|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
فقه>مفاهیم و اصطلاحات فقهی>محارب
شماره مقاله : 399 تعداد مشاهده : 317 تاریخ افزودن مقاله : 31/5/1388
|
محاربت با خدا و راهزني[1]
حرابت و محاربت با خدا چيست؟
حرابتكه قطع الطريق و راهزني نيز ناميده ميشود عبارت است از خروج و طغيان و ياغيگري طايفهاي وگروهي مسلح، در سرزمين اسلامي، بمنظور ايجاد هرج و مرج و خون ريزي و ربودن اموال و هتك ناموس و آبروي مردم و اتلاف محصولات و كشتن حيوانات و تلفكردن آنها و هدفشان از اينكارها مقابله با دين و اخلاق و نظام و قانون باشد.
فرق ميكند اين گروه مسلح از مسلمانان باشند يا ازكافران، تحت حمايت مسلمانان - ذميين - يا از افراد هم پيمان با مسلمانان ياكافران حربي باشند، در ماهيت قضيه تغييري نميدهد مادامكه اين ياغيگري در قلمرو اسلام باشد، و مادامكه عدوان و تجاوز اينگروه بر هركس واقع شود،كه خون او در حمايت است و پيش از محاربه در مصونيت بوده است، خواه از مسلمانان باشد يا ازكافران تحت حمايت مسلمانان، همانگونهكه اگر جماعتي خروجكنند و طغيان نمايند، عنوان محاربت با خدا شاملشان ميشود، اگر فردي نيز اين راه را پيشگيرد اين عنوان شاملش ميشود، پس هرگاه فردي از افراد داراي قدرت و تسلط و نيروئي باشد و بجان و مال و ناموس جماعتي تجاوز نمايد او نيز محارب با خدا و راهزن است و هچنين اگر جماعتهاي مختلف نيز چنينكنند وكارهائي را پيشه كنند كه نظم عمومي و جان و مال و ناموس مردم را بخطر اندازند، در مفهوم “حرابته داخل هستند مانند باند و دستههاي كشتار و ترور و باندهاي دزديدن اطفال و كودكان و باندهاي سرقت و دزدي از بانكها و خانههاي مردم و باندهاي دزديدن زنان و دختران براي تجاوز بدانها و فسق و فجور و باندهاي ترور حاكم و اولياي امور، بمنظور ايجاد فتنه و آشوب و ناامني و باندهاي نابودكردن مزارع وكشتن حيوانات و دامها عنوان محارب بر همه آنها اطلاق ميشود. كلمه “حرابه” از حرب بمعني جنگگرفته شده است، چون شخص يا اشخاص و جماعاتيكه بر عليه نظام موجود جامعه و نظم عمومي وآسايش همگاني، قيام ميكنند از يك طرف با توده مردم ميجنگند و ازطرف ديگر با تعاليم و قوانين اسلاميكه براي امنيت و آسايش عمومي و حفظ حقوق مردم است، ميجنگند. پس اين طغيان و خروج از قوانين، محاربه است همانگونهكه اين قيام برعليه مردم ودين مردم، حرابت و جنگ با خدا ناميده ميشود، قطع طريق و راهزني نيز ناميده ميشود. زيرا اين عمل سبب ميشودكه راهها بسته شود و مردم رفت و آمد نكنند از ترس اينكه جانشان يا
مالشان يا ناموسشان بخطر افتد يا از ترس اينكه با چيزي روبرو شوندكه قدرت مقابله با آن را ندارند بعضي از فقيهان آن را “سرقتكبري = دزدي بزرگ” ناميدهاند[2].
محاربت با خدا جرم بزرگ است
محاربت با خدا يا راهزني بزرگ ازجرمهاي بزرگ و گناهان كبيره بحساب ميآيد لذا خداوند برايكسانيكه بدين جرم بزرگ مبادرت ميورزند سختترين عبارت و كلمات را بكاربرده است مانند محارب با خدا و رسول خدا و برانگيزندگان فساد و تباهي در روي زمين و سختترين كيفر و عقوبت را برايشان تعيين فرموده استكه از همه عقوبتها سختتر است.كه ميفرمايد:" إنما جزاء الذين يحاربون الله ورسوله ويسعون في الارض فسادا أن يقتلوا أو يصلبوا أو تقطع أيديهم وأرجلهم من خلاف أو ينفوا من الارض، ذلك لهم خزي في الدنيا، ولهم في الاخرة عذاب عظيم.(مائده 33) [آنهاكه با خدا و پيامبر او بجنگ برميخيزند و با خدا و پيامبر صلي الله عليه و سلم مخالفت ميكنند و در روي زمين دست به فساد ميزنند (و با تهديد به اسلحه به جان و مال و ناموس مردم حمله ميكنند)كيفر و سزاشان آنست كه كشته و اعدام شوند يا بداركشيده شوند يا يكي از دستهايشان و يكي از پاهايشان بعكس يك ديگر (دست راست و پاي چپ) بريده شود يا ازآن سرزمين (سرزمين خود) تبعيد شوند. اين مجازات براي آنان خواري در دنيا است و در آخرت مجازات و عذاب بزرگي دارندكه عذاب دوزخ است]". و پيامبر صلي الله عليه و سلم مي فرمايد هركس مرتكب اين جنايت گردد از شرف و افتخار انتساب به اسلام بدور استكه ميفرمايد:" من حمل علينا السلاح فليس منا [هركس بر عليه ما سلاح بردارد و بناحق با ما بجنگد، او برراه و هدايت ما نيست چون سلاح مسلمان براي آنستكه آن را دركمك و ياري و دفاع از اسلام و مسلمين بكار گيرد نه برايكشتن و ترساندن و ناامني مسلمانان]". بخاري و مسلم آن را از ابن عمر روايت كردهاند. هرگاه چنين كسيكه در حال زندگي اين شرف انتساب به اسلام را نداشته باشد، بعد ازمرگ نيز آن را ندارد، زيرا مردم در حال حيات و زندگي هرگونه و بر هرحالتي باشند آنگونه ميميرند و برهر حالي بميرند آنگونه زنده ميشوند. ابوهريره روايتكرده استكه پيامبر صلي الله عليه و سلم گفت: " من خرج على الطاعة، وفارق الجماعة ومات، فميتته جاهلية [هركس از اطاعت حاكمي از حاكمان اسلاميكه بر حكومت وي اجماع حاصل شده است خروجكند و از جماعت مردم كه بر اطاعت حاكم خود اتفاق كردهاند و جامعهشان نظمي بخود گرفته است و وحدتشان بوجود آمده و از حمله دشمن محفوظ هستند جدا شود و بيرون آيد، و در اين حال بميرد او بمانند كافران و مردمان جاهلي ميميرد و از جامعه مسلمين بريده است]". مسلم آن را نقل كرده است.
شرايط محاربت = چهكسي در حكم محارب است
براي محاربين شرايطي وجود دارد تا مستحقكيفر مقرر و معين محاربت شوند و اين جرم و جنايت درباره آنان ثابتگردد:
1-تكليف: بايد اهل تكليف باشند
٢- مسلح باشند
٣-بيرون از مناطق آباد باشند[3]
٤-اقدام آشكارا يعني خود را آشكار سازند. البته علما درباره همه اين شروط اتفاق ندارند بلكه درباره آنها اختلافاتي وجود داردكه بشرح زير خلاصه ميگردد:
1-شرط تكليف
كسي محارب شناخته ميشودكه عاقل و بالغ باشد، چون اين دو صفت شرط تكليف و شرط اجراي حدود درباره مجرم ميباشند. پسكودك نابالغ و ديوانه هر اندازه در اعمال محاربت شركت داشته باشند “محارب“ بحساب نميآيند چون شرعاً اهل تكليف نيستند و در اين باره فقها اختلاف ندارند ولي درباره كودكان و ديوانگاني كه با محاربين شركت داشته و در عمل “حرابت” سهيم باشند اختلاف دارند.
كه آياكيفرو عقوبت از محاربين ساقط ميشود بعلت اينكه از اطفال و ديوانگان همكارشان ساقط ميشود؟
علماي حنفيه ميگويند: هرگاه عقوبت و كيفر از بعضي از مجرمين ساقط شد از بقيه نيزساقط ميشود، باعتبار اينكه همه مجرمين مسئوليت مشترك دارند و هرگاه كيفر محارب با خدا ساقط شد درباره اعمالي كه مرتكب شدهاند بعنوان جرائم عادي بدانها نگاه ميشود و كيفرهاي عاديكه براي اين جرائم در نظرگرفته شده درباره مجرمين محاربين اجرا ميشود. براي مثال اگر جرم ارتكاب قتل باشد به “ولي دم” و ورثه مقتول مراجعه ميشودكه ولي دم و صاحب خون ميتواند گذشت كند و ميتواند قصاصكند و همينطور بنسبت ديگر جرائم رفتار ميگردد كه كيفر هر جرمي مشخص شده است.
و مقتضاي مذهب مالكي و مذهب ظاهريه و ديگران آنستكه هرگاه حد وكيفر محارب با خدا ازكودكان و ديوانگان ساقط شد، از افراد بالغ و عاقل و مكلفكه با آنان شريك بودهاند ساقط نميشود چون حد محارب با خدا حق الله است و درباره حق الله افراد مورد توجه نيستند بلكه اجراي حد مورد توجه است.
مرد بودن و مذكربودن و حريت و آزاد بودن براي محارب بودن شرط نيستند چون مونث بودن و بنده و برده بودن در جرم و جنايت محاربت تاثيري ندارد.گاهي زن و عبد و بنده همان قدرت و نيروئي دارندكه ديگران دارند و ميتوانند تدبير و مشاركت بسزا در تمرد و عصيان داشته باشند و اسلحه بدوش بكشند[4]. پس در احكام محاربه با ديگران فرقي ندارند.
٢-شرط حمل سلاح و مسلح بودن
براي محاربين شرط استكه اسلحه داشته باشند چون محاربين با نيروي سلاح و تكيه بر آن بدين عمل مبادرت ميكنند، پس هرگاه اسلحه نداشته باشند نميتوانند ازخود دفاعكنند ومانع حمله بخود شوند. هرگاه با عصا و سنگ مسلح باشند آيا محاربند؟ فقها دراين باره اختلاف نظردارند: امام شافعي و مالك و حنابله و ابويوسف و ابوثور و ابن حزم ميگويند اينگونه اشخاص نيز محارب هستند چون نوع سلاح و كثرت آن معتبر نيست بلكه قطع طريق و راهزني معتبر است پس اين عمل با هر وسيلهاي انجامگيرد محاربت است ولي ابوحنيفهگفته است چنين اشخاصي محارب نيستند.
٣- شرط صحراء و دوري از آباداني
بعضي فقها شرط كردهاند كه اعمال محاربت بايستي در صحرا و بيابان صورت گيرد تا عاملان آن محارب شناخته شوند اگر در داخل شهر و روستا آن را انجام دهند محارب نيستند. چون آنچهكه واجب است حد قاطع الطريق است و قطع طريق و راهزني در صحرا و بيابان است و در شهركمك و ياري امكان دارد و متجاوزين شوكت و قدرتي ندارند پس محارب نيستند بلكه دزدند و اختلاسگرند و اختلاس حدي ندارد. اين مذهب ابوحنيفه و ثوري و اسحاق و اكثر فقهاي شيعه است و خرقي از علماي حنابله در وجيز نيز آن را گفته است.
گروهي ديگر از فقهاء برآن هستندكه حكم شهر و روستا و صحرا و بيابان يكي است چون مفهوم آيه عام است و هر محاربي را شامل ميشود بعلاوه زيان محاربت در شهر بزرگتر است پس بطريق اولي اين مجازات شامل حال محارب در شهر ميگردد. بنابراين همه باندهاي جنايتكار دزدي و سلب و نهب و قتل، محارب هستند.
و اين مذهب امام شافعي و حنابله و ابوثور و اوزاعي و ليث و مالكيه و ظاهريه است. چنين پيدا استكه اين اختلاف بتبعيت اختلاف ولايات و شهرها پديد آمده استكسيكه صحراء و بيابان را شرط دانسته است اوضاع غالب منطقه و محلي خويش را در نظرگرفته است و يا در زمان آنان در شهرها اين محاربه پيش نيامده است و برعكسكسانيكه صحراء را شرط نميدانند درشهرها نيز با اين حال رو برو بودهاند. لذا امام شافعي ميگويد وقتي كه نيروي حاكم ضعيف باشد اين حالات ناامني نيز جزو محابه بحساب ميآيد و اگر نيروي حاكم ضعيف نباشد محاربه نيست بلكه اختلاس است.
٤-شرط مجاهره و آشكارا بودن
از جمله شروط محاربه آنستكه بايستي اين اعمال ايجاد ناامني و بهم زدن نظم عمومي و قتل و خونريزي بصورت آشكارا و علني صورتگيرد، اگر اموال را پنهاني بدزدند آنان دزدند و حكم سارق بر آنان اطلاق ميشود. و اگر اموال را بربايند و فراركنند آنان دزدند و حكم قاطع الطريق و راهزن درباره آنان جاري نميشود.
وهمچنين اگر يك نفر يا دو نفر بر آخر قافله يورش بردند و چيزي نبودند آنان نيز قاطع الطريق نيستند چون قدرتي و قوتي ندارند. ولي اگر بر عده اندكي يورش برند و بر آنها غلبهكنند قاطع الطريق ومحارب بحساب ميآيند و اينست مذهب شافعيه و حنفيه و حنابله و مالكيه، و ظاهريه با اين مذهب مخالفت كردهاند ابنالعربي مالكي گفته است آنچه كه بنظرم ميرسد اينستكه محاربه عام است خواه در شهر باشد يا در بيابان اگر چه بعضي از بعضي فاحشتر و زشتتر است ولي بهرحال محاربه شامل آن ميشود و معني حرابت و راهزني در آن موجود است، اگركسي در شهر با چوبدستي و امثال آن خروجكرد و طغيان نمود، بايستي با شمشير او را كشت، چون سزاي او سختتر است و او دزدكي و پنهاني و با استفاده از غفلت ديگران براهزني پرداخته است و عمل و رفتار او از مجاهره و آشكارا اقدام كردن، زشتتر است. لذا در قتل آشكارا و مجاهره عفو صحيح است و تبديل به قصاص ميشود، ولي در قتل ترور و كشتن پنهاني، عفو صحيح نيست و محاربه بحساب ميآيد پس نتيجه ميگيريمكه راهزني موجب قتل است، سپس گفته است: روزگاريكه متصدي قضاوت بودم از دستگروهي مسلمان، شكايت پيش من آوردند كه بر عليهگروهي خروجكرده و راهزني نموده و زني را بزور از شوهرشگرفتهاند و به وي تجاوزكرده بودند سپس آنان را تعقيبكرده و دستگير نموده بودند و پيش من آوردند، من در اين باره از مفتياني كه خداوند مرا بدانان گرفتار ساخته بود، سوال كردم، جواب دادند اين راهزنان كه بدين زن تجاوز كردهاند، محارب نيستند چون محابت درباره اموال است نه درباره ناموس. من در جواب آنان گفتم:" إنا لله وإنا إليه راجعون"، عجبا مگر ندانستهايدكه محاربت درباره ناموس زشتتر است از محاربت درباره اموال و تجاوز به ناموس خطرناكتر و زشتتر از تجاوز به اموال است و مردم راضي هستند كه اموال و دارائيشان را در جلو چشمشان بربايند و بگيرند ولي هرگز رضايت نميدهندكه زن و دخترشان را جلو چشمشان بربايند و بگيرند و تصرفكنند؟!!
اگر عقوبت سختتر و بالاتر از عقوبتيكه خداوند براي محارب تعيين كرده است، وجود ميداشت، برايكساني بودكه تجاوز ناموسيكنند و ناموس مردم را بربايند. بيگمان مصاحبت با شما، نادانان بويژه درباره قضاوت و فتوي، بزرگترين مصيبت است و مصيبتي بالاتر ازآن نيست، قرطبيگفته است: تروريست درست مانند محارب است پس اگركسيكوششكندكه انساني را بكشد، براي اينكه مالش را بربايد و تصرفكند اگرچه بروي او اسلحه نكشد بلكه داخل خانهاش شود يا در مسافرت او را همراهيكند، سپس به وي زهر بخوراند و او را بكشد او محارب است و بعنوان حد محارب با خداكشته ميشود، نه بعنوان قصاص و سخن ابن حزم نيزقريب بدين مضمون استكه ميگويد:كسيكه به نزاع ميپردازد و راهگذران را ميترساند و در راهها ايجاد ناامني ميكند و فساد بر پا ميدارد، مسل باشد يا بدون سلاح، در شب باشد يا در روز، در شهر باشد يا در بيابان، در قصر خليفه باشد يا در مسجد، خواه سپاه داشته باشد يا نداشته باشد، مردمان بيابان مورد تعرض قرارگيرند، يا اهل روستا، در خانه خويش سكونت داشته يا در قلاع حصين باشند، اهل شهر بزرگ يا اهل شهركوچك، يكنفر يا بيشتر باشند، هركس راهگذران را مورد يورش و حمله قرار دهد و ياكشتار يا نبودن اموال يا ايجاد ضرب و جرح يا هتك ناموس در راهها ايجاد ناامني و خوف و وحشتكند، خواه زياد باشند يا اندك، محارب با خدا هستند و حد محارب درباره آنها اجرا ميگردد.
بنابراين مذهب ابن حزم درباره محاربان با خدا از همه مذاهب گستردهتر و وسيعتر است و مذهب مالكيبه نيزچنين است زيرا هركس بهر وسيله و بهر صورت در راهها ايجاد ناامني و رعب و وحشتكند محارب است و مستحق عقوبت محارب با خدا است.
عقوبت وكيفر محاربت با خدا
خداوند درباره عقوبت محاربت با خدا ميفرمايد:" إنما جزاء الذين يحاربون الله ورسوله ويسعون في الارض فسادا أن يقتلوا أو يصلبوا أو تقطع أيديهم وأرجلهم من خلاف أو ينفوا من الارض، ذلك لهم خزي في الدنيا، ولهم في الاخرة عذاب عظيم - إلا الذين تابوا من قبل أن تقدروا عليهم، فاعلموا أن الله غفور رحيم (مائده 34-33) [كسانيكه با خدا و رسول او محاربه ميكنند و در زمين به فساد دست ميزنند سزايشان اينست
كهكشته شوند يا بداركشيده شوند يا يكي از دستها و يكي از پاهايشان بعكس يكديگر (دست راست و پاي چپ) بريده شود يا ازآن سرزمين تبعيد شوند. اين مجازات براي آنان خواري در دنيا است و در آخرت مر ايشان را عذابي بزرگ است مگر آنها كه قبل از دست يافتن شما برآنان توبهكنند، بدانيد (خدا توبه آنها را ميپذيرد) خداوند آمرزنده و مهربان است]".
اين آيه درباره مسلماناني نازل شده استكه خروج كرده و در راهها ايجاد ناامني و فساد و تباهيكرده بودند، بدليل “الا الذين تابوا...”.
چون علما اجماع دارند براينكه مشركان هرگاه بدست مسلمانان بيفتند و اسلام بياورند اسلام جان و مالشان را حمايت ميكند اگرچه پيش از اسلام آوردنشان گناهاني را مرتكب شده باشندكه مستوجب عقوبت باشد:
" قل للذين كفروا إن ينتهوا يغفر لهم ما قد سلف(انفعال /38) [بگو بهكافرانكه اگر دست از كفر بردارند و اسلام بياورند گناهان و كارهاي گذشتهشان مورد بخشش قرار ميگيرد ]’’.
پس مقرر شد كه اين آيه درباره محاربين اسلامي نازل شده است و معني آن چنين استكه بوسيله ايجاد هرج و مرج و اضطراب و نگراني و ترس، با مسلمانان بجنگ پرداخته و با مخالفت و عصيان با تعاليم اسلامي و با اسلام نيز، بجنگ پرداختهاند و آنان را بدين جهت محارب با خدا و رسول او ناميده است،كه جنگ با مسلمانان و مخالفت با مصالح عمومي مسلمين، بمنزله جنگ با خدا و رسول او است همانگونهكه درآيه ٩ سوره بقره ميفرمايد:" يخادعون الله والذين آمنوا [با خداوند و مومنان به مخادعه ميپردازند]’’. پس محاربه در اين آيه مجازي است. قرطبيگفته است “يحاربون الله و رسوله” استعاره و مجاز است زيراكسي نميتواند با خداوند جنگ كند و كسي از عهده او برنميآيد و او از اضداد و انداد بدور و پاك و منزه است پس مضاف مخذوف است يعني يحاربون اولياء الله ازبسكه خداوند اذيت و آزار اولياي خويش راگناه بزرگ ميداند، جنگ با آنان را بخود نسبت داده است همانگونهكه قرض و وام دادن به فقيران و بينوايان را، قرض دادن به خود بحساب آورده است:" من ذا الذي يقرض الله قرضا حسنا ، وبدينوسيله مهرو عطوفت مردم را نسبت بدانان جلب فرموده است و در حديث صحيح آمده است " استطعمتك فلم تطعمني [خداوند ميفرمايد: اي بنده من، من ازتو طلب طعامكردم، تو به من طعام ندادي يعني بندگان نيازمند من از تو طلب طعامكردند...]". پايان سخن قرطبي
شان و سبب نزول اين آيه: ٣٣ مائده:
جمهور علما ميگويند جمعي از مشركان عرب از قبيله معروف (عرنيه) به مدينه آمدند و مسلمان شدند اما آب و هواي مدينه به آنها نساخت و بيمار شدند و رنگشان زرد شد، پيامبر صلي الله عليه و سلم براي بهبودي آنان دستورداد، به خارج مدينه درنقطه خوش آب و هوائي از صحرا كه شتران زكات را براي چرا به آنجا ميبردند، بروند و ضمن استفاده ازآب و هواي آنجا، از شير تازه شتران نيز به حدكافي استفادهكنند. آنها چنينكردند و بدانجا رفتند و چون بهبودي يافتند بجاي تشكر از پيامبر صلي الله عليه و سلم چوپانان شتران را كشتند و دست و پايشان را بريدند و چشمانشان را كور كردند و شتران را غارت كرده و از دين اسلام برگشتند و مرتد شدند.
پيامبر صلي الله عليه و سلم دستور داد آنان را تعقيب كنند و بزودي دستگير شدند و بحضور پيامبر صلي الله عليه و سلم آوردند و دستور داد دست و پايشان را بريدند و چشمانشان را كور كردند كاري كه با چوپانان كرده بودند با آنان شد -و آنان را در خارج مدينه در زمين سنگلاخي “حره” انداختند، طلب آب ميكردند و كسي بدانان آب نميداد تا اينكه از تشنگي جان دادند”.
ابوقلابه گويد: آنان قومي بودند،كه دزدي و قتل و كفر بعد از ايمان را مرتكب شدند و محارب با خدا و رسول خدا بودند و خداوند اين آيه را:" إنما جزاء الذين يحاربون الله ورسوله... " نازل كرد.
عقوبت و كيفرهايي كه اين آيه مقرر داشته است
عقوبت و كيفريكه اين آيه براي محاربان با خدا و رسول خدا،كسانيكه به جان ومال مردم حمله ميكنند و در روي زمين فساد برپا ميكنند، تعيينكرده است يكي از چهار مجازات وكيفرهاي زير است:
1-كشته شوند.
٢- يا بدار آويخته شوند.
٣-يا دست راست و پاي چپ آنها بريده شود.
٤-يا از زمينيكه درآن زندگي ميكنند تبعيد شوند.
اين كيفرها با حرف عطف “او” درآيه آمدهاند و بعضي از علماگويند اين حرف عطف “او” براي تخيير و ترديد است و ميفهماندكه حاكم ميتواند يكي از اين مجازاتها را برحسب مصلحتيكه خود با توجه به اوضاع و احوال تشخيص ميدهد اجراكند نه همه آنها را و بدون توجه به نوع جرميكه مرتكب شدهاند، خود يكي از اين مجازاتها را انتخاب ميكند.
ولي بيشتر علماگفتهاند حرف عطف “او - يا” در اين آيه براي تنويع است نه براي تخيير، پس بايستي حاكم با توجه به نوع جرم و متناسب با آن به ترتيب يكي از آنها را انتخابكند و حاكم مخير نيست كه بدلخواه خود يكي ازآنها را انتخاب كند[5].
دليل كساني كه حرف عطف “او = يا“ را براي تخيير ميدانند
اينگروه ميگويند مقتضاي لغت عرب و نظم آيه تخيير را ميرساند و در سنت چيزي ثابت نشده است كه بمموجب آن معني “او” درآيه غير تخيير باشد، پس هركس محارب با خدا و رسول خدا باشد و در روي زمين به فساد و تباهي دست بزند سزا و كيفر او يا قتل است يا بدار كشيدن يا دست و پا بريدن يا تبعيد است.
حاكم بر حسب مصلحتيكه خود تشخيص ميدهد يكي از اينكيفرها را برميگزيند، خواه محاربان دست به قتل و كشتار نزده باشند و خواه مال را نبوده باشند يا نربوده باشند و خواه يك جرم مرتكب شده باشند يا بيش از يك جرم و در آيه چيزي نيامده است،كه بموجب آن حاكم بتواند بيش از يكي از اين چهار كيفر را درباره محاربان اجراكند يا آنان را بدون مجازات بگذارد.
قرطبي گفته است: ابوثور گفته: امام و حاكم اسلامي بر حسب ظاهر آيه در اجراي يكي از مجازاتها، مختاراست. امام مالك و ابن عباس و سعيد بن المسيب و عمر بن عبدالعزيز و مجاهد و ضحاك و نخعي همگيگفتهاند امام و پيشواي مسلمين مخير است در اينكه يكي ازكيفرهاي چهارگانه فوق را درباره محاربان با خدا اجراكند. ابن عباسگفته است: هرجاكلمه “او” در قرآن باشد معني تخيير را افاده ميكند و اين قول بهتر با ظاهر اين آيه نيز ميخواند.
ابنكثيرگويد: بر حسب ظاهر “او” براي تخيير است همانگونهكه در آيات نظير اين نيز براي تخيير است مانند آيه زير در كيفر صيد و شكار:" فجزاء مثل ما قتل من النعم، يحكم به ذوا عدل منكم، هديا بالغ الكعبة أو كفارة طعام مساكين أو عدل ذلك صياما مائده/95 [اي كساني كه ايمان آوردهايد شكار را در حال احرام به قتل نرسانيده و هركس از شما عمداً آنرا به قتل برساند بايد كفارهاي معادل آن از چهارپايان بدهد كفارهايكه دو نفر عادل از شما معادل بودن آنرا تصديقكنند و به صورت قرباني به (حريم) كعبه برسد يا بجاي قربان اطعام مستمندان كند يا معادل آن روزه بگيرد...]".
و مانند آيه زير درباره كفاره فديه: “ فمن كان منكم مريضا أو به أذى من رأسه ففدية من صيام أو صدقة أو نسك (بقره/196) [هركس از شما بيمارباشد يا درسرش ناراحتي باشد (و ناچار بايد سرش را بتراشد) فديه و كفارهاي كه ميدهد عبارت است از روزه يا صدقه و احساني يا گوسفندي قرباني كند...]"، يا درباره كفاره و تاوان قسم ميفرمايد:" فإطعام عشرة مساكين، من أوسط ما تطعمون أهليكم أو كسوتهم أو تحرير رقبة (مائده/89) [كفاره و تاوان شكستن قسم اطعام ده نفر مسكين است ازمتوسط خوراك خانوادهاش يا ده نفر را لباس بپوشاند يا بندهاي را آزادكند...]". در اين آيات حرف عطف “او” براي تخيير است پس دراين آيه نيز براي تخيير است.
حجت و دليل كساني كه ميگويند “او" براي تنويع است
گروه دوم كه ميگويند “او” براي تنويع عقوبت است يعني حاكم با توجه به نوع جرم، يكي از اين چهار عقوبت را تعيين مي كند. استدلالكردهاند به روايتيكه از ابن عباس نقل شده است و ابن عباس از همه بيشتر از لغت و زبان عرب و معني قرآن كريم آگاه بوده است. امام شافعي در مسند خود از او روايتكرده استكه اوگفت: “هرگاه محاربان دست بكشتار و ربودن و گرفتن اموال زدند، بدار كشيده ميشوند و هرگاه تنها كشتار كردند و اموال را نگرفته بودندكشته ميشوند و ديگر بدار آويخته نميشوند. هرگاه اموال گرفته باشند و كشتار نكرده بودند، دست راست و پاي چپشان بريده ميشود و هرگاه در راهها ايجاد ناامني كرده بودند و ترس و وحشت پديد آورده و اموالي را تصرف نكرده بودند، تبعيد ميشوند.
ابن كثيرگفته است: حديثيكه ابن جريرطبري در تفسير خود روايتكرده است اگر سندش صحيح باشد،گواه بر اين تفصيل است،كه ابن عباس گفته است كه ميگويد: علي بن سهل و وليد بن مسلم از يزيد بن حبيب برايمان نقلكردهاند كه عبدالملك بن مروان طي نامه از انس بن مالك درباره اين آيه سوالكرد. انس به وي نوشت و به وي خبر داد كه اين آيه درباره گروهي از عرني ها از قبيله “بجيله” نازل شده استكه ازاسلام برگشته و چوپان شتران صدقه راكشته وشتران را با خود برده و در راهها ايجاد ناامني و خوف و ترس نموده و تجاوز ناموسيكرده بودند و حضرت پيامبر صلي الله عليه و سلم از جبرائيل درباره داوري درباره محارب سوال كرد كه گفت: “هركس مالي را دزديد و در راهها ترس و ناامني پديد آورد در مكافات دزدي دستش را ببر و درمكافات ناامني راهها پايش قطعكن و هركس قتل كرده بود او را بكش، و هركس مرتكب قتل شده بود و در راهها ترس و ناامني ايجادكرده بود و به ناموس مردم تجاوز كرده بود او را بدار آويزان كن”.
وگفتهاند:كسيكه ترجيح ميدهد آيه براي تفصيل عقوبتهاي محارب است، نه براي تخيير ميگويد: خداوند براي اولين فساد و تباهكاري، درجاتي قرار داده است چون افساد و تباهي آنها متفاوت است، بعضي بهكشتار و بعضي به نبودن اموال و بعضي به هتك ناموس و بعضي به از ميان بردنكشت و زرع و دامها دست ميزنند. بعضي از راهزنان دو نوع از اين جرمها را مرتكب ميشوند و بعضي بيشتر از دو تا را مرتكب ميشوند بنابراين حاكم نميتواند مخير باشد درعقوبت و مجازات هركس كه بخواهد بدل خواه خود، بلكه بايد هرمجرمي را برحسب ميزان و درجه جرمش و افسادي كه كرده است، مجازات نمايد و عدل و انصاف همين است،كه خداوند ميفرمايد:" وجزاء سيئة سيئة مثلها [6] [سزا و مجازات هر بدي متناسب با آن و مانند آن است]". مذهب امام شافعي و مذهب امام احمد بنا باصح روايات از او و قول ابوحنيفه با تفصيلي در آن، چنين است.كاشاني در بدايع[7] رايكسانيكه “او” را در آيه 33 مائده براي تخيير دانستهاند بطور علمي نقدكرده است و ميگويد: تخييريكه دراحكام مختلف برحسب صورت ظاهربا حرف تخيير “او” آمده است وقتي ظاهرآن اجراء، ميگرددكه سبب وجوب آن يك چيز و يك جرم باشد، همانگونهكه دركفاره شكستن قسم و كفاره شكار در سرزمين حرم در حال احرام است، ولي هرگاه سبب وجوب مختلف باشد بايستي براي هرجرم و نوع آن حكم جداگانهاي باشد همانگونهكه خداوند ميفرمايد:" قلنا يا ذا القرنين إما أن تعذب وإما أن تتخذ فيهم حسنا[8] "كه در اينجا ذوالقرنين بين اين دو تا مخير نيست بلكه براي هريك حكم جداگانه بيان شده است چون سبب وجوب يكي نيست بلكه با هم اختلاف دارند و تاويل آيه چنين است: هركس ظلمكرد او را عذابكن و هركس ايمان آورد و عمل صالح پيشهكرد با او به نيكوئي رفتاركن. مگر نميبينيكه خداوند ميفرمايد:" قال أما من ظلم فسوف نعذبه، ثم يرد إلى ربه فيعذبه عذابا نكرا - وأما من آمن وعمل صالحا فله جزاء الحسنى [9] [گفت: هركس ستم پيشهكرد او را شكنجه خواهيمكرد سپس در آن جهان بسوي خدايش برگردانده ميشود و خداوند نيز او را عذاب سخت خواهد داد و اما كسيكه ايمان آورد و عمل صالح پيشهكرد او را پاداش نيكو است]". راهزني در حد ذات خود متنوع است اگرچه در اصل راهزني است و يكي ميباشد وليگاهي راهزني تنها به اخذ مال است و گاهي در راهزني تنها قتل وكشتار هست وگاهي راهزن هر دو را مرتكب ميشود وگاهي راهزن تنها به ايجاد ناامني راهها ميپردازد، پس سبب وجوب مجازات مختلف است بنابراين نبايد “او” براي تخيير باشد بلكه بايد براي بيان حكم جهت هر نوع جرم باشد. يا احتمال تخيير و تنويع هر دو را دارد پس نبايد بطور قطع بر تخيير حمل شود وهرگاه آيه شريفه درباره مطلق محارب برظاهرتخييرحمل نشود يا برترتيب حمل ميشود و يا در هرحكمي نوعي از انواع راهزني درنظرگرفته ميشود، گوئيكه خداوند فرموده است: بيگمان جزاء و مجازات كسانيكه محارب با خدا و رسول هستند و در زمين فساد ميكنند آنستكهكشته شوند اگركشتار كرده و دست به قتل زده بودند و يا بايد بدار آويخته شوند اگرمال نبوده و مرتكب قتل شده بودند و يا بايد دست راست و پاي چپشان بريده شود اگر تنها مال را دزديده بودند يا بايستي تبعيد شوند اگر راهها را ناامنكرده بودند[10]. جبريل عليه السلام اينگونه براي پيامبر صلي الله عليه و سلم بيانكرد بود وقتيكه ابويرده اسلمي و يارانش براهزني پرداخته و راه را بر كسانيگرفته بودندكه آمده بودند تا اسلام بياورند او عليه السلامگفت: " إن من قتل قتل، ومن أخذ المال ولم يقتل قطعت يده ورجله من خلاف، ومن قتل وأخذ المال صلب، ومن جاء مسلما هدم الاسلام ما كان قبله من الشرك [بيگمان كسيكه مرتكب قتل شده است كشته ميشود و كسيكه مال را برده است و مرتكب قتل نشده است، دست راست و پاي چپش بريده ميشود وكسيكه مرتكب قتل و بردن مال هردو شده است بدار كشيده ميشود و هركس مسلمان شود اسلام تمام اعمال شركآميز پيشين او را خنثي ساخته و بياثر مينمايد]".
تفصيل و گسترش راي كسانيكه مي گويند تنوع عقوبت و مجازات بستگي به اختلاف جرم دارد
گفتيم كه بنا براي جمهور فقهاء عقوبت و مجازات برحسب نوع جرم متنوع است و اين تنوع مجازات به اقسام زير تقسيم ميگردد:
1-محاربان تنها راهگذران را ترسانده و راه را بسته باشند و چيزي ديگر را مرتكب نشده باشند دراين صورت مجازات آنها آنستكه اين مفسدين از آن منطقه كه بفساد پرداختهاند، بمنطقهاي ديگري از سرزمين اسلامي تبعيد شوند، مگراينكه اين مفسدانكافر باشند،كه درآن صورت ميتوان آنان را بمنطقه ديگري از سرزمين كفر تبعيدكرد. فلسفه تبعيد آنستكه اينگروه نتيجه بد عمل خويش را با تبعيد و بيرون راندن از منطقه خود بچشند و منطقه نيز از شر و فساد آنان پاكگردد و مردم خاطره دردناك آنها و عواقب سوء كار آنها را فراموش كنند. امام مالكگفته است، معني و مقصود از تبعيد آنستكه در ديار ديگر زنداني شوند تا پشيمان ميشوند و توبهشان ظاهر ميگردد. و ابن جرير طبري نيز اين معني را برگزيده است.
علماي حنفي ميگويند تبعيد بمعني زندانيكردن آنها -يعني ازجامعه تبعيد شوند - و در زندان بمانند تا اينكه اصلاح شوند و اصلاحشان آشكارگردد. چون زندان بمعني خارج شدن از دنياي گسترده و درآمدن بدنياي تنگ و كوچك است و كسي كه زنداني شده استگوئي از روي زمين تبعيد شده است، مگر از محل زندانيش.
و در اين معني بقول يكي از زندانيان استناد كردهاند كه ميگويد:
خرجنا من الدنيا ونحن من أهلها فلسنا من الاموات فيها ولا الاحيا إذا جاءنا السجان يوما لحاجة عجبنا وقلنا: جاء هذا من الدنيا!
[ما از دنيا بيرون شدهايم اگر چه از اهل دنيائيم. ما در دنيا در حالي هستيمكه نه مردهايم و نه زندهايم هرگاه روزي زندانبان براي نيازي پيش ما ميآيد تعجب ميكنيم و ميگوئيم: اين شخص از دنيا ميآيد ببينيم چه خبر دارد!!].
٢-راهزنيكه تنها بگرفتن اموال صورتگرفته باشد، بدون قتل و كشتار، مجازات محاربان در اين صورت، بريدن دست راست و پاي چپ است.
چون اين جنايت با توجه به اينكه از طريق راهزني صورتگرفته است، بيش از سرقت است پس مجازاتش بيش از سرقت و دزدي است. بايستي فوراً محل اندام بريده شده را با آتش يا روغن جوشيده يا هروسيلهي ديگرداغ شود تا خونش قطع شود و از مرگ او جلوگيري شود. بدينجهت دست و پا او در جهت مخالف بريده ميشود تا انتفاع بدانها از ميان نرود و بتواند از دست چپ و پاي راست باقيمانده بهره و سودگيرد. اگر بار ديگر اين شخص مجازات شده، براهزني پرداخت، اين بار دست چپ و پاي راست او نيز بريده ميشود. ولي جمهور فقها شرط كردهاند كه مال دزديده شده بحد نصاب برسد و در جاي امن باشد، چون سرقت و دزدي جرم مشخصي است و مجازات ويژهاي داردكه هرگاه اين جرم، روي داد مجازات آن بتبع آن پيش ميآيد، خواه مرتكب اين جرم يكنفر يا جماعتي باشند. هرگاه مال دزديده شده، بحد نصاب نرسد و در جاي امن نباشد، دست دزدان قطع نميشود. اما اگر دزدان جماعتي باشند آيا شرط استكه سهم هريك ازآنها بحد نصاب دزدي برسد يا اينكه شرط نيست؟
ابن قدامه به اين سوال پاسخ داده وگفته است
“هرگاه جماعتي رويهم مالي را دزديدند كه بحدنصاب ميرسيد، ولي سهم هر نفر از آنها تنها، بحد نصاب دزدي نميرسيد، بايستي مجازات دزدي درباره همه بعمل آيد به قياس بدانچهكه درمبحث سرقت گفتيم. ولي قياس قول امام شافعي و صاحبان راي آنستكه هرگاه سهم هريك ازآنها به حد نصاب نرسد بريدن دست و پاي آنها واجب نيست و نبايستي براي دزدان شبههاي نيز پيش آمده باشد.
امام مالك و علماي ظاهريه با اين راي موافق نيستند و رسيدن مال دزديده شده را بحد نصاب و درجاي امن بودن آن را شرط نميدانند. چون راهزني خود جرمي و جنايتي است،كه قطع نظر از حد نصاب و جاي امن، مستوجب مجازات است و جرم راهزني غير از جرم دزدي است و مجازات آنها هم يكي نيست. زيرا خداوند براي دزدي حدنصاب قايل شده و براي راهزني هيچ شرطي را قرار نداده است بلكه تنها مجازات محارب را ذكركرده است، بنابراين بايد مجازات راهزني را بكمال و تمام ببينند.
هرگاه در ميان جانيان و جنايتكاران، كسي باشد كه با صاحبان اموال دزديده شده، خويشاوندي و محرميت داشته باشد، بنابر اي علماي حنابله و يكي از دو قول شافعي او از مجازات معاف و بقيه جنايتكاران مجازات ميشوند، و علماي حنفي ميگويند چون وجود اين شخص خويشاوند، ايجاد شبهه ميكند، مجازات درباره هيچكدام اجرا نميگردد چون جنايتكاران مسئوليت مشترك دارند هرگاه مجازات از شخص خويشاوند ساقط گشت، از بقيه نيز ساقط ميگردد.
ابن قدامه راي شافعي و حنابله را ترجيح داده ميگويد: “اين شبهه تنها درباره يكنفر است و اختصاص بدو دارد و حد شرعي ازبقيه ساقط نميگردد”. يعني شبهه اسقاط حد از شخصي خويشاوند، بديگران سرايت نميكند و تنها درباره او حد شرعي اجرا نميگردد. پايان سخن ابن قدامه.
٣-راهزني با قتل و كشتار تنها صورتگرفته باشد نه با بردن اموال اين نوع راهزني مستوجب قتل محاربين است، هرگاه حاكم برآنان دست يافت، همه را ميكشد اگرچه قاتل در ميان آنان تنها يكنفر باشد، همانگونه كه نگهبانان آنان كشته ميشوند چون همه آنان در راهزني و فساد برانگيختن در روي زمين شريك وسهيم هستند و گذشت صاحب خون و وارث مقتول و راضي شدن او به خونبها، اعتباري ندارد چون عفو و گذشت وارث مقتول و رضايت او به خونبها وقتي اعتباردارد كه قصاص باشد نه راهزني و محابت با خدا.
٤- راهزني با قتل و بردن اموال باشد، مجازات آن كشتن و بدار آويختن است يعني مجازات محاربان آنستكه زنده بدار آويخته شوند تا اينكه بميرند يعني بايستي شخص را بر چوبي يا ستوني يا امثال آن با قامت كشيده و دستان كشيده محكم بست و او را زد تا اينكه بميرد. برخي ازفقها ميگويند اول آنها را بايدكشت سپس جسدشان را براي عبرت و پند ديگران بدار آويخت. برخيگفتهاند نبايد اجساد بيش از سه روز روي چوبه داربماند، تمام آنچهكهگفته شد اجتهاد پيشوايان فقهي است، در زمينه تفسير آيه محاربه و هريك براي قول خود دليل صحيحي دارد.
كساني كه ميگويند حاكم اختيار دارد كه يكي از مجازاتهاي مقرر در آيه را برگزيند، نظرشان به حرف عطف “او” درآيه است و ميگويند حاكم هرمجازاتي را كه بوسيله آن از فساد جلوگيري شود و مصلحت عمومي تحقق يابد انتخاب ميكند و در اختيار او است. وكسانيكه ميگويند براي هر جرمي مجازات معيني ميباشد كه در آيه آمده است، نظرشان تحقق عدالت استكه بوسيله آن از مفاسد جلوگيري ميشود و مصالح تحقق مي يابد. بهرحال همگي اتفاق نظر دارند كه بايستي هدف شريعت كه پيشگيري از مفاسد و تحقق مصالح است، تامين گردد و اين اجتهاد پيشوايان فقه براي اولياي امور فهم نصوص شريعت را آسان ميكند و راه اجتهاد را ميسر ميگرداند و طالب علم را در وصول بحقيقت كمك ميكند. بدون شك از محاربان مفسد و تبهكار اعمال شنيع ديگري سر ميزند كه فقط بدانها اشاره نكردهاند كه ميتوان در پرتو آراء فقهاء و استنباط آنها از آيه، احكام مناسب و فراخور نوع جنايتها را استنباط و استخراج نمود.
رد يك اعتراض و دفع يك اشكال
در المنار آمده است كه عبد بن حميد و ابن جرير از مجاهد روايتكردهاند كه مقصود ازفساد (درآيه 33 مائده) زنا و دزدي و كشتن زنان و از بين بردنكشت و زرع و حيوانات است و همه اينكارها ازجمله فساد و تباهي در روي زمين است. بعضي از فقيهان بر قول مجاهد اشكال وارد آوردهاند كه اين گناهان و مفاسد در شرع اسلام، هريك داراي عقوبت و مجازات ويژهاي هستند، غير از آنچه در آيه آمده است، مثلا زنا و دزدي و قتل هريك حد و مجازات مشخصي دارند و درباره اتلاف كشت و زرع و حيوانات ميزان خسارت تعيين و حاكم بر حسب اجتهاد خويش دستور تعزير ميدهد وكسيكه مرتكب اين زيانها و خسارات شده است، بايستي خسارت را بپردازدكسانيكه اين اشكال راگرفتهاند، متوجه نيستند كه مجازات اين آيه براي محاربان مفسدي است،كه اطاعت اولياي امور و حكم شرعي را قبول ندارند و طغيان كردهاند ولي آن حدودي را كه گفتهاند، براي افراد دزد و زناكاراني استكه در برابر حكم شرع منقاد و مطيع و در اختيار حكومت هستند.
و قرآن حكم آنان را بصورت اسم فاعل مفرد ذكركرده وكساني هستندكه بصورت انفرادي مرتكب اين جنايات ميشوند:" والسارق والسارقة فاقطعوا أيديهما " ، وقال: " الزانية والزاني فاجلدوا كل واحد منهما مائة جلدة". اين افراد كارهاي خويش را پنهاني انجام ميدهند و آشكارا و بزور بدين فسادها اقدام نميكنند، تا موجب انتشار فساد، واقع شوند و ديگران از آنان پيرويكنند، و دسته و باند وگروه تشكيل نميدهند، تا بزور در برابر قانون شرع، از خود دفاعكنند، پس اين افراد گناهكارمشمول عنوان محارب با خدا و رسول خدا و مفسدين نيستند و دراينجا آنچهكه مراد است اينستكه افراد بايستي هر دو وصف محاربت و فساد را با هم داشته باشند و هرگاه فقهاء بطور مطلق محاربين گفتهاند مقصودشان محاربين مفسدين هستند و اين دو وصف با هم ملازمت دارندكه محاربان هميشه مفسدين هستند. پايان سخن المنار.
وظيفه حاكم وملت در برابر حرابت و راهزني
حاكم و ملت هردو در برابر حمايت ازنظم عمومي و استقرار امنيت و آرامش و حفظ حقوق افراد و محافظت از خون و اموال و ناموسشان مسئوليت مشترك دارند پس هرگاه گروهي و دستهاي ياغي شدند و در راهها ناامني ايجادكردند و براهزني پرداختند و زندگي مردم را در معرض هرج و مرج و اضطراب و نابساماني قرار دادند، بر حاكم واجب استكه با آنان بجنگ بپردازد، همانگونه كه پيامبر صلي الله عليه و سلم با “عرنيها” بجنگ پرداخت و همانگونهكه خلفاي پيامبر صلي الله عليه و سلم نيز چنينكردند و برمسلمانان نيز واجب استكه براي ريشهكنكردن محاربان مفسد و براي سركوبي آنها با حكومت همكاريكنند تا اينكه مردم ازامنيت و آرامش برخوردار گردند و در صلح و صفا و امنيت بيارامند و هركس بكاري خويش پردازد و در فكر رفاه و آسايش و منافع خويش و خانواده و ملت خود باشد، هرگاه اين ياغيان شكست خوردند در ميدان جنگ و پراكنده شدند وقدرت و شوكتشان بهم خورد، و شكسته شد، تعقيب باقيماندگان و كشتن زخميان متوقف ميگردد مگر اينكه مرتكب جنايت قتل و دزديدن و ربودن اموال شده باشندكه در اين صورت مورد تعقيب قرار ميگيرند تا اينكه همگي دستگير شوند و برآنان حد محاربت و راهزني اجرا ميگردد.
توبه كردن و پشيمان شدن محاربان و راهزنان پيش از اينكه دستگير شوند
هرگاه محابان مفسد پيش از دستگيري و قدرت حاكم بر آنها توبهكنند و پشيمان شوند خداوند گناهان قبلي آنان را بخشيده و از مجازات راهزني معافند چون خداوند ميفرمايد:
" ذلك لهم خزي في الدنيا، ولهم في الآخرة عذاب عظيم، إلا الذين تابوا من قبل أن تقدروا عليهم فاعلموا أن الله غفور [اينست پاداش و مجازات آنان كه در دنيا رسوائي و خواري است براي آنان و درآخرت عذاب سخت در انتظارشان است مگر كسانيكه پيش از اينكه برآنان دست يابيد توبه كنند بدانيدكه خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است و آنان را ميبخشد]".
چرا اگر پيش از اينكه دستگير شوند توبهكنند، مشمول عفو واقع ميشوند، چون توبه كردن و پشيمان شدن، پيش از اينكه دستگيرشوند و برآنان دست يابند،دليل بر آنستكه هنوز در دلشان بيداري و آگاهي هست و تصميم دارندكه يك زندگي پاك و پاكيزه و بدور از افساد و تبهكاري و راهزني و محاربت با خدا و رسول خدا را پيشگيرند، لذا عفو خداوند شامل حالشان ميشود و همه حقوق الهي درباره آنان ساقط ميگردد اگر كارهائي را مرتكب شده باشندكه مستوجب عقوبت و مجازات الهي باشد.
اما حقوق بندگان خدا از آنان ساقط نميشود پس مجازات آنان نسبت به حقوق بندگان مجازات راهزني و محاربت با خدا نيست بلكه از نوع مجازات قصاص خواهد بود و سر وكارشان باكسي استكه جنايت در مورد او انجامگرفته است نه با حاكم و حكومت پس اگرمرتكب قتل شده بودند حتميتكشتن از آنان ساقط ميشود و صاحب خون و ولي مقتول ميتواند گذشت كند و ميتواند قصاص نمايد.
(در صورتيكه اگر بمانند محارب با آنان رفتار ميشد صاحب خون حقگذشت ندارد و حاكم بايد آنان را بقتل برساند). و اگر مرتكب قتل و بردن اموال هر دو شده باشند بدار آويختن و حتميت قتل از آنان ساقط مي شود و قصاص و ضمانت اموال تلف شده باقي ميماند (در صورتيكه اگر بمانند محارب با آنان رفتار ميشد ميبايستي حاكم آنان را بدار بزند و بحتمي بكشد)، و اگر تنها مرتكب بردن اموال شده باشند واجب بودن دست و پاي بريدنشان ساقط ميگردد، اگر اموال باقي باشد از آنان پسگرفته ميشود و اگر باقي نباشد ضامن اموال تلف شده هستند چون در آنصورت حكم غصب پيدا ميكند نه راهزني پس چون غصب است نبايد در ملكيت آنان بماند. بلكه بصاحبانش مسترد گردد يا اينكه حاكم آن اموال را پيش خود نگه ميدارد تا صاحبانش شناخته ميشوند. زيرا وقتي توبهشان صحيح است كه اموال ربوده شده را بصاحبانش برگردانند.
هرگاه حكومت و اولياي امور بنا بمصلحت عمومي تصميم بگيرند از حقوق مالي بر ذمه مفسدانگذشت كنند و آنان را از بازپرداخت و استرداد اموال معاف دارند بر حكومت و اولياي امور واجب است كه اين اموال را از بيتالمال عمومي بصاحبانش استرداد نمايد ابن رشد در كتاب با ارزش خود “بدايه المجتهد” اقوال علماء را درباره اين مساله بدينگونه خلاصه ميكند وميگويد:
“و اما درباره اينكه توبهكردن محاربان پيش از دستگيري چه چيزي را از آنان ساقط ميكند علما چهار نظر دارند:
1-توبهكردنشان تنها حد و مجازات راهزني و محاربت را از آنان ساقط ميكند والا مجازاتهاي ديگر درباره حقوق الهي و حقوق بندگان درباره آنان اجرا ميگردد. و اين قول امام مالك است.
٢-قول دوم آنستكه چون توبهكردند مجازات راهزني و محاربت و همه حقوق الهي از قبيل مجازات زنا و شرب خمر و قطع دست در سرقت و دزدي ازآنان ساقط ميشود ولي حقوق مردم درباره اموال و خون ريزيها از آنان ساقط نميشود مگر اينكه صاحبان اموال و خونها گذشت كنند[11].
٣- توبهكردنشان موجب رفع و سقوط همه حقوق الهي ميشود و درباره خونريزي و اموال بدانچه كه موجود است و درباره آنچه باقيمانده است حكم شرعي اجرا ميگردد.
4- قول چهارم آنستكه توبهكردنشان موجب سقوط همه حقوق مردم درباره آنان ميگردد چه درباره خون ريزي و چه درباره اموال مگر درباره اموالي كه بعينه باقي مانده باشدكه بايستي بصاحبانش برگردانده شود.
شرايط توبه كردن محاربان پيش از دستگيري
توبه ظاهر و باطني دارد فقه اسلامي به ظاهر توبه نگاه ميكند نه باطن توبه، چون بغير از خداوندكسي از باطن ديگران خبر ندارد. پس هرگاه بر حسب ظاهر محارب با خدا و رسول خدا پيش ازدستگيري توبهكرده، توبه او پذيرفته ميشود و آثار توبه قابل اجرا است، بعضي از علما شرط كردهاند كه بايستي محاربان از حاكم طلب امان نامه كنند، و حاكم آن را بپذيرد آن وقت مقبول است و برخي گفتهاند طلب امان از حاكم شرط نيست و بر امام و حاكم واجب استكه توبه هركس را بپذيرد و برخي گفتهاند تنها انداختن اسلحه و رها كردن محل جرم و افساد و دور شدن از آنجا و تامين مردم كافي است و نيازي به مراجعه به امام و حاكم نيست. ابن جريرگفت: علي و وليد بن مسلم برايمانگفتندكه ليث گفته استكه موسي مدني كه امير ما بود گفت:كه علي اسدي براهزني و محاربت پرداخت و راهها را ناامن كرده بود و خون ريخت و مال را ربوده بود، پيشوايان و مردم او را تعقيبكردند او از خويشتن دفاعكرد و نتوانستند او را دستگيركنند تا اينكه علي اسدي از يكنفر اين آيه را شنيد:" قل يا عبادي الذين أسرفوا على أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله، إن الله يغفر الذنوب جميعا إنه هو الغفور الرحيم [بگو اي بندگان من كه در ستم بر خويشتن اسراف كردهايد از رحمت خداوند مايوس و نااميد مشويد - (بزرگيگناهتان مانع پشيمان شدنتان نشود و از عفو خدا نااميد مشويد - براستي خداوند همهگناهان را (بغير از شرك اگر بخواهد) ميبخشايد چون خداوند براستي بسيار آمرزنده و مهربان است]". و بدنبال آن تحت تاثير قرار گرفت و توبه كرد و بدان مرد گفت: اي بنده خدا باز هم اين آيه را برايم بخوان آن مرد قرائت آيه را تكراركرد و علي اسدي شمشير خود را درنيام نهاد و در حاليكه توبهكرده بود سحرگاهان بمدينه آمد، غسل كرد سپس بمسجدالنبي رفت و نماز صبح را بجاي آورده سپس نزد ابوهريره در ميان ياران او نشست، چون هوا روشن شد مردم او را شناختند و بسوي او يورش بردند او گفت: شما برمن حقي نداريد و راه شما برمن بسته است چون پيش ازاينكه مرا دستگيركنيد من خود توبه كردم و خود آمدم. ابوهريره گفت: او راست ميگويد و دست او را گرفت و با خود او را پيش مروان بن الحكم برد كه امير مدينه بود در زمان معاويه. ابوهريره گفت: اين علي اسدي استكه آمده و توبه كرده است و بر او راهي نداريد و نميتوانيد او را بكشيد. و تمام گناهان او را بخشيدند و او را بحال خود گذاشتند .
گويد: علي كه توبه كرده بود براي جهاد در راه خدا بيرون رفت و بجنگ دريائي مسلمانان با روميان رفتكه مجاهدان اسلام كشتي خود را بكنار يكي از كشتيهاي روميان رساندند، علي خود را بميان كشتي روميان انداخت سرنشينان كشتي از ترس علي همگي بيك طرف كشتي پناه بردند و كشتي تعادل خود را ازدست داد و واژگون شد و علي و روميان همگي غرق شدند و بدينگونه علي بشهادت رسيد.
پيش از آنكه جانيان پيش حاكم برده شوند اگر توبه كنند حدود از آنان ساقط مي شود
گفتيم هرگاه محاربان پيش از دستگيري و قدرت بر آنها توبه كنند حد و مجازات راهزني و محاربت از آنان ساقط ميشود چون خداوند ميفرمايد:
"إلا الذين تابوا من قبل أن تقدروا عليهم فاعلموا أن الله غفور رحيم " .
و اين حكم تنها مقصور بر حد محاربت و راهزني نيست بلكه حكمي استكه همه جنايتكاران را شامل ميشود، بنابراين هركس مرتكب جرمي شودكه مستوجب حد شرعي باشد سپس پيش از اينكه او را پيش حاكم برند و از او شكايت شود، توبه كند حد شرعي از او ساقط ميگردد. زيرا هرگاه حد شرعي از محاربان تبهكار ساقط شود بطريق اولي از غير آنان ساقط ميگردد، چون جرمشان از جرم محاربان كمتر و سبكتر است و ابن تيميه اين راي را ترجيح داده وگفته است: “هركس پيش ازشكايت به حاكم و بردن او پيش حاكم از زنا و دزدي و مي خوارگي توبه كند و پشيمان شود چون هنوز قضيه او پيش حاكم شرع مطرح نشده و از او شكايت بعمل نيامده است، صحيح آنستكه حد شرعي از او ساقط گردد
همانگونهكه باجماع درباره محاربان حكم چنين استكه اگر پيش از دستگيري توبه كنند، از مجازات محاربت معاف ميباشند”.
و قرطبيگفته است: اما شراب خوارگان و زناكاران و دزدان هرگاه توبهكنند و اصلاح شوند و پيش ازمراجعه به امام و حاكم اين توبه و اصلاح آنان معروف و مشخص و شناخته باشد و سپس پيش امام و حاكم برده شوند، شايسته نيستكه حد شرعي درباره آنان اجراگردد، ولي اگر آنان را پيش حاكم و امام بردند و ادعا كردند كه ما توبه كردهايم از آنان پذيرفته نميشود چون در اين حالت مانند محارباني هستند كه مغلوب و دستگير شدهاند كه ادعاي توبه از آنان نيز پذيرفته نمي گردد.
ابن قدامه اين اختلاف را تفصيل داده وگفته است: “اگركسي از محاربانكه حد محاربت بر او است توبهكرد و اصلاح شد درباره او دو روايت است:
در يكي از آن دو روايت آمده استكه با توجه به " واللذان يأتيانها منكم فآذوهما، فإن تابا وأصلحا فأعرضوا عنهما [12] [آن دوكس از شما كه جرم زنا را مرتكب ميشوند آنان را با اجراي حد شرعي بيازاريد، سپس اگر توبه كردند و اصلاح پيشه كردند از آنان صرف نظركنيد]". و حد شرعي دزد را ذكركرده سپس ميفرمايد:" فمن تاب من بعد ظلمه وأصلح فإن الله غفور رحيم [13] [پس هركس توبهكرد از ارتكاب دزدي و اصلاح شد براستي خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است]". و پيامبر صلي الله عليه و سلم گفته است:" التائب من الذنب كمن لاذنب له [كسيكه از گناه توبه كند مانند كسي است كه گناه ندارد و بمنزله عدم ارتكاب گناه است]".كسيكه گناه نداشته باشد بر او حدي نيست. وقتي به پيامبر صلي الله عليه و سلم خبر دادند كه ماعز به هنگام اجراي حد شرعي زنا فرار كرد و گفت مرا فريب دادند و پشيمان شد از اقرارش، پيامبر صلي الله عليه و سلم گفت:" هلاتركتموه يتوب فيتوب الله عليه "؟! [چرا او را بحال خود نگذاشتيد كه توبهكند و خداوند توبهاش را بپذيرد؟]". چون اين حق خالص خداوندي است و حق خالص خداوند با توبه ساقط ميشود مانند حد محاربت.
روايت دوم آنست كه حد شرعي با توبه ساقط نميشود و اين قول مالك و ابوحنيفه و يكي از دو قول شافعي است و اينان ميگويند خداوند فرموده است:" الزانية والزاني فاجلدوا كل واحد منهما مائة جلدة [بر هريك از مرد و زني كه مرتكب زنا شدهاند يكصد ضربه شلاق بزنيد]". و اين حكم عام است توبهكنندگان و غير آنان را نيز يكسان دربر ميگيرد و درباره دزدان هم بطور مطلقگفته است " والسارق والسارقة فاقطعوا أيديهما [هر مرد و زنيكه مرتكب دزدي شوند دستشان را ببريد]". زيرا پيامبر صلي الله عليه و سلم “ماعز” و “غامديه” را رجم كرد و دست كسي را كه بدزدي اقرار كرده بود بريد در حاليكه اينها كه خود آمده بودند و قصد پاك شدن از گناه را داشتند و خواهان اجراي حدگرديده بودند اين اقرارشان خود توبه است و پيامبر صلي الله عليه و سلم اينكار آنان را توبه ناميد و درباره زنيگفت:
" لقد تابت توبة لو قسمت على سبعين من أهل المدينة لو سعتهم [14] و عمرو بن سمره پيش پيامبر صلي الله عليه و سلم آمد و گفت: اي رسول خدا من شتري را از فلان قبيله دزديدهام، پس مرا از آن پاككن يعني حد دزدي را بر بر من اجرا كن. پيامبر صلي الله عليه و سلم دستور داد حد شرعي را درباره او اجراگرديد، زيرا حد كفاره و تاوان گناه است، پس با توبه ساقط نميشود مانند كفاره شكستن قسم و قتل و چون شخصي خود بيايد و بگويد مانند محاربي استكه بر آن دست يافته باشند همانگونهكه حد شرعي بعد از دستگيري بر محارب از وي ساقط نميشود از اينهم با توبه ساقط نميشود. بنا بقولي كه توبه حد شرعي را ساقط ميكند باز هم اختلاف است كه آيا مجرد توبه كردن براي اسقاط حدكافي است يا اينكه بايد عملش نيز اصلاحگردد. در اينهم دو وجه هست:
1-يكي اينستكه بمجرد توبه حد ساقط ميشود و ظاهر قول ياران ما اينست چون توبه ساقط كننده حد است و مانند توبه محارب پيش از دستگيري ميباشد.
٢-تنها توبه كافي نيست بلكه اصلاح عمل نيز معتبر است چون خداوند ميفرمايد:" فإن تابا وأصلحا فأعرضوا عنهما [اگر توبهكردند و اصلاح شدند از آنان چشم پوشيكنيد و آنان را ببخشيد]". و " فمن تاب من بعد ظلمه وأصلح فإن الله غفور رحيم [هركس توبهكرد و بعد از ظلم و ستم اصلاح شد آنگاه خداوند بسيار آمرزگار و مهربان است]". بنابراين لازم استكه پس از توبه مدتي بگذرد تا راستي توبه و نيت درست او معلوم گردد، و اين مدت هم معلوم و مشخص و محدود نيست. بعضي از ياران امام شافعي گفتهاند اين مدت بايد يكسال باشد. و تعيين اين مدت صحيح بنظر نميرسد چون تعيين وقت است بدون اينكه چيزي دال بروقت معين وجود داشته باشد پس جايز نيست.
دفاع انسان از خود و از ديگران
هرگاه متجاوزي بكسي تجاوزكند خواه بخواهد او را بكشد يا مالش را ببرد، يا از او هتك ناموسكند و تجاوز ناموسي نمايد، او حق دارد از خويشتن و مالش و ناموسش و آبرويش دفاع نمايد و با متجاوز بجنگد و در دفاع از خود راه آسانتر را انتخاب كند، اگر نشد بتدريج و ترتيب راه سختتري را برگزيند بنابراين اول سعي كند با سخنگفتن تجاوز را دفع كند، يا با فرياد كشيدن يا با استعانت و طلب ياري از مردم، اگر دفع ظالم و راندن وي با اين شيوه ممكن باشد.
اگر جز با زدن دفع تجاوز نميشد، بايد متجاوز را بزند و از خود براند و اگربراي دفع متجاوز، نياز به كشتن او بود و جز با كشتن او دفع تجاوز نميشد بايد او را بكشد و قصاص و كفاره و ديه مقتول هم ندارد، چون مقتول ظالم و متجاوز بوده است و كسيكه ظالم و متجاوز باشد ريختن خونش حلال است و خون وي تضمين ندارد. اگر شخصي مظلوم و متعدي عليه در حال دفاع از خويشتن و دفاع ازمال و ناموسش كشته شد او شهيد است:
1-خداوند ميفرمايد: " ولمن انتصر بعد ظلمه فأولئك ما عليهم من سبيل [15] [و كسيكه بعد از مظلوم شدن ياري طلبد ايرادي براو نيست. يعني نهكس حق دارد مانع از اين كار شود و نه او را ملامت و سرزنش و مجازات كند و نه در ياري كردن چنين مظلومي ترديد به خود راه دهد، چراكه انتصار و استمداد حق مسلم هر مظلومي است و ياري مظلومان وظيفه هر انسان آزاده و بيداري است]".
٢-از ابوهريره روايت است كه مردي پيش پيامبر صلي الله عليه و سلم آمد وگفت: اي رسول خدا اگرمردي آمد و ميخواست مالم را بگيرد من چه كار كنم؟ پيامبر صلي الله عليه و سلم گفت: مال خود را به وي مده گفت: اگر با من جنگكند چهكاركنم؟ فرمود: با وي جنگكن.گفت: اگر مرا كشت چه؟ فرمود: تو شهيد هستي. گفت: اگر من او را كشتم چه ميشود؟ فرمود: او بجهنم ميرود”.
٣-بخاري روايتكرده استكه پيامبر صلي الله عليه و سلم گفت: " من قتل دون ماله فهو شهيد. ومن قتل دون عرضه فهو شهيد [هركس در برابردفاع از مال خود كشته شود او شهيد است و هركس دردفاع ازناموس و آبروي خود كشته شود او شهيد است]".
٤-گويند: زني براي جمعآوري هيزم بيرون رفته بود و مردي او را دنبال كرد تا او را فريب دهد و به وي تجاوز كند. آن زن سنگي به سوي آن مرد پرتابكرد و او را كشت و شكايت آن را پيش حضرت عمر خطاب بردند. او گفت: او بحق كشته شده است، بخداي قسم چنين كسي خونبها ندارد و هرگز ديهاي براي او نيست.
همانگونهكه واجب است انسان از جان و مال و ناموس خود دفاعكند همچنين برانسان واجب استكه از جان و مال و ناموس ديگران نيز دفاع كند مشروط برآنكه بر خويشتن ايمن باشد و خويشتن را هلاك نكند. چون دفاع از غير از قبيل تغيير منكر و محافظت بر حقوق ديگران است و پيامبر صلي الله عليه و سلم ميفرمايد:" من رأى منكم منكرا فليغيره بيده، فإن لم يستطع فبلسانه، فإن لم يستطع فبقلبه وذلك أضعف الايمان [هركس از شما كار زشت و ناپسندي را ديد مانع آن شود، اگر نتوانست با قدرت از آن جلوگيري كند، پس با سخن خويش آن منكر را تغيير دهد و از آن جلوگيريكند و اگر نتوانست با زبان خود از آن جلوگيري كند، قلباً با آن موافق نباشد و با آن همآهنگي نكند وآن را تشويق ننمايد و اين سومي حداقل مقتضاي ايمان است و ضعيفترين ايمان است]".
پس دفاع از جان و مال و ناموس ديگرانكه در معرض ظلم و تجاوز قرار گرفتهاند از قبيل تغيير منكر است و بايستي بر حسب توان و امكان براي دفع آن كوشيد.
-------------------------------------------------------------------------------- [1] -منظور از جنگ با خدا جنگ با خلق خدا است پس هر وقت نظم عمومی بوسیله شخصی یا اشخاصی مختل شود و اقدامی بر خلاف امنیت و آسایش همگانی صورت پذیرد .محاربه. تحقق مییابد و هركس با اسلحه سرد یا گرم دركوچهها یا خیابانها یا جادهها ترس و وحشت ایجادكند و بآن وسیله بجان یا مال و یا ناموس مردم تجاوز نماید یا ترس و رعب پدید آورد او محارب است.
محارب ممكن است مرتكب قتل شود یا فقط مالكسی یاكسانیرا با تهدید برباید و یا هر دو جرم را مرتكبگردد و یا با ضرب و جرح مالی تحصیلكند و در همه این صور نه تنها بمجازات خواهد رسید بلكه بصرف تهدید شخصی یا اشخاصی و بدون گرفتن مال و یا ارتكاب ضرب و جرح یا قتل مستحق مجازاتی استكه در آیه 33 سوره مائده خداوند برای او مقرر فرموده است. پس هر عمل مسلحانه كه در داخل شهر یا روستا و یا خارج آن در نظم عمومی و امنیت محل خلل وارد آورد در اسلام جرم و ممنوع است و مرتكب خواه مرد یا زن باشد مسلمان باشد یا كافر محارب محسوب میشود. بنقل از حقوق جزائی اسلام عباس علی محمود ج 1/35-36 . مترجم.
[2] - بدینجهت آن را دزدی بزرگ نام نهادهاند چون زیان آن برای عموم مسلمین است ولی دزدی عادی برای یك فرد بخصوص است پس سرقت دزدیكوچك میشود.
[3] -شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: اگر محاربین در شهر و آبادی اسلحه بكشند و بزور مال مردم را بگیرند آنان دزدند نه محارب چون مردم میتوانندكمك و یاری طلبكنند. ولی بیشتر فقها بر آنانند اسلحهكشیدن در شهر و روستا و بیابان فرق نمیكند بلكه در شهر بیشتر مستحق عقوبت است چون مناطق آباد جای امن و آسایش است پسكسیكه در مناطق آباد امنیت و آسایش را بهم بزند بیشتر استحقاق كیفر دارد زیرا در مناطق آباد همه اموال اشخاص در معرض خطر قرار میگیرد ولی مسافر در بیابان معمولا همه اموال خویش را همراه ندارد. برای تفصیل و اراء بیشتر ر ك: تفسیر قاسمی ج 6/172 -182 مترجم.
[4] - ابوحنیفه ذكورت و مردیت را در محاربه شرط دانسته است چون زنان مهربان هستند و دارای بنیه ضعیف میباشند نمیتوانند اهل محاربه باشند و طحاوی خلاف آن را نیز از او روایتكرده است. مولف
[5] -به تفصیل مورد بحث قرار میگیرد
[6] -شوری40.
[7] -ج7/9.
[8] -كهف/86.
[9] -كهف/87.
[10] -كاشانی آیه را اینگونه تفسیركرده استكه در بالا ترجمه آن را نوشتیم: "إنما جزاء الذين يحاربون الله ورسوله ويسعون في الارض فسادا أن يقتلوا " إن قتلوا، أو يصلبوا، إن أخذوا المال وقتلوا، أو تقطع أيديهم وأرجلهم من خلاف، إن أخذوا المال لا غير، أو ينفوا من الارض، إن أخافوا، هكذا ذكر جبريل عليه السلام..."مترجم.
[11] - این رای بهترین و عادلانهترین اقوال و آراء است و لذا قبلا آنرا انتخابكردیم. مولف
[12] -نساء/39.
[13] -مائده/16.
[14] - در تیسیر الوصول ج 2/8 آمده است كه زنی از جهنیه پیش پیامبر(ص) آمد وگفت:كه از زنا آبستن شده است. پیامبر(ص) ولی و سرپرست او را طلبید و به ویگفت بخوبی از این زن نگهداریكن تا اینكه وضع حملكند چون وضع حملكرد او را پیش من بیاور. چون وضع حملكرد او را پیش پیامبر(ص) آوردند سپس پیامبر(ص) دستور دادكه جامهاش را بر وی محكم بستند و او را رجم كردند سپس پیامبر خود بر جنازه او نماز گزارد عمر خطاب گفت: ای رسول خدا تو بر زنی نماز می گذاری كه مرتكب زنا شده است؟
پیامبر(ص) گفت: “لقد.... و هل وجدت افضل من آن جادت بنفسها لله“ (بخدای قسم آنچنان توبهای كرده استكه اگر این توبه او را بر هفتاد نفرگناهكار اهل مدینه تقسیمكنند، توبه او برای عفو گناهانشان كفایت میكند و آیا كسی بالاتر است از آنكس كه در راه خدا و اجرای فرمان او از جان خویش میگذرد). مترجم
[15] -شوری/41.
به نقل از: فقه السنه ، تأليف سيد سابق، مترجم محمود ابراهيمي، تهران، ناشر مردمسالاري، دوم 1387.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|