Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 23

----

21/05/1446

----

3 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

پيامبر صلى الله عليه و سلم به حضرت على رضي الله عنه فرمودند: "يا علي‌، لاتتبع‌ النظرة‌ النظرة، فان‌ لك ‌الأولي‌ وليس‌ لك‌ الأخرة"، يعنى: "اي‌ علي‌! نگاه‌ دوم‌، نگاه‌ اول‌ را دنبال‌ نكند زيرا نگاه‌ اول‌ از تو بخشوده‌ است‌ اما نگاه‌ دوم‌ چنين‌ نيست‌".

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>امامت > بررسی امامت در پرتو سنت

شماره مقاله : 3616              تعداد مشاهده : 336             تاریخ افزودن مقاله : 25/6/1389

بررسی امامت در پرتو سنت

1ـ خطبه غدير خم و سفارش به پيروي از كتاب و سنت
اخبار غدير دليل اول از سنت، نزد جعفريها است، آنان معتقدند: پيامبر صلی الله علیه و سلم پس از بازگشت از حجة­الوداع در غدير خم، مسلمانان را روشنگري داد كه نماينده و جانشين بعد از او علي ابن ابي طالب است. پيشتر اشاره نمودم كه نويسنده­اي جعفري مذهب كتاب شانزده مجلدي را براي اثبات صحت و شهرت حديث غدير تحت عنوان: (الغدير فی الكتاب و السنه و الادب) نگاشته است! پس تاليف آن به خاطر واقعه­ي غدير بوده و مادام كه دليلي از قرآن براي اثبات آنچه مولف خواسته وجود ندارد، تنها سنت باقي مي­ماند، براي اين بحث نيازي به ادب نيز نداريم پيش از وارسي كتابهای هشتگانه­ي حديث كه در روش تحقيقي­ام آنها را مرجع قرار داده­ام (الموطاً، المسند، صحيحين و كتابهاي چهارگانه سنن) و آنچه را در سيره محمدبن اسحاق آمد كه ابن هشام به جمع و تدوين آن پرداخته، راهنما و چراغ فرا روي خويش قرار مي­دهيم.
ابن هشام بحث را اينگونه آغاز مي­كند: پيام علي در بازگشت از يمن براي پيامبر خدا در حج و رد گفته ابن اسحاق مبني بر دستور پيامبر به علي درباره امور مربوط به حج.[1] پس بحث را پي مي­گيرد: ابن اسحاق مي­گويد: يحيي بن عبدالله بن عبدالرحمن بن ابي عمره، از زيدبن طلحه بن ركانه نقل مي­كند كه: وقتي حضرت علي از يمن برگشت تا خدمت پيامبر خدا برسد، مردي را به جاي خويش بر لشكرياني گمارد كه همراهش بودند، آن مرد تصميم گرفته بود كه به هر يك از افراد لشكرش پارچه كتانی بدهد. وقتي لشكر نزديك شد علي به استقبالشان بيرون رفت كه ديد لباس مزبور را بر تن دارند گفت: اي واي بر تو اين چيست؟ گفت: به ايشان دادم تا وقتي به ميان مردم رفتند خود را بدان بيارايند. گفت: واي بر تو! پيش از آنكه پيش پيامبر برويد از تنشان بيرون آور. ابن ركانه مي­گويد: مردم لباس را از تن بيرون آوردند، و علي آنها را به ميان پارچه­ها برگرداند لشكريان صداي اعتراض را بر اين اقدام علي بلند كردند.
ابن اسحاق مي­گويد: عبدالله بن عبدالرحمن معمربن حزم، از سليمان بن محمدبن كعب ­بن عجره، از عمه­اش زينب بنت كعب كه نزد ابو سعيد خدري بوده نقل مي­كند كه ابو سعيد گفت: مردم شكايت از علي را پيش پيامبر خدا بردند، ايشان نيز در جمع ما به ايراد سخنراني پرداخت و شنيدم مي­فرمود: اي مردم! از علي شكايت نكنيد، قسم به خدا او درباره خدا، با راه خدا استوارتر از آن است که مورد شكايت قرار گيرد.
خطبه پيامبر صلی الله علیه و سلم در حجة­الوداع
ابن اسحاق مي­گويد: سپس پيامبر خدا به حج خود ادامه داد، آداب و مناسك آن را به مردم آموخت، و خطبه­اي را ايراد فرمود كه چكيده و عصاره دين را در آن روشن نمود ابتدا سپاس و ستايش خدا را بجاي آورد، آنگاه فرمود: اي مردم! سخنانم را گوش دهيد: نمي­دانم شايد پيش از اين هيچ­گاه شما را در اينجا ملاقات نكنم، اي مردم! خون و اموالتان بر يكديگر حرام است تا به حضور پروردگارتان مي­رسيد، مانند حرمت: اين روز و اين ماه، و شما در آينده پروردگارتان را ملاقات مي­كنيد، در مورد كردارهايتان از شما سوال مي­كند كه من آنها را رسانده و برايتان بيان نموده­ام، هر كه امانتي نزد اوست به صاحبش كه او را امين قرار داده برگرداند. همه انواع ربا پست و بي ارزش است و تنها سرمايه­تان از آن شماست. نه ستم مي­كنيد و نه مورد ستم قرار مي­گيريد خداوند مقرر نموده كه نبايد ربا وجود داشته باشد، تمام رباهاي عباس بن عبدالمطلب باطل و بي اعتبارند، هر خوني كه در زمان جاهليت ريخته شده بي اعتبار است، و نخستين خوني كه زير پا مي­نهيم خون ربيعه بن الحارث بن عبدالمطلب است كه ميان طايفه بني ليث شير خوار بود، طايفه هزيل وي را به قتل رساندند، پس اولين خون از خونهاي جاهليت كه شروع به ابطال آن مي­نمايم خون اوست. اما بعد، اي مردم! همانا شيطان از آنكه در اين سرزمين شما پرستش شود براي هميشه نا اميد شده، ولي اگر پيروی شما از او هر چه قدر هم باشد، خشنود خواهد شد. پس از او در برابر دينتان بترسيد، اي مردم! به تاخير انداختن و به هم زدن ترتيب ماههاي حرام افزايش در كفر است، كافران بدان گمراه مي­شوند. آنان يك سال حلال مي­كنند و يك سال حرام مي­سازند تا با تعداد ماههايي كه خداوند حلال كرده است موافقت برقرار سازند و بدين وسيله چيزي را حلال نمايند كه خداوند حرام كرده است، و چيزي را حرام نمايد كه خداوند حلال كرده است، و زمان به همان حالت و جايي بر مي­گردد كه خداوند روز آفريدن آسمانها و زمين بر آن صورت خلق كرده بود، شمار ماههاي خدا دوازده ماه است، چهار تا حرام­اند، سه تا پشت سر هم و رجب مضر[2] كه ميان ماه جمادي و شعبان قرار گرفته است. و بعد اي مردم! شما بر همسرانتان حق داريد، اينكه كسي را كه دوست نداريد به خانه­هايتان راه ندهند، و دچار گناه آشكار نشوند، اگر چنين كارهايي از آنان سر زد خدا به شما دستور داده كه از همبستري با آنان خودداري كنيد، و بزنيد ايشان را ولي زدني كه شديد و رنج­آور نباشد، اگر دست برداشتند كه از حق غذا و پوشاك به صورتي مقبول و پسنديده برخوردارند. آرزوي خير را براي زنانتان داشته باشيد كه ايشان نزد شما اسيرند، چيزي را براي خود ندارند، و شما آنها را به عنوان امانت از خدا گرفته­ايد و عورتهاي ايشان از طريق دستورات خدا بر خود روا داشته­ايد. پس اي مردم سخنان من را دريابید، من قطعاً ابلاغ نمودم، و چيزي را ميانتان گذشته­ام تا زماني كه بدان تمسك ورزيد هيچ­گاه گمراه نخواهيد شد. چيزي است واضح و آشكار، كتاب خدا و سنت پيامبرش، اي مردم سخنانم را گوش فرا دهيد و بفهميد، مي­دانيد كه هر مسلماني برادر مسلمان ديگري است و همه مسلمانان برادران يكديگرند، هيچ چيز متعلق به مسلماني براي ديگران حلال نيست مگر از روي اختيار و آرزوي خودش. پس به خودتان ستم نكنيد. خدايا! رساندم؟
راوي مي­گويد: ياد دارم كه مردم گفتند: خدايا! بله. پيامبر فرمود: بار الها شاهد باش.[3] به جز سبب شكايتي كه ابن اسحاق بدان اشاره نمود، سبب­ ديگري نيز وجود دارد و آن اينكه: پيامبر خدا لشکری را به جايي فرستاد و علي ابن طالب را بر آنان گمارد، علي همراه فوج مزبور رفت و در ميانه راه به كنیزكي دست يافت و مراد خود را از او حاصل كرد، سپاهيان از او انتقاد كردند، در روايت ديگري آمده كه: وقتي كه او فرمانده گروهانی و خالدبن الوليد نيز فرمانده گروهانی ديگر بود به كنيزكي دست يافت، خالد خبر ماجرا را به پيامبر ابلاغ كرد. تمام روايات به اين نكته اشار مي­كنند كه پيامبر از علي دفاع نموده است. مفهوم خطبه حجه­الوداع را كه ابن اسحاق نقل مي­كند، به صورت پراكنده در احاديث مي­بينيم. بخشي از آن را در صحيح بخاري مي­يابيم كه در آخر آن آمده: پيامبر به گفتن جمله: خدايا شاهد باش، مبادرت ورزيد. مردم نيز در حاليكه خداحافظي مي­كردند مي­گفتند: اين حج، حج خداحافظي است.
بيشتر بخشهاي آن را در كتاب حج صحيح مسلم مي­يابيم. اخبار حجه­الوداع را امام صادق نيز از پدرش باقر از جابر  رضی الله عنه  نقل مي­كند.
همچنانكه غير از امام مسلم كساني ديگر نيز روايتش كرده­اند.[4]
در فصل پيشين روشن نمودم كه روز عرفه آيه: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ نازل شد و پيش از آن نيز آيه ﴿ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ﴾.
جعفريها معتقدند: خليفه قرار دادن امام علي در روز غدير هجدهم ذي­الحجه بود، در اينجا سؤالي پيش مي­آيد: آيا ممكن است اشاره­اي به ركني از اركان ايمان نشود، در حاليكه خدا دينش را كامل نمود، پيامبر به ايراد سخنراني پرداخت و مردم در حجه­الوداع از ايشان خداحافظي كردند؟ به گمانم اين امر گرچه محال نيست ولي بعيد به نظر مي­رسد!
ميان جمهور و جعفريها درباره هيچ كدام از مفاهيم خطبه ـ كه ابن اسحاق ذكر كرد ـ اختلاف و نزاعي وجود ندارد، جز اين بخش كه مي­فرمايد: (چيزي را برايتان گذاشتم تا زماني كه بدان دست اندازيد هيچ گاه گمراه نمي­شويد، كتاب خدا و سنت رسولش) جعفريه مي­گويند: پيامبر در خطبه غدير دستور تمسك به كتاب و اهل بيت را صادر نمود و اينكه كتاب خدا و اهل بيتش را براي مسلمانان باقي گذاشت. معني اين سخن اين نيست كه جعفريها معتقد به وجوب پيروي از پيامبر نباشند، هيچ مسلماني چنين ديدگاهي ندارد، ولي آنان اعتقادشان بر اين است كه: امامان معصوم­اند و گفتارشان به سان گفتار پيامبر و جزو سنت به شمار مي­آيند، پس بايد آنان را نيز سرمشق و الگو قرار داد تا امت به گمراهي نيفتد!
در كتاب: مفتاح كنوز السنه، مي­بينيم كه سفارش پيامبر به كتاب خدا و سنت رسولش را از ده منبع استخراج مي­كند از جمله: صحيح بخاري و مسلم، المسند، ترمذی، نسائي و ابن ماجه[5]
در صحيح بخاري كتابي را تحت عنوان: كتاب الاعتصام بالكتاب و السنه، مي­يابيم كه در آن آمده است: پيشوايان، پس از پيامبر دانشمندان معتبر و درست­كار را در امور مباح مورد مشورت و رايزني قرار مي­دادند، تا آسانترين را برگيرند و به مردم ابلاغ نمايند ولي وقتي كه كتاب و سنت، مسأله را روشن مي­ساختند به پيروي از پيامبر، به ديگران مراجعه نمي­كرند.
در كتاب (الموطا) امام مالك حديث پيامبر را اينگونه نقل مي­كند: دو چيز را ميان شما گذاشته­ام تا زماني كه بدان تمسك جوييد گمراه نمي­شوید: كتاب خدا و سنت پيامبرش.[6]
در برخي از اين مراجع دهگانه حديث را بدون ذكر سنت، مي­يابيم. از جمله آنچه در سخن دارمي ­آمده كه: محمدبن يوسف، از مالك بن مغول، از طلعه­بن مصرف اليامي نقل مي­كند كه: از عبدالله­بن ابي اوفي مي­پرسيدم: آيا پيامبر خدا وصيت نمود؟ گفت: نه، گفتم: پس چطور مردم به وصيت كردن دستور داده شده­اند؟ گفت: در مورد كتاب خدا سفارش نمودند. (سخن دارمي ـ كتاب الوصايا باب من لم يوص ـ ج 2/290ـ 291)
در سنن نسائي روايت ديگري از اين حديث آمده و سيوطي در شرح آن گفته است: پيامبر كه در مورد كتاب خدا وصيت كرد، يعني در مورد دين خدا وصيت كرد تا شامل سنت هم بشود. (سنن نسائي ـ كتاب الوصايا ـ باب: هل وصي النبي؟ ج 6/240)
در ديگر مراجع نيز اين مسأله را مي­يابيم، براي مثال در كتاب: الزهد عبدالله بن المبارك بابي تحت عنوان: باب في لزوم المسند، گشوده شده كه هشت خبر را در بر مي­گيرد.
در كتاب السنه اثر: ابوبكر عبدالله بن الزبير الحميدي، مولف مي­گويد: سفيان از مالك بن مغول از طلعه بن مصرف برايمان روايت مي­كند كه از عبدالله بن اوفي پرسيدم: آيا پيامبر خدا صلی الله علیه و سلم وصيت كرد؟ گفت: پيامبر چيزي را جا نگذاشته بود تا درباره آن وصيت نمايد. گفتم: چطور مردم را به وصيت كردن امر كرده و خود وصيت نكرد؟ گفت: او درباره كتاب خدا وصيت كرد. (المسند ج 2 حديث شماره: 722.)
در كتاب: فیض القدير شرح جامع الصغير، روايتي از ابو هريره آمده كه: پيامبر در حجه­الوداع خطبه­اي ايراد فرمودند و گفت: دو چيز را برايتان باقی گذاشته­ام كه بعد از آنها گمراه نمي­شويد: كتاب خدا و سنت من كه از يكديگر جدا نمي­شوند تا وارد حوض كوثر مي­گردند. مناوي در شرح آن مي­گويد: قرآن و سنت دو اصلي هستند كه واگذاردن آنها امكان ندارد، هدايت جز از طريق آن دو به دست نمي­آيد، لغزش­ناپذيري و نجات براي كسي است كه بدانها دست اندازد، آنها دليل و سند آشكار و برهان درخشنده ميان حقداری كه دنبالشان باشد و بيهوده گویی كه كنارشان بگذارد، مي­باشند. پس وجوب مراجعه به كتاب و سنت واضح و جزو بديهيات دين محسوب مي­گردد. (فيض­القدير ج 3/240ـ 241 حديث شماره: 3282. و نيز: صحيح الجامع الصغير اثر: ناصرالدين الالباني 2/ حديث: 2934).
نيازي نيست اين بحث را بيشتر از اين بشكافيم، چرا كه درباره لزوم تمسك جستن به كتاب و سنت، ميان مسلمانان اختلافي وجود ندارد. و اختلافي كه در مورد سنت وجود دارد به اختلاف در ثبوت يا معناي آن بر مي­گردد. و اما درباره احاديثي كه به ثبوت رسيده و معناي آنها واضح و آشكار است، اختلافي در تمسك ورزيدن بدان و لزوم پيروي از آن وجود ندارد. قرآن كريم اين موضوع را صراحتاً اظهار مي­دارد: ﴿وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ (حشر:7) (چيزهايي را كه پيغمبر براي شما آورده است اجرا كنيد، و از چيزهايي كه شما را از آن باز داشته است، دست كشيد.) و همچنين: ﴿ مَّنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾ (نساء:80) (هر كه از پيغمبر اطاعت كند، در حقيقت از خدا اطاعت كرده است.) و يا: ﴿فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّىَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا﴾ (نساء:65) (اما، نه! به پروردگارت سوگند كه آنان مومن به شمار نمي­آيند تا تو را در اختلافات و درگيريهاي خود به داوري نطلبند و سپس ملالي در دل خود از داوري تو نداشته و كاملاً تسليم باشند.)
به علاوه ديگر آياتي كه بيان مي­كنند: هر كه به سنت دست نيندازد، از دايره ايمان دور گشته و به بيراهه رفته است.
بنابراين، روشن است كه لغزش ناپذيري و به بيراهه نرفتن امّت، در گرو دست انداختن به قرآن كريم و سنت پاك پيامبر مي­باشد، بدون اينكه نيازي به مراجعه امامان جعفريها و يا ديگر دسته­جات شيعه وجود داشته باشد. البته روايتهاي ديگري را مي­يابيم كه به مفاد آنها پيامبر، كتاب و اهل بيت را باقي گذاشته و دستور تمسك بدانها را صادر نموده است.


دوم ـ احاديث وارده درباره تمسك ورزيدن به كتاب و اهل بيت.
يكي از اين روايات، حديثي است كه امام مسلم واجد از زيدبن ارقم روايت مي­كنند، كه قبلاً هنگام بحث از آيه تطهير بدان اشاره كرديم. در آن روايتها، تشويق بر دست انداختن به كتاب خدا آمده و به دنبال آن، گفته پيامبر مي­آيد كه: شما را درباره اهل بيتم به ياد خدا مي­اندازم، و گفته زيد كه: همسرانش جزو افراد اهل بيتش هستند ولي اهل بيت او كسي است كه بعد از او از صدقه محروم گردد. و مي­گويد: ايشان آل علي، عقيل، جعفر و عباس­اند. اين احاديث ما مسلمانان را بر مي­انگيزد كه حقوق اهل بيت پيامبر را پاس بداريم، آنان را دوست بداريم و منزلت واقعي خود را به آنها بدهيم. محبتمان براي پيامبر مرا بر دوست داشتن آل پاكش تحريك مي­كند و بر ماست كه با ايشان پيوند داشته باشيم.
رحمت خدا بر ابوبکر باد که گفت: سوگند به کسی که جانم در دست اوست، خویشاوندی با پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم نزد من دوست داشتنی­تر و مهمتر از آن است که با خویشانم ارتباط و پیوند داشته باشم[7] و همچنین گفت: پیامبر را درباره اهل بیتش مواظبت کنید[8] البته این روایات نه بر وجوب پیشوایی برای اهل بیت و نه برای هیچ کس دیگری، دلالت می­کند پس هیچ ارتباطی میان تذکر درباره­ی اهلش و تصریح به خلافت برخی از آنان، وجود ندارد.
و اما دیگر روایات در المسند امام احمد و سنن ترمزی آمده­اند، که روایات المسند از این قرار است:
أ ـ عبدالله، پدرم و اسود بن عامر برایم حدیث گفتند و اسماعیل بن ابی السحاق الملائی از عطیه از ابوسعید نقل می­کنند که: پیامبر  خدا گفت: من دو چیز ارزشمند و گرانبها را که یکی بزرگتر از دیگری است، در میان شما باقی می­گذاشتم، کتاب خدا که ریسمان امتداد یافته­ای از آسمان به زمین می­باشد، و افراد خانواده­ام. آنان از هم جدا نمی­شوند تا هر دو باهم وارد حوض کوثر می­شوند (3/14)
ب ـ عبدالله، پدرم و ابوالنضر برایم صحبت کردند و محمد بن طلحه، از اعمش، از عطیه عوفی، از ابوسعید  خدری از پیامبر برایم نقل کردند که پیامبر فرمود: نزدیک است فرا خوانده شوم و پاسخ گویم (یعنی وقت مرگم رسیده است ) و من دو چیز گرانبها را برایتان گذاشته­ام، کتاب خدا و اهل بیتم.
کتاب خدا ریسمان امتداد یافته­ای از آسمان به زمین است و خانواده­ام اهل بیتم هستند، و خدای ریزبین بسیار آگاه به من خبر داد که آن دو باهم به حوض کوثر می­روند. مواظب باشید که درباره آنها چگونه جانشینی برایم خواهید بود. (3/17)
ج ـ عبدالله پدرم و ابن نمیر  برایم روایت کردند، عبدالملک ابن ابی سفیان از عطیه از ابوسعید خدری نقل می­کنند که پیامبر فرمود: من دو چیز وزین که یکی از دیگری ارزشمندتر است، میان شما گذاشتم، کتاب خدا که ریسمان کشیده شده از آسمان به سوی زمین است و اهل بیتم. هان! آنان پیوسته باهم هستند تا به حوض کوثر می­رسند. (3/26)
د ـ عبدالله، پدرم و ابن نمیر برایم حدیث نقل کردند و نیز عبدالملک ابن ابی سفیان از عطیه عوفی از ابو سعید خدری برایم نقل کردند که پیامبر فرمود: من چیزی را در میان شما باقی گذاشتم تا وقتی که بدان چنگ اندازید گمراه نخواهید شد، دو چیز و زین که یکی گرانبهاتر از دیگری است، یکی کتاب خدا که ریسمان امتداد یافته ای از آسمان به سوی زمین است و دیگری اهل بیتم. آگاه باشید که آنها از یکدیگر جدا نمی شوند تا به حوض می رسند. (5/181/182)
هـ ـ عبدالله، پدرم و اسود بن عامر برایم  حدیث روایت نمودند و نیز شریک از رکین از قاسم بن حسام از زید بن ثابت برایم نقل کردند که پیامبر فرمود: من دو جانشین را میانتان فرو گذاشته ام یکی کتاب خدا که ریسمان کشیده ای میان آسمان و زمین است و دیگری اهل بیتم و آن دو از یکدیگر فاصله نمی گیرند تا هر دو به حوض می رسند. (5/181/182)
و ـ عبدالله، پدرم واحمد زبیری حدیث را برایم نقل کردند و نیز شریک از رکین از قاسم بن حسان از زید بن ثابت برایم روایت کردند که پیامبر خدا فرمود: دو جانشین را میانتان فرو نهادم، کتاب خدا و افراد خانواده ام، و اینها از هم جدا نمی­شوند تا به حوض می رسند. (5/189/190)
ترمذی[9] هم در این باره دو روایت دارد، یکی از آنها اینست که: نصر بن عبدالرحمن کوفی برایمان سخن گفت و زیدبن حسن از جعفربن محمد، از جابربن عبدالله روایت می کند که: پیامبر روز عرفه در حالی که سوار شتر قصواءش بود (قصواء: شتری که کنار گوشش بریده باشد) خطبه­ای ایراد فرمود، شنیدم می­گفت: ای مردم! چیزی را برایتان فرو گذاشته ام که اگر آن را چنگ اندازید، پس از من گمراه نخواهید شد، کتاب خدا و اهل بیتم. (حدیث جزو احادیث: حسن غریب است) .
و دیگر اینکه: علی بن المنذر کوفی برایمان حدیث روایت کرد، و محمد بن فضیل می گوید: اعمش از عطیه از ابوسعید و همچنین اعمش از حبیب بن ابی ثابت از زیدبن ارقم روایت می­کند که گفتند: پیامبر خدا فرمود: من دو چیز را میان شما فرو نهاده­ام که یکی بزرگ تر از دیگری است، تا زمانی که بدانها دست اندازید پس از من گمراه نمی شوید، کتابی که ریسمان امتداد یافته­ای از آسمان به زمین و اهل بیتم، و این دو از هم جدا نمی شوند تا به حوض می رسند، پس بنگرید که درباره آنها چگونه مرا جانشینی می کنید. (حدیث: حسن غریب است)
 
نقد و بررسی روایتهای گذشته
اینها روایات مربوط به تمسک جستن به کتاب و اهل بیت بودند که به دقت نمودن در آنها به این نکات دست می یابیم:
 از ابوسعید خدری پنج حدیث روایت شد، که چهار تای اولی در کتاب المسند بود و پنجم از سنن ترمذی، تمام این روایات را عطیه از ابوسعید نقل می کند.
عطیه، همان (عطیه بن سعد بن جناده العوفی) است که خود امام احمد صاحب کتاب المسند در مورد عطیه و روایتهایش از ابو سعید می گوید: روایت عطیه ضعیف است، ثوری و هشیم هم روایتش را ضعیف دانسته و می گوید: به من خبر رسیده که عطیه پیش کلبی می رود و از او تفسیر یاد می گیرد و لقب ابوسعید را به کلبی می دهد و می گوید: ابو سعید گفت: تا چنین وانمود کند که همان ابو سعید خدری است.
ابن حبان می گوید: عطیه احادیثی از ابوسعید خدری را شنید، وقتی ابو سعید فوت کرد، با کلبی هم­نشینی می کرد، هرگاه کلبی می گفت: پیامبر خدا فلان چیز را فرمود، عطیه آن را حفظ می کرد، لقب ابو سعید را به کلبی داده بود و از او روایت می کرد، هرگاه از او سوال می شد: چه کسی این حدیث را برایت روایت کرده؟ می گفت: ابوسعید، گمان می بردند که مقصودش ابو سعید خدری می باشد، در حالی که منظورش کلبی بود، ابن حبان می گوید: نوشتن روایتهایش حلال نیست مگر از روی شگفتی.
بخاری درباره حدیثی که عطیه روایت کرده، می گوید: احادیث این کوفیان منکر است، دوباره می گوید: هشیم درباره او به نقد سخن گفته بود. نسائی و ابو حاتم او را در شمار ضعف دانسته­اند. ولی با وجود همه اینها، ابن سعد او را موثق دانسته و می گوید: انشاءالله مورد اعتماد بوده، احادیث صالحی دارد و برخی نیز او را معتبر نمی دادند. از یحیی بن معین سوال شد: احادیث عطیه چگونه اند؟ گفت: در رتبه صالح هستند.[10]
آنچه ابن سعد و ابن معین می گویند، توان مقاومت در برابر گذشته را ندارند. احتمال دارد گفته شود: اگر امام احمد احادیث او را ضعیف دانسته پس چرا از او روایت کرده است؟ در پاسخ می گوییم! امام در سندش هر چه به اسم حدیث شهرت یافته آورده و مقصودش صحیح یا ضعیف بودن آن نبوده است. دلیل این سخن این است که: پسرش عبدالله می گوید: از پدرم سوال کردم: درباره حدیث ربعی بن خراش از حذیفه چه می گویید؟ گفت: آنچه عبدالعزیر ابی رواد نقل می کند؟ گفتم: بله گفت: احادیث علیه او هستند. گفتم: پس چرا در المسند احادیث وی را ذکر کردی؟ گفت: من در المسند خواسته ام احادیث مشهور را جمع آوری کنم، اگر مقصودم جمع آوری احادیثی می­بود که از نظر من صحیح هستند. در این المسند جز چند کسی را روایت نمی کردم. اما در المسند احادیث زیادی را مورد طعن قرار داده ورد کرده است و آنها را مذهب خویش قرار نداده است. (یعنی احکام مذهبش را از آنها استنباط نکرده است)
وقتی ابن الجوزی احادیث امام احمد در المسند را جزو احادیث جعلی و ساختگی به شمار آورد، علماء از او انتقاد گرفتند، و حافظ ابن حجر عسقلانی کتابی را در دفاع از المسند تحت عنوان (القول المسدد فی الذب عن المسند)  نگاشت، و احادیث مورد انتقاد ابن الجوزی را پاسخ داد. از جمله گفت: احادیثی که ابن الجوزی ذکر کرده هیچ یک از آنها جزو احادیث احکام نیستند. سهل انگاری در آوردن آنها بدون توضیح درباره صحت و سقم­شان، مشهود است، از امام احمد و دیگر ائمه به ثبوت رسیده که اظهار داشته­اند: هرگاه درباره حلال و حرام روایت کرده باشیم، سخت گیری نموده­ایم، ولی هرگاه در موضوع فضائل اخلاقی روایت کرده باشیم، جانب سهل انگاری را ترجیح داده­ایم. احادیث امام احمد هم در این دایره جای می­گیرند.[11]
آنچه ابن حجر می گوید بر احادیث وارده در فضائل اهل بیت نیز انطباق دارد.
ترمزی روایت دوم را از علی بن المنذر الکوفی از محمد بن فضیل نقل می کند، آنگاه سند حدیث به دو طریق تقسیم می گردد: یکی به عطیه از ابو سعید، و دیگری به زیدبن ارقم منتهی می شود، و در اینجا معلوم نمی گردد کدام یک از آن دو سند اصل است.
به روایات چهارگانه­ی پیشین از ابوسعید نظری بیفکنیم، می بینیم که میان آنها هماهنگی کامل در معنا و در بسیاری از الفاظ، میان آنها و در این روایت اخیر ترمزی نیز همانندی وجود دارد، یعنی که اصلی بودن آن را ترجیح می دهد.
پیش از این درباره روایت احمد و مسلم به طرق مختلف از زیدبن ارقم، سخن گفتیم. در آن روایات وصیت پیامبر را اینگونه بیان می کند که: من دو چیز ارزشمند را میان شما فرو می­گذارم، کتاب خدا که در آن هدایت و نور وجود دارد پس آن را برگیرید و بدان تمسک ورزید، در مورد کتاب خدا تشویق و ترغیب فرمود، آنگاه گفت: و اهل بیتم که خدا را در مورد آنها به یادتان می آورم.[12]
این روایت کمی با روایت ترمذی همانندی دارد، ولی میان آنها اختلاف زیادی وجود دارد که باعث عدم پیوند آنها با یکدیگر می شود و مرا اطمینان می بخشد که روایت ترمزی را نیز ضمیمه دیگر روایات چهارگانه عطیه از ابو سعید کنیم و آنها را جز در جایی که باهم سازگاری دارند، از روایت زید دور بپنداریم.
در این سند، علی بن المنذر کوفی یا محمد بن فضیل باعث جمع میان دو طریق شده، ولی نفر دوم مسلم نیز در یکی از روایتهای سابق از زیدبن ارقم، از او روایت کرده، و لذا بعید به نظر می رسد جمع دو روایت از طریق او صورت گرفته باشد. پس تنها علی بن المنذر می ماند که او هم از شیعه های کوفه است. ابن ابی حاتم می گوید: همراه پدرم از او حدیث دریافت نمودیم. او درستکار مورد اطمینان است. ابن حبان او را در شمار افراد معتبر آورده. ابن نمیر گفته: او مورد اعتماد درست کردار است. دار قطنی می گوید: اشکالی ندارد.
مسلمه بن قاسم هم چنین گفته با این قید اضافی که: به مذهب شیعه گراییده است: اسماعیلی می گوید: در دلم نسبت به او چیزی دارم که او را نمی پسندم. ابن ماجه گفته: از او شنیدم می گفت: پنجاه و هشت بار به حج رفته­ام که بیشتر آنها با پای پیاده بوده است.[13] این گفته مرا در استناد به اقوالش به تردید می اندازد، چطور هزاران میل را برای ادای فریضه حج با پای پیاده طی کرده، لذا بعید نیست یک راوی شیعه مذهب دو روایت را در فضایل و محسنات اهل بیت اینگونه جمع و تلفیق کند که در یک چیز باهم هماهنگ باشند و در چیزی دیگر ناهمگون، این امر مرا در اینکه این روایت عطیه را ضمیمه دیگر روایات او از ابو سعید کردیم و آن را از روایات زید بن ارقم جدا انگاشتیم، اطمینان خاطر بیشتری می­بخشد.
علاوه بر اینها، روایت مزبور ضعف دیگری نیز دارد، و آن انقطاع و از هم گسیختگی در دو نقطه می باشد، اعمش و حبیب ابن ابی ثابت هر دو متقلب و دروغ گو هستند و به شیوه­ای (عنعنه ـ یعنی عن فلان و عن فلان) حدیثی را روایت می کنند که این شیوه دیدن و شنیدن آنها را در اینجا ثابت نمی کند.
اعمش و حبیب در زمره راویان معتبر محسوب­اند، و شنیدن اعمش از حبیب و حبیب از زیدبن ارقم نیز قطعی است جز اینکه در این روایت شنیدن مزبور به ثبوت نرسیده است. علاوه بر این، اعمش کمی شیعه­گرایی داشته و  ساکن کوفه بوده، حبیب نیز اهل کوفه بوده، در محیط کوفه هم ممکن است چنین احادیثی بدون دقت و تحقیق رنگ و بوی شیعه به خود گرفته باشد. خود حبیب به ابن جعفر نحاس گفت: هرگاه مردی حدیثی را از طرف تو برایم روایت کند، سپس من هم آن را از طرف تو برای دیگران بازگو کنم، راست گفته­ام. پس حبیب جزو راستگویان است جز اینکه رأی خود را ابراز نموده، و اینکه او از یک نفر و او هم از دیگری بشنود، ولی او روایت خود را از آن دیگری به گونه­ای بازگو کند گو اینکه بدون واسطه از او شنیده، نشانه دروغ گویی نمی باشد.
حاکم در (المستدرک)[14] این حدیث را از اعمش طوری روایت می کند گو اینکه اعمش به حضور حبیب رسیده و از او روایت کرده است که این نیز مراجعه به سندهای حاکم را ایجاب می کند و چه بسیارند رجال سند او. ولی ما مجبور به انجام این کار نیستیم. اگر شنیدن اعمش از حبیب به ثبوت برسد، هنوز هم بیش از یک نقطه  ضعیف باقی می ماند. حاکم حدیث مزبور را از دو طریق روایت می کند: در سند یکی از آنها امام احمد ـ بعداً این را توضیح می دهیم که امام، چنانچه ابن تیمیه می گوید: حدیث را ضعیف دانسته است ـ وجود دارد، و ذهبی سند روایت دیگر را سست و بی­پایه قلمداد نموده است.[15]
قاسم بن حسان عامری کوفی در کتاب: المسند، روایت پنجم و ششم را از زیدبن ثابت روایت می کند. مرحوم احمد شاکر، موثق بودن قاسم را ترجیح داد و می گوید: احمد بن صالح او را معتبر دانسته، ابن حبان او را در شمار تابعین معتبر به حساب آورده، بخاری در کتاب (الکبیر) تنها نامش را ذکر کرده و چیزی درباره او به میان نیاورده است، ابن ابی حاتم در مبحث جرح و تعدیل، شرح حال او را ذکر می کند ولی به جرح درباره او سخن نگفته است. آنگاه از منذری نقل می کند که بخاری گفته: قاسم بن حسان حدیث را از  زیدبن ثابت و عمویش عبدالرحمن بن حرمله شنیده و رکین بن ربیع از او حدیث نقل کرده است، ولی میان کوفیان حدیث صحیح تلقی نمی شود.
سپس احمد شاکر سخنان خود را اینگونه دنبال می کند: آنچه منذری از یخاری درباره قاسم بن حسان نقل می کند نمی دانم از کجا آورده است. زیرا او در(التاریخ الکبیر) چنانچه گفته شد، تنها نام او را آورده است، آنگاه در کتاب (التاریخ الصغیر) به شرح او اشاره­ای نکرده و در شمار افراد ضعیف به حسابش نیاورده. می ترسم منذری دچار ظن و گمان شده باشد و به خطا سخنان ابن ابی حاتم را به بخاری نسبت داده باشد، به گمان من منشأ اظهار نظر بخاری در مورد عبدالرحمن بن حرمله (که گفت: احادیثش صحیح نیست ) به این امر بر می گردد که او درباره قاسم بن حسان چیزی نداسته، و به همین دلیل حدیث عمویش عبدالرحمن بن حرمله را نیز صحیح قلمداد نکرده است.[16]
معتبر دانستن قاسم بن حسان جای بحث و اشکال است، چرا که ابن حبان نیز وی را در زمره تابعین به حساب آورده که به مقتضای این سخن، او حدیث را از زیدبن ثابت نشنیده است، ابن قطان می گوید: حال و وضعش شناخته شده نیست.[17] بخاری در کتاب (التاریخ الکبیر) تنها اسم او را آورده، که معنای این امر نه موثق دانستن و نه ضعیف پنداشتن او می باشد.
در مباحث مربوط به جرح و تعدیل، نه عدالت و شهادت وی را تایید نموده­اند و نه بی­اعتبار ساخته­اند. وقتی گمان این وجود داشته باشد که بخاری عبدالرحمن بن حرمله را به خاطر قاسم، ضعیف دانسته باشد، باید به طریق اولی قاسم را در زمره ضعیفان به شمار آورد.
ولی این اشکال که بخاری او را ضعیف ندانسته  و در دیگر کتابهایش جرحی از او نیاورده، همچنان باقی می ماند. پس منذری دیدگاه بخاری درباره او را از کجا به دست آورده است؟ احمد شاکر اگر می دانست بخاری کتابی نه مجلدی درباره ضعیفان به نگارش درآورده ـ که تاکنون نیز به چاپ نرسیده و نمونه­ای از آن در مصر یافته نمی شود ـ از گفته­های خود به تردید می­افتاد، پس چرا امکان ندارد منذری دیدگاه بخاری را از همان کتاب نقل کرده باشد و همچنین فراموش کرده که شرح حال قاسم را در میزان الاعتدال، مطالعه کند. ذهبی از بخاری نقل می­کند که: احادیث قاسم بن حسان منکر و غیر مشهوراند[18] این گفته احتمال ظن و اشتباه ندارد. پس بدون شک منذری و ذهبی به منابعی مراجعه نموده­اند  که امکان آن برای ما میسر نیست. ظن راجح من ـ اگر یقینی هم نباشد ـ اینکه این گفته­ها را از کتاب (الضعفاء الکبیر) بخاری نقل کرده­اند.
بنابراین جز روایت ترمذی چیزی باقی نمی ماند که در سند آن نیز زید حسن انماطی کوفی کسی که از امام صادق از پدرش از جابر بن عبدالله روایت کرده، وجود دارد. ابو حاتم درباره او می­گوید: اهل کوفه بود. به بغداد آمد، احادیث غیر مشهوری روایت می کند، ابن حبان او را در شمار افراد معتبر می شمارد.[19]
امام مسلم با سندی صحیح، خطبه پیامبر در حجه الوداع را از امام صادق از پدرش از جابر بازگو می کند که جمله: (و اهل بیتم) در آن نیست. [20] این خطبه در کتابهای متعدد سنت از طرق مختلفی از جابر روایت شده که در هیچ یک از آنها جمله (و اهل بیتم) وجود ندارد.
اختلاف نظر محدثین درباره حدیث مزبور
تاکنون روشن شد که امام احمد و مسلم حدیث مزبور را از زیدبن ارقم روایت نموده­اند که هیچ اختلافی درباره درستی آن وجود ندارد و همچنین روایات دیگر حدیث و ضعف آنها را دریافتیم. در این جا نکته­ی مهمی وجود دارد و آن اینکه ضعف آنها از یک جا که کوفه باشد سرچشمه می­گیرد. که این امر گفته امام بخاری درباره حدیث عطیه  را به یاد می­آورد که: احادیث این کوفیها منکر و غیر معروف­اند. از این جا درمی یابیم که چرا ابن الجوزی این حدیث را جزو احادیث ساختگی برشمرده است، گرچه روایات در مجموع، حدیث را به مرتبه جعل پایین نمی­آورند.
صاحب (فیض القدیر شرح الجامع الصغیر) حدیث را از سند امام احمد و معجم طبرانی از طریق زیدبن ثابت نقل می کند، سیوطی و مناوی حدیث را صحیح شمارده­اند، مناوی می­گوید: هیثمی گفته: راویان سندش معتبراند، ابو یعلی نیز آن را از طریق سندی نقل می کند که اشکالی ندارد و همچنین حافظ عبدالعزیز بن الاخضر آن را روایت می کند ولی عبدالعزیز اضافه می کند. در حجة الوداع بوده ابن الجوزی که گمان برده جعلی است، به خطا رفته است. امام سمهودی می گوید: این مسأله را بیش از بیست نفر صحابه بازگو نموده­اند، پیشتر به روایت امام احمد از زیدبن ثابت و ضعف آن اشاره نمودیم، با تأمل در روایت طبرانی همان نقطه ضعف را می­بینیم.
چرا که از طریق قاسم بن حسان نقل شده است. دیدگاه هیثمی درباره آن معتبر دانستن قاسم است، حال آنکه دیدگاه وی درباره حجه الوداع را قبلا بیان نمودیم، لذا صحیح شمردن آن پذیرفتنی نمی باشد، جز اینکه ماهم معتقدیم نباید حدیث را در شمار احادیث جعلی به حساب آورد. با وجود این، ابن الجوزی دلیلی برای تایید نظر خود دارد، لذا بعید نیست منشأ حدیث کوفه  و (دار الضرب) می­باشد که امام مالک به آن اشاره می­کند، و از اینجا ممکن است به بیست صحابه و بلکه به هفتاد نفر هم نسبت داده شود. البته اگر روایت آن از یک نفر صحابه هم ثابت گردد برای صحیح شماردن آن کافی است مگر اینکه آن یک نفر جزو کسانی باشد که سزاوار کسب افتخار همراهی پیامبر نبوده باشد.
شاید نکته مهم در اینجا این باشد که امام احمد بن حنبل (راوی حدیث) گفته است حدیث ضعیف و غیر قابل اعتماد می باشد، پس نسبت دادن آن به هیچ یک از صحابه صحیح نیست. شیخ الاسلام ابن تیمیه حدیث را رد کرده و گفته: درباره آن از امام احمد سوال شد، تضعیفش کرد و همچنین عده­ای دیگر از علماء آن را صحیح ندانسته­اند.[21] از علمای معاصر هم ناصرالدین الالبانی ـ رح ـ معتقد به صحیح بودن روایت تمسک به کتاب و سنت می­باشد و با سیوطی و مناوی در صحیح دانستن حدیث دست انداختن به کتاب و اهل بیت همگام می شود و آن را در کتاب (صحیح الجامع الصغیر) می­آورد.[22]  در دیدار اخیرش از قطر خدمت ایشان رسیدم و بحث و گفتگویی درباره حدیث میان ما در گرفت، نقاط ضعف روایاتی که خودم گرد آورده بودم بیان کردم، در پاسخ گفت: این روایات اگر ضعیف هم باشد ضعف حدیث را نمی­رساند. چرا که امکان دارد از طریق صحیح دیگری روایت شده باشد که به تو نرسیده است سپس به دو منبع اشاره کرد که حدیث را روایت کرده و من قبلا آنها را مورد اعتماد قرار نداده بودم: یکی معجم طبرانی بوده که پس از مطالعه آن دیدیم  قاسم بن حسان در سندش وجود دارد، بنابراین روایت معجم نیز صحیح نمی باشد  و دیگری کتاب مستدرک حاکم بود، روایت او گونه­ای بود که شنیدن اعمش از حبیب را می رساند، ولی همچنان نقاط ضعف دیگری باقی می­ماند.
استاد علت پذیرفتن حدیث را به خاطر نمی آورد، و امکان مراجعه به نوشته­هایش هم به دلیل دوری از خانه و کتابخانه­اش برای او میسر نبود پس از سفر ایشان گفته­های ابن تیمیه را در این باره مطالعه نمودم، و لذا هنگامی که از آن اطلاع یافت، کپی نوشته­های ابن تیمیه را درخواست کرد.
استاد گرانمایه در تصحیح حدیث به کتاب (المشکاة) اشاره می کند، لذا لازم دیدم بدان مراجعه نمایم شاید به دلیل او پی ببرم در جلد سوم کتاب (مشکاة المصابیح ص 1735) دو روایت آمده یکی حدیث: 6143 و دیگری حدیث: 6144. هر دو روایت را با تخریجشان بررسی کردم که ناگاه به چیز سرسام آوری برخوردم. در اینجا عین عبارات کتاب را نقل می­کنم:
أ ـ حدیث: 6143: از جابر روایت شده می گوید: پیامبر خدا را در عرفه دیدم که سوار بر شتر گوش بریده­اش سخنرانی می کرد شنیدم می گفت: ای مردم، من چیزی را میانتان فرو نهاده­ام که اگر بدان تمسک ورزید گمراه نخواهید شد، کتاب خدا و اهل بیتم. ترمذی روایت کرده است.
حدیث دیگر هم (6144) به این شرح است: از زیدبن ارقم روایت شده می­گوید: پیامبر خدا فرمود: من چیزی را میانتان فرو می گذارم تا زمانی که بدان دست اندازید. پس از من به گمراهی نمی­گرایید. یکی از آنها بلند مرتبه­تر از دیگری می­باشد: کتاب خدا که ریسمان امتداد یافته­ای از آسمان به زمین است و اهل بیتم، و این دو از یکدیگر فاصله نمی­گیرند تا وارد حوض می­گردند پس بنگرید چگونه در مورد آنها مرا جانشینی می­کنید. ترمذی روایت نموده است. این بود روایت مزبور و اما بررسی محدثان درباره­شان بدین صورت می باشد: ترمذی در مورد روایت نخست می­گوید: حدیثی است در رتبه حسن غریب.
آلبانی می گوید: سندش ضعیف است.
و اما درباره روایت دوم، ترمذی می­گوید: حدیث در رتبه حسن غریب است، البانی معتقد است: سندش ضعیف می باشد، ولی به عنوان تائیدی برای حدیث قبلی به حساب می­آید.
این چیزی بود که مطالعه نموده و با همان عبارت ذکر کردم، ضعیفی که شاهد ضعیف دیگری باشد او را نه تنها به مرتبه صحیح ارتقاء نمی دهد، بلکه گاهی ضعفش را نیز می­افزاید. پس تصرف استاد از کجا نشأت گرفته است؟
بعد از ملاقات با استاد گرانمایه روایت­های طبرانی در معجم الکبیر را پیگیری کردم ودر نهایت پانزده حدیث را یافتم: نه تا از آنها از زیدبن ارقم روایت شده بود که عبارت بودند از: حدیث 2681 در جلد سوم، هشت حدیث از جلد پنجم به این ترتیب: 4980، 4981، 4982، 5025، 5026، 5027، 5028 و 5040. قبلا دانستیم که کدام روایت از زیدبن ارقم صحیح می باشد و دیگر نیازی به تحقیق درباره این روایات وجود ندارد.
شش حدیث دیگر هم اینگونه بودند. دو حدیث 2678 و 2679 در جلد سوم که عطیه از ابوسعید نقل می کند. دو حدیث: 2680 و 2683 در جلد سوم که زیدبن حسن انماطی روایت می کند و دو حدیث: 4922 و 4923 در جلد پنجم که قاسم بن حسان روایت می کند از این پیگیری می فهمیم که ضعف و اشکال این روایات هم همان اشکال روایتهای سند امام احمد و سنن ترمذی است و کوفی بودن و پیدایش حدیث در دارالضرب کوفه را تقویت می بخشد، همچنانکه مرا به صحت روشی که تحقیقاتم را با آن آغاز نمودم، اطمینان بیشتری می­دهد، و مراجعه به کتابهای هشتگانه را کافی دانستم زیرا مراجعه به دیگر کتب چیز تازه­ای را برای ما در برندارد.
فهم و دریافت حدیث
از مباحث و تحقیقات گذشته به این نتیجه نهایی می­رسیم که: تنها حدیث ثقلین هم از لحاظ سند و هم از لحاظ متن صحیح و عاری از عیب و نقص است. و اما روایتهای هشتگانه دیگر که دست انداختن به قرآن و اهل بیت را دستور می­دهند، هیچ کدام از آنها خالی از ضعف نیستند.[23] و در متن آنها خبر دادن از اینکه کتاب و اهل بیت از یکدیگر فاصله نمی­گیرند تا وارد حوض می­شوند، و لذا تمسک ورزیدن بدانها واجب است، وجود دارد. ولی واقعیت موجود خلاف این گزارش است. چرا که برخی از پیروان اهل بیت هم خود به گمراهی گراییدند و هم مردم را دچار گمراهی نمودند، بیشتر فرق اسلامی زیر نقاب پیروی و حب اهل بیت به دفاع از موجودیت خود و دست یافتن به منافع دنیوی مانند خمس داراییهای پیروانشان، می­پردازند.
دسته جات شیعه که از مرز هفتاد گروه گذشته­اند، هر یک خود را بر حق و دیگری را بر کفر و گمراهی می پندارد! البته درصدد اثبات این سخن نیستیم، کتابهایی که به بیان گروهها و دیدگاه­های آنان می­پردازند و نوشته­های خود آن گروههای شیعه نیز این مطلب را روشن می­سازد. برای مثال جعفریها که اعتقاد به امامان دوازده گانه را شرط کمال ایمان می دادند دیگر افراد امت را خارج شده از دایره ایمان تلقی می کنند! این عقیده ایشان ـ چنانچه روشن ساختیم ـ حتی یک دلیل هم از قرآن ندارد، پس وقتی به تمسک جستن و پیروی از اهل بیت مأمور شده­ایم از چه کسی پیروی کنیم؟ آیا از تمام کسانی که منتسب به اهل بیت اند هر چند که کتاب و سنت را هم کنار گذاشته باشند، پیروی نماییم؟! حتما که نه. پس گمراه شدن از تمسک به قرآن و سنت نشأت می گیرد: اگر اهل بیت نیز بدانها تمسک جویند هم امتیاز انتساب به اهل بیت هم امتیاز پیروی از قرآن و سنت را برای خویش کسب کرده و بدینوسیله شایسته پیشوایی مسلمانان خواهند بود، همان گونه که خداوند می­فرماید: ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا﴾ یعنی خدایا: مرا پیشوایانی قرار ده که هم به پیشینیان اقتداء نماییم و هم آیندگان  ما را الگوی خود قرار دهند.[24] این امتیاز تنها از آن اهل بیت نیست بلکه هرکسی را شامل می گردد که قرآن و سنت را دستاویز خود قرار دهد.
 پس روایتهایی که از لحاظ سند مشکل دارند از لحاظ متن هم همین طور، که این خود اشکال دیگری محسوب می شود. با وجود همه اینها این روایات اگر صحیح و بی­اشکال باشند، بر وجوب امامت برای دوازده نفر و اولویتشان برای احراز منصب خلافت، دلالت نمی کنند. و حالا به فهم و دریافت حدیث می­پردازیم.
مناوی در فیض القدیر (3/14) می گوید: معنی حدیث این است که: اگر اوامر او را طاعت کردید، تحریمهای وی را ترک نمودید هدایت و راهنمائیهای اهل بیتم را گوش دادی و زندگی آنها را سرمشق قرار دادی، به راه راست هدایت شده­ای و گمراه نمی شوید.
قرطبی می گوید: این سفارش و دستور اکید، مقتضی لزوم احترام از اهل بیت، محبت آنها و حتمی بودن انجام تکالیف اکیدی که هیچ معذرتی در ترک آنها پذیرفتنی نیست، می­باشد.
سپس مناوی می گوید: (3/15) "لن یتفرقا": یعنی کتاب و اهل بیت از یکدیگر جدا نمی شوند و همواره با هم خواهند بود تا وارد حوض یعنی حوض کوثر در قیامت، می­گردند. در یکی از روایتها آمده: مانند این دو، و به انگشتانش اشاره نمود. در این گفته و گفته قبلیش: من فرو می گذارم، اشاره و بلکه تصریح به این وجود دارد که آنها جفت و همزادند، آنها را واگذاشته و امتش را به برخورد نیکو، پیش انداختن حقوق آنها بر خودشان و تمسک جستن بدانها سفارش کرده است. در مورد کتاب چونکه سرچشمه علوم و معارف دینی اسرار و حکمتهای شرعی و گنجینه حقایق و ریزه­کاریها است، و اما اهل بیت، چون وقتی که منشأ و بنیاد پاکیزه بود، تقویت کننده فهم دین می­شود، پس پاکیزگی سرچشمه ی اخلاق پسندیده و آن نیز به صفا و پاکی قلب می­انجامد.
حکیم می­گوید: مراد از عترت در اینجا دانشمندان راستین و عمل کننده به علم می باشد، زیرا تنها ایشانند که از قرآن فاصله نمی گیرند. ولی نادان و عالم نامنظم و پریشان از این مقام بیگانه می­باشد. وقتی اساس و مبدأ معتبر است که خود را به فضایل آراسته و از پلیدیها پیراسته باشد. اگر علم مفید در غیر جای اصلی خویش باشد بر ما لازم است هر چه باشد از آن پیروی نماییم، اینکه در اینجا مردم را بر پیروی از اهل بیت تشویق می کند تضادی ندارد با اینکه در حدیثی دیگر بر تبعیت از قریش تشویق و ترغیب می کند، زیرا بنا بر اصح اقوال، حکم بر فردی از افراد عام موجب منحصر کردن عموم آن حکم در آن یک فرد نمی گردد، بلکه هدف از آن، اهتمام بیشتر به جایگاه آن فرد و اشاره به اهمیتش می­باشد سپس شریف می گوید: از این خبر برداشت می شود که باید درهر زمانی تا روز قیامت کسی یا کسانی سزاوار پیشوایی از اهل بیت وجود داشته باشند تا تشویق مزبور بر تمسک جستن به آنان موجه و مقبول باشد. همچنانکه درباره کتاب هم باید همین گونه باشد، و لذا ایشان پشتیبان و باعث در ایمن قرار گرفتن مردم روی زمین­اند، اگر آنان نابود گردند مردم نیز تباه می شوند. پایان سخنان مناوی.
ابن تیمیه پس از اینکه ضعیف بودن حدیث را بیان می دارد چنین اظهار نظر می کند: گروهی در پاسخ به آن گفته­اند: مجموع اهل بیت پیامبر بر گمراهی اجتماع نمی کنند. می گویند: ما نیز معتقد به آن هستیم چنانچه قاضی ابو علی و دیگران هم چنین گفته­اند. ابن تیمیه باز می گوید: بر اساس قرآن، سنت و اجماع،که اجماع و گرد هم آمدن امت نیز بر چیزی حجت و دلیل خدشه ناپذیر محسوب می گردد، عترت هم بخشی از کل امت هستند پس از ثبوت اجماع امت، اجماع اهل بیت هم لازم می آید.
با دقت در اظهار نظرهای گذشته و با تامل در متن حدیث به نکات زیر دست می یابیم:
أ ـ نباید مراد از اهل بیت از ذهن پنهان بماند، چون بسیاری از گروه­هایی که خسارتهای جبران ناپذیری بر پیکره اسلام و مسلمانان وارد کرده­اند، ادعای پیروی از اهل بیت را در سر می­پرورانند.
ب ـ این یک واقعیت است که اهل بیت بزرگوار پیامبر بر گمراهی اجتماع نمی کنند؛ و ملاحظه می نماییم که ایشان در طول تاریخ اسلام بر چیزی که مخالف دیگر افراد امت باشد توافق نکرده­اند، لذا چنانکه ابن تیمیه گفت: پذیرفتن اجماع آنها پذیرفتن اجماع کل امت محسوب خواهد شد.
ج ـ هرگاه اهل بیت را به عنوان افرادی متفرق به حساب آوریم که اقتداء به آنها واجب است، پس کدام یک از آنها را الگوی زندگی خویش قرار دهیم که بر کتاب و سنت دست انداخته باشد و اگر از آنها سرپیچی کرد شایستگی اهل بیت بودن را از دست بدهد. هر انسانی جز پیامبر بزرگوار برخی از سخنانش پذیرفتنی است و احتمال دارد برخی هم نه، و لذا هنگام اختلاف و چند دستگی این گفته خداوند را مورد توجه قرار دهیم که:﴿ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ﴾ (نساء:59) (و اگر در چیزی اختلاف داشتید آن را به خدا و پیغمبر او برگردانید اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید.)
د ـ اگر برداشت حکیم شریف از حدیث درست باشد، این خود به تنهایی برای رد متن حدیث کافی است. چرا که روزگار بطلان را ثابت نموده است، و گرنه کیست آن که باید در این دوران مثلا پیروان او باشیم؟ آیا به یک گروه از گروههای منتسب به اهل بیت؟ یا به تمامی آنهایی که هر کدام دیگری را گمراه می داند؟ و یا به سلاله و تبار اهل بیت بدون تفاوت، اقتداء کنیم؟
هـ ـ تفاوت زیادی میان تذکر درباره اهل بیت و اقتداءبه آنها وجود دارد، مهربانی با کوچکترها، سرپرستی و نگهداری یتیم و دست جاهل را گرفتن، جدای از آموختن از دانشمند پرستشگر پیرو کتاب خدا و سنت رسولش می باشد.
 
3ـ  بررسی چند روایت دیگر مربوط به ماجرای غدیر
چند روایت دیگر مربوط به واقعه غدیر در دست است که هفت تای آنها از امام علی در المسند موجود می باشد بدین شرح:[25]
أ ـ ابن نمیر برایمان حدیث گفت: عبدالملک نیز از ابو عبدالرحیم کندی از زاذان ابوعمر برایمان روایت می کند که: در میدان عمومی شهر از علی که مردم را به خدا سوگند می­داد شنیدم می گفت: چه کسی در روز غدیر شاهد سخنان پیامبر بود؟ سیزده نفر برخاستند و شهادت دادند که این گفته را از پیامبر خدا شنیده­اند: هر که من دوست او بوده­ام علی نیز دوست او است.
ب ـ محمد بن عبدالله و ربیع بن ابی صالح اسلمی برایمان حدیث روایت کردند، و زیاد بن ابی زیاد برایمان بازگو کرد که: از علی شنیدم که مردم را سوگند می­داد و می­گفت: هر مرد مسلمانی را به خدا سوگند می دهم که در روز غدیر چه چیزی را از پیامبر خدا شنیده است؟ دوازده نفر از کسانی که در غزوه بدر شرکت کرده بودند، برخاستند و ادای شهادت نمودند.
ج ـ عبدالله بن احمد می گوید علی بن الحکیم اودی و شریک از ابو اسحاق از عید بن وهب از زیدبن یثیع برایمان نقل کردند که سعید و زید می گویند: علی در میدان عمومی شهر مردم را سوگند می­داد که: چه کسی سخنان رسول خدا را در غدیر خم شنیده برخیزد؟ پیش از سعید شش نفر و پیش از زید هم شش نفر برخاستند و شهادت دادند که روز غدیر از پیامبر خدا شنیده­اند خطاب به علی می­گفت: آیا مگر خدا نسبت به مومنان شایسته­تر از خود آنان نیست؟ گفتند: بله، فرمود: خدایا! هر که من دوستش بوده­ام علی نیز محبوب او است، بار الها دوست بدار هر که او را دست می­دارد، و دشمنی بورز هر که او را دشمن می­دارد.
 د ـ  عبدالله بن احمد می گوید: علی بن حکیم بازگو کرد، شریک از ابواسحاق از عمروذی مر همان حدیث ابواسحاق از سعید و زید را نقل می کرد ولی با این قید اضافی: و کمک کن کسی که وی را کمک می کند، و درمانده و بی پناه گردان کسی که او را درمانده می کند.
هـ ـ عبدالله بن احمد می گوید: عبدالله بن عمر قوایری برایم حدیث گفت، یونس بن ارقم برایمان نقل کرد، یزید بن ابی زیاد، از عبدالرحمن بن ابی لیلی بازگو کرد که: علی را در فضای عمومی شهر دیدم مردم را به خدا سوگند می داد که: شما را به خدا سوگند می­دهم چه کسی روز غدیر این سخنان را از پیامبر خدا شنید. هر که من دوست و محبوب او بوده­ام علی نیز دوست و محبوب اوست. برخیزد و شهادت دهد؟ عبدالرحمن می­گوید: دوازده نفر از اصحاب بدر بلند شدند، من به یکی از آنها نگاه می کردم، گفتند: گواهی می دهیم که روز غدیر از پیامبر خدا شنیدیم. فرمود: آیا مگر من نسبت به مسلمانان شایسته­تر از خودشان نیستم و مگر همسرانم مادرانشان نیستند؟ گفتم: آری ای پیامبر خدا! فرمود: پس هرکه من محبوب او بوده­ام علی محبوب اوست، خدایا! دوست بدار هر که او را دوست می دارد و برخورد خصمانه کن با هر که او را دشمن می دارد.
و ـ عبدالله بن احمد می گوید: احمد بن عمرو کیعی از زید بن الحباب و ولیدبن عقبه بن نزار عنسی برایم حدیث روایت کرده­اند، سماک بن عبید بن ولید عبسی می گوید: پیش عبدالرحمن بن ابی لیلی رفتم، برایم بازگو کرد که علی را در میدان عمومی دیده که می­گفته: هر که روز غدیر سخنان پیامبر را شنیده برخیزد، و هر که او را ندیده است برنخیزد، دوازده نفر بلند شدند و گفتند: ایشان را دیدیم و سخنانش را شنیدیم، دست علی را گرفت و می گفت: خدایا! دوست بدار هر آنکه او را دوست می دارد، و دشمنی بورز با کسی که با او دشمنی می ورزد، و یاری ده هر که او را یاری می کند، و بی پناه گردان هر که او را بی پناه می گرداند، سپس جز سه نفر همه برخاستند، از آنها دعا کرد و دعایش درباره آنان پذیرفته شد.
ز ـ عبدالله بن احمد می گوید: حجاج بن شاعر، شبابه، نعیم بن حکیم و ابو مریم و یکی از همنشینان علی برایم بازگو کردند که علی گفت: پیامبر روز غدیر فرمود: هر که من دوست او بوده­ام علی هم دوست اوست. می گوید: مردم نیز پس از سخن پیامبر گفتند: خدیا! دوست بدار هر که او را دوست می دارد و دشمنی بورز بار هر که او را دشمنی می­ورزد.
 
نقد و بررسی روایات
این بود هفت روایت، سند روایت نخست ضعیف ولی متن آن صحیح می باشد که می­فرماید (هر که من دوست ... ) وروایات دیگر آن را تأیید می کنند، همچنانکه از طرق مختلفی جز امام علی روایت شده به گونه­ای که برخی از محدثان آن را جزو احادیث متواتر یا مشهور دانسته­اند[26] در روایت سوم و پنجم این جملات را می بینیم (خدایا! دوست بدار ...) و در روایت چهارم این عبارت آمده (و یاری کن هر که ...) ولی در روایت هفتم این گفته را از زبان مردم نقل می­کند. پس این روایت اخیر بر این نکته تصریح می­گذارد که این جملات اخیر (و یاری کن ...) جزو سخنان پیامبر نمی­باشد.
در اینجا اشکال این است که این چهار روایت از لحاظ سند صحیح­اند. در المسند چند روایت دیگری نیز از زیدبن ارقم وجود دارد که در برخی از آنها جمله مزبور آمده (خدایا دوست بدار ...) و در برخی نیز وجود ندارد[27] که این امر مرا وا می دارد در اینکه گفته مزبور جزو سخنان پیامبر بوده و یا مردم بعد از سخنان ایشان گفته­اند، توقف بدون تحقیق بیشتر برای ترجیح یکی بر دیگری نمایم.
نکته مهم در اینجا دلالت متن است قطع نظر از وجود جملات مزبور با وجود نداشتن آنها، آیا این احادیث به عنوان دلیل بر خلافت علی محسوب می گردند یا نه؟
پیشتر گفته شد که واژه ولی به معنی سرپرست و شایسته دخل و تصرف در امور، یاری رسان و دوست آمده است، و قرآن وقتی که به موالات گروهی امر و یا از آن جلوگیری می کند، به معنی یاری کردن و دوست داشتن می باشد و در هیچ جای قرآن کریم، ولایت به معنی سرپرستی عمومی مؤمنان نیامده است. این روایتها نیز مسلمانان را به دوستی و یاری کردن علی امر و ایشان را از کینه­توزی و دشمنی با او منع می نماید، یعنی احادیث هم چنانکه روشن است از کاربرد عمومی قرآن خارج نگشته­اند، وقتی نهی از دشمنی­ورزی و درماندگی باشد، دستور دادن نیز به دوست داشتن که موالات و یاری کردن است می باشد. و اصلا بحثی از جانشینی نیست. اگر پیامبر خدا چنین هدفی را دنبال می کرد تعابیر را طوری به کار می­برد که احتمال تاویل را نداشته و علایم و نشانه­ها نیز آن را تایید می کردند. دلیل دیگری که مطالب بالا را به اثبات می رساند اینکه امام علی این موضوع را پس از احراز منصب خلافت با مردم مطرح ننمود، مردم کوفه و کسانی که با ایشان بدانجا رفته بودند بدون هیچ اختلافی با او بیعت کرده بودند، ولی عاقبت بیشترشان ـ چنانچه معلوم و مشهور است ـ او را درمانده کرده و یاریش نرساندند.
اگر مراد از موالات خلافتی بود، آن را به عنوان دلیل علیه خلفاء راشدین گذشته و کسانی که با ایشان بیعت کرده بودند، اقامه می کرد حال آنکه این امر به هیچ وجه ثابت نشده و در هیچ یک از کتابهای سنت که بدانها مراجعه کرده­ام چنین چیزی را نیافته­ام.
در فصل نخست کتاب به موضوع بیعت امام علی با ابوبکر که امام بخاری و مسلم آن را گزارش کرده بودند، اشاره کردیم. که بحثی از غدیر نشد و امام علی اولویت صدیق برای خلافت و امتیاز ایشان را انکار نکرد، و اینکه مسلمانان از آن موضعگیری خوشحال شده و خطاب به علی گفتند: به حق اصابه کردی و کار خوبی انجام دادی، و بیش از پیش به او نزدیک شده و روابطشان را با او تحکیم بخشیدند و اگر این فرصت غنیمت را می­شمارد و مسلمانان را درباره ماجرای غدیر به خدا سوگند می­داد، صدها نفر از کسانی که در غدیر خم حضور یافته بودند ادای شهادت می کردند که افرادی از آنان بعد از آن در کوفه به ادای شهادت مزبور پرداخت. ولی امام، علت به تاخیر انداختن بیعت با ابوبکر را اینگونه برمی­شمارد: ما فضل و امتیازی که خدا به تو داده می دانیم، و بر خیری که از خدا به تو رسیده به رقابت نپرداخته­ایم، ولی تو بدون مشورت و رایزنی با ما اقدام به آن کردی، و ما هم به دلیل نزدیکی­مان با پیامبر، سهم و جایگاهی برای خود قائل بودیم و هنگام بیعت در مسجد، پیش روی مسلمانان از خدا طلب آمرزش کرد و به جایگاه و حقوق ابوبکر اعتراف کرد.
امام علی از اینکه در امر خلافت مورد مشورت و رایزنی قرار نگرفته بود نگران بود و دلیل را بر این دیدگاه خویش اقامه می کرد، که کاری با این اهمیت و بزرگی نباید بدون مشورت با پسر عموی پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم و داماد ایشان به علاوه اینکه دارای فضل، سابقه و دانش سرشار هم بود، صورت می پذیرفت. معذرت ابوبکر، عمر و سائر صحابه نیز ـ هم چنانکه امام نووی می­گوید ـ معلوم بود چرا که ایشان اقدام به بیعت و تعیین جانشین پیامبر را در آن برهه حساس از مهمترین مصالح مسلمانان می­دانستند، و از اینکه مبادا بر اثر تأخیر آن اختلاف و درگیری میان مسلمانان و در نتیجه مفاسد بزرگی پدید آید، می­ترسیدند، و لذا به خاک سپردن جنازه مبارک پیامبر را به پس از انجام مراسم بیعت، موکول کردند تا مبادا بر سر به خاک سپردن، کفن کردن، غسل نمودن نماز بر پیامبر خدا و یا هر چیز دیگری دچار اختلاف و کشمکش گردیده و کسی هم در میان نباشد که امور را فیصله دهد بنابراین اعتقاد داشتند: پیش انداختن بیعت و انتخاب جانشین برای آن حضرت، مهمترین کار است.
امام علی اگر از واژه ولی و موالاة، خلافت را برداشت می کردند، آن را علیه ابوبکر اقامه می کرد و اساساً بیعتی صورت نمی گرفت.
اختلاف و شکایتی نیز که پیامبر را بر دفاع از ابوالحسن وا داشت، این را مشخص می کند که مراد از موالاه چیز دیگری غیر از خلافت بوده است و یا لااقل برداشت خلافت از واژه ولایت را ترجیح نمی دهد، و همچنین این شکایت و درگیری روشن می سازد که چرا پیامبر صلی الله علیه و سلم موضوع ولایت علی را در خطبه جامع و هم روز عرفه مطرح نکرد، که اگر مسأله مسأله خلافت بود بهتر آن بود ـ اگر نگوییم می بایست ـ در آن خطبه بدان می پرداخت نه بعد از وقوع درگیری و شکایت.[28]
آلوسی می­گوید: گاهی بر اینکه مراد از ولایت محبت و دوستی بوده اینگونه استدلال می­گردد که آن را به واژه (بعدی = پس از من) مقید نکرده است که آنگاه ظاهر سخن این می­شود که: هر دو ولایت (ولایت پیامبر و ولایت علی) در یک زمان جمع می­شوند. اگر مراد از ولایت سرپرستی و تصرف در امور می بود اجتماع آنها تصور نمی­رفت و امکان نداشت.[29]
وقتی مقید نکردن جمله با واژه "پس از من" در تمام روایات گذشته دلیل بر رأی آلوسی باشد، روایتهایی را نیز یافته­ام که مقید کردن مزبور در آن موجود است. که گاهی به عنوان دلیل بر اینکه مراد از ولایت شایستگی تصرف در امور می باشد، بدان استناد می­گردد. و آنگاه مطلق (بدون واژه بعدی) بر مقید (همراه واژه بعدی) حمل می گردد.
این روایات را در: المسند و سنن ترمذی می بینیم که در آنها آمده است: پیامبر خدا فرمود: علی از من و من از علی­ام و او پس از من ولی همه مسلمانان است.[30] ترمذی درباره آن می گوید: حدیث در رتبه حسن غریب است و روایت آن را جز از طریق جعفربن سلیمان خبر نداریم. این جعفر را در روایت امام احمد نیز می بینیم، سپس امام احمد یک روایت دیگر را از طریق غیر جعفر نقل می کند که در آن آمده: او از من است و من از اویم، و او بعد از من ولی شما است.[31]
جعفر بن سلیمان از شیعه­های بصره است که دیدگاه محدثان درباره او چنین می باشد: ابن حبان، ابن معین، عباس و بزار او را موثق دانسته­اند. ابن سعد گفته: او معتبر بود ولی دارای ضعف هم بود و به مذهب شیعه گرایید.
ابو طالب از احمد نقل می­کند: اشکالی ندارد. به احمد گفته شده سلیمان بن حرب درباره او می گوید: احادیثش قابل نوشتن نیستند گفت: او به مذهب شیعه گرایش داشت، احادیثی را درباره فضل امام علی روایت می کرد و اهل بصره درباره علی افراط می­کنند.
ابو طالب می­گوید: از احمد پرسیدم: آیا بیشتر حدیثهایش درباره آسانگیریها است؟ گفت: بله، آنها را جمع­آوری کرده بود. یحیی بن سعید از او روایت نمی­کرد و ضعیفش می­دانست. عبدالرحمن بن مهدی احادیث او را ناخوشایند و سنگین می­دانست.
بخاری می گوید: گفته می­شود امی و بی­سواد بوده است. و می گوید: در شمار افراد ضعیف به حساب می آید، در برخی احادیث با او مخالفت می­شود. ابن المدینی می گوید: از نظر ما موثق است و نیز می گوید: احادیث زیادی از ثابت روایت کرده، و سایر احادیث وی جزو احادیث منکر و غیر معروف­اند. ابن شاهین می گوید: به علت عقیده و مذهبش درباره او سخن گفته شده و مورد انتقاد قرار گرفته است، جز ابن عمار کسی را ندیده­ام احادیث وی را مورد طعن و انتقاد قرار دهد ولی ابن عمار درباره او می گوید: جعفر بن سلیمان ضعیف به حساب می­آید.
صرف نظر از ترجیح و معتبر دانستن یا ضعیف پنداشتن وی، ممکن است گفت: نمی­توان حدیثی را که تنها او روایت کرده و در ارتباط با مذهب و عقیده­اش می­باشد، مورد اعتماد قرار داد و بدان استناد نمود.
در سند روایت دیگر امام یک نفر را به اسم: اجلح کندی می­بینیم،[32] او از شیعه های کوفه است و محدثان درباره او هم دیدگاه­های مختلفی دارند: ابن معین، عجمی و ابن عدی او را موثق دانسته­اند. یعقوب بن سلیمان می­گوید: معتبر است ولی احادیث وی سست و بی­پایه­اند. احمد می­گوید: اجلح بیش از یک حدیث منکر را روایت کرده است. قطان می­گوید: در دلم نسبت به او چیزی دارم، و همچنین می­گوید: او میان حسین ابن علی و علی بن الحسین تفاوت نمی­گذاشت، یعنی حافظ نبود. ابن حبان گفته: نمی­دانست چه می­گوید، ابوسفیان را با ابو الزبیر اشتباه گرفته بود. ابو داود، نسائی و ابو حاتم وی را ضعیف دانسته­اند. ابن سعید گفته: بسیار ضعیف بود، بلکه جوز جانی او را متهم به دروغگویی نموده است. بر این اساس روایتی که تنها احمد از اجلح نقل می کند قابل استناد نیست. و لذا روایتهایی که مقید به واژه (بعدی) باشند یافت نمی­شوند، و بدین ترتیب آنچه آلوسی گفت، صحیح از آب در می­آید.
4ـ چند روایت دیگر که به اعتقاد برخی از جعفریها مذهب آنها را تایید می کند.
بعد از همه اینها می گوییم: روایات گذشته، عمده دلایل شیعه در ارتباط با جریان غدیر به حساب می آیند، و از بحث و بررسی آنها روشن شد که عقیده و دیدگاه آنها را درباره امامت تأیید نمی کنند. برخی احادیث دیگر وجود دارند که عده­ای از جعفریها آنها را سند و پشتیبان مذهب خود می دانند که ما مهمترین آنها را با اختصار به بحث و بررسی می­گذاریم:
أ ـ پیامبر خدا در غزوه تبوک علی بن ابی طالب را در مدینه به جای خود نشاند، گفت: تو مرا میان زنان و کودکان جا می گذاری؟ فرمود: مگر نمی خواهی تو برای من به مثابه هارون برای موسی باشید جز اینکه هیچ پیامبری پس از من نمی­آید.
این حدیث را بخاری، مسلم و دیگران روایت نموده­اند.[33] که بدون تردید دال بر فضل و بزرگواری علی می باشد، پیامبر خدا دو نفر دیگر را نیز (در دو ماجرای دیگر)[34] بر مدینه گماشت، پس مسأله جانشین قرار دادن ویژه ابوالحسن نبوده، و مانند آن نیز در حیات پیامبر خدا سرپرستی امت را بعد از فوت ایشان بر آن شخص ثابت نمی کند. اگر مقصود پیامبر خلافت بزرگ بود می­فرمود و مانعی سر راهش وجود نداشت که اظهار دارد. بر مسلمانان هم واجب بود از ایشان پیروی نمایند هر چند یک عبد حبشی گوش بریده به رهبری ایشان انتخاب می گردید و از شکایت امام نیز که چرا او را میان زنان و کودکان جا گذاشته، روشن می شود که پیامبر خدا خواسته دلش را خشنود کند و از او دلجویی کند، همانند موسی که هنگام رفتن به طور هارون را جانشین خود کرد. ولی جعفریه بر این باورند: پیامبر وی را سر جای خود قرار داد همچنانکه موسی هارون را، و از همه سمتها جز پیامبری چیزی را استثنا نکرد که استثنای آن هم دلیل بر عمومیت وظیفه علی می باشد.[35] ولی این گفته آنها جای نقد و بررسی است، چونکه هارون برادر موسی و فصیح تراز او بود ولی او فاقد این دو ویژگی بود و این هم باعث نقض عمومیت می شود، بلکه در خود جانشین قرار دادن هم تناسبی وجود ندارد، چرا که موسی برادراش را بر بنی اسرائیل گماشت و خود به مناجات و گفتگو با خدا رفت، حال آنکه پیامبر پسر عمویش را بر مدینه گماشت که جز زنان، کودکان و ناتوانان از حضور در جبهه­های جنگ کسی آنجا نمانده بود و دیگر مسلمانان همراه پیامبر  به صفوف سربازان پیوسته و به میدان نبرد رفته بودند، همچنانکه که هارون پس از موسی سرپرستی
بنی اسرائیل را بر عهده نگرفت و بلکه یوشع بن نون (نوجوان و رفیق موسی در سفری که برای دیدن خضر رفته بودند)، مسئولیت را بر عهده گرفت، همانگونه که بعد از پیامبر صلی الله علیه و سلم رفیق سفر و یار غار سرپرستی مومنان را عهده­دار شد.[36]
ب ـ امام بخاری از جابر بن عمره نقل می کند که: از پیامبر خدا شنیدم می گفت: دوازده نفر امیر خواهند شد، سپس چیزی گفت که نشنیدم پدرم گفت: ایشان گفتند: همه­شان از قریش­اند.[37]
مسلم نیز از جابر بن سمره روایت می کند که: همراه پدرم پیش پیامبر خدا رفتیم، شنیدم می­گفت: این امر پایان نمی پذیرد تا دوازده خلیفه کار را دنبال نکنند. سپس پنهانی چیزی گفت که نشنیدم، به پدرم گفتم چه گفت؟ گفت: همه آنها از قریش می باشند. در روایت دیگری اینگونه آمده: مردم پیوسته به کار خود ادامه می دهند تا دوازده نفر ایشان را سرپرستی می کند. در روایتی دیگر اینگونه است: این دین زیر نظر دوازده نفر همراه صاحب قدرت و نفوذ ناپذیر باقی خواهد ماند.[38] در روایتی از ابو داود چنین است: امت بر تمام آنان اجتماع می کنند.[39]
تعیین خلفا به دوازده نفر جعفریه را بر این داشته که بدان استناده کنند، ولی روشن است این روایات اشاره به مدت زمانی دارند که عزت اسلام و رو به راه بودن اوضاع مسلمانان در آن ادامه خواهد یافت. بنا به گفته جعفریها این عظمت و مناسب حالی تا روز قیامت ادامه می یابد. در حالیکه واقعیت موجود و دلالت روایتها جز این را می رسانند. نکته­ای دیگر هیچگاه امت اسلامی بر امامان جعفری اجتماع نکرده و بلکه به استثنای امام علی ایشان را به عنوان خلیفه انتخاب نکرده­اند.
ج ـ بخاری از عبیدالله از ابن عباس روایت می کند که:[40] وقتی پیامبر به حال مرگ افتاد، عده­ای از صحابه از جمله: عمر بن خطاب در خانه پیامبر حضور داشتند. فرمود: آیا چیزی را برایتان بنویسم که پس از من گمراه نشوید؟ عمر گفت: کسالت و رنجوری پیامبر را از پا در آورده، شما قرآن را دارید و آن هم برای ما کافی است. حضار دچار اختلاف و درگیری شدند برخی می گفتند: کاغذی را بیاورید تا پیامبر چیزی را برایتان بنویسد که پس از او گمراه نشوید، و برخی نیز سخنان و نظرات دیگری را بر زبان می­راندند، وقتی صدای اختلاف و بگو مگوی آنها بالا گرفت، پیامبر فرمود: برخیزید و بروید.
عبیدالله می­گوید: ابن عباس می­گفت: خسارت سنگین و جبران ناپذیر همان چیزی بود که نگذاشت پیامبر خدا آن نامه را برایشان بنویسد. سعید بن جبیر اظهار می­دارد: ابن عباس گفت: روز پنجشنبه، و چه روز پنجشنبه­ای؟ سردرد و بیماری پیامبر رو به وخامت گراییده بود که گفت: کاغذی را برایم بیاورید چیزی برایتان بنویسم که پس از آن هیچ گاه گمراه نشوید. مردم به منازعه و درگیری پرداختند  نباید پیش هیچ پیامبری درگیری صورت بگیرد. گفتند: چه شده پیامبر پرت و پلا می گوید: از او جویا شوید. آنان به رد و انکارهای خود ادامه دادند، تا فرمود: مرا به حال خود وا گذارید، آنچه در آن به سر می­برم بهتر از آن است که مرا بدان فرا می خوانید، و ایشان را به سه چیز سفارش کرد و گفت: مشرکان را از جزیرة العرب بیرون کنید، همچنانکه من به هیئتهای نمایندگی جایزه و هدایا داده­ام، شما نیز چنین کنید، و سوم را نگفت، یا ابن عباس گفت: من از یاد برده­ام.[41]
در روایتی از امام احمد چنین آمده که:[42] سفیان از سلیمان بن ابی مسلم دایی ابن ابی نجیح به ما خبر داد که از سعید بن جبیر شنیده که ابن عباس گفته: روز پنجشنبه و چه پنجشنبه­ایی، سپس آن قدر گریست تا سنگریزه­ها را تر کرد، گفتیم ای ابو العباس، پنجشنبه چه روزی بود؟ گفت: بیماری پیامبر خدا تشدید شده بود، گفت: کاغذی را برایم بیاورید تا چیزی را برایتان بنویسم که پس از آن هیچ گاه گمراه نشوید، حضار به منازعه و جر و بحث پرداختند، حال آنکه نباید پیش هیچ پیامبری به منازعه پرداخت، گفتند: چه شده است؟  آیا هذیان می گوید؟ سفیان می گوید: یعنی پرت و پلا گفت. از او بپرسید، آنان همچنان به سخنان خود ادامه دادند که پیامبر فرمود: مرا به حال خود واگذارید، وضعیتی که در آن به سر می برم بهتر از آن است که مرا بدان فرا می خوانید، آنگاه سه چیز را سفارش کرد: مشرکان را از شبه جزیره بیرون رانید، هیئتهای نمایندگی را مانند من جایزه دهید، ابوسفیان گفت: سعید سوم را نگفت، نمی دانم عمداًٌ از گفتن آن خودداری کرد و یا از یاد برده بود؟
این روایات در صحیح مسلم نیز وجود دارند.[43]
چنانچه معلوم است، ارتباطی میان این روایات و امامت وجود ندارد، ولی سفارش سوم ـ که یا از یاد برده شده و یا عمداً ترک شده ـ عامل به وجود آمدن جر و بحث می باشد! عده­ای از جعفریها می­گویند: صحابه دانسته بودند که پیامبر خدا می خواهد پیمان خلافت را تایید و رسمیت بخشد و جانشینی را به علی و دیگر پیشوایان اهل بیتش اختصاص دهد، ولی ایشان، چنانچه خلیفه سوم در سخنانی با ابن عباس به آن تصریح می کند، پیامبر را از اقدام مزبور باز داشتند. وقتی که در این گفته پیامبر بزرگوار صلی الله علیه و سلم (کاغذی را برایم بیاورید تا چیزی ...) و سخنان ایشان در حدیث ثقلین (من میان شما چیزی را فرو می­گذارم ...) دقت کنید، در می­یابی که هدف و آماج هر دو حدیث یکی است، و پیامبر خدا خواسته در بیماریش، جزئیات آنچه را در حدیث ثقلین بر مومنان واجب کرده بوده تفصیل دهد. (المراجعات ـ 284) و در صفحه 255 همان کتاب چنین می­گوید: با وجود آن، در دم مرگ نیز ایشان را به سه چیز سفارش کرد: علی را سرپرست و پیشوای خویش قرار دهند، مشرکین را از جزیرة العرب بیرون کنند و به هیئتهای نمایندگی جایزه و هدایا بدهند، ولی قدرت نفوذ سیاسی آن روز که به محدثین اجازه نداد سفارش سوم را نیز بیان کنند، گمان بردند ایشان آن را از یاد برده­اند.
ما درصدد بحث و دفاع از بزرگان صحابه نیستیم، ولی باید این را بگوییم که: احادیث مزبور برای اثبات عقیده جعفریها کافی نیست و دیدگاه آنها را اثبات نمی کند، بلکه نیاز به دلایل دیگری دارد که احتمالات موجود درباره سفارش سوم را ترجیح دهد و مشخص سازد که پیامبر خدا چه چیزی را خواسته بنویسد، و لذا به حدیث ثقلین استناد شده است، حال آنکه حدیث مزبور ـ چنانچه پیشتر ثابت شد ـ دارای سند صحیحی نمی باشد، آنچه صحیح است حدیث تمسک ورزیدن به کتاب و سنت است، شاید وصیت سوم هم همین بوده باشد. علاوه بر آن، قائل شدن به اینکه وصیت سوم، وصیت به خلافت بوده تنها از باب ترجیح به حساب می­آید نه قطعی و یقینی.[44] متهم کردن محدثان به اینکه: از ترس حکومت و بر اثر گرایش با سیاست وانمود کردند که از یاد برده­اند، در حالی که می­دانستند وصیت سوم درباره خلافت علی است، این اتهام اگر درست باشد، متوجه سعید بن جبیر می شود که برای رد آن کافی است تاریخ و شجاعت او پیش روی حجاج بن یوسف ثقفی را حتی در نوشته­های جعفریها ورق بزنیم.[45]
نکته شگفت انگیز آورتر این است که می گویند، عمر  رضی الله عنه  اعتراف کرد به اینکه چیزی که پیامبر خدا می خواست بنویسد، مسأله خلافت علی و دیگر ائمه خاندانش بود، ولی او و دیگر بزرگان صحابه از نوشتن آن جلوگیری به عمل آوردند.[46] حال آنکه حدیثی در صحیحین از عمر وجود دارد مبنی بر اینکه پیامبر هیچ کس را به عنوان جانشین تعیین نکرد.
 
هـ ـ احادیثی که به این موضوع ارتباط دارند
از تحقیقات گذشته دریافتیم در سنت ـ نبوی ـ چنانکه کتب هشتگانه و دیگر کتبی که بدانها مراجعه کردیم نقل می نمایند دلیلی که عقیده و دیدگاه جعفریها را تأیید نماید، وجود ندارد. در این منابع روایات دیگری در ارتباط با موضوع امامت وجود دارد که به بحث و بررسی آنها می پردازیم:
چه کسی پس از تو امیر خواهد شد؟
أ ـ امام احمد با سند صحیح[47] از امام علی  رضی الله عنه  نقل می کند که: از پیامبر سؤال شد: چه کسی پس از تو امیر خواهد شد؟ فرمود: اگر ابوبکر را امیر قرار دهید وی را امانتداری کم علاقه به دنیا و علاقمند به آخرت می یابید، و اگر عمر را انتخاب کنید او را توانای امانتداری می­یابید که در راه خدا اعتنایی به سرزنش هیچ کس ندارد، و اگر علی را امیر قرار دهید که به نظر من این کار را نمی­کنید، او را هدایتگر هدایت یافته­ای می یابید که شما ر ا به راه راست رهنمون می گردد. این حدیث روشن می سازد که امامت و خلافت انتخابی است نه انتصابی، زیرا پیامبر خدا کسی را تعیین نکرد، بلکه مسأله را به مسلمانان واگذار کرد و سه نفر شایسته احراز مقام خلافت را به ایشان پیشنهاد نمود.[48]
 
جانشین قرار دادن
2ـ مسلم و بخاری با سند خودشان از عبدالله بن عمر روایت می کنند «به عمر گفته شد جانشین قرار نمی­دهید؟» گفت: اگر قرار دهم کسی بهتر از من جانشین قرار داده مانند ابوبکر، و اگر جانشین قرار ندهم کسی بهتر از من مانند رسول آن را ترک فرمود، مردم او را مدح کردند، عمر گفت، ثوابش را می­طلبم و از عقابش می­ترسم دوست داشتم از شر و خیرش نجات یابم، نه برایم و نه به ضررم در حیات و مرگ آآن را برندارم (567) بخاری کتاب الاحکام. باب استخلاف، مسلم، کتاب اماره ـ باب استخلاف.
در روایت دیگر با سند مسلم. از عبدالله بن عمر روایت شد «عبدالله می­گوید، پیش حفصه (خواهرم) رفتم، حفصه گفت: آیا می­دانید پدرت خلیفه تعیین نمی­کند؟ گفتیم این کار را نمی­کند، گفت: چرا کرد. گفت: سوگند خوردم که با او حرف بزنم، تا فردا ساکت شدم و با او حرف نزدم» عبدالله می­گوید:«مثل اینکه کوهی را برداشته­ام تا برگشتم  و پیش پدرم رفتم» از حال مردم می­پرسید و جواب می­دادم. سپس گفتم: از مردم چیزی شنیده­ام، ـ سوگند یاد کردم که آن را به تو بگویم ـ گمان می­کنند جانشین قرار نمی­دهید. اگر چوپانِ شتر یا گوسفند داشته باشید، چوپان نزد تو بیاید و آنها را رها کند. به نظرم حیوانات نابود می­شوند، رعایت مردم از حیوانات مهمتر است، عمر موافق کلامم بود. چند لحظه­ای سرش را پایین گذاشت. پس سر را بلند کرد و فرمود: خداوند از دینش حمایت می­کند.  اگر من تعیین نکنم رسول الله هم تعیین نکرد. و اگر تعیین کنم ابوبکر هم تعیین کرد. عبدالله می­گوید «سوگند به خدا ـ همیشه رسول خدا صلی الله علیه و سلم و ابوبکر را یاد می­کرد، دانستم از سنت رسول سرپیچی نمی­کند و کسی را جانشین قرار نمی­دهد. «مسلم» و ابوداود، مثل این را از ابن عمر نقل کرده­اند.» در کتاب خراج ـ باب خلیفه.
امام احمد با سندی صحیح از امام علی روایت می کند. «این از این سبزتر است، نمی­دانم چه بدبختی در انتظار قاتل من است، گفتند ای امیر، از خانواده­اش به ما خبر بده! گفت: او را می کشید در حالی که مرا نکشته. گفتند: جانشین تعیین کن، گفت: نه، مانند رسول شما را رها می کنم، گفتند: به پروردگارت چه می گویید. گفت: می گویم خدایا. تا حکمت بود مرا در میان آنها باقی گذاشتی، پس مرا به سوی خود گرفتی در حالی که خودت میان آنها بودی، اگر می خواهی آنها را خوب کن و اگر می خواهی آنها را فاسد گردان »
در روایت دیگر با سند دیگری امام گفت «سوگند به کسی که دانه را شکافت، این شمشیر در بدنم رنگی می­شود، مردم گفتند: ما را آگاه کن چه کسی است؟»
 
خداوند و مؤمنان خواستار ابوبكر هستند.
 به نظرم رسول خدا صلی الله علیه و سلم ابوبكر را بر چند ماموریت گماشت که هدف ایشان آماده کردن او برای خلافت بوده باشد و می خواست برای خلافت ابوبکر را پیشنهاد کند .
1ـ در سال نهم هجري او را به عنوان امير حجاج تعيين نمود.
2ـ وقتي ابوبكر در مكه بود و حج مي­كرد و رسول صلی الله علیه و سلم اول سوره براءه را توسط كسي دیگر به ابوبكر فرستاد  آن شخص امير نشد و جانشین رسول خدا بر ایشان نگشت  بلكه تحت امامت ابوبكر قرار گرفت.
3ـ خطبه رسول در بيماري وفاتش
 «امام بخاري از ابي سعيد خدري روايت مي­كند؛ رسول خدا خطبه را فرمود: خداوند عبدي را بين دنيا و آخرت مخیر كرد،» ابوبكر گريه كرد ابي سعيد مي گويد: با خود گفتم «چه چيزي  ابوبکر را به گريه مي­اندازد»؟! ما نمی دانستیم آن عبدی که خداوند او را  مخیر مي­كند  رسول خداست و ابوبكر از همه باهوشتر و داناتر بود كه متوجه چنین حقیقتی شد.
رسول خدا فرمود. «اي ابوبكر گريه نكن چون امين­ترين كس در دوستي و مال  برای من تو هستی اگر از امت اسلامي دوستي مي­گرفتم ابوبكر مي­بود اما در اسلام محبت و برادري است همه درهاي مسجد بسته مي­شود مگر در خانه ابوبكر.»
بخاري همچنين با سند خودش از ابن عباس روايت مي­كند که  « رسول خداغ  در بيماري مرگش بيرون آمد در حالي كه سرش را با پارچه­اي پيچيده بود روي منبر نشست خدا را حمد و ستايش كرد و سپس فرمود :  «ميان مردم كسي در مال و جان خودش براي من امين­تر از ابوبكر بن ابي قحافه وجود ندارد اگر از مردم دوستي اتخاذ مي­كردم ابوبكر می بود. اما دوستي و اخوت اسلام بهتر است تمام دريچه­هاي مسجد را بگيريد مگر دريچه ابوبكر». بخاري ـ كتاب صلاه ـ باب خوفه. احمد و ترمذی با سندي صحيح خطبه را روايت كرده­اند.
4ـ وقتي رسول خدا صلی الله علیه و سلم بيمار شد و نتوانست امام جماعت باشد ابوبكر را امام مردم كرده و تا رسول خدا به ملكوت اعلي پيوست مسلمانان ماموم ابوبكر بودند.
امام احمد در مسند و نسائي در سنن از عبد الله ­بن مسعود روايت مي­كنند «وقتي كه رسول خدا فوت كرد انصار گفتند: «امير از ما و شما» عمر آمد و فرمود: اي طائفه انصار آيا نمي­دانيد رسول خدا صلی الله علیه و سلم به ابوبكر دستور امامت داد؟ چه كسي راضی می شود از ابوبكر پيشي بگيرد در حالی که امامِ ابوبكر باشد؟!  انصار گفتند « پناه بر خدا از اينكه امام ابوبكر باشيم».
5ـ همچنین درباره آماده كردن ابوبكر براي امامت امام مسلم و بخاري از جبيربن مطعم روايت مي­كنند. «زني پيش پيامبر آمد و درباره چيزي با رسول اللهغ حرف زد  رسول خدا دستور دادند كه برگردد.» زن گفت «اي رسول خدا اگر آمدم و تو را پيدا نكردم (يعني اگر فوت فرمودي) چه مي­فرمايید؟
 حضرت صلی الله علیه و سلم فرمود  اگر مرا نيافتي برو پيش ابوبكر[49]. (575) بخاري ـ كتاب احكام ـ باب خلافت. مسلم ـ كتاب فضائل محاسبه ـ باب فضل ابوبكر).
 
امامت نماز راه گشودني است براي امامت كبري (خلافت).
(5740) سند ج ـ 1 ـ شماره 133ـ سنن نسائي كتاب امامه.
عمر گفت :  شما را سوگند مي­دهم غير قاتلم را نكشيد، گفتند: اگر اين را مي­داني جانشيني تعيين كن، گفت: نه، مانند رسول كه شما را وا گذاشت من هم وا مي­گذارم. چنین سخنی از علی هم روایت شده است .
اين دو روايات بر اين دلالت مي­كنند كه عمر و علي با پيروي از رسول خدا كسي را به عنوان جانشين تعيين نكردند و با روايت قبل در اينكه رسول كسي را تعيين نكرده مشترك هستند.
همچنين روايت احمد از قبس­بن عباد آن را تاييد مي­كند که می گوید : «ما پيش علي بوديم او هر جا مي­­رفت روي كوه یا درون دره­اي مي­گفت: سبحان الله، صدق الله و رسوله! به مردي از بني شكر گفتم: بيا پيش علي برويم درباره «صدق الله و رسوله» از او بپرسيم، پيش علي رفتيم  گفتيم : اي امير مي­بينيم هر جاي كه مي ­روي يا به دره­اي سرازير مي­شوي يا از كوهي بالا مي ­روي، مي­گويید: «صدق الله و رسوله»! آيا رسول خدا صلی الله علیه و سلم با تو پيمانی بسته ؟ علي از ما رو بر گردانيد، ولی ما اصرار كرديم، وقتي اصرار ما را ديد گفت: «سوگند به خدا رسول صلی الله علیه و سلم به غير از آن پيماني كه با مردم داد  پيماني ديگر ندارد... اما مردم بر عثمان پريدند و او را كشتند وضعيت و عمل ديگران از من بدتر بود پس ديدم كه شايسته اين كار هستم  آن را برداشتم، سوگند به خدا نمي­دانم آيا درست عمل كردم يا اشتباه مي­كنم؟ مسند ج 2
همچنين روايت مسلم و بخاري و احمد با اسناد صحيح مطالب گذشته را تاييد مي­كنند که می فرماید :  «رسول خدا درباره خلافت سفارش نكرد » ابن عباس و عبدالله­بن اوفي و عايشه هم آن را روايت كرده­اند. (567) بخاري ـ باب مرض رسول الله صلی الله علیه و سلم ـ كتاب تفسير ـ مسلم ـ كتاب وصيه ـ باب ترك وصيه ـ مسند. جلد 5 روايات 3189 ـ 3355ـ 3256
 
خدا و مومنين بر ابوبكر اصرار مي­ورزيدند.
بخاري با سند خود از عائشه روايت مي­كند رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: تصميم گرفتيم پيش ابوبكر و پسرش بفرستم و با آنها پيمان ببندم  علی رغم سخن بعضی  كه مي­گويند خلافت مال ما است يا آرزو مي­كنند كه خلافت از آنِ آنها باشد پس گفتيم : خداوند بر خلافت ابوبكر اصرارمی فرمایند  و مردم خلافت غير از ابوبكر را رد مي­كنند. بخاري ـ كتاب احکام ـ باب خلافت.
مسلم از عائشه روايت مي­كند « پيامبر در بيماري فوتش فرمود ابوبكر و برادرت را صدا بزن تا چيزي بنويسيم، مي­ترسم كه کسی آرزوي خلافت كند و بگويد من بهتر هستم ولی  خدا و  مومنان تنها ابوبكر را مي­خواهند. مسلم كتاب فضائل ـ باب فضل ابوبكر.
امام احمد اين حديث را با سندي صحيح مانند مسلم و دو سند ديگر روايت مي­كند. (مسند) ج 6ـ 47
 
بحث مهدي
4ـ امام احمد در مسند از امام علي روايت مي­كند «رسول خدا فرمود : مهدي از ماست ( هدفم اهل بيت است)  خداوند او را در شبي مي­فرستد.
در روايت ديگر «اگر تنها يك روز در دنيا باقي بماند خداوند مردي از اهل بيت ما را مي­فرستد تا دنيا را پر از عدل  ­كند همانگونه كه پر از ظلم بود.»
دوباره در مسند از عبدالله بن مسعود نقل شد. «پيامبر فرمود قيامت بر پا نمي شود تا مردي از خانواده من نيايد كه هم نام هست.»
در روايت سوم «دنيا نمي­ رود  يا دنيا منقرض نمی گردد  تا مردي از اهل بيت رياست عرب را بر عهده نگيرد  و من با او هم نام هستم.[50] »
با اين الفاظ هيچ كدام از روايات در صحيحين روايت نشده­اند  بلكه در مسند  و سنن ذکر شده اند .
 هر چند در مورد مهدی نزاع ها و گفت و گو های فراوانی صورت گرفته است  تنها چيزي كه ما مي­گوييم اين است که احادیث مهدي زياد هستند. بعضي از آنها در اسناد صحيح مي­باشند که  مجالي براي نقد و بررسی آنها در این جستار وجود ندارد. احادیث مذکور را می توان در کتاب های ذیل جست و جو کرد : مسند= ج 2 ج 5 ـ ج 6. روايات 645ـ 773ـ 3571ـ 3572ـ 3573ـ 4098ـ 4279= ترمذي: كتاب فتن . ابن ماجه: كتاب فتن
 با اين وجود  احادیث  بر مهدي که جعفريه مي­گويد:  «مردي از اهل بيت است و كمي قبل از قيامت فرستاده مي­شود » دلالت نمي­كنندو حتی در بعضی از روایات آنها  آمده كه مهدي 5ـ يا 7 ـ يا 9 سال حكم مي­كند.
اين حديث شريف بر اين دلالت مي­كند «اگر خلافت بر اساس نص پیامبر انتخاب شود  ابوبكر انتخاب  است  و تنها او برای خلافت  شايسته است» پایان حدیث رسول الله.
هیچ روایتی كه بيان كنند  نص گذاشتن بر تعيين امام دوازدهم و ماندن آن در عالم غيبت تا قيامِ قيامت[51] در كتب هشتگانه مرجع تحقيق بحث و كتابهاي ديگر  به دست نياورده­ايم.
بلكه آنچه پيدا كرديم اين بود «رسول خدا صلی الله علیه و سلم كسي را براي خلافت بعد از خود تعيين نفرموده است ».
در بعضي احاديث جملاتی یافتیم كه قول جعفريه را درباره امام دوازدهم که بعد از تمام امامها مي­آيد باطل مي­كند  مثلاً حديث «یواطئ اسمه اسمي و اسم ابيه اسم ابي » که ترجمه آن گذشت، و همچنين روايت شده که علي به فرزندش حسن نگاه كرد و گفت «همانطور كه رسول او را «سید» ناميد اين پسر نیز سيد مي­شود  و از نسل او مردي با نام محمد (نام رسولتان) بيرون مي­آيد  در خلق و سیرت مانند رسول است نه در اخلاق و منش زمين را پر از عدل مي­كند.
اين سنت رسول صلی الله علیه و سلم بود كه بر صحت  عقيده  جمهور و نص نگذشتن بر امام و تعيين نكردن آن شهادت مي­دهد.
 سپاس مر خدای را كه ما را هدايت داد و اگر هدايت او نمي­بود هدايت نمي­يافتيم.


زیرنویس:
1ـ السيرة النبویة 4/602
2ـ طايفه ربيعه، رمضان را حرام مي­دانستند و آن را رجب مي­ناميدند. لذا پيامبر خدا فرمود: رجب مضر نه رجب ربيعه و اينكه ميان جمادي و شعبان است تا اشتباهي صورت نگيرد.
3- السيرة النبويه 4/603ـ 604
4ـ حجة­النبي  محمد ناصرالدين آلباني ص 40ـ 45 و 77ـ 79
5ـ مفتاح كنوز السنه ـ باب ميم.
6ـ تنوير الحوالك 2/208. ابن عبدالبر مي­گويد: تمام احاديث مرسل صحيح­اند. تنوير الحوالك 1/38 سيوطي مي­گويد: هيچ يك از مرسلهاي مالك نيست مگر اینکه يك يا چند شاهد دارد. همان 1/6
7- بخاری ـ کتاب: المناقب ـ باب مناقب رسول الله، و نیز المسند ج1/حدیث:55
8- همان ـ باب مناقب الحسن و الحسین
9- سنن ترمزی ـ باب مناقب اهل البیت.
10ـ شرح حال او را در تهذيب التهذيب و میزان الاعتدال بخوانید.
11ـ القول المسدد ص 11
12ـ صحیح مسلم ـ کتاب فضائل الصحابه ـ باب فضائل علی بن ابی طالب و: المسند 4/366 ـ 367.
13ـ شرح حال او را در تهذيب التهذيب مطالعه نمایید.
14ـ اسم او عبدالله بن عبدالله ضبی نیشاپوری است، در سال 321 هـ متولد شده و در سال 405 وفات یافت. ابن حجردر کتاب (لسان المیزان) درباره او چنین می گوید: پیشوای درست کرداری است. ولی در کتاب (المستدرک) احادیث بی­اعتباری را تصحیح می کند، نمی دانم از او مخفی مانده یا نه؟ او کسی نیست که این چیزها را نداند، و اگر دانسته باشد خیانت بزرگی کرده. او به شیعه مذهب شهرت یافته ولی ابوبکر و عمر را بدگویی نکرده است. حاکم بلند مرتبه­تر و معتبرتر از آن است که او را در شمار ضعیفان محسوب کرد. ولی عده­ای این را برایش ذکر کرده­اند که: کتاب (المستدرک) را در اواخر عمرش نوشت، برخی گفته­اند: او در آخر عمرش دچار تغییر و فراموش کاری شده بود.
15ـ المستدرک 3/109 ـ 110. این حدیث از جمله احادیثی است که محمدثان آن را نپذیرفته و توجهی به تصیح آن نکرده­اند. برای آگاهی بیشتر از شرح حال وی  به مقدمه کتاب: معرفه علوم الحدیث از دکتر سید معظم حسین، مراجعه نمایید.
16ـ المسند و تحقیقات روی حدیث: 3605
17ـ شرح حال وی را در تذهیب التذهیب بخوانید.
18ـ بخاری مصطلح (منکر الحدیث) را بر کسی اطلاق می کند که روایت کردن از او حلال نباشد ، ولی از دیدگاه دیگران به مثابه ضعیف الحدیث می باشد. قواعد فی علوم الحدیث تهانوی ص 258 و تدریب الراوی 1/349 و میزان الاعتدال 1/6.
19ـ شرح حال وی در تذهیب التذهیب و میزان الاعتدال موجود است. (5) حجه النبی کمارواها جابر بن عبدالله ص 45ـ40
20ـ صحیح مسلم ـ کتاب الحج ـ باب حجة النبی
21ـ منهاج الفقه النبوی 4/105.
22ـ صحیح الجامع الصغیر 2/217 حدیث 2454.
23ـ ولی با وجود این، در کتاب: المراجعات موسوی ص 51 آمده که احادیث مزبور متواترند، و این گفته را به سلیم البشری نسبت می­دهد (ص 54)!!
24ـ صحیح البخاری ـ کتاب الاعتصام بالکتاب و السنة ـ باب الاقتداء بسنن الرسول r
25ـ المسند ج 2 احادیث شماره: 641 ـ 670 ـ 950 ـ 951 ـ 961 ـ 964 و 1310.
26ـ کشف الخلفاء 2/274. روایت ششم با بسیاری از روایات همخوانی دارد جز در این بخش که برخی صحابه انکار کرده­اند و امیر المومنین هم از ایشان دعا کرده است، که به حمد خدا از لحاظ سند ضعیف می­باشد. زیرا این برخورد با اخلاق و منش صحابه تضاد دارد، هیچ مومنی نباید شهادت راستینی که نزد اوست پنهان کند و این شهادتی که علی از آنان خواسته مشهور بوده و هیچ ضرری در ادای آن و هیچ خیری در انکار آن وجود نداشت، چه گناه بزرگی است این جریمه به کسانی همچون انس بن مالک و زیدبن ارقم و براء بن عازب و دیگر بزرگان صحابه نسبت داده شود! و چگونه امکان دارد برای کسی که در خانه پیامبر پرورش یافت به جای آنکه برایشان دعا کند علیه آنان دست به آسمان بلند کند!
27ـ المسند 4 ـ 368 ـ 473
28ـ نویسنده کتاب: المراجعات می گوید: شیخ سلیم بشری تنها به دیدگاه جعفریها در تفسیر واژه مولی اکتفا نکرده بلکه برای او می نویسد» اگر مراد از ولی یاری رسان و امثال آنها می بود، ما سأل سائل بعذاب واقع، نمی دانم آیا دانشمند عصر خویش و استاد الازهر از دیدگاه جمهور ـ مفسرین و حتی طوسی هم درباره مکی بودن سوره بی اطلاع بوده است؟ یا اینکه از روی دروغ و افترا به او نسبت داده شده است و کتاب نیز تا بیست سال پس از فوت او به چاپ نرسید!!
29ـ تفسیر آلوسی 2/351
30ـ المسند 4/438 و سنن ترمزی ـ کتاب المناقب ـ باب مناقب علی رضی الله عنه
31ـ المسند 5/365
32ـ برای شرح حال هر کدام از جعفر و اجلح به تهذیب التهذیب مراجعه کنید.
33ـ البخاری، کتاب المناقب ـ باب مناقب علی. مسلم ـ کتاب فضائل الصحابه ـ باب فضائل علی، المسند ج 3 حدیث: 1463.
34ـ پیامبر خدا در غزوه بنی نضیر و خندق ابن ام مکتوم را، در غزوه ذات الرقاع عثمان بن عفان را و در غزوه بدر ابو لبابه بن عبدالمنذر را به جای خود در مدینه نشاند. المنتقی ص 53ـ212.
35ـ المراجعات 152                      
36ـ الفصل فی الملل و الاهواء و النحل: 94 و المنتقی حاشیه ص 213.
37ـ صحیح البخاری ـ کتاب الأحکام ـ باب الاستخلاف 
38ـ صحیح سلم ـ کتاب الاماره باب الناس تبع لقریش و الخلافه فی قریش
39ـ سنن ابو داود ـ کتاب المهدی.
40ـ صحیح البخاری ـ کتاب الاعتصام بالکتاب و السنه ـ باب کراهیه الخلاف
41ـ صحیح البخاری ـ باب مرض النبی و وفاته
42ـ المسندح 3 حدیث 1935.
43ـ صحیح مسلم ـ کتاب الوصیة ـ باب ترک الوصیة و صحیح بخاری ـ کتاب الجهاد و السیر ـ باب جوائز الوفد
44ـ در کتاب فتح الباری آمده که: داودی گفته: سوم وصیت به قرآن بوده، ابن التین نیز چنین گفته.. مهلب می­گوید: تجهیز سپاه اسامه بوده. عیاض می گوید: احتمال دارد این باشد که قبلا گفته بود. قبرم را به عنوان بت قرار ندهید. و احتمال دارد آن چیزی باشد که در حدیث آمده: نماز و عبدهایتان را نگهدارید و در حق آنان تقصیر نکنید.
45ـ الغدیر 1/65
46ـ عقاد در این باره می گوید: اعتقاد به اینکه عمر مانع انجام وصیت از جانب پیامبر مبنی بر انتخاب علی به جانشینی خود، بوده است، سخنی است سبک سرانه و پوچ به گونه­ای که این بی­احترامی تنها عمر را در بر نمی­گیرد بلکه هر که از آن اطلاع یافته و هم رأی عمر بوده را نیز شامل می گردد. پیامبر قلم و کاغذ را برای آن نمی خواست چرا که وصیت به خلافت نیاز به بیشتر از یک سخن و گفته­ای شفاهی ندارد و همچنین پیامبر پس از درخواست کاغذ نیز مدتی دیگر زیست ولی دوباره کاغذ را نطلبید  و میان او و علی مانعی وجود نداشت، و فاطمه هم خدمت ایشان بود تاجان به جان آفرین تسلیم کرد، اگر می خواست او را فرا می خواند و سخن مزبور را به او می گفت علاوه بر اینها، ایشان افراد اهل بیت خود را از ولایت و سرپرستی دور می داشت، این سنت قبلی همراه این سکوت دلالت نمی کنند که پیامبر خواسته علی را خلیفه خود قرار دهد ولی نگذاشتند. عبقریه عمر 209 ـ 210 (5) البخاری ـ کتاب الاحکام ـ باب الاستخلاف و مسلم ـ کتاب الاماره ـ باب: الاستخلاف و ترکه    3ـ المسند ج 2 حدیث 859.
47ـ المسند ج 2 حدیث 859.
48ـ صاحب کتاب الغدیر 1/12 تنها این بخش اخیر را ذکر کرده و اشاره­ای به ابوبکر و عمر نکرده و لذا معنی حدیث را تغییر می دهد تا با عقیده­اش سازگار باشد.
49ـ عبدالقادر گيلاني در كتاب غنيه (1/68) مي­گويد: به اتفاق مهاجر و انصار ابوبكر انتخاب شد و علي در ميان آنها بود.
50ـ از استاد شاكر درباره مهدي پرسيده شد. ايشان فرمودند: مهدي و عيسي و دجال. هر سه علامت قيامت هستند. اشتباه آنهايي كه مهدي را از آن دو جدا مي­كنند مشخص است. مهدي حاكمي است مانند حكام ديگر كه خداوند در يك شب او را اصلاح مي­كند و مي­فرستد. شاكر به اشتباه شيعه و غيره اشاره مي­كند. امام مسلم حديث 2061 را در اين باره روايت كرد و الباني هم آنرا صحيح قرار داده است.
51ـ اسم محمدي محمدبن عبدالله و نسبش به حسين مي­رسد. (عون العبود شرح ابي داود. كتاب مهدي ج 11 ص 37 ـ 371ـ 381ـ 382) در تفسير كتاب عالم شيعي محمدبن جواد مغيه به امامت مهدي اشاره شده است.



به نقل از کتاب: پژوهشي پيرامون اصول و فروع شيعه دوازده امامي (1) (مبحث عقیده)، تأليف: دكتر علي سالوس
 
مصدر:
IslamWebPedia.Com
 



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

قال يعقوب بن المسيب : دخل المطلب بن حنظب على سعيد بن المسيب في مرضه وهو مضطجع فسأله عن حديث، فقال: أقعدوني فأقعدوه، قال: «إني أكره أن أحدث حديث رسول الله صلى الله عليه وسلم وأنا مضطجع». الحلية الأولیاء؛ أبي نعيم اصفهانی. یعقوب پسر مسیب می گوید: مطلب بن حنظب به عیادت سعید بن مسیب رفت و دید که او بر پهلو خوابیده است، مطلب از وی درباره حدیثی پرسید، سعید گفت: مرا بنشانید، او را نشاندند، سپس فرمود: «من ناپسند می دانم که در حالت خوابیده حدیث رسول خدا صلی الله علیه وسلم را بازگو نمایم».

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 4402
دیروز : 5831
بازدید کل: 8837716

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010