|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>شیعه > تناقض در فتاوای ائمه
شماره مقاله : 3740 تعداد مشاهده : 267 تاریخ افزودن مقاله : 1/7/1389
|
تناقض در فتاوای أئمه
مطلب اول بیان موضوع: تناقض در فتاوای ائمه اگر کسی در روایات شیعیان دوازده امامی تحقیق نماید درمییابد که تناقض، علامت مشخصه این مذهب است و این تناقض شامل تناقض در فتاوی، روایات، جرح و تعدیل، مدح و ذم و موارد دیگر است. بدین ترتیب جایی از دین آنان را نمی توان یافت که در آن تناقض نباشد. این امر بر عاقل ایجاب می کند که در کنار این پدیده خطرناک دقت و توجه نماید تا اسباب این تناقض را بشناسد. در زیر نمونههایی از این تناقضات بیان می شود: تناقض در روایت واحد روایاتی وارد شدهاند که بیانگر این نکته هستند که امام در مجلس واحد یا در مسأله واحد یا با شخص واحد دو قول متناقض را بیان می کند، مانند: عذر خواهی به دلیل ندانستن حکم مسأله و سپس فتوا دادن در همان مساله از بشر بن ابراهیم روایت است که گفت: نزد ابوعبدالله نشسته بودم که مردی نزد وی آمد و در مورد چیزی از او سوال کرد و ابوعبدالله در جواب گفت: من جوابی در مورد آن ندارم. آن مرد گفت: إنا لله و إنا إلیه راجعون. من از این امام که اطاعت از او واجب می باشد سوالی کردم و او در جواب به من میگوید جوابی در این باره ندارم. پس ابوعبدالله گوش خود را به دیوار نزدیک کرد انگار که انسانی با او سخن می گوید. سپس گفت: کسی که از فلان مسأله سوال کرد کجاست؟ در آن هنگام مرد از آستانه در عبور کرده بود. آن مرد گفت: اینجا هستم. ابوعبدالله گفت: جواب شما این است. سپس به من نگاه کرد و گفت: اگر بر علم ما افزوده نشود آنچه نزد ما است پایان می یابد!! [1] بیان یک فتوا و نقیض آن در مجلس واحد از زرارة بن أعین روایت است که گفت: در مورد مسألهای از ابوجعفر سوال کردم و او جواب من را داد. سپس مردی نزد وی آمد و در مورد همین مسأله از وی سوال کرد و ابوجعفر جوابی خلاف آنچه را که به من داده بود به او داد. سپس مرد دیگری نزد وی آمد و در مورد همین مسأله جوابی خلاف آنچه را به وی داد که به من و آن مرد دیگر داده بود. وقتی که آن دو مرد خارج شدند گفتم: ای فرزند رسولخدا، دو نفر از مردم عراق از شیعیان شما آمدند و از شما سوالی کردند و شما به هر یک از آن دو جوابی متفاوت دادید، علت آن چیست؟ وی گفت: ای زراره، این برای ما بهتر بوده و موجب بقای بیشتر ما و شما می شود و اگر شما بر امر واحدی اتفاق نظر یابید مردم شما را علیه ما تصدیق می نمایند و این بقای ما و شما را کمتر می کند[2]. بیان یک فتوا و سپس بیان نقیض آن بعد از گذشت یک زمان مردی شیعه به نام عمر بن ریاح رفت تا از امام خود سوال کند. وقتی که امام برای او فتوائی داد بعد از مدتی دیگر دوباره نزد امام برگشت تا در مورد همان مسأله از او سوال نماید و امام جوابی خلاف جواب اول به وی داد. مرد این کار را مورد انکار قرار داد و گفت: این جواب بر خلاف جوابی است که سال قبل به من دادید. امام به وی گفت: جواب ما از روی تقیه بود. پس آن فرد در امامت و کار او شک کرد. سپس از نزد وی خارج شد و به یکی از شیعیان به نام محمد بن قیس رسید و ماجرا را برای وی بیان کرد و به او گفت: خدا میداند که زمانی که من این سوال را از او کردم عزم صحیحی بر باور به فتوای او و قبول آن و عمل به آن داشتم و دلیلی برای تقیه او در آن حالت وجود نداشت. محمد بن قیس به او گفت: شاید کسی همراه تو در آنجا بوده که از وی تقیه می کرده است. وی در جواب گفت: در هر دو سوال غیر از من کسی نزد وی نبود، لکن هر دو جواب او از روی شانس صادر شد و او نمیدانست که در سال قبل چه جوابی به من داده است تا همان جواب را به من بدهد. پس از امامت وی رجوع کرد و گفت: کسی که به باطل فتوا دهد امام نیست[3]. تصدیق و تکذیب تأویل یک خواب در مجلس واحد کلینی از محمد بن مسلم روایت کرده که گفت: نزد ابوعبدالله رفتم و در آن هنگام ابوحنیفه نزد وی بود. به ابوعبدالله گفتم: فدایتان شوم! من خواب عجیبی دیدهام. به من گفت: ای فرزند مسلم، آن را بیان کن، زیرا عالم به این کار در اینجا نشسته است و با دست خود به ابوحنیفه اشاره کرد. سپس راوی، خواب خود را برای ابوحنیفه بیان کرد و ابوحنیفه چنان که این روایت اظهار می دارد جواب آن را داد. ابوعبدالله گفت: «أصبت والله يا أبا حنيفة!!» «ای ابوحنیفه، به خدا تاویل خواب را درست جواب دادی- یعنی در ظاهر بر درست بودن دلالت دارد اما در واقع او لفظ خطا را بعد از واژه (أصبت) مد نظر داشته است و در واقع گفته است: أصبت الخطأ-». راوی می گوید: بعد از اینکه ابوحنیفه از مجلس خارج شد، گفتم: فدایتان شوم، من از تعبیر این ناصبی خوشم نیامد. جعفر گفت: ای فرزند مسلم، خداوند به تو بدی نمی رساند و تعبیر آنان موافق با تعبیر ما نبوده و تعبیر ما موافق با تعبیر آنان نیست. تعبیر خواب چنان که او گفت، نیست. راوی می گوید: گفتم: فدایتان شوم، شما فرمودید: ای ابوحنیفه تو درست تعبیر کردی و بر آن هم سوگند خوردی حال آنکه تعبیر او خطا بوده است؟! جعفر گفت: آری، من قسم خوردم که او به راه خطا رفته است[4]. اینها نمونه هایی از تناقضات موجود در روایات منسوب به ائمه شیعه است. در مبحث زیر، نگاهی به تناقض فتاوای ائمه انجام می گیرد. مطلب دوم نگاهی به موضوع تناقض فتاوای ائمه 1- عذر خواهی امام از بیان فتوا در مورد یک مسأله و سپس ارائه فتوا در مورد آن یکی از پیروان امام نزد امام میآید تا در مورد دین خود از او سوال نماید و امام در اعتقاد آنان نائب پیامبر صلی الله علیه و سلم است و آنچه را که پیامبر صلی الله علیه و سلم میداند او هم میداند و این امام علم دین را به صورت کامل و به صورت مکتوب به ارث برده است یا اینکه به وی الهام میشود، اما وقتی که از وی سوال میشود جوابی برای آن ندارد و شخصی که سوال کرده بود اندوهگین شده و از امام واجب الاطاعهای که جواب سوال را نمیداند در شگفت می شود. آن مرد با اندوه و ناراحتی بر میگردد، اما ماجرا به همین جا ختم نمیشود، بلکه همراه با مردی دیگر بر می گردد و هاتفی ملائکهای- یعنی وحی الهی- جواب سوال را به جعفر بن محمد صادق تلقین می کند و جعفر به آن هاتف غیبی گوش می دهد و این گوش دادن دلیل این است که آنجا صدایی وجود دارد که با امام صحبت می کند و سپس امام سوال کننده را فرامیخواند و جواب را به او می دهد!! این داستانی تمثیلی است و جاعل آن خواسته این مسأله را عنوان نماید و بر این امر تأکید بگذارد که ائمه علم خود را به وسیله وحی از خداوند متعال دریافت می کنند و فراموش کرده که دعوای دیگری وجود دارد که بیانگر این نکته است که ائمه علم را به صورت مکتوب به ارث بردهاند. این روایت که ذکر شد بیانگر این ادعا است که امام در مورد آنچه از وی سوال می شود علم ندارد، اما چون امام تصمیم می گیرد که جواب دهد، ناچار اقدام به توجیه عذرخواهی اولیه خود می شود و بیان می کند که جواب سوال به صورت سریع و به وسیله یک فرشته به دست او رسیده است و به آن هاتف گوش داده و جواب را از او می گیرد و به سوال کننده می دهد. اما چه شده که امام برای یافتن جواب آن سوال به کتاب موروثی خود که جواب همه مسائل و حتی ارش جنایات در آن آمده است، رجوع نمی کند؟! کلینی از ابوبصیر روایت کرده که گفت: نزد ابوعبدالله رفتم و به او گفتم: فدایتان شوم من در مورد مسألهای سوال دارم، اما اینجا کسی حضور دارد که سخن مرا می شنود. راوی میگوید: ابوعبدالله میان خود و آن فرد پردهای برافراشت و در آن نگاه کرد و سپس گفت: ای ابومحمد، سوالت را بگو. گفتم: فدایتان شوم، شیعیان شما می گویند رسولخدا صلی الله علیه و سلم دروازهای را به علی نشان داده که از آن دروازه برای وی هزار دَر باز می شود. امام گفت: ای ابومحمد، خداوند متعال هزار دروازه به علی آموخته است که از هر کدام از آنها هزار در باز می شود. گفتم: به خدا قسم منظور از آن درها علم است. راوی می گوید: سپس مدتی به زمین نگریست و سپس گفت: آری این علم و دانش است. ولی این در مقام ایشان هیچ نیست!. راوی می گوید: سپس گفت: ای ابومحمد جامعه نزد ما است. آنان چه می دانند که جامعه چیست؟ گفتم: فدایتان شوم، جامعه چیست؟ گفت: صفحهای است که طول آن هفتاد ذراع بر اساس ذراع رسولخدا صلی الله علیه و سلم است و رسول خدا آنرا بر علی خواندند و املاء می کردند و علی با دست راستشان آنرا می نوشت و همه امور حلال و حرام و دیگر چیزهای مورد نیاز مردم و حتی ارزش جراحت ها در آن وجود دارد[5]. بر اساس این روایت یک میلیون در می شود، زیرا:1000 ضرب در هزار می شود: یک میلیون در!! پشت هر در چه مقدار مسائل علمی می تواند وجود داشته باشد؟ این امام به این یک میلیون در اکتفا نکرده و مدعی جامعه نیز شده است که در آن همهی چیزهای مورد نیاز نوشته شده است. حال سوال اینجاست که آیا این سوال که آن فرد پرسید در پشت یکی از این درها یا در جامعه وجود نداشت؟! چه ادعاهای عجیب و غریبی که به ائمه منسوب شدهاند و آنان از آنها بری هستند. اما عجیب تر از این مورد، این است که یکی از پیروان مذهب آن را تصدیق می کند. 2- در روایت دوم سه نفر نزد او می آیند و هر سه یک سوال دارند. آیا این سه نفر با هم دسیسه چیده بودند که یک سوال را مطرح نمایند؟ زیرا هر سه بدون اینکه از آمدن دو نفر دیگر و سوال آنان اطلاع داشته باشند می آیند و یک سوال را مطرح می کنند. سپس امام در مجلس واحد و در مورد مسأله واحد، سه جواب مختلف و متفاوت می دهد. بدون شک این جوابها یا صحیح هستند که این محال می باشد و یا اینکه همه صحیح نیستند و یا اینکه برخی صحیح و برخی باطل هستند، زیرا سوال واحد، جواب واحد دارد. پس چه شده که امام در مورد آنها، جوابهای متناقضی میدهد؟! چنان که قبلاً بیان شد، علمای شیعه اظهار می دارند که تقیه، مخفی کردن حق است، اما در اینجا این سخن قولی باطل است(پس نمی توان گفت این جواب را از روی تقیه داده است). وقتی که آن فرد مسکین آمده تا در مورد یکی از امور دینی خود سوال کند و امام جواب ناصحیحی به او می دهد و فرد سوال کننده با این جواب باطل خدا را عبادت می کند و این فتوای باطل را به مردم منتقل می کند و همه آنان بر اساس این فتوای باطل خدا را عبادت می کنند، در این صورت آنان چه گناهی دارند حال آنکه این امامشان بوده که برای آنان فتوای باطل داده است؟ آیا بر امام واجب نیست که اگر نتوانست جواب صحیح بدهد، سکوت نماید و به مخفی کردن حق اکتفا نماید؟! آیت الله العظمی برقعی، از علمای شیعه- در شرحی بر حدیثی شبیه به این در کتاب کافی- می گوید: ابن أشیم در مورد حدیث دوم می گوید: امام در جواب سوال واحد، سه جواب متفاوت داده است. وی می گوید: من چنین می فهمم که امام به تقیه عمل کرده است. اما ما- برقعی- می گوییم: شخص خواه امام یا مأموم باشد برای وی جایز نیست که سخن خلاف واقع و خلاف حکم خدا بر زبان بیاورد و اگر امام خواست تقیه کند بر وی واجب است که یا سکوت کند و یا اینکه بگوید من نمی دانم، نه اینکه در مورد مسأله واحد سه جواب متفاوت بدهد تا مریدان وی بگویند: او به تقیه عمل کرده است. اگر امام تقیه کرد باید ساکت باشد. تقیه همواره برای حفظ دین بوده است نه اینکه دین برای حفظ تقیه باشد. بر انسان واجب است که خود را فدای دینش نماید نه اینکه دینش را فدای خود نماید. همچنین احکام خدا را نمی توان به نام تقیه تغییر داد[6]. ایشان می خواهند این نکته را بیان کنند که اگر شخص در هراس بود و توان بیان حق را نداشت بر وی واجب است که سکوت کند یا اینکه بگوید: خداوند داناتر است، اما اینکه بدون قرار داشتن در شرایط اکراه، فتوای باطل بدهد، این چیزی است که عقل نمی پسندد و حتی در شأن عوام هم نیست، چه بر سد به اینکه شخص امام باشد! حتی روایات وارده از خود أئمه نیز اظهار سخن بدون علم به آن را حرام می دانند، زیرا کلینی از محمد بن مسلم از أبوعبدالله روایت کرده که گفت: اگر از عالمی سوال شد و وی جواب آن را نمی دانست این شخص عالم می تواند بگوید: خداوند داناتر است، اما برای فرد غیر عالم جایز نیست که این را بگوید. از محمد بن مسلم از ابوعبدالله روایت است که گفت: اگر از کسی از شما سوالی شد که جواب آن را نمی دانست، بگوید: نمی دانم و نباید بگوید: خداوند داناتر است، زیرا این در قلب سوال کننده ایجاد شک می کند و اگر فردی که از وی سوال شده بود، گفت: نمی دانم، سوال کننده او را متهم نسازد. از زرارة بن أعین روایت شده که گفت: از ابوجعفر پرسیدم: حق خداوند متعال بر بندگان چیست؟ حق خداوند این است که بندگان چیزهائی را که می دانند بگویند و در مورد چیزهائی که علم ندارند سخن نگویند[7]. امام فرمان داده که اگر کسی جواب چیزی را نمی دانست بگوید: نمی دانم. پس چگونه است که خود امام با این فرمان مخالفت می کند و بر قول مخالف حق اعتماد می کند، حال آنکه امکان این را داشت که بگوید: خداوند داناتر است. بنابراین نه برای عالم جایز است که فتوای ناصواب بدهد و نه برای جاهل. اما اگر حق را می دانست بگوید و اگر نمی دانست بر وی واجب است که سکوت کند. اما چرا در این روایت امام فتوای ناحق و ناصواب می دهد؟! شگفتا؛ آنان از ائمه روایت کردهاند که ائمه از مردم درخواست کردهاند که دو قول متناقض را تصدیق نمایند و بالاتر از این، از مردم خواستهاند که این دو قول متناقض را به خدا نسبت دهند، چون کلینی از ابوجعفر روایت کرده که گفت: هرگاه حدیثی به شما گفتیم و آن ماجرا به شکلی که ما گفته بودیم روی داد، بگویید: «صدق الله» «خداوند راست گفت» و اگر سخنی به شما گفتیم و آن ماجرا خلاف آنچه روی داد که ما گفته بودیم، بگویید: «صدق الله» و شما به این خاطر دو بار اجر می برید[8]. نویسنده الحاشیة در تعلیقی بر این روایت می گوید: یک بار آن برای تصدیق است و بار دیگر آن برای قائل شدن به بداء. قائل شدن به بداء به معنی اعتقاد به خلف و اشتباه در تحقق خبر است و این خلف و اشتباه نه از جانب امام است و نه از جانب خدا. یعنی اگر روایتی از جانب امام به شما رسید و در آن آمده بود که سفید، سیاه است، بگوئید: «صدق الله» و اگر امام برگشت و به همان فرد یا شخص دیگری گفت: این سیاه، سفید است، بگوئید: صدق الله!! بنابراین نتیجه این می شود که تناقض از جانب امام نیست، بلکه از جانب خداست و اگر کلام متناقضی را شنیدید، بگوئید: صدق الله!! کدام عقل این سخن را قبول می کند؟! استغفرالله، به درستی که خداوند متعال بسیار بالاتر از آن است که جاهلان می پندارند. البته بیان چنین چیزهایی از جانب جاعلان روایت، عجیب نیست، زیرا کسی که آنها را جعل می کند می داند که کلام او کذب است. اما کار علمایی عجیب است که دست به توجیه این کذب می زنند، آنچنان که نویسنده حاشیه اصول کافی چنین کاری کرده بود. 3- ارائه یک فتوا و نقیض آن برای یک شخص مردی نزد امام می رود و در مورد مسألهای از او سوال می نماید و همین شخص سال بعد می آید و در مورد همان مسأله سوال می کند و امام جواب دیگری به او می دهد! ما نمی دانیم که چرا آن شخص همان سوال را دوباره از وی کرده است؛ آیا به این خاطر بوده که به جواب اول اطمینان نداشته است، یا اینکه می خواسته امام خود را بیازماید، زیرا به وی اعتماد نداشته است؟! که در این صورت جواب وی متناقض است. شکی نیست که این امر اعتماد و اطمینان را در انسان متزلزل می کند، زیرا چگونه ممکن است که امامی یک فتوای متناقض بدهد حال اینکه ادعای علم لدنی از جانب خدا را دارد؟! شخص سوال کننده اندوهگین و ناراحت می شود و نزد یکی از دوستان زبان به شکایت می گشاید و دوستش به وی اطمینان میدهد که احتمالاً امام از کسی که در مجلس همراه تو بوده است هراس داشته و از روی تقیه فتوا داده است. سوال کننده در جواب می گوید: در آن مجلس کسی همراه من نبود. سپس سوال کننده تصریح می کند که امامش جاهل است و تخمینی- و نه از روی علم- فتوا می دهد و او را متهم به این می کند که فتوای باطل داده است و اعتقاد به امامت او را ترک می کند. بنابراین اصحاب امام که در عصر او حضور داشتهاند نتوانستهاند فتوای درست را از میان فتاوای امام تشخیص بدهند. پس کسانی که بعد از آنان خواهند آمد به طریق اولی قادر به این کار نیستند. چنان که قبلاً ذکر شد علمای شیعه نیز به این مطلب تصریح دارند که إنشاءالله بعداً هم در مورد آن بحث خواهد شد. 4- ماجرای تأویل خواب ابوحنیفه داخل خانه جعفر، امام منصوب از جانب خدا و نائب پیامبر برای دین و حفظ آن- حسب باور شما- می شود و شخصی می آید و در مورد تعبیر خواب خود سوال می کند و جعفر این کار را به ابوحنیفه محول می کند و می گوید: خواب خود را بیان کن، زیرا عالم تعبیر خواب در مجلس حاضر است و با دست خود به ابوحنیفه اشاره می کند. اینکه جعفر شهادت داده که ابوحنیفه عالم به تعبیر خواب می باشد، محتمل دو امر است: یا اینکه این سخن را از سر صدق گفته و یا از سر کذب. اگر این سخن را از روی صدق گفته باشد، چرا ابوحنیفه را بعد از اینکه از مجلس خارج میشود، در مورد تعبیرش تکذیب می کند؟! و اگر وی این سخن را به کذب گفته است، آن چه چیزی بوده که جعفر را به بیان کذب واداشته است حال آنکه ابوحنیفه نه سلطان بوده و نه جاسوس. حال فرض کنید که ابوحنیفه سلطان یا جاسوس بوده است، در این حالت جعفر میتوانست عذر خود را از تأویل آن بخواهد، یا بگوید: خواب خود را بیان کن و سپس از ابوحنیفه سوال نماید که آیا وی تعبیر آن را می داند؟ اینکه جعفر شهادت بدهد که ابوحنیفه در این علم عالم است و سپس با سوگند به خدا تأویل او را تصدیق نماید و بگوید به خدا سوگند تأویل و تعبیر او صحیح است و سپس ابوحنیفه را بعد از خروجش از مجلس تکذیب نماید، این تناقض است و حتی در شأن فاسقان و گناه پیشگان مسلمان نیست، چه برسد به امامی که به زعم شیعه از جانب خدا منصوب شده است؟! اما این چه چیزی بوده که جعفر را واداشته که سوگند بخورد و بگوید: «أصبت والله یا اباحنیفة». این سوگندی بزرگ است و کسی او را بر این کار وانداشته بود و حتی اگر کسی او را اکراه کرده بود، در شأن و مقام او نبود که چنین سوگندی را به دروغ بخورد، زیرا او حسب گمان شیعیان منصوب از جانب خداست. پس آیا بعد از این باید به فتاوای منسوب به او اعتماد یابیم؟! اگر او در ابتدا دروغ گفته و سپس با ادعای تقیه بر دروغ خود سوگند می خورد بدون اینکه کسی او را وادار به این کار کرده باشد، بنابراین چه اطمینانی است و چه تضمینی وجود دارد که همه اقوال منسوب به او از سر تقیه نبوده باشد؟ سپس جعفر در توجیه این سوگند دروغ می گوید: «من سوگند خوردم که تعبیر او خطا است». این توجیهی است که حتی کودکان را نیز به خنده می اندازد! او ابتدا گواهی می دهد که عالم به علم تعبیر در مجلس حضور دارد و سپس در مقابل حاضران سوگند می خورد که تعبیر ابوحنیفه درست است و بعد از خروج او اظهار می دارد که تعبیر ابوحنیفه خطا است!! به نظر شما اگر پیروان این امام این روش وی را در پی گیرند و بر صحت کلام یا ادعای مردم سوگند بخورند و سپس اظهار دارند که خلاف این سخن مد نظرشان بوده است، آیا زندگی استواری می یابد؟ و چگونه حق آشکار می شود؟ اینها نمونههائی از فتاوای متناقض و سوگندهای دروغین بود. بنابراین چگونه ممکن است که بتوان حق را از میان هزاران سخن و قول منسوب به ائمه شناخت؟! این نمونهها اعتماد به روایات منسوب به ائمه را بر می دارد و موجب توقف از قبول آنها می شود تا اینکه مهدی که از نظر آنان معصوم است ظهور کند و صحیح و خطا و صدق و کذب را از هم تمییز دهد. این تناقض در حکم واحد یا در مجلس واحد یا با شخص واحد یا در تفسیر آیه واحد، نمایانگر اسلام نیست و بر عقلا واجب است که در این عقیده تجدید نظر نمایند و به درگاه خدا ناله و زاری نمایند تا حقیقت را برایشان متجلی گرداند. ممکن نیست که ما با دو قول متناقض خدا را عبادت نمائیم. آیا ممکن است که شیء واحد در وقت واحد هم حلال و هم حرام باشد و شخصی در مورد موضوعی فتوا دهد که حلال است و سپس شخص دیگری در همان مجلس یا در مجلسی دیگر فتوا دهد که حرام است؟! اگر چنین امری ممکن باشد آمدن دین، دیگر چه فائدهای دارد؟! زیرا شخصی اعتقاد دارد که فلان چیز حلال است، زیرا امام به آن فتوا داده است و شخصی دیگر اعتقاد دارد که همان چیز حرام است، زیرا امام این فتوا را داده است و در این صورت هر دوی آنها دین می باشند!! در این صورت چه نیازی به دین است، زیرا حکم اشیاء از این دو حالت خارج نیست. همچنین وقتی که هر دو امر ممکن است چه نیازی به پیامبران و کتب آسمانی وجود دارد؟! بدین سان حقیقت در پهنه این روایات متناقض تباه شده است و همین عامل دستیابی به حقیقت را دشوار می کند. ما بر این باور هستیم که نیکان اهل بیت به این افراد که دروغ را به آنان منتسب ساختهاند، مبتلا شدهاند و چیزهایی را به آنان نسبت دادهاند که آنان نگفتهاند، تا بدین وسیله دین را از بین برده و مسلمانان را متفرق گردانند. چه بسیار مواردی که اهل بیت مورد آزار و اذیب قرار گرفتند و متهم به ترس و بزدلی و فتوای باطل و افطار در مضان و تظاهر به جنون و مواردی دیگر شدند!! سپس عوام شیعه این اتهامات را می پذیرند و آن را در ورای تقیه قرار می دهند. این شرایط که برای امام وجود دارد، ثقه و اطمینان به روایات او را از بین می برد، زیرا شخصی که نمی تواند حقیقت را بیان نماید، برای منصب افتا صلاحیت ندارد. پس اگر علاوه بر اخفای حقیقت، باطل را نیز بر زبان آورد چه وضعیتی خواهد داشت؟! ما اطمینان داریم که اگر علمای شیعه این روایات و امثال آنها را در پرتو علم مصطلح الحدیث اهل سنت مورد بررسی قرار دهند برایشان آشکار خواهد شد که به دروغ به اهلبیت منسوب شدهاند.
[1]- بصائر الدرجات: ص:416، مدينة المعاجز: 5/419، البحار: 26/91، درر الأخبار: ص:216، ينابيع المعاجز: ص:68. [2]- الكافي 1/65، علل الشرائع 2/395، مستدرك سفينة البحار ص:157، درر الأخبار ص:48. [3]- فرق الشيعة ص:59-61، البحار 37/33 69/171، اختيار معرفة الرجال 2/506، جامع الرواة 2/225، معجم رجال الحديث 14/40. -[4]الكافي 8/292 [5]- الكافي: 1/239، ونك: بصائر الدرجات: ص:172، مستدرك الوسائل: 18/388، ينابيع المعاجز: ص:129، البحار: 26/39، بيت الأحزان، قمي: ص:32، كشف الحقائق ص:101. [6]- كسر الصنم، ص:204- 205. [7]- الكافي 1/42. [8]- الكافي 1/369.
از کتاب: منابع شیعه در میزان نقد علمی، نویسنده: پروفسور احمد بن سعد حمدان الغامدی (استاد دانشگاه ام القری ـ دانشكده عقیده)
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|