروری است. حجاب زنان هم بازگشت به عفت و بلندنظری آن‌ها می‌کند.
از این گذشته، برای مردمی که از کودکی به زبان عربی تکلم کرده اند، دشوار است به یکباره از تمام وسائل تخاطب و تفاهم خلع شوند، و زبان جدیدی مانند زبان کاستیلی را فرا گیرند. ولی این منطق محکم نتوانست هیچیک از اولیای امور را قانع سازد.
قانون جدید در سال 1567 در غرناطه به مورد اجرا گذاشته شد، و با شدت هرچه تمامتر در باره‌ی افراد اجرا گردید. مورسکی‌ها تصمیم گرفتند به دربار و خود پادشاه شکایت برند. بعضی از بزرگان مانند «مرکیزدی موندین» حکمران غرناطه هم آن‌ها را تأیید کردند. ولی تمام زحمات هدر رفت، و هیئت حاکمه بدون هیچگونه ملاحظه‌‌ی آن را اجرا می‌کرد. حکومت فشار بر مورسکی‌ها را از این هم بالاتر برد؛ زیرا کودکان پسر و دختر ایشان را گرفت و تحویل مدارس و مراکز عمومی داد تا در میان مسیحیان از کوچکی به روش آن‌ها برآیند!
قیام مورسکی‌ها
در اینجا دیگر حالت یأس مورسکی‌ها به انتها رسید. مخصوصاً در غرناطه که بسیاری از ایشان در آنجا تمرکز داشتند. این بود که بنا گذاشتند در برابر وضع موجود مقاومت کنند و دست به شورش بزنند و از خود و بقیه میراث خویش دفاع نمایند، یا این که پیش از خاموش‌شدن آخرین شعله عزت و بزرگواری و روح مباره در دل‌ها و افکارشان، بمیرند.
به همین جهت پنهانی تهیه مقدمات دیدند، و با برادران خویش در سایر نواحی نیز مکاتبه کردند، و بعضی از بزرگان خود را مخفیانه برای جلب کمک و یاری به مغرب فرستادند. در ماه دسامبر سال 1568 اتفاقی افتاد که زنگ خطر را به صدا درآورد؛ زیرا مورسکی‌ها در نزدیکی غرناطه بر بعضی از مأمورین و قضات اسپانیائی و تعداد قلیلی از سپاهیان آن‌ها یورش بردند، سپس سران انقلاب به کوه شلیر (سیرانواد)([5]) پناه بردند و روی به ارتفاعات جنوبی نهادند. هنوز چند روزی نگذشته بود که آتش انقلاب در تمام قلمرو بشرات ([6]) شعله‌ور گشت، و گروه‌های مسلح بسیج شدند، و مورسکی‌ها در همه جا با مسیحیان درافتادند، آن‌ها را غافلگیر ساختند و به سخت‌ترین وجه متلاشی و پراکنده نمودند.
بدینگونه لهیب انقلاب در جنوب اسپانیا زبانه کشید، و مورسکی‌ها استقلال خود را اعلان داشتند، و خود را برای جنگ مرگ و زندگی مهیا ساختند.
سران انقلاب دیدند باید فرماندهی برای خود انتخاب کنند تا در پیرامون آن گرد آیند، و خود رمز تسلط پیشین آن‌ها باشد. آن‌ها جوانی از مردم بیازین را که سری پرشور و روحی جسور و تهوری به سزا داشت، و به خلفای قدیم اندلس نسبت می‌رسانید به اتفاق به رهبری خود برگزیدند.
پس از انتخاب او را محمد بن امیه خواندند. انقلابیون در سراسر «بشرات» در پایگاه‌های مطمئن و نیرومندی قرار گرفتند و انقلاب و شورش تمام نقاط مملکت غرناطه قدیم را فرو گرفت.
مورسکی‌ها توانستند بر سایر دژهای متفرقه اسپانیا در آن نواحی دست یابند، و کلیساها و دیرها را اشغال کنند، واسقف‌ها و عمال دولت را به قتل رسانند. کار شورش بالا گرفت و زد و خوردها توسعه یافت.
سرانجام حکومت، قوای انبوهی را به سوی «بشرات» گسیل داشت، و آن را از هر ناحیه احاطه کردند، و پس از جنگ‌های شدیدی به سنگرهای انقلابیون رخنه نمودند (سال 1569). به همین جهت انقلابیون به کوه‌ها پناه بردند.
بعضی دستجات کوچک نجات با همه مراقبت‌ها توانستند از مغرب به یاری آن‌ها بشتابند. مدتی جنگ میان طرفین درگیر بود. تا این که فیلپ دوم ناگزیر شد سپاه عظیمی به فرماندهی برادرش سردار معروف «دون خوان» از «اشبیلیه» برای سرکوبی آن‌ها گسیل بدارد. مورسکی‌ها نیز در بیازین و اطراف غرناطه به سرعت اظهار اطاعت کردند، و بیزاری خود را از شورش و علاقه کامل خویش را به دولت اعلان داشتند. ولی انقلابیون در منطقه «بشرات» تصمیم گرفتند جنگ را تا آخر ادامه بدهند.
در اثنای آن کشمکش‌ها محمد بن امیه یا به زبان کاستیلی «فرماندودی فالور» بر اثر زد و بندی که در لشکرگاه مورسکی‌ها به وقوع پیوست، ترور شد.
انقلابیون سر کرده دیگری به نام «ابن عبو» که نام مورسکیش «دکولوبث» بود و مولای عبدالله خوانده می‌شد، به جای وی منصوب داشتند.
مولای عبدالله از هوش و درایت و تدبیر بیشتری برخوردار بود. از اینرو همگی احترام او را نگاه می‌داشتند، و به تنظیم قوایش پرداخت. از مرزهای مغرب نیز سلاح و ذخیره برای آن‌ها رسید.
مولای عبدالله در بعضی از جنگ‌ها بر سپاه دولت غالب آمد، و از همین راه مشهور گشت، و موجب شد که مورسکی‌ها در نقاط مختلف «بشرات» با وی پیمان ببندند.
در این موقع «الدون خوان» با سپاه عظیم خود نخست به «وادی آبش» سپس به منطقه «سبته» رفت، و در این نواحی جنگ‌های متوالی میان او و انقلابیون به وقوع پیوست. مورسکی‌ها سپاهیان را طی این جنگ‌ها بارها غافلگیر ساختند، و کشت و کشتار به راه انداختند.
سرانجام «الدون خوان» کوه‌های «شلیر» را پیمود و در جنوب به سیر خود ادامه داد تا به «اندرش» رسید. وقتی «الدون خوان» سلحشوری و اهمیت کار انقلابیون را دید از در گفتگوی با آن‌ها درآمد، و فرمانی مبنی بر عفو عمومی صادر کرد، و در آن به مورسکی‌ها وعده داد که با آن‌ها با شروط خوبی رفتار کند، و کسانی را که از آن سرباز زنند، بدون ملاحظه کیفر دهد. از این رو افرادی که طاقت جنگ نداشتند تسلیم شدند، ولی اکثریت از پذیرش هرگونه وعده جدید سرباز زدند؛ زیرا مورسکی‌ها سرانجام یقین پیدا کردند که اسپانیای مسیحی عهد و پیمانی نمی‌شناسند، و عیسوی‌ها اهل وفا نیستند.
از این رو بیشتر با خانواده خود از بیم گرفتاری و انتقام رو به افریقا نهادند. مولای عبدالله موقعیت را چنان دید که موقتاً از در صلح و سازش وارد شود، پاره‌ای مساعی نیز برای مذاکره و پیمان صلح مبذول داشت، ولی مولای عبدالله و همکارانش در پیشنهاد اسپانیائی‌ها سودی یا رفع گرفتاری که انتظار داشتند ندیدند.
در این هنگام مولای عبدالله اعلان داشت که هرگونه قراری را برای اطاعت از حکومت رد خواهد کرد، و همچنان تا سرحد مرگ به مبارزه خود ادامه خواهد داد. انقلاب از سرگرفته شد، حکومت نیز بر فشار خود افزود. فیلیپ دوم هم سخت به خشم آمد و دستور داد که مولای عبدالله و سپاه او را تعقیب کنند و زنده و مرده آن‌ها را به دست آورند.
سپس فرمانی صادر کرد که طبق آن باید به سکونت مورسکی‌ها در وطن‌هاشان خاتمه داد، و ایشان را به نقاط دیگری در اسپانیا منتقل ساخت این حکم با نهایت وحشیگری به مورد اجرا گذاشته شد. مورسکی‌ها با زور از اوطان قدیمی خود کنده شدند و در نقاط محتلف کاستیل و لیون و گالیسیا پراکنده گردیدند، و تحت مراقبت شدید قرار گرفتند.
در خلال این مدت مولای عبدالله همچنان در رأس سپاه کوچک خود، حوادث را زیر نظر داشت، و می‌دانست که قوای او و نقاطی را که در اختیار دارد رفته رفته از دست می‌رود، و هیچگونه امیدی هم به پیروزی و صلح آبرومند نیست. در آخر اسپانیائی‌ها توانستند پی به نهان‌گاه او ببرند، و یکی از افسران ناراضی او را واداشتند تا به قتلش رساند. این افسر با تنی چند از یارانش او را غافلگیر ساخته و به قتل رساندند. اسپانیائی‌ها جسد مولای عبدالله را به غرناطه حمل کردند، و در آنجا به فجیع‌ترین وضع قطعه قطعه کردند، سپس در میدان بزرگ شهر سوزاندند!
***
بدینگونه شورش مورسکی‌ها سرکوب شد، و از میان رفت. و آخرین شعله عزم و مبارزه در سینه این ملت جان‌باز و مجاهد فرو نشست. دارها و آتشگاه‌ها و شکنجه‌ها به کار افتاد تا هرگونه جنبشی را برای انقلاب و مبارزه سرکوب کند. به همین جهت نیز آن جامعه گرفتار مدتی دیگر در بن بست قرار گرفتند، و هرگونه راه نجاتی را از دست دادند([7]).
در زمان فلیپ سوم، اسپانیای مسیحی تصمیم نهائی خود را بر ضد مورسکی‌ها؛ بازمانده‌گان ملت مغلوب اسپانیا گرفت. در آن ایام مسیحیت نسبت به مورسکی‌ها عمومیت یافته بود، و فرزندان قریش و مصر بر اثر فشار حکومت به صورت مسیحیان و کاستیل‌ها درآمده بودند. در مراسم کلیساها شرکت می‌جستند، و به زبان کاستیل‌ها می‌گفتند و می‌نوشتند، با این فرق که گوشه‌گیر بودند، و پنهانی به زبان قدیمی و میراث معنوی پیشین خویش تعلق خاطر داشتند.
آن‌ها پنهانی در همان حال گوشه‌گیری و دوری از خلق زبان جدیدی ابتکار نمودند و به وسیله آن تعالیم دین‌شان را یادداشت می‌کردند، و ادبیات ملی خود را می‌نوشتند. این زبان لغت الخمیادو مشهور به Aljamiado نوعی از زبان تحریف شده کاستیلی بود که با حروف عربی نوشته می‌شد، و جز خود آن‌ها کسی قادر به کشف آن نبود.
اسپانیای مسیحی با این که دین و زبان و تمدن خود را بر این گروه از اعراب مسلمان تحمیل کرده بودند، مع الوصف از الحاق ایشان به خود امتناع ورزیده، و همیشه آن‌ها را خوارج خطرناک می‌دانستند. بسیاری از اینان در بلنسیه و مرسیه و غرناطه می‌زیستند. فیلیپ سوم پادشاهی ضعیف و ترسو بود. وی از مورسکی‌ها که در حدود یک قرن در سایه بندگی مسیحیان به سر می‌بردند، و بدون مقاومت اطاعت ایشان را به گردن گرفته بودند، بیم داشت.
حکومت اسپانیا آن‌ها را به صورت کانون خطری برای استقلال و دولت خویش می‌نگریست و کلیسا نیز ایشان را خطری برای عقیده کاتولیکی به حساب می‌آورد، و پیوسته در صدد بود که به هر نحو شده تکلیف خود را برای همیشه روشن سازد. در آخر تصمیم خود را گرفت و مقدر بود که فلیپ سوم این برنامه را اجرا کند.
 
اخراج بازماندگان مسلمین از اسپانیا
وی فرمان تاریخی خود را در باره‌ی اخراج مورسکی‌ها یا به تعبیر دیگر، اعراب مسیحی شده صادر نمود، تا برای ابد آن‌ها از سرزمین اسپانیا بیرون رانده شوند. این فرمان در سپتامبر سال 1609 میلادی مطابق جمادی الثانیه سال 1108 هـ صادر شد.
به موجب این پیمان می‌باید مورسکی‌ها مرد و زن ظرف سه روز با فرزندان خود از شهرها و قریه‌های داخلی به مرزهائی که مأمورین حکومت تعیین می‌کنند رهسپار گردند، و هرکس از انجام آن سر باز زند تهدید به مرگ خواهد شد.
آن‌ها از اثاث خود آنچه را که می‌توانند به دوش بگیرند، آزادند که با خود بردارند.
این فرمان در مناطق مختلف منتشر شد. در غرناطه سی روز به مردم مهلت دادند که آنجا را ترک گویند. کشتی‌ها برای منتقل‌ساختن اخراجی‌ها بسیج گردید. نخست آن‌ها را که در مرزها بودند منتقل ساختند، سپس بقیه را بیرون بردند. صدها هزار نفر از ایشان را در وضعی ناگوار به مرزهای مغرب (شمال افریقا) منتقل نمودند، و بسیاری از آنان در تطوان و سلاو و هران و تونس استقرار یافتند. در اثنای این نقل و انتقال‌ها ده هزار نفر هم تلف شدند! گروهی از این عده از طریق ایتالیا به مصر و قسطنطنیه رفتند. آن‌ها که در شمال اسپانیا می‌زیستند نیز در فرانسه فرود آمدند، و در لانگدوک و ژویان مستقر شدند.
مورّخان در باره تعداد مورسکی‌ها که از اسپانیا خارج شدند اختلاف نظر دارند. بعضی‌ آنها را حدود نیم میلیون دانسته اند، بعضی دیگر شش صد هزار نفر می‌دانند، و آ‌ن‌ها که به هلاکت رسیدند یا در خلال مصیبت تبعیدشان به بردگی گرفته شدند، در حدود صد هزار برآورد شده اند.
بدینگونه بقیه بازماندگان ملت اندلس برای همیشه از شبه جزیره اسپانیا اخراج شدند و با انجام آن، آخرین بخش مصائب مورسکی‌ها یا عرب‌های مسیحی شده به پایان رسید و صفحه زندگانی ملتی که یکی از بزرگترین ملت‌های تاریخ بود و تمدن آن‌ها که یکی از ریشه‌دارترین تمدن‌ها به شمار می‌ رفت، درهم پیچیده شد.
منتقدین جدید اهمیت سیاستی را که اسپانیا در باره‌ی‌ نابودی ملت اندلس و تبعید مورسکی‌ها به عمل آورد، عملی مؤثر در رکود و بدبختی و انحطاط اسپانیا می‌دانند که حتی تا عصر ما هم اسپانیا نتوانسته است قد علم کند. در این نظر، پاره‌ای از نتایج مادی و ادبی ناشی از تبعید مورسکی‌ها و محرومیت اسپانیا از ثروت‌های عقلی و فنی و صنعتی که مورسکی‌ها داشتند، مترتب است.
آراء متفکران اسپانیائی در باره‌ی تبعید مورسکی‌ها و آثار مترتب بر آن، مختلف است. بعضی از آن‌ها آن را تقویت نموده و برای حفظ اسپانیا و تحقق‌یافتن وحدت قومی و دینی آن لازم می‌شمردند. بیشتر اینان روحانیون و نویسندگان متعصب هستند. برخی هم انتقاد نموده اند و این عمل را ضربت شدیدی برای عظمت اسپانیا و عقب ماندگی آن می‌دانند. از این عده است مورخ اجتماعی اسپانیا بکاتوسقی که می‌نویسد: «تبعید مورسکی‌ها یکی از زیان‌بخش‌ترین مصائبی است که به اسپانیا رسید. مسؤولیت بزرگی که متوجه فیلیپ سوم و مشاوران و اسلاف او شده است، درین خلاصه می‌شود که آن‌ها از مصالح مادی مورسکی‌ها حمایت ننمودند، تا راه‌های زندگی آرامش بخش را برای آن جمعیت کارگر، هموار سازند. آن‌ها آن نیرو یا زیرکی یا اراده را نداشتند که این طایفه‌ی شورشی را در اوقاتی که کینه‌ها میان غالب و مغلوب در اوج تصادم و کشمکش بود، رام کنند».
مورخ فلورثیوخانیر می‌گوید: «بیرون‌راندن مورسکی‌ها از نظر اقتصادی زیان‌بخش‌ترین دستور ویرانگری بود که بتوان تصور کرد. ممکن است در مبالغه‌ای که سیاست مدار بیگانه کاردینال رشیلیو گفته است: «زشت‌ترین حکم وحشیانه است که در اعصار سابق سابقه داشته است» قائل به مسامحه شد. حق اینست زیانی که اسپانیا از این راه برد چنان است که اگر بگوئیم تا کنون هم جبران نشده است، مبالغه نگفته ایم.
مورخ امریکائی دکتر لی که یکی از جدیدترین مصنفان در این باره است در این عبارت مختصر مصائب مورسکی‌ها را بدینگونه توصیف می‌کند: «تاریخ مورسکی‌ها تنها متضمن مصائب دردناک آن‌ها نیست، بل متضمن خلاصه اشتباهات و هواپرستی‌هائی است که دست به هم داده تا در حدود یک قرن به اسپانیا سرازیر شود، از آغاز عظمت آن در ایام شارل پنجم تا زمان ذلت آن در عصر کارلوس دوم»([8]).
مورخ اندلس یوسف کندی در پایان تاریخ خود، اخراج تأثرانگیز مورسکی‌ها را با این عبارت شاعرانه بیان می‌کند:
«بدینگونه آن ملت شجاع روشندل و مستعد، برای همیشه از سرزمین اسپانیا رخت بیرون کشید. ملتی که با همت وسعی خود، سرزمینی را که وزیگوت‌های بی‌وجود، به آن‌ها سپرده اند، با سرسبزنمودن آن و حفر قنات‌های متعدد زنده گرداندند.
ملتی که تمدنی به وجود آوردند که پرتوهای آن اروپا را نورانی نمود و علم و عرفان را در آن پخش کرد. ملتی که روح با شهامتش به طرز بی‌نظیری در همه اعمالش با عظمت و بزرگواری جلوه‌گر بود، و در نظر نسل بعدی رنگی از عظمت خارق العاده داشت. و آنچنان شجاعتی از خود نشان داد که گذشت زمان ما را به یاد آن می‌اندازد.
هیچ چیز در عالم باقی نخواهد ماند. این ملت وزیگوت ها را که به نظر می‌رسید طی قرن‌ها تا انتهای نسل‌ها دوام داشته باشد، طوری مغلوب ساختند که مانند اشباحی از میان رفتند، و امروز جهانگردان، بی‌هوده در بیابان‌های غمگین اندلس دنبال آن‌ها می‌گردند.
مسلمانان به طور ناگهانی همچون برقی که امواج هوا را می‌شکافد و پرتوهای آن در نقاط مختلف افق پخش می‌شود، سپس به سرعت فرو می‌نشیند، در اسپانیا پدید آمدند.
آری، آن‌ها در اسپانیا آشکار شدند، و به طور ناگهانی آن را با تمدن خود پر کردند، و ستاره‌ی مجد و عظمت ایشان در آن سرزمین از سلسله جبال پیرنه تا جبل الطارق و از اقیانوس اطلس تا سواحل بارسلون (برشلونه) درخشیدن گرفت.
ولی انگیزه‌ای که آن‌ها را به آزادی و استقلال رسانید کم کم فروکش کرد.
تن‌پروری و پشت سر انداختن فضائل اخلاقی پیشین و آز و شهوت پیوسته آن‌ها را عقب برد و موجبات سقوط و اضمحلال ایشان را فراهم آورد. این‌ها رفته رفته کاخ با عظمتی را که مردانی چون طارق بن زیاد و عبدالرحمن ناصر و محمد بن احمر بنا نمودند، تهدید به انهدام کردند، و موجب شدند که اختلافات داخلی نیروی آن‌ها را به تحلیل برَد و به نابودی سوق دهد.
میلیون‌ها عرب مسلمان با اموال و فنون خود، یعنی ثروت‌های دولت از اسپانیا خارج شدند. اسپانیائی‌ها چه چیزی را در جای آن پدید آوردند؟ نمی‌توانیم در این باره جوابی بدهیم جز آن که بگوئیم غمی همیشگی سراسر این سرزمین را که قبلا پر از نشاط و لبخند بود، فرو گرفته است. پاره‌ای از آثار اسف‌بار هست که پیوسته سایه‌ی‌ خود را بر آن نقاط وحشتناک افکنده است.
ولی با این وصف فریادی واقعی از اعماق این آثار و از قلب این ویرانه‌ها بلند است و آن نیز شرافت و مجد عرب مغلوب و نابودی و بدبختی اسپانیای غالب است».
سخنان استاد «لاین بول» که در مقدمه‌‌ی کتابش راجع به مسلمانان اسپانیا سخن می‌گوید چه زیبا و خواندنی است: «اسپانیا هشت قرن در دست مسلمانان بود، و پرتو تمدن درخشانش اروپا را فرو گرفته بود. با سعی و کوشش فاتحان اراضی پرنعمت آن را شکوفان نموده بود، و در دشت‌های پهناور آن، شهرهای بزرگ پدید آمد، ولی امروز راجع به عظمت گذشته‌ی آن چیزی جز اسامی. آری، فقط اسامی باقی نمانده است. از میان سایر اقطار اروپا تنها اسپانیا بود که ادبیات و علوم و فنون را به جهانیان تقدیم کرد.
شکوفه‌های علوم ریاضی و فلکی و گیاه‌شناسی و تاریخ و فلسفه و قانون‌گذاری جز در اسپانیای اسلامی نشکفت و فقط در آنجا بود که به ثمر رسید. آنچه باعث عظمت ملی می‌شود و انسان را به سعادت می‌رساند، و هرچیزی که بازگشت به ترقیاتی درخشان و تمدنی فروزان می‌کند، مسلمانان اسپانیا به آن رسیدند.
... عظمت اسپانیا با سقوط غرناطه از میان رفت، و برای مدتی کوتاه اشعه‌ای از پرتو تمدن اسلامی در سرزمینی که با حرارت آن را حفظ می‌کرد، ساطع گردید، سپس عظمت اعصار «فردیناند» و «ایزابیلا» و «شارل پنجم» و «فلییپ دوم» و «کلومبس» و «کورتیز» و «بنیرارو» روی به افوال نهاد تا با مرگ آن دولتی عظیم هم بمیرد.
آنگاه پرچم ویرانگر با حکومت دیوان تفتیش عقاید به اهتزاز در آمد، و از آن پس ظلمتی انبوه در اسپانیا حکمفرما گردید. کار به جائی رسید که پزشکان در سرزمینی که علوم آن در همه جا پرتو افکنده بود، از مرز جهل و بی‌خبری قدم فراتر نگذارده بودند. به علوم و فنون شهر اشبیلیه و طلیطله و المریه نیز خاتمه داد و صنایع آن را از میان برد، مراکز علمی و مدارس آن را در هم کوبید تا با زوال آن آثار اسلام را از میان بردارد.
شهرهای بزرگ ویران گردید، و خرمی دشت‌های سرسبز آن از میان رفت، دزدان و راهزنان و غارتگران جای دانشجویان و بازرگانان و جنگجویان را گرفتند. این بود میزان انحطاط اسپانیا بعد از بیرون‌راندن مسلمانان، و از اینجا نیز بدبختی و ذلت در ادوار تاریخی آن راه یافت»!
این بود دورنمائی از وضع اسف‌انگیز عرب‌های مسیحی‌شده اسپانیا، و سقوط تمدن اسلامی اندلس.


[1]- آتشگاه‌های دیوان تحقیق و تفتیش عقاید پانزده سال قبل از این زمان که از آن سخن می‌گوئیم، یعنی 1480م در «اشبیلیه» تأسیس شده بود.
[2]- بیازین یکی از محلات غرناطه، واقع در شمال غربی آن مقابل کاخ الحمراء بوده است، محله بیازین تاکنون نیز با بسیاری از آثار قدیمی در غرناطه جدید باقی است.
[3]- اخبار العصر فی انقضاء دولة بنی‌‌نصر – ص 54 – 55.
[4]- کوه بللنقه همان کوهی است که در اسپانیا معروف به Villeunga است.
[5]- Sierra Nevada یا کوه یخ که گاهی در تواریخ عربی نیز به همین نام خوانده می‌شود.
[6]- به زبان اسپانیائی Alpuxurras
[7]- تفصیل این مبارزه مؤثر را در دو کتاب ماه «نهایة الاندلس» و «تاریخ العرب المتنصرین» ببینید.
[8]- ما بسیاری از حواشی متفکرین و مورخین اسپانیائی و دیگران را در باره‌ی مصیبت تبعید مورسکی‌ها در کتاب (نهایة الاندلس) آورده ایم.


از کتاب:
صحنه‌های تکان‌دهنده در تاریخ اسلام (ترجمه فارسی مواقف حاسمه فی تاریخ الإسلام)، تألیف: محمد عبدالله عنان، ترجمه: علی دوانی
 
مصدر: سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی
IslamWebPed.Com



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

ابوبکر صدیق در جنگ ردّه، مردانه به میدان آمد و گفت: «أينقُصُ الدِّيْنُ وَأَنَا حَيٌّ؟» (مگر من مرده‌ام که دین ناقص شود؟)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 10208
دیروز : 5614
بازدید کل: 8800367

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010