|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>شبهات>شبهات > درباره خلافت ابوبکر صدیق که آیا با نص تعیین گردیده یا اجتهاد؟
شماره مقاله : 3160 تعداد مشاهده : 317 تاریخ افزودن مقاله : 9/6/1389
|
دربارۀ خلافت ابوبکر صديق كه آيا با نص تعيين گردیده یا اجتهاد؟
ابن مطهر الحلى رافضی میگوید: «اهل سنت بر این باورند که پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم بر امامت هیچ کسی نصی صادر نفرموده و بدون وصیت در این باره وفات فرمود». جواب: این رأی همه اهل سنت نیست، بلکه مذاهبی از اهل سنت بر این باورند که امامت ابوبکر رضی الله عنه با نص پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم به ثبوت رسیده است، و نزاع موجود در این باره بین مذهب احمد و سایر ائمه معروف است. قاضی ابویعلی و غیره دو روایت را از امام احمد در این باره نقل کردهاند: 1- امامت ابوبکر صدیق با اخبار به ثبوت رسیده است و جماعتی از اهل حدیث و معتزله و اشعریه بر این قولند، و قاضی ابویعلی همین قول را برگزیده است. 2- امامت ابوبکر با نص خفی و اشاره به ثبوت رسیده است. و حسن بصری و جماعتی از اهل حدیث و بکر بن أخت عبدالواحد و بیهسیه از خوارج بر این قولند. شیخش ابوعبدالله بن حامد میگوید: دلیل استحقاق خلافت ابوبکر رضی الله عنه از بین سایر صحابه و اهل بیت در کتاب خدا و سنت رسول صلی الله علیه و آله وسلم وجود دارد، و میگوید: بزرگان ما در اینکه امامت ابوبکر براساس نص بوده و یا استدلال، اختلافنظر دارند: گروهی میگویند: براساس نص بوده و پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم در این باره نصی فرموده و به صورت معین امامت او را بیان فرموده است. بعضی هم میگویند: امامت وی براساس استدلال جلی (آشکار) بوده است. ابن حامد میگوید: دلیل اینکه امامت ابوبکر رضی الله عنه براساس نص بوده، اخباری هستند که نقل شدهاند، از جمله حدیث بخاری از جبیر بن مطعم که گفت: «أتت امرأة إلى النبي صلی الله علیه و آله وسلم فأمرها أن ترجع إليه، قالت: أرأيت إن جئت فلم أجدك، كأنها تريد الموت، قال: إن لم تجدينی فأتي أبابكر»[1]. یعنی: زنی به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم به او دستور داد که دوباره نزد او برگردد. زن گفت: ای رسول خدا! اگر برگشتم ولی تو را نیافتم [چکار کنم]، گویی مرادش وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم بود. پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: اگر مرا نیافتی، نزد ابوبکر برو. ابن حامد یک سیاق دیگر نیز برای این مفهوم بیان میکند و احادیث دیگری را نیز ذکر میکند و میگوید: اینها نصوصی هستند بر امامت ابوبکر رضی الله عنه . و باز میگوید: و حدیث سفیان از عبدالملک بن عمیر از ربعی از حذیفه بن یمان که گفت: پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «اقتدوا باللذين من بعدي: أبي بكر وعمر»[2]. یعنی: به دو کسی که بعد از من میآیند، به ابوبکر و عمر م، اقتدا کنید. و بخاری در حدیث مسندی از ابوهریره روایت میکند که گفت: شنیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «بينا أنا نائم رأيتني على قليب عليها دلو فنزعت منها ما شاء الله ثم أخذها ابن أبي قحافة فنزع منها ذنوباً أو ذنوبين وفي نزعه ضعف والله يغفر له ضعفه، ثم استحالت غرباً فأخذها عمر بن الخطاب فلم أر عبقرياً من الناس ينزع نزع عمر حتى ضرب الناس بعطن»[3]. یعنی: در حالی که خواب بودم، خود را بر بالای چاهی دیدم که دلوی بر آن بود، چندان که خدا خواست (بسیار) از آن چاه آب بالا کشیدم. سپس ابوبکر بن ابیقحافه آن دلو را گرفت و یک یا دو دلو از آن بالا کشید. در بالا کشیدنش ضعف وجود داشت و خدا آن ضعف را بر او میبخشد. سپس آن دلو به دلو بزرگی تبدیل شد و عمر آن را برداشت. باهوشترین و قویترین مردم را ندیدهام که مثل عمر آب بالا بکشد، به گونهای که مردم شترهايشان را سيرآب كردند و به جايگاه استراحتشان بردند. ابن حامد میگوید: و این نصی است مبنی بر امامت ابوبکر. و باز ادامه میدهد: حدیث دیگری که بر امامت ابوبکر دلالت میکند، حدیثی است که ابوبکر بن مالک آن را برای ما نقل کرده است و در مسند احمد از حماد بن سلمه، از علی بن زید بن جدعان، از عبدالرحمن بن ابیبکر، از پدرش روایت شده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روزی فرمودند: «أيكم رأى رؤيا. فقلت: أنا يا رسول الله كأن ميزاناً دلي من السماء، فوزنت بأبي بكر فرجحت بأبي بكر، ثم وزن ابوبكر بعمر فرجح ابوبكر بعمر، ثم وزن عمر بعثمان فرجح عمر بعثمان، ثم رفع الميزان. فقال النبي صلی الله علیه و آله وسلم : خلافة نبوة ثم يؤتي الله الملك لمن يشاء»[4]. یعنی: پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: کدامیک از شما خواب دیده است؟ گفتم: من ای رسول خدا! گویی ترازویی از آسمان نازل شد، شما و ابوبکر هر یک در کفهای جای گرفتید و کفه سمت شما سنگینتر بود. سپس ابوبکر و عمر، و کفه سمت ابوبکر سنگینتر بود. سپس عمر و عثمان، و کفه سمت عمر سنگینتر بود و سپس آن ترازو دوباره به آسمان برده شد. پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: [این به معنی] خلافت نبوت است، بعد از آن خداوند فرمانروایی را به هر کس که بخواهد، میدهد. ابن حامد میگوید: و ابوداود در حدیث ديگرى از جابر انصاری روایت میکند که گفت: پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «رأى الليلة رجل صالح أن أبابكر نيط برسول الله ونيط عمر بأبي بكر ونيط عثمان بعمر. قال جابر: فلما قمنا من عند رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم قلنا: أما الصالح فرسول الله صلی الله علیه و آله وسلم وأما نوط بعضهم ببعض فهم ولاة هذا الأمر الذي بعث الله به نبيه». ابن حامد چنین ادامه میدهد: و از این قبیل است حدیث صالح بن کیسان از زهری، از عروه، از عایشه رضی الله عنه که گفت: «دخل عليّ رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم اليوم الذي بدئ فيه، فقال: ادعي لي أباك وأخاك حتى أكتب لأبى بكر كتاباً ثم قال: يأبى الله والمسلمون إلاَّ أبابكر. وفي لفظ: فلا يطمع في هذا الأمر طامع»[5]. یعنی: روزی که [بیماری] پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم شروع شد، نزد من آمد و فرمود: پدر و برادرت را صدا کن تا نوشتهای برای ابوبکر بنویسم، سپس فرمود: خدا و مسلمانان جز ابوبکر را نمیپذیرند. و در تعبیر دیگری از حدیث فرمود: تا هیچ کس در این امر طمع نکند. این حدیث در صحیحن مذکور است و ابن حامد آن را از طریق ابوداود طیالسی از بن ابیملیکه از عایشه رضی الله عنها نقل کرده است که عایشه فرمودند: «لما ثقل رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم قال: ادعي لي عبدالرحمن بن أبي بكر لأكتب لأبي بكر كتاباً لا يختلف عليه، ثم قال: معاذ الله أن يختلف المؤمنون في أبي بكر». یعنی: وقتی بیماری پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم سنگین شد، فرمودند: عبدالرحمن بن ابوبکر را برایم صدا بزن تا نوشتهای برای ابوبکر بنویسم که بر سر او اختلاف نشود. سپس فرمود: پناه بر خدا از اینکه مؤمنان در مورد ابوبکر اختلاف پیدا کنند. ابن حامد در ادامه احادیث امامت ابوبکر در نماز به هنگام بیماری پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم و نیز احادیث دیگری را ذکر کرده است که چون اهل حدیث آنها را ثابت شده [و صحیح] تلقی نمیکنند، از ذکرشان خودداری کردم. ابومحمد بن حزم در کتاب «الملل والنحل» میگوید: مردم بعد از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم در مورد امامت اختلاف نظر پیدا کردند، گروهی گفتند: پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم هیچ کس را جانشین خود نساخته است. سپس تعدادی از همین گروه گفتند: از آنجا که پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم ابوبکر را در نماز جانشین خود ساخته و امام گردانیده بود، بنابراین شایستهترین اصحاب به امامت و خلافت میباشد. و تعدادی دیگر از همین گروه گفتند: از آنجا که ابوبکر با فضیلتترین اصحاب بود، صحابه او را برای امامت مقدم شمردند. گروهی دیگر گفتند: پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم نص جلی و آشکاری مبنی بر خلافت ابوبکر رضی الله عنه بعد از خودش صادر فرمودند. ابومحمد میگوید: و ما همین قول را برمیگزینیم زیرا همه بزرگان صحابه بر امامت او اتفاقنظر داشتند، اصحابی که خداوند در مورد آنها میفرماید:{ لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (٨)}. (الحشر: 8). «اين اموال براي فقيران مهاجراني است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند، آنها فضل خداوند و رضاي او را ميطلبند و خدا و رسولش را ياري ميكنند، آنها راستگويانند». این بزرگان از مهاجران و نیز برادرانشان از انصار همگی اتفاقنظر داشتند بر اینکه ابوبکر رضی الله عنه را خلیفه رسول خدا بنامند. و خلیفه در لغت به کسی گفته میشود که شخصی آن را در نبود خود نایب گرداند، و نه به کسی که بدون اجازه و امر شخصی نایب او میگردد، و خلافت هیچ معنی لغوی دیگری جز این ندارد. گفته میشود: فلانی فلان شخص را خلیفه خود گردانید، پس فلان شخص خلیفه و جانشین فلانی است. و اگر شخصی بدون اجازه و امر، خود را نایب دیگری گرداند، خلیفه نامیده نمیشود. در ادامه میگوید: محال است مرادشان از استخلاف، جانشینی ابوبکر برای امامت در نماز باشد، به دو دلیل: 1- ابوبکر در زمان حیات پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم به هیچ وجه لقب خلیفه به صورت مطلق را به خود نگرفت، در حالی که در آن زمان برای امامت نماز جانشین و خلیفه پیغمبر شده بود، بنابراین میتوان با قاطعیت گفت: لقب خلافتی که به ایشان داده شد غیر از خلافت در امامت نماز است. 2- اشخاص دیگری غیر از ابوبکر در مناسبتهای مختلف جانشین پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم شده بودند، مثلاً علی در غزوه تبوک، ابن اممکتوم در غزوه خندق، عثمان بن عفان در غزوه ذاتالرقاع و سایر اشخاصی که در یمن، بحرین، طایف و غیره جانشین پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم شدند. ولی به اتفاق جمیع علماء هیچ یک از این افراد خلیفه رسول خدا نامیده نشدهاند، بنابراین بدیهی است مراد از خلافت ابوبکر، سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مبنی بر خلیفهشدن ایشان بعد از رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم میباشد. و محال است که صحابه بر این مسأله – خلافت ابوبکر – اجماع نموده باشند ولی نصی مبنی بر آن استخلاف وجود نداشته باشد. اگر جز استخلاف ابوبکر در امامت نماز، مستند دیگری وجود نمیداشت، ابوبکر رضی الله عنه از سایر اشخاصی که در بالا ذکر کردیم، به لقب خلافت شایستهتر نبود. در ادامه میافزاید: و در روایت صحیحی آمده است که زنی [خطاب به پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم] گفت: ای رسول خدا! اگر برگشتم و شما را نیافتم – گویی مرادش وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم بود – چکار کنم. پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: نزد ابوبکر برو»[6]. میگوید: و این نص آشکاری مبنی بر خلافت ابوبکر است. و میگوید: و همچنین از طریق مورد اعتمادی روایت شده که پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم در آخرین بیماریاش به عایشه فرمودند: «لقد هممت أن أبعث إلى أبيك وأخيك وأكتب كتاباً وأعهد عهداً لكي لا يقول قائل: أنا أحق أو يتمني متمنٍّ ويأبى الله ورسوله إلاَّ أبابكر»[7]. یعنی: خواستم [کسی را] دنبال پدرت و برادرت بفرستم تا چیزی بنویسم و عهدی مقرر گردانم، تا اینکه مبادا کسی بگوید: من شایستهترم، و یا اینکه مبادا کسی آرزوی – خلافت را – بکند. ولی خدا و پیغمبرش و مؤمنان جز ابوبکر را برنمیگزینند. و در روایتی نیز آمده که خدا و پیغمبران جز به ابوبکر رضایت ندهند. میگوید: و این نصی آشکار مبنی بر نصب ابوبکر بر ولایت امت بعد از وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم میباشد. میگوید: و کسانی که میگویند پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم ابوبکر را به خلافت بعد از خودش منصوب نکرد به این خبر منقول از عبدالله بن عمر استناد میکنند که از پدرش عمر بن خطاب نقل میکند که گفته است: اگر کسی را جانشین خود گردانم، کسی که از من بهتر است – یعنی ابوبکر – قبلاً چنین کاری را کرده است، و اگر کسی را جانشین خود نگردانم، کسی که از من بهتر است – یعنی پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم - قبلاً چنین کاری را انجام داده است[8]. مستند دیگر این افراد، فرموده عایشه رضی الله عنها در جواب سؤالی است که از او پرسیده شد مبنی بر اینکه: اگر پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم کسی را جانشین خود میکرد، چه کسی را خلیفه خود میساخت؟[9]. میگوید: محال است با مأثوراتی مثل این دو نقل موقوف بر عمر و عایشه که حجت نیستند، به معارضه با اجماع مذکور صحابه، و دو روایت صحیح مسند پرداخت. علاوه بر اینکه احتمال میرود این روایت بر عمر مخفی مانده باشد، همچنانکه بسیاری از اوامر دیگر پیغمبر مثل حدیث استئذان و غیره را نشینده بود و یا اینکه مراد عمر رضی الله عنه استخلاف مکتوب باشد که ما نیز به مکتوب نبودن آن اقرار میکنیم. خبر منقول از عایشه نیز چنین است که هر دو خبر در جواب سؤال گفته شدهاند. در نهایت باید گفت: روایت آن دو بزرگوار از پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم حجت است و نه قول خودشان. میگویم: بحث بر سر اثبات خلافت ابوبکر و غیره در جای دیگر به صورت مفصل بیان شده است. و مقصود از ذکر آن در اینجا تنها بیان دیدگاه علمای مسلمان در مورد خلافت ابوبکر است که آیا با نص خفی بوده و یا با نص آشکار؟ و آیا خلافت از این طریق ثابت میشود و یا از طریق انتخاب اهل حل و عقد؟ که توضیح داده شد: بسیاری از علمای متقدم و متأخر قائل به نص خفی و یا نص آشکار مبنی بر خلافت ابوبکر هستند، و به این ترتیب بطلان کلام این رافضی در مورد اهل سنت هویدا گردید که گفته بود: اهل سنت میگویند: پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم نصی مبنی بر امامت هیچ کسی بعد از خودش صادر نفرمود و بدون وصیت در این باره وفات کرد. این قول، دیدگاه همه اهل سنت نیست بلکه دیدگاه تعدادی از آنهاست، پس اگر دیدگاه درستی باشد، دیدگاه اینان درست است، واگر خلاف آن درست باشد، دیدگاه آن گروه دیگر از اهل سنت صحیح خواهد بود، و در هر دو صورت حق و حقیقت در چهارچوب دیدگاه اهل سنت منحصر است. و همچنین اگر فرض کنیم قول به وجود نص مبنی بر خلافت و امامت، قول صحیح است، صرف این مسأله چیزی را اثبات نمیکند. زیرا راوندیه قائل به وجود نص مبنی بر امامت عباس هستند، همچنانکه شیعه قائل به نص مبنی بر امامت علی هستند. قاضی ابویعلی و غیره میگویند: راوندیه دارای اختلافاند؛ گروهی از آنها میگویند: پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم با نص صریح عباس را عیناً و با اسم به این مقام نصب کرده است، و آن را اعلام نموده و بدان تصریح کرده است، ولی امت با این نص مخالفت کردند و مرتد شدند، و از روی عناد با دستور پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم مخالفت ورزیدند. گروهی از راوندیه هم میگویند: نص صادر شده در مورد عباس و فرزندان وی تا روز قیامت میباشد. یعنی نص صادر شده نص خفی است. این دو قول راوندیه مثل دو قول شیعه است، زیرا امامیه میگویند: پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم با نص آشکار و صریح و قاطع، علی را با ذکر اسم به امامت منصوب کرد و فرمود: این امام بعد از من است، پس به او گوش فرا دهید و از او اطاعت کنید. ولی زیدیه در این مورد با امامیه مخالفند. بعضی از زیدیه نیز میگویند: پیغمبر با احادیث زیر امامت علی را بیان کرد: هر کس من مولای اویم، علی مولای اوست. و حدیث: ای علی! تو نسبت به من مثل هارون نسبت به موسی هستی. و احادیث دیگری از این قبیل که نص خفی محسوب میشوند، زیرا محل تأمل هستند. و از جارودیه که فرقهای از زیدیه هستند، نقل شده که میگویند: پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم از طریق ذکر صفتی که تنها در عباس یافت میشود، امامت او را بیان کرده است و اسم او را بیان نفرموده است. بنابراین ادعای راوندیه در مورد نص مبنی بر امامت شبیه ادعای روافض است. اقوال دیگری نیز در بین امامیه وجود دارد. مقصود این بود که اقوال روافض با اقوالی شبیه به خود معارض است، ادعای آنها در مورد نص مبنی بر امامت علی مثل ادعای معارضان در مورد نص مبنی بر امامت عباس است، و البته فساد هردو قول واضح است، و هیچ یک از علماء قائل به چیزی از این اقوال نیستند، و همچنانکه بعداً توضیح میدهیم این اقوال را اهل کذب ابتداع نمودهاند و به همین دلیل متدینان نسل علی و عباس چنین ادعایی را نکردهاند. برعکس اینان، گروهی از علماء قائل به وجود نص مبنی بر خلافت ابوبکر میباشند. مراد این است که بسیاری از اهل سنت میگویند: خلافت ابوبکر از طریق نص بوده است، و برای دیدگاه خود به احادیث معروف و صحیح استناد میورزند، و بیشک قول اینان موجهتر از قول کسانی است که میگویند: خلافت علی یا عباس از طریق نص ثابت میگردد. زیرا این مدعیان دلیلی جز کذب و بهتان ندارند و بطلان ادعایشان بسی بدیهی است، و هر کس احوال اسلام را بشناسد، به بطلان ادعایشان پی میبرد. و یا اینکه این مدعیان به احادیثی استناد میورزند که الفاظشان بر این معانی قاصرند، مثل حـدیث جانشینی علی در غـزوه تبوک و غیره که در جای خود – ان شاء الله – در مورد آن نیز صحبت خواهیم کرد. در جواب این رافضی باید گفت: اگر خلافت باید منصوص باشد، قائلشدن به نص مبنی بر خلافت ابوبکر شایستهتر از قول به وجود نص مبنی بر خلافت غیر اوست، و اگر وجود نص لازم نیست، ادعا باطل است. دیدگاه صحیح در این باره این است که پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم مسلمانان را متوجه خلافت ابوبکر گردانید و آنها را با امور متعددی از اقوال و کردارش به این مسأله ارشاد فرمودند، و اخباری وجود دارد که خبر از استخلاف او میدهد، و این خلافت را میستاید. پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم خواست که میثاقی برای او بنویسد: سپس پی برد که همه مسلمانان بر انتخاب او اتفاقنظر دارند، بنابراین چیزی ننوشت و به این اتفاقنظر عمومی اکتفا ورزید. سپس در ایام بیماریاش در روز پنجشنبه تصمیم به نوشتن آن مسأله گرفت ولی هنگامی که بعضی از اصحاب دچار شک شدند که آیا این قول پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم به خاطر بیماری است و یا دستوری است واجب الاتباع؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم به علمش به انتخاب ابوبکر توسط خدا و مؤمنان اکتفا کرده و از نوشتن خودداری نمود. اگر تعیین ابوبکر بر امت مشتبه میگردید، پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم حتماً به تبیین آن میپرداخت و بیانی که جایی برای عذر باقی نگذارد، ایراد میفرمود ولی از آنجا که قراین و دلایل متعدد، مشخص کرده بود که ابوبکر تعیین میشود و اصحاب به این حقیقت پی برده بودند، مقصود حاصل شده بود. و به همین دلیل عمر بن خطاب در خطبهای که در محضر مهاجرین و انصار ایراد کرد، فرمود: کسی در بین شما نیست که بسان ابوبکر همه مطیع او باشند[10]. و نیز در صحیحین از او روایت شده که در محضر مهاجرین و انصار در سقیفه گفت: تو – ای ابوبکر! – بهترین ما و سرور ما و محبوبترین ما در نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میباشی[11]. و کسی این سخن عمر را انکار نکرد و هیچ کس نگفت: کسی از ابوبکر به خلافت سزاوارتر است، و کسی بر سر آن با او منازعه ننمود، به جز تعدادی از انصار که به طمع انتخاب یک امیر از انصار و یک امیر از مهاجران با او منازعه کردند و البته نزاع اینان با نصوص متواتر منقول از پیغمبر باطل میگردد. همگی انصار نیز به جز سعد بن عباده که طالب ولایت بود، با او بیعت نمودند و هیچ یک از صحابه نگفتهاند: پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم نصی مبنی بر خلافت غیر ابوبکر ایراد نموده است، چه خلافت علی و چه عباس و چه غیر آن دو. و نه علی و نه عباس و نه دوستداران آن دو ادعای خلافت یکی از آن دو تن را نمودهاند، و نه ادعا کردهاند نصی مبنی بر خلافت آنها وجود دارد. و بلکه هیچ صحابهای نفرموده است: در بین قریشیان، چه از بنیهاشم و چه از غیر بنیهاشم، شخصی وجود دارد که از ابوبکر به خلافت سزاوارتر است، و همه این مسایل، حقایقی هستند که علمای آگاه به آثار، سنن و احادیث بر آن واقفند. خلافت ابوبکر صدیق مسألهای است که نصوص صحیحی بر صحت و ثبوت آن دلالت دارند و بیان میکنند که این خلافت مورد رضای خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میباشد. و این خلافت با بیعت مسلمانان و انتخاب آنان منعقد شده است، انتخابی که نتیجه اطلاع آنان از تفضیل ابوبکر بر غیره توسط خدا و پیغمبر میباشد، آنها میدانستند که در نزد خدا و رسولش، ابوبکر شایستهترین صحابه برای این امر است. به این ترتیب خلافت ابوبکر رضی الله عنه با نص و اجماع ثابت میشود: نص دلالت بر رضایت خدا و رسولش از این خلافت و صحت آن دارد، و بیان میکند که خدا به آن امر فرموده و آن را مقدر نموده است، و مؤمنان او را انتخاب کردند، و این از صرف نوشتن یک میثاق بالاتر است. زیرا در آن صورت ثبوت خلافتش تنها یک میثاق نوشته شده میبود. ولی وقتی مسلمانان بدون میثاق مکتوب او را برگزیدند و نصوصی بر صحت کارشان گواهی میدهد، این انتخاب به این معنی است که ابوبکر رضی الله عنه دارای چنان فضایلی بوده است که با آن از غیر خود متمایز گشته، و به این ترتیب صحابه او را به خلافت سزاوارتر دیدهاند. چنین مسألهای به میثاقی خاص نیاز ندارد، همچنانکه پیغمبر هنگامی که خواست این مسأله را برای ابوبکر بنویسد به عایشه فرمود: «ادعي لي أباك وأخاك حتى أكتب لأبي بكر كتاباً فإني أخاف أن يتمنى متمن ويقول قائل أنا أولى ويأبى الله والمؤمنون إلاَّ أبابكر»[12]. یعنی: پدر و برادرت را برایم صدا بزن تا برای پدرت نوشتهای بنویسم که میترسم [بعد از من] کسی [به خلافت] چشم طمع بورزد و کسی بگوید: من شایستهترم. و خدا و مؤمنان جز ابوبکر را برنمیتابند. این حدیث در صحیحین روایت شده و در بخاری آمده که پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «لقد هممت أن أرسل إلى أبي بكر وابنه وأعهد أن يقول القائلون أو يتمنى المتمنون ويدفع الله ويأبى المؤمنون»[13]. یعنی: خواستم [کسی را] دنبال ابوبکر و پسرش بفرستم و میثاقی ببندم تا اینکه [مبادا] کسی [در مورد خلافت] چیزی بگوید و یا طمعکاران در آن طمع ورزند در حالی که خدا و مؤمنان او را بر نمیتابند. بنابراین پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم میخواست چیزی در این باره بنویسد، سپس پی برد که مسأله بدیهی و واضح است و به گونهای نیست که نزاع در مورد آن قابل قبول باشد و مردمان، معاصر پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم بهترین امتی بودند که برای جهانیان پدید آمدهاند و این دوران بهترین دوران امت اسلامی است. بنابراین مردم در این امر واضح و آشکار نزاع نخواهند کرد. نزاع یا به خاطر نادانی است و یا سوء نیت، که هر دو در اینجا منتفی بود زیرا علم به فضیلت ابوبکر آشکار بود، و سوء نیت از جمهور امتی که بهترین نسل بودند، واقع نمیشود و به همین دلیل پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «يأبى الله والمؤمنون إلاَّ أبابكر». بنابراین ترک کتابت این مسأله توسط پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم به خاطر علم ایشان به فضیلت ابوبکر صدیق بوده است، و شایستگی ابوبکر برای خلافت، او را از نوشتن میثاق بینیاز میکرد. پس نوشتن آن را به خاطر عدم نیاز به آن و ظهور فضیلت و لیاقت ابوبکر صدیق رضی الله عنه ترک نمود، زیرا که این خود از میثاق بالاتر است.
[1]- بخاری، 5/5 و مواضع دیگر و مسلم، 4/1856. [2]- احمد، 5/382 و ترمذی، 5/271. [3]- بخاری، 5/6 و مواضع دیگر و مسلم، 4/1860. [4]- ابوداود، 4/289 و ترمذی، 3/368. [5]- بخاری، 7/119 و مسلم، 4/1857. [6]- منابع این حدیث قبلاً بیان گردید. [7]- منابع این حدیث قبلاً بیان گردید. [8]- بخاری، 9/83 و مسلم، 3/1454. [9]- مسلم، 4/1856. [10]- نگا: بخاری، 8/169 و مواضع دیگر و مسلم، 3/1317. [11]- بخاری، 5/7. [12]- قبلاً منابع این حدیث ذکر گردید. [13]- قبلاً منابع این حدیث ذکر گردید.
به نقل از: مختصر منهاج السنة، تاليف: شيخ الإسلام ابو العباس احمد بن تيميه، اختصار : الشيخ عبدالله بن محمد الغنيمان (استاد تحصيلات عالي دانشگاه اسلامي مدينه منوره)، و مدرس در مسجد نبوي شريف، ترجمه: إسحاق دبيرى
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|