|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>ابو سفیان بن حرب رضی الله عنه > اسلام وی
شماره مقاله : 3463 تعداد مشاهده : 289 تاریخ افزودن مقاله : 16/6/1389
|
فرود آمدن لشکر اسلام در مرالظهران و اسلام آوردن رئیس قریش، ابوسفیان بن حرب
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به مسیرش ادامه داد تا در 22 کیلومتری مکه در «مرالظهران» برای سپری نمودن شب فرود آمد. در آنجا به افراد لشکر دستور افروختن آتش داد. حدود چندین هزار آتش افروختند و عمربن خطاب را به عنوان سرکرده نگهبانان گماشت.[1] عباس میگوید: با خود گفتم: وای بر قریش. اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به زور وارد مکه بشود، قبل از آنکه آنها تسلیم سپاه اسلام گردند، برای همیشه نابود خواهند شد. بنابراین، عباس بر شتر پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم سوار شد و به راه افتاد تا کسی را نزد قریش بفرستد تا قبل از ورود پیامبر صلی الله علیه و سلم به مکه، برای خود امان بگیرند. ابوسفیان و حکیم بن حزام و بدیل بن ورقا نیز از مکه برای کسب اخبار مربوط به جنگ بیرون شده بودند. ابوسفیان با مشاهده آتشهای برافروخته شده گفت: من تاکنون چنین صحنه و لشکری به این بزرگی ندیدهام. بدیل گفت: این لشکر خزاعه است که چنین برافروخته شدهاند. ابوسفیان گفت: خزاعه کمتر از آن است که دارای چنین لشکر انبوهی باشد. عباس آنها را از صدایشان شناخت و گفت: ای اباحنظله! ابوسفیان گفت: تو عباسی؟ گفت: بلی. ابوسفیان گفت: چه خبر است؟ عباس گفت: وای بر تو ای ابوسفیان، این لشکر رسول خدا است. به خدا سوگند! قریش فردای بدی در پیش دارد. ابوسفیان گفت پدر و مادرم فدایت باد چاره چیست؟ عباس گفت: به خدا سوگند! اگر به تو دست یابد، گردنت را خواهد زد. پس پشت سر من سوار شو تا تو را نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم ببرم و برایت امان بگیرم. ابوسفیان پیشنهاد عباس را پذیرفت و سوار شد و آن دو رفیقش برگشتند. عباس میگوید: او را با خود آوردم. هرگاه از کنار آتشی میگذشتیم، میگفتند: این کیست. آن گاه شتر پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم را میشناختند و میگفتند: عموی رسول خدا سوار بر شتر آن حضرت است تا اینکه از کنار عمر بن خطاب گذشتیم. او مرا شناخت بنابراین، برخاست و هنگامی که ابوسفیان را دید، گفت: این ابوسفیان دشمن خدا است؟ خدا را شکر که تو را بدون اینکه عهد و پیمانی مانع باشد، به دست ما سپرد و با شتاب نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم رفت وگفت: ای رسول خدا! این ابوسفیان است، اجازه بده گردنش را بزنم. عباس گفت: من او را پناه دادهام. وقتی عباس دید که عمر اصرار دارد گفت: چون او از بنیعبدمناف است این همه اصرار بر قتل او داری و اگر از بنیعدی میبود، چنین اصرار نمیورزیدی. عمر گفت: ای عباس! چنین مگو. به خدا سوگند که از مسلمان شدن تو به قدری خوشحال شدم که اگر پدرم مسلمان میشد، آن قدر خوشحال نمیشدم؛ چون میدانم که مسلمان شدن تو برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از مسلمان شدن پدرم خوشحال کنندهتر بود. آن گاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به عباس گفت: او را امشب نزد خود نگه دار و فردا نزد من بیاور. عباس میگوید: صبح زود بعد او را نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم آوردم. آن حضرت فرمود: وای بر تو ای ابوسفیان! هنوز وقت آن نرسیده است که بدانی معبودی بحق جز الله وجود ندارد؟ ابوسفیان گفت: پدر و مادرم فدایت باد چه قدر بردبار، گرامی و رعایتکننده صله رحم هستی. اگر جز خدا معبود بحقی وجود میداشت، از من حمایت میکرد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: آیا وقت آن نرسیده است که بدانی من پیامبر خدا هستم. ابوسفیان گفت: هنوز در این مورد شبهاتی در ذهن من وجود دارد. عباس گفت: وای بر تو، مسلمان شو قبل از اینکه گردنت را بزنیم. آن گاه ابوسفیان مسلمان شد و شهادت را بر زبان خویش ابراز نمود. ابن عباس میگوید: سپس من به پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم گفتم: ای رسول خدا! ابوسفیان مردی است که غرور و تفاخر را میپسندد؛ پس برای او امتیازی قائل شو. آن حضرت فرمود: هر کس وارد منزل ابوسفیان بشود، درامان است و هر کس وارد مسجدالحرام بشود و یا خانه خود باقی بماند، درامان است. آن گاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به عباس گفت: او را در تنگه وادی کوه خطم نگهدار تا سربازان خدا را ببیند. عباس میگوید: من طبق دستور، او را در همان جا نگه داشتم. هرگاه دستهای از مسلمانان با پرچمهایشان عبور میکردند، ابوسفیان میگفت: اینها چه کسانی هستند؟ من میگفتم: اینها مردان طایفه سلیم هستند و اینها مردان طایفه مزینه هستند و ... تا اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با گروه مهاجران و انصار، که چنان با زره پوشیده بودند که فقط چشمشان دیده میشد، رسیدند. ابوسفیان گفت: سبحانالله! اینها چه کسانی هستند؟ من گفتم: این پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم و همراهانش از مهاجران و انصار هستند. گفت: هیچ کس نمیتواند در مقابل اینها بایستد؛ سپس گفت: ای ابالفضل! به خدا سوگند که حکومت برادرزادهات، خیلی بزرگ شده است من گفتم: ای ابوسفیان! این نبوت است. گفت: پس خوب است.[2] درسها و حکمتهای برگرفته شده از برخورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در این ماجرا 1- هنگامی که ابوسفیان به دست مسلمانان گروگان گرفته شده بود و ادامه زندگی وی براساس دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم وابسته بود، و عمر قصد داشت تا گردن وی را بزند و عباس او را پناه داد؛ سپس روز بعد به جای سرزنش و تهدید و خوار شمردن، به اسلام فراخوانده شد، در چنین موقعیتی چنین برخورد و موضعگیری مسالمتآمیز و محترمانهای، او را تحت تأثیر قرار داد تا جایی که خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم گفت: پدر و مادرم فدایت باد؛ تو چه قدر مهربان و بردبارهستی[3] و ... و مسلمان شد. آن گاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم براساس پیشنهاد عمویش، اعلان نمود که هر کس وارد منزل ابوسفیان بشود، در امان خواهد بود. این امتیاز به خاطر تثبیت و تقویت ایمان او بود[4] و این برخورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم موجب زدودن ریشههای کینهتوزی از قلب ابوسفیان گردید و ابوسفیان به این نتیجه رسید که اگر مؤمن واقعی باشد و دراین راستا تلاش نماید، جایگاه و منزلت گذشته خویش را نیز در اسلام از دست نخواهد داد.[5] 2- فلسفه این امر که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به عباس گفت: او را در کنار تنگه وادی نگه دار تا سربازان خدا را ببیند[6]، به خاطر این بود تا روحیه پیشوای مکه را تضعیف نمایدتا اگر افرادی قصد مقاومت را داشته باشند، با دیدن قدرت و نظم لشکر اسلام که برای پاکسازی مکه از لوث شرک و بتپرستی آمدهاند، در تصمیمگیری خود تجدید نظر نمایند[7]؛ چنانکه نقشه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم محقق شد و ابوسفیان به میزان و عمق توانایی لشکر اسلام پی برد و اعتراف کرد که کسی یارای مقابله با چنین لشکر عظیمی را ندارد و به عباس گفت: حکومت برادرزادهات خیلی بزرگ شده است که عباس در جواب گفت: این نبوت است.[8] اراده و حکمت خدا این بود که کلمه «انما النبوه» «این نبوت است» را بر زبان عباس جاری گرداند تا پاسخی باشد دائمی برای تمامی کسانی که در مورد دعوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم گمان میکنند که برای احراز ملک و مال و براساس احیاء تعصبات نژادی و زبانی بوده است. این کلمه در واقع بیانگر هویت و سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم میباشد؛ زیرا تمامی اوقات ایشان در جهت تبلیغ رسالت خدا به مردم سپری میشد و درصد تشکیل حکومت و یا دولتی برای خویش نبود[9]. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به طور عمدی، اقدام به جنگ روانی و تبلیغاتی علیه قریش نمود؛ چنانکه به سربازان خود دستور داد که چندین هزار آتش برافروزند تا جایی که روشنایی آنها، فضا را منور ساخت و منظره عجیبی به وجود آورد و ترس و هراس را بر قلوب قریشیان مسلط ساخت[10] و هدف پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از این امر، تضعیف روحیه جنگجویانه قریش بود تا بدون درگیری تسلیم بشوند و بدین صورت از ریختن خون جلوگیری بشود؛ چنانکه این شیوه کارآمد و هدف پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم محقق گردید. اهمیت دادن پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به تضعیف روحیه جنگجویان دشمن، نوعی پیشرفت نظامی محسوب میشود؛ چنانکه بعدها در آموزشگاههای نظامی به این نکته عنایت خاصی شد.[11]
[1]- معین السیره، ص 387 – طبقات، ابن سعد، ج 2، ص 135. [2]- صحیح السیرة النبویه، ص 518 – 520. [3]- فقه السیرة النبویه، غضبان، ص 564. [4]- المستفاد من قصص القرآن، ج 2، ص 403. [5]- قراءة سیاسیة للسیرة النبویه، محمد رواس، ص 245. [6]- السیرة النبویه، ابن هشام، ج 4، ص 52. [7]- القیادة العسکریه فی عهد الرسول، ص 447. [8]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 52. [9]- فقه السیرة النبویه، بوطی، ص 275. [10]- طبقات، ابن سعد، ج 2، ص 135. [11]- العبقریه العسکریه و غزوات الرسول، لواء محمد فرج، ص 565.
برگرفته از: الگوی هدایت (تحلیل وقایع زندگی پیامبر اکرم)، جلد دوم، مؤلف : علی محمّد صلّابی، مترجم: هیئت علمی انتشارات حرمین. مصدر: سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|