Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

 پيامبر صلى الله عليه و سلم فرموده است: "لا يقضين حکم بين اثنين و هو غضبان" (متفق عليه)، يعنى: "هيچ قاضي‌اي در حال عصبانيت بين دو نفر قضاوت نکند".

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

قرآن و حدیث>علوم قرآن>سوره انفال > تفسیر سوره انفال از تفسیر فی ظلال القرآن ترجمه مصطفی خرمدل

شماره مقاله : 751              تعداد مشاهده : 358             تاریخ افزودن مقاله : 2/7/1388

سوره انفال  

مدنی و ٧٥ آیه ‌است  


هم ‌اینک به سوی قرآن مدنی برمی‌گردیم‌، پس از آن‌ که سوره‌های انـعام و اعراف مکّی را بررسی کـردیم‌. در همین فی ظلال القرآن ‌که در آن -‌ برابر ترتیب قرآن موجود به پیش می‌رویم و ترتیب نـزول را مـراعات نمی‌داریم - سوره‌های بقره، آل عمران‌، نساء‌، و مائدۀ مدنی را بررسی کردیم‌... چرا که دربارۀ ترتیب زمانی نزول‌، هم ‌اینک بطور قطع و یقین چیزی نمی‌توان گفت‌. تنها چیزی‌ که می‌توان ‌گفت ایـن است‌: ایـن بخش از قرآن با توجّه بدین جنبۀ ‌کلّی است‌. و ایـن بخش آن مختصراً می‌توان گفت مدنی است‌. البتّه در این بخشها هم اختلافات اندکی است‌. بیان‌ کلّی و مدنی هر آیه‌ای‌، و یا مجموعه‌ای از آیات‌، و یا این‌ که همۀ آیـات یک سوره‌، از لحاظ زمان نزول‌، تقریباً مشکل و نـاممکن است‌، و امروزه انسان چیز اطمینان‌بخشی در این زمینه پیدا نمی‌کند، مگر آیاتی که دربارۀ آنـها روایـتهای زیادی آمده باشد و یا روایتهای فراوانی قاطعانه از آنها سخن‌ گفته باشد... هر چند تلاش برای بررسی و وارسی آیتها و سوره‌های قرآن‌، برابر تـرتیب نـزول زمانی‌، دارای ارزش خود است‌، و برای به تصویر درآمدن برنامۀ حرکت اسلامی‌، و نشان دادن مراحل و منازل آن‌، کمک شایانی می‌نماید، امّا کمی اطمینان بدین ترتیب زمانی از یک سو کار را مشکل می‌کند، و از دیگر سو نتائجی که از این طریق حـاصل مـی‌گردد تقریبی و ظنّی است و نهائی و یقینی نیست‌... ناگفته نماند بر این نتائج تقریبی و ظنّی‌، نتایج مـهمّ دیگری مترتّب می‌گردد... با توجّه بدین امور است‌ که در این فی ظلال القرآن چنین مصلحت دیـدم قرآن را برابر ترتیب سوره‌های مصحف عثمانی عرضه دارم و تلاش کنم به شرائط و ظروف تاریخی هر سوره توجّه‌ کامل داشته باشم. البتّه در این امر چکیده‌گوئی و گزیده‌گوئی را نیز پیش چشم داشته‌ام و تلاش‌ کرده‌ام در روشنگری فضا و شرایط و ظروف‌، خویشتن را در ایـن فضا و شرائط و ظروف ببینم و باز هم بگو‌نۀ چکیده و گزیده به پژوهش بنشینم، بر آن روال و بدان مـنوال‌ که در شناسایی سوره‌های پیشین در چاپ جدید فی ظلال القرآن گذشت‌. هم بر این روال و هم بدین منوال - به یاری خدا - ‌در این سوره به پیش می‌رویم‌.[1]

سورۀ انفال که در اینجا به بررسی آن می‌پردازیم‌، بعد از سورۀ بقره نازل شده است‌. بنا به ارجح اقوال در غزوۀ بدر بزرگ در ماه رمضان سال دوم هجری‌، پس از گذشت نوزده ماه از هجرت‌، نازل گردیده است‌... امّا گفتن این‌ که این سوره پس از سورۀ بقره نازل‌ گردیده است‌، یک حقیقت نهائی را به تصویر نمی‌كشد. چه سورۀ بقره یک باره نازل نگردیده است‌. بلکه بخشهائی از آن در اوائل ورود به مدینه‌، و بخشهائی از آن در اواخر آمدن به مدینه‌، نازل شده است‌. فاصلۀ زمـانی میان این اوائل و اواخر حدود نه سال است‌. مؤکّدانه می‌توان گفت سورۀ انـفال میان ایـن دو زمـان نـازل گردیده است‌، بدان‌ گاه‌ که آغاز و انجام سورۀ بقره هنوز باز بود، و برابر رهنمود پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم آیاتی به سورۀ بقره افزوده می‌گردید. امّا باید توجّه داشت‌، وقتی‌ که می‌گویند: این سوره‌، بعد از این سوره نـازل گردیده است‌، منظورشان نزول اوائل سوره‌ها است‌، همان‌ گونه که در شناسائی سورۀ بقره بیان‌ کردیم‌.[2]

 

 

در برخی از روایات آمده است ‌که آیه‌های ٣٠ تـا ٣٦ سورۀ انفال مکّی است‌، و آنها عبارتند از:

(وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ (٣٠)وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا إِنْ هَذَا إِلا أَسَاطِيرُ الأوَّلِينَ (٣١)وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ (٣٢)وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (٣٣)وَمَا لَهُمْ أَلا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَهُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَمَا كَانُوا أَوْلِيَاءَهُ إِنْ أَوْلِيَاؤُهُ إِلا الْمُتَّقُونَ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (٣٤)وَمَا كَانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلا مُكَاءً وَتَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (٣٥)إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَالَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ) (٣٦)

 (‌ای پـیغمبر! بــه خـاطر بیاور) هنگامی را که کافران دربارۀ تو نقشه می‌کشیدند که تو را به زندان بیفکنند یا بکشند و یا این كه (‌از شهر مکّه‌) بیرون کنند. آنان چاره می‌اندیشیدند و نقشه می‌کشیدند (‌که چگونه به تو شرّ و بلا برسانند) و خدا (‌هم برای نجات تـو از شـرّ و بـلای ایشان‌) تدبیر و چاره‌سازی می‌کرد، و خداوند بهترین چاره‌ساز است‌. این کافران هنگامی که آیات ما بر آنان خـوانده می‌شود، می‌گویند: شنیدیم (‌چیز مهمّی نیست‌!) اگر ما هم بخواهیم مثل ایـن را می‏گوئیم. چـرا که ایـن چیزی جز افسانه‌های پیشینیان نیست‌. (‌ای پـیغمبر بـه خاطر بیاور) زمـانی را که کـافران مـی‌گفتند: خداونـدا اگر این (‌آئین و این قرآن‌) حقّ است و از ناحیۀ تو است‌، از آسمان بارانی از سنگ بر سر ما فرود آور یا به عذاب دردناک (‌دیگری‌) ما را گرفتار ساز. خداونـد تـا تـو در میان آنان هستی ایشان را عذاب نمی‌کند (‌به گونه‌ای که آنان را ریشـه‌کن و نـابود سـازد. چرا که تـو رَحْمَةً للْعالَمين بوده و آنان را به سوی حقّ فرامـی‌خوانـی و امیدواری که آئین اسلام را بپذیرند و راه رستگاری در پیش گیرند)‌. و همچنین خداوند ایشان را عذاب نمی‌دهد در حالی که (‌برخـی از) آنـان طلب بـخشش و آمـرزش مـــی‌نمایند (‌و از کـردۀ خـود پشـیمانند و از اعـمال ناشایست خویش توبه می‌کنند)‌. چرا خداوند آنـان را عـذاب نکـند، در حـالی کــه ایشــان (‌مسـلمانان را) از مسجدالحرام باز مـی‌دارنـد؟ آنـان هرگز سـرپرستان مسجدالحرام نـمی‌باشند، بـلکه تـنها کسـانی حقّ ایـن سرپرستی را دارند که که پرهیزگار باشند، و لیکن غالب آنان (‌از این واقعیّت‌) بی‌خبرند. دعا و تضرّع ایشان در کـنار مسـجدالحرام جز سـوت کشـیدن و کف زدن نمی‌باشد. پس (‌ای کافران مزۀ مرگ در میدان نبرد بدْر و اسارت در آن و) عذاب را بچشید به سـبب کـفری که می‌ورزیده‌اید. کافران اموال خود را خرج مـی‌کنند تـا (‌مردمان را) از راه خدا (‌و ایمان به الله‌) بازدارنـد. آنـان اموالشان را خرج خواهند کرد، امّا بعداً مایۀ حسـرت و نـدامت ایشـان خواهـد گشت و شکست هـم خواهـند خورد. بیگمان کافران همگی بـه سـوی دوزخ رانـده می‌گردند و در آن گرد آورده می‌شوند. (‌انفال‌/ 30-36) 

 شاید چیزی ‌که صاحبان این روایـات را بر آن داشـته است‌ که بگویند ایـن آیـات مکّی است ایـن باشد چیزهائی در این آیات بیان شده است ‌که قبل از هجرت در مکّه به ‌وقوع پیوسته است‌... امّا ایـن دلیل بشمار نمی‌آید. زیرا آیات مدنی فراوانی داریم که از اموری صحبت می‌کنند که قبل از هجرت در مکّه وقوع پـیدا کرده است‌. در خود همین سوره آیۀ ٢6 پیش از همین آیات از همچون اموری سخن می‌راند:

(وَاذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الأرْضِ تَخَافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآوَاكُمْ وَأَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ) (٢٦)

 (‌ای مؤمنان‌) به یاد آورید هنگامی را که شما گروه اندک و ضعیفی در سرزمین (‌مکّه‌) بودید و می‌ترسیدید که مردم شـما را بـربایند، ولی خدا شـما را (‌در سـرزمین مدینه‌) پناه و مأوی داد و با معونت و یاری خود شما را (‌در جنگ بدر پیروز گرداند و) نـیرو بـخشید و غنائم پاکیزه‌ای بهرۀ شما کرد تا این که سپاسگزاری بکنید (‌و در راه جهاد به جان و دل بکوشید)‌.

همچنین است آیۀ 36 که واپسین آیات مذکور است و دربارۀ ‌کاری صحبت می‌کند که پس از واقعۀ بدر صورت ‌گرفته است‌. این‌ کار صرف مال توسّط مشرکان برای تجهیز خود جهت نبرد در غزوۀ احد است‌:

(إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَالَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ) (٣٦)

  کافران اموال خود را خرج می‌کنند تا (‌مردمان را) از راه خدا (‌و ایمان به الله‌) بازدارند. آنان اموالشـان را خرج خواهند کرد، امّا بـعداً مایۀ حسرت و نـدامت ایشـان خواهـد گشت و شکست هـم خواهند خورد. بیگمان کافران همگی به سوی دوزخ رانده مـی‌گردند و در آن گرد آورده می‌شوند.

روایتهائی هم‌ که می‌گویند این آیات مکّی هستند و در سبب نزول آنها مناسبتی را ذکر کرده‌اند که انـتقادپذیر است‌. در این روایات آمده است‌: ابوطالب به رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم ‌گفت‌: قوم تو چه نیرنگ و توطئه‌ای برای تو دارند؟ فرمود:

(يريدون أن يسحروني[3] ويقتلوني ويخرجوني ! ).

می‌خواهند مرا زندانی بکنند، و یا بکشـند، و یـا این کـه بیرونم کنند!.

گفت‌: چه‌ کسی این را به تو اطّلاع داده است‌؟ فرمود: (‌ربّی)‌. پروردگارم‌.

گفت‌: بهترین پروردگار است‌. سفارش ‌کن نسبت بدو خوبی شود! رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم فرمود:

(أنا استوصي به ! بل هو يستوصي بي خيراً ).

مـن سفارش کنم نسـبت بـدو خوبی شـود؟‌! بـلکه او سفارش می‌فرماید که نسبت به من خوبی گردد.

این بود، نازل شد:

(وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ ).

(‌ای پـیغمبر! بــه خـاطر بیاور) هنگامی را کـه کافران دربارۀ تو نقشه می‌کشیدند که تو را به زندان بیفکنند یا بکشند و یا این که (‌از شهر مکّه‌) بیرون کنند.

ابن‌کثیر این روایت را ذکر کرده است و از آن اعتراض گرفته است و گفته است‌: (‌ذکر نام ابوطالب در این باره بسیار مایۀ شگفت است‌. نه تـنها مایۀ شگفت است‌، بلکه زشت است‌. چه این آیه مدنی است‌. گذشته از این‌، چنین داستانی و گردهمآئی قریشیان برای این چنین نیرنگ و توطئه‌ای‌، و رایزنی ایشان برای زندانی‌ کردن یا کشتن و یا تبعید نمودن‌، در شب هجرت صورت پذیرفته است‌. هجرت نیز دست ‌کم سه سـال پس از رحلت ابوطالب انجام ‌گرفته است‌. آن زمـانی‌ که به سبب مرگ عمویش ابوطالب توانسته‌اند بدو دسترسی پیدا کنند و جسارت نمایند و جرأت همچون ‌کاری را به خود دهند، عموی او ابوطالب‌ که پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم را حفظ و حمایت می‌کرد و او را یاری می‌داد و بارها و رنجها و دشواریهای او را بر دوش می‌کشید و مشکلات وی را برطرف می‌کرد.

ابن اسحاق از عبدالله پسر ابونجيح‌، و او از مجاهد، و وی از ابن عبّاس‌، و به طریق دیگری نیز از ابن عبّاس داستان بلند بالائی دربارۀ شب زنده‌داری قریش و چنین نیرنگ و توطئه‌ای ‌که دیـدند روایت شده است‌. در پایان آن آمده است‌: (‌... بدین هنگام یزدان به پیغمبر خود صلّی الله عليه وآله وسلّم ‌اجازه فرمود از شهر مکّه بیرون رود، و پس از ورود به مدینه این آیه را بر او نازل ‌کرد:

(وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ) (٣٠)

 (‌ای پـیغمبر! بــه خـاطر بیاور) هنگامی را کـه کـافران دربارۀ تو نقشه می‌کشیدند که تو را به زندان بیفکنند یا بکشند و یا این که (‌از شهر مکّه‌) بیرون کنند. آنان چاره می‌اندیشیدند و نقشه می‌کشیدند (‌که چگونه به تو شرّ و بلا برسانند) و خدا (هم برای نجات تو از شرّ و بلای ایشان‌) تدبیر و چاره‌سازی می‌کرد، و خداوند بهترین چاره‌ساز است‌.

این روایت ابن عبّاس رضی الله عنهُ روایتی است‌ که با روند قرآنی پیش از این آیات و بعد از این آیـات‌، سـازگار است‌. آنجا که یزدان سبحان به پیغمبر خود صلّی الله عليه وآله وسلّم ‌و به مؤمنان فضل و کرم خویش را یـادآوری می‌فرماید، بدانگاه‌ که ایشان را به جهاد در راه خدا و پـاسخ به دعوت و فراخوانی او، و ایستادگی و پایداری در وقت لشکرکشی تشویق می‌نماید... و کارهای دیگری که در این باره سوره بدان می‌پردازد، همان‌گونه که توضیح خواهیم داد... سخنی ‌که می گوید این آیات همچون سائر سوره مدنی است‌، شایسته‌تر و دلپذیرتر می‌نماید. گذشته از اینها، به خاطر همین شرائط و ظروفی ‌که دربارۀ اسباب نزول ذکر شده‌اند، بهتر آن دیـدیم که شیوه‌ای را در پیش بگیریم‌ که تاکنون داشته‌ایم و بر آن رفته‌ایم و قرآن ‌کریم را با توجّه به ترتیب سوره‌هائی بررسی ‌کرده‌ایم که در مصحف عـثمان رضی الله عنهُ موجود است، نه برابر ترتیب نزولی ‌که امروزه با اطمینان ‌کامل نمی‌توان بدان راه یافت‌. البتّه می‌کوشیم اسباب نزول و شرائط و ظروف را به اندازۀ توان پیش چشم بداریم. یار و مددکار خدا است و بس.

*

این سوره‌، در غزوه بدر بزرگ نازل ‌گردیده است‌. غزوۀ بدر نیز با شرائط و ظروفی ‌که داشته است و نتایج مهمّی‌ که در تاریخ حرکت اسلامی و در تاریخ بشری بطور کلّی بر آن مترتّب بوده و خواهد بود، پیوسته به عنوان نشانۀ سترگی بر فـراز راه چنان حـرکتی و بر بلندای راه چنین تاریخی خواهد ماند.

خداوند سبحان زمان بدر بزرگ را روز جدائی حـقّ و باطل نامیده است‌:

(يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ ).

روز جدائی (‌کفر از ایمان‌)‌، روزی که دو گروه (‌مؤمنان وکافران‌) رویاروی شدند (‌و با هم جنگیدند)‌. (‌انفال‌/ 41‌)  

همچنين يزدان سبحان جنگ بدر را دو راهه جدائی مردمان نه تنها در این زمین‌، و در تاریخ بشری بر كرۀ زمین‌،‌ کرده است‌، بلکه آن را دو راهۀ جدائی ایشان در آخرت نیز نموده است‌، و فرموده است‌:

 (هذان خصمان اختصموا في ربهم:فالذين كفروا قطعت لهم ثياب من نار , يصب من فوق رؤوسهم الحميم , يصهر به ما في بطونهم والجلود . ولهم مقامع من حديد . كلما أرادوا أن يخرجوا منها - من غم - أعيدوا فيها , وذوقوا عذاب الحريق . . إن الله يدخل الذين آمنوا وعملوا الصالحات جنات تجري من تحتها الأنهار يحلون فيها من أساور من ذهب ولؤلؤاً ولباسهم فيها حرير . وهدوا إلى الطيب من القول وهدوا إلى صراط الحميد . .). 

اینان که دو دستۀ مقابل هم (‌مردمان‌، به نام مـؤمنان و كافران‌) می‌باشند (‌و در آیه‌های متعدّد ذکری از ایشان رفـته است‌) دربــارۀ (‌ذات و صفات‌) خدا بـه جدال پرداخته و به کشمکش نشسته‌اند. کسانی کـه کافرند، (‌خداوند برایشان آتش دوزخ را تهیّه دیده‌، و انگار آتش آن‌) جامه‌هائی (‌است که به تن آنان چسب بوده و) برای آنان از آتش بریده (‌و دوخته‌) شده است‌. (‌علاوه برآن‌) از بالای سرهایشان (‌بر آنان‌) آب بسیار گرم و سوزان ریخته می‌شود. (‌این آب جوشان آن چنان در بدنشان نفوذ می‌کند که‌) آنچه در درونشان است بدان گداخته و ذوب می‏‎گردد، و هـم پـوستهایشان‌. و تـازیانه‌هائی از آهن برای (‌زدن و سرکوبی‌) ایشان (‌آماده شده‌) است‌. هر زمان که دوزخیان بخواهند خویشتن را از غـم و اندوه عظیم آتش برهانند، بـدان برگردانده شـوند (‌و آمرانه بدیشان گفته شـود:‌) بـچشید عـذاب سـوزان را. (‌این حال گروه اول‌، یعنی کـافران در قیامت است‌. امّـا گروه دوم کـه مؤمنانند) خدا کسـانی را که ایـمان آورده‌اند و كارهای شایسته انجام داده‌اند، به باغهائی (‌از بـهشت‌) داخل می‏‎گرداند کـه در زیـر (‌درختان و کــــاخهای‌) آن رودبـــارها جـــاری است‌. آنــان با دسـتبندهائی از طـلا و مـرواریـد زینت مـی‌یابند، جامه‌هایشان در آنـجا از حریر است‌. آنـان بـه سـوی (‌گفتن‌) سخنان زیـبا، و راه (‌انـجام کـارهای‌) پسـندیده رهنمود می‌کردند. (‌حج‌/ ١٩- 24)

  این آیات دربارۀ دو گروهی نازل شده است ‌که در روز بدر، یعنی روز جدائی حقّ و باطل و مؤمن و کافر... با یکدیگر نبرد داشته‌اند. این جدائی تنها مربوط به دنیا نیست و بس‌... نه تنها مربوط است به تـاریخ بشری روی ‌زمین‌، بلکه سر می‌کشد به آخرت ‌و جهان طولانی سرمدی‌... این گواهی کافی است که بگو‌ئیم از سوی خداوند بزرگوار سبحان ادا‌ء می‌گردد دربارۀ به تصویر کشیدن آن چنان روزی و ارزشمندی آن چنان واقعه‌ای‌... با مقداری از ارج و بهای این چنین روزی آشنا خواهیم شد، بدان هنگام ‌که این رخداد و شرائط و ظروف و نتائج آن را عرضه خواهیم‌کرد.

با وجود عظمت این جنگ‌، ارزش حقیقی همۀ جوانب و زوایای آن روشن و پدیدار نمی‌گردد، مگر زمانی‌ که با سرشت این جنگ آشنا شویم‌، و آ‌ن را زنجیره‌ا‌ی از زنجیره‌های (‌جهاد در اسلام‌) ببینیم، و انگیزه‌های ایـن جهاد و اهداف آن را درک و فهم ‌کنیم‌. همچنین مـا سرشت (‌جهاد در اسلام‌) و انگـیزه‌ها و اهداف آن را نخواهیم شناخت پیش از این‌ که سرشت خود اين آئین را بشناسیم.

امام ابن القیّم رونـد جهاد در اسلام را در کتاب‌: (‌زادالمعاد) خلاصه کرده است و در فصلی از آن بیان داشته است‌، تـحت عـنوان‌: (‌فصلی در ترتیب روال رهنمود پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم و شـیوۀ رفـتارش بـا کافرا‌ن و منافقان‌، از آن زمان‌ که مبعوث شده است تا آن زمان که وفات فرموده است و به پـیشگاه خدای بزرگوار رسیده است‌). نخستین چیزی که پروردگار بزرگوارش بدو وحی فرمود این بود: به نام پروردگارش بخواند، پروردگاری که جهان را آفریده است‌. ایـن‌، سرآغاز نبوّت وی بود. یزدان جهان بدو دستور داد که برای خود بخواند، و بدان هنگام بدو دستور نـداد کـه آن را بـه دیگران برساند و كار تبلیغ را بیاغارد. سپس بر او نازل فرمود:  

(يا أيها المدثر . قم فأنذر).

ای جامه بر سر کشـیده (‌و در بستر خواب آرمـیده‌)‌، برخیز و (‌مردمان را از عذاب یزدان‌) بترسان‌. (‌المدّثّر/ ١و2 )  

او را با (‌اقْرَأ)‌. بخوان‌. با خبر كرد، و با (یـا ايُّها الْمُدّثّرُ )‌. ای جامه بر سر کشیده روانه گرداند. سپس بدو دستور داد نزدیکان قوم و خاندا‌ن خود را بیم دهد. پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم اول قوم خود را بیم داد. سپس زنهای دور و بر خویش را ترساند. بعد همۀ عربها، و بعد از آن همۀ جهانیان را از خشم و عذاب یزدان برحذر داشت‌. حدود ده سال پس از نبوّت خویش تنها به‌ کار دعوت و بیم دادن پرداخت بدون این‌ که جنگی و جـزیه‌ای در میان باشد. در این مدّت بدو دستور داده مـی‌شود که خویشتنداری و شکیبائی و گذشت داشته باشد و به جنگ دست نیازد. آنگاه بدو اجازه داده می شود هجرت کند و بجنگد. بعد از آن خدا بدو فرمان می‌دهد که با کسانی بجنگد که با او می‌جنگند، و رها کند کسانی را که او را رها کرده‌اند و با او نـمی‌جنگند. سـپس بدو فرمان می‌دهد که با مشرکان بجنگد تا آئین خدا حاکم شود و تنها از خدا اطاعت ‌گردد و بس‌... کافران در قبال پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم از لحاظ جهاد سه‌ گروه بودند: اهل صلح و صفا، و اهل جنگ‌، و اهل ذمّه‌... خدا بدو دستور داد با اهل صلح و صفائی‌ که با وی عهد و پیمان داشتند، عهد و پیمان را مراعات دارد و به سر ببرد، و تا زمانی ‌که وفادا‌ر به عهد و پیمان بمانند، وفادار به عهد و پیمان بماند، و اگر خوف و هراس از خیانت ایشان به میان آید، عهد و پیمانشان را بشکند، ولی با ایشان نجنگد تا نقض عهد و پیمان را بدیشان خبر نـدهد و آنان را نیاگاهاند... زمانی که سورۀ برائت نازل گردید، احکام این سه‌ گروه را توضیح داد: خدا بدو دستور فرمود با دشمنان اهل‌ کتاب خود بجنگد تا آن زمان ‌که جزیه را می‌پردازند یا اسلام را می‌پذیرند و ایمان می‌اورند. در این سوره بدو فرمان داد با کافران و منافقان بجنگ بر ایشان سخت بگیرد. لذا با کافران با اسلحه جنگید، و با منافقان با دلیل و برهان به پیکار پرداخت‌. در همین سوره بدو دستور فرمود از عهدها و پیمانهای کـافران بیزاری جوید و به ترک مـعاهده‌ها و قراردادهایشان بگوید... در این راستا نیز طرف عهدها و پیمانها را سه گروه نمود: بدو دستور فـرمود بـا گـروهی از ایشـان بـجنگد. آنــان کسانی بــودند کـه عـهد و پـیمان پـیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم را شکسـتند و با او راست و درست نماندند. این بود که پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم با ایشان جنگید و بر آنان پیروز گردید. گروه دیگری‌ که با او عهد و پیمان موقّتی داشتند و آن را نشکستند و بر ضدّ وی ‌کسی را پشتیبانی نکردند و بر او نشوریدند. خدا بدو فرمان داد عهد و پیمان چنین ‌کسانی را تا سررسید آن به تمام و کمال مراعات‌ کند. گروه سوم کسانی بودند که نه با پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم ‌عهد و پیمانی داشتند و نه با او جنگیدند، و یا این‌ که بـا او عـهد و پـیمان مـطلق و نـامحدودی داشتند. بدو دستور فرمود: چهار ماه ایشـان را مـهلت بدهد. پس از گذشت آن مدّت‌، با ایشان بجنگد... این بود که پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم با عهدشکنان ایشان جنگید. برای کسانی‌ که عهد و پیمانی با او نداشـتند، و یـا عـهد و پیمان مطلق و نامحدود داشتند، مدّت چهار ماه را تعیین کرد. بدو دستور داد کاملاً با کسانی بر سر عهد و پیمان بماند که عهد و پیمان نمی‌شکنند تا مـدّت معاهده و قرارداد به سر می‌رسد. اینان جملگی اسلام را پذیرفتند و تا سررسید عهد و پیمان بر کفر پایدار نماندند. برای اهل ذمّه‌، جزیه تعیین فرمود... بدین وسیله پس از نزول سـورۀ بـرائت‌، کـفّار نسـبت بـدو سـه گروه گشـتند: جنگندگان با او، و عـهد و پـیمانداران‌، و اهـل ذمّـه‌. جنگندگان با او، از وی می‌ترسیدند. لذا مردمان روی زمین در برابر او سه دسته‌ گردیدند: مسلمانی ‌که بدو ایمان داشت‌. دارای عهد و پیمانی که با او در صلح و صفا بسر می‏‎برد و از او باکی نداشت‌، و جنگ‌طلبی ‌که از، او هراسناک و بیمناک بود... امّا رفتار و شیوه‌ای که با منافقان در پیش گرفت این بود که یزدان جهان بدو دستور فرمود ظاهرشان را بپذیرد، و باطنشان را به خدا حواله‌ کند، و با علم و دانش و دلیل و برهان به رزم و پیکارشان رود. بدو دستور داد از ایشان صرف ‌نظر کند و با آنان شدّت و حدّت بکار برد و بر ایشـان سـخت بگیرد، و با سخنانی با آنان به‌ گـفتگو بـنشیند کـه بـه ژرفاهای دلهایشان رخنه ‌کند و ایشـان را تـحت تـأثیر قرار دهد. او را نهی‌ کرد و باز داشت از ایـن که بر مردگانشان نماز بگزارد یا بر گورهایشان بایستد. بدو خبر داد که اگر برای ایشان طلب آمرزش ‌کند هرگز خدا ایشان را نخواهد بخشید... این شیوۀ‌ کار و نحوۀ رفتار پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم نسبت به دشمنان و کافران و مـنافقان بود)‌.  

از این چکیدۀ خوب مراحل جهاد در اسلام‌، نشانه‌های بنیادین و ژرف برنامۀ حرکت و شیوۀ نهضت این آئین‌، جلوه‌گر و نمایان می‌شود، و سزاوار این است در برابر چــنین نشـانه‌هائی مـدّت مـدیدی بایستیم و خـیلی بیندیشیم. امّا ما در فی ظلال القرآن نمی‌توانیم بدانها جز اشاره‌های مختصری داشته باشیم‌:

1-نخستین نشانه‌، واقعیّت جدّی موجود در برنامۀ این آئین است‌... برنامۀ این آئین‌، حرکت و جنبشی است‌ که با واقعیّت بشری رویاروی می‌شود. با وسائل و ابزاری با آن رویاروی می‌گردد که کاملاً فراخور و همخوان با وجود واقـعیّت انسـانها بـاشد... حـرکت اسـلامی با جاهلیّتی رویاروی می‌گردد که از لحاظ ایـدئولوژی و باور و جهان‌بینی جاهلیّت است و بر سـیستمها و دستگاه‌های واقعی و عملی استوار است‌، و سـلطه‌ها و قدرتهائی از آن پشتیبانی می‌کنند که صاحب قدرت و قوّت مادی هستند... لذا حرکت اسلامی با ایـن چـنین واقعیّتی بطور کلّی بـا اسلحه و ابزاری رویـاروی می‌گردد که فراخور و همخوان با آن باشد... حرکت اسلامی با همچون واقعیّتی‌، بـا دعـوت و بـیان بـرای تصحیح معتقدات و جهان‌بینیها، و با قدرت و جهاد برای از مــیان بــردن سـیستمها و دسـتگاه‌ها و سـلطه‌ها و قدرتهائی می‌جنگد و می‌رزمد که میان عموم مردمان و تصحیح معتقدات و جهان‌بینیهای ایشان با بیان دلیل و برهان، حائل و مانع می‌شوند و آنان را با زور و قلدری و گمراهسازی و نیرنگبازی فرمانبردار خود می‌کنند و ایشان را بندۀ غـیرخدای بزرگوارشان می‌گردانـند. حرکت اسلامی بدین بسنده نمی‌کند که تنها با اظهار دلیل و برهان به پیکار سلطه و قدرت مادی رود. از دیگر سو از قدرت و زور مادی هم برای تسخیر دلهای مردمان سود نمی‌جوید... بلی حرکت اسلامی قدرت و سلطۀ مادی را با اسلحه و ابزار مادی پاسخ می‌گوید، و قدرت و سلطۀ معنوی را با اسلحه و ابزار دلیل و برهان جواب می‌دهد. برنامۀ این آئین در هر دو بخش یکسان برای بیرون آوردن مردمان از بندگی بندگان به سوی بندگی یزدان جهان به تلاش می‌ایستد، همان‌گونه ‌که خواهد آمد.

2-نشانۀ دوم در برنامۀ این آئین‌؛‌، واقعیّت حرکتی است‌. این برنامه، حرکتی با مراحل و منازل ویژۀ خود است‌. هر مرحـله و مـنزلی دارای وسائل فراخور و همخوان با مقتضیات و نـیازمندیهای واقعی خویش است‌. هر مرحله و مـنزلی هم به مـرحله و منزلی می‌پیوندد که پس از آن می‌آید. ا‌ین آئین با مراحل و منازل این واقعیّت با نظریه‌های صرف‌، و همچنین با وسائل خشک و بی‏جان رویاروی نمی‌گردد... کسـانی که آیات قرآنی را برای ‌گواه بر برنامۀ ابن آئـین در جهاد ذکر می‌کنند، و این نشانه را در آن پـیش چشـم نمی‌دارند، و سرشت مراحل و منازلی را نمی‌شناسند که این برنامه آن را پشت سرگذاشته است‌، و از پـیوند آیات‌ گوناگون با هر مرحله و منزلی از مراحل و منازل برنامۀ این آئین بی‌خبرند، چنین‌ کسانی‌ کـار را آشـفته می‌سازند و آن را سخت به هم می‌آمیزند، و برنامۀ این دین را به‌ کژراهه می‌کشند، و قواعد و مقرّرات نهائی را بر آیات قرآنی تحمیل می‌کنند، چیزی ‌که آیات قرآنی برداشت آن را ندارد. آنان هر آیه‌ای را به عنوان یک نصّ نهائی بشمار می‌آورند و انگار این نصّ در ایـن آئین قوانین و مقرّرات نهائی را بیان می‌دارد. این چنین کسانی‌ که بر اثر فشار واقعیّت زندگی نومیدانۀ فرزندان مسلمانانی‌ که از اسلام جز عنوان چیزی برایشان نمانده ا‌ست و دچـار شکست روحی و روانـی‌ گشـته‌اند، می‌گویند: اسلام جز برای دفاع جهاد نـمی‌کند! انـان گمان می‏‎برند به این آئین ‌کمک می‌کنند اگر اسلام را از برنامۀ اسلام دور گردانند، برنامه‌ای که نابود کردن جملگی طاغوتها از کرۀ زمین‌، و بنده‌ گرداندن مردمان تنها برای یزدان یگانۀ جهان‌، و بیرون کشاندن ایشان از بندگی بندگان و کشاندن آنـان به بندگی پـروردگار مردمان‌، در دستور کار آن است‌. آن هم نه با وادار کردن ایشان به پذیرش عقیدۀ ا‌سلام‌، بلکه با باز کردن راه میان ایشان و مـیان عقیده‌، و آزاد گذاردن آنـان در پذیرش یا عدم پذیرش آن‌... البتّه این‌ کار وقتی ممکن است ‌که سیستمهای سیاسی حاکم درهم شکسته شوند، یا وادار گردند جزیه را بپردازند و تسلیم شوند و بگذارند هم مردمان بدین عقیده دسـترسی داشـته باشند، و بتوانند با آزادی ‌کامل خود آن را بپذیرند یـا نپذیرند.

3-‌نشانۀ سوم این است ‌که این حرکت در پیش‌ گرفته‌، و وسائل نوین‌، این آئین را از قوانین و مقرّرات و ارکان و اصول معیّن خود بیرون نـمی‌کند، و از اهـداف و مقاصد مشخّص خو‌یش منصرف و منحرف نمی‌گرداند. چه این آئین از روز نخست‌، بدان‌ گاه ‌که خـویشان نزدیک را مخاطب قرار داده است‌، یا قریش را فریاد داشته است‌، یا جملگی عربها را نداء در داده است‌، و یا این ‌که همگی جهانیان را مخاطب ساخته است‌، ایشـان را با یک اساس بنیادین و بر یک منوال و روال استوار فریاد داشته ا‌ست و مخاطب قرار داده است و از آ‌نـان خواسته است به سـوی هدف واحدی برگردند که اخلاص عبودیّت و یکرنگی بندگی برای یزدان جهان‌، و بیرون آمدن از بندگی بندگان است‌... در ایـن اسـاس بنیادین هیچ‌گونه سازشی و هیچ‌گونه نرمشی نبوده و نیست‌. پس از آن به سوی پیاده‌ کردن هدف واحدی گام برداشته است‌، آن هم برابر نقشۀ ترسیم شده و معلومی که دارای مراحل و منازل معیّنی است‌، و هر مرحله و منزلی هم برخوردار از وسائل نوین ویـژۀ خـود است‌، بدان گونه که در بخش پیشین بیان‌ کردیم‌.

4- نشانۀ چهارم عبارت است از رعایت دقیق قوانـین ارتباطات میان جامعۀ اسلامی و میان سائر جامعه‌های دیگر‌، بدان نـحو و بر آن مـنوال و روالی‌ که در آن چکیدۀ خوب مـلاحظه‌ گردید، چکیدۀ خوبی ‌که از (‌زادالمـعاد) نقل کردیم‌. و پابرجائی ایـن قوانـین ارتباطات بر اساس این‌ که تسلیم خدا شدن یک اصل جهانی است و بر همۀ انسـانها واجب است‌ کـه بدان برگردند و بر آن پابرجا باشند، و یا با آن صلح و سازش کنند و به هیچ وجه حائل و مانعی فرا راه دعوت اسلام ندارند، و از دعوت آن با نظام سیاسی و یا قدرت مادی و غیره جلوگیری نکنند، و بگذارند هرکسی آزادانه و با اختیار کامل خود اسلام را بپذیرد یا نپذیرد. به هیچ وجه نباید در برابر اسلام مقاومت‌ کنند و یا این ‌که با آن برزمند. اگر کسی چنین ‌کند، بر اسلام واجب است با او بجنگد تا وی را می‌کشد، مگر وقتی ‌که تسلیم خود را اعلان کند و منقاد گردد.

*

کسانی ‌که از لحاظ روحی و عقلی شکست خورده هستند و می‌خواهند دربارۀ (‌جهاد در اسلام‌) چیزهائی بنویسند تا از اسلام این (‌اتّهام‌) را دفع و زدوده ‌کنند! میان برنامۀ این آئین (‌نصّی ‌که اجبار و واداشتن مردمان به پذیرش عقیده و ایمان را ناپسند می‌دارد، و میان برنامۀ این آئین در درهم شکسـتن نـیروهای سـیاسی مادی زورگوئی‌ که حائل و مانعی میان مردمان و آئین اسـلام می‌گردند، و انسـانها را به بندگی انسـانها می‌کشانند، و ایشان را از پرستش یزدان بازمی‌دارند، آمیزش و اختلاط پـدید می‌آورند و كار را مشتبه می‌سازند... اجبار و واداشتن به پذیرش عقیده‌، و در هم شکستن نیروهای بازدارنده مردمان از اسلام‌، دو مقولۀ جدا از هم‌، و دو کار دور از یکدیگر است‌، و نباید آنها را آمیزۀ همدیگر کرد و با یکدیگر اشتباه گرفت‌... به خاطر همین آمیزش‌، و مقدّم بر آن به خاطر چنان شکست روحی و عقلی‌، می‌کوشند جهاد در اسلام را به چیزی محدود کنند که امروزه آن را (‌جـنگ دفـاعی‌) می‌نامند... جهاد در اسلام چیز دیگری است‌، و جنگهای امروزی مردمان و انگیزه‌ها و چگونگیهای این جنگها چیز دیگری است‌، و هیچ‌گونه پـیوند و رابطه‌ای با یکدیگر ندارند... انگیزه‌های جـهاد در اسـلام را باید جستجو کرد در سرشت خود (‌اسلام‌) و نقش آن در کرۀ زمین‌، و اهداف والائی که دارد و یزدان سبحان آنها را مقرّر داشته است‌، و ایزد متعال فرموده است کـه ایـن پیغمبر را همراه با این رسالت برای آنها روانه نـموده است و او را خاتم انبیاء‌ کرده است و رسـالت وی را واپسین رسالتها ساخته است‌.

این آئین اعلان آزادسـازی (‌انسـان‌) در (‌زمـین‌) از بندگی بندگان‌، و از بندگی هوا و هوس شخصی است‌ که از جملۀ بندگی بندگان است‌. آزاد کردن انسان با اعلان الوهیّت خداونـد یکتای سبحان و ربوبیّت او برای جملگی جهانیان‌... اعلان ربوبیّت یزدان یکتای جهانیان نیز بدین معنی است‌: انقلاب شامل و همه ‌جانبه‌ای بر ضدّ حاکمیّت انسـانها در تـمام صورتها و شکلها و نظامها و سیستمها و اوضـاع و احوالی‌ کـه هست‌، و شورش ‌کامل و تمام عیاری بـر ضـدّ هر حکومت و رژیمی ‌که در اقطار و نـواحی زمـین است و در آن انسانها به نـحوی از انـحاء و بـه شکـلی از اشکـال فرمانروائی می‌نمایند... به عبارت دیگری ‌که مترادف با گفتۀ پیشین است‌: الوهیّت در آن به صورتی از صورتها متعلّق به انسانها است‌... چرا که فرمانروائی و حکومتی که در آن‌ کار و بار واگذار به مردمان است‌، و سرچشمۀ سلطه‌ها و قدرتها انسانها هستند، این نوع فرمانروائی و حکومت‌، خدا کردن انسانها و الوهیّت بخشیدن بدیشان است‌. این چنین فرمانروائی و حکومتی‌، بجای خـدا بعضی از آنان برخی از خودشان را خدا می‌سازند... این اعلان بدین معنی است ‌که سلطه و قدرت غصبی از خدا به خدا برگردانده شود، و غاصبان مطرود و معزول گردند،‌ کسانی‌ که با قوانین و مقرّرات خود بر مردمان فرمانروائی می‌کنند و در مقام خدایان بالای سر ایشان می‌ا‌یستند، و مردمان در مقام بندگان در پیشگاه آنـان شق و رق می‌مانند... این اعلان بدین معنی است‌ که حاکمیّت و مالکیّت انسانها نابود گردد، و حاکـمیّت و مالکیّت خدا در زمین پابرجا و استوار شود... یا به تعبیر قرآن مجید:

(إن الحكم إلا لله أمر ألا تعبدوا إلا إياه . . ذلك الدين القيم . .). 

فرمانروائی از آن خدا است و بس‌. (‌این او است که بـر کائنات حکومت مـی‌کند و از جمله عقائد و عبادات را وضع مـی‌نماید)‌. خدا دسـتور داده است کـه جز او را نـپرستید... ایـن است دیـن راست و ثـابتی (‌کـه ادلّـه و  

براهین عقلی و نقلی بر صدق آن رهبرند)‌.... (‌یوسف‌/ 40) 

(قل:يا أهل الكتاب تعالوا إلى كلمة سواء بيننا وبينكم:ألا نعبد إلا الله ولا نشرك به شيئاً , ولا يتخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله . فإن تولوا فقولوا:اشهدوا بأنا مسلمون). . 

بگو: ای اهل کتاب، بیائید به سوی سخن دادگرانه‌ای که میان ما و شما مشـترک است (‌و همه آن را بر زبـان می‌رانـیم‌، بـیائید بـدان عمل کنیم‌، و آن ایـن‌) کـه جز خداوند یگانه را نپرستیم‌، و چیزی را شریک او نکنیم‌، و برخی از ما برخی دیگر را بجای خداوند یگانه به خدائی نپذیرد. پس هرگاه (‌از این دعوت‌) سربرتابند، بگوئید: گواه باشید که ما منقاد (‌اوامر و نواهی خدا) هستیم‌. (‌آل عمران‌/ 64‌) 

 مالکیّت خدا در زمین برجا و پابرجا نیست وقـتی ‌که افرادی خودسرانه حاکمیّت را در زمین به دست بگیرند، اعم از این ‌که روحانیّون و علماء دینی باشند، همان‌گونه که ‌کار و بار در سلطه و قدرت ‌کلیسا بدین منوال و بر ایـن روال است‌، و یـا افـرادی بـاشند که خود را سخنگویان یزدان قلمداد کنند و به نام خدایان صحبت نمایند، همان‌گونه که در چـیزی که (‌تـیوقراطـیه‌) یـا حکو‌مت مقدّس الهی نامیده می‌شود حال ایـن چنین است!! ولی مـالکیّت یـزدان وقـتی برجا و پابرجا می‌گردد که شریعت ایزد سبحان حاکم و فرمانروا باشد، و كار و بار به خدا واگذار شود، بدان صورت ‌که تحت عنوان شریعت روشن و روشنگر خویش مقرّر فرموده است‌.

پابرجائی حاکمیّت و مالکیّت یزدان در زمین‌، براندازی حاکمیّت و مالکیّت انسانها، و بیرون‌ کشیدن سلطه و قدرت از دستهای بندگان غاصب سلطه و قدرت‌، همۀ اینها تنها با تبلیغ و بیان صورت نـمی‌پذیرد. زیـرا چیره‌شدگان و بر گردۀ بندگان سوارشدگانی‌ که سلطه و قدرت یزدان را در زمین غصب ‌کرده‌اند، تنها با تبلیغ و بیان دست از سلطه و قدرت خود برنمی‌دارنـد و سر تسلیم فرود نمی‌آورند. اگر این چنین بود کار پیغمبران در استقرار آئین یزدان در زمین چه اندازه سـاده و بی‌دردسر بود! امّا این امر، برعکس چیزهائی است که تاریخ پیغمبران - صلواتُ الله و سَلامُهُ عَلَيهمْ‌ - نشـان می‌دهد، و تاریخ این آئین در گذرگاه زندگانی نسـلها پیش چشم می‌دارد.

این اعلان همگانی آزاد کردن (‌انسان‌) در (‌زمین‌)‌، از هرگونه سلطه و قدرتی جز سلطه و قدرت یـزدان‌، با اعلان الوهیّت خداوند یگانۀ سبحان و ربوبیّت او برای همگی جهانیان‌، اعلان تـئوری فلسفی مـنفی نـبوده است‌... بلکه اعلان حرکتی واقعی مثبت بوده است‌... اعلانی بوده است ‌که مراد از آن پیاده‌ کردن عملی در شکل نظام و سیستمی بود‌ه است‌ که بر مردمان مطابق شریعت یزدان فرمانروائی‌ کند، و ا‌یشـان را عـملاً از بندگی بندگان بیرون بیاورد و آنان را به بندگی یـزدان یگانۀ بی‌انباز جهان برساند... در این صورت چاره‌ای نبوده است از این ‌که شکل (‌حرکت‌) را در کنار شکل (‌بیان‌) در پیش گیرد... تا با (‌واقعیّت‌) مـردمان از هر لحاظ‌، با وسائل فراخور و همخوان با همۀ جوانب آن رویاروی گردد.

واقعیّت انسانی‌، دیروز و امروز و فردا، پیوسته با ایـن آئین روبرو بوده و روبرو خواهد شد، به عنوان اعلان همگانی آزادکردن (‌انسان‌) در (‌زمین‌) از زیر یوغ هر سلطه و قدرتی جز سلطه و قدرت یـزدان‌. در ایـن رویـاروئی‌، گـرفتاریها و نـاهمواریـهای اعـتقادی جهان‌بینی، مـادی واقـعی‌، سـیاسی و اجتماعی و اقتصادی‌، و گرفتاریها و ناهمواریـهای نـژادگرائـی و طبقاتی‌، همراه بـا گرفتاریها و نـاهمواریـهای عقائد منحرف و جهان‌بینیهای پوچ را دیده و می‌بیند... این با آن آمیخته است و می‌آمیزد، و به صورت بسیار پیچیده و سختی این با كنش داشته است و خواهد داشت‌. (‌بیان‌) به پیکار عقائد و جهان‌بینیها می‌رود و رویاروی می‌شود، و (‌حرکت‌) به نبرد گرفتاریها و ناهمواریهای مادی دیگری می‌رود و به مقابله می پردازد. مقدّم بر همۀ این ‌گرفتاریها و ناهمواریها، سلطه و قدرت سیاسی استوار بر عوامل اعتقادی و جهان‌بینی، نژادگرائـی و طبقاتی‌، و اجتماعی و اقتصادی پیچیدۀ درهم تنیده قرار دارد... هر دو تای بیان و حرکت همراه با یکدیگر با ‌(‌واقعیّت بشری‌) بطور کلّی رویاروی می‌گردند و به رزم آن با وسائل فراخور و همخوان با جملگی ساختار واقعیّت بشری می‌روند و با آن درگیر می‌شوند. بیان و حرکت هر دو تا برای شروع حرکت آزاد کردن انسانها در زمــین‌، ضـروری و جدانـاشدنی هستند... هـمۀ (‌انسانها) در سراسر (‌زمین‌)‌... این نکتۀ مهمّی است و دیگر باره باید آن را بیان داشت‌.

این آئین تنها اعلان آزاد کردن انسانهای عرب نیست‌. و تنها رسالت ویژه ای برای عربها هم نیست‌... موضوع آن (‌انسان‌) است‌... نوع (‌‌انسان‌)‌... جولانگاه آن هـم (‌زمین‌) است‌... یزدان تنها خداوندگار عربها نـیست و بس‌. تنها خداونـدگار کسانی هـم نـیست که عقیدۀ اسـلامی را مـی‌پذیرند... بـلکه یـزدان (‌‌خـداونـدگار جهانیان‌) است‌... این آئین می‌خواهد (جهانیان‌) را به سوی خداوندگارشان برگرداند، و ایشـان را از بندگی جز خدا برهاند. بندگی بزرگ از دیدگاه اسلام‌، فروتنی و کرنش انسانها در برابر احکام و قوانـینی است‌ کـه افرادی از انسانها آنها را برای انسانها وضع می‌کنند و مقرّر می‌دارند. این است (‌عبادتی‌) که اسلام آن را جز برای خدا جائز نمی‌داند. کسی ‌که آن را برای جز خدا روا ببیند و انجام بدهد، از آئین یزدان خارج می‌شود، هر چند که ادّعاء‌ کند که او پیرو این آئین و پای‌بند آن است‌. رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم فرموده است ‌که (‌پیروی‌) در شریعت و حکم‌، (عـبادت‌) بشـمار است‌، عـبادتی کـه یهودیان و مسیحیان بر اثـر آن (‌مشـرک‌) هسـتند و مخالف (عبادت‌) یزدان یگانه‌ای بشمارند که به انجام آن دستور داده شده‌اند:

ترمذی با اسنادی که داشته است‌، دربارۀ عدی پسـر حاتم رضی الله عنهُ ‌گفته است‌: وقتی ‌که دعوت پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم به گوش عدی پسر حاتم رسید، به شـام گریخت‌. او در دورۀ جاهلیّت مسیحی شده بود. خواهر او و گروهی از قوم و قبیلۀ او اسیر گردیدند. رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم در حقّ خواهر عدی پسر حاتم بزرگواری فرمود و بدو آزادی ارمغان داشت‌. به پـیش برادرش برگشت و او را به پذیرش اسلام تشـویق‌ کرد و به رفتن به خدمت پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم ترغیب نمود. مردمان از آمدن او سـخن گفتند. به خدمت پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم رسید در حالی‌ که بـر گردنش صليبی از نقره بود، و پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم ‌هم این آیه را می‌خواند:

(اتخذوا أحبارهم ورهبانهم أرباباً من دون الله...). 

یــهودیان و تـرسایان عـلاوه از خـدا، علماء دیـنی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفته‌اند. (‌توبه‌/ ٣١)  

عدی پسر حاتم ‌گفته است‌: عرض کردم‌: آنان ایشان را نمی‌پرستند. فرمود:

(بلى ! إنهم حرموا عليهم الحلال , وأحلوا لهم الحرام . فاتبعوهم . فذلك عبادتهم إياهم " ).

بلی که ایشان را پرستیده‌اند. علماء دیـنی و پـارسایان آنان حلال را برایشان حرام‌، و حرام را برایشان حـلال نموده‌اند، و آنان هـم از ایشـان پیروی کـرده‌اند. ایـن پرستش ایشان توسّط آنان است‌.

تفسیر رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم دربارۀ فرمودۀ یزدان سبحان، نصّ قاطعی است بر این‌ که پیروی از شریعت و حکم‌، پرستشی است‌ که انسان را از دین بیرون می‏‎برد. ایـن پرستش عبارت است از این‌ که برخی بتی را ارباب و خداوندگار خویش‌ گردانند... این آئین هم آمده است ‌که این ‌کار را لغو ‌گرداند، و آزادی (‌انسان‌) را در (‌زمین‌) از بندگی جز خدا اعلان نماید.

از اینجا است که اسلام بناچار می‏‎بایست در (‌زمین‌) روان شود برای بر کنار کردن (‌واقعیّت‌) مخالف با چنان اعلان همگانی و عامی‌. چاره‌ای نبود میبایستی هم با بیان و هم با حرکت‌، یکجا در ا‌ین را‌ستا می‌کوشید، و ضربه‌هائی بر پیکرۀ نیروهای سیاسی‌ای وارد می‌کرد که انسانها را بندۀ غیرخدا می‌کردند. یعنی با غـیرشریعت خدا و سلطه و قدرت او بر مردمان حکو‌مت می‌کردند و فرمان می‌راندند، و میان ایشان و گوش فرا دادن به (‌بیان‌) و پذیرش (‌عقیده‌) به ‌گونۀ آزادانه‌ای‌ که سلطه و قدرتی آن را سلب نکـند، حائل و مانع می‌گشتند. گذشته از این لازم بود اسلام یک نظام اجتماعی و اقتصادی پدید آورد و پابرجای دارد که بتواند حرکت آزا‌دسازی را عملاً بیاغارد، پس از آن ‌که نیروی چیره را از میان برد، چه نیروی سیاسی صرف‌، و چه نیروی نژادگرایانه یا طبقاتی متداخل در عنصر واحدی باشد. هرگز هدف اسلام این نبوده است‌ که مردمان را به زور وادار به پذیرش عقیدۀ خود گرداند. بلکه اسلام همان‌گونه ‌که ‌گفتیم اعلان آزاد کردن انسانها از بندگی بندگان است‌. پیش از هر چیز اسلام می‌خواهد سیستمها و حکومتهائی را برکنار کند که بر حاکمیّت انسـان بر انسان و بندگی انسان برای انسان اسـتوار و مـاندگار باشند. آن گاه انسانها را عملاً آزاد می‌گذارد عقیده‌ای را بپذیرند که آزادانه خود می‌خواهند. البتّه چنین کاری وقتی میسّر می‌گردد که فشار سیاسی را از بالای سر ایشان بردارد و بیان روشن و روشنگری به گوش جان و به ژرفای خردشان برساند. امّا این آزادی نیز بدین معنی نیست‌ کـه هواهـا و هـوسهای خـود را بـتها و خداگونه‌هایشان سازند، یـا خودشان آزادانه بندگی بندگان را برا‌ی خویشتن برگزینند و به بندگی بنشینند، و یا این‌ که برخی بتی را بجای خدا، خداوندگار خویش‌ کنند. سیستم و نظامی‌ که بر مردمان حکومت می‌کند باید که بنیاد آن بر بندگی یزدان یگانۀ جـهان باشد و بس. این هم وقتی فراهم می‌گردد که قوانـین و مقرّرات را تنها از ایزد متعال دریافت دارد و شریعت او را شریعت بشمارد. آن وقت است ‌که در پــرتو فرمانروائی این چنین سیستم و نظامی‌، هر کسـی آزاد است هر عقیده‌ای را که می‌خواهد بپذیرد یا نپذیرد، و بدین هنگام است‌ که (‌دین‌) جملگی از آن یزدان خوا‌هد بود. یعنی دیانت و نوع و پیروی و بندگی همه به خدا تعلّق خو‌اهد داشت‌... مدلول و مفهوم (‌دیـن‌) از مدلول و مفهوم (عقیده‌) فراتر و فراگیرتر است‌... دین‌، برنامه و سیستمی است‌ که بر زندگی حکومت می‌کند. دین در اسلام متّکی بر عقیده است‌، ولی دین بطور عامّ فراتر و فراگیرتر از عقیده است‌... در اسلام ممکن است گروه‌های‌ گوناگونی از برنامۀ همگانی اسلام پـیروی کنند، برنامه‌ای ‌که بر بنیاد بندگی و پرستش خداوند یگانه ا‌ستوار و پایدار است‌، هر چند که برخی از ایـن گروهها عقیدۀ اسلام را نپذیرد و بدان‌ گردن ننهد.

کسی ‌که سرشت این آئین را بدین نحو و بدین شیوه‌ای که ‌گذ‌شت درک می‌کند، با درک آن متوجّه می‌گردد که جنبش و حرکت در اسلام به شکل جهاد با اسلحه در کنار جهاد با بیان، واجب و لازم بوده است‌. همچنین می‌فهمد که جهاد تنها در نهضت و جنبش برای دفاع خلاصه نگردیده است و جنگ در اسلام فقط برای دفـاع انـجام نـپذیرفته است‌، آن هـم با آن مـعنی تنگ‌نظرانه‌ای که امروز از (‌جنگ دفاعی‌) فهم و برداشت مـی‌گردد؛ بدان شکـل و صـورتی ‌که شکست‌خوردگان روحی و عقلی در برابر فشار واقعیّت حـاضر و در برابر تـاخت خاورشناسان نـیرنگباز می‌خواهند حرکت جهاد در اسلام را به تصویر بکشند. بلکه جهاد، جنبش و حرکت برای آزادکردن (‌انسان‌) در (‌زمین‌) بوده است‌، و با وسائل درخور و همخوان با همۀ زوايا و جوانب واقعيّت بشري انجام پذيرفته است، و در مراحل ‌گـوناگونی صورت‌ گرفته است و هر مرحله‌ای دارای وسائل و ادوات تازه و ویژۀ خود بوده است‌.

اگر چاره‌ای جز این نباشد که حرکت جهادی اسـلام را حرکت دفاعی بنامیم‌، لازم است مفهوم واژۀ (دفاع‌) را تغییر دهیم‌، و آن را (‌دفاع از خود انسـان‌) بشمار آوریم‌، دفاع بر ضدّ همۀ عواملی ‌که آزادی انسـان را مقیّد و محدود می‌سازند، و آزادی او را به تعویق و تأخیر می‌اندازند.. این چنین عواملی هم در آن روز و روزگار در معتقدات و جهان‌بینیها جلوه‌گر مـی‌آمدند، همان‌گونه که در سیستمها و نظامهای سیاسی پایدار و استوار بر موانع اقتصادی و طبقاتی و نـژادگرائی‌ای جلوه‌گر می‌شدند که بدان هنگام که اسلام آمـد بر سراسر زمین چیره و حاکم بودند، و هنوز که هنوز است شکلها و صورتهائی از آنها در جاهلیّت حاضر در همین زمان‌، چیره و حاکم هستند.

در پرتو مفهوم فراخ واژۀ (‌دفاع‌) می‌توانیم با حـقیقت انگیزه‌های جنبش اسلامی و حرکت جهاد اسلامی در (‌زمین‌) روبرو گردیم‌، و سرشت خود اسلام را بشناسیم که اعلان همگانی آزاد کردن انسان از بندگی بندگان، الوهیّت یزدان یگانه و ربوبیّت او برای جهانیان‌، در هم نوردیدن مملکت هواها و درهم شکستن حاکمیّت هوسهای بشری در زمین‌، و پابرجا داشـتن و اسـتوار کردن مملکت و حاکمیّت شریعت الهی در جهان انسانها است‌.

امّا تلاش ‌کردن برای تهیّه دیدن توجیهات دفاع در جهاد اسلامی‌، جهاد اسلامی به معنی تـنگ مفهوم ایـن روزگار دربارۀ جنگ دفاعی‌، و کوشش در راه پژوهش سندهائی جهت اثبات این‌ که جنگها و رخدادهای جهاد اسلامی تنها برای جلوگیری از تجاوز و تعدّی نیروهای پیرامون (‌میهن اسلامی‌!) آن هم برابر عـرف بعضیها عربستان است و بس، تلاش و کوششی است‌ که از درک و فهم اندکی خبر می‌دهد که دربارۀ سرشت این آئين، و دربارۀ سرشت نقشی دارند كه اسلام آمده است آن را در زمین بازی کند. هـمچنین بـیانگر ایـن است ‌که چنین کسانی در برابر فشار واقعیّت موجود، و در برابر تـاخت خاورشناسی نـیرنگبازانه بر جهاد اسلامی‌، شکست خورده‌اند.

آیا اگر ابوبکر و عمر و عـثمان -‌ رضی ‌الله ‌عنهم - از تجاوز و تعدّی روم و ایـران بـر جـزیرةالعـرب ایـمن میبودند، امواج بلند اقیانوس اسلامی را به اطراف و اکناف زمین روانه نمی‌کردند؟ این امواج را چگو‌نه به اقطار و نواحی روانه می‌کردند، در حالی که بر سر راه دعوت این همه ناهمواریها و ناگواریهای مـادی قرار داشت‌، اعـــم از سيستمها و نـظامهای دولتهای سیاستمدار، و سیستمها و نظامهای جامعه‌های نژادگرا و طـبقاتی مـبنی بر امـتیازات و تـبعیضات نـژادی‌، و اقتصادی ناشی از ارزش بخشیدن به نـژادگرائـی و امتیازات طبقاتی‌، و دیگر چیزهائی کـه نـیروی مـادی دولتها از آنها حمایت و پشتیبانی می‌کردند؟‌!

این کمال سادگی است که انسان دعوتی را پیش چشم دارد که آزاد کردن (‌انسان‌) هر نوع انسانی‌، در (‌زمین‌) هر کجای زمین را اعلان نماید، سپس بیاید و در برابر مشکلات و سختیهای فراز و نشیب موجود بر سر راه‌، فقط با زبان و بیان به رزم و پیکار پردازد! این چـنین دعوتی با زبان و بیان وقتی جهاد را می‌آغازد که میان چنین دعوتی و مردمان‌، حائلها و مانعها ایجاد نگردد، و بگذارند این دعوت آزادانه انسـانها را مـخاطب قـرار دهد و با حریّت‌ کامل با ایشان‌ گفتگو ‌کند، و آنان هم از هر لحاظ آزاد باشند سهل و ساده و بی‌دردسر بدین دعوت گوش فرا دهند و پیام آن را بشنوند... در اینجا است که‌:

(لا إكراه في الدين).

اجبار و اکراهی در (‌قبول‌) دین نیست‌. (‌بقره /256) 

 امّا زمانی که این فراز و نشیبهای گردنه‌های سخت‌، و این اسباب و موانع مادی باشد، قطعاً باید پیش از هر چیز آنها را با قدرت و قوّت از میان برداشت، تا آن ‌گاه بتوان دل انسانها و خرد آنان را مخاطب قرار داد، و دلها و خردها نیز آزاد و رها از این غلها و بندها باشند.

جهاد قطعاً برای دعوت ضرورت دارد. وقتی‌ که اهداف دعوت‌، اعلان آزاد کردن انسان بطور جدّی باشد، چنین اعلانی با واقعیّت عملی‌، با وسائل و ابزاری فراخور و همخوان با آن‌، از هر لحاظ رویاروی می‌گردد. دیگر به بیان فلسفی تئوری منفی بسنده نخواهد بود، چه میهن اسلامی‌، یا با تعبیر درست اسلامی‌: دارالاسلام‌، در امان باشد و یا این ‌که از طرف همسایگانش مورد تهدید قرار گیرد. چه اسلام وقتی‌ که برا‌ی صلح تلاش می‌کند، مرادش آن صلح بی‌ارج و کم‌ارزشی نیست‌ که تنها اسلام بر سرزمین ویژه‌ای ‌که اهالی آنجا عقیدۀ اسلامی را پذیرفته‌اند ایمن گـردد و در آنـجا صـلح و آرامش باشد. بلکه اسلام صلحی را می‌طلبد که دین در آن بطور کلّی از آن یزدان باشد. یعنی پرستش مردمان جملگی در آنجا برای خدا باشد و بس، و برخی از آنان بعضی را ارباب نینگارند و بجای خدا نپرستند. مهمّ نهایت مراحلی است‌ که حرکت جهادگرانه در اسلام به فرمان خدا بدان رسیده است‌، نه اوائـل و نه ا‌وا‌سط روزهای دعوت‌... همان‌گونه‌ که امام ابن القیّم می‌گوید: این مراحل در نهایت به جائی رسید که در آن‌: (‌کافران پس از نزول سورۀ برائت در برابر اسـلام سه‌ گروه گردیدند: مردمانی‌ که با اسلام می‌جنگیدند و سر جنگ داشتند، و مردمانی‌ که با اسلام عهد و پیمان داشتند، و کسانی که اهل ذمّه بودند... بعدها کار کسانی که با اسلام عهد و پیمان داشتند بدانجا کشید که اسلام را بپذیرند... لذا مردمان نسبت به اسلام دو دسته شدند: جنگندگان با اسلام‌، و اهل ذمّه‌. جنگندگان با اسلام از اسلام می‌هراسیدند. در نتیجه مردمان سه گروه گشتند: مسلمانانی‌ که مؤمن به اسلام بودند. و صلح‌طلبانی‌ که از اسلام ایمن بودند. (‌باید مراد اهل ذمّه باشد، آن‌گونه که از سخن پیشین برمی‌آید)‌. و کسانی‌ که از اسلام می‌ترسیدند و با آن می‌جنگیدند)‌... ایـن‌، مـوقعیّتهای منطقی با سرشت این آئین و اهداف آن است‌. دیگر بدان صورت نـیست‌ کـه شکست‌خوردگان در بـرابـر واقـعیّت موجود، و در برابر تـاخت خاورشناسان نیرنگباز، می‌انگارند.

یزدان جهان مسلمانان را در مکّه‌، و در اوائل مهاجرت به مدینه‌، از جنگ باز داشت‌. و به مسلمانان فرمود: 

 

(كفوا أيديكم وأقيموا الصلاة وآتوا الزكاة). 

 دست از جنگ بدارید و نماز را برپا دارید و زکات مـال بدر کنید.(نساء/77)  

 سپس بدیشان اجازۀ جنگ داده شد و بدانان‌ گفته شد: 

 (أذن للذين يقاتلون بأنهم ظلموا , وإن الله على نصرهم لقدير , الذين أخرجوا من ديارهم بغير حق - إلا أن يقولوا:ربنا الله . ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع وبيع وصلوات ومساجد يذكر فيها اسم الله كثيراً , ولينصرن الله من ينصره , إن الله لقوي عزيز . الذين إن مكناهم في الأرض أقاموا الصلاة وآتوا الزكاة وأمروا بالمعروف ونهوا عن المنكر , ولله عاقبة الأمور). 

اجازه به کسانی داده می‌شود که با آنان جنگ می‏‎گردد. چرا که بدیشان ستم رفته است‌، و خداوند توانا است بر این که ایشان را پیروز گرداند. همان کسانی که به ناحقّ از خانه و کاشانۀ خود اخراج شده‌اند (‌و از مکّه وادار به هجرت گشته‌اند) و تنها گناهشان ایـن بـوده است کـه می‌گفته‌اند پروردگار ما خدا است‌! اصلاً اگر خـداونـد بعضی از مردم را به وسیلۀ بعضی دفع نکند (‌و با دست مصلحان از مفسدان جلوگیری ننماید، باطل همه ‌جا گیر می‏‎گردد و صدای حقّ را در گلو خفه می‌کند، و آن وقت‌) دیـــرهای (‌راهـــبان و تاركان دنـیا) و کـلیساهای (‌مسـیحیان‌) و کـنشتهای (‌یــهودیان‌) و مســجدهای (‌مسلمانان‌) که در آنها خدا بسیار یاد می‌شود، تخریب و ویران می‏‎گردد. (‌امّا خداوند بندگان مصلح و مراکـز پرستش خود را فراموش نمی‌کند) ‌و به‌ طور مسلّم خدا یاری می‌دهد کسانی را که (‌با دفاع از آئین و معابد) او را یاری دهند. خداوند نیرومند و چیره است (‌و بـا قدرت نامحدودی که دارد یاران خود را پیروز می‏‎گرداند، و 

 

چيزی نمی‌تواند او را درمانده كند و از تحقّق وعـده‌هایش جلوگیری نـماید. آن مـؤمنانی که خـدا بـدیشان وعـدۀ یـاری و پـیروزی داده است‌) کسـانی هستند که هر گاه در زمین ایشان را قدرت بخشیم‌، نماز را بـرپا مـی‌دارنـد و زکـات را مـی‌پردازنـد، و امـر بـه معروف‌، و نـهی از مـنکر مـی‌نمایند، و سـرانـجام هـمۀ کارها به خدا برمی‏گردد (‌و بدانها رسیدگی و دربـارۀ آنها داوری خواهد کرد. همانگونه که آغاز همۀ کارها از ناحیۀ خدا است‌)‌. (‌حج‌/ 39-41) 

 پس از این یزدان جـهان جـنگ را بـر کسـانی واجب گرداند که با ایشان می‌جنگد، ولی نه کسـانی ‌که با ایشان جنگ نمی‌کنند. بدیشان فرمود:

(وقاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونكم). 

  در راه خدا بجنگید با کسانی که با شما می‏‎جنگند. (بقره/190)

  سپس جنگ با همۀ مشرکان را بر آنان واجب‌ گردانـد. بدیشان فرمود:

(وقاتلوا المشركين كافة كما يقاتلونكم كافة). 

 با همۀ مشرکان بجنگید همانگونه که آنان جملگی بـا شما می‏‎جنگند. (‌توبه‌/ 36) 

 همچنین بدیشان فرمود:

 (قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله ولا باليوم الآخر , ولا يحرمون ما حرم الله ورسوله , ولا يدينون دين الحق من الذين أوتوا الكتاب , حتى يعطوا الجزية عن يد وهم صاغرون). 

با کسانی از اهل کتاب که نه به خدا، و نـه بـه روز جزا (‌چنان که شاید و باید) ایمان دارند، و نـه چیزی را کـه خدا (‌در قرآن‌) و فرستاده‌اش (‌در سنّت خود) تـحریم کرده‌اند حرام می‌دانـند، و نـه آئـین حقّ را مـی‌پذیرند، پـیکار و کارزار کـنید تـا زمـانی کـه (‌اسـلام را گـردن می‌نهند، و یا این که‌) خاضعانه به اندازۀ توانائی‌، جزیه را می‌پردازنـد (‌که یک نـوع مـالیات سـرانـه است و از اقلیّتهای مذهبی بـه خـاطر مـعاف بـودن از شـرکت در جـهاد، و تــأمین امـنیّت جــان و مــال آنــان گرفته می شود). این بود جنگ درگرفت - همان‌گونه‌ که امام ابن القیّم گفته است‌: «‌جنگ ابتداء حرام بود. سپس آزاد گردید و اجازه داده شد. سپس به مسلمانان دستور داده شد که با کسانی بجنگند که نـخست ایشـان جـنگ با آنـان را آغازیده‌اند. آن گاه دستور جنگ با همۀ مشرکان صادر گردید)‌.

جدّی و قاطعانه بودن آیات قرآنی راجع به جهاد، و جدّی و قاطعانه بودن احادیث نبوی راجع به تشویق و ترغیب به جهاد، و جدّی و قاطعانه بودن رخـدادهـا و واقعه‌های جهاد در صدر اسلام‌، و در طول تاریخ دور و دراز اسلام‌، چنین جدّی و قاطعانه‌بودنها روشـن و آشکارند و نمی‌گذارند به دل کسی خطور کند و استقرار پذیرد آن تفسیر و تعبیری که شکست‌خوردگان در برابر فشـار واقعیّت موجود، و در برابر تـاخت خاورشناسی نیرنگبازانه‌، راجع به جهاد اسلامی دارند. چه کسی است ‌که سخن یـزدان سبحان را و کلام پـیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم یـزدان را دربارۀ جـهاد بشنود، و رخدادهای جهاد اسلامی را پیگیری‌ کند، سـپس گمان برد که جهاد یک عارضۀ مقیّد به شرائط و ظروفی بوده است‌ که می‌گذرد و می‌رود، و جهاد تنها در حدّ دفاع برای تأمین امنیّت حدود و ثغور کشور می‌ماند و بس‌؟‌! خداوند بـرای مؤمنان در نـخستین آیـاتی که نـازل گردانده است و در آنها بدیشان اجازۀ جنگ داده است‌، روشن نـموده است که کار همیشگی و بنیادین در سرشت این زندگی دنیوی چنین است ‌که برخی از مردمان را با برخی دیگر دفع‌ گرداند تا فساد در زمین برجای‌ ‌نماند:

(أذن للذين يقاتلون بأنهم ظلموا , وإن الله على نصرهم لقدير , الذين أخرجوا من ديارهم بغير حق - إلا أن يقولوا:ربنا الله . ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع وبيع وصلوات ومساجد يذكر فيها اسم الله كثيراً). 

اجازه به کسانی داده می‌شود که با آنان جنگ می‏‎گردد. چرا که بدیشان ستم رفته است‌، و خداوند توانا است بر این که ایشان را پیروز گرداند. همان کسانی که به ناحقّ از خانه و کاشانۀ خود اخراج شده‌اند (‌و از مكّه وادار به هجرت گشته‌اند) و تنها گناهشان ایـن بـوده است کـه می‌گفته‌اند پررودگار ما خدا است‌! اصلاً اگر خداوند بعضی از مردم را به وسیلۀ بعضی دفع نکند (‌و با دست مصلحان از مفسدان جلوگیری ننماید، باطل همه‌جاگیر می‏‎گردد و صدای حقّ را در گلو خفه می‌کند، و آن وقت‌) دیـــرهای (‌راهـــبان و تاركان دنـیا) و کلیساهای (‌مسـیحیان‌) و کــنشتهای (‌یــهودیان‌) و مسـجدهای (‌مسلمانان‌) که در آنها خدا بسیار یاد می‌شود، تخریب و ویران می‏‎گردد.

این یک حالت دائمی و همیشگی است نه یک حالت عارضی و گذرا. حالت دائمی و همیشگی این است‌ که حقّ و باطل در این زمین با یکدیگر به سر نمی‌برند و سازش ندارند. همچنین وقتی ‌که اسلام اعلان کرد که ربوبیّت یزدان بر بندگان، و آزاد کردن انسان از بندگی بندگان، عامّ و همگانی است‌، غاصبان سلطه و قدرت یزدان در زمین‌، اسلام را نشانۀ تیرهای خود کردند و هرگز با آن آشتی در پیش نگرفتند و سازش ننمودند. اسلام نیز کاخها و دژها را بر سرشان ویـران ‌کرد تـا مردمان را از زیر سلطه و قدرت ایشان بیرون بیاورد و از (‌انسان‌) در (‌زمین‌) آن سلطه و قدرت غاصب را طرد و دفع کند... این یک حالت دائمی و همیشگی است‌، و حرکت جهاد برای آزاد کردن انسـانها در آن آرام نمی‌گیرد تا دین بطور کلّی از آن یزدان می‏‎گردد. دست کشیدن از جنگ در مکّه جز مرحله‌ای در نقشۀ بلندبالائی نیست‌. همچنین دست‌ کشـیدن از جنگ در مدینه در اوائل مهاجرت بدانجا، جز بخشی از طرح عریض و طویلی بشمار نمی‌آید. خدائی ‌که جماعت مسلمانان را در مدینه پس از دوران نخستین‌، به سوی جهاد برانگیخت و روانۀ ‌کارزار کرد، تنها برای تـأمین امنیّت مدینه نبوده است‌. بلی ‌که ایـن نـخستین و مهمّ‌ترین جائی بوده است کـه میبایستی امنیّت آن تضمین‌ گردد، ولی هدف نهائی نمی‏باشد. هدفی بوده است‌ که وسیلۀ شروع حرکت را فراهم می‌آورده است و تضمین می‌کرده است‌، و پایۀ شروع حرکت را پابرجا و اسـتوار مـی‌داشـته است‌، حرکت برای آزاد کردن (‌انسان‌)، و برای زدودن نـاهمواریـها و دشواریـها و حائلها و مانعهائی‌ که خود (‌انسان‌) را از حرکت‌ کردن و روان شدن بازمی‌دارند.

باز داشتن دستهای مسلمانان در مکّه از جهاد با اسلحه مفهوم است‌. زیرا آزادی تبلیغ در مکّه تضمین شـده بود. صاحب دعوت صلّی الله عليه وآله وسلّم ‌در پرتو حمایت شمشیرهای بنی‏هاشم می‌توانست آزادانه دعوت را آشکار کند، و با آن‌ گوشها و خردها و دلها را مخاطب قرار دهد، و آن را به اشخاص و افراد نیز برساند. بد‌ان هنگام در آنـجا سلطه و قدرت سیاسی منظّمی نبود که بتواند ایشان را از تبلیغ دعوت محروم ‌گرداند، یا مردمان را از گوش فرا دادن بدان بدور نماید. دیگر در این مرحله از قدرت و نیرو استفاده‌ کردن‌، هیچ لزوم و ضـرورتی نداشت‌. افزون بر این‌، نیازی به استفاده ‌کردن از اسباب و وسائل دیگری ‌که چه بسا در این مرحله وجود داشته‌اند نبوده است‌. اشارۀ گذرائی بدین مرحله انـداخته‌ایـم و چکیده‌وار از آن صحبت نمو‌ده‌ایم بدان گاه که ایـن فرمودۀ خداونـد بزرگو‌ار را در سورۀ نساء تـفسیر  

کرده‌ایم‌:

(ألم تر إلى الذين قيل لهم كفوا أيديكم وأقيموا الصلاة وآتوا الزكاة). 

آیا نمی‌بینی (‌ای محمّد و تعجّب نمی‌کنی از) کسانی کـه (‌پیش از آن که اجازۀ جنگ صادر شود، نسبت به جنگ علاقه نشان می‌داده‌اند و هر چند) بدیشان گفته می‌شد: (‌وقت جهاد فرا نرسیده است‌) دست از جنگ بـداریـد و نماز را برپا دارید و زکات مال بدر کنید....  

هیچ مانعی هم نمی‌بینیم‌ که برخی از این چکیده را بار دیگر در اینجا بنگاریم‌:

(‌چه بساکار بدین منوال و بر این روال بوده است‌، چرا که دوران مكّی دوران پرورش و آمادگی در محیط معیّنی‌، برای قوم مشخّصی، مـیان شرائط و ظـروف مخصوصی است‌. از جملۀ اهداف پـرورش و آمـادگی مخصوصاً در همچون محیطی‌، تربیت روح شخص عرب بر شکیبائی در بر‌ابر چیزی ا‌ست‌ که معمولاً در برابر آن تاب شکیبائی و توان ایستادگی ندارد. از قبیل‌: ظلم بر خودش و یا بر کسانی‌ که بدو پناهنده می‌گردند. او را چنان تربیت‌ کرد که از شخص خود رها شود، و از ذات خویش بیرون آید. دیگر خود او یا کسانی ‌که بدو پناهنده می‌گردند محور زنـدگی در نـظر او نـباشد، و انگیزۀ حرکت در زنـدگانیش نشود. او را آن چنان پرورده‌ کرد که بتواند اعصاب خود را کنترل‌ کند و بـر خود مسلّط باشد. دیگر با نخستین انگیزه‌ای بر نجهد و بالا نپرد - همان‌گونه ‌که سرشت او است -‌ و در برابر نخستین تحریک‌کننده و به هیجان‌ درآورند‌ه‌ای به هیجان و به غلیان درنیاید، تا میانه‌روی در سرشت او و در حركت او نضج‌ گیرد و به تـمام و کمال رسد. به شکلی تربیت پیدا کند که از جامعۀ منظّمی پیروی ‌کند که دارای مقام رهبری است و در هر کاری از کارهای زندگی بدان مقام مراجعت می‌کند، و کاری نـمی‌کند مگر برابر فرمان و دستوری که در این راستا بدو داده می‌شود -‌ هر چند که مخالف با آداب و رسومی باشد که بدانها خوگر شده است - این چنین پرورش و آمادگی‌، سنگ زیربنا در آمادگی شخصیّت فرد عرب است‌، برای پدید آوردن (‌جامعۀ مسلمان‌) فروتن در برابر مقام رهبریی‌ که رهنمود و راهنمائی را برعهده دارد، جامعۀ مسلمان پیشرفتۀ متمدّنی‌ که هرج و مرج و قبیله‌گـری بدان راه ندارد.

چه بسا کار بدین منوال و بر این روال بدان خاطر بوده است‌: دعوت آرام و در صلح و سـاز تـأثیر بیشتری داشته است و به دلها و درونها بهتر فرو رفته است در محیطی همچون محیط قریش‌ که محیط خودخواهی و خودستائی است‌. حه بسا در همچون محیطی و در چینین مرحله‌ای‌، جنگ آن را به سـرکشی و دشمنی بیشتر بکشاند، و جنگهای خونین تازه‌ای را پدید آورد همچون جنگهای معروف عربها، از قبیل‌: جنگ داحس و غبراء‌، و جنگ بسوس‌،‌ که سالهای طولانی آتش آنها مشتعل بود و قبائلی یکسره در آن نابود شـدند و از میان رفتند. این جنگهای نوین هم در ذهن و یاد عربها مرتبط به اسلام می‌گردید، و بعد از آن هرگز شعلۀ این جنگها فروکش نمی‌کرد، و اسلام به جای این ‌که دعوتی باشد، به جنگها و دشمنیهائی تبدیل می‌شد، و در همان سرآغاز کار وجهه و اعتبار او فراموش می‌گردید و هرگز یاد و ذکری از آن نمی‌ماند.

چه بسا کار بدین منوال و بر این روال بدان خاطر بوده است تا جنگ و کشتار در داخل هر یک از خانه‌ها به وجود نیاید. در آنجا سلطه و قدرت نظامی و اداره و دستگاه عمومی و همگانی نبود که مؤمنان را شکنجه بدهد و ایشان را با زور از دین برگرداند. بلکه این ‌کار واگذار به اولیاء فرد بود. آنان بودند که فرد را شکنجه می‌دادند و از دین برمی‌گرداندند و (‌او را تنبیه و ادب می‌کردند!) اجازۀ جنگ در همچون محیطی این بود که پیکار و کشتار در هر خانه‌ای پدیدار گـردد... آن گـاه گفته شود: اسلام این است‌! در صورتی ‌که با وجود این که اسلام دستور می‌داد که از جنگ خودداری‌ گردد، همچون سخنی دربارۀ آن‌ گفته می‌شد! تبلیغ قریش در فصل حج در میان عربهائی ‌که برای حجّ و تـجارت می‌آمدند این بود: محمّد میان پـدر و پسـر جدائـی می‌اندازد،‌ گذشته از این که قوم و قبیله خود را از یکدیگر گسیخته است و میانشان تفرقه انداخته است‌! حال اگر اسلام چنین بود و به پسر دستور می‌داد که پدر خود را بکشد، و بنده آقای خویش را بکشد، و... دیگر در هر خانه‌ای و در هر محلّه‌ای چـه می‌شد؟ خدا می‌داند.

چه بسا کار بدین منوال و بر این روال بدان خاطر بوده است ‌که یزدان سبحان می‌دانسته است بسیاری از همین دشمنان و کینه‌توزانـی که پیشتازان مسـلمانان را با شکنجه و آزار از دین برمی‌گردانـدند و به عذاب و عقاب و اذیت و آزارشان می‌رساندند، خود همین افراد از زمره سپاهيان و سربازان مخلص اسلام می‌گردند، بلکه فراتر از آن از زمرۀ سرداران و رهبران اسلام می‌شوند... آیا عمر بن خطاب از میان همینها نبود؟‌! چه بسا کار بدین منوال و بر این روال بدان خاطر بوده است‌، چون غیرت و غرور عربی در محیط قبیله‌گری و عشیرتی‌، از جملۀ صفات آن این است برای دفـاع از ستمدیده‌ای بشورد که اذیّت و آزار را تحمّل می‌کند، ولی از آئین و اعتقادش دست نمی‌کشد و برنمی‌گردد. مخصوصاً اگر آن ستمدیدگان از زمرۀ بزرگان مردمان در میان ایشان باشند... پدیده‌ها و رخدادهای فراوانـی وقوع پیدا کرد که صحّت این نظریه را در ایـن چنین محیطی اثبات می‌کنند. برای نمونه ابن دغنه نـپسندید که ابوبکر را که مرد بزرگواری بود رها کند بار سفر بربندد و از مکه بیرون رود و مهاجرت ‌کند. این‌ کار را ننگی برای عربها می‌دید. خواست بدو پناهندگی دهد. جوار و حمایت خود را بدو پیشنهاد کرد... واپسین این پدیده‌ها و رخدادها، پیمان‌شکنی محاصرۀ بنی‏هاشم در شعب ابوطالب بود. بر ضدّ طوماری برخاستند که برای مـحاصرۀ بنی‏هاشم نگاشته بودند، پس از آن‌ که گرسنگی ایشان به طول ‌کشید و درد و رنجشان افزود و شدّت و سختی بدیشان روی نمود... در صورتی‌ که در محیط دیگری از محیطهای (تمدّن‌) کهنی ‌که بر ذلّت و خواری خوی ‌گرفته‌اند و پرورده شده‌اند‌، چه بسا حركت در برابر اذیت و آزار مایۀ استهزاء و تمسخر و تـحقیر از سـوی مـحیط گردد، و شکنجه‌دهنده و آزاررسانندۀ ستمکار تجاوز پیشه‌، مورد تـیم و تکریم قرار گیرد!

چه بسا کار بدین منوال و بر این روال بدان خاطر بوده است که تعداد مسلمانان در آن زمان اندک بوده است‌، و مسلمانان در مکّه بودند و بس، و تبلیغ اسلام به قسمتهای دیگر جزیرة‌العرب نـرسیده است‌، یـا اخبار اسلام بدانجاها به طور پـراکـنده رسـیده است‌. قـبائل پراکندۀ جزیرةالعرب خویشتن را از جرگۀ پیکار موجود میان قریش و بعضی از افراد قـریش برکنار کردند و دورادور می‌نگريستند تا ببينند سرنوشت كارزارشان به کجا می‌انجامد. در همچون حالتی‌، حه بسا جنگ محدود، به‌ کشته شدن مجموعۀ اندک مسلمانان منتهی می‌گردید، حتّی اگر چندین برابر افرادی را می‌کشتند که از ایشان‌ کشته می‌شد. سرانجام شرک می‌ماند و گروه مسلمانان نابود می‌گشتند، و در زمین سیستم و نظامی به نام اسلام نمی‌ماند، و وجود واقعی نمی‌داشت‌... در صورتی است‌ که این آئین آمده است تـا یک برنامۀ زندگی، و یک سیستم و نظام واقعی عملی زنـدگانی باشد...)[4]

و امّا در مدینه -‌ در سرآغاز هجرت - ‌پیمانی‌ که پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم با یهودیان و اهل مدینه‌، و با عربهائی بست که در مدینه و پیرامون آن زندگی می‌کردند و هنوز بر شرک ماندگار بودند، وضع و حال مرحله‌ای بود که آن را می‌طلبید.

اولا: در آنجا شرائطی حاکم بود که اجازۀ تبلیغ و بیان را می‌داد. سلطه و قدرت سیاسی در میان نبود، سلطه و قدرتی‌ که بتواند جلو پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم را بگیرد و میان او و مردمان حائل و مانع‌ گـردد. همگان دولت اسلامی نوین را پذیرفته بودند، و رهبری پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم را در ادارۀ امور سیاسی آن قبول ‌کرده بودند. در پیمان جدید به صراحت آمده بود که هیچ‌ کس از ایشان نباید صلحی را پذیرا گردد و یا جنّ را برانگیزد، و نـباید رابطۀ خارجی برقرار کند، مگر با اجازۀ پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم در این صورت روشن است‌ که سلطه و قدرت حقیقی در مدینه در دست مقام رهبری اسلامی بوده است‌. در نتیجه جلو دعوت باز، و مردمان در پذیرش عقیده از آزادی کامل برخوردار بودند.

ثانیا! پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم می‌خواست در این مرحله فراغـتی حاصل آید و كار قریش را بسازد، قریش که دشمنانگی و پیکار آن با این آئین مایۀ سـرکشی سـائر قبائل از پذیرش اسلام می‌گردد. چه قبائل دیگـر چشـم انـتظار  

 

دوخته بودند به فرجام‌ کار قریش و کسانی از قریش ‌که اسلام را پذیرفته بودند و به ترک شهر و دیار و خانه و کاشانۀ خود گفته بودند. بدین خاطر پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم اقدام به فرستادن (‌دسته‌های رزمی‌) و گروه‌های سپاهی به مکانهای مختلف‌ کرد. نخستین تیپی‌ که ارسال فرمود به سرپرستی حمزه پسر عبدالمطّلب بود. آنان را در مـاه رمضان‌، درست هفت ماه پس از هجرت روانه کرد. بعد از آن دسته‌ها و تیپهای رزمی پیاپی ارسال گردید: در آغاز ماه سیزدهم‌، و در آغاز ماه شانزدهم هجری‌. سپس در ماه رجب‌، سرآغاز ماه هفدهم هجری‌، دسـته‌ای به ریاست عبدالله پسر جحش فرستاده شـدند. ایـنان نخستین جهادگرانی بودند که مـیان ایشـان و دیگران جنگ درگرفت و کشته داد. این پیکار و کشتار در ماه حرام روی داد، و آیه‌های سورۀ بقره دربارۀ این رخداد نازل گردیده است‌:

(يسألونك عن الشهر الحرام قتال فيه ! قل:قتال فيه كبير , وصد عن سبيل الله وكفر به والمسجد الحرام , وإخراج أهله منه أكبر عند الله , والفتنة أكبر من القتل . ولا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم إن استطاعوا . . .) .[5] 

از تو دربارۀ جنگ کردن در ماه حرام مـی‌پرسند. بگـو: جنگ در آن (‌گناهی‌) بزرگ است‌. ولی جلوگیری از راه خـــدا (‌کـــه اســلام است‌) و بــاز داشـتن مـردم از مسجدالحرام و اخراج ساکنانش از آن و کفر ورزیـدن نسبت به خدا، در پیشگاه خداوند مهمّ‌تر از آن است‌، و برگرداندن مردم از دین (‌با ایـجاد شـبهه‌ها در دلهـای مسلمانان و شکنجۀ ایشان و غیره‌) بدتر از کشتن است‌. (‌مشرکان‌) پپوسته با شما خواهند جنگید تا اگر بتوانند شما را از آئینتان برگردانند.... (‌بقره/ ٢١٧)

  بعد از آن‌، غزوۀ بدر بزرگ در رمضان همان سال روی داد... این همان غزوه‌ای است که این سوره دربارۀ آن نازل شده است‌، سوره‌ای‌ که ما درصدد تـفسیر آن هستیم‌. نگاهی به موقعیّت اجتماعی از لابلای شرایط و ظروف واقعی‌، جائی برای این سخن باقی نمی‌گذارد که کسی بگوید (‌دفاع‌) - ‌آن هم به مفهوم تـنگ خود - اساس حرکت و جنبش اسلامی بوده است‌، هـمان‌گـونه‌ کـه شکست خوردگان می‌گویند، آن کسانی‌ که در برابر واقعیّت موجود، و در برابر تـاخت غرب نـیرنگباز، شکست خورده‌اند. کسانی که در پی جستجوی توجیهاتی برای اثبات این موضوع هستند که بگویند حرکت و جـنبش اسلامی و پیشروی مسلمانان تنها جنبۀ دفاعی مـحض داشته است و بس! قطعاً در دوران معاصر در برابر حرکت و جنبش هجوم غرب مبهوت و حیران شده‌انـد. در زمانی خود را در برابر غرب باخته‌اند که هیچ‌گونه شوکت و عظمتی برای مسلمانان بر جای نمانده است‌. چه رسد به مسلمانان‌، شکوه و جلالی برای خود اسلام نیز بر جای نمانده است‌، مگر کسانی که خدا بدیشان لطف فرماید و ایشان را حفظ نـماید. آن کسـانی‌ کـه مصرّانه می‌خواهند اسلام را به عنوان اعلان همگانی آزاد کردن (‌انسان‌) در (‌زمین‌) از هر سلطه و قدرتی جز سلطه و قدرت یزدان‌، معرّفی و پیاده‌ کنند، تا اطاعت و دیانت بطور کلّی از خدا و برای خدا باشد و بس‌... آنان‌ کـه غـرب را بدان شکل و مسـلمانان را بدین صورت می‌بینند و خویشتن را مـی‌بازند، به دنـبال توجیهات معنوی‌، برای جهاد در اسلام می‌گردند.

حرکت و جنبش اسلامی و اوجگیری و گسترش اسلام‌، بیش از توجیهاتی که آیه‌های قرآنی دربردارنـد، به توجیهات معنوی دیگری نیازی ندارد:

(فليقاتل في سبيل الله الذين يشرون الحياة الدنيا بالآخرة . ومن يقاتل في سبيل الله فيقتل أو يغلب فسوف نؤتيه أجراً عظيماً . وما لكم لا تقاتلون في سبيل الله والمستضعفين من الرجال والنساء والولدان الذين يقولون:ربنا أخرجنا من هذه القرية الظالم أهلها , واجعل لنا من لدنك ولياً واجعل لنا من لدنك نصيراً ? الذين آمنوا يقاتلون في سبيل الله , والذين كفروا يقاتلون في سبيل الطاغوت , فقاتلوا أولياء الشيطان , إن كيد الشيطان كان ضعيفاً).  

باید در راه خدا کسانی جنگ کنند که زندگی دنـیا را بـه آخرت می‌فروشند (‌و فانی را با باقی معاوضه می‌کنند)‌. و هر کس در راه خدا بجنگد و کشته شود و یـا ایـن که پیروز گردد، (‌در هر دو صورت در آخرت‌) پـاداش بزرگی بدو مـی‌دهیم‌. چرا بـاید در راه خدا و (‌نـجات‌) مردان و زنان و کودکان درمانده و بیچاره‌ای نـجنگید که (‌فریاد برمی‌آورند و) می‌گویند: پروردگارا! مـا را از این شهر و دیاری که ساکنان آن ستمکارند (‌و بر مـا بیچارگان ستم روا می‌دارند) خارج ساز، و از جانب خود سرپرست و حمایتگری بـرای مـا پـدید آور، و از سوی خود یاوری برایمان قرار بده (‌تا ما را یاری کند و از دست ظالمان برهاند)‌. کسانی که ایمان آورده‌اند، در راه یزدان می‏‎جنگند، و کسانی که کفر پیشه‌انـد، در راه شیطان می‏‎جنگند. پس با یاران شیطان بجنگید. بیگمان نیرنگ شیطان همیشه ضعیف بوده است‌. (‌نساء / 74-76) 

(قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الأوَّلِينَ (٣٨)

وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (٣٩)

وَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ) (٤٠)

 (‌ای پیغمبر!..) به کافران بگو: (‌درگاه توبه هـمیشه بـاز است‌) و اگر (‌از کفر و عناد) دست بـردارند، گذشتۀ اعمالشان بخشوده می‌شود، و اگر هم (‌به کفر و ضلال خود) برگردند (‌و به جنگ و ستیزتان برخیزند) قـانون خدا در بارۀ پیشینیان از مدّنظر گذشته است (‌و هـمان قانون هم دربـارۀ آنـان اجراء می‏‎گردد. یـعنی سـزای مشرکان و معاندان و مکذّبان نابودی است و ایشان هم نابود می‌شوند)‌. و با آنان پیکار کـنید تـا فتنه‌ای بـاقی نماند (‌و نیروئی نداشته باشند که با آن بتوانند شـما را از دینتان برگردانند) و دین خالصانه از آن خدا گردد (‌و مؤمنان جز از خدا نترسند و آزادانـه بـه دسـتور آئـین خویش زیست کنند)‌. پس اگر (‌از روش نادرست خود) دست برداشـتند (‌و اسـلام را پذیرفتند، دست از آنـان بدارید، چرا که‌) خدا می‌بیند چیزهائی را که مـی‌کنند (‌و کیفرشان می‌دهد)‌. و اگر پشت کردند (‌و به روی‌گردانی خود از حقّ و آزار مؤمنان ادامه دادند) بدانید که (‌شما تحت سرپرستی خدا قرار دارید و) خداوند سـرپرست شـما است و او بـهترین سـرپرست و بـهترین یـاور و مددکار است‌.(انفال / ٣٨-40) 

(قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله ولا باليوم الآخر , ولا يحرمون ما حرم الله ورسوله , ولا يدينون دين الحق من الذين أوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزية عن يد وهم صاغرون . وقالت اليهود عزير ابن الله , وقالت النصارى:المسيح ابن الله . ذلك قولهم بأفواههم يضاهئون قول الذين كفروا من قبل , قاتلهم الله أنى يؤفكون ! اتخذوا أحبارهم ورهبانهم أرباباً من دون الله والمسيح ابن مريم , وما أمروا إلا ليعبدوا إلهاً واحداً , لا إله إلّا هو , سبحانه عما يشركون . يريدون أن يطفئوا نور الله بأفواههم , ويأبى الله إلا أن يتم نوره ; ولو كره الكافرون). 

با کسانی از اهل کتاب که نه به خدا، و نـه بـه روز جزا (‌چنان که شاید و باید) ایمان دارند، و نـه چیزی را که خدا (‌در قرآن‌) و فرستاده‌اش (‌در سـنّت خود) تـحریم کرده‌اند حرام می‌دانند، و نـه آئـین حقّ را مـی‌پذیرند، پـیکار و کـارزار کـنید تـا زمـانی کـه (‌اسـلام را گردن می‌نهند، و یا این که‌) خاضعانه به اندازۀ توانائی‌، جزیه را می‌پردازنـد (‌کـه یک نـوع مـالیات سـرانـه است و از اقلیّتهای مذهبی بـه خـاطر مـعاف بـودن از شـرکت در جهاد، و تأمین امنیت جان و مال آنان گرفته مـی‌شود)‌. یهودیان می‌گویند: عزیر پسر خدا است (‌چرا که آنان را بعد از یک قرن خواری و مذلّت از بند اسارت رهانید و تورات را که از حفظ داشت دوباره برای ایشان نگاشت و در دســترسشان گـذاشت‌)‌، و تـرسایان مـی‌گویند: مسیح پسر خدا است (‌چرا که او بی‌پدر از مـادر بـزاد)‌. این سخنی است که آنان به زبان می‌گویند (‌و ادّعـائی بیش نیست و مبنی بر دلیل و برهانی نمی‌باشد. نه هیچ پیغمبری آن را گفته است و نه در هیچ کتاب آسمانی از سوی خدا آمده است‌. این گفتار) آنان به گفتار کافرانی می‌ماند که پیش از آنان همچنین می‏‎گفتند (‌و مثلاً معتقد به حلول خدا در برخی از مخلوقات بودند و یا ایـن کـه فرشتگان را دختران خدا می دانستند)‌. خداوند کافران را نفرین و نابود کند چگونه (‌دروغ می‏‎گویند و چگونه از حقّ با وجود این همه روشنی بـه دور مـی‌گردند و) بازداشـته مـی‌شوند؟‌! یـهودیان و تـرسایان عـلاوه از خدا، علماء دیـنی و پـارسایان خود را هـم بـه خدائـی پذیرفته‌اند (‌چرا که علماء و پـارسایان‌، حـلال خدا را حـرام‌، و حرام خدا را حـلال مـی‌کنند، و خودسرانـه قانونگذاری می‌نمایند، و دیگران هـم از ایشــان فرمان می‌برند و سخنان آنان را دین می‌دانند و کورکورانه به دنـبالشان روان مـی‌گردند. تـرسایان افـزون بـر آن‌) مسیح پسر مریم را نیز خدا می‌شمارند. (‌در صورتی که در همۀ کتابهای آسمانی و از سوی همۀ پیغمبران الهی‌) بدیشان جز این دستور داده نشده است که‌: تنها خدای یگانه را بپرستند و بس‌... جز خدا معبودی نیست و او پاک و منزّه از شرک‌ورزی و چیزهائی است که ایشان آنها را انباز قرار می‌دهند. آنان می‌خواهند نور خدا را با (‌گمانهای باطل و سخنان ناروای‌) دهان خود خاموش گردانـند (‌و از گسترش ایـن نـور کـه اسـلام است جلوگیری کنند) ولی خداوند جز این نمی‌خواهد که نور خود را به کمال رساند (‌و پیوسته با پیروزی این آئین‌، آن را گسترده‏تر گرداند) هر چند که کافران دوست نداشته پاشند. (توبه/29-32)

این رهنمودها و توجیهاتی است‌ که یزدان جهان آنها را برای انسان دربارۀ الوهیّت ایزد سبحان در زمین‌، پیاده کردن برنامۀ خداوند منّان در زندگانی مردمان‌، راندن ا‌هریمنان و ترک برنامه‌های شیطان و شیطان صفتان‌، در هم شکستن سلطه و قدرت مردمانی ‌که انسانها را به بندگی خود می‌خوانند، و حال ایـن‌ که انسـانها تـنها بندگان خدای یگانه هستند و بس، و کسی از آفریدگان او حقّ ندارد با سلطه و قدرت و شریعت و قانون هواها و هوسها و خواسـتها و دیـدگاه‌های خود بـر انسـانها فرمانروائی و حکومت کند، بیان مـی‌فرماید، و بیان یزدان‌ کافی و بسنده برای همگان است‌... به ویژه وقتی که همراه ‌گردد با اصل‌:

(لا إكراه في الدين). 

اجبار و اکراهی در (‌قبول‌) دین نیست‌. (‌بقره‌/ ٢56)  

یعنی واداشتن به پذیرش عقیده وجود ندارد. البتّه پس از خروج از زیر سلطه و قدرت بندگان، و اعتراف به اصل‌: سلطه و قدرت به ‌طور کلّی از آن یزدان است‌، یا دین به طور کلّی متعلّق به ایزد سبحان است‌، بدین اعتبار وادار کردن به پذیرش عقیده در میان نیست‌. اینها توجیهات و رهنمودهائی است دربارۀ آزاد کردن همگانی انسان در زمین‌،‌ که بیرون آوردن مردمان از بندگی بندگان و هدایت ایشان به سوی بندگی یـزدان یگانۀ بی‌انباز جهان است‌... این هم به تنهائی کافی و بسنده است‌... ایـن توجیهات و رهنمودها در درون مسلمانان جهادگر پیدا و برجا بود. لذا از کسی از ایشان پرسیده نمی‌شد: چه چیز شـما را برای جهاد بیرون آورده است‌؟ و او پاسخ بدهد: بیرون آمده‌ایـم تـا از میهن مورد تهدید خودمان دفاع‌ کنیم‌! یا بگوید: بیرون آمده‌ایم تا جلو تعدّی و تجاوز ایرانیان یـا رومـیان را بگیریم‌ که بر ما مسلمانان دست درازی کرده‌اند! و یـا این‌ که بگو‌ید: بیرون آمده‌ایم تا بر وسعت زمین خود بیفزائیم و غنیمت بی‌شمار بهرۀ خویشتن‌ گردانیم‌! بلکه همان چیزی را می‌گفتند که ربعی پسر عامر، و حذیفه پسر محصن، و مغیره پسر شعبه‌، همگی به رستم سردار سپاه ایرانیان در قادسیه ‌گفتند، بدان گاه‌ که رسـتم از ایشان یکی یک در سه روز پـیاپی‌، پـیش از شروع جنگ پرسید: چه چیز شما را (‌از شهر و دیار خویش‌) بیرون آورده است‌؟ پاسخ این بود:

(یزدان ما را برانگیخته است و فرستاده است تا هر که را بخواهد از بندگی بندگان بیرون بیاوریم و به بندگی ایزد یگانه رهنمود گردانیم‌... مردمان را از تـن دنـیا بیرون بیاوریم و به وسعت و فراخی آن برسانیم. ایشان را از ستم ادیان بیرون بکشانیم و به دادگری اسلام نائل گردانیم‌... این است که یزدان پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم را همراه با آئین خویشتن به سوی بندگانش فرستاده است‌. هر کس این آئین را از ما بپذیرد، پذیرش او را می‌پذیریم و از او دست می‌کشیم و او و سرزمین او را رها می‌کنیم و سرزمین خودش را بدو وامی‌گذاریـم‌. و امّا هـر کس خودداری و سرکشی‌ کند، با او می‌جنگیم‌: یـا (‌کشته می‌شویم و) به بهشت نـائل می‌گردیم‌، و یـا (‌چیره می‌گردیم و) پیروزی را به دست می‌آوریم‌)‌.

توجیه و دلیل این آئین‌، در سرشت خود این آئین‌، و در اعلان همگانی آن‌، و در برنامۀ واقعی و عملی آن برای رویارو شدن با واقعیّت موجود انسـانها با وسـائل فراخور و همخوان با همۀ جوانب و نواحی انسـانها در مراحل معیّن و منحصر و با وسـائل نوین‌، موعد و برقرار است‌... این توجیه و دلیل سرشتی آئین اسلام‌، توجیه و دلیلی است‌ که پیش از هر چیز ديگری بوده و همیشه برجا است‌، هر چند که خطر تعدّی و تجاوز به سرزمین و خاک اسلام‌، و به جان و مال مسلمانان آنجا در میان نباشد. این توجیه و دلیل در سرشت و واقعیّت این برنامه، و در سرشت سدّها و مانعهای عملی در جامعه‌های بشری است‌... دیگر تنها مربوط به شرائط و ظروف دفاعی محدود و موقوف‌، یـعنی مـنحصر به مکانی و مربوط به زمانی نیست‌.

برای مسلمانان جهادگر با مال و جان‌، این بس است‌ که بیرون رود:

‌(فی سَبيلِ اللهِ )‌. درراه خدا.

در راه این ارزشهائی ‌که غیر از آنها سودی قرار ندارد، و او را سود شخصی بدان راه نمی‌دارد.

مسلمان پیش از این که برای جهاد روانۀ کارزار گردد، به پیکار جهاد اکبر در درون خویش فرو رفته است و با اهریمن گلاویز شده است‌. به پیکار هواها و هـوسهای خود پرداخته است‌، و با آزها و خواسـتهایش رزمـیده است‌. با مصالح خویش و مصالح عشـیره و قبیلۀ خویشتن درافتاده است‌. با هر مدال و نشانه‌ای جز مدال و نشانۀ اسلام جنگیده است‌. با هر انگیزه‌ای جز بندگی و پرستش خداوند، و پیاده ‌کردن سـه و قدرت او در زمـین و دور افکـندن سـلطه و قدرت طـاغوتهای غصب‌کنندۀ سلطه و قدرت خدا، به پیکار نشسته است‌. کسانی‌ که به دنبال دلائـل و تـوجیهاتی برای جـهاد اسلامی در راه دفاع از (‌میهن اسلامی‌) می‌گردند، از کار (‌برنامه‌) چشـم‌پوشی می‌کنند، و برنامه را از (‌میهن‌) کمتر می‌شمارند. امّا این دیدگاه اسلام دربارۀ چنین اعتبارات و ارزشهائی نیست‌... این دیدگاه تازه‌ای است و برای فهم و شور اسلامی غریب و نـاآشنا است‌. چه عقیده‌، و برنامه‌ای‌ که عقیده در آن مجسّم می‌گردد و جلوه‌گر می‌آید، و جامعه‌ای ‌که این برنامه بر آن حاکم باشد، اینها تنها ارزشهائی است ‌که در فهم و شعو‌ر اسلامی می‌گنجد. امّا زمین -‌به خاطر خود زمین - فاقد هرگونه ارزش و اعتبار و ارج و بهائی است‌. هر ارج و بهائی‌ که در جهان‌بینی اسلامی به زمین داده می‌شود، به خاطر حکمفرمائی برنامۀ خدا بر آن‌، و اجراء سـلطه و قدرت خدا در آن است‌. بدین ‌وسیله زمین پرورشگاه عقیده و میدان برنامه و (‌سرانجام اسلام‌) و نقطه عطف آزاد کردن (انسان‌) می‌گردد.

در حقیقت‌، نگاهبانی از (‌سرزمین اسلام‌) نگاهبانی از عقیده و برنامه و جامعه‌ای است ‌که برنامه در آن حکمفرمائی داشته باشد. ولی این هدف نهائی نـیست‌. نگاهبانی از آن هم واپسین مقصود حرکت جهاد اسلامی نیست‌. نگاهبانی از سرزمین اسلام‌، وسـیله‌ای برای برپائی حکومت یزدان در آن است‌. گذ‌شته از آن‌، سرزمین اسلام پایگاه حرکت به سوی همۀ سرزمینهای زمین‌، و به سوی همۀ انسانها است‌. چه نـوع انسـان موضوع این آئین‌، و کرۀ زمـین جولانگاه بزرگ آن است‌.

همان‌گونه‌ که ‌گفتیم‌، حرکت در سایۀ این دین‌، بر سر راه آن ‌گردنه‌های مادی‌، همچون سلطه و قدرت دولت‌، و سیستم و نظام جامعه‌، و اوضاع و احوال محیط‌، قرار می‌گیرد... اینها چیزهائی است که اسلام برای در هم شکستن و درهم نوردیدن انها با نیرو و قدرت حرکت می‌کند. تا مردمان بتوانند با اسلام رویـاروی و آشـنا شوند، و اسلام دلها و اندیشه‌های ایشـان را مخاطب قرار می‌دهد، پس از آن ‌که دلها و اندیشه را از غل و زنجیر مادی و ظاهری می‌رهاند. آن وقت اسلام بدانها آزادی گزینش می‌دهد.

لازم است تـاخت و تـازهای خاورشناسان بر اصل (‌جهاد) ما را نفریبد یا ما را به هراس نیندازد، و فشار واقعیّت موجود بر دوشهایمان سنگینی نکند، و بها و ارزشی‌ که نیروهای جهانی به‌ کیفیت و کمیّت زندگی موجود می‌دهد، ما را در برابر شرائط و ظروف گذرای کنونی خمیده و چمیده نکند، و ما را بر آن نـدارد که برویم و به دنبال دلائل اخـلاقی و تـوجیهات مـعنوی برای جهاد اسلامی بگردیم، دلائل و توجیهاتی‌ که با سرشت این آئین نمی‌خوانند و خارج از آنـند. ایـنها شرائط و ظروف دفاعی گذرای فعلی هسـتند. ایـن شرائط و ظروف باشند یا نباشند جهاد اسلامی راه خود را در پیش می‌گیرد و در راستای آن به جلو می‌تازد. مایه واقعیّت تاریخی را ورانداز می‌کنیم‌، نباید از این اعتبارات و ارزشهای ذاتی موجود در سرشت این ائین و اعلان همگانی و برنامۀ واقعی آ‌ن‌، غـافل بـمانیم‌. و واجب است‌ که این اعتبارات و ارزشها را با مقتضیات دفاعی ناپایدار زمانی‌، آمیزۀ همدیگر نسازیم‌.

قطعاً این آئین چاره‌ای جز ایـن نـدارد که در برابر مهاجمان به دفاع از خود بپردازد. چه تنها موجودیّت این آئین در شکل اعلان همگانی ربوبیّت یـزدان بر جهانیان‌، و آزادی انسان از بندگی غیر یزدان‌، و مجسّم شدن این موجودیّت در یک مجموعۀ منظّم پویا، تحت رهبری نوینی ‌که جدای از رهبریهای جاهلیّت است‌، و تولّد جامعۀ مستقلّ ممتازی‌ که حاکمیّت فردی از افراد بشری را نمی‌پذیرد، چون حاکمیّت در آن از آن یزدان یکتای جهان است و بس‌، بلی تنها موجودیّت این آئین بدین شکل و شیوه‌ای‌ که‌ گفته شد، به ناچار باید که جامعه‌های جاهلی پیرامون خود را به گونه‌ای سـرکوب کند که نتوانند در اندیشۀ نابودی این آئین برآیند، و به دفاع از خویشتن پردازند. قطعاً همچون جامعۀ نوینی باید برای دفاع از خود بجنبد و به تلاش برخیزد.

اینها شرائط و ظروفی است‌ که باید در مـدّ نظر بـاشد. این شرائط و ظروف با تولّد خود اسلام پدیدار می‌گردد و در صحنۀ روزگار حضور خود را اعلام می‌دارد. این پیکار نیز کاملاً بر اسلام واجب بوده، و اختیاری در شرکت در آن و فرو رفتن بدان نیست‌. این نبرد و پیکار سرشتی میان دو وجودی است‌ که با همدیگر سازش و همزیستی مسالمت‌آمیز چندانـی نـدارنـد و خیلی با یکدیگر نمی‌مانند.

اینها همه راست و درست است‌... با توجّه بدین دیدگاه قطعاً اسلام باید از موجودیّت خود دفاع‌ کند، و به جنگ دفاعی واجب بر آن بپرد‌ازد.

امّا حقیقت دیگری هم در مـیان است ‌که از اصـالت بیشتری نسبت به حقیقت پیشین برخوردار است‌. و آن این‌ که سرشت وجودی اسلامی خود به خود خواستار جنبش و پیشروی است‌، جنبش و پیشروی برای نجات (‌انسان‌) در (‌زمین‌) از بندگی جز خدا. اسلام ممکن نیست در خطوط و مرزهای جغرافیائی بایستد، و در داخل حدود و ثغو‌ر نژادگرائی‌ گوشه‌گیر گردد و (‌انسان‌) را رها کند، نوع انسان را در (‌زمین‌) سراسر زمین‌. در سراسر زمین به ترک انسان بگو‌ید، و او را به دست شرّ و فساد و بندگی جز یزدان بسپارد.

اردوگاه‌های دشمن اسلام‌، چه بسا زمانی پیش می‌آید ترجیح می‌دهند که به اسلام حمله نکنند، اگر اسلام آنها را رها کند و بگذارد بندگی و پـرستش انسانها برای انسانها در داخل خاک‌ کشور خودشان صورت بگیرد، و اسلام بدین امر راضی باشد که آنان را به خود رها کند و هر چه می‌خواهند در میان خویش انـجام دهند، و اسلام دعوت خود را بـدانـجاها نـرساند، و آزادی همگانی انسانها را به داخلۀ کشورهایشان نکشاند... امّا اسلام با چنین اردوگاه‌هائی آشتی و آتش‌بس نمی‌کند، مگر این ‌که با پرداخت جزیه تسـلیم سلطه و قدرت اسـلام شـوند، و پـرداخت حزیه ضامن‌ گشودن دروازه‌های خود بر روی دعوت اسلام بدون هرگونه سدّ و مانع مادی و ظاهری همچون سلطه و قدرتهای موجود در آنجاها باشد.

این سرشت این آئین است‌، و این وظیفۀ این آئین است‌، به دلیل این ‌که این آئین اعلان همگانی ربوبیّت یزدان بر جهانیان‌، و آزاد کردن انسان از بندگی و پرستش جز یزدان در میان جملگی مردمان است‌.

فرق است میان تصوّر اسلام بر این سرشت‌، و مـیان تصوّر اسلام به شکلی ‌که داخل مرزهای جغرافی یـا نژادی چهار زانو بنشیند و جز هراس از تعدّی و تجاوز او را به تکان و حرکت نیندازد. اگر اسلام به شکل اخیر باشد دلائل و توجیهات ذاتی خود را در کار جـنبش و حر‌کت ‌از دست می‌دهد.

دلائل و توجیهات جنبش و حرکت اسلامی آشکارا و ژرفناك جلوه‌گر و پدیدار می‌آید بدان هنگام‌ که به یاد می‌آید که این آئین برنامۀ یزدان برای زندگی مردمان است‌، نه برنامۀ انسانی است‌، و نه مکتب‌ گروهی از مردمان است‌، و نه سیستم و نظام نـژادی از نـژادها است‌... ما به دنبال دلائل و توحیهات بیرون از اسلام نمی‌گردیم‌، مگر زمانی ‌که این حقیقت بزرگ و سترگ در فهم و شعو‌ر ما سستی پذیرفته باشد... آن زمان‌ که فراموش می‌کنیم‌ که مسـأله مسـألۀ الوهیّت یـزدان و عبودیّت بندگان است‌... مـمکن نـیست انسانی ایـن حقیقت بزرگ و سترگ را جلو چشمان و در گسترۀ جان خود حاضر و آماده‌ کند، امّا با وجود این دلیل و توجیه دیگری برای جهاد اسلامی را جستجو کند.

چه بسا در آغاز دو راهه‌، فاصلۀ زیادی به نظر نیاید، دو راهۀ تصوّر اسلام بدا‌ن‌گاه ‌که مجبور است به پیکار فرو رود و بدون اختیار وادار به جنگ شود به سبب وجود ذاتی خود و وجود جامعه‌های جاهلی دیگری‌ که به ناچار باید به اسلام حمله‌ کنند و بر آن بتازند، و تصوّر دیگری از اسلام كه سرشت آن چنین است پیشاپیش بجنبد و حرکت ‌کند و در این پـیکار شرکت نماید.

چه بسا در آغاز دو راهه‌، فاصلۀ زیادی به نظر نـیاید. اسلام در هر دو حالت قطعاً‌ به‌ کارزار خواهد پرداخت‌. امّا در پایان راه‌، فاصلۀ زیادی و فراخی به نظر می‌آید، فاصله‌ای‌ که مفاهیم و معانی اسلامی را کاملاً تـغییر می‌دهد.

فاصلۀ زیادی میان این‌ که اسلام یک برنامۀ الهی بشمار آید. اسلام آمده باشد تا الوهیّت یـزدان را در زمین مستقرّ و پابرجا دارد، و بندگی جملگی انسانها را به خدای یگانه اختصاص دهد) و این بیان را در یک قالب واقعی بریزد و قالب‌ریزی‌ کند. قالبی ‌که جامعۀ انسانی است‌، جامعه‌ای‌ که در آن انسـانها از بندگی بندگان آزاد و رها می‌شوند و تنها به بندگی خدا‌وندگار بندگان می‌پردازند، و شریعت و قانونی جز شریعت و قانون خدا بر ایشان فرمانروائـی نـمی‌کند، شـريعت و قانونی‌ که در آن سلطه و قدرت یزدان مجسّم می‌گردد، یا به عبارت دیگر الوهيّت یزدان در آن مجسّم می‌شود. در این‌ صورت این حقّ اسلام است ‌که همۀ سـدّها و مانعها را از سر راه خود بردارد تا بتواند وجدان مردمان و خردهای ایشان را مخاطب قرار دهد، بدون هـر گونه سدّ و مانعی ‌که از سوی سیستم و نظام سیاسی دولتی یا حکو‌متی‌، و يا از سوی اوضـاع و احوال اجتماعی مردمان‌، ساخته و پرداخته شده باشد. اسلام چنین سدّها و مـانعهائی را درهـم مـی‌شکند و از سر راه خود برمی‏دارد تا رو در رو با انسانها سخن بگوید ... فاصلۀ زیادی است میان این‌ که اسلام را بدین‌گونه پیش چشم داشتن‌، یا اسلام را یک سیستم و نظام محلّی در کشور مشخّصی انگاشتن‌، و تنها حقّ او این باشد که از تاخت و تاز بیگانگان به خود در داخل مرزهای جغرافیائی خویش جلوگيری ‌کند و هجوم ایشان را با جنگ پاسخ گوید.

این یک نوع تصوّری است‌، و آن یک نوع تصوّری ... هر چند که اسلام در هر دوی این حالت می‌رزمد و به جهاد می‌پردازد، ولی تصوّر کلّی انگیزه‌های هر یک از این دو جهاد، و اهداف و نتائج آنها، با یکدیگر بسیار اختلاف دارد، اختلافی ‌که سر به ژرفای اعتقاد، و به ژرفای طرح و نقشه و مسیر می‌کشد.

این حقّ اسلام است ‌که پیشاپیش بجنبد و رهسپار اینجا و آنجا شود. چه اسلام دین قومی‌، و سیستم و نـظام میهنی نیست‌. بلکه برنامۀ خدا است‌، و سیستم و نظام جهان است‌... حقّ اسلام است ‌که بجنبد و حرکت‌ کند و به پیش تازد تا سدّها و مانعهای سیستمها و نظامها و اوضاع و احوالی را درهم شکند و فرو اندازد که آزادی (‌انسان‌) را در امر اختیار داشتن و برگزیدن، به غل و زنجیر و قید و بند می‌کشند. این بس که اسلام بر افراد و اشخاص می‌تازد تا ایشان را وادار به پذیرش عقیده کند. بلکه اسلام بر سیستمها و نظامها و اوضاع و احوال می‌تازد تا افراد و اشخاص را از تأثیرات تباه و فاسدی آزاد سازد که فطرت را تباه می‌کنند و آزادی انتخاب و گزینش را به قید و بند می‌کشند.

حقّ اسلام است ‌که (‌مردم‌) را از بندگی بندگان برهاند و به بندگی خدای یگانه بکشاند. تا اعلان همگانی خود را دربارۀ ربوبیّت یزدان به‌ گوش جهانیان برساند، و انسانها را جملگی آزاد گرداند ... پرستش یزدان يگانۀ جهان هم -‌ در جهان‌بینی اسلامی و در واقعیّت عملی - پیاده نمی‏گردد مگر ‌در سایۀ ‌سیستم و نظام اسلامی‌. چه تنها سیستم و نظامی ‌که یـزدان در آن برای جملگی بندگان خود، اعم از فرمانده و فرمانبر و سیاه و سفید و نزدیک و دور و فقیر و ثروتمند ایشان شریعت و قانون تعیین می‌کند، اسلام است و بس. شـریعت و قانون یگانه‌ای ‌که همگان بطور یکسان از آن پیروی ‌کنند ... ولی در سائر سیستمها و نظامها، انسانهائی انسـانهای دیگر را می‌پرستند! چرا که از آن انسانها قانونگذاری را برای زندگانی خود مـی‌پذیرند. در صورتی‌ که قانونگذاری از ویژگیهای الوهیّت است‌. هر کسی ‌که سلطه و قدرت قانونگذاری برای مـردمان را برای خویشتن ادّعاء‌ کند، در حقیقت الوهیّت را به خود اختصاص داده است و عملاً آن را از آن خود دانسـته است‌، چه با زبان آن را ادّعاء‌ کرده باشد یا این ادّعاء را اعلان ننموده باشد. هر کس دیگری هم چنین حقّی را از چنان‌ کسی پذیرفته باشد، بدو حقّ الوهیّت را داده است‌، چه آن را به نام او نامگذاری‌ کرده باشد یا نامگذاری ننموده باشد.

اسلام‌ تنها عقیده نیست‌ و بس‌، تا با ابلاغ‌ عقیده به وسیلۀ بیان آن قانع و خشنود گردد و كار دیگری نداشته باشد. بلکه اسلام برنامه‌ای است‌ که در مجموعۀ منظّم و تلاشگری مجسّم می‌شود، مجموعه‌ای از مردمان ‌که برای آزاد کردن همگی انسـانها لشکرکشی می‌کند. مجموعه‌های انسانهای دیگر نمی‌توانند و حقّ ندارنـد برای سر و سامان بخشیدن و چرخاندن زندگی زیردستان خود برابر برنامۀ خویش قانونگذاری‌ کنند و قوانین و مقرّرات ساخته و پـرداخـتۀ خویشتن را بر انسانها حاکم‌ گردانند. بدین خاطر هر اسـلام لازم و حتمی است‌ که این چنین سیستمها و نظامها را از میان بردارد، چون سدّها و مانعهای سرراه آزادی همگانی هستند. این است - همان‌گونه ‌که قبلاً گفتیم - معنی‌: آئین و اطاعت بطور کلّی باید از آن خدا باشد. دیگر دینداری و پرستش‌ کسی از بندگان، و اطاعتی ا‌ز کسی از بندگان، محض خود آن ‌کس انجام نمی‌پذیرد، بدان گونه ‌که در سائر سیستمها و نظامهای دیگری است‌ که بر پرستش و بندگی بندگان از بندگان صورت می‌گیرد. پژوهشگران اسـلامی معاصری‌ که در برابـر فشـار واقعیّت موجود، و فشـار تـاخت و تاز خاورشناسی نـیرنگباز شکست خورده‌اند، از بیان ایـن حقیقت خودداری می‌کنند. زیـرا خاورشناسان اسلام را به صورت یک حرکت قهر و زور واداشـتن به پـذیرش عقیده با شمشیر به تصویر کشیده‌اند. خاورشناسان پلید خوب می‌دانند که چنین کاری صحّت ندارد. ولی آنان از این راه می‌خواهند انگيزه‌های جهاد اسلامی را زشت نشان دهند و آشفته‌ گردانـند. لذا دفاع‌کنندگان - شكست خوردگان - برای دفاع از آبرو و حيثيّت اسلام با ردّ این اتّهام به پا می‌خیزند و به جستجوی دلائل و توجیهات دفاعی می‌پردازند‌، و از سرشت اسلام و وظیفۀ آن‌، و ا‌ز حقّ مسلّم ا‌سلام در (‌آزاد کرد‌ن انسان‌) غافل می‌گردند.

تصوّر غربی دربارۀ سـرشت (‌دیـن‌) انـدیشه‌های پژوهشگران معاصر شکست خورده را می‌پوشاند ... تصوّر غربی چنین است‌ که دین تنها (‌عقیده‌) است و آن هم مربوط به دل و درون است‌، دیگر دین ‌کاری به سیستمها و نظامهای موجود برای زنـدگی نـدارد. لذا جهاد برای دین‌، جهادی است ‌که عقیده را بر دل و درون واجب و مسلّط می‌کند. ولی ‌کار در اسلام این‌گونه نیست‌. چه اسلام برنامۀ یزدان برای زندگی مـردمان است‌. برنامۀ یزدان هم بر اختصاص الوهیّت به خدا بر جا و پا بر جا می‌گردد، ‌که مجسّم و نمودار در حاکمیّت است‌، و زندگی موجود را با همۀ تفصیلهای روزانه‌ای که دارد سر و سامان و نظم و نظام می‏بخشد. جـهاد اسلامی جهاد برای استقرار برنامه و پابرجائی سیستم و نظام است‌. ولی عقیده مربوط و موکول به آزادانه قانع شدن در سایۀ سیستم و نظام عامّ است‌، و این وقتی حاصل و فراهم می‌آید که همۀ عوا‌مل فتنه و فسـاد از میان برداشته شود ... با توجّه بدین امر است ‌که ‌کار از بنیاد فرق پـیدا می‌کند، و شکل تازۀ کاملی پـیدا می‌نماید.

هر کجا مجموعۀ اسلامی یافته شود، مـجموعه‌ای‌ که برنامۀ الهی در آن مجسّم و نمایان‌ گردد، خداونـد به چنین مجموعه‌ای حقّ جنبش و حرکت عطاء می‌فرماید و اجازه خواهد داشت برود و سلطه و قدرت را به دست گیرد و سیستم نظام خود را استوار و پایدار گردانـد. همراه با آن‌، مسألۀ عقیدۀ درونی را به آزادی درون واگذارد. اگر خداوند دستهای‌ گـروه مسلمانان را در مدّت زمانی از جهاد بازداشته است‌، ایـن‌ کار مسألۀ طرح و نقشه بوده است‌، نه مسألۀ اصل و رکن اسلام‌. مسألۀ مقتضیات حرکت بوده است نه مسألۀ قوانـین و مقرّرات عقيده. بر اين اساس روشن ممكن است آيات قرآنی بسیاری را فهم و درک ‌کنیم‌ که مربوط به مراحل تاریخی نوین می‌گردند، و معانی و مفاهیم مـرحله‌ای آنها را با معانی و مفاهیم همگانی آنها در بارۀ خط سیر ثابت و طولانی اسلام آمیزۀ همدیگر نگردانیم‌.

افزون بر این‌، هنوز مطالبی مانده است‌ که دربارۀ سرشت (‌جهاد در اسلام‌) و سرشت (‌این آئـین‌) ‌گفته شـود. در ایـن راستا بد نـیست بـررسیهای‌ کوتاه ارزشمندی را بیان داریـم‌ که مسـلمان بزرگ آقـای ابوالأعلی مودودی رئیس جماعت اسلامی در پاکستان آن را تحت عنوان‌: (جهاد در راه خد) به مـا ارزانی داشته است و ما را کمک فرموده است ... ما نـیازمند این خواهیم بود که بندها و بخشهای درازی را از آن گلچین‌ کنیم‌. چرا که خواننده چاره‌ای از آنـها نـدارد، خواننده‌ای که می‌خواهد دید روشنی و بینش درسـتی دربارۀ این موضوع مهمّ و ژرفناك در ساختار حرکت اسلامی داشته باشد:

(‌غربیها این گونه خوی ‌گرفته‌انـد که واژۀ (‌جـهاد) را جنگ مقدّس ( Holy war) ‌معنی‌ کنند وقتی‌ که آن ‌را به زبان‌های خود ترجمه می‌نمایند. بسیار تـعبیر و تفسیر زشتی در بارۀ (‌جهاد) دارند. راجع به جهاد به هنرنمائی پرداخته‌اند. جامۀ گشـادی از مـعانی زیبای فریبای ناروائی را از پیش خود برای آن دوخته‌اند و به تن آن کرده‌اند. کار در این باره بدانجا کشیده است که کلمۀ جهاد در پیش ایشان به‌گونه‌ای درآمده است ‌که بیانگر درّنده‌خوئی و بـدنهادی و هـرج و مـرج و خونریزی باشد!

در پرتو مهارت و چرب زبانی و جادوی ‌کلام آنان‌، و زشت نشان دادن چهره‌های حـقائق روشـن و آشکار، توسّط ایشان‌، چنین شده است‌ که هر وقت مـردمان صدای این‌ کلمه را می‌شنوند،‌ کلمۀ جهاد، در جـلو چشمانشان شکلی از کوکبۀ سوارانی مجسّم می‌گردد که از مردمان بی‏سر و پا و اوباش فراهم آمده است‌ که افراد آن شمشیرهای خود را کشـیده‌انـد، سـینه‌های خویش را با آتش تعصّب و خشـم بـرافروخته‌انـد، شـراره‌هـای تـاراج و غارت و کشت و کشـتار از چشمهایشان می‌پرد، صدای خود را با فریاد: (‌الله ‌اكبر‌) بلند کرده‌اند، لشکرکشی می‌کنند و به پیش می‌تازند، و کافری را نمی‏بینند مگر این‌ که یقۀ او را می‏‎جستند، و او را مـیان دو چیز مختار می‌کنند: (لااله‌الاالله‌) را می‌گوید و خویشتن را می‌رهاند، و یا این‌ که ‌گردن او زده می‌شود، و از شاهرگهایش فوّارۀ خون می‌جهد و شُرشُر آن به ‌گوش می‌رسد.

چرب زبانان (‌چهره‌ای‌) را با مـهارت هر چه بیشتر ترسیم‌ کرده‌اند، و در آن با قلم موی هنر آفرین و نگارگر خود هنرنمائی نموده‌انـد. از جملۀ زنـدگی و مهارت ایشان در این هنر این است ‌که این چهره را با خون سرخ رنگ‌آمیزی ‌کرده‌اند و در زیر آن نوشته‌اند: (‌این چهره‌، آئـینه‌ای است از حرص و آز خونریزی گذشتگان این ملّت‌، و ولع و طمعی ‌که پیشینیان ایشان به تاخت و تاز بیباکانه بر پاکان و بیگناهان داشته‌اند!) بسیار جای شگفت است‌:‌ کسانی‌ که روی این چهره ‌کار کرده‌اند، و بهرۀ فراوانی در نـمایش و نـمودن آن به مردمان داشته‌اند، همان کسانی هستند که قرنها و نسلها با یکدیگر جنگیده‌اند و همدیگر را سر بریده‌اند، تـنها برای ارضاء هواها و هوسهای پست خـود، و خاموش کردن آتش حرصها و آزهای اشعبی‌[6]خویش‌. جنگی که از سـوی خـودشان جـنگ نـفرین شـدۀ نـامقدّس (Un Holy war) نامیده شده است‌، جنگی‌ که آتش آن را بر ضدّ ملّتهای مستضعف در خاور و باختر زمـین برافروختند، و در اطراف و اکناف سـرزمینهای آنـان گشتند و به دنبال بازارهای‌ کالاهایشان و پـیدا کردن سرزمینهائی برای مستعمره ‌کردن دور زدند و گردیدند. می‌خواستند منابع ثروت آنجاها را به یغما برند و تاراج کنند، و به صاحبان شرعی آن منابع چیزی نـدهند. در جستجوی كانها و معدنها چرخیدند، و برای زمـینهای فـراخ و حـاصلخیزی‌ گشت زدنـد که مواد خام کارخانه‌هایشان و کارگاه‌هایشان را تأمین و تغذیه کند. به دنبال همۀ اینها پژوهش و کاوش می‌کردند، در حالی که دلهایشان لبریز از حرص و آز مال و جاه بود. در پیشاپیش ایشـان تـانکهای زره پـوش بود، و بالای سرهایشان هواپیماها دور می‌زد و فضای آسمان را میبرید. در پشت سرشان صدها هزار سرباز و ارتشی آزموده بودند که راه رزق و روزی را بر شـهرها و اقلیمها می‏‎بریدند، و اهالی آنـجاها را از آرامش و زندگی بزرگوارانه محروم می‌نمودند. بدین وسیله می‌خواستند افروزینۀ آتش حرصها و آزهای بسیار زشت و پلشتی را فراهم آورند که ‌گذشت روزگاران جز بر شعله و زبانۀ آن نمی‌افزاید. جنگهای آنـان در (راه خدا) نبود، بلکه در راه شهوتها و خواستهای پست‌، و هواها و هوسهای نکوهیدۀ خودشان بود و بس‌.

این حال کسانی است‌ که به سبب جنگ و کشتار از ما رخنه می‌گیرند، جنگ و کشتاری‌ که بر اعمال فتح و فتوح و پیکارها و کارزارهای آن سـالهای طولانی می‌گذرد. امّا اعمال جنگهای رسواگرانۀ ایشان هنوز که هنوز است شب و روز تکرار می‌شود و در مقابل دیدگان و در بیخ گوشهای جهانیان (‌پیشرفتۀ متمدّن‌!) پیوسته انجام می‌پذیرد. تو را به خدا سوگند، چه ‌کشور و مملکت و اقلیم و دیاری است ‌که از تعدّی و تجاوز غربیها در امان مانده باشد، و سرزمینهای آنـجاها با خون پاک ساکنان آنجاها رنگین نشده باشد؟ کدام یک از قارّه‌های بزرگ آسیا و آفریقا و آمریکا است ‌که مزۀ نتیجۀ جنگهای نفرین شدۀ ایشان را نچشیده باشد؟‌... امّا این افراد زرنگ چهرۀ ما را با مهارت زشت ترسیم کرده‌اند، و آن را به شکل بسیار هولناک پلشتی ظاهر نموده‌اند، و بارها و بارها عرضه ‌کرده‌اند و به نـمایش درآورده‌اند. در صورتی که دامن نسیان بر چهرۀ خپلۀ قبیح ایشان ‌کشیده شده است‌، تا بدانجا که‌ کسی در کنار چهرۀ ‌زشتی‌ که تـاریخ مـا را و خصال نـیک و آثـار پسندیدۀ ‌گذشتگان ما را با آن نشان داده‌اند آن چهرۀ زشت نفرت‌انگیز ایشان را یـاد نـمی‌کند! چه اند‌ازه زرنگ هستند! در تزویر و تحريف و دغلکاری و قلب حقائق چقدر برجسته و زبردستند!

امّا سادگی ما و سبکسری مردان ما، از دریا بگو و باکی نیست‌! کدام ابلهی و نادانی بزرگتر از گول خوردن ما با چهرۀ زشتی است‌ که از آباء و اجداد ما کشیده‌اند، و ... آثـار و خـصال و رفتار و کردار والای آنـان را به زشت‌ترین وجه در آن به تصویر زده‌اند؟‌! تا بدانجا نیرنگبازانه و استادانه در رنگ‌آمـیزی آن چهره‌ کار کرده‌اند کمی مانده است به صحّت آن باور بداریم و به مطابقت آن با حقیقت ایمان بیاوریم‌! بر دل نگذشته است‌ که به دستهای بزهکاری بنگریم‌ که در ترسیم این چهرۀ نادرست و ناروا کار کرده‌اند، و قلمهای پنهانی را جست‌جو کنیم و ببینیم‌ که در تزیین دروغین و آرایـۀ ظاهر فریب آن تکان خورده‌اند و هنرنمائی ‌کرده‌اند. آن اندازه در برابر تزویر و نیرنگشان‌ گول خورده‌ایم و به سبب این چهرۀ ‌رنگ‌آمیزی شده خود را باخته‌ایم‌ که شرمندگی و پشیمانی به ما دست می‌دهد و در پیشگاه ایشان عذرخواهی می‌کنیم و کلام یزدان را تحریف و از مواضع و موارد اصلی خود به دور می‌داریم‌، و بدانان می‌گوئیم‌: (‌ای سروران‌، ما را با حنگ چه‌ کار است‌؟ ما دعوت‌کنندگان و مژده دهندگانیم‌. مردمان را به سوی دین یزدان می‌خوانیم‌، دین امن و امان و صلح و ساز و آسایش و آرامش‌. این ‌کار تبلیغ را نـیز با حکمت و فرزانگی و با پندها و اندرزهای نیکو انجام می‌دهیم و بس‌. کلام یزدان را تبلیغ می‌کنیم‌، بدان‌گونه‌ که راهبان و دیرنشینان و دراویش و صوفیان تبليغی می‌کنند. با کسانی ‌که با ما مبارزه ‌کنند، به گونۀ زیبا و دلربا و به نحو شایسته و بایسته با ایشـان به جدال و گفتگو می‌نشینیم‌، و با سخنرانیها و نامه‌ها و مقاله‌ها آنان را به آئین خود می‌خوانیم‌، تا کسانی ‌که می‌خواهند دعوت ما را بپذیرند از روی دلیل و حجّت بپذیرند. این دعوت ما است و بیش از این و کمتر از این نیست‌. امّا برداشتن اسلحه و ورود به جنگ‌، پناه بر خدا! ما اصلاً رابطه‌ای با آن نداریم و دور از آن هستیم‌. تنها وقتی دست به اسلحه می‏بریم و به جنگ می‌پردازیـم ‌که در برابر کسانی‌ که به ما حمله می‌کنند و راه تـعدّی در پـیش می‌گیرند به دفاع بنشینیم. تازه زمان دفاع هـم سـپری شده است و سالهای سال بر آن ‌گذشته است‌. دیگر امروزه زمان دفاع هم نمانده است‌! ما بیزاری خود را از این نیز اعلام داشته‌ایم‌، و بدین خاطر بطور (‌رسـمی‌) جهاد را منسوخ ‌کرده‌ایم‌!!! آن جهاد مبغوضی ‌که اسلحه در آن به ‌کار می‌پردازد و دل شما را پریشان و خواب شما را آشفته می‌سازد! امروزه جهاد جز تلاش با زبان و قلم نيست. ما را نرسد جز این ‌که با لبه‌های تـیز و باریک زبان‌ها و قلبها بازی‌ کنیم‌. امّا توپها و تانکها و مسـلسلها و آلات دیگر جنگی و اسـتفادۀ از آنها، شایسته و درخور شما است‌!)

این حیله‌ها و نیرنگهای سیاسی بود که در سخنان پیشین روبند از رخسارۀ برخی از آنها برداشتیم. اگر مـا از لحاظ علمی بنگریم و دربارۀ اسباب و عللی دقیقاً بیندیشیم ‌که به خاطر آنها حقیقت (‌جهاد در راه خدا) چه رسد به غیر مسلمانان در پیش مسلمانان نیز مبهم مانده است و راز آن پنهان ‌گردیده است و ظاهر و باطن جهاد در راه خدا دچار اشکال شده است‌، چنین به نظرمان رسیده است‌ که این اشتباه به دو چیز مـهمّ برمی‏گردد، دو چیزی ‌که به ژرفاهای آنـها کاملاً فرو نرفته‌اند و آنها را چنان ‌که باید بررسی نـنموده‌انـد، و محتواهای آنها را پژوهش و وارسی نکرده‌اند:

اوّل‌:‌غربیها اسلام ‌را نحله (Religion‌)‌ در معنی خود (‌نحله‌) ‌[7] (Religion) بطور عام‌ گمان برده‌اند.

دوم‌: ‌آنان ‌مسلمانان‌ را ملّت‌[8] (Nation) به‌ همان ‌معنی که این واژه بطور عامّ دارد.

حقیقت این است‌ که اشتباه چنین‌ کسانی در فهم و درک این دو مسألۀ مهمّ است‌. همچنین از آنجا که حقّ را در این دو مسألۀ بنیادین روشن نمی‌گردانند، سبب ‌گردیده است‌ که چهرۀ حقیقت روشـن درایـن باره، زشت و پلشت به نـظرشان آید، و ایشـان را از فـهم و درک مضمون ‌و هدف ‌جهاد اسلامی بازدارد. حقّ این است - و سزاوارتر از هر چیز پیروی از حقّ است - ‌این ‌اشتباه بنیادین در فهم و درک این دو مسأله‌، بر سراسر حقیقت آئین اسلام پرده فروهشته است‌، و كار را کاملاً وارونه کرده است‌، و موقعیّت مسلمانان را در جهان و در برابر مسائل نوین آن‌، و در برابر مشکلات پراکندۀ سخت و دشوار آن‌، به تنگنا انداخته است‌، بدانگونه‌ که اسلام و تعلیمات سرمدی آن‌، از آن خشنود نمی‌گردد:

چه نحله (Religion) در برابر اصطلاح شائع ایشان‌، مـراد مجموعه‌ای از عقائد و عبادات و مراسم نیست‌. بناچار واژۀ (‌نحله‌) بدین معنی پا از یک مسألۀ شخصی فراتر نمی‌گذارد. تو در گزینش هر عقیده‌ای آزاد هستی‌، و تو می‌توانی هرگونه‌ که بخواهی پرستش‌ کنی و هر که را که بخواهی به خداوندگاری خویش انتخاب‌ کنی و بپرستی. اگر هم دل تو از این نحله جانبداری‌ کرد و جز بدان نگرائید، می‌توانی در کرۀ زمین رهسپار شوی‌، و اقالیم و نواحی فراخ یزدان را بگردی و مردمان را به سوی عقیدۀ خویشتن دعوت کنی‌، و از وجود آن با دلائل و براهین دفاع ‌کنی‌، و با کسانی‌ که با تو مخالفت می‌ورزند با لبۀ تیز زبان و با نیزۀ قلم به جدال و ستیز بپردازی. امّا با شمشیر و اسلحه و آلات جنگ و کشتار، تو را با چنین چیزهائی چه‌ کار؟ (‌یا می‌خواهی مردم را با اجبار وادار به پذیرش عقیدۀ خود و ایمان بدان ‌کنی‌؟‌! اگر اسلام نحله‌ای (Religion) همچون نحله‌های جهان بر حسب اصطلاح شائع در میان آنان باشد همانگونه که ‌گمان می برند، روشن است‌ که جای به‌ کار بردن اسلحه و شمشیر و سائر ادوات جنگی در راه آن نیست همان‌گو‌نه‌ که ‌گفته‌اند. اگر هم موضعگیری اسلام واقعاً همانگونه است‌ که آنان ‌گمان برده‌اند و بیان داشته‌اند، اصلاً جای جهاد نیست‌، و جهاد در رگی و سینه‌ای از اسلام محلّی ندارد. امّا کار برعکس ایـن است‌، همان گونه‌ که خواهی دید در توضیح و بیانی‌ که خواهد آمد. همـین واژۀ (‌ملّت‌) (Nation)‌ نیز عـبارت است از گروهی از مردمان ‌که در میان خود متّفق باشند (Homogeneous Group of Men) و گرد آمده و متّحد شده باشند و در میان ‌گروه‌ها و دسته‌های دیگر به علّت شرکت در برخی از کارهای اصـلی و بنیادین ممتاز و جدا باشند. دسته و گروهی‌ که ‌(‌ملّت‌) بدين معنی هستند، آنان را به استعمال ا‌سلحه و اسـتفا‌ده از ادوات جنگی نمی‌کشاند جز دو چیز: وقتی ‌که ‌کسی بر آنان تاخت و تاز بیاغارد و راه تعدّی و تجاوز در پیش گیرد و بخواهد حقوق مشروع و مقرّرشان‌ را سلب‌ کند، و زمانی‌ که آنان بر دسته و گروهی بتازند و بد‌یشان یورش برند تا حقوق مشروع و مقرّرشان را سلب ‌کنند. در صورت نخستین از این دو صـورت‌، میدان برای چنین‌ دسته و گروهی فراخ است و مانعی در مـیان نیست‌، و یک انگيزۀ سرشتی او را وادار به استفادۀ از اسلحه و یورش بردن بر كسی می‌کند که بر آنان تاخته است و راه تعدّی و تجاوز در پیش ‌گرفته است‌، هر چند هم یاوه‌سرایان و بیهوده‌گويانی‌ که دم از امن و امان و صلح و ساز می‌زنند چنین چیزی را نیز مباح و جائز نمی‌دانند! و امّا در صورت دوم‌، یعنی تعدّی و تجاوز به حقوق دیگران و تاخت و تاز بر گروه‌ها و ملّتها، بدون هیچگونه سببی، چنین چیزی را کسـی جائز نمی‌داند مگر جبّاران‌ چیره ‌بر دیگـران (Dictators) یعنی دیکاتورهای ناانسان ... حتّی رؤسـای دولتـهای بزرگی همچون انگلستان و امـریکا هـم نمی‌توانـند جرأت و جسارت ‌کنند و به جائز و مباح بودن آن زبان بگشایند.

اگر اسلام (‌نحله‌) و مذهبی همچون نحله‌ها و مذهبهای دیگر باشد، و مسلمانان (‌ملّت‌) و امّتی همچون ملّتها و امّتهای دیگر باشند، به ناچار (‌جهاد) اسلامی بدین سبب همۀ مزایا و ویژگیهائی را از دست می‌دهد که آن را سر دفتر عبادات و گوهر تاج آنها قـرار داده است‌... ولی حقیقت ایـن است‌ که اسلام (نحله‌) و مذهبی همچون نحله‌ها و مذهبهای معمول و رائج دیگر نیست‌، و مسلمانان هم (‌ملّت‌) و امّتی همچون ملّتها و امّتهای دیگر جهان نیستند... بلکه بدین شکل است‌: اسلام یک انـدیشۀ انقلابی ((Revolutionary و يك برنامۀ انقلابی است و می‌خواهد سیستم و نظام اجتماعی جهان را یکسره از میان بردارد و از پایه ویران کند، و آن را از نو برابر انـدیشه و برنامۀ عملی خود بازسازی نماید... بدین خاطر خواهی دانست که واژۀ (مسلمان‌) وصف حزب انقلابی جهانی است (Intermational Revoutionary Party) اسلام آن را می‌سازد و صفهای آن را سر و سامان و نظم و نظام می‏بخشد تا ابزاری در ایجاد آن برنامۀ انقلابی باشد که هدف اسلام است و بدان چشم امید دوخته است‌. جهاد هم عبارت است از مبارزۀ انقلابیRevolutionary Struggle)) و دفاع از آن حرکت همیشگی مستمرّی‌ که برای دستیابی بدین هدف و رسیدن بدین مقصود انجام می‌گیرد.

اسلام در دعوت خود و بیان برنامۀ عملی خود از واژه‌های شائع دوری مـی‌گزیند و همچون دعـوتهای فکری و برنامه‌های انقلابی دیگر، از واژه‌های شـائع استفاده نمی‌کند. بلکه ترجیح می‌دهد واژه‌ای را از میان واژه‌های مصطلح به نام (Terminology) به ‌کار برد، تا میان دعوت اسلام و انـدیشه‌ها و جهان‌بینیهای آن‌، و میان اندیشه‌ها و جهان‌بینیهای شائع و رائـج‌، اشتباهی روی ندهد، و آمیزۀ همدیگر نشوند. چه (جهاد) نیز از واژه‌هائی است ‌که اسلام آن را مصطلح‌ کرده است تا با آن وظیفۀ خود را اداء‌ کند و تفصيلات دعوت خویش را بیان و روشن گرداند. تو مـی‌بینی‌ کـه اسـلام از واژۀ (جنگ‌) و واژه‌هائی همانند آن ‌که در زبان عربی بیانگر کشت و کشتار (war) باشد دوری می‌کند، و به جای آن هـم مـعنی واژۀ (Struggle) زبان انگـلیسی را برمی‏گزیند. جز این‌ که واژۀ (‌جـهاد) از آن رساتر و تأثیر بیشتری دارد و بهتر معنی خود را دربرمیگیرد. چه چیز اسلام را بر آن ‌داشته است ‌که این واژۀ نوین را برگزیند، و از واژه‌های کهن رائج دوری ‌گزیند؟ آنـچه من می‏بینم و بر آن پافشاری می‌کنم این است‌ که جز یک سبب ندارد، و آن این است‌: واژۀ (‌جنگ‌) (war) همیشه چنین بوده است و هنوز هم چنین است برگشت و کشتار و نبرد و کارزاری دلالت می‌کند که میان سران قوم و حزبها و ملّتها به خاطر اهداف شخصی و مقاصد فردی زبانه می‌کشد و آتش آن ‌گرم می‌گردد.

هدفهائی ‌که همچون جنگهائی در نظر دارند، از اهداف و اغراض شخصی یا اجتماعی در نمی‌گذرد. احسـاس نمی‌شود که این جنگها به خاطر اندیشه‌ای و یا محض طرفداری از اصل و اصولی در بگیرد. از آنجا که جنگ مشروع در اسلام از قبیل این جنگها نیست‌، به هيچ وجه چاره‌ای جز رها کردن این واژۀ (جنگ‌) نیست‌. اسلام به مصالح ملّتی جدای از ملّتی نمی‌نگرد، و نمی‌خواهد ملّتی را جدای از ملّتی بالا ببرد و ترقّی بخشد. همچنین برای اسلام مهمّ نیست این‌ کشور و یا آن‌ کشور ایـن سرزمین را تصرّف‌ کند و بر آن چیره‌ گردد. بلکه مـهمّ برای اسلام خوشبختی و رسـتگاری انسانها است‌. اسـلام دارای انـدیشۀ ویژه‌، و دارای برنامۀ عملی ممتازی برای خوشبختی جامعۀ بشری، و اوج بخشیدن ایشان از نردبان رستگاری است‌. هر حکو‌متی‌ که - اندیشه‌ای جز این اندیشه بر جا و استوار گردد، و دارای برنامه‌ای جدای از این برنامه باشد، اسلام در برابر آن می‌ایستد و با آن می‌رزمد، و می‌خواهد کاملاً آن را براندازد و نابود گرداند. در این راستا به هیچ وجه برای اسلام مهمّ نیست ‌کار و بار کشوری ‌که در آن چنان حکومت ناپسندی پدیدار گشته است‌، و حال و احوال ملّتی ‌که در آنجا زندگی می‌کنند و به ادارۀ آنجا سرگرم هستند. هدف اسلام بالا بردن اندیشۀ خودش‌، و عمومی گرداندن برنامه‌اش، و پدید آوردن حکومتها و استوار داشتن ستونهای آنها بر مبنای این اندیشه و این برنامه است‌. دیگر به این توجّه نمی‌کند چه‌ کسی پرچم حقّ و عدل را بر دست می‌گیرد و چه‌ کسی پرچم تعدّی و تجاوز و فساد و تباهی خودش از دستش می‌افـتد و سرنگون می‌شود. اسلام (‌زمین‌) می‌خواهد. با تکّه یـا جزئی از آن قانع نمی‌گردد. بلکه در پی سراسـر کـرۀ زمین است‌. کرۀ زمین را نیز نمی‌خواهد تا ملّت خاصّی از ملّتهای‌ گوناگون بر آن چیره ‌گردد و منابع ثروت آن را بر دست ‌گیرد پس از آن ‌که از دست ملّتی یا ملّتهای مختلفی به در آورده می‌شود. بلکه اسلام زمین را می‌خواهد و به دنبال آن راه می‌افـتد تـا نـوع بشری همگی آشنا و بهره‌مند گردند از انـدیشۀ خوشبختی بشریّت و برنامۀ عملی آن‌. اندیشه و برنامه‌ای ‌کـه یزدان اسلام را به وسیلۀ اعطاء آن دو حرمت و کرامت مبذول فرموده است‌، و آن را بر سائر ادیان و شرائـع فضيلت و برتری بخشیده است‌. اسلام برای پیاده‌ کردن این هدف والا، می‌خواهد همۀ نیروها و ابزارهائی را بکار برد که استفادۀ از آ‌نها برای پـدید آوردن یک انقلاب علمی فراگیر ممکن ‌گردد. اسلام برای رسیدن بدین هدف بزرگ تمام تلاش وکوشش لازم را بکار می‏‎برد، و این مبارزة مستمر، و بکار بردن همۀ نیروهای مـمکن‌، و استفاده از ابز‌ارها و وسیله‌های لازم را (جهاد‌) می‌نامد. زیرا جهاد واژۀ جامعی است‌ که همۀ انواع تلاشها و بذل‌ کوششها را در بر می‌گیرد. حال ‌که این را دانستی‌، شگفت‌زده مشو اگر بگویم‌: دگـرگون ساختن جهتهای دیدگاه‌های مردمان‌، تغییر کششـها و گرایشهای ایشان‌، و پدید آوردن یک انقلاب عقلی و فکری به وسیلۀ نوک تیز و باریک قلمها، همه و همه نوعی از انواع جهاد هسـتند. همچنین از مـیان بر‌دن سیستمها و نظامهای ‌کهنۀ ستمکار با لبۀ شـمشیرها و تیزی سلاحها، و تأسیس یک سیستم و نظام جدید بر پایه‌های استوار عدل و داد نیز از انواع جهاد بشمارند.  

همچنين بذل اموال‌، و تحمّل سختیها، و مبارزه با دشواریها نیز فصلها و بابهای مهمّی از کتاب بزرگ (‌جهاد) است‌. ولی جهاد اسلامی جهادی نیست ‌که هدفی نداشته باشد. جهاد اسلامی تنها جهادی است که در راه خدا باشد و بس. این شرط ملازم جهاد اسلامی است و هرگز از آن جدا نمی‌گردد. در راه خـدا نـیز از واژه‌هائی است ‌که اسلام آن را مصطلح‌ کرده است تـا اندیشۀ خود را با آن‌ تبیین‌، و تعالیم خود را با آن تعیین گرداند، همان‌گونه که چندی پیش بدا‌ن اشاره کردم‌. بسیاری از مردمان با مدلول واژگانی ظاهر جهاد گول خورده‌اند، و گمان برده‌اند که به‌ کرنش انداختن مردمان در برابر عقیدۀ اسلام‌، و واداشتن ایشان به پذیرش آن‌، این (‌جهاد در راه خدا) است‌. این هم بدان خاطر است که تنگی سینه‌هایشان و عدم ‌گشایش جولانگاه اندیشه و فکرشان‌، ایشان را دور می‌دارد از این ‌که خویشتن را اوج دهند و بالاتر از آن ببرند و در آسمان فراخ‌تری از آسمانشان به پرواز درآیند و بگردند. لیکن حقّ است که (راه خدا‌) در اصطلاح ا‌سلامی بسـی ‌گشـادتر و فراخ‌تر از چیزی است ‌که تـصوّر می‌کنند، و بالاتر و فراتر از چیزی است‌ که خیال می‌کنند و گمان می‏‎برند. چیزی را که اسلام می‌خواهد این است‌: وقتی‌ که کسی یا گروهی از مسلمانان به پا خاستند و تلاش خود را نمودند و تمام نیرو و کوشش خویش را برای از میان برداشتن سـیستمها و نـظامهای پـوسیدۀ پوچ صـرف کردند، و در راه اتّحاد یک سیستم و نظام تازه برابر اندیشۀ اسلامی سعی نمودند، بر آنان است ‌که پالوده و زدوده از هر هدف و غرضی‌، و پاک و پاکیزه از هرگونه هوا و هوسی‌، یا کشیش و گرایش شخصی باشند. نباید آنچه را که در راه هدف خود صرف می‌کنند، اعم از بذل مال و دارائی‌، و نثار روح و روان‌، جز برای بنیان‌گذاری سیستم و نظام عادلی باشد که در میان مردم به دادگری می پردازد و حقّ و حقیقت را مراعات می‌دارد. آنـان نباید در مقابل آن در این جهان فانی عوض و بدلی بخواهند و بجویند. نباید اندیشۀ این چنین انسانهائی در لابلای این مبارزه مستمرّ و جهاد پیوسته و پیاپی برای بالا بردن و والا نمودن سخن خدا، این باشد که به جاه و مقام و بزرگواری و احترام و خوشنامی برسند و نام و نانی پیدا کـند. آنان نباید در لابلای ایـن تـلاشها و کوششهای فراوان و جنشبها و حرکتهای ارزشمند و گرانبها بر دلهایشان بگذرد که خود را و قوم و قبیلۀ خود را بالا ببرند و زمام امور را بر دست‌ گیرند، و جایگاه و پایگاه طاغوتهای بزهکار را بگیرند و بسان ایشان شوند، پس از آن ‌که زورمداران متکبّر را از منصبها و مقامهای خود معزول ‌کرده‌اند. این قرآن مجید است‌ که با صدای بلند خود فریاد برـی‌آورد:

(الذين آمنوا يقاتلون في سبيل الله والذين كفروا يقاتلون في سبيل الطاغوت). 

کسانی ‌که ایمان آورده‌اند، در راه یـزدان ‌می‌جنگند،‌ و کسانی که کفر پیشه‌اند در راه شیطان می‌جنگند....(‌نساء / 76‌) 

 این آیۀ بزرگوار:

 (يا أيها الناس اعبدوا ربكم الذي خلقكم والذين من قبلكم لعلكم تتقون).

 ای مردم‌، خدای خود را بپرستید، آن ‌که شما را و کسانی را آفریده است که پیش از شما بوده‌اند، تا (‌خود را بدین وسیله پاک سازید و) راه پرهیرگاری‌ گیرید. (بقره/21) 

 مغز و چکیدۀ این دعوت، دعوت انقلابی اسلام را در برگرفته است‌. چرا که اسلام ساکنان این‌ کره را به نـامهای‌: کـارگران‌، کشاورزان‌، اربابان و مـالکان‌، ثروتمندان و کارخانه‌داران و صاحبان ‌کارگاه‌ها، مخاطب قرار نمی‌دهد، و آنان را با نامهای احزاب و طبقات خودشان نامگذاری نمی‌کند و فریادشان نمی‌دارد. بلکه اسلام آدميزادگان را جملگی مخاطب قـرار می‌دهد. آنان‌ را تحت‌ عنوان‌ افراد جنس بشری ندا درمی‌دهد. خدا بدیشان دستور می‌دهد که خدای یگانه را بپرستند و چیزی را انباز او نکنند، و خداوند و خداوندگاری جز او را برنگزینند. همچنین ایشان را فریاد می‌دارد که از فرمان خداوندگار خویش سرکشی نکنند، و از پرستش او سرباز نزنند، و بناحقّ در زمین تکبّر ننمایند. چه فرمان و دسـتور از آن خدا است و بس، و کلیدهای آسمانها و زمین در دست او است‌، لذا کسی را نسزد هر کسی‌ که باشد -‌ در زمین بزرگی بفروشد و تکبّر کند، و مردمان را مقهور و مغلوب خود گرداند تـا در برابرش‌ کرنش‌ کنند و فرمان او را ببرند و رام عظمت و قدرت وی ‌گردند. خداوند همگان را فرا می‌خواند به این‌ که تنها از خدا اطاعت‌ کنند و مخلصانه او را بپرستند، و همگان به طو‌ر یکسـان در این بندگی و پرستش فراگیر شرکت ورزند، همان‌گونه‌ که در قرآن آمده است‌:

(تعالوا إلى كلمة سواء بيننا وبينكم:ألا نعبد إلا الله , ولا نشرك به شيئاً , ولا يتخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله). 

بیائید به سوی سخن دادگرانه‌ای کـه مـیان مـا و شـما مشترک (‌و همه آن را بر زبان می‌رانیم‌. بیائید بدان عمل کنیم‌، و آن این‌) کـه جز خداوند یگانه را نـپرستیم‌، و چیزی را شریک او نکنیم‌، و برخی از مـا بـرخـی را، بـه جای خداوند یگانه، به خدائی نپذیرد.(‌آل عمران / 64)  

این دعوت به انقلاب جهانی فراگیری است‌ که هیچ‌گونه پیچیدگی و نارسائی در آن نیست‌. چرا که اسـلام با صدای بلندی فریاد برمی‌آورد:

(إن الحكم إلا لله , أمر ألا تعبدوا إلا إياه . ذلك الدين القيم).

فرمانروائی از آن خدا است و بس‌. (‌این‌، او است که بر کائنات حکومت مـی‌کند و از جـمله عقائد و عبادات را وضع مـی‌نماید)‌. خدا دسـتور داده است که جز او را نپرستید. این است دین راست و ثابتی (‌که ادلّه و براهین عقلی و نقلی بر صدق آن رهبرند)‌. (یوسف‌/ 40) 

 از آدمیزادگان ‌کسی را نسزد که خویشتن را شاه مردمان و چیره دست برایشان‌ کند و بدیشان هرچه را بخواهد دستور دهد، و ایشان را از هر چه بخواهد باز دارد. قطعاً هرگاه فردی از افراد بشر، خویشتن را در امـر و نــهی مستقلّ بداند و خود رأی بخواند، بدون این‌ که از سوی خداوند والای جهان‌، سلطه و قدرتی و دلیل و حجّتی بدو داده شده باشد، این تفاخر ناروا در زمین بر خدا، و سرکشی از فرمان یزدان در جهان‌، و چشم دوختن به مقام الوهیّت است‌.[9] ‌کسانی ‌که می‌پسندند امثال چنین ا‌فرادی از میان طاغوتها شاه و فرمانروا ‌گردند، واقعاً برای یزدان انباز قرار می‌دهند. این هم انگیزۀ فساد در زمین می‌گردد، و از آن سرچشمه‌های شرّ و بدی و طغیان و سرکشی برمی‌جوشد.

*

دعوت اسلام به توحید و یگانه پرستی‌، و به عبادت و پرستش خدای يکتا، یک مسألۀ ‌کلامی نبوده و نیست‌، یا فقط عقیدۀ لاهو‌تی نبوده و نیست‌، همان‌گونه ‌که مذهبها و دینهائی این چنین هستند. بلکه اسلام دعوت و فـراخوانـی به سـوی یک انقلاب اجتماعی است (Social Revolution) اين دعـوت پـیش از هر چیز دیگری خواست ‌کسانی را نابود سازد که خویشتن را به قلّۀ الوهیّت برده بودند، و با نـیرنگها و حـقّه‌بازیهای گوناگون خود مردمان را به بندگی خـویش ‌کشـانده بودند. برخی از آنان مقامهای پـرده‌داری و منصبهای غیبگوئی را ترتیب داده بودند. بعضی نیز شاهنشاهی و ‌فرمانروائی را خاصّ خویش دانسته و به دست ‌گـرفته بود‌ند و بر گردۀ مردمان حکومت می‌کردند. برخی هم منابع ثروت و خیرات زمین را ویژۀ خود کرده‌، و مردمان را زیردست و نیازمند خویش نـموده بودند. مردمان چشمانشان را به دست ایشـان مـی‌دوختند و چیزی را نمی‌یافتند که‌ کفاف روزی ایشان را بدهد و آنان را بسنده باشد... دعوت اسلام خواست ‌کـه همۀ اینان را ریشه‌کن و نابود کند... این چنین کسانی گاهی خود را آشکارا به اوج الوهیّت می‌رساندند و خدا بودن خود را اعلان می‌داشتند، و انسانهائی را که در دسترس ايشان بودند مقهور و مغلوب خویش مـی‌نمودند تـا فرمانروائی ایشان را بپذیرند و در برابر عظمت و قدرت آنان ‌کرنش ‌کنند. این‌ کار را با استناد به حقوق و مزایائی می‌کردند که ا‌ز نیاکانشان به ارث برده بودند، و یا با استناد به ‌امتیازات ‌طبقاتی ‌آبـاء و اجدادشـان در پیش می‌گرفتند. این بود فریاد برمی‌آوردند:

(ما علمت لكم من إله غيري). 

من‌ خدائی جز خودم برای شما سراغ ندارم‌. (‌قـصص/ 38)

(أنا ربكم الأعلى). 

من‌ والاترین معبود شما هستم‌.(‌نازعات /24) 

(أنا أحيي وأميت).

من (‌با عفو بزهکار و کشتن بیگناه‌) زنده مـی‌گردانم و می‌میرانم‌. (بقره/285)  

(من أشد منا قوة ?). 

چه کسی از ما قدرت بیشتری دارد؟‌. (‌فصّلت / 15)  

و سخنان دیگر خود بزرگ‌بینها و ادّعاهائی ‌که ستمگرانه و تجاوزگرانه زبان بدانها می‌گشودند و جرأت جسارت آنها را به خود می‌دادند. گاهی از جهالت و سـفاهت عامّۀ مردمان سوء استفاده می‌کردند و بتها و مجسّمه‌ها و معبدهائی را معبود و خداگونه می‌نمودند، و مردمان را به پرستش آنها می‌خواندند و از ایشان می‌خواستند آداب بندگی و مراسم پرستش را در برابر چنین معبودها و خداگونه‌هائی اداء‌ کنند. آنان خودشان را د‌ر پشت سر همچون معبودها و خداگونه‌هائی پنهان می‌کردند، و عقل و خرد مردمان را به بازی می‌گرفتند، و بدون این‌ که مردمان متوجّه‌ گردند ایشان را بندۀ اغراض و اهداف و هواها و هوسهای خویش می‌ساختند.[10] از ایـن‌ کار روشن می‌شود که دعوت اسلام به سوی توحید و یگانه پرستی‌، و اخلاص عبادت برای یزدان یکتای یگانه‌، و عیبجوئی از کفر و شرک‌، و به دور داشتن از بتها و طاغوتها، اینها همه و همه منافات و مخالفت دارد با حکو‌مت و با کارگزاران و گردانندگان امور آن ... به همین خاطر است‌ که می‌بینی هر زمان‌ که پیغمبری از پیغمبران به پاخاسته است و آشکارا به دعوت مردمان به سوی پرستش یـزدان پرداخته است‌، و ایشـان را مخاطب قرار داده است و گفته است‌:

(يا قوم اعبدوا الله ما لكم من إله غيره).

ای قوم من برای شما جز خدا معبودی نیست پس تنها خدا را بپرستید. (‌اعراف/ 59) 

 حکو‌متهای مقتدر زمان آن پیغمبر در برابرش برخاسته است و رو در روی او ایستاده است و به مبارزۀ با او پرداخته است‌، و همۀ ‌کسانی‌ که خیرات و برکات زمین را سـتمگرانه و تجاوزکارانه مورد بهره‌برداری و سـودجوئی قرار داده‌اند و به استعمار و اسـتثمار پرداخته‌اند، بر ضـدّ آن پـیغمبر شوریده‌اند و در راه دعوت او سدّها و مانعها ایجاد کرده‌اند. چرا که این دعوت تنها بیان عقیدۀ ‌کـلامی‌، یـا شرح مسأله‌ای از مسائل الهـيّات (Metaphysical Proposition) نـبوده است‌. بلکه فریادی برای یک انقلاب اجتماعی جهانی بوده است و نشانه‌های آن بر کسانی پنهان نبوده است که مقامها و منصبهای جاه و جلال را متعلّق به خویشتن دیده‌اند، و منابع ثروت را در دست خودگرفته‌اند. آن کسانی ‌که بوی آشفتگی و دگرگونی سیاسی را سالها پیش از رخ دادن آن استشمام می‌کنند و بو می‏‎برند!  

*

اسلام مجموعه‌ای از عقیدۀ ‌کلامی‌، و برخی از آداب و مراسم پرستش نیست و بس، همان‌گـونه ‌که در ایـن روزگار از معنی دین چنین برداشت می‌شود. حقیقت این است‌ که اسلام سیستم شامل و نظام فراگیری است‌. می‌خواهد سائر سیستمها و نظامهای ستمگر موجود در جهان را ریشه‌کن و نابود گرداند، و به جای آنها سستم و نظام شایسته‌ای را ایـجاد، و برنامۀ مـعتدلانه‌ای را پدیدار کند، سیستم و نـظامی‌ کـه اسلام آن را برای بشریّت بهتر از همۀ سیستمها و نظامهای دیگر می‏‎بیند، و در آن رهائی انسانها از دردها و بلاهای شرّ و طغیان‌، و دستیابی ایشـان در هر دو جـهان به خوشبختی و رستگاری است‌.

دعوت اسلام در راستای چنین راهی‌، راه اصلاح و نوسازی و خراب‌ کردن و بازسازی نمودن‌، برای همۀ انسانها بطور کلّی است‌، و اختصاص به ملّتی ندارد تا ملّت دیگری از آن محروم بماند، و متعلّق به طائفه‌ای نیست تا طـائفۀ دیگری از آن بـی‌بهره شود. اسلام جملگی آدمیزادگان را دعوت به شنیدن و پذیرفتن سخن خود می‌کند. اسلام حتّی خود شاهان و امیران را فریاد می‌دارد و صدایشان می‌زند و می‌گوید: به پناه خدا بیائید، پناهی‌ که آن را برای شما مرزبندی و روشن کرده است‌، و دستهایتان را از چیزی باز دارید که خدا شما را از آن نهی فرموده است و برحذر نـموده است‌. اگر فرمانبردار فرمان یزدان شوید، و پذیرای سیستم و نظام حقّ و عدلی‌ گردید که به عنوان خیر و برکت آن را برای مردمان استوار و برجای داشته است‌، امـنیّت و آسایش و گشایش و تندرستی و سـلامت بهرۀ شما می‌گردد، زیرا حقّ و حقیقت با کسی دشمنی نمی‌ورزد، و بلکه حقّ و حقیقت با جور و ستم دشمنی می‌ورزد، و با فساد و تباهی و بزهکاری و گناهکاری می‌رزمد، و با کسی می‌جنگد از حدود و ثغو‌ر فطرت تعدّی و تخطّی کند، و فراتر از آن را بخواهد، چیزی را بطلبد که برحسب قوانین هستی و فطرتی ‌که خدا مردمان را بر آن سرشته است متعلّق بدو نبوده و نصيبی در آن نداشته است‌.

بدین خاطر هر کس به این دعوت ایمان بیاورد و خوب آن را بپذیرد، عضوی از (‌گروه اسلامی‌) یـا (‌حزب اسلامی‌) می‌گردد، چنین‌ کسی فرق نمی‌کند سرخ‌پوست باشد یا سیاه‌پوست‌، و دارا باشد یـا نـادار. همۀ آنـان همچون دانه‌های شانه برابرند. هیچ ملّتی بر مـلّت دیگری‌، و هیچ طبقه‏ای بر طبقۀ دیگری برتری ندارد. بدین وسیله یک حزب جهانی یا بین‌المللی تشکیل می‌شود، حزبی ‌که با زبان وحی (حزب الله‌) نامیده شده است‌.  

همین‌ که این حزب تشکیل شد، فوراً شروع به جهاد در راه هدفی می‌کند که به خاطر آن تشکیل و پـدیدار گردیده است‌. سرشت اسلام این است‌، و وجود آن چنین می‌طلبد که از همۀ توان و تلاش خود استفاده ‌کند و هیچ گونه فرصتی را در راه از میان برداشتن سـیستمها و نظامهائی از دست ندهد که بنیاد آنها بر پایه‌هائی غیر از پایه‌های اسلام استوار باشد. اسلام از هيچ تلاش و کوششی در راه ریشه‌کن کردن و بـرانـداختن چنین سیستمها و نظامهائی فروگذاری نمی‌کند، و تمام همّ و غـمّ خود را صرف سـیستم و نظامی می‌سازد که جایگزین آنها گردد و عمران و جامعه را اوج دهد و راسترو سـازد، و آنـها را بـر اصـول و ارکـان قـانون میانه‌رو و دادگری بنیان کـند کـه قـرآن مـجید آن را (‌‌سخن یزدان‌) می‌خواند.[11] اگر این حزب تمام کوشش خود را مبذول ندارد، و برای تغییر سیستمها و نظامهای حکــومتی و فـرماندهی‌، سـعی لازم نکـند، و در راه استوار و پابرجا نمودن سیستم و نظام حقّ ،‌سـیستم و نظامی ‌که بر ارکان و اصول اسلام بنیاد نهاده شده است‌، تلاش نکند و آن‌ گونه‌ که باید در این راه جهاد ننماید، هدف اسلام از دست او به در رفته است‌، و در پـیاده کردن هدفی‌ که اسلام به خاطر آن پـدید آورده شـده است‌،‌ کوتاهی ورزیده است‌. زیرا اسلام پـدید آورده نشده است جز برای رسیدن بدین هدف‌، و پیاده‌ کردن این هدف‌، هدف ایجاد و پا بر جا داشتن سیستم و نظام حقیقت و عدالت‌... اسلام هیچ هدفی و هیچ کاری ندارد مگر جهاد در این راه‌. این هدف یگانه‌ای است که خدا آن را در کتاب والا و ارزشمند خود بیان‌ کرده است و  

فرموده است‌:

(كنتم خير أمة أخرجت للناس تأمرون بالمعروف وتنهون عن المنكر وتؤمنون بالله). 

شما (‌ای پیروان محمّد) بهترین امّتی هستید که به سود انسانها آفریده شـده‌ایـد (‌مـادام که‌) امـر بـه مـعروف می‏‎کنید و نهی از منکر می‌نمائید و به خدا ایمان دارید. (‌آل‌عمر‌ان/ 110 )  

کسی نباید گمان برد که این حزب‌، به زبان وحی‌: (‌حزب الله‌)، تـنها گروهی از واعظان و انـدرزگویان هستند. در مساجد مردمان را نصیحت می‌کنند. ایشـان را دعوت به پـذیرش مذهب و مکتب می‌نمایند با سخنرانیها و مقاله‌هائی که فقط سخنرانی و مقاله‌خوانی هستند و جز این چیز دیگری نیستند! کار چنین نیست‌. بلکه این حزب حزبی است ‌که خدا آن را به وجود آورده است تا پرچم حقّ و عدل را بر دست خود گیرد، و گواه بر مردمان ‌گردد. وظیفه‌ای ‌که از روز نخست بـر دوش او انـداخـته شـده است ایـن است که باید سرچشمه‌های شرّ و تعدّی را بخشکاند، و ستمگری و تباهی را در زمین از میان بردارد، و استعمار و استثمار مبغوض را نابود گردانـد، و سرکشی خداگونه‌های دروغین را سرکوب سازد، یعنی آن‌ کسانی‌ که در زمین به ناحقّ تکبّر می‌ورزند، و خویشتن را بجای خدا ارباب و خداوندگار می‌کنند. این حزب باید دمـار از روزگار چنین خداگونه‌های دروغين را برآورد، و ریشۀ الوهیّت ایشان را برکند و نابود گرداند. سیستم و نظام شایسته‌ای را برای فرمانروائی و آبادانی ایجاد و استوار گرداند که در سـایۀ آن سـیستم و نـظام دور و نزدیک و دارا و نادار بغنود و بیاساید... ایزد بزرگوار در آیه‌های متعدّدی از قرآن مجید به این معنی اشاره فرموده است‌:

(وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ ).

با آنان پیکار کنید تـا فتنه‌ای بـاقی نـماند (‌و نـیروئی نـداشـته بـاشند که بـا آن بـتوانـند شـما را از دیـنتان برگردانند) و دین خالصانه از آن خدا گردد (‌و مؤمنان جز از خدا نترسند و آزادانه بـه دسـتور آئـین خویش زیست کنند)‌. (انفال/39)

(إلا تفعلوه تكن فتنة في الأرض وفساد كبير). 

 اگر چنین نکنید فتنه و فسـاد عظیمی در زمـین روی می‌دهد.  

(هو الذي أرسل رسوله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون). 

خدا است که پیغمبر خود (‌محمّد) را همراه بـا هـدایت و دین راستین (‌به میان مردم‌) روانه کرد تا این آئین (‌کامل و شامل‌) را بر همۀ آئینها پیروز گرداند (‌و به منصّۀ ظهورش رساند) هر چند که مشرکان نپسندند. (توبه/33)

از همۀ این چیزها روشن می‌شود که این حزب باید که زمام امور را به دست ‌گیرد، و چاره‌ای جز به دست گرفتن زمام امور را ندارد. زیرا سیستم فاسد و نظام تباه عمران‌، پابرجا و استوار نمی‏گردد و نمی‌ماند مگـر بر بنیاد ساخته شده بر پایه‌های تعدّی و دست درازی و فساد و ثنای در زمین‌. همچنین سیستم و نظام شایستۀ فرمانروائی ممکن نـیست پابرجا و استوار گردد و ثمرات و نتائج خو‌د را ببخشد مگر پس از آن که زمام امور را از دست طغیانگران تباه پیشه بیرون بیاورد، و انسانهائی‌ که به خدا و روز قیامت ایـمان د‌ارند و در زمین برتری جوئی نمی‌کنند و تباهی نمی‌خواهند آن را به دست ‌گیرند.

افزون بر اینها، این حزب - با صرف نظر از ایـن‌ که هدف آن اصلاح جهان، و پخش خیر و خوبی و فضیلت در سراسر کرۀ زمین است - ‌نمی‌تواند بر نقشه و خط ّ سیر خویش ثابت و ماندگار بماند، و به برنامۀ خود چنگ بزند، و برابر مقتضیات خویشتن عمل‌ کند، مادام که سیستم و نظام فرمانروائی بر اساس دیگری استوار و برقرار باشد، و برابر برنامه‌ای جدای از برنامۀ آن به پیش رود. زیرا حزبی ‌که به قانون و نظام ویژه‌ای برای زندگی و فرمانروائی ایمان دارد، نمی‌تواند برابر قانون خود زندگی‌ کند، و در عین حال بنا به اقتضای زمان در پرتو نظام حکومتی دیگری به ‌کار پـردازد، نظام حكو‌متی دیگری‌ که بر اصول و هدفهائی مستقرّ باشد جدای از اصول و هدفهائی ‌که خودش بدانها ایمان دارد و می‌خو‌اهد برابر برنامۀ آنها حرکت‌ کند. چه مردی ‌که به اصول و قوانین‌ کمو‌نیستی معتقد است‌، اگر بخواهد در ایـتالیا یـا آلمان مـتمسّک به اصول و قوانـین کمونیستی خو‌د بماند و برابر برنامه‌ای زندگی ‌کند که کمونیستی آن را مقرّر می‌دارد، هرگز نمی‌تواند چنین کند. زیرا نظامهائی ‌که سرمایه‌داری یا نازیسم‌[12] آنها را مقرّر می‌د‌ارد، بر او حاکم خو‌اهند بود و با سلطه و قدرت خویش او را مغلوب خود می‌کنند و اصـلاً نمی‌تواند از چنگالهای آنها خویشتن را نجات دهد... همچنین اگر مسلمان بخواهد زندگی خو‌د را بگذراند و در زیر سایۀ سیستم و نظام فرمانروا و حاکمی بسر برد که مخالف اصول و قوانین جاویدان اسلام باشد، و او دوست داشته باشد بر اصول و قوانـین اسلام باقی بماند[13] و بدانها چنگ زند، و در افعال و اعمال روزانۀ خویش طبق خو‌است چنان سیستم و نظامی حرکت‌ کند، چنین چیزی برای او ممکن نمی‏گردد، و هرگز بدین هدف خود نائل نمی‌شود. زیرا قوانینی‌ که او آن را باطل می‌داند، مالیاتی ‌که او معتقد به زیان آن است و آن را غارت اموال مردمان می‌شمارد، مسائلی‌ که او آن را از حقّ منحرف می‌انگارد و سـتم بـر دادگری محسوب می‌دارد، و قوانین و دسـتگاه‌هائی ‌که می‌دانـد آنـها سرچشمۀ فساد و تباهی در زمین هستند، و برنامه‌های آموزش و پرورشی‌ که از وخامت فرجام و سوء نتائج آنها قاطعانه سخن می‏‎گوید و آنها را موجب نابودی ملّت می‌بیند... اینها را همه و همه مسلّط بر خویش‌، و چیره بر محیط و اهل و عیال و فرزندان خود می‏‎بیند، بدانگونه ممكن نیست خو‌یشتن را و اهـل و عیال و فرزندانش را از آثار و نفو‌ذ آنها رها و رستگار سازد.  

چه ‌کسی‌ که به عقیده و نظامی - به شکل فردی یـا گروهی - ایمان داشته باشد، طبق عقیده و ایمانی ‌که بدان دارد ناچار است برای نابودی نظامهای استوار بر اندیشه‌ای جدای از اندیشۀ خود به تلاش ایستد، و همۀ توان خویش را برای استقرار نظام حکومتی متّکی بـه اندیشه‌ای که او بدان ایـمان دارد، و معتقد است که خوشبختی انسانها در آن است‌، صرف‌ کند. چرا که عمل به عقیده‌اش و حرکت برابر برنامه‌اش جز از ایـن راه برای او حاصل نمی‌گردد و بدو دست نـمی‌دهد. هـرگاه کســی را دیــدی‌ کـه در راه هـدف خـود بـه تـلاش نمی‌پردازد، یا از این فریضه غافل می‌شود، بدان که او در ادّعای خود دروغگو است‌، و ایمان به ژرفای دل او فرو نرفته است‌. این معنی و مفهوم در قرآن آمده است‌: 

(عفا الله عنك . لم أذنت لهم حتى يتبين لك الذين صدقوا وتعلم الكاذبين ? لا يستأذنك الذين يؤمنون بالله واليوم الآخر أن يجاهدوا بأموالهم وأنفسهم . والله عليم بالمتقين . . إنما يستأذنك الذين لا يؤمنون بالله واليوم الآخر . وارتابت قلوبهم فهم في ريبهم يترددون). 

خدا تو را بیامرزاد! چرا به آنان اجازه دادی (‌که از جهاد بازمانند و با شما خارج نشوند) پیش از آن که برای تو روشن گردد که ایشـان (‌در عذرهائی که مـی‌آورند) راستگویند و یا بدانی که چه کسانی دروغگویند. آنـان که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند در انجام جهاد با مال و جان (‌در راه یزدان‌) از تو اجازه نمی‏‎گیرند، (‌زیرا جهاد واجب است و در اداء واجبات‌، کسب اجـازه لازم نیست‌. این چنین مؤمنان راسـتینی که بـرای رفتن بـه جهاد اجازه نمی‏‎گیرند، به طریق اولی بـرای نـرفتن بـه جهاد درخواست اجازه نمی‌کنند) و خداونـد بـه خوبی افراد پرهیزگار را می‌شناسد (‌و از نیّات و اعمال آنـان کاملاً آگاه است‌)‌. تنها کسانی از تو اجازه نمی‌خواهـند که (‌در جهاد شرکت نکنند که مدّعیان دروغینند و) بـه خدا و روز جزا ایمان ندارند و دلهایشان دچار شکّ و تـردید است و در حــیرت و سرگردانی خود بسـر می برند. (توبه/43-45)

کدام گواهی راست‌تر، و کدام دلیل روشن‌تر، از گواهی و دلیل قرآن است‌؟ در این آیه‌های سورۀ برائت، قرآن مجید با نصّ صریح می‌فرماید:‌ کسی ‌که فریاد جهاد را پاسخ نگو‌ید، و با مال و جان در راه والائـی فرمودۀ یزدان‌، و پابرجا داشتن آئینی جهاد نکند که آن را برای خود پسندیده است‌، و در اسـتحکام و اسـتقرار نـظام حکو‌متی نکوشد که بر پایه‌های دین استوار است‌، او از زمرۀ ‌کسانی بشمار است ‌که به خدا و روز قیامت ایمان ندارند، و دلهایشان دچار شکّ و تردید است‌، و در حیرت و سرگردانی خود بسر می‏‎برند.

*

شاید از آنچه ‌گفتیم هدف (Objective)جهاد در اسلام برای تو روشن شده باشد و دانسته باشی ‌که هدف از جهاد در اسلام ویران کردن بنیاد سیستمها و نظامهائی است‌ که مخالف با ارکان و اصول اسلام باشد، و پابرجا داشتن حکومتی است که بر پایه‌ها و بنیادهای اسـلام استوار بوده و بجای آن سیستمها و نظامها ساخته و پرداخته ‌گردد و جایگزین آنها شود. این وظیفه‌، وظیفۀ ایجاد یک انقلاب اسلامی همگانی‌، منحصر به ‌کشوری جدای از کشور دیگری نیست‌. بلکه این کاری است‌ که اسلام آن را می‌خواهد و آن را پیش چشم می‌دارد و خواستار این چنین انقلاب فراگیری در همۀ اطراف و اکناف جهان است‌. این هدف والائی است‌ که اسلام بدان چشم می‌دوزد. مسلمانان یا اعضاء (حزب اسلامی‌) چاره‌ای جز این ندارند که وظیفۀ خود را شروع بکنند، و با ایجاد انقلاب مطلوب و تـلاش برای دگرگونی سیستمها و سرنگونی نـظامهای حکومتی موجود در کشورهائی‌ که در آنها زنـدگی می‌کنند،‌ کار خود را بیاغازند. امّا بالاترین خواست و والاترین هدف ایشان انقلاب جهانی فراگیری (World Revolution) است‌ که همۀ نواحی زمین را دربرگیرد. چرا که یک انـدیشۀ انقلابی‌ای که نژادگرائی را نـمی‌پذیرد، بلکه جملگی مردمان را به سوی خوشبختی مردمان و رسـتگاری همگی ایشان فرا می‌خو‌اند، اصلاً برای آن ممكن نیست دائرۀ کار خود را در کمربند محدود ملـّی یا مـنطقه‌ای تنگ ‌گرداند. بلکه حقیقت این است ‌که چنین اند‌یشۀ انقلابی‌ای برابر سرشتی که دارد نـاچار است انقلاب جهانی را هدف خود قرار دهد، هدفی‌ که پیوسته آن را در برابر دیدگان خویش آماده می‏‎یابد و بدان چشـم می‌دوزد، و لحظه‌ای از آن غافل نمی‏گردد. زیرا حقّ‌، مرزهای جغرافیائی را به رسمیّت نمی‌شناسد، و راضی نمی‌گردد در داخل مرزهای تـنگی محصور شود که علماء جغرافیا آنها را ترسیم و تعیین می‌کنند و مصطلح و مقرّر می‌دارند. آخر حقّ خردهای پاک انسانها را به مبارزه می‏طلبد، و از آنـها حقّ خود را خواستار و بدیشان می‌گوید: شما را چه شده است‌ که می‌گوئید: فلان مسأله (‌حقّ‌) است مثلاً از این سو و از آن‌ کو‌ه یا رودخانه‌، سپس همین مسأله (‌باطل‌) است - به گمان شما - اگر چند متری از آن ‌کوه یا رودخانه بگذ‌ریم و فراتر رویم‌؟‌! حقّ در همه حال و در همه جا حقّ است‌. مگر کوه‌ها و رودخانه‌ها در تغییر حقیقت معنوی حقّ چه تأثیری دارند؟‌! حقّ دارای سایۀ فراگیر و گسترده است‌. خیر و خوبی آن همگانی و در برگیرنده است و به محيطی جدای از محیطی اختصاص ندارد و متعلّق به منطقه‌ای جدای از منطقه‌ای نیست‌. هر کجا (‌انسـان‌) تحت قهر و زور یافته شود، وظيفۀ حقّ است ‌که او را دریابد و حقّ او را بگیرد و وی را یاری و کمک‌ کند. و هر کجا (‌بشریّت‌) در میان انسانهای مستضعف لطمه ببيند و بلازده‌ گردد بر دادگری و ارکان و اصول آن‌، و بر بردارندگان پرچم آن واجب است ‌که صدای او را بشنوند و فریاد او را پاسخ‌ گویند، و همۀ توان خود را برای پیروزی این چنین انسانهائی بکار گیرند تا ایشان را بر دشمنان ستمگرشان پیروز می‏‎گرداند و حقوق غصب شده را بدانـان برمی‌گردانـند که گردنکشان زورگو، ستمگرانه و تجاوزکارانه در غصب آن حقوق کوشیده‌اند و آن را بازیچۀ دست خود قرار داده‌انـد.  

زبان وحی بیانگر این معنی است‌، آنـجا که در قرآن آمده است‌:

(وما لكم لا تقاتلون في سبيل الله والمستضعفين من الرجال والنساء والولدان , الذين يقولون:ربنا أخرجنا من هذه القرية الظالم أهلها). 

چرا باید در راه خدا و (‌نجات‌) مردان و زنان و کودکان درمانده و بیچاره‌ای نجنگید که (‌فریاد برمی‌آورند و) می‌گویند: پروردگارا! مـا را از ایـن شـهر و دیــاری کـه ساکنان آن ستمکارند (‌و بـر مـا بیچارگان سـتم روا می‌دارند) خارج ساز. (‌نساء / 75) 

 افزون بر اینها، روابط بشری و پیوندهای انسانی - هر چند که اختلافات نژادی و میهنی در آنها تأثیر گذاشته باشد و کششهای پراکنده و گوناگونی را در آنها پدید آورده باشد -‌ گاهی دربرگیرندۀ سـازش و هماهنگی فراگیری و همسوئی و همآوائی همه جانبه‌ای مـیان اعـضاء و افراد آن است‌، ولی چه بسا همگامی و همراهی کشوری در منطقۀ معیّنی با آن برابر ارکان و اصولی ‌که دارد و پروژه‌ها و خطّ سیرهای روشنی ‌که برای خو‌د مشخّص داشته است مشکل‌ گردد، مادام‌ که کشورهای همسایۀ آن در ارکان و اصول و پروژه‌ها و خطّ سیرها با آن موافق نباشند، و نپسندند که بـرابـر طرحها و برنامه‌های خود حرکت ‌کند و به پیش رود.[14] بدین خاطر بر حزب مسلمان‌، برای حفظ هستی خود و جستن راه اصلاح مطلوب، واحب است‌ که به اسـتوار داشتن سیستم و نظام حکو‌متی در منطقۀ ویژه‌ای بسنده نکند. بلکه از جملۀ وظیفۀ او است و در هیچ حالی از احوال چاره‌ای از آن ندارد که باید از هیچ‌گونه تلاشی در راه توسعۀ ‌کمربند این سیستم و نظام باز نایستد، و در گسترش دامنۀ نفوذ آن در نواحی گوناگون زمـین تکاپو کند. بدین‌گونه ‌که از یک سـو حـزب اسـلامی برای پخش اندیشۀ اسلامی‌، و همه جـائی و هـمگانی کردن نظریه‌های‌ کامل اندیشۀ اسلامی در نزدیکترین و دورترین نقاط جهان به تلاش پردازد، و ساکـنان کـرۀ زمین را با وجود اختلاف مناطق و گوناگونی نژادها و جوراجوری طبقات ایشان به پـذیرش ایـن دعـوت‌، و دینداری برابر برنامه‌ای فراخـوانـد کـه خـوشبختی دو جهان آنان را دربردارد. و از دیگر سو دامن همّت به کمر زند و به تلاش ایستد، و اگر بتواند با همۀ سیستمها و نظامهای ستم پیشه‌ای بجنگد که با ارکان حقّ و اصول عدل با قوّت و قدرت می‌رزمند. برای پیکار با چـنین سیستمها و نظامهای ستمگرانه‌ای تا می‌تواند باید ساز و برگ نظامی و قوّت و قدرت رزمی تهیّه ببیند، و بر جای آنها سیستم و نظام عدل و انصاف استوار دارد، سیستم و نظام عدل و انصافی ‌که بر قوانین و مقرّرات اسلام و ارکان و اصول جاودانۀ آن پابرجا گردد، قوانین و مقرّرات و ارکان و اصولی‌ که هرگز تازگی خود را از دست نداده‌، و با گذشت شبها و روزها هرگز هم ‌کـهنه نمی‌شود.

این خط سیری است ‌که اسلام آن را پیموده است‌. این برنامه‌ای است که پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم آن را در پیش‌ گـرفته است‌، و خلفاء راشدین‌ که پس از او آمده‌اند و بر شیوه و سیرۀ او رفته‌اند آن را در پیش ‌گرفته‌اند، چه آنان ‌کار را از کشورهای عربی آغازیدند. بعد از آن‌ که خورشید اسلام از افقهای آنجاها سر بر زد، خلفاء راشدین آنجاها را پیش از سائر مکانها فرمانبردار اسلام ‌گرداندند و به کنف حمایت مملکت نوبنیاد اسلامی کشاندند. گذشته از این قبلاً پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم شاهان و امیران و سران را در مناطق‌ گوناگون زمین‌، به پذیرش آئین حقّ و اعتراف به فرمان یزدان فراخوانده بود. کسانی که به ایـن دعـوت ایمان آوردند، بدین مـملکت اسلامی پـیوستند، و از زمرۀ اهالی و اعضاء آن ‌گشتند. کسـانی هم که ایـن  

دعوت را پاسخ نگفتند و پذیرای آن نگشتند به جهاد با ایشـان برخاست و با آنـان جـنگید... هـنگامی کـه ابوبکر رضی الله عنهُ پس از وفات پیغمبر صلّی الله عليه وله وسلّم و پیوستن او به دوست والا، خلیفه شد، به دو کشـور هـمسایۀ کشـور اسلامی حمله‌ کرد که ‌کشورهای روم و ایران بودند. دو کشوری‌ کـه شـهرت ‌گـردنکشی و سـرکشی آنــها در ستمگری و تکبّر و فخرفروشی همه جا را پر کرده بود و فراگرفته بود. این حمله‌هائی‌ که ابوبکر صدّیق رضی الله عنهُ آنها را آغازیده بود در زمان عمر فاروق رضی الله عنهُ به اوج خود رسـیدند، عمر فـاروقی که در اسـتوار داشتن ستونهای مملکت اسلامی نخستین‌، بهرۀ فراوان و سهم بسزائی دارد. درخت گشن اسلام تـا بدانجا سترگ گردید که بر سراسر چنان اقطار و اکنافی سایه انداخت‌[15]‌... (‌پایان گلچین سخنان ابوالأعلی مودودی‌)  

*

در پرتو این بیان راجع به سرشت این آئین و حقیقت آن‌، و جهاد در اسلام و ارزش آن‌، و همچنین راجع به برنامۀ این آئین و نقشه و خطّ سیر حرکت در جـهاد و مراحل آن‌، می‌توانیم به سنجش و ارزیابی جنگ بـدر بزرگ بپردازیم، جنگی که یزدان سبحان دربارۀ زمـان رخداد آن فرموده است‌:

 

(يَوْمَ الْفُرْقَانِ ).

روز جدائی (‌حقّ از باطل‌، و ایمان از کفر)‌. (‌انفال / 41) 

 همچنین می‌توانیم شناخت بیشتری از سورۀ انفال داشته باشیم، سوره‌ای که دربارۀ این جنگ نازل گردیده است و از آن حکیده‌وار سخن‌ گفته است‌.

جنگ بدر بزرگ، نـخستین حرکت از حرکات جـهاد اسلامی نبود - همان‌گونه‌ که قبلاً روشن‌ کردیم - بلکه چندین ارسال سریّه و تیپهای اعزامی بر آن پـیشی گرفته‌اند و جز در یکی از آنها جنگی رخ نداده است‌، و آن سریّۀ عبدالله پسر جحش است‌ که در مـاه رجب، درست پس از گـذشت هـفده ماه تـمام از هجرت پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم ‌از مکّه به مدینه روی داد. ارسال همۀ این سریّه‌ها و گروه‌های اعزامی‌، همگام با قانونی بوده است‌ که جهاد در اسلام بر آن استوار و پایدار گردیده است‌، قانونی ‌که قبلاً از آن سخن ‌گفتم‌. بلی ارسال سریّه‌ها و گروه‌های اعزامی هـمه و همه متوجّه قریش بود، قریشی ‌که پیغمبر خدا را صلّی الله عليه وآله وسلّم و مسلمانان بزرگوار را بیرون‌ کردند، و حرمت بیت الله را نگاه نداشتند، بیت الله‌ که هم در جاهلیّت و هم در اسلام مورد احترام قرار گرفته است‌، و در سرزمین حرم جنگ و جدال و چیزهای دیگری حرام و قدغن بوده است‌. امّـا این مسأله‌، اصل و اساس حرکت جهاد اسلامی و انگیزۀ آن نبوده است‌. بلکه اصل و اسـاس و انگیزۀ جـهاد اسلامی‌، اعلان همگانی اسلام برای آزادی مردمان از بندگی همه‌ کس و همه چیز جز یزدان‌، بیان الوهیّت خدا در کرۀ زمین‌، در هم شکستن طاغوتهائی ‌که انسانها را به بندگی جز خدا می‌خوانـند و می‌کشانند، و رهائی بخشیدن انسانها از بندگی بندگان و رساندن آنـان به بندگی یـزدان جهان بوده است‌. قریش طاغوت بلاواسطه‌ای بوده است‌ که در جزیرة‌العرب میان مردمان و میان رو کردن ایشان به بندگی یزدان یگانه‌، و ورود آنان به زیر سلطۀ ایزد یکتای جهان مانع و رادع ‌گشته است‌. لذا اسلام چاره‌ای جز پـیکار با ایـن طاغوت نداشته است‌؛ این هم از یک سو همگامی با نقشه و خط سیر همگانی اسلام‌، و در عین حال داد دل‌ گرفتن از ظلم و طغیانی بوده است‌ که عملاً گریبانگیر مسلمانان بزرگوار شـده است‌، و از دیگـر سو مراقبت از دارالاسلام‌، یعنی مواظبت از مدینه در برابر تاخت و تاز و تعدّی و تجاوز قریش و سائر دشمنان بدانجا بوده است‌. ما كه این اسباب و علل محلّی نـزدیک را ذکر می‌کنیم‌، باید که همیشه به یاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم ‌که سرشت خود این آئین چیست و چه نقشه و خطّ سیری را می‏طلبد و واجب می‌گردانـد. سرشت و نقشه و خطّ سیر اسلام چنین است و بر این است ‌که طاغوتی را در کرۀ زمـین بر جای نگذارد، طاغوتی‌ که سلطه و قدرت یزدان را غصب می‌گرداند، و مردمان را به بندگی غیرالوهیّت و غیر شریعت یزدان به شکلی از اشکال و در وضعی از اوضاع می‌کشاند. و امّا رخدادهای این جنگ بزرگ را پـیش از بررسی سورۀ انفال‌، چکیده‌وار بیان می‌داریـم‌، سوره‌ای که دربارۀ چنان جنگی نازل‌ گردیده است‌. تا از فضائی ‌که سوره در آن نـازل‌ گردیده است بوئی ببریم و تـا اندازه‌ای آشنائی پیدا کنیم‌، و از یک سو اهداف آیاتی را بفهمیم‌ که سوره دربارۀ آنها نـازل‌ گـردیده است‌، و واقعیّت آیات سوره را دربارۀ رویاروئی با رخدادها بدانیم، و از دیگر سو توجیه و تفسیر آیات را دربارۀ رخدادها درک‌ کنیم‌. زیرا معنی آیات قرآنـی تـنها با اطّلاع از مقاصد واژگانی و مطالب بیانی، چنانکه باید درک و فهم نمی‌شود. بلکه لازم است پیش از هر چیز در فضای تاریخی حرکتی آیات‌، و با واقعیّت مـثبت و زندۀ آنها زیست‌. آیات قرآنی - هر چند که دارای گسترۀ فراخ‌تری و دارای تأثیر ماندگارتری از واقعیّت تاریخی‌ای دارند که با آن رویاروی می‌گردند - پرده از آن ‌گسترۀ فراخ به ‌کنار نمی‌زنند، مگر در پرتو چنان واقعیّت تاریخی‌. گذشته از این‌، الهامهای همیشگی و کنشهای مستمرّ آیات‌، موجود و در مـیان است‌، ولی برای‌ کسانی ‌که تنها در پرتو این آئین حرکت می‌کنند و به پیش می‌روند، و این آئین را همچون ‌کسانی به دست می‌گیرند که برای نخستین بار این آیات بر آنان نـازل می‌گردید و ایشان آنها را فهم و درک می‌کردند و در زندگی خود پیاده می‌نمودند. بلی الهـامها و کنشهای قرآنی بهرۀ کسانی می‏‎گردد که بسان مسلمانان صدر 

 

  اسلام با شرائط و ظروف و اوضاع و احوال رویاروی کردند. هرگز اسرار و رموز این قرآن بهرۀ نشستگانی نمی‌شود که آیات قرآن را تنها در پو‌تو مفاهیم و معانی واژگانی و بیانی بررسی مـی‌کنند، و خودشان نمی‌نشینند و حرکت و جنبشی نمی‌ورزند.

ابن اسحاق ‌گفته است‌[16]: سپس پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم شنید که ابو‌سفیان پسر حرب همراه‌ کاروان بزرگی از شام برمی‏گردد و اموال قریش در آن است و تـجارتی از تجارات اشان است‌. در این‌ کاروان سی یا چهل نفر از قریش است‌... ابن اسحاق ‌گفته است‌: محمد پسر مسلم زهری‌، عاصـم پسر عمر پسر فتاده، عبدالله پسر ابوبکر، و یزید پسر رومان‌، از عروه پسر زبیر روایت کرده‌اند، و جدای از آنان‌، فرزانگان ما از ابن عبّاس - رضی الله عنه - نقل نموده‌اند. هر یک‌ گوشه‌ای از حدیث را برای من روایت‌ کرده‌اند، و مجموعۀ سخنانشان دربارۀ آنچه راجع به بدر بیان داشتم‌، چنین است‌:

هنگامی‏‎که پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم شنید ابـوسفیان از شـام برمی‏گردد، مسلمانان را به جنگ با ایشان فرا خواند و فرمود:

(هذه عير قريش فيها أموالهم , فاخرجوا إليها لعل الله ينفلكموها ).

این کاروان قریش است و در آن اموال ایشان است‌. به سوی کاروان بیرون رویـد، امـید است خداونـد آن را بهرۀ شما گرداند.

مردمان را به جنگ با کاروانیان فرا خواند. بعضیها زود خود را آماده‌ کردند، و برخیها سرسنگينی نمودند، چرا که‌ گمان نمی‌بردند که پیغمبر خدا صلّر الله عليه وآله وسلّم جنگ می‌کند. در کتاب‌های (‌زادالمعاد) و (‌امتاع الاسماع‌) آمده است‌: (‌پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم دستور داد که هر که وسیلۀ سواری دارد آماده شود. چندان اهمّیّتی هم به کاروان نداد... سپس ابن القیّم ‌گفته است‌: همۀ ‌کسانی‌ که در بدر حضور به هم رسانیدند سیصد و ده و اندی مرد بودند: 86 نـفر از مـهاجران‌، و 6١ نفر از اوس‌، و ١٧٠ نفر از خزرج بودند. تعداد اوسیان از خزرجیان‌ کمتر بودند - هر چند که در رزم استوارتر و نیرومندتر و دلیرتر بودند - چرا که خانه‌هایشان در بلندیهای مدینه بود، و قریشیان هم ناگهانی سر رسیده بودند، و پیغـمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم هم فرموده بود: به دنبال ما نیایند مگر کسانی ‌که وسـیلۀ سواری ایشان آماده باشد. مردانی که وسیلۀ سواری آنـان در بلندیهای مدینه بود از پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم درخواست کردند که عجله نفرماید تا آنان به مرکب و وسیلۀ سواری خود برسند و سواره برگردند، ولی نـپذیرفت‌. مسلمانان تصمیم جنگ نداشتند، و ساز و برگ و توشۀ آن را نیز تهیّه ندیده و آماده نکرده بودند. ولی یزدان ایشـان را بدون وعدۀ قبلی با دشمنانشان رویاروی گردانید)‌.

ابوسفیان وقتی‌ که به سرزمین حجاز نزدیک شد، کسب خبر می‌کرد، و از مسافرانی‌ که می‌دید پرس و جو می‌نمود، چرا که نگران اموال مردمان بود که با خود در کاروان داشت‌. تا از برخی از مسافران شنید که محمّد یاران خود را به جنگ فرا خوانـده است و از ایشـان برای رزم با تو و پیکار با کاروانیان همراه تـو کـمک گرفته است‌. بدین هنگام ترسید و احتیاط بـیشتری در پیش‌ گرفت‌. ضمضم پسر عمرو غفاری را اجير کرد و او را به مکّه فرستاد، و بدو دستور داد که پیش قریشیان برود و ایشان را به نجات اموال خود فرا خوانـد، و بدانان خبر دهد که محمّد همراه با یاران خویش سر راه بر ما گرفته‌اند. ضمضم پسر عمرو تند و سریع به سوی مکّه حر‌کت‌ کرد.

مقریزی در کتاب (‌امتاع الأسماع‌) ‌گفته است‌: ضمضم همین‌ که اهل مکّه را دید ایشان را ترساند و فریاد زد: ای گروه قریش‌، ای آل لؤی - غالب‌، کاروان کالاهای مشک و عنبر و پارچه‌ها را دریابید! محمّد و یارانش سر راه را بر کاروان ‌گرفته‌اند. کمک‌! کمک‌! به خدا سوگند گمان نمی‌برم كه بتوانيد آن را دريابيد! ضمضم در این وقت‌ گوشهای شترش را بریده بود، و پیراهن خود را چاک زده بود، و زین و برگ شتر را وارونه نهاده بود. قریش نتوانستند خویشتنداری کنند. بر مرکبهای چموش و رام خود سوار شدند، و در مدّت سه روز آمادۀ کارزار گشتند - برخی گفته‌اند: بلکه در دو روز آمادۀ رزم و پـیکار گشـتند. نـیرومندانشـان ضعیفان خود را یاری دادند. سهیل پسر عمرو، زمعه بسر اسود، طعیمه پسر عدی‌، حنظله پسر ابوسفیان، و عمرو پسر ابوسفیان مردمان را برای بیرون رفتن تشویق و ترغیب می‌کردند. سهیل گفت‌: ای آل غالب‌، آیا شما محمّد و از دین برگشتگان اهالی مدینه (‌یعنی مسلمانان‌) را رها می‌سازید تا شتران و اموال شما را به یغما برند؟ کسی که جویای دارائی است‌، ایـن دارائـی است‌. کسی که خواستار قدرت و شوکت است‌، ایـن قدرت و شوکت است‌. امیه پسر ابوصلت با اشعاری سهیل را ستود. نـوفل پسـر معاویۀ دیـلی به نـزد ثروتـمندان و توانـمندان قریش رفت و دربارۀ بذل هزینه‌ها و اعطای مرکبهای رایگان به‌ کسانی‌ که برای نبرد بیرون می‌آیند صحبت‌ کرد. عبدالله پسر ابوربیعه گفت‌: بفرما این 5٠٠ دینار را هر گو‌نه و هر کجا هزینه می‌کنی بکن. عبدالله پسر ابوربیعه از حویطب پسـر عبدالعزّی ٢٠٠ دینار گرفت‌. ٣٠٠ دینار را هزینۀ تهیّه اقوات و ارزاق و خرید اسلحه‌ها و مرکبها کرد. طعیمه پسر عدی را سر دستۀ بیست نفر شتردار کرد، و ایشان را مجهّز کرد و اقوات و ارزاق داد و در برابر کمکی‌ که بدیشان‌ کرد ایشان را مأمور مراقبت از زنان و فرزندان نمود. هیچ یک از قریشیان بر جای نمی‌ماند مگر این که بجای خود کسی را می‌فرستاد. به پیش ابولهب رفتند و او نه بیرون رفت و نه حاضر شد کسی را بجای خود بفرستد. گویند او بجای خود عاصی پسر هشـام پسر مغیره را فرستاد که وامی بر او داشت‌. بدو گـفت‌: تو بجای من برو، وام خود را بـه تـو مـی‌بخشم‌. عـاصی بجای او رفت ... عداس همان جوانی است‌ که مسیحی  

بود و عتبه و شيبه او را فرستادند تا برای پيامبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم ‌انگور بچیند بدان هنگام ‌که پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم ‌به طائف رفت و اهالی آنجا او را بسیار زشت برگرداندند. اهالی طائف دیوانگان و کودکان را به دنبال او روانه کردند تا وی را سنگاران ‌گردانند. آنان پاهای مبارک او را خون آلود کردند. پیغمبر صلّی الله عليه واله وسلّم از دست ایشان به باغ عتبه و شیبه پـناهنده شد. کردار و رفتار پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم ‌در عداس سخت تأثیر کرد و او بر دستها و پاهای پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم فرو افتاد و به بوسیدن آنـها پرداخت‌. عداس شیبه و عتبه پسران ربیعه را از بیرون رفتن باز داشت و بیرون رفتن ایشان را ننگ و رسوائی قلمداد نمود، و عاص پسر منته پسر حجّاج‌، و ابوامیّه پسر خلف را سـرزنش ‌کرد. عقبه پسـر ابومحیط و ابوجهل به پیش ابوامیّه پسر خلف آمدند و سخت با او درشتی کردند. بدیشان گفت‌: بهترین شتر وادی القری را برای من بخرید. آنان برای او شتری را به سـیصد درهم از نعم بنی قشـیر خریدند. مسـلمانان آن را در جنگ به غنیمت بردند... از قریشیان کسی به انـدازۀ حارث پسر عامر، بدتر وادار به رفتن نگردید. ضمضم پسر عمرو در خواب چنین دید که سیلاب خون از بالا و پائین درّۀ مکّه جاری است‌. عاتکه دختر عبدالمطّلب هم خوابی دید مبنی بر این ‌که در هر خانه‌ای از خانه‌های قریش کشته و خون است‌. کسـانی‌ که صـاحب‌نظر و اندیشمند بودند، بیرون رفتن را نمی‌پسندیدند. برخی به پیش برخی دیگر می‌رفتند، و اظهار نـاخشنودی می‌کردند. از زمرۀ کسانی‌ که در بیرون رفـتن کندی بیشتری داشتند حارث پسر عامر، امیّه پسر خلف‌، عتبه و شیبه پسران ربیعه، حکیم پسر حرام، ابوالبختری پسر هشام‌، علی پسر امیّه پسر خلف‌، و عاص پسـر مـنبّه بودند. تا بدانجا که ابوجهل به حالشان گریست‌. عقبه پسر ابومعیط‌، و نضر پسر حارث پسر کلده‌، ابوجهل را کمک ‌کردند. سرانجام مسـیر راه را در پـیش‌ گرفتند. قریش همراه با دوشیزگان خواننده و دف زنندگان بیرون آمدند. بر سر هر چشمه‌ای آواز می‌خواندند و شتران را سر می‌بریدند و بزمی و جشنی برپا مـی‌کردند. آنـان ٩5٠ جـنگجو بودند. تـعداد 100 اسب داشـتند با جامه‌های زره جدای از جامه‌های زره پیادگان‌. شـتران ایشان ٧٠٠ تا بودند. آنان چنان بودند که یزدان دربارۀ ایشان فرموده است‌:

(وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بَطَرًا وَرِئَاءَ النَّاسِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَاللَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ) (٤٧)

مانند کسانی (‌از قریشیان‌) نباشید که بسیار مغرورانه و خودستایانه و برای خودنمائی کردن در برابر مردم (‌از شهر مكّه به سوی میدان جنگ بدر) بیرون آمدند و (‌با نمایش مال و منال و قدرت و قوّت خود) مردمان را از راه خدا بازمی‌داشتند (‌و از دخول آنان به دین اسلام با تمام توان جلوگیری مـی‌نمودند)‌. خداونـد از آنـچه می‌کردند آگاه است (‌و کیفر آنان را خواهد داد)‌.(انفال/47)

  قریشیان با آرایش بزرگی و کینه‌توزی زیادی نسبت به پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم و اصحاب او به راه ادامه دادند و به پیش تاختند. می‌خواستند به‌ کاروان خود برسند و آن را نگاهداری و نگهبانی ‌کنند. پیش از آن به عمرو پسـر حضرمی‌، و به‌ کاروانی‌ که به همراه داشت برخورد کرده بودند،‌ کاروانی‌ که ‌گروه اعزامی تحت سرپرستی عبدالله پسر جحش را تشکیل می‌داد.

ابوسفیان کاروان را نزدیکتر و نزدیکتر گردانـید. کاروانی ‌که در آن ٧٠ مرد، و در روایت ابن‌اسحاق ٣٠ مرد جنگجو قرار داشت‌. در مـیان آنـان مخرمه پسر نوفل‌، و عمرو پسر عاص بودند. در کاروان 1000 شتر بود که اموال را بر پشت آنها بار و حمل می‌کردند. هنگامی‌ که به مدینه نـزدیک شدند، ترس شدیدی ایشان را در برگرفت. ضمضم پسر عمرو را و گروهی را که برای نجات ‌کاروان آمده بودند در پیش خود نگاه داشتند. ابوسفیان بامدادان به بدر رسید. کاروان کـم‌کم پیش آمد. ابوسفیان از کمین هراسناک بود. شتر خود را رو به ساحل دریا به حرکت درآورد و راه دریا کنار را که از مدینه دور بود در پیش گرفت‌، و بدر را در سمت چپ رها کرد، و با سرعت به راه افتاد... قریشیان هم از مکّه به راه افـتادند و بالای هر چشـمه‌ساری اتراق می‌کردند. به هر کس‌ که به پیش ایشان می‌آمد خوراک می‌دادند و شتران را سر می‏‎بریدند و از گوشت آنـها می‌خوردند و می‌خوراندند. قیس پسر امرئ‌القیس از سوی ابوسفیان به پیش آنان آمد. ابوسفیان بـدیشان دستور داده بود که برگردند. بدانان خبر داده بود که کاروان ایشان نجات پیدا کرده است و در امـان مـانده است‌. دیگر لازم نـیست خـويشش را با دست اهالی یثرب به‌ کشتن دهند. شما که مقصود و نیازی جز نجات کاروان نداشتید. شما که بیرون آمده‌ایـد تـا کاروان خویش را برهانید و اموال آن را از دستبرد بدور دارید. خـدا كه کاروان را نجات داده است‌. قیس پسر امرئ‌القیس هر اندازه تلاش ‌کرد و با ایشان جرّ و بحث نموده مفید فائده‌ای نگردید و نـخواستند از جحفه برگردند. ابوجهل ‌گفت‌: به خدا سوگند برنمی‌گردیم تا به بدر می‌رسیـم‌، و سه روز در آنـجا می‌مانیم‌. در بدر شترانی را سر می‏بریم و به دیگران خوراک می‌دهیم‌، و شراب می‌نوشیم‌. کنیزکان خواننده برایمان می‌خوانند و می‌نوازند، و عربها برای همیشه از ما می‌ترسند... قیس به پیش ابوسفیان برگشت و او را از حرکت و دیـدگاه قریش باخبر گردانید. ابوسفیان گفت‌: وای به حال قوم من‌! این ‌کار عمرو پسر هشام (‌یعنی‌: ابوجهل‌) است‌. او دوست نداشته است ‌که برگردد، چون سردستگی مردمان را بر عهده ‌گرفته است‌، ولی ستم ورزیده است‌، و فرجام ستمگری ننگ و بدبیاری است‌. اگر محمّد بر نـفرات قریش پیروز گردد و بدیشان بلائی برساند، ما را خوار و رسوا می‌دارد.

ابن‌اسحاق روایت‌ کرده است ‌که اخنس پسر شریق پسر عمرو پسر وهب ثقفی ‌که هم‌پیمان بنی‌زهره بود و ایشان در جحفه بودند، گفت‌: ای بنی‌زهره خداونـد اموال و دارائی شما را نجات داده است‌، و دوستتان مخرمه پسر نوفل نیز با شما مـخلصانه صحبت‌ کرده است‌. شما لشکرکشی ‌کرده‌اید تا او را و دارائی او را محفوظ و مصون دارید. برگردید و ترس از جنگ را به من نسبت دهید. برگردید، چرا که هیچگونه نیازی ندارید به این ‌که بیهوده بیرون بیائید و خویشتن را در معرض خطر قرار دهید. چنان نکنید که این مرد (‌یعنی‌: ابوجهل‌) می‏‎گوید. پس بنی‌زهره برگشتند، و فردی از آنـان در جنگ شرکت نکرد... هيچ یک از خاندانهای قریش نبود مگر این‌ که‌ کسانی از ایشان در این لشکری شرکت داشتند و بیرون آمده بودند، مگر خاندان بنی‌عدی پسر کعب‌ که کسی از آنان شرکت نکرده و بیرون نیامده بود... البتّه در کتاب (امتاع الاسماع‌) آمده است‌: طعمه پسر عدی بیست شتر سوار را مجهّز کرد و آنان را اقو‌ات و ارزاق داد و در برابر مزد در میان اهل و عیال خو‌دشان برجای گذاشت و مأمور مراقبت از زنان و فرزندان‌ کرد... میان طالب پسر ابوطالب‌ که در میان قريشیان بود و میان برخی از قریشیان گفتگوئی درگرفت‌. آنـان گفتند: ای بنی‏هاشم به خدا سوگند می‌دانیم‌ که هر چند با ما بیرون آمده‌اید امّا دلهایتان با محمّد است‌. لذا طالب به مکّه برگشت همراه ‌کسانی ‌که به مکّه بازگشتند.

ابن‌اسحاق ‌گفته است‌: چند شـبی ‌که از مـاه رمضان گذشت‌، پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم همراه اصحاب و یاران خود بیرون آمد. شتران اصحاب و یاران پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم در آن روز ٧٠ تا بودند. به نوبه بر آنها سوار ـی‌شدند. پیغمبر کـه‌+‌و علی ـسر ابوطالب، و مرثد پسر ابومرثد غنوی به نوبه بر شتری سوار می‌گردیدند. حمزه پسر عبدالمطّلب‌، و زید پسر حارثه‌، و ابوکبشه و انسه‌، خادمان پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم به نوبه بـر شـتری سوار می‌شدند. ابوبکر و عمر و عبدالرحمن پسر عوف هم به نوبه بر شتری سوار می‌گردیدند، و...

مقریزی در کتاب (‌امتاع الاسماع‌) ‌گفته است‌:

رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم به راه ادامه داد: همین‌ که به نزدیکیهای بدر رسید بدو خبر دادند که قريشیان حرکت کرده‌اند. با مردمان به مشورت پرداخت. ابوبکر رضی الله عنهُ برخاست و نیک سخن‌ گفت‌. سپس عمر برخاست و داد سخن داد و سپس عرض‌ کرد: ای پیغمبر خدا، آنـان قریش هستند و با تمام عزّت و قدرت آمده‌اند. به خدا سوگند از آن زمان‌ که قریش عزّت یافته است هرگز خوار نگردیده است‌. به خدا سوگند از آن زمان ‌که ‌کافر گردیده است ایمان نیاورده است‌. به خدا سوگند هرگز عزّت و شکوه خود را تسلیم نمی‌کند، و قطعاً‌ با تـو می‌جنگد. پس ساز و لازمۀ آن را تـهیّه ‌کـن‌، و توشۀ درخور آن را آماده ساز. آنگاه مقداد پسر عمرو خاست و گفت‌: ای فرستادۀ یزدان‌، فرمان خدا را اجراء کن و برابر دستور خدا برو. ما با تو هسـتیم‌. به خدا سوگند به تو نخواهیم ‌گفت آن چیزی را که بنی‏اسرائیل به پیغمبر خود گفتند:

(اذهب أنت وربك فقاتلا إنا هاهنا قاعدون).

  تـو و پروردگارت بـروید و بجنگید، مــا در ایـنـجا نشسته‌ایم‌. (مائده/24)  

 امّا ما می‌گوئیـم‌: تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما قطعاً ‌همراه با شما می‌جنگیم‌. به خدائی سوگند که تو را به حقّ فرستاده است‌، اگر ما را به سوی برک الغماد[17]بفرستی خواهیم رفت‌. فرستادۀ خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم دربارۀ او نیک‌ گفت و برای او دعای خیر کرد... سپس فرمود:  

(أشيروا علي أيها الناس ).

ای مردمان یاری و رهنمودم کنید.

مراد او از مردمان‌، انصار بود... گمان می‏‎برد انصار او را یاری نمی‌دهند مگر در میان خانه و کاشانه‌. چرا که آنان شرط و پـیمانشان ایـن بود که او را از چیزی نگاهداری ‌کنند که خو‌دشان را و فرزندانشان را از آن بـازمی‌دارند و محافظت می‌نمایند.[18] سعد پسر معاذ رضی الله عنهُ برخاست و گفت‌: من از سوی انصار پـاسخ می‌دهم‌. ای پیغمبر خدا انگار مقصودتان ما هستیم‌! فرمود:

(‌أجَل‌)‌. بلی‌.

سعد پسر معاذ گفت‌: تو چه بسا برابر دستوری بیرون آمده‌ای‌ که دربارۀ چیز دیگری به تو وحی شده است‌.[19] ما به تو ایمان آورده‌ایم‌، و تو را تصدیق‌ کرده‌ایـم‌، و گواهی داده‌ایم به این‌ که هر چه را با خود آورده‌ای حقّ است‌، و با تو عهدها و پیمانها بسته‌ایم‌ که شنویم و فرمانبرداری ‌کنیم‌. پس ای پیغمبر خدا به سوی هر چه می‌خواهی برو و هر چه می‌خواهی بکن‌. بـه خـدائـی سوگند که تو را به حقّ فرستاده است اگر ما را به ایـن دریا بزنی و خودت بدان فرو روی‌، ما نیز همراه تو بدان فرو می‌رویم‌، و مردی از ما درنگ نمی‌کند و بر جای نمی‌ماند. با هر کس که می‌خواهی ارتباط برقرار کن‌، و از هر که می‌خواهی ببر. از اموال مـا هر چه می‌خواهی برگیر. چیزی را که از اموال ما برمی‌گیری‌، در پیش ما گرامی‌تر خواهد بود از چیزی ‌که از اموال ما بر جای می‌گذاری و آن را برنمی‌داری‌. به خدائـی سوگند که جانم در قبضۀ دست او است هرگز ایـن را نپیموده‌ام‌، و از این راه کمترین آگاهی ندارم‌. بدمان نمی‌آید که فردا با دشمنانمان رویاروی‌ گردیم‌. مـا در جنگ شکیبا و پایدار هستیم‌، و در پیکار راست قامت و استوار می‏‎باشیم. امید است که یزدان چیزهائی را از ما به تو بنماید که چشمانت بدانها روشـن ‌گـردد و مـایۀ شادی و سرور تو شود ... در روایتی آمـده است ‌که سعد پسر معاذ گفت‌: ما کسانی را از قوم خود بر جای گذاشته‌ایم و به ترک ایشان ‌گفته‌ایم‌ که آنان از ما بیشتر محبّت تو را در دل دارند، و از ما افزونتر فرمانبردار تو هستند، ولی آنان‌ گمان بردند که تنها کاروان بر سر راه است و بس. ما برای تو آلاچیقی می‌سازیم و تو در میان آن خواهی ماند. مرکبهائی را برای تـو آماده می‌سازیم و در جلو آلاچیق حاضر می‌کنیم‌. سپس ما با دشمنانمان به رزم و پیکار می‌پردازیم‌. اگر خدا ما را بر دشمنانمان چیره و پیروز گرداند، این چیزی است که ما آن را دوست می‌داریم‌. و اگر خلاف این بود، تو بر مرکبهای خود سوار می‌گردی و خویشتن را به ‌کسانی می‌رسانی‌ که در پشت سر ما هستند... پیغمبر از او به نیکی‌ یاد کرد، و بدو فرمود:

(أو يقضي الله خيراً من ذلك يا سعد ).

ای سعد! آیا یزدان بهتر از این را خواهد کرد؟‌.

هنگامی ‌که سعد از رایزنی بپرداخت‌، پیغمبر خدا صلّی الله عليهوآله وسلّم فرمود:

(سيروا على بركة الله , فإن الله قد وعدني إحدى الطائفتين . والله لكأني أنظر إلى مصارع القوم).

 مبارک است‌. در پرتو عنایت خدا حرکت کـنید. یـزدان یکی از دو گروه را به من وعده داده است‌. انگار من بـه قوم (‌خویش) می‏نگرم که نقش زمین می‌شوند.

مردمان دانستند که ایشـان درگـیر جـنگ مـی‌شوند و کاروان از میان به در می‌رود، و با تـوجّه به فرمودۀ پیغمبر رضی الله عنهُ امیدوار گردیدند که پیروز شوند. از همان روز پیغمبر پرچمهائی ترتیب داد. پرچمها سه تا بودند. پرچمی را مصعب پسر عمیر برداشت، و دو پرچم دیگر که سیاه رنگ بودند، یکی را علی برگرفت‌، و دیگری را سعید پسر معاذ که مردی از انصار بود بر دوش کشید. پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم سلاح را نمایان ‌کرد. او از مدینه بدون پرچم برافراشته بیرون آمده بود.

پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم شب جمعه ‌که هفده روز از رمـضان گذشته بود، در نزدیکترین جای بدر فرود آمد. عـلی‌، زبیر، سعد پسر ابو وقاص‌، و بسبس پسـر عمرو - رضی‌الله عنهم - را برای جستجوی آب فرستاد. ایشان را به یک تپّۀ ‌کوچک شنی رهنمود فرمود و گفت‌: 

(أرجو أن تجدوا الخبر عند هذا القليب الذي يلي الظريب).

 امیدوارم که خبر (‌آب را) در کنار این چاهی بـیابید که پس از تپّۀ کوچک شنی است‌.

آنان در کنار آن چـاه شـتران آبکش قـریشیان‌، و آب دهندگان آنان را پیدا کردند. همۀ آنان گریختند. در میان ایشان عجیر هم بود. عجیر به پیش قریش آمد و گفت‌:  

ای آل غالب‌! این‌، پسر ابوکبشه‌[20] و یاران او هستند که آب آورندگان را گرفته‌اند. لشکریان به موج و خروش درآمدند، و از این کار ناخشنود شدند. بر آنـان باران میبارید. در آن شب ابویسار غلام عبیده پسر سعید پسر عاص‌، و اسلم غلام منبّه پسر حجّاج‌، و ابورافـع غلام امیّه پسر خلف‌، دستگیر شدند. آنان را به خدمت پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم آوردند. پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم نماز می‌خوانـد. آنان‌ گفتند: مـا آب آورند‌گان قریش هسـتیم‌. مـا را فرستاده‌اند تا برای ایشان آب ببریم. مسلمانان گزارش ایشان را نپسندیدند و آنان را کتک زدند. پس‌ گفتند: ما مردان ابوسفیان بوده و با کاروان همراه هسـتیم‌. مسلمانان از ایشـان دست کشـیدند و آنـان را نـزدند. پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم هنگامی‌ که سلام نماز را داد،‌ گفت‌:

(إن صدقوكم ضربتموهم , وإن كذبوكم تركتموهم ! ).

وقتی که به شما راست گفتند ایشان را زدیـد، و زمـانی که به شما دروغ گفتند ایشان را رها کردید!.

سپس رو به اسیران ‌کرد و از ایشان پرس و جو نمو‌د. بدو خبر دادند که قریش در پشت این تپّه هستند. آنان روزی ده شتر، و روزی نه شتر ذبح می‌کنند. و او را از کسـانی آگاه کردند که از مکّه بیرون آمده‌انـد. پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم فرمود: قریشیان ميان نه صد تـا هزار نفرند. و گفت‌:

(هذه مكة قد ألقت إليكم أفلاذ أكبادها " . )

این مکّه است‌، جگر گوشه‌های خود را بـه پـیش شـما انداخته است‌.

پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم دربارۀ مکان نزول با اصحاب و یـاران خود به مشورت پرداخت‌. حباب پسر منذر پسر جموح گفت‌: ما را به ‌کنار نزدیکتر‌ین چاه به قریشیان ببر. من از آن چاه و ژرفای آن آگاهم‌. در آنجا چاه‌ کهنه‌ای است که انسانی نمی‌داند چه کسی آن را کنده است‌. می‌دانم آب آن شیرین است‌. آب زیادی دارد و بیرون کشـیده نـمی‌شود. حوضی را در کنار آن می‌سازیم‌، و با سطلهائی آب را بیرون می‌کشیم و می‌جنگیم‌، و چاه‌های دیگر را پر می‌کنیم و کور می‌سازیم‌. پـیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم فرمود: پیشنهاد غنی است‌... در روایت ابن هشام به نقل از ابن اسحاق چنین آمده است‌: حباب پسر مـنذر گفت‌: ای پیغمبر خدا، آیا این جایگاه ‌که در آن فرود آمده‌ای جایگاهی است‌ که خدا تو را در آن فرود آورده است و ما را نرسد که از آن پیشی و پسی‌ گیریم‌؟ یا این جایگاه برابر دیدگاه و به خاطر مصلحت و نـیرنگ جنگی گزیده‌ ‌شده است‌؟ فرمود:

(بل هو الرأي والحرب والمكيدة ).

بلکه رأی و نـظر است و بـه خـاطر مـصلحت و نیرنگ جنگی است‌.

عرض‌ کرد: ای پیغمبر خدا، اینجا جایگاه خوبی نـیست ... سپس به چیزی اشاره‌ کرد که بیان‌ گردید...

سپس پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم برخاست و بالای چاه واقع در بدر فرود آمد. تمام آن شب رو به تنۀ بر جای ماندۀ درختی که بریده شده بود نماز می‌خواند. آن شب‌، شب جمعۀ هفدهم رمضان بود. پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم همان چیزی را انجام داد که حباب بدان اشاره کرده بود... یزدان بارانی از آسمان بر سر مسلمانان نازل‌ کرد. بارانی‌ که زمـین را سفت و سخت‌ کرد، ولی بدان اندازه ‌که مزاحم سـیر و حرکت نگردید. آن اندازه باران بر سر قریشیان بارید که ایشان را از سیر و حرکت بازداشت و نتوانستند از مکان خود بکوچند. میان آنان تپّۀ ‌کوچكی از شـن و ماسه بود. نـزول باران نـعمت برای مؤمنان بود و بدیشان دل و جرأت بیشتری بخشید، ولی برای مشرکان بلا و گرفتاری بود. آن شب چرتی مسلمانان را فرا گرفت و به خواب رفتند. تا بدانجا که چانه‌های برخیها میان پستانهایشان فرو می‌افتاد و ناخودآگاه بر پهلوها می‌افتادند. رفاعه پسر رافع پسر مالک احتلام گردید و در پایان غسل‌ کرد ... پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم عمّار پسر یاسر، و عبدالله پسر مسعو‌د - رضی الله عـنهما - را برای گشت زدن و کسب خبر فرستاد. آنـان پـیرامون قریشیان دور زدند و سپس برگشتند و به پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم خبر دادند که قریشیان آشفته و هراسـناک هسـتند، و باران پیاپی بر آنان میبارد.

وقتی ‌که پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم در کنار چاه فرود آمد، آلاچیقی از ترکه‌های چوب برای او ساخته شد. سعد پسر معاذ با شمشیر حمایل ‌کرده بر دم در آن ایسـتاد. پـیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم به میدان پیکار رفت‌، و محلهای نقش زمین گشتن و کشته شدن یک یک سردستگان‌ کفر قریش را نشان داد. می‌فرمود: این‌، محل نقش زمین‌ گشتن و کشته شدن فلانی است‌، و این‌، محل نقش زمین‌ گشتن و کشته شدن فلانی است ... هیچ یک از آنان از جائی تجاوز نکرد که پـیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم جایگاه هلاکت او را تعیین‌ کرده بود. پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم صفها را راست و ریز کرد، و به آلاحیق برگشت و همراه با ابوبکر رضی الله عنهُ وارد آن گردید.

ابن اسحاق‌ گفته است‌: قریشیان کوچیدند و تـا بامداد رفتند، سپس برگشتند. هنگامی‌ که پـیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم آنان را دید که از تپّه به سوی درّه می‌آیند، فرمود: 

(اللهم هذه قريش قد أقبلت بخيلائها وفخرها تحادّك , وتكذب رسولك , اللهم فنصرك الذي وعدتني , اللهم أحنِهم الغداة). 

خداوندا! این قریش است که بـا بـالش و نـازش خود مــی‌آیند و بــا تـو سـر رزم دارند، و فرستاده‌ات را نمی‌پذیرند و دروغگو می‌خوانـند. خداونـدا! پـیروزی خود را که به من وعده داده‌ای بهرۀ ما گردان. خداوندا! فردا قریش را سرنگون گردان.

همچنین پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم هنگامی‌ که عتبه پسر ربـیعه را سوار بر شتر سرخی در میان قوم قریش دید، فرمود: 

(إن يكن في أحد من القوم خير فعند صاحب الجمل الأحمر , إن يطيعوه يرشدوا " ).

اگر در کسی از این قوم خیر و صلاحی باشد، در کسی است که دارای شتر سرخ است‌. اگر قریش از او اطاعت کنند راهیاب می‌گردند.

خفاف پسر ایماء پسر رحضۀ غفاری - یا پدرش أیماء پسر رحضۀ غفاری - هنگامی که قریشیان از کنار آنان گذشتند، پسرش را همراه چهارپایانی برای ذبح برایشان فرستاد و بدیشان هدیه داد، و گفت‌: اگر می‌خواهید با اسلحه و مردانی شما را یاری خواهیم داد. قریشیان همراه پسرش ‌کسی را فرستادند و پیام دادند که صلۀ رحم را انجام دادی و وظیفۀ خود را اداء‌ کردی‌. به جانمان سوگند اگر با مردمان (‌یـعنی مسـلمانان‌) می‌جنگیم‌، ما در برابر ایشان ضعیف نیستیم‌، و اگر با خدا می‌جنگیم - همان‌گونه‌ که محمّد گمان مـی‌برد - کسی در برابر خدا تاب و توانی ندارد.

هنگامی که قریشیان فرود آمدند، افرادی از ایشان به سوی مسلمانان رفتند تا به حوض پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم رسیدند. در میان آنان حکیم پسر حزام هم بود. پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم فرمود:

(‌دَعُوهُمْ‌)‌.

رهایشان سازید.

هر کس که آن روز از آن حوض آب نوشید بعدها کشته شد مگر حکیم پسر حزام‌ که‌ کشته نشد و بعدها ایمان آورد و مسلمان خوبی شد. هر وقت حکیم پسر حزام می‌خواست در سوگندی‌ که می‌خورد شـدّت و حدّت بنماید، می‌گفت‌: نه‌، به خدائی سوگند که روز بدر مرا نجات داده است‌.

ابن اسحاق‌ گفته است‌: پـدرم اسحاق پسـر یسـار و آگاهانی جز او، برای من از پیر مردان انصار، روایت کرده‌اند و گفته‌اند:

هنگامی که قریشیان آرام‌ گرفتند، عمیر پسر وهب حجمی را فرستادند و گفتند: تعداد یاران محمّد را برای ما تخمین بزن. او اسب خود را پیرامون لشکر به تاخت و جولان درآورد. سپس برگشت و بدیشان‌ گفت‌: سیصد نفرند، اندکی بیش يا کم. امّا به من مهلت دهید تا ببینم آنان آیا کمین يا کمكی دارند یا خیر. سر در بیابان نهاد و دور شد. چیزی ندید و به پيش ایشـان بـرگشت و گفت‌: چیزی را ندیدم‌. امّا ای ‌گروه قریش‌، من دیدم ‌که بلاها مرگها را بر دوش ‌گرفته‌اند. شتران آبکش یـثرب مرگهای ناگواری را بر دوش دارند. مسلمانان مردمانی هستند که سنگر و پناه‌گاهی جز شـشیرهایشان ندارند. به خدا سوگند گمان نمی‌کنم کسی از ایشان ‌کشته شود مگر این ‌که ‌کسی از شما را بکشد. وقتی‌ که تعدادی از شما را کشتند چه خوشی و خیری پس از آن در زندگی است‌؟ پس رایزنی ‌کنید و ببینید که چه‌ کاری می‌کنید! هنگامی ‌که حکیم پسر حزام این سخن را شنید، در میان مردم به راه افتاد. به پیش عتبه پسر ربیعه آمد و گفت‌: ای ابوولید تو بزرگ و سرور قریش هستی‌. در مـیان آنان فرمان تو روا است و از تو اطاعت می‏‎گردد. آیـا می‌خواهی پیوسته در میان قریش تا آخر دنیا به نیکی یاد شوی‌؟ گفت‌: ای حکیم چگونه‌؟ گفت‌: مـردمان را برمی‌گردانی‌، و كار هم پیمان خو‌د عمرو پسر حضرمی را بر عهده می‌گیری‌. پاسخ داد: پذیرفتم‌. تو نمایندۀ من در این کار باش. او هم پیمان من است و دیۀ برادرش (‌که در گروه اعزامی عبدالله پسر جحش ‌کشته شده بود همان‌گونه‌ که قبلاً گذشت‌) با من‌، و اموالی را که از دست داده است بازپرداخت می‌کنم‌. به پیش ابن حنظلیه برو. من از کسی نمی‌ترسم ‌که ‌کار مردمان را درهم و آشفته‌ کند جز او، یعنی ابوجهل پسر هشام‌. سپس عتبه پسر ربیعه برخاست و به سخنرانی پرداخت و گفت‌: ای گروه قریش‌! شما نمی‌خواهید که هیچ‌گو‌نه بلائی به محمّد و یارانش برسانید. به خدا سوگند اگر بلائی بدو برسانید پیوسته یکی به دیگری به بدی می‌نگرد. چرا که این یکی پسر عمو، یا پسر دائی‌، و یـا مـردی از عشیره و قبیلۀ او را کشته است‌. پس برگردید و محمّد را به سائر عربها واگذارید. اگر آنان او را بکشند، این چیزی است که خواسته‌اید، و اگر جز این باشد با شما ملاقات می‌کند و چیزی ‌که خواسته‌اید بدو نرسانده‌اید. حکیم پسر حزام می‌گوید: پس به راه خود ادامه دادم تا به ابوجهل رسیدم‌. او را دیدم‌ که زرهی را از زرهدان بیرون آورده است و آن را آماده می‌کند. بدو گفتم‌: ای ابوحکم‌) عتبه مرا با چنین و چنان سفارشی به پیش تو فرستاده است و چنین و چنان ‌گفته است‌. گفت‌: به خدا سوگند ریه‌هایش از هراس باد کرده است‌! او چنين دیده است‌ که محمّد و یارانش ذبیحه‌های قصّابی هسـتند و پسرش‌[21] در میان آنها خواهد بو‌د. او می‌ترسد پسرش به دست شما کشته شود.

سپس ابوجهل ‌کسی را به پیش عامر پسر حضرمی فرستاد و بدو پیام داد و گفت‌: این هم پیمان تو است‌ که می‌خواهد مردمان را برگرداند. تو که با چشم خود کسی را می‌بینی ‌که باید قصاص شود. پس برخیز و پـیمان خود را بجوی، و محل‌ کشتن برادرت را بنگر و قصاص او را نگیر. عامر پسر خضرمی برخاست و مسأله را روشن نمود. سپس فریاد برآورد: وای عمرو من‌! پس جنگ ‌گرم ‌گردید، و كار مردمان سخت شد، و بر شرّ گرد آمدند و شرّ و شور را در پیش ‌گرفتند، و اندیشه و نگرش بر مردم تباه‌ گردید که عتبه ایشان را بدان فراخوانده بود. هنگامی‏‎ که سخن ابوجهل به‌ گوش عتبه رسید که‌ گفته بود: به خدا سوگند ریه‌های عتبه باد کرده است‌، عتبه گفت‌: جای سفید نشـیمنگاه او خواهد دانست‌[22]‌ که چه کسی ریه‌هایش باد کرده است‌، من یا او؟

ابن اسحاق‌ گفته است‌: اسود پسر عبدالاسد مخزومی‌ که مرد بداخلاق و ناپاكی بود از لشکر بیرون آمد و گفت‌: با خدا پیمان می‌بندم‌ که قطعاً از حوض آنان آب خواهم نوشید، یا آن را ویران خواهم‌ کرد، و یـا به سبب آن کشته خواهم شد. هنگامی‏‎ که از صف قریشیان بیرون آمد، حمزه پسر عبدالمطّلب رضی الله عنهُ نیز از صف مسلمانان بیرون آمد و به سوی او رفت‌. وقتی‌ که به همدیگر رسیدند حمزه شمشیری بدو زد پای او را تا نیمۀ ساق به پرواز درآورد. اسود به حو‌ض نزدیک بود. بر پشت افتاد. از پاهایش خون به سوی قریشیان فوّاره زد. خویشتن را به سوی حوض‌ کشـید و خود را بدان انداخت تا به‌ گمان خود سوگند خویش را بجای آورد. حمزه او را دنبال‌ کرد، و در داخل حوض با ضربات شمشیر کشت‌!

آن‌ گاه عتبه پسر ربیعه، در وسط برادرش شـیبه پسـر ربیعه، و پسرش ولید پسر عتبه‌، بیرون آمد. از صف كه جدا شد همرزم خود را به مـبارزه طلبید. سه نـفر از انصار به سویش رفتند، به اسامی‌: عوف و معوذ پسران حارث که مادرشان عفراء نام داشت‌، و مرد دیگری که بدو عبدالله پسر رواحه ‌گفته می‌شد. عتبه و شیبه و ولید گفتند: شما کیستید؟ افرادی از انصار هستیم‌. گفتند: ما را با شما کاری نیست ... ابن ‌اسحاق‌ گفته است‌: عـتبه بـه جوانان انصار وقتی‌ که خود را یـاران پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم نامیدند، گفت‌: هماوردان بزرگواری هسـتید، ولی مـا می‌خواهیم با هماوردان قوم خود بجنگیم. سپس از میان ایشان یکی فریاد بـرآورد: ای محمّد از میان قوم خودمان هماوردانی بیرون فرست‌. پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم فرمود:

(قم يا عبيدة ابن الحارث , قم يا حمزة , قم يا علي). 

ای عبیدۀ پسر حارث برخیز، ای حمزه برخیز، ای علی برخیز.

هنگاس که برخاستند و به سویشان رفتند، آنان گفتند: بلی، هماوردان ارزشمندی هستید. عبیده‌ که سن و سال بیشتری از دیگران داشت با عتبه پسر ربیعه، و حمزه با شیبه پسر ربیعه‌، و علی با ولید پسر ربیعه‌، به رزم و پیکار پرداختند. حمزه شیبه را مهلت چندانی نداد و او را کشت‌. علی هم به ولید چندان فرصتی نـداد و او را کشت‌. میان عبیده و عتبه دو ضربه رد و بدل‌ گردید و هر دو ضربه به طرفین خورد و ایشـان را از حـرکت بازداشت. حمزه و علی با شمشیرهای برهنه به سوی عتبه دویـدند و او را از پـای درآوردنـد و کشتند، و دوست خود را برداشتند و نزد اصحاب بردند.

ابن اسـحاق‌ گفته است‌: سـپس قریشیان به سوی مسلمانان دویدند و یکی به دیگری نزدیک گردیدند.  

پیغمبر خدا صلّر الله عليه وآله وسلّم به اصحاب خود دستور فرموده بود حمله نکنند تا بدیشان فرمان می‌دهد. و فرموده بود: 

(إن اكتنفكم القوم فانضحوهم عنكم بالنبل ).

اگر قریشیان به سوی شما آمدند، ایشان را با رگبار تیر از خویشتن دور کنید.

آن وقت پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم ‌از پیش صفها رفت و به آلاحیق برگشت. همراه ابوبکر وارد آن گردید. جز ابوبکر کسی در داخل آلاچیق در خدمت ییغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم نبود. پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم پروردگار خود را قسم می‌داد که به وعدۀ پیروزی خود وفا فرماید. از جمله می‌گفت‌: 

 (اللهم إن تهلك هذه العصابة اليوم لا تعبد ).

خداوندا! اگر امروز این جماعت را بکشی تـو پـرستش نمی‌شوی‌.

ابوبکر می‌گفت‌: ای پیغمبر خدا! کمتر پروردگارت را قسم بده و لابه و زاری ‌کن‌! چه یزدان به وعده‌ای ‌که به تو داده است وفا می‌فرماید.

در کتاب (‌امـتاع الاسماع‌) مقریزی آمـده است‌: ای پیغمبر خدا، من تو را رهنمود مـی‌کنم - هـر چـند کـه پیغمبر خدا والاتر و داناتر از آن است که رهنمود گردد - خدا برتر و بزرگوارتـر از آن است‌ که وعدۀ او را درخواست ‌کرد! پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم فرمود:

 

(يا ابن رواحة , ألا أنشد الله وعده ? إن الله لا يخلف الميعاد ).

ای پسر رواحه‌، آیا وعدۀ خدا را خواسـتار نکـردم‌؟‌! قطعاً خدا خلاف وعده نمی‌کند.

ابن اسحاق‌ گفته است‌: در داخل آلاچیق چرتی پـیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم را فراگرفت‌. سپس هوشیار شد و فرمود:  

(أبشر يا أبا بكر , أتاك نصر الله . هذا جبريل آخذاً بعنان فرس يقوده , على ثناياه النقع). 

ای ابوبکر، یاری خدا به تـو رسـید. ایـن جبرئیل است‌. لگام اسبی را گرفته است که بر دندانهای پیشین آن گرد و غبار نشسته است‌.

تیری به سوی مهجع غلام عمر پسر خطّاب پرتاب شد و کشته شد. او رضی الله عنهُ نخستین‌ کشتۀ مسلمانان بود. سپس تیری به سوی حارثه پسر سراقه یکی از بنی عدی ابن نـجّار پرتاب‌ گردید و در حالی ‌که از حوض آب می‌نوشید تیر به ‌گلویش خورد و او را رضی الله عنهُ‌ کشت‌.

آن‌ گاه پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم از آلاچیق بیرون آمد و به سوی مردم رفت و ایشان را به جنگ تشویق و ترغیب ‌کرد و فرمود:

(والذي نفس محمد بيده , لا يقاتلهم اليوم رجل , فيقتل , صابراً محتسباً مقبلاً غير مدبر , إلا أدخله الله الجنة). 

به خدائی سوگند که جان مـحمّد در قبضۀ اختیار او است‌، اگر امروز کسی با ایشان بجنگد و کشته شود، در حالی که پایداری نماید و برای رضای خدا برزمد و رو کند و پشت نکند، قطعاً خدا او را به بهشت می‌برد. عمیر پسر حمام برادر بنی سلمه‌، در حالی‌ که چند تـا خرما در دست داشت و سرگرم خوردن آنها بود،‌ گفت‌: به به! آیا میان من و میان ورود من به بهشت جز این فاصله‌ای نیست ‌که ایـنان مـرا بکشند؟ خرماها را از دست خود پرت ‌کرد، و شمشیر خویش را برگرفت، و جنگید تا کشته شد رضی الله عنهُ.

ابن اسحاق ‌گفته است‌: عاصم پسر عمر پسر قتاده برایم روایت‌ کرده است‌ که عوف پسر حارث‌ که همان پسر عفراء است گفت‌: ای پیغمبر خدا، چه چیز بنده، خدا را شاد و خندان می‌گرداند؟ فرمود:

(غمسه يده في العدو حاسراً ).

بر دشمن تاخت بردن‌، بدون زره و کلاهخود.

پس رزهی را که بر تن داشت بیرون آورد و آن را دور انداخت‌، سپس شمشیرش را برگرفت و با قریشیان جنگید تا کشته شد رضی لله عنهُ.

ابن اسحاق‌ گفته است‌: محمد پسر مسلم پسر شـهاب زهری‌، برایم از عبدالله پسر ثعلبه پسر صعیر عذری هم پیمان بنی زهره‌، روایت ‌کرده است ‌که او بدو گفته است‌: هنگامی ‌که مردمان به همدیگر رسـیدند و یکی به دیگری نـزدیک گردید، ابوجهل پسر هشـام گفت‌: خداوندا! او پیوند خویشاوندی مـا را بریده است و  

چیزی برای ما آورده است‌ که شناخته نمی‌شود، فردا او را سرنگو‌ن کن‌... ابوجهل خودش آغازگر جنگ بود. ابن اسحاق‌ گفته است‌: سپس پیغمبر خدا صلّی ا‌لله ‌عليه وآله وسلّم مشتی شن برگرفت و آن را به سوی قـریشیان پـرت ‌کرد و فرمود:

(شاهت الوجوه ! ).

چهره‌ها زشت و پلشت باد!.

سپس مشت شن را به سوی آنـان پـرت‌ کرد، و به اصحاب خود دستور فرمود که‌:

(شدوا!). 

بتازید و تند و چابک شوید!.

به دنبال آن قریشیان شکست خوردند، و یزدان بزرگوار از سران و سر دستگان قریش ‌کشت ‌کسانی را که‌ کشت‌، و اسیر کرد کسانی را که اسیر کرد.

هنگامی که مسلمانان شروع به اسـیر کردن قریشیان کردند، پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم در میان آلاچیق بود. سـعد پسر معاذ بر در آلاچیق ایستاده بود و شمشیر را حمایل کرده بود که پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم ‌در داخل آن بود، و همراه تعدادی از انصار به نگهبانی از پـیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم اشتغال داشتند، چرا که از یورش دشمنان می‌ترسیدند. در روایتی‌ که برای من نقل شده است چنین آمده است که پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم در چهرۀ سعد ناخوشایندی از کار مردمان را می‌دیدید. پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم بدو فرمود:  

(والله لكأنك يا سعد تكره ما يصنع القوم ! ).

به خدا سوگند، انگار ای سعد تو از کـاری که مـردمان می‌کنند بدت می‌آید!.

گفت‌: بلی، به خدا سوگند، ای پیغمبر خدا. این نخستین واقعه‌ای است‌ که خدا بر سر اهل شرک آورده است‌. من دوست می‌داشتم آنـان را بجای اسـیر کردن و نگاه داشتن‌، می‌كشتند و از میان می‏بردند!

ابن اسحاق ‌گفته است‌: عـبّاس پسـر معبد برای مـن روایت‌ کرده است از یکی از اهل خود، و او از ابن عـبّاس - رضی الله عـنه - روایت نـموده است ‌که پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم در آن روز به یکی از اصحاب خویش فرمود:

(إني قد عرفت أن رجالاً من بني هاشم وغيرهم قد أخرجوا كرهاً لا حاجة لهم بقتالنا , فمن لقي منكم أحداً من بني هاشم فلا يقتله , ومن لقي أبا البختري بن هشام بن الحارث بن أسد فلا يقتله , ومن لقي العباس بن عبد المطلب عم رسول الله [ ص ] فلا يقتله , فإنه إنما أخرج مستكرهاً).

من متوجّه شده‌ام که کسانی از بـنی‌هاشم و جز آنـان وادار به بیرون آمدن شده‌اند و در نظر نداشته‌اند که با ما بجنگند. هر کس از شما فردی از بنی هاشم را دید، او را نکشد. هر کس ابوالبختری پسر هشـام پسر حـارث پسر اسـد را دیـد، او را نکشـد. کسـی که عبّاس پسـر عـبدالمـطّلب عموی پـیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم را دیـد، او را نکشد. زیرا او وادار به بیرون آمدن شده است‌.

ابن عبّاس‌ گفته است‌: ابوحذیفه پسر عتبه پسر ربیعه گفت‌: آیا ما پدران و پسران و برادران و عشیرۀ خود را می‌کشیم و عبّاس را بر جای می‌گذاریم‌؟‌) به خدا سوگند اگر بدو برسم شمشیر را به بدن او جوش خواهم‌ کرد! ابن عبّاس ‌گفته است‌: این سخن به ‌گوش مبارک پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم ‌رسید. به عمر پسر خطاب فرمود:

(‌یا أبا حَفْص‌)‌.

ای ابوحفص‌.

عمر گفته است‌: این اولین بار و نخستین روزی است‌ که پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم ‌مرا با کنیۀ ابوحفص ملّقب می‌فرماید. 

(أيضرب وجه عم رسول الله [ ص ] بالسيف ? ).

 آیا چهرۀ عموی پـیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم بـا شـمشیر زده می‌شود؟‌.

عمر گفت‌: ای پیغمبر خدا اجازه فرما گردن ابوحذیفه را با شمشیر بزنم‌! به خدا سوگند مـنافق شده است‌!... ابوحذیفه می‌گوید: من از کیفر این جمله‌ای که در آن روز گفته‌ام ایمن نیستم‌. همیشه هم از کیفر آن جمله بیمناک خواهم بود مگر این‌ که شهید شوم و شهادت من کیفر آن را پاک‌ کند. ابوحذیفه در جنگ یمامه‌ که با مرتدّان درگرفت‌، شهید گردید.

ابن هشام‌ گفته است‌:

پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم از کشتن ابوالبختری بدان خاطر نهی فرمود چون او از همۀ قریشیان در مکّه بیشتر از اذیّت و آزار پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم دوری می‌کرد و خویشتنداری می‌نمود، و او را ناراحت نـمی‌کرد، و چـیزی از او به گوش مبارک پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم نمی‌رسید که او را رنجیده خاطر کند. همچنین ابوالبختری از جملۀ کسانی بود که پیمان نامه‌ای را نقض ‌کرد که قریشیان علیه بنی‌هاشم و بنی‌مطّلب نوشته بودند... ابوالبختری کشته شد، چـون نخواست اسیر گردد.

ابن اسحاق‌ گفته است‌: یحیی پسر عباد پسر عبدالله پسر زبیر از پدرش برای من روایت ‌کـرده است‌ کـه ‌گـفته است‌: امیّه پسر خلف در مکّه دوست من بود. نام مـن عبدعمرو بود. وقتی ‌کـه مسـلمان شـدم اسـم خـود را (‌عبدالرحمان‌) کردم بدان هنگام‌ که هنوز در مکّه بودیم. وقتی ‌که در آنجا به من می‌رسید و می‌گفت‌: ای عـبد عمرو! آیا از نامی بیزار هستی ‌که پدر و مادرت آن را بر تو گذاشته‌انـد؟ پـاسخ می‌دادم و می‌گفتم‌: بلی! می‌گفت‌: من ‌که رحمان را نمی‌شناسم‌. یک نامی مـیان خود و میان من پیدا کن ‌که من تو را بدان بخوانم و فریاد دارم‌. تو که با نـام پـیشین خـود بـه مـن پـاسخ نمی‌دهی‌، و من هم با نامی تو را نمی‌خوانـم و فریاد نمی‌دارم‌! یحیی پسر عباد گفته است‌: هر وقت امیّه پسر خلف مرا عبدعمرو صـدا مـی‌زد پـاسخش نـمی‌گفتم‌. سرانجام بدو گفتم‌: ای ابوعلی هر نامی کـه مـرا بـدان می‌خوانی تعیین کن‌. گفت‌: تـو عـبدالله هسـتی‌. گـفتم‌: باشد. از آن به بعد هـر وقت از کـنار او مـی‌گذشتم و مـی‌گفت‌: عـبدالله‌! پـاسخش مـی‌دادم و بـا او سـخن می‌گفتم‌. تا واقعۀ بدر پیش آمد. در آن روز از کنار او گذشتم و او با پسرش علی ابن امـیّه ایسـتاده بود و دستش را گرفته بود. من زره‌هائی با خود داشتم ‌که آنها را به غنیمت‌ گرفته و برداشته بودم‌. وقتی‌ که مرا دید به من گفت‌: ای عبدعمرو! بدو جوابی نـدادم‌. گـفت‌: ای عبدالله‌! گفتم‌: بلی‌. گفت‌: آیا می‌توانی برای من کـاری بکنی‌؟ چه من برای تو بهتر از این زره‌هائی هستم ‌که با خود داری‌! گفتم‌: بلی! به خدا سوگند می‌خورم‌. زره‌ها را از دستم دور افکندم‌، و دست او و دست پسرش را (‌به عنوان دو اسیر) گرفتم‌. امیّه پسر خلف را می‌گفت‌: هرگز همچون روزی را ندیده‌ام‌! آیـا نـیازی به شـیر ندارید؟ (‌یعنی هر که مرا اسیر کند با شتران زیادی خود را از او بازخرید می‌کنم و فدیه می‌دهم‌)‌. سپس هر دو را باخود بردم.

ابن اسحاق ‌گفته است‌: عبدالواحد پسر ابوعون‌، برای من از سعید پسر ابراهیم، و او از پـدرش‌، و وی از عبدالرحمن ابن عوف رضی الله عنهُ روایت‌ کرده است که ‌گفته است‌: امیّه پسر خلف به من‌ گفت‌، در آن حال‌ که مـن میان او و پسرش بودم و دستهایشان را در دست داشتم‌: ای عبدالله، آن چه‌ کسی است ‌که پر شتر مرغ را بر سینه زده است‌؟‌ گفتم‌: حمزه پسر عبدالمطّلب است‌. گفت‌: او همان ‌کسی است‌ که چنین مصائب و بلایائی را بر سر ما آورد... عبدالرحمن‌ گفته است‌: به خدا سوگند من آن دو نفر را گرفته بودم و می‌بردم‌ که بلال امیّه پسر خلف را همراه من دید. امیّه پسر خلف ‌کسی بود که در مکّه بلال را شکنجه می‌داد تا به ترک اسلام بگوید. بلال را به بیرون مکّه میان شنزارهای تـافته می‏‎برد. او را روی شنهای داغ بر پشت می‌خواباند، سپس دستور می‌داد سنگ بزرگی را بیاورند و روی سینه‌اش بگذارند. آن گاه می‌گفت‌: همیشه این چنین خواهی بود تا دین محمّد را رها خواهی‌ کرد. بلال می‌گفت‌: احد، احد![23] هنگامی که بلال امیّه پسر خلف دید، ‌گفت‌: رهائی نیابم اگر او رها شود! بدو گفتم‌: ای بلال! آیا با اسیر من این چنین می‌کنی‌؟ ‌گفت‌: رهائی نیابم اگر او رها شود! گفتم‌: ای پسر زن زنگی آیا می‌شنوی‌؟ ‌گفت‌: رهائی نیابم اگر او رها شود! سپس با صدای بلند خود فریاد برآورد: ای یاران خدا! این سردستۀ کفر امـیّه پسر خلف است‌! رهائی نیابم اگر او رها شود! گفته‌اند: انصار پـیرامـون امیّه پسر خلف را گرفتند تا این ‌که همچون النگوی عاج دور ما پیچیدند، و مـن از او دفاع می‌کردم‌. مردی شمشیر را به پشت سر برد و شمشیری به پسر امیّه پسر خلف زد و او نقش زمین‌ گردید، و امیّه فریاد برآورد، فریادی‌ که تاکنون فریاد بلندی بدانسان نشنیده‌ام‌. پس گفتم‌: خویشتن را نجات بده، کسی نـمی‌توانـد تو را نجات بدهد. من ‌که برای تو نمی‌توانـم ‌کـاری بکنم. سپس مسلمانان بر ایشان تاختند و پـدر و پسـر را با ضـربه‌های شمشیر لت و پـار کردند تـا مردند ... عبدالرحمان پیوسته می‌گفت‌: خدا به بلال رحـم ‌کناد، زره‌هایم از دست رفت‌، و مرا با کشتن اسیرم به درد و رنج انداخت‌.

ابن اسحاق‌ گفته است‌: هنگامی ‌که پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم از کار دشمنان بپرداخت، دستور داد ابوجهل پسر هشام را در میان ‌کشتگان بجویند. همان‌ که ثور پسر زیـد از عکرمه‌، و او از ابن عبّاس و نیز از عبدالله پسر ابوبکر برای من روایت‌ کرده است که آن دو نفر گفته‌اند: معاذ پسر عمرو پسر جموح برادر بنی سلمه‌،‌ گفته است‌: بدان گاه‌ که مسلمانان پیرامون ابوجهل را گرفته و بسان درختی اطراف او را احاطه نموده بودند و شـنیدم‌ که می‌گفتند: کسی نمی‌تواند خود را به ابوالحکم برساند، هنگامی‌ که این را از مسلمانان شنیدم به خود گفتم‌: این کار من است‌. به سوی او رفتم‌. هنگامی‌ که فرصتی پیش آمد به سوی او یورش بردم و ضربه‏ای بدو زدم که پای او را همراه نصف ساق او را پرانـدم‌. به خدا سوگند پای او را - بدان هنگام‌ که پرید -‌ به چیزی جز هستۀ خرمائی شبیه و همسان ندیده‌ام ‌که از زیر آسیاب دستی برمی‌جهد و می‌پرد وقتی ‌که می‌خواهند آن را با سنگ آسیاب بزنند و خرد کنند. معاذ پسر عمرو پسـر جموح‌ گفته است‌: در این هنگام عکرمه پسر ابوجهل شمشیری بر دوش من زد و دستم را فرو انداخت‌. دستم با پوستی آویزۀ پهلویم‌ گردید. جنگ مرا از آن غافل و بی‌خبر کرد. آن روز مدّت زیادی در رزم و پیکار بودم، و دست بریده را پشت سرم می‌کشیدم‌. وقتی ‌که اذیّت و آزارم کردم‌، پـای خود را روی آن نهادم و آن را کشیدم و كشیدم تا آن را کندم و به دور افکندم‌!

ابوجهل زخمی و بیهوش افتاده بود. بدین هنگام معوذ پسر عفراء از کنار او گذشت‌. او را زیر ضربات شمشیر گرفت تا تكان و جنبشی در او نماند. آن‌ گاه او را رها کرد، ولی هنوز آثار حیات در او بود. معوذ به جـنگ ادامه داد تا کشته شد. عبدالله پسر مسعود لاشۀ ابوجهل را پیدا کرد. پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم دستور فرموده بود ابوجهل را در میان‌ كشتگان جستجو کنند. چنان‌ که برای من روایت کرده‌اید، پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم به جویندگان فرموده بود:

(انظروا إن خفي عليكم في القتلى إلى أثر جرح في ركبته , فإني ازدحمت يوماً أنا وهو على مأدبة لعبدالله بن جدعان , ونحن غلامان , وكنت أشف منه بيسير , فدفعته , فوقع على ركبتيه , فجحش في إحداهما جحشاً لم يزل أثره به).

 اگر او در میان کشتگان برایتان ناشناخته مـاند، بـه اثـر زخـمی بـنـگرید که در زانـوی وی است‌. چــه مـن و او روزی در سوری كه عبدالله پسـر جـدعـان تـرتیب داده بـود دور مـجمعه‌ای بــودیم‌. در آن زمـان هــر دوی مــا نوجوان بوده‌، ولی من کمی بزرگتر از او بودم‌. او را هل دادم و او روی زانـوهایش افتاد و یکـی از زانـوهایش خراشی برداشت‌. اثر زخم برای هـمیشه روی آن زانــو ماند .

عبدالله پسر مسعود رضی الله عنهُ ‌گـفته است‌: ابـوجهل را در واپسین لحظات حیات پیدا کردم‌. او را شـناختم‌. پـای خود را بر ‌گردنش نهادم‌. او باری در مکّه در حقّ مـن پلشتی كر‌ده بود و مرا اذیّت و آزار داده بود و لگدم زده بود. بدو گفتم‌: ای دشمن خدا! آیا خدا تو را رسوا کرد؟ گفت‌: به وسیلۀ چه چیز مرا رسوا کرده است‌؟ آیا والاتر و بزرگتر از من ‌کسی را کشته‌اید؟ به من بگو‌: امـروز چرخۀ جنگ به نفع چه ‌کسی در گشت و گذار است و برد با چه کسی است‌؟‌ گفتم‌: ارّابۀ جنگ به سود خدا و فرستادۀ او می‌گردد، و برد از آن آنان است‌.

ابن اسحاق گفته است‌: افرادی از بـنی مخزوم چـنین معتقدند که ابن مسعود می‌گفت‌: ابوجهل به من‌ گفت‌: به مرتبۀ بزرگی رسیده‌ای ای چوپانك گوسفندانــم‌... آن گاه سر او را کندم و آن را به خدمت پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم آوردم و گفتم‌: ای پیغمبر خدا! ایـن سر دشـمن خـدا ابوجهل است‌. فرمود:

(الله الذي لا إله غيره ).

خدا است که جز او معبودی نیست‌.

سپس سر او را به جلو پـیغمبر خـدا صلّی الله عليه وآله وسلّم انـداختم‌. پیغمبر صلّر الله عليه وآله وسلّم شکر خدای را بجای آورد.

ابن هشام‌ گفته است‌: ابوعبیده و کسانی جـز او کـه از چگـونگی غـزوات اطـّلاع دارنـد بـرای مـن روایت کرده‌اند: عمر پسر خطّاب رضی الله عنهُ به سعید پسر عاص‌ گفت بدان ‌گاه که از کنار او عبور کرد: من چنین می‌بینم‌ که در درونت‌ کــینه و رنـجشی است‌. از ســیمایت چـنین برمی‌آید که گمان می‌بری من پدر تو را کشته‌ام‌. اگـر من او را میكشتم از کشـتن او پـوزش نـمی‌طلبیدم و معذرت خواهی نمی‌کردم‌. امّا من دائـی خودم عـاص پسر هشام پسر مغیره را کشته‌ام‌. مـن از کنار پـدرت عبور کردم‌، بدان هنگام که همچون گاو سم بـه زمـین می‌زد و هماورد می‌طلبید ... من از او کناره‌گیری کردم‌. پسر عمویش علی به سویش رفت و او را کشت‌.

ابن اسحاق‌ گفته است‌: یزید پسر رومان از عروه پسر زبیر، و او از عــائشه - رضـی الله عـنها - بـرای مـن روایت کرده است که عائشه گـفته است‌: هـنگامی کـه پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم دستور فـرمود کشتگان را بـه چـاه بیندازند، آنان را به چاه انداختند، مگر امیّه پسر خلف را. چه او در میان زره خود باد کرده بود و آماسیده بود. مسلمانان وقتی که خواسـتند او را بـردارنـد، گوشت بدنش جدا گردید. لذا او را در همان جـای خود رهـا کردند و روی او خاک و سنگ انداختند تا از دیده‌ها پنهان شد. هنگامی‌ که‌ کشتگان را بـه چـاه انـداختند، پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم بالای آنان ایستاد و فرمود:

(يا أهل القليب هل وجدتم ما وعدكم ربكم حقاً , فإني قد وجدت ما وعدني ربي حقاً).

ای ساکنان چاه‌، آیا چیزی را راست و درست دیدید که پروردگارتان به شما وعده داده بود؟ من که چیزی را راست و درست دیدم که پروردگارم به من وعـده داده بود.  

عائشه‌ گفته است‌: اصحاب به پـیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم عرض کردند: ای فرستادۀ خدا، آیا با مردمانی سخن می‌گوئی که مرده‌اند؟ بدیشان پاسخ داد و فرمود:

(لقد علموا أن ما وعدهم ربهم حق ).

آنان قطعاً پی برده‌اند که چیزی را کـه پـروردگارشان بدیشان وعده داده است راست و درست است‌.

عائشه‌ گفته است‌: مردمان می‌گویند:

(لقد سمعوا ما قلت لهم). 

قطعاً شنیده‌اند چیزی را که من بدیشان گفته‌ام.

در صورتی ‌که پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم بدیشان فرمود: 

(لقد علموا). 

قطعاً دانسته‌اند ... .

ابن اسحاق گفته است‌: هنگامی که پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم دستور داد کشتگان به میان چاه انداخته شوند، عتبه پسر ربیعه برداشته شد تا به چاه انداخته شود. - برابر آنچه به من رسـیده است - پـیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم ‌به چـهرۀ ابوحذیفه پسر عتبه نگاه‌ کرد و دید که او دل شکسـته است و رنگ رخساره‌اش دگرگون شده است‌. فرمود: 

(يا أبا حذيفة لعلك قد دخلك من شأن أبيك شيء ).

ای ابوحذیفه شاید بر اثر کار و بار پدرت‌، چیزی به دل تو راه یافته است‌.

یا پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم سخنان دیگری بسان همین سخن فرمود... ابوحذیفه ‌گفت‌: نه‌، به خدا سوگند ای پیغمبر خدا. دربارۀ پدرم و کشته شدن او شکّ و گمانی به دل راه نداده‌ام‌. امّا من در پدرم اندیشه و شکیبائی و خرد و والائی می‌دیدم‌، لذا امیدوار بودم این چيزها او را به سوی پذیرش اسلام بکشاند. هنگامی که دیدم بر سـر پدرم چه آمده است‌، و با وجود امیدواریم بر کفر مرده است‌، این‌ کار مرا غمگين و افسرده خاطر کـرده است‌.  

پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم ‌دعای خیر برای ابوحذیفه‌ کرد و از او به نيكی یاد کرد.

سپس پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم دستور فرمود چيزهائی‌ که در اردوگـاه است جمع‌آوری ‌گردد، و جمع‌آوری شـد. مسـلمانان دربارۀ اموال گردآوری شـده اختلاف ورزیدند. کسانی که آنـها را گردآوری کرده بودند گفتند: متعلّق به مـا است‌. کسانی که با دشمنان می‌جنگيدند و آنان را دنبال می‌کردند،‌ گفتند: به خدا سـوگند اگـر مـا نبودیم شما چیزی را به دست نمی‌آوردید. ما را قریشیان به خود سرگرم‌ کردیم و شما بدین وسیله توانستید این چیزها را به دست آوریـد. کسانی ‌که به محافظت و مراقبت از پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم مشغول بودند و می‌ترسیدند که دشمنان بر او بتازند و یورش برند،‌ گفتند: به خدا سوگند شما از ما سزاوارتر برای دریافت اين اموال نیستید. ما که ایـن اموال را دیده بودیم و کسی هم از آن جلوگیری نمی‌کرد، امّا ما می‌ترسیدیم‌ که دشمن بر پیغمبر خدا ‌صلّی الله عليه وآله وسلّم بتازد. این بود که در جلو او ایستادیم‌. پس شما سزاوارتـر از مـا بدین اموال نیستید.

ابن اسحاق‌ گفته است‌: عبدالرحمن پسر حارث و جز او از دوستان و یارانمان‌، برایم از سلیمان پسر موسی‌، و او از مکحول‌، و وی از ابوامامۀ بـاهلی روایت کـرده است ‌که ‌گفته است‌: از عباده پسر صامت دربارۀ غنائم پرسیدم‌. پاسخ داد و گفت‌: دربارۀ ما اصحاب بدر آیات راجع به غنائم سورۀ انفال نازل ‌گردید، زمانی ‌که نسبت به تقسیم غنائم اختلاف پیدا کردیم‌، و رفتار نـادرستی داشتیم‌، خدا غنائم را از دست ما به درآورد و آن را به پیغمبرش صلّی الله عليه وآله وسلّم واگذار کرد و او آن را بطور مساوی میان مسلمانان تقسیم فرمود.

ابن اسحاق‌ گفته است‌: نبیه پسر وهب برادر بنی نـجّار گفته است‌: هنگامی ‌که اسیران را به خدمت پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم آوردند، آنان را میان اصحاب تقسیم‌ کرد و گفت‌:

(استوصوا بالأسارى خيراً).

سفارش کنید نسبت به اسیران به خوبـی رفتار شود. 

 ابوعزیز پــسر عمیر پسر هاشم که برادر پدری و مادری مصعب پسر عمیر بود، جزو اسیران بود. ابوعزیز گفته است‌: برادرم مصعب پسر عمیر از کنار من گذر کرد، در حالی که مردی از انصار مرا اسیر می‌کرد. گفت‌: سخت او را بگیر، چه مادرش دارائی و اموالی دارد شاید فدیۀ پسرش را بـپردازد. ابـوعزیز روایت کـرده است‌: مـن همراه گروهی از انصار بودم‌، آن وقت‌ که مرا ا‌ز بـدر آوردند. هنگامی که ناهار یا شام ایشان را می‌آوردند، نان و خرما را به من اختصاص می‌دادند تا بخورم‌. چرا که می‌خواستند در حقّ ما سفارش پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم را اجراء‌ کنند. تکّه نانی به دست یکی از آنان نـمی‌افـتاد مگر آن‌ که آن را به سوی من می‌کشاند و عطاء می‌کرد. مــن شـرمنده مـی‌شدم و آن را به یکـی از آنـان برمی‌گرداندم‌. امّا او بدان دست نمی‌زد و آن را به من بازپس می‌داد.

ابن هشام ‌گفته است‌: ابوعزیز پس از نضر پسر حارث پرچمدار مشرکان در بدر شـد. هـنگامی کـه برادرش مـصعب پسر عمیر به ابویسر - همان کسی ‌که ابوعزیز را اسیر کرد - گفت آنچه که گفت‌، ابوعزیز بدو گـفت‌: ای برادر من‌! این سفارش تو در بارۀ من است‌؟ مصعب گفت‌: او برادر من است نه تو ... مادر ابوعزیز پرسید بالاترین فدیه‌ای که یک قریشی بدان بازخـرید شـده است کدام است‌؟ بدو گفته شد: چهار هزار درهم است‌. پس چهارهزار درهم را فرستاد و آن را فدیۀ پسر خود نمود.

ابن اسحاق گفته است‌: سپس قریشیان فدیۀ اسیران را فرستادند و آنان را بازخرید کردند.

*  

دربارۀ این غزوه‌ای که به اختصار و به اندازۀ توان از آن سخن‌ گفتیم‌، سورۀ انفال نازل گردیده است ... ایـن تنوره از یک سو رخدادهـای ظـاهری غـزوه را بـیان می‌دارد، و از دیگر سو پرده از قضا و قدر و تــدبیر و ارادۀ یزدان برمی‏دارد و می‌گوید در فراسوی رخدادها خط سیر تاریخ بشری بطور کلّی قرار دارد. از همۀ اینها به زبان شگفت قرآن و با اسلوب اعجازی قرآن صحبت می دارد.

شرح این معانی و مفاهیم در لابلای بیان نصوص قرآنی خواهد آمد ... و امّا هـم ‌اینک بسنده مـی‌کنیم بـه ذکـر خطوط اساسی در سوره‌:

رخـدادی در غـزوۀ بـدر است که بـر خـط سـیر آن پرتواندازی می‌کند. و آن چیزی است که ابن اسـحاق روایت کرده است از عباده پسر صامت رضی الله عنهُ کـه گفته است :

دربارۀ ما شرکت‌کنندگان در جنگ بدر این سوره نازل گردید، زمانی که دربارۀ غنائم اختلاف پیدا کردیم‌، و بد اخلاق گشتیم‌. خدا غنائم را از دست ما بیرون آورد و آن را به پیغمبرش صلّی الله عليه وآله وسلّم واگـذار فـرمود، و پـیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم غنائم را بطور مساوی میانشان تقسیم کرد. این رخداد پرتوی بر آغازیدن سوره‌، و همچنین بر خط سیر آن می‌اندازد:

دربارۀ غنائم اندکی اختلاف پیدا کردند که در رخدادی روی داد که یزدان آن را جدا کـنندۀ حـقّ از بـاطل در مسیر تاریخ بشری تا روز رستاخیز قلمداد کرد! یزدان سبحان خواست بدیشان و به همۀ انسانهای بـعد از ایشان کارهای بزرگی را بیاموزد.

یزدان سبحان خواست پیش از هر چیز بدیشان بیاموزد که ‌کار این رخداد، از غنائم بسیار بزرگتر و مهمّتر است‌، غنائمی که دربارۀ آن اختلاف پیدا کردند. چه خدا آن روز را نامگذاری کرد به‌:

(يوم الفرقان , يوم التقى الجمعان). 

روز جدائی (‌حقّ از باطل و ایمان از کفر) روزی که دو گروه (‌مؤمنان و کافران ) رویاروی شدند. (‌فرقان / 41‌) 

 خدا خواست بدیشان بیاموزد که این‌ کار سترگ، تنها و تنها با تدبیر و اراده و قضا و قدر یزدان در هر گامی و در هر حرکتی انجام پذیرفته است و بس‌، تا در فراسوی آن کاری را برآورده سازد که خواسته است‌. لذا در این پیروزی و در کارهای بزرگی که در فراسوی آن انجام می‌پذیرد، ایشان دستی و سـهمی و اراده و خواسـتی ندارند، چه در غنائم‌ کم و ناچیز آن‌، و چه در کارهای بزرگ و سترگی‌ که به دنبال دارد. بلکه همۀ این امور با کار و کنش و اراده و خواست یزدان انجام پذیرفته است و سامان‌ گرفته است‌. در پرتو فضل و مرحمت خـود، آنان را در این رزم و پیکار، با آزمون نیکوئی آزموده است‌.

خدا خواسته است بدیشان بنماید که فرق بسیاری است میان چیزی ‌که آنان برای خود خواسته‌اند که پیروزی بر کاروان بود، و میان چیزی ‌که یزدان برای ايشان و برای همۀ انسانهائی خواسته است‌ که پس از آنان درگـذر زمان می‌آیند که‌ گریز کاروان و رویـاروی شدن با لشکریان قریش است‌. این امر بد‌ان خاطر است تـا بنگرند و ببينند که تا چشم‌ کار می‌کند و بُرد دارد فاصله میان چیزی است‌ که آنان برای خود خواسته‌اند، و میان چیزی است ‌که یزدان برای ایشان خواسته است‌.

سوره آغاز گردید با ثبت پرسش ایشان دربارۀ غـنائم‌، بیان حکم خدا دربارۀ غنائم و واگذاری آن به خـدا و پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم ‌ فراخواندن آنان به سوی پـرهیزگاری و ترس از خدا، اصلاح حال خود نسبت به یکدیگر - پس از آن ‌که اخلاقشان در نگرش به غنائم ناجور گردید همان‌گونه‌ که عباده پسر صامت می‌گوید - فراخواندن ایشان به اطاعت از خدا و اطاعت از پیغمبر صلّر الله عليه واله وسلّم و یادآوری‌ کردن ایشان به ایـمانی ‌که دارند، چـرا که مناسبت خوبی برای آن در میان است‌. از مؤمنان شکل الهامگرانه‌ای به تصویر می‌زند که دلها از آن باز می‌ایستد:

(يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (١)إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (٢)الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (٣)أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ) (٤)

از تو دربارۀ غنائم می‌پرسند (‌و می‏‎گویند کـه غنائم جنگ بدر چگونه تقسیم می‏‎گردد و به چه کسانی تعلّق مـی‌گیرد؟‌) بگـو: غنائم از آن خـدا و پـیغمبر است (‌و پیغمبر به فرمان خدا تقسیم آن را بـه عهده مـی‌گیرد)‌. پس از خدا بترسید و (‌اختلاف را کنار بگذارید و) در میان خود صلح و صفا به راه اندازید، و اگر مسلمانید از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید. مؤمنان تنها کسانی هستند کـه هـر وقت نـام خدا بـرده شـود، دلهـایشان هراسان می‏‎گردد (‌و در انجام نیکیها و خوبیها بـیشتر مـی‌کوشند) و هنگامی کـه آیـات او بـر آنـان خوانـده می‌شود، بر ایمانشان می‌افزاید، و بر پروردگار خود تـوکّل می‌کنند (‌و خویشتن را در پناه او مـی‌دارند و هستی خویش را بدو می‌سپارند)‌. آنان کسانیند که نماز را چنانکه بـاید مـی‌خوانـند و از آنـچه بـدیشان عطاء کرده‌ایـم (‌مقداری را بـه نیازمندان‌) مـی‌بخشند. آنـان واقعاً مؤمن هستند و دارای درجات عالی‌، مغفرت الهی‌، و روزی پــاک و فــراوان‌، در پیشگاه خــدای خود می‌باشند. (انفال / 1-4) 

 سپس ایشان را به ‌کار و بارشان تذکّر مـی‌دهد، و بدیشان اراده و خواستشان را گوشزد می‌کند، و از اراده و خواست یزدان نیز سخن می‌راند. آنان واقعیّت زمین را تا چه اندازه درک می‌کنند، و قدرت خدا در فراسوی آن واقعیّت تا به‌ کجا است‌، ذکر می‌شود:

(كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقًا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ (٥)يُجَادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنْظُرُونَ (٦)وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَيُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ (٧)لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ) (٨) 

(‌ناخشنودی بعضی از شما از چگونگی تـقسیم غـنائم بدر) همانند آن است که خداوند تـو را از خانه‌ات (‌در مدینه‌، به سوی میدان بدر) به حقّ بیرون فـرستاد، در حـالی کـه جمعی از مؤمنان (‌چون آمادگی جنگ را ند‌اشتند، از این امر) ناخشنود بودند (‌ولی برخلاف دید محدود آنان دربارۀ احکام الهی‌، سرانجام بدر پپروزی چشمگیری بود. این گروه مؤمنان‌) با تـو دربـارۀ حـقّ (‌یعنی بیرون رفتن جـهت جـنگ بـا مشــرکان‌) مجادلـه می‌کنند، پس از آن کـه روشـن شـده است (‌کـه بـرابر (‌وعده‌ای که بدیشان داده‌ای در جنگ پیروز می‌شوند)‌. ا‌نگار که به سوی مرگ رانده می‌شوند و (‌صحنۀ مرگ خویشتن را با چشمان خود) می‏نگرند. (‌ای مؤمنـان بــه یاد آورید) آن گاه را كه خداوند پیروزی بر یکی از دو دسته را به شما وعده داد. (‌پیـروزی بر کاروان تجاری قــریش بـه سـرپرستی ابـوسفیان‌، و یــا پـیروزی بـر لشکری که از مکّه تدارک شـده بـود و بـه ســرپرستی ابوجهل برای نجات کــاروان آمـده بـود)‌. شـما دوست می‌داشتید دستـه‌ای نصیب شـما گـردد کـه از قـدرت و قوّت چندانی برخوردار نیست (‌کـه کاروان بـود)‌. ولی خدا می‌خواست حقّ را با سخنان خود (‌که بیانگر اراده و قدرت یزدانند، برای مردم‌) ظاهر و استوار گردانــد و کافران را (‌از سرزمین عرب با پیروزی مؤمنان‌) ریشه کن کند (‌لذا شما را با لشکر قریش درگیر کرد)‌. تا بدین وسیله حقّ را (‌کـه اسـلام است‌) پـاپرجا و بــاطل را (‌کـه شرک است‌) تباه گرداند، هر چند کـه بزهکاران (‌کـافر و طغیانگر، آن را) نپسندند.(‌انفال / 5-8)  

آن گاه ایشان را به یاری و کمکی تذکّر می‌دهد که آنان را بدان مـدد فـرموده است‌، و پـیروزی و غلبه‌ای را یادآور می‌گردد که برای آنان میسّر نموده است‌، و اجر و پاداشی را متذکّر می‌شود که در پرتو لطف و مرحمت خود بدیشان عطاء کرده است‌:

(إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ (٩)وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلا بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (١٠)إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَيُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَلِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الأقْدَامَ (١١)إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ (١٢)ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ يُشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (١٣)ذَلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَأَنَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَابَ النَّارِ) (١٤)

 (‌ای مؤمنان‌، حالا که غنائـم را تقسیم می‌کنید و بـر سـر نحوۀ آن اختلاف مـی‌ورزید، به یاد آورید) زمانی را که (‌در میدان کارزار بدر از شدّت ناراحتی‌) از پـروردگار خود درخـواست کــمک و یــاری مــی‌نمودید و او درخواست شما را پذیرفت (‌و گفت‌:‌) من شـما را بـا یک هزار فرشته کمک و یاری می‌دهـم کـه ایـن گروه هـزار نـــفری گروههای مـتعدّد دیـگری را پشت سـر دارنـد. خداوند این (‌امـداد با فرشتگان‌) را تنـها برای مژده دادن (‌پیروزی‌) به شما و آرامش پـیدا کـردن دل شـما بـدان کـرد، و گرنه پیروزی جز از سوی خدا نیست (‌و اراده و مشیّت او بالاتر از هـمۀ ایـن اسـبـاب ظـاهری و بـاطنی است‌)‌. بیگمان حداوند (‌بر هر کـاری‌) توانا (‌و كارهایش‌) از روی حکمت است‌. (‌ای مؤمنان‌! به یاد آورید) زمانی را کـه (‌از دشمنان و کم آبی به هراس افتادید و خداوند) خواب سبکی بر شما افگند تا مایۀ آرامش و امنیّت (‌روح و جسم شما) از ناحیۀ خدا گردد، و از آسـمان آب بـر شما بـاراند تا بدان شما را (‌از پلیدی جسمانی‌) پـاکـیزه دارد و کثافت (‌‌وسوسـه‌های‌) شیطانی را از شـما بـدور سازد، و (‌با این نعمت‌) دلهایتان را ثابت (‌و به یاری خدا  

واثق‌) نماید، و گـــامها را (‌در شـنزارهای بـدر) اسـتوار دارد (‌و روحیۀ شما را تقویت و بر میزان استقامت شما بـیفزایــد. ای مؤمنان! بـــه یـاد آوریـد) زمـانی را کــه پروردگار تو به فرشتگان وحی کـرد که من با شمایـم (‌و کــمک و یـاریتان می‏نمایم. شـما با الهـام پـیروزی و بهروزی‌) مؤمنان را تقویت و ثابت قدم بداریـد، (‌و مـن هم‌) به دلهای کافران خوف و هراس خواهم انداخت‌. (‌به مؤمنان الهـام کـنید:‌) سـرهای آنـان را بـزنید (‌و از هـم بشکافید که بر گردنهای ناپاکشان سنگینی مـی‌کند) و دستهای ایشـان را ببرید (‌و پـنجه‌هایشان را پـی کـنید)‌. این (‌پشتیبانی از مؤمنان و رسوا کردن کافران‌) بدان خاطر است کـه کـافران بـا خدا و پیغمبرش بـه سـتیز برخاستند، و هر که بـا خدا و پـیغمبرش بسـتیزد، (‌او درخور عذاب است و هر چه زودتـر خدا او را گرفتار مجازات دردناک در دنیا و آخرت خواهد کرد) چه خدا دارای عقاب شدید است (‌همان گونه کـه دارای رحمت وسیع است‌)‌. این (‌عذاب و عقاب دنیوی‌، یعنی شکست و گریز در برابر مؤمنان‌) را بــچشید و (‌بدانید کـه‌) عـذاب دوزخ برای کافران (‌به جای خود باقی‌) است‌.(‌انفال / 9-14)  

بدین منوال روند سوره در این جولانگاه ثبت و ضبط می‌کند که این‌ کارزار بطور کلّی ساختار خدا است‌، و با اراده‌، رهبری، رهنمود،‌ کمک و یاری‌، قضا و قدر او انجام می‌پذیرد، و چنین پیکاری برای او و در راه او است ... بدین خاطر است‌ که پیش از هر چیز دست جنگجویان از غنائم کوتاه می‏‎گردد و بیان می‌شود که انفال متعلّق به خدا و رسول است‌. حتّی اگر یزدان غنائم را به جنگجویان برمی‌گردانـد، در پـرتو بزرگواری و لطفی است ‌که در حقّ ایشان روا می‌دارد. همچنین خدا جنگجویان را از چشم طمـع دوختن به غنائم نـاامـید می‌گرداند، تا این که جهادشان خـالصانه برای خدای یگانه و در راه او باشد و بس ... بدین سبب همچون آیاتی در این سوره آمده است‌:

(فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (١٧)ذَلِكُمْ وَأَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكَافِرِينَ) (١٨) 

(‌ای مؤمنان‌!) شما کافران را (‌با قوّت و قدرت خود در نبرد بدر) نكشتید، بلکه خدا (‌با پیروز نمودنتان بر آنان و افکندن هراس بـه دلهایشان‌) ایشـان را کشت‌. و (‌ای پیغمبر! بدان گاه که مشتی خاک به طرف آنـان پـرتاب کردی و خاک به چشم ایشان فرو رفت‌، در اصل‌) این تو نبودی که (‌خاک را به سوی آنان‌) پرتاب کردی (‌چرا که مشتی خاک از حیث کمیّت و کـیفیّت آن تـوانـائی را ندارد) بـلکه خداونـد (‌آن خـاک را تکـثیر و بـه سـوی ایشان‌) پرتاپ کرد (‌و به چشمان آنان رساند) تا بـدین وسیله مؤمنان را خوب بیازماید (‌و بـا اعطاء خوبیها آزمایششان نماید)‌. بیگمان خداونـد شـنوای (‌دعـا و استغاثۀ مؤمنان بوده و از صدق و اخلاص ایشان‌) آگاه است‌. این (‌پیروزی مؤمنان و شکست کافران‌، حقّ است و نمونۀ آن را دیدید) و خداوند (‌دام‌) مکر و کید کافران را سست (‌و بی اثر) می‌کند. (‌انفال / 17و18) 

(وَاذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الأرْضِ تَخَافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآوَاكُمْ وَأَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ) (٢٦)

(ای مؤمنان‌!) به یاد آوریـد هنگامی را که شما گروه اندک و ضعیفی در سررمین (‌مکّه‌) بودید و می‌ترسیدید که مردم شما را بربایند، ولی خدا شما را (‌در سرزمین مدینه‌) پناه و مأوی داد و با معونت و یاری خود شما را (‌در جنگ بدر پیروز گرداند و) نیرو بـخشید و غنائم پاکیزه‌ای بهرۀ شما کرد تا این که سپاسگزاری بکنید (‌و در راه جهاد به جان و دل بکوشید)‌. (‌انفال/ 26) 

(وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (٤١)إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَهُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَلَوْ تَوَاعَدْتُمْ لاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعَادِ وَلَكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولا لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيَا مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَإِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ (٤٢)إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلا وَلَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيرًا لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِي الأمْرِ وَلَكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (٤٣)وَإِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلا وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولا وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ) (٤٤)

 (‌ای مسلمانان‌!) بدانید که همۀ غنائمی را که فراچنگ مــی‌آورید، یک پـنجم آن مـتعلّق بـه خدا و پیغمبر و خـــویشاوندان (‌پـیغمبر) و یـتیمان و مسـتمندان و واماندگان در راه است‌. (‌سهم خدا و رسول به مـصالح عامّه‌ای اختصاص دارد کـه پیغمبر در زمـان حیات خود مقرّر مــی‌دارد یـا پیشوای مــؤمنان بـعد از او معیّن می نماید. بــقیّۀ یک پـنجم هــم صـرف افـراد مـذکور می شود. چـهار پـنجم بـاقیمانده نیز مـیان رزمندگان حا‌ضر در صحنه تقسیم می‌گردد. باید بـه ایـن دستور عمل شود) اگر به خدا و بدانچه بـر بـندۀ خـود در روز جدائی ( کفر از ایمـان‌، یعنی در جنگ بدر، روز هفدهـم ماه رمضان سال دوم هجری‌) نــازل کردیـم ایمان داریـد. روزی که دو گروه (‌مؤمنان و کافران‌) رویاروی شدند (‌و با هـم جنگیدند، و گروه اندک مؤمنان‌، بر جمـع کـثیر كافران‌، در پرتو مدد الهی پیروز شدند) و خـدا بـر هــر چیزی توانـا است‌. (‌به یاد آورید) زمانی را کــه شـما در طرف نزدیکتر (‌بـه مدینۀ منوّره‌) بودید (‌و باران فقط در آنجا بـارید و زمـین را سـفت گردانــید) و آنـان (‌یـعنی دشــمنان‌) در طـــرف دورتـر مسـتقرّ بـودند (‌و آب در اختیار نداشتند و زمین آنجا سست بود و بارانی هـم به خود ندید، و لذا قـدمها بــدان فـرو مــی‌رفت‌) و کاروان (‌قریشیان بـه سرپرستی ابوسفیان که شـما در تـعقیب آن بودید) در مکان پائین‌تری از شما قرار داشت‌. اگر با همدیگر وعدۀ (‌جـنگ‌) مـی‌دادیـد (‌قـریشیان بـه خـاطر هراس از شما مؤمنان‌. و شما مـؤمنـان بـه سـبب کمی خود و فراوانی دشمنان‌) به وعدۀ خود وفا نـمی‌کردید، و لیکن (‌بدون وعدۀ قبلی و میل قلبی با یکدیگر رویاروی شدید) تا خداوند کاری را تحقّق بـخشد کــه مــی‌بایست انجام گیرد، و بدین وسیله آنان که گمراه مـی‌شوند بـا اتمام حجّت بـوده و آنــان کـه راه حــقّ را مــی‌پذیرند بــا آگـاهی و دلیل آشکار باشد. بیگمان خدا بـر هـر چـیزی توانا است (‌و او بود که گروه اندک مسلمانان را پپروز و گروه فـراوان کـافران را شکست داد)‌. در آن زمــان خداوند در خواب دشمنان را به تو انـدک نشـان داد، و اگر آنان را زیاد نشان می‌داد، مسلّماً سست می‌شدید و دربــارۀ کــار (‌جنگیدن و نـجنگیدن‌) دچـار کشــمکش می‌گشتید، ولی خداوند (‌شما را از این عجز و اختلاف‌) رهائـی بخشید، چرا که او از آنچه (‌در میان دلهـا و) در اندرون سینه‌هـا است باخبـر است (‌و از روحیّه و باطن همگان آگاه است‌)‌. و در آن زمـان حــداونـد آنـان را در نظر شما به هنگام رویـاروئی کم جلوه داد، و شمـا را نیز در نظر آنان کم جلوه داد، تا خداوند مـوضوعی را کــه می‌بایست تحقّق یابد انجام دهد. (‌این ارادۀ خدا بـود) و همۀ کارها و همۀ چـیزها (‌در ایـن جــهان‌) بــه فـرمان و خواست یزدان برمی‌گردد (‌و آنچه او بخواهد می‌شود و بس‌!. (انفال/41-43)

*

پیکار و کارزار - هر پیکار و کارزاری که مؤمنان بدان دست می‌یازند - ساختار خدا است و با اراده و تدبیر، با رهبری و رهنمود، در پرتو مدد و یاری‌، و با کردار و کنش و قضا و قدر خدا صورت می‌پذیرد و برای او و در راه او انجام می‌گیرد. در سور دعوت به استواری و پـایداری در کـارزار، حـرکت و پـیشروی در پیکار، آمادگی پیدا کردن و تدارکات تهیّه دیدن بـرای رزم و نبرد، اطمینان پیدا کردن به پشتیبانی یزدان در جـنگ‌، پرهیز از چیزهائی که انسان را از جنگ بـاز مـی‌دارد، همچون دل انگیزی اموال و دلربائی اولاد، چنگ زدن به راه و رسـم و شیوه و آداب جـنگ‌، و مـغرورانـه و ریاکارانه برای جنـگ بیرون نـرفتن‌، در سـوره تکــرار می‌گردد، و به پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم دسـتور داده مـی‌شود کـه مؤمنان را به چنین کارزاری فرا خواند ... آیاتی در این زمینه ذکر می‌گردد، همچون‌:

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الأدْبَارَ (١٥)وَمَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ) (١٦)

 ای مؤمنان‌! هنگامی که با انبوه کافران (‌در میدان نبرد) روبرو شدید، بدانان پشت نکنید (‌و فـرار ننمائید)‌. هر کس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار نـماید - مگر برای تاکتیک جنگی یا پــیوستن بـه دسـته‌ای - گرفتار خشم خدا خواهد شد و جایگاه او دوزخ خواهد بود، و دوزخ بدترین جایگاه است‌. (‌انفال/ 15-16)  

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ) (٢٤)

ای مؤمنان‌! فرمان خدا را بپذیرید، و دستور پـیغمبر او را قبول کنید هنگامی كه شما را به چیزی دعوت کند که به شما زندگی (‌مـادی و مـعنوی و دنـیوی و اخـروی‌) بخشد، و بدانید که خداوند میان انسان و دل او جدائـی می‌اندازد (‌و می‌تواند انسان را از رسیدن به خواستها و آرزوهای دل بـاز دارد و او را بـمیرانـد و نگذارد عمر طولانی داشته باشد که مهـمّ‌ترین آرزوی دل هر انسانی است‌) و بدانید کـه همگان در پیشگاه خدای سبحان گردآورده می‌شوید (‌و به حساب و کتابتان رسیدگی میگردد)‌. (انفال / 24) 

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٢٧)وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ) (٢٨)

ای مؤمنان‌! به خدا و پیغمبر (‌با دوست داشت دشمنان حق‌ّ، پخش اسرار جنگی، پشت سر افکندن بـرنامه‌های الهـی‌، و غیره‌) خیانت مکنید، و در امــانات خود نیز آگاهانه خیانت روا مدارید. (‌ای مؤمنان راستین‌!) بدانید که اموال و اولاد شما وسیلۀ آزمایش هستند (‌و ترجیح محبّت دارائی و فرزندان بر محبّت یزدان سبحان مـایۀ بـلا و هـلاک شـما است‌) و بـدانید کـه پـاداش بزرگ (‌مؤمنانی که از عهدۀ امتحان برمی‌آیند و رضایت خدا را بالاتر از مال و منال دنیا مـی‌دانند) در پیشگاه خدا (‌مهیّا و مصون‌) است‌.(انفال / ٢٧ و 28) 

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (٤٥)وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ (٤٦)وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بَطَرًا وَرِئَاءَ النَّاسِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَاللَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ) (٤٧)

ای مؤمنان‌! هنگامی که با گروهی (‌از دشمنان در میدان کارزار) روبرو شدید، پایداری نمائید (‌و فرار نکنید) و بسیار خدا را یاد کنید (‌و قدرت و عظمت و وفای به عهد او را پیش چشم دارید و به تضرّع و زاریش بخوانید) تا (‌در دنیا) پیروز و (‌در آخرت‌) رستگار شوید. و از خدا و پپغمبرش اطاعت نـمائید و (‌در میان خود اختلاف و) کشمکش مکنید، و (‌اکر کشمکش کنید) درمانده و ناتوان می‌شوید و شکوه و هیبت شما از میان می‌رود (‌و ترس و هراسی از شما نمی‌شود)‌. شکیبائی کنید کـه خدا با شکیبایان است‌. و مانند کسانی (‌از قریشیان‌) نباشید که بسـیار مـغرورانـه و خودستایانه و بـرای خودنمائی کردن در برابر مردم (‌از شهر مکّه به سوی میدان بدر) بیرون آمدند (‌و با نمایش مال و منال و قدرت و قـوّت خود) مردمان را از راه باز می‌داشتند (‌و از دخول آنان به دیـن اســلام بـا تـمام تـوان جلوگیری مــی‌نمودند)‌. خداوند از آنچه مـی‌کردند آگاه است (‌و کـیفر آنـان را خواهد داد)‌. (‌انفال‌/ 45-47‌)  

(وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ) (٦٠)

برای (‌مبارزۀ با) آنـان تـا آنجا که مـی‌توانـید نیروی (‌مادی و معنوی‌) و (‌از جمله‌) اسـبهای ورزیـده آماده سازید، تا بدان (‌آمادگی و ساز و برگ جنگی‌) دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید، و کسان دیگری جز آنان را نیز به هراس اندازید که ایشان را نمی‌شناسید و خدا آنان را می‌شناسد. هر آنچه را در راه خدا (‌از جمله تـجهیزات جنگی و تقویت بنیۀ دفاعی و نظامی اسلامی‌) صرف کنید، پاداش آن بـه تـمام و کـمال بـه شـما داده می‌شود و هیچ‌گونه ستمی نمی‌ببنید.(‌انفال / 60)

(يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ) (٦٥)

ای پیغمبر! مؤمنان را بـه جـنگ (‌بـا دشـمن بـرای اعـلاء فرمان خدا) برانگیز. هرگاه بیست نفر شکیبا (‌و ورزیده و قــوی الایـمان‌) از شـما بــاشند بـر دویست نـفر غـلبه می‌کنند، و اگر از شما صـد نـفر بـاشند بـر هـزار نـفر از کافران غلبـه می‌کنند، به خاطر این کـه کـافران گـروهی هسـتند کــه نـمی‌فهمند (‌بـرای چـه چـیزی و چـه کسـی مــی‌جنگند، و اگـر کشـته شـدند سـرنوشت خـانواده و سرانجام خودشان چه خواهد بود، و لذا این تاریکی راه و ناآگاهـی از هدف و ندانستن نتیجۀ دنـیوی و اخـروی مبارزه‌، تاب و توانی برای آنان باقی نمی‌گذارد).(انفال/65)

  در همان زمان که برای پایداری در جنگ اوامر پیاپی صادر می‌گردد، روند قرآنی به روشـنگری نشـانه‌های عقیده‌، و ژرفا بخشیدن آن‌، و برگرداندن هرکاری و هر حکمی و هر رهنمودی بدان‌، می‌گرایـد. بـدین وسـیله اوامر آویزان در فضا نمی‌مانند، و بلکه بـر آن اسـاس اصیل و واضـح و ثـابت و عـمیق‌، مـتمرکز و اسـتوار میگردد :

الف - در مسألۀ غنائم‌، به پرهیزگاری و ترس از خدا، و به هراس افتادن به هنگام یاد خدا، و پیوند دادن ایمان به اطاعت از یزدان و اطاعت از پیغمبر خداوند سـبحان‌، برگردانده می‌شوند:

(يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (١)إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (٢)الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (٣)أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ) (٤)

از تو دربارۀ غـنائم مـی‌پرسند (‌و می‏‎گویند که غـنائم جنگ بدر چگونه تقسیم می‌گردد و به چه کسانـی تعلّق مــی‌گیرد؟‌) بگو: غنائم از آن خـدا و پـیغمبر است (‌و پیغمبر به فرمـان خدا تقسیم آن را بـه عـهده مـی‌گیرد)‌. پس از خدا بترسید و (‌اختلاف را کنار بگـذاریـد و) در میان خود صلح و صفا به راه اندازید، و اگر مسلمانید از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید. مؤمنان تنها کسانی هسـتند که هـر وقت نـام خـدا بـرده شـود، دلهـایشان هراسان می‏‎گردد (‌و در انجام نیکیها و خوبیها بـیشتر می‌کوشند) و هنگامی که آیات او بر آنان خوانده شود، بر ایمانشان مـی‌افـزایـد، و بـر پـروردگـار خـود تـوكّل می‌کنند (‌و خـویشتن را در پـناه او مـی‌دارنـد و هسـتی خویش را بدو مـی‌سپارند)‌. آنـان کسـانیند که نـماز را چنانکه باید می‌خوانند و از آنچه بدیشان عطاء کرده‌ایم (‌مقداری را به نیازمندان‌) مـی‌بخشند. آنان واقعاً مـؤمن هستند و دارای درجات عـالـی‌، مـغفرت الهـی‌، و روزی پاک و فراوان‌، در پیشگاه خدای خود می‌باشند ... . (انفال/1-4)

 

ب - در خط سیر پیکار، به قضا و قدر خدا، و اراده و تدبیر او، و چرخاندن و اداره کردن همۀ مراحل کـارزار توسّط خداوند دادار، برگردانده می‌شوند:

(إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَهُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَلَوْ تَوَاعَدْتُمْ لاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعَادِ وَلَكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولا).

  (‌به یاد آورید) زمانی را که شما در طرف نـزدیکتر (‌بـه مدینۀ منوّره‌) بودید (‌و باران فقط در آنجا بارید و زمین را سـفت گـردانـید) و آنـان (‌یعنی دشـمنان‌) در طـرف دورتر مستقرّ بودند (‌و آب در اختیار نداشتند و زمـین آنجا سست بود و بارانی هم به خود بدید، و لذا قـدمها بدان فرو می‌رفت‌) و کاروان (‌قریشیان بـه سـرپرستی ابوسفیان کــــه شــما در تـعقیب آن بـودید) در مکـان پائین‌تری از شما قرار داشت‌. (‌انفال / 42 ‌)

  ج - در حوادث و وقـائع جـنگی‌، بـه رهـبری یـزدان سبحان‌، و کمک و یاری ایزد منّان در آن‌، بـرگردانـده می‌شوند:

(فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا). 

(‌ای مؤمنان‌!) شما کافران را (‌با قوّت و قـدرت خـود در نبرد بدر) نكشتيد ، بلكه خدا ( با پيروز نمدنتان بر آنان و افكندن هراس به دلهايشان) ايشان را كشت. و ( ای پيغمبر! بدان گاه كه مشتی خاك به طرف آنان پرتاب كردی و خاك به چشم ايشان فرو رفت. در اصل) اين تو نبودی كه ( خاك را به سوی آنان) پرتاب كردی (چرا كه مشتی خاك از حيث كميّت و كيفيت آن توانائی را ندارد) بلكه خداوند ( آن خاك را تكثير و به سوی ايشان پرتاب كرد (و به چشمان آنان رساند) تا بدين وسيله مؤمنان را خوب بيازمايد ( و با اعطاء خوبيها آزمايششان نمايد). (انفال/17) 

د – در كار ثابت قدمی و پايداری در جنگ ، به آن اندازه حياتی كه خدا برای آنان در جنگ بخواهد، و به قدرت يزدان بر سدّ و مانع شدن ميان ايشان و ميان دلهايشان، و به تضمين خدا برای پيروزمند گرداندن كسانی كه بر او تكيّه می كنند ، حواله می گردند:

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ) (٢٤)

ای مؤمنان ! فرمان خدا را بپذيريد، و دستور پيغمبر او را قبول كنيد هنگامی كه شما را به چيزی دعوت كند كه به شما زندگی ( مادی و معنوی و دنيوی و اخروی) بخشد. و بدانيد كه خداوند ميان انسان و دل او جدائی می اندازد (و می تواند انسان را از رسيدن به خواستها و آرزوهای دل باز دارد و او را بميراند و نگذارد عمر طولانی داشته باشد كه مهم ّ ترين آرزوی دل هر انسانی است ). و بدانيد كه همگان در پيشگاه خدای سبحان گردآورده می شويد(و به حساب و كتابتان رسيدگی می گردد).(انفال/24) 

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) (٤٥)

ای مؤمنان ! هنگامی كه با گروهی (از دشمنان در ميدان كارزار) روبرو شديد، پايداری نمائيد ( و فرار نكنيد) و بسيار خدا را ياد كنيد ( و قدرت و عظمت و وفای به عهد او را پيش چشم داريد و به تضرّع و زاريش بخوانيد) تا (در دنيا) پيروز و ( در آخرت) رستگار شويد. (انفال/45)

ه – در بارۀ هدف از كارزار و نتيجۀ پيكار مقرّر می گردد :

(وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ).

و با آنان پيكار كنيد تا فتنه ای نماند ( و نيروئی نداشته باشند كه با آن بتوانند شما را از دينتان برگردانند) و دين خالصانه از آن خدا گردد ( و مؤمنان جز از خدا نترسند و آزادانه به دستور آئين خويش زيست كنند).(انفال/39)

(مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأرْضِ).

هيچ پيغمبری حقّ ندارد كه اسيران جنگی داشته باشد. مگر آن گاه كه كاملاً پيروز گردد و بر منطقه سيطره و قدرت يابد ( در غير اين صورت بايد با ضربات قاطع و كوبنده و پياپی ، نيروی دشمن را از كار بيندازد. امّا به محض حصول اطمينان از پيروزی خود و شكست دشمن دست از كشتار بردارد و به اسير كردن قناعت كند). (انفال/67)

 

(وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَيُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ (٧)لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ) (٨)

(ای مؤمنان به ياد آوريد) آن گاه را كه خداوند پيروزی بر يكی از دو دسته را به شما وعده داد. (پيروزی بر كاروان تجاری قريش به سرپرستی ابوسفيان ، و يا پيروزی بر لشكری كه از مكّه تدارك شده بود و به سرپرستی ابوجهل برای نجات كاروان آمده بود). شما دوست می داشتيد دسته ای نصيب شما گردد كه از قدرت و قوّت چندانی برخوردار نيست (كه كاروان بود). ولی خدا می خواست حقّ را با سخنان خود (كه بيانگر اراده و قدرت يزدانند ، برای مردم) ظاهر و استوار گرداند و كافران را (از سرزمين عرب با پيروزی مؤمنان) ريشه كن كند ( لذا شما را با لشكر قریش درگیر کرد) تا بـدین وسـیله حــقّ را (‌کـه اسـلام است‌) پابرجا و باطل را (‌که شرک است‌) تباه گرداند، هر چــــند کــــه بــــزهکاران (‌کـــافر و طــغیانگر، آن را) نپسندند.(انفال/7و8)

  و - در تنظيم رو‌ابـط در ميان جـامعۀ مسـلمان‌، و ارتباطات جامعۀ مسلمان با سائر جوامع دیگر، عـقیده است که پایۀ گردهمائی یا مـایۀ جـدائـی مـی‌گردد، و ارزشهای عقیدتی است که انسان را به جلو می‌برد و یا به عقب می‌کشد:

(إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتَّى يُهَاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلا عَلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (٧٢)وَالَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ إِلا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الأرْضِ وَفَسَادٌ كَبِيرٌ (٧٣)وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ (٧٤)وَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولَئِكَ مِنْكُمْ وَأُولُو الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) (٧٥)

بیگمان کسانی که ایمان آورده‌اند و (‌از خانه و کاشانۀ خویش‌) مهاجرت کرده‌اند و با جان و مال خـود در راه خدا (‌به تلاش ایسـتاده‌انـد و) جهاد نــموده‌انــد (‌و لقب مهاجرین را برازندۀ خـود گردانـده‌انـد) و کسـانی کـه (‌مـهاجرین را در مـنزل و مآوای خـود) پـناه داده‌انـد و (‌ایشان را با جان و مال‌) یاری نموده‌اند (‌و از سوی خدا و پیغمبر لقب انصـار دریافت داشته‌اند) برخـی از آنـان یـاران بـرخـی دیگرند (‌و مسؤول و مـتعهّد در بـرابـر یکــدیگرند) و امّـا کسـانی کــه ایمان آورده‌انـد و لیكن مهاجرت ننموده‌اند (‌و با وجود توانائـی به جامعۀ نوین شما در مدینه نپیوسته‌اند، هیچ گونه تعهّد و مسؤولیّت و) ولایتی در برابر آنان ندارید تا آن گاه کــه مــهاجرت می‌کنند. اگر (‌چنین مؤمنان غیر مهاجری از دست ظلم و جور دیگران‌) به سبب دینشان از شـما کمک و یـاری خواستند، کمک و یـاری بر شما واجب است‌، مگر زمانی که مـخالفان آنان گروهی باشند که میان شما و ایشـان پیمان (‌ترک مخاصمه‌) باشد. (‌در این صـورت رعـایت عهد و پیمان‌، از رعـایت حــال چنین مـؤمنان بـی‌حالی لازم‌تر است‌. به هر حال‌) خداوند مـی‌بیند آنـچه را کـه می‌کنید (‌پس مواظب حال همدیگر و حفظ حدود و عهود بـاشید)‌. و کسانی که کافرند، برخی یاران برخی دیگرند (‌و در جانبداری از باطل و بدسگالی با مؤمنان همرأی و همسنگرند. پس ایشان را به دوستی نگیرید و در حفظ عهد و پیمان بکوشید) که اگر چنین نکنید فـتنه و فساد عظیمی در زمین رو‌ی می‌دهد. بیگمان کسانی که ایمان آورده‌انــد و مــهاجرت کرده‌انـد و در راه خـدا جـهاد نموده‌اند، و همچنين کســانی که پناه داده‌اند و یـاری کرده‌اند، (‌هر دو گروه‌) آنان حقیقتاً مؤمن و باایمانند (‌و شایستۀ واژۀ مهاجر و انصارند و تار و پود جـاودانۀ پرچم اسلامند و) برای آنان آمرزش (‌گناهان از سـوی یزدان مـنّان‌) و روزی شـایسته (‌در بهشت جـاویدان‌) است‌. و کســانی کـــه از پس (‌نـزول ایـن آیــات‌) ایـمان آورده‌اند جهاد نموده اند، آنان از زمرۀ شما هستند و (از حقوق و مدد و یاری شـما بـرخـوردار مـی‌گردند. ایـن ولایت ایمانی بـود، و امّا ولایت خویشاوندی علاوه بـر این میان افرادی موجود است و) کسـانـی که با یکـدیگر خویشاوندند برخی برای برخی دیگـر سـزاوارتـرند (‌و حقوق آنان‌) در کتاب خدا (‌بیان شده است و حکم خـدا بر آن رفتـه است و) بیگمان حداوند آگاه از هـر چـیزی است . (انفال/72-75)

*  

در روند سوره - در کنار خطّ سیر عقیده - خطّ سـیر دیگری نمایان می‌گردد که خطّ سیر جهاد، و بیان ارزش ایمانی و جنبشی آن است‌. همچنین پالودن آن خطّ سیر از هر شائبۀ فردی و شخصی‌، و اعـطاء دلائـل ذاتـی والائی بدان است كه مجاهدان در پرتو آنها تا آخر زمان‌، با اطمینان و آرامش و برتری، حركت می‌کنند... سوره بطور خلاصه‌، این الهـام را در بر دارد. لذا به برخی از آیات در این معرفی بسنده می‌کنیم‌، و شـرح آن را به جای مناسب خود حواله می‌داریم‌، بدان هنگام که با این نوع آیات روبرو می‌گردیم‌:

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الأدْبَارَ (١٥)وَمَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ) (١٦)

 ای مؤمنان‌! هنگامی که با انبوه کافران (‌در میدان نبرد) روبرو شدید، بدانان پشت نکنید (‌و فرار نـنمائید)‌. هـر کس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار نـماید -‌ مگـر برای تاکتیک جنگی یا پـیوستن بـه دسـته‌ای - گرفتار خشم خدا خواهد شد و جایگاه او دوزخ خواهد بود، و دوزخ بدترین جایگاه است‌. (‌انفال / 15-16) 

(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (٥٥)الَّذِينَ عَاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لا يَتَّقُونَ (٥٦)فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ) (٥٧)

بیگمان بـدترین انسـانها در پیشگاه یـزدان‌، کسـانی هستند که کافرند و ایمان نمی‌آورند. کسانی که از آنان پیمان گرفته‌ای (‌که مشرکان را کمک و یاری نکنند) ولی آنان هر بار پيمان خود را می‌شکنند و (‌از خیانت و نقض عـهد) پـرهیز نـمی‌کنند. اگر آنـان را در (‌مـیدان‌) جنگ رویاروی بیابی و بر ایشان پیروز شوی‌، آن چنان آنان را در هم بکوب که کسانی که در پشت سر ایشان قرار دارند (‌و دوستان و یاران ایشان بشمارند) پند گیرند (‌و پراکنده شوند و عرض اندام نکنند)‌. (‌انفال / 55-‌57)

(وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ) (٦٠)

برای (‌مبارزۀ با) آنـان تـا آنجا که مـی‌توانید نـیروی (مادی و معنوی) و (از جمله) اسبهای ورزيده آماده سازید، تا بدان (‌آمادگی و ساز و برگ جنگی‌) دشـمن خدا و دشمن خویش را بترسانید، و کسان دیگری جز آنان را نیز به هراس اندازید که ایشان را نمی‌شناسید و خدا آنان را می‌شناسد. هر آنچه را در راه خدا (‌از جمله تجهیزات جنگی و تقویت بنیۀ دفاعی و نظامی اسلامی‌) صرف کنید، پاداش آن بـه تمام و کمال بـه شما داده می‌شود و هیچ‌گونه ستمی نمی‌بینید.(‌انفال / 60) 

(يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ) (٦٥)

ای پیغمبری‌! مؤمنان را به جنگ (‌با دشمن بـرای اعـلاء فرمان خدا) برانگیز. هرگاه بیست نفر شکیبا (‌و ورزیده و قوی الایـمان‌) از شـما بـاشند بـر دویست نـفر غلبه می‏‎کنند، و اگر از شما صد نفر بـاشند بـر هـزار نـفر از کافران غلبه می‌کنند، به خاطر این کـه کافران گروهی هسـتند که نـمی‌فهمند (‌بـرای چـه چیزی و چـه کسـی می‏‎جنگند، و اگر کشـته شـدند سـرنوشت خـانواده و سرانجام خودشان چه خواهد بود، و لذا این تاریکی راه و ناآگاهی از هدف و ندانستن نتیجۀ دنیوی و اخروی مبارزه‌، تاب و توانی برای آنان باقی نمی‏گذارد.

(مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللَّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) (٦٧)

هیچ پیغمبر حقّ ندارد که اسیران جنگی داشـته بـاشد. مگر آن گاه که کاملاً پیروز گردد و بر منطقه سیطره و قدرت یابد (‌در غیر این صورت باید با ضربات قاطع و کوبنده و پیاپی، نیروی دشمن را از کار بیندازد. امّا بـه مـحض حصول اطمینان از پـیروزی خود و شکست دشمن دست از کشتار بردارد و به اسیر کردن قناعت کند. ای مؤمنان‌!) شما (‌تـنها بـه فکر جنبه‌های مـادی هستید و) متاع ناپایدار دنیا را می‌خواهید، در صورتی کــه خـداونــد سـرای (‌جـاویدان‌) آخرت (‌و سـعادت همیشگی‌) را (‌برای شما) می‌خواهد، و حداونـد عـزیز و حکیم است (‌و این است کـه کارهایش سـراسـر از روی حکمت و تدبیر، و متوجّه عزّت و پیروزی است‌)

(وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ) (٧٤)

بیگمان کسانی که ایمان آورده‌اند و مهاجرت کرده‌اند و در راه خدا جهاد نموده‌اند، و همچنین کسـانی کـه پناه داده‌اند و یاری کرده‌انـد، (‌هـر دو گروه‌) آنـان حـقیقتاً مؤمن و با ایمانند (‌و شایستۀ واژۀ مهاجر و انصارند و تار و پود جاودانۀ پرچم اسلامند و) برای آنان آمرزش (‌گناهان از سـوی یـزدان مـنّان‌) و روزی شـایسـته (‌در بهشت جاویدان‌) است‌. (‌انفال / 74) 

 *

در پایان باید گفت‌: این سوره روابط جامعۀ اسلامی را بر اساس عقیده بیان می‌دارد - همان گونه ‌که ‌گفتیم - و احکامی را بیان می‌نماید که جامعۀ اسلامی برابر آنـها می‌تواند با سایر جامعه‌های دیگر در جنگ و صلح - تا زمان نزول این سوره - ارتباط برقرار سازد. همچنین این سورد، احکام غنائم و پیمانها را بـیان مـی‌دارد، و خطوط اصلی موجود در تنظیم چنین ارتباطاتی و چنین احکامی را در همچون آیه‌های روشن و مشخّصی بیان می‌دارد:

(يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ). 

از تو در‌‌بـارۀ غـنائـم مـی‌پرسند (‌و می‏‎گویند که غـنائم جنگ بدر چگونه تقسیم می‌گردد و به چه کسانی تعلّق مــی‌گير‌د؟‌)‌. بگو: غـنائم از آن خـدا و پـیغمبر است (‌و پیغمبر به فرمان خدا تقسیم آن را به عهده می‌گیرد)‌.(انفال/1)

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الأدْبَارَ (١٥)وَمَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ) (١٦)

ای مؤمنان‌! هنگامی که با انبوه کافران (‌در میدان نبرد) روبرو شدید، بدانان پشت نکنید (‌و فـرار نـنمائید)‌. هـر کس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار نـماید - مگر برای تاکتیک جنگی یا پـیوستن به دسـته‌ای - گرفتار خشم خدا خواهد شد و جایگاه او دوزخ خواهد بود، و دوزخ بدترین جایگاه است‌. (‌انفال/15و16)  

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (٢٠)وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لا يَسْمَعُونَ) (٢١)

ای مؤمنان‌! از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید، و از پیغمبر روگردان نشوید، در حالی که شما (‌آیات قـرآن را) می‌شنوید (‌و مـی‌بینید کـه آشکارا امــر بـه وجـوب اطــاعت از او مــی‌کنند)‌. و مــانند کسـانی نـباشید که می‌گفتند: شنیديم (‌امّا در گوش نگرفتیم‌)‌، و حال آن که آنان نمی‌شنوند (‌چون به دنبال آن نمی‌روند)‌.(‌انفال /20و21)  

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ) (٢٤)

ای مؤمنان! فرمـان خدا را بپذیرید، و دستور پـیغمبر او را قبول کنید هنگامی که شمـا را به چیزی دعوت کند که به شما زندگی (‌مـادی و مــعنوی و دنـیوی و اخـروی‌) بخشد، و بدانید کـه خداوند میان انسان و دل او جدائــی می‌اندازد (‌و می‌تواند انسان را از رسیدن به خواستـها و آرزوهای دل بـاز دارد و او را بـمیرانـد و نگذارد عـمر طولانی داشته باشد که مهمّ‌ترین آرزوی دل هـر انسـانی است‌) . و بدانید که همگان در پیشگاه خدای سبحان گرد آورده مـــی‌شوید (‌و بــه حسـاب و کتابتان رسـیدگی می‌گردد)‌. (‌انفال / 24) 

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (٢٧)

ای مؤمنان‌! به خدا و پیغمبر (‌با دوست داشت دشمنـان حقّ‌، پخش اسرار جنگی، پشت سر افکندن بـرنامه‌های الهـی‌، و غیره‌) خیانت مکـنید، و در امـانات خود نـیز آگاهانه خیانت روا مدارید. (‌انفال / ٢٧) 

(قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الأوَّلِينَ (٣٨)وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) (٣٩)

 (‌ای پیغمبر!) به کافران بگو: (‌درگاه تـوبه هـمیشه بـاز است و) اگر (‌از کفر و عناد) دست بـردارنـد، گذشته اعمالشان بخشوده می‌شود، و اگر هم (‌به کفر و ضلال خود) برگردند (‌و به جنگ و ستیزتان برخیزند) قـانون خدا دربارۀ پیشینیان از مدّ نظر گذشته است (‌و هـمان قانون هم دربـارۀ آنـان اجراء می‏‎گردد. یـعنی سـزای مشرکان و معاندان و مکذّبان نابودی است و ایشان هم نابود می‌شوند)‌. و با آنان پیکار کـنید تـا فتنه‌ای بـاقی نماند (‌و نیروئی نداشته باشند که با آن بتوانند شـما را از دینتان برگردانند) و دین خالصانه از آن خدا گردد (‌و مؤمنان جز از خدا نترسند و آزادانـه بـه دسـتور آئـین خویش زیست کنند)‌. پس اگر (‌از روش نادرست خود) دست برداشـتند (‌و اسـلام را پـذیرفتند، دست از آنـان بدارید، چرا که‌) خدا می‌بیند چیزهائی را که مـی‌کنند (‌و کیفرشان می‌دهد)‌.(‌انفال / ٣٨و 39‌) 

(وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ). 

(‌ای مسلمانان‌!) بدانید که همۀ غنائمی را که فراچنگ مــی‌آورید، یک پـنجم آن مـتعلّق بـه خدا و پـیغمبر و خـــویشاوندان (‌پـیغمبر) و یـتیمان و مسـتمندان و واماندگان در راه است‌. (‌انفال / 41‌)  

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (٤٥)وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ (٤٦)وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بَطَرًا وَرِئَاءَ النَّاسِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَاللَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ) (٤٧)

ای مؤمنان‌! هنگامی که با گروهی (‌از دشمنان در میدان کارزار) روبرو شدید، پایداری نمائید (‌و فرار نکنید) و بسیار خدا را یاد کنید (‌و قدرت و عظمت و وفای به عهد او را پیش چشم دارید و به تضرّع و زاریش بخوانید) تا (‌در دنیا) پیروز و (‌در آخرت‌) رستگار شوید. و از خدا و پیغمبرش اطاعت نـمائید و (‌در مـیان خود اختلاف و) کشمکش مکنید، و (‌اگر کشمکش کنید) درمانده و ناتوان می‌شوید و شکوه و هیبت شما از میان می‌رود (‌و ترس و هراسی از شما نمی‌شود)‌. شکیبائی کنید که خدا بـا شکیبایان است‌. و مانند کسانی (‌از قریشیان‌) نباشید که بسـیار مـغرورانـه و خودستایانه و بـرای خودنمائی کردن در برابر مردم (‌از شهر مکّه به سوی میدان بدر) بیرون آمدند (‌و با نمایش مال و منال و قدرت و قوّت خود) مردمان را از راه باز می‌داشتند (‌و از دخول آنان به دیـن اسـلام بـا تـمام تـوان جلوگیری مـی‌نمودند)‌. خداوند از آنچه مـی‌کردند آگاه است (‌و کـیفر آنـان را خواهد داد)‌. (‌انفال / 45-47) 

(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (٥٥)الَّذِينَ عَاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لا يَتَّقُونَ (٥٦)فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (٥٧)وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخَائِنِينَ (٥٨)وَلا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ (٥٩)وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (٦٠)وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (٦١)وَإِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ) (٦٢)

بیگمان بـدترین انسـانها در پیشگاه یـزدان‌، کسـانی هستند که کافرند و ایمان نمی‌آورند. کسانی که از آنان پیمان گرفته‌ای (‌که مشرکان را کمک و یاری نکنند) ولی آنان هر بار پیمان خود را می‌شکنند و (‌از خیانت و نقض عـهد) پرهیز نـمی‌کنند. اگر آنـان را در (‌مـیدان‌) جـنگ رویاروی بیابی و بر ایشان پپروز شوی‌، آن چنان آنان را در هم بکوب كه کسانی که در پشت سر ایشان قـرار دارند (‌‌و دوستان و یاران ایشان بشمارند) پند گیرند (‌و پراکنده شوند و عرض اندام نکنند)‌. هر گـاه (‌بـا ظـهور نشانه‌هائی‌) از خیانت گروهی بیـم داشته باشی (‌که عهد خود را بشکنند و حـملۀ غـافلگیرانـه کنند، تـو آنـان را بیاگاهان و) هـمچون ایشـان پـیمانشان را لغـو کـن (‌و بدون اطّلاع بدانان حمله مکن‌، چرا کـه ایــن کــار خـلاف مروّت و شریعت است و خیانت بشمار است و) بیگمان خداوند خیانتکاران را دوست نمی‌دارد. کـافران تـصوّر نکنند كه (‌بر قدرت ما) پیشی گرفته‌اند و (‌از قلمرو کیفر ما) بدر رفته‌اند (‌و با نجات از دست مرگ در جنگ بدر، از زیـر دست مـا خـارج شـده‌انـد) آنـان (‌هـرگز مـا را) درمـانده نـمی‌کنند (‌و مـا جـزای خـیانت و غـدرشان را خواهیم داد)‌. برای (‌مبارزۀ با) آنان تا آنجا که می‌توانید نیروی‌ (‌مادی و معنوی‌) و (‌از جمله‌) اسـبـهای ورزیـده آماده سازید، تا بدان (‌آمـادگی و سـاز و بــرگ جـنگی‌) دشمن خـدا و دشـمن خـویش را بـترسانید، و کسـان دیگری جز آنان را نیز به هراس انـدازیـد کـه ایشـان را نمی‌شناسید و خدا آنان را مـی‌شناسد. هـر آنـچه را در راه خدا (‌از جمله تجهیزات جنـگی و تقویت بنیۀ دفاعی و نظامـی‌ اسلامی‌) صرف کنید، پاداش آن به تمام و کمال به شما داده می‌شود و هیـچ گونه ستمی نـمی‌بینید. اگر آنان به صلح گرایش نشان دادند، تو نیز بدان بگرای (‌و در پذيرش پیشنهاد صلح تردید و دودلی مکن و شرائط منظقی و عاقلانه و عـادلانه را بـپذیر) و بــر خدا تـوکّل نمای کـه او شـنوای (‌گـفتار و) آگــاه (‌از رفـتار هـمگان) است‌. و اگر بخواهند تو را فریب دهند (‌و منظورشان از گرایش به صلح‌، مکر و کید باشد، باکی نـداشـته بـاش‌، چرا كه‌) خدای برای تو کافی است‌. او همان کسی است کـه تو را بــا یــاری خـود و توسّط مـؤمنان (‌مـهاجر و انصار) تقویت و پشتیبانی کرد. (‌انفال / 55-62)  

(يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (٦٤)يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ (٦٥)الآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفًا فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ) (٦٦)

ای پیغمبری‌! خدا بـرای تــو و برای مـؤمنانی کـه از تـو پیروی کرده‌اند کافی و بسنده است (‌و ضامن و مراقب همگی شما است‌)‌. ای پـیغمبر! مـؤمنان را بـه جـنگ (‌بــا دشمن برای اعلاء فرمان خدا) بـرانگـیز. هـر گاه بـیست نفر شکیبا (‌و ورزیده و قویّ الایمان‌) از شما باشند بـر دویست نفر غلبه می‌کنند. و اگر از شما صد نقر بـاشند بر هزار نفر از کـافران غلبه مـی‌کنند، بــه خـاطر ایـن کــه کافران گروهی هستند که نمی‌فهمند (‌برای چه چیزی و چـه کـسـی مـی‌جنگند، و اگـر کشـته شـدند سـرنوشت خانواده و سرانجام خودشان چه خواهد بود، و لذا این تاریکی راه و ناآگاهی از هدف و ندانستن نتیجۀ دنیوی و اخــروی مــبارزه‌، تـــاب و تـوانـی بـرای آنـان بـاقی نمی‌گذارد). هم اینک خداوند برای شما تخفیف قائل شد و دید در شـما ضـعفی است (‌و تـازه کــار و نـاآزموده می‌باشید، در ایـن حــال‌) اگـر از شــما صـد نـفر شکیبا باشند، بر دویست نفر غـلبه مـی‌کنند، و اگر هـزار نـفر باشند بر دو هزار نفر - بـا مـدد و یـاری الهی - پـیروز می‌شوند، و (‌در هر حال فـرامـوش نکنید کـه‌) خـدا بـا شکیبایان است (‌و یـاری و مـدد او تـنها شــامل ایشـان است )‌.(‌انفال / 64-‌66)

(مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللَّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (٦٧)لَوْلا كِتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (٦٨)فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالا طَيِّبًا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (٦٩)يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الأسْرَى إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (٧٠)وَإِنْ يُرِيدُوا خِيَانَتَكَ فَقَدْ خَانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) (٧١)

 

هیچ پیغمبر حقّ ندارد که اسیران جنگی داشـته بـاشد، مگر آن گاه که کاملاً بر دشمن پیروز گردد و بر منطقه سـیطره و قدرت یـابد (‌در غیر ایـن صـورت بـاید بـا ضربات قاطع و کوبنده و پیاپی، نیروی دشمن را از کار بیندازد. امّا به محض حصول اطمینان از پیروزی خود و شکست دشمن دست از کشـتار بـردارد و بـه اسـیر کـردن قناعت کند. ای مـؤمنان‌!) شـما (‌تـنها بـه فکـر جـنبه‌های مــادی هسـتید و) مـتاع نــاپایدار دنــیا را می‌خواهید، در صورتی که خداوند سـرای (‌جـاویدان‌) آخرت (‌و سعادت همیشگی‌) را (‌برای شما) می‌خواهـد، و خداوند عزیز و حکیم است (‌و این است که کارهایش سـراسـر از روی حکـمت و تـدبیر، و مـتوجّه عزّت و پیروزی است‌)‌. اگر حکم سابق خدا نبود (‌که بدون ابلاغ امّتی را کیفر ندهد، و مخطی در اجتهاد، مجازات نگردد) عـذاب بزرگی در مـقابل چیزی که (‌بـه عنوان فدیۀ اسیران گرفته‌اید و شـتابی کـه ورزیـده‌ایـد) بـه شـما می‌رسید. اکنون از آن چیزی که (‌از فدیۀ اسـیران‌) فرا چنگ آورده‌اید حلال و پاکیزه بخورید و (‌دغدغه‌ای به خود راه ندهید، و در همۀ کارهایتان‌) از خدا بترسید. بیگمان یزدان (‌سبحان نسبت به بندگانی که به درگاه او برگردند) بسیار آمرزنده و مهربان است‌. ای پیغمبر! به اسیرانی که در دست شما هستند بگو: اگر خداوند در دلهایشان خیری (‌همچون ایمان و اخلاص و صدق در اسلام آوردنتان‌) سراغ یابد (‌و بداند كه دارای نيّت پاک و راستینی هستید، در دنیا و آخرت‌) بـهتر از آنـچه از شما دریافت شده است به شما عطاء مـی‌کند و شـما را می‌بخشد (‌و شرک و سیّئات شما را نادیده می‌گیرد) و خداوند بسیار آمـرزنده و مهربان است‌. (‌ای پـیغمبر!) اگر (‌مشرکان با اظهار ایمان‌) بخواهند به تو خیانت کنند (‌موضوع تازه‌ای نیست و باکی نداشته باش‌، چـرا کـه‌) آنان پیش از این (‌نیز با اتّخاذ شرکاء و انداد برای خدا و کفران نعمت الله‌) به خدا خیانت کرده‌اند و خداونـد (‌در قبال آن شما را) بر آنان پیروز کرده است (‌هر چند شما ضعیف بودید و ایشان نیرومند بودند) و خداوند آگاه از احوال و افکار همگان است و) حکیم است (‌و کارها را برابر حکمت و فلسفه‌ای که خود داند می‌گرداند)‌.(انفال/67-71)

(إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتَّى يُهَاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلا عَلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (٧٢)وَالَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ إِلا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الأرْضِ وَفَسَادٌ كَبِيرٌ (٧٣)وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ (٧٤)وَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولَئِكَ مِنْكُمْ وَأُولُو الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) (٧٥)

بیگمان کسانی که ایمان آورده‌اند و (‌از خانه و کاشانۀ خویش‌) مهاجرت کرده‌اند و با جان و مال خود در راه خدا (‌به تلاش ایسـتاده‌انـد و) جـهاد نـموده‌انـد (‌و لقب مهاجرین را برازندۀ خود گردانده‌انـد)‌، و کسـانی که (‌مهاجرین را در مـنزل و مأوای خود) پـناه داده‌انـد و (‌ایشان را با جان و مال‌) یاری نموده‌اند (‌و از سوی خدا و پیغمبر لقب انصار دریافت داشته‌اند) برخـی از آنـان یـاران بـرخـی دیگرند (‌و مسؤول و متعهّد در بـرابر یکـدیگرند) و امّـا کسـانی که ایـمان آورده‌اند و لیکـن مهاجرت ننموده‌اند (‌و با وجـود توانائی به جامعۀ نوین شما در مدینه نپیوسته‌اند، هیچ گونه تعـهّد و مسؤولیّت و) ولایتی در برابر آنان ندارید تا آن گاه کـه مـهاجرت می‏‎کنند. اگر (‌چنین مؤمنان غیر مهاجری از دست ظلم و جور دیگران‌) به سبب دیـنشان از شـما کمک و یـاری خواستند، کمک و یاری بر شمـا واجب است‌، مگر زمـانی که مخالفان آنان گروهی باشند کـه میان شما و ایشـان پیمان (‌تر‌ک مخاصمه‌) باشد. (‌در این صـورت رعـایت عهد و پیمـان‌، از رعـایت حال چـنین مـؤمنان بـی‌حالی لازم‌تر است‌. به هر حال‌) خداونـد مـی‌بیند آنـچه را کــه می‌کنید (‌پس مواظب حال همدیگر و حفظ حدود و عهود باشید)‌. و کسانی که کافرند، برخی یـاران برخی دیگرند (‌و در جانبداری از باطل و بدسگالی با مؤمنان همرأی و همسنگرند. پس ایشان را به دوستی نگیرید و در حفظ عهد و پيمان بکوشید) که اگر چنین نکنید فـتنه و فسـاد عظیمی د‌ر زمین روی می‌دهد. بیگمان کسانی که ایمان آورده‌اذـد و مـهاجرت کرده‌اند و در راه خدا جهاد نموده‌اند‌، و همچنین کسانی که پناه داده‌انـد و یـاری کرده‌اند، (‌هر دو گروه‌) آنان حقیقتاً مؤمن و باایمانند (‌و شایستۀ واژۀ مهاجر و انصارند و تار و پود جاودانـۀ پرچم اسلامند و) برای آنان آمرزش (‌گناهان از سـوی یزدان منّان‌) و روزی شـایسته (‌در بــهشت جـاویدان‌) است‌. و کســانی کــه از پس (‌نـزول ایـن آیـات‌) ایـمان آورده‌اند و مهاجرت کرده‌اند و با شما (‌ای مهاجران و انصار) جهاد نموده‌اند، آنان از زمرۀ شما هستند و (‌از حقوق و مدد و یاری شما بـرخوردار مـی‌گردند. ایـن ولایت ایمـانی بود، و امّا ولایت خویشاوندی علاوه بــر این میان افرادی موجود است و) کسانی که بـا یکدیگر خویشاوندند برخی برای برخی دیگر سـزاوارتـرند (‌و حقوق آنان‌) در کتاب خدا (‌بیان شده است و حکم خدا بر آن رفته است و) بیگمان خداوند آگاه از هـر چـیزی است‌. (انفال/72-75)  

این چکیده‌ای از خط سیرهای اصلی سوره بـود ... از آنجا که سراسر این سوره در بارۀ جنگ بدر است و آن را دنبال می‌کند، ما به بخشی از برنامۀ قـرآن در بـارۀ تربیت گروه مسلمانان‌، و راجع به آماده کـردن ایشـان برای رهبری بشریّت‌، پی می‌بریم‌، و متوجّه گوشه‌ای از دیدگاه این آئین دربارۀ حقیقت چیزی می‌شویم کـه در زمین و در زندگی انسانها می‌گذرد، چـیزی کـه از آن جهان‌بینی درستی راجع به این حقیقت پدید می‌آید: 

 این جنگ‌، نخستین رخداد بژرگی بود که مسلمانان بـا دشمنان مشـرک خـود رویــاروی شـدند و ایشـان را شکست سختی دادند. هر چند که مسلمانان برای ایـن هدف بیرون نیامده بودند. آنان بیرون آمده بودند تا سر راه کاروان قریشیان را بگیرند، قریشیانی که مـهاجران را از میان خانه و کاشانه و از مـیان امـوال و دارائـی خودشان رانده بودند! ولی خداونـد بـرای ایــن دسـته مسلمان چیزی را خواست که ایشان در نظر نداشـتند. خداوند خواست غنائم جنگ را بهرۀ آنـان فـرماید، و کاروان بگـریزد و از دسـترسشان خـارج شـود، و بـا دشمنان خود، یعنی سرکشان قریش‌، رویاروی گردند و درگیر کارزار شوند. سرکشانی که در مكّه جلو دعوت اسلامی را گرفته بودند، و پس از آن ‌کـه شکـنجه‌ها و آزارهای فراوانی را بـه اصحاب پـیغمبر خـدا صلّی الله عليه وآله وسلّم رسانده بودند، اصحابی‌ که از هدایت آسمانی او پیروی نموده بودند، در صدد توطئه قتل پیغمبر برآمده بودند. خدای سبحان خواست این رخداد، جدا سازندۀ حـقّ از باطل‌ گردد، و در خط سیر تاریخ اسلامی‌، و به پیروی از آن جدا سازندۀ حقّ از بـاطل در خـط سـیر تـاریخ انسانی باشد... همچنین یزدان مـنّان خـواست در ایـن رخداد فاصله‌های دور دست زمان را نشان دهد که در آئینۀ آن چیزهائی نموده شود کـه انسـانها بـرای خـود می‌خواهند و طرح می‌نمایند و آنـها را بـرای خـویش خوب و پسندیده می‌شمارند، و چیزهائی نموده شود که خداوندگار انسانها برای انسانها می‌خواهد هر چند که آنان در مرحلۀ نخست چـنین چـیزهائی را نـپسندند و برای خویشتن بد ببینند. همچنین خدا خواسته است‌ که این گروه مؤمن‌، موجبات پیروزی و عوامل شکست را بشناسند و بــیاموزند، و آنـها را مسـتقیماً از دست پروردگارشان و سرپرستشان دریـافت دارنـد، در آن احـوال و اوضـاعی‌ که در میدان رزم و در برابر صحنه‌های کارزارند.

این سوره چنین رهنمودهائی در بردارد، رهنمودهائی ‌که به همچون معانی بزرگی و حقائق سـترگی اشـاره می‌نمایند. همچنین این سوره بسیاری از قوانین صلح و جنگ‌، غنائم و اسیران‌، پیمانها و قراردادها، و موجبات پیروزی و عوامل شکست را در بر دارد. همۀ ایـن معانی و مفاهیم و مقرّرات و قوانین ساخته شده‌اند به شیوۀ رهنمود پـرورنده و راه‌گشـائی که جهان‌بینی ایدئولوژی و اعـتقادی به وجود می‌آورند و آن را محرّک نخستین و والا در تلاش و کوشش بشریّت می‌گردانند... این‌، نشانه و سیمای برنامۀ قـرآنـی در عرضه‌ کردن حوادث و وقائع و رهنمودها است‌.

گذشته از اینها ایـن سوره صحنه‌هائی از کارزار، و صحنه‌هائی از تکانهای درونها را در بر دارد، تکانهائی که درونها پیش از جنگ و در گیراگیر جنگ و پس از پایان جنگ دارند... صحنه‌های زنده‌ای در این سوره است‌، صحنه‌های زنده‌ای که وقوع پـیکار و شکـلها و ســیماهای کـارزار را به حسّ و شعور آدمـی برمی‌گردانند، انگار خوانندۀ قرآن آنها را می‏‎بیند و با آنها کاملاً همگام و همآوا می‌شود.

روند قرآنی گاه گاهی تصویرهائی از زندگانی پیغمبر را صلّر الله عليه وآله وسلّم و زندگانی اصحاب او را پیش چشم می‌دارد، بدان هنگام‌ که هنوز در مکّه بسر می‏‎برند و گروه اندک و ضعیفی در آن سرزمین هستند و می‌ترسند که مردمان ایشان را درربایند. ا‌ین تصویر بدان سبب پیش چشـم داشته می‌شود تـا پـیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم و یـاران او لطف و مرحمت یزدان را در وقت پیروزی به یاد دارند و بدانند که ایشان با یاری و مدد کردگاری‌، و در پرتو اين آئینی پیروز خواهند شد که آن را بر دارائی و زندگی برتری داده‌اند و والاتر شـمرده‌انـد. هـمچنين رونـد قـرآنـی تصویرهائی از زنـدگانی مشرکان را بر پـردۀ خیال می‌اندازد و نمایش می‌دهد که آنـان پـیش از هجرت پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم و پس از آن داشته‌اند. از دیگر سو نمونه‌هائی از سرنوشت و فرجام پیشینیان‌ کافر را ذکر می‌کند، و رفتار و کردار و سرانجام اشخاصی همچون فرعون و فـرعونیان و افـرادی پـیش از ایشـان را به تصویر می‌کشد، تا بیان دارد سـنّت و قـانون خـدا در پیروز گرداندن دوستانش‌، و در هلاک و نابود کردن دشمنانش تخلّف ناپذیر است‌.

ایـنها مـوضوعهای سـوره و سـیماهای آن است‌.





--------------------------------------------------------------------------------

[1] در کتاب‌: (‌مشاهد القیامه فی‌القـرآن‌) تـلاش کـرده بـودم صـحنه‌های قیامت را با توجّه به ترتیب نـزول سوره‌ها بـیان دارم‌. ولی در فی ظلال القرآن ترجیح دادم شیوۀ دیگری را در پیش ‌گیرم‌.

[2] جلد اول فی ظلال القرآن‌، صفحات‌: 51 - ‌53 

[3] در تفسیر فی ظلال القرآن‌،‌ یسْحرونی آمده است‌، به معنی‌: مرا جادو می‌کنند. (‌مترجم‌) 

[4] مراجعه شو‌د به فی ظلا‌ل القرآن‌، جلد سوم، صفحات‌: ٢٧٨ - ٢٩٠  

[5] تفسیر آیه و اخبار این جنگ را در جلد اوّل فی ظلال القرآن‌، صـفحات 622و‌633 مطالعه فرمائید. 

[6] ‌اشعب نام ‌فرد بسیار آزمندی ‌بوده است‌ وبدو ضرب المثل می‌زنند. (‌مترجم‌) 

[7] نحله به معنی مذهب است‌، و گـاهی مراد از آن مذهب باطل است‌. (‌مترجم‌)

[8] ملّت‌ به معنی جماعتی از مردمان ‌که واژۀ Nation بیانگر آن است‌. والّا مسلمانان برابر اصطلاح اسلامی (‌ملّت‌) هستند.ملّت هم‌ به جماعتی از مردمان ‌گفته می‌شود که بر عقیدۀ ‌اسلام‌ گرد آمده باشند،‌ و بر این اساس همایش ‌و سامان بپذیرند، ‌و از رهبریّتی اطاعت ‌کننکه شریعت خدا را اجراء می‌کند. (‌مؤلف‌)

 [9] حال ‌و وضع تغییر نمی‌کند، چه مجموعه‌ای و چه (‌ملّتی‌) باشد آن کسی که بدون اجازۀ یزدان والای جهان‌، شرائع‌ و قوانین خود را وضع‌ و پدیدارکند...چه‌ مهمّ ‌خود این قید است‌،‌چه قانونگذار و شریعت نگار فردی باشد یا مجموعه ای‌ و یا ملّتی‌.

 [10] در جاهلیّتهای ‌کنونی تنها شکل بتها و پیکره‌ها دگـرگون شده است‌. جاهلیّتهای ‌کنونی برای غفلت زدگـان‌ و سـبکمغزان بـتها و پیکره‌های معنوی دیگری ‌را استوار و پابرجا مـی‌دارنـد،‌ و پرده‌داران‌ به نام ایشان صحبت می‌کنند و می‌گویند: آنها چنین‌ و چنان می‌خواهند. غفلت‌زدگان‌ و سبکمغزان هم می‌پذیرند.

 [11] اشاره به بخشی از آیۀ 40 سورۀ ‌توبه است ‌که می‌فرماید: )کَلمَةٌ الله هیَ الْعُلیا ) .(‌مترجم‌)  

 [12] این مبحث در سال‌١٩٣٨ نگاشته شده است‌، بدان هنگام‌ که سیستم نازی در آلمان بر سرکار بوده است‌.

[13] ‌هر فرمانروائی ‌و حکومتی ‌کـه در آن خالصانه بندگی خدا نشود، و مخلصانه پرستش ‌او نگردد،‌ و شریعت خدا کاملاً بر سراسر زندگی مسلّط نباشد، فرمانروائی‌ و حکومتی بشمار است مخالف با اسلام.

 [14] به ویژه اگر این ارکان و اصول و پروژه‌ها و خط سیرها، ارکان و اصول و پروژه‌ها و خط سیرهای اسلام باشد کـه سلطه ‌و قدرت را از دست هر زورمدار و قدرتمندی بیرون می‌کشد و آن را به یزدان یگانه برمی‌گرداند. بـدین سـبب هـمۀ سـیستمها و نظامها،‌ و همۀ حکـومتها و جملگی اردوگاه‌هائی ‌که بر اساس بندگی انسان برای انسان استوارند رو در روی اسلام می‌ایستند و با آن می‌رزمند. این نیز قانونی است‌ که همۀ رژیمهای بشری در آن مشترک هستند.

 [15] آن فتوحاتی ‌که در زمان حیات پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم آغاز گردیده بود، و پس از او در روزگار دو خلیفۀ راشدین راه خود را سپرده بود، از روح امپراتوری حاکم بر كرۀ زمین در آن زمان سرچشمه نگرفته بود و از آن به اسلام سرایت نکرده بود، همان‌گونه ‌که برخی از خاورشناسان و همچنین متأثّران از اندیشه‌های ایشان‌ گمان می‌برند. چرا که این آئینی‌که آمده است تا چهرۀ واقعیّت موجود زمین را تغییر دهد و جهان بـینیهای آن را دگرگون سـازد، (‌سرایت بیماری‌) زندگانی موجود زمین و جهان‌بینیهای آن در او نمی‏‎گیرد، و چشم هم چشـمی با ایــنان و آنــان را در پـیش نمی‏‎گیرد. هرگز پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم بـا سـرایت ایـن بـیماری از حـقیقت آئـین یـزدان غـافل نگردیده است و گول چشم هم چشمی را نخـورده است‌.

 [16] ابن‌کثیر به ابن اسحاق در روایت جنگ بدر درکـتاب : (‌البدایه و النهایه‌) اعتماد کرده است‌. مقریزی هم در کتاب (‌امتاع الاسماع‌) چندان از این روایت دور نشده است‌. امام ابن قیّم جوزیه در کتاب (‌زادالمعاد)‌، و امام ابن حزم در کتاب (‌جوامع السیره‌) چکیده‌ای از آن را روایت‌ کرده‌اند. ما نیز از همۀ اینها استفاده کرده‌ایم‌.

 [17]برک الغماد مکانی در دورترین نواحی يمن است‌. 

 [18] این شرط‌، بندی از بندهای پیمان نامه بیعت عقبۀ دوم بودکه پیغمبر خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم ‌بر اساس آن ‌به مدینه مهاجرت فرمود.

[19] اشاره به این است ‌که وحی آسما‌نی راجع به ‌کاروان بوده است‌، و هم اینک لشکر‌یان قریش سر رسیده‌اند.  

 [20] مرادش پیغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم ‌است‌.  

 [21] مرادش ابوحذیفه رضی الله عنهُ است ‌که مسلمان شده بود و از زمرۀ مسلمانان بود.  

[22] عتبه می‌خواهد از لحاظ ترسوئی او را به مردی تشبیه‌ کندکه خویشتن را به زنانگی می‌زند.  

 [23] یا خدای یگانه، یا خدای یگانه!  

 

برگرفته از: ترجمه تفسیر فی ظلال القرآن سیدقطب، ترجمه مصطفی خرمدل 



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

قال سفيان الثوري رحمه الله: «إذ أحببت الرجل في الله، ثم أحدث في الإسلام فلم تبغضه عليه فلم تحبه في الله» الحلية الأولیاء (7/34) امام سفیان ثوری رحمه الله می فرمایند: «هرگاه کسی را بخاطر الله دوست داشتی، سپس آن شخص بدعتی در اسلام ایجاد کرد و تو بخاطر آن بدعتش وی را مبغوض نداری، پس بدان که او را بخاطر خدا دوست نداشته ای».

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 13201
دیروز : 5614
بازدید کل: 8803360

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010