|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>ام المومنین عایشه صدیقه > خواستگاری و ازدواج
شماره مقاله : 3659 تعداد مشاهده : 315 تاریخ افزودن مقاله : 28/6/1389
|
خواستگاری و ازدواج
خواستگاری مبارک پیامبر صلی الله علیه و سلم عادت داشت، که هر روز به خانه ابوبکر صدیق سر بزند. ابوبکر صدیق همراه و همراز باوفایی بود که در مسئولیتها و وظایف دعوت، شریک پیامبر صلی الله علیه و سلم بود. دردها را از او کم میکرد و آزارهایی را که از کفار مکه میدید، سبک مینمود. پیامبر صلی الله علیه و سلم تا لحظات طولانی نزد دوستش مینشست. او در این میان دخترش را میدید که بازی میکرد، با شادمانی خود را سرگرم مینمود و از دیدن پیامبر ذوقزده میشد. مسلماً در این میان سیمای زیرک و هوشیاریی که از چهره عایشه پیدا بود و در حرکات درست و عاقلانه اش نمودار میشد، بر پیامبر پوشیده نمیماند. پیامبر صلی الله علیه و سلم از خوابی که دید، سخت شگفتزده شد. این خواب همچنان که عایشه رضی الله عنه از پیامبر صلی الله علیه و سلم نقل نموده از این قرار است: «تو را دوباره در خواب دیدم. تو را دیدم که در پارچهای ابریشمین بودی. فرشته به من میگفت: این زن تو است. چهرهات را که ظاهر میکردم میدیدم تویی. با خود میگفتم: اگر از طرف خداوند باشد، حتماً عملی میشود».[1] پیامبر صلی الله علیه و سلم سخت شگفتزده شده بود. آخر چگونه این کودک همسر او خواهد شد! ولی در نهایت او قضیه را به خداوند واگذار نمود، فرمود: «اگر از طرف خداوند باشد، حتماً عملی میشود». پیامبر صلی الله علیه و سلم در قلب خود موضوع خواب عایشه را نهفته میداشت. هرگاه عایشه از مادرش به پیامبر شکایت میکرد، حضرت نزد ام رومان میرفت و او را سرزنش میکرد: ام رومان! مگر به تو سفارش نکرده بودم در مورد عایشه سفارشم را به یاد داشته باش؟» [2] ام رومان نیز در پاسخ میگفت: «او فلان کار و فلان کار را انجام داد و ابوبکر را بر ما عصبانی نمود». پیامبر صلی الله علیه و سلم نیز با قلبی آکنده از محبت و گذشت از لغزشهای کودک معصوم میگفت: «اگرچه آن کار را کرده باشد، باز هم نباید او را سرزنش کنی».[3] سال غم[4] فرا میرسد. پیامبر صلی الله علیه و سلم در یک زمان هم عمویش: یعنی ابوطالب و هم همسرش: یعنی خدیجه را از دست میدهد. خدیجه نخستین همسر او بود. زنی باوفا و راستین که هم برای خود پیامبر و هم برای اسلام بهترین یاور بود. او سرمایه، مقام و نیروهای روحی و جسمیاش را در راه پیامبر صلی الله علیه و سلم صرف نموده بود. این زن پاک و با ایمان به سوی خدای خویش شتافت؛ سرشار از رضایت و خشنودی کامل. ولی دوست و همسرش، محمدص، را پس از خود تنها و بیکس گذاشت. او، پس از خدیجه دیگر همسری نداشت که برایش دلش بسزود و همدمش باشد. محمد صلی الله علیه و سلم پس از خدیجه تنهای تنها بود. همچنین چهار دخترش، مادر خود را از دست دادند: مادری مهربان و دلسوز پس از او کسی نبود که دست سرشار از محبت مادرانه خود را بر سر آنان بکشد، آنان تنهای تنها بودند. با درگذشت خدیجه، پیامبر صلی الله علیه و سلم نخستین دستیار خویش را از دست داد و به شدت جای خالی او (خدیجه) را حس میکرد. وی میدید که در میدان دعوت، جای خدیجه به شدت خالی است. از این پس، کسی نیست که خدیجهوار از مسلمانان دفاع کند و با روح گرم خویش به کار و دعوت پیامبر صلی الله علیه و سلم لطافت بدهد و زمینه را برای هرچه بیشتر کوشیدن و جستن افراد جدید، فراهم نماید. خدیجه غمهایی را که پیامبر صلی الله علیه و سلم در راه دعوت میدید، از قلبش میشست، اما پس از خدیجه کسی نبود که این خلأ را پر کند و تنهایی و سکوتی را که پس از خدیجه به وجود آمده بود، بزداید. پیامبر صلی الله علیه و سلم تمامی چیزهایی را که در پیرامون خود میدید، خاطره خدیجه و جهاد و عشق او را برایش تازه مینمود. در چنین وضعیتی کسی جرأت نمیکرد با او در مورد ازدواج صحبت کند. البته، زنان ـ که به حکم فطرت خاص خود، بیشتر قدرت داشتند ـ در این مورد سر سخن را با او باز کردند. خوله دختر حکیم، زن عثمان بن مظعون، این موضوع را به خوبی احساس مینمود. او تصمیم گرفت تنهایی و سکوت پیامبر صلی الله علیه و سلم را بشکند. بنابراین پا پیش گذاشت و گفت: ای پیامبر خدا! میبینم با از دست دادن خدیجه احساس تنهایی میکنی. پیامبر پاسخ داد: درست است، او مادر فرزندان و کدبانوی خانه بود. خوله گفت: ازدواج نمیکنی؟ پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: با چه کسی؟ انگار هیچگاه به ذهن پیامبر نگذشته بود، که باید برای خدیجه جانشینی بیاورد. خوله با شتاب پاسخ داد: دختر یا بیوه؟ پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: دختر کیست و بیوه کدام است؟ خوله گفت: دختر، دختر محبوبترین مخلوق نزد تو، عایشه، دختر ابوبکر و بیوه، سوده، دختر زمعه است. او به تو ایمان آورده و تو را باور نموده است. پیامبر با او موافقت نمود و فرمود: برو و هر دو را برایم خواستگاری کن. [5] پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم برای این به سیده سوده علاقهمند بود، تا کدبانوی خانه و سرپرست دخترانش باشد. به عایشه صدیقه نیز برای این مایل بود، تا جانشین خدیجه باشد و در راه تبلیغ و گسترش دعوت، یار و یاور او باشد. پیامبر صلی الله علیه و سلم در نهاد عایشه کوچک (از نظر سِنی)، خصوصیات بارزی همچون زیرکی، هوشیاری فوقالعاده و برخورداری از یک شخصیت قدرتمند و مستقل را یافته بود. او، با فراست خود، در عایشه استعدادهایی را کشف نموده بود که میتوانستند از او یک همسر خوب و کاردان برای پیامبر صلی الله علیه و سلم بسازند. جای تعجب هم نیست. نبوغ، دارای مظاهری است که افراد آگاه و هوشیار میتوانند آنها را در بازیها، سخنان، ادب و اخلاق کودکان لمس نمایند. خوله با یک مژده خوشحال کننده، به خانه ابوبکر رفت و به ام رومان گفت: نمیدانی که خداوند چه خیر و برکتی به شما ارزانی نموده است! پیامبر خداص، عایشه را یاد نموده و او را برای خود خواسته است. ام رومان غرق در شادی شد و گفت: این خبر، از قلب خودم برایم دوست داشتنیتر است، اما منتظر بمان تا ابوبکر بیاید. ابوبکر صدیق که آمد، خوله موضوع را با او در میان گذاشت. ابوبکر گفت: مگر عایشه صلاحیت او را دارد. آخر برادرزاده اوست؟ مگر نه این است که اسلام همه مردم را برادر دینی همدیگر قرار داده است؟ خوله بازگشت و موضوع را به اطلاع پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم رساند. پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: به او بگو تو برادر دینی من و دخترت صلاحیت مرا دارد. [6] از سوی دیگر، ابوبکر صدیق به مطعم بن عدی وعده داده بود، که عایشه را به عقد پسرش جبیر درآورد. عایشه با وجود سن اندکش، یک زن کامل بود. از نظر جسمی تنومند بود و از سن خود بزرگتر مینمود. به همین خاطر، چشمهای خواستگاران به او خیره شده بود. همین امر نیز مطعم را وادار کرده بود، او را برای پسرش بخواهد. ابوبکر صدیق رضی الله عنه کوشید از قول خویش خود را خلاص گرداند. بنابراین به دیدن مطعم رفت و از او پرسید: در مورد موضوع این دخترک ـ عایشه ـ چه میگویی؟ زن مطعم به ابوبکر صدیق پاسخ داد: ابوبکر! میترسیم اگر عایشه را به عقد پسرمان دربیاوریم، او را بیدین کند و به دین تو درآورد. ابوبکر نگاهی به مطعم انداخت و گفت: تو چه میگویی؟ مطعم گفت: میشنوی که زنم چه میگوید!! خوشحالی و شادمانی ابوبکر صدیق، قابل وصف نیست؛ چون مجبور نشد وعدهای را که به مطعم داده بود، بشکند. خود به خود، خویش را از وعدهاش خارج دید. حضرت محمدص، پیامبر خدا بود؛ او تنها کسی بود که قلب ابوبکر از محبتش موج میزد. برای او (ابوبکر) هیچچیز دوستداشتنیتر از وصلت با پیامبر صلی الله علیه و سلم نبود: وصلتی که بتواند دو خانواده را با هم پیوند دهد، این مبارکترین چیزی است که ممکن است وجود اشته باشد؛ ازدواج دخترش عایشه، با محمدص، پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم و سرور جهانیان. ابوبکر صدیق به خانهاش بازگشت، پیامبر صلی الله علیه و سلم را خواست و عقد او را با عایشه بست. بدین ترتیب این خواستگاری مبارک و میمون به پایان رسید. پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم مهریهای به مقدار چهارصد درهم نقره به عایشه رضی الله عنه داد. سن عایشه صدیقه در آن زمان آنطور که برخی از کتابهای سیره یادآور شدهاند، بنابر نظر ارجح، شش یا هفت سال بوده است. این حادثه سه سال قبل از هجرت در ماه شوال رخ داده است. اینجا محل طرح موضوع تفاوت سن پیامبر صلی الله علیه و سلم و عایشه در این ازدواج نیست، ولی به این نکته اشاره میکنیم که این ازدواج در مکان (محیط) و زمانی صورت گرفته که تفاوت سن در عروس به کلی دارای اهمیت نبوده است. گاه میشد که یک زن جوان و کمسن و سال، با یک مرد مسن ازدواج کند. این ازدواج به معنی شکستن سنتها و رسوم آن زمان نیست؛ چرا که قضیه کاملاً طبیعی و معمولی است. گاه نیز میشد که یک مرد جوان با یک زن سالخورده ازدواج کند. این قضیه نیز در محیط مردم قریش، رایج و شناخته شده بود. پیامبر صلی الله علیه و سلم در زمانی با خدیجه ازدواج کرد که سنش از بیست و پنج سال تجاوز نمیکرد، در حالی که خدیجه رضی الله عنه ، چهل سال سن داشت. مسلماً اگر این ازدواج به نسبت پیامبر صلی الله علیه و سلم عیب به شمار میرفت، همچنان که دشمنان اسلام امروزه دوست دارند آن را به عنوان یک عیب تلقی کنند، بدون تردید مشرکین آن زمان ـ که از هیچ کوششی برای جستن راهی برای انتقاد به پیامبر صلی الله علیه و سلم و یا عاملی برای خرده گرفتن در رفتار و عملکرد او فروگذار نمیکردند ـ در این موضوع نیز بر او خرده میگرفتند. ولی در هیچیک از کتابهای تاریخ نیامده که کسی این ازدواج را بر او خرده گرفته باشد. آخر چگونه بر او خرده بگیرند؟ قضیه که برایشان طبیعی است و عیب به شمار نمیآید؟ حارث بن عوف مری با وجود سن زیادش در زمان جنگ عبس و ذبیان با کوچکترین دختر اوس بن حارث طائی ازدواج نمود. این دختر با وجود سن اندکش، او را به عنوان شوهر پذیرفت. البته، ناگفته نماند که این دختر تنها زمانی راضی شد با او ازدواج کند، که حارث برای ایجاد صلح میان دو قبیله فعالیت نمود و با هرم بن سنان خونبهای کشتهشدگان را متحمل گردید. [7] در این صورت نمیتوانیم از مرزها و ابعاد زمان و مکان بگذریم و چندین سده را پشت سر بگذاریم و عینیت جامعه آنان را با عینیت جامعه خودمان مقایسه نماییم. میان ما و آنان یک عامل زمانی به مدت چهارده قرن وجود دارد. علاوه بر این، غالباً زنان حجاز و مناطق گرمسیر از نظر جسمی زود رشد میکنند و بزرگ میشوند. همین پدیده سبب میشود آنان پس از بیست سالگی با پیری روبرو شوند. [8] مسأله دیگر این که، عایشه قبل از پیامبر صلی الله علیه و سلم برای فرزند مطعم بن عدی خواستگاری شده بود. این موضوع بیانگر این نکته است که عایشه پا به سن ازدواج گذاشته بود. عایشه رضی الله عنه زمانی که پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم از او خواستگاری نمود، شش ساله بود. این سن، بیشتر به سن کودکان نزدیک است، اما او از نظر جسمی رشد کرده بود و بنابراین یک زن کامل بود. زمانی که پیامبر صلی الله علیه و سلم با او ازدواج کرد، نُه ساله بود. از نظر جسمی رشد کرده بود و به زیباترین شکلی که یک دوشیزه در دوره جوانی بدان میبالد، راستی، آیا گمان میکنیم این ازدواج، نوعی ستم در حق عایشه بوده است، یا اینکه عایشه میتوانست در آینده با مردی بهتر از پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم ازدواج کند؟ پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم پنجاه ساله بود. با این وجود، او پیرمری سالخورده و فرتوت و از نظر جسمی ناتوان و به هم ریخته نبود، بلکه جسمی کاملاً با نشاط، قدرتمند و سرزنده داشت. در صحنه بزرگ از همه صحابه، از شجاعت، شهامت و قدرت بیشتری برخوردار بود و به دشمن از همه نزدیکتر بود. حتی براء بن عازب گفته است: به خدا سوگند زمانی که تنور جنگ داغ میشد، به پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم پناه میبردیم. در میان ما شجاع کسی بود، که در کنار پیامبر صلی الله علیه و سلم باشد. از علی نیز نقل شده است: «زمانی که جنگ شدت میگرفت و تنور جنگ داغ میگردید، خود را در پناه پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم حفظ میکردیم. هیچ یک از ما به دشمن از او نزدیکتر نبود».[9] این ازدواج برای عایشه رضی الله عنه عزت، شرافت و خوشبختی به بار آورد. در شوهرش خصوصیات مثبت جسمی و روحی به طور کامل وجود داشتند. او در میان عربها از همه زیباتر، شجاعتر، قدرتمندتر، سخاوتمندتر و از نظر خلق و خو از همه برتر بود. از همه مهمتر، او سرور عربها و سرور همه فرزندان آدم و از این مهمتر او پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم بود. تصور نمیکنم در جهان اسلام دختری وجود داشته باد، جز این که آرزو کند ای کاش همسر محمدص، پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم بود، هرچند تفاوت سنی میانشان زیاد باشد! مهاجر کوچک خواستگاری تمام شد و عایشه به عقد پیامبر صلی الله علیه و سلم درآمد. او از این پس همسر عقد کرده پیامبر صلی الله علیه و سلم بود، اما با این وجود در خانه پدر باقی ماند. در همین زمان، پیامبر صلی الله علیه و سلم با سوده دختر زمعه که چندی پیش شوهرش، سکران بن عمرو، درگذشته بود، ازدواج نمود. روزها به سرعت سپری میشدند. عایشه در برابر چشم و دل محمدص، بزرگ و بزرگتر میشد و قلب کوچکش در کنار آیات ملکوتی غیب، گسترده و گستردهتر میگردید. این چشمانداز که پیامبر را در کنار کعبه، زیر چکمههای آلوده مشرکان در حال شکنجه شدن نشان میداد، روح حساس عایشه را سخت آشفته و پریشان، اما نیرومند و مقتدر میساخت. در این صحنهها بود که شهپر عقل و احساس او به فراسوهای دوردست ایمانی و کرانههای دست نیافتنی غیب پر میگشود و به پرواز در میآمد. عایشه رضی الله عنه بزرگ و بزرگتر میشد. از زمان خواستگاری سه سال پیاپی گذشت. در این مدت، آزارها و شکنجههای مشرکین به پیامبر صلی الله علیه و سلم و مسلمانان به اوج سختی و خشونت رسیده بود. سرانجام مسلمانان چارهای جز ترک خاک، خانه و سرزمین خود ندیدند. به همین سبب شهر مدینه که از چندی پیش گروه بیشماری از مردم آن مسلمان شده بودند و یار جوان پیامبر صلی الله علیه و سلم مصعب بن عمیر به عنوان معلم و راهنما نزد آنان رفته بود، به مثابه مقصد هجرت تعیین گردید. مسلمانان به صورت گروهی و تکتک، راه هجرت را در پیش گرفتند. پس از مدتی تنها مقدار اندکی از مسلمانان در مکه باقی مانده بود. در نهایت خداوند به پیامبر صلی الله علیه و سلم نیز اجازه هجرت داد. او در برابر دسیسههای کینهتوزانه مردم مکه، مجبور به ترک خانه و کاشانه شد. ابوبکر رضی الله عنه ، پدر عایشه، دوست و برادر محمد صلی الله علیه و سلم در این سفر خطرناک و در این گریز وحشتآور، در کنار محمد صلی الله علیه و سلم است. تدارکات سفر را با سرعت سرسامآوری تهیه میکند. لحظه میعاد فرا میرسد. در نیمه شب پیامبر صلی الله علیه و سلم به اتفاق دوست خود، ابوبکر، مکه را ترک میگوید و پس از چند روز خود را به مدینه میرساند و از آسیب دشمنان ایمن میگردد. همه این اتفاقات و رویدادها در برابر چشمان کنجکاو و بیدار عایشه رضی الله عنه صورت میگرفت. او میدید که محمد صلی الله علیه و سلم بیموقع در ساعات سوزان گرما، درست در لحظهای که خورشید از سینه آسمان، دل و دماغ آدمی را میسوزاند، در خانه ابوبکر را میکوبد و فرا رسیدن زمان هجرت را به او خبر میدهد. او پدر خود را میدید که چون از ماجرا اطلاع یافت، از خوشحالی گریست؛ چون پی برد که در راه مدینه، تنها رفیق و همسفر پیامبر صلی الله علیه و سلم خواهد بود. بعدها میگفت: «نمیدانستم کسی از خوشحالی نیز میگرید، تا اینکه در آن روز ابوبکر را دیدم که میگریست». او این صحنهها را با زیرکی استثنایی خود تماشا میکرد و از آنها برای آیندهاش درسها برمیگرفت. او با مشاهده این صحنهها و صحنههایی همانند آن، آب دیده میشد و شخصیت خلاق و بدیعش رشد میکرد و بارور میگردید و استعدادهای نهفتهاش شکوفا میشدند. بدینسان یک شخصیت مستقل با یک هویت مستقل به بار میآمد. بامداد دوشنبه عایشه که از خواب بیدار گردید، این خبر را دریافت نمود که پدرش به اتفاق پیامبر صلی الله علیه و سلم دوست خود و نامزد عزیز و ارزشمند وی (عایشه) راه مدینه را در پیش گرفتهاند. او شب را در حالی سپری نمود که ترس، قلب با احساس و کوچکش را میفشرد و پاره میکرد. تا اینکه سرانجام اطمینان یافت، آنان از میان گرگان هار قریش، سالم به مدینه رسیدهاند و در آنجا مستقر شدهاند. در همین زمان که ابوبکر رفته بود، پدرش ابوقحافه در خانه در حالی که افسرده بود، رو به اسماء و عایشه کرد و گفت: خیال میکنم ابوبکر همچنان که شما را با غم جدایی خود روبهرو کرده، مالی هم برایتان نگذاشته است. اسماء پیشدستی کرد و در طاقچهای که معمولاً پدرش پولها را آنجا میگذاشت، در کیسهای مقداری سنگریزه ریخت و روی آن پارچهای کشید. پس از آن به پدربزرگ خود گفت: اینطور نیست. پدرم برایمان پول زیاد گذاشت. دستش را گرفت و به سوی طاقچه برد و گفت: پدر! دستت را روی پولها بگذارد. ابوقحافه که دست خود را روی پولها گذاشت خوشحال شد و گفت: اگر واقعاً این مقدار پول گذاشته، پس اشکال ندارد. او کار خوبی کرده است». چند روز گذشت: چند روزی که برای عایشه برابر با چند سال بود. روزها به کندی سپری میشدند. انگار وزنهای سنگین بر چرخ زمان آویزان شده بود و اجازه نمیداد با سرعت بیشتری حرکت کند. خورشید در دل آسمان میتابید. اما به کندی جابهجا میشد. سرانجام پیامبر صلی الله علیه و سلم زید بن حارثه را به اتفاق برده آزادشدهاش، ابورافع، به مکه فرستاد تا خانوادهاش را به مدینه بیاورد. ابوبکر نیز عبدالله بن اریقط دیلی[10] را با آنان به مکه فرستاد. او نامهای به فرزندش عبدالله نوشت و از او خواست که ام رومان، عایشه و خواهرش اسماء را به مدینه بفرستد. همه از مکه خارج شدند. جز آذوقه سفر، چیز دیگری با خود نداشتند. چشمان بهتزده آنان به کعبه دوخته شده بود که دستان ستمگر و عصیانگری، آن را بازیچه خود قرار داده بودند و برای به دست آوردن سرمایه و حفظ نام، نان و شرف خویش، خدایان سنگی را در گرداگرد کعبه جمع نموده بودند. با تیرکهای دروغین برای مردم سهم میگرفتند و بدینسان، تسلط و جبروت خود را بر خانه ساخته شده با دستان توحیدی ابراهیم و اسماعیل، تضمین مینمودند. راه سفر برای این شش زن (فاطمه و ام کلثوم دو دختر پیامبر، سوده همسر پیامبر، عایشه نامزدش، ام رومان مادر عایشه و اسماء دختر ابوبکر، که از شوهرش زبیر بن عوام نُه ماهه حامله عبدالله بود) سخت طاقتفرسا و طولانی بود. در میان راه، شتر عایشه و مادرش رم کرد. مادر برای دخترش ترسید. برای همین فریاد زد: ای وای دخترم! ای وای عروسم! اما سرانجام صدایی شنید که میگفت: «مهارش را رها کن». مهار شتر را رها کرد، ایستاد. [11] گویی توجه خاص خداوند، متوجه عایشه شده بود، تا در راه سخت و طاقتفرسای هجرت از هرگونه آسیبی در امان باشد. پس از این سفر دشوار و طاقتفرسا، این کاروان کوچک در امنیت و آرامش کامل به مدینه رسید. عایشه رضی الله عنه با مادر و خواهرش در کنار پدر خود ابوبکر صدیق در محله سنح در خانه یکی از پسران حارث بن خزرج منزل نمود. و به این ترتیب، عایشه صدیقه که هنوز نُه ساله نشده بود، راه پرفراز و نشیب هجرت را طی نمود. خانه و کاشانه خود را ترک نمود، تا در دیار غربت از ایمان خود دفاع کند. او هجرت کرد و عنوان مهاجر را به دست آورد: یک مهاجر کوچک در راه یک هدف بزرگ. او در آینده یک مجاهد کوچک نیز خواهد بود، تا در راه ایمان بزرگ خود به جهاد بپردازد. در میان همسران پیامبر صلی الله علیه و سلم نیز از همه کوچکتر بود: یک همسر کوچک برای یک مرد بزرگ. اما او در آیندهای نه چندان دور، یک مهاجر بزرگ، یک مجاهد بزرگ و یک همسر بزرگ خواهد شد. عروس جوان پیامبر صلی الله علیه و سلم در مدینه استقرار یافته و مسجدش را ساخته بود. در کنار مسجد دو اتاق به عنوان محل سکونت وجود داشت. این محل سکونت، دیوارهایی کوتاه و حیاطی کوچک داشت. [12] یکی از این دو اتاق به عایشه صدیقه اختصاص داشت. این اتاق از خشت و چوب درخت خرما ساخته شده بود. در درون اتاق بستری ساخته شده از پوست گذاشته شده که از الیاف پر شده بود. حصیری نیز این بستر را از زمین جدا میکرد. در شکاف در پردهای مویین آویخته شده بود. [13] خانهای که برای عروس آماده شده بود، همهاش همین بود. این خانه نمیتوانست کاخی بزرگ و باشکوه باشد؛ چرا که حاوی زیورآلات گرانبها نبود. البته، به حد کافی از فروغ و تابش برخوردار بود. صدها بار از وحی آسمانی استقبال نمود. هدایتی که کرانههای هستی را فرا گرفت، این خانه به عنوان مرکز آن محسوب میشد. ده سال پس از این تاریخ، این خانه پیکر عزیزترین فرزند آدم، محمد بن عبدالله، را در خود جای داد و سپس در آن بسته شد، تا برای همیشه تاریخ زیارتگاه فرخنده همه مسلمانان از گوشه و کنار جهان باشد. راستی که چه خانه شگفتی است! در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و سلم برای کلیه نمایندگان اعزامی، محل گسترش نور و هدایت و دانش بود و پس از اینکه درهایش همراه با پیکر محمد صلی الله علیه و سلم بسته شد، بوی پاک و دلانگیز خود را بر زائران میپاشاند و دلهایشان را زنده مینمود. پیامبر صلی الله علیه و سلم در مدینه استقرار یافت. مسجد خود را ساخت و در پیرامون مسجد، ساختمان چند اتاقهای را نیز به پایان رساند. درهای همه این اتاقها به طرف حیاط مسجد باز میشدند. سوده بنت زمعه را در یکی از این اتاقها اسکان داد، تا به کار منزل بپردازد و شؤون خانه را کنترل کند و جهت آسایش پیامبر صلی الله علیه و سلم و دو دخترش، ام کلثوم و فاطمه، بیداری بکشد. در ماه شوال سال دوم هجرت، آن شب مبارک و میمون فرا رسید. شبی که عایشه به خانه نبوت وارد شد و بزرگترین شرفی را که ممکن است یکی از زنان جهان کسب کند، به دست آورد. او همسر محمد صلی الله علیه و سلم و مادر همه مؤمنان گردید. ام رومان دختر خوشبخت خود، عایشه، را به پیامبر صلی الله علیه و سلم تقدیم نمود. عایشه تنها نُه سال داشت، اما از نظر رشد جسمی یک زن کامل بود و از عقل و ذهنی قوی و مستعد برخوردار بود. روزی عایشه روی ریسمانی که به دو درخت خرما بسته شده بود، تاب میخورد. ام رومان مادر عایشه آمد و او را از روی تاب، پایین آورد. نخست صورت عایشه را با آب شست؛ موهای پرپشت و انبوه و به هم چسبیده سرش را صاف و شانه کرد و سپس او را برد، تا به در خانه رسید. ایستاد تا نفس نفسزدن عایشه تمام شود، چون آرام گرفت، او را درباره جمعی از زنان انصار داخل خانه برد. زنان گفتند: به خیر و برکت ...! ام رومان دختر را به زنان سپرد، تا او را آرایش کنند و سپس به پیامبر صلی الله علیه و سلم بسپارند. پیامبر صلی الله علیه و سلم در عروسی خود با عایشه، نه شتری کشت و نه گوسفندی سر برید. تنها سعد بن عباده، صحابی بزرگوار و سردار قبیله خزرج، طبق عادت همیشگی خود یک کاسه بزرگ برای پیامبر صلی الله علیه و سلم و خانوادهاش فرستاد. این کاسه را چهار نفر مرد حمل میکردند. کاسه حاوی خوراک ترید و گوشت استخواندار بود. سعد همچنین شیر نوشیدنی برای پیامبر صلی الله علیه و سلم فرستاد. [14] خوراک و آشامیدنی عروسی همین بود و بس. در اوج سادگی خوشبختترین زن به خانه بزرگترین مرد برده شد. دختر ابوبکر رضی الله عنه از همان نخستین روز خود را آماده میکرد تا حامل علوم و برکات نبوت باشد و در طول پنجاه و هفت سال پس از این ماجرا، به عنوان نخستین منبع، دانشهای خانه نبوت را در میان همه مردم گسترش دهد. عایشه در ماه شوال به خانه پیامبر صلی الله علیه و سلم برده شد. این ماه در تمام زندگی برایش از ارزش و لطافت خاصی برخوردار بود. ماه شوال، ماه خاطرات بود. به همین خاطر از صمیم قلب دوست داشت، زنان فامیلش در همین ماه به خانه بخت بروند. با مباهات خاصی میگفت: «در ماه شوال پیامبر صلی الله علیه و سلم مرا به عقد خود درآورد و همین ماه با من زفاف نمود. کدام یک از زنانش بیشتر از من، خوششانس بوده است؟» [15] * * * عایشه به خانه پیامبر صلی الله علیه و سلم رفت تا زندگی دیگری را شروع کند. او با این ازدواج، تولدی دوباره یافت و انسانی دیگر شد. این ازدواج برای او منجر به عشقی پایدار، عمیق و ریشهدار گردید. درست برخلاف عشقهایی که ابتدا شعلهور میشوند و منجر به ازدواج میگردند، اما در آستانه حجله خاموش میشوند. خانه پیامبر صلی الله علیه و سلم را رشتهای نامریی با آسمان متصل میکرد. جبرئیل با پیام های خدایی، همواره نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم میآمد. رسالت خدایی مردم را مشخص مینمود. در این فضا، عایشه رضی الله عنه در زیر باران تند وحی قرار داشت. روحش بزرگ و بزرگتر میشد و ایمانش تکامل مییافت. از اینجا بود که کمکم اندیشههای ناب به مغزش هجوم میآوردند و مغز کوچکش را زیر حملات تند خود قرار میدادند تا در آینده از او شخصیتی قوی و مستقل بسازند. پیامبر با فراست ایمانی خود دریافته بود که در وجود عایشه چیزی وجود دارد که به ندرت در دیگر زنان یافت میشود. بنابراین با او ازدواج کرد و او را به خانه خود آورد و به اصلاح و تربیتش پرداخت. درست مثل یک غنچه تازه شکفته یا به مانند یک شاخه تازه جوانه زده، او را نوازش میکرد. گیاهان هرز را از دور و برش میزدود تا مبادا مانع رشد و ترقی او بشوند. بدینسان عایشه نوجوان در سایه وحی، تربیت گردید. سیمای شخصیتش، قالببندی شد. خطوط خلاقی او مشخص گردید و فکر و اندیشهاش شکل گرفت و هویت یافت. رفته رفته این تکامل اوج گرفت و پیشرفت کرد و بر دامنهاش افزوده شد. در نهایت خداوند با صراحت در آیتی تکاندهنده و قاطع بیان داشت: { النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ} (احزاب (33) / 6) «پیامبر از خود مؤمنان نسبت به آنان اولویت دارد و همسرانش مادران مؤمنانند». اینجاست که عایشه در کنار دیگر همسران پیامبر صلی الله علیه و سلم «مادر مؤمنان» میشود. مؤمنان، آنانی هستند که باور و اعتقادشان به مبدأ هستی و یگانه مطلق، از مظاهر و قالبها فراتر رفته و به باطنیترین و ژرفترین لایههای دلشان نفوذ یافته است و عایشه رضی الله عنها «مادر» چنین کسانی است. عشق جاودان عایشه صدیقهبدر این سن اندک وارد خانه یامبرص شد. حکمت خداوند در این آشکار میشود که عایشه زندگیاش را به عنوان یک همسر در چنین سنی آغاز نماید، تا در دامان پیامبر صلی الله علیه و سلم رشد کند و ببالد و شخصیتش تکوین و عقل و دانش و اندیشهاش زیر نظر پیامبر صلی الله علیه و سلم تکامل یابد. پیامبر صلی الله علیه و سلم به عایشه توجه و عنایت خاصی مینمود. این توجه درست از زمانی شروع شد که او دخترکی پرناز و طناز بود و تا زمانی که به یک زن کامل مبدل گردید و صاحب عقل کامل و اندیشهای پخته شد و قدرت کسب دانش و گسترش آن را میان مردم به دست آورد، ادامه یافت. عایشه برای پیامبر صلی الله علیه و سلم به سان دانشآموز نجیب و آرامی بود که در محضر او کلیه علوم را فرا میگرفت. تا در آینده به مثابه بزرگترین و برترین آموزگار مطرح شود. درست از زمانی که او قدمش را بر آستانه این خانه مبارک گذاشت، همه آنچه را که در آن میگذشت به حافظه خود میسپرد. او هیچگاه فراموش نمیکند که چگونه در کنار همسن و سالانش با عروسکها بازی میکرد. او لبخند زیبای پیامبر صلی الله علیه و سلم را که بازتابننده تمامی عشق، عطوفت و محبتی بود که در قلب پیامبر صلی الله علیه و سلم نسبت به عایشه موج میزد فراموش نمیکرد. این لبخند زمانی بر لبان پیامبر صلی الله علیه و سلم شکفت که از عایشه در مورد عروسکهایش پرسید: این چیست؟ پاسخ داد: یک اسب است. پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: سبحان الله، اسب بالدار! عایشه با هوشیاری فطری خود که حاکی از شهامت او بود، پاسخ داد: مگر نشنیدهای که سلیمان اسب بالدار داشته است؟ این خوشطبعیها و شوخیهای ظریف پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم در کنار همزیستی مهربانانه و مهرورزانه او با عایشه سبب شده بود، که عایشه نسبت به پیامبر صلی الله علیه و سلم عشقی شکوهمند در دل بپروراند. عشقی که نظیر آن را بسیار کم در دیگر همسران میتوانیم ببینیم. این عشق و دوستی باشکوه در طول زندگی در عایشه صدیقه موج میزد. او به دیگر زنان میآموخت که در عشق ورزیدن به همسران خویش و آرایش نمودن خود برای آنان، چگونه خلوص و شفافیت داشته باشند. او به زنی گفت: «اگر شوهری داشتی و میتوانستی دو چشمت را برایش دربیاوری و دو چشم زیباتر به جای آنها بگذاری، این کار را بکن».[16] آخر چگونه عاشق و دوستدار پیامبر صلی الله علیه و سلم نباشد، مگر هم او نبود که به وی چنان توجه و عنایتی نمود که حتی از پدر خود نیز ندیده بود؟ نقل میکنند که پیامبر صلی الله علیه و سلم روزی با او درباره موضوعی مجادله نمود، اما عایشه خودداری کرد. یامبرص به او گفت: دوست داری چه کسی میان من و تو داوری کند؟ آیا موافقی که عمر رضی الله عنه داوری کند؟ عایشه گفت: «دوست ندارم عمر داور باشد». پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: دوست داری پدرت باشد؟ گفت: بله. پیامبر صلی الله علیه و سلم شخصی را دنبال ابوبکر صدیق فرستاد. ابوبکر آمد. پیامبر صلی الله علیه و سلم به حرف آمد و فرمود: این... عایشه حرف پیامبر صلی الله علیه و سلم را قطع کرد و گفت: از خدا بترس و به جز حق چیزی نگو ... ابوبکر سراسیمه شد. آخر چگونه دخترش به پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم چنین بگوید؟ مگر پیامبر جز حق، چیز دیگری میگوید؟ ابوبکر صدیق دستش را بلند کرد و یک سیلی بر گونه عایشه نواخت. بینی عایشه زخمی شد و خون از آن جاری گردید و بر لبهایش ریخت. عایشه از کنار پدر گریخت و به پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم پناه برد و پشت سر او ایستاد. پیامبر صلی الله علیه و سلم برخاست و با دستان خود خونها را از لباسش شست و به ابوبکر فرمود: «تو را به خدا قسم برو ... ما که تو را برای این نخواسته بودیم ...» ابوبکر صدیق که خارج شد، عایشه برخاست و خود را از پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم دور کرد. پیامبر صلی الله علیه و سلم به او گفت: بیا کنار من ... عایشه سر باز زد، پیامبر صلی الله علیه و سلم لبخندی زد و گفت: «چند لحظه پیش به سختی خود را پشت سر من پنهان میکردی».[17] عایشه صدیقه به پیامبر صلی الله علیه و سلم بینهایت عشق میورزید تا جایی که به وزیدن نسیم بر پیامبر صلی الله علیه و سلم نیز حسادت میکرد و غیرتش میجوشید. نوازشی که صورت پیامبر صلی الله علیه و سلم از نسیم میدید برای عایشه رضی الله عنه سخت بود. چون دوست داشت تنها با دستان او نوازش شود. هرگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم از او میپرسید: عایشه، تو را چه شده. غیرت کردهای؟ پاسخ میداد: چرا کسی مانند من برای کسی همچون تو دچار غیرت و حسادت نشود؟ [18] آخر چرا نسبت به پیامبر صلی الله علیه و سلم دچار غیرت نشود، او که میداند پیامبر صلی الله علیه و سلم برترین انسان است! آخر چگونه برای پیامبر صلی الله علیه و سلم دچار حسادت نشود؟ او تا حدی به پیامبر صلی الله علیه و سلم عشق میورزد، که آرزو میکند کاش او را روی چشمان خود میگذاشت و مژههای خویش را بر او آویزان مینمود تا دیگر هیچ کسی در پیامبر با او شریک نباشد! راستی، او چگونه نسبت به پیامبر صلی الله علیه و سلم دچار غیرت و حسادت نشود، مگر نه این که پیامبر صلی الله علیه و سلم با تقسیم عادلانه خود، به او مانند بقیه زنان تنها یک روز اختصاص میدهد؟ عاشق به عدالت بسنده نمیکند، بلکه میخواهد معشوق تماماً از آن او باشد و هیچکس جز او به معشوق دسترسی نداشته باشد. این عشق باشکوه عامل غیرت شدید عایشه نسبت به پیامبر صلی الله علیه و سلم بود و سرانجام این عشق باشکوه عاملی اساسی بود تا عایشه همه آنچه را که، دوست انجام میداد یا میگفت به حافظه خود بسپارد تا در آینده با قلب، روح و عقل خود دایرهالمعارف زنده و سیار او باشد. همچنان که او نسبت به پیامبر صلی الله علیه و سلم عشق میورزید، پیامبر صلی الله علیه و سلم نیز عشق او را با عشق پاسخ میداد. عایشه، زمان خردسالی در خانه عزیزترین دوستش بود و پس از آن، زمانی که یک جوان بود به او عشق میورزید. پیامبر صلی الله علیه و سلم هیچگاه خواسته او را رد نمیکرد؛ پیامبر میایستاد و با ردای خود او را میپوشاند تا او گونهاش را بر گونه پیامبر صلی الله علیه و سلم بگذارد و به بردگان سیاهپوستی بنگرد که در مسجد بازی و تمرین میکردند. تا خود او خسته نمیشد و برنمیگشت، پیامبر صلی الله علیه و سلم همچنان میایستاد. [19] عزت نفس و خودباوری آزادانه عایشه برای پیامبر صلی الله علیه و سلم دوستداشتنی و خوشایند بود. موضعگیریهای عایشه صدیقه برای پیامبر صلی الله علیه و سلم شگفتانگیز بودند. نقل شده که: امالمؤمنین زینب بنت جحش، هووی عایشه، روزی نزد عایشه آمد و به فخرفروشی و خردهگیری از عایشه پرداخت. عایشه رضی الله عنه ساکت بود و با احترام و شکوه خاصی به چشمان پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم خیره شده بود. همین که احساس کرد پیامبر صلی الله علیه و سلم بدش نمیآید که عایشه از خود دفاع کند، برخاست و پاسخ زینب را داد. مرتب با او حرف زد و از خود دفاع نمود، تا اینکه سرانجام زینب را به سکوت واداشت. در این زمان پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم با شگفتی به عایشه خیره شد و فرمود: او، دختر ابوبکر است. [20] پیامبر صلی الله علیه و سلم به خاطر عشقی که عایشه نسبت به او داشت و احترامی که برای او قایل بود و قدرشناسی که از او میکرد، به او محبت مینمود. عایشه صدیقه میگفت: پیامبر ص کفشش را وصله میزد و من نشسته بودم و پشم میریسیدم. به پیامبر صلی الله علیه و سلم نگاه کردم. به ناگاه دیدم از پیشانیاش عرق سرازیر میشود و سپس عرقها از خود نور تولید میکنند. من مات و مبهوت شدم. پیامبر صلی الله علیه و سلم نگاهی به من کرد و فرمود: چرا مات و مبهوت شدهای؟ گفتم: «ای پیامبر خدا! به تو نگاه میکردم. دیدم پیشانیات عرق میکند و سپس عرقها نور تولید میکنند. مسلماً اگر ابوکبیر هذالی تو را میدید میدانست که تو به شعرش سزاوارتری ...» پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: مگر ابوکبیر هذلی چه میگوید؟ گفتم: او این دو شعر را گفته است: و مبرأ من کل غبر حیضه و فساد مرضعه وداء مغیل و اذا نظرت الی أسره وجهه برقت کبرق العارض المتهلل «او از هرگونه زخم زمان قاعدگی و فسادزنی که شیر میدهد و دردی که در اثر شیر دادن بچه در زمان بارداری به وجود میآید سالم و تندرست است. هرگاه به خطوط چهرهاش بنگری، همچون ابر درخشنده و برق زننده، میدرخشد و بوق میزند». عایشه میگوید: پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم چیزی را که در دست داشت گذاشت و برخاست و به سوی من آمد و میان دو چشمم را بوسید و گفت: «عایشه، خدا به تو جزای خیر دهد، آنقدر از خودم خوشحال نشدم که از تو خوشحال شدم». بنابراین باتوجه به هوش و ذکاوت و طبیعت شادی که خداوند به او داده بود و نیز با توجه به علاقه شدید او به خشنود ساختن شوهر، عایشه نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم نه تنها از همه زنان، بلکه از همه مردم محبوبتر بود. در بخاری روایت شده که: عمرو بن عاص رضی الله عنه گفته است: «گفتم: ای رسول خدا! کدام یک از مردم نزد تو محبوبتر است؟» فرمود: عایشه. گفتم: از مردان؟ فرمود: پدرش ... [21] عایشه صدیقه رضی الله عنه به خاطر خصلتهای زیبایی که خداوند در او قرار داده بود، برترین مقام را در قلب پیامبر صلی الله علیه و سلم به دست آورده بود ـ البته اگر امالمؤمنین خدیجه رضی الله عنه ـ را استثناء کنیم. مسلماً هرگاه خداوند بنای چیزی را بگذارد، ابزارهایش را نیز فراهم میکند. خداوند برای عایشه صدیقه این تصمیم را گرفته بود که سرمشق و الگوی دیگر زنان مسلمان باشد. از پیامبر صلی الله علیه و سلم دانش نبوت را فرا بگیرد و به دیگران بیاموزد. بدین جهت خداوند به او استعدادهای گوناگونی همچون هوشیاری، فصاحت، بلاغت و حافظه قوی و زنده داده بود. علاوه بر این که به او توفیق هدایت، عبادت و تقوا نیز داده بود. بیتردید همه اینها از لطف و عنایت خداوند میباشند. مسلماً خداوند هرگونه که بخواهد، لطف میکند. همه این عنایات برای آن بود تا عایشه رضی الله عنه گنجینه امانتی باشد که همه علوم نبوت یا حداقل اکثر آنها را به حافظه خود بسپارد و سپس آنها را برای جویندان علم طرح نماید. آخر چگونه پیامبر صلی الله علیه و سلم اورا دوست نداشته باشد، مگر نه این است که خداوند او را فراهم نموده تا در خوشی و ناخوشی، مایه تسلی دل و آرامش خیال پیامبر صلی الله علیه و سلم باشد؟ چگونه به او عشق نورزد، مگر نه اینکه او دختر محبوبترین مردم نزد اوست؟ مگر او پاره تن پدر خویش نیست؟ عایشه تنها نسب را از پدر خویش نگرفته بود، بلکه به اخلاق او نیز آراسته شده بود و هوشیاری، رسایی سخن، فصاحت و آگاهی از رویدادها و نسبهای اعراب و از همه مهمتر عشق پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم را هم از او به ارث برده بود. * * * پیامبر عایشه را به خاطر مجموع خصلتهای زیبایی که شخصیت وی را شکل داده بودند، دوست میداشت. عشق پیامبر صلی الله علیه و سلم به عایشه برای این نبود که او در میان زنانش، تنها دوشیزهای بود که با او ازدواج کرده بود. این قضیه نمیتوانست او را محبوب ترین زن در قلب پیامبر صلی الله علیه و سلم قرار دهد. پیامبر صلی الله علیه و سلم پیش از این خدیجه را بیش از عایشه دوست میداشت، با این که دوشیزه نبود. عایشه خود مدام به این حقیقت اعتراف مینمود: «آنطور که از خدیجه دچار غیرت شدهام از هیچ زنی نسبت به پیامبر صلی الله علیه و سلم دچار غیرت نشدهام. آخر پیامبر صلی الله علیه و سلم مدام از او یاد میکرد و او را زیاد میستود».[22] نقل شده که: هاله خواهر خدیجه به مدینه آمد. پیامبر صلی الله علیه و سلم پیش از اینکه او را ببیند از حیاط خانه صدایش را شنید. صدای او با صدای خدیجه شباهت زیادی داشت؛ بنابراین در حالی که قلبش میتپید فریاد زد: خدایا! هاله! عایشه صدیقه نتوانست خود را کنترل کند. برای همین گفت: چرا پیرزنی از پیرزنان قریش را این همه یاد میکنی: پیرزنی بیدندان که دیرزمانی است هلاک شده و خداوند کسی بهتر از او را به تو داده است؟ پیامبر صلی الله علیه و سلم عصبانی شد و فرمود: «نه به خدا. خدا کسی بهتر از او را به من نداده است. زمانی که مردم کفر میورزیدند، او به من ایمان آورد، زمانی که مردم مرا تکذیب می نمودند، او تصدیقم نمود. هنگامی که مردم مرا از همهچیز محروم میکردند، او با من همدردی مینمود. به علاوه، خداوند در میان بقیه زنان تنها از او به من فرزند داده است».[23] پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم همچنان که خدیجه را به خاطر خصلتهای بزرگی که پارهای از آنها در همین روایت آمدهاند دوست میداشت، عایشه را نیز به خاطر خصلتهای دیگری از قبیل هوشیاری، ایمان، عبادت، عقل و حلاوت وی دوست میداشت. علت عشق و محبت پیامبر صلی الله علیه و سلم به عایشه زیبایی کامل او نبود. هرچند این که پیامبر زیبایی را دوست داشته باشد، عیب و ننگ محسوب نمیشود؛ چرا که او نیز همانند دیگر مردم یک انسان است، ولی در میان زنان پیامبر صلی الله علیه و سلم عایشه تنها کسی نبود که از زیبایی برخوردار بود. ام سلمه رضی الله عنه از زیباترین زنان عرب به شمار میرفت. عایشه رضی الله عنه میگوید: «زمانی که پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم با ام سلمه ازدواج نود، سخت اندوهگین و افسرده شدم، چون درباره زیبایی او زیاد شنیده بودم. روزی زرنگی به خرج دادم تا او را ببینم. چون او را دیدم، چند برابر از آنچه برایم گفته شده بود، او را زیباتر یافتم».[24] همچنین زینب بنت جحش همسر پیامبر صلی الله علیه و سلم جوانی زیبا و اشرافی بود که در میان مردم به زیبایی خود شهرت داشت. جویریه بنت حارث رضی الله عنه همسر دیگر پیامبر صلی الله علیه و سلم همچنان که عایشه خود گفته، زنی شیرین و بانمک بود و تا کسی او را میدید، شیفتهاش میشد. بنابراین عشق و محبت پیامبر صلی الله علیه و سلم به عایشه به سبب زیبایی او نبوده است؛ چرا که پیامبر صلی الله علیه و سلم زنانی زیباتر از او نیز داشته است. عشق او به عایشه به سبب جوانی او هم نبود. با این که بدون تردید عایشه جوانی کمسن و سال بود، ولی تنها او نبود که این خصلت را داشت. پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم با حفصه رضی الله عنه زمانی ازدواج نمود که او جوانی بود هیجده ساله و سرشار از سرزندگی، شادابی و جوانی. زینب بنت جحش نیز جوان بود. جویریه بنت حارث نیز بیست ساله بود. صفیه دختر حُیَیّ بن اخطب، زمانی که پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم با او ازدواج نمود، بیش از هفده سال نداشت. * * * بنابراین عایشه چون جوانی کم سال بود، لزوماً محبوبترین مردم نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم نبود. در نهایت، چون او دختر محبوبترین مردم در قلب پیامبر صلی الله علیه و سلم بود، نیز نمیتوانست محبوبترین و دوستداشتنیترین زن باشد. عایشه دختر ابوبکر صدیق بود و به حق دختر پدرش بود. همچنان که پیامبر خدا صداقت ابوبکر صدیق را دوست میداشت، صداقت و ایمان راستین عایشه را نیز دوست میداشت، و همچنان که بخششها و از خودگذشتگیهای ابوبکر صدیق را در راه عشق و خدمات پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم دوست میداشت، بخششها، محبتها و فداکاریهای عایشه را در راه رضایت پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم دوست میداشت. نقل شده که: چون آیه تخییر[25] نازل گردید، مبنی بر این که زنان پیامبر صلی الله علیه و سلم مختار باشند زندگی دشوار با پیامبر صلی الله علیه و سلم را برگزینند یا طلاق را، پیامبر صلی الله علیه و سلم نزد عایشه صدیقه رضی الله عنه آمد و فرمود: من مسألهای را با تو در میان میگذارم، تا با پدر و مادرت مشورت نکردهای در تصمیمگیری عجله نکن. عایشه صدیقه گفت: این مسأله چیست؟ پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم این آیه را تلاوت نمود: { يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لأزْوَاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِيلا (٢٨)وَإِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنْكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا (٢٩) }(احزاب / 28-29) «ای پیامبر! به زنانت بگو: اگر شما دنیا و زینتهای آن را میخواهید، بیایید تا به شما هدیهای مناسب بدهم و به زیبایی رهایتان سازم و اگر خدا، پیامبر و سرای آخرت را میخواهید، خداوند برای نیکوکاران شما پاداش بزرگی تدارک دیده است». عایشه صدیقه به سرعت پاسخ داد: ای رسول خدا! آیا در مورد تو با پدر و مادرم مشورت کنم؟ من میدانم پدر و مادرم به من دستور نمیدهند از تو جدا شوم ... من، خدا، پیامبر صلی الله علیه و سلم و سرای آخرت را میخواهم» پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم به خاطر علاقهای که به او داشت و اندوهی که از جدایی او احساس میکرد، از عایشه صدیقه خواست پیش از پاسخ عجولانه، با پدر و مادر خویش مشورت نماید. چون میدانست پدر و مادرش به او دستور میدهند کنار پیامبر صلی الله علیه و سلم بماند. اما عایشه بیشتر علاقمند بود کنار پیامبر صلی الله علیه و سلم بماند و از جدایی او بیشتر میترسید. * * * آنچه ذکر گردید پارهای از خصلتهایی بود که سبب شده بود عایشه صدیقه رضی الله عنه بیش از دیگر زنان پیامبر صلی الله علیه و سلم قلب او را به خود اختصاص دهد. همه کسانی که عایشه صدیقه را دیدهاند یا از او و یا درباره او چیزی شنیدهاند، به فضیلت و برتری او شهادت میدهند. عروه بن زبیر میگوید: «در مورد قرآن و احکامش و نیز درباره حلال و حرام و شعر و رویدادهای اعراب و انساب کسی را از عایشه داناتر ندیدهام».[26] ابن عبدالبر نیز میگوید: در زمینه سه رشته از علوم، عایشه صدیقه، یگانه روزگار خود بود؛ فقه، پزشکی و شعر. [27] آخر چگونه چنین نباشد؟ معلم و آموزگار او محمد صلی الله علیه و سلم بوده است. زمانی که به خانه پیامبر صلی الله علیه و سلم آمد، دخترکی کم سن و سال بود؛ به فراگیری علوم و تطبیق دستورات دینی سخت علاقمند و شیفته بود. بیآنکه به جر و بحث بپردازد، بدون وقفه سئوال میکرد. روزی از پیامبر صلی الله علیه و سلم پرسید: ای رسول خدا صلی الله علیه و سلم! به من بگو اگر بدانم چه شبی شب قدر است، در آن چه بگویم؟ پیامبر فرمود بگو: «اللهم انک عفو کریم تحت العفو فاعف عنی»: خدایا! تو بخشنده و بزرگوار هستی و گذشت را دوست داری، از من درگذر».[28] علاقه شدید عایشه به فراگیری علوم، سخنوری و هوشیاری وی و عشق او نسبت به پیامبر صلی الله علیه و سلم همه و همه این خصلتها، پیامبر صلی الله علیه و سلم را شیفتهاش مینمود. باید به این خصلتها جوانی، کمسن و سالی و مجالست شیرین و گرم او را نیز افزود. تمام این خصوصیات هم کمال او را میرساند و هم این را که خداوند به او لطف و عنایت خاصی داشته است. صحابه نیز ارزش این عشق را میدانستند. برای همین منتظر روز نوبت عایشه بودند، تا هدایای خود را به سوی پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم سرازیر کنند .... به همین جهت سرانجام غیرت زنان پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم جوشید. روزی در خانه ام سلمه رضی الله عنه گرد آمدند و به او گفتند: «مردم ترجیح میدهند هدایای خود را روز نوبت عایشه بیاورند. ولی ما هم مانند عایشه دوست داریم چیزی به ما برسد. بنابراین تو با پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم حرف بزن تا به مردم دستور دهد، هرکجا که بود، یا نوبت هر زنی که بود، هدایای خود را بیاورند». ام سلمه موضوع را با پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم در میان گذاشت. اما پیامبر صلی الله علیه و سلم از او روی برگرداند. ام سلمه دوباره حرف زد، پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «ام سلمه! در مورد قضیه عایشه آزارم مده. چون به خدا، در بستر کسی جز او، وحی بر من نازل نشده است».[29] گویی پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم برای ام سلمه تشریح میکند که چرا عایشه را بیش از دیگران دوست دارد. میگوید: وحی در بستر کسی جز او بر من نازل نشده، انگار میخواهد به او بگوید: او نزد خدا هم از شما برتر است. بنابراین چگونه نزد من از شما برتر نباشد؟ اما زنان پیامبر صلی الله علیه و سلم به انگیزه غیرت و حسادت، باز فاطمه رضی الله عنه را نزد پدر فرستادند. فاطمه اجازه خواست. پیامبر صلی الله علیه و سلم در لحافی با عایشه خوابیده بود. به فاطمه اجازه داد. فاطمه گفت: «ای پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم! زنانت مرا نزد تو فرستادهاند. آنان از تو میخواهند در مورد دختر ابوقحافه با آنان به عدالت رفتار کنی». در این میان عایشه ساکت بود و چیزی نمیگفت. پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم به فاطمه فرمود: دخترکم! مگر کسی را که من دوست دارم تو دوست نداری؟ گفت: چرا. پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: پس تو هم او را دوست بدار. [30] این عشق جاودان و متقابل، مدام آن دو را سیراب میساخت و در طول زندگی، آنان را با نشاط و سرحال مینمود. روزی عایشه صدیقه از پیامبر صلی الله علیه و سلم پرسید: عشق تو نسبت به من چگونه است؟ پاسخ داد: مانند گره ریسمان از آن پس عایشه مدام از پیامبر صلی الله علیه و سلم میپرسید: ای پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم! آن گره چگونه است؟ پیامبر صلی الله علیه و سلم میفرمود: بر همان حالت همیشگی است. [31] عایشه در طول زندگی، یاور، رازدار و منبع شادمانی پیامبر صلی الله علیه و سلم بود. در سفرها و جنگها همراهش بود. پیامبر صلی الله علیه و سلم از حرف زدن با او انس میگرفت. هرگاه عایشه با او همراه نبود، چون برمیگشت به سرعت ماجرا را برایش تعریف میکرد. روزی خوشحال و شادمان به خانه آمد. از خوشحالی خطوط چهرهاش درخشید. به عایشه فرمود: شنیدهای موقعی که مرد مدلجی پاهای زید[32] و اسامه را دید چه گفت؟ او گفت: این پاها از همدیگرند. [33] عایشه در غمها و شادیها همدرد و شریک پیامبر صلی الله علیه و سلم بود. روزی از پیامبر صلی الله علیه و سلم پرسید: ای رسول خدا صلی الله علیه و سلم! آیا روزی سختتر از روز جنگ احد بر تو گذشته است؟ پیامبر صلی الله علیه و سلم جواب داد: بله ای عایشه! روز طائف از آن سختتر بود. زمانی که از مسلمان شدن کفار قریش نومید شدم به طایف پناه بردم تا مردم آنجا را دعوت کنم. آنها به صورت زشت و ناخوشایندی مرا از خود راندند و کودکانشان را بر من مسلط نمودند تا با سنگ مرا بزنند. سرانجام کفشهایم پر از خون شد .... [34] این عشق متقابل برای همیشه جاودان باقی ماند و همچنان رشد کرد و بالید. درست به سان یک درخت تنومند که مرتب در حال رشد و شکوفایی است. درخت عشق و دوستی آنها همواره جوانه میزد و شاخههایش پر میگشودند. تا اینکه از جهان زندگی بگذرند و به جهان آخرت قدم بگذارند. پیامبر صلی الله علیه و سلم آرزو میکرد همچنان که عایشه در دنیا شریک زندگیاش بوده در آسمان نیز شریک زندگی او باشد. میفرمود: عایشه را در بهشت دیدم تا بدینسان مرگم بر من آسان شود. انگار دارم سفیدی دستانش را میبینم. [35] لحظه جدایی فرا رسید. پیامبر صلی الله علیه و سلم به سوی دوست برتر خویش پرواز نمود. عایشه رضی الله عنه در این دواع جانسوز، عشق پیامبر صلی الله علیه و سلم را در دل خود پرورد و پس از او، از آن نگهداری نمود. این حراست از شکوفه عشق در نهاد عایشه گرما و حرارت تولید مینمود و روح و روانش را زندگی میبخشید. عایشه با عشق محمد صلی الله علیه و سلم و با امید پیوستن به او، چهل و هشت سال پس از پیامبر صلی الله علیه و سلم زیست. تنها عاملی که این زیستن را توأم با امید مینمود، آرزوی عمیق نسبت به فردا بود: فردای روز رستاخیز. آن روز که به محمد ص بپیوندد و در بهشت برین در کنار او بماند. هنگامی که در دوران خلافت عمر بن خطاب رضی الله عنه و پس از او خیرات، برکات و ثروتها به سوی مسلمانان سرازیر شد و مقادیر زیادی به عنوان سهمیه به عایشه رسید (دوازده هزار درهم). او همه آنها را صدقه داد و هیچچیز برای خود نگه نداشت. تنها خواسته و آرزوی او این بود که در روز قیامت خداوند او را با دوستش جمع کند. برای همین دوست نداشت پس از پیامبر صلی الله علیه و سلم از نعمتها و لذتهای دنیا بهرهمند شود. او مدام در پیش روی خود این سفارش پیامبر صلی الله علیه و سلم را میگذاشت: «ای عایشه! اگر میخواهی به من بپیوندی، باید دنیا به اندازه آذوقه یک سوارکار تو را کفایت کند».[36] بنابراین بهره او از این دنیا همان مقدار بود که پیامبر صلی الله علیه و سلم او را سفارش کرده بود... سرشار از امید دیدار پیامبر صلی الله علیه و سلم در روز قیامت، روزهای سخت زندگی را سپری مینمود. به کششهای زیبنده دنیا و ثروت، وقعی نمینهاد. چون کششی عمیقتر و گواراتر او را به خود جذب نموده بود: کشش پایدار ایمان. سایهسار غم عایشه صدیقه در خانه پیامبر صلی الله علیه و سلم برخوردار از خوشبختی و سعادتی ابدی و بیپایان بود. مظهر این خوشبختی، آرامش روحی و روانی و امنیتی بود که در وجود خود احساس میکرد و به زندگی خشن و سختی که او را در بر گرفته بود، توجه نمیکرد. او رنجها و سختیهای فراوانی را تحمل مینمود، با این وجود نسبت به سرنوشتی که خداوند برایش رقم زده بود، خشنودی و شکیبایی نشان میداد. زمانی که به مدینه هجرت نمود، سخت بیمار گردید. او در آن زمان که دختری کوچک بود، به «تب مدینه» مبتلا شد. تب او را زمینگیر کرد. در آن زمان مدینه به بیماری واگیردار وبا مشهور بود. براء میگوید: با ابوبکر به خانهاش رفتم. به ناگاه دیدم عایشه به پهلو افتاده و تب دارد. چشمم به پدرش افتاد که گونههایش را میبوسید و میگفت: چطوری دختر عزیزم! عایشه شکر خدا را به جای آورد و از او ستایش نمود. پس از اینکه تب و دردش برطرف گردید، از نظر جسمی بینهایت نزار و تکیده شده بود. مادرش او را با خیار چنبر و خرمای نورس درمان نمود. سرانجام عایشه به طور کامل جوانی و بهبودیاش را به دست آورد. عایشه صدیقه با بحرانها و سختی های فراوان دچار میشود. از نظر مال و ثروت در تنگنا قرار میگیرد. اما او بیآنکه افسوس بخورد و خشمناک بشود، شکیبایی و چالاکی از خود نشان میدهد. او در زندگی خود با پیامبر صلی الله علیه و سلم مانند زنان شاهان نبود، در برابر فقر و گرسنگی و شکیبایی نشان میداد و روی حصیر شب را سپری مینمود. به عروه گفته بود: خواهرزادهام! به خدا خانواده محمد صلی الله علیه و سلم یک ماه را سپری مینمود، اما در خانه پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم آتشی (جهت تهیه غذا) روشن نمیشد. تنها دو چیز زیاد وجود داشت: آب و خرما. [37] البته در در پیرامونمان چند خانه و خانواده از انصار بودند که خداوند به آنان جزای خیر دهد. قلب عایشه صدیقه هیچگاه در پی متاع دنیا نبود. روزی پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم پیش او آمد. دید سخت شیفته لباس جدید خود شده است. پیامبر از او روی گرداند. عایشه شتابان به پیامبر صلی الله علیه و سلم گفت: پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا صلی الله علیه و سلم! چرا از من روی گرداندی؟ پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «چون خداوند از تو رویگردان است. آخر تو شیفته لباست شدهای». عایشه در همان لحظه لباس را از تنش درآورد و صدقه نمود. برای او مادام که زیر یک سقف با پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم به سر میبرد و رضایت و خشنودی خداوند بر آنان سایه افکنده بود، اهمیت نداشت که روی چه بستری میخوابد، یا اینکه چه پردههایی پیرامونش آویزان است. او بدینسان حدود ده سال در پناه و در کنار پیامبر صلی الله علیه و سلم زیست. در این مدت او با دشواریهای سختی روبهرو گردید. یکی از سختترین این دشواریها حادثه افک بود. حادثهای که در اثر آن مدینه منوره به مدت یک ماه کامل آشفته گردید و نهایتاً به برائت عایشه انجامید. بدینسان، عایشه صدیقه در خانه پیامبر صلی الله علیه و سلم در برابر خوشیها سپاسگذاری مینمود و در برابر سختیها شکیبایی نشان میداد و گوش و دل خویش را میگشود تا همه هدایتها، حکمتها و رهنمودهایی را که بر زبان پیامبر صلی الله علیه و سلم جاری میشود، به خاطر بسپارد.
[1]- صحیح بخاری، ج2، ص 329؛ منتخب کنزالعمال، ج 5، ص 117؛ صیح مسلم، حدیث شماره 2438 [2]- منتخب کنزالعمال، ج 5، ص 118؛ الطبقات الکبری، ج 8، ص 78 [3]- سیره ابن هشام. [4]- «عاام الحزن». [5]- ابن کثیر، السیره النبویه، ج 2، ص 142؛ اعلام النساء، ج 3، ص 10؛ همچنین مسند احمد، ج 6، ص 211؛ الاصابه. [6]- سیره ابن کثیر، ج 2، ص 142. [7]- نساء انزل الله فیهم قرآناً. [8]- تراجم سیدات بیت النبوه، ص 258 برگرفته از کتاب «الرسول» اثر دبولی. [9]- مناهل العرفان فی علوم القرآن، ج 2، ص 371. [10]- او از بنی دیل بن بکر بوده است. ندوی، السیره النبویه، ص 139. [11]- طبرانی با سند حسن روایت نموده است. همچنین مجمع الزوائد، ج 9، ص 228؛ الاستیعاب، ج 4، ص 433؛ البدایه و النهایه، ج 3، ص 221؛ السیره الحلبیه، ج 2، 274. [12]- السیره، ج 4، ص 313. [13]- تراجم سیدات بیت النبوه، ص 270. [14]- السیره النبوه ـ التراجم، ص 270. [15]- مسند امام احمد، ج 6، صص 54 و 206؛ مسلم، شماره 1423؛ ترمذی، شماره 1093؛ نسائی، ج 6، صص 70 و 130؛ ابن ماجه، شماره 1900؛ ابن سعد، ج 8، ص 59؛ المصنف، ج 6، ص 190 (مترجم). [16]- ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 8، ص 71؛ التراجم، ص 271. [17]- اعلام النساء، ج 3، ص 15؛ منتخب کنزالعمال، ج 5، ص 119. [18]- اعلام النساء، ج 3، ص 15. [19]- صحیح بخاری، ج 3، ص 266. [20]- البدایه و النهایه، ج 8، ص 93. [21]- صحیح بخاری؛ منتخب کنزالعمال؛ السیره النبویه، ابن هشام؛ الطبقات الکبری، ج 8، ص 67. [22]- صحیح بخاری، ج 3، ص 265. [23]- روایت فوق در صحیح بخاری آمده، اما قسمت اخیر آن که پیامبر عایشه را با این کلمات پاسخ میدهد: نه به خدا، کسی بهتر از او را به من نداده، در بخاری نیامده است، بلکه این قسمت در روایت امام احمد آمده است : ابن کثیر درباره سندش گفته : «لا باس به». مترجم [24]- تراجم سیدات بیت النبوه، ص 319. [25]- تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 479. [26]- أعلام النساء، ج 3، ص 105. [27]- الاستیعاب فی معرفه الأصحاب. [28]- تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 535. [29]- صحیح بخاری، ج 2، ص 308؛ متخب کنزالعمال، ج 5، ص 117؛ البدایه و النهایه، ج 8، ص 93. [30]- اعلام النساء، ج 3، ص 13. [31]- اعلام النساء، ج 3، ص 15. [32]- زید همان زید بن حارثه است. اسامه نیز فرزند او (زید) است. [33]- صحیح بخاری، ج 2، ص 273. [34]- ابن کثیر، السیره النبویه، ج 2، ص 152؛ سیره ابن هشام. [35]- ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 8، ص 66؛ منتخب کنزالعمال، ج 5، ص 117؛ البدایه و النهایه، ج 8، ص 92. [36]- الطبقات الکبری، ج 8، ص 76. [37]- مسند امام احمد بن حنبل، ج 6، ص 108.
عایشه همسر، همراه و همراز پیامبر، تأليف: رفیده الحبش، ترجمه و نگارش: داود نارویی مصدر: سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|