|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
قرآن و حدیث>آثار>قرآن > تفسیر در قرن دوم
شماره مقاله : 3776 تعداد مشاهده : 288 تاریخ افزودن مقاله : 3/7/1389
|
تفسير در قرن دوم
و در قرن دوم هجري عصر تدوين شروع ميشود، و ما ميدانيم كه خليفهي پنجم عمربن عبدالعزيز به جمعآوري سنت و تدوين آن دستور داد، و ايشان در قرن اول سال 99 خلافت را بر عهده داشت، و در سال اول قرن دوم متوفي شد، و اولين كسي كه به او جواب داد ابن شهاب زهري متوفي سال 124 هجري ميباشد و ديگران نیز از او پيروي كردند و در طبقه بعدي تدوين شايع گرديد، و تفسير به عنوان بابي از ابواب سنت قرار گرفت و از اينجا تدوين و جمعآوري آن صورت گرفت ولي تنها كمي از تدوين شدههاي آن قرن به ما رسيده است، مانند: موطأ امام مالك، و مسند امام شافعي، و مسند ابي داود طياليسي متوفي سال 204 هجري و كتاب (الآثار) نوشتهي محمد شيباني دوست و صاحب امام ابو حنيفه. در اين قرن ما شاهد بر پایی تفسير به عنوان علمی قائم به ذات خويش هستیم، و در اينجا از كتابهای نوشته شده سخن ميگوئيم: چون: التفسير الكبير نوشتهي مقاتل بن سليمان متوفاي سال 150 هجري، و تفسير يحيي بن سلام متوفي سال 200 هجري، و معاني القرآن نوشتهي ابو ذكريا يحيي بن زياد فراء متوفاي سال 207 هـ. اولاً: تفسير مقاتل بن سليمان: اين اولين تفسيري است كه تمام آيات قرآن را تفسير كرده، و به دست ما رسيده است و سخن راجح اين است كه هيچ كس در اين مورد بر او سبقت نگرفته است، و سفيان ثوري كه 11 سال بعد از مقاتل فوت ميكند و تفسير خود را در يك مجلد نوشته است و به تفسير مجاهد بسيار نزديك است[1] اين را ترجيح ميدهد كه تفسير بعضي آيات و كلمات در قرن دوم به خصوص در نيمهي اول پابرجا بوده است. و با وجود اينكه مقاتل از سلف است و تفسير بزرگي در چهار مجلد نوشته است ولي نزد جمهور منزلت علمي را پيدا نكرده است، و آن هم به اين خاطر است كه مقاتل مجروح و متهم به دروغ و تجسيم و نقل بسيار از اهل كتاب ميباشد. و ارزش اين تفسير تنها در صحت آنچه از معاني آيات فهميده است ميباشد، و به اين خاطر است كه ذهبي در مورد او ميگويد: متروك الحديث است و به تجسيم آلوده شده با وجود اينكه در تفسير دريایی ميباشد، و از شافعي روايت شده كه ايشان فرمودند: مردم همه به سه نفر نيازمند هستند: مقاتل بن سليمان در تفسير، و علي ابن ابي سلمي در شعر، و ابو حنيفه در كلام.[2] ثانياً: تفسير يحيي بن سلام يحيي بن سلام بن ابي ثعلبه التيمي ـ مولاي تيمي بوده است ـ ملقب به ابو ذكريا، اهل بصري، و از آنجا به مصر رفت و از آنجا نيز به آفریقا رفت و در آنجا ساكن شد و به حج نيز رفت و بعد به مصر برگشت و در آنجا در ماه صفر سال 200 هجري فوت كرد. ابن جزري در شرح حال يحيي ميگويد: صاحب تفسير است و از اصحاب حسن بصري و حسن بن دينار و ديگران روايت ميكند. و از حمادبن سلمه و همام بن يحيي و سعيد بن ابي عروبه نيز روايت ميكند. داني ميگويد: گفته ميشود: نزديك به 20 تابعي را ديده و از آنها روايت كرده . به مغرب رفت و در آفريقا ساكن شد و تفسير قرآن را به مردم یاد داد و هيچ كس مانند او تلاش نكرده است و كتاب ايشان كتابي جامع ميباشد. و ايشان معتبر و عالم به قرآن و سنت و لغت عرب ميباشند و عبدالله بن وهب در مصر و بزرگواراني ديگر نيز از ايشان نقل قول ميكنند.[3] و ابن حجر در كتاب لسانالميزان در مورد شرح حال ايشان ميگويد: در مغرب از سعيدبن ابي عروبه و مالك و جماعه روايت ميكرد. دارقطني او را ضعيف تلقي ميكند و ابن عدي ميگويد: احاديث او با ضعيف نوشته ميشود، بحربن نصر و ديگران از او روايت ميكنند و ابي حبان او را از ثقات حساب ميكند و گفته است: شايد اشتباه كرده باشد. سعيدبن عمرو بردعي ميگويد: از ابي زرعه در مورد يحيي بن سلام پرسيدم: گفت: حرفي در مورد او نيست، و شايد اشتباه كرده باشد و ابو حاتم رازي ميگويد: شيخ بصره بود و به مصر رفت و مردي «صدوق» است. ابو العرب در طبقات القيروان ميگويد: يحيي مفسر بود و تصنيفات زيادي در فنون علم دارد و از حفاظ و بهترين بندگان خداوند ميباشد.[4] آنچه گفتيم از يحيي و تفسير ايشان بود، ولي اين تفسير كجاست؟ و روش آن چگونه است؟ و چرا گفته شد: هيچ كدام از متقدمين مانند آن نميمانند؟ در مورد اين تفسير هيچ چيزي به ما نرسيده است. ثالثاً: معاني القرآن نوشته فراء: فراء و ديكته كردن كتاب: فراء ابو زكريا يحيي بن زياد عبدالله بن منظور ديلمي است او در سال 144 هـ در كوفه به دنيا آمد، و در آنجا بزرگ شد و نزد اساتيد آنجا تربيت يافت و منزلت علمي وي معروف است و به همين خاطر لقب اميرالمومنين را در نحو گرفت، او بعد از كسائي سر دسته كوفيها شد، و در بغداد ماندگار شد و در سال 207 هـ ، درگذشت. در اوايل كتاب، راوياش ابو عبدالله محمدبن جهم بن هارون سمري ميگويد: «در اين كتاب معاني قرآن وجود دارد كه آن را ابو زكريا يحيي بن زياد فراء بدون نسخه يعني از بر به ما ديكته ميكرد». هدف و روش: از عنواني كه فراء براي كتابش برگزيده، هدف از بحثهايش نيز روشن ميشود، او نميخواهد قرآن كريم را آيه به آيه تفسير كند، بلكه به تفسير مشكل اعراب و معاني بعضي از آيات ميپردازد و به همين خاطر است كه ميبينيم تفسير وي پُر از مناقشات جامع نحوی و ايستهاي لغوي است. اين تفسير دال بر مهارت نويسندهاش در لغت و آشنائی با اسالیب و روشهای آن، و دال بر توانايي فوقالعاده وي در نحو و شناخت وي به لهجهها و قرائتهاي مختلف عرب، ميباشد. و كمتر ميبينيم كه نويسنده توجهی به ذکر اخبار روایت شده از پیامبر یا صحابه یا تابعین کرده باشد، اینگونه تفسیرها جزو تفسیر ماثور به شمار نميآيند، و شايد اين اولين تفسير عقلياي باشد كه بدست ما رسيده ، و ارزش علمي اين نوع تفسيرها به اندازه پايبندي آن به روش علمي درست و برخورداري آن از ابزار و وسايل علمي، بر ميگردد. و ما به ذكر بعضي از موارد تفسير شده آن به خاطر توضيح روش آن ميپردازيم. فراء ميگويد: همه قاريان و نويسندگان قرآن بر حذف «الف» در «بسمالله الرحمن الرحيم» اجماع دارند، و اينكه همه آنها قايل به اثبات «الف» در آيهي ﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ﴾ (الواقعة:74) هستند. ايشان بعد از اين به بيان سبب آن ميپردازد و شروع به تفسير سوره فاتحه ميكند و ميگويد: همه قاريان «الحمدلله» را با رفع خواندهاند، اما بدويها بعضيشان آن را با نصب (فتحه) «الحمدلله» و بعضيهايشان آن را با جر (کسره) «الحمدلله» و بعضيهايشان نيز آن را با رفع (ضمه) دال و لام «الحمدلله» ميخوانند. و بعداً به بيان هر يك از اين حالات مذكور ميپردازد. و همچنين ميگويد: «عليهمُ و عليهمِ» دو لهجهاند كه هر يك از آنها در عربي داراي روش خاصي ميباشند و به بيان سبب ضمه ي هاء و كسر آن اشاره ميكند. و بعداً ميگويد: مجرور بودن «غير» در ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ..﴾(الفاتحة:7) عليهم» به خاطر آن است كه اين براي الذين نعت ميباشد، و بعد از بيان اعراب واژه «غير» ميگويد: اما فرموده خداوند ﴿..وَلا الضَّالِّينَ﴾، حقيقتاً «غير» به معناي «لا» است و به اين خاطر ميباشد که به غيرعطف شده… فراء اين گونه در تفسير سوره فاتحه به پيش ميرود.[5] و در تفسير سوره نور ميگويد: ﴿سُورَةٌ أَنْزَلْنَاهَا..﴾(النور:1) به مقدر كردن «هذه» مرفوع شده، و در اين صورت ميشود «هذه سوره انزلناها»، و آن را با راجعي كه ذكر كرده مرفوع نكرده، زيرا جمله با اسماي نكره قبل از آوردن خبرش شروع نميشود مگر آنكه آن جواب باشد. شما ميبينيد كه نميگويد: رجل قام، بلكه ميگويد؛ قام رجل، و تقديم نكره بر خبرش كه بدان متصل باشد و بعداً خبري را به غير از جمله براي آن آورده شود، قبيح است. گفته ميشود: رجل يقوم أعجب إلي من رجل لا يقوم، و قبيح است كه بعد از جمله صله منتظر خبر شد. اما منتظر خبر بعد از جواب خوب است، کسی میگوید: من فی الدار؟ گفته ميشود: رجلٌ و اگر بگويد: رجلٌ، فيها، هيچ اشكالي ندارد، زيرا اين مرفوع بودن به خاطر عطف آن است نه صفت.[6] فراء در سوره نمل ميگويد: خداوند ميفرمايد: ﴿إِنِّي لا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ﴾(النمل:10) و آن را استثناء ميكند و ميفرمايد: ﴿ إِلَّا مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ (النمل:11) اينها نزد خداوند مورد بخشايش قرار گرفتهاند و يكي ميپرسد چگونه اين خوف تغيير مييابد؟ در جواب ميگويم: اين داراي دو گونه است. يكي اينكه گفته شود: پيامبران معصومند و خداوند آنها را مورد بخشايش قرار داده و در روز قيامت از عذاب الهي در اماناند و هر كه عمل صالح و خراب را خلط كند اين در حالت خوف و رجاء است. اين يكي و ديگر آنكه كساني كه معصوم نيستند اين استثناء شامل آنها نميشود، چون معناي آن اين است كه پيامبران نميترسند و غير آنهايند كه خواهند ترسيد. و بعداً گروهي ديگر را نيز استثنا ميكند و ميگويد: مگر كساني كه ظلم كرده باشند، اينها نميترسند، زيرا مشركي كه تو به كند و رفتار خوب و شايسته انجام دهد اين مورد غفران الهي قرار ميگيرد و از عذاب الهي نميترسد. بعضي از نحويها گفتهاند: «الا» در لغت به منزلهي واو است. در اين صورت معناي آيه اين ميشود. پيامبر و كساني كه ظلم كرده و بعداً پشيمان شوند، و عمل شايسته را انجام دهند، نزد خدا نميترسند. در جايي ديگر نيز به اين معنا به كار رفته: ﴿ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا﴾(البقرة:150) يعني كساني را كه ظلم كردهاند. اما من آنچه را كه آنها ميگويند، در عربي نديدهام، زيرا جائز نيست گفته شود: قام الناس إلا عبدالله و هو قائم، چون استثنا اسمي را كه بعد از «إلا» ميآيد از معناي قبل از «إلا» خارج ميكند ولي جائز است گفته شود: عليك ألف سوي ألف آخر، اگر به جاي سوی «إلا» گذارده شود اين درست است و «الا» به معناي آنچه كه آنها ميگويند تاويل ميشود، اما اگر به تنهايي و تعداد كم از تعداد زياد آن مستثنا شود، اين جايز نيست. و فرموده خداوند كه ميفرمايند: ﴿ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ مَا شَاء رَبُّكَ ﴾ در اينجا به معناي واو نيست بلكه به منزله سوي است، يعني كساني را كه خدا از فضل خويش آن را بخواهد و اگر جايز باشد سوي در جاي «إلا» قرار گيرد اين ميتواند به معناي و او باشد. چون تو ميگوئي: عندي مال كثير سوي هذا، يعني آن نزد من است...[7] در سوره سبأ در آيهاي خداوند ميفرمايد: ﴿ وَهَلْ نُجَازِي إِلَّا الْكَفُورَ﴾(سـبأ:17) و اين گونه يحيي و ابو عبدالرحمان آن را خواندهاند ولي آنچه كه شايع است « وَهَلْ يُجَازِي إِلَّا الْكَفُورَ» ميباشد. و ﴿ذَلِكَ جَزَيْنَاهُمْ﴾(سـبأ:17) ذلك محلاً منصوب است به جزيناهم. اگر گفته شود، چه طور تنها كافران مجازات خواهند شد در حالي كه مجازات براي هر يك از كافر و مسلمان ميباشد در پاسخ گفته ميشود: جازيناه به معناي كافأناه (سزا دادن) است و پاسخ اعمال زشت كافران همانند خود اعمالشان ميباشد (يعني عذابي دردناك و ویرانگر دارند)، اما مومن پاداش خوب ميگيرند چون آنها توشه ذخيره كردهاند و مجازات نخواهند شد و گاهاً گفته ميشود كه «جازيتُ» به معناي «جزيت» بعني «تو را پاداش دادم» ميآيد ولي مشهورترين معنای آن آنچه بود كه ذكر كردم مگر نميبيني كه خداوند فرموده: ﴿ذَلِكَ جَزَيْنَاهُمْ﴾ و نگفته «جازيناهم»، و شنيدهام كه جازيت به معناي جزيت به معناي عاقبت و عقبت (يعني او را سزا دادم) نيز آمده...[8] و به اين چند مثال اكتفا ميكنيم و اميدواريم كه با وجود اندک بودن آن توانسته باشیم، منهج فراء در تفسير و ارزش علمي آن را روشن کرده باشیم.
[1] . عبدالرحمان سورتي محقق تفسير مجاهد را ميبينيم كه به تفسير سفيان ثوري در حاشيه بسيار مراجعه ميكند. [2] . تهذيب التهذيب 10/279: 285 و طبقات المفسرين: داودي 2/330ـ 331 ، شرح حال مقاتل سليمان. [3] . غايه النهايه في طبقات القراء: شمسالدين ابو الخير محمدبن ابن الحزري، 2/373 شماره 3848 و طبقات المفسرين: داودي 2/3871 شرح حال شماره 685. [4] . ميزان الاعتدال: ذهبي [5] . تفسير مشكل اعراب قرآن و معانیه ص 287ـ 288 ج 2. [6] . همان، ص 243 ـ 244. [7] . همان، ج 2 ص 287ـ 288. [8] . همان، ج 2 ص 359.
پژوهشي پيرامون اصول و فروع شيعه دوازده امامي(2)، (مبحث تفسیر)، تأليف: دكتر علي سالوس مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|