سوره طه مکی و ١٣٥ آیه است
این سوره با مخاطب قرار دادن پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و آشنا کردن او به وظائف و حدود و ثغور تکالیف خود، آغاز میگردد و هم خاتمه میپذیرد ... این بدبختی نیست که بر او نوشته شده است، و این درد و رنج نیستکه باید بدان عذاب داده شود. بلکه این دعوت و تذکر و مژده رساندن و بیم دادن است. کار و بار آفریدگان پس از آن واگذار است به یزدان یگانهایکه جز او خدائی نیست. او بر ظاهر و باطن جهان نگاهبان و مراقب است. او از آشکارها و نهانیهای دلها آگاه است. خدائی است که چهرهها در برابرشکرنش میبرند و به خاک میافتند. همه مردمان، اعم از فرمانبرداران و نافرمانبرداران به سوی او برمیگردند ... لذا از سویکسانیکه حق و حقیقت را تکذیب میدارند وکفر میورزند،گناهی متوجه او نمیگردد، چون بر رسولان پیام باشد و بس. و بدان جهتکه آنان حق و حقیقت را دروغ مینامند و کفر و زندقه نشان میدهند، او بدبخت هم نمیگردد. میان سرآغاز و سرانجام سوره، داستان موسی (علیه السلام) عرضه میشود، و از حلقه رسالت تا حلقه زنجیره داستانگوسالهپرستی بنیاسرائیل را دربر میگیرد. بدانگاه که بنیاسرائیل از مصر بیرون میروند و گوسالهای را به خدائی میپذیرند! این بخش از داستان بهطور مفصل و مطول بیان میشود، بهویژه موقعیت مناجاتی که میان خدا و موسیکلیم درمیگیرد، و موقعیت جدال و ستیزیکه موسی و فرعون با یکدیگر داشتهاند و به پیکار همدیگر رفتهاند، و موقعیتی که مسابقه و مبارزه موسی و جادوگران پیدا میکند ... در لابلای داستان رعایت یزدان از موسی جلوهگر میآید، موسائی که یزدان خودش او را زیر نظارت خویش ساخته است، و برای خودش او را آراسته و پیراسته کرده است، و بدو و به برادرشگفته است:
(لا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى).
نترسید! من با شما هستم و (حرفهایشان را) میشنوم و (اعمالشان را) میبینم (و ایشان را از کشتن و آزار شما بازمیدارم). (طه/46)
داستان آدم سریع وکوتاه عرضه میشود. مرحمت خدا که پس از اشتباه آدم درمیرسد، و رهنمود خدا بدو، و آدمیزادگان را پس از یادآوریکردن و تذکر و بیم دادن به حال خود در انتخاب هدایت یا ضلالت رهاکردن، در این داستان برجسته و آشکار است.
صحنههای قیامت داستان را احاطه میکنند. انگار صحنههای قیامت مکمل چیزی هستند که در جهان والای فرشتگان در آغاز کار داستان آدم درگرفته است. انجا که مطیعان به بهشت برمیگردند، و دوزخیان رهسپار آتش دوزخ میشوند، برای تصدیق چیزی که به پدرشان آدم گفته شده است، در آن حال و احوالی که به زمین فرود میآید، پس از آن که شده است آنچه شده است.
بدین خاطر روند قرآنی در این سوره دو مرحله را میپماید: مرحله نخستین متضمن سرآغاز سوره است که با مخاطب قرار دادن پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) میآغازد:
(مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى . إِلا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشَى ...).
(ای پیغمبر!) ما قرآن را برای تو نفرستادهایم تا (از غم ایمان نیاوردن کافران، و نپذیرفتن شریعت یزدان) خویشتن را خسته و رنجور کنی. لیکن آن را برای پند و اندرز کسانی فرستادهایم که از خدا میترسد (و از او اطاعت میکنند). (طه/2و3)
به دنبال آن، داستان موسی می آید به عنوان نمونه کاملی از رعایت خداوند سبحان از بنده ای از بندگانی که ایشان را برای تبلیغ رسالت و رساندن دعوت خود بر میگزیند، و آنان به وسیله آن رسالت و دعوت بدبخت نمی شوند، چون تحت حمایت و رعایت او قرار میگیرند.
مرحله دوم، صحنههای قیامت و داستان آدم را دربر دارد. این صحنهها و داستان هر دو در مسیر سرآغاز سوره و مسیر داستان موسی حرکت میکنند. آنگاه سرانجام سوره همسان سرآغار سوره حرکت میکند و با آن هماهنگ و با فضای سوره همنوا میشود.
این سوره سایه ویژهای دارد که سراسر فضای آن را فرامیگیرد ... سایه آسمانی بزرگواری است. دلها در برابرش کرنش میبرند، و جانها در زیر آن میآرامند، و چهرهها در مقابل آن بر خاک میافتند ... این سایه، سایهای است که تجلی یزدان مهربان بر وادی مقدس و بر بنده خود موسی میافکند، در آن مناجات طولانی و در آن حالکه شب آرام است و موسی تنها، و سراسر هستی همآوا با آن راز و نیاز طولانی میگردد ... این سایه، همان سایهای است که تجلی خداوندگاری که قیومت جهان را دارد بر موقعیت همایش سترگ آخرت میاندازد:
(وَخَشَعَتِ الأصْوَاتُ لِلرَّحْمَنِ فَلا تَسْمَعُ إِلا هَمْسًا).
و صداها به سبب (جلال و شکوه خداوند) مهربان فروکش میکند، و جز صدای آهسته (و پنهان در زیر لبان، چیزی) نمیشنوی. (طه/108)
(وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ).
(در آن روز همه) چهرهها در برابر خداوند باقی و جاویدان، و گرداننده و نگهبان جهان (همچون اسیران) خضوع و خشوع میکنند و کرنش میبرند. (طه/111)
آهنگ موسیقی سراسر سوره، در همچون فضائی از سرآغاز سوره تا سرانجام آن با نوای آرام و دلپسند و جانپروریکه با مد و کشش الف مقصورهایکه تقریبا قافیه سراسر سوره است، ادامه پیدا میکند.
*
(طه . مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى . إِلا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشَى . تَنْزِيلا مِمَّنْ خَلَقَ الأرْضَ وَالسَّمَاوَاتِ الْعُلا . الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى . لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَى . وَإِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى . اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ لَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى).
طا.ها. (ای پیغمبر!) ما قرآن را برای تو نفرستادهایم تا (از غم ایمان نیاوردن کافران، و نپذیرفتن شریعت یزدان) خویشتن را خسته و رنجور کنی. لیکن آن را برای پند و اندرز کسانی فرستادهایم که از خدا میترسند (و از او اطاعت میکنند). از سوی کسی نازل شده است که زمین و آسمانهای بلند را آفریده است. خداوند مهربانی (قرآن را فروفرستاده) است که بر تخت سلطنت (مجموعه جهان هستی) قرار گرفته است (و قدرتش سراسر کائنات را احاطه کرده است). ازآن او است آنچه درآسمانها و آنچه در زمین و آنچه در میان آن دو و آنچه در زیر خاک (از دفائن و معادن) است. (ای پیغمبر!) اگر آشکارا سخن بگوئی (یا پنهان، برای خدا فرق نمیکند) و نهانی (سخن گفتن تو با دیگران را) و نهانتر (از آن را که سخن گفتن تو با خودت و خواطر دل است) میداند. او خدا است و جز خدا معبودی نیست. او دارای نامهای نیکو است. سرآغاز آرام و دلپسند و خوشایندی است. با حروف مقطعه «طا.ها» میآغازد، تا انسان را متوجه سازد که این سوره، همانند این قرآن، از همچون حروفی فراهم آمده است. در این باره در سرآغاز برخی از سورهها سخن گفتیم. در اینجا دو حرف انتخاب گردیده است که با آهنگی همچون آهنگ سوره پایان میپذیرند، و کوتاه خوانده میشوند و بدانها مد و کشش داده نمیشود تا آوا و نوا نیز هماهنگگردد.
به دنبال این دو حرف سخن از قرآن میرود، بدانگونه که در سورههائی این چنین استکه با حروف مقطعه میآغازند. سخن از قرآن به شکل مخاطب قرار دادن پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) صورت میگیرد:
(مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى).
(ای پیغمبر!) ما قرآن را برای تو نفرستادهایم تا (از غم ایمان نیاوردن کافران، و نپذیرفتن شریعت یزدان) خویشتن را خسته و رنجور کنی.
ما قرآن را برای تو نازل نکردهایم تا منتهی به بدبختی تو شود یا به سبب آن به بدبختی افتی. ما قرآن را نازل نکردهایم تا با تلاوت و تعبد بدان بدبخت شوی تا بدانجاکه رنج و زحمت تو از اندازه تاب و توان تو تجاوزکند، و باعث مشقت توگردد و بر درد سر تو بیفزاید. قرآن برای پند و اندرز و یاد و یادآوری، ساده و آسان است، و وظائف و تکالیف آن از تاب و توان انسانها فراتر نمیرود، و بر تو تحمیل نمیکند مگر چیزی راکه در دائره وسع تو است، و بر تو واجب نمیگرداند مگر چیزی راکه در توان تو است، و تعبد بدان و پرستش برابر آن در حدود تاب و توان انسان نعمت است و بدبختی نیست، و فرصتی است برای پیوند گرفتن و تماس پیداکردن با جهان والای فرشتگان، و مدد و یاری جستن از قدرت و قوت یزدان، و اطمینان پیداکردن و احساس خشنودی و الفت و رسیدن به قرب خداوند سبحان را در خود سراغ یافتن.
ما قرآن را بر تر نازل نکردهایم تا تو به سبب ایمان نیاوردن مردمان بدان بدبخت شوی. تو که مامور و موظف نیستی ایشان را بر پذیرش ایمان وادارکنی، و براثر حسرت خوردنها و ناله سر دادنهای خود بر ایشان رنجور وگرفتار شوی. این قرآن جز برای تذکر دادن و یادآوری کردن و بیم دادن و ترساندن نیست:
(إِلا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشَى).
لیکن آن را برای پند و اندرز کسانی فرستادهایم که از خدا میترسند (و از او اطاعت میکنند).
کسی که میترسد پند میگیرد وقتیکه تذکر داده میشود، و از خشم و عذاب خدا برحذر میگردد. وقتی هم ترسید و برحذرگردید از خدا طلب آمرزش مینماید.
وظیفه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) هم در اینجا پایان میپذیرد. چه گشودن دریچههای دلها، و سیطره یافتن بر دلها و جانها، بر عهده پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) نیست. بلکه این کار واگذار به آفریدگاری است که این قرآن را نازل فرموده است. او است که سراسر جهان را میپاید و مراقبت مینماید، و بر نهانیهای دلها و اسرار دنیا احاطه دارد:
(تَنْزِيلا مِمَّنْ خَلَقَ الأرْضَ وَالسَّمَاوَاتِ الْعُلا. الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى. لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَى).
از سوی کسی نازل شده است که زمین و آسمانهای بلند را آفریده است. خداوند مهربانی (قرآن را فروفرستاده) است که بر تخت سلطنت (مجموعه جهان هستی) قرار گرفته است (و قدرتش سراسر کائنات را احاطه کرده است). ازآن او است آنچه در آسمانها و آنچه در زمین و آنچه در میان آن دو و آنچه در زیر خاک (از دفائن و معادن) است.
آن کسیکه قرآن را نازلکرده است او استکه زمین و آسمانها را آفریده است ... آسمانهای بلند و برافراشته را ... چه قران یک پدیده جهانی است بسان زمین و آسمانها. از جهان والای فرشتگان نازل گردیده است. روند قرانی میان قوانینیکه بر جهان فرمانروا است، و میان قوانینیکه قرآن آنها را با خود آورده است، ارتباط برقرار میکند. همچنین سایه آسمانهای بلند و برافراشته و زمین را با سایه قرآنیکه از جهان والای فرشتگان به زمین نازل میگردد، هماهنگ مینماید. آن کسیکه قرآن را از جهان والای فرشتگان نازلکرده است، و زمین و آسمانهای بلند و برافراشته را آفریده است، او خداوند «رحمان» و مهربان است. او قران را بر بنده خود نازل نکرده است تا مایه بدبختی ویگردد. صفت رحمان و مهربان در اینجا آشکار و برجسته جلوهگر میآید تا بدین معنی اشاره داشته باشد. او بر سراسر جهان مراقبت و نظارت دارد:
(عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى).
بر تخت سلطنت (مجموعه جهان هستی) قرار گرفته است (و قدرتش سراسر کائنات را احاطه کرده است).
استواء، یعنی قرارگرفتن،کنایه از نهایت سیطره و چیرگی است.کار و بار مردمان در این صورت به خدا واگذار است، و وظیفه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) هم جز یادآوری کردن و تذکر دادن بهکسی نیستکه میترسد و میهراسد.
همراه سیطره و چیرگی، فرمانروائی و فراگرفتن است:
(لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَى).
ازآن او است آنچه در آسمانها و آنچه در زمین در میان آن دو و آنچه در زیر خاک (از دفائن و معادن) است. صحنههای هستی در تعبیر بهکارگرفته میشود تا معنی فرمانروائی و فراگرفتن به شکلی جلوهگر و آشکارگردد که تصور بشری بتواند آن را درک و فهمکند.کار و بار بسی بزرگتر از این است. آنچه درگستره هستی است متعلق به خدا است و بسیار بزرگتر است از آنچه در آسمانها، و از آنچه در زمین، و از آنچه در میان آن دو، و از آنچه در زیر خاک است.
علم خدا فرامیگیرد هرآنچه راکه فرمانروائی او بر آن حاکم و فرمانروا است.
(وَإِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى).
(ای پیغمبر!) اگر آشکارا سخن بگوئی (یا پنهان، برای خدا فرق نمیکند) و نهانی (سخن گفتن تو با دیگران را) و نهانتر (ازآن را که سخن گفتن تو با خودت و خواطر دل است) میداند.
تعبیر قرآنی میان ،سایهای که این آیه میاندازد:
(لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَى).
و میان سایهای که آیه بعدی میاندازد:
(وَإِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى).
هماهنگی برقرار میکند ... میان آنچه در جهان آشکار و نمودار است با سخنانیکه آشکار و نمودار است، و میان آنچه در زیر خاک پنهان و پوشیده است با آنچه در سینهها پنهان و پوشیده است، هماهنگی برقرار میسازد. آنچه در سینهها پنهان و پوشیده است چه سر و راز باشد و چه نهانتر و پنهانتر از آن. این هم شیوه هماهنگی قرآنی در به تصویر کشیدن است. سر پنهان است. چیزیکه از سر پنهانتر باشد درجات پنهان بودن و پوشیده بودن را به تصویر میکشد. همچنین است حال و احوال چیزهائیکه زیر چینهای خاک زمین است. خطاب به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) است تا دلش بیارامد به اینکه پروردگارش با او است و صدایش را میشنود، و او را تنها رها نمیکند تا با این قرآن بدبخت شود و به رنج بیفتد، و بدون تکیهگاه و پشتیبان با کافران رویاروی گردد. اگر پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) خدا را آشکارا فریاد میدارد و بهکمک میخواند، اوکه آگاه از پنهان و مطلع از پنهانتر و فراتر از آن است. دل وقتیکه نزدیکی به خدا را احساس میکند، و متوجه میگرددکه خدا راز و زمزمه مناجات او را میداند، اطمینان مییابد و خشنود میشود، و با این نزدیکی و قرب مانوس میگردد، و دیگر از عزلت وگوشهگیری در میان تکذیبکنندگان دشمن دین به هراس نمیافتد، و در میان کسانی که از لحاظ عقیده و شعور با او مخالف هستند احساس غربت نمیکند.
روند قرآنی این سرآغاز را با اعلان وحدانیت خدا بعد از اعلان قیمومت و مراقبت و مالکیت و علم و آگاهی خدا خاتمه میبخشد:
(اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ. لَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى).
او خدا است و جز خدا معبودی نیست. او دارای نامهای نیکو است.
واژه «الحسنی: نیکو» در هماهنگ کردن آواها و نواها شرکت میورزد، همانگونه که در هماهنگ کردن سایهروشنها شرکت میورزد. سایهروشنهای رحمت و قرب و رعایت ... سایهروشنهائیکه فضای این سرآغاز و فضای سراسر سوره را فرامیگیرد.
*
آنگاه خدا سرگذشت موسی را برای پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) خود روایت میفرماید، به عنوان انسان نمونهای که از میان برگزیدگان مورد رعایت خدا است، برگزیدگانی که برای حمل دعوت او انتخاب میگردند. داستان موسی بیش از همه داستانها در قرآن آمده است، و در حلقههائی ذکر گردیده است که با موضوع سورهای که در آن و در فضا و در سایهروشن آن عرضه میشود مناسبت دارد. تاکنون حلقههائی از آن در سورههای بقره و مائده و اعراف و یونس و اسراء وکهف ذکرگردیده است ... اینها هم جدای از اشارههائی استکه در سورههای دیگری بدان اشاره شده است.
آنچه در سوره مائده آمده است تنها یک حلقه است، حلقه توقف بنیاسرائیل در جلو سرزمین مقدسیکه بدان وارد نمیشوند چون در آنجا مردمان زورمندی هستند. در سورهکهف نیز یک حلقه از آن آمده است، حلقه ملاقات موسی با بنده شایسته و بایسته خدا و ماندن موسی با او برای مدتی ...
امّا در سورههای بقره و اعراف و یونس، و در این سوره که سوره طه است، حلقههای زیادی از زنجیره این داستان در آنها آمده است. ولیکن این حلقهها در سورهای با سوره دیگری فرق دارد. حلقههایی که عرضه میگردد گوناگون و جوراجور است، همانگونه هم جوانبیکه برای هماهنگی با رویکرد سوره عرضه میشود یکی با دیگری مختلف است.
در سوره بقره بر داستان موسی سرگذشت آدم پیشی گرفته است. در این سرگذشت از بزرگداشت آدم در میان گروه فرشتگان، و پیمان خدا با او برای خلیفهگری در زمین، و لطف و فضلیکه پس ازگذشت از خطا و لعزش او در حق وی شده است، سخن رفته است ... آنگاه داستان موسی و بنیاسرائیل بیان شده است برای تذکر نعمت خدا بدیشان، و یادآوری عهد و پیمانیکه خدا با آنان بسته است ... نجات دادن ایشان از دست فرعون و فرعونیان، درخواست آب و برجوشیدن چشمهها برایشان، بهرهمند گردیدنشان از خوراک گزنجبین و بلدرچین، وعده گذاشش موسی، عبادت بنیاسرائیل برای گوساله پس از رفتن موسی به میعادگاه، سپس مورد مغفرت خدا قرارگرفتن ایشان، پیمان گرفتن خدا از ایشان در زیرکوه، بعدا تعدی و تجاوز ایشان از مرز قوانین در روز شنبه، و داستانگاو ... به میان میآید.
در سوره اعراف پیش از داستان موسی (علیه السلام) تکذیبکنندگان آیات و معجزات الهی بیم داده میشوند و تهدید میگردند. سپس داستان موسی میآغازد با حلقه رسالت، و در این حلقه از معجزات عصا و ید بیضا، و جریان طوفان و ملخ و شپشک و قورباغه و خون سخن رفته است. سپس از حلقه جادوگران به طور مشروح سخن گفته شده است. از پایان کار فرعون و فرعونیان تکذیبکننده، و از سرگذشت گوسالهپرستی بنیاسرائیل در غیبت موسی، سخن به میان آمده است. داستان هم به پایان میآید با اعلانی که در آنگفته شده است: کسانی که از پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) امّی پیروی میکنند رحمت و هدایت خدا را به ارث میبرند.
در سوره یونس نیز پیش از داستان موسی (علیه السلام) از محلهای نقش زمینگردیدن و نابود شدن تکذیبکنندگان سخن میرود. سرگذشت موسی از حلقه رسالت میآغازد و با عرضه صحنه جادوگران، و هلاک فرعون و فرعونیان خاتمه مییابد.
و امّا در اینجا در سوره طه، سرآغاز سوره بر داستان موسی (علیه السلام) پیشی میگیرد، سرآغازیکه رحمت و رعایت خدا را برملا میدارد درباره کسی که او را برای رسالت و تبلیغ دعوت خود برمیگزیند. داستان موسی با این سایهروشن آمده است و با صحنه مناجات میآغازد، و نمونههائی از رعایت خدا در حق موسی (علیه السلام) و استوار برجای داشتن او و پشتیبانی کردن از او را دربر دارد. به رعایت و حمایتی نیز اشاره میکندکه درکودکی از موسی شده است و وی را پائیده است و نگاهبانی و نگاهداری کرده است:
(وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي).
من محبت خود را بر تو افکندم (بدانگونه که هرکس تو را ببیند بیاختیار دوستت داشته باشد). هدف هم این بود که تحت نظارت و رعایت من چنان که باید پرورش یابی. (طه/٣٩)
بگذار حلقههای زنجیره داستان را پیگیریکنم بدانگونه که داستان در روند قرآنی آمده است.
*
(وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى . إِذْ رَأَى نَارًا فَقَالَ لأهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى).
آیا خبر (سرگذشت شگفت) موسی (با فرعون) به تو رسیده است؟ وقتی (در دل شب تاریک، به هنگام مراجعت از مدین به مصر، از دور) آتشی را دید و به خانواده خود کفت: اندکی توقف کنید که آتشی دیدهام. امیدوارم از آن آتش، شعلهای برایتان بیاورم، یا این که در دور و بر آتش راهنمائی را بیابم (و راه را از او بپرسم).
(وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى).
آیا خبر (سرگذشت شگفت) موسی (با فرعون) به تو رسیده است؟.
آیا متوجه گردیدهای که چه رعایت و حمایتی خدا از کسیکرده استکه او را برگزیده است و هدایت بخشیده است؟
هان! این موسی (علیه السلام) است که در راه میان مدین و مصر درکنار کوه طور است. هان! این او است که اهل و عیال خود را برمیگرداند پس از آن که زمان پیمان او با پیغمبر خدا شعیب سپری گردیده است. پیمانیکه متضمّن این بود که شعیب یکی از دختران خود را به ازدواج او درآورد، در مقابل اینکه موسی هشت یا ده سال برای او کار بکند. ارجح این است که ده سال را به پایان رسانیده است، و آنگاه به دل اوگذشته است که شعیب را به درود گوید و خودش با همسرش جداگانه و مستقل زندگیکند، و به شهر و دیاری برگرددکه در آن رشد پیدا کرده است، و قوم و قبیلهاش بنیاسرائیل در آنجا زیر تازیانهها و قهر و غضب فرعون قرار گرفتهاند.
چرا موسی برگشته است؟ مگر نه اینکه از مصر رانده شده است، چون یک نفر قبطی را در آنجاکشته است بدانگاه که دیده است او با یک نفر بنیاسرائیلی جنگیده است، و به ترک مصرگفته است و از آنجا گریخته است، و بنیاسرائیل هم در آنجا به انواع عذاب و به اقسام شکنجه و آزارگرفتار آمدهاند؟ مگر او که داماد شعیب است و درکنار او در مدین بسر برده است و شعیب او را و همسرش راکه یکی از دو دختر او بوده است پناه نداده است و در امن و امان و آرامش و اطمینان بسر نمیبرده است؟
آخر این جاذبه و کشش میهن وکسان استکه خداوند توانا آن را پرده نمایش چیزی میسازدکه موسی را برای بازی کردن نقشهائی در آن اماده میسازد ... ما هم بر این منوال و بدین روال در این زندگی میجنبیم و میپوییم. عشقها، شورها، نداهای درونها، چشم دوختها و امید بستنها، طمعها و آزها، دردها، دلبستگیها و ... ما را به پویش وکوشش میاندازد ... همه اینها نیز اسباب ظاهری برای هدفی نهان در زوایای دل و جان هستند، و پردهای میباشند که چشمها آن را میبینند ولی دستی را نمیبینندکه آن پرده را گرفته است و فراچشم دیدهها گرفته است. این دست را چشمهای سر و چشمهای درون نمیبینند و آن را درک و فهم نمیکنند. این دست، دست گرداننده جهان و مراقب اوضاع و احوال و چیره و توانا بر هستی و ادارهکننده آن است.
بدینگونه موسی برگشته است. این گونه هم راه را در صحرا گمکرده است. با او همسرش و چهبسا خدمتگزاری نیز باشد. راه را گمکرده است و شب نیز بسی تاریک است. بیابان برهوت درپیش و سرگردانی فراخ و وسیع است. این را از اینگفتارش خطاب به اهل و عیالش میفهمیم:
(امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى).
اندکی توقف کنید که آتشی دیدهام. امیدوارم از آن آتش، شعلهای برایتان بیاورم، یا این که در دور و بر آتش راهنمائی را بیابم (و راه را از او بپرسم).
بیاباننشینان طبق آداب و رسومیکه دارند بر بلندیهای زمین آتش میافروزند، تا مسافر بیابانی آن را از دور ببیند و در بیابان سرگشته نگردد، و آتش راهنمای او در مسیر راه باشد، یا بیاید از پذیرائی و مهمانی بهرهمند شود، وکسی را بیابدکه راه را بدو نشان دهد.
موسی (علیه السلام) آتش را در بیابان دید. شاد گردید. رفت تا از آن شعلهای را بیاورد، و اهالی خانواده، خود را با آن گرمکنند. چه شب سرد بود. شبهای بیابان سرد و خشک است. یا درکنار آتش کسی را بیابدکه او را راهنمائی کند، و یا اینکه در پرتو شعلههائیکه از آن آتش برمیگیرد راه را بسپرد.
موسی رفت تا شعلهای از آتش را بخواهد، یا راهنمائی برای شبروی بیابد ... ولیکن با حادثه ناگهانی بزرگی رویاروی گردید. آتشی استکه گرم میکند، امّا نه بدنها را بلکه ارواح را. آتشی است امّا نه برای شبروی، وبلکه برایکوچ بزرگ:
(فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَى. إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى. وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى. إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي. إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى. فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَنْ لا يُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَى).
هنگامی که به کنار آتش رسید، (از سوئی) ندا داده شد: ای موسی! بدون شک من پروردگار تو میباشم. کفشهایت را از پا بیرون بیاور، چراکه در سرزمین پاک و مبارک «طوی» هستی. من تو را (برای مقام رسالت) برگزیدهام، پس گوش فراده بدانچه وحی میشود (تا آن را خوب بیاموزی و به قوم خود برسانی). من «الله» هستم، و معبودی جز من نیست، پس تنها مرا عبادت کن، (عبادتی خالص از هرگونه شرکی)، و نمار را بخوان تا (همیشه) به یاد من باشی. رستاخیز بهطور قطع خواهد آمد. من میخواهم (موعد) آن را (از بندگان) پنهان دارم تا (مردمان در حالت آمادهباش دائم بوده، و درضمن به سبب مخفی بودن قیامت آزادی عمل داشته باشند، و سرانجام) هر کسی در برابر تلاش و کوشش خود جزا و سزا داده شود. (ای موسی!) نباید تو را از (ایمان به قیامت و آمادگی برای) آن بازدارد کسی که بدان باور نداشته و از هوا و هوس خویش پیروی مینماید، که هلاک خواهی شد.
دل میخکوب میشود، و وجود به لرزه میافتد، وقتی که انسان تصور میکند -بلی تنها وقتیکه تصور میکند - این صحنه را ... موسی در بیابان برهوت تک و تنها است. شب تاریک است. تاریکی فراگیر است. سکوت خیمه زده است. موسی به سوی آتشی میرود که آن را در جانبی ازکوه طور دیده است. گذشته از اینها سراسر جهان پیرامون او هماوا این ندا را تکرار می کند.
(إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى . وَأَنَا اخْتَرْتُكَ).
بدون شک من پروردگار تو میباشم. کفشهایت را از پا بیرون بیاور، چرا که در سرزمین پاک و مبارک «طوی» هستی. من تو را (برای مقام رسالت) برگزیده ام ...
این ذره کوچک محدود، با ذات ذوالجلالی روبرو میشودکه چشمها او را نمیبینند. آن ذات ذوالجلالی که زمین و آسمانها در برابر او ناچیزند. موسی دریافت میدارد. آن ندای آسمانی را با این وجود بشری دریافت میدارد ... امّا چگونه؟ چگونه دریافت میدارد اگر لطف خدا نباشد؟
این لحظهای استکه همه انسانها در آن اوج میگیرند و بزرگوار میشوند. همه انسانهاکه در موسی (علیه السلام) مجسم میگردند. برای هستی بشری این بسکه بتواند از آن فیض لحظهای دریافت دارد. برای انسانها این بس است که در وجودشان استعدادی برای همچون پیوندی به شکلی از اشکال باشد ... چگونه؟ ما نمیدانیم چگونه! چه خرد بشری در اینجا نمیتواند درک و فهم نماید و داوری انجام دهد و حکم صادر کند. تنها چیزیکه میتواند بکند این است که حیران بایستد و ببیند و ایمان بیاورد.
(فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَى . إِنِّي أَنَا رَبُّكَ).
هنگامی که به کنار آتش رسید، (از سوئی) ندا داده شد: ای موسی! بدون شک من پروردگار تو میباشم ....
ندا داده شد! ذکر مطلب با همین فعل مجهول ... ممکن نیست نه منبع و منشا ندا را معین، و نه جهت و رویکرد ندا را مقرر، و نه شکل و نه چگونگی آن را تعیینکرد، و نه میتوان گفت موسی چگونه شنیده است یا چگونه دریافت داشته است ... موسی به شکلی نامعلوم ندا داده شد، و به شکلی نامعلوم دریافت داشته است. این کار هم کار خدا است و به وقوع آن ایمان داریم، و از چگونگی آن نمیپرسیم. زیرا چگونگی آن در فراسوی اسباب و ابزار درک و فهم انسان قرار دارد و از تصور و تدبر او فراتر است.
(یا مُوسی إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى).
ای موسی! بدون شک من پروردگار تو میباشم. کفشهایت را از پا بیرون بیاور، چرا که در سرزمین پاک و مبارک «طوی») هستی.
تو در پیشگاه والای خدا هستی، پاهایت را لختکن. تو در سرزمینی هستی، که دیدار مقدس بر آن تجلی میکند، پس باکفشهایت بر آنجا پا مگذار.
(وَأَنَا اخْتَرْتُكَ).
من تو را (برای مقام رسالت) برگزیدهام.
وای! چه بزرگداشتی است! چه بزرگداشتی که خدا خودش کسی را برگزیند! بندهای از بندگان خود را برگزیندکه فردی از میان مجموعه بیشمار انسانها است ... مجموعه بیشماری که بالای سیارهای از سیارهها زندگی میکنند، سبارهای که ذرهای در میان مجموعه سیارهها است. مجموعهای از سیارهها نیز ذرهای در میان جهان بزرگی استکه خدا خطاب بدو فرموده است: باش ... پس شده است!.. امّا چه هست این رعایت و عنایت خدای مهربان در حق این انسان است! بعد از اعلان تحریم و انتخاب موسی، و آمادگی بخشیدن بدو و مهیاکردن او با دستور بهکندن کفشهایش، بیدار باش دریافت درمیرسد:
(فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى).
پس گوش فراده، بدانچه وحی میشود (تا آن را خوب بیاموزی و به قوم خود برسانی).
آنچه وحی میشود در سه چیز مربوط به هم خلاصه میگردد: اعتقاد به وحدانیت، و توجه به عبادت، و ایمان به قیامت. اینها پایههای بنیادین رسالت یگانه خدا هستند.
(إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي . إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى . فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَنْ لا يُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَى).
من «الله» هستم، و معبودی جز من نیست، پس تنها مرا عبادت کن، (عبادتی خالص از هرگونه شرکی)، و نماز را بخوان تا (همیشه) به یاد من باشی. رستاخیز بهطور قطع خواهد آمد. من میخواهم (موعد) آن را (ار بندگان) پنهان دارم تا (مردمان در حالت آمادهباش دائم بوده، و درضمن به سبب مخفی بودن قیامت آزادی عمل داشته باشند، و سرانجام) هر کسی در برابر تلاش و کوشش خود جزا و سزا داده شود. (ای موسی!) نباید تو را از (ایمان به قیامت و آمادگی برای) آن بازدارد کسی که بدان باور نداشته و از هوا و هوس خویش پیروی مینماید، که هلاک خواهی شد.
و امّا الوهیت یگانه بنیاد عقیده است. خداوند متعال در ندا دادن موسی (علیه السلام) این الوهیت یگانه را با همه تاکیدها موید میسازد:
با اثبات موکد:
(إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ).
من «الله» هستم.
با انحصاریکهاز نفی و استثناء حاصل میگردد:
(لا إِلَهَ إِلا أَنَا).
نیست معبودی جز من.
اولی اثبات الوهیت برای خدا است، و دومی نفی الوهیت از هرکسی و هر چیزی جز خدا است ... عبادت مترتب بر الوهیت است. عبادت شامل روکردن به خدا در همه تلاشها وکوششهای زندگی است. ولی آنچه از آنها بسیار شایان ذکر است نماز است:
(وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي).
نماز را بخوان تا (همیشه) به یاد من باشی.
زیرا نمازکاملترین شکل از اشکال عبادت است، و همچنینکاملترین وسیله از وسائل ذکر و یاد خدا است. چراکه نماز مختص به این هدف است، و از همه شرائط و ظروف دیگر میپردازد، و جان در آن تنها برای این هدف آماده میگردد، و خود را جمعوجور فقط برای ارتباط با خدا میسازد.
و امّا قیامت، موعدی است که انتظار آن میرود برای سزا و جزای کامل و دادگرانهای که جانها بدان رو میکنند و حساب آن را میدارند، و راه را میسپرند در حالیکه از لغزش خویشتن را میپایند و محاسبه آن را مینمایند و از آن میهراسند ... یزدان سبحان آمدن قیامت را موید میفرماید:
(إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ).
رستاخیز بهطور قطع خواهد آمد.
خدا نزدیک است آمدن رستاخیز را پنهان دارد. آگاهی مردمان از رستاخیز اندک است. آگاهی ایشان تنها آن اندازه استکه خدا آنان را از آن باخبرکرده است بدان اندازهکه حکمت او اقتضاء نموده است و مصلحت در اطلاع و در عدم اطلاع ایشان بوده است ... مجهول عنصر اساسی در زندگی انسان و در هستی روانی او است. باید مجهول در زندگی مردمان باشد تا بدان چشم بدوزند. اگر همه چیز برای آنان پیدا و عیان بود - در حالیکه خودشان همین فطرت و سرشت را میداشتند - تلاشها و کوششهای ایشان متوقف میگردید و زندگی آنان میگندید. ولی آنان با این سرشتی که هم اینک دارند به دنبال مجهول راه میافتند. خویشتن را میپایند و به آرزو می نشینند، و میآزمایند و میآموزند، و نهانیهای نیروهای خود و نیروهای جهان پیرامون خود راکشف و برملا میسازند، و نشانههای خدا و معجزات او را در درونهای خویش و در آفاق جهان بیرون میبینند، و در زمین آنچه خدا بخواهد ابداع میکنند و میسازند ... هماینک که دلهایشان و احساسها و شعورشان آویزه قیامتی است که موعد آن ناپیدا است، ایشان را از تشویق و پریشانحالی میپاید و محافظت مینماید. چون آنان نمیدانند که قیامت چه وقت میآید و سر میرسد، پیوسته خود را میپایند و برحذر مینمایند و آمادگی و بیدارباش همیشگی را خواهند داشت. این هم نصیب کسی میگرددکه فطرت او سالم مانده باشد و از راستای راه راست منحرف نگردیده باشد. ولی کسیکه فطرت او تباهیگرفته است و به راه هوا و هوس خود افتاده است، قطعا سقوط میکند و فرومیافتد، و فرجام او هلاک و نابودی است:
(فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَنْ لا يُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَى).
(ای موسی!) نباید تو را از (ایمان به قیامت و آمادگی برای) آن بازدارد کسی که بدان باور نداشته و از هوا و هوس خویش پیروی مینماید، که هلاک خواهی شد. پیروی از هوا و هوس استکه تکذیبکردن قیامت را پدید میآورد. چه فطرت سالم خود به خود ایمان دارد به این که زندگی دنیا بهگونهای نیستکه انسانیت در آن بهکمال خود برسد، و دادگری در آن به تمام وکمال صورت پذیرد. به ناچار باید زندگی دیگری باشدکه در آنکمال مقدر و مقرر برای انسان، و عدالت و دادگری مطلق در جزا و سزای اعمال صورت بگیرد.
*
این مرحله نخستین ندای آسمانی استکه همه جنبهها وگوشههای هستی با آن همآوا میشود و یزدان سبحان اصول و ارکان توحید را به بنده برگزیده خود میرساند و پیام میدارد. قطعاً موسی (علیه السلام) باید خود را فراموش کرده باشد و آنچه را که برای آن نیز آمده است فراموش نموده باشد، تا آن صدای آسمانی را بپاید و بدان گوش جان فرانماید که او را ندا درداده است و فریاد داشته است. تا اینکه رهنمون قدسی را بشنود، رهنمونیکه دریافت، داشته است. در آن حال و احوالی که موسی غرق در چیزی بودکه بود، و در وجودش ذرهای نبود متوجه چیزی جز خدا باشد، ناگهان پرسشی از او میشود، پرسشیکه نیازی به پاسخی ندارد:
(وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى).
ای موسی! در دست راست تو چیست؟.
آنچه در دست راست او است عصای او است. ولیکن او کی از عصایش خبر دارد؟ عصا را به یاد میآورد و پاسخ می دهد:
(قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى).
گفت: این عصای من است. بر آن تکیه میکنم و با آن گوسفندانم را میرانم و برای آنها برگ میریزم، و نیازهای دیگری را با آن برآورده میکنم.
پرسش از کار عصایی که در دست راست داشت نبود. بلکه پرسش از چیزی بود که در دست راست داشت. ولیکن موسی چنین فهمیدکه از ماهیت عصا پرسش نمیشود، چون واضح و روشن استکه عصا چیست. بلکه سوال ازکار عصایی است که به همراه دارد. این استکه پاسخ را بدانگونه میدهد.
این نهایت چیزی استکه موسی از آن عصا میداند: بر آن تکیه میکند، و با آن برگهای درختان را میزند تا فروافتند وگوسفندان آنها را بخورند. اوگوسفندان را برای شعیب میچرانید. گویند: موسی گلهای از گوسفندان را در برگشت با خود آورده است، گوسفندانی که سهم او بودهاند ... موسی توضیح میدهد که اهداف دیگری از این قبیل را با آن عصا برآورده میکرده است که آنها را خلاصه کرده است و برنشمرده است. زیرا آنچه را ذکر کرده است نمونهای از آنها است.
ولیکن هماینک خداوند توانای متعال با این عصائیکه در دست او است کاری را انجام میدهدکه بر دلی نگذشته است! این کار برای آماده کردن او برای عهدهداری وظیفهای بس بزرگ است:
(قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَى . فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَى . قَالَ خُذْهَا وَلا تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الأولَى).
موسی فوراً عصا را انداخت، و ناگهان مار بزرگی شد و به سرعت راه افتاد. (خدا به موسی) فرمود: آن را بگیر و مترس! ما آن را به هیئت اول و حالت نخستین خود بازخواهیم گرداند.
معجزه خارقالعاده روی داد، معجزه خارقالعادهای که در هر لحظهای صورت میگیرد، ولیکن مردمان متوجه آن نمیشوند. معجزه حیات روی داد. ناگهان عصا ماریگردیدکه میجنبید و جست و خیز میکرد. چه زیاد است میلیونها ذره مرده ای یا جامدی همچون عصا در هر لحظهای به سلول زندهای تبدیل میگردد، ولیکن انسان را به شگفت نمیاندازد آنگونهکه عصای موسی به مار زندهایکه میجنبد و میخزد تبدیل میشود و مایه شگفت میشود! این بدان خاطر استکه انسان اسیر حواس خود و اسیر تجارب خود است. از آنچه حواس او درک و فهم میکند در تفکرات و تصورات خود دور نمیافتد و فراتر گام برنمیدارد. تبدیل شدن عصا به ماریکه میجنبد و میخزد پدیده محسوسی است و با حواس او برخورد پیدا میکند و جور درنمیآید. این است که سخت از آن بیدار و هوشیار میشود و به خود میآید. امّا پدیدههای نهان معجزه حیات نخستین، و معجزات حیاتیکه در هر لحظهای به پیکره اشیاء و اجسام میدود، کمتر انسان متوجه آنها میشود. بهویژه انس و الفت، تازگی آنها را در حواس ناپدید میگرداند و از دیدگان نهان و پنهان مینماید. این است که انسان ازکنار آنها غافل یا فراموشکارانه می گذرد.
معجزه روی داد و موسی از آن به دهشت و هراس افتاد:
(قَالَ خُذْهَا وَلا تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الأولَى).
فرمود: آن را بگیر و مترس! ما آن را به هیئت اول و حالت نخستین خود بازخواهیم گرداند. ما آن را دوباره به عصا تبدیل خواهیمکرد.
روند قرانی در اینجا چیزی را ذکر نمیکندکه در سوره دیگری آن را ذکرکرده است. و آن این استکه موسی پشتکرد وگریخت و به عقب ننگریست. بلکه در اینجا اکتفاء میکند به اینکه اشارهای نهانی به هراسی بکند که به موسی (علیه السلام) دست داده است. زیرا سایهروشن این سوره سایهروشن امن و امان و آرامش و اطمینان است. نباید تکان و جنبش هراس و پشتکردن و دور رفتن، با آن بیامیزد.
موسی یقین پیدا کرد و مار را برگرفت. ناگهان مار به اصل نخستین خود یعنی عصا تبدیلگردید!. معجزه به شکل دیگری روی داد، شکل سلب حیات از زندهایکه ناگهان جامد مردهای شود! و به همان شکلی درآیدکه پیش از روی دادن معجزه نخستش بر آن بود.
فرمان الهی دیگر باره خطاب به بندهاش موسی صادر گردید:
(وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَى جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرَى).
دست خود را به گریبان خویش فرو بر، تا سفید و درخشان بیرون آید، بیآن که دچار عیب و بیماریای شده باشد، و این معجزه دیگری (برای تو) است.
موسی دستش را زیر بغل گذاشت ... روند قرآنی برای زیر بغل و بازو شکل بال را انتخاب میکند، زیرا در این شکل پرواز و رهائی و سبکبالی استکه در این جایگاه به وقوع میپیوندد، جایگاه بال و پر زدن و رها و آزاد شدن از ربقه اسارت زمین و سنگینی تن است، تا دست، سفید بیرون آید بدون اینکه بیماری یا آفتی بدان رسیده باشد، ولیکن:
(آيَةً أُخْرَى).
به عنوان معجزه دیگری.
این معجزه با معجزه عصا روی داد:
(لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْرَى).
(ما اینها را به تو نمودیم) تا بعضی از معجزههای بزرگ خود را (با تبدیل عصا به اژدها و درخشنده شدن دست) به تو نشان دهیم (و دلیل صدق رسالت تو باشند).
تا تو خودت روی دادن آن را ببینی و جلو دیدگان و حواس خودت صورت بگیرد، و برای تحمّل مسؤولیت بزرگ و بردن رنج زیاد، آمادگی و اطمینان پیداکند:
(اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى).
برو به سوی فرعون (و وی را دعوت به ایمان به خدای یگانه کن) که او سرکشی کرده است (و در کفر و طغیان از حد گذشته است).
تا اینجا موسی نمیدانست که او برای اینکار مهم و بزرگ درنظرگرفته شده است ... اوکه میدانست فرعون چهکسی است. زیرا موسی درکاخ او پرورده و بالیده گردیده است، و طغیان و زورگوئی و قدرت و عظمت او را دیده است، و شاهد عذاب و شکنجه و آزاری بوده استکه به قوم و قبیله او رسانیده است ... او همین لحظه در آستان پروردگار خود است. احساس رضایت و بزرگداشت و خوشایند میکند. از خدا درخواست میکند هر آن چیزی راکه او را در رویاروئی با این وظیفه مهم و سخت، اطمینان و استقامت میبخشد، و ماندگاری و استواری بر راه رسالت را بدو ارمغان میدارد:
(قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي . وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي . وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي . يَفْقَهُوا قَوْلِي . وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي . هَارُونَ أَخِي . اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي . وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي . كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيرًا . وَنَذْكُرَكَ كَثِيرًا . إِنَّكَ كُنْتَ بِنَا بَصِيرًا).
(موسی خاشعانه به دعا پرداخت و) گفت: پروردگارا! سینهام را فراخ و گشاده دار (تا در پرتو شرح صدر، خشم و کین از دل برخیزد، و با آرامش تمام رسالت آسمانی را بجای آورم). و کار (رسالت) مرا بر من آسان گردان (تا آن را به گونه آراسته و پیراسته، به گوش فرعون و فرعونیان برسانم). و گره از زبانم گشای (تا روشن و گویا آن را بیان دارم). تا این که سخنان مرا بفهمند (و دقیقا متوجه مقصود من شوند).
و یاوری از خاندانم برای من قرار بده، برادرم هارون را. به وسیله او مرا استوار دار (و بر نیروی من بیفزای). و او را در کار (رسالت و تبلیغ) من شریک گردان. تا تو را بسیار تسبیح گفته و تقدیس کنیم. و بسیار ذکر تو گوییم و بر یاد تو باشیم. چرا که تو همیشه از حال ما آگاه بودهای (و هستی، و امور ما را زیر نظر داشتهای و میداری).
موسی از پروردگار خود خواست که سینهاش را فراخ دارد و شرح صدر باو عطاءکند ... زیرا شرح صدر سختی وظیفه را به لذت تبدیل میکند، و رنج آن را به خوشی تبدیل میسازد، و دشواریها و ناگواریهای کار را مشوق زندگی مینماید نه اینکه آن را باری بر دوش گرداند که گامهای زندگی را سنگین و کند سازد. موسی از پروردگارش درخواست کرد که کارش را برای او ساده و آسان فرماید ... ساده و آسانکردن کار از سوی یزدان ضامت پیروزی بندگان است. اگر خدا کار را برای انسان ،ساده و آسان نکند، انسان چه میتواند بکند؟ انسان چه میتواند بکند با نیروهای محدودش و با دانش نارسایش، در راه دراز پر خس و خار و ناپیدا و نامشخص زندگی؟!
موسی از پروردگارش درخواست کرد گره از زبانش بگشاید تا مردمان سخن او را بفهمند ... روایتکردهاند که موسی لکنت زبان داشت، و ارجح این استکه این همان چیزی استکه، او را به رنج انداخته است. موید این نظر است آنچه در سوره دیگری آمده استکه میگوید:
(وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا).
برادرم هارون را که از من زبان بلیغتر و فصیحتری دارد ... (قصص/٣٤)
موسی با دعای کامل و شاملی پروردگارش را در اول کار بهکمک طلبید - از آستانه با عظمت او درخواست کردکه بدو شرح صدر و تاب تحمّل دهد و کار را برایش ساده و آسان سازد. سپس یکایککارها را مشخص میدارد و برمیشمرد، کارهائی که درخواست کمک در آنها را دارد و ساده و آسان شدن آنها را خواستار میگردد.
از خداوند سبحان درخواست میکندکه بدو با تعیین و همراه کردن یاوری از خانوادهاش کمک کند و یاری برساند. این یاور برادرش هارون است. زیرا در او گشادهزبانی و سخنپردازی، و دلیری و آرامش اعصاب سراغ دارد. موسی (علیه السلام) خودش زود جوشان و خروشان و منقلب و منفعل میگردید، و تندخو و شتابزده بود. از آستانه پروردگارش درخواست کرد او را با همراهکردن برادرش یاری دهد. تا برادرش از او پشتیبانیکند و نیرومندش سازد، و با او به رایزنی و مشورت درکار بزرگ و مهمّی بپردازدکه او میخواست بدان دست بیازد.
کار بزرگ و مهمّیکه او میخواست بدان دست بیازد، نیاز به تسبیح و تقدیس بسیار و ذکر و یاد بیشمار و ارتباط فراوان با یزدان جهان داشت. موسی (علیه السلام) درخواست میکردکه خدا شرح صدر و تاب تحمّل بدو عطاء فرماید، و کار را برای او ساده و آسانکند، وگره از زبانش گشاید، و با یاوری از افراد خانوادهاش او را کمک نماید ... همه اینها را نه بدان خاطر میخواست تا مستقیما بدان کار بزرگ و مهم بپردازد، ولیکن تا این چیزها را مدد وکمکی برای خود و برای برادرش سازد که در پرتو آنها بتوانند به تسبیح و تقدیس بسیار و ذکر و یاد بیشمار و دریافت فرمان فراوان از ایزد شنوای بینا سرگرم شوند:
(إِنَّكَ كُنْتَ بِنَا بَصِيرًا).
تو همیشه از حال ما آگاه بودهای (و هستی، و امور ما را زیر نظر داشتهای و میداری).
حال ما را میدانی. بر ضعف ما آگاهی. بر قصور و ناتوانی ما مطلع هستی. نیاز ما را بهکمک و یاری و گرداندن و چرخاندن امور زندگی میدانی ...
موسی درخواست خود را به درازا کشاند، و نیاز خود را شرح و بسط داد، و از ضعف و ناتوانی خویش پرده برداشت، و درخواست کمک و یاریکرد، و عاجزانه خواستارگردیدکه خدا کار را بر او ساده و آسان کند، و ارتباط زیاد با او داشته باشد. پروردگارش سخنانش را میشنود و نیازهایش را برآورده میکند. او بسی ضعیف در آستانه یزدان است. این موجود ضعیف خدا را فریاد داشته است و در مناجات خود او را بهکمک خواسته است. این است که آن بزرگوار بخشایشگر مهمان خود را شرمسار نمیکند، و گدای آستانهاش را محروم نمیدارد، و به فریاد او رسیدن و به نیازهایش پاسخگفتن را به تاخیر نمیاندازد. بلکه به تمام وکمال او را مشمول عنایات و الطاف خود قرار میدهد:
(قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى).
(خدا موسی را ندا داد و) فرمود: ای موسی! خواسته تو به تو داده میشود.
بدینگونه یک مرتبه ... در یک جمله ... در آن چکیده و مختصریکه از شرح و بسط بینیاز میگرداند. در آن برآوردن نیاز است نه وعده دادن و به تاخیر انداختن ... هرآنچه را خواستهای به تو دادم! هم اینک عملا به تو بخشیدم! نه اینکه در آینده به تو داده میشود یا داده خواهد شد. خیر، هماینک!... در این یک جمله هم برآوردهکردن است و هم عطف توجه و تکریم وگرامی داشتن است، و هم انس و الفت بخشیدن با ندا دادن به نام خودش:
(یا موسی!) . ای موسی!.
چه بزرگداشتی از این بالاتر است که خداوند بزرگوار متعال نام بنده ای از بندگان را ببرد؟
تا اینجا بزرگداشت و بزرگواری و عطف توجه و انس و الفت بخشیدن به تمام و کمال است. تجلی یزدان به طول انجامید. مناجات و راز و نیاز به درازا کشید. به درخواست پاسخگفته شد. و نیاز برآورده گردید ... ولیکن بر گنج فضل و لطف خدا گنجوری نیست. رحمت خدا بازدارندهای ندارد. خدا بنده خود را با فزونی فضل و لطف خویش فرا میگیرد، و باران رضایت و خشنودی خویشتن را بر او ریزان میگرداند و غرق در بحر جود وکرمش میدارد. او را در آستانهاش نگاه خواهد داشت، و مناجات و راز و نیازش را به درازا خواهدکشاند. از سابقه نعمت و لطفش برای تو خواهد گفت. تا بر یقین و اطمینانش بیفزاید، و او را با رحمت همیشگی و رعایت قدیم خود بیش از پیش انس و الفت دهد و خویگرکند. هر لحظهایکه موسی (علیه السلام) در این جایگاه درخشان و مقام تابان باشد نعمت است و لذت است و توشه و پشتوانه و اندوخته است.
(وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَى . إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّكَ مَا يُوحَى . أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَعَدُوٌّ لَهُ وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي . إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْنَاكَ إِلَى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلا تَحْزَنَ وَقَتَلْتَ نَفْسًا فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاكَ فُتُونًا فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ يَا مُوسَى . وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي).
ما (پیش از این) بار دیگری بر تو منت نهادهایم (و بدون تقاضا و درخواست تو، تو را مشمول عنایت خود قرار دادهایم). بدانگاه که آنچه را که لازم بود (توسط فرشتگان) به مادرت الهام کردیم. (الهام کردیم) که او را در صندوقی بیفکن، و آن صندوق را به دریا بینداز، تا دریا آن را به ساحل بیفکند، (و آن وقت فرعون) دشمن من و دشمن او، آن را (از آب) بگیرد. من محبت خود را بر تو افکندم (بدانگونه که هرکس تو را ببیند بیاختیار دوستت داشته باشد). هدف هم این بود که تحت نظارت و رعایت من چنان که باید پرورش یابی. در آن هنگام خواهرت (در نزدیکی کاخ فرعون تو را میپائید و) راه میرفت (چون دید که تو را از آب گرفتند و به دنبال زن شیردهی میگشتند، بدیشان) گفت: آیا کسی را به شما نشان دهم که سرپرستی او را بر عهده گیرد و (دایه خوبی برای وی باشد؟ پس از موافقت آنان، مادرت را بدیشان نمود، و آن وقت) ما تو را به سوی مادرت بازگرداندیم تا چشمش (از دیدن تو) روشن شود (و از زنده بودن تو شاد گردد) و غمگین نشود. (بعد از بزرگ شدن، از میان فرعونیان، اشتباها) کسی را کشتی، و ما تو را از غم و اندوه (شر و بلای فرعونیان و قصاص فرعون) رهانیدیم، و (بعد از آن) تو را (در کورههای حوادث، یکی پس از دیگری) بارها و بارها آزمودیم. پس از آن سالها در میان مردم مدین ماندگار شدی، سپس ای موسی! در موعدی که (برای گرقتن فرمان رسالت) مقدر بود. (از مدین به مصر) بازگشتی. و تو را برای (وحی خود و حمل رسالت) خویش برگزیدم ....
موسی (علیه السلام) میرود تا با نیرومندترین شاه زمین و سرکشترین قلدران آن رویاروی شود. او میرود برای فرورفتن به پیکار و کارزار ایمان با طغیان. او میرود تا به دریای مواج حادثهها و دشواریها فرو رود و نخست با فرعون روبروگردد و وارد نبرد شود. سپس با قوم خود، یعنی بنیاسرائیل رو در روگردد، قومیکه به بندگی کشاندن، ایشان را خوار و ذلیل کرده است، و فطرت آنان را تباه نموده است، و استعداد ایشان را برای برعهدهگرفتن وظیفه مهم و بزرگیکه پس از نجات و رهائی برای آن انتخاب شدهاند سست و ضعیف ساخته است. پروردگار موسی، موسی را مطلع میسازدکه او به خود رها نشده است و از آمادگی و استعداد بیبهره نشده است. و او بدون آمادگی و آراستگی برگزیده نشده است و فرستاده نگردیده است. بلکه او زیر نظر عنایت یزدان از دیرباز ساخته و پرداخته گردیده، و با سختیها و دشواریها تجربه و آزموده شده است و آبدیده گردیده است، از آن زمان کهکودک شیرخواری بوده است و از آن وقتکه کوچک و ضعیف بوده است عنایت یزدان همراه او، و چشم قدرت ایزد منان تماشاگر او بوده است. موسی تحت سلطه فرعون و در دسترس او بوده است. ولی در حالیکه موسی تک و تنها و بدون هرگونه ابزار و ادوات و فاقد هر نوع قدرت و نیرو بوده است، دست فرعون به سوی او دراز نگردیده است، و به سن و سال رشد رسیده است و پروردگارش با او بوده است، و وی را برای خود پرورده است و آراسته و پیراستهکرده است، و ویژه خویش فرموده است و او را برگزیده است و پیغمبر آسمانی نموده است.
(وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَى).
ما (پیش از این) بار دیگری بر تو منت نهادهایم (و بدون تقاضا و درخواست تو، تو را مشمول عنایت خود قرار دادهایم).
تفضل خدا از دیرباز بر او پیاپی بوده است و در طول روزگاران ادامه داشته است، و ازگذشتههای دور همراه با تو حرکت نموده است و از تو نبریده است. هماینک پس از تعیین وظیفه رسالت نیز این لطف و فضل از تو دور نمیشود و نمیگسلد.
ما بر تو منت نهادهایم و در حق تو بزرگواریکردهایم در آن زمانکه به مادر تو پیام دادهایم آنچه پیام دادهایم، و بدو الهام کردهایم آنچه باید در همان حال و احوالی الهامگردد ... آن الهام چنین بود:
(أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ).
(الهام کردیم) که او را در صندوقی بیفکن، و آن صندوق را به دریا بینداز، تا دریا آن را به ساحل بیفکند. جنبشها و تکانهایی استکه سراسر آن درشتی و خشونت است ... انداختن کودک به صندوق. انداختن صندوق به دریا پرتکردن صندوق به ساحل ... سبب چه شد؟ صندوقیکه کودک بدان انداخته میگردد و آن صندوق نیز به دریا افکنده میشود، و آنگاه به ساحل پرت میگردد، آیا چهکسی او را درمییابد و برمیدارد؟
(عَدُوٌّ لِي وَعَدُوٌّ لَهُ).
(آن وقت فرعون) دشمن من و دشمن او، آن را (از آب) بگیرد.
درکشاکش این همه هراس، و بعد از این همه برخوردها و بلاها، دیگر چه شد؟ آیا چه چیز بر سرکودکی آمدکه ضعیف و تک و تنها و بدون هرگونه قوت و قدرتی بود؟ بر سر صندوقی چه آمدکهکوچک و بیصاحب و بدون مراقبت بود؟
(وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي!!!).
من محبت خود را بر تو افکندم (بدانگونه که هرکس تو را ببیند بیاختیار دوستت داشته باشد). هدف هم این بود که تحت نظارت و رعایت من چنان که باید پرورش یابی!!!
وای! چه قدرت شگفتی است، آن قدرت بس والائیکه از محبت ساده و نرم زرهی میسازدکه ضربهها بر آن درهم میشکنند و امواج بر آن فرو میپاشند! و همه نیروهای شر و طغیان نمیتوانند به دارنده آن زره هیچگونه بدی و بلائی را برسانند، هرچند این صاحب زره کودک شیرخوارهای باشدکه نتواند بتازد و یورش برد و به جولان درآید! حتی نتواند به سخن درآید و چیزی بگوید.
تقابل شگفتی در تصویر صحنه وجود دارد. تقابل میان نیروهای توانمند سرکشی که در انتظار کودک کوچکی است، و خشونتیکه سنگیندل است و شرائط و ظروفیکه آن را احاطه میکنند ... و میان رحمت مهربانانه و لطیف و خوشایندی استکه کودک را از ترسها و هراسها میپاید و نگاهداری مینماید، و همچنین او را از شدائد و سختیها محفوظ میکند و از خشونت مصون میدارد. این رحمت مجسم در محبت است نه در تاخت و تاز و پیکار وکارزار:
(وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي).
هدف هم این بود که تحت نظارت و رعایت من چنان که باید پرورش یابی.
هیچ شرح و بسطی ممکن نیست چیزی بیفزاید بر این سایهروشن خوشایند و لطیف و ژرفی که این تعبیر شگفت قرآنی: « وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي » آن را بر محیط میاندازد. چگونه زبان بشری، مخلوقی را میتواند توصیف بکندکه تحت نظارت یزدان پرورده و آراسته و پیراسته میگردد؟ آنچه هر انسانی میتواند بکند این استکه درباره او بیندیشد و او را ورانداز سازد ... این منزلت و مرتبت است. این کرامت و حرمت است. این که انسانی در لحظهای، بلی ولو در لحظهای، به عنایت خدا دسترسی پیدا کند. پس کسیکه تحت نظارت خدا ساخته و پرداخته و آراسته و پیراسته میگردد باید به چه عنایتی رسیده باشد؟! به سبب همین عنایت بودکه موسی توانست آن عنصر آسمانی را دریافت داردکه دریافت داشت.
تا تو تحت نظارت من ساخته و پرداخته و آراسته و پیراسته شوی. آنجاکه چشم فرعون هم به تو است -که دشمن تو و دشمن من است - و در دسترس او هستی بدون هرگونه نگهبانی و مانعی و مدافعی. امّا چشم فرعون نمیتواند به تو خیره شود و چپ بنگرد و شر و بلائی به تو برساند، زیرا من محبت خود را بر تو افکندهام و لطف خود را شامل توکردهام. دست فرعون نمیتواند به تو برسد و زیانی به تو برساند. آخر تو تحت نظارت و مراقبت من ساخته و پرداخته و آراسته و پیراسته میشوی.
من در قصر فرعون تو را مشمول رعایت و حمایت نکردم تا مادرت را در خانهاش رها گردانم و به دست پریشانی و هراس بسپارم. بلکه تو را به مادرت، و مادرت را به تو رساندم و شما را با یکدیگر گرد آوردم.
(إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْنَاكَ إِلَى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلا تَحْزَنَ).
در آن هنگام خواهرت (در نزدیکی کاخ فرعون تو را میپائید و) راه میرفت (چون دید که تو را از آب گرفتند و به دنبال زن شیردهی میگشتند، بدیشان) گفت: آیا کسی را به شما نشان دهم که سرپرستی او را بر عهده گیرد و (دایه خوبی برای وی باشد؟ پس از موافقت آنان، مادرت را بدیشان نمود، و آن وقت) ما تو را به سوی مادرت بازگرداندیم تا چشمش (از دیدن تو) روشن شود (و از زنده بودن تو شاد گردد) و غمگین نشود.
این هم از چارهسازی خدا است. زیراکودک را به گونهای درآورد که پستان دایگان و شیردهندگان را نگیرد و آنان را به خود نپذیرد. فرعون و همسرش کودک را به فرزندی پذیرفتند،کودکیکه دریا او را به ساحل افکنده است. روند قرآنی در اینجا شرح و بسطی درباره این موضوع نمیدهد، بدانگونه که در جای دیگری شرح و بسط میدهد. فرعون و همسرش به دنبال دایهای هستند که بدین کودک شیر بدهد. مردمان این را میشنوند. خواهر موسی با راهنمائی مادرش میرود و بدیشان میگوید: آیا شما را به سوی کسی رهنمودکنمکه سرپرستی او را برعهدهگیرد؟ مادر موسی را برایشان میآورد و موسی پستان او را میگیرد و میمکد. چارهسازی خدا برایکودک و مادرش صورت میپذیرد، مادری بدو الهام میشود و برابر آن جگرگوشهاش را به صندوق میاندازد، و صندوق را به دریا میافکند، و دریا او را به ساحل پرت میکند، تا دشمن خدا و دشمن او وی را برگیرد. امن و امان در میان این همه ترس و هراس حاصل میگردد، و رهائی از فرعون صورت میپذیرد، فرعونی که کودکان بنیاسرائیل را سر میبرید. امن و امان حاصل میگردد با افتادن موسی به دست فرعون بدون اینکه نگاهبان و یاوری به همراه داشته باشد!
بزرگواری دیگری در حق او این است:
(وَقَتَلْتَ نَفْسًا فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاكَ فُتُونًا فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ يَا مُوسَى . وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي).
کسی را کشتی، وما تو را از غم و اندوه (شر و بلای فرعونیان و قصاص فرعون) رهانیدیم، و (بعد از آن) تو را (در کورههای حوادث، یکی پس از دیگری) بارها و بارها آزمودیم. پس از آن سالها در میان مردم مدین ماندگار شدی. سپس ای موسی! در موعدی که (برای گرفتن فرمان رسالت) مقدر بود (از مدین به مصر) بازگشتی. و تو را برای (وحی خود و حمل رسالت) خویش برگزیدم.
این وقتی بودکه در قصر فرعون بزرگ و جوانگردید. آنگاه روزی به شهر آمد. در داخل شهر دو مرد را دید که با یکدیگر میجنگد. یکی از آنان بنیاسرائیلی و دیگری مصری بود. بنیاسرائیلی از موسی کمک خواست. موسی مشتی به مصری زد و او نقش زمین گردید. البته قصد موسی کشتن او نبود. بلکه مرادش دفع شر او بود. این بودکه سراسر وجود موسی از اندوه اینکار لبریزگردید - آخر موسی کسی است که از کودکی تحت نظارت یزدان قرار دارد - در دل خود را گناهکار میدید و از این پرش و جهش احساسگناه میکرد ... پروردگارش در اینجا نعمت خود را بر او تذکر میدهد، و وی را به طلب آمرزش رهنمود میکند. بدین وسیله شرح صدر بدو میدهد و او را از غم میرهاند. با وجود این او را بدون امتحان رها نمیکند تا وی را تربیتکند و برای آنچه خود میخواهد آمادهاش سازد. او را به ترس و هراس و فرار وگریز از قصاص امتحان کرد. او را با عزیمت و مفارقت خانواده، و دوری از دوست و احباب و خانه وکاشانه وکشور و مملکت بیازمود. او را با خدمتگزاری و چوپانی گوسفندان امتحان کرد، اوکه درکاخ بزرگترین شاه زمین پرورش یافته بود. در قصر شاهی رشد یافته بود که خونریزترین و داراترین و مزینترین شاه بود.
در وقت مقدر و در زمان مقرر، بدان هنگامکه پخته شد و آمادگی پیداکرد، و امتحان گردید و ثابت و صابر ماند، و امتحان شد و در امتحان قبولگردید، و شرائط و ظروف و اوضاع و احوال در مصر روبراه شد، و عذاب و شکنجه بنیاسرائیل به اوج خود رسید، درست در این وقت مقدر و زمان مقرر در علم خدا، موسی از سرزمین مدین آورده شد. اوگمان میبردکه خودش برگشته است:
(فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ يَا مُوسَى).
سالها در میان مردم مدین ماندگار شدی. سپس ای موسی! در موعدی که (برای گرفتن فرمان رسالت) مقدر بود (از مدین به مصر) بازگشتی.
در زمانی برگشتی که برای بازگشت تو مقدرکرده بودم ...
(وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي).
و تو را برای (وحی خود و حمل رسالت) خویش برگزیدم.
تو را خالص و مخلص خودکردم و به خویشتن اختصاص دادم و برای رسالت و دعوت خویش برگزیدم ...کار به دست تو نبود برای چیزی از این دنیا و چیزی در این دنیا. بلکه تو برایکار مهم و بزرگی بودیکه تو را برای آن تحت نظارت خود ساختهام، و تو را برای انجام آن پیراستهام. تو در خود برای خود چیزی نداری. اهل و خانوادهات نیز از تو برای خود چیزی ندارند. و هیچ کسی از تو چیزی ندارد. پس در راهی گام بردار و بروکه تو را برای آن ساختهام و پیراستهام:
(اذْهَبْ أَنْتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِي وَلا تَنِيَا فِي ذِكْرِي. اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى. فَقُولا لَهُ قَوْلا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى).
تو و برادرت همراه با آیات من (که در اختیارتان گذاردهام) بروید و در ذکر (و یاد و اجرای فرمان) من سستی مکنید. به سوی فرعون بروید که سرکشی کرده است (و در کفر و طغیان از حد گذشته است). سپس به نرمی با او (درباره ایمان) سخن بگوئید، شاید (غفلت خود و عظمت خدا را) یاد کند و (از عاقبت کفر و طغیان خویش و عذاب دوزخ) بهراسد.
تو و برادرت بروید همراه با توشه آیات و معجزات من که از آنها عصا و ید بیضاء دیده شده است. در ذکر و یاد من سستی و تنبلی نکنید. چه ذکر و یاد من توشه شما و اسلحه و پشتوانه شما است، و در پرتو آن به تکیهگاه محکمی پناه میبرید ... به سوی فرعون بروید. قبلا تو را از شر و بلای او محفوظ داشتهام. بدانگاه هم کهکودکی بودی و به صندوق انداخته شدی، و صندوق به دریا افکندهگردید، و دریا صندوق را به ساحل انداخت، این همه خشونتها و سختیها به تو زیان نرسانید، و این همه ترسها و هراسها تو را اذیت و آزار نکرد. هم اینک که تو مجهز و آماده هستی، و برادرت با تو است، هیچگونه تلاشی متوجه تو نمیگردد. چه تو از چیزهای سختتر و ناجورتر از این رهائی یافتهای، در شرائط و ظروف بدتر و دشوارتر از این ...
به سوی فرعون برویدکه طغیانکرده است و قلدری ورزیده است و سرکشی نموده است:
(فَقُولا لَهُ قَوْلا لَيِّنًا).
به نرمی با او (درباره ایمان) سخن بگوئید.
چه سخن نرم وگفتار آرام، عزت بزهکارانه و غرور گناه را برنمیانگیزد و طرف را به انجامگناه بیشتر نمیکشاند، و نخوت وکبریاء دروغینی را به هیجان و تکان نمیاندازد که طاغیان با آن زندگی را بسر میبرند. آرام سخنگفتن، دل را بیدار میکند. دل همکه بیدار شد خدا را به یاد میآورد، و از فرجام طغیان میترسد.
به سوی او بروید و از هدایت یافتن و راهیابی او مایوس نشوید. امیدوار باشید که متذکر گردد و بترسد. چه دعوتکنندهای که از هدایت یافتن و راهیاب شدن کسی در پرتو دعوت خود مایوس شود، دعوت خویش را با آب و تاب بدو نمیرساند، و خودش نیز در برابر انکار و کفر دیگران بر دعوت خویش استوار و پایدار نمیماند.
خدا قطعا میداند فرعون چه خواهد کرد. ولیکن استفاده از اسباب و علل و توسل به وسائل و وسائط در دعوتها و غیر دعوتها ضروری است. خداوند مردمان را محاسبه میکند در برابر چیزی که از ایشان صادر میگردد پس از اینکه در جهان ایشان بوده است.
خدا آگاه استکه چه خواهد شد. آگاهی خدای بزرگوار از آینده حوادث بسان آگاهی او است درباره زمان حال و دربارهگذشته. به عبارت دیگرگذشته و حال و آینده برای علم خدا مطرح نیست، وگذشته و حال و آینده برای خدا یکسان است.
*
تا بدینجا خطاب به موسی (علیه السلام) بوده است. صحنه، صحنه مناجات در بیابان است. در اینجا روند قرآنی مسافتها و فاصلهها و زمانها را درهم میپیچد. ناگهان هارون با موسی همراه میگردد. آن دو نفر با یکدیگر پرده از خوف و هراسی برمیدارند که از رویاروی شدن با فرعون دارند، و بیان میکنندکه فرعون هرچه زودتر به اذیت و آزارشان میپردازد، و طغیان و سرکشی میآغازد، هر وقت او را به سوی خدا دعوت کنند:
(قَالا رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَنْ يَطْغَى. قَالَ لا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى. فَأْتِيَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْنَاكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَالسَّلامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى. إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ كَذَّبَ وَتَوَلَّى).
(موسی و هارون خاشعانه) گفتند: پروردگارا! ما (از این) میترسیم که او (قبل از آن که به سخنان ما گوش فرادهد) بر ما پیشدستی کند (و فرمان قتل ما را صادر کند و پیام تو به گوش او و اطرافیانش نرسد) و یا (بعد از شنیدن) طغیانگری آغازد (و اسائه ادب کند). فرمود نترسید! من با شما هستم (و حرفهایشان را) میشنوم و (اعمالشان را) میبینم (و ایشان را از کشتن و آزار شما بازمیدارم). به پیش او بروید و بگوئید: ما دو فرستاده پروردگار تو هستیم، بنیاسرائیل را با ما همراه بدار (و ایشان را از ایمان بازمدار) و آنان را اذیت و آزار مکن. ما معجزهای از پروردگارت برایت آوردهایم (که دال بر صدق ما است). در امان ماندن از عذاب، نصیب کسی است که راه هدایت درپیش گیرد. به ما وحی شده است که عذاب (شدید الهی) دامنگیر کسی میگردد که (آیات آسمانی و معجزات را) تکذیب نماید، و (از دعوت ما و ایمان به خدا) روی بگرداند.
موسی قطعا با هارون نبود، در جایگاهی که مناجات طولانی صورت میپذیرد، مناجاتی که خداوند بخشایشگر در آن بر بنده خود عنایت میفرماید و مناجات را با او به درازا میکشاند، و بسی با او به سخن میپردازد، و دامنه پرسش و پاسخ با او را در آن میگستراند. امّا در اینجا هر دو نفر جواب میدهند و می گویند:
(إِنَّنَا نَخَافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَنْ يَطْغَى).
ما (از این) میترسیم که او (قبل از آن که به سخنان ما گوش فرادهد) بر ما پپشدستی کند (و فرمان قتل ما را صادر کند و پپام تو به گوش او و اطرافیانش نرسد) و یا (بعد از شنیدن) طغیانگری آغازد (و اسائه ادب کند). این سخن در جایگاه مناجات نبوده است. به روند قرانی زمان و مکان را درهم میپیچد، و فاصلههائی میان صحنههای داستان، خالی رها میکند که از روند قرآنی پیدا و هویدا میگردند. تا مستقیما به جایگاهها و موقعیتهای زنده الهامگرانهای بپردازد که در تاریخ داستان و در وجدان مردمان دارای تاثیر بسزائی است. موسی و هارون (علیهم السلام) بعد از برگشتن موسی از جایگاه مناجاتی که درکنارکوه طور انجام پذیرفته است، با یکدیگرگرد میآیند، و خدا به هارون وحی میفرماید که با برادرش در دعوت فرعون مشارکتکند. در اینجا استکه آن دو نفر رو به خداوندگارشان میکنند و ترسها و هراسهای خویشتن را اظهار میدارند:
(قَالا رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَنْ يَطْغَى).
فرط که مصدر فعل یفرط است به معنی هرچه زودتر اذیت و آزار رساندن است. طغیان همکه مصدر یطغی است به معنی سرکشی است و فراگیرتر از سرعت گرفتن در اذیت و آزار، و فراختر از خود اذیت و آزار است. فرعون قلدر زورگو، در آن روزگار از سرکشی و اذیت و آزار و تاخت بردن و نابود کردن دریغ نمیورزید، و چه از یکی از آنها و چه از همه آنها باکی نداشت .
در اینجا پاسخ قاطعانهای بدان دو نفر داده میشود، پاسخ قاطعانهایکه بعد از آن ترس و خوفی و بیم و هراسی برجای نمیماند:
(قَالَ لا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى).
فرمود نترسید! من با شما هستم (و حرفهایشان را) میشنوم و (اعمالشان را) میبینم.
من با شما هستم ... خدائی با ایشان استکه یزدان جهان است و مقتدر و بزرگوار است. او بر بندگان خود چیره است. او آفریننده جهانها و حیاتها و افراد و اشیاء است، با واژه: بشو ... نه بیش از این ... خدا با شما دو نفر است ... این چکیده بسنده است. امّا بر اطمینان و یقین ایشان میافزاید، و با احساس یاری و مددکاری دل ایشان را میپساید و آرام مینماید:
(أَسْمَعُ وَأَرَى ... ).
(حرفهایشان را) میشنوم و (اعمالشان را) میبییم ....
در این صورت فرعونکیست و چه میتواند بکند، و چه عملی را انجام میدهد هنگامیکه پیشاپیش بتازد و به اذیت و آزارتان بپردازد، یا طغیان و سرکشیکند و طغیان بیاغارد؟
همراه با اطمینان بخشیدن، رهنمود به دعوت و شیوه مجادله پیش کشیده میشود:
(فَأْتِيَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْنَاكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَالسَّلامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى. إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ كَذَّبَ وَتَوَلَّى).
به پیش او بروید و بگوئید: ما دو فرستاده پروردگار تو هستیم، بنیاسرائیل را با ما همراه بدار (و ایشان را از ایمان بازمدار) و آنان را اذیت و آزار مکن. ما معجزهای از پروردگارت برایت آوردهایم (که دال بر صدق ما است). در امان ماندن از عذاب، نصیب کسی است که راه هدایت درپیش گیرد. به ما وحی شده است که عذاب (شدید الهی) دامنگیر کسی میگردد که (آیات آسمانی و معجزات را) تکذیب نماید، و (از دعوت ما و ایمان به خدا) روی بگرداند.
این آغاز رسالت ایشان استکه با بیان بنیاد آن شروع میگردد:
(إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ).
ما دو نقر فرستاده پروردگار تو هستیم.
تا در لحظه نخستین بداندکه خدایی وجود دارد و او پروردگار وی، و پروردگار مردمان میباشد. خدا پروردگار ویژه موسی و هارون یا بنیاسرائیل نیست، همانگونهکه در خرافات بتپرستانه آن زمان مشهور بود و میگفتند:
(فَأَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلا تُعَذِّبْهُمْ).
بنیاسرائیل را با ما همراه بدار (و ایشان را از ایمان بازمدار) و آنان را اذیت و آزار مکن.
رسالت ایشان به سوی فرعون در این حدود بود: نجات بنیاسرائیل، و برگرداندن ایشان به عقیده توحید و باور یکتاپرستی، و بازگشتشان به سرزمین مقدسی بودکه خدا بر آنان واجبکرده بودکه در آنجا سکونتگزینند، تا بدان هنگامکه در آنجا به فساد و تباهی میپردازند، و آن وقت خدا ایشان را سخت درهم میکوبد و هلاک میگرداند.
آنگاه بر راستی خود در رسالت آسمانی گواه می آورند:
(قَدْ جِئْنَاكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ).
ما معجزهای از پروردگارت برایت آوردهایم (که دال بر صدق ما است).
معجزه ای را آوردهایم که دال بر صدق ما در این است که ما از سوی پروردگارت برای تبلیغ اینکار مهم آمدهایم، کار مهمّی که مشخص و معین داشتیم. آنگاه ترغیب و تشویق و دلجوئی میآید:
(وَالسَّلامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى).
در امان ماندن از عذاب، نصیب کسی است که راه هدایت درپیش گیرد.
امید است او از ایشان سلام را بشنود و دریافت دارد، و هدایت یابد و رهنمودگردد.
سپس بلافاصله تهدید و بیم و برحذر و بیدارباش میآید تا خود بزرگبینی و سرکشی، او را برنینگیزد:
(إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ كَذَّبَ وَتَوَلَّى).
به ما وحی شده است که عذاب (شدید الهی) دامنگیر کسی میگردد که (آیات آسمانی و معجزات را) تکذیب نماید، و (از دعوت ما و ایمان به خدا) روی بگرداند. امید استکه او از زمرهکسانی نشودکه به تکذیب و رویگردانی میپردازند.
اینگونه خدا یقین و اطمینان به موسی و هارون داد، و اینگونه برای آنان راه را ترسیم کرد، و کار را برای ایشان چارهجویی و چارهاندیشی کرد. تا آنان در امن و امان و آگاه و آشنا و رهنمود و رهنمون به جلو حرکت کنند و راه خود را درپیشگیرند.
در اینجا پرده فرومیافتد تا در جای دیگری بالا برده شود. به ناگاه آن دو نفر در جلو فرعون طاغی و یاغی آمادهاند و به گفتگو و مجادله پرداختهاند.
*
موسی و هارون به پیش فرعون رفتند - روند قرآنی بیان نمیدارد که آنان چگونه به پیش او رسیدند - ایشان به پیش فرعون رفتند در حالی که خدا با ایشان بود. میشنید و میدید. کدام نیرو و کدام قدرتی است که موسی و هارون به نام او صحبت میکردند؟ فرعون هرکه هست باشد. آنان آنچه پروردگارش بدیشان دستور تبلیغ داده بود بدو رساندند و پیام دادند. صحنهایکه در اینجا دیده میشود باگفتگوئی آغاز میگرددکه میان فرعون و موسی (علیه السلام) درگرفته است:
(قَالَ فَمَنْ رَبُّكُمَا يَا مُوسَى . قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى).
(فرعون) گفت: ای موسی! پروردگار شما دو نفر کیست؟ (موسی) گفت: پروردگار ما آن کسی است که هر چیزی را وجود بخشیده است و سپس (در راستای آن چیزی که برای آن آفریده شده است) رهنمودش کرده است.
فرعون نمیخواهد اعترافکندکه پروردگار موسی و هاررن پروردگار او هم هست. همانگونهکه بدو گفتند:
(إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ).
ما دو نفر فرستاده پروردگار تو هستیم.
فرعون رو به موسی میکند، وقتیکه برای او روشن میشودکه او صاحب دعوت است، و خطاب بدو میگوید:
(فَمَنْ رَبُّكُمَا يَا مُوسَى؟).
(فرعون) گفت: ای موسی! پروردگار شما دو نفر هستا.
پروردگار شما دو نفرکه به نام او سخن میگوئید، و از سوی او رهائی بنیاسرائیل را میخواهید،کیست؟
موسی (علیه السلام) پاسخ او را میگوید با برشمردن صفاتی چند از صفات خداوند بزرگوار که از نیستی به هستی آورنده جهان و آفریدگار همه چیز و همگان و ادارهکننده جهان است:
(قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى).
(موسی) گفت: پروردگار ما آن کسی است که هر چیزی را وجود بخشیده است و سپس (در راستای آن چیزی که برای آن آفریده شده است) رهنمودش کرده است. پروردگار ما آنکسی استکه به هر موجودی وجود بخشیده است به شکلیکه او را بر آن سرشته است و پدیدارکرده است. سپس هر چیزی را به وظیفهای آشنا ساخته استکه او را برای آن آفریده است، و او را با چیزی مدد و یاری داده استکه با این وظیفهایکه وی را برای انجام آن آفریده است مناسبت دارد و سازگار است. واژه «ثم: سپس» در اینجا برای تراخی زمانی، یا به عبارت دیگر ترتیب زمانی نیست. چه هر چیزیکه آفریده شده است به همراهش هدایت سرشتی و فطری بوده است و در همان حال او را به وظیفهایکه برای انجام آن آفریده شده است آشنا کرده است، و میان آفرینش پدیدهای و آفرینش وظیفهاش، فاصله زمانی وجود ندارد. بلکه ترتیب زمانی تنها در پله آفرینش چیزی و راهیابی آن به وظیفهاش میباشد. زیرا راهیابی هر چیزی به وظیفهاش مرتبه والاتر و پله بالاتر از آفرینش آن است، نه بدانگونه که هدایت و راهیابی پدیدهها بعد از آفرینش و پیدایش آنها صورت گرفته است. بلکه بدانگونه که هدایت و راهیابی پدیدهها در مراحل نخستین چندان مهم و قابل ذکر نبوده است و بس.
این صفتیکه قرآن مجید از زبان موسی (علیه السلام) آن را روایت میکند، کاملترین آثار الوهیت آفریدگار هستیبخش جهان و ادارهکننده آن را خلاصه میکند: بخشیدن وجود به هر موجودی ... و هستی بخشیدن به شکلیکه بر آن آفریده شده است، و رهنمودکردن هر پدیدهای به وظیفهای که برای انجام آن آفریده گردیده است ... وقتیکه انسان با چشم بیرون و با چشم درون - در حدود توان خود - به اطراف و اکناف این هستی بزرگ نگاه میکند، آثار این قدرت هستیبخش ادارهکننده جهان برای انسان در هر پدیدهای کوچک یا بزرگ، آشکار و عیان میگردد! چه در اتم تک و تنهائی، و چه در بزرگترین اجسام، و چه در یک سلول، و چه در بالاترین شکل حیات در انسان ... در همه اینها و در همه چیز جهان نشانههای قدرت و شوکت و عظمت ایزد منان جلوهگر و نمایان است.
این جهان بزرگ و سترگ فراهم آمده است از اتمها و سلولها و پدیدهها و زندههائی که قابل شمارش نیستند. هر اتمی حیات در آن میجنبد و موج میزند. هر سلولی در آن، زندگی میکند و به حیات ادامه میدهد. هر زندهای درگستره هستی میجنبد. هر پدیدهای در جهان به همیاری و همکاری با پدیدههای دیگر درکنش و سازش است. همه آنها هم بهطور منفرد و بهگونه مجتمع در داخل چهارچوب قوانینی دستاندرکار است که در سرشت و هستی آنها به ودیعت نهاده شده است، بدون اینکهکمترین برخورد وکاستی و سستی در لحظهای از لحظات میان آنها بدیدار و نمودارگردد! هر پدیدهای بهطور جداگانه جهانی است. جهانی است که در داخل آن اتمها و سلولها و اندامها و دستگاههای ویژهاش بهکار مشغول هستند برابر سرشتیکه بر آن سرشته شده است، و در چهارچوب قوانین عامی که موافق و منظم بر جهان حاکم است.
هر پدیدهای هم تک و تنها - جدای از جهان بزرگ - دانش و پویش انسان قاصر و ناتوان از پژوهش خواص و وظائف و امراض و معالجات آن است. پژوهش، بلی تنها پژوهش پدیدهای از پدیدهها، نه آفرینش و رهنمود آن به وظائفی که بدو واگذار استکه به طورکلی خارج از تاب و توان انسان است، آفرینش پدیدهای از این همه پدیدههای بیشمار یزدان که پراکنده درگستره بزرگ جهان است ... چه رسد به وجودش به شکلیکه بر آن سرشته و پدیدار گردیده است! برای انجام وظیفهای که بر عهده آن گذارده شده است، بسان هر چیزی از چیزهای دیگر!
هان! آفرینش هر چیزی با دست قدرت خدائی صورت پذیرفته استکه یکتا و یگانه است ... پروردگار ما آن کسیکه هر چیزی را وجود بخشیده است و سپس رهنمودش کرده است.
فرعون دیگر باره پرسش دیگری را مطرح میکند:
(قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الأولَى).
(فرعون) گفت: پس حال و وضع مردمان گذشته چه شده است؟ (اگر آنگونه باشد که تو میگوئی، پس چرا زنده نگشتهاند و با ایشان حساب و کتاب نشده است؟
ما که کسی را ندیدهایم که زندهاش کرده، و به دوزخ یا بهشت فرستاده باشند).
مردمان گذشته چه شدهاند؟ کجا رفتهاند؟ پروردگارشان چه کسی بوده است؟ آنانکه مردهاند و از میان رفتهاند، آیا چه شدهاند و پروردگارشان کیست؟
(قَالَ عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّي فِي كِتَابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَلا يَنْسَى).
(موسی) گفت: (تمام مشخصات و اعمال و اقوال اقوام گذشته محفوظ و موجود است و) اطلاعات مربوط بدیشان در کتابی عظیم و شگفت (به نام لوح محفوظ، مکتوب) است و تنها پروردگارم از آن مطلع است و بس. پروردگار من به خطا نمیرود (و لذا چیزی از قلم او نمیافتد) و فراموش نمیکند (و بنابراین، چیزی از یاد نمیرود. مطمئنا روزی جزا و سزای ایشان به تمام و کمال داده میشود).
موسی اینگونه آن غیب نهان در ژرفای دور زمان، و نهان از دیدگان مردمان را به پروردگارش حواله میدارد، پروردگاری که چیزی از دائره دانش او بیرون نمیرود وگم نمیشود، و چیزی را فراموش نمیکند. او است که آگاه از همه مردمان نسلهای پیشین است، و هیچ کسی درگذشته و در آینده از علم او نهان و پنهان نمیگردد. غیب ویژه یزدان است، و تصرف درکار مردمان متعلق به ایزد سبحان است و بس.
سپس موسی برای فرعون آثار چرخاندن و اداره کردن جهان توسط یزدان منان را بیان میدارد، و نعمتهای خدا را در حق آدمیزادگان برمیشمارد. برخی از این آثار را برمیگزیند که فرعون را احاطه کردهاند، و برای او در مصر قابل مشاهده است، مصر سرزمینیکه دارای خاک حاصلخیز و آب فراوان و کشتزارها و چهارپایان است:
(الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ مَهْدًا وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلا وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْ نَبَاتٍ شَتَّى . كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لأولِي النُّهَى).
پروردگاری است که زمین را گهواره (سکونت و آرامش) شما کرده است، و در آن راههائی (در خشکی و آب و هوا، جهت ارتباط) برایتان به وجود آورده است، و از آسمان آب را ریزان و باران کرده است، و با آن انواع گیاهان و اقسام درختان نر و ماده را رویانده است. (از این فرآوردههای گیاهی، هم) خودتان بخورید و هم چهارپایان خود را (در آن) بچرانید. مسلما در این امور، نشانههای روشنی (بر اثبات وجود خدا و یگانگی او است) برای کسانی که دارای عقل سالم باشند.
زمین در مکانی و زمانی گهواره انسانها است. گهوارهای است بسان گهواره کودکان. انسانها هم جز کودکان این زمین نیستند. آغوش زمین ایشان را در خود جای میدهد و فرآوردههای زمین، آنان را تغذیه میکند. زمین برای ایشان همچنین آماده سیر و سیاحت و گردش و چرحش و کشت و زرع و حیات و زندگی است. آفریدگاری که ادارهکننده و گرداننده امور این جهان است زمین را چنین آماده و پربرکت گردانده است، آن روز به هر چیزی خلقت خودش را بخشیده است و بر سرشت ویژهاش سرشته است. بدین زمین خلقت خودش را بخشیده است و به شکلی آن را درآورده است که شایسته زیستن و بایسته حیاتی باشد که خدا آن را در زمین مقدر و مقرر نموده است. و به انسانها نیز خلقت خودشان را بخشیده و به شکلی آنان را درآورده است و بر سرشتی ایشان را سرشته است که شایان زیستن و درخور حیات در این زمینی باشند که آن را برای ایشان تهیه و آماده دیده است و آن را گهواره آنان کرده است ... این دو معنی تزدیک به هم و متصل، به یکدیگرند.
شکل گهواره و صفت تهیه و آماده دیدن، در هیچ سرزمینی بسان سرزمین مصر پدیدار و نمودار نمیآید. مصر آن جلگه حاصلحیز سبز و خرم و هموار و آماده ای که سرنشینان آنجا برای کشت و زرع و برداشت غلات و محصولات آن به زحمت چندانی نیازی ندارند و با کمترین رنج به گنج میرسند. انگار مصر گهواره مهربانانهای برای کودک است و او را با آغوش گرم خود در بغل میگیرد و به نگاهداری و مواظبت و مراقبت او میپردازد.
آفریدگار گرداننده امور جهانی که زمین را گهوارهای کرده است، در زمین برای انسانها راههایی را پدیدار نموده است و از آسمان آبی را نازل کرده است، و از آب باران رودباری و چشمهسارهایی به وجود میآیند و برمیجوشند - از جمله این رودبارها رودخانه نیل است که به فرعون نزدیک است - آب رودبارها و جشمهسارها انواع و اقسام فراوان گیاهان را به گونه زوجیت میرویاند و بالنده میگرداند. مصر نمایانترین نمونه بری بیرون آوردن و رویاندن گیاهان برای خوراک انسانها و چریدن حیوانها است.
آفریدگار گرداننده امور جهان خواسته است که گیاهان همسان زندگان دارای نر و ماده بوده، یعنی زوجیت داشته باشند. زوجیت پدیده مستمر و همیشگی در همه زندهها است. گیاهان گامتهای نر وگامتهای ماده را اغلب با خود دارند، وگامتهای نر وگامتهای ماده بر روی یکگیاه هستندکه در این صورت آن را یک پایه میگویند. یا گاهی درست مثل نر و ماده اقسام جانداران،گامتهای نر رویگیاهی وگامتهای ماده روی گیاه دیگری استکه در این صورت آن را دو پایه میگویند. وقتی کهگردافشانی صورت گرفت تلقیح انجام میگیرد. بدین وسیله هماهنگی در قوانین حیات صورت میپذبرد و در انواع و اقسام جانداران و گیاهان ساری و جاری میگردد...
(إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لأولِي النُّهَى).
مسلماً در این امور، نشانههای روشنی (بر اثبات وجود خدا و یگانگی او است) برای کسانی که دارای عقل سالم باشند.
هیچ عقل سالمی نیستکه درباره این نظم و نظام شگفتانگیز بیندیشد و از روی آن به نشانههائی دسترسی پیدا نکند که دال بر آفریدگار گرداننده جهان هستند، آفریدگاریکه هر چیزی را وجود بخشیده است و سپس در راستای آن چیزی که برای آن آفریده شده است رهنمودش کرده است.
روند قرآنی نقل قول موسی را با سخن مستقیم و بدون واسطه خداوند بزرگوار تکمیل میکند:
(مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى. وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا فَكَذَّبَ وَأَبَى).
ما شما را از زمین آفریدهایم، و بدان بازمیگردانیم، و بار دیگر شما را از آن بیرون میآوریم (برای حساب و کتاب و جزا و سزا). ما همه معجزات خود را (که موید رسالت موسی و صدق او در اموری بود که از سوی خدا ابلاغ میکرد) به فرعون نشان دادیم، ولی او (همه آنها را) تکذیب کرد و (از ایمان بدانها) سرپیچی کرد. از همین زمینیکه آن را گهواره شماکردهایم، و در آن برای شما راهها پدیدار نمودهایم، و از آسمان آب را نازلکردهایم، و با آن آب انواع و اقسامگیاهان نر و ماده را رویاندهایم، برای خوردن انسانها و چریدن حیوانها از آنها ... از همین زمین شما را آفریدهایم، و دوباره شما را بدان برمیگردانیم، و پس از مرگ از نو شما را از آن بیرون میآوریم و زنده میگردانیم.
انسان آفریدهای از ماده همین زمین است. همگی عناصر بدن انسان بهطور خلاصه از عناصر زمین است. ازکشت و زرع آن میخورد. از آب آن میآشامد. از هوای آن میمکد و تنفس میکند. انسان فرزند زمین، و زمین گهواره او است. انسان وقتیکه لاشهایگردید دوباره به زمین برمیگردد و زمین او را در خود میپیچد. و زمانیکه استخوانهای پوسیده و فرسودهای میشود با خاک زمین مخلوط میگردد، و بعدها گازی میشود و آمیزه هوای آن میگردد. از همین زمین دوباره به زندگی برگردانده میشود، بدانگونه که قبلا در پیدایش نخستین از زمین ساخته و پرداخته و زنده گردیده است و حیات به پیکره او دمیده است.
یادآوری زمین در اینجا مناسبتی در صحنه گفتگوی با فرعون سرکش خود بزرگبین دارد، فرعونی که خویشتن را تا مقام ربوبیت بالا میکشید، در حالیکه او از همین زمین بود و به همین زمین برمیگشت! او چیزی از چیزهائی بودکه خدا آنها را در زمین آفریده بود و آنها را به وظیفه خود رهنمود و رهبری فرموده بود.
(وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا فَكَذَّبَ وَأَبَى).
ما همه معجزات خود را (که موید رسالت موسی و صدق او در اموری بود که از سوی خدا ابلاغ میکرد) به فرعون نشان دادیم، ولی او (همه آنها را) تکذیب کرد و (از ایمان بدانها) سرپیچی کرد.
ما به فرعون نشانههای هستی را نشان دادیمکه در پیرامون او بود و موسی (علیه السلام) او را متوجه آنها کرد، و معجزههای عصا و ید بیضاء را بدو نمودیم. روند قرآنی در اینجا به طور خلاصه آنها را ذکرکرده است چون برخی از معجزههای خدایند، و ادله و براهینیکه در جهان هستند و دال بر وجود صانع قادر حکیم میباشند بسی بزرگتر و استوارتر از این دو معجزهاند. این استکه روند قرآنی در اینجا این دو معجزهایکه به فرعون نشان داده شده است شرح و بسط نمیدهد. چه شرح و بسط آنها از چکیده سخن پیدا است. بلکه روند قرآنی پاسخ رد فرعون به همه معجزات را شرح و بسط میدهدکه اشاره به پاسخ رد او به دو معجزه عصا و ید بیضاء را نیز از آنها فهم میکنیم.
(قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ يَا مُوسَى . فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِدًا لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلا أَنْتَ مَكَانًا سُوًى . قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى).
(فرعون) گفت: ای موسی! آیا آمدهای که ما را با این جادوی خویش از سرزمین خودمان بیرون کنی؟ (ما میدانیم که مساله نبوت، و دعوت به توحید، و ارائه این کارهائی که میکنی، همگی توطئه است، و مرادت حکومت و سیطره قوم خود بر مصر است). یقینا ما هم جادوئی همسان جادوی تو را برای تو میآوریم (و سحرت را با سحر خود باطل و بیاثر میگردانیم. پس هم اکنون) موعد آن را معین کن، موعدی که نه ما و نه تو از آن تخلف نکنیم، و وعدهگاه مکان صاف و مسطح، و فاصله آن نسبت به همگان یکسان باشد. (موسی) گفت: میعاد ما و شما روز جشنی است که در آن خود را میآرایند. باید مردم در چاشتگاه گرد آورده شوند (تا ماجرائی را ببینند که میان ما و شما میگردد).
بدین منوال فرعون به مجادله ادامه نداد. زیرا حجت و برهان موسی (علیه السلام) در آن روشن، و سلطه و قدرتش در آن نیرومند بود. موسی حجت و برهان خود را از نشانههای شناخت خدا در هستی، و از معجزههای ویژهایکه با خود داشت برمیگرفت ... امّا فرعون به متهمکردن موسی به جادوگری پناه برد، جادوگریای که بهگمان او عصا را ماری میکندکه میجنبد و به جست و خیز میپردازد، و دست را سفید میکند بدون اینکه مبتلا به بیماری باشد. جادوگری نزدیکترین چیزی بودکه به دل فرعون میگذشت. زیرا جادوگری در آن زمان در مصر شائع بود. این دو معجزه هم در سرشت خود به جادوگری معروف و مشهور آن زمان نزدیک بودند. جادوگری به گمان افکندن است نه تغییر حقیقت ماهیت دادن. گول زدن چشم و واهی است. گاهی هم به گول زدن احساس میانجامد، و در احساس آثار محسوسی را پدید میآورد بسان آثار حقیقت ماهیت اشیاء. همچنین جادوگری کاری میکند که انسان چیزهائی را ببیندکه وجود ندارند، یا چیزها را به شکلی نشان دهد که شکل اصلی آن اشیاء نیست. متاثر شدن شخص جادو شده در بعضی از اوقات متاثر شدنهای عصبی یا بدنی است، بدانگونهکهگوئی واقعا متاثر شدن حقیقی و واقعی استکه به شخص جادو شده دست میدهد ... معجزههای موسی از این دست جادوگریها نبود. بلکه معجرات او از ساختار قدرت هستیبخشی بودکه واقعاً ماهیت چیزها را تغییر میدهد، تغییر موقت یا تغییر دائم.
(قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ يَا مُوسَى؟).
(فرعون) گفت: ای موسی! آیا آمدهای که ما را با این جادوی خویش از سرزمین خودمان بیرون کنی؟ (ما میدانیم که مساله نبوت، و دعوت به توحید، و ارائه این کارهائی که میکنی، همگی توطئه است، و مرادت حکومت و سیطره قوم خود بر مصر است).
چنین پیدا است که به بندگیکشاندن بنیاسرائیل یک برنامه سیاسی بوده است. این کار را از ترس این کردهاند که نکند بنیاسرائیل زیاد شوند و چیره گردند. چراکه طاغیان و یاغیان برای حفظ حکومت و ملک و مملکت خود از ارتکاب شدیدترین بزهکاریها، و زشتترین وحشیگریها و ناانسانیها، و دورترین پلشتیها از همه معانی انسانیت و اخلاق و شرافتها و اندیشههای بشریت، خودداری نمیکند. بدین جهت استکه فرعون بنیاسرائیل را ریشهکن میکند، و با کشتن اولاد ذکورشان، و برجای داشتن دخترانشان، و مسخر کردن و واداشتن بزرگانشان به کارهای کشنده و توان فرسا ایشان را حقیر و ذلیل می سازد... وقتی که موسی و هارون بدو گفتند: بنی اسرائیل را با ما همراه بدار و آنان را اذیت و آزار مکن ... گفت:
(أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ يَا مُوسَى).
ای موسی! آیا آمده ای که ما را با این جادوی خوی از سرزمین خودمان بیرون کنی؟.
زیرا آزاد گذاشتن بنیاسراییل مقدمهچینی و آمادگی پیدا کردن برای چیره شدن بر حکومت و سرزمین مصر است.
وقتی که موسی برای این هدف آزادی بنیاسرائیل را میخواهد، و هر عملی که میکند از زمره اعمال سحر و ساحری است، پاسخ بدو چه آسان است:
(فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ).
یقینا ما هم جادوئی همسان جادوی تو را برای تو می آوریم (و سحرت را با سحر خود باطل و بی اثر می گردانیم.
طاغیان و یاعیان اینگونه درک و فهم میکنند که دعوت صاحبان عقاید در فراسوی خود هدفی از اهداف این زمین را پنهان میدارد، و دعوت ایشان جز پردهای نیست که در پشت سر آن درخواست ملک و مملکت و حکومت و قدرت، نهان و پنهان است ... گذشته از این چنین می اندیشند که صاحبان دعوت معجزه ها و نشانه هائی دارند چه خارق العاده باشند مانند معجزات و نشانه های موسی و چه مؤثر در مردمان بوده و راه خود را به دلهای ایشان باز کند، هرچند هم خارقالعاده و معجزه نباشد. این است که طاغیان و یاغیان با معجزات صاحبان دعوت با چیزهایی همسان آن معجزات نبرد می کنند و مبارزه می آغازند ... کار تو سحر است . سحر را با سحر پاسخ می گوئیم! کار تو سخنوری است. سخنوری را با سخنوری پاسخ می دهیم! کار تو اصلاح حال مردمان است. ما نیز به اصلاح حال مردمان تظاهر میکنیم! کار تو کار خوب و دلپسند است. ما هم نشان میدهیم که بهکار خوب و دلپسند دست مییازیم!.. امّا طاغیان و یاغیان نمیدانند که عقائد دارای پشتوانه ایمان هستند، و پشتوانهای از یاری و مدد باریتعالی دارند. این استکه عقائد با این پشتوانه و آن پشتوانه چیره و پیروز میشوند، نه این که با ظواهر و اشکال نمادین غلبه پیداکنند و مسلط گردند.
بدین منوال فرعون از موسی میخواهد موعدی را برای مسابقه با جادوگران تعیینکند ... تا در آن زمان با ایشان مبارزه کند:
(فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِدًا).
پس (هم اکنون) موعد آن را میان ما و میان خود تعیین کن.
فرعون سختگیری میکند و به موسی میگویدکه خلاف وعده نکند. این هم بر شدت مبارزه میافزاید:
(لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلا أَنْتَ).
موعدی که نه ما و نه تو ازآن تخلف نکنیم.
این موعد هم در مکان باز و گشادهای باشد:
(مَكَانًا سُوًى).
وعدهگاه مکان صاف و مسطح، و فاصله آن نسبت به همگان یکسان باشد.
این هم بر شدت و حدت مبارزه میافزاید!
موسی (علیه السلام) مبارزه فرعون با خود را پذیرفت. موعد را برای روزی تعیینکردکه یکی از جشنها بود و همایش همگان در آن صورت میگرفت، و مردمان در مصر خویشتن را میآراستند و با زیب و زیور بیرون میآمدند، و در میدانها و مکانهای باز و فراخ جمع میشدند.
(قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ).
(موسی) گفت: میعاد ما و شما روز جشنی است که در آن خود را میآرایند.
موسی درخواست کرد که مردمان در چاشتگاه جمع شوند، تا مکان گشاده، و وقت چاشتگاه باشد. مبارزهطلبی فرعون را با مبارزهطلبی پاسخ گفت و افزون بر آن انتخاب وقت را در روشنترین زمان روز تعیینکرد، و روزی را برگزیدکه عید بود و مردمان از هر وقت دیگری بیشتر در آن جمع میگردیدند. صبح زود را تعیین نکرد، چه هنوز مردمان از خانههایشان چنانکه باید بیرون نمیآیند، و نیمروز را نیز انتخاب ننمود، چونگرما مانع همایش مردمان میشود. عصر را نیز درنظر نگرفت، زیرا تاریکی شب فرامیرسد و مردمان را ازگردهمآیی بازمیدارد، و یا این که کار را آشکارا نمیتوانند مشاهده کنند!..
صحنه نخستش از صحنههای ملاقات ایمان و طغیان در میدان به پایان آمد.
در اینجا پرده فرومیافتد تا برای نمایش صحنه مسابقه و مبارزه برافراشتهگردد:
*
(فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتَى).
(فرعون آن مجلس را ترک گفت و) پشت نمود و رفت و همه مکر و فریب خود را جمع کرد و سپس (در روز موعود با تمام قدرت و جملگی جادوگران چیرهدست و ادوات و ابزار جادو به میدان) آمد.
روند قرآنی در این تعبیر، هرآنچه راکه فرعون گفته است، اشراف و درباریان بدان اشاره کردهاند، میان فرعون و میان جادوگران از دلیرکردن و برانگیختن و وعده مزد و پاداش دادنگذشته است، هرچه را که فرعون درباره آن اندیشیده است و آنچه او و مشاورانش صلاح دیدهاند و پیشنهاد کردهاند، و ... همه و همه را در جملهای خلاصه میکند:
«فرعون پشتکرد و رفت و همه مکر و فریب خود را جمع کرد و سپن آمد».
این آیهکوتاه سه حرکت پیاپی را به تصویر میکشد: رفتن فرعون، و فراهم آوردن مکر وکید خود، و نیرنگ و حیله خویش را حاضر آوردن.
موسی (علیه السلام) چنین مصلحت دید پیش از شروع مسابقه ایشان را اندرز دهد، و آنان را از سرانجام دروغ بستن و تهمت زدن به خدا برحذر دارد، بدان امیدکه به سوی هدایت برگردند و راهیاب شوند، و مبارزهطلبی با سحر و جادو را رها سازند، چه سحر و جادو تهمت و افتراء است:
(قَالَ لَهُمْ مُوسَى وَيْلَكُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِبًا فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذَابٍ وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى).
موسی خطاب به جادوگران گفت: وای بر شما! بر خدا دروغ نبندید (و به الوهیت فرعون باور نکنید، و پیغمبران خدا را تکذیب ننمائید، و معجزات ایشان را جادو ندانید) که خدا شما را با عذاب (خود) نابود و ریشه کن خواهد ساخت، و شکست و نومیدی ازآن کسانی است که بر خدا دروغ میبندند.
سخن راستین برخی از دلها را میپساید و بدانها نفوذ مینماید. به نظر میرسد این کار در اینجا روی داده باشد، و سخن مخلصانه موسی در بعضی از جادوگران تاثیرکرده باشد، و درباره مسابقه و مبارزه متزلزل گردیده باشند. ولی آنانکه بر مسابقه و مبارزه مصر بودند و پافشاری میکردند، با یکدیگر درگوشی به مجادله پرداختهاند تا موسی آنرا نشنود:
(فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى).
(این سخن موسی ایشان را به هراس انداخت، و بر برخی از دلها تاثیر خود را پخشید، و در میان جمعیت ساحران اختلاف افتاد) و درباره کارهایشان به نزاع برخاستند، و مخفیانه و در گوشی باهم به سخن پرداختند.
برخی بعضی را تحریک میکردند، و مترددان را از موسی و هارون میترساندند و به هیجانشان میانداختند، موسی و هارونی که به عقیده ایشان میخواستند بر مصر چیره شوند و عقاید اهالی آنجا را تغییر دهند و دگرگونکنند. لذا لازم است متحد و یکدست بدون درنگ وکشمکش با این دو نفر رویاروی شوند و پیکارکنند. امروز روز نبرد و پیکاری است که حق و باطل را از یکدیگر جدا میسازد، و روزی استکه شخص رستگار و پیروز، چیره میگردد:
(قَالُوا إِنْ هَذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَانِ أَنْ يُخْرِجَاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِمَا وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَى. فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا وَقَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى).
(جادوگران بعد از رایزنی به یکدیگر) گفتند: این دو نفر قطعاً جادوگرند. آنان میخواهند شما را با جادوی خود از سرزمینتان بیرون کنند، و آئین بهتر و برتر شما را از میان بردارند. تمام مکر و کید خود را (اعم از نقشه و مهارت و قدرت ممکن) روی هم بریزید و یکپارچه بکار گیرید. سپس همگی در یک صف (به میدان مبارزه) گام نهید. امروز کسی پیروز میگردد که بتواند برتری خود را (به حریف) نشان دهد.
سخن راستین یگانه برجوشیده از عقیده، اینگونه نازل میگردد، و همچون توپی در میان اردوگاه سپاهیان باطلگرا و صفهای ایشان فرومیافتد، و اعتقادشان را در دلهایشان و در قدرتشان لرزان و پریشان میسازد، و باور و اندیشه آنان را متزلزل میگرداند. این است که ایشان به همچون تشویق و ترغیب و جرات دادن و شهامت بخشیدنی نیاز پیدا میکنند. موسی و برادرش دو مرد بیش نیستند. ولی جادوگران بسیارند. در پشت سر جادوگران هم فرعون و ملک و مملکت و سپاه و قدرت و عظمت و دارائی و ثروت فرعون قرار دارد ... ولیکن با موسی و هارون پروردگارشان همراه است، پروردگاریکه میشنود و میبیند ...
شاید این همان چیزی استکه کار فرعون طاغی و یاغی و زورگو را، و موضعگری جادوگران راکه فرعون در پشت سر آنان قرار دارد، برای ما تفسیر و روشنکند. پیش از هر چیز بایدگفت موسیکیست و هارونکیست تا فرعون آن دو را به مبارزه بخواند و مبارزه آنان را با خود بپذیرد، و تمام مکر وکید خویش را به مبارزه بخواند و مبارزه آنان را با خود بپذیرد، و تمام مکر وکید خویش راگردآوری و فراهمکند و آنگاه به میدان درآید، و جادوگران و مردمان را جمع کند، و خودش و اشراف و درباریان قوم او بنشینند تا مسابقه را ببینند؟ فرعون چگونه پذیرفته استکه موسی با او به مجادله بپردازد و بر اوگردن اندازد؟ مگر موسی فردی از بنیاسرائیل نبود، بنیاسرائیل که بندگان ذلیل و خوار و زیر فرمان و تحت تسلط او بودند؟.. این هیبت و شوکتی استکه خدا آن را به موسی و هارون بخشیده بود و خودش با آن دو نفر بود و میشنید و میدید.
این هیبت و شوکت خدادادی است که جملهای را میسازد، و آن یک جمله تزلزل به صفهای جادوگران مجهز و مجرب میاندازد، و ایشان را مجبور میکند نهانی به رایزنی و نجوای با یکدیگر بپردازند و خطر را در برابر دیدگان خود مجسم سازند، و همدیگر را دل و جرات بخشند و تشویق و تحریککنند، و یکدیگر را به اتحاد و ارتباط و پایداری و استقامت دعوت نمایند.
(قَالُوا يَا مُوسَى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَإِمَّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَى).
(جادوگران باد به غبغب انداخته) گفتند: ای موسی! آیا تو اول (هنرنمائی خود را میکنی و عصای خود را) میاندازی، یا ما اول (دست به کار شویم و اسباب و ادوات جادوی خویش را) بیندازیم (و کار تو را یکسره سازیم؟).
این دعوت به مبارزه در میدان نبرد است. در این دعوت خویشتنداری و اظهار دادگری و مبارزهطلبی نمودار است.
(قَالَ بَلْ أَلْقُوا).
(موسی) گفت: شما اول (شروع کنید و آنچه دارید جلو) بیندازید.
موسی مبارزه را پذیرفت، و بدیشان فرصت داد تا اول ایشان دستاندرکار شوند، و سخن نهائی را برای خود باقیگذاشت ... و امّا چه شد؟ آنچه بود سحر بود، سحر عظیمی درگرفت. تکان ناگهانی آغازگردید، تکانیکه پهنهکارزار ازآن به موج افتاد حتی موسی:
(فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى. فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى).
(آنان طنابها و عصاهای خود را انداختند. موسی) چنان به نظرش رسید که براثر جادوی ایشان، به ناگاه طنابها و عصاهای آنان (مار شدهاند و میخزند و) تند راه میروند. در این هنگام موسی در درون خود احساس هراس کرد.
تعبیر سخن اشاره به عظمت آن جادوگریها دارد، تا بدانجا عظیم که موسی در درون خود احساس هراس میکند و بیمناک میشود، در حالی که پروردگارش با او است و میشنود و میبیند. موسی در درون خود احساس هراس نمیکند مگر به خاطرکار بزرگیکه درگرفته است و برای لحظهای عظمت کار از یاد او میبردکه او نیرومندتر از ایشان است، تا وقتی که پروردگارش به یاد او میاندازدکه بزرگترین قدرت با او است:
(قُلْنَا لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الأعْلَى. وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَى).
گفتیم: مترس! تو برتری (و بر آنان چیره میشوی و کارهای باطلشان را شکست خواهی داد). و چیزی را که در دست راست داری بیفکن تا همه ساختههای (مزورانه و شعبدهبازیهای مکارانه) ایشان را به سرعت ببلعد چرا که کارهائی را که کردهاند نیرنگ جادوگر است و جادوگر هر کجا برود پیروز نمیشود.
مترسکه تو برتر هستی. چه حق با تو و باطل با ایشان است. تو دارای عقیده هستی و ایشان حرفه و پیشه دارند. تو ایمان بدان چیزی داری که پایبند بدان هستی و آنان برای پاداش مسابقه و غنائم زندگی به تلاش میایستند. تو با نیروی والای باقی پیوند و ارتباط داری، ولی ایشان برای خدمت به آفریده بشری فانیکار میکنند، بشریکه هر اندازه هم طاغی و یاغی و زورمند و زورگو باشد فنا میپذیرد و نابود میشود. مترس:
(وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ).
و چیزی را که در دست راست داری بیفکن.
اینگونه نکره و مبهم، برای بیان بزرگی ذکر میگردد.
(تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا).
تا همه ساختههای (مزورانه و شعبدهبازیهای مکارانه) ایشان را به سرعت ببلعد.
چهکارشان سحر است و چارهجوئی و عملکرد ساحران است. ساحران هرکجا روند و هر راهی را بپیمایند رستگار و موفق نمیشوند. چون ساحران جز به دنبال خیال نمیروند و جز به خیالپردازی نمیافکنند، و بر حقیقت ثابت و باقی اعتماد نمیورزند و تکیه نمیکنند. کار ساحران بسان کار همه باطلگرایانی استکه در برابرکسانی میایستندکه بر حق و حقیقتی تکیه داشته باشند که مستند به صدق و صداقت است. گاهی کار باطل ساحران بزرگ و سترگ جلوهگر میآید، وکسانی را به ترس و هراس میاندازدکه غافل از نیروی نهفته بزرگ و سترگ حق و حقیقت هستند، آن نیروی بزرگ و سترگیکه به خود نمینازد و تفاخر نمیکند وگردن نمیافرازد و تظاهر نمیکند، و بلکه بر باطل میتازد و سرانجام مغز سر باطل را پخش و پراکنده میسازد، و به ناگاه باطل به در میرود، ولی نیروی بزرگ و سترگ حق و حقیقت آن را تند میبلعد و بساط آن را درهم میپیچد، و ناگهان باطل جای نمیماند و از دیدگان نهان میشود.
موسی عصا را بینداخت ... و بلای ناگهانی بزرگی درگرفت. روند قرآنی بزرگی این بلای ناگهانی را به تصویر میکشد با تاثیری که در دلهای جادوگرانی داشته استکه برای مسابقه و مبارزه آمده بودند و از همه مردمان بیشتر آزمند پیروزی در مسابقه و مبارزه بودند، و از همان لحظات نخستین برخی بعضی از خود را به شور و حماسه میخواندند و همدیگر را برمیانگیختند و به پیش میراندند. ساحران کسانی بودند که مهارت ایشان در هنرشان تا بدانجا بود که موسی ازکارشان به ترس و هراس افتاد.
موسیکه پیغمبر خدا بودگمان بردکه ریسمانها و رشتهها و چوگانها و چوبدستیهایشان مارهائی هستند که به جنبش وکوشش و خیزش میپردازند! روند قرآنی تاثیر بلای ناگهانی را در دلهایشان بهگونهای به تصویر میکشد که کاملا به ژرفاهای احساسات و وجدانهایشان فرو رفته است و ایشان را منقلبکرده است. بدان شکلیکه سخنانشان برای تعبیر از آن عاجز است و هیچگونه کمکی بدیشان نمیکند، وگفتارشان برای بیان آن بسنده نیست:
(فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّدًا قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَى).
به دنبال آن، جادوگران همگی به سجده افتادند و گفتند: ما (حقیقت را عیان میبینیم و) به پروردگار هارون و موسی ایمان داریم.
این پسودهای است که تارهای حساس اعصاب را لمس میکند و بر اثر آن سراسر وجود انسان را به چندش و لرزش میاندازد. این پسوده با «اتم» کوچکی برخورد میکند و تولید نور میکند و تاریکی را به روشنائی تبدیل مینماید. این پسوده، پسوده ایمان با دل انسان است و در یک لحظه او را ازکفر به ایمان دگرگون میسازد.
امّا طاغیان و یاغیان کی میتوانند این راز دقیق و این سر لطیف را درک و فهمکنند؟ کی آنان میتوانند بفهمند:که چگونه دلها دگرگون میشوند! ایشان براثر طول طغیان و عصیان و به درازا کشیدن ظلم و جور خودشان، و این که دیدهاند پیروانشان با اشارهای از سویشان از ایشان پیروی و فرمانبرداری میکنند، فراموش کردهاند که این خدا است که دلها را دگرگون میسازد، و دلها وقتی که با او اتصال و ارتباط پیدا کردند، و از او مدد و یاری جستند، و در پرتو نور او درخشان و رخشان شدند، کسی بر همچون دلهائی سلطه و قدرت پیدا نمیکند:
(قَالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلأقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَلأصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَابًا وَأَبْقَى).
(فرعون) گفت: آیا پیش از آن که به شما اجازه دهم، بدو ایمان آوردید؟! مسلما او بزرگ شما است، بزرگی که به شما جادوگری آموخته است. بیگمان دستهایتان و پاهایتان را عکس یکدیگر قطع میکنم، و شما را بر فراز شاخههای درختان خرما به دار میآویزم. (آن وقت) خواهید دانست که کدام یک (از دو خدا: من یا خدای موسی) عذابش سختتر و پایدارتر است.
(آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ).
آیا پیش از آن که به شما اجازه دهم، بدو ایمان آوردید؟!.
این سخن شخص طاغی و یاغیای استکه نمیفهمد آن جادوگران هم وقتیکه ایمان دلهایشان را پسوده است و لمس کرده است، نمیتوانند ایمان را از دلهایشان برانند و بازپسگردانند، چه دلها میان دو انگشت از انگشتهای خداوند مهربان قرار دارند و هرگونهکه بخواهد آنها را زیر و رو میکند و میچرخاند.
(إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ).
مسلمّا او بزرگ شما است، بزرگی که به شما جادوگری آموخته است.
به نظر فرعون راز تسلیم شدن جادوگران این است، نه این که ایمانی باشد که به دلهایشان خزیده است از جائی و به گونهای که حسابی برای آن باز نکردهاند و گمان آن را نبردهاند، و نه اینکه دست خداوند مهربان پرده گمراهی را از بینشهای آنان برگرفته است و به دور انداخته است!
آنگاه تهدید شدیدی درمیرسد و بیم عذاب دادن سختی طنینانداز میشود که طاغیان و یاغیان بر آن تکیه میورزند، و آن را بر بدنها و پیکارها مسلط و چیره میگردانند، بدانگاه که از مقهورکردن و مغلوب نمودن دلها و جانها درمانده و ناتوان میمانند:
(فَلأقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَلأصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ).
بیگمان دستهایتان و پاهایتان را عکس یکدیگر قطع میکنم، و شما را بر فراز شاخههای درختان خرما به دار می آویزم.
آنگاه خود بزرگبینی و افتخار به قدرت و شوکت ستمگرانه درمیرسد، قدرت و شوکتی که قدرت و شوکت درندگان بیشهها است. قدرت و شوکتی استکه اندرونهها و بندها را از هم میگسلد و تکه و پاره میکند، و میان انسانیکه با حجت و برهان مغلوب میگردد، و میان حیوانیکه با چنگ و دندان مقهور میشود، فرقی نمیگذارد:
(وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَابًا وَأَبْقَى).
(آن وقت) خواهید دانست که کدام یک (از دو خدا: من یا خدای موسی) عذابش سختتر و پایدارتر است.
و امّا فرصت از دست رفته است و زمان آنگذشته است. پسوده ایمانی به اتمکوچک رسیده است و آن را با منبع عظیم خود مرتبط و متصلکرده است. دیگر این اتم کوچک نیرومند و استوارگردیده است، و همه نیروهای زمین در برابرش ناچیز و بیارزش شدهاند، و سراسر زندگی زمینی بیارج و بیمقدارگردیدهاند. برای این دلها کرانهها و افقهای درخشان و تابانی باز گردیده است. دیگر برای همچون دلهائی با وجود چنینکرانهها و افقهائی مهم نیست به زمین بنگرند، و به کالاهای زوالپذیر آن توجه کنند، و به زندگی زودگذر زمین و به نعمتهای بیارزش آن دلبستگی پیدا کنند:
(قَالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلَى مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالَّذِي فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنْتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِي هَذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا. إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَى).
(جادوگران پاسح دادند و) گفتند: ما هرگز تو را بر دلائل و براهین روشنی که برایمان آمده است، و بر پروردگاری که ما را آفریده است برنمیگزینیم و مقدم نمیداریم، پس هر فرمانی که میخواهی صادر کنی، صادر کن (و آنچه میخواهی بکن، که باکی نیست. امّا بدان) تو تنها میتوانی در زندگی این جهان فرمان بدهی (و قدرت فرماندهی تو از دائره این دنیا فراتر نمیرود). ما به پروردگارمان ایمان آوردهایم تا ببخشاید گناهان ما را و جادوگریهائی را که بدان وادارمان میکردی. خدا بهتر (از هر کسی) و پایدارتر (از هر قدرتی) است.
این پسوده، پسوده ایمان در دلهائی است که تا این لحظه برای فرعون کرنش میبردند، و نزدیکی بدو را غنیمت میشمردند، و مسابقهدهندگان برای رفتن به پیش او به مسابقه میپرداختند و بر یکدیگر پیشی میگرفتند. امّا از این لحظه به بعد با فرعون میرزمند و با تمام قدرت با او رویاروی میشوند و پیکار میآغازند، و ملک و مملکت و زیب و زینت و زیور و جاه و مقام و زر و زور او را ناچیز و بیارزش میشمارند و با بیاعتنائی به ترک آنها میگویند:
(قَالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلَى مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالَّذِي فَطَرَنَا ... ).
(جادوگران پاسخ دادند و) گفتند: ما هرگز تو را بر دلائل و براهین روشنی که برایمان آمده است، و بر پروردگاری که ما را آفریده است برنمیگزیییم و مقدم نمیداریم ...
دلائل و براهین روشنیکه برایمان آمده است عزیزتر و گرانبهاتر است، و خدای ذوالجلال و متعال بزرگوارتر و والاتر است ... از تو و از همه چیز تو ...
(فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنْتَ قَاضٍ).
پس هر فرمانی که میخواهی صادر کنی، صادر کن (و آنچه میخواهی بکن، که باکی نیست.
هرچه میخواهی در این زمین بکنی بکن، چه باک:
(إِنَّمَا تَقْضِي هَذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا).
تو تنها میتوانی در زندگی این جهان فرمان بدهی (و قدرت فرماندهی تو از دائره این دنیا فراتر نمیرود).
سلطه و قدرت تو مقید به همین جهان است، و در غیر این جهان تو را سلطه و قدرتی بر ما نیست. این جهان هم بسیکوتاه است، و بسی زندگی آن خوار و بیمقدار است. عذابی را که میتوانی به ما برسانیکمتر و سادهتر از آن استکه دلِ به خدا رسیدهایکه آرزوی زندگی جاودانه سرمدی آن جهان را دارد ترس و هراسی از آن به خود راه دهد.
(إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَى).
ما به پروردگارمان ایمان آوردهایم تا ببخشاید گناهان ما را و جادوگریهائی را که بدان وادارمان میکردی. امید است خداوند ببخشاید جادوگریهائی را که بدان وادارمان میکردی و ما نمیتوانستیم از تو نافرمانی و سرییچیکنیم. امیدواریم خدا به سبب ایمان آوردنمان به پروردگارمان لغزشها و بزهکاریهای ما را عفو فرماید.
(وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَى).
خدا بهتر (از هر کسی) و پایدارتر (از هر قدرتی) است.
خدا و همجواری او قسمت شود بهتر است، و خدا نصیب گردد و پاداش شود پایدارتر و برجایتر است، وقتی تو ما را با عذاب شدیدتر و ماندگارتری تهدید می کنی ...
به جادوگرانی که به پروردگارشان ایمان آوردند الهام گردیدکه در برابر فرعون طاغی و یاغی بایستند و موضعگیری معلم چیره و مربی والا مقامی را داشته باشند.
(إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِمًا فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا يَمُوتُ فِيهَا وَلا يَحْيَا. وَمَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِنًا قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولَئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى. جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ جَزَاءُ مَنْ تَزَكَّى).
(ساحران سپس چنین ادامه دادند و گفتند:) بیگمان هرکه (بیایمان و) گنهکار به پیش پروردگارش رود، دوزخ از آن او است. در آنجا نه میمیرد (تا از دست عذاب رهائی یابد) و نه زنده میماند (آنگونه که باید زیست و از نعمتها لذت برد و بهرهمند گردید. بلکه برای همیشه در میان مرگ و زندگی دست و پا میزند). و هرکه با ایمان و عمل صالح به پیش پروردگارش رود، چنین کسانی دارای مراتب والا و منازل بالایند. (آن منازل و مراتب) باغهای (بهشت جاویدانی) است که جای ماندگاری است. و در زیر (قصرها و درختهای) آن رودبارها جاری است، و جاودانه در آنجا میمانند، و این (چنین چیز با ارزشی) پاداش کسی است که (با ایمان و انجام طاعت) خویشتن را پاک و پاکیزه (از کثافات کفر و معاصی) کند.
از آنجا که فرعون جادوگران مومن را به عذاب سختتر و بردوامتر تهدید میکرد، در اینجا شکلی از کسی به تصویر زده میشودکه بزهکارانه به پیش پروردگارش میآید و او دارای عذاب سختتر و بردوامتری خواهد بود:
(فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا يَمُوتُ فِيهَا وَلا يَحْيَا).
دوزخ ازآن او است. در آنجا نه میمیرد (تا از دست عذاب رهائی یابد) و نه زنده میماند (آنگونه که باید زیست و از نعمتها لذت برد و بهرهمند گردید. بلکه برای همیشه در میان مرگ و زندگی دست و پا میزند).
او نمیمیرد تا راحت شود، و نه زنده میماند تا لذت ببرد. عذابیکهگریبانگیر بزهکار میشود به مرگ منتهی نمیشود، و به زندگی هم منتهی نمیگردد ... در یکسو این چنین است، ولی در سوی دیگری درجات والا و مقامات بالا است ... باغهای بهشت استکه برای اقامت است. شاداب و خوشایند است چون زیر کاخهایشان رودبارها و چشمهسارها روان است.
(وَذَلِكَ جَزَاءُ مَنْ تَزَكَّى).
و این (چنین چیز با ارزشی) پاداش کسی است که (با ایمان و انجام طاعت) خویشتن را پاک و پاکیزه (از کثافات کفر و معاصی) کند.
پاداش کسی استکه خود را پاکیزه از گناهان سازد. دلهای با ایمان از تهدید طاغی ستمکار و یاغی بزهکار به تکان و جنبش درآمد، و با آن طاغی و یاغی با سخن نیرومند اینان رو در رو شدند و به مقابله برخاستند، و با والائی ایمان واثق و صادق به نبرد او پرداختند، و با برحذر باش و بیدارباش ایمان روشن بر او غریدند، و با امیدواری ایمان ژرف و ریشهدار در برابرش ایستادگی کردند و به مبارزهاش طلبیدند.
این صحنه هم در تاریخ بشریت ثبت گردید. تحت عنوان اعلان آزادی دل انسان با برتری یافتن آن بر قید وقیود زمین، و بر سلطه و قدرت زمین، و بر آز و طمع و چشم امید داشتن به پاداش این و آن و ترس و هراس ورزیدن از این امیر و از آن سلطان ... دل هیچ انسانی نمیتواند این اعلان نیرومند را آشکارا فریاد دارد مگر اینکه در سایه ایمان بغنود.
در اینجا پرده فرومیافتد تا برای نمایش صحنه دیگری و حلقه تازهای از حلقههای داستان بالا رود.
این صحنه پیروزی حق و ایمان در واقعیت دیدنی زندگی است، پس از آنکه حق و ایمان در جهان اندیشه و عقیده پیروز گردیدهاند. روند قرآی پیروزی معجزه عصا و ید بیضاء را بیان داشت، و پیروزی عقیده را در پهنه دلهای جادوگران بر هنر جادوگری نمودار ساخت، و پیروزی ایمان در دلهای ایشان را بر خواستها و هراسها و تهدیدها و بیمها، پیش چشم همگان داشت. هم اینک حق بر باطل، و هدایت بر ضلالت، و ایمان بر طغیان، در واقعیت پیدا و عیان، پیروز میگردد. پیروزی واپسین مرتبط به پیروزی پیشین است. پیروزی در جهان بیرون تحقق پیدا نمیکند مگر بعد از صورت پذیرفن به تمام وکمال آن در جهان درون، و پیروان حق در جهان ظاهر تفوق پیدا نمیکنند و چیره نمیشوند، مگر آنکه قبلا حق را در باطن خود تفوق بخشند و چیرهکنند ... حق و ایمان حقیقتی دارندکه هرگاه این حقیقت در ذهن و شعور مجسم گردید راه خود را درپیش میگیرد و خویشتن را آشکارا و نمودار مینماید تا مردمان آن را به شکل واقعی خود ببینند. ولی زمانیکه ایمان نماد ظاهری داشت و در دل مجسم نبود، و حق شعاری شدکه از دل سرچشمه نگرفت و برنخاست، قطعا طغیان و باطل غلبه میکنند و چیره میشوند. زیرا طغیان و باطل نیروی مادی حقیقی را در دست میگیرند، نیروئیکه چیزی وکسی را در مقابل خود نمیبیند، و ظاهر بیمحتوای حق و ایمان چیزی نمیارزد و از آن چیزی برنمیخیزد ... لازم استکه حقیقت ایمان در درون تحقق پیدا کند و حقیقت حق در دل جایگزین شود، تا ایمان و حق نیرومندتر از حقیقت نیروهای مادیگردند، نیروهای مادیایکه باطل با آنها برتری میگیرد، و طغیان با آنها یورش میبرد و میتازد ... این چیزی است که در موضعگیری موسی (علیه السلام) در برابر سحر و ساحران وجود داشت، و در موضعگیری جادوگران در برابر فرعون و درباریان او پدیدار و نمودار بود. حق در زمین نیز به همین صورت پیروز گردیده است، همانگونه که این صحنه آن را در روند سوره نشان میدهد:
(وَلَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقًا فِي الْبَحْرِ يَبَسًا لا تَخَافُ دَرَكًا وَلا تَخْشَى. فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ. وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَى).
ما به موسی پیام دادیم که شبانه بندگانم را (از مصر به سوی فسلطین) کوچ بده، و آنگاه (که به کرانه نیل رسیدید، با عصا به رودخانه دریاگون نیل بزن و) راهی خشک برای آنان در این دریا بگشا. (راهی که چون در آن گام بگذارید) نه از فرعونیان میترسی که به تو برسند و نه (از غرق شدن در آب) هراسی داری. (موسی فرمان خدا را اجراء کرد و) فرعون با لشکریانش آنان را دنبال کردند (و در کنار دریا بدیشان رسیدند و در عقبشان وارد جادهای شدند که با کنار رفتن آب پدید آمده بود. در این هنگام) دریا آنان را به گونه شگفتی در میان (امواج خروشان) خود گرفت. (بدین منوال) فرعون قوم خود را گمراه ساخت و (به بیراهه کشاند، و ایشان را به راه راست) هدایت ننمود.
روند قرآنی در اینجا ذکر نمیکندکه پس از رویاروئی ایمان با طغیان در موضعگیری جادوگران با فرعون چه شد و چه گذشت. همچنین بیان نمیداردکه فرعون با جادوگران چگونه رفتارکرد پس از آن که آنان به ایمانشان چنگ زدند و پذیره تهدید و بیم رفتند با دل با ایمانی که آویزه پروردگارش گردیده بود، و زندگی زمین را و آنچه و هرکه در آن است ناچیز و خوار شمردند و بدان پشت پای زدند. بلکه روند قرآنی با این صحنه پیرو میزند، صحنه پیروزیکامل، تا پیروزی نهانی درونی با پیروزی واقعی بیرونی ربط و پیوند پیدا کند، و حفاظت و حمایت خدا از بندگان مومن، بهگونهکامل و قاطع جلوهگر شود ... به خاطر خود همین هدف، روند قرآنی در اینجا صحنه بیرون رفتن بنیاسرائیل و ایستادن ایشان در برابر دریا را طول نمیدهد - بدانگونه که در سورههای دیگر طول میدهد -بلکه بدون مقدمات زیادی فوراً به نشان دادن صحنه پیروزی مبادرت میورزد. زیرا مقدمات پیروزی در دلها و درونها جایگزین بود.
آنچه از آن سخن میرود پیام به موسی استکه بندگان خدا - یعنی بنیاسرائیل - را در شب بیرون ببرد، و راه خشکی را در دریا با ایشان سپری نماید، بدون اینکه شرح و بسطی داده شود و سخن به درازا کشانده شود - ما نیز صحنه را عرضه میداریم بدانگونه که ذکر گردیده است - و مطمئن باشد که عنایت یزدان ایشان را دربر میگیرد، و نترسد از اینکه فرعون و لشکریانش او را دریابند و دستشان بدو برسد، و از دریایی هم نترسدکه راه خشکی را در آن پیدا خواهدکرد! دست قدرتی که آب را برابر قانونی روان کرده است که خواسته است، میتواند در وقتی از اوقات راه خشکی را در دریا برای او ایجاد و پدیدارکند!
(فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ. وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَى).
فرعون با لشکریانش آنان را دنبال کردند (و در کنار دریا بدیشان رسیدند و در عقبشان وارد جادهای شدند که با کنار رفتن آب پدید آمده بود. در این هنگام) دریا آنان را به گونه شگفتی در میان (امواج خروشان) خود گرفت. (بدین منوال) فرعون قوم خود را گمراه ساخت و (به بیراهه کشاند، و ایشان را به راه راست) هدایت ننمود.
روند قرآنی نیز خلاصه میکند آنچه راکه فرعون و قوم او را دربرگرفته بود، و آن را شرح و بسط نمیدهد، تا تاثیر آن در درون به گونه فراگیر و هراسانگیز باقی بماند. آن را با تفصیل و تشریح مشخص و معین نمیدارد. فرعون در زندگی قوم خود را به سوی ضلالت سوق میدهد و میکشاند بدانگونه که ایشان را به سوی ضلالت دریا سوق داد. هر دوی این ضلالتها ضلالت است و منتهی به هلاک و نابودی میگردند.
ما به تفصیل به بیان چیزی نمیپردازیمکه در اینجا روی داده است، تا روند قرآنی را در حکم کمگوئی و گزیدهگوئی پیجوئیکنیم. بلکه در برابر عبرتی میایستیمکه صحنه به ترک آن میگوید، و آواها و نواهای آن را باگوش دلها میشنویم.
دست قدرت خدا پیکار ایمان و طغیان را میگرداند. دارندگان ایمان در این پیکار جز پیروی از وحی و مسافرت در شب هیچ چیزی را بر عهده ندارند. زیرا این دو نیرو در جهان واقعیت نه همسان و همتایند و نه قریب و نزدیک به همدیگرند ... موسی و قوم او ضعیف بوده و فاقد هرگونه نیروئی هستند، و فرعون و لشکریان او دارای همه نیروهایند. لذا به هیچ وجه هیچ راهی برای فرورفتن بهکارزار نیست. در اینجا استکه دست قدرت خدا گرداندن پیکار را بر عهده میگیرد. ولیکن پس از این که حقیقت ایمان در جانهای کسانی کامل میشودکه نیروئی جز قدرت خدا در اختیار ندارند. این هم بعد از این استکه رو در روی طاغی و یاغی، ایمان را اعلان میکنند، و از او نمیترسند و امیدی بدو نمیبندند، و از تهدید او نمیهراسند، و به چیزی دل نمیبندندکه در دست او است ... طغیان میگوید:
(فَلأقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَلأصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ).
بیگمان دستهایتان و پاهایتان را عکس یکدیگر قطع میکنم، و شما را بر فراز شاخههای درختان خرما به دار میآویزم.
ایمان میگوید:
(فَاقْضِ مَا أَنْتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِي هَذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا).
هر فرمانی که میخواهی صادر کنی، صادر کن (و آنچه میخواهی بکن، که باکی نیست. امّا بدان) تو تنها میتوانی در زندگی این جهان فرمان بدهی (و قدرت فرماندهی تو از دائره این دنیا فراتر نمیرود).
هنگامیکه پیکار میان ایمان و طغیان در جهان دل بدین مرز رسید، دست قدرت خدا پرچم حق را برعهده گرفت تا آن را بلند و برافراشتهکند، و پرچم باطل را بدون هرگونه تلاشی از سوی اهل ایمان سرنگون و نگونسار سازد.
عبرت دیگریکه در میان است این است زمانیکه مالیات خواری و زبونی را به فرعون میپرداختند، در آن حال که او پسران ایشان را میکشد و دخترانشان را زنده میگذاشت، دست قدرت خدا برای گرداندن پیکار دخالت نکرد. آنان همچون مالیاتی را جز به خاطر خواری و پستی و ترس و هراس نمیپرداختند. ولی زمانی که ایمان اعلان شد در دلهای کسانی که به موسی ایمان آورده بودند، و برای تحمّل هرگونه شکنجه و عذابی آمادگی پیدا کرده بودند، و سرها را بالاگرفته و آشکارا واژه ایمان را رو در روی فرعون، بدون هرگونه لکنت و تزلزلی، و بدون خودداری از سخنی، و بدون پرهیز از شکنجه و عذابی، بیان داشتند. ولی بدین هنگام دست قدرت خدا برای گرداندن پیکار، و اعلان پیروزی دخالتکرد، پیروزیایکه پیش از این در جانها و دلها به تمام و کمال رسیده بود.
این عبرتی استکه روند قرآنی اینگونه چکیده و مختصر، و با پیاپی آمدن دو صحنه بدون هرگونه تفصیل و تفسیری، آن را ابراز و اظهار میدارد. تا صاحبان دعوتها یقین پیدا کنند، و کاملا بدانند که چه وقت چشم به راه پیروزی از سوی خدا باشند، در حالی که بیبهره از هرگونه ابزار و ادوات و توشه و توان زمین هستند، و طاغیان و یاغیان دارای مال و لشکر و اسلحهاند.
*
در سایه پیروزی و نجات، خطاب متوجه کسانی میشودکه در پرتو پند و اندرزگرفتن و برحذر شدن و کنارهگیری کردن از گناهان رستگار میگردند، تا فراموشکار نشوند و سرمست و مغرور نگردند، و سلاح یگانهای را از خود دور نسازندکه در رزم و پیکار داشتهاند و با آن، پیروزی و موفقیت را برای ایشان تضمین کردهاند:
(يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ قَدْ أَنْجَيْنَاكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَوَاعَدْنَاكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الأيْمَنَ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى. كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَلا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَمَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَى. وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَى).
ای بنیاسرائیل! ما شما را از (چنگال فرعون، یعنی) دشمتان نجات دادیم، و طرف راست کوه طور را میعادگاه (موسی و هفتاد نفر از) شما کردیم (تا تورات را دریافت دارد)، و ترنجبین و بلدرچین را (در آن بیابانی که سرگردان بودید) نصیب شما ساختیم. (بدیشان گفتیم:) از (این) روزیهای پاکیزهای که (بدون رنج) به شما دادهایم بخورید و در آن (از حدود و مقررات خدا) تجاوز نکنید (و مواظب باشید نعمت رایگان، موجب کفران و طغیان شما نشود. چه اگر نعمت من، باعث ناسپاسی و گردنکشی شود) خشم من دامنگیرتان میگردد و هرکه خشم من دامنگیرش شود پرت و هلاک میشود. من قطعا (با غفران عظیمی که دارم) میآمرزم کسی را که (از کفر و گناه خود) برگردد و (به بهترین وجه) ایمان بیاورد و کارهای شایسته بکند و سپس راهیاب بشود (و این راه را تا آخر زندگی ادامه دهد.
آنان از منطقه خطر گذشتند، و نجات یافتند و به سوی ناحیه طور روان شدند، و فرعون و لشکریان او را غرق شده پشت سر خود رها کردند. نجات دادن ایشان از دشمنشان واقعیت نزدیکی است و آن را همین لحظه به خاطر دارند، چه مدت زیادی بر آن نگدشته است. ولیکن اعلان ثبت و نگارش آن، و یادآوری نعمت مشاهده شده برای این است که آن را بشناسند و شکر آن را بکنند.
وعده گذاشتن در سمت راست کوه طور به گونهای در اینجا بدان اشاره میگردد که انگارکاری است که انجام پذیرفته است. وعدهای که بوده است با موسی (علیه السلام) انجام گرفته است، بدان هنگام که بنیاسرائیل از مصر بیرون میآیند. وعده این بوده است به موسی پس از چهل شبانهروز آمادگی، برای ملاقات پروردگارش به کوه طور بیاید، تا چیزی را بشنود که در الواح است و مربوط به کار و بار عقیده و شریعت است، و این ملت را سر و سامان میبخشد، ملتی که خدا مقرر فرموده است که در سرزمین مقدس بعد از خروج از مصر نقش عظیمی را برعهده گیرد و بازی کند.
فرو فرستادن گزبجبین که ماده شیرینی است و روی برگهای درختان جمع میشود، و روانه کردن بلدرچین به سوی ایشان در بیابان، و در دسترس آنان قرار گرفتن به گونهای که سهل و ساده گرفته شوند و مورد استفاده قرار گیرند، نعمتی از سوی خدا و نمودار عنایت او بدیشان در بیابان لخت و برهوت است. خدا حتی در خوراک روزانه نیز سرپرستی ایشان را عهدهدار میشود و کار را برایشان از نزدیکترین راه، ساده و آسان می کند.
خدا آنان را بدین نعمتها تذکر میدهد و آنها را به یادشان میآورد تا از چیزهای پاک و پاکیزهای بخورند که ساده و آسان برای ایشان تهیه دیده است، و ایشان را از طعیان در آن برحذر میدارد، طغیان پرخوری و گرایش به لذائذ شکم و غفلت از کار واجبیکه برای آن بیرون آمدهاند، و غفلت از رنج و زحمتیکه پروردگارشان بدیشان وعده فرارسیدن و برخورد با آن را داده است. پروردگارشان پرخوری و زیادهروی در آن را طغیان مینامد، چون آنان مدت زمان نزدیکی است که با طغیان آشنایند، و از دست طغیان چشیدهاند آنچه را که چشیدهاند، و دیدهاند آنچه را که دیدهاند:
(تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَمَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَى).
و در آن (از حدود و مقررات خدا) تجاوز نکنید (و مواظب باشید نعمت رایگان، موجب کفران و طغیان شما نشود. چه اگر نعمت من، باعث ناسپاسی و گردنکشی شود) خشم من دامنگیرتان میگردد و هرکه خشم من دامنگیرش شود پرت و هلاک میشود.
اندکی پیش فرعون فروافتاد. از بالای تخت سلطنت خود فرو افتاد و به آب سرنگون درافتاد ... فروافتادن به پائین با طغیان و سر بالاگرفتن و خویشتن را والا دانستن مقابل میگردد و تقابل پیدا میکند. تعبیر قرآنی این مقابلهها را در واژهها و سایهروشنها به شیوه هماهنگی مورد نظر در قرآن، همآوائی و همنوائی میبخشد.
این برحذر باش و هوشیار باش و تهدید و بیم برای قومی است که رو به کاری میروند و اقدام به وظیفه مهمّی میکنند، کاری و وظیفهایکه به خاطر آن بیرون آمدهاند. این هم بدان جهت است که نعمت آنان را سرمست و مغرور نسازد، و وقتیکه در آن غوطهور میشوند خوشگذرانی نکنند. چه اگر به خوشگذرانی بنشینند سست و ضعیف میگردند ... درکنار برحذر باش و هوشیار باش و تهدید و بیم، درگاه توبه بازمیگردد برای کسیکه به خطا و لغزش میافتد، ولی برمیگردد و پشیمان میشود:
(وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَى).
من قطعا (با غفران عظیمی که دارم) میآمرزم کسی را که (از کفر و گناه خود) برگردد و (به بهترین وجه) ایمان بیاورد و کارهای شایسته بکند و سپس راهیاب بشود (و این راه را تا آخر زندگی ادامه دهد).
توبه و برگشت تنها واژهای نیستکهگفته شود. بلکه توبه و برگشت تصمیمی است در دل، و مدلول و مفهوم آن با ایمان و عمل صالح تحقق پیدا میکند، و اثر آن در رفتار عملی در جهان واقع جلوهگر میشود. هرگاه توبه و برگشت وقوع پیداکرد، و ایمان صحیح و درست گردید، و عمل آن را تصدیقکرد، در اینجا استکه انسان در پرتو هدایت ایمان، و با ضمانت عمل صالح، راه را در پیش میگیرد چه راهیابی در اینجا ثمره و نتیجه تلاش و کار است.
تا بدینجا صحنه پیروزی و پیرو آن به پایان میآید، و پرده فرو میافتد تا برای نمایش صحنه مناجات دوم در سمت راست کوه طور بالا رود.
*
خدا برای موسی (علیه السلام) بالای کوه طور وعده ملاقات را تعیین کرد، و از او خواست بعد از چهل شبانهروز در آنجا برای دریافت تکالیف و وظائف او را ملاقاتکند، تکالیف و وظائف پیروزی پس از شکست. چرا که پیروزی تکالیف و وظائفی دارد، و عقیده تکالیف و وظائفی دارد، و به ناچار باید آمادگی روانی و استعداد دریافت را داشت.
موسی ازکوه بالا رفت. قوم خود را پائینکوه رهاکرد، و هارون را به عنوان جانشین خود بر آنگماشت.
شوق و شور موسی برای مناجات با خدا فزونیگرفت. عشق ایستادن در آستانه الهی بر او غلبهکرد. قبل از این نیز مزه شیرینی مناجات با خدا را چشیده بود. این است سراپا شور آن مناجات را داشت و شتابگرانه اشتیاق خود را عملی ساخت، و در آستانه سرورش ایستاد. موسی نمیدانست که پشت سر او چه گذشته است، و قوم او پس از او چه کارکردهاند، بدانگاه که ایشان را در پائینکوه ترککرده است.
در اینجا پروردگار موسی او را باخبر میسازد که در پشت سر او چهگذشته است ... پس با همدیگر صحنه را نگاه بکنیم وگفتگو را بشنویم:
(وَمَا أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يَا مُوسَى. قَالَ هُمْ أُولاءِ عَلَى أَثَرِي وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى. قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ).
ای موسی! چه چیز تو را برآن داشت که (در آمدن به کوه طور) بر قوم خود پیشی گیری؟ (موسی) گفت: آنان به دنبال من بوده و (هرچه زودتر به خدمت میرسند). پروردگارا! من به سوی (میعادگاه و محضر وحی) تو شتاب کردم تا (هرچه زودتر احکام و قوانین تو را دریافت و به بندگانت برسانم و از من) خشنود شوی. (خدا) فرمود: ما قوم تو را بعد از (رهسپار شدن) تو (بدینجا) آزمایش کردیم (و آنان از عهده امتحان برنیامدند) و سامری ایشان را گمراه و از راه به در کرد.
بدین منوال موسی ناگهانی مورد خطاب قرار میگیرد ... موسی برای رفتن به میعادگاه پروردگارش شتاب داشت، و پس از آمادگی چهل شبانهروز با عجله میخواست خود را به میعادگاه برساند تا پروردگارش را ملاقاتکند و از او رهنمودی را دریافت داردکه بر آن زندگی نوین بنیاسرائیل را پابرجا و استوار سازد. موسی بنیاسرائیل را از خواری و بندگی رهانیده بود تا از ایشان ملتی را بسازد صاحب رسالت و دارای تکالیف و وظائف.
ولی بندگی طولانی و خواری طولانی آنان تحت فرمانروائی فرعونیگری بتپرستانه سرشت ایشان را تباهکرده بود و آنان را آماده پذیرش مشکلات و تحمّل سختیها و شکیبائی بر دردها و رنجها و دشواریها و گرفتاریهاکرده بود، و بر وفای به عهد و ماندگاری بر آن سرشته بود، و در هستی روانی ایشان تزلزلی پدید آورده و بدانان آمادگی فرمانبرداری و تقلید آرامبخشی را داده بود ... زمان چندانی از سپردن ایشان به هارون و دوری خود از آنان نمیگذردکه عقیده ایشان به طورکلی تزلزل پیدا میکند و در برابر نخستین آزادی و اختیاری که پیدا میکنند فرومیریزد و سقوط میکند. هیچ چارهای از امتحانها و آزمونهای پیاپی و مکرر ایشان نبوده است تا ساختار روانی آنان به حالت عادی خود برگردانده شود. نخستین امتحان و آزمون ایشان با گوسالهای بوده است که سامری آن را برای ایشان ساخته است:
(قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ).
(خدا) فرمود: ما قوم تو را بعد از (رهسپار شدن) تو (بدینجا) آزمایش کردیم (و آنان از عهده امتحان برنیامدند) و سامری ایشان را گمراه و از راه به در کرد.
موسی از این آزمایش هیچگونه اطلاعی نداشت، تا با پروردگار خود ملاقات کرد، و الواح را دریافت داشت، الواحی که در آنها هدایت و رهنمود، و قوانین شریعت برای ساختار بنیاسرائیل بود، ساختار بنیاسرائیل به گونهایکه ایشان را شایسته وظیفه مهمّی سازدکه آنان نمایندگان آن هستند.
در اینجا روند قرآنی موقعیت مناجات را شتابان به پایان میبرد و آن را درهم میپیچد، تا واکنش موسی (علیه السلام) را به تصویر بکشد در برابر اطلاعیکه از کار آزمون و امتحان پیدا کرده است، و شتابی را پیش چشم بدارد که او برای برگشتن داشته است، و غم و اندوه و خشم و غضبی را ترسیمکندکه موسی بر قومی پیداکرده استکه خدا ایشان را توسط او از بندگی و خواری فرمانروائی بتپرستانه نجات داده است، و در حق ایشان لطف و مرحمت فرموده است و در بیابان برهوت رزق و روزی سهل و سادهای و بدون رنج و دردسری بدیشان بخشیده است، و آنان را در سایه مهربانانه خویش پائیده است و مراعاتشان نموده است، و چندی پیش ایشان را با اعطای نعمتهای خود نواخته است، و آنان را ازگمراهی و فرجام آن برحذر داشته است. با این وجود ایشان به نخستین قارقار دعوت به بتپرستی پاسخ میگویند و از قارقارکننده پیروی میکنند، و به پرستشگوساله میپردازند!
در اینجا روند قرآنی بیان نمیدارد تفصیلات آزمونی راکه خدا از آن به موسی خبر داده است، تا با عجله هرچه بیشتر به عرضه موقعیت برگشت موسی به سوی قوم خود بپردازد. ولی روند قرآنی بدین تفصیلات اشاره دارد. موسی خشمگین و غمناک به سوی قوم خود برگشت و ایشان را توبیخ و تهدیدکرد، و برادرش را ملامت و سرزنش نمود و بر او غرید و توپید. پس بایدکه موسی بر زشتی و پلشتی عملی آگاه شده باشد که قوم او بدان دست یازیدهاند و بدان اقدام ورزیدهاند:
(فَرَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْدًا حَسَنًا أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي. قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلَكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَارًا مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذَلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ. فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَى فَنَسِيَ. أَفَلا يَرَوْنَ أَلا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلا وَلا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعًا. وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِنْ قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي. قَالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَى).
موسی پس از دریافت تورات، خشمگین و اندوهناک به سوی قوم خود برگشت. (بدیشان پرخاش کرد و) گفت: مگر پروردگارتان وعده نیکوئی به شما نداد (که عبارت است از: نزول تورات و بیان احکام آسمانی، و نجات و پیروزی بر فرعونیان، و وارث حکومت مصر شدن، و مغفرت و آمرزش خداوندی؟). آیا مدت جدائی من از شما به طول انجامیده است؟! یا این که خواستهاید که خشم پروردگارتان دامنگیرتان شود، و این است که با وعده من مخالفت کردهاید؟! (و سر از آئین و راه و روش من پیچیده و بیراهه رفتهاید). گفتند: ما به اختیار خود از وعده تو سرپپچی نکردهایم، ولیکن بارهای سنگینی از زیورآلات (طلائی) مردمان (قبطی که توسط زنانمان به بهانه امانت جهت خودآرائی بدانها در روز عید گرفته شده بود و به همراه داشتیم) بار ما شده بود و (سامری میگفت: نحوست این زر و زیور حرام است که موسی برنمیگردد. این بود که) ما آنها را از خود دور انداختیم و سامری نیز (آنچه با خود داشت) از خود دور افکند. سپس مجسمه گوسالهای را برای مردم (از میان آتش) بیرون آورد (که به علت تعبیه سوراخهائی در آن، به هنگام وزش باد، صدائی همچون) صدای گوساله داشت. (سامری و پیروانش) گفتند: این معبود شما و معبود موسی است و او (چنین چیزی را) فراموش کرده است (و در طلب آن به کوه طور رفته است). آیا آنان نمیبینند که (این گوساله) پاسخ ایشان را نمیدهد و زیانی از آنان دور نمیگرداند و سودی برایشان فراهم نمیآورد؟ هارون (که به هنگام وقوع چنین آشوبی در میانشان بسر میبرد) پیشتر (از برگشتن موسی از میعادگاه) به بنیاسرائیل گفت: ای قوم من! با این (گوساله زرین) شما دچار بلا (و آزمون بزرگ و سختی) شدهاید. پروردگار شما خداوند مهربان است (نه کس و نه چیز دیگری). اکنون که چنین است، از من پیروی کنید و از فرمان من اطاعت نمائید. گفتند: ما پیوسته به پرستش این گوساله ادامه میدهیم تا موسی به پیش ما برمیگردد.
این آزمونی است که روند قرآنی در رویاروئی موسی با قوم خود پرده از آن برمیدارد، و پردهبرداری از موقعیت مناجات را به تاخیر میاندازد، و تفصیلات مناجات را نگاه میدارد تا آنگاهکه در صحنه تحقیقی که موسی آن را برعهده میگیرد پدیدار و نمودار میگردد.
موسی برمیگردد و قوم خود را میبیندکه به پرستش گوساله زرینی سرگرم هستند.گوساله زرینی را میپرستیدند که نعره سر میداد. میگفتند: این خدای شما و خدای موسی است. موسی فراموشکرده است و به کوه رفته است تا بالای آن خدای خود را بجوید، در حالی که خدای او اینجا حاضر و آماده است.
موسی اندوهناک و خشمناک از ایشان میپرسد:
(يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْدًا حَسَنًا ؟).
ای قوم من! مگر پروردگارتان وعده نیکوئی به شما نداد؟.
خدا بدیشان وعده پیروزی، و ورود به سرزمین مقدس، در سایه توحید داده بود. از این وعده، و از وفای به مقدمات این وعده، مدت زیادی نگذشته بود. موسی ایشان را تنبیه و تادیب میفرماید:
(أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ).
آیا مدت جدائی من از شما به طول انجامیده است؟! یا این که خواستهاید که خشم پروردگارتان دامنگیرتان شود؟!
این عمل شما بسان عملکسی استکه میخواهد خشم خدا دامنگیرشگردد. انگار خواهان خشم خدا از روی عمد و قصد است!.. آیا مدت جدائی من از شما به طول انجامیده است؟ یا برای دامنگیر شدن خشم تعمّد دارید:
(فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي).
و این است که با وعده من مخالفت کردهاید؟!.
ما به یکدیگر وعده داده بودیمکه بر سر عهد و پیمان من بمانید تا به سوی شما برمیگردم، و عقیده خود را تغییر ندهید و برنامه خویش را دگرگون نسازید بدون دستور من.
بدین هنگام آنان همچون عذر شگفتی را میآورند، عذری که بیانگر تاثیر بندگی طولانی، و تزلزل روانی، و سبکسری وکمخردی است:
(قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا).
گفتند: ما به اختیار خود از وعده تو سرپیحی نکردهایم.
بلکه کار فراتر از نیروی ما بوده است!
(وَلَكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَارًا مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا).
ولیکن بارهای سنگینی از زیورآلات (طلائی) مردمان (قبطی که توسط زنانمان به بهانه امانت جهت خودآرائی بدانها در روز عید گرفته شده بود و به همراه داشتیم) بار ما شده بود و (سامری میگفت: نحوست این زر و زیور حرام است که موسی برنمیگردد. این بود که) ما آنها را از خود دور انداختیم.
تودههائی از زیورالات زنان مصری بار ایشان شده بود، زیورالاتی که به صورت امانت در نزد زنانشان بود و زنانشان آنها را با خود آورده بودند. آنان اشاره به این بارها را دارند، و میگویند: ما آنها را از خود برافکندیم و دور انداختیم به علت این که آنها برای ما حرام بود و خواستیم از آنها خویشتن را برهانیم و آسوده گردانیم. سامری آنها را برگرفت و از آنها گوسالهای را ساخت. سامری مردی از اهالی «سامراء» بوده با ایشان همدم و همراه بود، یا مردی از ایشان بود، و بدین لقب ملقب بود. در بدن اینگوساله زرین سوراخهانی ترتیب داده بودکه هر زمان باد از آنها عبور میکرد صدائی را تولید مینمود همچون صدای گاو وگوساله. نه حیاتی در این پیکره بود و نه جانی در کالبد آن وجود داشت. بلکه جسد و لاشهای بیش نبود - واژه جسد به جسمیگفته میشودکه حیاتی در آن نباشد - بنیاسرائیل همین که گوسالهای را از طلا میبینند و متوجه میشوند فریاد برمیآورد و صدای گوساله از آن طنینانداز میشود، پروردگار خود را فراموش میکنند، پروردگاری که ایشان را از سرزمین زبونی و پستی رهانیده بود. آنان معتکف آستانه گوسالهای شدند که از طلا ساخته شده بود. کوتاه فکرانه و جاهلانه گفتند:
(هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَى).
این معبود شما و معبود موسی است.
موسی بالای کوه به دنبال آن میگردد، در صورتیکه او اینجا با ما است. موسی راهی را فراموشکرده است وگم نموده استکه به آفریدگارش منتهی میشود! این سخنی استکهگذشته از اینکهکودنی و سبکمغزی ایشان را میرساند، پیغمبرشان را نیز متهم میکند، پیغمبری که تحت نظارت و مراقبت خدا ایشان را نجات داده است، و با رهنمود و راهنمائی خدا به نجات ایشان دست یافته است. آنان پیغمبرشان را متهم کردند به اینکه با پروردگارش رابطه و پیوند ندارد، تا آنجاکه راه به سوی او راگم میکند، و نه او راهیاب است و نه پروردگارش او را رهنمود میکند و هدایت میدهد!
این هم افزون بر نیرنگی استکه میزدند:
(أَفَلا يَرَوْنَ أَلا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلا وَلا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعًا).
آیا آنان نمیبینند که (این گوساله) پاسخ ایشان را نمیدهد و زیانی از آنان دور نمیگرداند و سودی برایشان فراهم نمیآورد؟.
مقصود این است حتی اینگوساله زنده هم نیست تا سخن ایشان را بشنود و برابر خوی گوسالهها اطاعت کند! اینگوساله زرین در پله پائینتری از پله حیوانی است. اینگوساله به مقتضی حال برای ایشان نه زیانی میتواند داشته باشد و نه سودی در سادهترین شکل. اینگوساله شاخ نمیزند و جفتک ندارد، و آسیابی را نمیگرداند و دولابی و چرخ چاهی را برنمیکشد!
و چیزهای دیگری جز اینها را هارون بدیشان گوشزد کرد، هارون آنکسیکه پیغمبر ایشان نیز هست، و جانشین پیغبرشان نیز میباشد. هارون بدیشان این آزمایش و امتحان را گوشزد کرده بود، وگفته بود:
(يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَنُ).
ای قوم من! با این (گوساله زرین) شما دچار بلا (و آزمون بزرگ و سختی) شدهاید. پروردگار شما خداوند مهربان است (نه کس و نه چیز دیگری).
ایشان را به پیروی و اطاعت از او نصیحتکرد، هم بدانگونهکه با موسی عهد و پیمان بسته بودند، در آن حالکه از میعادگاه خداکه بر بالایکوه بود به سویشان برمیگشت ... امّا آنان به جای پاسخ مثبت بدو دادن، کجرویکردند و از نصیحت او دررفتند، و عهد و پیمان با پیغمبرشان را رهاکردند وگفتند:
(لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَى).
گفتند: ما پیوسته به پرستش این گوساله ادامه میدهیم تا موسی به پیش ما برمیگردد.
موسی خشمناک و اندوهناک به پیش قوم خود برگشت. دلیل و حجت ایشان را شنید، دلیل و حجتیکه اندازه تزلزل روانی و تباهی اندیشه ایشان را میرسانید. به برادرش روکرد بدانگاهکه در اوج خشم خود میپیچید و میلولید موی سر و موی ریش او راگرفت و توفنده و خروشان فریاد زد و:
(قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا. أَلا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي).
گفت: ای هارون! هنگامی که دیدی آنان گمراه میشوند، چه چیز مانع از آن شد که (جلو ایشان را بگیری و نگذاری به بیراهه روند؟ و) از من پیروی کنی؟! (مگر هنگامی که میخواستم به میعادگاه بروم نگفتم: جانشین من باش در میان قوم من، و به اصلاح بپرداز و راه تباهکاران را درپیش مگیر؟). آیا از دستور من سرپیچی کردی؟.
موسی هارون را سرزنش و سرکوب میکندکه چرا بنیاسرائیل را رهاکرده است تاگوساله را بپرستند؟ و چرا پرستشگوساله را باطل اعلام نکرده است، و ایشان را به پیروی از دستور موسی فرانخوانده است و بدانان نگفته است که خودسرانه کاری نکنند؟ او نمیبایستی بدیشان اجازه انجام خودسرانه کاری را بدهد. بر هارون ایراد میگیردکه فرمان او را چرا اجراء ننموده است؟ آیا این کار او برای نافرمانی و سرکشی از دستور او بوده است؟
روند قرآنی موضعگیری هارون را بیانکرده است. موضعگیری خود را به برادرش اعلام میدارد، و تلاش میکند زبانه آتش خشم او را پائین آورد. برای فروکش کردن زبانههای آتش خشم او، عاطفه رحم و مهربانی را در دل او به جوش و خروش درمیآورد:
(قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي).
گفت: ای پسر مادرم! نه ریش مرا بگیر و نه موی سرم را (بر دست بپیچ). من ترسیدم که (اگر با ایشان شدت عمل نشان دهم) بگوئی میان بنیاسرائیل تفرقه انداختی و سفارش مرا به کار نبستی).
بدین منوال هارون را میبینیمکه دارای اعصاب آرامتری و هیجان و دگرگونی و واکنش کمتری از موسی است. هارون نقطه حساسی از احساسات موسی را لمس میکند و میپساید، و از ناحیه صله رحمکه بسی شدید و حساس است به سوی او درمیآید و به دل او راه پیدا میکند، و دیدگاه خود را برای او به شکل اطاعت از فرمانش برحسب درخواستش بیان مینماید. برای او توضیح میدهد و میگویدکه او ترسیده است چنانچه با درشتی به چارهجوئی این کار میپرداخت بنیاسرائیل پراکنده وگروه گروه شوند، و دستهای به گوسالهپرستی بپردازند، و دستهای پند و اندرز هارون را درگوشگیرند و با او بمانند. در صورتیکه موسی بدو دستور داده است بنیاسرائیل را بپاید، و از تفرقه و پراکندگی ایشان را محافظت نماید، وکار بدعتی را به میانشان راه ندهد. این هم اطاعت از فرمان از ناحیه دیگری است.
بدین هنگام موسی طوفان خشم و واکنش تند خود را متوجه سامری میگرداندکه او است فتنه را ازبنیاد برپا داشته است و شراره آتش بلا را فروزانکرده است. از همان لحظات نخستین موسی بدو رو نکرد، چون قوم بنیاسرائیل مسؤول هستند که نمیبایستی به دنبال قارقار هرکلاغ شومی راه افتند، و هارون هم مسئول استکه چرا میان ایشان و پیروی از سامری مانع و رادع نشده است بدان هنگام که خواستهاند از سامری پیرویکنند. چون هارون رهبر امین آنان بوده است و پیشوای درستکارشان بشمار آمده است. گناه سامری به دنبالگناه دیگران میآید، چون او با زور بازو ایشان را از دین برنگردانده است و دچار فتنه نساخته است، و پرده بر عقلها و خردهایشان نکشیده است. بلکه او ایشان را گول زده است و به گمراهی خوانده است، و آنان خودشان گول او را خوردهاند و به گمراهی افتادهاند. آنان میتوانستند بر راستای هدایت و رهنمود پیغمبر نخستین خود ثابت و استوار بمانند، و پند و اندرز پیغمبر دوم خود را بپذیرند و در گوش گیرند. پس مسؤولیت، نخست متوجه آنان و بعد از آن متوجه سرپرست و رهبر ایشان است. آنگاه مسؤولیت متوجه کسی استکه در اصل فتنه را برپا داشته است و گمراهی را به میانکشیده است.
موسی رو به سامریکرد و:
(قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِرِيُّ).
گفت: (امّا تو) ای سامری! این کار خطرناک چیست که ار تو سر زده است؟.
یعنی تو چه کردهای و داستان تو چیست؟.. این ساختار واژگانی به بزرگی کار اشاره دارد، و بیانگر عظمت عملی استکه انجام پذیرفته است.
(قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي).
(سامری) گفت: من از چیزهائی (در صنعت و هنر مجسمهسازی) آگاهم که بنیاسرائیل از آنها آگاه نیستند. من مقداری از آثار (تعالیم و قوانین) پیغمبر (خدا موسی) را برگرفتم و برای (گول زدن دیگران) آن را (به شکم گوساله) ریختم. این چنین نفس من مطلب را در نظرم آراست (و آنچه میخواستم انجام دادم).
روایتهای زیادی پیرامون اینگفتار سامری نقل شده است. چه چیزی را دیده است؟ پیغمبریکه از آثار او مشتی را برگرفته است و آن را فرو انداخته است کیست؟ این چیز چه ارتباطی باگوساله زرینی داشته استکه آن را ساخته است؟ این مشت چه تاثیری در گوساله زرین داشته است؟
چیزی که در روایتها بسیار در گشت و گذار است و تکرار میگردد این است که آن رسول، جبرئیل (علیه السلام) است. جبرئیل به همان شکل فرشتگی خود به زمین میآید، و سامری از زیر پای او مشتی خاک را برمیدارد، یا از زیر سم اسب او مشتی خاک را برمیدارد، و آن را بر رویگوساله زرین میاندازد، و گوساله به صدا درمیآید و صدایگوساله سر میدهد. یا اینکه این مشت خاک استکه توده طلا را به گوسالهای تبدیل میکندکه صدای گوساله از خود سر میدهد ...
قرآن در اینجا حقیقت چیزی را بیان نمیفرمایدکه روی داده است. بلکه گفتار سامری را فقط به عنوان روایت و حکایت نقل میکند ... ما هم معتقدیمکه این عذری از طرف سامری است، و برای رهائی از مسؤولیت چیزی آن را بیان میداردکه روی داده است، و آن ساختن گوسالهای از طلاها و زیورآلاتی است که از مصریهاگرفته بودند و با خود برداشته بودند. سامری گوساله زرین را به گونهای ساخته بود وقتی که باد از سوراخها و مکانهای خالیگوساله عبور میکرد صدائی بسان صدای گاو تولید مینمود. گذشته از این، سامری داستان اثر رسول را بیان میدارد تا موضع و موقعیت خود را با آن توجیه کند و کار به هوشیاری او منتهی شود، و آگاهی وی را از اثر رسول برساند!
به هر حال موسی (علیه السلام) طرد سامری را از میان جماعت بنیاسرائیل اعلان داشت، و اعلام کرد سامری در تمام دوران عمر خود از میان بنیاسرائیل بیرون رانده میشود و به ترک اوگفته میشود، وگذشته از آن کار و بارش به خدا حواله میگردد. موسی درباره خدائیکه سامری ساخته بود سخت بدو پرخاش میکند و بر او میتازد، تا به قوم خود با دلیل و برهان محسوس نشان دهد که این گوساله خدا نیست. چه این گوساله نمیتواند از سازنده خود هم دفاعکند و او را حمایت و رعایت نماید، و از خویشتن نیز نمیتواند دفاع بکند و دفع بلا نماید:
(قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِدًا لَنْ تُخْلَفَهُ وَانْظُرْ إِلَى إِلَهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفًا لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا).
(موسی به سامری) گفت: برو (از میان ما). در زندگی دنیا بهرهات بیزاری و گریز مردم از تو باد، و در آخرت برای تو موعدی است که در بارهات تخلفناپذیر است (و خداوند آن را فراموش نخواهد کرد. هم اینک هم، گوساله) معبودت را که پیوسته به عبادتش میپرداختی بنگر و ببین که چگونه آن را میسوزانیم و سپس خاکسترش را به دریا میریزیم و میپراکنیم. برو مطرود و منفور شو. کسی به توکاری ندارد، نهکار بدی و نهکار خوبی، و تو نیز با ایشان تماس نمیگیری و ارتباط پیدا نمیکنی. این بایکوت کردن و طرد نمودن از میان جامعه یکی از قوانین جزائی شریعت موسی بود، و جنبه اعلان پلیدی وکنارهگیری داشت. شخصی که بدین عقوبتگرفتار میآمد، پلید بشمار میآمد، و کسی با او تماس نمیگرفت و نزدیک نمیشد، و او هم حق نداشت باکسی تماس بگیرد و نزدیک بشود.
موعد دیگریکه در میان بود، موعد عقوبت وکیفر خدا بود. دستور فرمودکه موسی برگوساله زرین بتازد و آن را فرواندازد و بسوزاند و سپس خاکسترش را به دریا بریزد و بپراکند. درشتی یکی از نشانههای موسی (علیه السلام) بود. در اینجا این درشتی خشمگین شدن محض رضای خدا و دفاع از دین خدا بود. این هم وقتی حاصل میگردد که تندخوئی و درشتی پسندیده، و شدت و حدت زیبا باشد.
در صحنه خدای دروغین که گوساله سوزانده میشود و خاکسترش به دریا انداخته میگردد، موسی (علیه السلام) حقیقت عقیده را اعلان میدارد:
(إِنَّمَا إِلَهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْمًا).
معبود شما تنها الله است، همان خدائی که معبودی جز او نیست. دانش او همه چیز را فراگرفته است (و از گذشته و حال و آینده، و آنچه بوده است و هست و خواهد بود، باخبر است).
با این اعلان، این مقدار از داستان موسی در این سوره پایان میپذیرد. در این داستان رحمت و عنایت خدا نسبت به حاملان دعوت الهی و بندگان الهی جلوهگر میآید، حتی در آن زمانکه آزموده میشوند و به خطا میروند. روند قرآنی چیزی بر این مقدار در مراحل داستان نمیافزاید. زیرا بعد از این، عذابگریبانگیر بنیاسرائیل میشود به سبب گناهانی که مرتکب میگردند و فساد و طغیانیکه میورزند. فضای سوره فضای رحمت و عنایت و رعایت و حمایت از برگزیدگان است ... دیگر نیازی به نشان دادن صحنههای دیگر داستان، در این فضای دلانگیز و سایهپرور نیست.