|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>شیعه > قصور کتب تراجم شیعه در معرفی راویان
شماره مقاله : 3758 تعداد مشاهده : 333 تاریخ افزودن مقاله : 1/7/1389
|
قصور کتب تراجم- شرح حال- در معرفی راویان مطلب اول بیان موضوع: قصور کتب تراجم- شرح حال- در معرفی راویان عقیده شیعه دوازده امامی مبتنی بر این است که دین با وجود ائمه تا قیامت، محفوظ خواهد ماند و تفکر دوازده امامی، بعد از مرگ امام یازدهم، حسن عسکری ایجاد شد، یعنی کسی که بعد از مرگش فرزندی نداشت، بلکه به دروغ فرزندی برای وی ساخته شد تا پیروان مذهب از تنگنایی که در آن افتاده بودند بیرون آیند. به همین سبب، همه دلایل بر این دلالت می کنند که شیعه دوازده امامی در خلال آن مدت تألیفی نداشته است، زیرا معقول نیست که آنان چیزی بنویسند در حالی که اعتقاد دارند ائمه تا قیامت با آنان همراه می باشند. شاید آنچه که ما در اینجا در کنار تراجم راویان از آنان ذکر می کنیم، مبین گوشهای از آن باشد. مؤلفین این باب بر این نکته تأکید دارند که قبل از قرن چهارم هجری، کتاب های مبینی در این باب وجود نداشته است، چنان که از کلام طوسی و نجاشی بر می آید و بعداً ذکر خواهد شد. طوسی و نجاشی از اولین کسانی هستند که در این موضوع دست به تصنیف زدهاند. طوسی در مورد سبب تألیف کتاب خود می گوید: من به سوال و درخواست شیخ فاضل در مورد جمع آوری کتابی مشتمل بر اسامی راویان از رسولخدا صلی الله علیه و سلم و ائمه بعد از او تا زمان قائم، پاسخ گفتهام. بعد از این، من آن دسته از راویان حدیث را ذکر می کنم که متأخر از راویان حدیث هستند یا اینکه معاصر آنان می باشند، لکن از آنان روایت نکردهاند............. من در باب این موضوع کتابی جامع که تألیف اصحابمان باشد، سراغ ندارم و فقط کتاب هایی مختصر وجود دارد و هر شخص گوشهای از آن را ذکر کرده است، بجز ابن عقده که از رجال- روایت کننده از- صادق است آن را ذکر کرده است و این کار را به صورت کامل به انجام رسانده است، اما رجال دیگر ائمه را ذکر نکرده است[1]. پس طوسی بیان داشته که جز کتاب ابن عقدة، قبل از خود کتاب جامعی در این باب سراغ ندارد. در مورد ابن عقده گفتهاند که وی زیدی جارودی است. پس کتاب وی در مورد مذهب خودش است. نجاشی در مقدمه کتاب خود در باب تراجم رجال میگوید: من از سخن سید شریف- که خداوند بقای او را طولانی و توفیقش را مستدام دارد- اطلاع یافتهام که گفته است قومی از مخالفین ما بر ما خرده گرفتهاند شما سلف و مصنف ندارید. باید در جواب بگویم که این سخن کسی است که به مردم علم ندارد و بر اخبار آنان واقف نیست و منزلت آنان و تاریخ اخبار اهل علم را نمیداند و با کسی از علما ملاقات نداشته تا از او شناخت یابد. کسی که علم و شناخت ندارد، حجتی علیه ما ندارد. من از این موضوع مواردی را که توانستهام گرد آوردهام، اما کار من به علت عدم وجود بیشتر کتب، کامل نیست. من این را به این دلیل ذکر کردم تا بیانگر عذر من در نزد کسانی باشد که به کتابی دسترسی دارد که من ذکر نکردهام[2]. این اتهام که اهل سنت متوجه شیعه کردهاند، گرچه نجاشی در پی ردّ آن برآمده است، بر این دلالت دارد که اهل سنت مصنفاتی از شیعه در این موضوع سراغ ندارند و نمی شناسند، زیرا اگر مصنفاتی می داشتند که موجود می بود، شناخته می شد، زیرا شیعیان در وسط جامعه اسلامی و در کنار اهل سنت زندگی می کنند. چون شیعیان کتبی قدیمی در معرفی راویان ندارند تا مبنایی مورد اعتماد در تحقیقات باشند، این امر سبب می شود که مصنفات این فن، مقصود را به صورت کافی ادا نکنند و به همین دلیل مصنفات اولیه شیعه که در قرن چهارم تألیف شد راویان را چنان تعریف نکردهاند که بتوان به وسیله آنها در مورد روایت داوری کرد. قدیمیترین کتاب شیعه در این موضوع، کتاب رجال کشی(م340ﻫ) است. در این کتاب تقریباً درجه راوی از حیث ثقه بودن یا مجروح بودن ذکر نمیگردد و در آن فقط عدهای اندک ثقه دانسته شدهاند و حتی- چنان که محقق کتاب رجال ابن الغضائری می گوید- کسی از علمای مشهور شیعه را ثقه ندانسته است. محقق کتاب رجال ابن الغضائری می گوید: ملاحظه می کنیم که علمای قدیم تا عصر شیخ طوسی برای همه ثقات و حتی افراد مشهور، به لفظ «ثقه» تصریح نکردهاند، اما در عین حال می بینیم که غالباً برای افراد ثقه از مخالفان مذهب، به این لفظ تصریح کردهاند، آنچنان که ابوغالب رازی با مشایخ واقفی خود این کار را کرده است، یا این کار را با کسانی کردهاند که طعنههایی بر آنان وارد شده که نپسندیدهاند و این طعنهها در باب دین و صداقت و راستی آنان می باشد. منظور آنان از تصریح به ثقه بودن این افراد با الفاظی مثل «کان ثقة» دفع آن طعنه های گفته شده یا مورد ظن در مورد آنان می باشد. وی سپس تصریح می کند که آنان اصطلاح «ثقه» را فقط در مورد مخالفین مذهب که ثقه بودند و نام آنان در شیعه ذکر می شد، بکار می بردند. وی تأکید می کند که اگر مصنفان قدیمی علم رجال می خواستند کسی را ثقه معرفی نمایند، فقط راوی را منتسب به مذهب میکردند. وی میگوید: بسیار میبینیم که آنان در توصیف افراد مشهور به قول «من أصحابنا» بسنده می کنند و این لفظ حسب روش مذکور، بر ثقه بودن فرد دلالت می کند[3]. وی سپس میان پیشدستی اهل سنت در تمییز افراد ثقه از ضعیف، و تأخر شیعه در این کار دست به مقایسه می زند و می گوید: - دوم- ملاحظه می کنیم علمای بزرگ شیعه اقدام به تألیف کتابی جهت جمع آوری اسامی افراد ثقه در محل واحد نکردهاند، آنچنان که عامه- یعنی اهل سنت- این کار را کردهاند. کتابهای دیگری که در مورد رجال نوشته شدهاند و اصول به حساب می آیند، اغراض متنوع دیگری را دنبال می کنند، مانند بحث طبقات در «رجال الطوسی» و مؤلفین و تألیفات آنان در کتاب «الفهارس» و طرق در کتاب «المشیخات». اما مباحثی که در این کتابها در مورد ثقه دانستن و ضعیف دانستن افراد ذکر شدهاند، مبحث اصلی کتاب نیستند، بلکه بحث ثانوی آن می باشند و گاهی برای تمییز میان افراد توصیف شده و مشخص سازی هویت آنان یا دفع طعنه وارد شده بر آنان- قبلاً به این مورد اشاره- می باشد. اما در مورد اینکه کتابهای خاص توثیق- ثقه دانستن افراد- وجود داشته باشد، جز کتاب منسوب به ابن الغضائری، کتابی را از قدما سراغ نداریم. ابن الغضائری کتابی را در مورد افراد ممدوح و کتبی را در خصوص افراد ضعیف دارد. ابن الغضائری با این کتاب به تألیف در این فن اختصاص یافته است. علامه و ابن داود در قسمت دوم کتابهای رجالی خود، فقط نام های افراد ضعیف، از قبیل منحرفان و افراد مورد طعن را در محل واحد ذکر کردهاند. علامه تعداد زیادی را ذکر کرده و ابن داود 565 نام را ذکر کرده است. محقق کاظمی، مقدس أعرجی و سید محسن- م1227ﻫ- بزرگترین مجموعه از نام های افراد ضعیف- در روایت حدیث- را گردآوری کردهاند. در فائده اول- بعد از اثنی عشر- از جلد اول(ص257-418) نام آنها را ذکر کرده است و سپس در فائده دوم جماعتی از مشایخ مورد طعن شیعه (ص419-501) را ذکر کرده و مناقشه و بحث مفصلی را بیان کرده است[4]. محقق کتاب ابن الغضائری بار دیگر تأکید می کند که راویی که در شرح حال وی طعنی ذکر نشود، او ثقه است و بلکه انتساب وی به مذهب امامی، برای ثقه بودن وی کفایت میکند. وی می گوید: فائده توجه به امر ضعفا بر اساس روش قدما به صورتی آشکار نمایان می شود، زیرا وجود طعن در شرح حال فرد، به معنای عدم ثقه بودن فرد است و انتفای طعن، به معنای ثقه بودن فرد است، چه به صورت مطلق ذکر شده باشند یا مقید؛ و این مطلب قبلاً شرح داده شد. اگر تعداد ضعیفان محصور در مقدار معینی باشد، اصل موثق بودن مؤمنان، در مورد افرادی که انتسابشان به مذهب امامی ثابت شده است، مؤثر و کارگر واقع می شود و با این وسیله می توانیم ثقه بودن تعداد زیادی از راویان را تمییز بدهیم و در تنگنائی نایستیم که ما را به سوی چسبیدن به توثیقات عمومی و مضطرب سوق دهد، چیزی که بسا بعد از مدتی نقص و معیوب بودن آن آشکار می شود و احکام دگرگون شده و فتاوی تغییر می یابد و فضیحت هائی به بار می آید[5]. وی سپس تأکید می کند که این روش، یعنی بسنده کردن به منتسب بودن راوی به مذهب جهت ثقه دانستن وی، روش علمای قدیم است و عمل به آن ما را از گرفتار آمدن به فضیحت حمایت می کند!! شاید منظور وی از گرفتار آمدن به فضیحت این باشد که ممکن است آنان یک راوی را در جائی و به خاطر نیاز به او ثقه بدانند و سپس در جائی دیگر غافلگیر شده و ببینند که این راوی، روایتی را نقل کرده که با آنان همسو نیست و این راوی را ضعیف بدانند و در این صورت این امر فضیحتی می شود روش- قدما- را نقض کرده و از بنیان خراب می کند. آنان راویی را نمی توانند پیدا کنند که همه روایاتش مقبول باشد، زیرا این راوی همه چیزهائی را که به او منسوب شده است، روایت نکرده است، بلکه جعل شده و به وی نسبت داده شده است و این تناقض در راوی واحد موجب حیرت آنان می شود. ممقانی می گوید: در بسیاری از سندها در نام رجال و پدران یا کنیه ها یا القاب آنان، غلط و اشتباه واقع شده است[6]. همین موضوع سبب شده که محمد بن علی اردبیلی- م1101ﻫ- مؤلف کتاب «جامع الرواة» به خاطر عدم توانائی بر تمییز راویان از یکدیگر دچار حیرت شود، زیرا نام راویان بدون ذکر اوصاف ممیزه آنان وارد شده است و این موضوع باعث شده که نتواند روایات صحیح را از ضعیف تشخیص دهد و در چیزی بیفتد که بنا به قول خود وی، علمای بزرگ قبل از او در آن افتادهاند. وی می گوید: اما بعد، بنده ضعیف و فقیر به عفو پروردگار غنی و بی نیاز خود، محمد بن علی اردبیلی می گوید: به هنگام مقابله و اخذ احادیث و اخبار ائمه اطهار- صلوات خدای ملک و مختار بر آنان باد- بر توان و وسع خود لازم کرده که با چشم بصیرت و نظر دقیق، صحت و ضعف طریق و معلوم و مجهول و حسن و موثق آن را بنگرد و تلاش و اهتمام کامل بورزد تا امتیاز کافی و انکشاف- روشن شدن مطالب- لازم در این مبحث شریف حاصل شود. اما وقتی که به این مطلب بلند و مقصد والا رو کرد، به سبب ذکر نام راوی به صورت مطلق- و عاری از کنیه و لقب و دیگر قیود- یا به خاطر اختلاف نسخه ها در مورد آن، به تفکر عمیقی فرو رفت و دچار حیرت شدیدی شد و ترجیحی برای حکم به صحت و ضعف یا غیر آن دو نیافت. لاجرم به این دلیل، خبر از نگاه این حقیر، مجهول شد و بلکه به نظر تعداد زیادی از علما و فقهای بزرگ نیز همین طور است، بطوری که آنان خبری را که دارای این صفت است مجهول دانستند و مناط حکم قرار ندادند. چون امثال این خبر در کتب اخبار زیاد است و بنا به این اعتبار، مجهول می باشد، درک این امر برای این حقیر بسیار سنگین آمد. به همین دلیل دچار ناله و زاری شده و به درگاه سخاوتمند و فیاض مطلق نالید تا که با لطف پنهان خود، نقاب ابهام را از روی این مقصود بردارد. حتی او بعد از مدتهای طولانی در تفکر و در طلب کشف و روشن کردن این امر می باشد.......... در مجموع به سبب این نسخه من، ممکن است که قریب دوازده هزار حدیث یا بیشتر از اخباری که حسب مشهور بین علمای ما مجهول یا ضعیف یا مرسل می باشند، معلوم الحال و صحیح شوند[7]. وی دست به دعا و ناله و زاری زده تا به طریقهای الهی و الهامی دست یابد تا به وسیله آن، دوازده هزار حدیث از احادیثی را که علمای قبلی ضعیف دانستهاند، تصحیح نماید!! پس علما در طول هفت یا هشت قرن از قرن سوم تا قرن یازدهم نتوانستهاند آن را تصحیح نمایند و این طریقهای را که برای این عالم کشف شده است، نشناختهاند، چه وی توانسته طریقهای الهامی کشف کند که به وسیلهاش آن تعداد زیاد از روایات را تصحیح نماید. حال به موضوع اشتباه در راویان برمیگردیم و نمونهای را در مورد ابوبصیر، یکی از بزرگترین راویان شیعه، که شناخت وی بر علمای شیعه مشتبه آمده است ذکر می کنیم. شیخ جعفر سبحانی می گوید: در اسناد بسیاری از روایات که به 2275مورد می رسد عنوان ابوبصیر ذکر شده است. اما در تعیین مراد از این نام و نیز در تحقیق تعداد کسانی که این کنیه بر آنان اطلاق می شود، اختلاف نظر وجود دارد. برخی قائل به اطلاق آن بر دو و برخی بر سه و تعداد زیادی قائل به اطلاق آن بر چهار نفر می باشند و چه بسا که برخی از آنان بیشتر از این مقدار را هم بگویند[8]. اما چنان که ذکر شد، مشهور این است که این کنیه میان چهار نفر مشترک می باشد و ابن داود و تفرشی و ممقانی به این قائل هستند. ابوداود می گوید: ابوبصیر میان چهار نفر مشترک است: 1- لیث بن بختری؛ 2- یوسف بن حارث بتری؛ 3- یحیی بن أبوالقاسم؛ 4- عبدالله بن محمد أسدی[9]. این چهار نفر چنان که در معجم رجال الحدیث آمده است، همه ثقه نیستند. برخی دیگر ذکر کردهاند که ابوبصیر مشترک میان ثقه و غیر آن است. این مختصری بود در مورد احوال کتب تراجم شیعی. از این مطلب قصور آن کتب در بیان حق مطلب روشن می شود. حال درنگ هائی با این موضوع می شود. مطلب دوم نگاهی به موضوع: قصور کتب تراجم در معرفی راویان 1- تصور نمی رود که شیعیان در سه قرن اول تمایلی به روایت و درایت اقوال ائمه خود- که معتقد به امامت آنان بودهاند- داشته باشند، زیرا شیعیان بر این باور هستند که امام منبع و مصدر شناخت دین است و امام در هر دورهای وجود دارد و هرگاه یک امام از دنیا برود امام دیگری جانشین وی می شود و این وضعیت تا قیامت ادامه می یابد. کمترین چیزی که می توان گفت این است که آنان تا قبل از مرگ آخرین امام ظاهر، یعنی نیمه قرن سوم هجری، نیازی به آن ندارند. پس امام که مصدر دین است موجود می باشد و اگر نیاز به شناخت چیزی از دین داشته باشند امام نزدیک است و به او مراجعه می کنند و نیازی به روایت چیزی از ائمه قبل از وی نیست، زیرا امام حاضر، همه آنها را حفظ دارد و حتی نیازی به علوم افراد قبل از وی نیست، زیرا این امام چیزهائی را که آنان می دانستند، می داند. پس با این وجود دیگر چه نیازی است به کلام ائمه پیش از او؟! بنابراین وضعیت مردم در زمان امام، به مانند وضعیت آنان در عصر پیامبر صلی الله علیه و سلم است و نیاز به ایجاد قواعدی برای روایت ندارند، زیرا وجود پیامبر صلی الله علیه و سلم برای بیان دین و حفظ آن کفایت می کند. امام از نگاه شیعیان از حیث بیان آنچه که امت به آن نیاز دارد، به مانند پیامبر صلی الله علیه و سلم است. بنابراین نیازی به روایت و راویان نیست، زیرا اگر مردم با وجود امام، دین خود را از راویان بگیرند، دیگر چه نیازی به امام وجود دارد؟! 2- آغاز تألیف کتب تراجم راویان توسط شیعه اثنی عشری قبل از قرن چهارم یا پنجم هجری، شیعیان اثنی عشری کتابی در مورد تراجم راویان ندارند و کتاب هائی که در این قرن ظهور کردند، در شناخت راویان آنان اصل به حساب می آیند. این کتاب ها عبارتند از: الف- معرفة الرجال، تألیف محمد بن عمر کشی(م340ﻫ). این کتاب مفقود شده و فقط خلاصهای که طوسی از آن کرده است باقی می باشد. به همین دلیل روش و سبب تألیف آن معلوم نیست. ب- دو کتاب متعلق به احمد بن حسین غضائری(م411ﻫ). اسماعیل بن محمد خاجوتی در مورد این دو کتاب می گوید: یکی از آنها در مورد افراد ممدوح و دیگری در مورد افراد مورد ذم است[10]. این دو کتاب مفقود هستند. شاید علت از بین رفتن آنها، سختگیری مؤلف بر غالیان شیعه باشد. به دلیل مفقود بودن کتاب نمی توانیم سبب تألیف و روش آن را بشناسیم و تنها راه، مراجعه به مطالبی است که به نقل از آن نوشته شده است. ج- رجال النجاشی، تألیف احمد بن علی یا ابن عباس نجاشی(م450ﻫ). کتاب نجاشی شبیه کتاب «الفهرست» طوسی است. این امر از مقدمه آن روشن می شود که در آن وی بیان کرده که این کتاب را به این منظور نوشته تا خرده گیری سنیان از شیعیان را در مورد اینکه مصنفاتی ندارند، جواب دهد. نجاشی میگوید: به خاطر خرده گیری گروهی از مخالفین از ما که سلف و مصنفاتی نداریم[11]. د- رجال الطوسی، تألیف محمد بن حسن طوسی(م460ﻫ). وی در مقدمه کتاب بیان میدارد که کتابی را در باب رجالی که از رسولخدا صلی الله علیه و سلم و ائمه روایت کردهاند، گرد خواهد آورد. طوسی در مقدمه رجال خود می گوید: در این موضوع کتاب جامعی را از اصحابمان سراغ ندارم و فقط کتاب هائی مختصر وجود دارند که هر شخص در آنها بخشی از این رجال را بیان کرده است. این اقراری است از جانب وی مبنی بر اینکه کسی قبلاً راویان حدیث را در کتابی تخصصی گرد نیاورده است و سپس کتاب ابن عقده را مستثنی می سازد. البته این وقتی مقبول است که ابن عقده اثنی عشری باشد، زیرا گفته شده است: او زیدی جارودی است و زیدیه قائل به تعیین ائمه و تتابع آنان نیستند. پس اینکه زیدیه کتاب هائی را جهت حفظ مذهب تألیف نمایند، تنها با مذهب خودشان همخوانی دارد. پس این سخن مؤید این است که قبل از طوسی کتابی وجود ندارد که در مورد راویان حدیث اثنی عشریه بحث نموده باشد. و- الفهرست، تألیف طوسی(م460ﻫ). این کتاب در باب تراجم راویان نیست، بلکه چنان که به صورت واضح در مقدمه آن آمده است به ذکر مصنفات شیعه می پردازد، زیرا وی در مقدمه می گوید: هدف من نوشتن کتابی مشتمل بر ذکر مصنفات و اصول است[12]. 3- میزان ارزشی که علمای متأخر شیعه برای کتب رجالی مذکور قائل شدهاند کتاب ابن الغضائری مفقود شده و جز مواردی که در کتب رجال از آن نقل شده است، چیزی باقی نمانده است. کتاب کشی از جانب علمای معاصر شیعه، از دو جهت مورد نقد قرار گرفته است: الف- کتاب وی آکنده از غلط است. خوانساری یکی از علمای قرن سیزدهم هجری میگوید: اما کشی، اگر کسی به کتاب وی نگاه کند به اغلاط فراوان و روشنی دست مییابد[13]. ب- آنچه که ابوالهدی کلباسی از شهید ثانی نقل کرده است، زیرا وی ذکر کرده که هدف کشی از کتابش، شناخت توثیق و ضد آن نیست، آنچنان که در دیگر کتب این موضوع چنین عرفی رایج است، بلکه هدف وی ذکر رجال و مدح و ذم هائی است که متوجه آنها شده است و بر ناظر لازم است که حکم را از غیر آن جستجو نماید[14]. شاید سخن خوانساری در مورد کتاب کشی، بر اساس خلاصهای باشد که طوسی از کتاب آورده است و این تلخیص هم سالم از نقد نیست. در مورد کتاب الفهرست طوسی، کلباسی بیان داشته که این کتاب در مورد تعدیل و ترجیح نیست، بلکه در مورد ذکر تألیفات علمای سابق است. سپس می گوید: از مطالب سابق این نتیجه بدست می آید که این کتاب برای ذکر اصحاب اصول و مصنفات آنان و ذکر طرق آن به آنان وضع شده است و جز در موارد نادر، متعرض جرح و تعدیل نشده است[15]. اما با این وجود هم، کتاب محفوظ نمانده و دچار تحریف شده است. کلباسی می گوید: بیشتر نسخه های کتاب- یعنی کتاب الفهرست- خالی از تحریف و غلط نیست، چه برخی از افراد صاحب مهارت می گویند بیشتر نسخه های موجود که امروزه در دسترس می باشد دچار تحریف و غلط و اشتباه می باشد[16]. نجاشی در مورد بسیاری از راویان بزرگ شیعه بحث نکرده است و این امر متأخرین مذهب را ناچار ساخته که بگویند کسانی را که نجاشی ذکر نکرده و به جرح و تعدیل آنان نپرداخته است، در نزد وی ثقه می باشند، زیرا فقط تعداد اندکی از راویان مذهب را توصیف می کند. پس لازم است که راه حلی هر چند خلاف واقع برای آن ایجاد شود!! نویسنده الرواشح السماویة می گوید: پس هرگاه وی آن را ذکر نکرده بود و به صرف شرح حال و زندگی نامه وی اکتفا کرده بود و مدح و ذمی را قرین آن نساخته بود، این نشان این مطلب است که فرد از نگاه وی سالم از هر طعن و نقصی است[17]. چنین شخصی که نویسنده کتاب الراوشح به آن اشاره نموده است، اهل سنت او را مجهول می نامند و روایت چنین شخصی را قبول نمی کنند. پس بنگرید که میان دو مذهب چقدر فرق وجود دارد!! کلباسی در تعلیل اینکه چرا نجاشی نام برخی از افراد موثق در نزد دیگران و از جمله برخی از بزرگان شیعه را ذکر نکرده است، می گوید: اینکه ادعا شود که وی از موثق بودن این افراد بی اطلاع بوده است یا معتقد به عدم ثقه بودن آنان بوده است، هر دوی این موارد بسیار بعید است، زیرا برخی از بزرگان در میان این افراد هستند[18]. وی یکی از این دو احتمال را ذکر کرده است و هر دو را بعید دانسته است، اما نمی دانیم که احتمال سوم که وی آن را پسندیده است چه می باشد؟! اما چیزی که به نظر می رسد این است که نجاشی این کتاب را برای بیان ثقه بودن و مجروح بودن این افراد تألیف نکرده است و این قول راجح می باشد. والله اعلم این موضوع دلالت دارد که کتاب در کنار اغلاط و وهمیاتی که دارد حق مطلب را در شناخت راویان ادا نکرده است. کلباسی می گوید: این دارای اغلاط و وهمیاتی است که اهل فهم به آن آگاه هستند و ما در اینجا برخی از آن موارد را ذکر می کنیم[19]. بدین صورت روشن می شود که همه کتب شیعه در مورد تراجم، به هدف تعدیل و تجریح تألیف نشدهاند. 4- توثیق- ثقه دانستن- افراد مهمل و مجهول شگفت است که مصنفان در علم رجال بعد از کشی و نجاشی، وقتی ترجمه کسی را بیان می کنند که یکی از آن دو- کشی و نجاشی- وی را مورد مدح و ذم یا یکی از آنها قرار نداده است، در مقابل نام وی نوشتهاند: «ممدوح» یعنی وی مورد مدح است. این کار به حقیقت تجاوز از حقیقت و مخالفت با آن و حرف گذاشتن در دهان آن دو یا یکی از آنان است. مشهورترین فردی که این کار را انجام داده است، حسن بن داود از علمای اواخر قرن هفتم و اوائل قرن هشتم- م707ﻫ- است که در کتاب رجال خود این کار را کرده است. نویسنده الرواشح در معروفی طریقه ابن داود و انتساب آن به نجاشی می گوید: شیخ تقی الدین ابن داود چون به این اصطلاح آگاهی دارد، هرگاه ترجمه شخصی را در کتاب نجاشی می یابد که منسوب به این نشده که از ائمه روایت کرده باشد، در کتاب خود آن را ذکر کرده و می گوید: «لم»- یعنی « لم يذكر فيه جرحاً ولا تعديلاً» «جرح و تعدیلی در موردش ذکر نشده است»- «جش» «نجاشی». هرگاه وی مردی را در کتاب نجاشی بیابد که طعن و نقصی در مورد وی ذکر نشده باشد، او را در قسمت افراد مورد مدح کتاب خود ذکر می کند و یا به ذکر نام وی بسنده می کند، یا اینکه می گوید: «جش» ممدوح(یعنی در کتاب نجاشی مورد مدح است). افرادی که شناختی از روش ها و اصطلاحات ندارند وقتی که این موارد را در کتاب وی می بینند، بر وی اعتراض می کنند که نجاشی نگفته است: «لم» و مدح و ذمی را در مورد وی بیان نکرده است[20]. کلباسی در مورد روش ابن داود می گوید: چهارم: اینکه وی گفته است: «جش» ممدوح؛ این سخن از جانب این علامه، امری شگفت است، زیرا من تراجم جزء مذکور را یکی بعد از دیگری جستجو کردهام اما در هیچ یک از آنها چنین لفظی نیافتهام. آری در کتاب وی لفظ «کش ممدوح» فراوان یافت می شود. این سخن وی غالباً به مدح مستفاد از روایت مذکور در کلام کشی و چیزهائی از این قبیل اشاره دارد، زیرا بنای سخن وی بر اشاره به روایاتی است که حاوی مدح و چیزهائی از این قبیل می باشد. در کل، جستجو و تحقیق بر فساد انتساب مذکور دلالت دارد[21]. کلباسی راه نویسنده الرواشح را ادامه داده و وجود این روش در کار ابن داود را نفی نکرده است، بلکه به جای لفظ «جش» لفظ «کش» را قرار داده است، یعنی کشی را به جای نجاشی قرار داده است و اقرار نموده که بعد از ذکر روایانی که کشی آنان را مهمل گذاشته است، لفظ «ممدوح» را قرار داده است. پس این روشی مورد استفاده است، خواه با نجاشی باشد یا با کشی. نظر من این است که این کار ابن داود برای رفع نقص عدم عنایت علمای شیعه به بحث جرح و تعدیل است، زیرا این کتابها به این مطالبی که در بحث مصطلح الحدیث مطرح می شوند، نپرداختهاند، زیرا این مصطلحی وارداتی به میان آنان است و راویان عقائد و تاریخ شیعه، بنا به اعتراف خود علمای شیعه- که بعداً خواهد آمد- افرادی مجهول هستند و قدمای شیعه آنان را نشناختهاند و به همین دلیل در مقابل نام آنان چیزی ننوشتهاند. این امر کاشف از نقص در عقیده است و لازم است که هر طور شده است، حتی اگر با تزویر و دروغ، این نقص برطرف شود. قبلاً به سخن ابن الغضائری اشاره رفت که از جمله گفت: ملاحظه می کنیم که علمای قدیم تا عصر شیخ طوسی برای همه ثقات و حتی افراد مشهور، به لفظ «ثقه» تصریح نکردهاند.... بسیار می بینیم که آنان در توصیف افراد مشهور به قول «من أصحابنا» بسنده می کنند و این لفظ حسب روش مذکور، بر ثقه بودن فرد دلالت میکند[22]. پس وی تأکید می کند که آنان به توثیق تصریح نکردهاند، بلکه به قول «من اصحابنا» اکتفا نمودهاند و همین جمله در بیان ثقه بودن فرد راوی کفایت می کند. این موضوع بر مجهول بودن راوی دلالت دارد. این روش شیعیان دوازده امامی در بیان ثقه بودن فرد، از شگفتترین توثیق ها می باشد، زیرا هر کس در مورد وی گفته باشند که امامی است، این به معنای ثقه بودن اوست و هر کس در مورد وی گفته باشند از اصحاب ما است، این به معنای ثقه بودن او می باشد. آیا در همه طوائف و حتی ادیان و مذاهب عالم چنین چیزی شنیده شده که همه پیروان مذهب یا عقیده خود را ثقه بدانند؟! این راویان که نام آنان را ذکر کردیم و ائمه و علمای مذهب آنان را تکذیب کردهاند، آیا شیعه نبوده و به این مذهب منتسب نیستند؟ چه شده که آنان دروغ گفتهاند و تکذیب شدهاند؟ آیا منتسب بودن آنان به این مذهب نشان کذب را از آنان بر میدارد؟! سبب ایجاد چنین قاعدهای این است که این راویان افرادی مجهول و غیر معروف هستند و مذهب بر مبنای آنان بنا شده است و علما در مورد آنان سخنی نگفتهاند و این افراد، قسمت عمده راویان شیعه را تشکیل میدهند. پس اگر غیر از کسانی که ثقه دانسته شدهاند، دیگر افراد ثقه دانسته نشوند، این به معنای از بین رفتن مذهب است، زیرا غالب راویان ثقه نیستند، چه آنچنان که در مطالب آتی خواهد آمد، آنان افرادی مجهول هستند. بنابراین تنها راه حل این است که جهت حمایت از روایات شیعه، همه افراد مجهول ثقه دانسته شوند. 5- نمونهای از نامهای مشترکی که در کتابهای رجال وارد شده و علمای مذهب را دچار حیرت کرده است این نمونه چنان که قبلاً ذکر شد، ابوبصیر است که در کتب شیعه مشهور شده که وی از اصحاب صادق است، اما شیعیان نتوانستهاند اسم او را در میان پنج نفر مشخص سازند، بطوری که حتی برخی از علمای شیعه ناچار شدهاند در بحثی قریب به صد صفحه تلاش کنند این پنج نفر را مشخص سازند و در هر روایت مراد از ابوبصیر را معلوم کنند، لکن موفق نشدهاند. کلباسی فصلی را به متمایز ساختن افراد دارای اسم مشترک اختصاص داده است و مبحث کاملی را به بحث در مورد منظور از ابوبصیر در کتابهای رجالی اختصاص داده است و میگوید: مقام اول، در متمایز ساختن نامهای مشترک. این مبحث دارای چند مقصد است. مقصد اول: در مورد ابوبصیر. بحث در مورد او از دو جهت می باشد: اول: تحقیق در مورد تعداد کسانی که این کنیه بر آنان اطلاق می شود. در مورد وی اختلاف نظر است. عدهای می گویند بر دو نفر اطلاق می شود....... . وی بیان داشته که برخی از علما این کنیه را بر سه و برخی بر چهار و برخی بر پنج و برخی بر تعدادی بیشتر از این اطلاق کردهاند[23]. وی شخص دیگری را ذکر کرده که در مورد وی اشتباه روی داده است. سپس می گوید: مقصد سوم: در مورد محمد بن اسماعیل، راوی از فضل النبیل المقصد. بدان که نام محمد بن اسماعیل بر چندین نفر اطلاق می شود که عبارتند از: ابن بزیع، نیسابوری، برمکی، أزدی، کوفی، علوی، جعفری، کنانی، زبیدی، بجلی، صیمری، جعفی، مخزومی، زعفرانی و همدانی...[24] وی نام پانزده نفر را ذکر می کند و سپس اقوال را ذکر کرده و در مورد مخرج بحث می کند. سبب روی دادن این اشتباه این است که این کتب اصلاً بر مبنای قواعد این فن نوشته نشدهاند و شیعیان اصلاً تصور این را نمیکردند که به آشنائی با سندها نیاز پیدا می کنند، زیرا اعتقاد داشتند که ائمه تا قیامت با آنان باقی خواهند ماند و چون نسل ائمه منقطع شد، شروع به بحث برای بازگشت منهج و روش خود کردند، اما قطار از دستشان رفته بود. به همین دلیل دستاویز روشهای اهل سنت شدند، لکن منابعشان در این هدف به کمک آنان نیامد. 6- اعتراف متأخرین به اشتباه راویان فیض کاشانی از علمای شیعه میگوید: در جرح و تعدیل و شرائط آن دو، اختلافات و تناقضات و اشتباهاتی وجود دارد که به صورتی که انسان به آنها اطمینان یابد، برطرف نمیشوند و این بر افراد خبیر به این موضوع پوشیده نیست[25]. این سخن بعد از گذشت چندین قرن از تألیف کتب رجالی زده می شود. فرض این است که موضوع برای آنان روشن شده است، لکن واقعیت بر خلاف آن می باشد. 7- آغاز تألیف این کتاب قبلاً ذکر شد که تألیف در باب تراجم، در اواسط قرن چهارم هجری و توسط کشی آغاز شد، کسی که کتاب وی از بین رفته است و فقط خلاصهای که طوسی(م460ﻫ) از آن کرده است، باقی مانده است. بنابراین، این خلاصه قریب چهار قرن بعد از وفات رسولخدا صلی الله علیه و سلم نوشته شده است. اما اهل سنت اجزای کوچکی را تألیف کردند و سپس در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم، آن اجزاء در مصنفاتی جامع گردآوری شد. از جمله این مصنفین می توان به این افراد اشاره کرد: 1- بخاری(194-256هـ). وی چندین کتاب دارد، از جمله: التاريخ الصغير، التاريخ الكبير، الضعفاء. 2- ابن معين (158-233هـ) نويسنده کتاب «التاریخ». 3- ابن سعد (189-230هـ) نویسنده کتاب «الطبقات الکبری». 4- احمد بن حنبل (164-241هـ) نویسنده کتاب « العلل ومعرفة الرجال». همه این افراد در اواسط قرن سوم یا اندکی قبل یا بعد از آن وفات یافتهاند. پس میان آنان و اولین کتاب موجود شیعیان، بیشتر از دو قرن فاصله وجود دارد. 8- كثرت غلطها و تحريف نسخهها عدم توجه علما به کتب تصنیف شده، آنها را در معرض فساد قرار داده و این امر اعتماد به این کتابها را از بین می برد. قبلاً ذکر شد که خوانساری گفت: «هر کس بر کتاب کشی که اصل کتب تراجم به حساب میآید، آگاهی یابد، بر غلطهای فراوان و واضح آن اطلاع حاصل می کند». کتابی که غلطهای آن زیاد باشد قابل اعتماد نیست، زیرا نسخه صحیحی از کلام مؤلف در دسترس نیست تا بتوان کتاب را بر اساس آن تصحیح کرد و تصحیح آن صرفاً بر اساس تصور مصحح خواهد بود و نه از روی یقین؛ زیرا تصحیح زمانی تصحیح نامیده می شود که با نسخه مورد اعتماد دیگری مقابله شود و الا تصحیح نامیده نمی شود و نامگذاری آن به تصحیح، به صورت مجازی خواهد بود. در مورد کتاب «الفهرست» گفتهاند: بیشتر نسخههای آن دستخوش تحریف شده است. این شهادتی مبنی بر غیر موثق بودن این کتاب است، زیرا کتابی که دستخوش تحریف شده باشد، غیر موثق است. 9- كثرت اشتباه در نام های راویان، منجر به اضطراب و آشفتگی در تصحیح و توثیق شده است اشتباه در نام راویان گاهی در کتابهای تراجم واقع می شود، اما اینکه بسیار زیاد بوده و در مورد نام راویانی باشد که مذهب مبتنی بر آنان می باشد، این پذیرفته نیست. ممقانی میگوید: در بسیاری از سندها غلط روی داده و در نامهای مردان و پدران آنان و کنیهها و القاب آنان، اشتباه روی داده است[26]. کثرت اشتباه در میان راویان و عدم تمییز میان آنان، منجر به عدم توانایی در تفریق میان راویان می شود، زیرا چنان که ممقانی و اردبیلی می گویند، دلیلی خارجی که راویان را از هم جدا کند وجود ندارد و ممقانی و اردبیلی از علمای متأخر جرح و تعدیل هستند، زیرا اردبیلی در قرن یازدهم و ممقانی در قرن چهاردهم زیستهاند، یعنی علمای شیعه در طول این مدت نتوانستهاند اشتباه موجود در میان نام های راویان شیعه را برطرف سازند. نکته پایانی اینکه این امور دستیابی به شناخت صحت و عدم صحت روایات را در نزد شیعه، امری دشوار نموده و مانع اعتماد به آن روایات میشود. همچنین احکام روایات شیعه در قرن یازدهم، در مقایسه با قبل از آن تغییر یافته است. پس این ادلهای که در طول این قرون بر علمای شیعه پنهان مانده و فقط در قرن یازدهم آشکار شده است، از کجا آمدهاند؟! همچنین اطمینانی به این نیست که عالم شیعی دیگری ظهور کند و همه آنچه را که شیعیان دوازده امامی صحیح دانستهاند، با استناد به وجود ادلهای جدید که آن روایات را باطل میکنند، باطل نماید. این نگاهی بود به این منابع که در تصحیح روایات بر آنها اعتماد می شود و دیدیم که در درجهای نیستند که قابل اعتماد باشند. بدین ترتیب باب معرفت و شناخت روایات صحیح از ضعیف، در نزد شیعیان دوازده امامی بسته می شود، زیرا منابع رجالی آنان حاوی مطالبی جهت وفای به این مهم نیستند. این مطلب، این موضوع را برای ما روشن می سازد که تا به امروز کتابی ظهور نکرده که روایات را تصحیح یا تضعیف نماید. هنگام مناقشه و بحث با آنان، میگویند: تصحیح روایات ممکن نیست، زیرا آنان بر اساس روش واحدی نیستند و به همین دلیل گاهی یک عالم، حدیثی را صحیح میداند و عالمی دیگر همان حدیث را ضعیف میداند. جواب ما این است: آنان علمای شمایند و در مورد عقاید و معاملات برای مردم فتوا میدهند؟! آنان می گویند: آری این درست است. می گوئیم: آیا آنان در مورد فتوای واحد با هم توافق دارند یا اینکه با هم اختلاف دارند؟ می گویند: اختلاف دارند. می گوئیم: پس چگونه برای آنان جایز است که فتوا بدهند، حال آنکه در مورد یک فتوا با هم توافق ندارند؟! وقتی که جایز است که وی در یک مسأله شرعی فتوا دهد، اما کسی مخالف با وی می باشد، برای وی جایز است که روایت را تصحیح نماید در حالی که کسی مخالف وی باشد. سپس سوال این است که او بنا بر روایت فتوا می دهد یا بنا بر غیرآن؟! می گویند: بنابر روایت فتوا می دهد. می گوییم: آیا وی به صحت آن اطمینان یافته است تا بر اساس آن فتوا دهد یا اینکه اطمینان نیافته است؟! اگر گفتند: به صحت آن اطمینان یافته است. می گوئیم: به صحت روایت که وی به آن اطمینان یافته است، خبر بدهد آنچنان که به صحت فتوا که وی به آن اطمینان یافته است، خبر می دهد، زیرا اهمیت فتوا کمتر از روایت نیست. اگر گفت: اطمینان نیافته است. می گوئیم: چگونه بر مبنای روایتی فتوا می دهد که به صحت آن علم ندارد؟! صحیح این است که چنان که در کلام برخی از محققان آنان دیدیم، کتب آنان در تصحیح و تضعیف، کمکی به آنان نمی کند- در مباحث آتی، مطالب بیشتری بیان خواهد شد- و این بدان خاطر نیست که آنان از تصحیح پرهیز می کنند، زیرا اگر چنین می بود واجب بود که از فتوا پرهیز کنند، اگر سبب پرهیز و تورع می بود. این امر مؤید این است که روایات شیعه مصون نیست و فرد شیعه نمیتواند روشی را بیابد تا با آن و از خلال منابع خود، روایاتش را تصحیح نماید. پس آیا بعد از این اطمینانی به روایات شیعه وجود دارد؟!
[1]- رجال الطوسي ص:17. [2]- رجال النجاشي ص:3. [3]- رجال ابن الغضائري ص:26-27. [4]- رجال ابن الغضائري 27-28. [5]- همان. [6]- تنقيح المقال 1/177. [7]- جامع الرواة 1/4-6. [8]- كليات في علم الرجال ص:461. [9]- رجال ابن داود ص:214. [10]- الفوائد الرجالية ص:290، سماء المقال ص:10-11، و نک: أعيان الشيعة 1/151. [11]- رجال النجاشي ص:3. [12]- الفهرست ص:32. [13]- رسالة تحقيق أبي بصير ص:70، به نقل از سماء المقال 1/80-81. [14]- سماء المقال 1/91. [15]- سماء المقال 1/130. [16]- سماء المقال 1/130. [17]- الرواشح السماوية ص:115. [18]- سماء المقال 1/188. [19]- سماء المقال 1/205. [20]- الرواشح السماوية ص:115. [21]- سماء المقال 1/194. [22]- رجال ابن الغضائري ص:26-27. [23]- سماء المقال 1/298. [24]- سماء المقال 1/375. [25]- الوافی، المقدمة الثانية 1/11-12. [26]- تنقيح المقال 1/177، و نک: توضيح المقال في علم الرجال ص:47.
از کتاب: منابع شیعه در میزان نقد علمی، نویسنده: پروفسور احمد بن سعد حمدان الغامدی (استاد دانشگاه ام القری ـ دانشكده عقیده) مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|