Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: "شر الطعام طعام الوليمة، يمنعها من يأتيها، و يدعي إليها من يأباها، و من لم يجب الدعوة فقد عصي الله و رسوله" (متفق عليه)، يعنى: "بدترين عذا، غذاي وليمه‌اي است که فقراي نيازمند از آن منع و ثروتمندان بي‌نياز به آن دعوت شوند، وکسي که دعوت وليمه را اجابت نکند به راستي نافرماني خدا و رسول او را کرده است".

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

قرآن و حدیث>قصص قرآن>قصه های قرآن > صاحب دو قلب

شماره مقاله : 3399              تعداد مشاهده : 319             تاریخ افزودن مقاله : 14/6/1389

صاحب دو قلب

{ يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا (١)وَاتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا (٢)وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلا (٣)مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَكُمُ اللائِي تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِكُمْ وَمَا جَعَلَ أَدْعِيَاءَكُمْ أَبْنَاءَكُمْ ذَلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْوَاهِكُمْ وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ (٤) } (احزاب/4-1)
« ای پیغمبر! بترس از (عذاب و خشم) خدا و از کافران و منافقان اطاعت مکن. بی‌گمان خداوند آگاه (از هر چیزی) و دارای حکمت (د اقوال و افعال خود) است.* و از چیزی پیروی کن که از سوی پروردگارت به تو وحی می‌شود، بی‌گمان خداوند از کارهایی که انجام می‌دهید، بسیار آگاه است.* و بر خدا توکل کن (و کارهای خود را به او بسپار) همین بس که خدا حافظ و (مدافع انسان) باشد.* و خداوند دو دل را در درون کسی قرار نداده است (همان‌گونه که کسی دو پدر و یا دو مادرندارد). خداوند هرگز همسرانتان را با اظهار (ظهار([1]) مادران شما نمی‌سازد و فرزندخواندگانتان را فرزندان حقیقی شما نمی‌نمایند. این سخنی است که شما به زبان می‌گویید (چرا که رابطه ی پدری و فرزندی، یک رابطه‌ی طبیعی است و با الفاظ و قراردادها و شعارها هرگز حاصل نمی‌شود). خداوند حق می‌گوید و به راه راست راهنمایی می‌کند».
فرزند عزیزم! مسلمان کوچولوی دوست داشتنی! گاهی اوقات کلمات و عباراتی را می‌شنوی یا تصاویری و شکل‌هایی به چشمت می‌خورد که از تعجب بر زمین میخ‌کوب می‌شوی، مخصوصاً که تو در قرن بیست و یکم[2] زندگی می‌کنی که سرشار از دستاوردهای علمی و تکنولوژی می‌باشد. چه بسا بعضی از وقایع و رخدادها و از جمله آثار خواندنی یا دیدنی (کتاب، مجله، فیلم و ...) با عقیده‌ی پاک و فطرت بی‌آلایش انسان ناسازگار است و موجب لغزش و انحراف در پاره‌ای موارد می‌گردد و درنتیجه انسان به گروه جاهلیت قرن بیست‌ویکم درخواهد آمد.
فرزند عزیزم! این را هم بدان که جاهلیت درتمامی دوران و روزگاران یکی است، اگرچه در روزگاران و سرزمین‌های مختلف شکل و صورت آن تغییر کند.
 و داستان حاضر که تو اکنون در حال مطالعه‌ی آن هستی (صاحب دو قلب) یکی از صورت‌ها و شکل‌های جاهلیت می‌باشد که قرآن‌کریم پرده از آن برمی‌دارد و نقاط تاریک و گنگ آن را در پیش چشم و دل انسان‌ها روشن می‌کند تا با بینش صحیح و درکی عمیق به آن بنگرد و آن را مایه‌ی عبرت و واقع‌بینی قرار دهند. خداوند به وسیله‌ی آن حق، باطل را افشا و نابود می‌کند؛ چرا که باطل رفتنی است.
 
فتنه
«ابومعمر» یکی از معدود کسانی بود در میان قریش که هنگام سخن گفتن کلام شیوا و سخنانی جذاب و دل‌فریب داشت، به‌گونه‌ای که هنگام سخن گفتن با به کار بردن عبارات و جملات شیوا و بیلغ، حریفش را میخ‌کوب و او را از دادن هرگونه پاسخی عاجز می‌ساخت. وی در هنگام سخنرانی از آن چنان حضور ذهنی برخوردار بود که جملات و عبارات را پشت‌سر هم بدون توقف و بدون تکرار، طوری ادا می‌کرد که حاضران و شنوندگان را به تعجب وا می‌داشت و همگی او را تحسین می‌کردند. در هیچ جلسه‌ی مباحثه و مناظره‌ای حاضر نشد، مگر این که پیروز از آن خارج می‌شد و او واقعاً سخن‌گویی بی‌حریف و بدون رقیب بود. مردم برای شنیدن سخنان او از هر سو می‌آمدند و همچون پرندگانی بربالای سرش او رارها نمی‌کردند. از شنیدن سخنانش سیر نمی‌شدند و هرگاه می‌خواست مجلس را ترک کند، همگی اطرافش را می‌گرفتند و از او خواهش می‌کردند که باز هم برایشان از سخنان جذاب و جالب بگوید.
او از حافظه‌ی بسیار بالایی برخورداربود، به گونه‌ای که اخبار و سرگذشت قوم‌های گذشته را مو به مو بازگو می‌کرد و به گونه‌ای آن را بین می‌کرد که مردم مجذوب و شیفته‌ی کلامش می‌شدند.
(اما) او با داشتن چنین نیروی خارق‌العاد‌ه‌ای در سخن گفتن تبدیل به فتنه‌ای از فتنه‌های قریش دردوران جاهلیت شده بود.
 
رو در روی حق
وعده‌ی خداوند تحقق یافت؛ فرستاده‌اش محمدص را برانگیخت و قرآن را به او وحی کرد، تا مژده دهنده ( به رحمت الهی) و هشداردهنده از (عذاب الهی) باشد. حضرت رسول ص شروع به تلاوت قرآن کرد و مردم را از حکمت‌ها و مضامین والای قران آگاه می‌ساخت و گمراهی‌ها و نابسامانی‌هایی را که در عقیده و باور و زندگی آنان وجود داشت، برایشان بیان می‌کرد.
پیامبر خداص آنان را به پرستش خدای یگانه و بی‌نیار فرا می‌خواند و آن‌ها را از پرستش و سجده بردن برای بت‌ها نهی می‌کرد. او وجدان پاک و انسانی آنان را بیدار می‌ساخت تا عادات و روش‌های زیان‌باری را که در زندگی به آن انس گرفته بودند، ترک کنند. او می‌خواست که آنان زندگی دنیوی‌شان را براساس برنامه‌ای درست و سالم اداره کنند و خانواده و جامعه‌ای سالم داشته باشند.
پیامبر خداص می‌خواست فرهنگ و تمدن شهرنشینی آن‌ها را که براساس روش جاهلیت بود، به روشی صحیح و درست بازسازی نماید و جامعه‌ای الگو و نمونه باشند، به طوری که بهترین امت و رهبرو پیشوای مردم باشند. (اما) تنها اندکی دعوت او را پذیرفتند و اکثریت آنان با او به مخالفت پرداختند. این مخالفت در نهایت بی‌رحمی و قساوت بود. آنان به شدت مؤمنان را اذیت و ازار می‌دادند و در سخت‌گیری و شکنجه‌ی آنان کوتاهی نمی‌کردند. آنان چشم دیدن خیر و خوبی را نداشتند و گوش‌هایشان از شنیدن صدای حق کر بود. (متأسفانه) «ابومعمر» در زمره‌ی جاهلان بود و چیزی جز این هم انتظار نیست؛ چرا که مرد فتنه‌گری چون او می‌شود که جزو هدایت یافتگان باشد؟ مگر مردی که غرور و تکبر او را کور ساخته است، چشم دیدن حقیقت و نور هدایت را دارد؟
او در کمال آزادی و بی‌باکی و درعین نادانی دهان می‌گشود و هر کلمه‌ی زشتی که به فکرش خطور می‌کرد، نسبت به خدا و رسول خداص و اهانت به یاران رسول خداص بر زبان جاری می‌ساخت.
 
صاحب دو قلب
بعضی از سخنان او که با آب و تاب و در اوج احساس بیان می‌کرد، بر دل انسان‌های ناآگاه اثر می‌گذاشت. سخنانش همچون صدای طبل طنین‌انداز بود. او مانند طبل، بلندآواز و توخالی بود. طبل که با ضربه‌ای کوچک، صدای بزرگ و هولناکی تولید می‌کند؛ اما در عین حال درونش کاملا تهی می‌باشد. او نیز با داشتن قوه‌ی بیان و گفت سخنان هیجان‌انگیز در عمل کاملاً توخالی و فاقد ذره‌ای صداقت و درست‌کاری بود. اما چون اطرافیانش در جهل و نادانیبه سرمی‌بردند، تحت تأثیر سخنانش قرارگرفته و بدون فکر کردن حرف‌هایش را پذیرفته به اوامرش گردن می‌نهادند وبه حمایت از او برمی‌خاستند. آنان واقعاً باور کرده بودند که « ابومعمر» انسانی سخن‌ور و خردمند است، از نظر عقل و هوش بردیگران برتری دارد. چنان مشهور بود که دارای دو قلب است، به همین دلیل او به صاحب دو قلب مشهور شده بود.
 
روز بدر
درروز (بدر) «ابو معمر» با گروهی از مردم در کمال چابکی و دلاوری؛ در حالی که احساسات و تفکرات جاهلی و غرور و نادانی بر آنان غلبه کرده بود، به سوی میدان جنگ شتافت. با خیال‌پردازی و بافتن دروغ‌ها و دادن وعده‌های دروغین می‌خواستند خدا و رسول خداص را تکذیب نمایند و با دین حق به مقابله برخیزند. پدر بزرگشان،[3] ابوجهل، نیز در این نبرد با آنان همراه و همرزم بود.
هنگامی که دو لشکر (اسلام و کفر) با هم برخورد نموده و در مقابل هم صف‌آرایی کردند، پیامبر خداص از پروردگار طلب کمک و یاری کرد. از ته دل و با تضرع از خداوند کمک خواست. خداوند نیز دعای او را پذیرفت و سپاهی از ملایکه به یاری و کمک (مسلمانان) فرستاد.
جنگ آغاز شد و سرهای کافران یکی پس از دیگری بر زمین می‌افتاد و دست‌ها و پاهای بریده‌ی آنان این طرف و آن طرف دیده می‌شد. خون از بدن‌ها جاری و زخمی‌ها برزمین افتاده و خاک‌آلوده شده بودند و داس مرگ همچون خوشه‌های گندم یکی پس از دیگری آنان را درو می‌کرد و سرانجام مشرکان دچار شکست سختی  شدند. آنان در آن روز به سه دسته تقسیم شدند:
-         گروه اول: دسته‌ای که در میدان جنگ کشته شدند.
-         گروه دوم: که به اسارت سپاه اسلام درآمدند.
-         گروه سوم: که از میدان جنگ فرار کردند.
در آن روز «ابو معمر» پرمدعا و سخن‌گو جزو اولین کسانی بود که فرار کرد و از میدان گریخت تا جسم و جان خود را از مرگ حتمی نجات دهد. او با دیدن صحنه‌های وحشت‌ناک میدان جنگ و کشته‌شدن بزرگان و فرمان‌دهان، مخصوصاً کشته شدن ابوجهل و هنگامی که دید صورت ابوجهل در میدان جنگ خون‌آلود شده است و خاک و خون قاطی شده و لاشه‌اش را گل‌آلود نموده، خون از لاشه‌اش جاری و قلبش از تپش باز ایستاده و دیگر قدرت سخن گفتن و یاوه‌گویی ندارد،...
با دیدن صحنه‌های هولناک سرش را پایین انداخت[4] و خود را به باد سپرد[5] و به سرعت از میدان معرکه گریخت. آن‌قدر ترسیده بود که فاصله‌ی طولانی میان بدر و مکه را با پای پیاده طی کرد، بدون این که فکر کند که آیا شب است یا روز؟ جالب‌تر این که از شدت وحشت و گیجی و حواس‌پرتی شترش رادر میان میدان نبرد جاگذاشت و اصلاً یادش نبود که شتری به همراه دارد.
(هنگام ورود به مکه) آن‌چنان حال و احوالی داشت که مردم او را مسخره کردند؛ چرا که پایش برنه بود و تنها یک لنگه کفش را آن هم زیربغلش گذاشته بود، به همراه داشت. همچون مست و بی‌هوش به این طرف و آن طرف می‌افتاد. زنان و کودکان او را تحقیر می‌کردند و بردرد و رنجش می‌افزودند. با این که از میدان معرکه گریخته بود، باز می‌ترسید و درامان نبود.
هنگامی که از احوال و اوضاعش می‌پرسیدند: با صدهای بریده بریده و نفس زنان و کلمات منقطع و صدایی لرزان مردم را از شکستی که بر قریش وارد شده و از مصیبت‌هایی که دامن‌گیر آنان  شده بود، باخبر می‌ساخت. مردم نیز با شنیدن این اخبار بر سر و صورت خود می‌زدند. زنان گونه‌هایشان را می‌دریدند و گریبان‌هایشان را پاره می‌ساختند و با صدای بلند شروع به گریه و شیوه و زاری می‌کردند.
پس از گذشت مدت زمان طولانی که مردم به دور او جمع شده بودند و پس از شرح و تفصیل گزارش رخدادهای میدان جنگ که برای آنان بازگو کرد ناگهان از میان جمعیت زنی با طعنه و سخنانی تمسخرآمیز رو به «ابومعمر» کرد و گفت: ای صاحب دو قلب! ای ترسوی بزدل فراری! آن چیست که در زیر بغل داری؟!!!
در این لحظه بود که متوجه غفلت خود  شد و از خواب غفلت بیدار شد و به گیجی و حواس‌پرتی خود پی برد و توخالی بودن و بی‌مایه بودن خود را شناخت. این بود که لنگه کفش را پرت کرد، درحالیکه با حسرت و با شرمندگی می‌گفت: یادم رفت! (فراموش کردم!!) میان آن‌ها چیزهایی می‌گذشت که کسی متوجه آن نمی‌شد. به این ترتیب صفحه‌ای از صفحات (کتاب) جاهلیت پاره شد و دور انداخته شد و گرهی از گره‌های هواپرستی باز شد و (بعضی از) مردم فهمیدند که چه‌قدر برحق و حقیقت افترا و دروغ بسته‌اند و از جاده‌ی عدل و انصاف دور گشته‌اند و تا حدودی پی بردند که:
{ مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ (٤) } (احزاب/4)
« خداوند دو دل (قلب) را در درون کسی قرار نداده است...».


[1]- ظهار، از کلمه‌ی ظهر به معنی پشت گرفته شده و در اصطلاح شرع آن است که شوهر همسرش را در حرام بودن بروی، به یکی از محام خود تشبیه کند.
[2]- در متن کتاب قرن بیستم آمده است.
[3]- منظور پدربزرگشان در این جا برتری ابوجهل از نظر شرک و کفر و نادانی می‌باشد، نه پدربزرگ اصلی و نسبی.
[4]- کنایه از ترسیدن.
[5]- در  ضرب‌المثل می‌گویند:«طرف دو پا داشت دو پای دیگر نیز قرض گرفت و فرارکرد». یعنی به سرعت صحنه را ترک کرد.


به نقل از: قصه ‌های قرآنی، مؤلف: استاد محمد علی قطب، ترجمه: ماجد احمد یانی
 
مصدر:
سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی
IslamWebPedia.Com



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

امام مالک نیز از موسیقی و از گوش دادن به آن نهی نموده است. وی در پاسخ به سوالی درباره غنا و نواختن آلات موسیقی گفت: "آیا عاقلی هم وجود دارد که غنا و موسیقی را حق بداند؟ این کارها را نزد ما فاسقان انجام می دهند" [تفسیر قرطبی]

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 18026
دیروز : 5614
بازدید کل: 8808185

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010