Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 23

----

21/05/1446

----

3 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

از پيامبر صلى الله عليه و سلم نقل شده است كه فرمودند: "كُتِبَ على ابْنِ آدم نَصِيبُهُ مِنَ الزِّنَا مُدْرِكٌ ذلكَ لا محالَة: الْعَيْنَانِ زِنَاهُمَا النَّظَر، والأُذُنَانِ زِنَاهُما الاستِماع، واللِّسَانُ زِنَاهُ الْكَلام، وَالْيدُ زِنَاهَا الْبَطْش، والرَّجْلُ زِنَاهَا الخُطَا، والْقَلْب يَهْوَى وَيَتَمنَّى ، ويُصَدِّقُ ذلكَ الْفرْجُ أوْ يُكَذِّبُهُ" (متفقٌ عليه)
يعنى: "بر فرزند آدم بهره اش از زنا نوشته شده که خواهي نخواهي آنرا در مي يابد، چشم زناي آن نگريستن است، و دو گوش زناي آن شنيدن است، و زبان زناي آن سخن گفتن است، و دست زناي آن به چنگ گرفتن است و پا زناي آن گام زدن است و دل اميد و آرزو مي کند و شرمگاه آن را راستگو و يا دروغگو مي سازد."

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>اشخاص>ام سلیم غمیصان بنت ملحان

شماره مقاله : 419              تعداد مشاهده : 320             تاریخ افزودن مقاله : 31/5/1388

«ما نشنیدیم زنی را که از ام سلیم مهرش گرامی‌تر و باارزش‌تر باشد چرا که مهر او اسلام بود»  
«اهل مدینه»
 
در آن زمان که خورشید اسلام دمید و زمین را به نورش روشن ساخت؛ غمیصاء دختر ملحان میان‌سال بود او قریب به چهل سال عمر داشت.
او از ناحیه شوهرش بسیار خوشبخت بود. شوهرش مالک بن نضر، بسیار با او مهربان بود و فوق‌العاده به او عشق می‌ورزید و اظهار محبت می‌نمود تا آن حد که زندگی آنان سرشار از موفقیت، زیبائی و صمیمیت بود.
اهل مدینه نسبت به این همسر خوشبخت رشک می‌بردند و غبطه می‌خوردند چرا که او از زوجه‌ای بسیار نیکو سیرت، اندیشمند، دوراندیش و فرمانبردار برخوردار بود.
در یکی از روزهای خداوندی، توسط دعوتگر مکه مصعب ابن عمیر اولین پرتو از اشعه هدایت محمدی  صلي الله عليه و سلم  بر اهل مدینه تابیدن گرفت.
غمیصاء در معرض این اشعه هدایت قرار گرفت و مانند گل‌های گلستان که با نسیم صبحگاهی تبسم می‌زنند و چهره می‌گشایند، در مقابل این پرتو هدایت قلب غمیصاء بال و پر گشود و چهره باز کرد.
او به زودی اسلامش را آشکار ساخت؛ در آن زمان که مسلمانان تعدادشان بسیار اندک بود و انگشت‌شمار.
این همسر مهربان از شوهر ایثارگرش خواست تا او نیز از این سرچشمه پاک و خوشگوار بهره‌مند شود و از سعادت ایمانی که او برخوردار گردیده شوهرش نیز برخوردار گردد.
اما شوهرش مالک بن نضر در مقابل این دین جدید تسلیم نشد و آن‌را نپذیرفت.
بلکه متقابلاً او نیز از همسرش خواست تا از اسلام دست بردارد و به دین آباء و اجدادی خویش بازگردد.
هر یکی از زوجین بر موضع خود پافشاری می‌کردند.
غمیصاء همانند شخصی که از آتش می‌هراسد و بیم دارد، دوست نداشت که بعد از بدست آوری شرف ایمان به جاهلیت و کفر برگردد.
و در مقابل مالک با تعصب و سرکشی فراوان طبل پیروی از دین آباء و اجدادی خویش را می‌نواخت.
غمیصاء از قدرت استدلال بالایی برخوردار بود و در دعوتش پرتو انوار حق متجلی بود به گونه‌ای که شوهرش را به زانو درآورده و به سکوت وا می‌داشت و اندیشه و افکار باطل، سست و بی‌اساس و درهم ریخته‌اش را بر باد می‌داد و نقش به آب می‌نمود مالک بتی داشت چوبین؛ همیشه آن‌را عبادت می‌کرد غمیصاء او را زیر سئوال برده و می‌پرسید : آیا چوب درختی را عبادت می‌کنی که از زمین روئیده است زمینی که رویش قدم می‌گذاری و فاضلاب خود را در آن می‌افکندی؟!
آیا در مقابل خداوند از چوبی استفاده می‌جوئی که آن‌را یک برده حبشی از صنعتگران مدینه برای تو ساخته است؟!
چون مالک نتوانست جواب استدلال‌های قوی همسرش را بدهد به تنگ آمد و مدینه را ترک گفت و پریشان و سرگردان، راهی سرزمین شام شد اما بعد از مدت کوتاهی در آن‌جا با همان عقیده شرکی‌اش مرد و به هلاکت رسید به محض این‌که خبر بیوه شدن غمیصاء در مدینه پیچید و شایع شد بسیاری از مردان آرزوی قلبی آنها را به این سمت و سو تشویق می‌کرد تا از غمیصاء خواستگاری کنند اما آنان این ترس در دل‌شان بود که مبادا غمیصاء به آن جواب رد بدهد چرا که در دین و عقیده با هم اختلاف داشتند.
اما زید بن سهل که به کنیه ابوطلحه مشهور بود در این مورد امید موفقیت داشت رشته قرابتی که در میان آن دو بود او را امیدوار می‌کرد چرا که هر دویشان از قبیله بنی نجار بودند.
ابوطلحه جهت خواستگاری به خانه غمیصاء آمد و او را به کنیه‌اش صدا کرد و گفت : ای ام سلیم؛ من به خواستگاری تو آمده‌ام امیدوارم به من جواب رد ندهی و مرا ناامید نکنی.
ام سلیم گفت : قسم به خدای ابوطلحه تو کسی نیستی که به تو جواب رد داده شود اما باید بدانی که تو یک کافر هستی و من یک زن مسلمان، برای من جائز نیست در چنین صورتی با تو ازدواج کنم، اگر اسلام را بپذیری همین چیز مهر من است من چیزی به جر اسلام از تو به عنوان مهر نمی‌خواهم.
ابوطلحه گفت : به من فرصت بده تا در این مورد فکر کنم و رفت ...
فردای آن روز برگشت و گفت : اشهدا ان لا اله الا الله وحد لا شریک له و اشهد ان محمداً عبده و رسوله.
غمیصاء گفت : حالا که تو مسلمان شدی و اسلام را پذیرفتی، من نیز راضیم که با تو ازدواج کنم.
با شنیدن این خبر مردم می‌گفتند : ما نشنیدیم زنی را که از ام سلیم مهر گرامی و باارزش‌تری داشته باشد چرا که مهر او اسلام بود.
ابوطلحه زوج خوشبختی بود چرا که همسرش ام سلیم از اخلاق کریمانه و سیرتی بسیار نیکو برخوردار بود و منبع فضائل اخلاقی بود.
این خوشبختی زمانی به اوج خود رسید که ام سلیم صاحب فرزند شد، فرزندی که مایه شادمانی و سرور قلبی آنان شده بود.
ابوطلحه مسافرتی در پیش داشت در همین هنگام بود که طفل خردسالش مریض شد و به بالین افتاد این مسئله او را بسیار ناراحت کرد تا حدی که نزدیک بود از سفرش منصرف شود.
در غیبت کوتاه ابوطلحه این جوانة حسن و زیبایی خشکید و گل وجودش پرپر شد و در دل خاک جای گرفت. بعد از وقوع این حادثه ام سلیم به اطرافیانش گفت در مورد این حادثه چیزی به او نگوئید من خودم او را در جریان مسئله قرار خواهم داد ابوطلحه از سفر بازگشت ام سلیم با چهره گشاده و با حالتی که حکایت از خوشحالی و شادمانی می‌کرد از او استقبال نمود.
ابوطلحه ابتدا حال بچه را جویا شد ام سلیم به او گفت :
تا آن‌جائی که من اطلاع دارم او از هر زمان دیگر هم‌اکنون از سکون و آرامش بیشتری برخوردار است سپس شام آورد و هم‌چنان او را خوشحال می‌نمود و سرور قلبی‌اش را فراهم می‌نمود چون مطمئن شد که ابوطلحه سیر شده و به حد کافی استراحت نموده است به او گفت : اگر گروهی کالایی را به عنوان امانت نزد گروهی دیگر بگذارند و بعد از مدتی خواسته باشند آن را پس بگیرند آیا آنان حق دارند مال را برای خود نگه داشته و به آنان ندهند و انکار کنند؟! ابوطلحه گفت : خیر نباید چنین بکنند. آن‌گاه ام سلیم گفت : اکنون باید بدانی که خداوند امانتی که نزد تو گذاشته بود پس گرفت تو باید صبر کنی و اجر و عوضش را از خداوند بخواهی.
ابوطلحه نیز در برابر قضای الهی سر رضا و تسلیم فرود آورد.
صبح آن شب در محضر رسول‌الله  صلي الله عليه و سلم  حاضر شد و او را از این جریان و از صبر و استقامت ام سلیم آگاه ساخت آن حضرت نیز دعا کردند که خداوند عوضی بهتر از گمشده‌شان به آنها عنایت فرماید و در او خیر و برکت قرار دهد. الله رب العزت دعای پیامبرش را پذیرفت و ام سلیم حامله شد.
اواخر دوران بارداری ام سلیم بود که او و همسرش همراه رسول الله  صلي الله عليه و سلم  از سفر بازمی‌گشتند. وقتی نزدیک مدینه رسیدند درد زایمان به سراغش آمد ابوطلحه در کنار همسرش توقف نمود.
پیامبر  صلي الله عليه و سلم  مسیر را ادامه دادند تا قبل از فرا رسیدن شب وارد مدینه شوند در این هنگام ابوطلحه نگاهش را به آسمان دوخت و گفت : یارب تو خود بهتر می‌دانی که من بسیار دوست دارم به هنگام دخول و خروج همراه پیامبرت  صلي الله عليه و سلم  باشم اما چه کنم تو خود مشکل مرا می‌دانی و می‌بینی.
با شنیدن این جملات ام سلیم گفت : ای ابوطلحه قسم به خدا من درد زایمانی که با این مولود احساس می‌کنم نسبت به زایمان‌های قبلی بسیار اندک است لذا مشکلی نیست راه را ادامه بده و خود را از همراهی رسول الله  صلي الله عليه و سلم  محروم نکن.
مسیر را ادامه دادند تا این‌که به مدینه رسیدند ‌آن‌جا وضع حمل نمود، خداوند به آنها پسر داده بود. به اطرافیانش گفت : تا زمانی که این فرزند را نزد رسول الله  صلي الله عليه و سلم  نبرده‌اید کسی حق ندارد به او شیری بخوراند.
صبح شد و برادرش انس او را نزد رسول الله  صلي الله عليه و سلم  برد چون رسول الله  صلي الله عليه و سلم  او را دید که به آن سو می‌آید فرمودند : حتماً ام سلیم زایمان کرده است.
او در جواب گفت : بله ای رسول خدا صلي الله عليه و سلم ، پیامبر مولود را در آغوشش گرفت و از اطرافیان خواست تا از خرمای مدینه برایش بیاورند.
خرما حاضر شد و آن حضرت آن‌را در دهان نهاده و جویدند تا این‌که با آب دهان آن حضرت آمیخته و نرم شد آن‌گاه رسول الله  صلي الله عليه و سلم  آن‌را در دهان طفل نهادند و طفل آن‌را خورد.
آن حضرت دستی بر رخسار آن طفل کشیدند و او را عبدالله نام نهادند، از نسل این مولود مبارک ده تن از بزرگ‌ترین علمای جهان اسلام و برگزیدگان امت پدید آمدند.
از ویژگی‌های بارز شخصیت ام سلیم این بود که عشق و علاقه فوق‌العاده‌ای نسبت به رسول الله  صلي الله عليه و سلم  داشتند محبتی که با گوشت و استخوانش آمیخته شده بود و در ریشه‌های قلبش جای گرفته بود.
محبت و علاقه و عشق ام سلیم نسبت به رسول الله  صلي الله عليه و سلم  تا آن اندازه بود که فرزندش انس چنین آن‌را توصیف می‌کند : یک روز ظهر بود که پیامبر  صلي الله عليه و سلم  در منزل ما مشغول به استراحت بود و هوا بسیار گرم و سوزان، مرواریدهای عرق رسول الله  صلي الله عليه و سلم  از پیشانی مبارک سرازیر بود، مادرم شیشه‌ای را در دست گرفت و قطرات عرق رسول الله  صلي الله عليه و سلم  را در آن شیشه جمع‌آوری نمود در این هنگام بود که رسول الله  صلي الله عليه و سلم  بیدار شدند و پرسیدند : ای ام سلیم، این چه کاری است که می‌کنی؟!
ام سلیم گفت : دارم عرق شما را جمع‌آوری می‌کنم تا آن‌را با عطرهای خویش مخلوط سازیم و بهترین عطرها را بسازیم.
نمونه‌های عشق و محبت او نسبت به رسول اکرم  صلي الله عليه و سلم  بسیار زیاد است از آن جمله :
فرزندش انس گیسویی داشت که بر پیشانیش متمایل و آویزان بود، شوهرش خواست تا این گیسو که بسیار بلند شده بود را قیچی کند اما ام سلیم اجازه نداد زیرا هر زمان که انس نزد پیامبر  صلي الله عليه و سلم  می‌آمد آن حضرت  صلي الله عليه و سلم  دستی بر سر و گیسوی انس که بر پیشانی‌اش آویزان بود می‌کشیدند.
ویژگی‌ها و صفات خوب و پسندیده ام‌سلیم فقط در این خلاصه نمی‌شود که از او به عنوان یک بانوی مؤمن و راسخ الایمان، عاقل و بسیار خردمند و هوشمند و همسری نمونه و طراز اول نام برد.
بلکه بالاتر از همه این‌ها او مجاهدی پسندیده و مبارزی توانمند در راه خدا بود.
ریه‌های او از گرد و غبارهای عطرآگین و آمیخته با عطر بهشت پر شده بود.
و انگشتان مقاومش از زخم‌های مجاهدین رنگین شده بود زخم‌هایی که او شستشوی‌شان می‌داد و پانسمان‌شان می‌کرد.
و او بود که آب را در حلقوم تشنگانی می‌ریخت که جان‌هاشان را در طبق اخلاص گذاشتند و تقدیم پروردگارشان نمودند.
و او بود که به مجاهدین غذا و مواد غذائی را می‌رساند. و در تعمیر و ساختن تیرها به آنان کمک می‌کرد.
ام سلیم و شوهرش همراه رسول اکرم  صلي الله عليه و سلم  در جنگ احد شرکت داشتند در این جنگ ام سلیم و عایشه رضي الله عنها  بر دوش خود آب می‌کشیدند و به مجاهدین اسلام آب می‌دادند.
او در جنگ حنین نیز شرکت داشت. وی همراه خود خنجری برداشت و آن‌را به کمر بست وقتی ابوطلحه او را در آن حالت دید گفت : ای رسول خدا  صلي الله عليه و سلم : این ام سلیم است که خنجر همراه دارد.
پیامبر  صلي الله عليه و سلم  به او گفتند : ای ام سلیم این چیست؟!
او گفت : خنجری است، آن‌را برداشتم تا گر مشرکی به من نزدیک شود با آن شکمش را پاره کنم.
پیامبر  صلي الله عليه و سلم  از این گفته خوشحال شده و خندیدند.
آیا فکر می‌کنید در روی زمین زنی سعادتمند و خوش خاتمه‌تر از ام سلیم وجود دارد بعد از این‌که رسول الله  صلي الله عليه و سلم  در مورد ایشان فرمودند :
وارد بهشت شدم صدای پای کسی به گوشم رسید پرسیدم : این کیست؟ جواب دادند : غمیصاء بنت ملحان مادر انس بن مالک رضي الله عنها  می‌باشد.[1]
 
صور من حياة الصحابيات (بانوان صحابه الگوهای شایسته)، مؤلف: عبدالرحمان رأفت باشا، مترجم: اکبر مکرمی


[1]- برای اطلاع بیشتر در مورد زندگی ام سلیم مراجعه شود به : الطبقات الکبری، 1/407-467-2/116-3/515-7/19-8/8.



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

علامه طحاوی رحمه الله می‌فرماید: «لایقلد الا عصبی او غبی» (تن به تقلید نمی‌دهد مگر متعصب یا کودن). ابن عابدین، «رسم المفتی» (32، ج 1). 

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 2147
دیروز : 5831
بازدید کل: 8835461

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010