Untitled Document
 
 
 
  2024 Dec 03

----

01/06/1446

----

13 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

وكان من دعاء النبي:"أسألك الرضا بعد القضاء". 
پيامبر ـ صلى الله عليه وسلم ـ در دعاهايش مدام چنين مي فرمود: " از تو خرسندي پس از مصيبت را مي خواهم."

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

الهیات و ادیان>شبهات>شیعه > طعن رافضی بر عمر فاروق در مورد داستان زنی که سقط جنین کرده بود

شماره مقاله : 3557              تعداد مشاهده : 327             تاریخ افزودن مقاله : 24/6/1389

طعن رافضی بر عمر فاروق در مورد داستان زنی که سقط جنین کرده بود

رافضی می‌گوید: «و عمر کسی را در پی زن حامله‌ای فرستاد تا به حضور او برسد. و آن زن از ترس سقط جنین کرد، صحابه به وی گفتند از آنجا که هدف تو تنها تأدیب وی بوده، دیه‌ای بر تو نیست. سپس از امیرالمومنین سؤال کرد و او پرداخت دیه به زن را واجب دانست».
پاسخ این است که: این مسأله مسأله‌ای اجتهادی است که علما در آن دچار اختلاف شدند، عمر بن خطاب در رویدادها با اصحاب رضی الله عنهم مشورت می‌نمود. با عثمان و علی و عبدالرحمن بن عوف و ابن مسعود و زید بن ثابت و دیگران، و حتی با ابن عباس مشورت و از وی نظر خواهی می‌کرد. و این بخاطر کمال فضل و عقل و دین او بود. به همین دلیل وی از نیک‌رأی‌ترین مردم بود. او هر بار به نظر کسی رجوع می‌کرد. به عنوان مثال یک بار زنی را آوردند که به ارتکاب زنا اقرار کرده بود و همگی بر حکم رجم کردن او همرأی بودند اما عثمان در آن میان ساکت بود. عمر پرسید: چرا تو چیزی نمی‌گویی؟ عثمان گفت: می‌بینم این زن چنان زنا را ساده گرفته که گویی از ابتدا نمی‌دانسته که آن عملی حرام است. پس عمر برگشت و حکم حد را به خاطر این نظر عثمان از آن زن ساقط کرد. و معنای سخن عثمان این بود که: آن زن چنان به آشکاری و بدون پرده در مورد کارش گفته که هر انسانی درباره چیزی که آن را زشت نمی‌داند صحبت می‌کند، همچون سخن گفتن از خوردن و نوشیدن و ازدواج و شادمانی.


دنباله پاسخ به طعن رافضی در مورد عثمان  رضی الله عنه
  
قاعده کلی در این مسائل آن است که معتقد نباشیم معصومی بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم وجود داشته است. و همه خلفا و افراد دیگر جایز الخطا هستند. در مورد گناهانی که از ایشان سر می‌زند، گاهی از آنها توبه می‌کنند و گاهی بر اثر نیکی‌ها و حسنات فراوانشان پاک می‌شود. گاهی نیز به مصیبت‌هایی دچار می‌شوند که بواسطه آنها خداوند از گناهانشان چشم‌پوشی می‌کند.
تمام چیزهایی که از عثمان رضی الله عنه روایت می‌شود، نهایتش آن است که گناه یا اشتباه باشند، از جهات زیادی دارای اسباب مغفرت است از جمله: سابقه‌اش، ایمان او و جهاد و سایر طاعات و عباداتش.
و ثابت شده که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برای وی شهادت داده و حتی وی را بخاطر مصیبتی که دچار می‌شود، مژده بهشت داده است.
و از آن جمله اینکه: از همه مسائلی که بر وی وارد دانستند توبه نمود. و به بلای عظیمی گرفتار شد، پس خداوند به سبب آن گناهانش را پوشاند. و او صبر پیشه کرد تا آنکه با مظلومیت به شهادت رسید، و شهادت از عمده‌ترین اموری است که خداوند بواسطه آن گناهان را می‌بخشاید.
در مورد علی نیز غایت ایرادهایی که خوارج و دیگران بر وی وارد می‌دانند این است که آنها گناه یا اشتباه باشند، اما علی نیز از جهات متعددی اسباب مغفرتش حاصل شده بود از جمله: سابقه‌اش، ایمان و جهادش و سایر طاعات و عباداتش و نیز گواهی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مبنی بر بهشتی بودن او، علاوه بر این مسایل: علی از امور زیادی که از وی ایراد گرفته شد توبه کرده و از آنها پشیمان گردید، وی همچنین مظلومانه شهید شد.
این قاعده که از آن بحث شد ما را از واجب یا مستحب شمردن بدون ضرورت اعمال و اقوالی که هر یک از این اصحاب انجام داده‌اند، بی‌نیاز و مستغنی می‌نماید.
در این صورت این گفته رافضی که: عثمان افراد بی‌کفایتی را ولایت داد، دو صورت پیدا می‌کند: یا اینکه آن سخنی باطل و بی‌اساس است و عثمان جز افراد صالح و با کفایت را بر نگماشته است، و یا اینکه افرادی را بر گماشته که در امر بخصوص حکومت شایستگی نداشته‌اند. که در این صورت اخیر وی اجتهاد کرده است و گمان کرده که آن اشخاص صالحند و در اینجا ظن به اشتباه رفته است، و این مسأله برای وی عیب به شمار نمی‌آید.
اما در مورد ولید بن عقبه نیز که بر والی کردن او ایراد گرفته‌اند، در تفاسیر و کتب حدیث و سیره معروف است که وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم وی را مسؤول اخذ صدقات و زکات قبایلی از عرب‌ها نمود. چون ولید به سمت آنان رفت، بر وی خارج شدند به طوری که وی گمان کرد قصد جنگیدن با وی دارند. لذا پیکی به سوی رسول  خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرستاده خبر از جنگ افروزی آن قبائل داد. و چنان شد که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تصمیم به فرستادن سپاهی بدان سمت نمود تا اینکه خداوند متعال چنین نازل فرمود:{ یا ایهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَینُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ (٦) }. (الحجرات: 6).
«اى كسانى كه ایمان آورده‏اید! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بیاورد، درباره آن تحقیق كنید، مبادا به گروهى از روى نادانى آسیب برسانید».
و اگر حال چنین شخصی حتی بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مخفی مانده است، چه عجب اگر از عثمان هم مخفی بماند؟!
اگر گفته شود: آخر عثمان بعد از وقوع آن ماجرا ولید را والی نمود؟
می‌گوئیم: باب توبه باز است. چنانکه عبدالله بن سعید بن أبی السرح از اسلام برگشت، اما چندی بعد توبه کرد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نیز اسلام و توبه او را با وجود اینکه قبلا خون او را مباح كرده بود، از وی قبول کرد.
علی رضی الله عنه  نیز چیزهایی از کارگزارانش مشاهده کرد که از آنان انتظار نمی‌داشت، این مسأله نه برای عثمان و نه برای هر کس دیگری عیب به حساب نمی‌آید. در بدترین حالت ممکن است بگوئیم: عثمان کسانی را حکومت داد که می‌دانست از آنان شایسته‌تر هم پیدا می‌شود که البته این از موارد اجتهاد است. و یا بگوئیم: علاقه و دلبستگی او به نزدیکانش وی را به انتصابشان مایل کرد به طوری که آنان را از سایرین اصلح‌تر می‌دانست، یا گفته شود: اعمال او گناه است که پیشتر گفتیم که وی به خاطر این گناهش در آخرت معاقبه نمی‌شود.
در مورد این گفته رافضی که: از برخی از آن کارگزاران فسق و از برخی دیگرشان خیانت مشاهده شد.
می‌گوئیم: بروز آن مسائل بعد از انتصاب، نشان‌دهنده وجود آنها در آن افراد در زمان انتصاب و گماشته شدن‌شان نیست. نیز دلالت بر این ندارد که فرد ولایت‌دهنده از آن امور مطلع بوده است. و عثمان رضی الله عنه  وقتی که اطلاع یافت ولید بن عقبه شراب خورده است، وی را طلب کرد و حد را بر او جاری ساخت. وی هر که را شایسته سرزنش می‌یافت سرزنش، و بر آنان که مستحق اقامه حد می‌دید، حد را اجرا می‌کرد.
در مورد این گفته وی که: و اموالی را در میان نزدیکانش تقسیم می‌کرد.
می‌گوئیم: نهایت این امر آن است که از گناهانی است که بخاطر آن در آخرت معاقبه نمی‌شود، اما اگر این هم از موارد اجتهاد باشد چه؟
عموماً همه کسانی که پس از عمر ولایت امور مسلمین را به عهده گرفتند هر یک به نوعی به برخی از اقوام خود یا ولایت می‌دادند یا مال و سهمی. علی نیز برخی نزدیکان خود را بر سر کار آورد.
در خصوص این گفته رافضی که: عثمان ولید بن عقبه را بر سر کار آورد تا آنکه مرتکب شرب خمر گردید و در حال مستی و خماری بر مردم نماز گزارد.
گفته می‌شود: بدون شک عثمان وی را احضار کرد و در حضور علی ‌بن ابی طالب بر وی حد جاری نمود. و به علی گفت: برخیز و او را بزن، علی هم به حسن امر کرد که او را شلاق بزند که وی خودداری کرد. و به عبدالله ‌بن جعفر گفت: برخیز و او را بزن، پس وی چهل تازیانه به ولید زد، سپس گفت: دست نگهدار، رسول  خدا صلی الله علیه و آله و سلم چهل ضربه می‌زد و ابوبکر چهل می‌زد و عمر هشتاد می‌زد و همه اینها سنت هستند و این را دوست‌تر دارم. (روایت مسلم و دیگران)[1].
عثمان با این کار خود که حد را با رأی و امر علی اقامه کرد در واقع امری واجب را به انجام رسانید.
به همین ترتیب درباره این گفته وی که: عثمان سعید بن عاص را والی کوفه کرد و چیزهایی از سعید ظاهر شد که منجر به اخراج وی توسط مردم کوفه شد.
گفته می‌شود: محض اخراج کردن کوفیان وی را به معنای ارتکاب حتمی گناهی که منجر به چنین اقدامی شود نیست. چرا که این مردم کوفه بر هر والی‌ای خروج و شورش می‌کردند. آنان بر کسی چون سعد بن ابی وقاص نیز خروج کردند که بسیار کشورگشایی کرد، و سپاهیان خسرو شاه ایران را شکست داد، و یکی از اعضای شورا بود. و اصولاً هیچ گاه دیگر والی‌ای بهتر از او بر کوفه گماشته نشد. کوفیان همچنین از والیان دیگری چون عمار بن یاسر، مغیره ‌بن شعبه و غیره نیز شکایت‌ها کردند تا جائی که عمر بن خطاب رضی الله عنه  بر آنان دعا کرد و فرمود: خداوندا امور را بر آنان مشتبه گردان که امر را بر من مشتبه ساختند.
و اگر فرض کنیم که سعید گناهی هم مرتکب شده باشد، محض این مسأله اقتضا نمی‌کند که عثمان به گناه او راضی بوده است. از طرفی کارگزاران علی نیز گناهان زیادی مرتکب شدند. اصلاً چندین نفر از کارگزاران شخص پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نیز گناهان فراوانی مرتکب شدند. البته امام زمانی گناهکار محسوب خواهد شد که اقامه حدودی را که بر وی واجب است ترک کند، یا از گرفتن حقی خودداری نماید، یا دست درازی و اموری از این دست از وی سر بزند.
اما در مورد این گفته رافضی که: و (عثمان) عبدالله بن سعد بن ابی السرح را والی مصر کرد، مصریان از دست وی شکایت کردند و عثمان بر خلاف محتوای نامه سر گشاده‌اش، در نامه‌ای محرمانه از وی خواست که به ولایتش ادامه بدهد.
پاسخ این است که: این یک دروغ درباره عثمان است، حتی وی که مؤمنی راستگو و درستکار و بی‌نیاز از سوگند خوردن است، قسم خورد که چنین چیزی ننوشته است. نهایت امر آن است که گفته شود: مروان بدون اطلاع عثمان چنان چیزی نوشت، و آنان (مصریان) از عثمان خواستار تحویل مروان شدند تا وی را بکشند و وی از این کار امتناع کرد؛ در این صورت اگر کشتن مروان جایز نبوده باشد، پس وی کار واجب و ضروری‌ای را انجام داده، و اگر کشتنش جایز بوده است و نه واجب، کار جایزی را انجام داده، و اگر کشتن وی واجب بوده است، می‌توان گفت نکشتن وی یکی دیگر از موارد اجتهاد عثمان بوده است؛ و اصولاً گناهی از سوی مروان ثابت نشده که قتل وی را از نظر شرعی واجب نموده باشد، چرا که مجرد تهمت و تزویر موجب قصاص و قتل نمی‌گردد.
در مورد گفته رافضی که: عثمان فرمان قتل محمد بن ابوبکر را صادر کرد.
می‌گوئیم این دروغی آشکار درباره اوست. اصولاً هر کس کوچکترین شناختی از عثمان و شخصیّت او داشته باشد و انصاف به خرج بدهد، نیک می‌داند که عثمان کسی نیست که فرمان به قتل محمد بن ابوبکر و امثال وی بدهد. هیچ وقت نیز از عثمان مشاهده نشد که فردی از این نوع و درجه را بکشد. حتی آنگاه که محمد را در میان گروهی که برای تعرض به وی داخل منزلش شدند دید، دستور نداد تا در دفاع از وی با آنان پیکار شود، پس چگونه ممکن است که فرمان به قتل شخص بی‌گناهی چون او داده باشد؟
حتی اگر ثابت شود که عثمان فرمان به قتل محمد بن ابی‌بکر داده، ایرادی بر عثمان وارد نخواهد بود. اتفاقاً اجرای فرمان عثمان ضروری‌تر و واجب‌تر از اجرای امر آن دسته‌ای است که خواستار قتل مروان شدند، چون عثمان امام هدایت و خلیفه‌ای راشد و خردمند است که بر او واجب است رعیتش را تدبیر کند و شر کسانی را که جز با کشتن دفع نمی‌شود، دفع کند. در مقابل دسته‌ای که خواستار کشتن مروان بودند، شورشیانی مفسد و خارج از دین بودند که نه حق کشتن کسی را داشتند و نه اقامه‌ی حدی را. نهایتش آنکه در بعضى مسائل مورد ظلم قرار گرفته باشند. هر مظلومی هم حق ندارد کسی را که به او ظلم کرده به قتل برساند یا حد وی را بر او جاری کند.
مروان هم در فتنه‌جویی و شرارت مشهورتر از محمد بن ابوبکر نیست، محمد نیز از مروان در علم و دین‌داری معروف‌تر نیست. علاوه بر اینها صاحبان صحاح احادیث متعددی را از زبان مروان روایت کرده‌اند، و وی را قولی است با اهل فتیا، و در هر حال در خصوص صحابی بودن وی اختلاف وجود دارد.
اما این گفته‌اش که: «حکومت شام را به معاویه داد که از او فتنه‌ها برخاست».
را چنین پاسخ می‌دهیم که: معاویه را عمر بن خطاب رضی الله عنه  پس از آنکه برادرش یزید بن ابوسفیان از دنیا رفت، به جای او به شام برگماشت، و معاویه در زمان خلافت عثمان همچنان بر سر کار بود، با این فرق که عثمان حوزه قلمرو او را افزایش داد. مضاف بر این طرز رفتار و معامله معاویه با رعیت خویش از نیکوترین و برگزیده‌ترین شیوه‌های رعیتداری در میان والیان آن عهد به شمار می‌رود و رعیت‌های معاویه وی را دوست می‌داشتند.
در حدیث صحیح امام مسلم از پیامبر اکرم  صلی الله علیه  آله و سلم  روایت کرده که فرمود: «امامان شما کسانی هستند که دوستشان می‌دارید و دوستتان می‌دارند، بر آنان سلام و درود می‌فرستید و بر شما سلام و درود می‌فرستند. و بدترین امامانتان کسانی هستند که از آنان نفرت دارید و از شما نفرت دارند، و نفرینشان می‌کنید و نفرینتان می‌کنند»[2].
آن حوادث و اقدامات هم از طرف معاویه در پی فتنه قتل عثمان بروز کرد، در حقیقت چون عثمان به قتل رسید فتنه اغلب مردم را فرا گرفت، و تنها به معاویه اختصاص نیافت، اتفاقاً معاویه از بسیاری از افراد مسالمت‌جوتر و فتنه‌گریزتر بود.
معاویه از اشتر نخعی و محمد بن ابوبکر، و عبیدالله‌ بن عمر بن خطاب و ابو الاعور سلمی و نیز از هاشم ‌بن هاشم‌ بن هاشم المرقال، و اشعث ‌بن قیس کندی، و بسر بن ابو ارطاه، و از افراد دیگری که یا با عثمان بودند و یا در میان یاران علی‌بن ابی طالب رضی الله عنه   بهتر بود .
در مورد گفته دیگر رافضی که: «وی (عثمان) عبدالله ‌بن عامر را والی بصره کرد و عبدالله منکرات زیادی مرتکب شد». پاسخ این است که: عبدالله ‌بن عامر نیکی‌ها و محبت‌هایی در ذهن و قلب مردم دارد که قابل انکار نیست، اگر منکری هم از وی سر زده گناهی به گردن خود اوست، و چه کسی گفته که عثمان به منکری که از وی سر زده راضی بوده است؟
اما پاسخ این سخن رافضی که: «عثمان دیوان و حساب امور خود را به مروان سپرد و مهر و خاتمش را در اختیار وی نهاد، و این اقدام موجب قتل عثمان و فتنه‌های ناشی از آن گردید».
آن است که: مروان به تنهایی علت قتل عثمان و بروز فتنه نبود بلکه امور متعددی با هم جمع شدند که از جمله آنها منکراتی بود که از مروان مشاهده گردید. سنّ عثمان رضی الله عنه  نیز بالا رفته بود، و آنان بسا کارها می‌کردند که وی را از آنها بی‌خبر می‌گذاشتند. علاوه بر این عثمان فرمان به اموری که بر وی عیب گرفته‌اید نداده است، بلکه فرمان به تبعید و یا عزلشان می‌داد، البته گاهی این کار را انجام می‌داد و گاه نمی‌داد. که پاسخ کلی به این مسأله قبلاً ذکر شد.
چون مفسدان شورشی که در صدد قتل عثمان بودند نزد وی آمدند، در دستوراتی شبهه آوردند عثمان همه آنها ملغی نمود حتی راضی شد کسانی را که مورد اعتراض‌شان بود عزل کرده و کلیدهای بیت‌المال را به افرادی که مورد تأیید آنان بود، تسلیم کند، و به آنان قول داد که بدون مشورت صحابه و رضایتشان به هیچ کس مالی ندهد. به طوری که همه‌ی خواسته‌های شورشیان بر آورده شد، و از این روی بود که عائشه رضی الله عنها فرمود: «او را همچنان که لباس چلانده[3] می‌شود، اول چلاندید و بعد قصد جانش کرده وی را به قتل رسانیدند».
و گفته شده که: نامه‌ای حاوی فرمان قتل آن شورشیان به نام عثمان جعل شده آنان پیک حامل نامه را در راه دستگیر کرده‌اند. عثمان آن نامه را انکار کرد و البته وی صادق است. و گفته‌اند که آن شورشیان مروان را به کتابت آن نامه متهم نمودند و خواستار تسلیم وی شدند، که عثمان امتناع کرد.
این امر با فرض آنکه درست هم باشد، کاری را که با عثمان کردند توجیه نمی‌کند. و غایتش این است که مروان مجرم است به اعتبار آنکه اراده قتل ایشان را نموده است، اما این اراده به مرحله عمل در نیامد و هر کس سعی کند کسی را به قتل برساند ولی تلاشش به نتیجه نرسد، واجب نیست قصاص گردد. لذا قتل مروان بخاطر کاری که کرد واجب نبود، آری دوری کردن از کننده چنین کاری لازم و معاقبه و ادب کردنش باید انجام شود، اما اینکه خونش ریخته شود، این امری بسیار عظیم و خطیر است.
در خصوص گفته رافضی که: «عثمان اموال فراوانی از بیت‌المال را میان خاندانش توزیع می‌نمود. بطور مثال وی چهارصد هزار دینار از بیت‌المال را به چهار تن از دامادهایش بخشید و یک میلیون دینار را به مروان».
جواب این است که: اولاً: سند صحیح و ثابت شده این ادعا کجاست؟ بلی وی به نزدیکانش مال زیادی می‌بخشید، و به غیر نزدیکانش نیز همچنین، و به همه مسلمانان کمک و احسان می‌کرد، اما ادعای اینکه چنین مبالغ هنگفتی را بخشیده باشد نیاز به سند و روایت صحیح و ثابت دارد.
ثانیاً: این دروغی آشکار است چرا که نه عثمان و نه سایر خلفای راشدین چنین مبالغ فراوانی را به احدالناسی نداده‌اند. نیز واضح است که معاویه به متحدانش بیشتر پرداخت می‌کرد، با این وجود نهایت چیزی که به حسن ‌بن علی پرداخت می‌کرد صد هزار یا سیصد هزار درهم بود، و گفته‌اند که وی به احدی چنین مبلغی پرداخت نکرد.
آری عثمان به برخی از نزدیکانش بخشش‌هایی می‌کرد که بخاطرش مورد انتقاد بود، و ما توضیح آن گذشت، اما پاسخ شامل‌تر را در اینجا می‌آوریم:
به صورت کلی هر فرد حاکم یا فرمانروایی به ناچار باید اقوام و نزدیکانی داشته باشد که مورد اطمینانش باشد و بتوانند شرّ بدخواهان او را از وی دفع کنند. و اگر چنانچه مردم به مانند رعیت ابوبکر و عمر با امامشان نباشند، آن امام به خویشاوندی نیاز خواهد داشت که مورد اعتمادش باشند. و آن خویشاوندان نیز باید صاحب کفایت باشند. این یکی از دو تأویل مسأله است.
تأویل دوم آنکه: عثمان متصدی بیت المال بود، و خداوند متعال فرموده است:{ وَالْعَامِلِینَ عَلَیهَا (٦٠) }.(التوبه: 60).
«و كاركنانى است كه براى (جمع آورى) آن زحمت مى‏كشند».
و متصدی صدقه که خود بی‌نیاز باشد باتفاق مسلمانان حق دارد که دستمزد خود را بگیرد.
اما در مورد این سخن که: «ابن مسعود از وی (عثمان) بد می‌گفت و تکفیرش می‌کرد».
پاسخ آن است که: این نوعی دروغ آشکار درباره ابن مسعود است، چرا که دانشمندان اهل نقل و حدیث می‌دانند که ابن مسعود عثمان را تکفیر نمی‌کرد، بلکه هنگامی که عثمان خلیفه شد و ابن مسعود خود به کوفه رفت چنین گفت: «فرد والا شأنی را بر امور خود گماردیم و سستی به خرج ندادیم».
علاوه بر این در سال‌های اولیه خلافت عثمان کسی از وی شکایتی نداشت و چون سال‌های پایانی خلافت وی شد مردم به خاطر بعضى مسایل بر وی خشم و کینه گرفتند که در برخی از آن مسائل حق با آنان بود، و در برخی دیگر از آن مسائل عثمان معذور بود.
از جمله آن مسائل مسأله ابن مسعود بود که بخاطر جریان کتابت مصحف اندکی ناراحتى در وی باقی ماند، چون عثمان کتابت آن را به زید تفویض کرد و به صحابه دستور داد که مصحف‌های خود را بشویند (تا پاک شوند) البته اکثریت صحابه به اتفاق عثمان علیه ابن مسعود بودند.
عثمان از همه آنان که بحث درباره او داشته‌اند بهتر است. او از ابن مسعود و عمار و ابوذر و از غیر اینان از وجوه زیادی بهتر است و این حقیقت با دلایل فراوان ثابت شده است.
لذا سخن عیب‌جویانه فاضل درباره افضل قابل اعتنا نیست. در عوض اگر ممکن باشد باید درباره هر دو طرف فاضل و افضل با دانش و انصاف سخن گفته شود، در غیر این صورت بایستی تنها درباره فضیلت‌ها و تدینی که از آنان معروف است سخن گفت. اما قضاوت در خصوص اموری که مورد مشاجره و نزاع آنان بوده است. البته به خداوند متعال موکول است.
به همین دلیل است که توصیه به خودداری از پرداختن به مشاجرات پیشینیان شده است از آن جهت که از ما درباره آن امور بازخواست نمی‌شود و چنانکه عمر بن عبدالعزیز گفت: «آن خون‌ها خون‌هایی است که خداوند دست مرا بدان‌ها آلوده نکرد، پس دوست ندارم که زبان خود را به آنها بیالایم.» و خداوند، فرمود:{ تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَلا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا یعْمَلُونَ (١٣٤) }. (البقره: 134).
«آنها امتى بودند كه درگذشتند. اعمال آنان، مربوط به خودشان بود و اعمال شما نیز مربوط به خود شماست; و شما هیچ‏گاه مسئول اعمال آنها نخواهید بود».
اما اگر بدعت‌گری آمد و به ناحق در حقشان سخن گفت، حتماً باید از آنان دفاع کرد و با علم و عدل حجّت‌های باطل‌کننده سخنان وی را بیان نمود.
و از همین صنف است روایتی که درباره اظهار نظر عمار درباره عثمان و پاسخ حسن به او آمده است مبنی بر اینکه عمار گفت: «براستی که عثمان بطور آشکار کافر شده است» و علی و حسن بن علی این سخن را انكار كردند، و علی به وی گفت: ای عمار، آیا به پروردگاری کفر می‌گویی که عثمان به او ایمان آورده؟».
اما این گفته او که: «عثمان آنگاه که به حکومت رسید آنقدر ابن مسعود را کتک زد تا وی جان تسلیم کرد». به اتفاق اهل علم دروغ است، و عثمان چون به خلافت رسید ابن مسعود را بر سمتی که در کوفه داشت باقی گذارد تا آنکه ابن مسعود سرنوشت خود را یافت، اما هرگز بر اثر زدن عثمان جان نداد.
به طور کلی ... اگر بگویند: عثمان، ابن مسعود یا عمار را زده است، این مسأله خللی به شخصیت هیچ یک از این سه نفر وارد نمی‌کند؛ و ما گواهی می‌دهیم که هر سه نفرشان بهشتی هستند و هر سه از اولیای بزرگ و پرهیزگار خداوند هستند، و قبلاً ذكر شد که گاهی اموری از اولیاء الله صادر می‌شود که مستوجب عقوبت شرعی هم می‌شود چه رسد به تعزیر و تنبیه؟
اما گفته رافضی که: «پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درباره او گفته است: «عمار پوست ما بین دو چشمان من است که دسته‌ای یاغی و ستمکار به قتلش می‌رسانند، خداوند شفاعت مرا در روز قیامت نصیبشان نسازد».
پاسخش این است که آنچه در صحیح آمده اینگونه است: «عمار را گروه یاغی ستمکار می‌کشند»[4].
گروهی از علما این حدیث را ضعیف دانسته‌اند که از جمله آنان: حسین کرابیسی و دیگران هستند، و همین از احمد نیز روایت شده است.
اما این سخن او که: «خداوند شفاعتم را در روز قیامت نصیبشان نسازد»، دروغی اضافه شده به دنباله حدیث است، که هیچ یک از اهل علم حدیث آن را با سندی شناخته شده و مطمئن روایت نکرده‌اند. دیگر سخن او «عمار پوست ما بین دو چشمان من است» نیز سندی معروف ندارد.
حتی اگر چنین چیزی هم صحت داشته باشد، ما در صحیح حدیث ثابت داریم که ایشان فرمودند: «فاطمه پاره تن من است هر چه او را آشفته کند مرا هم آشفته کرده است»[5]. و نیز فرمودند (در حدیث ثابت): «اگر فاطمه دختر محمد دزدى کند حتماً دستش را قطع می‌کنم»[6]. نیز در صحیح حدیث ثابت از وی هست که ایشان اسامه را دوست می‌داشت و می‌فرمود: «خداوندا من دوستش می‌دارم پس وی را دوست بدار و دوستارانش را نیز دوست بدار»[7]. با این وجود آن وقت که اسامه آن مرد را کشت، پیامبر وی را بسیار سرزنش و نکوهش کرد و فرمود: «ای اسامه! آیا وی را بعد از آن که لا اله الا الله گفت کشتی؟ آیا وی را کشتی بعد از آن که گفت لا اله الا الله؟ اسامه گفت: و این عبارت را بر من تکرار می‌کرد تا اینكه آرزو کردم تا آن روز اسلام نیاورده بودم»[8]. به همین ترتیب عثمان نیز از لحاظ علم و عدل از آنان که بر ایشان حد یا تعزیری اجرا نموده، اولی‌تر و برتر است. و اگر دفاع کردن از علی در برابر کسی که چنین ادعاها و سخنانی در حق وی روا می‌دارد، واجب باشد، مطمئناً دفاع از عثمان در برابر کسی با همین ادعاها واجب‌تر و لازم‌تر است.
پاسخ گفته رافضی که: «رسول  خدا صلی الله علیه و آله و سلم حکم بن ابی العاص عموی عثمان را به همراه پسرش مروان از مدینه تبعید و طرد کرده بود. او و پسرش مروان پیوسته از زمان پیامبر  خدا صلی الله علیه و آله و سلم تا پایان دوران خلافت ابوبکر و عمر در تبعید بودند. چون عثمان به خلافت رسید وی را به مدینه بازگرداند و بهمراه پسرش به وی پناه داد و مروان را کاتب و کارگزار خویش نمود با وجود اینکه خداوند متعال فرموده است:{ لا تَجِدُ قَوْمًا یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الآخِرِ یوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ (٢٢) }.(المجادله: 22). «هیچ گروهی را كه ایمان به خدا و روز قیامت دارند نمی‌یابی كه با دشمنان خدا و رسولش دوستی كنند، هرچند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند».
این است که: حکم بن ابی العاص از تسلیم شدگان فتح مکه بود که تعدادشان به دو هزار نفر می‌رسید. پسر او مروان در آن زمان کم سال بود یعنی هم سن و سال پسر زبیر و مسور بن مخرمه؛ پس سن او در زمان فتح، سن تمییز یعنی در حدود هفت سالگی یا کمی پایین‌تر یا بالاتر بود. لذا مروان گناهی نداشت تا بخاطر آن در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم طرد شود. از آن سو طلقا (آزادشده‌گان) در زمان حیات رسول خدا در مدینه سکونت نداشتند لذا اگر وی طرد هم شده باشد از مکه طرد شده است نه از مدینه، و اگر پیامبر وی را از مدینه طرد می‌کرد مطمئناً او را به مکه می‌فرستاد. علاوه بر اینها بسیاری از اهل علم و دانش در مسأله تبعید شدن او حرف دارند و می‌گویند: وی با رضایت و اختیار خود رفته است.
درباره استخدام مروان به عنوان کاتب عثمان باید گفت که مروان در مسأله تبعید گناهی نداشته است. چون در آن زمان کودک بوده و تکلیفی بر وی نبوده است. مروان حتی در هنگام وفات رسول  خدا صلی الله علیه و آله و سلم به اتفاق اهل اطلاع هنوز بالغ نشده بود. و نهایتاً در سِن ده سالگی یا سِنّی نزدیک آن بوده است. علاوه بر این وی در ظاهر و باطن مسلمان بود، قرآن تلاوت می‌کرد، و درس دین می‌آموخت، قبل از فتنه هم معروف به عیب یا گناه قابل ذکری نبود، لذا عثمان با استخدام او هیچ گناهی مرتکب نگردید.
اما آن فتنه، دامن‌گیر افرادی برتر از مروان هم شد، و مروان از کسانی نبود که با خدا و رسولش مخالفت کرده‌اند. پدر او نیز حکم طلقاء را داشت که اکثرشان مسلمانان شایسته‌ای شدند هر چند درباره برخی از ایشان حرف‌هایی وجود دارد. لذا محض ارتکاب گناهی که موجب تعزیر فرد شود باعث نمی‌شود که وی را در باطنش منافق دانست.
در خصوص گفته رافضی که: عثمان ابوذر را به ربذه تبعید کرد و او را به شدت کتک زد با آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در حق وی فرموده بود: «هیچ سال کم باران و هیچ سال پر بارانی بر صادق‌تر از ابوذر حلول نکرده است». و نیز فرمود خداوند به من وحی فرستاده که چهار تن از اصحاب مرا دوست می‌دارد و به من فرمان داده تا آنان را دوست بدارم، گفتند: ای رسول خدا آنان کیستند؟ فرمود: سرورشان علی، سلمان، مقداد و ابوذر».
جواب این است که: ابوذر در ربذه سکونت گزید و همانجا در گذشت به دلیل مسائلی که بین او و مردم وجود داشت. در واقع ابوذر رضی الله عنه  مردی صالح و پارسا بود و در مسلک او زهد و پارسایی واجب بود و به اعتقاد او هر مال زیاد و مازاد بر نیازی که انسان نزد خود نگهدارد در واقع گنجی است که در جهنم به وسیله آن شکنجه می‌شود. لذا هنگامی که عبدالرحمن ‌بن عوف در گذشت و اموالی را به ارث گذاشت، ابوذر آن اموال را از قبیل گنجی قلمداد کرد که صاحبش به خاطر آن معاقبه می‌شود، و عثمان در این مسأله با وی مخالفت می‌کرد تا اینکه کعب داخل شد و حق را به عثمان داد، ابوذر به كعب كتك زد، و اختلاف و مشاجره ابوذر با معاویه در شام نیز بهمین سبب بود.
اما خلفای راشدین و جمهور صحابه و تابعین نظری بر خلاف رأی ابوذر دارند.
در حدیث ثابتی که در صحیح از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم روایت شده ایشان فرمودند: «به اموالی که کمتر از این سه مورد باشند صدقه (زکات) تعلق نمی‌گیرد: پنج وسق، پنج ذود، و پنج اوقیه»[9].
پس وجوب زکات را از مقدار کمتر از دویست نفی فرموده و شرط نکرده که صاحبش بدان محتاج باشد یا نباشد. اکثریت صحابه هم گفته‌اند: گنج آن مالی است که حقوق شرعیه آن کم نشده باشد.
ابوذر می‌خواست چیزی را بر مردم واجب کند که خداوند بر آنان واجب نكرده بود و دیگران را به خاطر اموری نکوهش می‌کرد که خداوند مباحشان کرده است. لذا از آنجا که وی در این امور مجتهد بوده است، ثواب کار خود را همانند سایر مجتهدین شبیه خود دریافت می‌نماید.
گوشه‌گیری ابوذر به این سبب بود و عثمان با ابوذر هیچ غرض و کینه‌ای نداشت.
اما جزء راستگوترین مردم بودن ابوذر اقتضا نمی‌کند که وی حتماً از افراد دیگر برتر باشد، اتفاقاً ابوذر مؤمنی ضعیف بود به دلیل حدیثی که در صحیح از پیامبر  خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده که به او فرمود: «ای ابوذر من تو را ضعیف می‌یابم، و هر چه را برای خود می‌خواهم برای تو هم می‌پسندم، هیچ گاه بر دو نفر حکم‌فرمایى مكن، و سرپرستی مال یتیم را بر عهده نگیر»[10].
همچنین در صحیح از ایشان روایت شده که فرمودند: «مومن قوی نزد خداوند بهتر و محبوب‌تر از مومن ضعیف است و البته در هر دو خیر و برکت هست»[11].
اعضای شورا مومنانی قوی، و ابوذر و امثال او مومنانی ضعیف بودند، پس مومنان شایسته برای جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم همچون عثمان و علی و عبدالرحمن‌ بن عوف برتر از ابوذر و امثال وی می‌باشند.
آن حدیث با عبارتی که رافضی ذکر نموده ضعیف بلکه جعلی است، و سند درستی ندارد. اما در خصوص گفته رافضی که: «عثمان همچنین حدود الهی را نادیده گرفت چون عبیدالله بن عمر را پس از آنکه هرمزان غلام اسلام آورده امیر المؤمنین را به قتل رساند، قصاص نکرد، و چون امیر المؤمنین عبیدالله را جهت اجرای حکم قصاص وی طلبید، او (عبیدالله) به معاویه پیوست. عثمان همچنین خواست که حد شرابخواری را درباره ولید بن عقبه تعطیل کند تا اینکه امیر المؤمنین حدش را اجرا نمود و فرمود: تا من زنده و حاضرم حد خداوند ضایع نمی‌شود».
پاسخ این است که گفته او مبنی بر اینکه هرمزان غلام علی بود، دروغ محض است. هرمزان جزء ایرانیانی بود که خسرو شاه ایران آنان را برای جنگ با مسلمانان اجیر کرده بود. سپاه مسلمانان او را دستگیر و به نزد عمر آوردند. وی اعلام اسلام کرد و عمر نیز بر وی منت نهاده او را آزاد کرد، اما آنکه عمر بن خطاب رضی الله عنه  را به قتل رساند ابولؤلؤ کافر مجوسی غلام مغیره‌ بن شعبه بود که با هرمزان هم نژاد و هم مسلک بود و از آنجا که برای عبیدالله بن عمر روایت کردند که ابولؤلؤ در زمان قتل عمر نزد هرمزان دیده شده است لذا هرمزان از جمله کسانی بود که به همکاری در قتل عمر متهم شده بودند.
عبدالله ‌بن عباس وقتی که عمر به او گفت: تو و پدرت دوست دارید که بردگان و غلامان ایرانی تعدادشان در مدینه زیاد شود، به عمر گفت: اگر بخواهی آنان را می‌کشیم. که عمر پاسخ داد: «دروغ می‌گویی، آیا می‌خواهی آنان را بعد از آنکه زبانتان را فرا گرفته و رو به قبله‌تان نماز می‌گزارند، بکشی»[12].
این ابن عباس که از عبیدالله بن عمر بسیار عالم‌تر، فاضل‌تر و متدین‌تر است که برای کشتن بردگان ایرانی ساکن در مدینه از عمر اجازه می‌خواهد، چون وقتی آنان را متهم به فساد یافت از بین بردنشان را جایز دانست، پس چگونه کسی چون عبیدالله‌ بن عمر معتقد به جایز بودن قتل هرمزان نباشد؟ از سویی، وقتی عثمان از مردم در خصوص کشتن عبیدالله نظر خواست، گروهی از صحابه به وی توصیه کردند که او را نکشد به خاطر اینکه پدرش (به تازگی) کشته شده و اگر او هم امروز کشته شود، این باعث خراب شدن اسلام می‌شود، گویی که در مورد گناهکاری هرمزان به شک افتاده بودند که آیا از حمله‌کنندگانی است که باید دفع می‌شد؟ یا از شرکت‌کنندگان در قتل عمر است که باید کشته شود؟
حال اگر قتل عمر و عثمان و علی و امثال ایشان از باب محاربه است، که باید دانست شرط محارب بودن تنها مشارکت مستقیم در ستیزه نیست، به این معنا که هر کس در قتل عمر شرکت داشته باشد – حتی با حرف و کلام – قتلش واجب است. هرمزان هم از جمله کسانی بود که گفته شد در قتل عمر بن خطاب همکاری داشته است. و اگر این صحت داشته باشد پس کشتنش واجب بوده است. البته امامان وقت در این مسأله حق اجتهاد داشتند.
از آن میان عبیدالله با نظر خود وی را به قتل رساند (و اجتهاد كرد)، و امام البته حق دارد کسی را که اجتهاد كرد، ببخشاید.
اما گفته او که: علی می‌خواست عبیدالله‌ بن عمر را به قتل برساند، باید گفت اگر این مسأله صحیح باشد، مذمتى است برای علی، اما رافضیان که از خرد تهی هستند با چیزهایی شخص را مدح می‌کنند که به ذم نزدیک‌تر است.
سپس می‌گوییم: ای کاش می‌دانستیم علی کی تصمیم به کشتن عبیدالله گرفت؟ و کی توانسته او را به قتل برساند؟ و چه وقت آن فراغت را یافته که به امر او رسیدگی نماید؟
در حالی که عبیدالله هزاران تن از مؤلفه مسلمین به همراه معاویه در کنار او بود و کسانی بهتر از خود عبیدالله در میان این افراد یافت می‌شد، حال آیا علی که نتوانست معاویه را فقط عزل کند، می‌توانست اقدام به قتل عبیدالله نماید؟
مایه شگفتی است که خون هرمزان نامی که متهم به نفاق و محاربه خدا و پیغمبر و فساد فی الأرض است، به خاطرش قیامت بر پا می‌کنند، ولی برای خون عثمان حرمتی قائل نیستند، در حالی که او امام مسلمانان و شهادت داده شده به بهشت است و همراه برادرانش بهترین انسان‌ها پس از پیغمبران هستند. با روایات متواتر معلوم شده است که عثمان از منصرفترین افراد در ریختن خون مردم بود، و نیز از بردبارترین آنان در برابر آنهایی بود که به آبرو یا جان او متعرض می‌شدند. دیدیم که او را محاصره کردند و اقدام به قتلش کردند. همه می‌دانستند که آنان سعی به کشتن او دارند. و با وجود آن که مسلمانانی از همه نواحی برای نصرت او آمده و خواهان پیکار با آن جماعت مفسد بودند، او همواره آنان را به خودداری از جنگ دستور می‌داد، حتی روایت می‌کنند که به غلامانش می‌گفت: هر کدام از شما از جنگ بپرهیزد، آزاد است. و به او گفتند: چرا به مکه سفر نمی‌کنی؟ پاسخ داد: از کسانی نمی‌شوم که در حرم ملحد می‌شوند، پس به او گفته شد: به شام هم نمی‌روی؟ گفت: شهر هجرتم را ترک نمی‌گویم، پس به وی گفتند: پس با آنان بجنگ، پاسخ داد: نمی‌خواهم اولین کسی باشم که با شمشیر جانشینی محمد کرده است.
لذا صبر و بردباری عثمان تا وقتی که کشته شد یکی از بزرگترین فضیلت‌های او نزد مسلمانان است. و آن کسی که به شخصیت عثمان طعنه زد که او با تعطیل کردن حدود الهی ریختن خون مسلمانان را مباح کرده بود، در عین حال طعنه‌ای هم به علی زد که بسیار بزرگ‌تر از طعنه او به عثمان است به طوری که با کار خود به دشمنان علی اجازه داده که در مورد او بگویند: علی حدود واجبه بر قاتلان عثمان را تعطیل کرد و تعطیل این حدود اگر واجب باشند بسیار زیان‌بارتر از تعطیل حد واجب مربوط به قتل هرمزان است.
اما اگر واجب است که از علی به حجت اینکه او به خاطر اجتهاد یا ناتوانی معذور بوده، دفاع شود مطمئناً عثمان در مورد کار خود بطریق اولی معذور بوده است.
اما گفته رافضی که: «عثمان خواست حد شرابخواری را درباره ولید بن عقبه اجرا نکند تا آنکه علی او را حد زد».
کذب و دروغ محض است، اتفاقاً این خود عثمان بود که به علی فرمان اقامه حد بر ولید را صادر کرد، چنانکه در صحیح آمده است[13]. و علی تخفیف قائل شده به او چهل تازیانه زد، و اگر حکم به هشتاد ضربه می‌داد، علی معترض نمی‌شد.
گفته رافضی نیز که: «علی گفت: تا وقتی که من زنده و حاضرم حد خداوند ضایع نمی‌شود».
این هم دروغ است، و اگر راست باشد از بزرگترین افتخارات برای عثمان است: چرا که عثمان سخن علی را‌ پذیرفت و او را از اقامه حد مانع نشد با وجود اینکه می‌توانست این کار را بکند، در عوض اگر عثمان اراده کاری می‌کرد آن را بانجام می‌رساند و علی قادر به جلوگیری از آن نبود. در غیر این صورت اگر علی قادر بود عثمان را از اموری که بر او ایراد گرفته‌اند باز دارد و چنان نمی‌کرد، این یک عیب برای علی بشمار می‌رفت. لذا اگر می‌بینیم که عثمان از علی در خصوص اقامه حدی که لازم دیده بود، اطاعت و پیروی کرده، این دلالت بر تدین عثمان و عدالت او می‌کند.
عثمان ولید بن عقبه را والی کوفه کرد. این کار از نظر آنان جایز نبود، پس اگر این کار حرام بوده و علی قدرت آن را داشت که مانع آن شود، بر وی واجب بوده که مانع شود، حال اگر علی مانع نشده این نشان می‌دهد که یا علی آن را جایز می‌دانسته است، یا آنکه عاجز از ممانعت بوده، اگر عاجز از جلوگیری از دادن امارت به ولید بوده، پس چگونه قادر به حد زدن وی شده است؟ معلوم می‌شود که اگر عثمان اجازه نمی‌داد علی قادر به حد زدن بر ولید نمی‌بود. و اگر عثمان این اجازه را داده این دال بر ایمان و تدین اوست.
اصولاً رافضه سخنان متناقضی می‌زنند که برخی از آنها برخی دیگر را نقض می‌کنند.
در پاسخ گفته دیگر رافضی که: «عثمان اذان دومی به اذان روز جمعه افزود که این بدعت بود و تا امروز به عنوان یک سنت باقی مانده است».
می‌گوئیم: علی رضی الله عنه  نیز مانند همه موافق این اقدام عثمان بود چه در زمان خلافت او، و چه بعد از به قتل رسیدنش، از این جهت بعد از آنکه به خلافت رسید دستور نداد اذان دوم را حذف کنند در حالی که دستور داد تعدادی از والیان انتصابی عثمان عزل شوند که از آن جمله دستور عزل معاویه و تعدادی دیگر بود. روشن است که ابطال این بدعت برای او بسیار راحت‌تر از عزل آن افراد و جنگیدن با ایشان بود. اما علی این کار را نکرد و اگر کرده بود حتماً مردم با خبر می‌شدند و آن را نقل می‌کردند.
حال اگر گفته شود: مردم مخالف این بودند که علی اذان دوم را حذف کند.
می‌گوئیم: این خود دلیلی است بر آنکه مردم با عثمان در نیکویی مناسبت اذان مذکور همرأی بوده‌اند. یعنی حتی کسانی همچون عمار و سهل بن حنیف و سایرین از صحابه نسل اول که همراه علی پیکار کردند با آن موافق بودند. و بسیار عجیب است که رافضه امری را محکوم می‌کنند که عثمان آن را در حضور انصار و مهاجرین و با موافقت آنان انجام داده است، و همه مسلمانان در اذان جمعه از آن پیروی کرده‌اند، در حالی که خودشان (رافضه) شعاری را به متن اذان اضافه نموده‌اند که در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نبوده، و کسی نیز نقل و روایت نکرده که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دستور به افزودن آن عبارت داده است و آن این جمله است که می‌گوید: «حی علی خیر العمل» .... ما نیز با اطمینان می‌دانیم که اذانی که بلال و ابن ام مکتوم در مسجد رسول  خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مدینه، و ابو محذوره در مکه، و سعد القرظ در مسجد قبا می‌خواندند، حاوی این عبارت رافضی نبود. و اگر حاوی آن بود حتماً مسلمانان آن را نقل می‌کردند. همچنان که چیزهای خیلی جزئی‌تر را نقل کرده‌اند. لذا پی می‌بریم که آن جمله بدعتی باطل است.
در مورد این گفته رافضی که: «همه مسلمانان با وی مخالف بودند تا آنکه به قتل رسید و بر اعمال وی ایرادها گرفتند».
پاسخ این است که: اگر قصد رافضی آن است که مسلمانان به حدی علیه عثمان بودند که کشتن وی را ایجاب می‌کرد، یا آنکه همه آنان خواستار قتلش بوده و بدان راضی بودند، یا آنکه شریک در قتل وی بودند، که باید گفت همه می‌دانیم این ادعایی کاملاً کذب و دروغین است، و عثمان را جز گروهی اندک، ستمکار و طغیانگر به قتل نرساند. ابن زبیر گفته است: «لعنت بر قاتلان عثمان، به سان دزدان از پشت شهر بر او وارد شدند، خداوند آنان را به انحاء مختلف هلاک کرد، و تعدادی از آنان زیر جامه ستارگان گریختند» یعنی: شبانه گریختند، در حالی که اکثر مسلمانان حضور نداشتند، و آن تعداد از مسلمانان مدینه هم که حاضر بودند تا وقتی که عثمان به قتل رسید خبر نداشتند که این دسته قصد کشتن خلیفه را دارند.
اما اگر منظور رافضی آن است که همه مسلمانان در همه اقدامات عثمان با وی مخالف بوده‌اند یا حداقل در اموری که بر وی ایراد گرفته‌اند، که این نیز دروغ است. چون هیچ امری را بر او ایراد نگرفته‌اند جز اینکه بسیاری از مسلمانان، حتی بسیاری از علمای مسلمان (که شبهه تملق و تعارف برآنان وارد شدنی نیست) با وی موافق بوده‌اند. آن کسانی هم که در موارد، مورد سؤال و ایراد عثمان با وی موافقت کرده‌اند، از نظر مسلمانان هم بیشتر و هم بهتر از کسانی‌اند که با علی در مورد ایرادهای وارده بر او موافق بوده‌اند.
تمام کسانی که تلاش کردند وی را به قتل برسانند، بر راه خطا رفتند. آنان ستم پیشه، طغیانگر و متجاوزند، و حتی اگر فرض شود که در میانشان کسانی وجود دارد که ممکن است خداوند آنان را مغفرت کند.
کسانی هم که به او گفتند: در بدر و بیعت رضوان غایب بودی و روز جنگ احد فرار کردی، بسیار كم بودند، و جز یک یا دو سه نفر چنین اشکالی وارد نکرده‌اند که البته عثمان و ابن عمر (پسر عمر) و افرادی دیگر پاسخ این اشکال را داده و گفتند: در روز جنگ بدر به امر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم غایب بود تا از دختر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به جای او نگهداری نماید، پیامبر نیز سهم و اجر او را در آن مورد یادآور گردید.
در روز پیمان حدیبیه هم پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با دست خویش بجای عثمان اعلام بیعت کردند، و دست پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از دست خود عثمان بهتر و برتر است از جهت بیعت. از طرفی علت بیعت هم خود او بود چرا که وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم وی را به عنوان فرستاده به سوی مکه فرستاد به وی خبر رسید که مردم مکه با عثمان به ستیزه برخاسته‌اند، لذا با اصحاب خود بیعت کرد بر سر آنکه فرار نکنند و تا پای جان بایستند، پس عثمان در بیعت شریک و فرستاده ویژه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بوده است.
اما در خصوص روی برگردانی او از جنگ احد، خداوند متعال فرمود:{ إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ یوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ (١٥٥) }.(آل عمران: 155).
«كسانى كه در روز روبرو شدن دو جمعیت با یكدیگر (در جنگ احد)، فرار كردند، شیطان آنها را بر اثر بعضى از گناهانى كه مرتكب شده بودند، به لغزش انداخت; و خداوند آنها را بخشید. خداوند، آمرزنده و بردبار است».
در واقع خداوند از تمام پشت‌کنندگان در جنگ احد در گذشت، و کسانی مشمول این بخشایش شده‌اند که از عثمان کمترند، حال چگونه کسی چون عثمان با آن همه فضل و برتری و اعمال و حسنات فراوان مشمول این عفو نمی‌شود؟




([1]) نگا: مسلم (3/1331-1332).
([2]) نگا: صحیح مسلم (3/1481، 1482)، و مسند (6/24)، و ترمذی (3/360)، و دارمی (2/324).
[3] - پیچیدن لباس وقتی که میخواهند آن را خشک کنند.
([4]) نگا: بخاری (1/93)، (4/21)، و مسلم (4/2235-2236).
([5]) نگا: بخاری (3/190)، (5/22-23)، و مسلم (4/1902-1904).
([6]) نگا: بخاری (5/23)، و جاهایی دیگر از آن و مسلم (3/1315-1316).
([7]) نگا: بخاری (5/21).
([8]) نگا: صحیح مسلم (1/96-97) و سنن ابو داود (3/61).
([9]) نگا: بخاری (2/107)، و مسلم (2/675)،: ذود نوعی محموله و بار شتر یا هر مرکب دیگر؛ اوسق، جمع وسق: نوعی واحد کالا؛ اواق جمع اوقیة : واحد وزنی که در مکان‌های مختلف متغیر است و برای فلزات گرانبها همچون طلا احتمالاً بکار می‌رود. (مترجم)
([10]) نگا: مسلم (3/1457).
([11]) نگا: مسلم (4/2052).
([12]) نگا: بخاری (5/15-18).
([13]) نگا: مسلم (3/1331) و جاهای دیگر.





به نقل از:
مختصر منهاج السنة، تالیف: شیخ الإسلام ابو العباس احمد بن تیمیه، اختصار : الشیخ عبدالله بن محمد الغنیمان (استاد تحصیلات عالی دانشگاه اسلامی مدینه منوره)، و مدرس در مسجد نبوی شریف، ترجمه: إسحاق دبیرى

مصدر:
سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی
IslamWebPedia.Com







 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

علماء سلف مي گفتند: "ان في الدنيا لجنة، من لم يدخلها لن لدخلها في الاخرة"، يعنى: "در اين دنيا بهشتى هست كه اگر كسى در آن داخل نشود در آخرت نيز در آن وارد نخواهد شد" (سایت جامع فتاوای اهل سنت و جماعت IslamPP.Com)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 2269
دیروز : 3590
بازدید کل: 8970026

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010