Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

يعلي بن مره مي‌گويد: حسن و حسين به سمت رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم با يكديگر مسابقه مي‌دادند؛ يكي از آنها زودتر از ديگري به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم  رسيد. رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم دست مباركش را به گردن او انداخت و او را در آغوش گرفت و يكايك آنها را بوسيد و سپس فرمود: (إنّي أحبّهما فأحبّوهما. أيّها الناس، الولد مبخلة مجبنة) يعني: «من، اين دو را دوست دارم؛ شما نيز آنها را دوست بداريد. اي مردم! فرزند، مايه‌ي بخل و ترس والدين است».
  مسند احمد (4/172)؛ سنن ابن ماجه، شماره‌ي3666؛ بوصيري در الزوائد گفته است: سندش، صحيح است و راويان آن، ثقه مي‌باشند؛ نگا: سير أعلام النبلاء (3/255).

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

اسلام معاصر>اشخاص>عبدالرحمن فرامرزی

شماره مقاله : 52              تعداد مشاهده : 1357             تاریخ افزودن مقاله : 7/5/1388

رستم مهرآوران


استاد عبدالرحمن فرامزياستاد عبدالرحمن فرامرزي روزنامه نگار نامي، نويسنده چيره دست و صاحب سبك ، دلير ميدان قلم و قهرمان دوران آشفتگي ايران ، سياستمدار صديق ، اديب و مبارز عاليقدر ، به حقيقت چهره ايي فراتر از مرز ، مرد نقد و حقيقت ، استاد و معلم دلسوز ، نماينده مجلس و وكيل و مشاوري حقيقت جو و حقيقت گو براستي نمونه صادق تعهد و ايمان و شجاعت و رشادت و شهامت و بي شك نابغه عرصه مطبوعات ايران مي باشد.
استاد عبدالرحمن فرامرزي كوچكترين فرزند شيخ عبدالواحد فرامرزي روز12 ربيع الاول 1315 (ه . ق) برابر 1276(ه.ش) در روستاي گچويه مركز بلوك فرامرزان[1] ديده به جهان گشود.
شيخ عبدالواحد روحاني مبارز، عالم مطلع و فقيه متبحر ،اديب خطيب ، مرد سياست و بزرگ خاندان فرامرزي دانشمندي ‎آگاه ، آينده نگر و روشن فكر بود در محيط جهل و ناداني آنزمان با وجود ناامني منطقه و هرج و مرج ايران در جايي كه اسب سواري و تير اندازي وكروفرهاي جاهلانه بزرگترين هنرهابود و علم و دانش ارزش و اهميتي نداشت به تربيت اولاد همت گماشت.
استاد عبدالرحمن فرامرزي تلاوت قرآن را با تجويد نزد پدر و الفبا را درصغر سن آموخت درين هنگام با شروع جنگ جهاني اول و هجوم انگليسيها به منطقه شيخ عبدالواحد فرزند 5 ساله‌اش عبدالرحمن را همراه برادرش احمد[2] كه چند سالي بزرگتر از او بود جهت تحصيل به بحرين فرستاد، عبدالرحمن در آنجا تحصيلات مقدماتي را به پايان رسانده يكي از معلمينش درين دوره اهل عربستان بوده كه بعدها وزير فرهنگ آن كشور مي شود.
شيخ عبدالواحد كه از ظلم و ياغيگري اشرار[3] در امان نمانده در بحرين سكنا گزيده و در آن ديار مورد توجه و علاقه شيوخ خصوصا حمد بن عيسي حاكم بحرين قرار گرفته در مسايل شرعي و عرفي از فتاوي و توصيه هاي شيخ بسياربهره برده و همين حاكم زميني زراعي در اختيار شيخ مي گذارد كه شيخ عبدالواحد بدست خويش بيش ازهزار اصله نخل غرس كرده و چون خود را از جنجال فارس كنار كشيده بيشتر در تربيت فرزندان ميكوشيد لذا عبدالرحمن را به مدرسه شبانه روزي لحساء عربستان فرستاد.
با شدت گرفتن جنگ و ماجراهاي لاورنس، عبدالرحمن به بحرين بازگشته نخست در مدرسه ايراني‌ها و سپس در مدرسه حكومتي بحرين مشغول تدريس گرديد. انگليسي ها درهمين وقت شدت و خشونتي پيش گرفته كه مردم را متنفر ساخته و نيز ظلم و تبعيض آنها نسبت به ايرانيان و ديگر اقدامات انگليسي ها سبب شدعبدالرحمن همراه مدير مدرسه شيخ حافظ وهبه كه بعدها سفير سعودي در انگليس شد دست به كار شودو ازجمله مقالاتي فارسي جهت روزنامه هاي «استخر» و «عصر آزادي» شيراز و بزبان عربي مقاله هايي جهت «الاهرام» و «المقطم» مصر فرستاد و بشدت به سياست ضدملي و ضداسلامي انگليس تاخت از آنجا كه تزعبدالرحمن وپدر و برادرش اين بود كه بحرين مال ايرانست و ايراني و اعراب نيز آنها را دوست داشته همه اينهاباعث گرديد تا انگليسي ها به عادت ديرينه خود در صدد تبعيد عبدالرحمن و برادرش احمد به سري لانكا يا ميلبار بر آيند.
اين هفته نوبت تبعيد اين دو برادر بود كه آنها از نيت آنها با خبر شده با وجود فشار و تعقيب، شبانه از شهر به روستا و از آنجا با كشتي گچ كشي موفق فرار به قطر مي گردند و تحت حمايت خليفه بن قاسم برادر شيخ قطربا لباس مبدل از آنجا خود را به بنادر حرمي جنوب ايران به اميد مردانگي شيخ محمد بن احمد بن خلفان رسانده پس از شش ماه اقامت در چا كوتاه و يك سال بيابانگردي به بوشهر رفته در آنجا با احترام و محبت بوشهريها مواجه گشته سپس راهي شيراز مي شوند اما در شيراز وجود متنفذين محلي هنوز قدرتي به انگليسيها مي داد لذا اين دو برادر آهنگ تهران مي كنند .

در تهران
بالاخره اين دو برادر به تهران مي رسند ، احمد به استخدام كتابخانه مجلس شوراي ملي در آمد و عبدالرحمن در وزارت معارف‹ آموزش و پرورش› مشغول تدريس زبان فارسي و ادبيات عرب در دارالمعلمين و دار الفنون گرديد ، حقوق فرامرزي در اين وقت ساعتي 5 قران بود از آنجا كه استاد يگانه دبير عربي بود كه به فنون تازه و تعليم و تربيت جديد آشنايي داشت به زودي در جرگه معلمي گل كرد .
عبدالرحمن در اين اوان گاه مقالاتي براي روزنامه هاي «اقدام»– كه بعد سردبير آن شد –« شفق سرخ» و« ستاره ايران» مي نوشت تا اينكه در سال 1306 برادران فرامرزي خود اقدام به نشر مجله ادبي ، اجتماعي « تقدم» نمودند كه طي يكسال و نيم 11 شماره منتشر وبعد تعطيل شد.
همين سالها قانون دبيران و قانون دانشگاه و استادان راگذرانده وزير وقت عمدا فرامرزي را از هر دو محروم گرداند و او نيز به اين سبب از معلمي كناره گرفت همين وقت علي دشتي او را جهت همكاري به اداره نامه نگاري دعوت نمود، ابتدا وزارت فرهنگ مخالفت كرد با توسل دشتي به مقامات عالي موضوع حل شد و چندي بعد با بركناري دشتي ازرياست اداره،فرامرزي رئيس اداره گرديد.
از سال 1318 به بعد سبب اطلاعات وسيع و شناخت و آگاهي عميق ازدنياي عرب، استاد با وزارت امور خارجه همكاري نمود. با نشر مجله اطلاعات هفتگي در سال 1320 استاد مقالاتي تحت عنوان« داستان دوستان» در آن مجله نوشت كه به زودي در كتابي انتشار يافت و بارها تجديدچاپ شد .

بعد از شهريور 1320
در شهريور 1320 ايران از شمال و جنوب مورد حمله شوري و انگليس قرار گرفت و رضا شاه تبعيد شد . در همين زمان تاخت و تاز بيگانگان، بي حرمتي و اهانت آنها به ملت و مملكت ايران ، دو رويي رجال اهل رضا شاه ومشاهده اين نكته كه آنچه اجانب آنرابه هيتلر منسوب ميدارند و او را بدانسبب نفرين مي كنند خود همان اعمال را بر سر ايران در مي اورند همه و همه سبب شد تا اين بار استاد فرامرزي پا به ميدان سياست نهاده و كار مطبوعات را به طور جدي دنبال كند شرح اين ماجرا را استاد خودچنين ميدهد:«مملكت ما را اشغال كرده اند. حكومت دست نشانده خود را روي كار آورده اند . تمام مرافق حيات ما را در دست گرفته اند . ارزاق ما را مي برند و هر روز صدها برادر ما را از گرسنگي به سينه خاك مي فرستند . منت ميگذارند كه حكومت ظالم و ستمگر و خونخوار شما را از سرتان بر داشتيم و براي شما نعمت آزادي آورديم . ورجال ايران، بعضي از مطبوعات،احزاب سياسي نيز با ايشان هماهنگي مي كنند. مي ديدم كه مملكت ما را زيرچكمه نظامي خود نرم كرده اند .اقتصاد ما را محو ساخته اند. اسقلال ما را از بين برده اند و هر كدام يك جمعيت سياسي درست كرده اند كه براي پوشيدن اعمال زشت ايشان از حكومت سابق بد گويي و ازنعمت دمكراسي و آزادي ! كه ايشان براي ما آورده اندستايش مي كنند . من اينها را مي ديدم از خشم مي لرزيدم، مي خواستم فرياد كنم، نعره بزنم، ولي فضايي نمي ديدم كه در آن نعره سر كنم . چقدر دلم مي خواست دستم به مجله اي، روزنامه اي مي رسيد تا دق دل خود را در آن در كنم»
گرفتن امتياز روزنامه و مجله دشوار بود لذا برادران فرامرزي روزنامه «آينده ايران»به صاحب امتيازي عادل خلعت بري كه از سال 1317 به طور نامنظم نشر مي يافت زير نظر خود به عنوان روزنامه سياسي انتشار دادند كه بخاطر مقالات ملي و وطن پرستانه براردان فرامرزي و حمله به بيگانگان در سال1320 شهرت و محبوبيت زيادي يافت و همين امر باعث توقيف آن در در ديماه20 گرديد .

فرامرزي مؤسس كيهان
توقيف روزنامه و حملاتي اينگونه نه تنها قدرت اين را نداشت كه مانع نوشتن فرامرزي گردد بلكه باعث شداين بار عبدالرحمن فرامرزي خود شخصا تقاضاي امتياز روزنامه ايي به نام كيهان كند و بالاخره چهارشنبه 6 خرداد 21 اولين شماره كيهان منتشر گرديد پس از مدتي اندك عبدالرحمن خود مدير روزنامه و دكتر مصباح زاده صاحب امتياز شد ، علت امر اين بود كه فرامرزي مي گفت من روزنامه نويسم نه روزنامه چي. در شماره اول طي مقاله اي روش كيهان را اينگونه ترسيم نمود( مسلمان ، آزادي خواه ، ايراني) و در راستاي همين برنامه نيز گام نهاد 
حال صفحه كيهان صحنه ميدان بود ، ميداني كه جولانگاه قلم فرامرزي است .درين ميدان فضاي فريادو داد و بيداد فراهم شده و فرامرزي هنر خود را به نمايش مي گذارد ، هنر بزرگ اونقد است ، نقد انديشه ها و افكار ، نقد عملكردها و كردارها ولازمه اجراي اين هنر صراحت و شجاعت و رشادت و شهامت واز خود گذشتگي است كه فرامرزي اينها را همه داراست اين نموداري است از روش كيهان به زبان استاد:« كيهان براي عقد اخوت و حضور در جشنها و خوش آمدگفتن و دست زدن و تقرب به هيچ مقامي درست نشده است . كيهان درست شده است كه انتقاد و عيبجويي كند،درست شده است كه با آن چه براي مصالح ايران مضر است، مبارزه كنند و ضرر و نفع را نيز با ميزان تشخيص خود مي سنجد نه با حرف و داد و بيداد ديگران» در ميدان كيهان قلم فرامرزي كار شمشير مي كرد و تيغش را مستقيم بر گردن بيگانگان و خود فروختگان و قدرت طلبان نهاده و فرياد بلند آزادي را سر داده، در گستره اين ميدان جوهر قلم فرامرزي بسا اوقات ارزش خون شهيد وگاه برتر داشت، در اين ميدان اومبارزات اصولي خود را بنا نهاد و در نهايت پيروز و سر بلند در اوج شهرت بر قله افتخارايستاد . اما با وجود صلابت و شهرت و پايگاه مردمي قوي چون اهل بند و بست وباج نبود و نه اهل رشوه و زير سازي و سازش، بارها حتي در همين كيهان ممنوع القلم شد . 
استاد فرامرزي در روزنامه نگاري به قول اميراني:«از بركت جوهر مردي و مردانگي، شمشيرش در نيام كار تيغ مي كرد و قلمش در زنجير هم صلابت شيرداشت» و به گفته خسرو شاهاني:« وقتي مقاله اي از فرامرزي در كيهان چاپ مي شد روز بعد نقل مجالس و محافل بود» و بنوشته احمد شهيدي :« گاهي قلم توانايش اركان حكومتها را متزلزل مي كرد»

فرامرزي و قضيه آذربايجان
با پايان گرفتن جنگ جهاني دوم برابر مقاوله نامه هاي بين المللي مي بايست متفقين متجاوز به خاك ايران بدون اينكه آسيبي به استقلال و تماميت ارضي ايران برسد، كشور را ترك كنند در همين موقع اتحاد جماهير شوروي كه چشم به نفت شمال و خاك عزيز آذربايجان دوخته بود نه تنها از فراخواني نيروهاي خود امتناع ورزيده بلكه با تشكيل و پشيباني حزب دمكرات در آذربايجان حكومت خود مختار بوجود آورده و در عرض يك شب راديو و اسكناس بي پشتوانه و دانشگاه و كتب تركي و ارتشي به نام فدائيان را تقديم آن نمود . 
سيد جعفر پيشه وري چهره چند نام كه از قديمي ترين كمونيستهاي ايران بود با عنوان باش وزير رهبر تجزيه طلبان آذربايجان، در بست در اختيار بيگانگان اجراي نقش نموده ديگر مزدوران خائن وطن فروش نيز بي خبر از همه چيز بنام آزادي و دمكراسي به دفاع از حزب پوشالي دمكرات پرداخته، پي آشوب و تجزيه ايران بودند . 
از طرفي ظلم و ستم مركز نشينان غافل و تبعيض نسبت به ساير نقاط ايران و حاكيمت چند مستد خود راي بي فكر كه جز حفظ قدرت و موقعيت خود خيالي ديگر نداشتند سبب نارضايتي عموم و نااميدي ملت از مركز گشته و فرصت طلباني چند نيز تحت عناوين عدالت و آزادي از اوضاع استفاده نموده، دم از استقلال زدند .
مجلس چهاردهم – به جز اقليت آن - بازچه مرتجعين و هم دست ديكتاتوران مركز بي خبر از اوضاع مملكت ميدان را جهت تاخت و تاز اين خواجگان باز و دمي در مكيدن خون ملت فروگذار نمي كرد اوضاع ايران بحراني وكشور در آستانه تجزيه و از هم پاشيدگي قرار گرفته، رسوفيل ها و حزب توده نيز قدرتي فراهم نموده به اشاره اربابان سرخ مدافع پيشه وري و دمكراسي جناب ايشان آماده در مركز صف گرفته تا هر كس مومن به دموكراسي پيشه وري نشود ويرا با انواع تهمت و مارك ارتجاع بين الملل بكوبند . 
ديري ازجدايي آذربايجان و زنجان–كه تحت حمايت ارتش سرخ مي رفتبه قيام مسلحانه بكشد – از پيكر ايران نگذشته كه زمزمه استقلال كرد و خوزستان به گوش رسيد، عشاير در فارس مسلح شده، ياغيگري خراسان و قتل و كشتار يزد و اصفهان و تمرد مسلحان تركمن صحرا و فتنه مازندران مزيد بر اين ايران را در ورطه فناي ابدي قرار داده و فضاي كشور را شبي تار و سياه فرا گرفته است . 
شرايط وخيم كشور آزادي خواهان را ناچار به سكوت وا داشته و دوستداران راستين ايران آه بر جگر جرات شكايتي نداشته همه خموش گويي فصل پايكوبي روسوفيلهااست. درين برهه حساس سرنوشت، ايران را در مسير حوادث شوم به كدام سو سوق مي دهد و اين فاجعه كشوررا به كجا مي كشاند ؟ معلوم نيست . اما در اين لحظه ايران و ايراني چشم گشوده رستم قهرمان خود را مي جويند ديري نمي پايد كه رستم ميدان قلم – عبدالرحمن فرامرزي – يك تنه و تنها با قاطعيت بجد و جد پا در ركاب نهاده قدم به قدم فرياد آزادي سر داده و دم به دم قضيه آذربايجان را دنبال مي نمايد براي فرامرزي ايران ارزش اين خطروجان فدايي را دارد لذا قلم را شمشيروكلمات را سپاهي نبرد نموده در مبارزه با ماجراجويان تجزيه طلب و روشن كردن افكار عمومي و رسوايي خائنان مرتجع و حزب دمكرات دمي فرو گذار نكرده آن چه لازم مي بيند بي پروا بر كاغذ مي آورد . 
فرامرزي از چندي قبل هيئت حاكمه و مجلس چهاردهم را به شدت نفي و نقد ميكردوظلم اين گروه وتبعيض نسبت به ديگرنقاط ايران را سبب حوادث تلخ و نارضايتي عموم دانسته و اين هم دستان(مجلس و دولت) را«دزدخونخواروخائن » قلمداد نموده و باري قبل در روزنامه توقيف شده آينده ايران راجع به حوادث هشدار داده بود ولي مرتجعين كوته فكرجزحفظ قدرت و منافع خويش ديگر انديشه اي نداشتند.لذادرمرداد 24 طي مقاله اي تحت عنوان«آيا واقعه تبريز مقدمه انقلابي است» نوشت:« طوفان انقلاب نيز مثل باد گرم و طوفان شن بويي دارد . ما از يكي دوسال به اينطرف اين بورا مي شنيديم وچندبارهم تذكر داديم، ولي خواجگان ما چون زكام زاده هستند، اين بو را نمي شنوندوچون مبتلا به كوتاهي نظرند، سرخي افق را نمي بينند و چون ميل ندارند كه چنين طوفاني رخ دهد، گوش خود را گرفته كه خبر آن را نيز نشنوند» در دوم مهر 24 با نشر اولين اعلاميه حزب دمكرات آذربايجان مبني بررسميت زبان تركي استاد جواب كوبنده اي داده و بشدت ازدستگاه دفاعي و نظامي كشورانتقاد نمود. حال استاد علاوه بر دولت و مجلس دربرابر حزب توده و روسوفيلها و دمكرات و پيشه وري و راديو مسكو نيز مي بايد بايستدازدوطرف فشار ودشمني بر دوش ايشان سنگيني مي كرد كه استاد با نوشتن مقاله«ميهن درميان دودسته خائن»هردورا جواب داده، بر ايستادگي ومبارزه ومقاومت تاكيد نمود چندي بعد رو راست طي مقاله«چندكلمه باحزب توده» آنها رانيز پاسخ داده، روزبروزاوضاع نفسگيرتروسختترميشد كه همين لحظه بسيارحساس درآبان 24 فرامرزي مقاله معروف« پيام به پيشه وري»رابرپيشاني اوزداين مقاله بانام مستعار«نو شاد»چاپ شدوبعدهااوج شهرت وي مقالاتي بود كه با همين نام مينوشت وهمه ميدانستند نوشاد جزفرامرزي كسي نيست اواز چاپ اين مقاله مي نويسد:«اين مقاله آنروزمثل توپ در اين مملكت صدا كرد. براي اينكه اولين مقاله اي بود كه بر ضد پيشه وري نوشته شد و پيشه وري اولين عاملي بود كه سبب شد من نيز قلم بكشم و با چپ به نبرد بپردازم . اين مقاله اخطاري بود به پيشه وري ومن آنرا به امضا مستعارنوشاد نوشتم براي اينكه احساسات چپ طغيان داشت دولت به پيشه وري تملق مي گفت و بسياري ازعناصري كه حالا ميهن پرست دوآتشه شده اند، تظاهر به كمونيستي مي كردند اين مقاله يكي از افتخارات من است براي اينكه اولين مشتي بود كه به سينه پيشه وري خورد. اولين هشداري بود كه به او داده شد.ابتداي تغييرفكردرتوده ملت وطبقه روشنفكربودتاثيرآن همين بس كه پيشه وري بدان جواب داد مگر پيشه وري به كسي جواب مي داد؟يا يكي ازاين مدعيان وطن پرست به پيشه وري اعتراضي مي كرد كه به اوجواب بدهد؟ از روزي كه من شروع حمله به اوكردم،همه مرا مرتجع خواندند و به باد دشنام گرفتند ولي من با اووياران اووطرفداران او درتهران به مبارزه پرداختم وتك وتنها در ميدان افكارعمومي جنگيدم تا فكر از او برگرداندم»در اين مقاله استادبه پيشه وري آنچيزهايي گفت كه خود او بعدهافهميد.چندي بعد نيز فرامرزي باصراحت نوشت:«مسئول اين وقايع در درجه اول سيدضياالدين طباطبايي[4] ودردرجه دوم صدر محلاتي است» كه سيد ضياء از عاملين مرتجع مجلس و صدرالاشراف هم نخست وزيربود . 
رفتار مرتجعين حاكم با فرامرزي درين دوره را خوداستاد طي جوابيه حزب توده چنين مي نگارد:«من براي دفاع از آزادي وحمايت آزادي خواهان گور خود رابادست خود مي كنم گويا شما نمي دانيد كه اين تيپ دزد ومرتجع چگونه قدم به قدم مرا تعقيب وجهد ميكندكه تمام موارد حيات را برمن ببندد من و اطفالم را از گرسنگي درخانه بكشد.گويا شما زبانهاي حال مرتجعين را نمي خوانيد كه نصف نان خالي را براي كسي كه 25سال به اين كشورخدمت ويك نسل را تربيت كرده است زيادي مي داند وهمگي دست به هم داده اند كه ريشه حيات مرا قطع كنند. در صورتي كه خود شما بهتر مي دانيد كه من كسي هستم كه اگر به طرف آنها بروم مرا گران خواهند خريد، من نان خالي مي خورم، در فقير ترين محله شهرزندگي مي كنم، پياده به گل مي زنم...» آذربايجان روزبه روز از ايران دورتر و فاصله بيشتر مي شد مردم دلير آذربايجان از آنچه در تهران ميگذشت بي خبر بودندنخست وزيرپشت نخست وزير مي آمد ومي رفت وقضيه همچنان لا ينحل باقي مانده بود تا نوبت به قوام السلطنه رسيد قوام به كيهان بسيار اهميت مي داد فرامرزي در نقل خاطره اش از قوام مي گويد:«قبل ازنخست وزيريش روزي من راخواسته بود، مدتي با هم صحبت كرديم.گفت با ما چه رفتاري خواهي كرد؟ گفتم اگرشما قضيه آذربايجان را حل كرديد، من تا آخرين دقيقه با شما خواهم بود.گفت سفير روس ديروز پيش من بود و گفت كه اگر شما نخست وزيرشويد ما راجع به آذربايجان با شما كنار خواهيم آمد بعد گفت ديگر چه شرطي داريد؟ گفتم سپهبداحمدي بايد وزيرجنگ شود گفت به سپهبدچه علاقه ايي داريد گفتم بااو اصلا آشنايي ندارم گفت پس چراشرط مي كنيد؟ گفتم مملكت هرج ومرج است...اينهااز اسم سپهبداحمدي ميترسند وقتي فهميدنداووزيرجنگ شده بر جاي خودمي نشينند.گفت روزنامه هاهومي كنند گفتم روزنامه ها با من قوام گفت اعتماد بكنم گفتم حتما.يك روز قوام به من تلفن كرد ومراخواست.آنروزبسياربه من محبت وادب كرد حتي آن قوامي كه براي هيچ وزيري بلند نميشد به بدرقه من آمد وبراي من در گرفت واين را نيزبگوييم كه قوام هميشه به من بيش از ديگران احترام مي كرد بعد از مدتي گفتگوگفت متاسفانه من نمي توانم سپهبد را بياورم گفتم چرا؟ گفت براي اينكه روسها با اومخالفند گفتم پس من مايوس شوم گفت خواهش مي كنم دوستيتان را با من متوقف به وزارت سپهبد نكيند گفتم من دوست آدم مردم و مرد نيز كسي است كه قول داشته باشدگفت شماخيال مي كنيدكه من باهرروزنامه نويسي اينطورمحترمانه صحبت مي كنم و اين گونه حرفها ازاو مي شنوم؟ گفتم شما خيال مي كنيد من جلوهر نخست وزيري دكمه كتم را مي اندازم و اين طور مؤدب مي نشينم من اين كار را جلوقوام السلطنه مي كنم نه نخست وزيرو الا دراين مملكت سهيلي هم نخست وزير شده است . 
گمانم قوام از اين حرف من خوشش آمد وگفت شما تحمل كنيد امروز سفير روس پيش من مي آيد مي كوشم او را راضي كنم من با بدرقه بسياراحترام آميز قوام رفتم و مي دانيد كه سپهبد نيز وزيرجنگ شد» حال قوام السلطنه جهت حل قضيه آذربايجان پيش مي رفت و فرامرزي نيز ادامه طريق مي داد دراين مسير گاه قوام را نيز نقد مي كرد و ارتش را به باد انتقاد گرفته بود:« اينكه وضع نيست كه نظاميهاي ما در مقابل قوه به بهانه اي تسليم شوند و در مقابل مردم بي اسلحه مشت بالا ببرند وايشان را كتك بزنند. نظامي كه جزوزينت واسباب لوكس نيست.براي جنگ است ودفاع» درجايي ديگر به ارتش باد مي دهد آنها را نصيحت مي كند از اختلافات خود دست بردارند و نقل قول مردم مي كند:«مي گفتند اين ارتش به قدري پوفيوزاست كه به هر جا رو بياورد شكست خواهد خورد » شاه دست كمك به سوي آمريكا دراز كرده بود وروسيه اجازه حركت ارتش ايران را به آذربايجان نمي داد اما فرامرزي خواستار حمله نظامي به پيشه وري بود واو بود كه اين جرات را به قوام، دولت و ارتش داد. فرامرزي معتقد بود تا قضيه آذربايجان انجام نگيرد مشكل كرد وخوزستان وناامني اصفهان ومازندران و مسلح شدن فارس وتركمن پايان نمي پذيرد.به قوام اخطار مي داد:«آقاي قوام مواظب باشيد شمارا رضا شاه نكنند» وروزي كه پيشه وري جهت حل اختلاف به تهران آمد در اثر ازدحام جمعيت وحمله ژاندارمها چند نفري كشته شدند فرامرزي فرداي آن روزنوشت :«خوش به حال پيشه وري كه هرجا كه مي رود خون و آتش با حركت اوهمراه است» ودرجريان حوادث گاه قوام را پند مي داد :«مقام چندروزه ارزش ندارد خيلي زود گذرست آنچه مي ماند نامي است كه انسان از خود در تاريخ باقي مي گذارد» و حال كه مزدوري و خيانت حزب دمكرات بر اومسلم شده بود براي كسي كه قبرپدر پيشه وري رانشان دهدجايزه تعيين نمود او قبل از همه دانسته بود پيشه وري ماجراجويي است از خارج.استاد فرامرزي در اوج شهرت وآوازه بود اما وضعيت استاد درين موقعيت عالي هر گز تمناي مقام و منزلت نبود اوايل سال 25 مقالات آتشين فرامرزي غوغا مي كرد يكي از همين روزها اشرف پهلوي استاد را براي ملاقات دعوت مي كند در جواب مدعوين گفت:«اگرخانم اشرف مي خواهد مرا ببيند مي تواند يك روزصبح به دفترروزنامه بيايد» مدعوين كه درعالم خيال فكر چنين سخني از دهان يك روزنامه نگار نمي كردند مي گويند:« يعني مي گوييد والاحضرت براي ديدن شمابه اينجا بيايند؟» فرامرزي: بله مگر چه عيبي دارد هرروزصدها نفرازمردم اين شهر براي شكوه و شكايت ازاوضاع به دفتر روزنامه مي آيند يكبارهم ايشان بيايند باهموطنان خود ازنزديك آشنا شوند.با اصرار وپافشاري آنها رضايت فرامرزي جلب شد روز ملاقات با پيراهن چهارخانه آستين كوتاه، كراواتي قديمي و كت نازك كرم رنگ و كلاه شاپو كهنه و گيوه، خيلي عادي مي رود از طرف مدعوين(كه درحال انفجاربودند) پيشنهاد مي شود لباس رسمي و كت و شلوار نو برايشان تهيه شود ولي فرامرزي برگشته مي گوييد:«من لباس عوض بكن نيستم يا خانم باهمين لباس مرا مي پذيرد يا من با شما نمي آيم» درمسير راه از وي خواهش مي شود لحظه ملاقات، اشرف را خانم صدا نكند به رسم دربار والاحضرت صدا كند فرامرزي گفت:« من از اينجورحرفها بلد نيستم من يك روزنامه نويس جنوبي هستم كه با مردم زندگي كرده ام،حرف مردم را ميزنم ومثل مردم حرف مي زنم.حالاهم من به ايشان فقط خانم مي گويم .اگر ميل نداريد همين جا اتومبيل را نگه داريد،پياده مي شوم» ديگر اتومبيل به كاخ رسيده بود در سالن اشرف از در ديگر وارد مي شود مسعودي و دهقان – مدعوين – تعظيم غرايي نموده تا كمر خم مي شوند عبدالرحمن فرامرزي سري مي تكاند، اشرف بي اعتنا به همراهان با احترام تعارف فرامرزي مي كند كه بنشينند و بعد لب به سخن مي گشايد:«آقاي فرامرزي من از خواننده هاي پر وپا قرص مقاله هاي شماهستم.با افكار وعقايد شما هم آشنايي دارم وآنرا مي پسندم. من و برادرم اعليحضرت خيلي مايل هستيم در ميان مطبوعات دوستاني مانند شما داشته باشيم من ميل دارم شما اينجا رامانند خانه خودتان بدانيد.اعليحضرت مي دانستند شما امروزاينجا مي آييد و به من پيغام دادند از شما به خاطر مقاله هايتان در باره آذربايجان و جنوب سپاسگزاري كنم من از شما مي خواهم هر وقت فرصت كرديد اينجا بياييد تا ازمشورتهاي شما برخوردار شويم»اشرف مشغول تعريف كردن بود كه فرامرزي حرفش را قطع مي كند:«ببينيدخانم شماامروزاين حرف را مي زنيدچون زورنداريد.اما اگر روزي وضع برگشت و شما قوي شديد، آنوقت اصلا با امثال من كار نخواهيد داشت. درآن موقع شما اين آقايان را (دهقان ومسعودي) ميخواهيد كه هر چه بگوييد اطاعت كنند » اشرف با ناراحتي مي گويد:«اينطور نيست آقاي فرامرزي شما اشتباه مي كنيد . اگر ما تجربه پدرمان را در پشت سر نداشتيم شايد حرف شما درست بود.ما افرادي مثل شما را مي خواهيم كه عقايد را حتي اگر تلخ باشد به ما بگويند» فرامرزي با قهقهه:«خانم اين حرفها را حالا مي گوييد.آينده نشان خواهد دادكه حق با كيست» بعد از آن چندين بار اشرف دنبال فرامرزي فرستاد اما وي نپذيرفت[5] و هر چه را صلاح مي دانست گفت ونوشت كه البته دربار خوششان نيامد از سوي دولت نيز پيشنهاداتي به او شد كه باز نپذيرفت ازجمله اين پيشنهاد قوام اززبان خوداستاد مي شنويم:« آقاي قوام ميخواستند رزنامه حزب دمكرات را با هر چه بخواهم در اختيار من بگذارد و اين آقاي رئيس مجلس شاهد است كه در منزل سرلشكر فيروز، مظفر فيروز چه اصرارهايي به من كرد كه هرچه بخواهم دولت دراختيارمن بگذارد و من قبول نكردم» در ادامه مي نويسند:«البته من ثروت ندارم، كارگرم آن هم به حقيقت نه به ادعا،مجبورم كه كار كنم ونان بخورم، كار من هم قلم زني است، من الان هم در كيهان مواجب بگيرم.كار مي كنم و مزد مي گيرم ولي بر خلاف وعقيده وجدان خود چيزي نمي نوسيم وعملي كه مخالف شرافت وحق وعدالت باشد، نمي كنم و اگر مي كردم، محتاج نبودم كه پيه چشم خود را آب كنم تا بتوانم نان بخورم در مملكتي كه سفره يغما گسترده اند... مي توانم ولي نمي كنم» و در جواب نامه ايي كه ايشان را به طعنه«مديرميهن پرست وپرمدعاي كيهان»خوانده بود مي نويسد:« در ميهن پرستي خودم هيچ شكي ندارم واگراين حس نبود،معني نداشت كه هميشه من درصف مبارزه با اوضاع قرار بگيرم و كساني كه ازهر حيث لياقت وشايستگيشان ازميزان عادي پايينتر است استفاده هاي مادي و معنوي بكنند.من هم راه سفارتخانه ها را بلدم،مراهم مثل خيليها مي خرند. به من هم خوش آمد و تملق مي گويند، گوشه ميزهاي دعوت جايي براي من هم است من هم احتياج و زن و بچه دارم وازترس آتيه ايشان هراسانم ولي همان ميهن پرستي و شايد هم به قول شما پرمدعايي مرا نميگذارد كه دامن مادر ميهن خود را در دست بيگانگان و نامحرمان ببينم و براي تامين منافع شخصي سند بي غيرتي و بي ناموسي خويش را رقم وامضاء كنم» ومي گويد:«همين يك چيز،عامل قوت من است كه از هيچ دسته و تيپي نمي ترسم و به هر كدام كه خطايي از وي ديدم مثل شير مي غرم و مثل پلنگ حمله مي كنم والبته استاد با توجه به اين خصلت انتظارهرگونه دشمني را از حزب توده وهيئت حاكمه دارد وآنرا طبيعي مي داند:« براي اينكه وقتي نگاه مي كنم، مي بينم در ميان آنها جگري نيست كه از نيش خامه من زخم نخورده باشد .
سرتاسردشت خاوران سنگي نيست 
كزخون دل و ديده بر او رنگي نيست
در هيچ ديار و هيچ فرسنگي نيست 
كز خامه من نشسته دلتنگي نيست»
گردش زمان پنجره اميدي را گشوده گرچه برشدت حملات و غلظت دشنامهاي راديوتبريزوسران دمكرات مي افزايد اما فرامرزي ديگر دريافته بود دارد عمر حكومت يكساله دمكراتها سر ميآيد لذا در 19/8 /25 نوشت: «وقايع آنروزها وشبهادر تاريخ جاري ايران بسيار قابل توجه است، بخصوص براي نسلهاي آينده كه بخوانند چگونه يك عده ماجراجو مي خواهند ايران را تجزيه كنند» براي او ديگر حكومت خود مختار افسانه ايست كه به تاريخ پيوسته، درست يكماه ويكروزبعدازين نوشته آذربايجان عزيزبه آغوش مادر- ايران - بازمي گردد و برابر پيش گوييهاي مكرر استاد موشها به سوراخ مي روند وصداي غراي استاد بلند است «زنده بادايران زنده باد برادران غيرتمند و باشرف آذربايجان» وهمانروزنوشت:«ماهمانطوركه وظيفه يك روزنامه ملي است، نه ازتعريف كسي خرسند شديم و نه از انتقاد وتحديد كسي هراسيديم وبا نهايت درستي ورزانت در تعقيب هدف اصلي خود پيش رفتيم» و درپايان مينويسند:«خدمت در راه نجات آذربايجان عزيز بزرگترن مايه فخرومباهات كاركنان كيهان است، زيرا از آن روزيكه نغمه تجزيه طلبي از خطه زيباي آذربايجان بلند شد،كيهان زودتر از همه ازنقشه منحوس بيگانه پرستان آگاه شد وهمچون شير خروشاني براي قطع دست بدخواهان وارد ميدان شد» 
هر كس استاد را ميديد اين پيروزي را تبريك مي گفت،تلگرافها ونامه هاي تبريك خارج ازحد شمارش بود واستاد از دولت ايران جهت نبرد با پيشه وري مدال آذربايجان گرفتند. استاد در جواب تبريكات رسيده نوشت: «مردم آنروزها وازجان گذشتگي كارمندان كيهان را به خاطر مي آورند، به ما تبريك مي گويند راستي كه ما چه شبهايي گذرانيديم كه غير از مرگ مفري براي خود نمي ديديم! ما ميديديم كه ديو خطر دهان باز كرده و رو به ماجلو مي آيد، هرچه به پشت سر نگاه مي كرديم، را ه فراري به نظرمان نمي رسيد. اين ديو دم به دم جلو تر مي آمد و ما راه فرار را ازعقب بسته ميديديم ما پول نداشتيم كه به آمريكا بگريزيم، بي ايمان وبي وطن و بي غيرت نبوديم كه وطن خود را در حال تجزيه ببينيم وآنرا تائيد كنيم. فرار وسازش هردوبراي ما غير ممكن بود ما فقط يك راه درجلوداشتيم و آن راه مرگ بود. ما راه مرگ راشرافت آميزترين طرق مي ديديم وآنرااختياركرديم» بعد از پيروزي ورفع غائله استاد چون تبعيض را درهمه جا مشاهده نمود درمقاله«تبعيض درهمه چيز» بشدت ازعملكرد دولت انتقاد كرد و به رها ساختن كله گنده ها وگرفتن خرده پاها»ِ اعتراض» نمود،در يازدهم فروردين 26 در مقاله«اعدام قاضي ها» برشدت اين انتقادات افزودندونوشتند:«تمام اين صدور را گذاشته ورفته اند سه كرد را گرفته اند وكشته اند كه صدر فرقه بودند اگر صدر را بايد گرفت چرا صدرهاي ديگر سيخ وراست راه مي روند و اگر نبايد گرفت، پس آنها راچرا كشته اند؟»ودرپايان نوشتند:«اين است مملكتي كه آدم نميداند در آن كريم شيره ايي بشود يا فخر رازي!» دولتيان كه انتظار داشتند درادامه راه نيز فرامرزي با آنها باشد ولي برعكس او راهش راجدا كرده و به انتقاد از خود آنها پرداخته، از اين مرد كه اهل تسليم بي چون و چرا نيست خشمگين وگله مند گشتند . 
فرامرزي در همين ايام از لار وكيل مجلس پانزدهم گرديد ، مجلس پانزدهم با اكثريت طرفداران قوام پا گرفت چون قوام السلطنه قرار داد نفت شمال را به مجلس نمي آورد اين باعث اعتراض شديد فرامرزي در صحن مجلس گرديد كه با وساطت يكي از نمايندگان ساكت در همين لحظه كميسيوني چهار نفره با حضوروي تشكيل وبعد ازبحث، مقدمات فراهم نموده تا قوام قرارداد را به مجلس بياورد قوام قرارداد به مجلس آورد با اكثريت آراء رد شد چون اين قرار داد راجع به نفت شمال بود و ازآذربايجان نامي برده نشده بوددرهيمن جلسه مجلس عبدالرحمن پشت تريبون رفته و قرارداد راجع به آذربايجان را نيز«كان لم يكن» اعلام واين هم تصويب گرديد .
استاد از اولين مقاله بعد از اعلاميه حزب دمكرات ( 2/7/24 ) تا روز بازگشت آذربايجان (21/9/25) به مدت يكسال و دو ماه بيش از 110مقاله به ميانگين 4 روزيك مقاله نوشته اند در حالي كه در اوضاع و فشار آن زمان فصلي يك مقاله نوشتن هم بسي خطرناك و دشوار بود و جالبتر اينكه طي اين مدت يك جمله متناقض با جملات قبلي از قلم استاد تراوش نكرد والبته پيش از اين تاريخ و پس از آن نيز مقالات استاد نشر مي گشت .
فرامرزي و جهان اسلام
غيرت اسلامي فرامرزي درغليان بود اوازاوضاع مسلمانان متاثر وغمين ولي سربه گريبان نبود بلكه قلم را در خدمت اسلام ومسلمين گرفت ونسبت به ممالك اسلامي چنان رغبت نشان داد كه بي شك ارزش اين جهاد و كوششهاي بي دريغ ايشان ثبت پرونده اشان خواهد شدوي در سال 28 در راس هيئت مطبوعاتي دعوت انگلستان بودند درمسيرراه توقفي در قبرس داشته در خاطره ايي مي نوسند:«وضع جغرافيايي طبيعي حكم مي كند كه اينجا مال تركيه باشد و سالها بلكه قرنها هم مال تركيه بود و من وقتي فكركردم كه اين امپراطوري عظيم اسلامي چگونه متلاشي شد، بسيارمتاثرشدم. لامارتين شاعر نويسنده بزرگ فرانسه تعصب مذهبي شديدي داشت وروي همان تعصب نيز به شام و فلسطين سفر كرد، درآن زمان هنوز يونان وتمام بنادر وجزايز آن جزو امپراطوري اسلامي بود، لامارتين وقتي آمده و ديده است تمام جزاير درياي مديترانه ازآن يك دولت مسلمان است، بسيار غصه خورده واظهارتاسف كرده كه مسيحيان غيرت نمي كنند كه آنجا را ازدست مسلمين بگيرند. آنروز لامارتين غصه خورد كه چرا اينها در دست يك دولت مسلمان است و من امروزغصه مي خورم كه چرا از دست مسلمانان بيرون رفته وهريك به دست يك دولت مسيحي افتاده است» اين نمونه اي از تاثر استاد است.
در مقاله اي ديگراستاد بعدازتشريح مسائل فلسطين سراغ اندونزي مي رود آنجا مي نويسد:«ازبس كه ماشاالله مسلمان به دين وآيين خودمقيداست و «الاسلام يعلو ولا يعلي عليه» با روح اوآميخته شده اين هفتاد ميليون مسلمان نميتوانستند زنجير يك دولت كوچك مرده را ازگردن خودبردارند واگرهم مي خواستند بردارند همان نيروهاي عظيمي كه درفلسطين حاضر بودند، مسلمانان را براي خاطر يهود بزنند، ايشان را براي خاطرهولاند (هلند) ميزدندچنان كه زدند و تاريخ نيز هرگز آنرا فراموش نخواهدكرد» سپس در ادامه ازكشميرمي گويند ودرآخربا تاسفي عميق مينويسند :« اين است حال مسلمان دردنيا كه بعد از عزت وسلطنت وقدرت، بدين ذلت و خواري افتاده اند براي اينكه به فرمان خدا و دستور پيغمبر خودعمل نكردند و آيه«لا تفرقوا فتفشلوا وتذهب ريحكم» را فراموش كردند وروساي ايشان براي حب جاه ومقام ميان ايشان جدايي افكندند و هنوز هم دست هيچ حادثه اي نتوانسته است اين پرده جاه پرستي كه چشم ايشان را ازديدن حقايق مشهود بسته است، از جلو چشم ايشان بردارد».
جهت درك اهميت نقش قلم و گفتار استاد فرامرزي و غيرت اسلامي ايشان به مسئله پاكستان و قضيه فلسطين اشاره نموده در رابطه با نقش وي در مسئله پاكستان به گوشه هايي از خاطرات خود استاد مراجع مينماييم .

مسئله پاكستان 
درهمين سالها كه قضيه آذربايجان دراوج بود قلم استاد علاوه بر ايران درمسائل جهان اسلام بازي شمشير ميكرد از جمله در مورد اختلاف مسلمانان و هندوها درهندوستان كه خود مي نويسند: « علت اين امر، تعصب شديد هندوها و سيكها بر ضد مسلمانان بود شبه قاره هند قبل ازاستيلاي كامل انگليسيها دردست مسلمانان بود.علاوه براينكه سلطنت كليه هند با مسلمانان بود، اغلب سلاطين و امراي محلي كه يك نوع اسقلال داخلي داشتند نيزمسلمان بودند انگليس هند را گرفت وبه سلطنت مسلمانان هندخاتمه داد و چون مي دانست مسلمانان هميشه ياد عظمت وشوكت خود را مي كنند از ايشان نگراني داشت و مي كوشيد كه مسلمانان عقب بمانند و به تربيت هندوها و سيكها مي كوشيد. با اينكه اول بنيانگذار استقلال طلبي ومبارزه با استعمارانگليس مسلمانان بودندولي كم كم كه روز استقلال نزديك مي شد مسلمانان احساس خطر كردند .
مسلمانان هند مجبوربودند كه دولتي جداگانه براي خود بوجود آورند.كه اگرمسلمانان خود را جمع و جور نكرده بودند و نيروي متحدي بنام پاكستان براي خودبوجود نياورده بودند، درخطر يك فناي ابدي قرارداشتند. باري، شبه جزيره هندتقسيم ودولت پاكستان تشكيل شدوهندوهاوسيكها كشتاري ازمسلمانان كردندكه نظيرآنرا تاريخ جنايت بشري بياد ندارد. من به شدت ازپاكستانيهاحمايت كردم ومقالاتي راجع به اين فجايع نوشتم كه سبب شد دولت پاكستان و دولت هند هر دو ازمن دعوت كنند.دولت پاكستان براي قدرداني از من و دولت هند براي اينكه من از نزديك وضع هند و مسلمانان و تشكيلات حكومت آنجارا ببينم و بدانم كه دولت هند، يك دولت مذهبي نيست وفرقي بين فرق مختلف مذهبي نمي گذارد» صداي استاد در فضاي ايران پيچيده بود، دادخواهيها و فرياد ستم بر مسلمانان هندازجمله نداهاي استاداين بود:«پاكستان و مسلمانان كشمير منتظرند كه مسلمانان جهان واكنشي نشان دهند، ولي بدبختانه آن غيرتي را كه ايشان ازعالم اسلام انتظار دارند گياهي است كه از مدتها پيش در اين بوستان خشك شده است ولي نقشه مخفي هندوان و سيكها فناي مسلمانان از كليه هندوستان و پاكستان است و اگر عالم اسلام دست مساعدت حقيقي به طرف ايشان دراز نكند، همان معامله اي با ايشان خواهند كرد كه با مسلمين اسپاني كردند» و از جمله درمقاله «دولت ايران در ميان مسلمين هند و فلسطين» درارديبهشت 26 اينگونه معترض گرديده :«اين دعوت دول آسيايي كه جواهر لال نهرو كرده بر خلاف ميل ومصلحت مسلمين آنجا بوده وبه اين جهت ظاهرا غير از ايران هيچ دولت اسلامي در آن شركت نكرده است . و اگر از اين بابت تقصيري متوجه كسي باشد تنها متوجه وزارت امور خارجه است كه از وضع و حقايق امورممالك متجاور اطلاع ندارد» استاد فرامرزي به پاكستان سفرميكند موجي ازاحساسات ملت ايران را تقديم ازآنسودريايي تشكر و ايراندوستي ملت و دولت پاكستان نسبت به ملت ايران تحفه استاد مي باشد او مينويسد:« شيرينترين يادگاري كه دارم، از مرحوم محمدعلي جناح قائد اعظم بودكه من افتخارداشتن نشانش رادارم» البته فرامرزي با قائد اعظم تا پيشاور همسفر بوده وازخاطره ملاقات با لياقت عليخان اولين نخست وزيرپاكستان مي نويسد:«من آنروزهايي كه هندوها وسيكها مرتكب آن فجايع شدند، زياد مقاله مي نوشتم و در مجلس نيز راجع به اين كشتاروسياست دولت هند در كشمير كه ميكوشد ازعده مسلمانان بكاهد وبه جاي ايشان هندو بگذارد، چنان كه در جمبوكه جزوكشمير ودردست هندواقع است، كرد از دولت ايران سوال كردم كه شما براي حمايت مسلمانان چه اقدامي كرده ايد و دولت جواب بسيار مناسبي داد و بايدبگويم كه اين سوال را با مشورت قبلي باآقاي علي اصغرحكمت وزيرخواجه وقت كردم با او و گمانم قوام السطنه هردومشورت كردم وايشان گفتند سوال بكنيد، ماجواب خواهيم داد. لياقت عليخان گفت قبل از آن هندوها همه جا مسلمانان را مي كشتند ولي بعد ازآن مقالات و سوال شما درمجلس ديگرهندوها مسلمانان رانكشتند» بعدازبازگشت، دوستان فرامرزي طالب ارمغان سفر بودند:« دوستان و رفقا غالبا از من مي پرسند كه از پاكستان براي ما چه ارمغاني آورده ايد؟ ارمغاني بسيار بزرگ آورده ام و آن خبر تشكيل يك دولت شصت ميليوني مسلمان ايراني نژاد ايراني مذهب ايراني فرهنگ در يك مملكت پهناورآباد پرنعمتي كه يكي ازوسيعترين ممالك روي زمين است ودرتمام آن مملكت زميني نيست كه قابل زراعت و آبياري باشد وازآن استفاده نكرده باشند. در اين زمان كه عالم اسلام خورد و متلاشي شده و نفوس بزرگترين دولتي از آنها از 17 ميليون تجاوز نميكند تشكيل يك دولت 60 ميليوني در قلب قاره آسيا مسرت بخش نيست؟» وازسفرهند مينويسند:«علت دعوت من به هند اين بود كه پس از طرفداري شديدمن ازپاكستان وسفربه آنجا ومراجعت وادامه مقاله دفاعي ازپاكستان، سيد علي ظهير سفير هندبه فكرافتاده بود كه درمقابل من كسي ديگري بتراشد و به هند دعوت كند ظاهرادعوتي هم از اوكرد وبه هند گزارش داد وقتي گزارش به هند رسيده و از نظرنهرو گذشته بود، نهرو گفته بود دعوت كسي ديگرچه فايده دارد؟ آن كس رادعوت كنيد كه اين مقالات را عليه ما مي نويسد تا بيايد و ببيند دولت ما يك دولت سكولار است وتعصب مذهبي ندارد، بلكه اصلا مذهبي ندارد تا تعصب داشته باشد. در اين بين سيدعلي ظهيررفت ودكتر تاراچند آمد دكتر تاراچند پيروحرفي كه نهروزده بود، مرا به هند دعوت كرد. من ازقديم هند را دوست داشتم، البته آن هندي كه مسلمان و هندو هردو درآن يك ملت تشكيل مي دادند. ولي بعد از كشتار وحشيانه اي كه اين هندوها وسيكها در مسلمانان كردند، من هم مثل ميليونها مسلمان كه ازاين عمل وحشيانه خشمگين شدند سخت ازهندوها به خشم آمدم. چندين بار نمايندگان هند در تهران به اداره نزد من آمدند و از من خواهش كردند كه در قضيه هند و پاكستان بي طرف بمانم، من گفتم اين بي طرفي براي هيچ فرد مسلماني ممكن نيست براي اينكه شما پاكستانيها را براي اين نميكشيد كه پاكستاني هستند بلكه براي اين مي كشيد كه مسلمان هستند. پس شما دشمن مسلمان هستيد نه پاكستاني. پاكستاني مثل شما هندي است شماهردو يك ملتيد دشمني شما با يكديگر بر سر چيست؟
به هر حال من به هند دعوت شدم وچون اول ورود ما به بمبئي بود، اول ما با استاندار بمبئي ملاقا ت كرديم صحبت از اختلاف هند و پاكستان به ميان آمد و همان رفيق ما گفت ما طرفدار هند هستيم براي اينكه پاكستان نوكر انگليس است من گفتم هيچ چنين چيزي نيست. استانداربه اوگفت ما نميخواهيم شما براي اينكه ما خوشمان بيايد، از پاكستان بد بگوييد» براي فرامرزي مهم اين بود كه حق و حقيقت گفته شود وهرگزدرحقگويي مقام و منزلت كسي را در نظرنداشت درسفرهند با جواهر لعل نهرو، مولانا ابوالكلام آزاد و شيخ عبدالله ملاقات و از كشمير هم ديدن نمودند. در تاج محل مصاحبه مطبوعاتي دادند كه درباره آن مي نويسند: «در سفر اول كه به هند رفته بوديم، درآخرين روزدرتاج محل هتل ارباب جرايد يك مصاحبه مطبوعاتي با ما كردند و پرسيدند كه شما راجع به هند چه پيش بيني مي كنيد؟ من گفتم من آتيه درخشاني براي اين مملكت پيش بيني مي كنم، فقط يك تذكر لازم است بدهم و آن اين است كه شما 50 ميليون مسلمان داخلي داريد و درخارج محاط به صدها ميليون مسلمان هستيد، بدانيد كه اگر بامسلمانان داخلي منازعه ومشاجره اي پيدا كنيد، درخارج براي شما درد سر درست مي كند وجلوبسياري از فعاليتهاي عمراني و توفيقهاي سياسي شما را مي گيرد».

قضيه فلسطين 
استادفرامرزي اولين روزنامه نگاري است كه درايران راجع به قضيه فلسطين نوشتند درمقدمه كتاب «استاد فرامرزي و قضيه فلسطين» آمده: «استادفرامرزي روزي درباره فلسطين شروع به مقاله نويسي كردند كه هيچ كس درايران ازفلسطين وقضيه آن آگاهي نداشت» شمس آل احمد- برادرجلال- در مقدمه كتاب « سفر به ولايت عزرائيل» ازسيرمقالات وكتب درموردفلسطين درايران تحقيقي نموده آنجا مينويسند:«اما در ادبيات سياسي فارسي، قبل از سفر سال 1341 جلال به اسرائيل، چند تني مقالاتي دارند وهمه از يك گروه و جمعيت واحد، يعني كه سوسياليستهاي ايراني»[6] و اولين مقالات را مربوط به زمستان 27 ذكر نموده اند اما عبدالرحمن فرامرزي از سه سال قبل شروع به مقاله نويسي در مورد فلسطين نموده اند حال شايد شمس آل احمد از قلمزني استاد اطلاع نداشته اند درضمن نوشته هاي سوسياليستهاي ايراني در تمجيد وتحسين صنعت و كشاورزي اسرائيل ميباشد اما فرامرزي ازهمان اول سياستهاي پليد صهيونيستي را نشانه گرفتند.
استاد فرامرزي درارديبهشت 25 درمقاله اي تحت عنوان« براي آزادي خود مي جنگيدند واسارت ما» به اين نكته اشاره مي نمايند كه منشور آتلانتيك و شعارزيبايش حقوق ملل ضعيف چقدرملل شرق را خوشحال نمود اما اين واژه براي غرب معناي ديگري داشت حقوق ملل ضعيف از ديد آنها يعني حق ايتاليا درآفريقا، حق هلند دراندونزي ودرجايي بطعنه وطنزمينويسند:«واقعا در دنياچه آدمهاي خوبي پيدا مي شوند،نان خودشان مي خورند و براي آزادي ما مي جنگند!»درادامه ازين وارونگي فهم ميگويند : «آن هنگامه اي كه درفلسطين بلند است،جزازآن بهره هاي وارونه است كه مسلمين مي بردند»در 17/4/25 استاد در مقاله اي با توضيح بيشترقضيه را روشن نموده بعد ازمختصرذكري ازتاريخ ورودغاصبين وسياست انگليس مينويسد:«همه كس مي داند كه ايجاد وطن قومي يهود دست پخت آشپزهاي سياستانگليس است ولي امروزميبينيم كه تظاهر به يك جنگ واختلاف بين يهود و انگليس مي شود» اگر انگليس با يهود نيست وغرضي ندارد:« براي امتحان، بگويك ماه ميدان را بين عربها ويهودخالي بگذارد، ارتش وتوپ وكشتي وطياره را به ميان نياورد، به يهوديها بگويد حالا كه شما از من مي رنجيد اين شما و اين مسلمين از تمام دنيا بياييد و آنجا را تصرف كنيد من حرفي ندارم. يكماه اين كار را بكند و دست خود را دور بگيرد، من به او قول مي دهم كه در ماه دوم مسئله اي به نام مسئله فلسطين درميان مسائل بين المللي نباشد. ولي انگليس اينكار را نخواهد كرد» و در ادامه مينويسند: «من نميدانم سازمان ملل متفق چه حقي داردكه مردمي را ازتمام دنيا جمع كند و در خانه مردمي ديگر بريزد و بعد ميان ايشان قضاوت كند!!» درهيمن مقاله ازحرفه يهوديان كه ايرانيان مدافع فلسطين را به فاشيسم متهم نموده اند مينويسند:«چه حربه خوبي براي خفه كردن هر حرف حق وحسابي! كاكا جان چرا توحق داري كه ازدكتر وايز من ويهوديان مهاجرغاصب چون يهودي هستند، دفاع كني ويك نفرمسلمان وقتي از مسلمين مظلوم دفاع كرد، فاشيست است؟! چرا يهوديان آمريكا، انگليس وساير نقاط دنيا حتي ايران حق دارند كه به اين شدت از يهوديان مهاجر فلسطين كه زورگويي، غصب و استعمار ايشان ازآفتاب روشنتر است، حمايت كنند ولي مسلمين ساير نقاط دنيا حق ندارند كه چند قطره اشك بر مظلوميت مسلمين بريزند وبگويند كسي حق ندارد با زور توپ و تانك خانه ايشان را ازدستشان بگيرد وبه دست سرگردانهاي گيتي بدهد؟» البته حقگويي استاد در قالب كلماتي چون زورگويي وغصب واستعماروسرگردان گيتي بريهوديان ايران سخت آمده و ايشان را به مبارزه ميطلبيدند ازجمله دكترآقاخان طوب درجواب مقاله اي نوشتند كه فرامرزي پاسخ مناسب وكوبنده اي دردومقاله بتاريخ 10و19مرداد 25 دادند ونوشت:«اين مقاله جامعه يهود درتهران را ازما رنجانيده است برا ي اينكه ايشان عادت كرده اند كه دراينجا آنچه مي توانند براي پيش بردن نظريه صهيونيسم فعاليت بكنند و ازطرف مسلمين عكس العملي نبينند به اين جهت در بعضي از روزنامه هاي خود به ما تاختند» البته درهمين سال استاد از سويي درگير قضيه آذربايجان بودند اما اين آشوب ويرانگر سبب غفلت و دوري از قضيه فلسطين نگشته بلكه در اين ميدان خطيرهم قدم نهادند. او از سوي كليميان به دشمني يهود متهم گرديد ولي نوشت :«امامن يك اطمينان به خودم دارم وآن اينست كه هيچگونه كينه و تحقيري نسبت به قوم يهود دردل ندارم» هنوز قضيه در ايران مهم جلوه نمينموددر 19/5/25 نوشتند:«تهرانيها به شهرهاي مهم ايران نميپردازند و به امنيت وناامني وانفصال واتصال خوزستان ورضائيه به ايرا ن اهميت نمي دهند تابه قضاياي فلسطين وجنگ عرب و يهود چه رسد» درهيمن روزها به استاد گفته شد كيهان ديگر يك روزنامه يهودي شده و كمتر شماره اي از آن خالي از مقاله يا نوشته اي راجع به فلسطين است بازنوشت:«اينها نميدانند و اگر بدانند، اهميت نمي دهند كه امروزيك عده ازهمكيشان ايشان درزيرفشارنيرومند ترين دول روي زمين هستند و سومين مسجد مقدس ايشان درخطر اين است كه از دست ايشان درآيد و به دست يك ملت غيرمسلمان بيفتد و خدا و پيغمبر اسلام، برايشان فرض كرده اند كه تا اخرين ديناري از پول وآخرين قطره اي ازخون خود را در اين راه بدهند و نگذارند مسجد و سرزمين مقدس را كه اصحاب كبار پيغمبرشان درراه فتح آن شهيد شده اند به رايگان از كفشان برود» باز درهمين سال يك كليمي بنام ا- برال مقاله اي به استاد نوشت و او درجواب نوشت:«طوري تحريريافته كه نشان مي دهد يهوديان باوركرده اند كه ازهمه جاي دنيا بروند ومسلمين فلسطين را كه صاحبان و وارث حقيقي آنجا هستند، بيرون كنند و خودشان جايشان بگيرند دكتر طوب نيزنوشته بود: «جمله ارض موعود كه جهانيان به عنوان نام ثانوي فلسطين قبول كرده اند، بهترين دليل حقانيت يهود است» فرامرزي پاسخ داد:«آقاي دكتر! ما جمال الدين بد تركيب و بصير الملك كور و فصيح الممالك گنگ را بسيار ديده ايم. به ما چه كه در چند هزارسال قبل از اين خاخامهاي شما به شما وعده اي داده اند؟ گويا شماعقيده مسلمين را نمي دانيد كه تورات را آخوندهاي كليمي تحريف كرده اند كار ندارم كه تحقيقا ت علمي اين قضيه را به قدري ثابت كرده كه يقين دارم كه شما هم قبول داريد.گذشته از اين مطابق عقيده ما قرآن، تورات را نسخ كرده است و بنا براين ارض موعود و سلطنت يهود نيزمطابق آيه «ضربت عليهم الذله والمسكنه اينما كانو» منسوخ شده و من مي ترسم نتيجه اي كه قوم يهود ازاين وعده بگيرند همان نتيجه اي باشد كه درين 20 قرن گرفته اند و از آن بدترآن باشد كه ارامنه تركيه از وعده استقلال گرفتند» در هيمن جوابيه استاد سالها پيش اين پيشگويي ارزنده را نمودند «پس مسلم بدانيد كه فكرصهيونيسم تيشه ايست كه براي قطع ريشه يهود از فلسطين تيز مي شود وبه همين جهت عقلاي يهود را از صهيونيسم جدا كرد» و اينچنين ختم گفتار مينمايند: «فرمودند شما براي ملت يهود حق حيات قائل هستيد يا خير؟ البته خيلي زياد. اگر حقيقت را بخواهيد اين شريعتي كه ما داريم همان شريعت موسي و ابراهيم و يعقوب است كه محمد ابن عبدالله آنرا از خرافاتي كه خاخامها بدان افزوده اند، پاك كرده و فرموده است الم اتكم بها منقحه اين ملت بايد زندگي كند ولي هركس در خانه خودش، نه درخانه مردم» سال 25 خوزستان دم از تجزيه واستقلال زد زماني كه بعضي عربها دم از جدايي اين خطه از ايران زدند فرامرزي نوشت: «خيلي خنده آور است كه اعراب فلسطين ازيهوديها كتك مي خورند و مهاجرين لهستان ويونان و آلمان و اتريش خودشان، راازخانه خود بيرون مي كنند وروزنامه هايشان بر سر خانه چندين هزار ساله ما كه اباعن جد به ارث برده و هنوز هم متصرف هستيم، بامانزاع ميكنند يا حزب استقلال عراق به جاي اينكه برود استقلال كشور خودش راجستجوكند، براي ايرانيهاي خوزستان نوحه مي خواند. نه هياهوي خوزستان صداي مردم خوزستان است ونه مزخرفات آن روزي نامه هاي عربي» 
اوايل سال 26 فرامرزي باجديت تمام به رسوايي آمريكا درحمايت از اسرائيل پرداخت در دهم ارديبهشت نوشت: «اخيرا اين سياست پشت سرآمريكا پنهان شده[7] وظاهرا دست خود را ازآن دورگرفته است تا ببيند انجمن ملل متفق راجع به آن چه تصميمي خواهد گرفت؟!» در ادامه اين پيشبيني را ارائه دادند :«به هرحال، طوري كه من ازطرف مسلمانان و يهود اصرار و مقاومت مي بينم اين قضيه به اين زوديها تمام نخواهد شد يهود به نيروي پول و اتكاي بزرگترين دولتهاي روي زمين، عرب به اتكاي نيروي ايمان وغيرت و حميت خويش مي خواهند تا آخرين حد امكان درآن مقاومت بورزند و خواه ناخواه قضيه را تا انجمن ملل متفق هم خواهند برد ومسلما اگر انجمن ملل متفق به يهود حق بدهد اين خونريزي تمام نخواهد شد محققا ديگر راهي براي مسالمت وحسن تفاهم باقي نخواهد ماند وبايد سيلهاي ديگري به اين سيل سرخ رنگ بپيوندد تا يكي از دو طرف را محو و نابود كند و به نظر ما بالمال هم به زيان يهود تمام خواهد شد براي اينكه كثرت جمعيت خودش يك حسابي داردكه هيچ حساب ديگري به گرد آن نمي رسد اگر چه امروز به ظاهر دولتهاي نيرومندي طرفدار يهود هستند ولي نمي شودكه روزگاريك روز آنها را به خود مشغول نكند و ملت عرب براي كينه جويي ازيهود فرصتي بدست نياورد» استاد درهرفرصت به تشريح مسئله فلسطين سياست انگليس آمريكا مي پرداخت و هر گز سكوت اختيار نكرد در دوم مهر26درمقاله« اين فرنگيها از هيچ مسئله ميسازند» با توضيح مدلل قضايا نوشتند :«اين مسئله اصلا حقيقت خارجي ندارد وچيزي است كه سياست بريتانياي كبير ازعدم خلق كرده وامروز آن را به آمريكا سپرده است كه بزرگش كنند. اين طفل حرام زاده اي است كه از سياست انگليس نطفه گرفته و امروز سياست آمريكا به دايگي آن قيام كرده است» پايان مقاله فريادي بود كه آنروز در ايران پيچيد «امروز تمام ملل اسلامي باملت مسلمان عرب راجع به قضيه فلسطين همدردي مي كنند و من تعجب مي كنم كه يك صدا از ايران در اين باب بلند نمي شود. مگرايراني مسلمان نيست؟ مگر ايراني بيت المقدس راسومين سرزمين مقدس وسومين مسجد خدا نميداند؟ مگرايراني نمي خواهد درجامعه اسلامي زندگي كند؟ مگر ايراني معتقد نيست كه اولين قبله پيغمبر او بيت المقدس بوده است؟چرا دولت ايران درسازمان ملل متفق بامسلمانان ديگرهمصدا نميشودوبه اين زور گويي وحق كشي وغصب وغارت اعتراض نمي كند؟!» وي دائم اين موضوع را مطرح ميكردكه خطر اسرائيل نه تنها براي اعراب بلكه ايران وهند وپاكستان وافغان و تركيه است و روزي كه دولت اسرائيل تشكيل شود مثل آهنربا ثروت اين كشورها را ميربايد اواخر سال 25 نيز با تفصيل به اين مطلب پرداخت وهمانجا نوشت:«ملتي كه تصميم داشته باشد تسليم نشود، مگراينكه بميرد، هيچ نخواهد شدآن ملتي مي ميردكه از ترس مرگ زود تسليم شود. مرگ هميشه درترس از مرگ و حيات در استقبال مرگ است» و اضافه مي نمايد«دلم مي خواست ملت ايران اين را باور مي كرد و مي دانست كه مرگ درترس ازمرگ است نه دراستقبال مرگ» واينگونه لحظه به لحظه قلب فرامرزي براي مسلمانان جهان وبخصوص فلسطين مي طپيد . روزي كه نمايندگان كنگره آمريكا به ايران آمدند خطاب به آنها نوشت«شما همانطوري كه خودتان فرموديد400بيليارد دلار زيان مالي و يك ميليون نفوس زيان جاني داده ايد تاجنگ را برده ايد مطابق گفتار رؤساي شما درتمام مواقع مناسب وگفتار خود شما درعمارت مجلس شوراي ملي ما تمام اين زيانها و خسارتها و كوششها براي اين بوده است كه آزادي بشر وحقوق ملل ضعيف تامين شود وضع ما اين است كه مي بينيد، دراندونزي آن است كه شنيده ايد، درهندوستان هندو مسلمانان را قتل عام ميكنند و خجالت مي كشم كه بگويم در فلسطين هم خودتان مي خواهيد خانه عرب را به يهوديان مهاجر بدهيد» بلافاصله درفرداي آن (29/2/27) در مقاله اي مفصل چنين نوشت: «دولت آمريكا دولت مصنوعي يهوديان ومجهول يهود را در فلسطين شناخت» بعدازتشريح وضعيت 5 ميليون يهودي آمريكاوتاثيرآنها درانتخابات رياست جمهوري نوشتند«بااين ترتيب آقاي ترو من درس عملي به كانديداهاي دنيا داد كه براي موفق شدن درانتخابات هرعملي مشروع است،اگرچه غصب خانه مردم به ظالم وشكستن كمر مظلوم باشد»و نوشتند«آزادي بشر وحقوق ملل ضعيف يعني اينكه يك عده آفاقي سرگردان را كه كس ديگري ايشان را از خانه خود بيرون كرده است، بجاي اينكه به جاي خود برگردانند ، ببرند درخانه يك آدم بيچاره بي پشت وپناهي جا بدهند و آنها را به صاحب خانگي بشناسند تا صاحب خانه اصلي حق نزاع با ايشان را نداشته باشد واگر كرد به عنوان ماجراجو ومنازع سر او را بكوبند»عصبانيت فرامرزي ازين عمل آمريكا كه هنوز دولت صهيوني اعلان نشده آنرا شناخته به قدري بود كه آنجا از وضعيت مسلمانان داد سخن داد:«ببينيندكه عالم اسلام دردنيا چقدربي اهميت ومسلمان تا چه اندازه پست وخاك برسرشده است كه بااينكه درتمام سواحل درياي مدينه ترانه وبحرقلزم ودرياي سياه پخش اند وقسمت بيشترقاره آسيا وآفريقا ويك قسمتازاروپارا فرا گرفته اند وبين300تا 400 ميليون نفوس دارند دنيا به قدر قوم كوچك سرگردان بي خانمان يهودهم به ايشان اهميت نميدهد ودول بزرگ اولين قبله وسومين مسجد مقدس ايشان را به زوربه چند مهاجر يوناني واتريشي وآلماني ولهستاني مي دهند تا قوم يهودازايشان راضي شود برا ي اينكه مسلمين از درد همديگر خبر ندارند، برا ي اينكه غيرت اسلامي درايشان مرده است، براي اينكه وقتي يك ملت مسلمان را پايمال كردند مسلمانان ديگر مثل بزتماشا ميكنند وبدان اهميت نمي دهند،براي اينكه اينقدر شعورندارند كه بدانند وقتي آتش درخانه همسايه آدم افتاد لامحاله به خانه او سرايت خواهد كرد وخودخواهي و كوتاه بيني به ايشان اجازه نمي دهد بفهمند كه دردنياي امروز حيات براي ملل كوچكي كه هركدام به 3ميليون و5ميليون و10ميليون باشد، حرام است.اينها انتقام خدا است مسخره طبيعت است.خداوند احكامي براي مسلمين فرستاده ودستوري به ايشان داده است تا مسلمين بدان عمل مي كردند در تمام دنيا خواجه و فرمانروا بودند ولي بعداز آن كه آنرا زير پا گذاشتند و روش خود را تغييردادند، خداوند هم به مفاد آيه ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم وضع ايشان را تغيير داد وايشان راازتخت عزت به زيرپالان ذلت ونكبت كشيد»درادامه از سرخشم وطعنه نوشتند :«آخركسي نيست از دولت دموكرات آزادي خواه آمريكا بپرسد كه اينها كه شما دولتشان را به رسميت شناختيد اهل كجا هستند؟ زبانشان چيست وقبل ازاينكه به فلسطين بيايند چه مليتي داشته اند ؟ چرا آنها را به يكي از قطعات آمريكا نمي بريد كه دولت خود را درآنجا تشكيل بدهند تاجنگ ونزاعي درميان نباشد؟» استاددايم خيانت سران عرب وهمدستي آنها با غرب در فرو پاشي خلافت عثماني راموجب بدبختي مسلمانان مي دانستند وبارها به اين نكته اشاره كردند در خرداد 27 نوشت:«اين جنگ هم به زيان عرب و هم به زيان يهود تمام خواهد شد،براي اينكه تا فناي ابدي يهود پايان نخواهد يافت»اين عقيده محكم فرامرزي بود كه بالاخره يهودنابود ميشودوهمين اعتقاد راسخ بودكه بعدهاغوغا برانگيخت درهيمن مقاله با ز ياد ايام عثماني مي كنند و دولت يهود كه از تاريكي شب وحمايت تانك وكشتي وطياره فلان دولتاستعمارچي بوجود آمده را به تمسخر مي گيرد و نوشت:«درآن روز تمام اين ممالك جزو امپراطوري عثماني بود هنوز عربها ايمان به اسلام داشتند وحاضرنمي شدند كه يك مملكت اسلامي را ازامپراطوري اسلام جدا وتسليم يك دولت غير مسلمان كننداين امردرآنروزكفر بود.البته امروزهم كفراست،ولي عيب اينجا است كه ديگرمسلمان بين كفر واسلام فرقي نمي گذارد.انگليسيها به فكر افتادند كه با پيدا كردن يك آيه منسوخه از تورات،مطامع يهود را برانگيزند و خرافه ارض موعود را تجديد كنند هر ملتي خرافاتي دارد عوام يهودهنوزبدين اميدنشسته اند كه سلطنت سليمان وداوددر فلسطين تجديد شود مي گويند خداوند به ما وعده داده است هر چه آدم مي خواهد به ايشان حالي كند كه چنين امري محال است و خداوند وعده دروغ نمي دهد و آن خاخام ريش درازي كه اين آيه را از قول خدا ساخته و اين دروغ را به كليم الله نسبت داده خواسته شماراخركند،باورنمي كنند.يك ملت باهوش با فكرعقلش به همه چيزمي رسدجزاينكه فلسطين جاي كوچكي است وامروزگنجايش يك حكومت سليماني ندارد.مي گويند پس چرا آنروزداشت؟حال شمابرويدبه آنها بفهمانيد كه آنروزغيرازامروزبود.آنروزدولت آمريكا نبود،انگليس نبود،روسيه نبود، 400 ميليون مسلمان در دل شب مثل پروانه كه گرد شمع به پرواز مي آيند، دور مسجد اقصي پرواز نمي كرد100ميليون عرب آنجا راخانه خود نمي دانست واسلام يهوديت رامنسوخ نكرده بود ممكن نيست حاليشان بشود»در همينوقت شديدا با پيشنهاد متاركه مخالفت نمودند و تنها اميد را اين ميدانست كه عربها بواسطه كثرت جمعيت وسرعت عمل كاررا تمام كنندودنيا رادرمقابل امر واقع قرار دهند ونوشت :«علت اينكه شوراي امنيت يا بهتربگويم دولتهاي آزمنددنيا پيشنهاد متاركه مي كنند فقط اين است كه مي خواهند يهود مهلت بيابند واززمان براي تقويت خويش استفاده كنند آنها ميدانند كه اگرعربها با پنجه هاي مردانه خويش اين طفل حرام زاده را در گهواره خفه كردند، ديگر زنده ساختن آن غير ممكن است»و فرياد ميزد:«اگر فرصتي داده شود دولت يهودي در قلب خاور ميانه پا خواهد گرفت كه بعدها انژكسيون كشيدن خون و رمق حيات كليه كشورهاي خاور ميانه گردد» و نوشت:«من تصور نمي كنم ايرانيهاي ما با تمام جوش وخروشي كه از خود نشان ميدهند،اهميت قضيه فلسطين راملتفت باشند» درمرداد27 فرامرزي كه چندي قبل شنيده بودعشايرمسلح جنوب تفنگ دولتي بدست دارند اينبارشنيداعراب درفلسطين تفنگهاي مارك ايران را ازدست يهودگرفته اند در مقاله ايي اسما ورسما سپهبد احمدي وزير جنگ وسپهبد رزم آرا رئيس ستاد ارتش را بشدت زير سوال برد«دراين مملكت خدا توي سر زده هيچ عجيب نيست كه تفنگهايي كه بايد دردست مسلمانان كشمير باشد وبا آن براي استقرار يك دولت اسلامي درآن كشور مسلمان بجنگند، دردست يهوديان سر گردان باشد وبا آن ريشه اسلام را از اولين قبله وسومين حرم مسلمانان بكنند .در يك مملكت هرج و مرج، در يك مملكت بي نظمي كه هر كسي براي خودش پادشاه مستبد ودولت مستقلي است،هيچ چيزعجيب نيست،فقط يك چيزعجيب است و آن اين است كه كسي دراين كشورازپول بگذرد» چاره كار را نيزچنين پيشنهاد كرد«آياعدم اطلاع دولت ايران وتكذيب آن ننگ وفضاحت آنراازگردن ما برمي دارد؟جزخونآن خيانت پيشگان ، هيچ چيزقادربه شستن اين لكه ازدامن مليت ما نيست»درآخر مقاله به رزم آرا تذكرمي دهد«مي خواهيد قضيه را تكذيب كنيد، عيبي ندارد،براي حفظ آبروبكنيد ولي رسيدگي ودقتي هم در كار دستگاه خودتان بكنيد»دوهفته بعد19خرداد مقاله فرامرزي دراعتراض به انحصارحمل ونقل حجاج ايراني به يهوديان عرب بوداينبارسراغ هيئت دولت رفت وبادليل قاطع ورا ي ثابت قانون اساسي اين عمل وتجاوزدولت به مجلس رامحكوم نمود. 
شهريور27ازراه رسيده كم كم طنين فلسطين بر فضاي ايران ميپيچد تامردادهمانسال حتي نطق نماينده تهران درمجلس در باره فلسطين عجيب مينمودولي حال مسئله فلسطين در سياست و فرهنگ ايران جابازميكرد وفرامرزي نيز«قضيه فلسطين در ايران»را نوشت:«بسيارجاي خوشوختي است كه درايران به قضيه فلسطين اهميت مي دهند»وكمك مالي وا قبال عظيم مردم ايران از فلسطين را ستودند و شرحي ازآوارگان دادند«اين مردمي كه تا ديروزخانه گرم وبسترنرمي داشتند،امروزدر صحراها زمينشان فرش وآسمانشان لحاف است ...»واز مساعدت ايران به پاكستان وحتي امپراطوري عثماني ذكرميكند پس ازتوضيح وقايع خونين بين ايران وعثماني ونيزشورش عربهاعليه عثماني وفريب آنها ازاجانب مينويسند:«ولي از روزي كه عثماني قوس نزولي را پيش گرفت ودرمعرض تهاجم ملل غيرمسلمان واقع شد،بزرگترين ملت مسلمان كه درمواقع سختي به وي مساعدت واظهارهمدردي كرد ملت ايران بود.ملت ايران آنچه توانست به دولت وملت عثماني كمك كرد وبا اينكه دولت مابيطرف بود،ملت ما كاملا باعثماني ومتحدين اوهمكاري كرد وعلما ورؤساي احزاب ووجهاي ما دراين راه ازخان ومان خود گذشتند وبعضي ازايشان سالها بعد ازجنگ بي خانمان و سرگردان بودند»ايرانيان هنگام استقلال افغان وعراق نيز سنگ تمام نهاده واينها را فرامرزي ياد آورشدحال نوبت فلسطين است «ملت ايران مسلمان است.احساسات مذهبي اوما فوق تمام احساسات اوست»درادامه پس از ابرازخرسندي از بيداري ايرانيان نسبت به فلسطين تاسف شديد خود را از بعضي دول كه به ما اظهار دوستي مي كنند و متعمدا احساسات ما را جريحه دار ميكنند،بيان ميكند ودولت آمريكا را مثال ميزند وحمايت آنها از يهوديان دنيا نيز روزي اجبار اعراب به پذيرش متاركه و حال بذل و بخشش طيارات بمب افكن ووسائل جنگي جهنمي به يهود و در كل مساعدت يهوديان غاصب وفشاربه مسلمانان مظلوم،فرامرزي را به طرح پرسشي وا داشت«آيا معني آزادي خواهي دوستي با ملل خاورميانه اين است؟ ودرپايان اين مقاله در 55 سال قبل فرامرزي اين پيشبيني عجيب را نموده كه حال شاهد درستي آن ميباشيم اما حيف كه آنروز گوشي شنوا وچشمي بينا نبود.فرامرزي كه از دولت آمريكا نا اميد گشته اينبار خطاب به ملت آمريكا نوشت:«ملت آزادمنش آمريكا بدانند كه تاريخ اين جنايت را فراموش نخواهد كرد وعموم ملل مسلمان كه يكي از آنها ملت ايران است،با نظرنفرت به اين ظلم وستم مينگرند»چه شايسته سخن ديروزاستاد امروزعينيت ومصداق يافته است. 
درآذر 27 پي علل حوادث رفت ومقاله«بدبختي ملل اسلام از چيست» نوشت و با اتكا به اين جمله محمد عبده «بلا الشرق من رؤسائه» تقصيرهمه اين خواري و ذلت مسلمانان را بر گردن رجال مسلمانان انداخت كساني كه بنام امير ووزيروشيخ وخان برمسلمان حكومت ميكنند وبه شدت از اميرعبدالله انتقاد كردند ريشه بدبختي فلسطين را پدر اميرعبدالله دانست كه به طمعه سلطنت همدست دشمنان اسلام شد و علت ياس خود را از ملت عرب همان فرماندهي امير عبدالله خواند«براي اينكه ميدانستم سياست وطن قومي يهود واستقلال ماوراي اردن با هم بوجود آمده وآن كه اين راخواست، آن راهم خواسته است»سپس به روشنايي قضاياپرداخته«شماتصورمي كنيداين ضربتي كه عرب درفلسطين مي خورد،ازبي فرهنگي وعدم شهامت ملت عرب است؟خير،اين ازآن رجالي است كه به نام مردم تظاهربه مليت و غيرت اسلامي مي كندوباطنا سرشان جاي ديگربنداست وآن جاي ديگرنيزوطن قومي يهود راپي افكنده وتا كاخي عظيم ازآن نسازد ،ول نخواهد كرد»ورجال مسلمان را چنين چهره پردازي مي كند«دين مذهب و وطن وملت به نظر ايشان مسخره است ايشان به دوچيز بيشترمعتقد نيستند يكي مقام وديگري ثروت،جاه پست دنيا و مال پست دنيا.اينست آن چيزي كه عشقش درمغزرجال عالم اسلام جا گرفته ودرراه اين عشق مسلمانان را تا هردركي مي كشند» درديماه27فرامرزي مقاله«قربان يك جوغيرت»را نوشت شرحي مختصر وجامع از قضيه فلسطين«عربها را گول زدند وبا دست آنها يك امپراطوري بزرگ اسلامي از هم پاشيدند ولي محال است بگذارند يك دولت عربي مقتدري تشكيل يابد ...بلكه همين طور قطعه قطعه نگه مي دارندكه اختيارشان در دست خود ايشان باشد ...رجال خيانت پيشه كوته فكرنابينايي از ميان عرب نيز براي هررقصي آنها بخواهند خوب حاضروآماده اند»بعد فرامرزي ازهمكاري روسيه وآمريكا وانگليس درحمايت يهود نقش بر ميدارد واينكه آنها مسلمانان را از خانه خود بيرون كرده وسربه همان صحرايي داده اند كه قوم موسي يعني اجداد همين يهوديها درآن حيران وسرگردان بوده اند ومينويسند:«بايد هم همين طور باشد،يهودي به چه جرمي در آن تيه سرگردان بودند؟به جرم خيانت وجبن وترس و سرپيچي از قول خداوپيغمبر خدامسلمانان همان جرم را مرتكب شده اند وبايد همان مجازات را ببيند»سپس ازپذيرش آتش بست ومتاركه مي گويند واينكه هدف ازآن فقط فرصت دادن به دولت طفيلي يهود بودوبس و نوشتند:«اين امربررجال عرب نيزمستو نبود،ولي كساني كه جايي سرسپرده اند،اختيارشان دست خودشان نيست.چه كند بنده كه فرمان نبرد سلطان را»ومطلب رااينگونه خاتمه مي دهند:«قضيه فلسطين قضيه بين عرب و يهود نيست،بلكه بين مسلمان و يهود است وهمان طوري كه درهرجاي دنيا يك يهودي باشد،قضيه فلسطين رامربوط به خود ميداند،درهرجاي دنيا كه مسلمان باشد قضيه فلسطين به وي مربوط است».
اين مختصرشمه اي است ازمقالات وتلاشهاي پيگيروتكاپوي دروني فرامرزي درروشنگري ومساعدت فلسطين ازسال24تا زمستان 27كه با تمام اهميت آن گويا استاد شمس آل احمد از آن اطلاع نيافته اند واين زحمات استاد فرامرزي بود كه قضيه فلسطين را چنان در ايران با فعا ليتهاي درخشان خود نمودار ساخت كه الان بزرگترين حامي فلسطين ملت ايران ميباشد و نشانگر اين است كه اولين راقم در ادبيات سياسي فارسي كه در دفاع از فلسطين قلم زد فرامرزي است و چنين است كه اميراني درباره استاد مي گويد: «استاد روزي مردانه وتقريباَ يك تنه عيله بت پرستي قيام كرد كه همه بت پرست بودند» البته دفاعيات فرامرزي تنها منحصر به زبان قلم نميباشد بلكه از زبان سرنيز حمايت دليرانه كرد در اينجا ذكر خاطره اي در همين دوران از خود استاد بي مناسبت نيست.

در سفارت آمريكا
«مقارن همان ايام سه يا چهار نفر از سناتورهاي آمريكا به ايران آمده بودند و سفارت آمريكا به مناسبت آمدن ايشان دعوتي كرده بود من معمولاً كارتهاي دعوتي كه برايم مي آيد، نگاه نميكنم . فققط منشي من ميگويد كه فلان شب در فلان جا دعوت داريد و خيلي اوقات هم يادم مي رود و به دعوت نمي روم . 
يك شب ازكوههاي پس قلعه به شهر آمدم ويك كت و شلوار دورنگه سفري به تن ويك گيوه قمي به پا داشتم و چون بالا باران آمده بود گيوه ام گلي بود. ازخيابان روزولت سرازير شدم، برابر سفارت آمريكا كه رسيدم، ديدم جشني است يادم آمد كه من دراينجا دعوت دارم به تصوراينكه دعوت خاص است و كسي درآنجا به كسي نخواهد بود، باهمان لباس سفري و گيوه گلي وارد شدم . وقتي رفتم تو ديدم هم خود آمريكايها وهم ايرانيها فراك پوشيده اند. ژرژآلن سفير آمريكا دم درايستاده بود و با لباس فراك ازمهمانان پذيرايي مي كرد.به او گفتم من خيال مي كردم كه لباس آزاد است. ژرژ آلن گفت شما هميشه درهمه جا وهمه چيز آزاديد. من آن روزها به واسطه اينكه آمريكايي ها در بازگشت آذربايجان به ما كمك كرده بودند، فوق العاده آمريكايي هارا دوست مي داشتم وآنها نيز به من احترام مي گذاشتند. ولي حالا چند سال است كه به واسطه اينكه هروقت با آنها روبرو شده ام، سياست ايشان را در شرق و ايران انتقاد كرده ام، ديگر اصلاً در جشنهاي خود مرا دعوت نمي كنند و من اصلاً نه از اين دعوت نكردن غميگينم و نه از آن احترام شاد بودم . من معتقدم كه هر فردي به وطن وملت خود ديني دارد كه بايد آنرا ادا كند ومن آنروزكه از سياست آمريكا تمجيد مي كردم دين خود را به وطن خود ادا مي كردم و بعد از آنكه سياست ايشان را انتقاد مي كردم، نيز دين خود را به وطن و ملت خويش و عالم اسلام ادا مي ساختم.درآن شب از ايرانيان فقط ده نفر دعوت كرده بودند كه يكي من بودم . سردارفاخرحكمت رئيس مجلس شوراي ملي وابوالقاسم اميني نيز يادم هست . از آمريكايي ها نيزهمان سه چهارسناتور بودند وسفير.سرشام سفيرآمريكا وآقاي سردار هر كدام نطقي كردند. من ازسرداركه رئيس مجلس بود اجازه گرفتم وبه پا خاستم. ازابوالقاسم اميني خواهش كردم كه نطق مراترجمه كند و گفتم:«ابول، من انگليسي مي فهمم اگر يك كلمه نطق مرا كم يا زياد كني، مي فهمم و بعد با تودعوا مي كنم» اميني قول داد كه نطق مرا كاملا ترجمه كند و همان كار را هم كرد.گفتم جناب آقاي سفير من بايد قبلا به عقب برگردم تا بتوانم منظور خود را خوب ادا كنم و شما نيز عقيده مرا درباره خودتان كاملا بفهميد ايران مثل يك دانه گندم بود ميان دو سنگ آسيا. روس از شمال و انگليس از جنوب به قدري به ما فشار آوردند كه رمق ما را گرفتند . ما، يعني ملت ايران هميشه دنبال يك سياست سوم بوديم كه وارد شود و از فشار اين دو دولت بكاهد. اتفاقا ناپلئون وارد عرصه سياست عالم شد وايرانيها به طمع افتادند كه اين همان سياست سوم باشد. ناپلئون به ما وعده داد و نماينده مخصوصي هم براي مذاكره باشاه به ايران فرستاد ولي بعد مارا رها ساخت و وعده خود وفا نكرد.بعد آلمان پيداشد وايرانيها اميدخود رابه امپراطورآلمان بستند.او نيز در ملاقاتي كه با امپراطورروسيه كرد،اسمي از ايران نبرد ومارا فروخت.در اين بين ازآن طرف دنيا، نيروي جديدي پيدا شد و آن آمريكا بود.ايرانيهااميدوارشدند اين همان سياست سوم باشد وبه او روآوردند دراين حادثه اخير كه از شمال ايران در خطر اشغال بيگانه و آذربايجان درخطر تجزيه بود،نيز آمريكا به ما كمك كرد.ولي من دو وطن دارم . يكي ايران كه وطن شخصي من است وديگري عالم اسلام كه وطن برادران ديني من است ومن بعد از وطن شخصي ام،هر مصيبتي به وطن عموميم وارد شود، ناراحت و متاثر مي گردم . پس من به همان اندازه كه ازسياست آمريكا درايران راضي بودم ،از سياست اودرفلسطين متاثروخشمگينم فلسطين خانه مسلمانان فلسطين است.انگليسيها،يهوديان را دانه دانه وجماعت جماعت ازاقطاردنيا جمع كردند ودرحمايت طياره وتوپ وتانك وارد فلسطين ساختند وعربها را از خانه اشان بيرون كردند ويهوديان متفرق مهاجررا جاي ايشان گذاشتند.حالا انگليسيها به ظاهر كنار كشيده اند وشما ازايشان حمايت مي كنيد.پس من به همان اندازه كه از روش آمريكا تا كنون درايران متشكرم،ازرفتاراو درفلسطين بسيار ناراضي هستم ويقين بدانيد كه هرمسلماني در هرگوشه دنيا بدين جهت ازسياست آمريكا متنفراست.البته ممكن است درالفاظ به مقدار بسياركمي تغيروتبديل يا كم وزياد حاصل شده باشد و لي مطلب به طور كامل همين طور بود كه نوشتم و شنيدم كه سلطان علي سلطاني كه مردبسيار متنبع و كتابخواني بود،گفته بودكه«عبدالرحن هميشه مسلمان است»
علت ورود من به مبحث فلسطين اين بود كه آقاي محمد زرنگار در سفارت امريكا بود واوبه من گفت كه يك خانمي از آمريكا آمده كه تحقيق كند كه عقيده ايراني ها راجع به سياست امريكا درفلسطين چيست وگويا خود سناتورها نيز تا حدي درجستجوي كشف اين حقيقت بودند.فرداي آن روز آقاي زرنگارانعكاس جلسه را اين طور براي من نقل كرد.گفت سناتورها صحبت شما را مي كردند ومي گفتند اول دفعه كه اوبا آن گيوه گلي و لباس دورنگ با وضع آشفته وارد شد،ما گفتيم اين حيوان ازكدام جنگل فرار كرده و به اينجا آمده است .بعد كه حرف زده و ديديم كه اين همه چيزش با ديگران فرق دارد وما بعد از آن از گيوه گليش بيشتر خوشمان مي آمد تا از لباسهاي رسمي»

ادامه راه
در سال 28 دولت مجبور به طرد قاچاقچياني ازيهوديان عراق ساكن ايران ميشود ولي يهوديان به عادت ديرينه ورسم هميشگي با جار وجنجال درقالب مظلوميت اقليت يهود علم تظلم بالا برده تا به قول خود دولت آزادي خواه آمريكا نيز درحمايت ازاين ملل ضعيف،روابط خود را با ايران تيره سازد فرامرزي در 19/8/28 درمقاله«اقليت يهود درايران» به مقابله اين حربه رفت ونوشت:«يهوديان عراقي كه درايران جاي گرم و بستر نرمي يافته اند ديده اند دل ازاين جاي گرم و بستر نرم كندن كار آساني نيست هوش تيز وفكردوربين به ايشان راهي براي فرار ازاين تصميم دولت ايران نشان داده و آن اين است كه نام آنرا سياست ضد اقليت يهود بگذارند ولي اگر من جاي دولت بودم، حالا مخصوصا ايشان را بيرون مي كردم تا بدانند من از شوهر ننه كسي نمي ترسم » و بعد از شرح واقعه، فرامرزي درمورد آمريكا چنين مينويسد:«آيا روابطي كه دولت آمريكا با يك ملت شرقي بر قرارمي كند،اينقدرسست وبي پايه خواهد بود كه با اخراج ده يهودي قاچاقچي متزلزل مي گردد؟! واعظي روي منبرمي گفت:مردي كه به مردي برسد،عرش بلرزد. رندي از زير منبر گفت:عرشي كه به يك پسه بلرزد به چه ارزد؟ حالا واقعا روابطي كه به يك چنين چيزي متزلزل گردد چه ارزشي دارد ؟! » 
در 26 آذرفرامرزي با عقده ايي كه ازاعماق دلش ريشه مي گرفت ياد آور شد روزي سازمان ملل متفق يهود را ازفناي ابدي با پيشنهاد واجبارعرب به متاركه نجات داد ولي امروز همان جامعه ملل درباره اورشليم تصميمي گرفته و يهوديان سرباز مي زنند:«اگرآنروزعربها اخطارسازمان ملل را قبول نمي كردند وبه مهاجمه خود ادامه مي دادند،مسلما نيروهاي هوايي ودريائي وخشكي دول بزرگ به كارمي افتاد وعربها را مي كوبيد.ولي امروزكه يهود تصميم ايشان را قبول نمي كند،غيرازاظهارتاسف نمي توانند كاري بكنند!!اينست يك بام ودوهوا» 

كيهان درحكومت مصدق وبعد ازكودتا
آقاي محمود طلوعي در مورد كيهان دراين برهه زمان مينويسد :«كيهان براي اينكه از قافله عقب نماند،درطرفداري ازدكتر مصدق دست كمي از روزنامه هاي طرفدار جبهه ملي و دكتر مصدق مانند باخترامروز وشاهد نداشت.اطلاعات هم به رقابت با كيهان،از دكترمصدق طرفداري مي كرد،تا اينكه درجريان وقايع بين25تا 28مرداد هردوروزنامه با انتشار مقالاتي درباره توطئه كودتاعليه حكومت ملي مصدق به شخص شاه حمله كردند.بعد از سقوط حكومت مصدق هردوروزنامه توقيف شد، ولي با تلاش اميراني مدير مجله خواندنيها كه از دوستان نزديك سپهبد زاهدي بود،اطلاعات و كيهان بعد ازچند روز وقفه انتشار خود را از سر گرفتند»وازدوران بعدي نيزمينويسند:«در سالهاي بين 1332 تا 1342 جز اطلاعات و كيهان كه به توصيه تشكيلات خود ادامه مي دادند،سايرروزنامه هاي روزانه خريداري نداشتند و بيشتربا آگهي يا كمكهاي غيرمستقيم دولتي به حيات خود ادامه مي دادند»[8] دراين دوران نيز فرامرزي به مبارزات خود عليه صهيونيسم ادامه دادند حساسيت اين زمان دردفاع از حقوق مردم فلسطين و رسوايي صهيونيسم وافشاي روابط پنهان رژيم ايران با اسرائيل با نظرداشت شرايط روز كشور، قلم نويسنده اي شجاع،قاطع وآگاه به مسائل جهاني مي طلبيد كه فرامرزي اينها را كامل شامل بود وهم اوبود كه روابط پنهان راافشا كرد وباعث آفرينش جنجالي بزرگ عليه اسرائيل شد . 
استاد د شهريور 35 ازوحدت ملت عرب نوشت:«اين شعور واحد كه درملت عرب است،آخربه جايي مي رسد»وهمانجا گوشزد نمود:« نفوسي كه حقا مي توان آنرا نژاد ايراني ناميد، بيش ازنفوس عرب است.هيچ كس تا امروز براي پيوستن احساسات اينها به يكديگرهيچ كاري نكرده بلكه عكس آنرازياد كرده اند.ما نيز مي توانيم به هم بپيونديم ووحدت نيرومندي تشكيل دهيم»در9/ 8/35 دو روز بعد از حمله اسرائيل به مصر استاد باز ياد ايام عثماني و پولهاي زياد پيشنهادي به سلطان عبدالحميد نمود واينكه او مهاجرت يهود به فلسطين نپذيرفت اما انگليس وفرانسه با كمك رجال عرب كمرامپراطوري عثماني را خرد كرده واينكه آن رجال آنروز خوب ميدانستندهدف غرب فقط تجزيه ممالك عربي است و بس و نوشتندند:«شما خيال مي كنيد كه حمله يهود به مصراز نيمه شب پريشب شروع شده است ؟ نه.اين حمله ازآن روزي كه رجال دست نشانده عرب از پشت سر به امپراطوري اسلامي خنجر زدند،شروع شد اين حمله از آن روز شروع شد و روزي كه رجال عرب به دستور مقامات خارجي حمله ملت عرب رابر فلسطين متوقف ساختند ونام آنرا متاركه گذاشتند تكميل گشت» روز بعد 10/8/35 در مورد تصرف كانال اينچنين توضيح داد كه اگر اختلافي بين انگليس و روس و يا آمريكا و انگليس رخ دهد اگر چند سال طول بكشد از مذاكرات مسالمت آميز تجاوز نمي كند ولي قضيه ايي كه يك طرف آن انگليس و فرانسه و سوي ديگر مصر باشدچي؟او نوشت:«اينجا ديگرجاي شمشير است.سازمان ملل كيست ؟ حق چيست ؟ سازمان ملل واختراع كلمه حق،براي تحميل اراده قوي بر ضعيف است...»درهمين آبان 35 فرامرزي در مقاله اي با نقل دوداستان ازپيامبر وامام علي واستناد به دو حديث به كنترل احساسات ملت ايران در برخورد با يهوديان ايران پرداخت و خود در صف اول مقاومت به جهاد ادامه داد تا سال 39 كه شرح آنرا دكتر بهزادي تحت عنوان«عبدالرحمن فرامرزي و ماجراي شناسايي اسرائيل » چنين مي نويسد:«عبدالرحمن فرامرزي مردي وطن پرست ومسلماني سني مذهب ومتعصب بود او هرگز تجزيه فلسطين را نپذيرفت.هر زماني فرصتي به دست مي آورد و در هر شرايط كه امكان پيدا مي كرد،عقيده خود را در آن باره بيان مي داشت يا مي نوشت.او حتي در آن روز تاريخي درحضورشاه هم نتوانست خاموش بماند.تاسال 1339 شاه فقط با خبرنگاران خارجي مصاحبه مي كرد.از آن سال برنامه هايي براي مصاحبه با روزنامه نويسان ايراني ترتيب داده شد.ماهي يكباردراولين هفته هرماه براي مصاحبه به كاخ مي رفتيم . نخستين مصاحبه از اين دست روزاول مرداد 1339 در كاخ سلطنتي انجام گرفت . اول عباس مسعودي به نمايندگي ازسوي روزنامه نويسان پشت بلند گورفت وازشروع اين برنامه اظهار خوشبختي كرد.بعد چند تن از مديران جرايد چند سؤال فرمايشي كردند كه شاه به آنها جوابهاي سطحي داد . آنگاه عبدالرحن فرامرزي مدير كيهان ازجا برخواست.او در حالي كه صداي تق تق نعلينش در سالن بزرگ كاخي مي پيچيد ،ازاينسوي سالن به آن سورفت،پشت ميكرفن قرار گرفت،و بدون مقدمه وبي آنكه گفتارش را با تعريف وتحسين وتمجيد و تملق همراه كند،گفت:آيا راست است كه ايران اسرائيل را به رسميت شناخته است ؟
سكوتي سنگين بر سالن حكمفرما شد.شاه كه هميشه ازهمان لحظه كه سؤال مطرح مي شد جواب را آماده مي ساخت،اينبار لحظاتي سكوت كرد.اول در صندليش جابجا شد،بعد با انگشتان دست يقه كتش را كه گردي هم بر آن ننشسته بود تكاند وجاي آنرا با دقت نگاه كرد، گويي مي خواست براي اين سؤال غير منتظره بهترين جواب ممكن را پيدا كند.آنگاه به روال هميشه آهشته وآرام،چنان كه صدايش به زحمت شنيده مي شد،گفت: ايران از مدتها قبل اسرائيل را به صورت دوفاكتوشناخته،اين چيزتازه اي نيست.بسياري از كشورهاي مسلمان مانند تركيه هم اين كاررا كرده اند. وشايد به تصورآنكه بعضي ازحاضران تفاوت بين شناسايي دوژور و دوفاكتو راندانند، به طور خلاصه فرق بين آنها را هم بيان كرد . 
سؤالي كه آنروزعبدالرحمن فرامرزي ازشاه كرد وجوابي كه آنروز شاه به عبدالرحمن فرامرزي داد،دنياي غرب را به هيجان وجهان عرب را به لرزه در آورد.خبر گذاريها كه بدنبال اين سؤال و جواب جنجالهايي را براي آينده پيش بيني مي كردند، همه خبرها را زمين گذاشتند واين خبرراازطريق تلفن وتلگراف و تلكس به مراكز خود مخابره كردند . 
از ميان همه كساني كه از جريان مصاحبه آگاه شدند،يك نفر– رهبرمصرجمال عبدالناصر– كه به اقتضاي راه و روش سياسي خود هميشه احتياج به خوراكهاي تبليغاتي تازه داشت، بيش از همه از مصاحبه تهران بهره برداري كرد.به دستور اورابطه سياسي مصربا ايران قطع شد.امت عرب كه در آن سالها همه اميدش را به ناصر بسته بود،ازاين تصميم به خروش در آمد... 
ازنظرداخلي، گناه اين جنجال به گردن فرامرزي انداخته شد . آنها كه دستشان به ناصر نمي رسيد، تلافي او را سر فرامرزي در آوردند. روزنامه هاي دولتي شديدا به او حمله كردند. يكبار ديگر فرامرزي ممنوع القلم شد. تا مدتي طولاني او را به مراسم ومجالس رسمي دعوت نكردند.اما عبدالرحمن فرامرزي اهل تسليم وعقب نشيني نبود.اوچند سال بعد با نوشتن مقاله اي در باره فلسطين درمجله ادبي يغما غوغاي تازه اي برپا كرد[9] . 


غوغاي يك مقاله
سال 48[10] نامه اي ازيك كليمي ايراني بنام دكتر جمشيد به فرامرزي ميرسد.اودراين نامه از اسرائيل وصهيونيسم دفاع و فرا مرزي را ضد يهود قلمداد مي كند.فرامرزي هم در جواب مقاله اي نوشت.استاد حبيب يغمايي درخاطرات خود در اينباره مي نويسد:«يك روز فرارزي به من گفت مقا له اي برايت نوشته ام كه دريغما چاپ كني.گفتم خودت مدير بزرگترين روزنامه كشور هستي.اگر نيم كاسه اي زير كاسه ات نيست چرا دركيهان چاپ نمي كني. اين مقاله درپاسخ نامه اي بود كه يك يهودي ايراني به نام دكتر جمشيد براي فرامرزي نوشته بود.او درآن نامه ازاسرائيل دفاع كرده بود فرامرزي ضمن چاپ نامه به اسرائيل حمله كرده بود.دكتر مصباح زاده با چاپ مقاله در كيهان موافقت نكرد.مقاله دريغما چاپ شد وغوغا برانگيخت . چند روز بعد مشاهده كردم مقاله فرامرزي را كه عنوانش«من از تكرار تاريخ مي ترسم»بود بااسم مجله گراوركرده اند به شهرباني شكايت كردم كه مجله مرا بي اجازه چاپ كرده اند جواب دادند مباشر چاپ را معرفي كن بعد از تحقيق فهميدم بازاريهاي مسلمان بيش از يك ميليون نسخه از آنرا چاپ كرده اند» باز يغمايي نوشتند:«ازاين مقاله مذهبي بي مانند،چند هزار نسخه به شكل رساله از طرف مجله تجديد چاپ شد. وقتي مقاله چاپ شد، شور وغوغايي عجيب بر انگيخت» دراين مقاله فرامرزي ماحصل ربع قرن دفاع از فلسطين و مبارزاتش با اسرائيل را خلاصه نمود و با دلايلي روشن و قاطع به دفاع از مظلوميت مسلمانان فلسطين پرداخت. اين مقاله انفجار بود، انفجاردردها و فريادهاي فرامرزي وانزجار ملت ايران از ستمهاي اسرائيل. بازاريان مسلمان درتهران بيش از يك ميليون نسخه آنرا خود سرانه چاپ كردند و يغمايي از تعقيب ناشران چشم پوشيد. دكتر بهزادي مينويسد:«فقط عبدالرحمن فرامرزي مي توانست مقاله اي بنويسدكه يك ميليون نسخه خريدار و خواننده داشته باشد». مقاله درحسينه ارشاد دست بدست ميگشت تهران سراپا صحبت ازنوشته فرامرزي بود در دانشگاه دركلاسهاي درس مكرر خوانده شد از شهرستانهاي ايران دايم نامه تحسين به دفتر مجله سرازير ميشد ازآبادان درخواست ترجمه عربي مقاله جهت كشورهاي حوزه خليج فارس گرديد و ترجمه شد. شعرهاي زياد در وصف فرامرزي و توصيف مقاله سروده و نشرشد شمال وجنوب ايران غرق در تمجيد استاد بود مجله يغما نوشت:«مقاله استاد عبدالرحمن فرامرزي درمحافل دانشگاهي و ادبي واجتماعي ومذهبي تاثيري چنان كه انتظار مي رفت،بخشيد از فروش همه شماره هاي مجله خودداري شد كه چند دوره باقي مانده ودرتجليد ناقص نماند...» از تهران هم پي در پي تلفن تمجيد وتشكر مي آمد دراين مقاله استاد فرامرزي«دكترجمشيد خيالي تاريخ ناخوانده» را جواب داد. پاسخي كه هنوز تازگي و طراوت خود راحفظ نموده است آنجا كه او را كمي ضد يهود ناميدند در جواب نوشت روزي كه آيت الله كاشاني براي قضاياي فلسطين ميتينگي راه انداخت من بودم كه كارتي به آيت الله دادم كه يادآور شوند كليميان ايراني با صهيونيسم هاي غاصب فرق دارند وآيت الله كاشاني هم تذكر دادند وكارتي به من نوشتند كه شما هم به اينها بگو عمل خيري در ميان اين ملت بكنند و خيال يهوديان محله از احساسات مسلمانان ايران راحت شد و من بودم كه همان روزها از تريبون مجلس گفتم يهودي ايراني، ايراني است و دكتر وايزمن نيست و نوشت تازه: «قضيه فلسطين تنها قضيه مذهب نيست، قضيه انسانيت است» و در سطور بعدي نوشتند :«اسرائيل بسيار كمتر ازعرب تيز نگاه و واقع بين است. واقع ميدانيد چيست؟ واقع اين است كه بر خلاف طبيعت نميتوان كاري كرد.حكومت دوميليون مردم مهاجر متفرق بر صد ميليون مردم همزبان وهم كيش وهم نژاد برخلاف طبيعت است.دهاتي هاي ما ميگويند« دنيادمش درازه» يك سال و ده سال و صد سال رانمي توان ميزان بقاي ملل قرارداد.درهمين فلسطين،صليبي ها صد سال حكومت كردندو دول نيرومند اروپا نيزپشت سر آنها بودند.آخر يك كرد عرب شده يعني صلاح الدين ايوبي آنها را بيرون ريخت،ودراواخر مقاله نوشت:«خلاصه،بقاي دولت اسرائيل در فلسطين غير طبيعي وبه اين جهت غيرممكن است» 
چند ماه بعد فردي به نام امان الله فرزد درقالب منافع مسلمان در جواب فرامرزي مقاله اي بنام« تاريخ هرگزتكرارنمي شود» نوشت والبته دفاع از اسرائيل و تعريف تيزهوشي ملت يهود نمود مجله يغما در توضيحي نوشت چاپ مقاله بنا به رعايت بي نظري مطبوعاتي است اما چنا ن استنباط ميشود كه جوابي جامع به مقاله مستند و مؤثر آقاي فرامرزي نيست.چنين هم بود چون در شماره بعد استاد فرامرزي در مقاله«تاريخ نيست مگروقايع مكرر[11]» جوابي محكم به فرزد دادند و در پايان خطاب به وي نوشت:«من اينگونه اظهار مسلماني را جزو تاكتيك صهيونيسم مي دانم واگراشتباه كرده ام، اميدوارم مراببخشي» مرحوم يغمايي از اين گفته ها مي نويسند:«درهمين مجله شخصي بنام فرزد جوابي به فرامرزي داد و اوبار ديگر به فرزد پاسخي دندان شكن داد از مجموع اين گفته ها سخت تهديد شدم وبه حمد الله بخير گذشت» مرحوم جمال زاده نيز دراين معركه داخل شد ولي فرامرزي پاسخ لازم را دادند و همانجا نوشتند:«آمريكا اگر راست ميگويد و ميخواهد اين جنگها خاتمه يابد،گو اول صنايع جنگي خود را تبديل به صنايع كشاورزي كند تا از متوقف ساختن صنايع جنگي، خود را ورشكست نكند» شماره بعدي مجله يغما نيز از فرامرزي مقاله اي داشت در مورد كنفرانس رباط همانجا نوشت:«مجاهدين فلسطين دست از جهاد خود برنميدارند وچنانكه مي بينيم، هر روز بگذرد، رئيسي از بين ميرود وعناصر ملي جاي او را ميگيرند و با مال و نفوس خود با شعار«ان الله اشتري من المؤمنين اموالهم وانفسهم بان لهم الجنه» به مجاهدين مي پيوندند وديريا زود اماكن مقدسه مسلمين را پس مي گيردند».
فرامرزي كه قبل از جنگ شش روزه به سناتورها دردفتر نخست وزيري، گفته بود جنگ سه روزبيشتر طول نميكشد و نتيجه شكست اعراب است البته با شناخت كاملي كه از دنيا و جهان عرب داشت پيش بيني هايش راعرضه مي داشت وبقول نعمت ناظري:«در مناظره قلمي شكست نخورد و اين شايد بدليل آن بود كه درهر بحث ومناظره جانب حق وحقيقت را رعايت مي كرد و سخن جز از سر اعتقاد نمي نوشت» با توجه به اين آگهيها روز12/9/1350در كيهان به تشريح اوضاع اعراب پرداخته و نوشت:«سادات نه از آمريكا بايد بترسد و نه بسوي چين و شوروي دست نياز دراز كند» بلكه بايد دموكراسي را به مصر باز گرداند تا هر فرد براي خود بجنگد، نه مانند دفعه قبل براي ناصر و اگر ميخواهد جنگ كند هيچ نترسد گو شكست بخورد آنوقت ملت عرب وارد جنگ چريكي ميشود و فتح نهايي با آنهاست.
چند ماه بعد بامداد شنبه 20 تير51 براي چندمين بارفرامرزي دچارسكته قلبي شد.طبع لطيف وروح حساس،نيز نيم قرن روزنامه نگاري اورا خسته وناتوان كرده بود.سكته مغزي نيز سابقه داشت. مداوا در ايران وفرانسه تاثير نبخشيده بود. با آمبولانس او را به بيمارستان بردند اندكي بعد حالش خوب شده با پرستارها شوخي نمود. ساعت 4 چشم برهم نهاد وآخرين نفس را كشيد.
صبح خبر در تهران انتشار يافت همگان بي باور بودند.آيا ابرمرد مطبوعات ايران زندگي را بدرود گفته است؟ مردي كه قلم سحارش پيشتاز مباحث و قضايا در ايران وگاه خاورميانه بود. فردا يكشنبه جنازه استاد از مسجد سپهسالار تشيع شد. رؤساي مجلس سنا و مجلس شوراي ملي و چند تن از وزرا و عده زيادي از روزنامه نگاران ودوستان فرامرزي و همه كاركنان و كارمندان كيهان در مراسم حضور داشتند.
در فراق فرامرزي ارباب فضل و ادب و بسياري از شاعران سخن از«مرد بي جانشين»داشتند.مسعود بهنود گفت :« عبدالرحمن فرامرزي،مرد مقالات تند،نظريات ديگرگون نشدني،متلك هاي نيش دار و مرد خاطرات درگذشت»استاد يغمايي بعدازتوصيف فرامرزي نوشت:«باري،مردي با اين صفات كه در عصرما نظيرش بسياركم است،ازدست رفت.درين مقام بايد اشاره كنم كه فرامرزي مسلماني متعصب بود از اهل سنت و جماعت»دولت آبادي گفت:«تير اجل،بزرگ ترين اهل قلم و نويسنده نامي ايران عبدالرحمن فرامرزي را از پاي در آورد مردي كه معلوم نيست كي و كي جاي او را درحلقه نويسندگان پر خواهد كرد»اسماعيل يگانگي در مجله سپيد و سياه نوشت:«جامعه ما،مردي بي جانشين راازدست داد. آتشفشاني خاموش شد كه هرگز نخواهد غريدو سرمايه اي از دست رفت كه جبران پذير نيست»ابوالقاسم پاينده گفت :«فرامرزي از جمله چند نفر بسيار معدودي است كه در صف اول جاي دارد.فوت فرامرزي براي فرهنگ و ادب ايران ضايعه اي بسيار بزرگ است»دكتر سامي:«تصور نمي كنم در آينده نزديك چنين شخصيتي در جامعه ما چهره كند»مهندس والا مدير مجله تهران مصور:«آيا زمانه اين شانس و فرصت را ميدهدكه چون فرامرزي مردي را نصيب ملت ايران بدارد ؟»صفي پور مدير مجله اميد ايران:«كمتر كسي را ميتوان يافت كه جاي والاي او را در سنگر مطبوعات ايران بگيرد»اميراني مدير مجله خواندنيها:«دردناك تر از مرگ استاد مسئله جانشيني اوست.استاد فرامرزي بعد از نيم قرن تعليم و تعلم و قلمزدن به نفع مملكت و مردم و داشتن هزارها شاگردو خواننده جانشيني نداردو جايش در مطبوعات خالي است كه راست گفتن و بي پروا سخن راندن در عصر ما مشتري نداردكه داوطلب داشته باشد»مسعود فرزاد:«شخصيت هاي فاضل و صديق و شجاع مانند او به آساني در محيط ادب و فرهنگ فارسي پيدا نخواهد شد»و مجله فردوسي هم نوشت:«روزنامه نگاران ايران در مرگ استاد عبدالرحمن فرامرزي در صف خود فتور و سستي غريبي را حس مي كنندو جاي خالي او دير و شايد هرگز پر نخواهد شد»و بقول خانم دكتر مصاحب:«مرگ عبدالرحمن فرامرزي با همه دردناكي يك بار ديگر ثابت كردكه حق و حقيقت و راستي و صداقت وثبات و استحكام عقيدت هميشه غالب است و آيين قدر داني و حق شناسي و مردي و مردانگي و وفاداري،باقي است».
فرامرزي آنچه در طي نيم قرن روزنامه نگاري پيش بيني نمود همان راهم نتيجه كار ديد،فقط دو پيشگويي را نماند تا ببيند يكي فرار شاه كه سالها قبل به اطرافيان گفته بود«دلم ميخواهد باشم و آنروز را ببينم»كه شش سال و شش ماه بعد از درگذشت استاد همه ديدندو ديگري پيروزي مسلمانان در فلسطين،كه روز بروز اثر پيشگوييهاي استاد نمايانتر مي شود.
سيرت فرامرزي
استاد فرامرزي ادبيات فارسي و عرب را به كمال مي دانست. به فرانسه هم آشنايي داشت. شاعر بود اما كم ولي سنجيده مي سرود. معلم واستاد دانشگاه و وكيل دادگستري نيز بود بارها از طرف وكلا سفارش دفتر به او شد هر كس ميخواست از نفوذ استاد جهت شهرت خود بهره ببرد اما او نپذيرفت.يكي از جزوات درسي اش در كتابي بنام«زبان مطبوعات»نشر يافت يك دوره كتاب درسي فارسي و عربي و نيز رمان «سرگذشت يك بدبخت»را نوشتند[12].علاوه بر كيهان امتياز دو روزنامه «بهرام» و «جهان» را گرفتند.
بعد از مرداد 32 با وزير دربار-علم-در افتاد،نزاعي قلمي و جنگي سخت درگرفت و درين گير و دار فرامرزي بار ديگر ممنوع القلم شد و اينرا بارها تجربه كرد.در مهماني شام سپهبد بختيار از روزنامه نگاران، فرامرزي رودررو سانسور را به مسخره گرفت. وقتي مجلس سنا مجددا تشكيل يافت فرامرزي به آن لقب آپاندسيت مجلس داد و خشم سناتورها را برانگيخت. وقتي به او گفته شد كاش شاه جهت درك درد مردم سخنان شما را مي شنيد در پاسخ گفت اگر شاه ميخواست حرف من بشنود، قلم مرا نمي شكست و...
در دوره 15و16 نماينده لار، 17و18 از خوار و ايوانكي ورامين در دوره 20 از بندر لنگه نماينده مجلس بود. بارها از او درخواست شد خاطرات خود را بنويسد، به دو دليل ننوشت، اول اينكه ميگفت فصل نشر بعضي از آنها گذشته اما قلم او ميتوانست در حد اعجاز گذشته ها را تجربه راه حال و آينده نماييد. ديگر ميگفت از بس دروغ نوشته اند از كجا معلوم بمن هم با همان ديد نگاه نكنند ولي مرگ استاد نشان داد هر كس او را دروغگو بنامد اين لكه بر پيشاني خودش مي چسبد، و بدينگونه تاريخ معاصر ايران از منبعي مؤثق و متني معتبرمحروم ماند. وي در سال 24نوشته بود: «من خودم پرونده زنده و تاريخ مفصلي از روز انقلاب مشروطيت ايران تا امروز هستم. من تمام اين رجال را بهتر از خودشان ميشناسم،زيرا اگر آنها از اعمال خودشان مطلع هستند،از عقيده مردم درباره خود بيخبرند.ولي من هم از اعمال ايشان مطلعم و هم از عقيده مردم درباره ايشان»بعدها نيز نوشت«اگر بخواهم تمام جريانات عمده زندگي پارلماني خود را بنويسم،چون من چندين دوره وكيل بودم وهميشه هم در مبارزه و جريان حوادث بودم بايدكتاب قطوري بنويسم»ولي افسوس كه نوشتندلكن گفته هاي ديگران از استاد در كتاب «بياد استاد» چاپ شد.
استاد فرامرزي نثري روان وشيرين، قلمي دلچسب و دلنشين داشتند.خوش ذوق و بذله گو، خوش برخورد و خنده رو، بي باك و بي ريا، دلير و بي پروا، صاحب قلم سحرگونه و معجزه گر بودند. حضورگرم و استعداد خلاق و سجاياي اخلاق به تمام داشتند.آزادفكر و فروتن و متواضع و حاضر جواب و زيرك بودند در عين سادگي نوشته هايش تاثير برانگيز و شاهكار ادبي بود. دكتر بهزادي از سيرت ايشان چنين مينويسند: «عبدالرحمن فرامرزي قلمي شيرين و بياني دلنشين داشت.نكته سنج، بذله گو و شيرين سخن بود. هميشه تسبيحي بلند در دست داشت. لباس ساده و ارزان قيمت مي پوشيد.خنده هرگز از لبانش محو نميشد. همين كه وارد مجلسي ميشد، اول به همه سلام ميكرد، بعد مدتي ميخنديد بعد با لطيفه اي سر صحبت را باز ميكرد.آرزويش در همه عمر داشتن يك قلم بود كه آزادانه بنويسد، و يك كرسي در مجلس كه حرفهايش را بزند. از هيچكس و هيچ مقامي ترس نداشت. با آنكه در تمام سالهاي بعد از شهريور20 تا لحظه مرگ صاحب شهرت و نفوذ و قدرت بود، بر خلاف عقيده بسياري از مخالفانش كه او را ثروتمند مي پنداشتند هرگز به فكر اندوختن مال وجمع آوري ثروت نبود.فرامرزي اگر چه از صبح تا شام دنبال كار مردم مي رفت،اما خدمت كردن به خلق هدفش بود نه حرفه اش»اكنون سي سال بعد از درگذشت استاد، مقالات و نوشته هايش تازگي و لطافت داردحتي آنچه از مسايل ديروز نوشته گويي حرف امروزست.خواندن مقالاتش هنوز لذت و گرمي خاص خود را داراست بقول باستاني پاريزي:«سرمشق بي رقيبي است براي نويسندگان معاصر». 




[1] فرامرزان بلوكي از بخش بستك استان هرمزگان مي باشد
[2] احمد فرامرزي متولد1306ق،فقه و صرف ونحونزدپدرآموخت.مقامات مهم اداري در وزارت امورخارجه،دارايي،دادگستري وراه عهده داربودند.يك دوره 20جلدي تاريخ و جغرافياي خليج فارس و بردگي در جهان و ترجمه هاي عالي از آثارشان ميباشد.در20/12/40در تهران درگذشتند. كتاب «بردگي در جهان» خصوصا بخش بردگي دراسلام شايسته تجديدچاپ ميباشد.
[3] بازگشت امنيت به جنوب و قلع و قمع اشرارمرهون تلاشهاي ابوطالب احمدي پسر عموي عبدالرحمن است ر.ك زندگينامه ابوطالب احمدي نوشته عبدالله صابري
[4] در8/9/24دركيهان فرامرزي درباره سيدضياء نوشت:«...اختلافات مرده شيعه و سني را از قبر برمي انگيزدوبه جرايد خوددستورميدهدكه بنويسندشيعه و سني بايكديگردشمنندوهركس سني است،بايددراين مملكتازحقوق اجتماعي ومدني محروم باشد...منظوراوچيستواگرشيرازه مليت ايران ازهم پاشيدچه نفعي به اومي رسد،معلوم نيست؟ازكجاچنين ماموريتي دارد؟خداميداند»
[5] شبه خاطرات.دكترعلي بهزادي.چاپ سوم بهار76انتشارات زرين.ج1ص464
[6] سفربه ولايت عزراييل.جلال آل احمد.چاپ دوم 73انتشارات مجيدص15.درص29نيزشمس مينويسند:«اميدوارم اين فهرست ناقص نه حمل بر پايمال كردن فضل تقدم مؤلفان ومترجماني باشدكه اثري و قبل از جلال منتشركرده ومن نديده ام»ما ثابت ميكنيم فرامرزي اولين نگارنده قضيه فلسطين در ايران بوده اند.
[7] ازهمين ايام استادبه آمريكاتاخت.البته فرامرزي به آمريكادعوت شدندامانپذيرفتند.
[8] بازيگران عصرپهلوي.ج2صص5-784وص792
[9] شبه خاطرات.صص8-473
[10] سال47شهيدضيايي درتهران بديداراستادرفت وباتشويق وراهنمايي ايشان بندرعباس را جهت تدريس انتخاب نمودند
[11] استادشهيدمطهري درسخنراني غراي عاشوراي1390كه هر سال روزقدس از صداوسيماپخش ميشودچندين بارازاستادفرامرزي نقل قول مينمايندازجمله ازهمين مقاله.
[12] به پيشنهادمرحوم دكترزرين كوب(كه قضيه آذربايجان راازامتيازات استاد ميدانستند)توسط استادحسن فرامرزي برادرزاده عبدالرحمن(فرزندعبدالله مديرمدرسه ايرانيان بحرين) تابحال سه مجلد ازمقالات استاد1 .خاطرات عبدالرحمن فرامرزي 2.استادفرامرزي و قضيه فلسطين 3.استادفرامرزي و قضيه آذربايجان(جنجالي ترين منازعه قلمي درتاريخ مطبوعات) توسط انتشارات دستان چاپ گرديده و نشرمجموعه مقالات ادبي،اجتماعي وسياسي (بالغ برچندين جلد)دردست اقدام ميباشد.



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

صحابي پيامبر (صلي الله عليه و سلم) عبد الله بن مسعود (رضي الله عنه) گفته ‏است: «ولو ترکتم سنة نبيکم للظللتم»‏ ‏«اگر سنت پيامبرتان را رها کنيد، گمراه مي شويد».( مسلم)‏

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 14061
دیروز : 5614
بازدید کل: 8804220

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010