Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

 رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: "شر الطعام طعام الوليمة، يمنعها من يأتيها، و يدعي إليها من يأباها، و من لم يجب الدعوة فقد عصي الله و رسوله" (متفق عليه)، يعنى: "بدترين عذا، غذاي وليمه‌اي است که فقراي نيازمند از آن منع و ثروتمندان بي‌نياز به آن دعوت شوند، وکسي که دعوت وليمه را اجابت نکند به راستي نافرماني خدا و رسول او را کرده است".

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>شیعه > شکایت اهل بیت از شیعیان خود

شماره مقاله : 3748              تعداد مشاهده : 320             تاریخ افزودن مقاله : 1/7/1389

شکایت اهل بیت از شیعیان خود
 
مطلب اول
بیان موضوع: شکایت اهل بیت از شیعیان خود

 
کسی که از اقوال اهل بیت موجود در منابع شیعه اطلاع داشته باشد، دچار شگفتی می‎شود، زیرا می بیند که همه اهل بیت، یعنی کسانی که شیعیان دوازده امامی آنان را ائمه خود کرده‎اند، از اصحاب خود شکایت می کنند و حتی آنان را مورد لعنت قرار می دهند و حتی افراد مشهور آنان نیز از لعنت ائمه در امان نمانده‎اند و ائمه آنان را لعنت نموده و از آنان بیزاری جسته‎اند.
در این مبحث اقوال هشت نفر از اهل بیت که دوازده امامی‎ها آنان را ائمه منصوب خدا می دانند بیان می شود.
1- امیر المؤمنین علی بن أبی طالب رضی الله عنه (10ق بعثت - 40 هـ)
در نهج البلاغه که شیعیان آن را از منابع شیعه به شمار می‎آورند، سخنان زیادی از وی در این موضوع ذکر شده است. در اینجا تعدادی از این اقوال ذکر می شود:
امیرالمؤمینن علی رضی الله عنه خطاب به پیروان خود می‎گوید: «يا أشباه الرجال ولا رجال، حلوم الأطفال وعقول ربات الحجال، لّوددت أنّي لم أركم ولم أعرفكم، معرفة جرت والله ندماً وأعقبت سَدَماً»[1] «ای نامردان مرد نما، رؤیاهای کودکان در دلتان و عقل های زنان حجله نشین در مغزتان. ای کاش شما را نمی دیدم و نمی شناختم! سوگند به خدا این شناخت پشیمانی برایم آورد و اندوه ها به دنبال داشت».
همچنین گفته است: «ما هي إلا الكوفة، أقبضها وأبسطها، إن لم تكوني إلا أنت تهب أعاصيرك فقبحك الله! …. اللهم إني قد مللتهم وملوني، وسئمتهم وسئموني، فأبدلني بهم خيراً منهم، وأبدلهم بي شراً مني، اللهم مث قلوبهم كما يماث الملح في الماء![2] «برای من جز کوفه نیست که در سلطه من قرار گرفته است و قبض و بسط آن را در اختیار دارم. ای کوفه، اگر برای من چیزی جز تو نباشد، در حالی که بادهای درهم زننده در تو می وزند، خداوند زشتت کند! بار خدایا، من این مردم را دچار ملالت کرده‎ام. آنان نیز مرا گرفتار ملالت نموده‎اند. من اینان را افسرده ساخته‎ام و آنان هم مرا افسرده و ناراحت کرده‎اند. بهتر از آنان را به جای آنان بر من عنایت فرما و بدتر از من را به جای من نصیب آنان بنما. بارخدایا دل‎های آنان را بگداز و آب کن، چنان که نمک در آب منحل می شود»
نیز گفته است: «قاتلكم الله! لقد ملأتم قلبي قيحاً، وشحنتم صدري غيظاً، وجرَّعتموني نغب التهمام أنفاساً، وأفسدتم علي رأيي بالعصيان والخذلان، حتى لقد قالت قريش: إنّ ابن أبي طالب رجل شجاع ولكن لا علم له بالحرب... ولكن لا رأي لمن لا يطاع»[3] «خداوند نابودتان کند! قلبم را با خونابه پر کردید و سینه ام را مالامال از خشم نمودید و غم‎های متوالی را جرعه جرعه به من خوراندید و رأی و نظرم را با نافرمانی و تنها گذاشتن من مختل کردید، تا آنجا که قریش گفت: فرزند ابوطالب مردی دلاور است، لکن فنون جنگ را نمی‎داند...... ولی چه کنم کسی که اطاعت نمی شود رأیی ندارد».
 نیز می گوید: «أفٍ لكم! لقد سئمت عتابكم! وكأن قلوبكم مألوسة، فأنتم لا تعقلون. ما أنتم لي بثقة»[4]
«وای بر شما ای مردم! از خطاب و توبیخ بر شما خسته شده‎ام. گویا دل‎هایتان مختل است و از تعقل بازمانده‎اید. من هرگز اطمینانی به شما ندارم».
همچنین می گوید: «وإني لعالم بما يصلحكم، ويقيم أودكم، ولكني لا أرى إصلاحكم بإفساد نفسي، أضرع الله خدودكم، وأتعس جدودكم! لا تعرفون الحق كمعرفتكم الباطل، ولا تبطلون الباطل كإبطالكم الحق»[5]
«من آنچه که شما را اصلاح و کجی هایتان را راست می کند، می دانم. ولی هرگز با افساد خویشتن شما را اصلاح نخواهم کرد. خداوند روی شما را خوار و پست و نصیب شما را تباه گرداند! آنچنان که باطل را می شناسید آشنائی با حق ندارید و آنچنان که حق را از بین می برید باطل را محو و نابود نمی سازید».
همچنین می گوید: «منيت بكم بثلاث واثنتين: صُمُّ ذوو أسماع، وبكم ذوو كلام، وعُمْي ذوو أبصار، لا أحرار صُدُق عند اللقاء، ولا إخوان ثقة عند البلاء..»[6]
«من از شما به سه خصلت و دو خصلت مبتلا شده ام: ناشنوایانی گوش دار! لال هائی سخن گو! نابینایانی چشم دار! نه آزاد مردانی راستین هستید در هنگام رویارویی با دشمنان و نه برادران قابل اطمینان در موقع آزمایش».
نیز می گوید: «أحمد الله على ما قضى من أمر، وقدر من فعل، وعلى ابتلائي بكم أيها الفرقة التي إذا أمرتُ لم تُطِع، وإذا دعوت لم تُجِب... لله أنتم! أما دين يجمعكم! ولا حمية تشحذكم»[7]
«ستایش می کنم خدا را در برابر هر چیزی که قضایش به آن متعلق گشته و به هر فعلی که مقدر فرموده و مرا به شما مبتلا ساخته است، ای گروهی که هنگامی که امر کنم اطاعتم نمی کنید و هر موقع که دعوت کنم اجابتم نمی کنید.... راستی شما چگونه مردمی هستید! آیا دینی که شما را جمع و متحد سازد وجود ندارد! آیا غیرتی نیست که شما را به تلاش اندازد!».    
همچنین گفت: «فأبيتم علي إباء المخالفين الجفاة والمنابذين العصاة حتى ارتاب الناصح بنصحه»[8]
«امام به مانند مخالفان جفاکار و عاصیان و ستیزه گران ابا ورزیدید به طوری که نصیحت کننده در نصیحت خود شک کرد».
وی اصحاب معاویه را بر اصحاب خود ترجیح داده و می گوید: «إن هؤلاء القوم سيدالون منكم باجتماعهم على باطلهم وتفرقكم عن حقكم.. وبأدائهم الأمانة إلى صاحبهم وخيانتكم، وبصلاحهم في بلادهم وفسادكم... اللهم إني قد مللتهم وملوني، وسئمتهم وسئموني، فأبدلني بهم خيراً منهم، وأبدلهم بي شراً مني»[9]
«آنان به همین زودی دولت را از شما خواهند گرت. این تسلط به جهت اجتماع و تشکل آنان در باطلشان و پراکندگی شما از حقتان می باشد و به خاطر ادای امانتی که به صاحب خود می نمایند و خیانتی که شما به صاحبتان روا می دارید و به جهت اصلاح و تنظیم امور که آنان در شهرهای خود به وجود می آورند و فسادی که شما در شهرهایتان به راه می اندازید. بار خدایا، من این مردم را دچار ملالت کرده ام. آنان نیز مرا گرفتار ملالت نموده اند. من اینان را افسرده ساخته ام و آنان هم مرا افسرده و ناراحت کرده اند. بهتر از آنان را به جای آنان بر من عنایت فرما و بدتر از من را به جای من نصیب آنان بنما».
 همچنین می گوید: «لا أباً لكم ما تنتظرون بنصركم ربكم، أما دين يجمعكم ولا حمية تحمشكم، أقوم فيكم مستصرخاً وأناديكم متغوثاً فلا تسمعون لي قولاً... فجرجرتم جرجرة الجمل الأسر وتثاقلتم تثاقل النضو الأدبَر»[10]
«ای مردمی که اصالت ندارید، برای یاری پروردگارتان در انتظار چه کسی و کدام روزی و چه حادثه ای نشسته اید؟ آیا هیچ دینی وجود ندارد که شما را جمع کند و هیچ غیرتی ندارید که شما را بر هجوم به دشمنانتان تحریک نماید و به هیجان آورد؟ در میان شما فریاد زنان می ایستم و شما را به عنوان پناه ندا می زنم، اما سخنان مرا نمی شنوید..... و مانند شتر خسته و بیمار صدا در آوردید و مانند شتر لاغر و مجروح از حرکت بازایستادید».
نیز می گوید: «قد اصطلحتم على الغل فيما بينكم...»[11] «کینه توزی را مبنای زندگی خود قرار دادید».
 در مذمت آنان مورد حکومت خود می گوید: «والله ما تكفونني أنفسكم فكيف تكفونني غيركم، إنْ كانت الرعايا قبلي لتشكو حيف رعاتها، وإنني اليوم لأشكو حيف رعيتي كأنني المقود وهم القادة، أو الموزوع وهم الوزعة»[12]
«به خدا قسم شما نمی توانید کفایت خود را بکنید. پس چگونه می خواهید کفایت من را بکنید و به جای من این کار را به انجام برسانید؟ اگر قبلاً رعایا از حیف و ظلم حاکمان شکایت می کردند، من امروز از حیف رعیت خود شکایت می کنم و انگار که من رعیت هستم و آنان رهبر، و یا اینکه من تقسیم شده هستم و آنان تقسیم کننده».
 همچنین می گوید: «ولهمّت كل امرئ منكم نفسه لا يلتفت إلى غيرها، ولكنكم نسيتم ما ذكرتم وأمنتم ما حذرتكم، فتاه عنكم رأيكم، وتشتت عليكم أمركم، ولوددت أن الله فرق بيني وبينكم»[13]
«و هر کس از شما را نفس خود مشغول می نمود و به کس دیگری توجهه نداشت. ولی آنچه را که به شما تذکر داده شده بود به فراموشی سپردید و از آنچه که شما را از آن بیمناک کرده بودند خاطر جمع شدید. در نتیجه رأی شما از مغزتان گم شد و امر شما بر شما پراکنده گشت».
همچنین می گوید: «ما بالكم لا سددتم لرشد ولا هديتم لقصد؟...طعانين عيابين حيادين رواغين، إنه لا غنى في كثرة عددكم مع قلة اجتماع قلوبكم»[14]
«شما را چه شده است؟ که هرگز موفق به رشد و صلاح نشدید و به حیات معتدل هدایت نگردیدید....شما مردمی هستید طعنه زن و عیب جو و کناره گیرنده از حق و ترسو. شما با وجود کثرت تعدادتان، هماهنگی دل هایتان بسیار اندک است».
 نیز می گوید: «التي إذا أمرتُ لم تُطع، وإذا دعوتُ لم تُجب، إن أُمهِلتُم خِفتُم، وإن حوربتم خِرتم»[15]
«ای گروهی که هنگامی که امر کنم اطاعت نمی کنید و هر موقع که دعوت کنم اجابتم نمی کنید. اگر به شما مهلت داده شود در تخیلات و سخنان بیهوده فرو می روید و اگر با شما بجنگند سست و زبون می گردید».
همچنین می گوید: «لقد كنت أمس أميراً فأصبحت اليوم مأموراً، وكنت أمس ناهياً فأصبحت اليوم منهياً»[16]
«من  تا دیروز امیر و فرمانده شما بودم و امروز فرمانبردار شده‎ام. دیروز نهی کننده بودم و امروز نهی می شوم».
اين اقوال بيانگر حسرتها و آه‎های قلبی زخمی و رئیسی است که از پیروان خود ظلم دیده است. او از آن دسته از پیروانش شکایت می کند که او را خوار نموده و از او نافرمانی کرده‎اند و سپس او علیه آنان دعا می کند.
علی بن أبی طالبس آنان را نامرد و عاصی و خوار توصیف می کند و متهم به این می‎کند که آنچنان که باطل را می شناسند، حق را نمی شناسند و خائن هستند و دینی ندارند که بر آن اجتماع نمایند و بر کینه توزی دسیسه چیده‎اند و سپس علیه آنان دعا می کند که به آگاهی و اعتدال دست نیابند.
این روایات رنج زیادی را کشف می کنند که علی رضی الله عنه در طول حیات خود از آن رنج برده است تا اینکه از زندگی با آنان خسته می شود و آرزوی مرگ می کند.
 
2- حسن بن علی(3-50ﻫ)
سهم حسن نیز بهتر از سهم پدرش همراه با پیروانش نبود، زیرا پیروانش او را مورد آزار قرار دادند و به او بد کردند، حال آنکه اظهار می داشتند که شیعه او و پدرش هستند.
در کتب شیعه دوازده امامی شکایت های زیادی از او روایت شده است که به بیان برخی از آنها اکتفا می شود:
از حسن روایت شده که گفت: به خدا قسم چنان می بینم که معاویه از این افراد برای من بهتر است. آنان اظهار می دارند که شیعه من هستند، اما دنبال قتل من هستند و ثروت وسامانم را غارت کردند(یا حق خلافتم را گرفتند) و اموالم را گرفتند. به خدا قسم اگر از معاویه تعهدی بگیرم که با آن جانم در امان باشد و در میان خانواده‎ام احساس امنیت کنم بهتر از این است که اینان مرا بکشند و خانواده‎ام از بین برود. به خدا قسم اگر با معاویه بجنگم آنان گردن مرا می گیرند و مرا تسلیم معاویه می کنند. به خدا قسم اگر با معاویه صلح کنم و دارای عزت باشم بهتر از این است که معاویه مرا در اسارت بکشد[17].
همچنین از وی روایت شده که گفت: من اهل کوفه و بلا و محنت آنان را شناختم. کسانی از آنان که فاسد هستند برای من به کار نمی آیند. آنان در سخن و کردار خود وفا و پیمانی ندارند. آنان مختلف و متفاوت هستند و به ما می گویند قلوبشان با ما است، اما شمشیرهایشان علیه ما برکشیده شده‎ است[18].
مسعودی شیعه مذهب می‎گوید: حسن بعد از توافق با معاویه در سخنانی گفت: ای مردم کوفه، اگر نفس من قبلاً از شما روی گردان نمی شد، به خاطر سه چیز از شما روی گردان می شود: کشته شدن پدرم توسط شما، سلب ثروت و سامانم (یا گرفتن خلافت از من)  و ضربه زدن شما بر شکم من. بدانید که من با معاویه بیعت کرده‎ام. پس از او حرف شنوی داشته و مطیع او باشید[19].
مفید می گوید: این مردم بر چادر حسن حمله بردند و آن را غارت کردند و حتی سجاده‎اش را از زیرش بیرون کشیدند. سپس عبدالرحمان بن عبدالله جعال ازدی بر حسن حمله برد و روسری وی را از گردنش ربود و حسن در حالت نشسته و در حالی که شمشیرش را به کمر بسته بود و ردایش را بر تن نداشت باقی ماند[20].
این افراد آنچنان که حسن را به صورت عملی آزار می دادند به او توهین نیز می کردند. از ابوجعفر روایت است که گفت: مردی از اصحاب حسن به نام سفیان بن أبو لیلی سوار بر شتر خود آمد و نزد حسن رفت و حسن در گوشه‎ای از خانه خود مخفی شده بود. پس به حسن گفت: سلام بر تو ای ذلیل کننده مؤمنان. حسن گفت: چه کسی این را به تو یاد داده است؟ سفیان گفت: خلافت و رهبری امت را از گردن خود برکندی و بر گردن این طاغی انداختی که به غیر حکم خداوند حکم می کند[21].
خطیب بغدادی از علمای اهل سنت به صورت مستند از ابوغریف نقل کرده که گفت: ما پیش قراول سپاه حسن بودیم که تعدادمان دوازده هزار نفر بود و در مسکن- محلی در نزدیکی بغداد- بودیم و به استقبال مرگ آمده بودیم و عزم ما برای جنگ با مردم شام جدی بود و فرمانده ما ابوالغمرطه بود. وقتی که خبر صلح حسن بن علی به ما رسید انگار که کمر ما از خشم و عصبانیت شکسته است. وقتی که حسن بن علی به کوفه آمد مردی از ما به نام ابوعامر سفیان بن لیلی به او گفت: سلام بر تو ای ذلیل کننده مؤمنان! حسن گفت: ای ابوعامر این را نگو، من مؤمنان را خوار نکرده‎ام، بلکه کراهت داشتم بر سر حکومت با آنان بجنگم[22].
وقتی که معاویه حکومت سرزمین ها را دریافت کرد و داخل کوفه شد و در آنجا سخنانی ایراد کرد و سایر سرزمین‎ها و مناطق دیگر در مورد حکومت وی به اتفاق نظر رسیدند و قیس بن سعد که قبلاً عزم مخالفت و ناسازگاری کرده بود نزد او برگشت و اجماع و اتفاق نظر عمومی بر بیعت با معاویه حاصل شد، حسن بن علی همراه با برادرش حسین و دیگر برادران و خواهرانشان و پسر عمویشان عبدالله بن جعفر از سرزمین عراق به مدینه- برترین سلام ها بر ساکن آن باد- کوچ کردند. حسن در طول مسیر هرگاه به گروهی از شیعیان خود می گذشت آن شیعیان وی را به خاطر کناره گیری از خلافت به نفع معاویه مورد سرزنش قرار می دادند، اما حسن کار خود را نیک و درست و پسندیده می دانست و احساس حرج و نکوهش و پشیمانی نمی کرد و بلکه از این کار راضی و خوشحال بود. گرچه این کار وی سبب شد که از خانواده و نزدیکان و پیروان خود بدی ببیند، لکن بهشت را جایگاه او نمود[23].
این موضع گیریهای پیروان حسن بر این امر تأکید می گذارد که در آنان خیری نیست. حسن آنان را خائن توصیف می کند و می گوید اگر بر جنگ با معاویه تصمیم می گرفت، این پیروان وی را می گرفتند و به معاویه تسلیم می کردند و این بدترین نوع خیانت است. وقتی که حسن بن  علی به نفع معاویه از خلافت کناره گرفت، پیروانش به وی اهانت کردند و او را خوار کننده مؤمنان نامیدند و لباس هایش را از تنش بیرون آوردند و کسی نرفت تا لباسی بر او بپوشاند و فرش زیر او را نیز از زیرش بیرون کشیدند و بردند. این امر دلیل بد بودن افراد اطراف حسن بن علی است که تظاهر به حب اهل بیت می کردند، اما بعد آنان را آزار و اذیت می دادند و به آنان اهانت می کردند و آنان برای اهداف و انگیزه های دیگری گرد اهل بیت جمع شده بودند نه برای دین و قناعت.
 
3- حسین بن علی(4-61ﻫ)
آنان حسین را از همان دوران جنینی و در دوران جوانی و بزرگسالی مورد انواع آزارها و اذیت ها قرار دادند.
 
آزار دادن حسین در دوران جنینی و کودکی:
شیعیان اظهار می دارند که مادرش فاطمه از حسین ناخشنود بود و از باردار شدن به وی و ولادت او کراهت داشت و وقتی هم به دنیا آمد از شیر دادن به وی کراهت داشت و به او شیر نمی داد و کسی را نیافتند که به حسین شیر بدهد و به همین دلیل حسین در دوران شیرخوارگی خود از انگشت شست پیامبر صلی الله علیه و سلم شیر می خورد.
کلینی از جعفر روایت کرده که گفت: جبرئیل نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم  آمد و گفت: فاطمه پسری به دنیا خواهد آورد که امت بعد از تو او را به قتل می رسانند. پس وقتی که فاطمه به حسین باردار شد، فاطمه از این موضوع ناخشنود بود و هنگامی که او را به دنیا آورد دوست نداشت به او شیر بدهد. سپس ابوعبدالله می گوید: در دنیا مادری دیده نشده که کودکی را به دنیا آورد و از این موضوع ناخشنود باشد، اما فاطمه از این امر ناخشنود بود، زیرا می دانست که حسین کشته خواهد شد. وی می گوید: در مورد حسین این آیه نازل شد که می فرماید:
{ وَوَصَّيْنَا الإنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا } (أحقاف:15)[24]
(ما به انسان دستور مي‌دهيم كه به پدر و مادر خود نيكي كند. چرا كه مادرش او را با رنج و مشقّت حمل‌ مي‌كند، و با رنج و مشقّت وضع مي‌كند). این آیه به اجماع تمام مفسران مکی است، لکن دروغ که افسار و کنتور ندارد.
حسین از مادرش فاطمه و از هیچ زن دیگری شیر نخورد، زیرا شیعیان اظهار می دارند که رسول خدا صلی الله علیه و سلم  انگشت شست خود را در دهان وی می گذاشت و حسین به اندازه دو یا سه روز شیر می خورد[25].
 
آزار دادن حسین در دوران بزرگسالی
محسن امین می‎گوید: بیست هزار نفر از مردم عراق با حسین بیعت کردند، اما همگی به او خیانت کردند و بر او شوریدند حال آنکه بیعت با حسین را در ذمه داشتند و حسین را کشتند[26].
از جعفر صادق روایت شده که گفت: بعد از قتل حسین مردم همه مرتد شدند، غیر از سه نفر: ابوخالد کابلی، یحیی بن أم طویل و جبیر بن مطعم.
یونس بن حمزه نیز چنین روایتی را ذکر کرده و جابر بن عبدالله انصاری را به این سه نفر اضافه کرده است[27].
در مورد شکایت حسین از آنان، روایات زیادی از حسین نقل شده که شکایت و گله حسین از پیروانش و مذمت و نکوهش وی در مورد آنان را آشکار می کند، از جمله:
از وی روایت شده که گفت: لکن شما به مانند پرندگان مهاجم برای بیعت به سوی ما شتافتید و  مانند پروانه‎ها گرد آن بیعت حلقه زدید، اما بعداً آن را نقض کردید. طاغوت های این امت و باقی مانده احزاب و طرد کنندگان قرآن، احمق و نابود و دور شوند! و لعنت خدا بر ظالمان باد[28].
از حسین بن علی روایت شده که علیه شیعیان خود دعا کرد و گفت: «اللهم إن متّعتهم إلى حين ففرقهم فرقاً، واجعلهم طرائق قدداً، ولا ترض الولاة عنهم أبداً، إنَّهم دَعَوْنا لينصرونا ثم عَدَْوا علينا فقتلونا»[29]
«پروردگارا اگر تا زمانی آنان را بهره مند ساختی، بعد آنان را فرقه ها گردان و سخت پراکنده نما و والیان را هرگز از آنان راضی نگردان، زیرا آنان ما را دعوت کردند تا به ما کمک کنند، اما بعد خود بر ما هجوم آوردند و ما را کشتند».
 
4- علی بن حسین، زین العابدین(38-95ﻫ)
علی بن حسین تأکید می کند که آنان به پدرش خیانت کردند و با او عهد و میثاق بستند و سپس او را تنها گذاشتند و حتی با او جنگیدند. سپس وی از گریه آنان بر اهل بیت اظهار تعجب می کند، حال آنکه اینان خود سبب قتل او شدند و بلکه خود قاتل او بودند. وی همچنین تأکید می کند پیروانش اهل غلو هستند و ائمه خود را در جایگاهی بالاتر از جایگاه واقعیشان قرار داده‎اند و سپس از آنان برائت می جوید. حال در زیر برخی از اقوال وی ذکر می شود:
از وی روایت شده که گفت: این افراد برای ما دارند گریه می کنند، اما چه کسی غیر از آنان ما را کشت؟![30]
همچنین از وی روایت شده که گفت: یهودیان عزیز را دوست داشتند تا اینکه آن چیزها را در مورد وی گفتند، پس نه عزیز از آنان است و نه آنان از عزیز. مسیحیان نیز عیسی را دوست داشتند تا اینکه آن چیزها را در مورد وی گفتند. پس نه عیسی از آنان است و نه آنان از عیسی. من نیز بر همین منوال هستم، زیرا گروهی از شیعیان، ما را دوست خواهند داشت تا اینکه چیزهایی را در مورد ما می گویند که یهودیان در مورد عزیز و مسیحیان در مورد عیسی گفتند. پس نه آنان از مایند و نه ما از آنان[31].
همچنین از وی روایت شده که گفت: ای مردم، ما را چنان که اسلام گفته است دوست بدارید، زیرا این علاقه شما همینطور به شکل نادرست ادامه یافت تا آنجا که این علاقه شما برای ما ننگ شد[32].
در روایت دیگری آمده است: ای مردم چنان که اسلام گفته است ما را دوست بدارید، زیرا به خدا قسم این علاقه شما و سخن شما در مورد ما به شکل نادرست ادامه یافت که ما را نزد مردم مبغوض کردید[33].
همچنین وی می گوید: ای مردم ما را به صورت اسلامی دوست بدارید و ما را به سان بت دوست ندارید، زیرا این علاقه نادرست شما همین طور ادامه یافت تا آنجا که برای ما ننگ و عار شد[34].
چندین نفر نزد وی رفتند و او را مورد ستایش قرار دادند و وی گفت: شما چقدر دروغگو هستید و چقدر بر دین خدا جرأت دارید. ما از صالحان قوم خویش هستیم و اینکه از صالحان قوم خود باشیم برایمان کفایت می کند[35].
 
5- محمد بن علی بن حسین باقر(57-114ﻫ)
وی اصحاب خویش را به این متهم می‎کند که اهل شک و حماقت هستند، گرچه تعدادشان کم می‎باشد، زیرا اگر گوسفندی برایشان ذبح شود نمی‎توانند آن را به صورت کامل بخورند. این سخن به این معنی است که تعداد آنان به ده نفر نمی رسیده است. حتی جعفر تأکید می کند که پدرش باقر فقط چهار نفر از آنان را برگزیده است و این چهار نیز چنان که بعداً خواهد آمد مورد طعن باقر می باشند.
علاوه بر این، این افراد برغم تعداد کمشان متهم به شراب خواری و سرقت و زنا و انجام لواط و رباخواری هستند...پس با این وجود چه اعتمادی می توان به این افراد داشت؟!
از باقر روایت است که گفت: «لو كان الناس كلّهم لنا شيعة لكان ثلاثة أرباعهم لنا شكاكاً، والربع الآخر أحمق»[36]
«اگر همه مردم شیعه ما باشند سه چهارم آنان نسبت به ما شکاک خواهند بود و یک چهارم دیگر احمق».
همچنین از وی روایت است که گفت:
«لعن الله بناناً، وإن بناناً لعنه الله، كان يكذب على أبي، أشهد أن أبي كان عبداً صالحاً»[37] «خداوند بنان را لعنت نماید و به درستی که خداوند بنان را لعنت کرده است، او بر پدرم دروغ می بست. من گواهی می دهم که پدرم فردی صالح بود».
از ابوعبدالله روایت است که گفت: مغیره بن سعید عمداً بر پدرم دروغ می بست و کتابها و نوشته های اصحاب پدرم را می گرفت و اصحاب نیز آنها را به مغیره می دادند، مغیره نیز کفر و زندقه را می بافت و به پدرم منسوب می کرد و سپس آن را به اصحاب پدرم می داد و به آنان امر می کرد که این مطالب را در میان شیعیان شایع کنند. پس همه آنچه از غلو که در کتب اصحاب پدرم وجود دارد همه دسیسه های مغیره بن سعید در کتب آنان است[38].
از باقر روایت است که گفت: آنان چیزهایی را از ما نقل و روایت می کنند که ما نگفته‎ایم و اینها جنایتی از جانب آنان بر ما بوده و دروغی است که آنان بر ما بسته‎اند. آنان این جعلیات و دروغ‎ها را جهت نزدیک شدن به والیان خود به ما نسبت می دهند[39].
کلینی در کتاب الکافی از حمران بن أعین روایت کرده که گفت: به ابوجعفر گفتم: فدایتان شوم، تعداد ما خیلی کم است و اگر برای خوردن گوسفندی جمع شویم نمی توانیم آن را بخوریم. ابوجعفر گفت: آیا تو را به چیزی عجیب تر از این خبر بدهم؟ مهاجران و انصار از بین رفتند، جز سه نفر- با دست خود اشاره کرد.
علی اکبر غفاری از علمای معاصر شیعه در تعلیقی بر این روایت می گوید: یعنی با سه انگشت دست خود اشاره کرد و منظور از آن سه نفر، این افراد هستند: سلمان، ابوذر و مقداد[40].
جعفر بیان کرده که فقط چهار یا پنج نفر از شیعیان برای پدرش باقر اخلاص داشتند. جعفر می گوید: وقتی که خداوند برای اهل زمین بدی را بخواهد، بدی را به وسیله اين افراد- یعنی چهار نفری که بعداً ذکر می شوند- از سر آنان بر می دارد، اين افراد ستارگان شیعیان من هستند، چه مرده باشند و چه زنده، آنان ذکر پدرم را زنده می کنند و خداوند به وسیله آنان هر بدعتی را آشکار می سازد و آنان ادعاهای ناروای باطلگرایان و تأویلات اهل غلو را از دین نفی می کنند. سپس به گریه افتاد. گفتم: آنان کیستند؟ جعفر گفت: آنان کسانی هستند که صلوات و رحمت خدا در زمان حیات و وفاتشان بر آنان است و عبارتند از: برید عجلی، زراره، ابوبصیر و محمد بن مسلم[41].
از هشام بن سالم از زراره روایت است که گفت: زراره در مورد جوائزی که به عمال داده می‎شود از ابوجعفر- محمد باقر- سوال کرد و ابوجعفر گفت: اشکالی ندارد. سپس ابوجعفر گفت: قصد زراره این بود که به هشام بن عبدالملک چنین خبر بدهد که من کارهای سلطان را حرام می‎دانم[42].
ابن بابويه با ذکر سند از ابواسحاق لیثی روایت کرده است که گفت: به ابوجعفر محمد بن علی باقر گفتم: ای فرزند رسول‎خدا صلی الله علیه و سلم ، در مورد مؤمنی که مستبصر شده است به من بگوئید اگر او در معرفت و شناخت کامل شود، آیا زنا می کند؟ گفت: خیر. گفتم: شراب می‎نوشد؟ گفت: خیر. گفتم: یکی از این گناهان کبیره یا فواحش را انجام می دهد؟ گفت: خیر. گفتم: ای فرزند رسول‎خدا، من کسانی از شیعیان شما را می شناسم که شراب می‎نوشند و راهزنی می کنند و در راه‎ها بیم و هراس ایجاد می کنند و زنا و لواط انجام می‎دهند و ربا خواری می کنند و فواحش را انجام می دهند و در مورد نماز و روزه و زکات سهل انگاری می کنند و صله رحم انجام نمی دهند و گناهان کبیره انجام می دهند. این چگونه و به چه خاطر است؟ گفت: ای ابراهیم، آیا چیزی غیر از این تو را اندوهگین ساخته است؟ گفتم: آری ای فرزند رسول‎خدا، مورد دیگری بزرگتر از این وجود دارد. گفت: ای ابواسحاق آن چیست؟ گفتم: ای فرزند رسول‎خدا صلی الله علیه و سلم ، از دشمنان و ناصبیان شما- اهل سنت- کسانی را می شناسم که زیاد نماز و روزه انجام می‎دهند و زکات می دهند و حج و عمره متوالی انجام می دهند و بر جهاد مشتاق و راغب‎اند و نیکی و صله رحم می کنند و حقوق برادران خود را ادا می کنند و با مال خود آنان را کمک می کنند و از شراب خواری و زنا و لواط و دیگر فحشاها دوری می کنند. این از چیست و چرا این طور است؟ ای فرزند رسول خدا این را برای من تفسیر کنید و برایم دلیل و برهان بیاورید و آن را بیان کنید، زیرا به خدا قسم فکر مرا به خود مشغول داشته و خواب را از من گرفته و تحمل را از من سلب کرده است[43].
همچنین اسحاق قمی از وی روایت کرده که به ابوجعفر باقر گفت: فدایتان شوم، من مؤمنان موحدی- یعنی شیعه- را می شناسم که هم نظر من هستند و به ولایت شما ایمان دارند و میان من و آنان اختلافی وجود ندارد، اما آنان مشروبات می خورند و زنا و لواط انجام می دهند و برای چیزی که نیاز دارم نزد آنان می روم اما عبوس شده و چهره در هم کشیده و در برطرف سازی نیاز من درنگ و کندی می ورزند، اما ناصبیان مخالف دیدگاه و باور من که می دانند من شیعه هستم برای کاری پیششان می روم با گشاده روئی با من برخورد می کنند و فوراً نیاز مرا برآورده می کنند و از این کار هم شاد می شوند و برطرف کردن نیاز مرا دوست دارند و زیاد نماز می خوانند و زیاد روزه می گیرند و زیاد صدقه می دهند و زکات می دهند و چون امانتی نزد آنان گذاشته شود امانت را بر می گردانند[44].
 
6- جعفر بن محمد صادق(83-148ﻫ)
جعفر صادق پیروان خود را به این متهم کرده است که برخی از آنان از یهودیان و مسیحیان بدتر هستند و از این مذمت و نکوهش فقط یک نفر را مستثنی کرده است و آرزو کرده که در میان اصحاب وی سه شخص امین وجود می داشت. همچنین از وی نقل شده که آیات نفاق در مورد شیعه نازل شده است. سپس تأکید می کند که آنان چیزهایی را بر روایات می افزایند.
سبب اینکه افراد زیادی از او روایت کرده‎اند این بوده که با آن تجارت می کرده‎اند، بدین صورت که احادیث کذبی را به او منسوب می کردند تا اموال مردم را بگیرند.
در پایان عبدالله بن یعفور که امام، او را تزکیه نموده است شهادت می دهد که منسوبان به تشیع افرادی امین و صادق نیستند.
حال در زیر برخی از روایات از جعفر صادق نقل می شود:
از جعفر صادق روایت است که گفت: ما اهل بیت افرادی صادق هستیم و با افراد کذابی که با ما دروغ ببندد کنار نمی‎آییم تا در نتیجه صداقت ما به خاطر کذب آنان باطل نشود. رسول‎خدا صلی الله علیه و سلم  صادق‎ترین مردم بود و مسیلمه بر ایشان دروغ می‎بست. امیرالمؤمنین صادق‎ترین انسان بعد از رسول‎خدا صلی الله علیه و سلم  است و کسی که بر امیرالمؤمنین دروغ می بست و برای تکذیب وی فعالیت می کرد و دروغ هایی را که خود به او منتسب کرده بود تصدیق می نمود، عبدالله بن سبأ- لعنة الله علیه- بود. ابوعبدالله حسین بن علی به مختار مبتلا بود. سپس ابوعبدالله نام حارث شامی و بنان را ذکر کرد و گفت: این دو بر  علی بن حسین دروغ می بستند. وی سپس نام مغیره بن سعید، بزیع، سری، ابوالخطاب، معمر، بشار أشعری، حمزه یزیدی و صائد نهدی- از اصحاب خود- را بیان کرد و گفت: خداوند اینان را لعنت کند. ما با افراد کذابی که به ما دروغ ببندند یا افراد عاجز الرأی کنار نمی‎آییم. خداوند ما را از دست همه کذابان نجات دهد و گرمای آهن را به آنان بچشاند[45].
از ابوبصیر روایت است که گفت: شنیدم که ابوعبدالله می گوید: خداوند رحمت کند بنده‎ای را که ما را نزد مردم محبوب می کند و نزد مردم مبغوض نمی کند. به خدا قسم اگر آنان کلام‎های نیکوی ما را روایت کنند با آن عزت بیشتری دارند و کسی نخواهد توانست تهمتی را به آنان منتسب کند، اما وقتی که یکی از این راویان سخنی را از ما می شنوند ده جزء- یا ده سخن- را بر آن اضافه می کنند[46].
از جعفر روایت است که گفت: به درستی که برخی از کسانی که منسوب به تشیع می‎باشند از یهودیان و مسیحیان و زرتشتیان و مشرکان بدتر می باشند[47].
روایت شده که نزد جعفر گفتند: برخی از شیعیان در مورد آیه « وَهُوَ الَّذِي فِي السَّمَاء إِلَهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلَهٌ» (زخرف:84) (‏خدا آن كسي است كه در آسمان معبود است و در زمين معبود) گفته‎اند منظور از إله و معبود زمین، امام است. پس ابوعبدالله گفت: خیر، به خدا چنین نیست، ما و این افراد در زیر سقفی جمع نمی شویم. آنان از یهودیان و مسیحیان و زرتشتیان و مشرکان بدتر هستند. به خدا قسم چیزی به مانند عظمت خدا در نظر آنان کوچک جلوه نکرده است. به خدا قسم اگر به آنچه که اهل کوفه در مورد من می گویند اقرار داشته باشی، زمین مرا در خود می برد. من فقط بنده‎ای مملوک خدا هستم و توان ضرر رساندن و نفع رساندن ندارم[48].
از جعفر روایت است که گفت: «ما أنزل الله سبحانه آية في المنافقين إلا وهي فيمن ينتحل التشيّع»[49] «خداوند هر آیه‎ای را که در مورد منافقان نازل کرده است، همه در مورد شیعیان می‎باشد».
از جعفر روایت است که گفت: ما روز را به شب می بریم اما کسی غیر از منسوبان به مودت و عشق به ما، نسبت به ما دشمنی بیشتری ندارد[50].
از قاسم صیرفی روایت است که گفت: شنیدم که ابوعبدالله می‎گوید: قومی اظهار می کنند که من امام آنان هستم، اما به خدا قسم من امام آنان نیستم. خداوند آنان را لعنت کند، هرگاه خداوند پرده‎ای برکشیده است آنان این پرده را پاره کرده‎اند، خداوند پرده آنان را پاره کند. من چیزی را می‎گویم و آنان می‎گویند منظور امام فلان چیز است. من امام کسانی هستم که از من اطاعت نمایند[51].
از جعفر روایت است که گفت: اما به خدا قسم اگر از میان شما سه نفر مؤمن بیابم که حدیث مرا کتمان می‎کنند، من حلال نمی دانم که حدیثی را از آنان کتمان کنم[52].
از جعفر صادق روایت است که گفت: شما و مردم را چه شده است که مردم را علیه من واداشته‎اید؟ به خدا قسم من کسی غیر از عبدالله بن أبویعفور را ندیده‎ام که از من اطاعت کند و به سخنان من عمل کند. من او را به چیزی امر می کنم و سفارشی به او می کنم و او امر مرا اطاعت می کند و سخنم را عملی می نماید[53].
از فیض بن مختار روایت شده که از فراوانی اختلاف میان خود نزد ابوعبدالله شکایت کرد و گفت: این اختلافی که میان شیعیان شما وجود دارد چیست.... من در میان حلقه های آنان در کوفه می نشینم و نزدیک است که در اختلاف آنان در حدیثشان شک کنم. ابوعبدالله گفت: ای فیض همان طور است که تو می گوئی، مردم حرص زیادی برای دروغ بستن به ما دارند. من حدیثی برای یکی از آنان می گویم و همین که آن فرد از نزد من خارج می شود آن را تأویل دیگری می کند. این بدان خاطر است که آنان با حدیث ما و علاقه به ما دنبال ثواب اخروی نیستند، بلکه طالب دنیایند و هر یک دوست دارد که برای خود جایگاهی کسب کند[54].
از یحیی بن عبدالحمید حمّانی روایت است که در کتاب خود در مورد اثبات امامت امیرالمؤمنین ذکر کرده که به شریک گفت: عده‎ای اظهار می‎دارند که احادیث جعفر بن محمد ضعیف است. پس شریک گفت: من داستان را به تو می‎گویم. جعفر بن محمد مردی صالح، مسلمان و متقی بود و عده‎ای جاهل دور وی را گرفته بودند و نزد او می رفتند و از نزد او خارج می شدند و می گفتند: حدثنا جعفر بن محمد- جعفر بن محمد به ما حدیث گفت- و احادیثی را بیان می‎کردند که همه منکر و کذب و جعلی بود که به جعفر منسوب می کردند و با این طریق اموال مردم را می خوردند و از آنان درهم می گرفتند. آنان از این طریق هر منکری را انجام می دادند. عوام از این کار آنان خبر دار شدند و در نتیجه برخی هلاک شدند و برخی انکار کردند[55].
کشی از زراره روایت کرده که گفت: من در قلب خود نسبت به جعفر احساس خوبی ندارم. راوی خبر از زراره در  تعلیل این خبر می گوید: زیرا ابوعبدالله رسوایی‎های وی را برملا کرد[56].
دراز دستی زراره بر ابوعبدالله به جائی رسیده بود که ابوعبدالله را در سخنانش تکذیب کرد[57].
کشی در کتاب «رجال» خود از زراره روایت کرده است که گفت: در مورد تشهد از ابوعبدالله سوال کردم و او گفت: چنین است: أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له و أشهد أن محمدا! عبده و رسوله. گفتم: التحیات و الصلوات چه؟ گفت: التحیات و الصلوات هم هست. وقتی که از نزد وی خارج شدم گفتم: اگر فردا او را دیدم دوباره این را از وی سوال می کنم. فردای آن روز دوباره در مورد تشهد از او سوال کردم و او مثل دیروز را به من گفت. گفتم: التحیات و الصلوات چه؟ گفت: التحیات و الصلوات هم هست. پس وقتی که خارج شدم باد شکمی به ریش او زدم و گفتم: او هرگز رستگار نمی شود[58].
زراره عمداً دروغ می گفت و بر منتسب کردن آن به جعفر اصرار می ورزید. از محمد بن أبوعمیر روایت است که گفت: نزد ابوعبدالله رفتم و او گفت: وقتی آمدی زراره در چه حالی بود؟ وقتی که من آمدم او نماز عصر را زمانی می خواند که خورشید از آسمان ناپدید می شد. ابوعبدالله گفت: تو فرستاده من نزد زراره هستی و به او بگو: در همان زمانی که اصحاب من نماز می خوانند نماز بخواند، من خیلی ناراحت و اندوهگین شدم. راوی می گوید: من این سخن جعفر را به زراره رساندم و زراره گفت: به خدا سوگند من می دانم که تو این سخن را به دروغ به او نسبت نداده‎ای، لکن او به من چیزی را امر کرده که من کراهت دارم آن را ترک کنم[59].
زراره ادا می کند که این جعفر بوده است که نماز عصر را بعد از غروب کردن آفتاب بخواند، اما جعفر از این افترا مبرا است.
از عبدالله بن یعفور روایت است که گفت: به ابوعبدالله گفتم: من با مردم زیاد مخلوط می شوم و خیلی دچار تعجب و شگفتی می شوم، زیرا مردمی که شما را قبول ندارند و فلانی و فلانی را دوست دارند و مقبول می دانند، لکن افرادی امین و با وفا و صادق هستند، اما اقوامی که محب شما هستند آن امانت و وفاداری و صداقت را ندارند[60].
روایت شده که مردی به ابوعبدالله گفت: اصحابمان را می بینم که اعتقاد ما را دارند، اما بد زبان هستند و اختلاط نادرست دارند و به وعده‎های خود کمتر وفا می کنند و این موضوع مرا زیاد غمگین می کند، اما مخالفین ما دارای شهرتی نیک می باشند و روشی نیک در پی دارند و به وعده‎های خود بسیار وفادارند و این موضوع مرا غمگین می کند[61].
 
7- موسی بن جعفر(128-183ﻫ)
وی بیان کرده است که در میان شیعیانش شخصی پسندیده یافت نمی شود و اگر آنان مورد آزمایش قرار گیرند از دین بر می گردند و از هزار نفر نمی توان یک نفر مورد پسند را یافت و حتی کتابهای شیعیان بیانگر این است موسی بن جعفر توسط شیعیان به قتل رسیده است.
کلینی با ذکر سند از موسی بن بکر واسطی نقل کرده که گفت: ابوالحسن به من گفت: اگر ویژگی شیعیان من را بخواهی تنها ستایشگراند و بس و اگر آزموده شوند همه مرتد می شوند و اگر مورد بررسی و آزمایش قرار گیرند و پالوده شوند از هزار نفر یکی که مورد پسند باشد بیرون نمی آید[62].
یکی از اصحاب وی به نام هشام بن حکم، سبب به زندان انداخته شدن وی شد و سپس او را به قتل رساند و این ماجرا در منابع هشت گانه شیعه و دیگر منابع آمده است، از جمله در کتاب رجال کشی آمده است: هشام بن حکم فردی گمراه و گمراهگر بود و در قتل أبوالحسن شرکت داشت[63].
هشام بن حکم شایعه کرده بود که آنچه وی در مورد امامت می گوید به دستور موسی کاظم می باشد و با همین کار بدترین نوع بدی را با وی کرد، به طوری که به این خاطر مهدی عباسی موسی کاظم را به زندان انداخت و سپس او را آزاد کرد و از او تعهد گرفت که علیه او و کسی از فرزندانش خروج نکند. پس موسی کاظم گفت: به خدا قسم این کار من نیست و در این مورد حتی با خود چیزی نگفته‎ام[64].
شیخ الإسلام ابن تیمیه: گفته است که موسی کاظم به اتهام براندازی حکومت و دستیابی به قدرت متهم گشت و به همین دلیل مهدی و بعد از او رشید عباسی وی را زندانی کردند[65].
به نظر می رسد که کسی که در خفا این شایعات را علیه وی ترویج می داد هشام بن حکم و همراهانش بودند. به همین دلیل روایات شیعه اقرار دارند که سبب زندانی شدن موسی کاظم، اقوالی بود که هشام به وی منتسب ساخت و افتراءاتی که در مورد امامت و مستحق بودن وی به امامت از زبان او شایع کرد. به همین دلیل وقتی که این سخنان از طریق هشام به گوش هارون رسید به کارگزار خود گفت: دست از این شخص و یاران او برمدار و کسی را نزد ابوالحسن موسی کاظم فرستاد و او را حبس کرد. این امر و مواردی دیگر سبب زندانی شدن وی شدند[66].
نصوص شیعه، هشام را به این متهم کرده‎اند که وی در قتل موسی کاظم دست داشت، زیرا شیعیان اظهار می‎دارند که موسی در زندان رشید مسموم شد و به قتل رسید.
بنا بر روایات شیعه، ابوالحسن موسی بن جعفر از هشام خواست تا دست از سخن گفتن بردارد. اما هشام تنها یک ماه دست برداشت و دوباره شروع کرد. پس ابوالحسن به وی گفت: آیا خوشحال می شوی که در قتل فردی مسلمان دست داشته باشی؟ هشام گفت: خیر. موسی کاظم گفت: پس چرا داری در قتل من شرکت می کنی؟ اگر ساکت نشوی موجب قتل من می شوی؟ اما هشام سکوت نکرد و مسبب قتل او شد[67].
ابوالحسن رضا می‎گوید: این هشام بن حکم بود که آن کار را با ابوالحسن- موسی کاظم- کرد و سخنانی را به مخالفان گفت و خبرهایی را به آنان داد- و به این خاطر موسی را کشتند- آیا فکر می کنید که با وجود این کاری که با ما کرده است خداوند وی را می‎آمرزد؟[68]
قاضی عبدالجبار همذانی می گوید کسی که ادعای نص کرد و مردم را بر ناسزاگویی به ابوبکر و عمر و عثمان و مهاجرین و انصار جری و جسور کرد، هشام بن حکم بود و وی بود که این امر را آغاز و وضع کرد و کسی قبل از وی ادعای این نص را نکرده است[69].
در کتاب رجال کشی چیزی ذکر شده که بیانگر این موضوع می باشد که خبر دسیسه هشام بن حکم در مسأله امامت به گوش هارون الرشید رسید، زیرا یحیی بن خالد برمکی به وی گفت: ای امیر مؤمنان، من موضوع هشام را استنباط کرده‎ام او ادعا می کند که خداوند در زمین امامی غیر از شما دارد که اطاعت از او واجب می باشد. هارون گفت: سبحان‎الله. یحیی گفت: آری، همچنین وی ادعا می کند که اگر خداوند او را به خروج امر کند او خروج می کند[70]. پس روشن می شود- چنان که این خبر دلالت دارد- که هارون از شنیدن این حرف غافلگیر شده است و این امر بر جدی بودن وی دلالت می کند.
در کتب شیعه آمده است که هشام نزد یکی از زندیقان پرورش یافت، از جمله در رجال کشی آمده است: هشام از غلامان ابو شاکر بود و ابوشاکر فردی زندیق بود[71].
اما با این وجود یکی از آیات معاصر شیعه در مورد هشام که همه این بلاها را ایجاد کرده و معتبرترین کتاب رجالی شیعه، آنها را نقل کرده‎اند، می‎گوید: کسی از گذشتگان ما به چیزی از این موارد را که دشمن به وی نسبت داده است اطلاع نیافته است...[72]. ما نمی دانیم که این کتابهایی که هشام را ذکر کرده و به این موارد متهم ساخته‎اند سنی هستند یا شیعه؟!
اگر شیعه هستند، سوال این است که آیا این جناب عبدالحسن- گوینده این قول- در سخن خود صادق است یا خیر؟!
بنابراین هشام بن حکم- بنا بر دیدگاه قاضی عبدالجبار- و پیروانش همان کسانی هستند که نظریه ابن سبأ را در مورد امیرالمؤمنین علی زنده کردند و این نظریه را بر دیگر فرزندان اهل بیت تعمیم دادند و از برخی جریاناتی که برای اهل بیت روی داد، از جمله کشته شدن علی و حسن، برای تحریک احساسات و عواطف مردم و افساد قلب‎های آنان جهت محقق سازی اهداف خود  علیه دولت اسلامی در پشت این پرده بهره برداری کردند.
 
8- ابوالحسن علي بن موسي الرضا(148-202 يا 203ﻫ)
از علی بن موسی روایت کرده‎اند که گفت: بنان بر زبان علی بن حسین دروغ می بست. پس خداوند گرمای آهن را به او چشاند و مغیره بن سعید بر زبان ابوجعفر دروغ می بست و خداوند گرمای آهن را به او چشاند و محمد بن بشیر بر زبان ابوالحسن موسی دروغ می بست و خداوند گرمای آهن را به او چشاند و ابوالخطاب بر ابوعبدالله دروغ می بست که خداوند گرمای آهن را به او چشاند. کسی که بر من دروغ می بندد، محمد بن فرات است[73].
اینها شکایتهایی هستند که ائمه اثنی‎عشریه دارند و از طریق منابع شیعه بیان شد. در مبحث زیر نگاهی به این شکایتها و نتایج آنها بر روایاتشان خواهیم داشت.
 
مطلب دوم
نگاهی به موضوع: شکایت اهل بیت از اصحاب شیعی خود

1- شکایت علی از اصحاب خود
در مبحث قبلی سخنان زیادی را از وی نقل کردیم، از جمله:
«يا أشباه الرجال ولا رجال!» «فأبدلني بهم خيراً منهم، وأبدلهم بي شراً مني، اللهم مث قلوبهم كما يماث الملح في الماء» «ما أنتم لي بثقة» و: «لا تعرفون الحق كمعرفتكم الباطل، ولا تبطلون الباطل كإبطالكم الحق» «لا أحرار وصُدُق عند اللقاء، ولا إخوان ثقة عند البلاء» «أيتها الفرقة التي إذا أمرت لم تُطِع، وإذا دعوت لم تُجِب» «فأبيتم علي إباء المخالفين الجفاة والمنابذين العصاة» «أما دين يجمعكم ولا حمية تحمشكم) و: «قد اصطلحتم على الغل فيما بينكم» «إنْ كانت الرعايا قبلي لتشكو حيف رعاتها فإني اليوم لأشكو حيف رعيتي كأنني المقود وهم القادة» و برخی دیگر از اوصاف.
اين اوصاف تندی که علی با آنها پیروانش- و کسی را از آنان مستثنی نکرده است- را مورد خطاب قرار داده است، مؤید این امر است که مردمی بد منش گرد او را گرفته‎اند که در هیچ چیزی از او اطاعت نمی بردند و در وقوع در منهیات توقف نداشتند و در جنگ، علی را یاری ندادند و در زمان صلح و آشتی مورد اطمینان وی نبودند، تا آنکه علی تمنای مرگ کرد و اینکه بهتر از آنان به وی داده شود.
کسی که در کلام وی تأمل نماید به این نکته می رسد که دسیسه‎ای در کار بوده است که تنها علیه علی نبوده و بلکه علیه همه دین بوده است، زیرا اظهار تشیع و سپس نافرمانی از او و رها کردن او چه معنائی می تواند داشته باشد؟! آنان می دانستند که اگر علی را یاری می دادند سخن امت علیه آنان یکی می شد و اختلاف از میان می رفت و رازشان بر ملا می شد. به همین دلیل تمایل زیادی داشتند که با رها کردن و تنها گذاشتن علی فتنه و آشوب را باقی بگذارند، زیرا خلافت علی بر اساس بیعت صحابه با وی صورت گرفت. بنابراین بیعت علی شرعی بود و علی نسبت به خلافت اولی از معاویه بود. با این وجود معاویه در زمان حیات او ادعای خلافت نداشت و اگر علی می توانست به طور کامل زمام خلافت را در دست بگیرد خیر بزرگی برای امت محقق می شد و توطئه آن دسیسه گران کشف می شد. در آن هنگام منطقه  عراق کانون و منبع فتنه بود.
در شام کسی به سان این اشرار وجود نداشت و یاران معاویه همه مطیع او بودند و اوامر او را اجرا می کردند. پس آیا معاویه داناتر و متقی تر از علی بود؟!
لانه هاي توطئه و دسیسه در شام وجود نداشت، زیرا این توطئه ها در عراق و زیر شعار حب اهل بیت انجام می شد و کسی از اهل بیت در شام وجود نداشت. به همین دلیل امثال این فرقه‎ها را در آنجا نمی بینیم.
این وضعیت که در اطراف علی بود، اعتماد به همه اطرافیان او را از بین می برد، زیرا چنین افرادی را نمی توان بر روایت و دین امین قرار داد و اگر افرادی در میانشان باشند که خلاف منش آنان را داشته باشند، ما نمی توانیم آنان را بشناسیم. این امر موجب می شود که همه افرادی که از علی روایت کرده‎اند، غیر معتمد باشند، زیرا علی از همه آنان شکایت کرده است و کسی را خارج نکرده است. بنابراین همه این افراد متهم هستند تا اینکه برائت آنان ثابت شود و همه آنچه از علی روایت کرده‎اند مردود است تا اینکه عدالت روایت کننده از شخص علی ثابت شود.
2- حسن بن علی بن أبیطالب
حسن در طول حیات پدرش همراهش بود و آنچه را که پدر از پیروان خود می دید، مشاهده می کرد بطوری که در درونش چنین تصور و بینشی ایجاد شده بود که این افراد اشرار و فتنه جو هستند و برگزیدگان و اهل دین نیستند و با بصیرت نافذ خود دریافت که آنان با نام شیعه اهل بیت خواهان استمرار و باقی ماندن فتنه هستند و گفت: آنان اظهار می دارند که شیعه من هستند، اما دنبال قتل من بودند و اموالم را گرفتند.
بنابراین، این اشرار از اصحاب دین نیستند و گرد آمدن آنان در گرد اهل بیت برای تجارت کردن با آن است و دوستدار اهل بیت و یاریگرشان نیستند و گرنه جرأت انجام چنین کارهایی را نداشتند.
وی سپس در مورد اهل کوفه گفت: آنان به چیزی وفا ندارند و عهد و پیمانی را نمی‎شناسند.
وقتی که حسن با معاویه بیعت کرد حسن را گرفتند و لباس‎هایش را بیرون آوردند و حسن ردائی بر تن نداشت، اما کسی از پیروانش نرفت تا لباسی بر او بپوشاند. پس کجایند کسانی که ادعای اخلاص برای او را دارند؟! نیز حسن از ترس اذیت پیروان خود در خانه‎اش مخفی شده بود.
این موارد تنها گوشه‎ای از آزاری است که حسن از آنان دید. در نتیجه حسن به خاطر رفتار بد مردم عراق با او، عراق را ترک کرد و به مدینه رفت. پس آیا این افراد اصحاب اهل بیت و انصار آنان هستند؟!
آیا دلیلی دیگر بر این نیست که اصحاب علی، اصحاب توطئه و دسیسه و فتنه هستند و نه اصحاب دین و عقیده؟!
پس آیا با وجود این موارد این افراد اهلیت این را دارند که احکام دین از آنان گرفته شده و یا روایاتشان مورد قبول باشد؟!
3- حسین بن علی
حسین را باروایاتی که در مورد جنینی و ولادت وی جعل کردند مورد آزار قرار دادند. آنان حدیثی را جعل کردند و به جبرئیل منتسب کردند که وی به رسول خدا خبر داده که فاطمه بچه‎ای به دنیا خواهد آورد که امتش وی را به قتل می رسانند. به همین دلیل فاطمه از باردار شدن به وی کراهت داشت.
برای ما بسیار جای شگفتی است! اینکه جبرئیل خبری را به فاطمه داده که برای وی ناخوشایند است چه مصلحتی برای فاطمه داشته است؟! همچنین اگر فرض شود که جبرئیل این خبر را به فاطمه داده است، آیا ممکن است که فاطمه از تقدیر خداوند ناراضی بوده باشد؟! آیا این طعن به فاطمه نیست که وی در حالی که از خانواده نبوت بوده است از تقدیر خداوند متعال ناراضی بوده است؟! همچنین حسین در این ماجرایی که برایش روی خواهد داد چه گناهی داشته است که فاطمه از باردار شدن به وی کراهت داشته و به او شیر نمی دهد؟! نیز چرا دنبال دایه‎ای نگشتند تا به جای انگشت رسول‎خدا صلی الله علیه و سلم  به حسین شیر بدهد؟! آیا دیگر زنان نیز به خاطر کراهت فاطمه از حسین، از شیر دادن به او کراهت داشته‎اند؟! همچنین چرا حسین نیاز به شیر دادن داشته است، اما مهدی مورد  ادعای شیعیان در طول چند روز به دنیا آمده و بزرگ می شود و نیازی به شیر خوردن ندارد؟! چرا حسین نیز مانند او نیست، حال آنکه اصل در وجود مهدی می باشد؟! به درستی که این روایات حسین و فاطمه و جعفر صادق را آزرده خاطر ساخت. این نص در کتاب کافی وجود دارد که شیعیان آن را صحیح ترین کتاب خود می دانند!
البته آزار آنان محدود به این روایت نشد، بلکه حسین را به عراق دعوت کردند تا او را یاری کنند، وقتی که حسین به عراق رسید نه تنها او را یاری نکردد بلکه در قتل او نیز شرکت کردند و حسین به این خاطر از آنان زبان به شکایت گشود و از جمله گفت: «آنان ما را دعوت کردند تا ما را یاری کنند، اما خود بر ما تاختند و ما را کشتند». سپس حسین علیه آنان دعا کرد که متفرق شوند و دچار اختلاف باشند و والیان هرگز از آنان راضی نشوند. محسن عاملی این نکته را مورد تأکید قرار داده که آنان به حسین خیانت کردند و بعد از اینکه با وی بیعت نمودند او را به قتل رساندند.
نکته پایانی اینکه جعفر صادق تصریح نموده که همه یاران حسین بعد از شهادت وی مرتد گشتند، جز سه نفر. اینها هستند اصحاب حسین! پس آیا می توان به روایات وارده از طریق این افراد اعتماد داشت؟!
4- علی بن حسین، زین العابدین
وی کاری را که پیروانش با پدرش حسین کردند و اینکه چگونه به وی خیانت نمودند و با او بیعت کردند و سپس پیمان خود را شکستند و حسین را به قتل رساندند، به آنان یادآوری می کند و این سوال را می پرسد: آنان برای ما گریه می کنند، اما چه کسی غیر از آنان ما را به قتل رساندند؟!
آری آنانی که بیعت کردند پیمان خود را شکستند و حسین را برای قتل تسلیم کردند و چنان که محسن امین ذکر کرده و قبلاً ذکر شد تعدادشان نزدیک بیست هزار نفر بود. البته در برخی دیگر از منابع تاریخی تعداد آنان چهل هزار نفر بیان شده است. وی سپس اشاره می کند که آنان به مانند یهودیان و مسیحیان که دچار غلو شدند، در مورد ائمه دچار غلو می شوند.
علی بن حسین اعلان داشته که روش شیعه در عشق و علاقه به، تبدیل به عار و ننگ برای اهل بیت شده است و می گوید: آنان همین طور به این کار ادامه دادند تا اینکه به عار و ننگ برای ما تبدیل شد. وی تأکید می کند که غلو آنان سبب شد که ائمه مبغوض برخی از مردم شوند، زیرا مردم چنین اعتقاد داشتند که آنچه به آنان منسوب شده است، به صورت صحیح از آنان نقل شده است!
به درستی که این شکایت و اظهار ناراحتی از پیروان، آنان را در زندان اتهام قرار می دهد و این افراد بعد از این دیگر در مورد اخبار و روایات مورد اعتماد نمی باشند.
5- محمد باقر
وی بیان کرده که تعداد شیعیان به قدری کم است که اگر همه برای خوردن یک گوسفند جمع شوند نمی توانند آن را بخورند. این سخن بدان معناست که تعداد آنان بیشتر از ده نفر نبوده است.
سپس یکی از شیعیان بیان می کند که در میان شیعیان افرادی هستند که امور زشت و فحشا مرتکب می شوند. این سخن دلالت دارد که این صفت بارز در میان شیعیان بوده است، و نه اینکه فقط برخی از افراد مرتکب این کارها می شده‎اند! پس تا چه اندازه می‎توان به این افراد اعتماد داشت؟!
جعفر صادق تأکید می کند که تعداد افرادی که برای پدرش اخلاص داشته‎اند بیشتر از چهار نفر نمی باشند که عبارتند از: برید عجلی، زراره، ابوبصیر و محمد بن مسلم.
همچنین پدر جعفر این چهار نفر را هم مجروح کرده است- اصطلاحی در علوم حدیث است، یعنی عادل ندانسته و مورد اتهاماتی قرار داده است- که این مطلب در بحث تکذیب راویان حدیث توسط ائمه ذکر خواهد شد. بنابراین نمی توان روایات وارده از محمد بن علی باقر را با وجود این وضعیتی که اصحاب وی داشته‎اند، قبول کرد.
6- جعفر صادق
اکثریت روایات شیعه منسوب به جعفر صادق می باشد و جعفر اصل آنان در شناخت دینشان می باشد. اما برغم این مورد، وی در میان اهل بیت بیشترین شکایت را از اصحاب خود دارد. در زیر خلاصه مطالب نقل شده از او بیان می شود:
جعفر صادق تأکید کرده که اهل بیت خالی نیست از افراد کذابی که بر آنان دروغ ببندد و تعدادی از کسانی را که بر ائمه قبلی دروغ بسته‎اند ذکر می کند و سپس هشت نفر از اصحاب خود را ذکر می کند که به او دروغ بسته‎اند و سپس آنان را لعنت می کند.
ما نوع دروغی را که این افراد به او بسته‎اند و روشی را که آنان برای این کذب بکار برده‎اند، نمی شناسیم. این موضوع سبب می شود که هر نوع احتمالی در روایات جعفر وارد باشد.
ما از میان سخنان جعفر به این یقین می رسیم که برخی از اصحاب روایات و سخنانی را به دروغ بر او بسته‎اند، اما به یقین نمی‎دانیم که کدام یک کذب هستند. همچنین نمی دانیم که آیا افراد دیگری از اصحاب وی به او خیانت کرده‎اند؟! ائمه بعد از جعفر نیز این کذب را بیان نکرده‎اند و برای اصحاب خود بیان نکرده‎اند تا از آنها بر حذر باشند. این امر همه احتمالات را در روایات وارده از جعفر وارد می کند.
وی بیان داشته که راویان از وی، وقتی سخنی را از وی می شنوند، ده جزء- یا ده کلمه- بر آن می افزایند و آن ده مورد اضافه شده و اشخاصی که این موارد را اضافه کرده‎اند، ذکر نکرده است. این موضوع سبب می شود که هر روایتی محتمل این مضوع باشد- یعنی احتمال اضافه شدن در آن وجود داشته باشد- همچنین سبب می شود که هر راوی از اصحاب وی، مقصود این سخن باشد تا اینکه خلاف آن روایات و راویان ثابت شود. بنابراین واجب است که در قبول همه روایات و ثقه دانستن همه راویان توقف شود، زیرا احتمال دارد که از روایات اضافه شده و از راویان اضافه کننده باشند.
وی در مورد برخی از شیعیان حکم بزرگی را صادر کرده و گفته است: آنان از یهودیان و مسیحیان و زرتشتیان و مشرکان بدتر هستند. اما وی بیان نکرده که منظور از این حکم کدام یک از اصحابش می باشد. همین عامل همه اصحاب او را در دائره اتهام قرار می دهد تا اینکه نصی بیاید و افرادی را از این تهمت خارج گرداند. این بدان معنی است که اصحابش به علت عدم تبرئه از این تهمت، مورد اعتماد نمی باشند.
همچنین وی تأکید کرده که آیات نفاق در مورد شیعیان وارد شده است. این حکمی عام است و او کسی از شیعیان را از این حکم مستثنی نکرده است. بدین ترتیب به این نتیجه می‎رسیم که همه شیعیان مورد اعتماد نیستند، زیرا امامشان حکم به منافق بودن آنان داده است. بنابراین هر روایتی که از طریق آنان روایت شود مورد اطمینان و اعتماد نیست، زیرا نمی دانیم که ایمان آن راوی چگونه است تا اینکه نصی از خود جعفر وارد شود که افراد را از تهمت نفاق مبرا گرداند و ما بتوانیم روایت آنان را قبول کنیم.
جعفر بیان کرده که بیشترین دشمنی با اهل بیت را کسانی داشته‎اند که تظاهر به تشیع و محبت اهل بیت می کنند و می گوید: ما روز را به شب می بریم اما کسی به اندازه‎ی افرادی که مدعی مودت و علاقه به ما هستند با ما دشمن نیستند.
این افرادی که تظاهر به مودت اهل بیت می کنند، جعفر آنان را تکذیب می نماید و تأکید می کند که آنان دشمن اهل بیت هستند و تظاهر به علاقه به آنان کرده‎اند و او کسی از اصحاب خود را از این امر مستثنی نکرده است. بنابراین همه افرادی که اطراف اهل بیت هستند از جانب خود اهل بیت متهم به این هستند که دشمن‎ترین مردم نسبت به آنان می باشند. به همین دلیل ما روایت کسی از آنان را نمی پذیریم تا اینکه روایتی وارد شود و آنان را از اتهام تبرئه نماید. اما چنین روایتی وارد نشده است که کسی را از این اتهام تبرئه نماید.
اینجاست که نقشه تقیه که دشمنان اهل بیت آن را طرح ریزی کرده‎اند فاش می شود، زیرا جعفر بیان کرده که شیعیان کلام اهل بیت را به غیر معنای ظاهری آن تأویل می کنند- یعنی می گویند معنای ظاهری از روی تقیه گفته شده است- و می گوید: من فلان چیز را می‎گویم و آنان می‎گویند منظور وی فلان چیز است. بنابراین جعفر دین خود را بیان می‎کند که متفق با دیدگاه اهل سنت است و قول حق می باشد، سپس افرادی که اطراف وی را گرفته‎اند می‎گویند: او را تصدیق نکنید، زیرا او معنای ظاهری را اراده نکرده است، بلکه این سخن او معنائی دیگر غیر از این معنای ظاهری دارد.
این امر مؤید این مساله است که افراد اطراف وی، در آنچه که به جعفر منسوب می سازند مورد اعتماد نیستند، زیرا آنان سخن وی را تغییر می دهند.
اینجاست که جعفر صادق تأکید می ورزد که همه اصحاب وی مورد اعتماد نیستند و تعداد افراد مورد اعتماد وی بیشتر از دو نفر نمی باشند و اگر سه نفر یافت شوند که مورد اعتماد باشند به آنان حدیث می گوید. حتی جعفر بیان می دارد که تنها یک نفر اوامر او را اجرا می کند و آن عبدالله بن یعفور است. بنابراین جعفر به آنان حدیث نگفته است، زیرا تعداد مطلوب ایجاد نشده است. پس این روایات از کجا آمده‎اند؟!
با وجود شهادت این روایات وارده در منابع شیعه مبنی بر اندک بودن پیروان جعفر، شیعیان مبالغات عجیب و غریبی دارند، زیرا ادعا می کنند که فقط طلاب مورد اعتماد جعفر صادق چهار هزار نفر بوده‎اند. پس این سوال پیش می آید که تعداد طلابی که از وی کسب علم کرده‎اند چند نفر بوده‎اند؟!
اگر تعداد افراد ثقه این مقدار هستند، در این صورت حداقل مقدار طلاب باید ده هزار نفر بوده باشد. پس در این صورت ما باید چه کسی را تصدیق کنیم؟! آیا سخن خود جعفر را تصدیق نمائیم یا سخن متأخرین شیعه را؟! شکی نیست که ما سخن جعفر را تصدیق می‎کنیم.
اما مصیبت بزرگ فرا می رسد، زیرا یکی از اصحاب امام از کثرت اختلافات و تناقضات اظهار ناراحتی می کند و جعفر نیز سخن وی را تأیید می کند و سبب آن را برایش بیان می‎کند و این سبب، دروغ بستن بر اهل بیت است، زیرا این افراد با این دروغ تجارت می‎کنند، یعنی طالب دنیا هستند و به دروغ می گویند که اهل بیت اوصیای پیامبر صلی الله علیه و سلم هستند و ما مقربان این اوصیا می باشیم و آنان فلان خبر را به ما داده‎اند تا در نتیجه مردم آنان را تعظیم دارند و اموال را به آنان بدهند.
شریک، این امر را مورد تأکید قرار داده و می گوید عده‎ای جاهل دور وی را گرفته بودند و نزد او می رفتند و از نزد او خارج می شدند و می گفتند: حدثنا جعفر بن محمد- جعفر بن محمد به ما حدیث گفت- و احادیثی را بیان می کردند که همه منکر و کذب و جعلی بود که به جعفر منسوب می کردند و با این طریق اموال مردم را می خوردند و از آنان درهم می گرفتند.
آری حقیقت این است. به جعفر دروغ می بندند و به او منسوب می کنند که فلان چیز را گفته است، حال آنکه وی چنین چیزی را نگفته است و اگر جعفر کلامی مخالف افراد اطراف خود می گفت، آنان می گفتند جعفر این را از روی تقیه گفته است. پس ما چگونه دروغ و صحیح را از هم تشخیص بدهیم؟!
بنابراین ما یقین می یابیم افرادی که نزد جعفر می‎رفتند دروغ می‎گفتند و به جعفر منسوب می‎ساختند که جعفر آن را گفته است، حال آنکه جعفر چنین چیزی بر زبان نیاورده بود. حال نکته اینجاست که ما کدام روایت را صحیح بدانیم و کدام راوی را از کذب تبرئه نمائیم؟!
این مسأله مانع از تصدیق همه روایات و مانع از اعتماد به همه روایات می شود، تا اینکه یقین یابیم که این روایات از روایاتی نیستند که به دروغ به جعفر منسوب شده‎اند و در مورد راویان به این یقین برسیم که اینها از افرادی نیستند که به جعفر دروغ نسبت داده‎اند.
بنابراین به وجود کذب در روایات یقین داریم، اما به صورت یقینی نمی دانیم که کدام روایت کذب است. این موضوع سبب می شود که همه روایات وارده از جعفر مورد شک باشد.
این نمونه‎ای از افرادی می‎باشد که در کنار جعفر می باشد و نزد شیعیان از مقربان جعفر به حساب می آید و نام او زراره است که در قلب خود نسبت به جعفر احساس کراهت دارد و او را تکذیب می کند و سپس اظهار می دارد که به ریش او باد شکم خالی کرده است و می‎گوید: جعفر هرگز رستگار نمی شود و به جعفر منسوب می کند که به وی امر کرده عصر را بعد از غایب شدن خورشید از آسمان بخواند.
پس وقتی که این فرد مقرب و مورد اعتماد شیعه چنین وضعیتی دارد، دیگران چگونه وضعیتی دارند؟! آیا می توان چنین روایتگری را در مورد روایات و دین، امین دانست؟!
در پایان شخصی که به زعم روایات شیعه از مقربان جعفر است شهادت می دهد که دوستداران اهل بیت، افرادی امین و وفادار و صادق نیستند، بلکه در میان آنان کسانی هستند که بد زبان و بد اختلاط بوده و بسیار کم وفادار می باشند.
پس آیا چنین افرادی اهلیت این را دارند که روایات آنان در دین الهی مقبول واقع شود؟!
7- موسی کاظم
موسی بن جعفر بیان می کند که اگر اصحابش مورد امتحان قرار گیرند، یعنی همان افرادی که از اصحاب پدرش بوده‎اند، مرتد هستند و از هزار نفر یکی از این امتحان موفق بیرون نمی‎آید.
پس کجاست آن تعداد راویان از جعفر که اظهار می شود چهار هزار نفر هستند؟!
پس آیا به این افراد می توان اعتماد کرد که حدیثی را روایت کنند یا خبری را نقل نمایند، حال آنکه متهم به ارتداد هستند و ما نمی دانیم که کدام یک از آنان مورد قبول و مزکَّی می‎باشند؟!


[1]- نهج البلاغة 1/54.
[2]- نهج البلاغة 1/64-65.
[3]- نهج البلاغة 1/70.
[4]- نهج البلاغة 1/83.
[5]- نهج البلاغة 1/188، و نک: البحار 34/79.
[6]- نهج البلاغة 1/188، 189.
[7]- نهج البلاغة 2/100-101.
[8]- نهج البلاغة 1/78، و نک: البحار 33/322، الغدير، أميني 2/131، مجمع البحرين، طريحي 3/30.
[9]- نهج البلاغة 1/65.
[10]- نهج البلاغة1/90، و نک: البحار 33/565، 34/33.
[11]- نهج البلاغة 2/17، و نک: البحار 89/24، ميزان الحكمة 3/2290.
[12] نهج البلاغة 4/62، و نک: البحار 34/162..
[13] نهج البلاغة 1/230، و نک: البحار 34/91.
[14]- نهج البلاغة 1/232، و نک: البحار 34/97.
[15]- نهج البلاغة 2/100 و نک: البحار 34/85، مجمع البحرين، طريحي 1/710.
[16]- نهج البلاغة 2/187، و نک: البحار 33/306، 97/41.
[17]- الاحتجاج 2/10، البحار 44/20، الانتصار 9/234.
[18]- الاحتجاج 2/12، البحار 44/147، الأنوار البهية ص:91.
[19]- مروج الذهب 2/431، و نک: الانتصار 8/106.
[20]- الإرشاد، مفيد ص:190، و نک: مقاتل الطالبيين ص:41، أعيان الشيعة 1/569.
[21]- اختيار معرفة الرجال1/328، و نک: الاختصاص للمفيد ص:82، مقاتل الطالبيين ص:44، البحار 44/23، 24، 58، 59، خلاصة الأقوال، حلي ص:160، شرح نهج البلاغة 16/16، جامع الرواة، أردبيلي 1/366، معجم رجال الحديث، خوئي 9/156.
[22]- تاريخ بغداد 10/305.
[23]- البداية والنهاية 8/19، و نک: الكامل في التاريخ 3/85-87 با اندکی تصرف.
[24]- الكافي 1/464، و نک: الحدائق الناضرة 25/81، علل الشرائع 1/206، البحار 44/23.
[25]- الكافي 1/465.
[26]- أعيان الشيعة 1/26، و نک: شرح نهج البلاغة 11/43، الدرجات الرفيعة في طبقات الشيعة ص:5.
[27]- اختيار معرفة الرجال 1/338، شرح أصول الكافي، مازندراني 10/50، جامع الرواة، أردبيلي 1/147، معجم رجال الحديث، خوئي 21/37، الذريعة 1/354.
[28]- الاحتجاج 2/24، كشف الغمة 2/229، مناقب آل أبي طالب 3/258، الانتصار 9/235.
[29]- الإرشاد، مفيد ص: 241، إعلام الورى، طبرسي ص:949.
[30]- الاحتجاج 2/29.   
[31]- اختيار معرفة الرجال 1/336، و نک: البحار 25/288، معجم رجال الحديث، خوئي 15/134، قاموس الرجال، تستري 10/429.       
[32]- مناقب آل أبي طالب 3/300، الصوارم المهرقة ص:254، الطبقات الكبرى 5/214، تاريخ ابن عساكر 41/374، تهذيب الكمال 20/387، سير أعلام النبلاء 4/389، تاريخ الإسلام 6/435، البداية والنهاية 9/122.          
[33]- نک: وضوء النبي، سيد علي شهرستاني 1/454، الطبقات الكبرى 5/214، تاريخ ابن عساكر 41/392، تهذيب الكمال 20/388، البداية والنهاية 9/122.           
[34]- تاريخ ابن عساكر 41/392، تهذيب الكمال 20/387، شرح إحقاق الحق 28/106.
[35]- طبقات ابن سعد 5/214، تهذيب الكمال 20/394 3/136، تاريخ ابن عساكر 41/391، تاريخ الإسلام 6/435.             
[36]- اختيار معرفة الرجال 2/460، و نک: أعيان الشيعة 3/304، معجم رجال الحديث، خوئي 3/251، جامع الرواة 1/90، خاتمة المستدرك 5/285، مدينة المعاجز 5/198، البحار 46/251، 47/149، خلاصة الأقوال ص:326.          
[37]- اختيار معرفة الرجال 2/590، و نک: البحار 25/271، 297، معجم رجال الحديث 4/276.
[38]- اختيار معرفة الرجال 2/491، و نک: معجم رجال الحديث 19/301، الحدائق الناضرة 1/11، البحار 2/250، قاموس الرجال 10/189.               
[39]- البحار 2/218 27/213، وأصل آن در كتاب سليم بن قيس ص:188 تحقيق محمد باقر الأنصار است.
[40]- الكافي 2/244، و نک: اختيار معرفة الرجال 1/37، بحار الأنوار 22/345.            
[41]- وسائل الشيعة 27/145، اختيار معرفة الرجال 1/349، معجم رجال الحديث 8/233، قاموس الرجال 9/574، أعيان الشيعة 7/48، الأصول الأصيلة ص:55.     
[42]- اختيار معرفة الرجال 1/374، و نک: البحار 72/383.     
[43]- علل الشرائع ص:606-607، بحار الأنوار 5/228-229. 
[44]- علل الشرائع ص:490، بحار الأنوار 5/246-247، تفسير نور الثقلين، حويزي 4/35، مختصر بصائر الدرجات ص:223.
[45]- اختيار معرفة الرجال 2/593، و نک: مستدرك الوسائل 9/90، البحار 2/217، 25/263، معجم رجال الحديث 4/205، أعيان الشيعة 3/564 3/606.             
[46]- الكافي 8/192، جامع أحاديث الشيعة، بروجردي 1/238، مستدرك سفينة البحار ص:166، ميزان الحكمة 2/1544، مكيال المكارم 2/126.       
[47]- اختيار معرفة الرجال 2/587، و نک: البحار 65/166، دراسات في علم الدراية، علي أكبر غفاري 154.       
[48]- اختيار معرفة الرجال 2/590، و نک: البحار 25/294-295، معجم رجال الحديث 15/262، قاموس الرجال 9/599.     
[49]- اختيار معرفة الرجال 2/589، و نک: مستدركات علم رجال الحديث ص:375، البحار 65/167، معجم رجال الحديث 15/265.      
[50]- اختيار معرفة الرجال 2/596، و نک: معجم رجال الحديث 15/267، وفي البحار 26/45 با لفظی نزدیک به آن روایت شده است.
[51]- اختيار معرفة الرجال 2/590، و نک: مستدرك الوسائل 12/293-294، جامع أحاديث الشيعة 14/549، كتاب الغيبة، نعماني ص:44، البحار 2/80، معجم رجال الحديث، خوئي 15/28.
[52]- الكافي 2/242، مختصر بصائر الدرجات ص:98، البحار 64/160، مستدرك سفينة البحار ص:580، ميزان الحكمة 1/551.             
[53]- اختيار معرفة الرجال 2/519، و نک: مشكاة الأنوار، علي طبرسي ص:131، معجم رجال الحديث 8/377، 11/105، أعيان الشيعة 7/128، جامع الرواة 1/467، خاتمة المستدرك 4/412.
[54]- بحار الأنوار 2/246، جامع أحاديث الشيعة 1/226، فرائد الأصول، أنصاري 1/325-326، اختيار معرفة الرجال 1/347، معجم رجال الحديث 8/232، أعيان الشيعة 7/48.
[55]- اختيار معرفة الرجال 2/616، و نک: بحار الأنوار 25/302، معجم رجال الحديث 10/25، قاموس الرجال 10/212، أعيان الشيعة 3/607، الرسائل الرجالية ص:289.
[56]- اختيار معرفة الرجال 1/356، و نک: معجم رجال الحديث 8/242، أعيان الشيعة 7/49.
[57]- اختيار معرفة الرجال 1/377.
[58]- اختيار معرفة الرجال 1/379، و نک: معرفة رجال الحديث 8/245.
[59]- اختيار معرفة الرجال 1/355، وسائل الشيعة 3/113، معجم رجال الحديث 8/228، جواهر الكلام 7/163، خاتمة المستدرك 5/137، البحار 80/41، جامع أحاديث الشيعة 4/159، تاريخ آل زرارة ص:69، قاموس الرجال 9/36، أعيان الشيعة 7/55.
[60]- الكافي 1/375، جامع المدارك، خوانساري 6/102، مستدرك الوسائل 18/174، كتاب الغيبة ص:131، البحار 65/104، 69/135، جامع أحاديث الشيعة 26/50-51، تفسير العياشي 1/138، تفسير الصافي 1/285، تفسير كنز الدقائق 1/619.
[61]- المحاسن، برقي 1/137، بحار الأنوار 5/251.               
[62]- الكافي 8/228، و نک: ميزان الحكمة 2/1540، الانتصار، عاملي 9/234.
[63]- اختيار معرفة الرجال 2/545، و نک: جامع الرواة 2/313، قاموس الرجال 10/300.
[64]- البداية والنهاية 10/197.
[65]- منهاج السنة 2/155.
[66]- اختيار معرفة الرجال 2/538، البحار 48/192، معجم رجال الحديث 20/304، قاموس الرجال 10/526.
[67]- اختيار معرفة الرجال 2/549 ، و نك: معجم رجال الحديث 20/314، قاموس الرجال 10/534-535.
[68]- اختيار معرفة الرجال 2/562، و نك: قاموس الرجال 10/535، معجم رجال الحديث، خوئي 20/316، مختصر بصائر الدرجات ص:105.
[69]- تثبيت دلائل النبوة 1/225. شاید منظور قاضی نص بر اشخاصی معین از اهل بیت باشد، زیرا نص بر خلافت علی به تنهائی قبلاً توسط ابن سبأ مطرح شده بود.
[70]- اختيار معرفة الرجال 2/534، وانظر: البحار 48/189، مواقف الشيعة 1/347، معجم رجال الحديث 20/302، قاموس الرجال 10/524.
[71]- اختيار معرفة الرجال 2/561، وی أبو شاكر ديصاني صاحب الديصانية است. وی  همان کسی است که در گمراه کردن هشام بن حکم دست داشت.  ونك: رافعي، تحت راية القرآن ص:176، و نك: رجال ابن داود ص:200، قاموس الرجال 10/517-535 11/182، معجم رجال، خوئي 20/299، 314 21/224، 10/277.
[72]- المراجعات، عبد الحسين موسوي ص:420.
[73]- اختيار معرفة الرجال 2/591، و نك: معجم رجال الحديث 15/262-263، قاموس الرجال 9/600، أعيان الشيعة 3/606، مسند الإمام الرضا 2/446.


از کتاب:
منابع شیعه در میزان نقد علمی،  نویسنده: پروفسور احمد بن سعد حمدان الغامدی (استاد دانشگاه ام القری ـ دانشكده عقیده)
 
مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
IslamWebPedia.Com



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

حسن بن علی رضی الله عنه هرگاه وضو می‌گرفت، رنگ چهره‌اش، دگرگون می‌شد؛ و چون علتش را از او جویا شدند، فرمود: «سزاوار است رنگ چهره‌ی کسی که می‌خواهد در آستان خداوند صاحب عرش، به عبادت بایستد، تغییر نماید». وفيات الأعيان (2/69)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 11351
دیروز : 5614
بازدید کل: 8801510

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010