Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

رسول الله صلى الله عليه و سلم ميفرمايد:
"العهد الذي بيننا وبينهم الصلاة فمن تركها فقد كفر" (ترمذى : 2621)،

يعنى: "عهد و پيماني كه بين ما مسلمانان و كافران است أداي نماز ميباشد، و كسيكه نماز را ترك كند كافر شمرده ميشود".

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

قرآن و حدیث>آثار>جامع البیان عن تاویل ای القرآن

شماره مقاله : 3780              تعداد مشاهده : 685             تاریخ افزودن مقاله : 3/7/1389

قرن سوم و تفسیر طبری

قرن سوم هجری نسبت به تدوین سنت به دوران طلائی مشهور است، زیرا در این دوران بود که مسند امام احمد و صحیح بخاری و مسلم و سنن ابی داود و ترمذی و ابن ماجه و نسائی و... در حدیث گردآوری شدند.
ما می­دانیم که تفسیر قرآن کریم علمی خاص و جداگانه است، اما محدثان همراه با جمع و گرداوری حدیث اخبار راجع به تفسیر و دیگر اخبار را نیز تدوین کرده­اند، این در باب تفسیر مایه خیر و رحمت بس عظیمی است، و در این قرن بود که بزرگترین کتاب تفسیر نوشته شد، و آن هم تفسیر ابی جعفر محمدبن جریر طبری، مشهور به «جامع البیان عن تاویل ای القرآن» بود.
 
مؤلفات طبری:
طبری همان محمدبن جریربن یزیدبن کثیر است و او همانگونه که امام ذهبی گفته: فردی توانا، عالم و مجتهد بوده و از فضلا و دانشمندان دوران خویش بود و صاحب کتابها و مؤلفاتی تازه و بدیع می­باشد. او در سال 224 هـ در آمل طبرستان به دنیا آمد و بعد از سال 240 شروع به فراگیری دانش نمود، و سفرها و مشقتهای بسیاری را در جهت فرا گرفتن علم تحمل کرد، و با افراد نخبه و دانشور ملاقاتها داشت. و از جهت علم و ذکاوت و نوشته­های زیاد، جزو افراد سرشناس زمانه به حساب می­آمد، و در توصیف او باید گفت: هیچ کسی را همانند او ندیده­ام.[1]
او فردی مورد اطمینان و صادق و حافظ بود، و در تفسیر جزو اولین افراد است، و در فقه و اجماع و اختلاف امام و پیشوا می­باشد و در تاریخ زبردست و عالم، و به قرائتهای مختلف قرآن کریم و لغت و... بسیار آگاه بود.[2]
امام ذهبی و ابن کثیر و ابن حجر سخنان خطیب را درباره طبری، نقل کرده­اند که می­گوید: «او یکی از عالمان توانا بود که به گفته­های وی استناد و به آراء و نظریاتش مراجعه می­کردند، بسیاری از علوم را به تنهایی در دوران خویش جمع­آوری کرده، و حافظ قرآن و آگاه به قرائتها و معانی و احکام آن بود، و همچنین آگاه به سنت و روش و صحیح و ضعیف و ناسخ و منسوخ آن بود، و از اقوال صحابه و تابعین و همچنین اخبار و سرگذشت مردم آگاهی داشت، و کتاب مشهوری در این باره به نام «أخبار الأم و تاریخهم» دارد و کتاب مشهوری نیز در تفسیر که هیچ کس همانند آن را ندیده به رشته تحریر درآورده...[3]
ابن کثیر می­گوید: (طبری) روایتهای بسیاری را از جمع کثیر روایت کرده، و سفرهایی را به اکناف عالم اسلامی به خاطر آموختن علم نموده، کتابی را راجع به تاریخ و دیگری در تفسیر کلام الله مجید که نظیر ندارد به رشته تحریر درآورده، نوشته­های بسیار دیگری نیز در اصول و فروع دارد. و از همه مهمتر کتاب تهذیب الآثار او است.[4]
سیوطی می­گوید: بدون شک او در ردیف نخستین مفسرین قرار دارد، و یکی از امامان می­باشد، و بسیاری از علوم را به تنهایی در دوران خویش جمع­آوری کرد...
و همچنین می­گوید: او دارای نوشته­هایی بسیار عظیم می­باشد، از جمله آنها تفسیر قرآن، که بزرگترین تفسیرها است، هیچ کس تفسیری همانند وی ننگاشته، و این چیزی است که تمامی علما از جمله امام نووی در تهذیبش، قایل به آن می­باشند. زیرا در این تفسیر روایت را در کنار درایت آورده، و هیچ کس او را در کارهایش همراهی ننمود...[5]
طبری نخستین مفسر و مورخ بوده، و در شرح حالش می­بینیم که راجع به کتابهایش آنچه را که به اتمام رسانده و یا نرسانده ذکر می­کند، و مهمترین آنها که پیش از تمام شدن آن دار فانی را وداع گفت، و نتوانست به اتمام برساند کتاب «تهذیب الآثار» است، و حال در دسترس همگان است.[6]
 
عقیده طبری:
سخن از طبری و کتابهای او به درازا می­انجامد، چیزی که مد نظر است همان کتاب تفسیرش می­باشد، و چون که ما در عرصه­ی تفسیر مقارن بین شیعه و اهل سنت هستیم، لازم دانستیم که به بیان عقیده امام طبری که کشمکشهایی پیرامون آن صورت گرفته، بپردازیم، زیرا بعضیها او را متهم به شیعه­ی امامیه می­کنند، اما کتابهایش این را رد می­نماید.
وقتی به او اطلاع رسید که ابوبکربن ابی داود از حدیث غدیر خم سخن گفته، کتاب «الفضایل» را نوشت، و به فضل و مکانت ابوبکر و بعداً عمر پرداخت و راجع به حدیث غدیر خم سخن گفت و برای تصحیحاتی که انجام داد استناد و استدلال کرد. اما کتابش به اتمام نرسید.
در فصل سابق به ذکر روایتهای مختلف این حدیث پرداختیم، و به روایتهای صحیح و مختلف فیه و همچنین روایتهای ضعیف و موضوع و ساخته شده در کوفه، اشاره کردیم، ولی نمی‌دانستم کدام یک از آنها نزد طبری صحیح است؟ و چه بسا احتمال آن می‌رفت که آنچه را که من ضعف و جعل بودن آن را بیان کرده­ام، او آن را صحیح بداند. ولی وقتی که به کتاب تهذیب الآثار مراجعه کردم دیدم این احتمال بسیار دور است.
در مسند آمده که علی رضی الله عنه حدیث «انا دار الحکمه و علی بابها» را نقل کرده، و می­گوید: این خبر سندش نزد ما صحیح است ولی چیزهایی بدان اضافه شده است، و این نزد کسانی دیگر ضعیف به شمار آمده آن هم به خاطر دو دلیل، و بعداً به ذکر تایید حدیثش که از ابن عباس در این باره روایت شده، می­پردازد.
«انا مدینه العلم و علی بابها، فمن أراد المدینه فلیایتها من بابها»[7] (من شهر دانش­ام و علی در آن، هر که خواست به مدینه اید باید از در آن وارد شود)
تصحیح این­گونه احادیث به معنای آن نیست که او امامیه باشد، زیرا او جز از فضل و مکانت والای ابوبکر و عمر علاوه بر آنکه آن دو را در مرتبه نخست آورده، سخن نمی­گفت:
و در مسند علی روایت می­کند که قاتل زبیر از علی اجازه ورود خواست و او گفت: او (قاتل) داخل آتش جهنم خواهد شد، زیرا از رسول خدا شنیده­م که فرمود: «هر پیامبری شاگردی دارد و شاگرد من زبیر بن عوام است».[8]
و تکفیر کسانی که با علی جنگ کرده‌اند را توسط شیعه می­دانیم، و آنچه که طبری روایت کرده، عقیده آنها را نقض می­نماید.
طبری با ابن صالح اعلم سخن می­گفت: و بحث علی به میان آمد: و طبرسی گفت: اگر کسی بگوید ابوبکر و عمر جزو امامان هادی نیستند، او چگونه است؟ ابن صالح گفت: او مبتدع است.
ابن جریر گفت: منکر آنها، مبتدع است! مبتدع است! و این کشته می­شود و هر که بگوید ابوبکر و عمر جزو امامان هادی نیستند ، او کشته می­شود.[9]
ذهبی در کتاب میزان الاعتدال 3/498 در شرح حال طبری می­گوید: او فردی قابل اعتماد و صادق بود و گرایش کمی به تشیع داشت.
احمدبن علی سلیمانی به حافظ افتراء بسته و گفته: او رافضی را دایر کرد؛ این بدگویی کردن به کسی بنابر ظن دروغ می باشد ؛ زیرا ابن جریر از جمله بزرگان و معتمدان و فضلاء و ائمه اسلام است.
ما ادعای عصمت وی را از خطا و اشتباه نمی­کنیم، و جایز هم نیست که او را به باطل و بنابر خیالات خود بیازاریم، و لازم است راجع به سخن علما نسبت به یکدیگر تامل کرد به ویژه درباره اشخاصی همانند این امام بزرگوار، شاید سلیمانی جمله­ی ذیل را مد نظر داشته، «محمدبن جریربن رستم، ابو جعفر طبری رافضی است...»
ابن حجر این را دنبال کرده و گفته: «اگر سوگند بخوری که سلیمانی آن گفته را مورد نظر داشته، راست گفته­ای، و سلیمانی حافضی متقن است و آگاه به سخنان خویش می­باشد، و گمان نمی­کنم که آن بطالتها نسبت به امام طبری راست باشند والله اعلم و به خاطر آن است که متهم به شیعه شده چون حدیث غدیر خم را صحیح دانسته، و شیخ ما ابو حیان فریب کلام سلیمانی را خورده...[10]
و این سخن کوتاهی بود درباره طبری، ایشان در سال 310 فوت کرد و در بغداد دفن شد.
 
تفسیر طبری
تعریف کتاب:
کمی بیش در شرح زندگی ابو جعفر راجع به تفسیر ارزشمند وی صحبت کردیم.
از جمله آنچه که درباره این کتاب آمده این است که ابن جریر به یارانش گفت: ایا علاقه دارید به خواندن تاریخ جهان از آدم تا حالا؟ گفتند: حجم آن چقدر است؟ گفت: نزدیک 30000 هزار صفحه. گفتند: این چیزی است که می‌خواهد عمر ما را قبل از تمام شدنش، تمام ­نماید!
گفت: انا لله! همت­ها مرده­اند سپس آن را تقریباً به 3000 صفحه خلاصه کرد.
حاکم می­گوید: از ابوبکربن بالویه شنیدم که گفت: ابوبکربن خزیمه به من گفت: خبردار شده­ام که شما از محمدبن جریر تفسیر نوشته­ای؟ گفتم: آری آن را به صورت املاء نوشته­ام.
گفت: همه­اش؟ گفتم: آری و بعد از دو سال به من داد و گفت: همه آن را مطالعه کردم، و هیچ کسی را در زمین همانند محمدبن جریر عالمتر، سراغ ندارم.
ابو حامد فرغانی می­گوید: اگر عالمی ادعا کند از کتاب تفسیر ابن جریر، ده کتاب جداگانه که هر یک شامل بحثی خاص باشد را تالیف کرده است راست می­گوید.
سیوطی در اتقان 2/190 می­گوید: ... و همچنین ابن جریر طبری و کتاب مهم وی که از مهمترین تفاسیر به شمار می­اید و بعداً ابن ابی حاتم، ابن ماجه، حاکم، ابن مردویه، ابو شیخ حبان، ابن منذر، و... همه آنها به صحابه و تابعین مستند می­باشد، جز ابن جریر، بلکه به توجیه اقوالی و ترجیح بعضیها بر بعضیهایشان و اعراب­گذاری و استنباط پرداخته و به همین خاطر هم هست که بر آنها تفوق دارد.
اینها بعضی از اقوال راجع به بیان ارزش آن کتاب بوده، ولی این ما را از نگریستن در خود کتاب باز نمی­دارد، تا روش و ارزش علمی آن را بیان داریم.
 
طبری و بیان روشش:
طبری در مقدمه تفسیر ص 6 می­گوید:
«ما در صدد شرح تاویل و بیان معانی قرآن هستیم، ان­شاءلله تالیفی خواهد بود که در بر گیرنده تمام نیازهای کلی علمی مردم باشد، و نسبت به دیگر کتابها تایید شده در این باره، کافی باشد، و از تمام موارد اتفاق و اختلاف شده بر سر هر آنچه به ما رسیده، خبر می­دهد.
و علل و سبب هر یک از آن گروهها و گرایشها بیان خواهد کرد، و با ایجاز و اختصار هر چه بیشتر آنچه را که در نزد ما صحیح است بیان و توضیح خواهد داد».
و همچنین در مقدمه آن در ص 73 آمده که «در این تفسیر به بحث روشهایی می­پردازیم که قبل از آنها به معرفت تاویل می­رسیدند، و تحت همین عنوان به ذکر ایاتی می­پردازد که شناخت تاویل آنها جز توسط پیامبر میسر نیست، و یا ایاتی که شناخت تاویل آنها را جز خدا نمی­داند، و اینکه شناخت تاویل بعضی از ایات نیز توسط عربی دانان ممکن است.
و بعداً ابو جعفر، برخی از اخباری که درباره نهی تفسیر قرآن بنا بر رای آمده را ذکر و آنها را دنبال می­کند ص 77: 79، و بعد از این اخباری را که درباره تشویق مردم به علم به تفسیر قرآن و آنچه که صحابه آن را تفسیر کرده­اند می­آورد ص 80.
و همچنین بعد از اینها به ذکر اخباری راجع به مفسران گذشته که تفسیرشان خوب و یا بد بوده می­پردازد ص 90.
بعد از اینها، ابو جعفر می­گوید: قبلاً در کتاب خود به روشهای تاویل و تفسیر قرآن اشاره کردیم، ولی در کل تاویل قرآن بر سه گونه است:
1ـ یک دسته که شناخت آنها هرگز میسر نیست، و این نیز همان ایاتی است که خداوند شناخت آنها را به علم خود حواله کرده، و شناخت آن را از تمام مخلوقاتش مستور گردانیده، و آن هم وقت وقوع حادثه­هایی است که خداوند در قرآن از آن خبر داده، همانند، روز آخرت، وقت نزول عیسی بن مریم، وقت طلوع شمس از مغرب، و نفخ صور...
2ـ آنچه را که خداوند شناخت تاویل آنها را به خود پیامبر موکول کرده، همانند تاویل برخی عبارتهای مذکور در قرآن، که هیچ راهی برای شناخت آنها جز از طریق پیامبر نیست.
3ـ آنچه که شناخت آنها به عربی دانان موکول شده، و آن هم تاویل عربی و اعراب آن، و شناخت از اینها جز از طریق این گروه میسر نیست، و آنها اولین کسانی­اند که حقیقت معنا را درک می‌کنند ـ در ایاتی که تاویل آنها به بشر واگذار شده.
شناخت آنچه که تاویل آنها تنها به خود پیامبر مربوط است از طریق اخبار و روایات ثابت شده از آن از چند طریق ممکن است. 1ـ روایت مستفیض 2ـ نقل عدول الاثبات 3ـ دلالت منصوصه بر صحت آن.
و صحیح­ترین تفسیر آن است که شناخت آن از طریق زبان درک شود یا توسط شعرهای جاری، یا به منطق و لغات مشهور و معروف آنها، و اینکه این تاویل و تفسیرکننده در تاویل و تفسیر خویش از اقوال صحابه و ائمه و علمای امت تعدی نکند ص 92 ، 93.
تفسیر طبری برای پایان مقدمه کتاب:
این بعضی از مواردی است که در مقدمه مهمش آمده، و امید است که بیانگر روشی باشد که طبری برای تفسیرش برگزیده.
و قبل از بحث کردن از آن تفسیر، چیزی را می­افزایم و آن اینکه گاهاً چیزی را که نقل می­کنم به دلیل زیاد بودن صفحاتش غیر مناسب به نظر می­رسد، هر چند که این تفسیر ایه­ای واحد از آخر سوره فاتحه و آنچه را که بعد از تفسیرش گفته، می­باشد، و می­خواهم خواننده نیز در نصی که در دسترس دارد، در استنباط آنها شریک باشد و به همین خاطر اهمیت آن در میدان تفسیر مقارن است، و در آن نص چه دانش و نفع بسیاری وجود دارد!
و البته در حاشیه تخریج احادیث توسط شیخ احمد شاکر را می­آورم، ولی من بدون تفصیل به نتایج و اهداف آن اکتفا می­­کنم تا آن روایتها زیاد نشوند و خواننده را خسته نکند. و حالا به تفسیر ایه­ی ذیل توسط طبری می­پردازیم:
سخن درباره تاویل فرموده‌ی: خداوند متعال: ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمتَ عَلَیهِم..﴾(الفاتحة:7)؛ بیانگر صراط مستقیم است، صراط مستقیم کدامین است؟ اگر همه راه­های حق صراط مستقیم به شمار اید به محمد گفته شده: ای محمد بگو: پروردگارا مرا به راه راست هدایت ده، راهی که خداوند به سبب انجام طاعات و عبادات آن بر شما نعمت فرو فرستاد، و در آخرت نیز با ملائکه، انبیاء و صدیقین، و شهداء و صالحین خواهید بود و این نظیر فرموده خداوند است که: ﴿ ... وَلَوْ أَنَّهُم فَعَلُوا ما یوعَظُونَ بِهِ لَکانَ خَیراً لَهُم وَأَشَدَّ تَثْبِیتا*وَإِذاً لَآتَینَاهُم منْ لَدُنَّا أَجْراً عَظِیماً*وَلَهَدَینَاهُم صِرَاطاً مسْتَقِیماً*وَمنْ یطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِک معَ الَّذِینَ أَنْعَم اللَّهُ عَلَیهِم منَ النَّبِیینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِک رَفِیقاً﴾(النساء:67-69)
ابو جعفر می­گوید: کسی که محمد و امتش را امر کرده که از خداوند طلب هدایت به راه مستقیم نمایند، هدایت بدان راهی که خداوند آن را در قرآنش توصیف نمود، و وعده داده هر کس آن را طی نماید او را در اطاعت از خدا و پیامبرش پابرجا گرداند و اهدافش را محقق نماید و خداوند خلاف وعده نخواهد کرد.
ابن عباس و دیگران نیز همانند این را روایت کرده­اند:
«محمدبن علا به ما گفت که عثمان بن سعید به او گفته که بشربن عماره به او گفته و همچنین ابو روق به او گفته او نیز از ضحاک و او نیز از ابن عباس روایت کرده که ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمتَ عَلَیهِم﴾ همان راهی است که به سبب انجام طاعات و عبادات خدا بر آنها نعمت و رحمت فرو فرستاده و از زمره ملائکه و پیامبران و صدیقین و شهداء و صالحین می­باشند، کسانی که خدا را عبادت و طاعت می­نمایند.[11]
احمدبن حازم غفاری گفت: عبدالله بن موسی به ما خبر داد که ابی جعفر از ربیع روایت کرده که ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمتَ عَلَیهِم﴾ یعنی پیامبران.[12]
قاسم به ما گفت که حسین به ما گفته که وکیع گفت: « أَنْعَمتَ عَلَیهِم » یعنی مسلمانان. یونس بن عبدالاعلی به من گفت که ابی وهب به وی گفته که عبدالرحمان بن زید راجع به ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمتَ عَلَیهِم﴾ گفته یعنی پیامبر اسلام و همراهانش.[13]
ابو جعفر می­گوید: در این ایه دلیل واضحی است بر طاعت خداوند، افراد مطیع جز با فضل الهی و توفیق او بدین مرتبه نایل نمی‌گردند، و اینکه اولاً آنها می­شنوند که می­فرماید: « صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمتَ عَلَیهِم » یعنی؛ هر آنچه از هدایت و طاعت و عبادت است همه از نعمتهای الهی می­باشد که به شما ارزانی داشته؟
اگر کسی بگوید: پایان این خبر کجاست؟ حال که می­دانم « أَنْعَمتَ عَلَیهِم » مقتضی خبری است و آنکه آن نعمتی که خداوند به دیگران ارزانی داشته چیست؟
به او گفته می­شود: قبلاً در همین کتاب بیان داشتم که عربها بعضی­هایشان نسبت به بعضی دیگر در لغت فرق دارند، زیرا بعضی از ظاهر عبارات بر باطن عبارات دلالت می­کنند و کافی هم هست، و «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمتَ عَلَیهِم » هم از اینها به شمار می­ایند، و دستور خداوند مبنی بر استعانت و طلب هدایت از وی به صراط مستقیم بعد از فرموده خداوند است «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمتَ عَلَیهِم » و این مبین صراط مستقیم و بدل از آن است.
و واضح است؛ نعمتی را که خداوند از ما خواسته تا از او طلب هدایت به راهش کنیم، همان منهج قویم و صراط مستقیم می­باشد، و همین حالا به بیان آن پرداختیم و دیگر نیازی به تکرار آن نیست.
همانگونه که نابغه بنی ذبیان گفته:
کأنک  من  جمال بنى   أُقْیشٍ                 یقَعْقَعُ   خلف   رِجْلیه بِشَن
در جمله­ی: (ـ جمل ـ یقعقع خلف رجلیه بشن) «جمال»ی محذوف است که جمال مذکور بر آن دلالت می­کند.
و همانگونه که فرزدق بن غالب گفته:
ترى   أرباقَهُم   متقَلدِیها                  إذا صَدِى  الحدیدُ عَلَى الکماةِ
مراد آن است که در متقدریها ، «هم»ی محذوف است، زیرا ظاهر قول أرباقَهُم بر آن دلالت می­کند.
و شواهد از این قبیل در شعر عرب بسیار زیادند و در اینجا نمی­توان آنها را ذکر کرد و فرموده: خداوند نیز از این قبیل است  «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمتَ عَلَیهِم».
سخن درباره تاویل فرموده: « غَیرِ المغضُوبِ عَلـــیهِم  »:
ابو جعفر می­گوید: قراء همه بر خواندن «غیر» به جر اجماع دارند، و جر آن نیز به دو دلیل است:
1ـ اینکه غیرهم صفت و «هم» نعت است برای «الذین»، زیرا الذین محلاً مجرور می­باشد.
اما چرا درست است که «غیر» برای «الذین» نعت باشد، حال آنکه «الذین» معرفه و غیر نکره است.
به این خاطر است که «الذین» همراه با صله­اش همانند زید و عمر و... معرفه موقت نیست، بلکه همانند نکره­های مجهول است مثل رجل و بعیر.. وقتی که الذین این طور باشد، غیر نیز به یکی از اسماء مجهول اضافه شده و به همین خاطر جایز است که «غَیرِ المغضُوبِ عَلَیهِم» برای «الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِم» نعت باشد. همانطور که گفته می­شود «لا أجلس إلا إلى العالم غیر الجاهل» یعنی «اجلس إلا الی من یعلم» نه، «لا إلی من یجهل» و اگر «الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِم» معرفه موقت می­بوده، جایز نمی­بود که «غَیرِ المغضُوبِ عَلَیهِم» نعت آن باشد.
زیرا در کلام عرب اشتباه است که معرفه موقت با نعت نکره توصیف دار شود و اشتباه است که گفته شود: «مررت بعبد الله غیر العالم» که غیر نعت است و به همین خاطر مجرور شده، مگر اینکه گفته شود مجرور بودن غیر بنابر تکرار «باء»ی است که عبدالله را مجرور کرده، و در این صورت می­شود مررت بعبدالله، مررت بغیر العالم، و این یکی از راههای مجرور بودن غیر در «غَیرِ المغضُوبِ عَلَیهِم» است.
راه دوم: اینکه «الذین» به معنای معرفه موقت باشد، و اگر این را بپذیریم، در این صورت «غیر» مجرور است، بنابر تکرار «صراط» که الذین را مجرور کرده، همانند این که گفته باشی: صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِم؛ صراط غیر المغضوب علیهم.
و این دو تاویل بود راجع به اعراب «غَیرِ المغضُوبِ عَلَیهِم»؛ هر چند که راجع به آن اختلاف وجود دارد، و این دو تاویل معنایشان به هم نزدیک است و این از سایه نعمت خدا است که مؤمن به دین حق هدایت یافته و به واسطه این هدایت است که از خشم و غضب و ضلات نجات پیدا کرده.
و همچنین جایز است «غیر» را در «غَیرِ المغضُوبِ عَلَیهِم وَلاَ الضَّالِّینَ» به نصب خواند، هر چند که از خواندن آن احساس گنگی می‌شود. و این نیز به خاطر شاذ بودن آن در برابر قرائت قراء است. هر چند شواذ قرائتی که امت آنها را آورده همه بنابر روایات ظاهر و مستضعف می­باشد، و می­بینی که حق و راه و روش رسول خدا صلی الله علیه و سلم مخالف و انحراف را خواهد داشت. هر چند که آن قرائت دلیلی هم داشته باشد.
توجیه منصوب کردن آن این است که، «غیر» صفت­هاء و میم در «علیهم» می­باشد، هر چند که هاء و میم مجرور به «علی» هستند ولی آنها محلاً منصوب به «انعمت­اند» و معنای آن این می­باشد:
راهی که آنها را به فضل و کرم خویش بدان هدایت داده­ای، راهی که غضب و گمراهی را دامنگیر آنها نمی­شود و این همانند مررت بعبدالله غیر الکریم و لا الرشید؛ و غیر الکریم، از عبدالله، جدا است. چون عبدالله معرفه موقت است و غیر نکره مجهوله می­باشد.
و بعضی از نحوی دانان بصری اعتقاد بر این دارند که منصوب خواندن «غیر» در «غَیرِ المغضُوبِ» بنابه دلیل استناء «غَیرِ المغضُوبِ» و اینکه آن از معانی صفت «الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِم» است
در این صورت می­شود «اهدِنَــــا الصِّرَاطَ المستَقِیم صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِم» إلا المغلوب علیهم، «غیر» در آنجا به معنای «إلا» می­باشد ـ کسانی که در ادیانشان نعمت برای ایشان فرود نیامده و به حق هدایت نیافتند. مرا از زمره­ی آنها قرار مده.
همانگونه که نابغه بنی ذبیان می­گوید:
وقفت  فیها أصیلا لا أسائلها                 عیت  جواباً ، وما بالربع من أحد
إلا أوارى  لایاً  مـا أبینـها                        والنؤى کالحوض بالمظلومة الجلد
معلوم است که «أواری» از زمره هیچ یک از «احد» نیست و همچنین نزد آن «غَیرِ المغضــوبِ عَلَیهِم» از «الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِم» استثناء شده.
اما نحو­ی دانان کوفی، این تأویل را انکار کرده و آن را ضعیف دانسته­اند و اعتقاد دارند که اگر سخن و تاویل بصریها درست باشد، در این صورت درست نمی­بود که گفته شود: «وَلاَ الضَّالِّینَ» چون «لا» مفید نفی و انکار است جحد و انکار جز بر جحد و انکار عطف نمی­شود و می­گویند: ما در هیچ یک از کلام عرب نشنیده­ایم که استثناء معطوف بر جحد و انکار واقع شود، و بلکه ما دیده­ایم که استثناء بر استثناء و جحد بر جحد عطف می­شود. در استثناء می­گویند: قام القوم إلا أخاک وإلا أباک. «و لا اخاک» را ندیده­ایم و آنها می­گویند: وقتی که این در کلام عرب نیامده، و قرآن نیز بنابر فصیح­ترین قرائت عربی نازل شده، پس می­دانیم «وَلاَ الضَّالِّینَ» بر جمله­ی «غَیرِ المغضُوبِ عَلَیهِم» عطف شده است و «غیر» به معنای انکار و جحد است نه استثناء.
و تاویل آن بنابر استثناء غلط می­باشد.
و این نمونه‌هایی از تاویل «غَیرِ المغضُوبِ عَلَیهِم» بود.
و ما تنها به خاطر این بود که به بیان گونه­های اعراب آن پرداختیم ـ هر چند که هدف ما در این کتاب پرده­برداری از تاویل هر یک از ایه­های قرآن که در اعراب آنها و تاویل آنها اختلاف هست، نمی­باشد زیرا چنان نیازمندیم که پرده از گونه­های اعراب آن برداریم، تا برای کسانی که طالب شناخت از گونه­های تاویل و اعراب آن هستند، روشن شود.
و آنچه که نزد ما درباه تاویل و قرائت آن ایه، صواب می­باشد همان قول نخست است. قرائتی که «غَیرِ المغضُوبِ عَلَیهِم» را به مجروری می­خواند و آن را صفت و نعت «الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِم» می­دانست، یا اینکه آن را بنابه تاویل تکرار «صِرَاطَ» می­دانست.
هر یک از آنها درست­اند.
اگر کسی بگوید: آن کسانی که خداوند غضب خود را شامل حال آنها کرده­ کدامند؟
گروهی می­گویند: همانهایی­اند که خداوند آنها را در قرآن توصیف کرده: ﴿قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکم بِشَرٍّ من ذَلِک مثُوبَةً عِندَ اللّهِ من لَّعَنَهُ اللّهُ وَغَضِبَ عَلَیهِ وَجَعَلَ منْهُم الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُوْلَـئِک شَرٌّ مکاناً وَأَضَلُّ عَن سَوَاء السَّبِیلِ﴾.
خداوند گونه­هایی از مصیبت آنها که باعث فرود آمدن عذاب الهی به ایشان را به ما یادآوری می­کند و به چیزی که خداوند راه نجات ما را از آن عذابها در آن قرار داده به ما نشان داده و بدان بر ما منت می­نهد، پی برده­ایم.
اگر آنها بگویند: دلیل شما مبنی بر اینکه آنها همانهایی­اند که خداوند در قرآن از ایشان یاد کرده و خبر داده، چیست؟
در پاسخ می­گوید: احمدبن ولید رملی به من گفت که عبدالله بن جعفر رقی از سفیان عینیه از اسماعیل بن ابی خالد از شعبی از عدی ابن حاتم روایت کرده: که رسول خدا فرمود: مراد از مغضوب علیهم، یهود است.[14]
حسین بن علی به ما گفت: که مسلم بن عبدالرحمان از حماد بن سلمه محمدبن جعفر از ثعبه از سماک بن حرب از مری بن قطری از عدی بن حاتم روایت کرده که رسول خدا به من فرمود: مغضوب علیهم همان قوم یهود است.[15]
علی بن حسین به من گفت: مسلم بن عبدالرحمان از محمدبن مصعب از حمادبن سلمه از سماک بن حزب از مری ابن قطری از عدی بن حاتم روایت کرده که ایشان از رسول خدا سوال فرمودند: مراد از فرموده خداوند در «غیر المغضوب علیهم» چیست، فرمود آنها یهوداند.[16]
یعقوب بن ابراهیم به من گفت: که ابن علیه از سعید جریری از عروه از عبدالله بن شقیق روایت کرده که مردی خدمت پیامبر آمد (و این سوال را مطرح کرد) او نیز چیزی همانند این را فرمود، حسین بن یحیی به من گفت: عبدالرزاق از معمر از بدیل عقیلی از عبدالله بن شقیق روایت کرده که رسول خدا در وادی فدا بر سوار اسبش بود و فردی از بنی یقیین گفت: ای رسول خدا آنها کدامهایند؟ فرمود: مغضوب علیهم و به یهود اشاره کرد. [17] قاسم بن حسین به من گفت که حسین از خالدبن وسطی از خالد خداء از عبدالله بن شقیق از ابن عباس روایت کرده که «غَیرِ المغضُوبِ عَلَیهِم» یعنی یهود. [18]
موسی بن هرون همرانی به من گفت که عمروبن طلحه از اسباط بن نصر از موسی از ابی مالک از ابن صالح از ابن عباس از مره همدانی از گروههای از صحابه روایت کرده که غیر المغضوب علیهم، یعنی؛ یهود.
ابن حمید رازی به ما گفت: که مهران از سفیان از مجاهد روایت کرده که گفت: «غَیرِ المغضُوبِ عَلَیهِم» یعنی؛ یهود.
قاسم به ما گفت: که حسین از صجاح از ابن جریج از ابن عباس روایت کرده که «غَیرِ المغضُوبِ عَلَیهِم»، یعنی یهود
یونس به من گفت: که ابن وهب از ابن زید از پدرش روایت کرده که ایشان گفته: «المغضُوبِ عَلَیهِم» ، یهود است.
ابو جعفر می­­گوید: در صفت غضب که خداوند آن را ذکر کرده، اختلاف وجود دارد!
بعضی­ها گفته­اند: خداوند غضب و خشم خود را شامل کسانی خواهد کرد که او را به خشم آوردند، و خداوند نیز آنها را یا در دنیا و یا در آخرت مورد خشم خود قرار می­دهد.
همانگونه که خود فرموده:﴿قُلْ هَلْ أُنَبِّئکم بِشَرٍّ من ذَلِک مثُوبَةً عِندَ اللّهِ من لَّعَنَهُ اللّهُ وَغَضِبَ عَلَیهِ وَجَعَلَ منْهُم الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ﴾.[19] و یا ﴿ فَلَما آسَفُونَا انتَقَمنَا منْهُم فَأَغْرَقْنَاهُم أَجْمعِینَ ﴾.[20]
و بعضیها نیز گفته­اند: منظور از غضب خدا، بیان مفهومی است که از آن معنای غضب معلوم می­شود، هر چند که این از این جهت ثابت است اما معنای آن در رابطه با خدا مخالف می­باشد و به معنای خشم و غضب انسانها نیست که آنها را از حرکت و مشقت وا می­دارد. چون ذات خداوند آفات را جائز نمی­داند ولی این همانند علم و قدرت صفت وی می­باشد: هر چند که به روش اثبات است و هر چند که مخالف معنای علوم بندگان و معارف درون و تواناییهایشان که در هنگام وجود افعال وجود خواهند داشت و بر عکس.
سخنی پیرامون فرموده خداوند «وَلاَ الضَّالِّینَ»:
ابو جعفر می­گوید: بعضی از بصریها اعتقاد بر این دارند که «لا» همراه «الضالین» به خاطر اتمام کلام با آن آمده و در معنا هیچ اثری ندارد. و برای قول خویش به شعر عجاج استناد می­کنند:
ما کانَ یرْضَى رَسُولُ اللهِ فعلَهُم                وَالطیبَان أبو بَکرِ وَلا عُمرُ
و این درست است، چون جحد و انکار در اول کلام آمده و قبلاً ذکر شده است.
ابو جعفر می­گوید: این قول آخر نزدیکتر به جواب است تا اولی، زیرا در کلام عرب «غیر» موجود است. که بدون «لا»ی جحدی که به معنای حذف باشد، ابتدا شود، و اینکه آن جایز نباشد بر حرف «سوی» و یا حرف استثناء عطف شود و غیر در کلام عرب به سه معنی آمده:
1ـ استثناء 2ـ جحد، 3ـ سوی، وقتی که ثابت شد درست نیست «لا» در ابتدا به معنای حذف باشد، و همچنین عدم جواز عطف آن بر «غیر» در «غیر المغضوب» ثابت شد و اگر آن به معنای «الا»ی استثناء باشد، باز هم جایز نیست بدان عطف شود اگر به معنای سوی باشد و (بس) «لا» موجوده با واو عاطفه است و به ما قبلش عطف شده، و این درست و ثابت شده که برای غیر در المغضوب علیهم، هیچ راه دیگری نیست و توجیه صحت آن نیز جایز است و اینکه برای قول «و لا الضالین» هیچ راهی جز عطف به «غیر المغضوب علیهم» ندارد.
و پس تاویل کدام ـ اگر آنچه را که گفتیم بنابر آن استشهاء درست باشد ـ می­شود: اهدنا الصراط المستقیم، صراط الذین انعمت علیهم لا المغضوب علیهم و لا الضالین.
اگر کسی بگوید: منظور از ضالون که خداوند به ما دستور داده از آنها به خدا پناه ببریم چه کسانی­اند؟
بعضی می­گویند: آنها همانهایند که خداوند در قرآن از آنها یاد کرده ﴿قُلْ یا أَهْلَ الْکتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِی دِینِکم غَیرَ الْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعُواْ أَهْوَاء قَوْم قَدْ ضَلُّواْ من قَبْلُ وَأَضَلُّواْ کثِیرًا وَضَلُّواْ عَن سَوَاء السَّبِیلِ﴾[21]
اگر بگویند: دلیل شما برای اثبات ادعای خویش چیست؟
در پاسخ می­گویند:
احمدبن ولید به ما گفت که عبدالله بن جعفر از سفیان بن عینیه از اسماعیل بن ابی خالد از شعبی از عدی بن حاتم روایت کرده که رسول خدا فرمود: و لا الضالین، یعنی؛ مسیحیان.[22]
محمدبن مثنی به ما گفت که احمدبن جعفر از شعبه از سماک از عبادبن جبش از عدی بن حاتم روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: و لا الضالین، یعنی؛ ـ مسیحیان ـ.
علی بن حسین به من گفت: که مسلم بن عبدالرحمان از محمدبن مصعب از حمادبن سلمه از سماک بن حرب از مری بن قطری از عدی بن حاتم روایت کرده که رسول خدا راجع به «وَلاَ الضَّالِّینَ» فرمود: آنها مسیحیانند.
حمیدبن معده سامی به ما گفت که بشربن مفضل از جریری از عبدالله بن شقیق روایت کرده که مردی خدمت پیامبر آمد و او در حال محاصره وادی قراء بود و راجع به آنها از پیامبر سوال کرد او نیز گفت: آنها نصارایند.
یعقوب بن ابراهیم به ما گفت: که ابن علیه از سعیدبن جریر از عروه یعنی ابن عبدالله بن قیس از عبدالله بن شقیق از رسول خدا چیزی را به همین معنا روایت کرده.[23]
حسن بن یحیی به ما گفت: که عبدالرزاق از معمر از بدیل عقیلی از عبدالله بن شقیق از رسول خدا که در وادی قراء بر سوار اسبش بود، روایت کرده  که مردی از بنی یقیین از پیامبر درباره آنها پرسید، پیامبر فرمود: آنها مسیحیان هستند.
قاسم به ما گفت: که حسین از خالد واسطی از خالد از عبدالله بن شقیق از رسول خدا در وادی قراء که بر سوار اسبش بود، روایت کرده که فردی از پیامبر راجع به آنها پرسید؟ او نیز فرمود: آنها نصارایند.
محمدبن حمید به ما گفت: که مهران از سفیان از مجاهد روایت کرد که؛ «وَلاَ الضَّالِّینَ» یعنی؛ نصارا.
ابو کریب به ما گفت: که عثمان بن سعید از بشربن عماره از ابو روق از ضحاک از ابن عباس روایت کرده که «وَلاَ الضَّالِّینَ» یعنی؛ نصارا. او گفت: «غیر طریق نصارا که خداوند آنها را به واسطه افتراهایشان گمراه کرد. و افزود که خدایا دین حق خود را که همانا لا إله إلا الله وحده لا شریک له است به ما الهام کن، تا همانند یهود ما را مورد خشم خود قرار ندهید و همانند نصارا ما را گمراه نکنید و همانند آنها عذابمان ندهید، ما را به رحمت و مهربانی خود از آن دور گردان. قاسم به من گفت: که حسین از حجاج از ابن جریج از ابن عباس روایت کرد که ضالین همان نصارا هستند.
·             موسی بن هارون همدانی به ما گفت: که عمروبن حماد از اسباط بن نصر از اسماعیل سدی از ابی مالک از ابی صالح از ابن عباس از مره همدانی از ابن مسعود از گروهی از صحابه روایت کرده که رسول خدا فرمود:غ ضالین، یعنی؛ نصارا.
·             احمدبن حازم غفاری به ما گفت: که عبیدالله بن موسی از ابی جعفر از ربیع روایت کرده که ضالین. یعنی؛ نصارا.
·             یونس بن عبدالعلی به ما گفت: که ابی وهب از عبدالرحمان بن زید روایت کرد که ضالین، یعنی؛ مسیحیان.
·             یونس به ما گفت: که ابی وهب از عبدالرحمان بن زید از پدرش روایت کرده که ضالین یعنی نصارا.
·             ابو جعفر می­گوید: هر مسافری بدون سفر و بدون راه و روش قویم و خوب، حرکت کند، نزد عرب گمراه قلمداد می­شود، چون در راه گمراه خواهد شد،... و به همین خاطر است که خداوند نصارا را گمراه نامیده است چون از حق و راه و روش خدایی تخطی کردند و در غیر راه مستقیم گام برداشتند.
اگر کسی بگوید: آیا مگر این نیز جزو صفات یهود نیست؟
در جواب گفته می­شود:آری.
اگر بگوید: پس چگونه نصارا را به این صفت و یهود را نیز به مغضوب علیهم، تخصیص داده­اید؟
گفته می­شود: آن دو فرقه هر دو ضالین و مغضوب علیهم هستند، ولی خداوند هر یک از آنها را به صفاتی که خود از روی شناختی که از آنها دارد، بیان می­کند و هر یک از آنها جز بدان صفت که در حقیقت برای آنها وضع شده، نامگذاری نمی­شوند.
بعضی از بی خردان قدریه گمان می­برند که توصیف نصارا به ضلال در فرموده خداوند «وَلاَ الضَّالِّینَ» و نسبت دادن آن از جانب خدا به آنها است، بدون آنکه خداوند آن گمراهی را به خود نسبت دهد همانگونه که خداوند یهود را به مغضوب علیهم توصیف نموده این برای دلالت کردن بر صحت آنچه که برادران قدریه از روی جهل گفته­اند است، البته همه اینها ناشی از جهل آنها به وسعت کلام و تغییرات اسمی آن است.
اگر این مسئله همانند آن باشد که آن بی خردان فوق الذکر گفتند، لازم می­آید که هر چه موصوف به صفت و یا هر چه که فعلی بدان نسبت داده شود، درست نباشد که آنها سبب غیر خود واقع شوند، و باید برای تحقق هر یک از آنها سببی خاص وجود داشته باشد ولی حق آن است که آنها به مسبب و موجودشان نسبت داده شوند، اگر سخن آنها درست باشد، لازم می­آید که سخن آن فرد دروغ باشد که می­گوید: آن درخت به حرکت در آمده، اگر وقتی که باد آن را به حرکت در آورد، و اینکه به لرزه در آمده، وقتی که زلزله به آن زده باشد و امثال اینها.
خداوند می­فرماید: ﴿حَتَّى إِذَا کنتُم فِی الْفُلْک وَجَرَینَ بِهِم﴾ (سوره یونس:22)، خداوند در این آیه جریان و حرکت را به کشتی نسبت داد، با اینکه در حقیقت آن جریان به غیر از آن صورت می‌گیرد این دلیلی است برای غلط بودن خطای تاویل آن گروه فوق­الذکر درباره «وَلاَ الضَّالِّینَ» می­باشد و ادعای آنها مبنی بر اینکه خداوند آن گمراهی را به نصارا نسبت داده است و این تصحیحی بود بر ادعای آن منکرات، زیرا خداوند در افعال بندگانش عامل است و به خاطر آن است که افعال بندگانش صورت می­گیرد، همراه با آن توضیح­هایی که خداوند در بسیاری از آیات داده است که او هادی و مضل است. از جمله: ﴿أَفَرَایتَ منِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْم وَخَتَم عَلَى سَمعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمن یهْدِیهِ من بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَکرُونَ﴾.[24]
خداوند توضیح می­دهد که تنها او هادی و مضل است.
قرآن کریم با زبان عرب نازل شده، همانگونه که قبلاً بدان اشاره کردیم، و عرب باید فعل و افعال را  به کسی که از آن صادر شده نسبت دهند با اینکه مسبب آن احیاناً غیر از آن چیزی باشند که از آن درست شده، و هر چند کسی که آن فعل از آن به وجود آمده غیر آن است. چون عبدی که فعلی را کسب کرده و خداوند آن را عیناً به وجود آورده؟ بلکه بهتر آن است که آن فعل را به مکتسبش ـ عبد ـ به این خاطر که او با قوت خود و اختیار خویش آن را کسب کرده، و به خدا که آن را عیناً ایجاد کرده، نسبت داد.
 
شبهه‌ای در قرآن از ملحدان!
اگر یکی از آنها از ما پرسید: شما در اول کتاب در وصف این کتاب آوردید: که در بالاترین و بلندترین درجه قرار دارد و در بیان حاجت درون نفس مبین بلیغترین است، و روشن­ترین کلام خداوند است بیان مراد گوینده­اش می­کند، و درجه­ی لفظ آن نسبت به دیگر کلامها در والاترین درجه­ی بیان است و پس چرا اگر حال از این قرار است ـ صحبت از سوره­ی همانند سوره فاتحه که دارای هفت آیه می­باشد به درازا انجامید؟ در حالی که معانی همه آنها در دو آیه ﴿مـلِک یوْم الدِّینِ ایاک نَعْبُدُ وایاک نَسْتَعِینُ﴾ جمع شده، در این شکی نیست که کسی مالک روز قیامت را بشناسد، حقیقتاً او را با اسماء حسنی و صفات ولایش شناخته است.
و هر که مطلع خدا باشد، بدون شک از راه صالحان پیروی و از راه گمراهان و عقب شدگان خدا دوری می­جوید.
پس چه حکمتی در زیاد کردن آیات پنجگانه دیگر است که در این دو آیه نیست؟
به او گفته می­شود: که خداوند بزرگ تمام فرامین و پند و اندرز خود را برای حضرت محمد و امتش در کتابی جمع کرده که دیگر کتابهای آسمانی از آن بی بهره­اند و برای پیامبر و امتهای قبلی آن را نیاورده، زیرا خداوند هر کتابی را که برای پیامبران قبلی نازل کرده، آن را با بعضی از معانی خاصی که قرآن شامل و حاوی همه آن معانی است، نازل می­فرمود، همانند تورات که تنها شامل پند و اندرز و شرح و تفاصیل بود، و زبور نیز در برگیرنده حمد و سپاس و تمجید بود. و یا انجیل که شامل موعظه و یادآوری بوده، اما قرآن شامل تمام آن معانی و دیگر معانی­ای که آن کتابها از آن تهی بودند، می­باشد و قبلاً به ذکر آن در این کتاب پرداختیم.
و از جمله مهمترین آن معانی­ای که بدان قرآن بر دیگر کتابها تفوق پیدا کرده، همان نظم و متن و ساختار آن در کلامی عجیب و بدیع بود که تمامی خطبا و شعراء از آوردن چیزی همانند کوچکترین سوره­ی آن عاجز و ناتوان و از نظم و تالیف آن سرگردان ماندند و نخبگان از تلاش برای آوردن مثل آن ناکام ماندند و خود را به حماقت انداختند و جز تسلیم و اقرار به حقانیت وی که از جانب خدای یکتا آمده، هیچ راه دیگری نداشتند، و همراه با آن شامل معانی دیگر همانند ترغیب و ترهیب، امر و نهی، داستان و جدل و نمونه و چیزهایی از این قبیل که در کتابهای دیگر جمع نشده­ است، می‌باشد.
پس در هیچ جای آن اطاله­ی کلام نیست ـ همانگونه که در ام­القرآن ـ فاتحه نیست ـ. وقتی که در توصیف قرآن گفتیم او دارای ساختار و نظمی عجیب است و از وزن اشعار و سجع و قافیه­ی کاهنان و خطیبان و نوشته­های بلیغات جدا است و همه مردم از آوردن ساختار و نظم آن عاجز مانده­اند ـ خداوند خواست همه اینها را در کتابی جمع کند تا بر نبوت پیامبر اسلام دلالت نمایند؛ و اینکه در آن حمد و ثناء و تمجید خداوند وجود دارد: و مردم را از عظمت و قدرت و بزرگی مملکت خویش آگاه کند،و خدا را با انعام و الطافش به ذکر آن و حمد و ثنای وی در برابر نعمتهایش بپردازند، که این شکر و سپاس و حمد و ثناء مستوجب فراوانی نعمت و ثواب فراوان الهی خواهد شد و در قرآن وصف کسانی که خداوند بنابر معرفت و فضل خویش بدانها نعمت داده و آنها را توفیق طاعت خدا داده است، آمده، و خداوند به بندگانش گفته که هر نعمتی چه دینی و چه دنیایی از آن اوست تا به خدا رویی آورند و حاجات و نیازهای خود را تنها از خدا بجویند، و به ذکر عاصیان و گناه­کاران پرداخته و اینکه این راه موجب خشم و غضب خدا می­شود و نابودی را نصیب آنها خواهد کرد.
این گونه اسلوب بیان در سوره فاتحه و دیگر جاهای قرآن، توجیه می­شود و این دارای نهایت حکمت و اتمام صحبت می­باشد.
ابو کریب به ما گفت: که محاربی از محمدبن اسحاق از علاءبن عبدالرحمان بن یعقوب از ابی سائب مولی زهره از ابی هریره ـ روایت کرده که پیامبر فرمود: هر گاه کسی بگوید: «الْحَمدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمینَ» خداوند می­فرماید: «بنده­ام مرا سپاس گفت» و اگر بگوید: «الرَّحْمـنِ الرَّحِیم» خداوند می­فرماید: «عبدم مرا ثنا و ستایش کرد» و اگر بگوید: «مـلِک یوْم الدِّینِ» خداوند می­فرماید: «عبدم مرا تمجید کرد» و اگر بگوید: «ایاک نَعْبُدُ وایاک نَسْتَعِینُ» تا پایان سوره، خداوند امثال این را به او می­گوید.[25]
ابو کریب به ما گفت: که عبیده از اسحاق از علاءبن عبدالرحمان از ابی سائب از ابی هریره روایت کرده، که هر گاه فردی بگوید: «الْحَمدُ للّهِ» چیزی همانند این را ذکر و آن را به درجه مرفوع نبرده.[26]
ابو کریب به ما گفت: که ابو اسامه از ولیدبن کثیر از علاءبن عبدالرحمان مولی حُرقه از ابی سائب از ابی هریره روایت کرده که از رسول خدا چیزی همانند این را نقل نموده.[27]
صالح بن مسار مروزی به ما گفت: که زیل بن حباب از عنبسه بن سعید از مطرب بن طریف از سعدبن اسحاق بن کعب بن عجزه از جابربن عبدالله انصاری روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: خداوند فرموده: نماز را میان خود و بندگانم تقسیم و دو نیم کرده­ام، و باید بندگانم از او (خدا) سوال نمایند و خواست خود را مطرح کنند. اگر بنده بگوید: «الْحَمدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمینَ» خداوند می­گوید: «بنده­ام مرا سپاس گفت» و اگر بگوید: «الرَّحْمـنِ الرَّحِیم» خداوند می­گوید: «بنده­ام مرا ستایش کرد» و اگر بگوید: «مـلِک یوْم الدِّینِ» خداوند می­گوید: «بنده­ام مرا تمجید کرد»...
پایان تفسیر سوره فاتحه...
 
مقدار پایبندی طبری به روش خویش:
این تفسیر آخرین آیه از سوره فاتحه نزد طبری بود، و قبلاً ما در مقدمه راجع به روشی که طبری برای تفسیر خویش برگزیده بود صحبت کردیم که خلاصه آن ذیلاً می‌آید:
1ـ در بر گیرنده تمام نیازهای مردم است به گونه­ای که این تفسیر جامع می­باشد و فرد را از دیگر کتابها بی نیاز می­کند.
2ـ نقل آنچه که مفسران بر آن اتفاق و یا اختلاف کرده­اند، و بیان علت هر یک از آن گرایشها و توضیح آنچه که نزد وی صحیح است.
3ـ طبری به ذکر گونه­های تاویل جمیع قرآن پرداخته و آن را سه قسم دانسته:
یک: آنچه تنها خداوند می­تواند آن را تاویل کند و دیگران نمی­توانند در آن به نتیجه­ای برسند.
دو: آنچه تفسیر و بیان آن را تنها پیامبر می­تواند.
سه: آنچه که شناخت آن به عربی دانان موکول شده.
در نوع اول، طبری سخن گفتن از آنرا بنا بر تاویل و تفسیر بالرای نهی کرده.
در نوع دوم، بر صحت اقوال پیامبر اعتماد می­شود.
در نوع سوم، بر شواهدی از اشعار عرب و لهجه و لغت­های مشهور و معروف آنها، اعتماد می­شود، و در اینجا طبری قید با اهمیتی را وضع می­کند، و آن هم این است که؛ تاویل از اقوال سلف صحابه و بزرگان دین و خلف تابعین و علمای ائمه، تخطی نکند.
این روشی است که طبری آن را مناسب دیده برای تالیف کتابش در تفسیر انتخاب نماید، پس تا چه اندازه­ای بدان روش پایبند بود؟
وقتی که به تفسیر وی برای پایان آیه­ی سوره فاتحه می­نگریم، می­بینیم که آن را به سه جزء تقسیم کرده و در هر یک از آن اجزا برای توضیح معانی آنها به کتاب خدا استناد می­کند، زیرا بعضی از آیات قرآن بعضی دیگر را تفسیر می­کنند، و بعداً برای توضیح بیشتر وارد ذکر روایتهای مربوطه می­شود و این روش اغلبیت تفسیر وی را تشکیل می­دهد، و در اشاره به تخریج روایتها می­بینیم برخی از آنها صحیح و بعضی دیگر غیر صحیح می­باشند و طبری اغلباً به هنگام اختلاف اهل تاویل، به انتخاب و ترجیح مثال این، همان که در تفسیر وی در باب اول راجع به صحبت از غدیر، نقل کردیم است، و پی­گیری­هایی درباره روایتهایی که در تفسیرش آورد، ﴿ الْیوْم أَکملْتُ لَکم دِینَکم وَأَتْممتُ عَلَیکم نِعْمتِی وَرَضِیتُ لَکم الإِسْلاَم دِینًا﴾ نزدیکترین اقوال در حین نزول این آیه، همان قولی است که از عمربن خطاب روایت شده، و آن اینکه این آیه در روز عرفه و در روز جمعه نازل شده، زیرا اسنادش صحیح است و اسناد غیر آن ضعیف می­باشد.[28]
و به مثال دیگری می­پردازیم که این روش را بیان می­کند، ایشان در تفسیر آیه ﴿وَلَتَعْلَمنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ﴾[29]
آورده­اند که «همانند آنچه را در این باره گفتیم، اهل تاویل آن را گفته­اند.»
بعداً می­گوید: «درباره مدتی که خداوند آن را در اینجا ذکر کرد اختلاف هست، آن چیست؟ و نهایت آن کی است؟
ایشان اقول مختلفی را در این باره ذکر می­کند و خود نیز می­گوید:
نزدیکترین اقوال به جواب این است که: خداوند آگاه به مشرکین و تکذیب کنندگان قرآن هست، آنها بعد از مدتی ـ البته بدون تحدید آن مدت ـ از اخبار قرآن آگاهی پیدا می­کنند. و به تاکید کسانی بودند که در ظهور حقیقت و وضوح صحت آن در دنیا زندگی کرده­اند بر اخبار آن آگاه بوده­اند از جمله‌ی آنها کسانی که در هلاکت خویش در جنگ بدر و قبل از آن به حقیقتش آگاه شدند، و برای حین (زمان) در نزد عرب تحدیدی وجود ندارد.
اگر این همانطور باشد، دیگر هیچ چیزی صحیح­تر از آن نیست که همانند خدا به مطلقی و بدون حصر آن، گفته شود.
و اهل تاویل نیز همانند آنچه را که گفتیم، گفته­اند.
و خبری که از عکرمه روایت شده برای تایید دیدگاه آنها می‌تواند ­باشد، همراه با این می­بینیم که طبری گاهاً روایت غیر صحیح نیز استناد می‌کند می‌گیرد، مثلاً در هنگام تفسیر آیه­ی ﴿وَتُخْفِی فِی نَفْسِک ما اللَّهُ مبْدِیهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ﴾[30]
حافظ ابن کثیر در تفسیر این آیه می­گوید: «ابن ابی حاتم و ابن جریر آثاری را از بعضی از سلف روایت کرده­اند که خواستیم و دوست داریم از آن صرف­نظر کنیم و آنها را ذکر نماییم»[31] طبری این روایات را در تفسیر خود آورده که با منهج خویش ناهمخوانی دارد، و بلکه دیگر اینها به خطا در هنگام تطبیق اشاره دارند.
طبری بسیار تلاش می­کرد که به منهج و روش خویش پایبند باشد، و تایید این گفته هنگام تفسیر و تاویل آیه­ی ذیل روشن می­شود ﴿وَلاَ تَقْرَبَا هَـذِهِ الشَّجَرَةَ﴾.(بقره:35).
آنجا می­گوید: اهل تاویل در تعیین عین درختی که آدم از خوردن میوه آن منع شد، اختلاف دارند.
بعضیها می­گویند: این درخت گندم بوده، و به ذکر کسانی که این را گفته­اند پرداخته»، و دو خبر را ذکر می­کند و می­گوید: «بعضیها هم گفته­اند این درخت انجیر بوده، و به ذکر کسانی که این را گفته­اند که او آدم و همسرش را از خوردن آن درخت نهی کرده، ولی آن دو راه، خطا را پیمودند و آن را خوردند، آن هم بعد از این بود که خدا عین آن درخت را برای آنها بیان کرده بود، و قرآن به این مساله می­پردازد ﴿وَلاَ تَقْرَبَا هَـذِهِ الشَّجَرَةَ﴾ و خداوند برای مخاطبین قرآن هیچ نشانه­ای را برای دلالت بر آن درختی که در بهشت وجود داشت و خداوند آنها را از آن نهی کرده بود، قرار نداد؟، و اگر خداوند آن را صلاح می­دید همانند دیگر چیزها برای مخاطبان تعیین می­کرد.
مهمتر آن است که در این باره گفت: خداوند آدم و حوا را از خوردن میوه­ی درختی به خصوص در میان دیگر درختهای بهشت نهی کرده، ولی آن دو از این فرمان الهی سرپیچی کردند و از آن خوردند، همانگونه که خدا برای ما توصیف کرده، و ما هیچ آگاهی از عین آن درخت نداریم، زیرا خداوند نه در قرآن و نه در سنت در هیچ جایی بدان اشاره نفرموده، پس خبر آن را از کجا آورده‌اند؟ بعضیها گفته­اند: آن درخت گندم بود، و بعضیها نیز گفته­اند: درخت انگور بوده، و بعضیها هم گفته­اند: آن درخت انجیر بوده است.
و ممکن است که یکی از آنها باشد، و این علم و دانش است که شناخت آن هیچ فایده‌ای در بر ندارد، همانطور که جهل بدان نیز هیچ ضرری در پی ندارد.»
این کلام طبری بود که آنچه را درباره وی گفتیم مورد تایید قرار می­دهد.
و این به دو نوع از انواع سه­گانه تاویل مربوط می­شود و آن دو:
نوع اول: آنکه بشریت در آن هیچ شناختی نمی­تواند کسب کند و بلکه تنها خاص خدا است.
نوع دوم: آنچه که شناخت آن توسط بیانات پیامبر میسر است.
اما نوع سوم: آنچه که شناخت آن توسط عربی­دانان میسر می­باشد، از تفسیر سابق خویش درباره آیه­ی اخیر سوره فاتحه روشن می­شود، آنگاه که در رابطه با محذوف یعنی اتمام خبر از نعمتی که خداوند به آنها داده بود، صحبت می­کرد، و در آنجا به انواع مختلف لغت عرب اشاره کرد و به دو بیت استدلال نمود و بعداً گفت: شواهد برای اثبات این در اشعار عرب بیشتر از آن است که گفته شده، و همچنین در بیان خویش راجع به  فرموده ی خداوند «غیر» روشن می­شود، و به ذکر اختلاف میان بصریها و کوفی­ها درباره الغای «لا» پرداخت، و بعد از میان جواز منصوب کردن واژه «غیر» به ترک خداوند به نصب آن می‌پردازد و می­گوید: «هر چند که تو از خوردن آن احساس گنگی به خاطر شاذ بودن آن در برابر قرائت قاریان، می­کنی و هر قرائت شاذی که امت آن را آورده همگی نقلی ظاهر و مشهور است به همین خاطر آن، مخالف حق و راه و روش خدا و رسول خدا دیده می­شود هر چند که برای آن ـ اگر جایز القراءت باشد ـ راهی و دلیلی وجود داشته باشد.
گفته­ی طبری این را تایید می­کند که ایشان پایبند به قیدی است که در این نوع سوم ذکر شده؛ آنجا که برای قبول تاویل این را شرط کرد که نباید از اقوال سلف و ائمه و خلف تابعین و علمای امت، خارج و مخالف آنها باشد، و برای تایید این نیز به سخنان ایشان در تاویل فرموده خداوند می­پردازیم ﴿صُم بُکم عُمی فَهُم لاَ یرْجِعُونَ﴾[32]آنجا می­گوید: «صُم بُکم عُمی» و از دو جهت با رفع آن و از دو جهت با نصب آن خوانده شده، بعد از بیان آن شیوه­های چهارگانه می­گوید: «قرائتی که قابل قبول است، همان رفع آن است نه نصبش، زیرا هیچ کس نمی­تواند خلاف رسم الخط قرآنی و مصاحف مسلمانان، بگوید، و اگر آن را با نصب بخواند، این مخالف رسم الخط مشهور است.»[33]
می­بینیم که طبری قبل از انتهای تفسیر فاتحه، به رد قدریه می­پردازد و بعد از این می­بینیم که می­گوید: مساله­ای که عمل الحاد طعنه­گر در قرآن از آن سوال می­کنند، و آن مساله را ذکر و به رد آنها می­پردازد.
طبری تفسیر فاتحه قرآن را با ذکر بعضی از روایتها درباره فضل آنها به پایان می­رساند که آن اخبار دارای اسناد صحیح بودند.
امید است این باعث ارائه­ی خواسته‌ی ما از آنچه که این تفسیر در برگیرنده تمامی نیازهای مردم است و کتابی جامع و مردم را از دیگر کتابها بی نیاز می­کند، شده باشد و امید است آنچه را که بیان کردیم مایه­ی بیان فضل و ارزش آن کتاب شده باشد.
 
موضع ­طبری از اسرائیلیات:
قبل از پایان این بحث مختصر درباره تفسیر طبری، می­خواهیم از موضع­گیری وی در برابر اسرائیلیات آگاه شویم.
امید است آنچه را که در اینجا انتخاب کرده­ایم بهترین انتخاب باشد، و آن هم سخن استاد علامه شیخ محمود محمد شاکر ـ رح ـ است که سالهای زیادی از عمر خویش را در تحقیق این کتاب صرف کرد.
وقتی که استاد همراه طبری تا آیه­ی 30 سوره بقره می­آید و بعد از پایان قول طبری در تاویل فرموده خداوند ـ «خلیفه» ـ و اخباری که درباره این تاویل می­آورد، استاد شاکر می­نویسد:
با مراجعه به کلام طبری برایم روشن شده که استدلال طبری به آن آثاری که آنها را با اسنادشان روایت می­کند، منظور از آنها تنها برای تحقیق معنای لفظ، بیان سیاق عبارت است. او در اینجا آثار و روایاتی را که دال بر معنای خلافت و خلیفه می­کنند با اسنادشان ذکر می­نماید، و اینکه مفسرین اولین چگونه در معنای خلیفه اختلاف کرده­اند، و از استدلال به این آثار همانند استدلال به شعر برای معنای در لفظ قرآن، استفاده می­کند و این در فقره آتی اثر شماره 605 روشن می­شود، آنجا آنچه را که از ابن مسعود و ابن عباس و از حسین راجع به بیان خلیفه، روایت شده، ذکر می­کند، و به خاطر همین استدلال به ضعفی که در اسناد وجود ندارد و مورد رضایت وی هم نیست، توجهی نمی­کند؛ و دلیل این هم این است که خود طبری در اسناد این اثر می­گوید: 465 از ابن مسعود و ابن عباس در آنچه گذشت در ص: 353 می­گوید: اگر این صحیح باشد ـ زیرا به صحیح بودن آن آشنایی ندارم و در اسناد آن گمان و شک دارم...».
او با وجود اینکه در اسناد آن اثر شک دارد، اما باز هم آن را به خاطر آنکه تنها بر معنای آن لفظ دلالت می­کند، روایت می­نماید، معنایی که ابن مسعود و ابن عباس ـ اگر این از آن دو صحیح باشد ـ یا راویان گذشته آن را درک کرده­اند این روش استدلال، هیچ اشکالی ندارد.
و این همانند آن اخبار و آثاری است که در ضعف آنها شک ندارد و در اینکه آنها جزو اسرائیلیات است، ولی آنها را ذکر نمی­کند، چون بر تفسیر آنها مسلط بوده و بلکه ذکر آنها برای بیان معنای لفظ یا بیان سیاق آن واقعه به درازا می­انجامید. هر چند که خود آن اثر حجت در دین و در تفسیر کامل هر آیه­ای از قرآن محسوب نمی­شود.
استدلال طبری به چیزهایی که اهل علم آن را انکار کرده­اند، تنها به خاطر کشف آن معانی­ای است که الفاظ قرآن بر آن دلالت می­کند، همانگونه که به شعر برای کشف­ معانی قرآن استدلال می­شود و این استدلال لغوی قلمداد می­شود، و او منکر استدلال به شعری که گوینده­اش دروغگو باشد نیست مادامیکه لغت آن صحیح باشد و همچنین منکر ذکر آثاری که به عنوان دلیل در دین برای دلالت بر معنا و مفهوم صریح لفظ قرآن و اینکه چگونه گذشتگان همانند صحابه و... آن را فهمیده‌اند نیست، با اینکه مورد پذیرش اهل حدیث هم قرار گرفته باشد.
و امیدوارم که در این یادآوری به خوانندگان کتاب طبری سود برساند، آنگاه که (گاهاً) به چیزهایی می­انجامد که اهل علم حدیث آن را غریب و منکر دانسته­اند و برادر گرامی احمد شاکر در بیان درجه­ی رجال طبری نزد اهل علم رجال، کوتاهی نکرد، و این برای کسانی که می­خواهند علم گذشتگان را بنابر صحت خویش بشناسند، کافی است... 1/453 ـ 454
طبری در تاویل فرموده خداوندی که می­فرماید: ﴿قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا من یفْسِدُ فِیهَا وَیسْفِک الدِّماء﴾ به ذکر خبری می­پردازد که پُر از اسرائیلیات است و بعداً آن را نقد می­کند.[34]
استاد شاکر بعد از این نقد می­گوید: سخن طبری دال بر آن است که بدان اشاره کردیم اینکه ایشان به آثار همانند مستدل به شعراء استدلال می­کند و شما می­بینی که ایشان این خبر را نقض می­کند و به بیان خطا در سیاق آن و تناقض در معنای آن می­پردازد.[35]
طبری بعداً می­گوید: می­ترسم از اینکه بعضی از آن روایتهایی که از صحابه روایت می­شود، غلط باشد، و بعد از تاویل این خبر می­گوید: چیزی را که ذکر کردیم، این روش ما است برای تاویل خبر، نه قولی که آن را برای تاویل آیه انتخاب می­کنیم.» و استاد شاکر بعد از این می­گوید: «و این دوباره دلیل واضحی است بر اینکه استدلال طبری به معنای رضایت بدان نیست، بلکه به معنای آن است که او یک بار آن را برای استدلال بر سیاق تفسیر آیه و یک بار برای بیان اسناد خود اخبار، به کار می­برد و حقیقتاً بسیاری از کسانی که به روش وی در تفسیرآگاهی ندارند و از طبری روایت می­کنند از فهم مراد آن به خطا خواهند افتاد».[36]
 و آنچه که قول استاد شاکر را مورد تایید قرار می­دهد، مورد ذیل می­باشد:
در تاویل فرموده خداوند: ﴿یا ایهَا الَّذِینَ آمنُوا لَا تَکونُوا کالَّذِینَ آذَوْا موسَى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مما قَالُوا﴾ (سوره احزاب:69). می­بینیم که طبری اخباری را ذکر می­کند، در حالیکه خود او آنها را قبول ندارد.[37]
یا در تاویل فرموده خداوند ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَینَ أَن یحْملْنَهَا﴾ (سوره احزاب:72). می­بینیم که طبری برای مردم به امانت اخبار مختلفی را ثابت و ذکر می­کند، و بعداً به اخبار غیر اسرائیلی روی می­آورد.[38]
همانند این را قبلاً در بیان روش وی در قبول و رد اخبار ذکر کردیم:
همراه با همه اینها می‌بینیم که احیاناً روایات و اخبار اسرائیلی را ذکر می­کند و آنها را رد نمی­نماید. همانند اسرائیلیات که به هنگام تاویل فرموده خداوند آورده ﴿ وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَیمانَ وَأَلْقَینَا عَلَى کرْسِیهِ جَسَدً اً﴾.[39]
و ممکن است آنچه را که درباره ازدواج پیامبر گفتیم او در آنجا آن را گفته باشد و اخباری را قبول کرده باشد که صحیح نیستند.


[1] . كتاب سير اعلام النبلاء 14/267.
[2] . همان، 14/270.
[3] . مرجع سابق 14/369 و بدايه و نهايه 11/145، و لسان الميزان 5/100.
[4] . بدايه و نهايه 11/145.
[5] . طبقات المفسرين سيوطي ص 95ـ 96.
[6] . با تحقيق دكتر ناصر رشيد به چاپ رسيده.
[7] . تهذيب الآثار 1/89ـ 90 حديث اول در بحث اول در فصل پنجم در مناقب علي بن ابي طالب آورده و گفته اين حديثي غريب و منكر است و حديث دوم بخاري درباره آن گفته: منكر است و جوزي و ذهبي و... قایل به جعل آنند ولي احكام آن را صحيح دانسته 11 و ابن حجر آن حسن دانسته، فيض القدير 3/46ـ 47 و مقاصد الحسنه 97، و كشف الخلفاء 1/225.
[8] . تهذيب الآثار 1/40.
[9] . سير اعلام نبلا 14/275.
[10] . لسان­الميزان 5/100.
[11] . ضعیف الاسناد.
[12] . ابو جعفر همان رازي تيمي است و مورد اعتماد مي­باشد.
[13] . عبدالرحمان بن زيد متاخر و از اتباع تابعين و جداً ضعيف است.
[14] . اسناد آن صحیح است.
[15] . اسناد آن صحیح است.
[16] . اسناد آن صحیح است.
[17] . اسناد آن صحیح است. و بعداً تفسیر ضالین با همین اسناد خواهد آمد.
[18] . تخریج نشده.
سوره مائده آیه 60
 زخروف آیه 55
1ـ مائده 77.
[22] . قبلاً به آنها اشاره شد در تفسیر مغضوب علیهم و همه این روایتها نیز همان مرجع را دارند.
[23] . اسناد این حدیث قبلاً بدان اشاره شد.
1ـ سوره جاثیه آیه 23
[25] . دارای اسناد صحیح می­باشد.
[26] . دارای اسناد صحیح می­باشد این حدیث حکماً مرفوع شده.
[27] . دارای اسناد صحیح می­باشد.
[28] . نگاه تفسیر طبری برای آیه­ی سه سوره مائده در کتاب خود با تحقیق شاکر 9/517ـ 531.
[29] . آیه 88 از سوره ص و برای تفسیر آن به کتاب خود 23/188ـ 189 ـ مراجعه شود...
[30] . آیه 37 احزاب.
[31] . تفسیر ابن کثیر 3/491
[32] . سوره بقره آیه 18.
[33] . تفسیر طبری با تحقیق شاکر 1/230.
[34] . نگاه: الخبر ص 607 ج 1
[35] . 1/462ـ در حاشیه.
[36] . تفسیر طبری ـ حاشیه 1/462.
[37] . تفسیر طبری 22/50 و ما بعد آن ص 458ـ 460 و سخن طبری بعد از آن.
[38] . تفسیر طبری 22/54 و بعد آن.
[39] . ص 24 ـ تفسیر طبری 23/156 و...


پژوهشی پیرامون اصول و فروع شیعه دوازده امامی(2)، (مبحث تفسیر)، تألیف: دکتر علی سالوس
مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
IslamWebPedia.Com
 



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

طبری رحمه الله می گوید: "علمای تمام سرزمینهای اسلامی بر کراهت غنا و ممنوعیت آن اجماع دارند."

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 2363
دیروز : 5614
بازدید کل: 8792522

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010