|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>زینب کبری رضی الله عنها بنت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم
شماره مقاله : 3795 تعداد مشاهده : 304 تاریخ افزودن مقاله : 4/7/1389
|
زینب کبری رضی الله عنها دختر رسول اکرم صلی الله علیه و سلم اسوهی استقامت و ایثار زینب (رضی الله عنها) (مسنترین دختر رسولخدا صلی الله علیه و سلم ) چون مادرش خدیجه (رضی الله عنها) و خواهران خویش رقیه، امکلثوم و فاطمه (رضی الله عنهن) جزو اولین زنانی بود که به دین مبین اسلام مشرف گردید. قبل از این که رسولخدا صلی الله علیه و سلم مبعوث گردد، زینب (رضی الله عنها) با پسرخالهی خود، ابوالعاص بن ربیع ازدواج کرده بود. با بعثت رسولخدا زینب (رضی الله عنها) اسلام آورد اما همسرش ابوالعاص همچنان بر شرک خویش باقی ماند. او با این که مشرک بود همسر خوبی برای زینب (رضی الله عنها) بود و هیچگاه از زینب (رضی الله عنها) نخواست که از اسلام دست بردارد. رسول خدا صلی الله علیه و سلم نیز، از او به عنوان یک داماد راضی بود، اما چون اسلام را نپذیرفته بود ایدهآل پیغمبر نبود. علاوه بر این، اسلام ازدواج مسلمان با مشرک را ممنوع کرد و طبق این حکم باید زینب از ابوالعاص جدا میشد. در جنگ بدر که مسلمانان بر مشرکان ظفر یافتند، ابوالعاص در سپاه مشرکان و از زمرهی شرکتکنندگان جنگ بود که توسط مسلمانان به اسارت گرفته شد. وقتی خبر اسارت ابوالعاص به زینب (رضی الله عنها) رسید، گردنبندی را که مادرش خدیجه (رضی الله عنها) به عنوان هدیهی عروسی به او داده بود، نزد مسلمانان فرستاد تا به عنوان فدیه از او بپذیرند و در قبال آن ابوالعاص را آزاد نمایند. به محض این که رسولخدا صلی الله علیه و سلم گردنبند را دید، دلش برای دخترش سوخت و گردنبند را به او بازگرداند. ابوالعاص را نیز، بدون فدیه آزاد کرد و به او گفت: چون مشرک است زینب بر او حلال نیست و باید او را ترک گوید و به مدینه بفرستد. ابوالعاص نیز، موافقت کرد و قول داد به محض رسیدن به مکه زینب را نزد رسولخدا صلی الله علیه و سلم بفرستد. زید بن حارثه رضی الله عنه [پسرخواندهی رسول خدا] در آستانهی مکه منتظر بود که زینب را تا مدینه همراهی کند. زینب (رضی الله عنها) سعی کرد ابوالعاص را قانع کند تا به اسلام بپیوندد اما ابوالعاص نپذیرفت و بر همان شرک خویش باقی ماند. زینب (رضی الله عنها) جنینی چهار ماهه را در شکم میپرورانید که عزم هجرت به مدینه کرد. همسرش ابوالعاص بار و بنهی سفر او را بربست و او را بر شتری سوار نمود. سپس از برادرش کنانة بن ربیع خواست که او را تا دروازۀ مکه که زید رضی الله عنه در آن جا منتظر بود، همراهی نماید. در همان حین که کنانه، زینب (رضی الله عنها) را به بیرون از شهر انتقال میداد، گروهی از قبیلهی قریش او را دیدند و با شکستی که آنها در بدر از مسلمانان خورده بودند و آسیبهایی که از طرف مسلمانان بر آنها وارد شده بود بر آنها ناگوار آمد که دختر فرماندهی مسلمانان «محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم » به این راحتی به پدرش ملحق شود. آنها این را مبارزهای تلقی کردند و به عکسالعمل پرداختند. یکی از این جنایتکاران به نام «هباربن اسود» به شتر زینب (رضی الله عنها) هجوم برد و با نیزهی خود شتر را مورد آزار و اذیت قرار داد تا این که شتر بیتابی کرد و زینب را بر زمین افکند. زینب (رضی الله عنها) بر سنگی بزرگ فرود آمد که بر اثر آن بدن مبارکش خونآلود شد و سقط جنین کرد. وقتی کنانه مظلومیت زن برادرش را دید، کمان خویش را برداشت و فریاد برآورد: به خدای سوگند هر یک از شما به ما نزدیک شود، تیربارانش خواهم کرد! وقتی مشرکان دیدند، کنانه کاملاً جدی صحبت میکند و حتما تیراندازی خواهد کرد، عقبنشینی کردند. در همین حین بود که ابوسفیان بن حرب رئیس مکه و فرماندهی جنگی کفار از راه رسید و دید کنانه با تیر و کمان، مکیان را تهدید میکند. ابوسفیان خطاب به کنانه گفت : ای کنانه، تیر و کمانت را کنار بگذار و اجازه بده در بارۀ آنچه پیش آمده است، صحبت کنیم. کنانه تیر و کمان را کنار گذاشت و ابوسفیان بدو گفت : تو کار درستی نکردهای که دختر محمد را در ملأ عام از مدینه خارج می کنی، تو خود میدانی مسلمانان ما را به چه مصیبتی انداختهاند و خود خبرداری که از دست این محمد چه بر سر ما آمده است، این که تو می خواهی زینب را آشکارا از مکه بیرون ببری، مردم آن را برای خود نوعی خواری و ذلت برمیشمارند و تصور میکنند مهاجرت آشکار زینب به مدینه به خاطر ضعف و خواری آنهاست. سوگند یاد میکنم که ما هیچ احتیاجی نداریم که زینب را از رفتن به مدینه منع کنیم. اما اکنون تو زینب را بازگردان تا سر و صداها فروکش کند و مردم خیال کنند که ما نگذاشتهایم، زینب به راحتی به مدینه برود. وقتی جو آرام شد، مخفیانه و بدون این که کسی تو را ببیند، زینب را به پدرش ملحق کن. کنانه متوجه شد که زینب در اثر خونریزی زیاد دچار ضعف شده است و مصحلت دید که او را به خانه برگرداند تا در آن جا زنان آل ربیع به تیمارداری او بپردازد. مردم مکه از بلایی که آن عده از جنایتکاران بر سر زینب (رضی الله عنها) آورده بودند با خبر و متأثر شدند. به خصوص زنهای مکه، این افراد را سرزنش میکردند و میگفتند : در جنگ با جنگاوران که افرادی ترسو و بیروح هستید و شکست میخورید! آن وقت بر یک زن مظلوم چنین ستمی روا میدارید و قلدری میکنید؟! هند، دختر عقبه، نیز آنها را سرزنش کرد و در قالب شعر خطاب به آنها گفت : افی السلم اعیار جفاء و غلظةً و فی الحرب اشباه النساء العوارک!! (شما چطور مردانی هستید که) در هنگام صلح همچون شاهان ستمکار و تندخو قلدری میکنید اما در جنگ همچون زنان حائض، ترسو و گوشه گیرید[1] ! زینب (رضی الله عنها) چند صباحی در خانهی شوهرش درنگ کرد و هنوز زخمهایش التیام نیافته بود که به همراهی زید بن حارثه رضی الله عنه عازم هجرت به مدینه شد. از این حادثه نیز، دیرزمانی نگذشت که زینب (رضی الله عنها) در اثر جنایتی که کفار مکه بر او روا داشتند، جان به جان آفرین تسلیم کرد و بنابر قول بعضی محدثین به مقام رفیع شهادت نایل آمد. شوهرش را امان میدهد زینب (رضی الله عنها) در مکه به همراه همسر، ابو العاص و پسر خالهاش، گذران عمر مینمود که تصمیم گرفت وی را ترک گوید و به مدینه نزد پدر و صحابه بزرگوار او از جمله مهاجرین و انصار برود و بدانها بپیوندد. ابوالعاص مشرک باقی مانده بود اما همچنان نسبت به زینب (رضی الله عنها) وفادار بود و با وجود این که زینب (رضی الله عنها) او را ترک گفته بود و به مدینه رهسپار شده بود، حاضر نشد با زنی غیر از او ازدواج نماید. ابوالعاص که تقریباً همسرش را از دست داده بود، به کار معمول خود مشغول شد، او سالانه دو مرتبه عازم شام میشد و به تجارت کالا میپرداخت. این بار نیز، او در رأس یک کاروان تجاری از قبیلهی قریش عازم شام شد. هنگامی که این کاروان از شام برمیگشت مسلمانان در مسیر آن کمین کردند و در یک موقعیت حساس بر کاروان حملهور شدند. آنها توانستند کاروان را تحت کنترل خویش درآورند و عدهای از افراد موجود در کاروان را به اسارت گیرند. ابوالعاص که در رأس کاروان قرار داشت، موفق شد از صحنه متواری شود؛اگر چه از دست مسلمانان جان سالم بدر برده بود اما هیچ پناهگاهی نداشت که بدانجا پناه ببرد. به همین خاطر به خانهی زینب (رضی الله عنها) رفت و از او خواست تا به او امان دهد و او را از دست مسلمانان نجات دهد. ابوالعاص شبی را در خانهی زینب (رضی الله عنها) سپری کرد تا نماز صبح فرا رسید و مسلمانان برای برگزاری نماز جماعت در مسجد رسولخدا صلی الله علیه و سلم جمع شدند. زینب (رضی الله عنها) این موقعیت را مغتنم شمرد تا در آن حمایت خویش را از ابوالعاص اعلام دارد.[2] به همین منظور، زینب (رضی الله عنها) منتظر ماند تا صفهای نماز جماعت تکمیل شد و تقریباً همۀ نمازگزاران جمع شدند. وقتی رسولخدا صلی الله علیه و سلم تکبیر گفت و نماز را شروع کرد، زینب (رضی الله عنها) با صدای بلند اعلام کرد : هان ای مردم، بدانید و آگاه باشید که من ابوالعاص بن ربیع را امان دادهام (بنابراین، کسی حق تعرض بدو را ندارد)! این فریاد زینب (رضی الله عنها) را تمام نمازگزاران شنیدند و حتی خود رسولخدا صلی الله علیه و سلم کاملاً متوجه شد. آن حضرت صلی الله علیه و سلم خطاب به اصحاب فرمود : آیا آنچه من شنیدم شما نیز، شنیدید؟ همه عرض کردند : آری ای رسولخدا، رسولخدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «قسم به آن ذاتی که جانم در حیطهی قدرت اوست، من از چیزی (دربارۀ ابوالعاص که در خانه زینب بود) خبر نداشتم تا این که اکنون، آنچه شنیدید من نیز، شنیدم. سپس آن بزرگوار فرمود : مؤمنان میتوانند پشتیبان و مددکار دیگران قرار گیرند و حتی کسی که در مقام پایین قرار دارد میتواند از والا مقامتر از خود حمایت کند و او را امان دهد. اکنون ما نیز، همچنان که زینب، ابوالعاص را امان داده است، او را امان میدهیم. اینگونه بود که زینب (رضی الله عنها) موفق شد برای زنان مسلمان یک حق سیاسی را ثبت کند و آنها را از این حق برخوردار نماید که بتوانند (همچون مردان) کسی را امان دهند و تحت حمایت خود قرار دهند، بطوری که هیچ کسی نتواند از آن حریم تجاوز کند. بعد از این که نماز پایان یافت، رسولخدا صلی الله علیه و سلم به منزل دخترش زینب رفت و خطاب به او فرمود : دخترکم، جایگاهش را نیکودار و او را اکرام کن اما با او خلوت مگزین چرا که او بر تو حرام میباشد. وقتی زینب (رضی الله عنها) رفق و مدارای پدرش را نسبت به ابوالعاص مشاهده نمود از پدرش خواست تا آنچه از اموال ابوالعاص توسط مسلمانان مصادره شده بود به او بازگردانند. رسولخدا صلی الله علیه و سلم نیز، به خواستهی دخترش لبیک گفت و تمامی اموال ابوالعاص را به او بازگرداند و او را به همراه یک شخص (اسکورت) عازم مکه نمود. هنگامی که ابوالعاص به مکه رسید به توزیع امانتهای مردم مبادرت ورزید و وقتی تمام امانات را به صاحبان آنها بازگرداند در میان اهل مکه اعلام کرد که او به دین مبین اسلام مشرف شده و تسلیم اوامر رب العالمین گردیده است. سپس بار سفر بربست و برای ملحق شدن به رسول خدا عازم مدینه شد. او در مدینه به قافلهی اسلام و مجاهدان پیوست و زندگی جدیدی را با زینب (رضی الله عنها) آغاز نمود.
1-یهود زن حائض را به طور کلی نجس میدانستند و حتی از غذا خوردن با زنان حائض اجتناب میکردند. تشبیهی که در بیت به کار رفته احتمالاً برگرفته از همین اندیشه می باشد. زیرا زن در این ایام گوشهگیری اتخاذ میکرد و... اما اسلام چنین اندیشهی غلطی را ابطال کرد و هر چند محدودیتهایی از قبیل عدم پرداختن به نماز، قرائت قرآن و ... را برای زن قایل شد اما هیچگاه حکم نکرد که زن حایض به طور کلی نجس است و نباید با او غذا خورد و... (مترجم) 2- در بین عرب مرسوم بود که هرگاه بزرگ یا صاحب مقامی یا حتی یکی از اعضای قبیله به کسی امان میداد و درواقع او را در جوار خویش میخواند دیگر هیچ کس حق تعرض بر او را نداشت.
از کتاب: اسوههای راستین برای زن مسلمان، تألیف: احمد الجدع، ترجمه: عبدالصمد مرتضوی، انتشارات ایلاف مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|