سورهي كهف مكي و 110 آيه است
داستانها در این سوره، عنصر غالب است. در آغاز آن داستان اصحاب کهف است. بعد از آن، داستان دو باغ به میان میآید. به دنبال آن هم داستان آدم و ابلیس قرار میگیرد. در وسط سوره نیز داستان موسی با عبد صالح با بنده خوب خدا میاید. در پایان سوره هم داستان ذوالقرنین ذکر میشود. این داستانها بیشترین آیات سوره را به خود اختصاص میدهند. چه داستانها در ٧١ آیه از ١١٠ آیه سوره آمدهاند. تازه قسمت اعظلم آنچه از ایهها میماند حاشیه یا پیرو داستانهای سوره است. درکنار داستانها صحنههای قیامت، و برخی از صحنههای زندگی است، صحنههائیکه فکر و اندیشهای یا معنی و مفهومی را به تصویر میزنند، بدانگونهکه شيوه و روش قران درتعبیر با به تصویر کشیدن معانی و مفاهيم است.
محور موضوعی سورهکه موضوعهای سوره بدان ییوند میخورند، و روند سوره پیرامون ان میچرخد، تصحیح عقیده و تصحیح برنامه نگرش و اندیشه، و تصحیح معیارها وارزشها با ترازوی این عقیده است. سرآغاز سوره و پایان آن به تصحیح عقیده میپردازد. در آغاز سوره آمده است:
(الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجَا قَيِّمًا لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَدًا وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلا لآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلا كَذِبًا)
حمد و سپاس خدائی را سزا است که بر بنده خود (محمّد) کتاب (قرآن) را فروفرستاده و در آن هیچگونه انحراف و کژی قرار نداده است. (کتابی) که ثابت و پابرجا (و معتدل و مستقیم، و هم برپادارنده جامعه انسانی و پاسدار کتب آسمانی) است. (خداوند آن را فروفرستاده است) تا (به وسیله آن، کافران را) از عذاب شدید (دنیوی یا اخروی) خود بترساند، و مومنانی را که کارهای شا یسته و بایسته میکنند مژده میدهد به این که پاداش خوبی دارند. جاودانه در آن (بهشت برین که پاداش خوب خداوند است) خواهند ماند. و (به خصوص از عذاب شدید او) بترساند کسانی را که میگویید: خداوند فرزندی را (به نام عیسی یا عزیر یا فرشتگان، برای خود) برگرفته است. نه ایشان و نه پدرانشان (چنین چیزی را از روی دانش نمیگویند و) از آن هیچگونه آگهی ندارند. چه سخن (وحشتناک و) بزرگی از دهانهایشان بیرون میآید! (آیا خدا و فرزند داشتن؟! مگر خدا جسم است و محدود است و همچون انسان نیازمند چیزی از جمله فرزند است؟!) آنان جز دروغ و افتراء نمیگويند. (كهف1-5 )
در پایان آمده است:
(قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلا صَالِحًا وَلا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدا)
(ای پیغمبر!) بگو: من فقط انسانی همچون شما هستم (و امتیاز من این است که من پیغمبر خدایم و آنچه گفت: بگو؛ میگویم) و به من وحی میشود که معبود شما یکی است و بس. پس هرکس که خواهان دیدار خدای خویش است، باید که کار شایسته کند، و در پرستش پروردگارش کسی را شریک نسازد. (كهف/110)
بدین منوال آغاز و بایان در اعلان وحدانیت، زشت سپردن شرک، اثبات وحي، و جدائی مطلق ذات خدا و همه پدیدهها، هماهنگ میگردند.
روند سوره بارها و بارها به شکلهای گوناگون، این موضوع را لمس میکند و میپساید:
در داستان اصحاب کهف، جوانا نی که به پروردگارشان ایمان آوردهاند، ميگویند:
(رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا).
پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمین است. ما هرگز غیر از او معبودی را نمیپرستیم. (اگر چنین بگوئیم و کسی را جز او معبود بدانیم) در این صورت سخنی (گزاف و) دور از حق گفتهایم. (كهف/14)
در پیرو آن آمده است:
( مَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا )
بجز خدا برایشان سرپرستی نیست (که عهدهدار امور آنان شود) و در فرماندهی و قضاوت خود کسی را انباز نمیگرداند. (كهف/26)
در داستان دو باغ، مرد مومن به دوست خود میگوید بدانگاه که با وی گفتگو میکند.
...أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلا . لَكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا.
آیا منکر کسی شدهای که (دستگاه شگرف و سازمان پیچیدهي جسم) تو را از خاک ناچیزی و سپس از نطقهي بیارزشی آفریده است، و بعد از آن تو را مـرد کاملی کرده است؟ ولی من (میگویم:) او (که مرا و همهي جهان را آفریده است) خدا است و پروردگار من است، و من کسی را انباز پروردگارم نمیسازم. (كهف/ 37، ٣٨)
در پیرو آن آمده است:
وَلَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مُنْتَصِرًا. هُنَالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَابًا وَخَيْرٌ عُقْبًا.
(او در برابر این همه مصیبت و بلا، تثهای تنها بـود) و دسته و گروهی را جز خدا نداشت که او را یاری دهند، و خود نیز نتوانست خویشتن را کمک کند (و جلو بلا را بگیرد). در آن مقام و در آن حال (که بلا و مصیبت و شدت و محنت سر میرسد) یاری و کمک، ویژهي معبود راستین است (و تنها خدا فریادرس روز مصیبت و دفعکنندهي بلا است). او بهترین پاداش را (برای مطیعان خود) دارد، و بهترین سرانجام را (برای آنان) فراهم میسازد. (کهف/٤٣ و ٤٤)
در صحنهای از صحنههای قیامت آمده است:
وَيَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكَائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ مَوْبِقًا
روزي خداوند ميفرمايد: انبازهائي را كه براي من گمان میبردید صدا بزنید (تا به کمک شما بشتابند). آنان انبازها (و معبودهای پنداری) را صدا میزنند و آنها به ندای ایشان پاسخ نمیدهند (تا چه رسد به این که به کمکشان بشتابند) و ميانشان عداوت راه میاندازیم. (کهف/52)
در پیرو بر صحنه دیگری آمده است:
(أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِنْ دُونِي أَوْلِيَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلا).
آیا کافران گمان میبرند که بجز من، بندگان مرا (نیز اگر) سرور و سرپرست خود گیرند (ومعبود و مسجود خویش دانند، بدیشان سود میرسانند؟). ما دوزخ را برای پذیرائی از کافرانآماده کردهایم). (کهف/102)
*
تصحیح برنامه اندیشه و نگرش در زشت سپردن ادعاهای مشرکانی جلوهگر میآید که چیزی را میگویندکه از آن آگاهي ندارند، و در ادعاهایکسانی جلوهگر استکه بر آنچه میگویند دلیل و برهانیذکر نمیکنند. در رهنمود انسان به اینکه داوری بکند برابر آنچه میداند و از آن فراتر نرود، و اگر از چیزی اطلاع نداشتکار و بار آن را به خدا واگذارد، تصحیح برنامه اندیشه و نگرش مورد نظر است.
در دیباچه سوره آمده است:
« وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلا لآبَائِهِمْ » ٠
و(بهخصوص ازعذاب شدید او)بترساند کسانیرا که میگویند: خداوند فرزندی را (بهنام عیسی یا عزیریا فرشتگان، برای خود) برگرفته است. نه ایشان ونه پدرانشان (چنين چیزی را از روی دانش نمیگویند و) از آن هیچگونه آگهی ندارند. (كهف/4و5)
جوانان اصحاب کهف میگویند:
(هَؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْلا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ ).
(سپس برخی از ایشان به برخی گفتند:) اینان، یعنی قوم ما، بجز الله معبودهائی را به خدائی گرفتهاند! (چه مردمان حقیری! چرا بایدبتهای ساخت دست خویش را بپرستند، مگر عقل ندارند؟!). ای کاش! دليل روشنی بر (خدائی) آنها ارائه میدادند! (مگر چنین چیزی ممکن است؟ هرگز! آنان چه ستمکارند!). (كهف/15)
وقتیکه از مد ت زمان ماندگاریشان درغار ازهمدیگر پرسوجومیکنند،آگاهی از آن را به خدا وامیگذارند وحواله میدارند:
(قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَاَبِثْتُمْ).
گفتند: پروردگارتان بهتر (ازهمه) میداند که چقدر(در خواب بودهاید و در اینجا) ماندهاید. ( كهف١٩.)
در لابلای داستان برکسانی ایرادگرفته میشودکه خودسرانه و ناسنجيده درباره تعدادشان سخن ميگویند:
(سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رَابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ مَا يَعْلَمُهُمْ إِلا قَلِيلٌ فَلا تُمَارِ فِيهِمْ إِلا مِرَاءً ظَاهِرًا وَلا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَدًا)
(معاصران پیغمبر درباره تعداد نفرات اصحاب کهف به مجادله میپردازند و گروهی) خواهند گفت: آنان سه نفرند که چهارمین ایشان سگشان بود. و (گروهی) خواهند گفت: آنان پنج نفرند که ششمین ایشان سگشان بود؛ همة اینها سخنان بدون دلیل است. و (گروهی) خواهند گفت: آنان هفت نفرند که هشتمین ایشان سگشان بود (و اینان از روی علم وآگاهی برگرفته از وحی، سخن خواهند گفت). بگو پروردگار من از تعدادشان آگاهتر (از هرکسی است). جز گروه کمی تعدادشان را نمیداند. بنابر این درباره اصحاب کهف جز مجادله روشن (و آرام بادیگران) پیش مگیر (چرا که مساله چندان مهمّی نیست و ارزش دردسر را ندارد) و پیرامون آنان دیگر از هیح کس مپرس (زیرا وحی الهی تو را بس است). (كهف/22)
در داستان موسی با عبد صالح و شایسته، بدان هنگام که موسیکارهای او را نمیپسندد و بر او زشت میشمرد، آمده است:
(رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي).
(گنج خود را) به مرحمت پروردگارت بیرون بیاورند. من به دستورخود این کارها را نکردهام (و خودسرانه دست به چیزی نبردهام). (كهف/82 )
کارهای انجام شده را به خدا نسبت میدهد.
*
تصحیح ارزشها با ترازوی عقیده هم در جاهای پراکندهای میآید، در آنجاهائیکه قرآن ارزشهای حقيقی را به ایمان و عمل صالح برمیگرداند، و ارزشهای زمینی و دنیوی جزآنها راکوچک و ناچیز میشمارد، ارزشهائیکه چشمگيرو فریبا هستند.
هر زیب و زینتیکه در زمین است برای امتحان و آزمون است، و سرانجام به نیستی و نابودی سر میکشد وبرباد میرود:
(إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا)
ماهمه چیزهای روی زمین را زینتآن کردهایم (و جهان پرزرق وبرق، وپرنعمتی را برای انسانها آراستهایم) تا ایشان را بیازمائیم (و ببیییم از آنان) کدامیک کار نیکوتر میکند. و ما (عاقبت این جهان پرزرق و برق مردمان را درهم میپيچیم و) آنچه را روی زمین است (صاف میکنیم و) به خاک مسطح بیگیاهی تبدیل مینمائیم (و این سرزمین پرجوش و خروش را بیابان برهوت خشک و خاموش میگردانیم، ونیکان را به بهشت و بدان را به دوزخ میرسانیم). (کهف٧. و ٨)
پناهگاه خدا فراختر وگشادتر از هر جانی است، اگرچه انسان به غار سنگلاخ تنگی پناه ببرد.گروه جوانان باايمان اصحاب کهف پس ازکنارهگیری، به قوم خود میگویند:
(وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقًا)
(برخی به برخی گفتند:) چون از این قوم میبرید و از چیزهائی که بجزخدا میپرستندکنارهگیری میکنید (و حساب خود را از قوم خویش و معبودهای دروغییشان جدا میسازید) پس به غار پناهنده شوید (و آئین خویشتن را نجات دهید) تا پروردگارتان رحمتش را برشما بگستراند و وسائل رفاه ورهائی شما را از این کار (مشکلی) که در پیش دارید مهیا و آسان سازد.
خطاب به پیغمبر (ص)میشود تا با مومنان بماند و با ایشان شکیبائیکند. به زر و زیور و زیب و زینت زندگی دنیا و دنیاداران غافل از خدا توجه نکند و اهمّیت ندهد:
(وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ).
با کسانی باش که صبحگاهان وشامگاهان خدای خود را میپرستند و به فریاد میخوانند، (و تنها رضای) ذات او را میطلبند، و چشمانت از ایشان (به سوی ثروتمندان و قدرتمندان مستکبر) برای جستن زینت حیات دنيوی برنگردد، و ازکسی فرمان مبرکه (به خاطر دنیادوستی و آرزوپرستی) دل او را از یاد خود غافل ساختهایم، و او به دنبال آرزوی خود روان گشته است (و پیوسته فرمان یزدان را ترک گفته است) و کار و بارش (همه) افراط و تفریط بوده است. بگو: حق (همان چیزی است که) از سوی پروردگارتان (آمده) است (و من آن را با خود آوردهام و برنامه من و همه مومنان است) پس هرکس که میخواهد (بدان) ایمان بیاورد وهرکس میخواهد (بدان) کافرشود. (كهف/28و29)
داستان دو باغ را به تصویر میکشدکه چگونه شخص مومن دربرابر مال و جاه و زیب و زینت به ایمان خود میبالد، و چگونه با دوست متکبر باد به غبغب انداخته خود رویاروی میشود و با اسلحه حق به نبرد او میرود، و وی را در برابر فراموشکردن خدا تنبیه ميکند:
« قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلا لَكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا وَلَوْلا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مَالا وَوَلَدًا فَعَسَى رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِنْ جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَانًا مِنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِيدًا زَلَقًا أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَبًا ».
دوست (مومن) او، درحالی که با وی گفتگو داشت، بدو گفت:آیا منکرکسی شدهای که (دستگاه شگرف و سازمان پیچیده جسم) تورا از خاک ناچیزی و سپس ازنطفه بیارزشی آفریده است، و بعد ازآن تو را مرد کاملی کرده است؟! ولی من (میگویم:) او(که مرا وهمه جهان را آفریده است) خدا است و پروردگار من است، و من کسی را انباز پروردگارم نمیسازم. کاش وقتی که وارد باغ میشدی (و این نعمت و مرحمت، و آثار قدرت وعظمت را میدیدی)میگفتی: ماشاءالله! (این نعمت ازفضل ولطف خدا است، وآنچه خدا بخواهد شدنی است!) هیچقوت وقدرتیجزازناحیه خدانیست (واگرمدد و توفیق اونباشد، توانائی عبادت و پرستش را نخواهیم داشت. ای رفیقناسپاس)اگرمیبینی که از نظر اموال و اولاد از تو کمترم، (امّا ...) چهبسا پروردگارم بهتراز باغ تورا (دردنیایا آخرت) به من بدهد، و خدا ازآسمان بلای مقدری برای باغ تو فروبفرستد و این باغ به سرزمین لخت وهمواری تبدیل شود. یا این که آب این باغ (به اعماق زمین) فرو رود به گونهایكه هرگزنتوانی آن راپیجوئی کنی (چه رسد به این که ان را بیابی وبه سطح زمین برگردانی). (کهف/37-41 )
بهدنبال داستان مثلی را برای زندگی و سرعت زوال آن پس از شکوفافی و سرسبزی آن میآورد:
(وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيمًا تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِرًا )
(ای پیغمبر!) برای آنان (که به دارائی دنیا مینازند و به اولاد و اموال میبالند) مثال زندگی دنیا را بیان کن که همچون آبی است که از (ابر) آسمان فرو میفرستیم، سپس گیاهان زمین از آن (سیراب میگردند و به سبب ان رشد و نمو میکنند و) تنگا تنگ و تودرتو میشوند. (عطر گل و ریحان با اواز پرندگان درهم میآمیزد و رقص گلزار و چمنزار درمیگیرد. ولی این صحنه دلانگیز دیری نمیپاید و باد خزان وزان میگردد، و گیاهان سرسبز و خندان، زردرنگ و) سپس خشک و پرپر میشوند و بادها آنها را (در اینجا و آنجا) پخش و پراکنده میسازند! (آری! داشتن را نداشتن، و بهار زندگی را خزان در پي است، پس چه جای نازیدن به وی است. این خدا است که نعمت و حیات میدهد و هر وقت که بخواهد نعمت و حیات را بازپس میگیرد) و خدا بر هر چیزی توانا بوده (و هست). (كهف/45)
بر این مثل با بیان ارزشهای فانی و ارزشهای باقی پیرو میزند:
( الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلا) .
دارائی و فرزندان، زینت زندگی دنیایند (و زوالپذیر و گذرایند)، و امّا اعمال شایستهای که نتائج آنها جاودانه است، بهترین پاداش را در پیشگاه پروردگارت دارد، و بهترین امید و آرزو است. (كهف/46)
ذوالقرنین بدان خاطر ذکر نمیشود چون شاه است، و بلکه به سبب اعمال صالحه و افعال بایستهاش از او نام برده میشود. وقتیکه مردمانیکه ذوالقرنین آنان را در میان دو سد یافته است از او میخواهند برای ایشان سدی بسازدکه آنان را از یاجو ج و ماجوج درامان دارد و ایشان هزینه و مزد آن را پرداخت میکنند، اموال و دارائی ایشان را نمیپذیرد و بازپس میگرداند، چه قدرت و توانیایکه خدا بدو داده است از اموال و ثروت ایشان را والاتر است:
« قَالَ: مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ ».
(ذوالقرنین) گفت: آنچه پروردگارم ازثروت وقدرت در اختیار من نهاده است بهتر است (از آنچه پیشنهاد میکنید. ما برای اندوختن اموال نیامدهایم). (كهف/95)
وقتی هم سد به پایان میرسد،کار آن را به خدا نسبت میدارد نه به نیروی انسانی خود:
(قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا):
(هنگامی که بنای سد به پایان رسید، ذوالقرنین شاکرانه) گفت: این (سد) از مرحمت پروردگار من است (و پابرجا میماند تا خدا بخواهد) و هرگاه وعده خدا فرارسد (و بخواهد آن را خراب کند) آن را ویران و با زمین یکسان میکند، و وعده پروردگار من حق (و هنگامه قیامت حتمی) است. (كهف/98)
در پایان سوره مقرر میداردکه زیانبارترین مردمان از لحاظ اعمال و افعال،کسانیند که آیههای خدا را نمیپذیرند و به ملاقات با خدا ایمان ندارند. همچون افرادکافری ارج و ارزشی ندارند هرچندکهگمان برند که ایشانکارهای نیکو میکنند:
« قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالأخْسَرِينَ أَعْمَالا الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا » .
(ای پیغمبر! به کافران) بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه سازم؟ آنان کسانیند که تلاش و تکاپویشان (به سبب تباهی عقیده و باورشان) در زندگی دنیا هدر میرود (و بیسود میشود) و خود گمان میبرند که به بهترین وجه کار نیک میکنند (و طاعت و عبادت شرکآلودشان موجب رستگاریشان میشود). آنان کسانیند که به آیات (قرآنی و دلائل قدرت) پروردگارشان و ملاقات او (در جهان دیگر، برای حساب و کتاب) بیباور و کافرند، و درنتیجه اعمالشان باطل و هدر میرود، و در روز رستاخیز ارزشی برای ایشان قائل نمیشویم (و قدر و منزلتی در پیشگاه ما نخواهند داشت). (كهف/103و105)
بدین منوال میبینیمکه محور سوره تصحیح عقيده، و تصحیح برنامه اندیشه و نگرش، و تصحیح ارزشها، با ترازوی عقیده است.
*
روند سوره پیرامون این موضوعهای اصلی حرکت میکند و در بخشهای پیاپی به پیش میرود:
سوره آغاز میگردد با حمد و ثنای خدائیکه بر بندگان خودکتاب را نازلکرده است برای بیم دادن و مژدهرساندن. مژده دادن به مومنان و بیم دادن کسانی که میگویند:
«اتخذ الله ولدا » ٠
خداوند فرزندی را (به نام عیسی یا عزیر یا فرشتگان، برای خود) برگرفته است.
هچنین بیان میشودکه زیب وزینت و زر و زیوری که در زمین است برای امتحان و آزمون است، و سرانجام فنا و زوال میپذیرد ... این بیان به دنبال داستان اصحاب کهف قرار میگیرد. این داستان نیز نمونهای از ترجیح ایمان بر پوچی زندگی و زیب و زینت و آرایه آن، و پناه بردن به رحمت خدا در دل غار برای نجات عقیده از دست افراد بد کردار است.
بخش دوم آغاز میگردد با رهنمودکردن پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بدین امركه خویشتن را با کسانی همدم و همراه کند که بامدادان و شامگاهان پروردگارشان را بهکمک و یاری میطلبند وروبه خدا میکنند و میروند وخشنودی او را میطلبند. وکسانی را از یاد ببردکه از یاد خدا غافل و بیخبرند ... آنگاه داستان دو باغ به میان میآید، داستانیکه دل با ایمان عزت و سمت خود را در پناه یزدان میبیند و به خدا افتخار میکند و مینازد، و ارزشهای زمینی را کوچک و ناچیز میسپارد ... این بخش با بیان ارزشهای حقیقی و ماندگار به پایان میرسد.
بخش سوم دربرگیرنده صحنههای متصل به یکدیگری از صحنههای قیامت است. در وسط آنها داستان آدم و ابلیس قرار میگیرد ... این بخش با بیان سنت و قانون خدا درباره هلاک و نابودکردن ستمکاران، و رحمت خدا و فرصت دادن او بهگناهكاران تا وقت معلوم و مقدّر است.
داستان موسی با عبد صالح خدا بخش چهارم را تشکيل میدهد. داستان ذوالقرنین نیز بخش پنجم را فرامیگیرد. آنگاه سوره به پایان میآید، با چیزهائی همچون: مژده دادن به مومنان، بیم دادنکافران، اثبات وحي، و پاک و منزه داشتن یزدان از انباز.
بگذار بخش نخستین را شرح و بسط دهیم:
*
(الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجَا قَيِّمًا لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَدًا وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلا لآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلا كَذِبًا فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا).
حمد و سپاس خدائی را سزا است که بر بنده خود (محمّد) کتاب (قرآن) را فروفرستاده و در آن هیچگونه انحراف و کژی قرار نداده است. (کتابی) که ثابت و پابرجا (و معتدل و مستقیم، و هم برپادارنده جامعه انسانی و پاسدار کتب آسمانی) است. (خداوند آن را فروفرستاده است) تا (به وسیله آن، کافران را) از عذاب شدید (دنیوی یا اخروی) خود بترساند، و مومنانی را که کارهای شایسته و بایسته میكنند مژده میدهد به این که پاداش خوبی دارند. جاودانه در آن (بهشت برین که پاداش خوب خداوند است) خواهند ماند. و (به خصوص از عذاب شدید او) بترساند کسانی را که میگوید: خداوند فرزندی را (به نام عیسی یا عزیر یا فرشتگان، برای خود) برگرفته است. نه ایشان ونه پدرانشان (چنین چیزی را از روی دانش نمیگویند و) ازآن هیچگونه آگهی ندارند. چه سخن (وحشتناک و) بزرگیازدهانهایشان بیرون میآید!! (آیا خداوفرزند داشتن؟! مگر خدا جسم است و محدود است و همچون انساننیازمند چیزی ازجمله فرزند است؟!).آنان جز دروغ و افتراء نمیگویند. نزدیک است خویشتن را در پي (دوری گزیدن وروی گردانیدن) ایشان (از ایمان آوردن، دقمرگ کنی و) از غم و خشم این که آنان بدین کلام (آسمانی قرآن نمیگروند وبدان) ایماننمیآورند (خود را) هلاک سازی.ماهمه چيزهای روی زمینرا زینت آن کردهایم (و جهان پرزرق و برق، و پرنعمتی را برای انسانهاآراستهایم) تا ایشان را بیازمائیم (وببینیم از آنان) کدامیک کار نیکوتر میکنند. و ما (عاقبت این جهان پرزرق وبرق مردمان را درهم میپیچیم و) آنچه را روی زمین است (صاف میکنیم و) به خاک مسطح بیگیاهی تبدیل مینمائیم (و این سرزمین پرجوش و خروش را بیابان برهوت خشک و خاموش میگردانیم، ونیکانرا به بهشتوبدانرا به دوزخمیرسانیم).
سرآغازی استکه در آن اعتدال و قاطعيت است. در آن حمد و ثنای خدا است به خاطر اینکهکتاب را نازل فرموده است:
« علي عبده » ٠
بر بنده خود (محمّد).
کتابیکه راست و درست است وکژی وکجی و انحرافی در آن نیست. هیچگونه سازشی و هیچگونه همسوئی وگرایشی در آن نیست:
« لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ » .
(خداوند قرآن را فروفرستاده است) تا (به وسیله آن، کافران را) از عذاب شدید (دنیوی یا اخروی) خود بترساند.
از همان آیه پیشین نشانههای راه پیدا و روشن است. هیچگونه آمیزش و پیچیدگي در آن وجود ندارد: خدا آن استکهکتاب را نازلکرده است. حمد و سپاس خدا را سزا است به خاطر اینکه خدا قرآن را نازلکرده است. محد صلي الله عليه و آله و سلم بنده خدا است. همگان در این صورت بندگانند، و خدا هیچگونه فرزندی و انبازی ندارد.
کتاب قرآن هیچگونهکجی وکژی در آن نيست ...
«قیماً: معتدل و مستقیم است. افراط و تفریطی در آن نیست. جاودانه و پاجا است. قائم بر احکام دین و مصالح بندگان است. پاسدار احکام الهی و حافظ اصول کتابهای آسمانی است)» ... معنی استواریگاهی از راه نفي كجي وکژی است، و زمانی از راه پابرجائی راستی و درستی است، وگاهی از راه تاکید این معنی و سختگیری در آن است.
هدف از فروفرستادنکتاب قرآن روشن و آشکار است:
« لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا ؟. “
(خداوند آن را فروفرستاده است) تا (به وسیله آن، کافران را) از عذاب شدید (دنیوی یا اخروی) خود بترساند، ومومنانی راكه کارهای شایستهو بایسته میکنند مژده میدهد به این که پاداش خوبی دارند.
سایه بیم دادن قاطعانه در سراسر تعبیر، غالب و چیره است. تعبیرآغاز ميگردد با بیم دادن، بهگونه چکیده و خلاصه:
( لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ) .
تا از عذاب شدید خود بترساند.
آنگاه به شکل ویژه به سوی آن برمیگردد:
« وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا »
و(بهخصوص ازعذاب شدید او)بترساند کسانیرا که میگویند: خداوند فرزندی را (به نام عیسی یا غزیر یا فرشتگان، برای خود) برگرفته است.
میان بیم دادن عمومی و بیم دادن خصوصی، مژده دادن به مومنان قرارگرفته است:
« الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ » .
مومنانی كه کارهای شایسته و بایسته میکنند.
با این قیدیکه دلیل عملی ظاهر و مستند به واقعیت موکد را نشانه ایمان قرار میدهد.
آنگاه از برنامه تباهي پرده برمیدارد، برنامه تباهیکه آن را برای داوری درباره بزرگترین و سترگترین مساله از مسائل بهکار میرندکه مساله عقیده است:
(مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلا لآبَائِهِمْ ).
نه ایشان و نه پدرانشان (چنین چیزی را از روی دانش نمیگویند و) از آن هیچگونه آگاهی ندارند.
چه زشت و چه رسواگرانه استکه همچون سخنی را بدون دانش و آگاهي بگویند، بدین صورت ناسنجیده و بدین شکل بهگزاف:
(كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلا كَذِبًا)
چه سخن (وحشتناک و) بزرگی از دهانهایشان بیرون میاید!! (آیا خدا و فرزند داشتن؟! مگر خدا جسم است و محدود و همچون انسان نیازمند چیزی از جمله فرزند است؟!) آنان جز دروغ و افتراء نمیگویند.
واژهها به نظم و ترتیب خود درذکر عبرت، و با آهنگ و نوای خود و نطق وگفتار، در رسواکردن همچون سخني شرکت میورزندکه آنان آن را میگویند. این تعبیر آغاز میگردد با «کبرت: بزرگ است و درشت است) زشت است و افتراء عظیمی است». این واژه شنونده را با ستبری و درشتی و رسوائی و پلشتی رویاروی میسازد، و فضای سخن را از آنها پر میگرداند. در جمله واژه «کلمة« و سخن بزرگ و درشت را تمیز ضمیر مستتر در «کبرت« میسازد:
«کبرتکلمة » چه سخن (وحشتناک ) بزرگی!.
با اینکارتوجه شنونده بیشتر بدان مساله بزرگ جلب میشود. این واژه «کلمة»را بهگونهای قرار میدهدکه انگار از دهانهایشان میپرد و ناسنجیده بیرون میدود و سخت برمیجهد:
« تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ » ٠
از دهانهایشان بیرون میآید.
واژه «افواههم: دهانهایشان« با طنین ویژه خود در بزرگ نمودن و زشت (و پلشت نشان دادن این سخن، شرکت میورزد. چهگوینده این واژه در بخش نخستین آن دهانش را باز میکند به سبب مد وکششیکه در «افوا ...» وجود دارد. بعد از آن دو حرف هاء پیاپی میآید و دهان با آن دو پر میگردد پيش از اینکه در آخر واژه بر میم فرو افتد و بسته شود: «افواهم«. بدین منوال، نظم جمله وطنین واژه، در به تصویر کشیدن معنی و ترسیم سایه شرکت میکنند. بر این امر پیرو زده میشود با تاکید به شیوه نفی و استثناء:
« إِنْ يَقُولُونَ إِلا كَذِبًا » ٠
آنان جز دروغ و افتراء نمیگویند.
برای نفی، واژه «ان» نه واژه «ما» برگزیده میشود. زیرا در واژه اولی به سبب سكون واضح قاطعیت وجود دارد، ولی در واژه «ما» تا اندازهای با مد وکشش نرمش پدیدار میآید ... این نیز بر شدت زشت و پلشت شمردن میافزاید، و مایه فزونی تاکید دروغ بودن این سخن گنده و درشت است.
*
در چیزیکه به زشت شمردن میماند پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را مخاطب قرار میدهد، پیغمبریکه مایه غم و اندوه او میگردد اینکه قوم وی به قرآن ایمان نیاورند و از هدایت رویگردان گردند، و به راهی ادامه دهندکه پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ميداندکه این راه ایشان را به هلاک و نابودی میرساند ... در چیزیکه به زشت سپردن میماند به پيغمبر(ص)ميفرماید:
«فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا ».
نزدیک است خویشتن را در پی (دوری گزیدن و روی گردانیدن) ایشان (از ایمان آوردن، دقمرگ کنی و) از غم و خشم این که آنان بدین کلام (آسمانی قرآن نمیگروند و بدان) ایمان نمیآورند (خود را) هلاک سازی.
یعنی چهبسا خود را ازغم و اندوه برانان بکشی، به سبب اینکه بدین قرآن ایمان نیاورند. اینان سزاوار نیستندکه به حال ایشان غم و اندوه بخوری. آنان را به خود واگذار و به ترک ایشان گوی. ما زیب و زینت و برخورداری و بهرهمندی و اموال واولاد را در زمین، وسیله امتحان و آزمون صاحبان و دارندگان آن چیزها کردهایم، تا روشن شود چهکسی از آنان دردنیا خوب کار ميکند و سزاوار نعمت جهان میگردد، همانگونه که مستحق نعمت آخرت میشود:
« إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا ».
ما همه چیزهای روی زمین را زینت آن کردهایم (و جهان پرزرق و برق، و پرنعمتی را برای انسانها آراستهایم) تا ایشان را بیازمائیم (و ببینیم از آنان) کدامیک كار نیکوتر میکند.
خدا خود میداند، ولیکن پاداشکارهائی را میدهدکه عملا از بندگان سر میزند، و در زندگی عملا بر دست ایشان صورت میگیرد و تحقق پیدا میکند. درباره کسانی سكوت میگزیندکه خوبکار نمیکنند. از آنان نام نمیبرد، چون مفهوم تعبير روشن است.
پایان این زیب و زینت حتمی و قطعي است. زمین از زیب وزینت لخت خواهد شد و دیگرباره بیبهره از زیبائیها و آرایهها خواهدگردید، و هرچه و هرکه بر روی آن است هلاکو نابود خواهدشد. زمینپیشاز روزقیامت، سطح لخت و زمخت وخشکی خواهد گردید:
(وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا).
وما (عاقبت این جهان پرزرق و برق مردمان را درهم میپیچیم و) آنچه را روی زمین است (صاف میکنیم و) به خاک مسطح بیگیاهی تبدیل مینمائیم (و این سرزمین جوش و خروش را بیابان برهوت خشک و خاموشی میگردانیم، و نیکان را به بهشت و بدان را به دوزخ میرسانیم).
در تعبیر قاطعیت است. و در صحنهایکه آن را ترسیم میکند نیز قاطعیت است. واژه «جُرُزاً: زمین لخت و برهوتیکه گیاهی در آن نباشد» با طنین واژگانی خود معنی خشکی و لختی را به تصویر میکشد. واژه «صعيداً: روی زمین» نیزصحنه مسطح بودن و سختی راترسیم میکند.
*
آنگاه داستان اصحابکهف بیان میشود. داستان نمونهای از اینان را در درونهای اشخاص مومن عرضه میدارد و مینمایاند که درونهای آنان چگونه به وسیله ایمان میآرامد و یقين و اطمینان مییابد، و ایمان را بر زیب و زینت و زر و زیور و خوشیها وکالای دنیا ترجیح میدهد و والاتر و برتر میشمارد، و به غار پناه میبرد زمانیکه برای او زندگی با مردم دشوار و ناکار میشود. همچنین نشان میدهدکه چگونه خدا اين درونهای اشخاص مومن را میياید و مراعات میدارد، و از فتنه و بلا محفوظ و مصون مینماید و مشمول مهرو محبت و مرحمت میفرماید.
درباره داستان روایتهای گوناگونی است. سخنان زیادی را درباره آن گفتهاند. در کتابهای قدیمی و در افسانهها به شکلها و گونههای گوناگونی ذکر گردیده است. ما بدانها میپردازیم وبه آنچه د رقرآن آمده است بسنده میکنیم. چه قرآن یگانه منبع مورد اطمینان است. به ترک سائر روایتها و افسانههائی خواهیم گفتکه به تفسیرها راه پیداکردهاند و بدون سند صحیح درآنها گنجانده شدهاند. مخصوصآ قرآن مجید از فتوی خواستن و نظر طلبیدن ازغیرقرآن راجع بدان داستان، و جدال و ستیز بدون دانش وآگاهی درباره آن نهی فرموده است.
درباره سبب نزول این داستان و نزول داستان ذوالقرنین آمده استکه یهودیان اهالی مكه را تشویق و ترغیب کردند ازپیغمبر (ص)درباره اصحابکهف و ذوالقرنین و درباره روح سوال بکنند. یا اینکه اهالی مكه از یهودیان درخواستکردندکه پرسشهائی را برای ایشان مطرحکنند تا با آنها پیغمبر (ص)را بیازمايند. همه اینها یا برخی از اینها که چه بسا درست باشد در آغاز داستان ذوالقرنین آمده است:
(و یسالونک عن ذی القرنين. قل: سآتلو عليکم منهذكراً ».
(ای پیغمبر! برخی از کفار به دسیسه یهودیان) از تو درباره (سرگذشت) ذوالقرنین میپرسند. بگو: گوشهای از سرگذشت او را برایتان بازگو خواهم کرد.
همچون اشارهای در داستان اصحابکهف نیامده است. ما به خود داستان میپردازیم. همانگونهکه بیانکردیم این داستان با محور سوره ارتباط واضحی و پیوند آشکاری دارد.
*
شیوهایکه در عرضه این داستان از نظ هنری درپیش گرفته شده است این استکه نخست چکیدهکوتاهی بیانگردیده است، و بعد از آن بهطور مفصل سخن رفته است. داستان در صحنههائی عرضهگردیده است، و ميان صحنهها فاصلههائی خالی مانده است. چیزهائیکه در این مکانهای خالی ازآنها سخن نرفته است ازروند قرآنی پیدا است و میتوان بدانها پی برد. داستان این چنینمیآغازد: . .
«أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا » .
(زندگی پرزرق و برق، بسیاری از مردمان را گول میزند، و ایشان را نسبت به زنده شدن دوباره، غافل و بیباورمیکند. درصورتی کهکشانی چون اصحاب کهف یافته میشوند كه در محیط پرزرق و برق جهان و در میان انواع ناز و نعمت، استقامت و پایمردی خود را در راه ایمان نشان میدهند، ونیز حوادث بسیاری در جهان رخ میدهد که بیانگر از سر گرفتن حیات پس از خوابطولانی بوده که نوعیمرگ بشماراست.از جمله این حوادث داستان اصحاب کهف است).آیاگمان میبری که (خواب چندین ساله) اصحاب کهف و رقیم، در میان عجائب و غرائب (پراکنده در گستره هستی) ما چیز شگفتی است؟ (یادآور شو) آنگاه را که این جوانان به غارپناه بردند و (روبه درگاه خدا آوردند و) گفتند: پروردگارا! ما را از رحمت خود بهرهمند، و راه نجاتی برایمان فراهم فرما. پس (دعای ایشان را برآوردیم و پردههای خواب را) چندین سال پر گوشهایشان فروافکندیم (و در امن و امان به خواب نازشان فروبردیم). پس از آن (سالهای سال به خواب ناز فرورفتن، که انگار خواب مرگ است) ایشان را برانگیختیم (و بیدارشان کردیم) تا ببینیم کدام یک از ان دوگروه (یعنیآنانکه میگفتند: روزی یا بخشی اریک روز خوابیدهایم، و آنان که میگفتند: خیر! تنها خدا میداند که چقدر خوابیدهاید) مدت ماندن خود را حساب کرده است (و زمان خوابیدن خویش را ضبط نموده است).
این چکیدهای استکه داستان را خلاصه میکند، و خطوط عریض اصلی آن را ترسیم مینماید. آگاه میگردیمکه اصحابکهف جوانانی بودهاند - هرچند تعداد آنان را نمیدانیم -ایشان مومن بوده و به غار پناهنده شدهاند. در داخل غار برگوشهایشان پرده آویختهگردیده است، یعنیکه سالهای محدودی خفتهاند، ولي نمیدانیم چند سال بوده است. پس از خواب طولانی خود بیدارگردیدهاند. دو دسته شدهاند و با یکدیگرگفتگو نمودهاند و با یکدیگر ازکار و بارشان صحبت کردهاند. آنگاه در غار ماندهاند. سپس کسی را فرستادهاندتا روشن شودکدامیک ازاین دو دسته درشمارش خوددقیقتر بوده است و مدت خواب را بهتردانسته است. داستان ایشان با وجود شگفتی و شگرفی، عجیبترین آیات و نشانههای شناخت خدا نمیباشد. در صفحات این جهان هستی عجائبي، و در لابلای آن غرائبی استکه بسی ازداستاناصحاب کهف و رقیم بالاتر و شگفتانگيزتر است.
بعد از این چکیدهایکه انسان را برای داستان برمیانگیزد، روند قرآنی به شرح و بسط میپردازد. این شرح و بسط نیز با این مطلب میآغازدکه آنچه خدا از این داستان روایت میفرماید مادر همه سخنان و خاتمهدهنده همه روایتهای ضد و نقیض است، و حق حتمی و قطعي همان است و بس:
(نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا هَؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْلا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقًا).
ما داستان آنان را به گونه راستین (بدون کم و کاست) برای تو بازگو میکنیم. ایشان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند، و ما بر (یقین و) هدایتشان افزوده بودیم. ما به دلهایشان قدرت و شهامت دادیم، آنگاه که بهپا خاستند و (برای تجدید میعاد با آفریدگار خود، در میان مردم فریاد برآوردند و) گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمین است. ما هرگز غیر از او معبودی را نمیپرستیم. (اگر چنین بگوئیم وکسی را جز او معبود بدانیم) در این صورت سخنی (گزاف و) دور از حق گفتهایم. (سپس برخی از ایشان به برخی گفتند:) اینان، یعنی قوم ما، بجز الله معبودهائی را به خدائی گرفتهاند! (چه مردمان حقيری! چرا باید بتهای ساخت دست خویش را بپرستند، مگر عقل ندارند؟!). ای کاش! دلیل روشنی بر (خدائی) آنها ارائه میدادند! (مگر چنین چیزی ممکن است؟ هرگز! آنان چه ستمکارند!) آخر چه کسی ستمکارتر از فردی است که به خدا دروغ ببندد (و با افتراء انبازهائی به آفریدگار جهان نسبت دهد؟! برخی به برخی گفتند.) چون از این قوم میبرید و از چیزهائی که بجز خدا میپرستند کنارهگیری میکنید (و حساب خود را از قوم خویش و معبودهای دروغینشان جدا میسازید)، پس به غار پناهنده شوید (و آئین خویشتن را نجات دهید) تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگستراند و وسائل رفاه و رهائی شما را از این کار (مشکلی) که درپیش دارید مهیا وآسان سازد.
« إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ » ٠
ایشان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند.
« وَزِدْنَاهُمْ هُدًى » .
و ما بر (یقین و) هدایتشان افزوده بودیم.
با الهام بدیشانکه چگونهکار و بار خود را بچرخانند.
« وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ ».
و ما به دلهایشان قدرت و شهامت دادیم.
دلهایشان ثابت و استوار برجای بماند، و به حق و حقیقتی یقین و اطمینان داشتکه شناخته شد. با ایمانی که برگزیده بود خویش را نیرومند و بزرگ میدید و بر خویشتن میبالید.
« إِذْ قَامُوا » .
آنگاه که بهپا خاستند.
بهپا خاستن جنبشی استکه دال اراده و تصمیم و استقامت و پایداری است.
« فَقَالُوا :رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ ».
گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمین است. خدا پروردگار جملگی این هستی است.
(لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَهًا).
ما هرگز غیراز اومعبودی را نمیپرستیم.
او یگانه و بیانباز است. اگر او را به یگانگی نپرستیم و برای او انباز قائل شویم:
« لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا ».
در این صورت سخنی (گزاف و) دور از حق گفتهایم. در این صورت از حق منحرف گشتهایم، و از راستای راه راست کنارهگیری نمودهایم و دور افتادهایم.
سپس به چیزی مینگرند که قوم ایشان برآن هستند و معتقد بدانند. آن را زشت و ناپسند میشمارند، و راهی را که میسپارند و برنامهایکه در تکوین و ایجاد عقیده دارند نامقبول و پلشت میدانند:
(هَؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْلا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ ).
اینان، یعنی قوم ما، بجز الله معبودهائی را به خدائی گرفتهاند! (چه مردمان حقیری! چرا باید بتهای ساخت دست خویش را بپرستند، مگر عقل ندارند؟!). ای کاش! دلیل روشنی بر (خدائی) آنها ارائه میدادند!.
راه اعتقاد این استکه: انسان دلیل قوی داشته و بر حجت نیرومند متکی باشد. در غیر این صورت اعتقاد دروغ زشتی خواهد بود. چراکه دروغ بستن بر خدا است:
« فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا ».
آخر چه کسی ستمکارتر از فردی است که به خدا دروغ بندد؟ (و با افتراء انبازهائی به آفریدگار جهان نسبت دهد؟!.
تا اینجا موضعگیری جوانان اصحاب کهف، واضح و صریح و قاطع، جلوهگر است، موضعگریای که شک و تردیدی و منمنکردن وگنگ گفتنی در آن نیست ... آنان جوانانی هستند، با اندامهای نیرومند، و با ایمان قوی، و عقیدهای را سخت زشت میشمارندکه قوم ایشان بر آن هستند.
دو راه پدیدار آمده است، و دو برنامه جداگردیده است. هیچگونه راهی برای به یکدیگر رسیدن و برای مشارکت در زندگی، وجود ندارد. به ناچار باید شتابان عقیده را نجات داد و آن را با خود سریع از میدان بیرون برد. آن جوانان پیغمبرانی برای قوم خود نبودهاند تا عقیده صحیح را رو در رو بدیشان اعلام دارند و ایشان را بدان فراخوانند، و به جان بپذیرند هرآنچه را که پیغمبران از اذیت و آزار به جان میپذیرند. بلکه آنان جوانانی بودندکه در میان جامعه ستمگر وکافری هدایت برایشان روشنگردیده است، و در میان آن جامعه ظالم وکافر زندگی برایشان نمیماند اگر عقیده خود را اعلان دارند وآشکارا بر زبان برانند آنان نمیتوانند با قوم خود بسازند ومانور روند وهمسوئی و همراهی کنند، و خداگونهها و بتهائی را از راه تقیّه بپرستند و عبادت خدا را پنهانی انجام دهند. ارجح اقوال این استکهکار ایشان برملاگردیده است و پرده ازکارشان برافتاده است. لذا دیگر راهی جز فرار به سوی خدا و نجات دین خود برایشان نمانده است. چارهای نیست باید غار را بر زیب و زینت زندگی برگزینند و چشم به راه لطف خدا بنشینند. انان تصمیم خود را یکدل و یک جانگرفتند و با یکدیگر به رازو نیاز پرداختند:
« وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقًا ».
(برخی به برخی گفتند:) چون از این قوم میبرید و از چیزهائی که بجزخدا میپرستند کنارهگیری میکنید (و حساب خود را ازقوم خویش ومعبودهای دروغینشان جدا میسازید)، پس به غار پناهنده شوید (و آئین خویشتن را نجات دهید) تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگستراند و وسائل رفاه و رهائی شما را از این کار (مشکلی) که در پیش دارید مهیا و آسان سازد.
در اینجا شگفت ازکار دلهای مومن زدوده میشود. اینان جوانانی هستند از قوم خودکنارهگیری میکنند و دوری میگزینند. از خانه وکاشانه خود مهاجرت میکنند. به ترک اهل و دیار خویش ميگویند. از زیب و زینت زمین و متاع وکالای زندگی دست میکشند. اینانکسانیندکه به غار تنگ و زمخت و تاریک پناهنده میشوند. اینان رحمت و لطف خدا را ميجویند و میبویند. احساس میکنندکه این رحمت و لطف، سایهدار و فراخ و فراوان است:
( يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ).
تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگستراند.
واژه «ینشر: پخشکند و بگستراند» سایه فراخی و وسعت و فراوانی نعمت را به تصویر میکشد. به ناگاه غار تبدیل به مکانگشاد و جادار و دارای فضای مناسب میگردد و در آن رحمت میپراکند و خط و خطوط آن میگسترد و سایههای آن درازآهنگ و ممتد میگردد، و با نرمش وگشایش و خوشی خود ایشان را فرامیگیرد ... حدود و ثغور تنگ برچیده میشود، و دیوارهای ستبر و سخت نازک و نرم میگردد و فروميریزد، و ترس و هراس ریشه دوانده در ژرفاهای درونکمرنگ و ناچیز میشود. به ناگاه رحمت و راحت و مهر ومحبت سر برمیزند و پرتوافشان میگردد.
این ایمان استکه نور دیده و آرام جان است!
نماها و نمادهای ظاهری چه ارزشی دارند؟ ارج و بهای ارزشها و معیارها و اوضاع و احوال و مدلولها و مفهومهائیکه مردمان در زندگی زمینی خود بدانها خوگر و آشنا شدهاندکدام است؟ جهان ديگری در گوشهها وکنارهای دل لبریز از ایمان و مانوس با یزدان مهربان، وجود دارد، جهانیکه رحمت و عطوفت و آرامش و اطمینان و رضایت و خشنردی بر آن سایه مياندازد.
پرده بر این صحنه فرومیافتد، تا در صحنه دیگری این پردهکناررود، در حالیکه جوانان در غار هستند و خدا خواب را بر ایشان چیرهکرده است.
*
« وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِدًا وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا » ٠
(دهانه غار رو به شمال گشوده شده بود و چون در نیمکره شمالی قرار داشت، نور آقتاب مستقیماً به درون آن نمیتابید. تو ای مخاطب! وقتی که به خورشید نگاه میکردی) خورشید را میدیدی که به هنگام طلوع به طرف راست غارشان میگرائید (که سوی مغرب است) و به هنگام غروب به طرف چپشان میگرائید (که سوی مشرق است)، و خودشان در محل وسیع غار قرار داشتند (که وسط غار و فراخنای آن است، و ایشان (از تابش مستقیم آفتاب درامان بودند). این (چیزی كه گذشت) از نشانههای (قدرت) خدا است. خدا هركه را راهنمائی کند، راهیاب (واقعی) او است، و هرکه را گمراه نماید، هرگز سرپرست و راهنمائی برای وی نخواهی یافت. (ای مخاطب! اگر چنین میشد که بدیشان بنگری) در حالی که ایشان خفته بودند، آنان را بیدار میانگاشتی. ما آنان را به راست و چپ میگرداندیم (و زیر و رو میکردیم، تا اندامهایشان سالم بماند) و سگ ایشان بر آستانه (غار) دستهای خود را (به حالت نگهبانی) دراز کشیده بود اگر بدیشان مینگریستی ازانان میگریختی وسر تا پای تو از ترس و وحشت پر میشد.
این صحنه تصویری شگفتی است. با واژگان حال و سیمای جوانان را در غار پیش چشم میدارد. همچنین نواری جنبان را از آنان ضبط میکند و انگار از ایشان فیلمبرداری مینماید. خورشید هنگام طلوع به غار میتابد و آنگاه از آنکنارهگیری میکند. انگار عمداً چنینکاری را انجام میدهد. واژه «تزاورُ: میگراید و میل میکند» مدلول و مفهومکار خورشید را به تصویر میکشد، و سایه اراده در عمل آن را میاندازد. خورشید غروب میکند و از آن جوانان درمیگذرد و به سوی شمال میگراید، در حالیکه جوانان در فراخنای غار،یعنیوسط آنهستند.
پیش از اینکه نشان دادن صحنه شگفت به پايان آید، بر وضع آن چنانی ایشان با یکی از حاشیههای قرآنی که در لابلای روند داستانها ميآیند تا دلها را در لحظه مناسبی رهنمودکنند، تحشیه و تعلقهای میزند:
( ذَ لِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ) .
این (چیزی که گذشت) از نشانههای (قدرت) خدا است.
وضع جوانان در غار این چنین است. خورشید مستقیماً بدانان نمیتابد، بلکه پرتوهای آن بدیشان نزدیک میشود. ایشان در جای خود قرار دارند، و نه میمیرند و نه تکان میخورند.
(مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِدًا) .
خدآ هركه را راهنمائی کند، راهیاب (واقعی) او است، و هرکه را گمراه نماید، هرگز سرپرست و راهنمائی برای وي نخواهي يافت .
هدایت و ضلالت دارای قانون است. کسیکه در پرتو آیههای خدا راهیابگردد خدا او را برابر قانون خود هدایت میدهد و او واقعاً راهیاب است. وکسیکه به اسباب و علل هدایت چنگ نزندگمراه میشود، و گمراهی او برابر قانون الهی صورت میپذیرد در این صورت خدا او راگمراه میکند، و دیگر هرگز هدایت دهندهای را برای او نخواهی یافت.
آنگاه روند قرآنی به پیش میرود وصحنه شگفت را تکمیل میکند. آنان در خواب طولانی خود از پهلوئی به پهلوئی غلت داده میشوند و زیر و رو میگردند. بیننده ایشان را بیدار میبیند، در حالیکه آنان خقتهاند. سگ ایشان - طبق خوی سگها - در بیرون غار دم در دستهای خود را درازکشیده است، انگار به پاسداری از ایشان میپردازد. آنان در این حال و وضعي که دارند، به دلکسیکه بدیشان بنگرد رعب و هراس میاندازند. چراکه ایشان را خفتگانی بسان بیداری میبیند. غلت میخورند و زیر و رو میشوند، ولی بیدار نمیگردند. اینکار از چارهجوئی یزدان است تا شخص بیکارهای ایشان را به بازیچه نگیرد، تا زمانی که وقت معلوم فراميرسد.
*
ناگهانی حیات به پیکرشان میخزد. بس ببینیم وبشنويم :
(وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَنْ تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا) .
همانگونه (که ٣٠٩ سال آنان را خواباندیم) ایشان را (از خواب طولانی مرگ مانند) برانگیختیم (و بيدارشان کردیم) تا از یکدیگر (مدت خواب خود را) بپرسند. یکی از آنان گفت: (فکر میکنید) چه مدتی (در خواب) ماندهاید؟ (دستهای) گفتند: روزی یا بخشی از روز (در خواب) بودهایم. (گروه دیگری) گفتند: پروردگارتان بهتر (از همه) میداند که چقدر (در خواب بودهاید و در اینجا) ماندهاید. (یکی پیشنهاد کرد و گفت:) سكه نقرهای را که با خود دارید به کسی از نفرات خود بدهید و او را روانه شهر کنید، تا (برود و) ببیند کدامین (فروشنده) ایشان غذای پاکتری دارد، روزی و طعامی از آن برایتان بیاورد، امّا باید نهایت دقت را به خرج دهد و هیج کس را از حال شما آگاه نسازد. قطعاً اگر آنان (از شما آگاه و) بر شما دست یابند، شما را سنگسار میکنند، و یا این که به آئین (بتپرستی) خود برمیگردانند، و (در آن صورت، در دنیا و آخرت) هرگز رستگار نمیگردید.
روند قرآنی در عرضه داستان ناگهانی دستاندرکار میشود، و این صحنه را نشان میدهد. جوانان بیدار میشوند و نمیدانند از آن وقت که خواب ایشان را در ربوده است تاکنون چه مدت طولکشیده است ... آنان چشمان خود را میمالند. یکی به دیگری رو کند و میپرسد: چه مدت در خواب ماندهاید؟
بدانگونهکهکسی از خواب طولانی بیدار میشود و از مدت خواب پرسوجو میکند. قطعاً ایشان آثار خواب طولانی را احساس میکردهاند.
(قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ) .
گفتند: روزی یا بخشی از روز (در خواب) بودهایم!.
سپس مصلحت دیدندکه این مساله را رهاکنند، مسالهایکهگفتگو و پژوهش راجع بدان سودی دربر ندارد.کار آن را به خدا واگذارند - این هم پیشه شخص مومن در هرکاری استکه روی دهد و از آن چیزی نداند - جوانان تصمیمگرفتند به کاری بپردازندکه مثبت و انجام شدنی باشد. آنان گرسنهاند. پولهای نقرهای نیز دارند، پولهای سیمينیکه آن را از شهر با خود آوردهاند:
(قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ).
گفتند: پروردگارتان بهتر (از همه) میداند که چقدر (در خواب بودهاید و در اینجا) ماندهاید. (یکی پیشنهاد کرد و گفت:) سکه نقرهای را که با خود دارید به کسی از نفرات خود بدهید و اورا روانه شهر کنید، تا (برود و) ببیند کدامین (فروشنده) ایشان غذای پاکتری دارد، روزی و طعامی از آن برایتان بیاورد.
یعنی چیزی از پاکترین و خوشایندترین خوراک موجود درشهر راتهیه وخريداریکند وآن را برایتان بیاورد.
آنان خویشتن را میپایند و میكوشندکهکارشان آشکار نشود و مخفیگاهشان شناخته نگردد. تا ماموران شاه در شهر ایشان را نگیرند و سنگسارشانکنند - به گناه اینکه آنان از آئین برگشتهاند و مرتد گردیدهاند، چون خدای یگانه را در شهری پرستش میکنندکه مردمان آن مشرک هستند! - یا نکند ایشان را با شکنجه از عقیده خود برگردانند. جوانان اصحابکهف از این میترسیدند. بدین جهت بود به قاصدشان سفارش ميکنندکه مواظب و هوشیار باشد:
( وَلْيَتَلَطَّفْ وَلا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَنْ تُفْلِحُوا إِذًن أَبَدًا) ٠
امّا باید نهایت دقت را به خرج دهد وهیچ کس را از حال شما آگاه نسازد. قطعاً اگر آنان (از شما آگاه و) بر شما دست یابند، شما را سنگسار میکنند، و یا این که به آئین (بتپرستی) خود برمیگردانند، و (در آن صورت، در دنیا و آخرت) هرگز رستگار نمیگردید.
کسیکه از ایمان دست بکشد و به شرک گردد رستگار نمیشود. این هم بزرگترین زیان است.
بدینگونه جوانان را میبینیمکه پچپچکنان در میان خود بهگفتگو نشستهاند. خود را ميپایند. ترس و هراس ایشان را برداشته است. نمیدانند سالهای سالگذشته است و تاخت برداشته است. چرخ ارابه زمان چرخیده است و به پیش رفته است. نسلها پیاپي آمدهاند و رفتهاند. شهرشانکه بدان آشنایند سیماها و نشانههای آن دگرگونگردیده است.کسانیکه بر شهر مسلط بودهاند وآنان ازایشان برعقیده خود میترسیدهاند فلنگ خود را بستهاند ودولت و شوکت خود را به دیگران واگذارکردهاند و سر در نقاب خاک کشیدهاند. داستان جوانانیکه دین خود را از میان به در بردهاند و در دوران شاه ستمگرگریختهاند، آیندگان آن را از گذشتگان شنیدهاند. سخنها درباره ایشان، و عقیده آنان، و زمانیکه در آن مخفی شدهاند، واینک از آن چند سال ميگذرد، ضد و نقیض است ...
دراینجا پرده برصحنه ایشان در غار فرومیافتد تا از صحنه دیگریکنار رود. در میان دو صحنه مکان خالی و فاصلهای افتاده است و در روند قرآنی به ترک آن گفته شده است وبه حال خود رهاگردیده است.
میدانیمکه امروز اهالی شهر مومن هستند. آنان به گرمی از جوانان مومن اصحابکهف استقبال میکنند، پس از آنکهکارشان برملا میگردد به سبب رفتن یکی از ایشان به شهر برای خریدن خوراک، و مردمان دانستندکه او یکی از جوانانی استکه در روزگاران کهن آئین خود را از میدان به در بردهاند و برای نجات ایمان خود از شهرگریختهاند.
ما میتوانیم تصورکنیمکه این خبر ناگهانی، جوانان اصحابهکهف را به چه حالی درآورده است، و چگونه آنان راگیج و ویجکرده است، پس از آنکه دوستشان یقین پیداکردندکه مدتهای مدیدی بر شهرگذشته است از آن زمانکه آنان شهر را رها کردهاند و به دل غار گریختهاند، و دنیای پیرامونشان دگرگون گردیده است، و آثاری از چیزهائیکه دوست میداشتند و همین چیزهائیکه دوست نمیداشتند برجای نمانده است، و دوستان و دشمنان همه و همه بهدرود حیاتگفتهاند! و خودشان از مردمان نسلی بشمارندکه قرنها پیش بودهاند و سر در نقاب خاک کشیدهاند. هم اینک خودشان از دیدگاه مردمان و در احساس و شورشان شگفت و شگرف هستند، و با ایشان ممکن نیست همچون انسانهای عادی رفتارکنند و به چشم آدمیزادگان معمولی بدانان بنگرند. همه چیزهائیکه آنان را به مردمان پیوند میداده است، از قبیل: خویشاوندیها، بازرگانیها، احساسها و عادتها و آداب و رسوم، و ... همه و همه به پایان آمده است و پیوند آنها گسیخته است. بدین جهت آنان به یادمانهای زنده شبیهترند تا اشخاص واقعي ... خدا بدیشان رحم وکرم میفرماید و ایشان را میمیراند و از همه این چيزها راحت و آسوده میگرداند.
ما میتوانیم همه این چیزها را پیش چشم داریم و بر پرده خیال بنگریم. امّا روند قرآنی صحنه واپسین را عرضه میدارد، صحنه وفات جوانان را ... بدانگاهکه مردمان شهر در بیرون غار ایستادهاند و درباره کار و بار اصحابکهف به جنجال وکشمکش پرداختهاند: بر چه آئینی بودهاند. چگونه نام ایشان را جاودانه نگاه دارند، و چگونه یاد و یادمان آنان را به نسلهای بعدی برسانند ... روند قرانی مستقیماً به عبرت برگرفته از این حادثه عجیب میپردازد و میگوید:
( وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَانًا رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِدًا).
همانگونه (که آنان را به خواب طولانی فروبردیم، و از آن خواب عمیق بیدارشان نمودیم. مردمان شهر را) هم متوجه حالشان کردیم (بدانگاه که میان خود درباره رستاخیز کشمکش داشتند) تا بدانند که وعده خدا (درباره رستاخیزو زندگی دوباره) حق است، واین که بدون شک قیامت فرامیرسد. (درنتیجه دیدن ایشان، اهل شهر به خدا و روز رستاخیز ایمان آوردند. سپس خداوند اصحاب کهف را به هنگام دیدار مردم از ایشان، در میان غار میراند. مردمان درباره ایشان دو گروه شدند٠ بعضی از آنان) گفتند: بر (در غار) ایشان دیواری درست کنید (تا کسی به غار نرود. چرا که نمیدانیم آنان مردهاند یا دوباره به خواب عمیق فرورفتهاند) و پروردگارشان آگاهتر از (هرکسی به) وضع ایشان است. برخی دیگر که اکثریت داشتند، گفتند: بر (در غار) ایشان پرستشگاهی میسازیم.
عبرت موجود در خاتمه کار جوانان اصحاب کهف، اثبات رستاخیز و زنده شدن دوباره مردمان با مثال واقعي و نزدیک به ذهن و محسوس است. مثالي است که مساله رستاخیز و زنده شدن دوباره را به ذهن مردمان نزدیک میگرداند، و خواهند دانست که وعده خدا درباره رستاخیز و زنده شدن دوباره حق است و حقیقت دارد، و هیچگونه شک و تردیدی درباره قیامت وجود ندارد. بدین نحو خدا جوانان را از خواب بیدار کرد، و قومشان را از حالشان مطلع ساخت.
یکی از مردمان گفت:
(ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَانًا).
بر (در غار) ایشان دیواری درست کنید (تا کسی به غار نرود. چراکهنمیدانیمآنان مردهاند یا دوبارهبه خواب عمیق فرورفتهاند).
قرآن عقیده ایشان را معلوم نمیگرداند.
( رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ ) .
پروردگارشان آگاهتر از (هرکسی به) وضع ایشان است.
و خدا از عقیده ایشان بهتر از هرکسی آگاه است. مامور شاه در آن زمانگفتند:
(لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِدًا).
بر (در غار) ایشان پرستشگاهی میسازیم.
مقصود از مسجد، معبد است. شیوهکار یهودیان و مسیحیان این بودکهگورهای انبیاء و بزرگان دین را معبد و پرستشگاه میکردند. امروزه هم مسلمانانی یافته میشوندکه به تقلید از مسيحیان و یهودیان چنین میکنند و با رهنمون ورهنمود مخالفت میورزند:
«لعن الله اليهود و النصاری، اتخذوا قبور انبیائهم و صالحيهم مساجد)
خدا نفرین کند یهودیان و مسیحیان را، آنان گورهای پیغمبرانشان و صالحان و شایستگانشان را معبد میکردند.
پرده بر این صحنه فرومیافتد. بعد از آن پردهکنار میرود تا جدل وستیزی را بشنویمکه پیرامون اصحابکهف درگرفته است، طبق عادت مردمانکه روایتها و خبرها را نقل میکنند، ودرآنها چیزهائی را میافزایند و میکاهند، و نسلهای پیاپی از چیزهای ذهنی خود بر آنها میافزایند، تا بدانجاکه ستبر و اندوده و انباشته میگردد و دگرگون میشود، و سخنها پیرامون خبر واحدی یا حادثه واحدی بیشتر و بیشتر میگردد هر زمانکه قرنها میگذرد:
(سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رَابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ مَا يَعْلَمُهُمْ إِلا قَلِيلٌ فَلا تُمَارِ فِيهِمْ إِلا مِرَاءً ظَاهِرًا وَلا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَدًا).
معاصران پیغمبر درباره تعداد نفرات اصحاب کهف به مجادله میپردازند و گروهی) خواهند گفت: آنان سه نفرند که چهارمین ایشان سگشان بود. و (گروهی) خواهند گفت: آنان پنج نفرند که ششمین ایشان سگشان بود؛ همه اینها سخنان بدون دلیل است. و (گروهی) خواهند گفت: آنان هفت نفرند که هشتمین ایشان سگشان بود (و اینان از روی علم و آگاهی برگرفته ار وحی، سخن خواهند گفت). بگو: پروردگار من از تعدادشان آگاهتر (از هر کسی است). جز گروه کمی تعدادشان را نمیداند. بنا بر این درباره اصحاب کهف جز مجادله روشن (و آرام با دیگران) پیش مگیر (چرا که مساله چندان مهمی نیست و ارزش دردسر را ندارد) و پیرامون آنان دیگر از هیچ کس مپرس (زیرا وحی الهی تو را بس است).
این همه جنگ و جدل پیرامون تعداد جوانان اصحاب کهف بیسود است. یکسان است چه سه نفرو چه پنج نفر و چه هفت نفر و چه بیش ازاینها بوده باشند.کار و بارشان، و آگاهی از آنان و تعدادشان، به خدا واگذار است. اندکی از مردمان از سرگذشت آنان اطلاع درست پیداکردهاند یا روایت صحیح آن را شنیده اند، و از احوال و اوضاع ایشان آگاهی دارند. لذا جدال و ستیز طولانی پیرامون شماره آنان بیهوده است. درس و عبرتیکه ازکار و بارشانگرفته میشود با اندك و بسیار ایشان حاصل میگردد. بدین خاطر استکه قرآن پیغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را به ترک جدال و ستیز دربار« این مساله میخواند و رهنمود میگرداند، و از او میخواهد ازکسی از ستیزهگران دربارهکار و بارشان خبر نگیرد و فتوی نخواهد. اینکار همگامی و همراهی با برنامه اسلام در حفظ نیروی عقلانی از هدر رفتن و ضائع شدن در انجامکارهای بیسود است، به مسلمانان میآموزدکه دنبال چیزی را نگيرند و از راهی نروندکه علم و آگاهیکامل و اطلاع شامل بدان و از آن نداشته باشند. این رخدادیکه زمان آن را در لابلای خود پیچیده است و بساط آن را درنوردیده است، از زمره غیبگشته است، غیبیکه به علم و آگاهی یزدان از آن واگذارگردیده است، پس باید آن را حواله با خداکرد و رفت.
به مناسبت نهی از جدال و ستیز درباره غیبگذشته، از حکم صادرکردن درباره غیب آینده و چیزیکه روی خواهد داد، نهی میگردد. چه انسان نمیداند در آینده چه میشود و چه روی ميدهد تا قاطعانه درباره آن رای و نظر داد:
(وَلا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا إِلا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لأقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا).
درباره هیچ چیز (بدون مقترن کردن سخن به مشیت خدا) مگو كه فردا آن را انجام میدهم، (مگر این که بگوئی:) اگر خدا بخواهد (فردا چنین و چنان کنم. چرا که تا اراده او نباشد چیزی و کاری انجام نمیپذیرد) و چون دچار فراموشی شدی (و انشاءالله را نگفتی، همین كه به یادت آمد) پروردگارت را به خاطر آور و (انشاءالله را بگو، تا گذشته را جبران بکنی و همیشه دلت با خدا باشد. هنگامی که عزم انجام کاری کردی و آن را آویزه مشیت خدا نمودی) بگو: امید است پروردگارم مرا (به چیزی) رهنمود کند که از این (چیزی که در مد نظر است، سودمندتر و) به خیر و صلاح نزدیکتر باشد.
هرحرکتی و هر صدائی، و بلکه هرنفسی از نفسهای زندهها درگرو اراده خدا است. پرده غیب بر فراسوی لحطه حاضر فرو انداخته شده است و آن را در پشت خود نهان داشته است. چشم انسان فراسوی این پرده فروانداخته را نمیبیند، و خرد انسان هرچند هم دانا و فرزانه باشد نارسا وکند است. پس نباید هیچ انسانی بگوید: من فردا این چنین و آن چنان خواهمکرد. چراکه فردا جزو غیب خدا است و پردههای غیب خدا بر فرجام کارها فرو افکنده شده است.
معنی این سخن هم این نیستکه انسان بنشیند و دامن فراهم چیند، ودرباره کارهای آینده نیندیشد و چاره جوئی و دوراندیشی نکند، و روز به روز و لحظه به لحظه زندگي کند، وگذشته زندگانیش را به حال و آینده ارتباط ندهد ...
هرگزا هرگز!7.. ولیکن معنی این سخن چنین استکه انسان حساب غیب را داشته باشد و حساب مشیت و ارادهای را نیز داشته باشدکه غیب را میگرداند و میچرخاند، و تصمیم بگیرد بر چیزیکه میخواهد تصمیم بگیرد و با عزم استوار دستاندرکار شود و از مشیت و اراده خدا یاری وکمک طلبد، وآگاه باشد و بداندکه دست خدا بالای دست او و قویتر از او است. دیگر بعید نشماردکه خدا تدبیری جدای از تدبیر او داشته باشد. اگر خدا او را درکاریکه بر آن تصمیم گرفته است و بدان پرداخته است موفق فرمود چه بهتر، و اگر مشیت و اراده خدا بر چیزی رفته باشدکه خلاف آن چیزی باشدکه او به تدبیر و چارهجوئی آن نشسته است غمگین و مایوس نشود. چه پیش از هر چیزی و پس از هر چیزی فرمان فرمان یزدان است و هرچه در جهان بخواهد همان است!
پس باید انسان بیندیشد و چارهجوئیکند و دستاندرکار شود، ولیک باید بداندکه انسان با کارسازی و مدد یزدان میاندیشد، و با توفیق یزدان جهانکارهای خود را میگرداند، و انسان نمیتواند اندیشه و چارهجوئی و توانکار را داشته باشد مگر این که خدا او را مدد و یاری دهد و او را راه ببرد ... این امر نیز به تنبلی یا سستی، و ضعف یا بیحالی، دعوت نمیکند. بلکه برعکس اینکار انسان را به اعتماد و اطمینان و قوت و قدرت و تصمیم قاطعانه و اراده استوار میکشاند. هروقت پرده غیب از تدبیر و چارهسازی یزدانکنار رفت، بایدکه انسان قضا و قدر یزدان جهان را با خشنودی و اطمینان وتسلیم فرمان بپذیرد، چراکه این اصلی استکه مجهول و ناپیدا برای او بوده است وهماینک پرده از آن بهکناررفته است.
این برنامهای استکه اسلام دل مسلمان را آویزه آن میکند. دیگر مسلمان احساس تنهائی و هراس نمینماید در آن وقتکه میاندیشد و چارهجويی و چارهسازی میکند، و درآن زمانکه موفق و پیروز میشود، احساس غرور و سرمستی نمیکند، و درآن وقتکه شكست میخورد و مغلوب میشود احساس ناامیدی و یاس نمینماید. بلکه در همه احوال و اوضاع خود متصل به خدا میماند، و با اعتماد بدووتکیه براو نیرومند برجای میایستد، وسپاسگزار مدد و توفیق دادن او میشود، وتسلیم قضا و قدرش میگردد. نه سرمستونه مایوس خواهد بود.
«وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِيتَ ».
و چون دچارفراموشی شدی، پروردگارت را به خاطر آ ور.
هرگاه این رهنمود و رویکرد را فراموشکردی، پروردگارت را به خاطر آور و به سوی او برگرد.
(وَقُلْ عَسَى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لأقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا).
و بگو: امید است پروردگارم مرا (به چیزی) رهنمود کند که از این (چیزی كه در مد نظر است، سودمندتر و) به خیر و صلاح نزدیکتر باشد.
از این برنامهایکه دل را دائماً به خدا پیوند و ارتباط میدهد، در هر چیزیکه قصد آن کند، و در هر چیزیکه بدان توجه نماید و روكند.
واژه «عسی: امید است، و واژه «لاقرب: نزدیکتر» برای این آمدهاند تا این والائی را اوج بیشتر بخشند، و نياز به تلاش وکوشش دائمی را برای استوار ماندن بر آن در همه اوضا ع و احوال را تذكر دهند.
*
تا بدینجا نفهمیدهایم: جوانان چه اندازه در غار ماندهاند. امّا اینک خواهیم دانست. به صورت یقین و
اطمینان هم خواهیم دانست:
(وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعًا قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ) ٠
(اصحاب کهف مدت سیصدونه سال در غارشان (در حال خواب) ماندند. بگو: خدا (از همگان) آگاهتر از مدتی است که اصحاب کهف (در غار زنده و در حال خواب) ماندند (و برایتان بیان گردید. لذا به گفتگوهای مختلف در این باره خاتمه دهید). تنها او است که غیب آسمانها و زمین را میداند (و از مجموعه جهان هستی و از جمله مدت ماندگاری اصحاب كهف باخبر است). شگفتا او چه بینا وشنوا است! (اوهمه چیز رامیبیند و همه چیز رامیشنود!).
این سخن فصلهبخش است و مادر سخنها درباره ایشان است، و خدائی آن را بیان میداردکه از غیب آسانها و زمین آگاه است. او چه بینا است! اوچه شنوا استا پاک و منزه خدا است! با توجه به این نه جدالی روا است و نه ستیزی بجا است.
*
قرآن بر داستان پیرو میزند با اعلان وحدانیتیکه آثار آن در خط سیرداستان و حوادث آن پیدا است:
(مَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا)
(ساکنان آسمانها و زمین) بجز خدا برایشان سرپرستی نیست (كه عهدهدار امور آنان شود) و در فرماندهی و قضاوت خود کسی را انباز نمیگرداند.
قرآن همچنین بر داستان پیرو میزند با رهنمودکردن پیغمبر (ص)به تلاوت چیزیکه پروردگارش آن را بر او نازلکرده است، چیزیکه سخن قاطعانه و فیصلهبخش دارانه است - زیرا قرآن حق است و باطل بدان رو نمیکند -همچنین پیرو میزند به اینکه تنها رو به خداكند و خود را در پناه او دارد، چه پناهگاهی جز پناهگاه او وجود ندارد. اصحابکهف به سوی او گریختند و او ایشان را با رحمت و هدايت خود فراگرفت، و با لطف و فضل خویش بنواخت:
(وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتَابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا)
بخوان آنچه را که از کتاب (قرآن) از سوی پروردگارت به تو وحی شده است (و بـه گفتههای این و آن که آمیخته به دريغ و خرافات و مطالب بیاساس است اعتناء مکن. تكیهگاه بحث تو در امور غيبی همچون سرگذشت اصحاب کهف، تنها باید وحـی الهی باشد. چرا که سخنان خدا حقائق تغییرناپذیری است و) کسی نمیتواند سخنان او را تغییر (و احکام آن را دگرگون) کند، و هرگز پناهی جز او نخواهی یافت.
بدین منوال داستان پایان میگیرد... پیش از آن و در میانهي آن و در آخر آن، رهنمودهائی میآید که به خاطر آنها داستانها در قرآن میآیند، با هماهنگی مطلق در میان رهنمود دینی و عرضهي فنی در روند قرآن.
مراجعه شود به کتاب: «التصویر الفنّی فی القرآن» فصل: «داستان در قرآن».
کهف: غار ... رقیم: چهبسا به معنی نوشتهای بـاشدکـه اسمهای اصحابهکهف را دربر داشته استو بر سردر غاریکه در آنجا بوده اند پیدا شده است.
مراجعه شود بهکتاب: «التصویر الفنی فیالقرآن» فصل داستان در قرآن.
ابنکثیر آن را در تفسیر خود نقل کرده است.
به نقل از: تفسیر فی ظلال القرآن سیدقطب، ترجمه مصطفی خرمدل.