مسيحيت ديني است كه بيشترين پيروان را در دنيا دارد و بعنوان يك دين دعوتگر در جهان مطرح است، بنابراين دو خصوصيت لازم است به حقيقت و ماهيت آن پي برد. مسيحيت آنگونه كه امروزه در دنيا مطرح است و پيروانش بر آن عمل مي كنند چگونه ديني است.
در مورد تعريف مسيحيت در ((دايره المعارف بريتانيكا)) چنين آمده است: ((آن مذهبي كه اصالت خود را به يسوع (عيسي) ساكن ناصره نسبت مي دهد و او را به عنوان برگزيده ي خدا ((مسيح)) قبول دارد.آلفرد اي گاروي در دايره المعارف دين تحت مقاله ي مسيحيت اين تعريف را بيشتر باز مي كند و مي نويسد: ((مسيحيت)) ، راچنين مي توان تعريف كردكه عبارتست از مذهب اخلاقي، تاريخي، كايناتي، (جهاني)، موحّدانه و مومن به كفاره كه درآن رابطه خدا و انسان به وسيله ي شخصيت و كردار عيسي مسيح محكم شده است.)) پس از بيان دادن عبارت گاروي هرجزء آن را تشريح مي كند و ميگويد: ((مذهب اخلاقي:آن مذهبي است كه درآن براي رسيدن به اهداف دنيوي، عبادتها و قربانيها تعليم داده نشده اند بلكه نيل به كمال روحاني و حصولرضاي پروردگار مد نظر بوده است. مذهب تاريخي: مذهبي كه محور فكر و عملش يك شخصيت است ، يعني حضرت عيسي عليه السلام كه قول و عمل ايشان به عنوان آخريت معياراست. كايناتي(جهاني):هدف ازجهاني بودن اينستكه اين مذهب مختص به يك رنگ ونسل است بلكه ((دعوت))آن جهاني است. موحدانه: منظور از موحدانه بودن اينست كه با وجود پذيرفتن سه اقنوم ، خدارايكي مي دانند.ايمان به كفاره:درموردايمان به كفاره مي نويسد: ((مسيحيت فكر مي كند كه رابطه اي كه مي بايست در ميان انسان و خدا مي بود در آن خلل آمده بود لذا لازم بود كه اين رابطه دوباره محكم شود و اين كار فقط با ميان انداختن مسيح ممكن بود.))
منابع شناخت مسيحيت
براي شناخت مسيحيت اولين مرجع قرآن كريم است ومرجع دوم (تعليمات نصاري)انجيل و تفاصيل وتفاسيرآن است.زماني كه قرآن كريم نازل مي شد،از حيات مسيحيت بيش از شش قرن گذشته بود و تغييرات زيادي در آن صورت گرفته بود كه قرآن مجيد نيز به اين تغييرات اشاراتي دارد.توحيد و شرك در آن بالاترين جايگاه را دارد. ماْخذ دوم،انجيل يا كتاب مقدس است و لازم است بدانيم كه مراد از كتاب مقدس چيست؟ كتاب مقدس مشتمل بر تورات،اناجيل و نامه هاي رُسُل است.
تورات طبق ادعايشان عبارت است ازكتابها و صحايفي كه بر پيامبر قبل از حضرت عيسي عليه السلام نازل شده است كه دراصطلاح كتابهاي(( عهد قديم)) ناميده مي شود.واناجيل وناهه هاي رسل موسوم به ((عهد جديد))است و مطابق ادعاي عده اي از انصاري پس از حضرت عيسي عليه السلام بوسيله الهام نوشته شده است.ولي بسياري ديگر از نصاري الهام را رد كرده اند. كتابهاي عهد قديم در مورد خلقت جهان وانسان واخراج حضرت آدم ازبهشت ، شريعتهاي پيشين ازحضرت موسي تا حضرت ملا خيا وانبياي گذشته وحوادث مختلف تاريخي واجتماعي اقوام وملل گذشته بحث مي كند.
ناگفته نماند كه اين تورات با تلمود يا مشناكه در نزد يهود است تفاوت دارد. كتابهاي عهد جديد عبارت است ازاناجيل اربعه:متي،مرقس،لوقا،يوحاو بيست و دو نامه(رساله)؛اولين رساله منسوب است به لوقاوچهارده رساله متعلق به سينت پاولزsain pauls و يك رساله از يعقوب (جيكوب)و دو رساله منسوب به پطرس و سه رساله از يوحنا وآخرين رساله نوشته يهودا است و مكاشفه ي يوحنا نيز دز پايان رسايل مذكور است.
موضوع بحث اناجيل اربعه شخصیت حضرت مسيح عليه السلام است از وقت حمل وزمانيكه به صليب آويخته شد-طبق عقيده آنها- و بلند شدنش از قبر سه روز بعد از وفات و به آسمان رفتنش پس از چهل روز ؛خلاصه اينكه عقيده الوهيت، صليب و فديه (كفاره) از همين اناجيل تا حدي بر مي آيد.و رسايل رسل بيشترمشتمل برتعليم و عقايد واحكام است. كتاب مقدس فعلي مشتمل بر اين صحايف و رسايل است و كتابها و صحف ديگر نيز وجود داشته است كه به مرور زمان از بين رفته است.
حقيقت انجيل
و قفينا علي آثارهم بعيسي بن مريم مصدقاً لما بين يديه وآتيناه الانجيل فيه هديً و نور و مصدقا لما بين يديه من التوراه و هديً و موعظه للمتقين))؛و به دنبال آنان (يعني پيغمبران پيشين)،عيسي پسر مريم را بر راه و روش ايشان فرستاديم كه تصديق كننده ي توراتي بود كه پيش از او فرستاده شده بود،و براي اوانجيل نازل كرديم كه درآن رهنمودي(به سوي حق)و نوري(زداينده ي تاريكيهاي جهل وناداني،وپرتواندازبراحكام الهي)بود،و تورات را تصديق مي كردكه پيش از آن نازل شده بودو براي پرهيزگاران راهنما وپند دهنده بود.درقرآن مجيدذكر انجيل آمده است،انجيلي كه به حضرت مسيح عليه السلام سپرده شد،نه آنچه بعدازايشان به عنوان زندگينامه ي مسيح نگاشته شده است.ولي اين انجيل كجاست؟
((و قفينا علي آثارهم بعيسي بن مريم مصدقاً لما بين يديه وآتيناه الانجيل فيه هديً و نور و مصدقاً لما بين يديه من التوراه و هديً و موعظه للمتقين))؛و به دنبال آنان (يعني پيغمبران پيشين)،عيسي پسر مريم را بر راه و روش ايشان فرستاديم كه تصديق كننده ي توراتي بود كه پيش از او فرستاده شده بود،و براي اوانجيل نازل كرديم كه درآن رهنمودي(به سوي حق)و نوري(زداينده ي تاريكيهاي جهل وناداني،وپرتواندازبراحكام الهي)بود،و تورات را تصديق مي كردكه پيش از آن نازل شده بودو براي پرهيزگاران راهنما وپند دهنده بود.درقرآن مجيدذكر انجيل آمده است،انجيلي كه به حضرت مسيح عليه السلام سپرده شد،نه آنچه بعدازايشان به عنوان زندگينامه ي مسيح نگاشته شده است.ولي اين انجيل كجاست؟
در پاسخ به اين پرسش موسيو ايتن دينيه-از علماي مسيحي كه به اسلام گرويده است-مي گويد : ((در اين باره شكي نيست كه الله تعالي بر حضرت عيسي عليه السلام انجيل را به زبان او و قومش نازل كرد،ولي آن انجيل ضايع شديا ضايع گردانيده شد و ازآن هيچ نشانه اي نماند و به جاي آن مردم چهار((تاْليفات))را ازآن خود كردند در حاليكه صحت و نسبت تاريخي آن خيلي مشكوك است. و به زبان يوناني است در صورتيكه زبان حضرت عيسي سامي بود و با يوناني خيلي فرق داشت. وعلاوه اين تاريخ ترجمه و مترجمين همه اناجيل مجهول اند))
وآنچه امروزه دردسترس است طبق ادعاي نصاري به وسيله ي الهام نوشته شده است،ولي حقيقت الهام چيست؟ومراد از الهامي بودن اين اناجيل چيست؟ هورن–يكي ازمفسران انجيل – الهام را چنين تعريف مي كند: ((زماني كه گفته ميشود گفته هاي كتابهاي مقدس از طرف خداوند وحي شده است،مطلب اين بيست كه تمام حروف و عبارات به عينه ازطرف الله الهام شده اند، بلكه از اختلاف بيانشان معلوم مي شود كه به ايشان اجازه داده شده كه حسب طبايع،عادات و تعبير خود بنويسند و علم الهام مانند علوم رسمي ديگربه كار رفته است وچنين برداشت نشود كه بيان هر امرو فيصله ي هر حكم به آنها الهام شده است.))
اناجيل نزد خود نصاري مورد اختلاف است ؛چنانكه از الگزيدر – نزد علما ي پروتستان كتاب بزرگ و معتبري است – هنري واسكات در جلدآخرتفسير خود نقل مي كند: لازم نيست هر حرفي را كه نبي مي گويدالهامي ياقانوني باشد و از الهامي بودن بعضي از كتابهاي سليمان لازم نمي آيد كه هر چه او گفته است الهامي باشد و اين سخن بايد مد نظر باشد كه بعضي از مطالب مخصوص به انبياء و حواريون الهام شده اند . ولي در واقع آنچه نگاشته اند نه تنها الهام نيست بلكه كذب و افتراء است همانگونه كه ابو محمد عبدالله الترجمان الميورقي متوفي سال832 ه كه از مسيحيت برگشته و به اسلام مشرف شده است،در كتاب((تحفه الاريب في الرد علي اهل الصليب))مي نويسد: ((كسانيكه انجيلها را نوشته اند در موارد زيادي اختلاف دارندواين دليل بردروغشان است واگربرحق مي بودند در هيچ چيزي اختلاف نداشتند،همانگونه كه خداوند متعال در كتاب عزيز خود بر صفي خود محمد صلي الله عليه وسلم نازل كرده است مي فرمايد: ((و لو كان من عندغير الله لوجدوا فبه اختلافاً كثيراً))واختلاف را دليل بر نسبت دروغ به الله قرار داده اند
نيز وقايع ذكر شده در اناجيل،خود افتراء بودن آنها را مي رساند.به عنوان مثال: داستان شراب نوشيدن حضرت نوح عليه السلام در ((سفر تكوين،باب نهم)) چنين آمده است: وپسران نوح كه از كشتي بيرون آمدند سام وحام و يافث بودند و حام پدر كنعان است اينانند سه پسر نوح و از ايشان تمامي جهان منشعب شد و نوح به فلاحت زمين شروع كرد و تاكستاني غرس نمود و شرابي نوشيده ومست شدودر خيمه خودعريان گرديد وحام پدر كنعان برهنگي پدر خود را ديد و دو برادرخود رابيرون خبر داد وسام و يافث ردا را گرفته بر كتف خودانداختندو سپس پيش رفته برهنگي پدر خود را پوشانيدند ورود ايشان باز پس بود كه برهنگي خود ر ا نديدند.ونوح از مستي خود بهوش آمد دريافت كه پسر كهترش با وي چه كرده بود سپس گفت كنعان ملعون باد برادران خود را بنده ي بندگان باشد))
در اينجا تصريح است به اينكه شراب نوشيدن وبيهوش و عريان شد و عجيب اينكه مرتكب گناه نگاه كردن به عورت پدر خود ، حام ( ابو كنعان)است و لعنت متوجه فرزندش كنعان مي شودومواخذه ي فرزندش به جرم پدر خلاف عدل است چنانچه در باب 18آيه20كتاب ((حزقيال))چنين آمده است((هركه گناه كند او خواهد مرد ، پسر متحمل گناه پدرش نخواهد بود پدر متحمل گناه پسرش نخواهد بود. عدالت مرد عادل بر خودش خواهد بود و شرارت مرد شرير بر خودش خواهد بود.))آيا با وجود بيان چنين مطلبي در حق يك نبي-در در مورد انبياي ديگر نيز نيز چيزهايي گفته شده كه يك انسان عادي نيز از بيانشان شرم مي كند- وبا وجود تناقص و اختلاف چگونه مي توان گفت انجيل موجود كتاب الهامي است!!!
عقايد مسيحيت
1- توحيد : قرآن در باب توحيد و بيان آن دعوت مسيح عليه السلام را چنين بيان مي كند ((و لمّا جاء عيسي بالبيّنات قال قد جئتكم بالحكمه ولابيّن لكم بعضالذي تختلفون فيه، فاتّقو الله و اطيعون،ٍ اِنّ الله هو ربّي و ربّكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم)) ؛ هنگامي كه عيسي بادردست داشتن معجزات آشكاروآيات روشن(به پيش بني اسرائل)آمد ، گفت: من شريعت حكيمانه اي را(درباره ي مبدأ و معاد ونيازهاي زندگي بشر)براي شما آورده ام ، و آمده ام تا برايتان برخي از امور(ديني)را روشن گرداندم گه در آنها اختلاف مي وزيد . پس از خدا بترسيد و از من پيروي كنيد.بطور قطع خداوند پروردگار من و پروردگار شما است،پس او را پرستش كنيد،راه راست اين است . در باره ي صفات خداوند متعال مسيحيت با مذاهب و اديان آسماني ديگر تفاوت چناني ندارد ولي در مورد تصور خداوندمتعال تعبيرها و مفاهيم دشواري مطرح كرده است كه فهم آن دنياي مسيحيت راسرگردان ومصداق واقعي((ضالين))- گمراهان-قرارداده است . در نزد مسيحيت خدا عبارت از اقنوم(شخص)است.(1)اقنوم پدر(2)اقنوم فرزند(3)اقنوم روح القدس و به اين عقيده،تثليت مي گويند.
اقنوم پدر:منظور از اقنوم پدر ذات خداوند است به استثناي صفت كلام و صفت حيات و محبت اقنوم فرزند: منظور از فرزند((صفت كلام خداوند))است البته مانند صفت كلام انسان عرض نيست بلكه جوهر است و عقيده دارند كه همين صفت خداوند در شخصيت انساني عيسي بن مريم حلول كرده است و به همين سبب عيسي مسيح را فرزند خدا ميدانند.
روح القدس: منظور از روح القدس((صفت محبت))پدر و فرزند است كه بوسيله آن((ذات خدا))با ((صفت كلام)) خود محبت مي كند و فرزند باپدر محبت مي كند و اين صفت نيز مانند صفت كلام وجود جوهري دارد،چنانچه درانجيل آمده است:((واما عيسي چون تعميد يافت فوراً از آب بر آمد كه در ساعت،آسمان بر وي گشاده شد و روح خدا را ديد كه مثل كبوتري نزول كرده بر وي آمد.))
خلاصه اينكه خدا برسه اقنوم پدر(ذات خدا)،فرزند(صفت كلام خدا)و روح القدس(صفت محبت خدا)مشتمل است،و هر كدام يك خدا است ولي هر سه با هم جمع شوند سه خدانمي شوند بلكه باز هم يك خدا است.(هر كدام يك خداولي مجموعاً سه خدا نيست بلكه مجموع يك خدا!!!).
اين معما ي (( توحيد در تثليث )) مسيحيت را در باب توحيد با اختلافات زياد مواجه و براي حل آن كوششهاي بي دريغي شد و در نتيجه ي آن مسيحيت به فرقه ها وگروه هاي متعددي تقسيم شد و همه اين گروه هاچون درحل اين مسئله با نظريه كليساي روم (كاتوليك ها)اختلاف داشتند مبتدع وملحدقرار داده شده اند.
سؤال اينجاست كه كليساي روم (كاتوليك ها) خود چه راه حلي براي اتحاد يك و سه داشت؟در پاسخ به اين پرسش مولانا محمد تقي عثماني (حفظه الله) نويسنده كتاب ((ماهي النصرانيه)) مي نويسد : (( تا جاييكه ما مطالعه كرده ايم اكثريت علماي كاتوليك از گشودن اين گره به صراحت انكار كرده اند و گفته اند كه((سه را يك و يك را سه))قرار دادن يك راز(رمز)سر بسته است كه ماتوان فهميدن آنرا نداريم.))، و در حاشيه ي كتاب اضافه مي كنند كه ((عده اي از علماي مسيحي ساكن هندوستان براي سرگردان كردن مسلمانان،از اين عقيده به((متشابهات))تعبير كرده اند ولي بنابر چند علت اين تعبير غلط است.
اولاً:آنچه در آيات متشابه مخفي است پي بردن به آن،جزو عقايد بنيادي اساسي نيست كه مدارنجات برآن باشد.برخلاف تثليث جزو كه اولين پايه ي عقيده است وبدون ايمان آوردن به آن نجات ممكن نيست،اگرعقيده ي تثليث جزو متشابهات باشدمعنايش اينست كه خداوند انسان را مكلف به فهميدن امري كرده است كه قدرت درك آنرا ندارد.در حالي كه اگر كسي در تمام زندگي از متشابهات بي خبر باشد هيچ تفاوتي در ايمانش ايجاد نمي شود.
ثانياً:متشابهات اموري هستندكه عقل آنها را درك نمي كند(ماوراي عقل هستند)ولي خلاف عقل نيستند و متشابهات دو نوع اند:نوع اول:متشابهاتي كه هيچ مطلبي از آنها درك نمي شود،مثل حروف مقطعات.و نوع دوم آنكه مفهوم ظاهري آنها فهميده مي شود ولي آن مفهوم خلاف عقل است لذاگفته مي شوداين معناي ظاهري مرادنيست ومفهوم اصلي آن معلوم نيست،مثل((الرحمن علي العرش استوي))كه در آن معناي ظاهري مراد نيست.واضح است كه تثليث در نوع اول داخل نيست چون معناي ظاهري آن معلوم است لذا اگر دنيا مسيحيت بگويد كه معناي ظاهري كه خلاف عقل است منظور نظر ما نيست بلكه معنايي ديگر مراد است اشكالي نبود ولي مذهب مسيحي مي گويد معناي ظاهري(مفهوم ظاهري)مراد است و هر نفر عيسوي بايدبگويد:((خداسه اقنوم است وسه يك است.))
درباب توحيد مسيحيت اين چنين از خدادور شد.قرآن كريم در بيان كفر آنها مي فرمايد : ((لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح بن مريم...لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثه...)) ؛ بي گمان كساني كافرند كه مي گويند: (خداوند در عيسي حلول كرده است و)خدا همان مسيح پسر مريم است...بي گمان كساني كافرند كه مي گويند:خداوند يكي از سه خدا است!
(2)نبوت(حضرت مسيح عليه السلام) قرآن مجيد مي فرمايد: ((ما المسيح بن مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل وامه صديقه كانا ياْكلان الطعام،انظر كيف نبين لهم الايات ثم انظر اني يوْفكون)) ؛ مسيح پسر مريم جز پيغمبري نبود.پيش ازاو هم پيغمبراني(چون او انسان وبرگزيده ي يزدان بوده اند و به ميان مردمان روانه شده اند و پس از روزگاري از دنيا ) رفته اند،ومادرش نيز زن بسيار راستكار وراستگويي بود.هم عيسي و هم مادرش(از آنجا كه انسان بودند)غذا مي خوردند.بنگر كه چگونه(نشانه هاي انساني آن دورا بر مي شماريم و)آيات (خود)را براي آنان (عيسي ومادرش را خدا مي دانند!)توضيح و تبيين مي كنيم؟دوباره بنگر كه چگونه ايشان (ازحق با وجود اين همه روشني)باز داشته مي شوند؟!وليب مسيحيت در مورد حضرت مسيح مي گويد كه صفت كلام خدا(اقنوم فرزند)براي فلاح انسانهادروجودحضرت مسيح حلول كرد و تا زمانيكه حضرت مسيح در دنيا بود اقنوم خدايي در جسمش بود،تا اينكه او را به دارزدند،اقنوم خدايي ازجسمش جداشد و پس ازرسه روزدومرتبه زنده شدوبه حواريين(ياران خودش)راهنماييهايي كردو به آسمان رفت و به سبب اين دار زدنش همه گناهان پيروان حضرت مسيح كه در اثر نافرماني حضرت آدم در فطرت آنها سرايت كرده بودوآنها مرتكب شده بو دند بخشيده شد . وعقده ي شان در مورد حضرت مسيح مشتمل برچهار بخش است:
1-حلول و تجسم2-به صليب زده شدن3-زنده شدن مجدد4-كفاره
كليساي كاتوليك براي اثبات بخش اول ازعقيده ي خودازانجيل يوحنا استدلال مي كند در جايي كه آمده: ((در ابتداءكلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود)) سپس در ادامه مي گويد: ((و كلمه جسم گرديدو ميان ما ساكن شد،پس از فيض و راستي و جلال او را ديديم جلالي شايسته پسر يگانه پدر.)) مطلب اين نيست كه فرزند خدايي را ترك كرد و انسان شد بلكه ابتداء فقط خدا بود و اكنون انسان نيزشد پس حضرت مسيح دريك لحظه هم خدا بودو انسان هم بود.چنانچه ازحيثيت انساني حضرت مسيح رتبه اش ازخداكمتر است و دريوحنا آمده است: ((پدر از من بزرگ است)) واز حيث خدايي با خدا برابر است چنانكه مي گويد: ((من و پدر يكي هستيم))
و آگوستين – دانشمند و فيلسوف مسيحي كه در قرن سوم ميلادي مي زيسته است – مي نويسد: (( علي هذا القياس بنابر حيثيت خدايي او انسان را آفريده و بنابرحيثيت انساني خودش آفريده شد.)) ولي اين سؤال مطرح است كه چطور ممكن است كه يك شخص هم خدا باشد و هم انسان؟ هم خالق باشد وهم مخلوق؟ هم برتر وهم كهتر؟ اين سؤال نيز مانند مسئله تثليث ساليان سال مورد بحث بوده و در جواب آنها به قدري كتاب نوشته شده كه در عالم مسيحيت Christology(مسيح شناسي)بنياد گذاري شده است.حل اين مسئله گروههاي متعددي رادردنيا مسيحيت بوجودآورده است كه هميشه در مقابل هم بوده اند به عنوان مثال:
1-فرقه آريوس:كه قايل به توحيد محض بود و مي گفت عيسي عليه السلام عبدٌ مخلوقٌ- بنده ي مخلوق است- و او آن كلمه الله است كه به وسيله ي او و آسمانها و زمين را خلق نمود.))
2-نسطوريه:اين گروه مي گويد: ((حضرت عيسي عليه السلام و مادرش به غير از الله تعالي دو خداهستند البته مريم خدا را متولدنكرد بلكه انسا را متولد كردوالله عزوجل انسان را متولد نكرد بلكه خدا را متولد كرد.))
3- يعقوبيه:اين گروه كه به يعقوب برزغاني منسوبند مي گويند:((مسيح خودش خداهست وبا كفر عظيم مردم خدا مرد وبه دار زده شد وقتل شد،عالم وفلك سه روز بدون مدبربودن پس ازمردن،همان خدا بلندشد و همچنان شد كه قبلاً بود. خدا حادث شده بود و حادث قديم شده بود و هم همان خدا در شكم مريم به صورت حمل بود.))
و گروههاي ديگري نيز به وجود آمدند كه كليساي روم همه را بدعتي وملحد قرار داد و بنيانگزاران گروههاي مذكور را تبعيد نمودند
به اشكال مختلفي شكنجه دادند.اماكليساي كاتوليك درحل اين مهمابيشتربه عبارتهاي انجيل يوحنامتكي است ودلايل عقلي خيلي كم و سخيفي را ارايه مي دهند كه ابطال آنها براي هر ذي شعوري سهل است.علاوه بر اين بسياري از انصاري نيز هم اين عقيده را رد مي كنند،چنانكه((ريورند)) رئيس دانشگاه پن هال آكسفورد مي گويد: (( جناب مسيح نه به معناي جسماني ادعاي ابن الله نمود آن گونه كه از داستان بدون پدر متولد شدن استنباط كرده مي شود و نه به معناي روحاني چنين ادعايي داشت چنانكه مجلس نيقيه اين
ادعا را رد كرد . ايشان (مسيح ) به معناي اخلاقي خودشان را فرزند خدا قرار دادند،چنانكه هر انسان مي تواند ادعا بكند يعني در ميان انسان وخدا اين نسبت فرزندي و پدري چنان ظاهر مي شود كه انسان چنان اخلاقي ازخودش بدهد كه اخلاق خدايي باشد))(1)
عقيده ي به صليب كشيده شدن مسيح
در زمينه ي به صليب زدن حضرت مسيح اناجيل اربعه به تفصيل سخن گفته اند . خلاصه بحث اين است كه مي گويند بنا برحكم پينطيس پلاطيس رو مي ، يهود اورا بر دار زدند واو وفات يافت.اما قرآن مجيد در يك آيه همه افترائهارا بر ملا مي كند ((وما قتلوه وما صلبوه ولكن شبه لهم))(2)؛نه او را كشتند نه او را بدار آويختند .وليكن كار بر آنان متشبه شد و(متردد گرديدند كه آيا عيسي يا ديگري را كشته اندو در اين باره با همديگر اختلاف نظر پيدا كردند).
عقيده حيات مجدد
سومين عقيده ي مسيحيت درموردحضرت مسيح عليه السلام عقيده مجدداست كه مي گويند پس ازسه روز از وفات دو مرتبه حضرت مسيح زنده شد و اندرزها و راهنماييهايي به حواريون خود دادو دوباره به آسمان رفت.ولي اناجيل اربعه در ذكر اين واقعه چنان اختلاف و تضاد دارند كه به جعلي بوده آن به راحتي مي توان پي برد.
عقيده كفاره
چهار مين عقيده مسيحيت در مورد حضرت عيسي عقيده كفاره است ودر دنياي مسيحيت به عنوان اصل وروح مسيحيت مطرح است. ((دايره المعارف بريتانيكا))عقيده كفاررااين گونه تشريح كرده است:((در علم عقايد مسيحيت هدف از((كفاره))آن قرباني حضرت عيسي است كه بوسيله آن يك انسان گناهكار در يك لحظه به رحمت خدا نزديك مي شود.بنياد اين عقيده بر دو فرضيه استوار است ، يكي اينكه بنابرگناه حضرت آدم انسان ازگناه دور شده بود.دوم اينكه صفت كلام خدا (اقنوم فرزند)در جسم انساني آمده بود تا دوباره انسان را به رحمت خدا نزديك كند))
يعني مي گويند حضرت آدم ازنيروي آزادي اراده خودسوءاستفاده كردوازشجره ممنوعه خورد و گناه خيلي بزرگي مرتكب شد كه ريشه همه گناهان(تكبر،شرك،قتل و...) است و در مقابل دوسزا يافت يكي سزاي مرگ و دوم اينكه قوت ارادي از او سلب شد و بلكه غلام گناهان شد و نمي توانست كار خير انجام دهد و به همين ترتيب در سر نوشت و فطرت اولادش گناه داخل شدوهمه انسانها چونكه از آدم و حوا به دنيا آمده اند اين گناه در وجود آنه سرايت كرده است .و براي رهايي از اين معصيت يك راه اين بود كه خدا آنها را معاف كند واين خلاف عدل و انصاف خداوند است و او نمي تواند بر خلاف قوانين خودش عمل كند چونكه جزاي گناه اصلي موت بود بايد اين جزاداده شودواز سوي ديگررحمت خداوندي تقاضايش اين بودكه انسانها از عذاب نجات بيابند لذا خداوند راه حل ديگري در پيش گرفت كه يك شخص را انتخاب كندكه بار گناهان همه را به دوش بگيرد و خودش هم معصوم باشد،خدا او را يك مرتبه مرگ بدهد و دوباره زنده كند واين عقوبت درحق همه بندگان اكتفا كندوهمه ي انسانها آزاد شوند.براي اين منظور خداوندفرزندش راانتخاب كرد و در جسم انساني اورابه دنيا فرستادواو قرباني داد و بر دار زده شدو مرگ او كفاره شد براي گناه همه انسانها . بنابر اين علاوه بر گناه اصلي همه گناهان قبلي نيز بخشيده شدندو باحياه مجدد پس از سه روز به همه ي انسانها زندگي مجدد داده شد و ازقيدگناهان رها- نيده شدند.البته ناگفته نماند كه اين قرباني فقط درحق كسي است كه به حضرت عيسي ايمان بياوردوبه تعليماتش عمل كندو علامت ايمان غسل تعميد(Baptism )است گوياغسل تعميدقايم مقام موتو حيات مجدد است.(يك مرتبه گويا مي ميردودوباره زنده مي شود) همچنين مطلب كفاره اين نيست كه پس از غسل تعميد آزادند هر اندازه گناه بكنند آزاد هستند و مجرم شمرده نمي شوند ،بلكه فقط اصلي وگناهاني كه به سبب آن بوجودآمده اندمعاف شده است و پس از حيات مجدد گويا يك زندگي تازه به آنها داده شده است وهر گناهي كه بكنند طبق آن مستحق عذاب مي شوند و اگر كليسا كسي را ((منافق))يا((بدعتي))قرار داد مستحق عذاب دايمي مي شود.
و بحث در مورد اين عقيده،ونقذ آن نياز به مقاله اي مستقل دارد و به يك مسئله اشاره كافيست وآن اينكه آيالغزش حضرت آدم گناه بود يا خير؟همچنين در اين عقيده گناه به دو صورت منتقل شد يكي از حضرت آدم به اولادش و دوم از اولاد آدم به حضرت مسيح و اين خلاف عدل است،آن گونه كه درتورات آمده:((هر كه گناه كند او خواهد مرد،پسر متحمل گناه پدرش آورد به طوري كه سينت پاولزدر نامه اي به روميها مي نويسد: ((و همچنين روح نيز ضعيف ما را مدد مي كندزيرا كه آنچه دعاكنيم بطوريكه مي بايد نمي دانيم لكن خود روح براي ما شفاعت مي كند به ناله هايي كه نمي شود بيان كرد.(3)
اولين عبادت((غسل تعميد))(Baptism )است واين عبادت قبل از واردشدن در آيين مسيحيت را بپذيرد يك دوره ي آموزشي را پشت سر مي گذارند وقبل از عيد فِسَح غسل تعميد داده مي شود كه با روش خاصي صورت مي گيرد.درون كليسا يك حوض وجود داردودر آنجا يك اتاق مخصوص غسل تعميدباافراد خاص هستند،شخص مي خوابدطوريكه چهره اش به سوي مغرب باشدودستش رابه سوي مغرب دراز مي كند و مي گويد: ((اي شيطان من از تو واز هر عمل تودست بر مي دارم.))
سپس رخ را به سوي مشرق مي كند و با زبان عقايد مسيحي را اقرار ميكند.وبعد از آن به يك اتاق داخلي ديگر سوق داده مي شود و لباسهايش بيرون مي شودويك روغن به تمام بدنشان ماليده مي شودو سپس داخل حوض انداخته مي شود،آبهاي حوض شورونمكين است و يك روغن خاص در آن ريخته شده تا از تعفن آن جلو گيري كند واز او سه سؤال مي شود كه آيا به پدر ، فرزند و روح القدس با تفا صيل مذكور ايمان دارد؟پس از جواب از حوض بيرون آورده مي شودوپيشاني،گوشها وبيني اش را دوباره با روغن چرب مي كنند و باپوشاندن لباسهاي سفيدگويااز مرحله مرگ گذشته و دوباره زنده شده است.سپس به او اجازه شركت در عشاي رباني(غذاي مقدس) داده مي شود.(4) ((عشاي رباني))(corc,s supper ) يا ((شكرانه)) (Eucharisi ) ((غذاي مقدس)) (sae) پس از پذيرفتن آيين مسيحيت اين مهمترين رسم (عبادتي) است كه به عنوان يادبود قرباني حضرت مسيح انجام مي گيرد كه او يك روز قبل از دستگير شدن به همراه حواريون غذا خورده بود،انجيل متي مي گويد: ((و چون ايشان غذا مي خوردند عيسي نان را گرفت و بركت داد وپاره كرد وبه شاگردان داد وگفت بگيريدو بخوريد اينست بدن من وپياله را گرفته شكر نمودو بديشان داده گفت همه ي شما از اين بنوشيد))(5) ولوقايك جمله اضافه مي كندكه حضرت مسيح به حواريون گفت:((و نان را گرفته شكر نمود و پاره كرد به ايشان داد وگفت اين است جسد من كه به شما داده مي شود اينرا به ياد من به جا آوريد.))(6) نحوه ي به جاآوردن اين رسم راجستن مارتاير(Jvsten Martyr)چنين توضيح مي دهد((يكشنبه هادركليسايك اجتماع منعقدمي شود، در ابتدا دعاها و سرودهايي خوانده مي شود سپس حاضرين سر و صورت يكديگر را مي بوسند ومبارك باد مي گويند،بعداز آن شراب و نان آورده مي شودورئيس جلسه آن راگرفته ازپدر،فرزند وروح القدس دعاي بركت مي طلبد و حضار آمين مي گويند،در پايان خدمه ي كليسا(Deacons)نان و شراب را در ميان حاضرين تقسيم مي كنند،نان به جسم مسيح و شراب به خون مسيح تبديل مي شود(اگر چه به ظاهر هيچ تغييري پيدا نمي شود)و حاظرين با خوردن و نوشيدن نان و شراب عقيده ي كفاره ي خود را تجديد مي كنند))(7)
نماز(حمد خواني)
درصبح و شام نماز دارند،امّا تعدا دركعات معلومي ندارند و نمازشان عبارتست از دعاها،دعاها،تسبيحات و سرودها،همچنين به جا آوردن نماز و روزه اختياري است (8)
صوم(روزه)
عبارتست از امتناع از خوردن غذاي چرب و آنچه از حيوانات گرفته مي شود (مثل گوشت،شير و...) و اكتفاء به خوردن حبوبات؛ و مدت روزه وكيفيت آن در فرقه هاي مختلف،متفاوت است.(9)
مسيحيت در ادوار مختلف
مسيحيتي كه امروزه در دنيا وجود دارد چگونه آغاز شد؟
جواب تفصيلي اين سوال تا حد زيادي درهاله اي از ابهام قرار دارد . ولي مي توان گفت پس از عروج آسماني حضرت مسيح عليه السلام ياران حضرت مسيح تاحد زيادي به تبليغ دين مشغول بودند وبا طوفانهاي شرك و كفر مبارزه مي كردند و تا حدودي هم موفق شدند.ولي با ظهور سينت پاولز به عنوان نماينده مسيحيت كاملاً تغيير شكل داد واز يك مذهب توحيدي به مذهب خرافي وشرك آلود تبديل شد،وپاولزبه عنوان نماينده مسيحيت مطرح شد-چنانچه ذكرش خواهدآمد.بهرحال تاابتداي قرن چهارم مسيحيت ازنظر سياسي تحت تسلط روميها واز حيث مذهبي زير سيطره ي يهود بود ونظام عقيده و عباداتشان هنوز تدوين نشده بود.
كنستانتين بزرگ
در سال 306 ميلادي كنستانتين اول، پادشاه روم، به مسيحيت گرويده، آن هم پس از اينكه با فداكاريهاي مسيحيان توانست به سلطنت برسد. و اين اولين بار بود كه مسيحيت توانسته بوددر دستگاه حاكمه نفوذ كند و حمايت شود.ولي در واقع موقعيتي خطرناك بود،آن گونه كه مولاناسيد ابوالحسن ندوي رحمه الله مي نويسد: ((در واقع – اين فتح-براي مذهب مسيحيت حادثه نا ميموني بود،اگر چه حكومت بزرگي رابدست آورده بودولي متاع گران قيمت مذهب رااز دست داده بود.مذهب مسيحي درميدان كارزارپيروزشده بودولي درمعركه ي مذاهب واديان شكست خورده بودودرمسخ كردن مسيحيت بيش ازپيروان حضرت مسيح وبت پرستان رومي،كنستانتين نقش داشت.
و از اين دوران به بعد عهد مجالس آغاز مي شود كه براي تدوين عقايد و ترديد افكار وگروههاي ديگر،علماي مسيحي كنفرانسهايي مي گرفتند و لايحه هاي مذهبي را تصويب مي كردند.به گونه اي كه در اولين كنفرانس در سال 325م عقيده ي تثليث را به عنوان پايه ي مذهب قرار دادند و تا سال539 اين بحث و گفتگوها به شدت رايج بود.
از كنستانتين تا گريگوري
از سال 313تا 539ميلادي مسيحيت بر روم حاكم بود و قوانين حكومت تاحدي تحت تأثيرمسيحيت بود.اين دوره داراي دوخصوصيت است:1-تقسيم مسيحيت به دوسلطنت شرقي وغربي.سلطنت شرقي پايتختش قسطنطنيه بودوبه پيشواي مذهبي اين گروه((بطريك)) يا((بطريرك))مي گفتند.و سلطنت غربي پايتختش روم بود و به پيشواي مذهبي آن((پاپ))مي گفتند؛و هر يك از اين دوگروه درصدد اثبات برتري مذهبي خد بودند.
2-رهبانيت در همين دوره آغاز شد.به گفته استاد سيد ابوالحسن ندوي رحمه الله((رهبانيتي كه در حق انسانيت وتمدن ازتوحّش روم بت پرست بيشتر وبال جان بودند.))(2) دوره ي تاريك(The Dark Ages)
قسمت اول اين دوره از سال 590 ميلادي ( سالي كه گريگوري اول به عنوان پاپ انتخاب شد) تا 800 ميلادي است و در اين دوره مسيحيت در ركود و انحطاب سياسي و علمي بود و بدون ترديد علت اساسيش عروج اسلام و اختلاف ميان فرقه هاي مسيحي بود. اين دوره نيز داراي دو خصوصيت است:1-نصاراي غرب در مناطق مختلف اروپاشروع به تبليغ مسيحيت وترويج آن كردندوتوانستند انگلستان،آلمان و000را از نظر مذهبي فتح كنند و پس از چهار قرن تلاش و كوشش مسلسل همه ي اروپا مسيحي شد. برايش فقط يك واسطه اي بوده است و كليساي غربي مي گفت روح القدس فقط لز لقنوم پدر وفرزند خارج شده است ،همچنين كليساي شرقي مي گفت رتبه فرزند از پدر كمتر است و كليساي غربي مي گفت هر دو برابر اند.
ب:درميان كليساي شرقي و غربي تفاوت نژادي وجود داشت،غربيها آلماني و ايتاليايي بودندوشرقيها يوناند و آسيايي.
ج:با تقسيم سلطنت روم،قسطنطنيه و شهر روم(دوپايتخت) رقيب هم بودند.
د: ((پاپ))روم حاضر نبود به((بطريك))قسطنطنيه امتياز بدهد.
ه:در چنين موقعيتي((پاپ لويي نهم))در سال 1054 ميلادي خواست عقايد و نظريات كليساي غربي رابر كليساي شرق مسلط كند و ميكائيل-بطريك قسطنطنيه-از پذيرفتن آن انكار نمود وسفرهاي غرب در قربانگاه معبد سينت صوفيا كلمات اناثيما (لعنت) را نوشتند واين كلمات آخرين ضربه براي تكميل افتراق ونفاق بود.
2-جنگ هاي صليبي :در دوره خلافت حضرت عمررضي الله عنه بيت المقدس به دست مسلمانان فتح شد ودنياي مسيحيت بساط خويش راجمع كرد.بنا بر قوانين اسلامي به آنها اجازه ي زيارت بيت المقدس و اداي عبادت ورسوم براساس مذهب شان داده ميشد و تصور جنگ و قيام برعليه مسلمانان به ذهن كسي نمي رسيد اگر چه در مسيحيت تصور جنگ از زمان هرقول به وجود آمده بود كه موفق شده بود از قسطنطنيه بيرون بيايد و بر ايراني ها حمله كند و در شهر نينوا لشكر ايراني ر ا شكست داده و صليبي را كه هنگام حمله ي خسرو پرويز از دست داده بودند باز پس گيرد . ولي تصور جنگ مذهبي در دنياي مسيحيت براي اولين بار در سال 1095 ميلادي به وسيله(پاپ اربن دوم)در جلسه ي (كلير مونت)مطرح شد ژنرال محمد اكبر خان در كتاب خود(( كروسيد اورجهاد)) كلمات پاپ اربن را اين چنين ذكر مي كند:((ايا مناسب نيست كه شما كه به جرات وشهامت دردنيامشهورهستيد(خطاب به نصاري) با حكم خداوبراي خشنودي وي به سوي فلسطين حركت كنيدودر آنجادرجنگهاي صليبي هنرشجاعت خويش رابه نمايش بگزاريد...
اگر چنين نموديد، فرزند خدا مسيح خودش شما را در اين كار نيك راهنمايي مي كند ، در به جا آوردن احكام نبي خود جان دادن بهترين كردار است ... اگر زنده برگشتيد امير و سرمايه دار بر مي گرديد و اگر كشته شديد بهشت جاي شماست.)
بدين ترتيب هفت جنگ صليبي در گرفت وسرانجام به سلطان صلاح الدين ايوبي درمعركه ي حطّين شكست خوردند، ولي مايوس شدند.
3-خيانتهاي پاپها(كليسا)
در قرون وسطي پاپ داراي چمان قدرتي بود كه پادشاهان روم درمقابل او دو زانو مي نشستند واگرپاپ مي خواست زيرسايه ي دين، علم و تمدن را به اوج برساند مي توانست،ولي متاسفانه چنين نكرد.به گفته استاد سيد ابو الحسن ندوي رحمه الله عليه((از بد شانسي مسيحيت و اقوام مسيحي ارباب كليسا از اين قدرت سوء استفاده كردند.آنها اين قدرت را براي تثبيت موقعيت و اقتدار شخصي خود به كار بردندو اروپا همچنان در تاريكي،پستي،جهالت و خرافات باقي ماند و تمدن به جاي ترقي با تنزل مواجه شد.)) همچنين خريد و فروش مغفرت نامه ها يكي ديگر از وظايف پاپ بود و تا زماني كه پاپ توبه كسي را نمي پذيرفت توبه اش قبول نمي شد و هر گناه قيمتي داشت و با پرداخت قيمت گناه پس از ارتكاب آن دروازه توبه باز مي شد.
علاوه بر اين تشكيل محكمه هاي تفتيش و مبارزه با علم و دانش يكي از يادگارهاي قرون وسطي بشمار مي آيد. تعداد افرادي كه بجرم طرفداري ازعلم ودانش به مرگ محكوم شدند كمتر از سيصد هزار نفر نيست؛سي ودو هزار نفر زنده سوزانده شدند،در ميان آنها برونو(Brunoe )دانشمند مشهور هياْت ونجوم نيز بودو جرمش اين بود كه مي گفت علاوه بر كره زمين ،كرات ديگري نيز وجود دارد ومحكمه ي تفتيش برايش حكم صادر كرد كه طوري كشته شود كه خونش يك قطره به زمين نريزد ،يعني سوزانده شود . گاليله نيز به جرم اينكه زمين به دور خورشيد مي چرخد مجرم شمرده شد.
كوشش هاي ناموفق براي اصلاح
در همين دوران كه پاپ بدترين شرايط را ايجاد كرده بود،بسياري از مصلحين نيز قيام كردند.قبل ازهمه ويكلف(wycliff)(م1384م) قيام كرد ومدعي انتخاب پاپ هاي صالح شد و كتاب مقدس را اولين بار به انگليسي ترجمه كرد درحالي كه قبل از اقدام او ترجمه ي كتاب مقدس جرم شمرده مي شد.پس از او جان هس(john huss)و جيروم(Jerome)قيام كردند ولي شرايط مناسب نبود و هر دو به جرم بدعت گذاري زنده سوزانده شدند.
پروتستان
سر انجام در سال 1483 ميلادي ماتين لوتر بنيان گذار فرقه ي پروستان پا به عرصه ي وجود نهاد و آخرين ضربه اش را به نظام پاپي زد.وي ابتدا بر عليه خريد و فروش مغفرت نامه ها قيام كرد و پس از پذيرفته شدن اين اعتراضش، خواهان تقليل قدرت پاپ شد و غير از ((غسل تعميد))و ((اعشاي رباني))رسوم ديگر را خود ساخته وبي بنيادخواند.همزمان باوي زونگلي(Zwingli)درسويس مشابهي كرد و پس از آن((دوجان كالوين))اين حركت را در قرن شانزدهم به ژنورساندتااينكه صداي بازگشت اين حركت ازفرانسه ايتالياوانگلستان شنيده شدوشاه انگلستان هنري هشتم وادواردچهارم ازاين حركت متأثرشدندوپروتستان درمقابل كاتوليك ايستاد.
عقل گرايي
در اين دوره اروپا از عهدرنسانس گذشته بودو در علم وصنعت به پيش مي رفت و قدرت پاپ به تحليا رفته بود و جرأت((لوتر))در آزادي تشريح و تعبير كتاب مقدس دروازه ي اختيارات را براي دانشمندان بعدي باز كرد وكار به جايي كشيد كه عقايد مسيحيت تك تك مورد نقد و بررسي،بلكه هدف استهزاءو تمسخر قرار گرفت .اين گروه مدعي بودند كه هرحكم مذهب بايدباترازوي عقل سنجيده شود اگر مطابق عقل بود پذيرفته مي شد و الا رد شود.و سر انجام كار به جايي كشيده كه عده اي منكر وجودخداشدند.
تجدد گرايي يا مدرنيسم
در مقابل عقا گرايان،مردمي كه به مذهب اعنقاب داشتند به دو دسته تقسيم شدند،عده اي از حركت آنها وحشت زده وسرگردان شدند و به ناچار سعي كردند مذهب و مسائل مذهبي را به نفع علوم تجربي و مسائل روز تشريح كنند و اگر تطبيقي نيافتند آن قسمت را مي توانند از كتاب مقدس حذف كنند. شخصيتهاي بر جسته اين حركت(Modernism)((ورسو))،((هارنيك))و((رنان)) بوده اند.ئسته ي ديگر معتقد بودند كه آنچه گذشته گان ما در مجامع(كنفرانسها)تصويب كرده انددرست است وماحق هيچگونه كمي و زياد نداريم.مردم اروپا كه از ماديت به تنگ آمده بودند و به دنبال آرامش روحي مي گشتند،اين حركت را براي خود ملجأ ومأوايي يافتند.امروزه نيز اين سه حركت،مدرنيسم،احيا گري ديني و رسونياليسم با هم در رقابت هستند.
حقيقت امر آنچه در صفحات قبل گذشت،عبارت بود از معرفي مسيحيت در باب عقايد و عبادات و خلاصه اي ازتاريخ مسيحيت تاامروز،در بحث عقايد با استناد به آيات قرآني در بعضي موارد اشاره به اشتباهات و خطاهاي ريشه اي وبنيادي مسيحيت شد.دراينجالازم است بدانيد مسيحيتي كه امروزه در دنيا رايج است باني و پايه گذاري اصلي آن چه كسي بوده است؟
جهان مسيحيت ادعا دارد كه بنيانگذار مسيحيت موجود حضرت عيسي عليه السلام است وامروزه نيزمسيحيت براصول وقواعد وضع شده از طرف حضرت عيسي عليه السلام عمل مي كند . ولي پس از عرضه نمودن مسيحيت بر محك اديان توحيدي و قضاياي تاريخي واضع مي شود كه مسيحيت فعلي ربطي به حضرت عيسي عليه اليلام نداردبلكه بنيان گذارآن شخصي به نام پاولز بوده است كه چهارده نامه ي وي نيز در كتاب مقدس درج است.
شخصيت پاولز
در مورد زنگي ابتدايي پاولز شواهد چنداني در دست نيست،خودش اين گونه خود را معرفي مي كند:((روز هشتم مختون شده و از قبيله ي اسرائل از سبط بنيامين،عبراني از عبرانيان از جهت شريعت فريسي.))(1) وي ساكن شهر طرسوس بود(2)در مورد زندگي ابتديي اش اشاراتي آمده و در كتاب اعمال58:7نامش((شاؤل))ذكر شده و پس از آن سه باب كتاب اعمال در مورد ظلم و ستم او بر پيروان و حواريون حضرت مسيح عليه السلام آمده است و سپس ناگهان ادعا مي كند كه((در اين ميان هنگاميكه با قدرت واجازه ازرؤساي كَهَنه به دمشق مي رفتم درراه اي پادشاه دروقت ظهرنوري را از آسمان ديدم درخشنده تر از خورشيد كه به دور من و رفقايم تابيد و چون همه بر زمين افتاديم هاتفي را شنيديم كه مرابه زبان عبراني مخاطب ساخته گفت اي شاؤل اي شاؤل چرابرمن چفامي كني ترابر ميخها لگدزدن دشوار است،من گفتم خداوندا تو كيستي؟گفت:من عيسي هستم كه تو بر من جفا مي كني و ليكن برخاسته بر پا بايست زيرا كه بر تو ظاهر شدم تا توراخادم و شاهد مقرر گردانم بر آن چيزهاييكه مرا در آنها ديده اي و بر آنچه بر تو ظاهر خواهم شد و تو رارهايي خواهم داد از قوم واز تا آموزش گناهان و ميراثي در ميان مقدسين بوسيله ي ايماني كه بر من است،بيابند.))(3)
پس از ظهور واقعه پاولز ادعا كردكه برحضرت مسيح ايمان آورده است ولي حواريون باتوجه به دشمني هاوظلمهاي گذشته اش فكر مي كردند كه اين هم حيله ايست براي از پا در آوردن آنها و ايمانشان رانپذيرفتند.سرانجام برناباكه يك حواري جليل القدر بود بر دعواي پاولزصحه گذاشت وبدين ترتيب پاولزبهمراه ديگرحواريون مشغول به تبليغ وترويج مسيحيت شد.پس ازموازنه اي افكار و آراي پاولز و حضرت مسيح عليه السلام واضع مي شودكه ديني كه امروزه به عنوان مسيحيت مطرح است حاوي تعاليم پاولز است و حضرت عيسي عليه السلام ازآنها بي خبرومبرّاست.((دكتردريد))به عنوان يك مسيحي غيرازمتعصب مي گويد: ((چه كسي مي تواند قبول كندكه مسيح آسماني بوسياه پاولزچنين تعليماتي داده است كه باتعليمات مسيح زميني به حواريون به كلي متفاوت باشد.))(1)
مسيحيت در داشتن عقايدي همچون تثليث،حلول و تجسم وكفاره از ديگر اديان و مذاهب متمايز مي شود (اين صفات،ويژه ي مسيحيت هستند)و سر پيچي كردن از اين عقايد اتهام كفر،بدعتي و الحاد را در دنياي مسيحيت بهمراه دارد . ولي جاي تعجب اينجاست كه هيچ كدام از اين عقايد در پرتوارشادات حضرت مسيح يافته نمي شود،بلكه برعكس بسياري ازاقوال حضرت مسيح اين عقايد را رد مي كند و حواريون حضرت مسيح نيز حامي اين عقايد نبوده اند و اولين بارذكراين عقايددررساله هاي پاولزيافت مي شود.انديشمندان مسيحي پي برده اند كه ديني كه به آن عمل مي كنندو به آن نام مسيحيت داده اند،باني اش پاولز است.
آن گونه كه در صفحه ي از كتاب ((المسيحيه ايمان و عمل))كه در سال 1968 در واتيكان منتشر شده است،چنين آمده است: ((كان القديس بولس منذ بدء المسيحيه يصنح لحديثي الايمان أن يحتفظوا بما كانوا عليه من احوال قبل ايمانهم بيسوع))؛ قديس پاولزازابتداي گرايشش به مسيحيت،تازه گرويدگان به دين مسيح رابه پاسداشت اعتقادات سابق شان قبل ازايمان آوردن به عيسي عليه السلام ،ترغيب ميكرد.گويت واتيكان به موقف پاولز از مسيحيت و عدم رغبتش به آن اعتراف ميكند.(2)
ولي كاش پس ازتجربه ي اين همه نشيب وفرازدنياي مسيحيت يك مرتبه زاويه فكرشان رامتوجه ريگزارهاي حجاز ميكردند وآن ديني راكه 1423سال قبل ازبلنديهاي((فاران))(3)،((فارقليط))(4)صلي الله عليه وصلم به آنهاكه باديدن آن ساكنان((سلع)) نغمه سرودند و روستا هاي اطراف قيدار((حمد))(5)خواندندوبه كسي كه برپاهايش((بتهاي سنگي))(6) سجده كردندواز((خودش چيزي نگفت))بلكه ((آنچه شنيد))آنرا رساند ايمان مي اوردند،و تا زمانيكه دنياي مسيحيت ازاين زاويه واردعمل نشود،روزنه اي به ((صراط مستقيم))نخواهيد ديدو هميشه در گروه ((ضالّين))خواهند ماند.
ولي برعكس جهان مسيحيت مي خواهد در سرگرداني عقيده و فكر ، تمام بشريت را با خود همگام و همراه كند و براي تحقق اين هدف پس از جنگهاي صليبي نقشه مثلث استعمار،استشراق وتبشيررا ازآن خود گردانده است ودر ريشه كن كردن اسلام از هيچ اقدامي دريغ نمي كندوبايهودكه به زعم آنان قاتلان حضرت مسيح عليه السلام هستنددست همكاري داده وبرعليه اسلام اقدام مي كند.آن گونه كه((كاردينال بور))هنگام تسلط اسرائيل بربيت المقدس درسال1967 دريك جلسه مشترك يهود و نصاري مي گويد: ((بر نصاري واجب است به هر شكل با يهود همكاري كنندتا بتوان اين سرزمين مقدس را براي هميشه و بطور كامل آزاد كرد وعلاوه بر اين اسلام را براي هميشه استيصال نمود.))(8) (armagaddon). طبق عقايد يهود پايان زندگي و تباهي دنيا بارخ دادن يك جنگ جهاني استكه آرماگيدن نام داردودركتابهاي حديث اسلامي از آن به نام((الملحمه الكبري))ياد شده است. در كتابهاي تحريف شده ي يهود و نصاري ذكر شده كه اين جنگ در ميان بت پرستها و نصاري در مي گيرد و در آن چهار ميليون جنگجو شركت مي كند و يك جنگ اتمي مي باشد و در ضمن آن حضرت مسيح نزول مي كنند و بهمراه مومنين بالاي ابرها مي روند و مشركين همه نابود مي شوند.يكي از رهبران مسيحي به نام((پات رابرتسون)) مي گويد((اين دنيا در شرف فنا است،نزول مسيح نزديك است،با عربهاي ساكن اسرائيل، روس و غير از نصاري جنگ جهاني در حال درگرفتن است،نخستين نشانه ي آرماگيدن قيام اسرائل است وعلامتهاي ديگرنيزبه زودي به وقوع خواهندپيوست زيرااينهاازپيشگويي هاي تورات است.))و يكي از متفكران يهود مي گويد:((دلم مي خواست با عربها مذاكره كنيم ولي مذهب به من اجازه نمي دهد زيرا من يقين دارم كه اين حادثه حتماً واقع مي شود و اين معركه نزديك است.))در تورات هم از حضرت ابراهيم عليه السلام قولي ذكر شده كه فرموده است:((هر كسي كه بر اسرائيل بركت بفرستد من بر او بركت مي فرستم و كسي كه بر او لعنت كند من او را لعنت مي كنم.))(1) و بنا بر همين عقيده،نصاري،تعاون با يهود را فريضه ي مذهبي خود مي دانند.(2)د رمقابل قرآن مجيد در رد انتصاب اين تهمت به حضرت ابراهيم مي فرمايد: ((ولقد كتبنا في الزّبورمن بعد الذّكر انّ الارض يرثها عبادي الصّلحون))(3)؛ما علاوه برقرآن درتمام كتب(انبياي پيشين)نوشته ايم كه بيگمان((سراسر روي)زمين رابندگان شايسته ي ما به ارث خواهند برد(و آنرا به دست خواهند گرفت ) و در مورد آرماگيدن-الملحمه الكبري- در احاديث آمده است:از ابوهريره رضي الله عنه روايت است كه مي فرمايند: حضرت رسول صلي الله عليه وسلم فرمودند: ((لا تقوم الساعه حتي يقاتل المسلمون اليهود،فيقتلهم المسلمون،حتي يختبيءاليهودي من وراء الحجر والشجر،فيقول الحجروالشجر :يا مسلم !يا عبدالله!هذايهودي خلفي،فتعال فاقتله،الا الغرقد فان من شجر اليهود))(4)؛ قيامت بر پا نمي شود تا وقتي كه مسلمانان با يهود مبارزه بكنند،و مسلمانان آنها (يهود) را به قتل برسانند و كار به جايي مي رسد كه بعضي از آنها پشت سنگ ها و درختها مخفي مي شوند و سنگ ودرخت صدا مي زند،اي مسلمان،اي بنده ي خدا ، اينجا يك يهودي پشت من مخفي شده است،بيا و او را به قتل برسان،به استثناي درخت غرقد(عوسج)كه از درختان يهود است .
البته اين نه بدان معنا است كه مسلمانان دست روي دست بگذارند و منتظر نداي درختان و سنگها باشند.بلكه از تلاش وكوشش باز نيايند واسباب ضعف مسلمين را بر طرف كنند و به گفته ي يكي از انديشمندان معاصر ((مسلمانان بايد مردم را بارديگر به سوي دين، دعوي بدهندوازدعوت دادن به سوي مذهب،حزب يامكتب وفكر خاص بپر هيزند و اگر دعوت به سوي دين باشد وحدت ودرنتيجه ي آن قوت و قدرت مسلمانان برمي گردد و فرامين پروردگار بر روي زمينش اجراء خواهند شد.وتوطئه هاي دشمنان اسلام به خودشان بر خواهند گشت.))((انشاءالله))