|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>مسائل و عقايد اسلامي>عصمت انبیاء
شماره مقاله : 6586 تعداد مشاهده : 277 تاریخ افزودن مقاله : 6/8/1389
|
عصمت انبیاء: یکی از مزایایی که پیغمبران علیهم السلام بوسیلهی آن از سایر انسانها امتیاز یافتهاند. دوری آنها از ارتکاب معاصی، رو برتافتن از شهوات و اجتناب از هر چیزی که مخل مروت یا به هدردهنده کرامت و اسباب انحطاط قدر و منزلت انسانی است... آنها از نظر اخلاقی کاملترین و از نظر عمل پاکیزهترین و از حیث روان و درون تمییزترین و از نظر سیره و رفتار معطرترین انسانها بودهاند، چرا اینطور نباشند در حالی که ایشان قدوه بشر و اسوه حسنه انسانیت به شمار رفتهاند به همین خاطر است که خداوند جل شأنه امر کرده به ایشان اقتداء ورزیم و متخلق به اخلاق ایشان شویم و در تمامی شئون زندگيمان طبق روش و برنامهی ایشان حرکت نماییم. خداوند فرموده: { أُولَئِک الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهِ قُلْ لا أَسْأَلُکمْ عَلَیهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلا ذِکرَى لِلْعَالَمِینَ (٩٠)}[1] (انعام: 90). و فرموده:{ لَقَدْ کانَ لَکمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یرْجُو اللَّهَ وَالْیوْمَ الآخِرَ وَذَکرَ اللَّهَ کثِیرًا (٢١)}[2](احزاب: 21). تعریف عصمت: عصمت در لغت به معنی منع کردن و بازداشتن است. گفته ميشود «عصمته عن الطعام» یعنی او را از تناول طعام باز داشتم و «عصمته عن الکذب» یعنی او را از دروغ گفتن باز داشتم. به همین معنی است واژهی عصمت در فرمودهی خداوند: { قَالَ سَآوِی إِلَى جَبَلٍ یعْصِمُنِی مِنَ الْمَاءِ (٤٣)}[3] (هود: 43). هم چنین فرموده خداوند: { وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ (٣٢)}[4] (یوسف: 32). در حدیث شریف آمده است: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى یشْهَدُوا أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَیقِیمُوا الصَّلاَةَ، وَیؤْتُوا الزَّکاةَ. فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِک عَصَمُوا مِنِّى دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ» مأمور شدهام با مردم به جنگ بپردازم تا آنگاه که کلمه شهادت لا إله إلا الله ومحمد رسول الله... زبان ميآورند، هر گاه این کلمه را بر زبان جاری کردند خون و مالشان از ناحیه من محفوظ و در امان است مگر به حق اسلام و حسابشان با خدا است. قرطبی گفته: عصمت را بدین علت عصمت گویند چون مانع از ارتکاب معاصی ميشود. اما در اصطلاح شرع: عصمت در اصطلاح شرع یعنی حفظ نمودن خداوند انبیاء و فرستادگان خود را از ارتکاب هر گونه معاصی و گناه و ارتکاب محرمات و منکرات... پس صفت عصمت برای انبیاء ثابت و یکی از صفاتی است که خداوند بوسیله آن بر آنها ارج و احترام نهاده و آنها را بر سایر انسانها امتیاز بخشیده است، این نعمت گرانبهای خدایی جز انبیاء به هیچ احدی ارزانی نشده، زیرا خداوند آنها را از ارتکاب گناهان کوچک و بزرگ مصون داشته... امکان ندارد گناهی از آنان صادر شود یا به مخالفت با امر خداوند برخیزند. فلسفه این امر اینکه خداوند عز وجل دستور داده از ایشان تبعیت ورزیم و آنها را سرمشق خود قرار دهیم و بر برنامه و روش آنان سیر و حرکت نماییم چون ایشان قدوه حسنه و الگوی صالحه مخلوقات و نمونه کامل بشریت بودهاند، بنابراین اگر وقوع معصیت از آنان صحیح باشد، معصیت به امری مشروع تبدیل ميشود و آنگاه ملزم به پیروی از آنان نخواهیم گردید که این هم غیرصحیح است، چون انبیاء پیشوا و رهبر بشریت هستند و چگونه امکان دارد رهبر به فضایل امر کند و از منکرات باز دارد و خود مرتکب این اعمال گردد!؟ گناه و معاصی حاکی از خباثت درون و روح هستند و همانند کثافت و چرک که جسم را آلوده ميکند درون را آلوده مينمایند لذا به هیچ وجه صحیح نیست همچو نسبتی به پیغمبران بزنیم؟ در حدیث آمده که: معصیت نجاست معنوی و درونی است. «مَنْ أَصَابَ مِنْکمْ مِنْ هَذِهِ الْقَاذُورَاتِ شَیئًا فَلْیسْتَتِرْ بِسِتْرِ اللَّهِ فَإِنَّهُ مَنْ یبْدِ لَنَا صَفْحَتَهُ نُقِمْ عَلَیهِ کتَابَ اللَّهِ». یعنی هر کسی مرتکب یکی از این گندکاریها شود آن را پوشیده بدارد، چون هر کس صحیفه اعمال خود (گناهان خود) را بر ما نمایان بدارد مجبور هستیم حد خدا را بر او جاری کنیم. قول به عصمت انبیاء از نظر شرع و عقل الزامی است یعنی چطور جایز است که فردی هم پیامبر باشد زیرا امکان دارد هم دزد، هم راهزن، هم شرابخوار و هم زناکار و غیر اینها از آلودگيها و نجاساتی که او را از الگو بودن مياندازند آنگاه شایستگی پیروی از سوی دیگران را نخواهند داشت. اگر سیره و رفتار پیغمبر، ملوث باشد و صفای زندگیش بوسیله گناهان آلوده گشته باشد، آیا سخنش اثرگذار خواهد بود؟ بنابراین لازم است که زندگی پیغمبر الگوی فضیلت و کرامت و درخشنده به نور هدایت، مزین به زینت عفت و طهارت و مملو از صدق و صلاح باشد و «عصمت انبیاء» معنایی جز این ندارد. در کتاب (العقیدة الإسلامیة[5] باب صفة العصمة) آمده است: «از آنجا که ثابت شد که رسول در میان امتش سرمشق است، اقتداء به او در اعمال، اعتقادات، اقوال و اخلاقش واجب است چون به شهادت خداوند او اسوه حسنه است (مگر در ویژگيهای اختصاصی) و واجب است تمامی اعتقادات افعال، اقوال و اخلاقیاتش موافق شریعت خداوند و در راستای اطاعت از او باشد و نباید در هیچ یک از عقاید و اعمالش، اخلاق و اقوالش معصیت موجود باشد، زیرا اگر ثابت شود بعد از رسالت یکی از این معاصی از رسول صادر شود معنایش چنین ميشود که در حال معصیت نیز او را الگو بدانیم و این خود نوعی امر به معصیت تلقی ميشود که تناقضی است آشکار. عصمت پیغمبر از ابتدای طفولیت: خداوند متعال پیغمبر ما حضرت محمد صلی الله علیه و سلم را از بدو طفولیت از افعال جاهلی مصون و در امان نگه داشته است و در اوان جوانی نیز رحمت و مراقبت خداوند حافظ او بوده و تا هنگام وفات و روز نزول { الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ (٣)}[6] (مائده: 3). همچنان معصوم و مصون زندگی کرده تا مسئولیت و مشکلات دعوت را به وجه احسن ایفاء و اداء نماید. ابن هشام در کتاب «السیرة النبویة» ميگوید: «فرستاده خدا حضرت محمد صلی الله علیه و سلم در شرایطی پا به عنفوان جوانی نهاد که خداوند همچنان او را از تمامی ناپاکيهای جاهلیت مصون نگاه داشته و زیر چتر حمایت او در مصونیت کامل ميزیست، چرا اینطور نباشد در حالی که خداوند متعال او را برای مأموریت بسیار سنگین برگزیده است او در شرایطی پا به دوران کمال و مردانگی نهاد که از نظر مروت و مردانگی برترین افراد قومش و از حیث اخلاق زیباترین و پسندیدهترین آنها بود. از نظر حسبه و شرافت در اوج قله شرف و از نظر رعایت حقوق همسایه بهترین و از نظر بردباری، بردبارترین و در کلام صادقترین و در امانتداری امینترین و از جهت دوری از فحشاء و منکرات دورترین آنها از رذایل اخلاقی بود. تا آنجا که در میان قومش به امین شهرت پیدا کرده بود، این شهرت از برکت اخلاق و خصال پسندیدهاش بود. در یکی از حوادث مربوط به دوران بچهگی او آمده است. «در میان بچههای قریش بازی ميکردیم سنگها را در دامن حمل و برای بازی انتقال ميدادیم همهی آنها دامن را پر از سنگ ميکردند من هر گاه ميخواستم همانند ایشان دامن خود را بالا ببرم کسی به شدت و تکان زیاد مرا ميگرفت و ميگفت: دامنت را پایین بینداز و بر خود بپوشان. من دامن خود را بر خود پیچیده و سنگها را روی دوش و در دامن به خود پیچیده حمل ميکردم»[7]. سهیلی در تعلیق بر این داستان گوید: این داستان در حدیث شریف مربوط به هنگام بازسازی کعبه آمده که رسول الله همراه قومش سنگ ميآورد و برای اینکه سنگها اذیت شان نکنند آنها را در دامن پیچیده بر دوش حمل ميکردند اما رسول خدا در آن هنگام در حالی که دامن بر خود پیچیده بود سنگها را بر دوش حمل ميکرد. عمویش عباس گفت: ای برادرزاده چرا دامنت را زیر سنگهای روی دوشت قرار نميدهی؟ این کار را کرد اما فوراٌ بیهوش گردید. بعد از به هوش آمدن گفت: دامنم، دامنم، دامن را بر خود پیچید آنگاه شروع به آوردن سنگ نمود. اگر این حدیث ابن اسحاق صحیح باشد بر این امر دلالت دارد که تعمیر بنای کعبه در دو نوبت (دوران بچگی و دوران جوانی او) صورت گرفته است. آیا عصمت پیامبران قبل از نبوت است یا بعد از آن؟ علماء در اینکه آیا انبیاء قبل از نبوت نیز معصوم بودهاند یا اینکه معصوم بودنشان در بعد از برگزیده شدنشان به پیغمبری منحصر ميگردد و در اینکه آیا عصمت فقط از گناهان کبیره بوده یا شامل گناهان صغیره نیز گشته است؟ اختلاف نظر داشتهاند. بعضی گفتهاند: آنها قبل و بعد از نبوت معصوم بودهاند، چون رفتار و سلوک شخصی ولو در زمان قبل از شروع دعوت، اثرات فراوانی بر مستقبل و آیندهی دعوت خواهد داشت. پس لازم است که انبیاء دارای سیرهی عطرآگین و صفاء نفسی و درونی باشند تا در آینده جایی برای هیچ گونه طعن و خردهگیری بر دعوت آنان وجود نداشته باشد. و در این ادعا به این آیهی قرآنی که خداوند پیغمبران را از میان انسانهای نمونه و الگو، برگزیده و از اوان طفولیت آنها را زیرنظر و مراقبت خود داشته است استدلال کردهاند، چنانچه خطاب به حضرت موسی علیه السلام فرموده: { وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَینِی (٣٩)}[8] (طه: 39). و آنها را از برگزیدگان قرار داده است { وَإِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَینَ الأخْیارِ (٤٧)} [9] (ص: 47). پس لازم است قبل از نبوت نیز معصوم و از گناه محفوظ باشند. اما گروه دیگر: گروه دیگری از علماء گفتهاند: «عصمت» انبیاء فقط به دوران بعد از نبوت اختصاص دارد و در این دوره از صغایر و کبایر مصون ميباشند. دلیل این عده در این مدعا اینکه آنها قبل از نبوت در مقامی نبودهاند که اطاعت و پیروی دیگران از آنان واجب باشد و چون اتباع و اقتداء برای مرحلهی بعد از نبوت بوده تنها در این مرحله معصوم بودهاند اما قبل از نبوت همانند سایر انسانها زیستهاند، لکن سیره پاک و معطرشان در این دوره نیز، مانع از وقوع در معاصی و گناهان و سقوط در دام فحشاء و رذایل گشته است، آری هر چند قبل از نبوت معصوم نبوده اند اما از برکت عنایت خداوند فطرتاً محفوظ و سالم ماندهاند. در کتاب «العقیدة الإسلامیة وأسسها» آمده است: انبیاء قبل از گزینش و انتخاب برای مقام نوبت بر دو قسماند: 1- یا قبل از نبوت به شریعتی مکلف نبوده که در این صورت عصمت برای او موضوع و مطرح نیست، چون مخالفت و معاصی تنها بعد از ورود شرع و تکلیف به آن موضوعیت دارد، در این صورت فرض بر این است که نبی و رسول قبل از نبوت مکلف نبوده در نتیجه بحث از عصمت یا عدم آن در حق او بیهوده به نظر ميرسد، چون ذمه او از تکلیف خالی است. اما علو فطرت و صفا درون و روح بلند و عصمت عقل و رجحان تدبیر اقتضاء ميکند پیغمبر در میان قومش نمونه کمال و رفعت باشد و در اخلاق و معاملات و امانتداری و دوری از ارتکاب قبایح و اعمالی که فطرت سالم و طبیعت مستقیم از آنها ابا دارند پاک و منزه باشد. 2- یا اینکه به شریعت رسول قبل از خود مکلف بوده است همانند حضرت لوط علیه السلام که قبل از نبوت بر شریعت عمویش ابراهیم علیه السلام بوده است، یا مانند انبیای بنی اسرائیلی پس از موسی، که قبل از نبوت مکلف به پیروی از شریعت موسوی بودهاند و در این حالت نیز دلیل قاطعی بر عصمت آنها قبل از نبوت از صغایر و کبایر در دست نیست. اما سیرهی این دسته از انبیا علیهم السلام آنچه در رابطه با قبل از نبوّتشان به ثبوت رسیده، گواهی روشنی است بر اینکه آنها دورترین انسانها از رذایل اخلاقی و معاصی بزرگ و کوچک بودهاند. اگر احیاناً چیزی از ایشان سر زده جزو لغزشهای نادری محسوب ميگردد که هیچ طعنی بر شخصیت آنان بوجود نميآورد. چون از فطرت عالی، صفای درون، صفا و برتری روح برخوردار بودهاند و مسئولیت سنگینی که در آینده بر دوششان نهاده صرفاً ميشد ایجاب ميکرد از این خطاها مصون باشند. در حقیقت این لغزشهای ناچیز بدین خاطر از آنها سر زده که انسان بودن آنها در مقابل مردم ثابت بشود و مردم آنها را از سطح انسانی بالاتر نبرند و صفات الوهیت را (که امکان ندارد به آن متصف شوند) به آنها تحمیل نکنند. چرا که آنها نیز همچون سایر انسانها بشر و مخلوق خدایند. و تا فرق بین حالات ایشان در زمان قبل و بعداز نبوت نمایان آشکار شود[10]. قول صحیح مورد اعتماد تمامی علماء اینکه: انبیاء علیهم السلام به اتفاق علماء بعد از نبوت از معاصی (صغایر و کبایر) معصوم ميباشند اما قبل از نبوت احتمال دارد لغزشهایی از ایشان واقع شده باشد که هیچ خللی بر مقام و شرف آنها وارد نميکند. علامه قرطبی در تفسیرش «الجامع لأحکام القرآن» فرموده است: «بعد از ثبوت اینکه همگان اتفاق دارند که انبیاء از ارتکاب گناهان کبیره معصوم هستند، در اینکه آیا گناهان صغیره از آنان سر زده یا خیر، بین علماء اختلاف نظر وجود دارد. جمهور فقهاء گفتهاند: چنانچه از تمامی کبایر معصوم هستند از تمامی گناهان صغیره نیز معصوم ميباشند چون ما مأمور به تبعیت از ایشان در تمامی آثار افعال و سیرهی آنان هستیم و امر به پیروی ایشان مطلق بوده و هیچ قرینهی دال بر اختصاص آن به دوران پیغمبری وجود ندارد لذا اگر صدور صغایر را از ایشان جایز بدانیم اقتداء به آنان جایز نخواهد بود، چون هر عملی که قربت و مباح و محظور و معصیت بودن آن معلوم نباشد امر به امتثال آن جایز نیست چون احتمال دارد انجامش گناه و معصیت تلقی شود. امام ابواسحق اسفراینی، از علمای اهل سنت فرموده: هیچ گناهی از انبیاء صادر نميشود، چون آنها از گناهان صغیره و کبیره معصوم ميباشند و که این از مقتضیات معجزه است. اما گروهی قول به وقوع صغایر از ایشان کردهاند اما این سخن اصل و ریشهای ندارد و آنچه که اکثریت علماء بر آن ميباشند اینکه صدور و وقوع گناه از آنان جایز نیست. بعضی از متأخرین گفتهاند: شایان ذکر است که خداوند خود خبر داده که احتمال وقوع بعضی از گناهان از ایشان نه تنها منتفی نیست، بلکه بعضی از گناهان را به ایشان نسبت داده و بر آن توبیخ شان کرده است. و خود انبیاء از وقوع آنها از خودشان خبر دادهاند و از آنها ابراز پشیمانی و توبه کردهاند تمامی این موارد در مواقعی بسیاری از قرآن مذکوراند که تأویل همگی آنها غیرممکن جلوه ميکند، هرچند بتوان برای بعضی از آنها متوسل به تأویل شد. اما نکته مهم اینکه همهی این موارد، از جملهی لغزشهای ناچیزی بودهاند که به مقام و منصب آنان لطمه نميزند و از باب خطا و نسیان از آنها صادر شده و این نوع خطاها نسبت به غیر ایشان حسنات محسوب و در حق آنان سیئات به شمار ميرود. چه زیبا گفته حضرت جنید بغدادی که ميفرماید «حسنات الأبرار سیئات المقربین» حسنات و خوبیهای نیکوکاران گناه و خطای نزدیکان است، چرا چنین نباشد و حال آنکه شخص وزیر بر چیزی مؤاخذه ميشود که اجیر در مقابل آن مأجور واقع ميگردد. قرطبی فرموده: آنچه گفته شد بدون اشکال حق است، چون هرچند نصوص قرآن شاهد و گواه وقوع گناه از پیغمبران علیهم السلام هستند، امّا این گناهان خللی در مقام و موقعیت آنان ایجاد نکرده، بلکه خداوند خطای آنها را تلافی کرده و آنها را به پیغمبری برگزیده و طریقه هدایت و تزکیه را به آنها ارائه کرده است صلوات و سلام خداوند بر همگی آنان باد[11]. آیا عصمت برای غیر انبیاء نیز هست؟ عصمت برای هیچ احدی سوای انبیاء به ثبوت نرسیده است، چون هر فردی از افراد بشر در معرض خطا و اشتباه است و احتمال سر زدن عصیان از او منتفی نیست، منتها خداوند عزوجل بعضی از اولیای خود را از طریق «حفظ» و «تأیید» از ارتکاب کبایر و متخلق شدن به رذایل در امان نگه داشته است، این هم ناشی از لطف و کرم الهی بوده و هیچ پیوندی به «عصمت» (که خاص انبیاء است) ندارد. خداوند متعال ميفرماید:{ یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یؤْتِکمْ کفْلَینِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیجْعَلْ لَکمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَیغْفِرْ لَکمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٢٨)} [12] (حدید: 28). نوری که این آیه کریمه بدان اشاره کرده لطف الهی است که شامل حال اولیاء و متقین و صدّیقین ميگردد و ناشی از حفظ و تأیید خدا است و هیچ مناسبتی با عصمت ندارد. در میان اصحاب بزرگوار کسانی وجود داشتهاند که مشمول این فضل الهی واقع شده امثال حضرت ابوبکر صدیقt و عمر بن خطابt رسول خدا صلی الله علیه و سلم خود خبر داده که: «خداوند حق را بر قلب و زبان عمر قرار داده است و خطاب به عمر فرموده: «وَالَّذِى نَفْسِى بِیدِهِ مَا لَقِیک الشَّیطَانُ سَالِکا فَجًّا إِلاَّ سَلَک فَجًّا غَیرَ فَجِّک»[13]. (رواه البخاری). بنا به آنچه گفته شد، ادعای بعضی از مخالفین مبنی بر عصمت بعضی از اشخاص (غیرانبیاء) هیچ مبنا و اساسی ندارد و صحیح نميباشد و دلیل و برهانی از کتاب یا سنت دیده نميشود که آن را تأیید کند، بلکه خواب و اوهام بیش نیست پس عصمت جز برای انبیاء علیهم السلام نبوده و نیست چون خداوند ایشان را به عنوان الگو و قدوهی جهانیان قرار داده است. خداوند عز وجل ميفرماید: { وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَینَا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکاةِ وَکانُوا لَنَا عَابِدِینَ (٧٣)}[14] (انبیاء: 73). تمامی انسانها (به استثنای انبیای کرام) در معرض خطا قرار دارند لهذا است که امام مالک رحمه الله ميفرماید: «ما منا إلا من رد ورد علیه، إلا صاحب هذا القبر» هیچ کس از ما نیست مگر اینکه ميتواند کلام دیگران را رد و کلامش از سوی دیگران رد شود، مگر صاحب این قبر. منظور از صاحب قبر رسول خدا صلی الله علیه و سلم است که به علت معصوم بودنش به هیچ وجه کلامش مردود واقع نميشود. عقیدهی اهل کتاب دربارهی انبیاء: در کنار این تصویر درخشنده و نورانی، تصویر پیغمبران بعنوان (اسوه قدوه، امام و هدایت کنندهی بشریت) که قرآن کریم انبیاء را به آن توصیف مينماید. یهودیان و مسیحیان درست عکس این را گرفته و آنچنان بر ساحت مقدس آنها تاختهاند که نه تنها معصومشان نميدانند که آنها را قهرمانان جرم و تاوان و رهبران فساد و بياخلاقی و ارتکاب بزرگترین معاصی ميپندارند. در تورات (تحریف شده) بسیاری از این مزخرفات به چشم ميخورد. از جمله آمده که یکی از انبیاء (حضرت لوط علی نبینا و علیه السلام ) در شرب خمر چنان افراط و زیادهروی کرد که در اثر مستی با دو دختر خود همبستر شده و هر دو از طریق زنا از او حامله شدند. استغفرالله!! چه جرمی از این قبیح تر که پیغمبری بعد از شرب خمر و مست شدن با دختران خود زنا کند. چه خطرناک و فجیع است این اتهام!! ما عین نص تورات را نقل ميکنیم تا عقیده یهود دربارهی انبیاء روشن گردد و معلوم شود چه افتراء و بهتانی بر پیشانی او زدهاند و کتاب خدا را چگونه تحریف نمودهاند در سفر تکوین صفحه 128 آمده: «لوط بر کوه صعود و همراه با دو دخترش در آنجا مستقر شد و از اینکه مردمی پست و کم ارزش با ایشان همنشین شود خوف بر او مستولی شد لذا با دخترانش تصمیم به مأوا گرفتن در غار نمود... دختر بزرگش خطاب به خواهر کوچک گفت: پدرمان پیر شده و در روی زمین هم مردی وجود ندارد توان همبستری با ما را داشته باشد بیا شراب به خورد او بدهیم و در مستی با او همبستر شویم تا از پدرمان خلفی پیدا شده و ابتر از دنیا نرود این بود در یکی از شبها شراب به خورد او دادند و او را مست کردند در این شب دختر بزرگ با او همبستر شد و او اصلاً از این همبستری خبری نداشت... چون صبح بیامد دختر بزرگ به خواهرش گفت: شب آینده نیز پدر را مست ميکنیم و تو با او همبستر شو تا نسلی از او بجا بماند. در آن شب نیز شراب به خورد او دادند و دختر کوچک با او همبستر شد و پدر را از همبستری او نیز اطلاع پیدا نکرد هر دو دختر از پدر حامله شدند اولی پسری به نام (مواب) به دنیا آورد که پدر طایفهی موابین (تا امروز نیز) به شمار ميرود و دومی پسری به نام عمان به دنیا آورد که پدر عمانیها به شمار ميرود». در باب 38 سفر تکوین صفحه 128 آمده که: «یهوذا پسر یعقوب با همسر پسرش همبستر شد و دوقلویی به نامهای «فارض و زارح» از این زنا بدنیا آورد و داود و سلیمان و عیسی همگی از اولاد فارض هستند. در باب اول از انجیل متی نیز به این مطلب تصریح شده: ميگویند: حضرت داود با همسر «اوریا» یکی از فرماندهان لشکرش زنا کرد و از راه زنا از او حامله شد بعد شوهر او را از راه خدعه و نیرنگ به قتل رساند و زن را به عقد خود درآورد در باب یازده از سفر «صموئیل» به این مطلب تصریح شده است. خطرناک و تلخ تر از همهی این موارد: یهودیها عقیده دارند که حضرت سلیمان علیه السلام در آخر عمر مرتد گردید و بعد از ارتداد بتها را ميپرستید و معابدی برای بتپرستی بنا نهاد این مطلب در باب یازده از سفر «الملوک الأول» آمده است. با این وصف چه جای برای احترام انبیاء باقی ميماند و اگر این تاریخ ایشان باشد چگونه ميتوان به آنها اقتدا کرد، میگساران، عربده بازان، زنا کاران، خون ریزان و بت پرستان؟! چگونه شایستگی اقتداء و تبعیت را دارند!!؟ این بود شمهای از عقاید یهود پیرامون انبیای شان، که همگی کذب و افتراء و بهتان است و ما عقیده داریم که امثال این مزخرفات از انبیاء دور است و دست تحریف یهود این اراجیف را بر تورات افزوده چه تورات منزل خدایی که بر حضرت موسی فرود آمده از این بهتانها پاک است. اما نصاری بنابه اعتقادی که به الوهیت حضرت عیسی علیه السلام دارند تنها او را معصوم ميدانند و ميپندارند سایر انبیاء معصوم نیستند تمامی انسانها (اعم از انبیاء و غیر) مرتکب خطا ميشوند و جز حضرت مسیح و نجات دهنده و شفیعی که بتواند دیگران را نجات دهد وجود ندارد، چون کسی که خود خطاکار باشد (در حد تعبیر انجیل) نميتواند برای خطاکار دیگری واسطه گری کند. مسیحیها بر پایه این اندیشه عقیدهای دارند که در پوچی و انحراف دست کمی از عقاید یهود ندارد و آن اینکه تمامی انبیاء (جز عیسی) مرتکب گناه و خطا شدهاند اما عقل و نقل این عقیده را قبول ندارند. مرحوم محمد رشید رضا در کتاب وحی محمدی ميگوید: اگر فلسفهی ارسال انبیاء به سوی بشر هدایت و تزکیهی درون انسانها آنها باشد، تا احوالشان در دنیا اصلاح و استعداد زندگی بهتر در آخرت را پیدا کنند. این هدف جز با معصوم بودن پیغمبران تحقق پیدا نميکند عصمت برای آنها از این جهت لازم است که مردم آنها را الگوی خود قرار دهند و سیره و اعمال ایشان را سرمشق خود قرار داده و خود به شریعت و آدابی که به ابلاغ آن همت ميگمارند ملتزم باشند. از اینجا است که علمای ما ميگویند: انبیاء معصوم از رذایل دور بودهاند تا آنجا که گروهی، قول به عصمت ایشان از صغایر و کبایر، قبل از نبوت و بعد از آن نمودهاند و بعضی گفتهاند: ساحت انبیاء از هر صغیرهای که موجب بيآبرویی و پستی او شود پاک و مبرا است. اما اهل کتاب به این عصمت باور ندارند و کتب مقدّس ایشان بعضی از انبیاء را متهم به گناهان کبیرة منافی اسوه حسنه بودن مينمایند حتی پا را از این فراتر نهاده آنها را عامل اشاعه فساد و شرارت معرفی کردهاند. گروهی از نصاری اعتقاد به عدم عصمت انبیاء را دلیل حقانیت عقیده خود ميدانند و ميگویند: چون تنها عیسی رب و اله است فقط او معصوم ميباشد و تنها او نجاتدهنده انسانها از گناه است که بيشک تمامی انسانها به تبعیت از پدر بزرگ خود حضرت آدم ناگزیر به آلودگی به آن ميباشند و جز او نجات دهنده و شفیعی ندارند، چون هیچ خطا کاری نميتواند خطا کننده چون خود را نجات دهد. این عقیده شركآلود مخالف با عقل و دین و کتب آسمانی است و ریشه در ادیان بت پرستی هندی دارد. اما کتابهای مقدس عهد (قدیم و جدید) آنها (که به عقیده ما تحریف شده هستند) به عصمت و دوری انبیاء از گناهان صغیره و کبیره گواهی ميدهند تا چه رسد به اینکه عصیان در مقابل دستورات خداوند را، به آنها نسبت دهند. (یوحنا معمدان) که همان یحیی پسر زکریا ميباشد هرگز به هیچ گناهی متهم نشده بلکه به گواهی تمامی انجیلها در عصمت و طهارت نفس بر حضرت مسیح هم سبقت گرفته است. در انجیل (لوقا) آمده: او (یحیی) در پیشگاه پروردگار بزرگوار و محترم است، هرگز تن به آلودگی خمر و سایر مسکرات نداده و از هنگامیکه در شکم مادر بوده مظهر روح القدس به شمار رفته. در همان انجیل آمده: (دست پروردگار با او بود) حضرت مسیح در باره او فرموده: (حق این است که من به شما ميگویم براستی در میان تولد یافتگان از زنان مردی برتر از یوحنا معمدان یافت نميشود) (انجیل متی اصحاح 11). در حالی که به گواهی انجیلها حضرت مسیح علیه السلام به مادر و برادران توهین نمود و به آنها اجازه نداد بر او وارد شوند که از او تقاضای ملاقات نمودند تا با او به گفتگو بنشینند. در انجیل لوقا آمده به او (مسیح) خبر دادند که: مادر و برادرانت دم در ایستادهاند و انتظار ملاقات تو را ميکشند در جواب فرمود: مادر و برادران من کسانی هستند که کلام خدا را ميشنوند و بدان عمل مينمایند. محمد رشید رضا ميگوید: بلی چنانچه در جای دیگری از انجیل تصریح شده برادران مسیح به او ایمان نداشتند اما آیا مادرشان چنین بود؟ آیا مسیح جزای مادر خود را اینچنین داد؟ در حالیکه خداوند به انسانها توصیه ميکند نسبت به والدین خود نیکی کنند ولو مشرک باشند. گذشته از این مگر خداوند، حضرت مریم را بر تمامی زنان عالم برتری نداده است؟ توهین به مادر در تمامی شرایع و ادیان نکوهیده و ناپسند است... ما ساحت مقدس عیسی را از این افتراء مبرا ميدانیم[15]. خلاصه دیدگاه و عقیدهی مسلمانان در ارتباط با پیامبران همان دیدگاه حقگرایی است که قرآن کریم مبین و مبلغ آن ميباشد و سیرهی مطهر و پاک ایشان گواه آن است و مقام شامخ ایشان آنرا ایجاب ميکند. قول به عصمت انبیاء و اعتقاد به طهارت و نزهت ایشان با نصوص قرآن مجید اتفاق و همخوانی دارد که آنها را به عنوان پیشوای دین و دنیا و حاملین پرچم دعوت و هدایت برای جهانیان معرفی کرده است. خداوند متعال در این زمینه ميفرماید: { وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَینَا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکاةِ وَکانُوا لَنَا عَابِدِینَ (٧٣)}[16] (انبیاء: 73). آنها (انبیاء) را پیشوایانی قرار دادهایم که به امر و فرمان ما رهنمون ميشوند، انجام خیرات و اقامه نماز و ایتاء زکات را به آنها وحی کردهایم و برای ما از عبادت گران بودهاند. لازم است که شخص قدوه، کامل باشد و بر پیغمبر لازم است که معصوم باشد. خرد مقتضی این است و شرع نیز این را واجب ميداند. در مباحث آینده انشاءالله به رفع شبهاتی پیرامون عصمت انبیاء خواهیم پرداخت تا حق بهتر روشن شود و نور آن گسترش یابد خداوند ولی ما و بهترین وکیل است. شبهاتی پیرامون عصمت انبیاء: کسی از باب اعتراض ميگوید: چگونه امکان دارد انبیاء معصوم باشند در حالیکه خداوند در قرآن کریم بعضی از خطاها و مخالفتها را به بعضی نسبت داده و برای برخی از ایشان اثبات گناه و معصیت نموده است؟! نسبت به حضرت آدم فرموده: { وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى (١٢١)}[17] (طه: 121). در باره حضرت نوح ميفرماید:{ إِنِّی أَعِظُک أَنْ تَکونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ (٤٦)}[18](هود: 46). خطاب به حضرت سیدالمرسلین محمد صلی الله علیه و سلم ميفرمایید: {لِیغْفِرَ لَک اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِک وَمَا تَأَخَّرَ (٢)}[19] (فتح: 2). در جواب این شبهات ميگوییم: عصمت انبیاء به دلالت نصوص قرآن کریم و به اقتضای منطق سلیم علمی ثابت است. چون اگر پیغمران در تمامی اعمال و رفتارها نمونه کمال و فضل و شرافت و طهارت نباشند، اگر عصمت جزو صفات ایشان نباشد خداوند مکلفین را به تبعیت و پیروی از آنها در تمامی اعمال و رفتارها امر نمينماید: و آنچه در برخی از نصوص آمده دال بر اینکه برخی از معاصی و مخالفت از برخی از پیغمبران به ثبوت رسیده حمل بر وجوه زیر ميشود. 1- این قبیل اعمال جزو معاصی نبوده و داخل در محدوده خلاف الأولی هستند. 2- آنها معاصی نبوده بلکه جزو خطاهای اجتهادی بودهاند. 3- بر فرض معاصی بودن آنها مهم نیستند زیرا مربوط به زمان قبل از نبوت ميباشند. معصیت حضرت آدم علیه السلام : معصیت آدم که در قرآن بدان تصریح شده: { فَأَکلا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا یخْصِفَانِ عَلَیهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى (١٢١)}[20] (طه: 121). این معصیت و مخالفت مربوط به زمان قبل از نبوت است بدلیل{ ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ (١٢٢)} (طه: 122). اجتباه بمعنی برگزیدن برای مقام نبوت است بنابراین معصیت قبل از نبوت از او صادر گردیده. علاوه بر این سخن دیگری هست مبنی بر اینکه آدم علیه السلام از روی نیسان اقدام به خوردن از شجره ممنوعه کرد. بدلیل:{ وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِی وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا (١١٥)}[21] (طه: 115). عده دیگری گفته اند: وقتی آدم از خوردن، از آن درخت، منع گردید استنباط آدم این بود که از خود آن درخت منع گردیده نه از جنس آن، لذا ميتواند از ثمره درخت دیگری از همان جنس، بخورد بدین صورت در مخالفت افتاد و این کارش از روی اجتهاد بود نه از سر عمد عصیان و اصرار بر مخالفت. اقرب الأقوال به حقیقت در این زمینه، قول به تناول آدم از شجره ممنوعه از سر نسیان است که نسیان باعث برداشتن گناه از فاعل ميشود؛ چنانچه حضرت محمد صلی الله علیه و سلم ميفرماید: «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِی الْخَطَأُ وَالنِّسْیانُ وَمَا اسْتُکرِهُوا عَلَیهِ» یعنی: از امتم، خطا و فراموشکاری و آنچه که به اجبار انجام ميدهند، برداشته شده است (و آنها در این حالات گناهکار محسوب نميشوند). خداوند متعال ميفرماید:{رَبَّنَا لا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا (٢٨٦)}[22] (بقره: 286). و گناه آدم از سر عمد و عزم نبود بدلیل آیة سابق که { وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا (١١٥)}[23] (طه: 115). این سخن و دیدگاه مختار برخی از مفسرین چون قرطبی و ابن عربی ميباشد یا اینکه بگوییم: معصیت قبل از نبوت، از آدم سرزده و این قولی است که صاحب تفسیر المنار آن را برگزیده است. در المنار جلد اول صفحه 380 آمده: «اما مسئله عصمت آدم، مشی بر طریقه و روش سلف ما را بر آن ميدارد که عصیان و توبه از امور متشابه، همانند سایر اموری که در داستان آمده، امری است که عقل میل به قبول ظاهر آنرا ندارد، لذا ميتوان گفت: این مخالفت قبل از گزینش به مقام نبوت از او صادر گردیده چنانچه خداوند فرمود: { فَنَسِی وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا (١١٥)}[24] (طه: 115). و اتفاق بر این است که بعد از گمارده شدن به مقام نبوت گناهی از ایشان صادر نشده، و احتمال دارد آنچه از آدم صادر شده از روی نسیان بوده باشد اما از بابت عظمت شأن آن، عصیان نام گرفته، و نسیان و سهو، هیچکدام، منافی عصمت نميباشند». ابن العربی/ رأی اول را ترجیح داده و فرموده: مخالفت آدم علیه السلام به سبب نسیان بوده است در کتاب احکام القرآن جلد سه، صفحه 1249، آمده: «در رابطه با تنزیه ساحت مقدس انبیا علیهم السلام از آنچه که شایستهی منزلت و شأن ایشان نميباشد سخن بسیار رفته و افراد نادان تهمتهای ناروای از قبیل وقوع گناه عمدی از آنان و عالمانه اقدام به گناه نمودن را به ایشان نسبت دادهاند. پناه بر خدا در جایی که مسلمانان متوسط از این قبیل گناهان خودداری ميورزند چگونه امکان دارد که پیغمبران از ارتکاب آنها خودداری نکنند... اما خداوند متعال طبق حکمت نافذ و قضای قبلی خود حضرت آدم علیه السلام را گرفتار مخالفت کرده و از سر تعمد و نسیان مبتلا به گناه شد. در مورد تعمد آن گفته شده: {وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى (١٢١)}[25] (طه: 121) و در مقام بیان دلیل نسیانش گفته شده :{وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِی وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا (١١٥)} [26] (طه: 115). نظیر این آیه چنین است که کسی سوگند بخورد هرگز وارد خانهای نشود سپس سوگند خود را فراموش کند و عمداً داخل آن شود یا برای سوگند خویش دست به دامن یک تأویل خطا گردد او در همچو صورتی عامد و فراموشکار است و متعلق عمد غیر از متعلق نسیان ميباشد... و مولی حق دارد از روی تحقیر و تعذیب به بندهی خود بگوید: عصیان ورزیدهای، بعد از فضل خویش عصیان او را حمل بر نسیان کرده و بگوید فراموش کردهای. ابن العربی/ در دنبالهی کلام خود ميفرماید: هیچ کس از ما امروز حق ندارد بصورت مستقیم از عصیان آدم خبر دهد؛ مگر در مقام نقل فرموده خداوند یا کلام رسول خدا صلی الله علیه و سلم اما اینکه از خود و مستقلاً بگوید: آدم عصیان ورزیده جایز نیست، این جسارت و گستاخی نسبت به نزدیکترین آباء و اجدادمان جایز نميباشد چه رسد به حضرت آدم ابوالبشر پیغمبر بزرگواری که خداوند او را معذور دانسته و از سر تقصیر او در گذشته و توبه او را قبول و او را بخشیده است. علامه قرطبی رحمه الله ميفرماید: «اختلاف کردهاند که علیرغم تهدید شدید چگونه از شجرهی ممنوعه خوردند در حالی که خداوند فرموده:{ فَتَکونَا مِنَ الظَّالِمِینَ (٣٥)}[27] (بقره: 35). گروهی در جواب گفتهاند: از درختی غیر از درخت مشار إلیها خوردهاند زیرا به تأویل خویش نهی را از یک درخت پنداشته بودند نه از جنس آن درخت. گروه دیگر گفتهاند: از روی فراموشی از آن خوردند و این برداشت صحیح است چون خداوند بدان خبر داده و فرموده {وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِی وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا (١١٥)}[28] (طه: 115). اما چون لازم ميآید که پیامبران به جهت کثرت معارف و مقام بالایی که دارند، بیشتر از انسانهای (معمولی) در ارتباط با اعمال و رفتار خود جانب احتیاط ومراقبت را پیشه کنند، این سهلانگاری که آدم در راستای یادآوری آن نهی خدایی از خود نشان داد، موجب شد که وی از ناحیهی خداوند بعنوان «عاصی» یعنی مخالف، مطرح شود. ابو امامه ميگوید: اگر بردباريهای فرزندان آدم را از همان روزی که خداوند خلائق را آفرید، تا روز قیامت فرا ميرسد، در یک کفهی ترازو و بردباری و شکیبایی آدم را در کفهی دیگر آن قرار بدهند، به یقین کفهی ترازوی بردباری آدم سنگینتر ميشد. خداوند فرموده است: { وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا} (تفسیر قرطبی، ج1، ص206). بنابراین از اقوال علماء و مفسرین برای ما روشن ميشود که حضرت آدم علیه السلام از سر عمد اقدام به مخالفت با امر خداوند نکرده بلکه خوردن از شجرهی ممنوعه از روی تأویل و بر اساس اجتهاد بود یا از باب فراموش نمودن امر خداوند اقدام به آن نمود. در نتیجه، خداوند، با اخراج او از بهشت، فرو فرستادن او به زمین، او را سرزنش و توبیخ کرد. البته این کار، بنا به مقتضای حکمت سابق الهی انجام گرفته است. پس برای ما جایز نیست او را متهم به عصیان نمائیم، چون آنچه از او صادر شده از باب فراموشکاری بوده و در عین حال درست نیست، که نسبت به وی اسائهی ادب کنیم به ویژه بعد از آنکه قرآن دربارهی وی ميگوید: { ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیهِ وَهَدَى (١٢٢) }[29] (طه: 122). او را متهم به عصیان ورزیم! عصمت ابراهیم علیه السلام : نسبت به ابراهیم خلیل علیه السلام بعضی از نصوص کتاب و سنت وجود دارد که ظاهر آنها حکایت از عدم عصمت دارد اما این ظاهر مقصود نبوده و با نصوص دیگر تعارض دارد و لازم است به هنگام جمع و توفیق بین نصوص، آنها را طوری فهمید که با عقیده مسلمانان راجع به عصمت انبیاء اتفاق داشته باشد. نص اول در سوره انعام آمده و ميفرماید: { فَلَمَّا جَنَّ عَلَیهِ اللَّیلُ رَأَى کوْکبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِینَ (٧٦)فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یهْدِنِی رَبِّی لأکونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ (٧٧)فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکونَ (٧٨)إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ (٧٩) }[30] (انعام: 79- 76). ظاهر این آیات نشان ميدهد که حضرت ابراهیم در مورد خداوند شک داشته و از عظمت و قدرت او بيخبر بوده و نميدانست خدا که مستحق عبادت و پرستش است کیست؟ بعضی از انسانها ميپندارند ابراهیم از عقاید و افکار مردمی که در محیط ایشان ميزیست متأثر بوده و در بدو عمر همراه و همگان با ایشان به پرستش ستارگان و ماه و خورشید مشغول بوده است، چنین ظنی نسبت به ابراهیم خطای روشن است که جز از کسی که به صفات انبیاء آشنا نیست و معانی قرآن را درک نکرده صادر نميشود. خداوند جل جلاله در ارتباط با پیغمبر و خلیل خودش ابراهیم علیه السلام خبر داده، که او را بر ملکوت آسمانها و زمین مطلع گردانیده و او از مؤمنین کامل ایمان و موحدین اهل یقین بوده است و خداوند از بدو کودکی به او کمال رشد عطا کرده بود و جهتهای انکارناپذیری، به او ارزانی داشته بود که پشت معاندین و مخالفین او را ميشکست و در مقام استدلال و اقامهی برهان بر وجود خدای یگانهی واحد، کسی بر او غلبه نميکرد، برای تأیید این مطلب به سرآغاز این آیات جان بخش گوش کنیم که چگونه بر یقین ابراهیم علیه السلام و ایمان او اقامه برهان ميکند. { وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لأبِیهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَامًا آلِهَةً إِنِّی أَرَاک وَقَوْمَک فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (٧٤)وَکذَلِک نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَلِیکونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ (٧٥)فَلَمَّا جَنَّ عَلَیهِ اللَّیلُ رَأَى کوْکبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِینَ (٧٦) }[31] (انعام: 76-74). خداوند عز وجل حجتهای قانعکننده و براهین ساطعه را به ابراهیم عنایت کرده بود که با بهرهگیری از آنها توانست بر وجود خداوند صانع و حکیم اقامهی حجت نماید او در مقام مجادله با پدرش گفت: { أَتَتَّخِذُ أَصْنَامًا آلِهَةً } [32] (انعام: 74). آیا بتها را بعنوان خدا اتخاذ مينمائید؟ سپس پدر و قومش را بدلیل پرستش بتهای غیر بینا و غیرشنوا و بيقدرت متهم به گمراهی مينماید و ميگوید: { إِنِّی أَرَاک وَقَوْمَک فِی ضَلالٍ مُبِینٍ } [33] (انعام: 74). «همانا تو و قومت را در گمراهی آشکار ميبینم». سپس از ناحیهی خداوند، دلیلی مبنی بر به کمال رسیدن ایمان ابراهیم ذکر ميشود: { وَکذَلِک نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَلِیکونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ }[34] (انعام: 75). «و این چنان نشان ميدهیم به ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را تا از اهل یقین باشد». آیاتی که در پی این آیه آمدهاند صرفاً در مقام استدلال بر وجود خداوند و اقامهی حجت بر قوم او هستند طوريکه ابراهیم تا سطح فهم و ادراک ایشان به خود تنزل ميدهد و طبق عقاید ایشان با آنها پیش ميرود. آنگاه که ستاره طلوع ميکند، ميگوید: این خدای من است سپس چون ستاره غروب کرد و ماه بر آمد فرمود: این خدای من است و چون ماه غروب کرد و خورشید برآمد فرمود: این خدای من است. تا از این طریق عقاید پوچ و بياساس آنها را با منطق سلیم به ابطال کشاند، به همین خاطر است که خداوند عزوجل این داستان را با این جمله خاتمه ميدهد که: {وَتِلْک حُجَّتُنَا آتَینَاهَا إِبْرَاهِیمَ عَلَى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ إِنَّ رَبَّک حَکیمٌ عَلِیمٌ (٨٣) }[35] (انعام: 83). «این است حجت و دلیل روشن ما که در مقام احتجاج، بر قومش به ابراهیم بخشیدیم هر که، که خود بخواهیم درجات او را ترفیع خواهیم بخشید همانا خدای تو حکیم و دانا است». از توضیحات فوق روشن گردید که سخن ابراهیم ناشی از مشکوک بودن او در وجود خدا یا جهل به آفریدگار سبحان نبوده است... بلکه ميخواست از این طریق بر گمراهی قومش اقامه حجت نماید و با دلایل قاطع و کوبنده آنها را به تسلیم وا دارد. (ابن العربی) در احکام القرآن ميگوید: حجت بالغهای که خداوند به ابراهیم علیه السلام بخشیده بود که بر توحید و بیان عصمت او، از جهل به خدا شک در ذات او دلالت دارد و آنچه بین او و قومش رخ داد در مقام احتجاج بود نه اعتقاد[36]. با توجه به آنچه گذشت هر کس در توحید ابراهیم مشکوک باشد و بپندارد او خورشید و ستارگان را پرستش نموده، در واقع در فهم خود به خطا افتاده و از حق دوری گزیده و از صفات انبیاء و مرسلین بياطلاع است... چگونه امکان دارد به این انحراف و گمراهی اعتقادی مبتلاء گشته باشد و حال اینکه خداوند قبل از نبوت رشد عقل را به او بخشیده بود { وَلَقَدْ آتَینَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَکنَّا بِهِ عَالِمِینَ (٥١) }[37] (انبیاء: 51). به درستی که داده بودیم ابراهیم را رشد و کمال عقل، قبل از نبوت و ما به او عالم بودیم. نص دوم که از آن بوی عدم عصمت حضرت ابراهیم استشمام ميشود آیه: { وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کیفَ تُحْی الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَکنْ لِیطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیک ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یأْتِینَک سَعْیا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکیمٌ (٢٦٠) }[38] (بقره: 260). از ظاهر این نص قرآنی استنباط ميشود که ابراهیم در قدرت خداوند بر زنده کردن مردگان شک داشته است. اما این استنباط نادرست است. پناه بر خدا از این توهم غلط که ابراهیم در قدرت خدا بر زنده کردن مردهها شک کرده باشد. او أبوالأنبیاء و پایه گذار توحید بود، اولین کسی بود که خانه کعبه را به منظور پرستش خدا تأسیس کرد با توجه به این موارد، توهم شک در معاد برای او معنی ندارد. دیگر اینکه ابراهیم از ماهیت احیاء اموات سؤال نکرد بلکه از کیفیت آن سؤال کرد. نگفت: «خدایا تو بر احیاء مردها قدرت داری؟» بلکه گفت: خدایا به من نشان ده چگونه مردهها را زنده ميکنی؟ و معلوم است که سؤال از کیفیت و چگونگی به منظور اطلاع بیشتر پیدا کردن و پی بردن به رموز و اسرار زنده کردن مردهها است. شیخ احمد منیر در شرح خویش بر تفسیر کشاف ميگوید: «سؤال ابراهیم خلیل که فرمود: «چگونه مردهها را زنده ميکنی؟» از سرشک و گمان در قدرت خدا بر احیای مردهها نبوده است بلکه سؤال از کیفیت احیای اموات بود و برای صحت ایمان احاطه به تمامی جوانب آن شرط نميباشد. ابراهیم خواهان اطلاع بر چیزی بود که وجود ایمان متوقف بر علم بدان نیست. طرح سؤال با صیغهی استفهام (کیف) و موضوع آن که سؤال از حالت بود نه ماهیت دلیل بر مدعای ماست. نظیر این سؤال مثل اینکه: کسی بگوید: زید چگونه بر مردم حکم ميکند؟ سائل در اینکه زید بر مردم حکم ميکند شک ندارد، اما از کیفیت و چگونگی حکم او سؤال دارد، نه از ثبوت آن. اگر کسانی به خیال بپندارند که ابراهیم در مسئله زنده کردن مردهها مشکوک بوده شایسته است به فرموده رسول خدا گوش فرا دهند تا هرگونه شک و شبههای از خانه دلشان رخت بربندد. رسول خدا فرموده: «ما بیشتر از ابراهیم شایستهی شک هستیم» یعنی ما که بیشتر از ابراهیم شایسته شک در زمینه زنده شدن مردهها ميباشیم هیچ شکی در دل نداریم که خداوند آنها را دوباره زنده خواهد کرد. و در جایی که ما شک نداشته باشیم امکان ندارد که ابراهیم مشکوک بوده باشد و منظور از جمله{ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ } آیا ایمان نداری؟ فقط همین بود که ابراهیم از سر صدق و اخلاص بگوید: بلی ایمان دارم. تا زمینهی هیچ شبههای باقی نماند و احتمال موجود در سؤال او دفع شود»[39]. سید قطب شهید در تفسیر فی ظلال القرآن ذیل این آیه ميفرماید: «انتظار شدیدی که ابراهیم علیه السلام برای فهم و شناخت سرّ حقیقت آفرینش خداوند در خود احساس ميکرد او را بر این داشت چنین سؤالی مطرح کند، این انتظار در کسی (ابراهیم) وجود دارد که راجع، خاضع، حلیم، مؤمن، راضی، عابد، از خدا نزدیک تر و برگزیدهی اوست. وقتی این انتظار در ابراهیم بوجود ميآید ناگزیر از احساس درونی خود پرده برميدارد و ميخواهد سر آفرینش خدایی را درک کرده و بفهمد که چگونه مرزها را زنده مينماید؟! این انتظار هیچ ربطی به وجود ایمان و ثبات و کمال و استقرار آن ندارد و به منظور طلب برهان و تقویت ایمان نميباشد... بلکه مسئله چیزی دیگر است... و طعم دیگری را دارد... آن مسئله، مسئلهی اشتیاق و علاقهی روانی و روحی برای سردرآوردن از اوضاع و احوال اسرار صُنع الهی، در اثنای وقوع فعلی و عملی آن باشد. بدیهی است که طعم و مزهی این اقدام و تجربه در کیان انسانی طعم و مزهی دیگری است که با طعم و مزهی ایمان به غیب کاملاً تفاوت دارد. گرچه آن انسان همان ابراهیم خلیل باشد که با خداوند سخن ميگوید و خداوند با او سخن ميگوید و فراتر از این، ایمان وجود ندارد (ابراهیم با درخواست فوق) در پی آن نیست که برای ایمان خود، دلیلی بیابد، بلکه خواست، دست قدرت خدایی را به صورت عملی مشاهده نماید، تا طعم و مزهی این اوضاع و احوال را بچشد، از آن لذت ببرد، در فضای آن بیارامد و با آن زندگی کند و این امر دیگری، غیر از آن ایمانی است که بعد از آن ایمانی وجود ندارد»[40]. موضوع دروغهای سه گانه: اما موضوعی که در سنت رسول خدا صلی الله علیه و سلم آمده و ظاهر آن اشاره به معصوم نبودن حضرت ابراهیم، على نبینا و علیه السلام دارد. رسول صلی الله علیه و سلم ميفرماید: «حضرت ابراهیم جز در سه مورد مرتکب دروغگویی نشده. دو مورد آن دربارهی ذات خدا بود (یعنی در قرآن ذکر شده است). اول آنگاه که فرمود: «من مریض هستم» و دوم وقتی فرمود: «بلکه بت بزرگتر آنها این کار را با آنها کرده» و سومی وقتی همراه با همسرش حضرت سارا خاتون بر طاغوتی گذر کرد. بدو گفتند: مردی به اینجا آمده و زن بسیار زیبایی همراه دارد. بدنبال ابراهیم فرستاد و پرسید این زن با تو چه نسبتی دارد؟ فرمود: خواهرم است. پس به سوی خانوادهاش برگشت و گفت: اگر این ظالم بداند تو همسر من هستی بر من غلبه کرده و تو را از من خواهد گرفت اگر از تو پرسید: بگو: خواهر من هستی. در واقع تو خواهر دینی منی چون بر این کره خاکی جز من و شما موحد دیگری وجود ندارد. طاغوت بدنبال سارا فرستاد او را به نزدش آوردند حضرت ابراهیم علیه السلام به اقامه نماز مشغول گردید. چون سارا به نزد طاغوت درآمد خواست به او نزدیک شود، زمین او را تا زانو بگرفت. گفت: از خدا طلب کن رهایم کند خطری از جانب من تو را تهدید نخواهد کرد... حضرت سارا برایش دعا کرد و آزاد گردید... دوباره قصد تعرض نمود... زمین شدیدتر از دفعه قبل او را بگرفت... گفت: برایم دعا کن آزاد شوم... زیانی از طرف من به تو نخواهد رسید. برایش دعا کرد، آزاد گردید، سپس بر دربان خود بانگ برآورد و گفت: این چیست که به نزد من آوردهاید او انسان نیست بلکه شیطان است. بعد هاجره را به عنوان خادم بدو بخشید و رهایش کرد. به نزد حضرت ابراهیم برگشت او هنوز در نماز ایستاده بود. با دست اشاره کرد کیست؟ گفت: منم سارا خداوند کید آن کافر را به سینهی خود او کوبید و هاجر را به عنوان خادم به من ببخشید... ابوهریره گوید: این است مادر شما ای فرزندان آب آسمان (ای ملت عرب)» (روایت از بخاری و مسلم). در این حدیث مطلبی که دال بر عدم عصمت باشد وجود ندارد. چون رسول خدا صلی الله علیه و سلم حقیقت معنای دروغ را از این سه کذب اراده نکرده بلکه مقصود این است که ابراهیم در این سه مورد خبرهایی داده، که ظاهر آنها دروغ مينمود اما در حقیقت و نفس الأمر چیزی دیگری منظور داشت وقتی فرمود: { إِنِّی سَقِیمٌ (٨٩) } (صافات: 89). و{ قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ هَذَا (٦٣) }(انبیاء: 63). در واقع قصد نوعی استهزاء و تمسخر به آنها و خدایان ایشان داشت زیرا از جملهی «من مریض هستم» معنای مجازی را قصد کرد که من از پرستش خدایان دروغین شما که نميبینند و نميشنوند مریض هستم... زیرا چنانچه انسان از نظر جسمی مریض ميشود از نظر روحی نیز مریض ميشود. مخصوصاً وقتی ببیند که قومش در جهالت و گمراهی سرگردان گشتهاند آنها را به هدایت فراخواند اما به فراخوانی او گوش ندادند و بر گمراهی خویش بیشتر پافشاری کردند. جملهی{ بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ } نیز در واقع دروغ نبود بلکه برهان قاطع و حجت دافعهای بود که بر قومش اقامه نمود. وقتی از او پرسیدند: چه کسی این بتها را خرد کرده؟ از باب تمسخر و استهزاء به ایشان و بتهایشان به سوی بت بزرگ اشاره کرد. و چون دید ایشان از جواب او در تعجب فرو رفتهاند. جواب ساکت کنندهای به آنها داده گفت: { فَاسْأَلُوهُمْ إِن کانُوا ینطِقُونَ } از آنها (بتها) سؤال کنید اگر سخن ميگویند؟ اما خطاب او به همسرش سارا، (تو خواهر منی) منظورش خواهر ایمانی و اعتقادی بود چنانچه خداوند ميفرماید: { إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ (١٠) } (حجرات: 10). نیستند، «منحصراً مؤمنان با هم برادرند» و مقصودش برادری نسبی نبود چون همسرش بود نه خواهر... و تمامی اینها را از باب تعریض بگفت نه دروغ شایسته توبیخ، و رسول خدا فرموده: «دهان گشودن به دروغ در مقام تعریض هیچ اشکالی ندارد». یعنی «در تعریض چیزی وجود دارد که مانع افتادن مسلمان در دام دروغ حرام ميشودک. با توجه به این تفسیر ميتوان گفت: سخن ابراهیم در هیچیک از موارد سهگانه فوق الذکر دروغ عمدی تلقی نميشود تا در عصمت او اخلال وارد کند بلکه نوعی تعریض مباح بوده است. { وَاللَّهُ یقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یهْدِی السَّبِیلَ (٤) } (احزاب: 4). عصمت یوسف علیه السلام : در داستان حضرت یوسف علیه السلام که قرآن کریم بازگو ميفرماید، صورتهای درخشان و تابناکی از نزاهت و برائت، عصمت و پاکی این پیغمبر بزرگوار وجود دارد با اینکه از نعمت خدایی جمال و کمال و جلال آن چنان بهرهای داشت که شهرهی آفاق و سرآمد روزگار بود و همسر عزیز مصر مفتون و مجنون قامت رعنا و صورت زیبای او شد و با انواع لطایف الحیل خواست او را فریب داده از راه عفت و پاکی بدر کند، اما سخت تر از فولاد، قويتر از کوه در برابر تمایلات وخواستههای او ایستادگی کرد و طوفانهای شهوات و حیلههای برنامهریزی شده همسر عزیز و سایر زنان، نتوانست کمترین اثری در روح پاک و متعالی او داشته باشد. قرآن کریم گوشهای از آن را برای تنبه ما بازگویی کرده ميفرماید: { وَقَالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (٣٠)فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکأً وَآتَتْ کلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکینًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیهِنَّ فَلَمَّا رَأَینَهُ أَکبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیدِیهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلا مَلَک کرِیمٌ (٣١) } [41] (یوسف: 31-30). افتراء و بهتان: لازم به ذکر است گروهی ساده اندیش که قدم راسخی در دانش ندارند، تحت تأثیر برخی از روایات دروغین اسرائیلی واقع شدهاند در حالی که بازگویی این قبل روایات، و درج آنها در کتب تفسیر صحیح نیست، بلکه علمای ثابت قدم نسبت به خطرات آنها هشدار دادهاند، چون با نصوص قرآن کریم و عصمت انبیاء علیهم السلام منافات دارند. یکی از این روایات سراپا افتراء و دروغ ميگوید: «وقتی همسر عزیز یوسف را به سوی خود فرا خواند و از او خواست با او مجامعت کند یوسف دعوت او را پاسخ داده و خواست با او مرتکب عمل فحشاء شود بند شلوار خود را بگشود و در حالی که زلیخا بر پشت دراز کشیده بود میان دو رانش بنشست اما ناگهان صدایی شنید و صورت پدر خود یعقوب را بر روی دیوار اتاق بدید که از فرط خشم انگشت خود را به دهان ميگزید یوسف خجالت شد و از قصد خویش (مقاربت با زن عزیز) دست بکشید... سازندگان این روایت فراموش کردهاند که یوسف پیغمبر خدا و معصوم بوده و خداوند او را از هر گناهی مصون داشته است چه منکری از زنا (آن هم با همسر کسی که به او مأوا داده و متعهد خدمت او شده است) بزرگتر و خطرناکتر است!؟ { وَقَالَ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لامْرَأَتِهِ أَکرِمِی مَثْوَاهُ عَسَى أَنْ ینْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَکذَلِک مَکنَّا لِیوسُفَ فِی الأرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لا یعْلَمُونَ (٢١) } [42] (یوسف: 21). یوسف صدیق این رفتار نیکو و خدمات ارزنده را فراموش نکرده بود. بلکه خوبیهای عزیز را به یاد همسرش آورد و به او گوشزد کرد با وجود همهی این نیکيها که با او کرده امکان ندارد به شرف و ناموس او خیانت ورزد. { قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَای إِنَّهُ لا یفْلِحُ الظَّالِمُونَ (٢٣) }[43] (یوسف: 23). زنا یکی از خطرناكترین جرمها است و تمامی ادیان آسمانی آن را حرام کردهاند، چگونه امکان دارد پیغمبری مرتکب این عمل شنیع گردد، سبحان الله این چه بهتان عظیمی است! آنچه باعث شده این گروه غفلت زده این اباطیل و دروغهای شاخدار اسرائیلی را باور داشته باشند نصی است که در اثنای ذکر داستان حضرت یوسف در قرآن آمده و این سادهاندیشان برداشتی از آن ارائه کردهاند که با روح سایر نصوص قرآنی و مقام عصمت انبیاء سازگاری ندارد. اصل نص چنین است: { وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کذَلِک لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ (٢٤) }[44] (یوسف: 24). این گروه از مفسرین، یوسف را به مطاوعه او از خواستهی همسر عزیز و قصد نزدیکی با او متهم کردهاند... و برهان را به معنی صورت یعقوب علیه السلام که از فرط خشم انگشتان خود را ميگزید، تفسیر نمودهاند تا از این عمل اجتناب ورزد. این برداشت و تأویل قطعاً غلط بوده و با دلایلی که انشاءالله ذکر خواهیم کرد بطلان آن ثابت خواهد شد... بسیاری از مفسرین نسبت به این اسرائیلیات هشدار داده و بطلان آن را گوشزد کردهاند تا مسلمانان فریب آن را نخورند و بعنوان اخبار موثق تلقی ننمایند. علامه عبدالله پسر احمد نسفی در تفسیرش ميگوید: { وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ}(یوسف: 24). یعنی همسر عزیز قصد یوسف را بکرد{ وَهَمَّ بِهَا }(یوسف: 24). یعنی یوسف قصد طبیعی اما همراه با امتناع او را بنمود و اگر قصد یوسف و همسر عزیز از یک قماش و یک نوع ميبود حضرت یوسف شایستهگی ستایش خداوند و اینکه او از بندگان مخلص او است را از دست ميداد و در آن اِشعار به این وجود دارد که یوسف بین چهار شعبهی دست و پاهای او نشست در حالی که او بر پشت دراز کشیده بود... و برهان را چنین تفسیر کردهاند که صدایی شنید ميگفت: تو و او را (زلیخا) برحذر ميدارم و در مرتبه دوم شنید ميگفت: از او اغراض کن. که مفید و مؤثر واقع نشد سپس حضرت یعقوب خود را بدو نشان داد که از فرط خشم انگشت خود را به دهان ميگزید. شیخ عبدالله گوید: این برداشت و فهم غلط است و جمله{ هِی رَاوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی (٢٦) }[45] (یوسف: 26). آشکارا دلالت بر بطلان آن دارد و اگر چنین ميبود نفس خود را مبرا نميکرد{ ذَلِک لِیعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیبِ (٥٢) }[46] (یوسف: 52). که اگر چنین ميکرد در غیب خیانت ورزیده بود و جمله{ کذَلِک لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ (٢٤) }[47] (یوسف: 24). دلالت دارد بر اینکه: اگر چنین ميبود خداوند سوء و فحشاء را از او دور نکرده بود درحالی که صریحاً اعلام ميدارد که دورکرده است. گویم: این آیه کریمه مفهوم دقیقی دارد که شایسته نیست اهل علم و بصیرت از آن بيخبر و غافل باشند و آن اینکه: همّ واقع شده از همسر عزیز همّ سوء بود. او آشکارا یوسف را به خویش دعوت ميکرد تا با او مقاربت جوید و به همین خاطر در را بر روی او بست و او را در خانه محاصره نمود. چنانچه خداوند ميفرماید:{ وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأبْوَابَ وَقَالَتْ هَیتَ لَک قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَای إِنَّهُ لا یفْلِحُ الظَّالِمُونَ (٢٣) } [48] (یوسف: 23). اما همّ صادره از یوسف قصد سوء نبود و عزم خیانت و فحشاء را نداشت و همچو چیزی اصلاً بر قلب او خطور نکرد چنانچه بعضی از جاهلان بيخرد گفتهاند. بلکه قصد او دفع عدوان از خود و رهایی از نقشهی خبیثی بود که همسر عزیز برایش کشیده بود. از اینجا است که صلابت و مقاومت را در کلام او ميبینیم که ميفرماید: { قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَای } (یوسف: 23). پس عزم و قصد همسر عزیز غیر از قصد و عزم یوسف بود. او قصد مقاربت نمود ولی یوسف قصد رهایی و خلاص چنانکه بعضی از مفسّرین ميگویند. احتمال دیگری وجود دارد و آن اینکه: قصد همسر عزیز بالفعل بود اما قصد یوسف بالطبع، یعنی یوسف علیه السلام به طبیعت فطری خویش به سوی او قصد کرد اما عملاً از مباشرهی گناه دوری جست. مادام که انسان مرتکب انجام عملی نشود بر میل طبیعی و اشتهاء دروغ مؤاخذه نميشود. این تفسیر را نسفی رحمه الله نموده است که همّ همسر عزیز را همّ همراه با عزم و همّ یوسف را همّ طبیعی همراه با امتناع عملی دانسته است. بعضی دیگر از مفسران ميگویند: در آیه تقدیم و تأخیر وجود دارد بنابراین معنی آیه چنین است: اگر برهان خدا را نميدید به سوی او میل ميکرد اما رؤیت و مشاهده برهان خدایی او را از میل به سوی او بازداشت. اقوال دیگری از مفسرین وجود دارد که ساحت مقدس یوسف را از اکاذیب اسرائیلیان اهل کتاب مبرا ميدانند. دلایل عصمت یوسف علیه السلام : ده دلیل بر عصمت حضرت یوسف و برائت او از تهمت ناروای که کسان ناآگاه و انبیاء نشناس و ناآشنا به صفات انبیاء علیهم السلام به یوسف نسبت داده اند وجود دارد که بصورت مختصر به آنها اشاره ميکنم. 1- امتناع یوسف از اطاعت فرمان همسر عزیز و در کمال صلابت در مقابل او ایستادن { قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَای إِنَّهُ لا یفْلِحُ الظَّالِمُونَ (٢٣)} (یوسف: 23). 2- فرار او از دست همسر عزیز بعد از اینکه او را محاصره کرده و درها را بر او قفل کرده بود و ميخواست با زور و اکراه او را وادار به نزدیکی از خود کند. اگر یوسف قصد انجام فاحشه را ميکرد از دست او فرار نميکرد خداوند ميفرماید:{وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَیا سَیدَهَا لَدَى الْبَابِ (٢٥)} [49] (یوسف: 25). 3- گواهی بعضی از نزدیکان همسر عزیز به برائت و پاکی حضرت یوسف آنجا که اشاره کردند عزیز پیراهن یوسف را تفتیش کند؛ چون اگر یوسف طالب ميبود و زلیخا بازدارنده، ميبایست پیراهنش از جلو پاره ميشد و اگر همسر عزیز خواهان بوده و یوسف مانع باید پیراهن از عقب پاره شده باشد. خداوند فرمود:{وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْکاذِبِینَ (٢٦)وَإِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ (٢٧)فَلَمَّا رَأَى قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ کیدِکنَّ إِنَّ کیدَکنَّ عَظِیمٌ (٢٨)}[50] (یوسف: 28- 26). گویند: آنکه گواهی داد کودکی در گهواره بود که خداوند او را به زبان آورد تا با این حجت دندان شکن برائت حضرت یوسف را اثبات و دامن او را از اتهام تلویث پاک نماید و این بچه یکی از سه بچههایی است که بر پشت گهواره حرف زدهاند و هیچ عجیب به نظر نميرسد چون خداوند بر هر چیزی توانا است. 4- ترجیح دادن زندان بر انجام فاحشه از ناحیهی یوسف.{ قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَی مِمَّا یدْعُونَنِی إِلَیهِ وَإِلا تَصْرِفْ عَنِّی کیدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیهِنَّ وَأَکنْ مِنَ الْجَاهِلِینَ (٣٣)}[51] (یوسف: 33). و این از بزرگترین دلایل عصمت و پاکی او ميباشد، زیرا چگونه معقول است که فردی زندان را بر چیزی که آن را آرزو دارد و بدان علاقهمند است ترجیح دهد؟! اگر یوسف فراخوانی همسر عزیز را استجابت ميکرد و تسلیم خواستهی او ميگردید قطعاً برای سالهای طولانی در زندان نميماند. بنابراین ادعای قصد همسر عزیز از سوی یوسف، آشکارا باطل است و هر منصفی که تاریخ این پیغمبر بزرگوار را مطالعه و آیات قرآن را فهم کرده باشد بدان اعتراف مينماید. 5- خداوند متعال در مقاطع عدیدی از این سوره به تمجید و ستایش حضرت یوسف ميپردازد:{ کذَلِک لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ (٢٤)}[52] (یوسف: 24). و در صدر این داستان ميفرماید:{ وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَینَاهُ حُکمًا وَعِلْمًا وَکذَلِک نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (٢٢)وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأبْوَابَ وَقَالَتْ هَیتَ لَک قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَای إِنَّهُ لا یفْلِحُ الظَّالِمُونَ (٢٣)}[53] (یوسف: 23-22). در این آیات خداوند به صراحت خبر داده که یوسف از جمله محسنین و مخلصین بوده، از کسانی که خداوند او را برای مقام نبوت برگزیده و برای عبادت و اطاعت خود انتخاب کرده است. آیا امکان دارد ستایش خدا شامل حال کسی شود مگر بعد از صفای نفس و طهارت سیرت از تمامی انحرافات و سوء نیتها و هر عمل زشتی؟ آری او از پاکان مقرب بوده و رسول خدا حضرت محمد صلی الله علیه و سلم به پاکی، صلاح و تقوی او گواهی داده است و براستی بزرگوار فرزند بزرگوار فرزند بزرگوار یوسف پسر یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم است. و این ستایش برای اثبات بزرگواری او کافی است! 6- اعتراف صریح همسر عزیز در جمع زنان شهر به پاکدامنی و عصمت یوسف علیه السلام یکی دیگر از دلایل پاکی اوست. خداوند ميفرماید:{فَلَمَّا رَأَینَهُ أَکبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیدِیهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلا مَلَک کرِیمٌ (٣١)قَالَتْ فَذَلِکنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ یفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیسْجَنَنَّ وَلَیکونًا مِنَ الصَّاغِرِینَ (٣٢)}[54] (یوسف: 32-31). این گواهی صریح و واضح بر پاکی و برائت حضرت یوسف از طرف همسر عزیز که در حضور شوهرش او را متهم به خیانت نمود و لفظ {فَاسْتَعْصَمَ} در آیه که به معنی امتناع شدید و خود نگهداری تند است دلیل آشکاری است بر پاکی یوسف از طرفی (و بطلان تفسیر گروهی از مفسرین به تأثیر از اسرائیلیات) که گفتند: یوسف قصد عمل فحشاء کرد اما رؤیت و مشاهده برهان، او را از آن باز داشت. 7- ظهور امارات و نشانههای پاکی یوسف به دلایل واضح و براهین قاطع در برابر جمع شاهدان دلیل دیگری بر پاکی اوست با وجود این عزیز مصر اقدام به زندانی نمودن او کرد تا به مردم وانمود کند همسرش پاک است. { ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا رَأَوُا الآیاتِ لَیسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ (٣٥)} [55] (یوسف: 35). علامه نسفی در تفسیر این آیه ميفرماید: بعد برای آنها (عزیز و اقوامش) روشن گردید. بعد از اینکه آیات دال بر پاکی و برائت یوسف را (چون پاره شدن پیراهن از پشت و بریده شدن دستان زنان، و گواهی پسر بچه و غیره را) با چشم خود دید مصلحت را چنین دید او را تا مدتی زندانی کند تا عذری بیابد و جلو قیل و قال مردم را گرفته، روی آن سرپوش گذارد و این اقدام جز از سر تسلیم و اطاعت در برابر همسرش دلیل دیگری نداشت. احتمالاً هدف همسر عزیز از پیشنهاد زندان برای مدتی به زانو در آوردن یوسف در مقابل خواستهاش بود. 8- خداوند دعای حضرت یوسف را اجابت فرمود، که از او خواست او را از مکر زنان خلاص کند و اگر ميخواست زیر بار خواستهی همسر عزیز برود از خداوند نميخواست او را از مکر آنان خلاص کند.{ فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کیدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (٣٤)}[56] (یوسف: 34). 9- یوسف قبول نکرد از زندان خارج شود تا برائت و پاکی او برای همگان معلوم و روشن گردید و این دلالت بر منتهای شهامت، عفت و نزاهت او دارد و اگر چنین نبود، بقا در زندان را بر آزادی ترجیح نميداد، بعد از این که هفت یا نه سال را در آن سپری کرده و انواع شداید را تحمل کرده بود، اما او قبول نکرد از زندان خارج شود تا همگی به پاکی و عفت او گواهی دادند. { وَقَالَ الْمَلِک ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّک فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاتِی قَطَّعْنَ أَیدِیهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکیدِهِنَّ عَلِیمٌ (٥٠)} [57] (یوسف: 50). 10- و در نهایت، اعتراف واضح و روشن زنان (بویژه همسر عزیز که او را متهم به قرابت از خود کرده بود) بر پاکی او و این اعتراف کمترین شبههای در ارتباط با عفت و پاکی او باقی نميگذارد... وقتی عزیز زنها را جمع کرد و درباره یوسف از ایشان پرسید در جواب به صراحت گفتند: { قَالَ مَا خَطْبُکنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ یوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَیهِ مِنْ سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ (٥١)ذَلِک لِیعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیبِ وَأَنَّ اللَّهَ لا یهْدِی کیدَ الْخَائِنِینَ (٥٢)}[58] (یوسف: 52-51) این ده دلیل بر پاکی و عصمت یوسف از اتهامی که به او زده بودند گواهی ميدهند که همگی را از قرآن کریم اقتباس کردهام...{ وَاللَّهُ یقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یهْدِی السَّبِیلَ (٤)} [59] (احزاب: 4). آنچه در مورد عصمت حضرت نوح آمده: خداوند متعال در داستان نوح ميفرماید: { وَنَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَإِنَّ وَعْدَک الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْکمُ الْحَاکمِینَ (٤٥)قَالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیسَ مِنْ أَهْلِک إِنَّهُ عَمَلٌ غَیرُ صَالِحٍ فَلا تَسْأَلْنِی مَا لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُک أَنْ تَکونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ (٤٦)[60](هود: 46/45). حضرت نوح علیه السلام از خداوند خواست فرزندش را نجات دهد چون خداوند به او وعده داده بود خانواده و اهل بیت او را نجات دهد و ستمگران را هلاک گرداند و فرزندش جزو اعضای اهل بیت او به شمار ميرفت. این بود که از خداوند خواست او را نجات دهد چون عقیده داشت بر کیش اوست و از حقیقت کفر او اطلاع نداشت اما خداوند حکیم نقاب از چهره او برداشت و فرمود: { إِنَّهُ لَیسَ مِنْ أَهْلِک} (هود: 46). همانا او (فرزندت) از اهل شما (آنهایی که وعده نجات شامل حال ایشان ميشود) نميباشد؛ چون ایمان ندارد و وعده نجات هم فقط شامل ایمان آوردهها ميشود. در این هنگام نوح از او برائت جست. نکته دیگر اینکه حضرت نوح با این عمل مرتکب گناهی نشده، چون فقط از خدا خواست فرزندش را نجات دهد و عاطفه پدری او را وادار به این عمل نمود از خداوند متعال درخواست نمود ایمان را به او الهام کند تا از غرق شدن نجات یابد. اما خداوند خبر داد که نامه او از قبل در لیست کافران و به هلاکت رفتگان ثبت گردیده است. شیخ ابومنصور در مقام تفسیر این آیه ميفرماید: حضرت نوح علیه السلام ميپنداشت فرزندش بر دین اوست، چون منافقانه رفتار ميکرد و خود را موحّد جلوه ميداد. زیرا اگر چنین نبود احتمال نداشت نوح بگوید {إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی} و برایش طلب نجات کند چون از قبل خداوند خطاب به او فرموده بود:{ وَلا تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (٣٧) } [61] (هود: 37). حضرت نوح براساس ظاهری که پسرش داشت برای او از خداوند طلب نجات نمود. چنانچه منافقین زمان رسول خدا نیز از هویت دروغ خود پرده بر نميداشتند. و حضرت نوح از این موضوع آگاه نبود، تا اینکه خداوند او را آگاه نمود، منظور از جمله{ لَیسَ مِنْ أَهْلِک} این است که چون آنها ظاهراً و باطناً ایماندار هستند، از زمرهی کسانی که وعدهی نجات را دریافت کردهاند نميباشند. آنچه در رابطه با یونس علیه السلام آمده : از جملهی نصوص قرآن کریم پیرامون عصمت حضرت یونس علیه السلام گفته خداوند است که در داستان یونس آمده است: { وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیهِ فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَک إِنِّی کنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ (٨٧)فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّینَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَکذَلِک نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ (٨٨)} [62] (انبیاء: 88-87). از ظاهر این آیه پیدا است که یونس علیه السلام اقدام به انجام کاری کرد که باعث بر افروختن خشم خداوند گردید و در اینکه خداوند بر انتقام گرفتن از او قادر است یا نه، شک داشت. لیکن این برداشت و تفسیر از آیه غلط است، در حقیقت بعضی از جاهلان به این توهم گرفتار شده گمان بردهاند، حضرت یونس به گناه و مخالفت با امر خدا گرفتار شده و در حالی که از دست خداوند عصبانی بوده، قوم خود را ترک گفته و نهایتاً به علت این گناه، نهنگی او را بلعیده است. تفسیر صحیحی که مفسران دربارهی معنی آیهی کریمهی ذکر کردهاند این است که یونس علیه السلام به انذار قومش برخاست، آنها را از عذاب خدا (در صورت عدم پذیرش ایمان) بیم داد، اما آنها بر عناد و لجاجت خویش هر چه بیشتر تأکید ميکردند حضرت یونس ایشان را به عذاب قریب الوقوع دنیا بیم داد و چون عذاب خدا به تأخیر افتاد از ترس اینکه مبادا به باد تمسخر و استهزاء گرفته شود از میان آنها بیرون رفت و خود را از ایشان مستور کرد، شایان ذکر است از خشم قومش خود را مخفی کرد نه اینکه از خدا خشمگین باشد و سر به نافرمانی زند. شیخ ابوالبرکات عبدالله نسفی در تفسیرش ميگوید:{وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا } یعنی به یاد آور صاحب ماهی آنگاه که خشمگین از میان قومش بیرون رفت. «نون» یعنی ماهی بزرگ (نهنگ یا وال) به صورت مضافالیه واقع شده است. {إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا }یعنی نسبت به قومش بيمیل و ناراضی بوده، و مفهوم این که او از دست قومش خشمناک بوده این است که او با ترک کردن آنان، آنها را خشمناک کرد؛ زیرا ميترسیدند دیگر که یونس در میانشان نیست، عتاب و عذاب الهی بر آنها نازل نشود. روایت شده، از بس که یونس قوم خود را نصیحت و اندرز داده بود، خسته و دلتنگ شده بود. چون آنان، حرفها و نصایح او نشنیده گرفتند و همچنان بر کفر خود باقی ماندند. آنگاه یونس از آنها متنفر و دلآزرده شد و آنها را ترک گفت و گمان برد که این کار جایز است. زیرا انگیزهی او برای این کار جز خشم در راه خدا و کینهتوزی بر علیه کفر و اهلش بوده است. در حالی که لازم بود صبر ورزد تا خداوند به او دستور هجرت ميدهد. خداوند او را به شکم ماهی مبتلا کرد[63]. آری خشم یونس از قومش بود نه از خدا، و عتاب خدا هم بخاطر بيصبری و خارج شدن او بدون اجازهی خداوند از میان قومش بوده است. به همین خاطر است که خداوند به حضرت محمد صلی الله علیه و سلم دستور ميدهد بر تکذیب و کارشکنيهای مشرکین صبر ورزد، بيصبری و ضیق صدر از خود نشان ندهد. چنانکه شأن یونس علیه السلام با قومش چنین بود. آنجا که خداوند وی را به عنوان ضربالمثل (برای پیامبر) بیان ميکند: { فَاصْبِرْ لِحُکمِ رَبِّک وَلا تَکنْ کصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَکظُومٌ (٤٨)لَوْلا أَنْ تَدَارَکهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ (٤٩)} [64] (قلم: 49- 48). جملهی { لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ }[65] (قلم: 49). جواب «لولا» است و معلوم است که کلمه لولا در زبان عربی برای امتناع جواب به خاطر وجود شرط آمده است... و معنی این آیهی کریم این است: اگر خداوند بوسیله اجابت دعا بر او انعام نميکرد و عذر او را نميپسندید از شکم ماهی به فضا پرتاب نميشد و همواره مذموم و نکوهش شده در آنجا ميماند. اما خداوند بر او رحم کرد و از شکم ماهی بیرونش آورد لکن بجای مذموم واقع شدن مورد تکریمش قرار داد. و در آیهی { فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیهِ (٨٧) }[66] (انبیاء: 87). ابن عباس م فرمود: واژهی «نقدر» برگرفته از قدر است نه از قدرت، روایت شده روزی حضرت ابن عباس م بر حضرت معاویه س داخل شد. معاویه گفت: امشب در خواب دیدم که در طلاطم امواج دریا قرار گرفته بودم و از آن نجات پیدا نکردم مگر بوسیلهی شما. ابن عباس فرمود معنای این چیست؟ آیه فوق را تلاوت کرد سپس گفت: آیا امکان دارد پیغمبر خدا گمان ببرد خداوند بر او قدرت ندارد؟ ابن عباس م گفت: «نقدر» از قدر است نه قدرت، و معنایش چنین است: گمان برد که بخاطر تخلف و نافرمانی و خروجش بدون اجازه ما بر او شدید نخواهیم گرفت و در آیه { وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیهِ رِزْقَهُ فَیقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ (١٦) } [67] (فجر: 16). واژه قدر در هر دو به معنی ضیق و تنگی است نه قدرت و بدین گونه اشکال فوق برطرف شد، والله اعلم. آیا رسول خدا (محمد ص) خطا کرده؟ فرستادهی بزرگوار خدا حضرت محمد صلی الله علیه و سلم نیز همانند سایر پیغمبران از گناه و معاصی معصوم بوده است، خداوند متعال او را تحت عنایت و حمایت خویش قرار داده، لذا امکان ندارد مخالفت امر خدا از او واقع یا مرتکب گناهی استحقاق عقوبت شده باشد. اما بعضی اوقات از روی اجتهاد خلاف افضل را انجام ميداد که خداوند او را مورد عتاب و توبیخ قرار ميداد... که جزو گناه و عصیان تلقی نميشود. بلکه از قبیل یادآوری بر انجام اکمل و بهتر است. هرچند انجام دادن خلاف افضل برازنده شأن و منزلت انبیاء نبوده و بنابه تعبیر بعضی که: «حسنات ابرار سیئات مقربین است» استحقاق مؤاخذه و سرزنش را پیدا مينماید. هم اکنون به بیان بعضی از نصوص قرآنی ميپردازیم که رسول خدا صلی الله علیه و سلم در آنها مورد نکوهش واقع شده است. سپس دیدگاه حق را پیرامون آنها بیان مينمائیم. چنانکه به بیان نصوص دیگری ميپردازیم که از ظاهر آنها برميآید حضرت محمد صلی الله علیه و سلم به مخالفت و نافرمانی خدا برخاسته و معنی آنها را در روشنایی دیدگاههای ائمه تفسیر و قرآن و سنت بیان خواهیم کرد. با استمداد از خداوند ميگوییم. نص اول: { مَا کانَ لِنَبِی أَنْ یکونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یثْخِنَ فِی الأرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَاللَّهُ یرِیدُ الآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکیمٌ (٦٧)لَوْلا کتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکمْ فِیمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ (٦٨) } [68] (انفال: 68-67). نص دوم:{ عَفَا اللَّهُ عَنْک لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى یتَبَینَ لَک الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْکاذِبِینَ (٤٣) } [69] (توبه: 43). نص سوم: { عَبَسَ وَتَوَلَّى (١)أَنْ جَاءَهُ الأعْمَى (٢)وَمَا یدْرِیک لَعَلَّهُ یزَّکى (٣)أَوْ یذَّکرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکرَى (٤) }[70] (عبس: 4-1). نص چهارم: { وَإِنْ کادُوا لَیفْتِنُونَک عَنِ الَّذِی أَوْحَینَا إِلَیک لِتَفْتَرِی عَلَینَا غَیرَهُ وَإِذًا لاتَّخَذُوک خَلِیلا (٧٣)وَلَوْلا أَنْ ثَبَّتْنَاک لَقَدْ کدْتَ تَرْکنُ إِلَیهِمْ شَیئًا قَلِیلا (٧٤)إِذًا لأذَقْنَاک ضِعْفَ الْحَیاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَک عَلَینَا نَصِیرًا (٧٥) }[71] (اسراء: 75-73). نص پنجم: { یا أَیهَا النَّبِی اتَّقِ اللَّهَ وَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیمًا حَکیمًا (١)وَاتَّبِعْ مَا یوحَى إِلَیک مِنْ رَبِّک إِنَّ اللَّهَ کانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا (٢) } [72] (احزاب/2-1) نص ششم: { فَإِنْ کنْتَ فِی شَک مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَیک فَاسْأَلِ الَّذِینَ یقْرَءُونَ الْکتَابَ مِنْ قَبْلِک لَقَدْ جَاءَک الْحَقُّ مِنْ رَبِّک فَلا تَکونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (٩٤) } [73] (یونس: 94). نص هفتم: { وَإِنْ کانَ کبُرَ عَلَیک إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِی نَفَقًا فِی الأرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِی السَّمَاءِ فَتَأْتِیهُمْ بِآیةٍ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى فَلا تَکونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِینَ (٣٥) } [74] (انعام: 35). نص هشتم: { وَلا تَطْرُدِ الَّذِینَ یدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِی یرِیدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَیک مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَیءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِک عَلَیهِمْ مِنْ شَیءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکونَ مِنَ الظَّالِمِینَ (٥٢) }[75] (انعام/52) نص نهم: { إِنَّا فَتَحْنَا لَک فَتْحًا مُبِینًا (١)لِیغْفِرَ لَک اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِک وَمَا تَأَخَّرَ وَیتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیک وَیهْدِیک صِرَاطًا مُسْتَقِیمًا (٢) } [76] (فتح: 2-1). نص دهم: { وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَیهِ أَمْسِک عَلَیک زَوْجَک وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِی فِی نَفْسِک مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَیدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاکهَا لِکی لا یکونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَکانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولا (٣٧) }[77] (احزاب: 37). ملامت دربارهی اسیران بدر: آیه اول که مضمون آن حکایت از ملامت رسول خدا دارد و در نگاه اول از آن چنین فهم ميشود که رسول خدا صلی الله علیه و سلم به مخالفت با امر مولی برخاسته و کاری کرده که خداوند بدان راضی نیست و شاید بعضی از نادانان گمان ببرند که رسول خدا مرتکب گناه و انجام فعل حرام گردیده و در مقابل امر خدا سر به عصیان بر افراشته که این چنین مورد ملامت و توبیخ قرار گرفته است. اما در واقع مسئله چنین نیست که ميپندارند، بلکه رسول خدا با بعضی از یارانش پیرامون اسرای بدر به مشاوره برخاست. سپس از باب اجتهاد، رأی اکثریت را ترجیح داد و قبول کرد در قبال اخذ فدیه به آزادی آنها تن در دهد. اما در واقع این حکم خلاف احسن و اولی بود چون مصلحت دعوت و اسلام ایجاب ميکرد فدیه را از آنها قبول نکند بلکه خون ایشان را بر زمین ریزد تا شوکت و اقتدار مشرکین هر چه بیشتر تضعیف گردد و ارادهشان رو به سستی رود و موجبات عزّت، نصرت مسلمین هر چه بیشتر فراهم گردد. بویژه از این جهت که این جنگ اولین برخورد نظامی اسلام و کفر به شمار ميرفت. اینک به بیان بعضی از روایات و اقوال پیروان تفسیر به مأثور پیرامون نزول این آیه ميپردازم. 1- ترمذی حاکم و بیهقی از ابن مسعود س روایت کردهاند که: «بعد از پایان یافتن جنگ بدر اسیران را آوردند. حضرت ابوبکر س فرمود: ای رسول خدا اینها قوم و فامیل خودت هستند، از جان ایشان درگذر، شاید خداوند توبه آنها را بپذیرد. اما عمر س فرمود: تو را تکذیب، سپس بیرون کردند و به جنگ تو آمدند آنها را گردن بزن. عبدالله پسر رواحه گفت: درهای را مملو از هیزم کنید بعد هیزمها را آتش بزنید و ایشان را در آن بیاندازید. عباس که این سخن را شنید گفت: تو صله رحم را قطع کردهای. پیغمبر صلی الله علیه و سلم وارد شد و در جواب ایشان چیزی نگفت: بعضی گفتند: رأی ابوبکر را ميگزیند برخی گفتند: رأی عمر را، بعداً فرمود: خداوند قلب گروهی را آن چنان نرم مينماید که نرمتر از شیر ميشود و قلب گروهی را چنان سخت ميگرداند که سختتر از سنگ ميشود. ای ابوبکر مثل تو همانند مثل ابراهیم علیه السلام است که فرمود: {فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَمَنْ عَصَانِی فَإِنَّک غَفُورٌ رَحِیمٌ (٣٦) } [78](ابراهیم: 36). و همانند مثل حضرت عیسی است که فرمود: { إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُک وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّک أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ (١١٨) } [79] (مائده: 118). مثل تو ای عمر، همانند مثل حضرت نوح است که فرمود:{ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیاراً } [80] (نوح: 26). و همانند مثل موسی است که فرمود: { رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلا یؤْمِنُوا حَتَّى یرَوُا الْعَذَابَ الألِیمَ (٨٨) }[81] (یونس: 88). سپس فرمود: شما فقیر هستید هیچیک از ایشان از دست شما خلاص نشود مگر بوسیله فدیه یا گردن زدن. عبدالله گفت: ای رسول خدا صلی الله علیه و سلم جز سهیل پسر بیضاء زیرا شنیدهام علیه اسلام به فحاشی پرداخته. رسول الله سکوت کرد. عبدالله گوید از فرط شرمندگی ترسیدم از آسمان سنگ بر سرم ببارد. رسول خدا صلی الله علیه و سلم گفت: مگر سهیل پسر بیضاء... خداوند آیه{ مَا کانَ لِنَبِی أَنْ یکونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یثْخِنَ فِی الأرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَاللَّهُ یرِیدُ الآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکیمٌ (٦٧)}[82] (انفال: 67). فرو فرستاد. امام احمد و مسلم از حدیث ابن عباس م روایت کردهاند که: «چون تعدادی از آنها را در روز بدر به اسارت درآوردند رسول خدا صلی الله علیه و سلم خطاب به ابوبکر و عمر فرمود: نظرتان دربارهی اینها چیست؟» ابوبکر فرمود: اینها پسر عمو و جزو عشیرهی ما هستند به نظر من آنها را در قبال اخذ فدیه آزاد کن علیه کفار یاری دهندهی ما خواهند بود و امیدواریم خداوند به اسلامشان هدایت کند. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: ای ابن خطاب نظر شما چیست؟ گفت: ای رسول خدا صلی الله علیه و سلم نظر من با نظر ابوبکر یکی نیست. به نظر من اجازه بده آنها را گردن بزنیم، به علی اجازه بده گردن برادرش عقیل را بزند و به من اجازه بده گردن فلان فامیل نزدیکم را بزنم و فلان را اجازه بده فلان فامیلش گردن بزند چون اینها سران و بزرگان کفر هستند. رسول خدا رأی ابوبکر را پذیرفت و از رأی من استقبال نکرد، اما روز بعد دیدم رسول خدا و ابوبکر هر دو گریه ميکنند... گفتم: ای رسول خدا چرا تو و همراهت گریه ميکنید؟ تا من هم به گریه افتم یا خود را با شما به گریه اندازم؟! رسول خدا فرمود: به خاطر پیشنهاد یاران تو به گریه افتادهام که آنها را در مقابل فدیه آزاد کنم چون عذاب ایشان به من پیشنهاد شده و خداوند آیه زیر را بر من فرو فرستاده { مَا کانَ لِنَبِی أَنْ یکونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یثْخِنَ فِی الأرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَاللَّهُ یرِیدُ الآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکیمٌ (٦٧)} [83] (انفال: 67). این حدیث شریف دلالت ميکند که، آنهایی که رأی به اخذ فدیه دادند بیشتر از مخالفین آن بودهاند و بدین علت حضرت ابوبکر در اول آنها آمده، چون اولین کسی بود در این مورد، مورد مشاوره قرار گرفت چنانچه بزرگترین و محبوبترین آنها نزد رسول الله بود. این ملامت شدید از جانب خدا برای رسول خدا و یاران گرانقدرش به قصد تعلیم و تنبیه ایشان بوده تا در امور خود دقیق بوده و همواره اکمل و افضل را انتخاب نمایند. خداوند متعال خواهان عزت اسلام است. حضرت ابن عباس م در مقام تفسیر آیه { مَا کانَ لِنَبِی أَنْ یکونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یثْخِنَ فِی الأرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَاللَّهُ یرِیدُ الآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکیمٌ (٦٧)}[84] (انفال: 67). ميفرماید: این واقعه مربوط به روز بدر بود، تعداد مسلمانان در آن روز ناچیز بود و چون عدد آنها کثرت یافت و شوکتشان فزونی گرفت آیه { فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً (٤)} [85] (محمد: 4). فرود آمد. و اختیار اسیران را به رسول و مسلمانان واگذار کرد اگر بخواهند آنها را بکشند یا به بردگی بگیرند یا در مقابل فدیه آزاد نمایند. این آیه اشاره دارد که این تصمیم از روی اجتهاد و مشاوره رسول صلی الله علیه و سلم با اصحاب بوده و حکمت ازلی خداوند بر این سبقت گرفته که مؤمنان را به خاطر اشتباهات اجتهادی مورد مؤاخذه قرار ندهد، به همین خاطر است که در دنبالهی این آیه ميفرماید:{ لَوْلا کتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکمْ فِیمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ (٦٨)}[86] (انفال: 68). ملامت بخاطر اجازهی منافقین: و اما آیهی دوم این است: { عَفَا اللَّهُ عَنْک لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى یتَبَینَ لَک الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْکاذِبِینَ (٤٣)}[87] (توبه: 43). در این آیه چیزی که بر وقوع ذنب از رسول خدا دلالت کند وجود ندارد. بلکه مسئله از این قرار است که خداوند حضرت محمد صلی الله علیه و سلم را به خاطر اجازه دادن به گروهی از منافقان در عدم خروج به سوی جهاد مورد ملامت قرار داده، آنگاه که نزد او رفتند و اظهار ناتوانی کردند رسول الله هم آنها را اجازه داد و آنگاه عتاب خدا متوجه او شد. سفیان پسر عیینه گوید: لطف و مهربانی خدا را نگاه کنید، قبل از نکوهش بر گناه، اشاره به عفو مينماید. عمرو پسر میمون ميگوید: رسول خدا قبل از اینکه از خداوند دستور بگیرد اقدام به انجام دو کار کرد: یکی اجازهی منافقین و دیگری فدیه گرفتن از اسیران بدر. در نتیجه خداوند بر هر دو او را ملامت کرد. بعضی از مفسران عقیده دارند در این آیه هیچ اشارهای به ملامت وجود ندارد تا چه رسد به اینکه اشاره به وقوع گناه از او باشد. زیرا خداوند از باب توقیر و احترام برای فرستادهاش سخن با او را به دعا شروع کرده، چنانچه کسی خطاب به فرد محترمي بگوید: خداوند تو را ببخشد پیرامون کار من چه کردهای؟! یا خداوند از تو راضی باد چرا به نزد ما نیامدی؟ امام رازی و بغوی میل به این تفسیر داشتهاند. اما زمخشری در تعبیر از عفو خدا از رسولش دچار اسائه ادب شده و ميگوید: جملهی { عَفَا اللَّهُ عَنْک }[88] (توبه: 43). کنایه از وقوع جنایت است چون عفو همواره مرادف جنایت ميباشد. لذا معنی آیه چنین ميشود: خطا کردی و مرتکب عمل زشتی شدی، و جملهی چرا به ایشان اجازه دادی؟ برای مکنی عنه ميباشد و معنایش چنین است: چرا به آنها اجازه دادی از همراهی تو در جهاد تخلف ورزند لازم بود در مسئله اجازه تأنی ورزی تا حقیقت امر بر تو کشف شود. صاحب تفسیر المنار در این زمینه تعبیری بسیار لطیف و زیبای دارد که گوشهای از آنرا بازگو ميکنیم: «بعضی از مفسرین به ویژه زمخشری، دچار اسائه ادب شده، واژهی عفو خدا از رسول را در این آیه به وجه بيادب تفسیر کردهاند. در حالی که بر آنان لازم بود منتهای ادب و احترام با او را از آن یاد بگیرند چون پروردگار و خدای او قبل از اشاره به گناه تصریح به عفو نموده است که منتهای احترام و تکریم را ميرساند. گروه دیگری چون فخر رازی از جهت دیگر دچار غلو شده خواسته اند اثبات نمایند که عفو بر گناه دلالت ندارد بلکه غایت آن این است که خداوند بر انجام خلاف الأولی او را مورد ملامت قرار داده است. سپس گوید: واژه ذنب در لغت مترادف معصیت نیست، بلکه شامل هر عملی که ضرر در برداشته باشد یا منفعت و مصلحت در آن فوت شود ميگردد. ذنب: از ذنب الدابة برگرفته شده. با توجه به این معفو عنه فوت مصلحت منصوص در آیه است که همانا تبین صادقین و علم به کاذبین است»[89]. بنابراین اجازة معاتب علیه از باب اجتهاد، و در امری که نصی پیرامون آن وجود ندارد داده شده که وقوع آن از انبیاء علیهم السلام جایز است و در این موارد معصوم نیستند. چون عصمت متفق علیه مربوط به تبلیغ وحی و عمل به مقتضای آن است. محال است پیغمبری در آنچه از خدا نقل ميکند یا به او نسبت ميدهد دروغ بگوید یا خود عملاً با وحی به مخالفت برخیزد. علمای اصول تصریح کرده اند که وقوع خطا در اجتهادات شخصی پیامبران نیز جایز است اما خداوند آنها را بر آن تأیید نميکند، بلکه صواب را برای ایشان بیان، و روشن مينماید. در نهایت آنچه ایشان مرتکب شدهاند مخالفت با حزم و احتیاط است، لطف خداوند بر بندگان و رسولان بشیر و نذیرش ایجاب ميکند از آن درگذرد و قبل از بیان آن اشاره به بخشیدن آن نماید... نص سوم: { عَبَسَ وَتَوَلَّى (١)أَنْ جَاءَهُ الأعْمَى (٢) }[90] (عبس: 2-1). آنهایی که معتقد به وقوع گناه از انبیاء هستند به ظاهر این آیه تمسک جستهاند و گفتهاند: عصمت از گناه بر آنها واجب نیست این فهم و برداشت از معنای آیه غلط است. از دقت در سبب نزول آن به وضوح فهم ميشود که رسول خدا مرتکب خطا نگشته بلکه خلاف اولی را عمل کرد که خداوند متعال او را متنبه و بر آن ملامت کرد، ابن جریر طبری از ابن عباس م روایت ميکند: «در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و سلم با عتبهی پسر ربیعه، ابوجهل پسر هشام، عباس پسر عبدالمطلب مشغول گفتگو بود و بر پذیرش اسلام از سوی آنان تأکید ميورزید. نابینای موسوم به «عبدالله پسر ام مکتوم» از راه رسید و فریاد برآورد ای رسول خدا صلی الله علیه و سلم آیاتی از قرآن بر من بخوان. و از آنچه خداوند به تو یاد داده به من یاد ده. رسول خدا صلی الله علیه و سلم از او رو برتافت و در مقابلش حالت اخم به خود گرفت و متوجه سایرین شد آیات { عَبَسَ وَتَوَلَّى (١)أَنْ جَاءَهُ الأعْمَى (٢) }[91] (عبس: 2-1) بر او فرود آمد. چون این آیات فرود آمد رسول خدا صلی الله علیه و سلم او را مورد تکریم و احترام شایان قرار داد و گفت: کارت چیست؟ چه چیز تو را به اینجا کشانده؟ و هرگاه از پیش او ميرفت ميگفت: کاری نداری؟ ابن جریر گوید: تصریح به ذکر نابینایی به خاطر زیادت انکار است گویی بخاطر نابینا بودن از او روگردان شده در حالی که شایسته بود بر او ترحم ورزد و مورد تکریم و احترام پیشترش قرار دهد»[92]. از دقت در سبب نزول آن معلوم است که رسول خدا با سران قریش مشغول بود و بر دعوت آنها پافشاری ميکرد چون اگر آنها اسلام را ميپذیرفتند سایر مردم از ایشان پیروی ميکردند و در همین حالت نابینایی بر او وارد ميشود اما بخاطر امری مهمتر از توجه به او خودداری ميورزد خداوند او را مورد عتاب و ملامت قرار ميدهد و بیان ميدارد که اهم و اولی توجه به نابینا است نه اشراف قریش. امام فخرالدین رازی گوید: قائلین به وقوع گناه از انبیاء به این آیه تمسک جسته و گفتهاند: چون خداوند او را بر این کار ملامت کرده، انجامش معصیت به شمار ميرود. اما این برداشت دور از حق به نظر ميرسد. و بیان کردیم که اگر مسئلهی تقدیم اشراف و ثروتمندان بر فقیران در کار نميبود (که شایسته جایگاهی و نبوت رسول خدا نميباشد) آنچه او انجام داد بعنوان واجب عینی جلوه ميکرد بنابراین عمل او حمل بر ترک احتیاط و ترک افضل ميشود که گناه به شمار نميرود[93]. ابن حزم هم در جواب گفته است: { عَبَسَ وَتَوَلَّى (١)أَنْ جَاءَهُ الأعْمَى (٢) }[94] (عبس: 2-1) در شرایطی فرود آمد که گروهی از اشراف در کنار او نشسته بودند و رسول خدا بر اسلام آوردن ایشان طمع داشت، ولی دانست اگر آنها اسلام را بپذیرند، سایر مردمان زیادی آنرا خواهند پذیرفت و دین ظاهرتر ميشود و ميدانست که آن مرد نابینا از دست نميرود و ميتواند در فرصت دیگری سؤالات خود را مطرح کند، این بود از باب اجتهاد از او روگردان شد و اجتهادش در راستای تقویت دعوت و نصرت قرآن بود اما خداوند او را مورد ملامت قرار داد چون اولویت در توجه کردن به مرد نابینای نیکوکار متقی بود تا این معاندین، ميبایست به خاطر او از دعوت ایشان دست بکشد». نص چهارم: این گفته الهی است: { وَإِنْ کادُوا لَیفْتِنُونَک عَنِ الَّذِی أَوْحَینَا إِلَیک لِتَفْتَرِی عَلَینَا غَیرَهُ وَإِذًا لاتَّخَذُوک خَلِیلا (٧٣)وَلَوْلا أَنْ ثَبَّتْنَاک لَقَدْ کدْتَ تَرْکنُ إِلَیهِمْ شَیئًا قَلِیلا (٧٤)} [95] (اسراء: 73- 74). ظاهر این آیات ميرساند که رسول خدا صلی الله علیه و سلم محبت و میل خفیفی برای مشرکین از خود بروز داد و این در مقام تبلیغ دعوت دینی گناهی بزرگ و نابخشودنی به شمار ميرود. اما مسئله به هیچ وجه از این قرار نبوده. در بیان سبب نزول این آیه آمده که قبیله ثقیف (که در طایف اقامت داشتند) به پیغمبر گفتند: دین تو را نميپذیریم مگر اینکه در مقابل آن چیزی به ما بدهی که بوسیلهی آن بر سایر اعراب فخر بورزیم و مکلف به انجام نماز و جهاد و ادای زکات نباشیم و در رباخواری آزاد باشیم و اگر اعراب گفتند: چرا چنین کردهای؟ بگویی: خداوند به من دستور داده... در حالی که ثقیف به برآورده شدن خواسته خود دل بسته بودند و طمع در پذیرش مشروط خود داشتند آیه { وَإِنْ کادُوا لَیفْتِنُونَک }[96] (اسراء: 73) بر رسول خداص فرود آمد. در اینجا معلوم است که رسول خدا در مقابل تقاضای ایشان جوابی نداده است. آنها پیشنهادات خود را مطرح و منتظر جواب مثبت بودند اما حاشا از رسول خدا که تسلیم این دعوت باطل شود. ابن کثیر رحمه الله گوید: «در این آیه خداوند از تأیید و عصمت پیغمبر و مصونیت او از شر اشرار و کید فجار خبر ميدهد و بیان ميدارد که متولی امر او خدا است و او را حواله هیچ یک از مخلوقاتش نميکند. و ناصر و مؤید دینش فقط خدا است و او را بر دشمنانش در شرق و مغرب زمین پیروز خواهد نمود». نص پنجم: در نص پنجم { یا أَیهَا النَّبِی اتَّقِ اللَّهَ وَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیمًا حَکیمًا (١) }[97] (احزاب: 1). چیزی که دلالت بر وقوع گناه از رسول خدا بکند وجود ندارد. بلکه روی سخن در این آیه، متوجه امت است که در قالب مخاطب واقع شدن رسول الله عرضه شد. منظور از نبی امت اوست، چنانچه پادشاه مملکت خطاب به فرمانده نیروهای مسلح ميگوید: با دشمن مسامحه مکن و به جنگ با آنها تا تسلیم شدن ادامه بده اما بچهها، زنان و پیر مردان را مکش و در مقابل دشمن از خود فزع و ترس بروز مده... پادشاه در این نصایح فرمانده نیروهای مسلح را مخاطب قرار داده در حالی که منظورش سربازان و لشکریان است. در این آیه نیز خداوند به رسول الله گوشزد ميکند، لکن منظورش امت است و از خاتمهی آیه که به صیغهی جمع ميفرماید:{ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیمًا حَکیمًا} این امر معلوم است. چنانچه نظیر آن در سوره طلاق آمده و ميفرماید: { یا أَیهَا النَّبِی إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ (١) }[98] (طلاق: 1). در این آیه نیز خطابی که متوجه رسول خدا است در واقع خطاب به همهی امت است. علاوه بر این اگر خطاب را حمل بر رسول خدا کنیم باز هم از آن فهم نميشود که رسول خدا قصد اطاعت از کفار و منافقین را بدل راه داده یا مرتکب معصیتی شده باشد تا خداوند او را مأمور به تقوا نماید. بلکه خداوند او را از مکر و کید کافران و منافقان برحذر داشته و او را از نیات خبیث دروغ ایشان آگاه کرده است روایت شده که ابوسفیان و عکرمه پسر ابوجهل و ابوالأعور اسلمی (طبق قرار و پیمان قبلی) به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و سلم آمدند و به او پیشنهاد کردند از تحقیر خدایان ما دست بردار و بگو: آنها ميتوانند شافع و سودمند واقع شوند در مقابل ما نیز از تحقیر خدای تو دست ميکشیم. این پیشنهاد بر پیامبر و مؤمنان سخت آمد و حضرت عمر (که در آن جلسه حاضر بود) قصد کشتن آنها را نمود. این بود که این آیه فرود آمد. روایت شده اهل مکه از محمد صلی الله علیه و سلم خواستند از دعوت خود دست بردارد در مقابل نیمی از اموال خود را به او بدهند. منافقان و یهودیان مدینه نیز او را تهدید ميکردند آنگاه خداوند این آیه را نازل فرمود:[99] { یا أَیهَا النَّبِی اتَّقِ اللَّهَ وَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیمًا حَکیمًا (١) }[100] (احزاب: 1). نص ششم: { فَإِنْ کنْتَ فِی شَک مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَیک فَاسْأَلِ الَّذِینَ یقْرَءُونَ الْکتَابَ مِنْ قَبْلِک لَقَدْ جَاءَک الْحَقُّ مِنْ رَبِّک فَلا تَکونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (٩٤)}[101] (یونس: 94). در این آیه کریمه چیزی که بر وجود شک برای رسول خدا در مسئله وحی دلالت کند وجود ندارد بلکه از باب فرض و تقدیر (که جزو عادت اعراب بود) فرموده: اگر در مسئله وحی مشکوک هستی ... چنانکه اعرابی به پسرش ميگوید: اگر پسر من هستی بخیل مباش، بر مبنای این فرض معنای آیه چنین ميشود: اگر فرضاً در اخبار و داستان پیغمبران پیشین که بر تو فرستادهایم. (همچو ابراهیم و نوح و...) مشکوک هستی از علمای اهل کتاب سؤال کن! چون ایشان بر این مطلب مطلع و گواهند. بنابراین هدف بیان اطلاعات و آگاهی اخبار به مسئله است نه توصیف رسول به شک و گمان. لذا ابن عباس م فرمود: قسم به خدا رسول خدا صلی الله علیه و سلم برای یک لحظه هم مشکوک نگردید و از هیچ یک از آنان سؤال نکرد. روایت شده چون این آیه فرود آمد رسول الله فرمود: نه مشکوک هستم و نه سؤال ميکنم[102]. در تفسیر محاسن التأویل آمده: اثبات شک برای رسول الله به هیچ وجه از این آیه فهم نميشود چون ذکر «إِنْ» شرطیه در جمله مقتضی وقوع آن نميباشد چنانچه گویند: اگر عدد پنج جفت باشد قابل تقسیم به دو عدد مساوی است در حالیکه معلوم است که پنج زوج نیست.. بنابراین فلسفه و سراستدلال به این آیه تقویت دلیل است تا بر یقین و اطمینان قلبی و آرامش سینه او بیفزاید. هدف تحقق مضمون داستان است و استشهاد بر آن از کتب گذشتگان است. هدف بیان تصدیق قرآن بر حقانیت آن است هدف توصیف احبار به داشتن علم راسخ به ما انزل الله و تعریض به مشرکین است... بعضی گفتهاند: اصل خطاب متوجه رسول الله اما مراد غیر او ميباشد چنانکه گویند: «خطابم با توست، همسایه گوش کن» با این تفسیر معنایش چنین ميشود: ای شنونده اگر در حقانیت آنچه بر زبان پیغمبر خود فرو فرستادهایم مشکوک هستید از اهل کتاب سؤال کن. در تأیید این معنی آمده: { قُلْ یا أَیهَا النَّاسُ إِنْ کنْتُمْ فِی شَک مِنْ دِینِی فَلا أَعْبُدُ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَکنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِی یتَوَفَّاکمْ وَأُمِرْتُ أَنْ أَکونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (١٠٤)}[103] (سوره یونس/104)[104]. نص هفتم: { وَإِنْ کانَ کبُرَ عَلَیک إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِی نَفَقًا فِی الأرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِی السَّمَاءِ فَتَأْتِیهُمْ بِآیةٍ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى فَلا تَکونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِینَ (٣٥)} [105] (انعام: 35). در این آیه چیزی که بر وقوع گناه از رسول خدا دلالت ورزد، وجود ندارد تا خداوند او را بر آن مورد ملامت و نکوهش قرار داده باشد. بلکه خداوند خواسته سختی تکذیب او از سوی مشرکین را بر قلب پیغمبر صلی الله علیه و سلم تخفیف دهد و او را از حقیقت درون آنان مطلع گرداند که اگر محمد صلی الله علیه و سلم تمامی آیات و شواهد را بر ایشان عرضه بدارد باز ایمان نميآورند تا عذاب خدا را به چشم خود نبینند. حضرت ابن عباس م ميگوید: رسول خدا صلی الله علیه و سلم بر ایمان آوردن همهی انسانها حریص بود. خداوند بدو خبر داد به تو ایمان نميآورند مگر کسانی که از قبل خداوند در ذکر اول، سعادت آنها را اراده کرده باشد[106]. لهذا خداوند بدنبال این آیه ميفرماید { إِنَّمَا یسْتَجِیبُ الَّذِینَ یسْمَعُونَ وَالْمَوْتَى یبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَیهِ یرْجَعُونَ (٣٦)}[107] (انعام: 36). منظور از مَوْتی؛ کفار و مشرکانی هستند که ایمان نميآورند و دعوت حق را استجابت نمينمایند. این آیه به روشنی دلالت ميکند بر اینکه محمد صلی الله علیه و سلم به شدت بر اسلام آوردن قومش اصرار ميورزید و اگر ميتوانست نشانه و آیهای از زیر زمین یا از بالای آسمان فرود آورد، تا به آنها قناعت بدهد، ميآورد، چون دلش به شدت برای ایشان ميسوخت و خواهان ایمان ایشان بود خداوند ميفرماید: { لَقَدْ جَاءَکمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکمْ عَزِیزٌ عَلَیهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیکمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ (١٢٨)}[108] (توبه: 128). نص هشتم: { وَلا تَطْرُدِ الَّذِینَ یدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِی یرِیدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَیک مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَیءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِک عَلَیهِمْ مِنْ شَیءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکونَ مِنَ الظَّالِمِینَ (٥٢)}[109] (انعام: 52). خداوند متعال در این آیه او را صلی الله علیه و سلم بر حذر داشته، نکند خواسته مشرکین را در طرد مسلمانان مستضعف اجابت کند، در این آیه چیزی که بالفعل بر طرد آنها دلالت کند وجود ندارد. بلکه خداوند نص پیشنهاد آنها به رسول الله را بازگو ميکند، سپس او را از تسلیم خاستهی آنان برحذر ميدارد. ابن جریر از ابن مسعود روایت ميکند: سران قریش بر رسول الله عبور کردند صهیب بلال عمار خبَّاب و... در خدمت او بودند گفتند: ای محمد، آیا به این ضعفاء از قومت تن در دادهای؟ و آیا از میان ما خداوند بر اینها منت نهاده؟ آیا ما پیرو اینها شویم؟ در صورتی که ایشان را از خود برانی تو را پیروی خواهیم کرد این آیه:{ وَلا تَطْرُدِ الَّذِینَ یدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِی یرِیدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَیک مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَیءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِک عَلَیهِمْ مِنْ شَیءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکونَ مِنَ الظَّالِمِینَ} (٥٢)[110] (انعام: 52)[111]. بعد از این روشن است که رسول الله این ضعفاء را از خود نرانده، بلکه وقتی این مشرکان آمدند. بخاطر همبستگی قلب مشرکان جهت ایمانآوری، خواست آنها را از مجلس خود دور کند اما خداوند او را از اجرای این قصد برحذر داشت و به او فکر کرد این ضعفاء را هم مجلس خود قرار دهد چنانکه در سوره کهف آمده: { وَاصْبِرْ نَفْسَک مَعَ الَّذِینَ یدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِی یرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَینَاک عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکانَ أَمْرُهُ فُرُطًا (٢٨)}[112] (کهف: 28). نص نهم: { إِنَّا فَتَحْنَا لَک فَتْحًا مُبِینًا (١)}[113] (فتح: 1). امام ابن کثیر ميگوید: منظور از فتح مبین صلح حدیبیه است؛ زیرا از برکات آن خیر فراوانی نصیب مسلمانان گردید و مردم به امنیت دست یافتند و زمینه بهم رسیدن و گفتگو میان مسلمانان و کفار فراهم گردید و دایرهی علم سودمند، و ایمان گسترش یافت. ابن القیم ميگوید: صلح حدیبیه مقدمهی پیروزی عظیمی بود که در سایه آن مردم به امنیت دست یافتند، با هم به گفتگو نشستند، بر سر اسلام به مناظره پرداختند، مسلمانانی که تا آن روز اسلام خود را در مکه مخفی نگاه داشته بودند آن را آشکار کردند و مشرکان بسیاری از برکت این فتح عظیم به اسلام روی آوردند؛ لذا خداوند آن را فتح مبین نام نهاده است[114]. منظور از گناه نامبرده در آیه ترک افضل و اولی است. ابومسعود در تفسیرش ميگوید: { مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِک وَمَا تَأَخَّرَ} حمل بر تمامی اموری ميشود که رسول خدا صلی الله علیه و سلم از باب انجام خلاف الأولی اقدام به ارتکاب آنها نموده است. اینکه خداوند این اعمال را گناه نامیده است، به نسبت مقام بزرگوار آن حضرت بوده است. در تفسیر الواضح آمده است: مراد از گناهان گذشته و آینده پیامبر صلی الله علیه و سلم (در آیهی مذکور) مواردی است که وی (در حالی که از معصیت خدای خود معصوم است) برخلاف افضل و اکمل انجام داده است، لذا به نسبت مقام وی، آن موارد، از قبیل «خوبيهای نیکوکاران به مثابهی بديهای مقربین است» ميباشد. گفتهاند: منظور چیزی است که از دید و همت عالی او گناه تلقی ميشود ولو در واقع و نفس الأمر گناه نباشد و شاید اضافه کردن واژه ذنب به ک «ذنبک» اشاره به این معنی دارد[115]. نص دهم: { وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَیهِ أَمْسِک عَلَیک زَوْجَک وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِی فِی نَفْسِک مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَیدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاکهَا لِکی لا یکونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَکانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولا (٣٧)}[116](احزاب: 37). بعضی از افراد ضعیف الإیمان دل مریض خواستهاند شبهاتی پیرامون ازدواج رسول خدا با زینب دختر جحش که همسر مولی و پسر خوانده رسول خدا «زید پسر حارثه» بود راه اندازند و ازدواج با او را دال بر عدم عصمت او تلقی نمایند. آنها پنداشتهاند رسول خدا هم زینب را دید شیفته و دلباخته او شد سپس عشق خود را آشکار نمود تا به ناچار زید او را طلاق داد و رسول خدا او را عقد نمود. و پنداشتهاند ملامت و سرزنش موجود در این آیه مربوط به عشق پنهانی او به زینب است. این عده افترای عظیمی تراشیده ميگویند: رسول خدا از کنار خانه زید رد شد، زید در خانه نبود زینب را دید و چیزی از «عشق» او در دلش افتاد گفت: سبحان مقلب القلوب. زینب تسبیحات او را شنید و آن را برای زید نقل کرد. آنگاه زید به دلش افتاد که او را برای رسول خدا طلاق دهد و... از مزاعم و توهمات که مستشرقین آنها را دست آویز و وسیلهی تهاجم علیه شخصیت و آبروریزی رسول قرار دادهاند و جز معدود روایات اسرائیلی (راه یافته به کتب تفسیر) سند دیگری بر آن ندارند. مرحوم ابوبکر ابن العربی در بیان پوچی این روایات گوید: «تفصیل موضوع آن چنان که ابن ابی حاتم از سدی روایت کرده چنین است: شنیدیم این آیه در رابطه با زینب بنت حجش فرود آمده مادرش (امیمه دختر عبدالمطلب) عمهی رسول خدا بود، رسول خدا خواست او را به عقد زید پسر حارثه (مولایش) درآورد زینب را این ازدواج ناخوشایند آمد. اما به پیشنهاد رسول خدا موافقت کرد. رسول الله او را به عقد زید درآورد بعداً خداوند از راه (الهام و وحی) به او فهماند که زینب جزو همسران اوست. رسول خدا شرم ميکرد زید را امر به طلاق زینب نماید و همواره بین زینب و زید آتش اختلاف مشتعل بود. رسول خدا به او دستور داد از خدا بترسد و همسر خود را در قبضه نکاح خود نگاه دارد و از عیبجویی و ملامت مردم ميترسید که بگویند: با همسر پسرخواندهاش ازدواج کرده پیرامون این حادثه آیه:{ وَمَا کانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یکونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ (٣٦)}[117] (احزاب: 36). فرود آمد. علی پسر حسین گوید: خداوند به پیغمبر خبر داد که زینب جزو همسران او خواهد شد، چون زید نزد رسول خدا از همسرش دهان به شکایت گشود و رسول خدا فرمود: از خدا بترس و همسر خود را در قبضه نکاحت نگاه دار. خداوند او را ملامت کرد: فرمود: من به تو اطلاع دادهام او جزو همسران تو خواهد بود اما تو چیزی را که خداوند آشکار کننده آن است مخفی و پوشیده نگاه ميداری. آنچه رسول خدا مخفی نگاه داشته بود حب زینب نبود چنانکه برخی از افتراء جویان پنداشتهاند. بلکه آنچه مخفی داشته بود مسئلهی ازدواج با زینب بخاطر حکمت و فلسفه عظیمی (ابطال قاعده جاهلی پسرخواندگی) بود. رسول خدا صلی الله علیه و سلم بیمناک بود منافقین این عمل را بهانه تبلیغ علیه او قرار دهند و بگویند: محمد صلی الله علیه و سلم با همسر پسرخوانده خود ازدواج کرده. شیخ حجازی در التفسیر الواضح گوید: «جای تأسف است که اقوالی به کتب تفسیر راه یافته و به اکابر علماء نسبت داده ميشوند در حالی که خداوند هم ميداند که ساحت مقدس این بزرگواران از این سموم اسرائیلی و موضوعات یهودی مبرّا است. از جملهی این اقوال سخنی است که از شأن افراد عادی بدور است تا چه رسد به اشرف مخلوقات حضرت محمد صلی الله علیه و سلم که به گواهی تمامی خلایق صادق و دارای اخلاق حمیده بوده است. نظری سطحی به تاریخ زینب و شرایط او برای ازدواج با زید نشان ميدهد که سوء معاشرت او با زید ناشی از اختلاف شدید آنها به خاطر اجتماعی بود، زیرا زینب اشراف زاده و زید بردهی آزاد شده بود. خداوند بدین علت او را به ازدواج با زید امتحان کرد تا ریشه تعصبات جاهل را از بیخ و بن برکند و بنای شرف و عزت را فقط (تقوی) قرار دهد. زینب ناخوشآیند جسم خود را تسلیم زید نمود اما روحش با او بیگانه بود. رسول خدا صلی الله علیه و سلم زینب را از بچهگی ميشناخت چون دختر عمهاش بود و هیچ مانعی سر راه دست رسی به او وجود نداشت؟ چگونه انسانی چون رسول الله به زنی در حالت دوشیزگی علاقه و رغبت نشان نميدهد لکن در دوران شوهرداری به او رغبت پیدا ميکند؟! خیر، ای جماعت! در آنچه ميگویید تعقل ورزید و بدانید چه ميگویید و مطالب را بدون تشویش و تبیین درک کنید. بنگر آنها ميگویند: آنچه محمد صلی الله علیه و سلم مستورش ميداشت عشق زینب بود لذا مورد ملامت واقع گردید. آیا هیچ احدی بخاطر عدم تجاهر به عشق همسر همسایهاش مورد عتاب واقع ميشود؟ امّا حقیقت این است که این ازدواج در مرحله اول امتحانی برای زینب و برادرش بود چون به کراهت به این ازدواج تن در دادند. در نهایت امتحان شدیدی برای رسول خدا ص؛ چون به ازدواج با او مأمور شد و از عواقب آن کاملاً مطلع بود، زیرا زینب تحت عقد مولی و پسرخواندهاش زید بود. اما حکمت اقتضاء ميکرد رسومات جاهلی (از جمله تحریم ازدواج با زن پسرخوانده) از میان برداشته شود و ازدواج با آن همانند ازدواج با همسر پسر تلقی نگردد.{ لِکی لا یکونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَکانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولا (٣٧)} [118] (احزاب: 37). آنچه پیغمبر در درون خود مخفی نگاه ميداشت ناخوشآیندی از این ازدواج بود، این بود که در اجرای فرمان مولا و پروردگار خود تعلل ميورزید و از عواقب عکسالعمل مردم به ویژه منافقین بیمناک بود و بر این تأخیر و سستی در اجرای فرمان خدا مورد ملامت قرار گرفت نه ازدواج با زینب[119]. ميگویم: در این رابطه، این آیه کاملاً صریح است. چه، این آیه ذکر کرده که به زودی خداوند، آنچه را که رسول صلی الله علیه و سلم در دل نهان کرده، آشکار و ظاهر خواهد ساخت، { وَتُخْفِی فِی نَفْسِک مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ} بنابراین، خداوند چه چیزی را ظاهر ساخته؟ آیا عشق پیامبر به زینب را ظاهر ساخته؟! خیر، آنچه که ظاهر ساخته، همان تصمیم و ارادهی پیامبر صلی الله علیه و سلم برای ازدواج با اوست. زیرا خدای تعالی به او وحی کرده که زینب همسرش خواهد گشت. به همین خاطر، خدای باری تعالی، صراحتاً از آن چیزی که رسول صلی الله علیه و سلم آن را در نفسش پنهان ساخته بود، پرده برداشت و فرمود: {فَلَمَّا قَضٰى زَیدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنٰکهَا } این چنین تمامی افتراها و مزاعم افتراء جویان برملا شده و در مقابل براهین قاطعه و حجح دامغه تاب مقاومت از دست ميدهند؛ براهینی که بر عصمت رسول خدا صلی الله علیه و سلم گواهی ميدهند.
[1]) آنان کسانياند که خداوند ایشان را هدایت داده است پس از هدایت ایشان پیروی کن بگو: من در برابر تبلیغ دین، پاداش و مزدی از شما نميطلبم. این قرآن چیزی جز یادآوری و اندرز برای جهانیان نیست. [2]) سرمشق و الگوی زیبایی در پیغمبر خدا برای شما است. برای کسانی که امید به خدا داشته و جویای قیامت باشند و خدای را بسیار یاد کنند. [3]) گفت: به کوه بزرگی ميروم و مأوی ميگزینم که مرا از سیلاب محفوظ ميدارد. [4]) من او را به خویشتن خواندم ولی او خویشتنداری و پاکدامنی کرد. [5]) کتابی است نفیس در زمینهی عقیده اسلامی نوشتهی برادر بزرگوار استاد عبدالرحمن حسن جنکه المیدانی مدرس دانشکده شریعت و معارف اسلامی در مکهی مکرمه. [6]) امروز دین شما را برایتان کامل کردم. [7]) سیرهی ابن هشام جلد اول ص 194. [8]) هدف این بود که تحت نظارت و رعایت من چنانکه باید پرورش یابی. [9]) ایشان در پیشگاه ما از زمرهی برگزیدگان بس نیک و نیکوکارند. [10]) العقیدة الإسلامیة ص 116. [11]) تفسیر قرطبی جلد اول (جزء اول) ص 308. [12]) ای کسانی که ایمان آوردهاید: از خدا بترسید و به پیغمبر او ایمان بیاورید، تا خداوند دو پاداش از رحمت خود را به شما دهد و نیز برای شما نوری را پدیدار گرداند که در پرتو آن حرکت کنید و شما را ببخشاید، چرا که خدا بسیار بخشاینده و مهربان است. [13]) یعنی قسم به کسی که جانم در قبضهی قدرت او است شیطان تو را (ای عمر) بر راه و طریقهی مشاهده نميکند مگر اینکه او راه و طریق دیگری در پیش ميگیرد. [14]) ما آنان را پیشوایانی نمودیم که برابر دستور ما رهبری ميکردند و انجام خوبیها و اقامهی نماز و دادن زکات را بدیشان وحی کردیم و آنان تنها ما را ميپرستیدند. [15]) وحی محمد ص صفحه 28. [16]) ما آنان را پیشوایانی نمودیم که برابر دستور ما رهبری ميکردند و انجام خوبیها و اقامهی نماز و دادن زکات را بدیشان وحی کردیم و آنان تنها ما را ميپرستیدند. [17]) بدین نحو آدم از فرمان پروردگارش سر پیچی کرد و گمراه شد. [18]) و من تو را نصیحت می کنم که از نادانان نباشی. [19]) هدف این بود که خداوند گناهان گذشته و آینده تو را ببخشاید... . [20]) سر انجام هر دو نفر از آن خوردند عورت خود را دیدند و شروع کردند به اینکه برگهای درختان بهشت را بر خود بپیچند و بچسبانند، بدین نحو آدم از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد و گمراه شد. [21]) در آغاز کار، ما به آدم فرمان دادیم اما او ترک فرمان کرد و از او تصمیم درستی و اراده استواری مشاهده نکردیم. [22]) پروردگارا، ما را [به عقوبت آنچه] اگر فراموش یا خطا کنیم، مگیر. [23]) اما او ترک فرمان کرد و از او تصمیم درستی و اراده استواری مشاهده نکردیم. [24]) اما او ترک فرمان کرد و از او تصمیم درستی و اراده استواری مشاهده نکردیم. [25]) بدین نحو آدم از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد و گمراه شد. [26]) در آغاز کار، ما به آدم فرمان دادیم اما او ترک فرمان کرد و از او تصمیم درستی و اراده استواری مشاهده نکردیم. [27]) چه از ستمکاران خواهید شد. [28]) در آغاز کار، ما به آدم فرمان دادیم اما او ترک فرمان کرد و از او تصمیم درستی و اراده استواری مشاهده نکردیم. [29]) سپس پروردگارش او را برگزیده و توبهاش را پذیرفت و رهنمودش کرد. [30]) هنگامی که شب او را در بر گرفت ستارهای را دید گفت: این پروردگار من است! اما هنگامی که غروب کرد گفت: من غروب کنندگان را دوست نميدارم* و هنگامی که ماه را در حال طلوع دید گفت: این پروردگار من است! ولی هنگامی که غروب کرد، گفت: اگر پروردگار مرا راهنمایی نکند، بدون شک از زمرهی قوم گمراه خواهم بود.* و هنگامی که خورشید را در حال طلوع دید گفت: این پروردگار من است این بزرگتر اما هنگامی که غروب کرد، گفت: ای قوم من! بیگمان من از آنچه نیاز خدا ميکنید بیزارم* بیگمان من رو به سوی کسی ميکنم که آسمانها و زمین را آفریده است و من بکنارم و از زمرهی مشرکان نیستم. [31]) و بدانگاه ه ابراهیم به پدر خود آذر گفت: آیا بتهایی را به خدایی ميگیری!! به حقیقت من تو را و قوم تو را در گمراهی آشکار ميبینم* و همانگونه ملک عظیم آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم، تا از زمرهی یاورمندان راستین شود* هنگامی که شب او را در بر گرفت ستارهای را دید گفت: این پروردگار من است! اما هنگامی که غروب کرد گفت: من غروب کنندگان را دوست نميدارم. [32]) آیا به تنهایی را به خدایی ميگیری. [33]) به حقیقت من تو را و قوم تو را در گمراهی آشکار ميبینم. [34]) و همانگونه ملک عظیم آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم، تا از زمرهی یاورمندان راستین شود. [35]) اینها دلایل ما بود که آنها را به ابراهیم عطاء کردیم در برابر قوم خود درجات هر کس را بخواهیم بالا ميبریم پروردگار تو حکیم آگاه است. [36]) احکام القرآن جلد 2 ص 732. [37]) ما هدایت راهیابی را پیشتر در اختیار ابراهیم گذارده بودیم و بر آگاهی داشتیم. [38]) هنگامی را که ابراهیم گفت: پروردگارا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده ميکنی. گفت: مگر ایمان نیاوردهای؟! گفت: چرا! ولی تا اطمینان قلب پیدا کنم، چهار تا از پرندگان را بگیر و آنها را به خود نزدیک گردان سپس بر سر هر کوهی قسمتی از آنها را بگذار، بعد آنها را بخوان، به سرعت به سوی تو خواهند آمد و بدان که خداوند چیره و با حکمت است. [39]) تفسیر کشاف جلد اول ص 308. [40]) فی ظلال القرآن جلد 3 ص 45. [41]) گروهی از زنان در شهر گفتند: همسر عزیز خواسته است که خادم خویش را بفریبد و به خود خواند. عشق جوان، به اندرون دلش خزیده است، ما او را در گمراهی آشکار ميبینیم* فرستاد و با لشهایی برایشان فراهم ساخت و به دست هر کدام کاردی داد، سپس بزرگوارش دیدند و دستهایشان را بریدند و گفتند: ماشاءالله! این آدمیزاد نیست، بکله این فرشتهی بزرگواری است. [42]) کسی که او را در مصر خریداری کرد، به همسر خود گفت: او را گرامی دار شاید برای ما سودمند افتد، یا اصلاً او را به فرزندی بپذیرم . بدین منوال ما یوسف را در سرزمین مکانت و منزلت دادیم، تا تعبیر برخی از خوابها را بدو بیاموزیم. خدا بر کار خود چیره و مسلط است، ولی بیشتر مردم نميدانند. [43]) گفت: پناه بر خدا! او که خدای من است، مرا گرامی داشته است بیگمان ستمکاران رستگار نميگردند. [44]) زن قصد یوسف کرد و یوسف قصد او کرد، اما برهان خدای خود را دید ما این چنین کردیم تا بلاء و زنا را از او دور سازیم. چرا که او از بندگان پاکیزه و گزیدهی ما بود. [45]) او مرا با نیرنگ و زاری به خود ميخواند. [46]) بدان خاطر است که بداند من در غیاب بدو خیانت نميکنم. [47]) ما این چنین کردیم تا بلاء و زنا را از او دور سازیم. [48]) زنی که یوسف در خانهاش بود، آرام آرام نیرنگ آغازید و به گول زدن او پرداخت، و درها را بست و گفت: بیا جلو و دست به کار شو، با تو هستم! یوسف گفت: پناه بر خدا! او که خدای من است، مرا گرامی داشته است بیگمان ستمکاران رستگار نميگردند. [49]) و [با همدیگر] به سوى در شتافتند و [آن زن] پیراهنش را از پشت پاره کرد و شوهر او را نزدیک دریافتند. [50]) حاضری از اهل زن گفت: اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد، زن راست ميگوید و یوسف از زمرهی دروغگویان خواهد بود* و اگر پیراهن یوسف از پشت پاره شده باشد، زن دروغ ميگوید و یوسف از زمرهی راستگویان خواهد بود* هنگامی که دید پیراهن یوسف از پشت پاره شده است، گفت: این کار از نیرنگ شما زنان سرچشمه ميگیرد، واقعاً نیرنگ شما بزرگ است. [51]) گفت: پروردگارا ! زندان برای من خوشایندتر از آن چیزی است که مرا بدان فرا ميخوانید و اگر نیرنگ ایشان را از من باز نداری، بدان ميگرایم و از زمرهی نادانان ميگردم. [52]) ما این چنین کردیم تا بلاء و زنا را از او دور سازیم. چرا که او از بندگان پاکیزه و گزیدهی ما بود. [53]) و هنگامی که یوسف به رشد و کمال خود رسید داوری و دانایی بدو دادیم و ما این چنین نیکوکاران را ميدهیم* زنی که یوسف در خانهاش بود آرام آرام نیرنگ آغازید و به گول زدن او پرداخت و درها را بست و گفت: جلو بیا و دست به کار شو با تو هستم! یوسف گفت: پناه بر خدا! او که خدای من است مرا گرامی داشته است بیگمان ستمکاران رستگار نمی گردند. [54]) هنگامی که چشمانشان بدو افتاد، بزرگوارش دیدند و دستهایشان را بریدند و گفتند: ماشاءالله! این آدمیزاد نیست، بلکه این فرشتهی بزرگواری است* گفت: این همان کسی است که مرا بخاطر او سرزنش کردهاید من او را به خویشتن خواندهام ولی او خویشتنداری و پاکدامنی کرده است. اگر آنچه بدو دستور ميدهیم انجام ندهد، بیگمان زندانی و تحقیر ميگردد. [55]) بعد از آنکه نشانهها را دیدند، تصمیم گرفتند او را تا مدتی زندانی کنند. [56]) پروردگارش دعای او را اجابت کرد و کید و مکرشان را از او باز داشت. [57]) شاه گفت: یوسف را به پیش من آورید. هنگامی که فرستادهای نزد او رفت، گفت: به سوی سرور خود بازگرد و از او بپرس: ماجرای زنانی که دستهای خود را بریدهاند چه بوده است؟ بیگمان پروردگار من بس آگاه از نیرنگ ایشان است. [58]) گفت: جریان کار شما (بدانگاه که یوسف را به خود خواندید) چگونه ميباشد؟ گفتند: خدا منزه است ما گناهی از او سراغ نداریم. زن عزیز گفت: هم اینک حق آشکار ميشود. این من بودم که او را به خود خواندم و او از راستان است* بدان خاطر است که بداند من در غیاب بدو خیانت نميکنم و خداوند بیگمان نیرنگ نیرنگبازان را رهنمود نميکند. [59]) خداوند حق ميگوید و به راه راست راهنمایی ميکند. [60]) نوح پروردگار خود را به فریاد خواند و گفت: پروردگارا! پسرم از خاندان من است و وعدهی تو راست است و تو داورترین داوران و دادگوترین دادگرانی* فرمود: ای نوح! پسرت از خاندان تو نیست، چرا که او عمل ناشایست است. بنابراین آنچه را از آن آگاه نیستی از من مخواه. من تو را نصیحت ميکنم که از نادانان نباشی. [61]) و با من دربارهی ستمگران گفتگو منما مسلماً ایشان غرق خواهند شد. [62]) ذوالنون را به آن هنگام که خشمناک بیرون رفت و گمان برد که بر او سخت و تنگ نميگیریم. در میان تاریکی ها فریاد برآورد که پروردگاری جز تو نیست و تو پاک و منزهی من از جملهی ستمکاران شدهام* دعای او را پذیرفتم و وی را از غم رها کردیم و ما همین گونه مؤمنان را نجات ميدهیم. [63]) تفسیر نسفی جلد سوم ص 87. [64]) در برابر فرمان پروردگارت شکیبا باش و همسان یونس مباش که با دلی پرکینه و اندوه، خدا را به فریاد خواند* اگر نعمت و رحمت پروردگارش به یاریش نشتافته و به دادش نرسیده بود حتماً به بیرون افکنده میشد و نکوهیده در بیابان برهوت رها ميگردید. [65]) حتماً به بیرون افکنده میشد و نکوهیده در بیابان برهوت رها ميگردید. [66]) گمان برد که بر او سخت نميگیریم. [67]) و ما زمانی که پروردگارش او را بیازماید و برای این کار روزی او را تن و کم نماید خواهد گفت: پروردگارم مرا خوار و زبون داشته است. [68]) هیچ پیغمبری حق ندارد که اسیران جنگی داشته باشد. مگر آنگاه که کاملاً بر دشمن پیروز گردد و بر منطقه سیطره و قدرت یابد شما متاع ناپایدار دنیا را ميخواهید، در صورتی که خداوند سرای آخرت ميخواهد و خداوند عزیز و حکیم است* اگر حکم سابق خدا نبود عذاب بزرگی در مقابل چیزی که به شما ميرسید. [69]) خدا تو را بیامرزد! چرا به آنان اجازه دادی پیش از آنکه برای تو روشن گردد که ایشان راستگویند و یا بدانی که چه کسانی دروغگویند. [70]) چهره در هم کشید و روی برتافت* از اینکه نابینایی به پیش او آمد* تو چه می دانی، شاید او خود را پاک و آراسته سازد* یا اینکه پند گیرد و اندرز بدو سود برساند. [71]) نزدیک بود کافران تو را از آنچه به تو وحی کردهایم منصرف گردانند جز قرآن را به ما نسبت دهی و آنگاه تو را به دوستی گیرند* در این صورت عذاب دنیا و عذاب آخرت را چندین برابر به تو ميچشاندیم سپس در برابر ما یار و یاوری نميیافتی. [72]) ای پیغمبر! بترس از خدا و از کافران و منافقان اطاعت مکن. بیگمان خداوند آگاه دارای حکمت است* از چیزی پیروی کن که از سوی پروردگارت به تو وحی ميشود، بیگمان خداوند از کارهایی که انجام ميدهید بس آگاه است. [73]) اگر دربارهی چیزی که بر تو نازل شده است، در شک و تردید هستی، از کسانی سؤال کن که قبل از تو کتابهای آسمانی را ميخوانده اند. بیگمان حق از سوی پروردگارت برای تو آمده است و از زمرهی مترددان مباش. [74]) اگر رو گردانی ایشان از تو برای تو سخت و سنگین است، چنانکه ميتوانی نقبی در زمین بزنی و یا نردبانی به سوی آسمان بگذاری و دلیلی برای ایشان بیاوری ولی اگر خدا بخواهد آنان را بر هدایت جمع خواهد کرد سپس از زمرهی کسانی مباش که نميدانند. [75]) کسانی را مران که سحرگاهان و شامگاهان خدای را فریاد ميخوانند و منظورشان او است. نه حساب ایشان بر تو است و نه حساب تو بر آنان است اگر آنان را برانی، از زمرهی ستمگران خواهی بود. [76]) ما برای تو فتح آشکاری را فراهم ساختهایم* هدف این بود خداوند گناهان گذشته و آیندهی تو را ببخشاید و نعمت خود را بر تو تمام نماید و به راه راست هدایتت فرماید. [77]) زمانی را که به کسی که خداوند بدو نعمت داده بود، ميگفتی: همسرت را نگاهدار و از خدا بترس، تو چیزی را در دل پنهان ميداشتی که خداوند آن را آشکار ميسازد و از مردم ميترسیدی، در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی. هنگامی که زید نیاز خود را بدو به پایان برد ما او را به همسری تو درآوردیم. تا مشکلی برای مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خواندگان خود نباشد، بدانگاه که نیاز خود را بدانان به پایان ببرند فرمان خدا باید انجام بشود. [78]) هر کس از من پیروی کند از من است و هر کس از من نافرمانی کند تو که بخشاینده و مهربانی. [79]) اگر آنان را مجازات کنی، بندگان تو هستند و اگر از ایشان گذشت کنی چرا که تو چیره و توانا و حکیمی. [80]) پروردگارا! هیچ احدی از کافران را بر روی زمین باقی مگذار. [81]) پروردگارا! اموالشان را نابود گردان و بر دلهایشان محکم کن، تا ایمان نیاورند مگر آنگاه که به عذاب دردناک گرفتار آیند. [82]) هیچ پیغمبری حق ندارد که اسیران جنگی داشته باشد. مگر آنگاه که کاملاً بر دشمن پیروز گردد و بر منطقه سیطره و قدرت یابد شما متاع ناپایدار دنیا را ميخواهید. در صورتی که خداوند سرای آخرت ميخواهد، و خداوند عزیز و حکیم است. [83]) هیچ پیغمبری حق ندارد که اسیران جنگی داشته باشد. مگر آنگاه که کاملاً بر دشمن پیروز گردد و بر منطقه سیطره و قدرت یابد شما متاع ناپایدار دنیا را ميخواهید. در صورتی که خداوند سرای آخرت ميخواهد، و خداوند عزیز و حکیم است. [84]) هیچ پیغمبری حق ندارد که اسیران جنگی داشته باشد. مگر آنگاه که کاملاً بر دشمن پیروز گردد و بر منطقه سیطره و قدرت یابد شما متاع ناپایدار دنیا را ميخواهید. در صورتی که خداوند سرای آخرت ميخواهد، و خداوند عزیز و حکیم است. [85]) آن گاه پس از آن آنان را به احسان یا به فدیهاى رها کنید. [86]) اگر حکم سابق خدا نبود عذاب بزرگی در مقابل چیزی که به شما می رسید. [87]) خدا تو را بیامرزد، چرا به آنان اجازه دادی؟ پیش از آنکه برای تو روشن گردد که ایشان راستگویند و به این که چه کسانی دروغگویند. [88]) خدا تو را بیامرزد. [89]) تفسیر منار جزء 10 صفحه 541 – 542. [90]) چهره در هم کشید و روی برتافت* از اینکه نابینایی به پیش او آمد. [91]) چهره در هم کشید و روی برتافت* از اینکه نابینایی به پیش او آمد. [92]) به تفسیر طبری سورهی عبس مراجعه شود. [93] ) به تفسیر کبیر رازی مراجعه شود. [94]) چهره در هم کشید و روی برتافت* از اینکه نابینایی به پیش او آمد. [95]) نزدیک بود کافران (با نیرنگهای فراوان و نیروهای زور و زر) تو را از آن چه به تو وحی کردهایم منصرف سازند، تا (در عمل، حکم) خبر قرآن را به ما نسبت ندهی و آنگاه تو را به دوستی گیرند و اگر ما تو را استوار و پا بر جای (برحق) نميداشتیم، دور نبود که اندکی به آنان بگرایی. [96]) نزدیک بود کافران تو را از آنچه به تو وحی کردهایم منصرف گردانند. [97]) ای پیغمبر! بترس از خدا، و از کافران و منافقان اطاعت مکن بيگمان خداوند آگاه دارای حکمت است. [98]) ای پیغمبر! وقتی که خواستید زنان را طلاق دهید آنان را در وقت فرارسیدن عده طلاق دهید. [99]) جویبر اخراجش کرده و در اللباب آنرا آورده. [100]) ای پیغمبر! بترس از خدا، و از کافران و منافقان اطاعت مکن بيگمان خداوند آگاه دارای حکمت است. [101]) اگر دربارهی چیزی که بر تو نازل کردهایم، در شک و تردید هستی، از کسانی سؤال کن که قبل از تو کتابهای آسمانی را ميخواندهاند. بیگمان حق از سوی پروردگارت برای تو آمده است و از زمرهی مترددان مباش. [102]) به تفسیر طبری جزء 11 ص 168 مراجعه شود. [103]) بگو: ای مردمان! اگر دربارهی آئین من در شک و تردید هستید من کسانی را که به جز خدا ميپرستید نميپرستم و لیکن خداوندی را ميپرستم که شما را ميمیراند و به من دستور داده شده است که از زمرهی مؤمنان باشم. [104]) محاسن التأویل قاسمی جلد 9 ص 3396. [105]) اگر روگردانی ایشان از تو برای تو سخت و سنگین است، چنانکه ميتوانی نقبی در زمین بزنی و یا نردبانی به سوی آسمان بگذاری و دلیلی برای ایشان بیاوری ولی اگر خدا بخواهد آنان را بر هدایت جمع خواهد کرد سپس از زمرهی کسانی مباش که نميدانند. [106]) رجوع کنید به تفسیر ابن کثیر جلد 2 ص 141. [107]) تنها کسانی وحی پذیرند که گوش شنوا دارند و خداوند مردگان برميانگیزد و سپس از زنده شدن به سوی او برگردانده ميشوند. [108]) بىگمان رسولى از خودتان به سوى شما آمد، رنجتان بر او دشوار، بر شما حریص [و] به مؤمنان رئوف مهربان است. [109]) کسانی را مران که سحرگاهان خدای را به فریاد ميخوانند منظورشان او است. نه حساب ایشان بر تو است و نه حساب تو بر آنان است اگر آنان را برانی، از زمرهی ستمگران خواهی بود. [110]) کسانی را مران که سحرگاهان خدای را به فریاد ميخوانند منظورشان او است. نه حساب ایشان بر تو است و نه حساب تو بر آنان است اگر آنان را برانی، از زمرهی ستمگران خواهی بود. [111]) محاسن التأویل صفحات 33-23. [112]) با کسانی مباش که صبحگاهان و شامگاهان ندای خود را ميپرستند و به فریاد ميخوانند، او را ميطلبند و چشمانت از ایشان برای جستن حیات دنیوی برنگردد، و از کسی فرمان مبر که دل او را از یاد خود غافل ساختهایم، و او به دنبال آرزوی خود روان گشته است و کار و بارش افراط و تفریط بوده است. [113]) ما برای تو فتح آشکاری فرا ساختهایم. [114]) زادالمعاد ابن القیم جوزی مبحث غزوه حدیبیه. [115]) رجوع کنید به تفسیر الواضح حجازی ص 39 جلد 26. [116]) زمانی را که به کسی که خداوند بدو نعمت داده بود و تو نیز بدو لطف کرده بودی ميگفتی: همسرت را نگاهدار و از خدا بترس. تو چیزی را در دل پنهان میداشتی که خداوند آن را آشکار ميسازد و از مردم ميترسی در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی. هنگامی که زید نیاز خود را بدو به پایان برد ما او را به همسری تو در آوردیم. تا مشکلی برای مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخواندگان خود نباشد، بدانگاه که نیاز خود را بدانان به پایان ببرند فرمان خدا باید انجام بشود. [117]) هیچ مرد و زن مؤمنی در کاری که خدا و پیغمبرش داوری کرده باشند اختیاری از خود در آن ندارند. [118]) تا مشکلی برای مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخواندگان خود نباشد، بدانگاه که نیاز خود را بدانان به پایان ببرند فرمان خدا باید انجام بشود. [119]) تفسیر واضح جلد22 ص 12
از کتاب: پیغمبری و پیغامبران در قرآن، مؤلف : شیخ علی صابونی، مترجم : محمد ملازاده
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|