|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
قرآن و حدیث>قصص قرآن>لقمان حکیم
شماره مقاله : 3400 تعداد مشاهده : 669 تاریخ افزودن مقاله : 14/6/1389
|
لقمان حکیم { وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَمَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ (١٢)وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (١٣)وَوَصَّيْنَا الإنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ (١٤)وَإِنْ جَاهَدَاكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (١٥)يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِنْ تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّمَاوَاتِ أَوْ فِي الأرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ (١٦)يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الأمُورِ (١٧)وَلا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلا تَمْشِ فِي الأرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (١٨)وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الأصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ (١٩) } (لقمان19/12) « ما به لقمان فرزانگی بخشیدیم (و بدو دستور دادیم) که خدا را سپاسگذاری کن و (بدان که) هر کس سپاسگذاری کند، به سود خویش سپاسگذاری میکند و هر کس ناسپاسی کند ( به خود زیان میرساند، نه به خدا) چرا که خدا بینیاز و ستوده است.* (یادآور شو) زمانی را که لقمان به پسرش گفت: ـ در حالی که او را نصیحت میکرد ـ پسر عزیزم! (چیزی و کسی را) شریک خدا مکن، واقعاً شرک ستم بزرگی است.* ما به انسان دربارهی پدرو مادرش سفارش کردهایم (که در حق ایشان نیک باشد و نیکی کند، به ویژه مادر؛ چرا که) مادرش بدو حامله شده است و هر دم به ضعف و سستی تازهای دچار آمده است. پایان دوران شیرخوارگی او دو سال است ( و در این دو سال نیز کودک، شیر یعنی شیرهی جان مادررا مینوشد. مادر در این مدت سی و سه ماههی حمل و شیرخوارگی مهمترین خدمات و بزرگترین فداکاری را انجام میدهد. لذابه انسان توصیهی ما این است) که هم سپاسگزار من و هم سپاسگزار پدرو مادرت باش و (بدان که سرانجام) بازگشت به سوی من است (و نیکان را جزا وبدان را سزا میدهم).* هر گاه آن دو، تلاش و کوشش کنند که چیزی را شریک من قرار دهی که کمترین آگاهی از بودن آن و (کوچکترین دلیل بر اثبات آن) سراغ نداری، از ایشان فرمانبرداری مکن. (چرا که در مسألهی عقاید و کفر و ایمان، همگامی و همراهی جایز نیست و رابطهی با خدا مقدم بر رابطهی انسان با پدرو مادر است و اعتقاد مکتبی برتر از عواطف خویشاوندی است، ولی درعین حال) با ایشان در دنیا به طرز شایسته و به گونهی بایستهای رفتارکن و راه کسانی را در پیش گیر که به جانب من برمیگردند و من شما را از آن چه (در دنیا) میکردهاید، آگاه میسازم ( و برطبق اعمالتان پاداش و کیفر میدهم).*پسر عزیزم! نماز را چنان که باید و شاید بخوان و به کارنیک دستور بده و از کار بد نهی کن و دربرابر مصایبی که به تو میرسد، شکیبا باش. اینها از کارهای (اساسی و مهمی) است که باید عزم را بر آن جزم کرد و ثبات ورزید.* با تکبر و بیاعتنایی از مردم روی مگردان و مغرورانه بر زمین راه مرو، چرا که خداوند هیچ متکبر مغروری را دوست نمیدارد.* و درراه رفتنت اعتدال را رعایت کن و (درسخن گفتنت) از صدای خود بکاه (و فریاد مزن) چرا که زشتترین صدها، صدای خران است». لقمان؛ خداوند در آیاتی از قرآن کریم از لقمان یاد کرده و یکی از سورهها به اسم او نامگذاری شده است. در این آیات بیان شده که خداوند چگونه به او حکمت بخشیده سپس توضیح میدهد که لقمان در امر عقیده و ایمان و روش استوار و مقبول در زندگی به چه چیزهایی پسرش را پند میدهد. به راستی لقمان کیست؟ داستان زندگیاش چگونه است؟... این سؤالاتی است که ما درصدد یافتن جواب آنها هستیم. فرزند عزیزم! اگر به قرآن مراجعه کنی و پند و نصیحت لقمان به پسرش را مطالعه کنی، او را خواهی شناخت. جوانب حکمت و دانش لقمان را درک کرده و از آداب و روش زندگی او و تفکرات او بهره میگیری و توشهای میاندوزی. (جریان لقمان را خدا بیان فرموده) و خداوند نیز جز حق چیزی نمیگوید و اوست که راه راست را به ما نشان میدهد. درقلب قارهی آفریقا کودکی به دنیا آمد که او را لقمان نام نهادند. در همان جا نیز بزرگ شد. لقمان دارای ظاهری به این شرح بود؛ کوتاه قد، سیاهپوست، دارای بینی پهن، لبهای کلفت و موی پیچیده و ژولیده. هر روز صبح به میان جنگلهای پر از درخت آفریقا که دارای درختانی بلند بود، میرفت و از کوههای بلند و صعبالعبور بالا میرفت. همیشه در حرکت و جنب و جوش بود، به طوری که ساق پاهایش کلفت و استخوانهایش محکم شده بودند. او محکم و استوار و نیرومند بود و در مقابله با حیوانات درنده سریع و با جرأت بود و بلافاصله آنها رااز پای درمیآورد. نبوت و حکمت لقمان شب و روز در فکر بود. در هنگام گردشش در مورد طبیعت و جهان هستی، آمدن شب و روز با دیدن حیوانات و پرندگان و به طور کلی در همه چیز میاندیشید و با دیدهی تأمل و تفکر به همه چیز نگاه میکرد. روزی از روزها هنگامی که لقمان مطبق عادت همیشگیاش در میان جنگل مشغول گردش بود، احساس خستگی شدیدی کرد که تمام وجودش را گرفته بود. زیر سایهی درختی نشست تا خستگی از تنش دور شده و نیرو و نشاط خود را به دست آورد. اما خستگی او را رها نمیساخت و خواب بر او چیره شد. چشمهایش را بست و در کمال آرامش به خواب عمیقی فرو رفت. در خواب ملایکهای از جانب خدا براو نازل شد و به او مژده داد که خداوند او را برگزیده است و او را میان انتخاب نبوت و حکمت مختار ساخته است. او نیز از ترس این که مبادا نتواند مسئولیت و مشکلات نبوت را تحمل کند، حکمت را انتخاب کرد. پس از آن از خواب بیدار شد و چشمانش را گشود. وقتی به اطرافش نگاه کردف تمام چیزهایی را که میدید همانهایی بودند که قبلاً دیده بود، ولی بینش او نسبت به آنها تغییر کرده بود و طور دیگری در مورد آنها اندیشه میکرد. احساس کرد که قلب و جانش دروجودش پاک شده و مشغول تسبیح خداوند میباشند و از افقهای مادی و دنیوی گذشتهاند. دنیا را زیباتر میدید و احساس زیبایی میکرد و در خود احساس بزرگی و عظمت مینمود. پس سجدهی شکر گذاشت و بر زمین افتاد. بندگی و اولین تجربهی انسانی لقمان لقمان به دست عدهای راهزن و بردهفروش اسیر شد و او را به بازار بردهفروشان بردند و او را فروختند و به این ترتیب لقمان به بردهای اسیر تبدیل شد که هیچگونه اراده و اختیاری از خود نداشت. این اولین تجربهی انسانی بود که او درزندگی با آن برخورد کرد و درخلال آن حکمت و دانش او افزون شد و همچون روشنایی سپیده دم تاریکیها را میزدود و سیاهی را درمینوردید. همین دانش و حکمت او بود که موجب آزادی ورهای او از قید بردگی و بندگی شد و به مدارج بالا و مناصب والای اجتماعی نایل آمد. لقمان با دلی مالامال از زایمان به پروردگار و امید به رهایی از بند اسارت و بردگی، تمامی مشکلات و اذیت و آزارهای وارده بر خود را تحمل میکرد تا این که روزی مالکش از او خواست که گوسفندی را سربریده و تلخترین و نامطبوعترین قسمت از بدن گوسفند را برایش بیاورد. لقمان رفت و گوسفندی را سربرید و ازمیان تمام اعضا و جوارح آن قلب و زبان را جدا کرد و برای مالکش برد. مالک به روی لقمان خندید و معنی و مفهوم این عمل لقمان را درک کرد و با این کارمحبت و عاطفهی بیشتر نسبت به لقمان ابراز میکرد. پس از چند روز باز از او خواست که گوسفندی را سر بریده و گواراترین و خوشمزهترین قسمت از بدن آن را برایش بیاورد. لقمان پس از سربریدن گوسفند این بار نیز قلب و زبان گوسفند را انتخاب و نزد مالک و آقایش آورد!!؟ در این هنگام مالکش با حیرت و تعجب به او نگاه کرد و از رازکاری که انجام داده از او پرسید: چگونه قلب و زبان همزمان هم تلخترین و هم شیرینترین و خوشمزهترین اعضای بدن میباشند؟ گذشته از امتحانی که آقایش میخواسته از او به عمل آورد یا غیر آن، مهم حکمت و دانش لقمان در پاسخی است که به او داده و نکاتی که در آن نهفته است؛ تا ابد پند و اندرزی است برای آیندگان. پاسخ لقمان این گونه بود: سرورم آن دو (قلب و زبان) هرگاه پاک باشند، گواراترین و پاکترین چیزها میباشند و هرگاه پلید و ناپاک و آلوده باشند، ناگوارترین و تلخترین چیزها میباشند. از این پس جایگاه و مقام لقمان نزد مالکش تغییر پیدا کرد و دیگر همچون بردهای اسیر با او رفتار نمیکرد. سپس لقمان بر این وضع ماند، تا این که خداوند امکان رهایی و آزادی او را از بردگی فراهم ساخت. قاضی در میان بنیاسراییل آوازهی لقمان در همه جا منتشر شد و اسم او بر سر زبانها افتاد. بزرگان سخنان او را نقل میکردند و در یافتن راهحل مشکلات از سخنان او بهره میجستند. با گذشت روزگار لقمان در همه جا و نزد همهی مردم مشهور شد تا این که در زمان حضرت داوود ـ سلام و درود خدا بر او باد – در این میان بنیاسرائیل به عنوان قاضی انتخاب شد. با استفاده از عقل سلیمش و صفای باطنیاش و دانش و حکمتی که داشت، در رفع منازعات و اختلافات میان مردم میکوشید و سخنان او مورد پذیرش همهی طرفهای دیگر بود و به این ترتیب جایگاه و احترام او نزد همگان بیش از پیش ارتقا یافت. وصیت لقمان برای فرزندش لقمان ازدواج کرد و خداوند فرزند نجیبی به او بخشید. مهمترین وظیفهی پدر، تربیت نیک فرزند میباشد. آن هم تربیتی سالم با توجیهات و نصیحتهای خالص و مشتاقانه. هنگامی که پسر لقمان بزرگ شد، لقمان شروع به نصیحت کردن او نمود و آنگونه که قرآن برای ما بیان میکند، در مورد عقیده و رفتار، او را راهنمایی و نصیحت میکرد. مخصوصاً درمورد عقیده به او سفارش میکرد که تنها خدای یگانه را پرستش کند و کسی را شریک او نگرداند؛ چون شرک ستمی بزرگ به فرد و اجتماع است او را از اصول و قواعد رابطهی بین فرزند و پدر و مادرش آگاه میسازد. او به پسرش یادآور میشود (و به سالهای آینده تذکر میدهد) که اگر پدر یا مادرمشرک باشد یا هر دوی آنها مشرک باشند و او (فرزند) را به شرک به خدا وادار کنند، نباید از آنها پیروی کند و باید از خداوند پیروی کند، چرا که سرانجام و بازگشت به سوی اوست. بعضی از حقایق همیشگی هستی و زندگی را برای فرزندش بیان میکند تا او را با خدای یگانه مرتبط سازد و (به او و نسلهای آینده بفهماند که) روزی و قدرت مطلق و واقعی فقط از آن خداست و همه چیز به دست اوست. پدر و مادر یا غیر آنان از اهل سرزمین هیچگونه قدرت و توانی دربرابر او ندارند و اطاعت از خداوند باید با شکر و سپاس او همراه باشد و اولین نشانهی شکر و سپاس خداوند به جای آوردن نماز است؛ چرا که در نماز انسان مهمترین عضوبدنش که سر و پیشانیاش است، درمقابل پروردگار به زمین میگذارد و این عمل رمز سپاسگزاری و نشانهی شکر است و امر به معروف و نهی از منکر در جامعه لازم است، تا زندگی براساس روشی سالم و اصولی پایدار و استوار گردد و از هرگونه انحراف و کجروی درجامعه جلوگیری شود و در این راه باید صبر کرد و سختیها را تحمل کرد، تا افراد در برخورد با همدیگر تواضع و فروتنی داشته باشند و رعایت حال همدیگر را بنمایند. فرزند عزیزم! این نصیحتها و سفارشها اولین و اساسیترین نصیحتها و سفارشهایی است که در زندگی انسانها لازم است و پیوسته و دائماً هر نسلی به آن نیازمند است. لازم است این پند و اندرزها را با گوش جانت و با تمام اعضایت به خاطر بسپاری و در هر لحظه از زندگیات آن را آویزهی گوش خود نمایی تا به سوی حق و راه مستقیم خداوندی هدایت یابی و داستان لقمان در تمامی مراحل زندگی همراه و سرمشق تو باشد.
به نقل از: قصه های قرآنی، مؤلف: استاد محمد علی قطب، ترجمه: ماجد احمد یانی مصدر: سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|