|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم > معجزات حضرت محمد صلی الله علیه و سلم
شماره مقاله : 3159 تعداد مشاهده : 360 تاریخ افزودن مقاله : 9/6/1389
|
حضرت محمد صلی الله علیه و سلم و معجزاتی در ارتباط با گیاهان، حیوانات و جامدات 1- شکافتهشدن ماه خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: { اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ (١)وَإِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (٢)وَكَذَّبُوا وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ وَكُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ (٣)} ([1]). «قیامت هرچه زودتر فرا میرسد، و (یکی از نشانههای آن این است که) ماه به دو نیم شد. و اگر مشرکان معجزهی بزرگی را ببینند، از آن روی میگردانند (و بدان ایمان نمیآورند) و میگویند: جادوی گذرا و ناپایداری است. آنان تکذیب میکنند و به دنبال هواهای خویش میروند، و هرکاری هم ثابت و ماندگار میماند (و هیچ چیزی در جهان از بین نمیرود، و انسان سزای کار بد و خوب خود را میبیند)». بر کلیهی پیامبران لازم است که مسؤولیت دعوت و رسالت خود را بر دوش بکشند و جوابگوی پرسشها و نیازها باشند، چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و سلم هم از این قاعده مستثنی نیست. یکی از مسؤولیتها و وظایف مهم و طاقتفرسای مقام نبوت این است که جهت اقناع کفار، میباید معجزاتی را به آنها نشان بدهد. بدیهی است که خداوند سبحان معجزات فراوانی را به پیامبران خود اعطاء نموده است. برای مثال شکافتهشدن دریا به دو بخش و تبدیلشدن عصا به اژدها و... از جملهی معجزات حضرت موسی علیه السلام و بیرونآمدن ماده شتری از دل صخره معجزهی حضرت صالح علیه السلام است. جالب آنکه قرآن کریم تمامی این معجزات را در آیات تعالی بخش خود بیان کرده است. از جمله چیزهایی که در این رابطه روایت شده این است که مردمان مکه از بسیاری جهات با مردمان دیگر ملتها تفاوت داشتند. لذا آنان از پیامبر صلی الله علیه و سلم درخواست نمودند تا معجزهای به آنها نشان بدهد. ایشان هم در پاسخ با اشارهی انگشت ماه را به دونیمه شکافت و به آنها نشان داد([2]). مردی از اهل مکه که نامش «مطعم» است، میگوید: در زمان پیامبر صلی الله علیه و سلم ماه به دو قسمت شکافته شد به نحوی که نیمی بر یک کوه و نیمی بر کوه دیگر قرار گرفت. به نظر شما عکس العملی که کفار در قبال این معجزهی مهم انجام دادند، چه بوده است؟ آیا به رسالت محمد صلی الله علیه و سلم ایمان آوردند یا همچنان بر کفر و عناد خود پافشاری کردند؟! در جواب میگوییم: که آنها نه تنها بر کفر خود اصرار ورزیدند، بلکه با سخنان و تصورات واهی خود، پیامبر صلی الله علیه و سلم را متهم کرده و گفتند: او ما را جادو کرده است!! آن بیچارهها گمان میکردند: که شکافتهشدن ماه نوعی سحر و جادو است، لذا بازهم به مقولهی «ایمان» پشت پا زدند و آنگاه خداوند آیهی زیر را نازل کرد: { اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ (١)} ([3]). «قیامت هرچه زودتر فرا میرسد، و (یکی از نشانههای آن این است که) ماه به دو نیم شد». 2- دعا و نزول باران مکه یک سرزمین بیابانی بیآب و علف، و بیشتر متکی به آب باران بود، البته مدینه هم بسان مکه بود ولی چند چاهی که در آن وجود داشت، آن را از این لحاظ متمایز میکرد. تعداد آن چاهها زیاد نبود و از همین رو، فقط برای آشامیدن مورد استفاده قرار میگرفتند. یکی از آن چاهها، چاه «بیرحا» است که ابوطلحهی انصاری آن را خرید و به مسلمانان هدیه داد، آن هم درست هنگامی که آیهی مبارک زیر نازل شد: { لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ (٩٢)} ([4]). «هرگز به نیکی نخواهید رسید، تا آن که نفقه دهید از آنچه که دوستش میدارید». سپس دورانی فرا رسید، که به سبب کمبود باران، قحطی و خشکسالی سراسر مدینه را فرا گرفت، به همین خاطر در حالی که پیامبر صلی الله علیه و سلم بر روی منبر ایستاده و مشغول خواندن خطبه بود، مردی به مسجد وارد شد و جلوی پیامبر صلی الله علیه و سلم ایستاد و گفت: ای رسول خدا! در اثر قحطی، اموال و املاکمان رو به تباهی و نابودی نهاده و دیگر راهی برای کسب و کار باقی نمانده است. پس از خداوند بخواه که برای ما باران بباراند. آنگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم بلافاصله دستانش را بلند کرد و گفت: «خدایا، آب باران را بر ما فرو بریزان»([5]). ایشان این دعا را سه بار زمزمه نمودند. در آن هنگام انس بن مالک رضی الله عنه در مسجد حضور داشت، وی در این باره میگوید: «سوگند به خدا که در آن وقت هیچ ابری در آسمان دیده نمیشد و در ضمن در فاصلهای که میان ما و تپهی «سلع»([6]) وجود داشت، اصلاً هیچ خانهای وجود نداشت، که ناگهان از پشت آن تپه تکه ابری به مانند قرص خورشید ظاهر شد، و چون به وسط آسمان رسید، پراکنده شد و سپس باریدن گرفت، به خدا قسم! تا شش روز روی آفتاب را ندیدیم». و بدین ترتیب آن شش روز بارانی گذشت و در روز جمعهی بعدی که پیامبر صلی الله علیه و سلم مشغول خطبهخوانی بود، مرد دیگر وارد مسجد شد و پیش پیامبر صلی الله علیه و سلم آمد و رو به رویش ایستاد و گفت: - ای رسول خدا، در اثر ریزش فراوان باران اموال و املاک ما رو به تباهی نهاده و راهها قطع شده است، لذا از خداوند بخواه که باران را قطع کند. به عبارت دیگر مفهوم سخنان آن مرد این است: که به علت شدت باران راهها و جادهها بسته شده و ازدیاد باران موجب اذیت و آزار اغنام و احشام و خسارترسانی به مستغلات و زمینهای کشاورزی است. آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و سلم دستهایش را بلند کرد و در مقام دعا گفت: «خدایا، باران را بر اطراف ما بباران و به جای آن که آن را بر سر ما فرود آوری، آن را بر روی تپهها و صخرهها و کوهها و باغها فرود بیاور»([7])! به محض آن که رسول خدا صلی الله علیه و سلم از دعای فوق فراغ شد، باران هم قطع گردید و آفتاب درآمد. بدیهی است که نزول باران توسط دعای پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم معجزهای است که ذکر آن در مقال فوق خالی از لطف نبود. 3- آب از انگشتان پیامبر صلی الله علیه و سلم فرو میچکد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم معجزات فراوانی دارد: که تمامی دال بر صدق مقام نبوت او میباشند. مسلم است که چاهها و رودها، منابع آب را تشکیل میدهند و این مورد برای انسان کاملاً منطقی و شناخته شده است، اما در این معجزهی حضرت رسول صلی الله علیه و سلم که انس رضی الله عنه راوی آن است، میبینیم که آب از انگشتان ایشان فرو میچکد، انس رضی الله عنه میگوید: «چیزی به نماز عصر نمانده بود که رسول خدا صلی الله علیه و سلم را دیدم: که میخواست وضو بگیرد، و مردمانی هم که تعدادشان قریب به سیصد نفر میرسید میخواستند وضو بگیرند، اما آبی نمییافتند. آنگاه در ظرفی برای رسول خدا صلی الله علیه و سلم آبی آوردند تا با آن وضو بگیرد، ایشان هم دستان خود را در آن ظرف گذاشت و به مردم امر فرمود که وضو بگیرند. در آن لحظه دیدم که آب از میان انگشتان رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرو میچکد و همهی آن مردمان از آن آب وضو گرفتند». مردی از انس رضی الله عنه – راوی حدیث – پرسید: ای انس! شما آن روز چند نفر بودید؟! انس رضی الله عنه گفت: تعداد سیصد مرد. بیگمان این کار پیامبر صلی الله علیه و سلم معجزهای آشکار است و هیچ کس توانایی انجام آن را ندارد، و فقط به آن حضرت صلی الله علیه و سلم اختصاص داده شده تا بسان سایر معجزات دیگر بیانگر صدق و درستی رسالت آسمانی وی باشد. و کسی نمیتواند آن را تکذیب کند، چون از یک سو در یک مکان عمومی و از سوی دیگر در مقابل چشمان انسانهایی بالغ بر سیصد نفر انجام گرفته است. 4- چاه حدیبیه پر از آب میشود در سال ششم هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم برای زیارت خانهی خدا عازم مکه شد، ایشان در این سفر، قصد هیچگونه و جنگی با کفار قریش را نداشت، اما به جهت احتیاط و این که مبادا مورد تعرض نیروهای کفار واقع و از ورود وی به مکه ممانعت شود، مسلمانان و تعدادی از قبایل عرب را به همراهی در آن سفر فرا خواند، تا در موقع لزوم از آنها استفاده کند. واکنش اعراب در قبال این فراخوانی بسیار سرد و با بیمیلی و بهانهتراشی همراه بود، لذا پیامبر صلی الله علیه و سلم با تعدادی از مهاجرین و انصار و اعراب که جز شمشیرهای در غلاف مانده، سلاحی با خود نداشتند، راهی مکه شدند. آنان هدیها (حیوانات قربانی) را در جلو خود میراندند تا به قریش اعلام نمایند: آنان برای زیارت میآیند نه برای جنگ. (البته لازم به یادآوری است که سفر آن سال پیامبر صلی الله علیه و سلم به مکه صرفاً به قصد عمره بوده است. عمره این است که: فرد میباید تنها به طواف خانهی خدا و سعی بین صفا و مروه بپردازد و دیگر هیچ و انسان میتواند در تمام فصول سال، آن را انجام دهد، ولی حج وقت معینی دارد و به جز طواف و سعی در بین صفا و مروه، اعمال دیگری را هم میطلبد). سرانجام رسول خدا صلی الله علیه و سلم و یارانش به نزدیکی حدیبیه رسیدند و در آنجا اتراق کردند. حدیبیه جایی است که فاصلهی آن با مکه بسیار ناچیز است. و چون قریش از تشریففرمایی پیامبر صلی الله علیه و سلم و مسلمانان مطلع شدند، از ورود آنها جلوگیری کردند و سد راهشان شدند، به همین خاطر رسول خدا صلی الله علیه و سلم عثمان بن عفان رضی الله عنه را به نمایندگی از طرف خود برای مذاکره پیش آنها فرستاد، اما دیری نپایید که به پیامبر صلی الله علیه و سلم و یارانش خبر رسید که عثمان رضی الله عنه به دست کفار کشته شده است! لذا مسلمانان به شدت خشمگین شدند و در زیر درختی که بعده به «شجرۀ الرضوان» معروف شد، با پیامبر صلی الله علیه و سلم بیعت کردند که انتقام خون عثمان رضی الله عنه را خواهند گرفت و تا رسیدن به پیروزی با کفار پیکار خواهند کرد. خداوند هم از این کار مسلمانان بسیار خوشش آمد، و در بارهی آنها آیهی زیر را نازل کرد: { لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا (١٨)} (الفتح: 18). «خداوند از مؤمنان خشنود شد هنگامی که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند و خداوند آنچه از راستی در دل آنها بود دانست، پس آرامش بر دل آنها فرو فرستاد، و ایشان را پیروزی نزدیک نوید داد». و در روز مهم و تاریخی «حدیبیه» معجزهای بزرگ از معجزات پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به شرح زیر به وقوع پیوست: اصحاب پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم که تعدادشان قریب به هزار و چهار صد نفر میرسید، توانستند آب چاهی را که در حدیبیه وجود داشت، تخلیه و مصرف کنند. تا این که دیگر به اندازهی یک کاسه هم آبی در چاه باقی نمانده بود و به همین خاطر مردم ترسیدند که بحران کم آبی آنها را هلاک نماید، و چارهای ندیدند: جز آن که این امر مهم را به رسول خدا صلی الله علیه و سلم اطلاع دهند. آنگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم آمد و روی لبهی چاه نشست و مقدار کمی آب خواست، آب را برایش آوردند و او آن را در دهان گرداند و سپس به درون چاه ریخت. طولی نکشید که چاه پر از آب شد و مردم شترها و مواشی خود را از آن آب دادند و خود نیز از آن استفاده کردند. میدانیم که تعداد آن اصحاب عالیقدر و صالح، هزار و چهار صد نفر بوده است. آنان با بیعتی که در زیر درخت با رسول خدا صلی الله علیه و سلم بر سر نثارکردن جانهایشان در راه خدا و دعوت آسمانی پیامبر، انجام دادند، رضایت و خشنودی پروردگار را نصیب خود ساختند. بیگمان این معجزه هم یکی از نشانههای مقام نبوت و منزلت والای رسول صلی الله علیه و سلم در نزد خداوند متعال است، چه او رسول و پیامبر بر حق خداوند بزرگ است. 5- فرمانبرداری درخت از پیامبر صلی الله علیه و سلم جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام انصاری یکی از اصحاب مشهور، راستگو و باوفا نسبت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم است که مسلمانان از این ویژگیها و خصال حسنهی وی به خوبی آگاه هستند. وی معجزهای را نقل میکند که واقعاً فرا خور توجه و اهتمام است:([8]) او میگوید: همراه با پیامبر صلی الله علیه و سلم حرکت میکردیم تا این که به درهی پهن و بزرگی رسیدیم، رسول خدا صلی الله علیه و سلم برای انجام قضایحاجت بیرون شد و من هم همراه با ظرفی از آب پشت سرش حرکت میکردم. ایشان اطراف را که نگاه کرد، چیزی را نیافت که به وسیلهی آن خود را بپوشاند. در آنجا دو درخت وجود داشت، لذا ناگزیر به سوی یکی از آنها رفت و شاخهاش را گرفت و گفت: «به لطف خدا خم شو»! و آن درخت خم شد! سپس به سراغ آن درخت دیگر رفت و شاخهای از آن را گرفت و گفت: «به لطف و اجازهی خداوند خم شو»! آن درخت هم بسان درخت قبلی خم شد، درست مانند شتری که کسی دهانهی لگام آن را میگیرد و به زانو میخواباند. و چون پیامبر صلی الله علیه و سلم در میان هردو درخت قرار گرفت، آنها را به هم چسپانده و گفت: (به خاطر پوشاندن من) به هم بچسپید! آنها همچنان شدند که پیامبر صلی الله علیه و سلم دستور داد. جابر رضی الله عنه در ادامه میگوید: سریعاً از آنجا دور شدم، چون ترسیدم اگر پیامبر صلی الله علیه و سلم مرا ببیند بازهم دورتر برود. در افکار خود غوطهور شدم و پیامبر صلی الله علیه و سلم را فراموش کردم که ناگهان دیدم: پیامبر صلی الله علیه و سلم رو به رویم ایستاده و آن درختها هم از هم جدا شده اند و هریک به حالت سابق برگشته اند. این یکی از معجزات خارق العادهای است که فقط به پیامبری از پیامبران اختصاص دارد. پس همان طوری که ملاحظه فرمودید، درخت هم مطیع فرمان رسول خدا صلی الله علیه و سلم بوده و قطعاً این امر برخلاف سنتها و قواعد جاری جهان هستی است. 6- دلتنگی تنهی درخت خرما برای رسول خدا رسول خدا صلی الله علیه و سلم معمولاً بر روی تنهی درخت خرمایی به ایراد خطبه میپرداخت، یک روز یک زن انصاری – که پسرش نجار بود – به نزد ایشان آمد و گفت: ای رسول خدا! من پسری دارم که نجار است، آیا به او بگویم که منبری را برای خطابههای شما بسازد؟ پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: آری. و بدین ترتیب منبری از جنس چوب توسط فرزند آن زن انصاری، برای پیامبر صلی الله علیه و سلم ساخته شد و چون روز جمعه فرا رسید و پیامبر صلی الله علیه و سلم بر روی منبر جدید به ایراد خطابه پرداخت، صدای ناله و گریهی آن تنهی درخت خرما را شنید: که شبیه ناله و گریهی کودکان بود. آنگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم گفت: «چون من دیگر بر روی تنهی این درخت خطبه نمیخوانم، دارد گریه میکند»!!! در صحیح بخاری روایت دیگری برای این قصه ذکر شده مبنی بر این که: آن تنهی درخت خرما بسان فریاد کودک فریاد زد، سپس پیامبر صلی الله علیه و سلم از بلای منبر پایین آمد و آن را در آغوش گرفت: که به مانند کودک آرامی، آرام آرام گریه میکرد. در آن لحظه پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «این بیچاره دارد برای این گریه میکند که دیگر آیات و اندرزهای الهی بر روی آن خوانده نمیشود». بنابراین، دلتنگی تنهی درخت خرما در حالی که موجودی جامد و بیعقل و خرد است، به خاطر رغبت و شور شنیدن آیات و احادیث و جداشدن از حبیبی بوده که بر رویش میایستاد و خطبه میخواند. از این معجزه چنین نتیجه میگیریم: که اشیای جامد هم از شور خاصی برخوردارند و به نحوی به تسبیحات و ذکر خداوند سبحان میپردازند، چه همهی موجودات و کائنات جهان هستی از این قاعده مستثنی نیستند، هرچند که ما صدای تسبیحات آنها را نمیشنویم ولی این پیامبران هستند: که بنا به لطف و کرم خداوند تسبیحات و اذکار آنها را میشنوند. و حال که چنین معجزهای از جانب پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به وقوع پیوسته – معجزهای که کسی نمیتواند مانند آن را انجام دهد – قطعاً این امر مهم نشانهی بارزی بر صدق مقام پیامبری ایشان است. 7- شکایت شتر به رسول خدا صلی الله علیه و سلم انصار در شهر مدینه با کمک شترها آب را از دل چاهها بیرون میآوردند، حال به قصهی زیر که راوی آن انس بن مالک رضی الله عنه است گوش دهید: خانوادهای انصاری شتری داشتند که به وسیلهی آن آب را از چاه بیرون میآوردند، اما این شتر به مانند سابق تن به این کار نمیداد، به همین خاطر آن خانوادهی انصاری نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم آمدند و گفتند: ما شتری داریم که به وسیلهی آن آب را از چاه بیرون میآوریم، اما نمیدانیم که حالا چرا تن به این کار نمیدهد؟ اگر وضع به همین منوال پیش برود، زمینهای کشاورزی و درختان خرمایمان از فرط تشنگی از بین خواهند رفت. رسول خدا صلی الله علیه و سلم گفت: (برویم ببینم که آن شتر چرا تن به کار نمیدهد). آنگاه همگی بلند شدند و به آن باغ یا مکانی رفتند که شتر برای استراحت به آنجا میرفت. دیدند که شتر در گوشهای زانو زده است. پیامبر صلی الله علیه و سلم به سوی آن رفت که انصار گفتند: این شتر مانند سگ، هار شده و ما میترسیم که به شما حمله کند. پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «هیچ آسیبی به من نمیرساند» و من از آن نمیترسم. و چون آن شتر به پیامبر صلی الله علیه و سلم نگاه کرد، رو به روی پیامبر صلی الله علیه و سلم حرکت کرد تا این که در مقابلش زانو زد، آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و سلم پیشانیش را گرفت و او را مشغول به کارکردن کرد، گویی هیچ وقت آنقدر تحت فرمان نبوده است. اصحاب گفتند: ای رسول خدا، این شتر حیوان بیعقلی بیش نیست که دارد برای شما سجده میبرد، حال آن که برای ما شایستهتر است که برای تو سر به سجده فرود بیاوریم. پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «بشر حق ندارد که برای بشری دیگر سجده کند و اگر چنین چیزی ممکن میبود، میبایست زن برای شوهرش سجده برد، چون مرد حق زیادی به گردن همسرش دارد». در صحیح مسلم داستان دیگری در این زمینه نقل شده بدین شرح که: پیامبر صلی الله علیه و سلم همراه با تنی چند از یارانش به باغ از باغهای انصار وارد شدند که ناگهان شتری را دیدند که لنگلنگان و با چشمان اشکآلود پیش پیامبر صلی الله علیه و سلم آمد: آنگاه دستی به پیشانیش کشید و شتر را آرام کرد. سپس گفت: «این شتر مال کیست»؟ یک جوان انصاری آمد و گفت: ای رسول خدا، این شتر مال من است. پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: چرا نسبت به این شتری که خداوند به تو داده، مهربانی نمیکنی و در این رابطه از خداوند نمیترسی؟ چه او از تو شکایت کرده که گرسنهاش نگاه میداری و شب و روز از او کار میکشی. آری، این است معجزهی رسول خدا صلی الله علیه و سلم که در هر زمان مؤید حقانیت رسالت وی است. صخره و فتوحات مهم براء بن عازب رضی الله عنه میگوید: در حالی که مشغول کندن خندق بودیم با صخرهای برخورد کردیم که هرچه تلاش کردیم اهرمها و کلنگها در آن تأثیری نداشت، موضوع را به پیامبر صلی الله علیه و سلم اطلاع دادیم، ایشان هم آمد و کلنگی را از سلمان فارسی گرفت و با نام خدا ضربهای به پیکر آن صخره وارد کرد، که در اثر آن، یک سوم صخره متلاشی شد و نوری تابناک از آن بیرون آمد که در افق مدینه درخشید. آنگاه ایشان فرمودند: «الله اکبر!، کلیدهای فتح شام به من داده شده و سوگند به خدا که من از همین جا کاخهای سرخرنگ، آن را مشاهده میکنم»! سپس ضربهای دیگری به سنگ زد و بار سوم آن متلاشی شد و از آن نوری به جانب فارس درخشید و افق آن را روشن کرد، آنگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «الله اکبر! کلیدهای فتح ایران هم به من داده شده و سوگند به خدا که من از همینجا کاخهای سفید کسری را مشاهده میکنم، جبرئیل علیه السلام به من خبر داده: که امت من بر آنان پیروز خواهند شد، پس به مسلمانان مژدهی پیروزی دهید»! پس از آن برای بار سوم به آن صخره سنگ ضربه زد و گفت: «بسم الله» بالاخره بقیهی آن صخره سنگ، به کلی متلاشی شد و از آن نوری به سمت یمن درخشید. آنگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم گفت: «الله اکبر! کلیدهای فتح یمن هم به من داده شده و سوگند به خدا که من از همینجا درهای شهر صنعا را مشاهده میکنم». 1- فتح شام رسول خدا صلی الله علیه و سلم در ارتباط با معجزاتی داد سخن سر داده که بعد از وفاتش در آیندهی نه چندان دور به وقوع خواهند پیوست، چه او آخرین پیامبر زمان و خاتم پیامبران است و میبایست معجزاتش همراه با تجدد زمانها تجدد یابد. بعد از فرمودهی فوق رسول خدا صلی الله علیه و سلم چه اتفاقی افتاد؟! این درست همان چیزی است که ما به بیان آن خواهیم پرداخت. در سال پنجم هجری بود که پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمودهی فوق را بر زبان جاری کرد، در آن زمان دو کشور روم و فارس یکهتاز میدان قدرت در جهان بودند. روم در ناحیهی غربی و فارس در ناحیهی شرقی بود، شهرهای شام و مناطق بالای آن، در اشغال رومیان بود، اما فارسها در ایران و قسمتی از خاک عراق ساکن بودند، بارها میان آنها جنگ و نبرد رخ داده بود و مسلمانان دوست داشتند: که رومیان فاتح این جنگها باشند، چون هرچه باشد آنها پیروان اهل کتاب (یهودی و مسیحی) بوده، ولی ایرانیان بتپرست و مجوسی بودند. دیری نپاییده، که برخلاف میل مسلمانان رومیها از ایرانیان شکست خوردند و این امر موجب حزن و اندوه مسلمانان شد، اما قرآن کریم وعده داد: که به زودی روم بر ایران غلبه خواهد کرد، گرچه در این جنگ مغلوب شده است: { الم (١)غُلِبَتِ الرُّومُ (٢)فِي أَدْنَى الأرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ (٣)} ([9]). «رومیها در نزدیکترین زمین عرب به روم، (از فارس) شکست میخورند و آنان بعد از مغلوبیت غالب خواهند شد». چه کسی میتواند پیشبینی کند که بعد از هفت سال دیگر نتیجهی نبرد میان آنها چه خواهد شد؟ چه کسی میتواند ضامن شود که در طی این هفت سال، دیگر پیمان صلحی میان آنها منعقد نخواهد شد و یا جنگ برپا نخواهد شد و یا اگر هم برپا شود روم شکست میخورد؟ تاریخ میگوید که روم دو بار شکست را پذیرا شده، اما بعد از هفت سال بر قویترین دشمن خود یعنی «ایران» پیروزی را به آغوش کشید. مسلمانان برای آن که بتوانند سرزمین شام را فتح کنند، میبایست ابتدا بر روم غالب شوند و به همین خاطر است که میبینیم خداوند سبحان – بعد از گذشت دهها سال از گفتهی پیامبر صلی الله علیه و سلم مبنی بر فتح شام و بعد از گذشت سالهای زیادی از وقت وفات ایشان – ارتش مسلمانان را در جنگ «یرموک» یاری مینماید. 2- لشکرکشی مسلمانان به شام بعد از اتمام جنگهای «ردة» و انتقال خالد بن ولید رضی الله عنه از یمامه به عراق در سال سیزدهی هجری، ابوبکر صدیق رضی الله عنه لشکری را برای حمله به شام آماده کرد، به همین منظور عمرو بن عاص را به سوی فلسطین فرستاد و یزید بن ابی سفیان را به شام انتقال داده و به ابوعبیده بن جراح و شرحبیل بن حسنه «#» امر کرد: تا از طریق ناحیهی «تبوک» به جانب شام رهسپار شوند([10]). شمار نیروهای نظامی این تیپهای چهارگانه به سه هزار نفر میرسید. ابوبکر صدیق رضی الله عنه نه تنها به اندیشه فوق اکتفا نکرد، بلکه هریک از این چهار نفر را به فرمانداری ولایتهایی منصوب کرد، برای مثال عمرو بن عاص رضی الله عنه به مقام فرماندهی فلسطین، یزید بن ابی سفیان به مقام فرماندهی دمشق، ابوعبیده بن جراح رضی الله عنه به فرماندهی حمص و شرحبیل بن حسنه به فرماندهی اردن منصوب شد. خبر انتصاب و لشکرکشی مزبور به «هرقل» پادشاه روم رسید، به همین خاطر بر آن شد: که این ارتش چهارگانه را یک به یک از پای درآورد، ولی خوشبختانه عمر بن خطاب رضی الله عنه از نیت وی آگاه شد. چه وی با یک لشکر عظیم رومی مواجه شد که تعداد آن به هفتاد هزار نفر میرسد، لذا پیامی به ابوبکر صدیق رضی الله عنه – که در آن زمان خلیفهی مسلمانان بود – فرستاد، او هم بلافاصله نامهای به خالد بن ولید رضی الله عنه فرستاد و به مسلمانان مدینه منوره گفت: «سوگند به خدا که رومیان همین که نام خالد بن ولید را بشنوند، تمامی وسوسهها و افکار شیطانی خود را فراموش خواهند کرد». در نامهی ابوبکر صدیق رضی الله عنه به خالد بن ولید چنین آمده بود: «حرکت کن و ارتش مسلمانان را به یرموک ببر»! خالد رضی الله عنه نیز بلافاصله این کار را کرد تا بلکه به مسلمانان شام نیروهای کمکی برسد و چون خالد رضی الله عنه به شام رسید، از یک طرف مسلمانان خوشحال شدند و اطمینان بیشتری برای پیروزی پیدا کردند و از طرف دیگر آتش خشم رومیان علی الخصوص هرقل شعلهور شد و به ناچار گفت: مگر من به شما نگفتم: با اینان کارزار و پیکار نکنید، چون زورتان به آنها نمیرسد. اطرافیان هرقل عصبانی شده و گفتند: بجنگ و نترس! و مسؤولیت خود را انجام بده. کم کم فضا مهیای جنگ و درگیری شد، در این اثنا یکی از فرماندهان لشکر روم به هرقل گفت: اعراب به سوی تو آمده و جهت مبارزه با تو لشکر عظیمی جمعآوری کرده اند، آنان گمان میبرند، که پیامبرشان «محمد» به آنان گفته: که روزی بر این نواحی تسلط پیدا خواهند کرد و حال، زنان و پسران خود را آورده اند تا شاهد راستی حرفهای پیامبرشان باشند. و این بود: که خداوند سبحان ترس و وحشت را در قلوب سپاه روم افکند، چه آنان گمان میبردند، که خالد بن ولید رضی الله عنه شمشیری در اختیار دارد که آسمانی بوده و از جانب پیامبر صلی الله علیه و سلم به او اعطا شده و مهم این که با آن شمشیر، در هر جنگی شاهد پیروزی را به آغوش میکشد. و بدین ترتیب، هردو طرف خود را برای پیکاری طاقتفرسا آماده کردند، اما با این تفاوت که رومیان دچار ترس و دلهرهی عجیبی شده و مسلمانان با اطمینان کامل به مدد الهی در اندیشهی جنگ بودند، چون پیامبرشان به آنها وعده داده بود که «شام به دست ما خواهد افتاد» تعداد نیروهای ارتش روم به یکصد و بیست و چهار هزار نفر و تعداد افراد مسلمانان به ضمیمهی نیروهایی که خالد بن ولید رضی الله عنه آورده بود، به سی و شش هزار نفر میرسید. جالب آن که در ارتش روم حدود هشتاد هزار نفر به زنجیر بسته شده بودند تا نتوانند از معرکه فرار کنند!! و بالاخره خالد بن ولید رضی الله عنه در میان ارتش مسلمانان ایستاد و گفت: «این روز، روز خداست لذا نباید تکبر و فخر و گناه بورزیم، بلکه باید خالصانه در راه خدا جهاد کنیم و در این راستا فقط کسب رضایت وی را مدنظر داشته باشیم، سرنوشت مسلمانان بعد از این روز رقم خواهد خورد». هرقل شخصی را برای جاسوسی وضعیت ارتش مسلمانان به میان آنها فرستاد، آن شخص پس از اتمام مأموریت خود بازگشته و خطاب به او گفت: آنان پارسایان شب و سوارهنظامان روز هستند، اگر شخصی از آنها دزدی کند دستش را میبرند و اگر زنا کند او را رجم خواهند کرد، آنان بدین جهت این مجازاتها را در نظر گرفته اند: تا حق کسی پایمال نشود. آنگاه هرقل گفت: چنان که حرفهایت صحیح باشد، بهتر آن است که در زمین فرو رویم و با آنها برخورد نکنیم، ای کاش شانس به ما رو میکرد و جنگی میان ما درنمیگرفت و هیچ یک از ما بر دیگری پیروز نمیشد. در آن سوی خالد رضی الله عنه ارتش خود را به دستههای جداگانهای تقسیم کرد که هر دسته شامل مجموعهی کلانی از مردان و اسبها بود تا بلکه بتواند در قالب جریاناتی تند و طوفانزا بر پیکر ارتش روم ضربه وارد آورد. علاوه بر این خالد رضی الله عنه این دستهها را به سه قسم تقسیم کرد: 1- قلب؛ که فرماندهی آن ابوعبیده بن جراح رضی الله عنه و تعداد هیجده گروه را شامل بود و در رأس هر گروه امیری قرار داشت. 2- میمنه؛ که فرماندهی آن عمرو بن عاص، و متشکل از یازده گروه بود و در رأس هر گروه یک رهبر قرار داشت. 3- میسره؛ با فرماندهی یزید بن ابی سفیان، و دارای نه گردان و در رأس هریک از آنها یک فرمانده. بنا به فرمان خالد بن ولید رضی الله عنه ، مقداد بن عمر رضی الله عنه سورهی انفال را در میان صفوف ارتش مسلمانان قرائت کرد، چه شامل آیاتی در ارتباط با فضیلت «جهاد» است و مسلمانان با دقت و اطمینان فراوان به آنها گوش جان دادند. در حدود هزار نفر از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و سلم جنگ یرموک را شاهد بوده اند: که یکصد نفر آنها جزو اصحاب «بدر» بوده اند، و جالب آن که ابوسفیان در میان گردانها میگشت و سپس میایستاد و میگفت: «الله، الله، شما توشهی اعراب و کمککنندهی یاران اسلام هستید، در حالی که آنان توشه روم و کمککنندهی یاران شرک و کفر هستند. خدایا! امروز روزی از روزهای توست، خدایا! کمک خود را بر مسلمانان نازل فرما». و در حالی که خالد رضی الله عنه سرگرم مرتبکردن صفوف ارتش بود، صدای مردی را شنید، که میگفت: «رومیان چقدر زیاد و مسلمانان چقدر کم هستند»! آنگاه خالد رضی الله عنه بلافاصله گفت: «به جای این حرفها بگو: ارتش روم چقدر کم و ارتش مسلمانان چقدر فراوان به نظر میرسد، چه فزونی ارتش در گرو «پیروزی» است و تقلیل آن بستگی به شکتپذیری آن دارد، نه به تعداد مردان جنگی آن». آری، میبینیم که خالد رضی الله عنه اینچنین روحیهی ایثار و آمادگی و جهاد را در قلوب مسلمانان تقویت میکند و در عین حال بذر ترس و حقارت را در نفوس رومیان میافشاند. بالاخره نبرد میان مسلمانان و رومیان آغاز شد، در این اثنا یکی از جانب مدینه آمد و به خالد بن ولید رضی الله عنه گفت: «در روز دوشنبه 22 جمادی الثانی سال سیزدهم هجری ابوبکر صدیق رضی الله عنه وفات یافته، و ابوعبیده رضی الله عنه به سمت فرماندهی ارتش مسلمانان منصوب شده است». آنگاه خالد رضی الله عنه گفت: بهتر است که این خبر را به رزمندگان ما نرسانی، چون اگر از این موضوع اطلاع یابند، دچار بحران آشفتگی فکری خواهند شد. و هنگامی که مسلمانان از آن پیک جویای اوضاع و احوال شدند، وی در جواب گفت: «به زودی نیروهای کمکی فرا خواهند رسید (و شما هیچ نگران نباشید)». سرانجام جنگ با پیروزی مسلمانان به پایان رسید، ولی متأسفانه در حدود سه هزار نفر از آنها به شهادت رسیدند: که از جمله میتوان به عکرمه بن ابی جهل و پسرش و... اشاره کرد. و بدین ترتیب سرزمین شام به دست مسلمانان افتاد و معجزهی پیش گوی پیامبر صلی الله علیه و سلم هم به حقیقت پیوست، چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و سلم در جوار آن صخره قصرهای سرخرنگ شام را مشاهده فرموده بودند، این بار مسلمانان نیز به طور واقعی آنها ملاحظه نمودند. 3- فتح ایران پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: «الله اکبر، کلید فتح ایران به من داده شده و سوگند به خدا که من از همین جا قصر سفید مدائن را مشاهده مینمایم، گذشته از این جبرئیل علیه السلام به من خبر داده که امت من بر ایرانیان پیروز خواهند شد، لذا به یکدیگر مژدهی پیروزی دهید». مطلب معجزهآسای فوق در سال پنجم هجری گفته شد و در سال شانزدهم هجری به حقیقت پیوست، به عبارتی دیگر: پس از شش سال از وفات و گذشت یازده سال از روزی که آن را فرمود، به واقعیت پیوست. حال میبایست بدانیم: که مسلمانان چگونه توانستند واقعیت عملی مطلب مزبور را شاهد باشند: در حالی که روم و ایران دو قطب قدرت جهان به شمار میرفتند، از سوی دیگر ارتش روم از مسلمانان شکست سنگینی خورده بود، مسلمانان توانستند به شهر «مدائن» پایتخت کسری شاه آن زمان ایران وارد شوند و آن را به تصرف خود دربیاورند، حال آن که کسی فکرش را هم نمیکرد که مسلمانان به این پیروزی بزرگ دست یابند، ولی خوشبختانه مسلمانان در سایهی عقیده و باور راستینی که در این فرموده پیامبر صلی الله علیه و سلم مجسم است «امت من بر ایرانیان پیروز خواهند شد، پس این مهم را به یکدیگر بشارت دهید»، اطمینان داشتند که قطعاً پیروزمند این کارزار خواهند بود. علایم و دورنمای محققشدن معجزهای فوق با فتح کردن شهری به نام «بهرسیر» در نزدیکی بغداد، توسط سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه پدیدار شد و پس از آن که وی وارد آن شهر شد، در جستجوی کشتیها و قایقهایی جهت حمله به مدائن برآمد، ولی متأسفانه حتی یک کشتی هم پیدا نکرد، تا این که جماعتی از کفار فارس نزد او آمده و گذرگاه پایاب رودی را به او نشان دادند، که میتوانست از طریق آن به مدائن برسد، اما وی در وهلهی اول دچار تردید و گمان شد. شب هنگام سعد رضی الله عنه در خواب دید: که اسبهای ارتش مسلمانان دل به آن رود زده و از آن عبور کردند. وی خواب فوق را مبنای تصمیمگیری قطعی خود قرار داده و به مسلمانان گفت: «دشمنان دریا را به عنوان دستاویزی جهت حفاظت از جان خود در برابر شما قرار داده اند، شما نمیتوانید به آنها برسید ولی آنها هرگاه بخواهند میتوانند به شما حمله نمایند و در داخل کشتیهایشان با شما دست و پنجه نرم کنند. در پشت سرتان چیزی وجود ندارد که مایهی ترس شما باشد، لذا به نظر من بهتر است که شما به جهاد آنها بروید: قبل از آن که در محاصرهی آنها قرار بگیرید، ضمناً باید شما را از این آگاه سازم که من تصمیم گرفتهام، از راه این دریا عبور کنم و به جانب آنان بروم». آنگاه همگی گفتند: ماهم همراه تو میآییم، پس هرکاری که دلت میخواهد انجام بده! سعد رضی الله عنه مردم را برای عبور از دریا فرا خوانده و گفت: «چه کسی از شما در کنار ساحل میماند و آن را تحت مراقبت خود میگیرد تا خدایناکرده از ناحیهی دشمن به ما آسیبی نرسد»؟ پهلوانی از پهلوانان مسلمان به نام «عاصم بن عمرو» او مسؤولیت را قبول کرد و همراه با او حدود ششصد نفر از رزمندگان (نجدات) به دقت اوضاع را زیر نظر گرفتند. در این هنگام سعد رضی الله عنه گفت: آماده شوید، که میخواهیم از دل این رود عبور کنیم. در حدود ششصد رزمندهی جنگجوی مسلمانان همراه او شده و خود سعد رضی الله عنه در جلو آنها حرکت کرد تا این که به لبهی رود رسید و آنگاه خطاب به کسانی که دچار تردید و ترس شده بودند گفت: آیا میترسید؟ سپس این گفتهی الهی را قرائت کرد: { وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتَابًا مُؤَجَّلا (١٤٥)} ([11]). «هر ذی روحی تنها به فرمان و اجازهی خداوند میمیرد و خداوند وقت مرگ را دقیقاً در وقت محدود و مشخصی ثبت کرده است». سپس سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه اسبش را بلند کرد و همراه با دیگر مسلمانان خود را به رودخانه زد. و چون ایرانیان آنها را در چنین وضعی مشاهده کردند، در آن طرف ساحل خود را آماده ساخته و وارد رودخانهی «دجله» شدند و با مسلمانان گلاویز شدند و پس از آن که عاصم به ساحل آنها نزدیک شد، آنها هم متقابلاً به عاصم نزدیک شدند، آنگاه عاصم به یارانش گفت: تیراندازی کنید، تیراندازی کنید! نبرد را شروع کنید و چشمان دشمن را مورد هدف قرار دهید، در این نبرد خونین مسلمانان با نیزه به چشمهای دشمن ضربه میزدند، و آنانی را که در اثر آن ضربات کشته نمیشدند و جان سالم به در میبردند، حتماً کور میشدند. در اثر پیکار مسلمانان اسبهای دشمن ترسیدند و از ساحل گریختند و شصت مسلمان دیگر به ساحل دیگری از ساحل فارسها صعود کردند و بقیهی آن ششصد نفر مسلمان از گردان عاصم بن عمرو هم به آنان پیوستند. و چون سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه عاصم را مشاهده کرد که بر روی ساحل ایستاده و دارد به شدت از آن محافظت مینماید و نمیگذارد سپاه ایران به مسلمانان تعرض نماید و آنها را مورد اذیت قرار دهند، به سپاه مسلمانان اجازه داد تا از وسط رود «دجله» بگذرند و به آنها گفت: تنها از خداوند یاری و مساعدت میطلبیم، و تنها بر او توکل مینماییم، خداوند کافی ما است و او بهترین وکیل است و هیچ قدرتی بالاتر از قدرت خدای متعال و عظیم وجود ندارد. و قسمت عمدهی سپاه مسلمانان به یکدیگر پیوستند و به استقبال امواج رود دجله شتافتند، در حالی که صدای امواج پرتلاطم گوشهای مسلمانان را نوازش میداد، مسلمانان سوار بر اسبها، دل آب را درمینوردیدند و در این راستا سرگرم صحبتکردن باهم بودند و اصلاً توجه و اهتمامی به هیچ چیز نمیکردند (گویی در خشکی در کنار هم نشسته و دارند باهم حرف میزنند) و سعد بن ابیوقاص رضی الله عنه پشت سر آنان در دل آب دجله میآمد و با سلمان فارسی رضی الله عنه مشغول صحبتکردن بود، (سعد رضی الله عنه که صحنه عبور اسبهای مسلمانان را از رودخانهی دجله مشاهده میکرد، با عشق و شوری خاص به راه خود ادامه میداد) و میگفت: خداوند کافی ما و او بهترین وکیل است، و به یقین خداوند دوست و یاور خود را یاری مینماید، و هرآینه دینش را برتری و استعلا میبخشد و دشمنش را بر خاک مینشاند و شکستش میدهد. سخنان سعد باز تاب و کپیای از مقولهی پیامبر صلی الله علیه و سلم است که در آن بشارت اعجاز آمیزش مبنی بر این که «کلیدهای فتح ایران را به من داده اند»، ذکر گردیده است. باری، در حالی که سعد رضی الله عنه مشغول عبور از رودخانهی دجله بود (و چون شیرمردی مسلمان به پیش میرفت) این سخنان را زمزمه میکرد: هرآینه خداوند دشمن خود را شکست میدهد و برتری و غالبآمدن خوبیها و نیکیها در گرو آن است که در سپاه ستم یا گناهانی پدیدار نشود. آنگاه سلمان فارسی به او گفت: به خدا دریاها هم بسان خشکی، برای مسلمانان رام شده اند، اما قسم به کسی که جان سلمان در دست اوست، همان طوری که دسته دسته وارد آن شدند، دسته دسته از آن خارج میشوند. بدین ترتیب سراسر دجله را سوارکاران مسلمان سرشار از اسب و رزمنده کردند، تا جایی که از کنار ساحل هم آب رود دجله، به علت ازدحام سپاه مسلمانان قابل رؤیت نبود. بالاخره سپاه اسلام از رود دجله عبور کرد و اسبها یالهای خود را تکان میدادند و شیههی پیروزی میکشیدند و چون جنگجویان ایرانی سپاه مسلمانان را اینگونه در حال پیشروی دیدند، پا به فرار گذاشته و به پشت سر خود نگاه نکردند، مسلمانان هم پیوسته به تعقیب آنها پرداختند تا این که به قصر سفید مدائن رسیدند، و چون قصر مدائن قصر شاه ایران بود، نگهبانان و سربازان به دشت از آن محافظت میکردند، و به همین خاطر مسلمانان سه راه در پیش روی آنها گذاشتند که میبایست یکی را به میل خود انتخاب نمایند: یا این که مسلمان شوند که در آن صورت حقوق مسلمانان بر آنها انطباق مییابد، و یا این که مالیات بدهند، و یا این که به مبارزه و درگیری روی بیاورند. آنان گفتند: در میان این راهها ما به راه دوم یعنی دادن مالیات و جزیه متوسل میشویم. و بدین ترتیب سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه وارد قصر مدائن گردید، و ایوان و تالار بزرگ «کسری» که با فرشها و جواهرآلات مفروش و مزین شده بود را مشاهده کرد و این سخن خداوند را قرائت کرد که میفرماید: { كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ (٢٥)وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ (٢٦)وَنَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ (٢٧)كَذَلِكَ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْمًا آخَرِينَ (٢٨)} ([12]). «چه باغها و چشمهسارهای زیادی که از خود باقی گذاشتند! و کشتزارها و اقامتگاههای جالب و گرانبهایی را و نعمتهای فراوان (دیگری) که در آن شادان و با ناز و نعمت زندگی میکردند، اینچنین بود ماجرای آنان و ما همهی این نعمتها را به قوم دیگری دادیم (بدون درد سر و اذیت)». و سعد رضی الله عنه در کاخ مدائن نماز صبح را به جای آورد، وی برای اقامهی نماز ایوان کاخ را انتخاب کرد و به عنوان مصلای مسلمانان قرار داد، اولین نماز جمعهای که در آنجا برگزار شد در ماه صفر سال شانزدهم هجری بود. آری، میبینیم که معجزهی کلامی رسول خدا صلی الله علیه و سلم مبنی بر این که «الله اکبر! کلیدهای فتح ایران را به من داده اند. و به خدا من از همینجا کاخ سفید مدائن را میبینم» پس از یازده سال اینچنین به حقیقت میپیوندد. 4- فتح یمن رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «الله اکبر! کلیدهای فتح یمن به من داده شده است و قسم به خدا که من از همینجا درهای صنعا را مشاهده مینمایم»! این معجزه هم پس از شش سال از فرمودهی رسول خدا صلی الله علیه و سلم به وقوع پیوست، ولی کیفیت تحقق آن چگونه باید باشد؟ این سؤالی است که جواب آن را در اتفاقات روز صنعا مشاهده مینماییم. صنعا پایتخت «یمن» بود که تحت پادشاهی و حکومت فردی به نام «قیس بن عبد یغوث» و اشغال ایرانیان به سر میبرد. فرماندهی ایرانیان در یمن به عهدهی شخصی به نام «باذان» بود که بعدها مسلمان شد و یمن را تسلیم مسلمانان کرد، به همین خاطر پیامبر صلی الله علیه و سلم وی را به سمت امیری و فرماندهی یمن منصوب کرد و تا زمان مرگ همچنان بر این سمت باقی ماند. و چون دارفانی را وداع گفت، رسول خدا صلی الله علیه و سلم پسر وی به نام «شهر» را حاکم شهر صنعا کرد، از سوی دیگر معاذ بن جبل رضی الله عنه را به عنوان معلم و استادی به شهرها و ولایتهای یمن فرستاد. البته این کار بعد از آن صورت گرفت که از ناحیهی پیامبر صلی الله علیه و سلم برای هریک از ایالات یمن حاکمی در نظر گرفته شد. لازم به ذکر است که قبل از وفات پیامبر صلی الله علیه و سلم شخصی در یمن به نام «اسود عنسی» که از طایفهی عنس قحطان بود، به دروغ خود را پیامبر خوانده و توانست حمایت قومی از اعراب یمن را به سوی خود جلب نماید. این حمایت و طرفداری جاهلانه زمینهی گستاخی او را بیشتر کرده و همراه با آنان به بلاد نجران در جریرۀ العرب حمله کرد و آن را به تصرف خود درآورد، با تصرف نجران طایفهی دیگری به نام کهلان – که از آنان با نام مذحج هم یاد میشود – به انضمام یاران وی پیوستند. اسود چون دید: که حالا از هر لحاظ توانمند شده و به اندازهی کافی نیرو در اختیار دارد، به جانب صنعا حرکت کرد و به مدت یک ماه با حاکم آن درگیر شد و دست آخر جنگ با کشتهشدن حاکم صنعا به اتمام رسید. سپس اسود با زن شهر بن باذان ازدواج کرد و در میان مردم شهرت وافری یافت، تا جایی که مردم از ترس جان و مال و فرزندان خود چارهای جز پیوستن به قافلهی او نمیدیدند. به همین خاطر، حاکمان ولایتهای یمن نامهای به رسول خدا صلی الله علیه و سلم نوشتند و ایشان را از چند و چون ماجرا آگاه ساختند، حضرت صلی الله علیه و سلم هم در پاسخ نامهای به اهلی صنعا نوشت و آنان را دعوت به قیام و شورش علیه اسود عنسی، و حراست از آداب و رسوم اسلامی نمود. مردمان آن دیار به فرمان رسول خدا صلی الله علیه و سلم عمل کردند، ولی دیدند که این کار بس مشکلآفرین است، چه اسود از هر لحاظ قوی و زورمند به نظر میرسید و از طرفی هواخواهان زیادی پرچم حمایت از وی را برافراشته بودند. در حالی که مردم در این افکار غوطهور بودند، خبر رسید که اسود، فرماندهی ارتش خود به نام «قیس بن عبد یغوث» را عزل کرده و بر او خشم گرفته است و میخواهد او را کیفر دهد، اما قیس به دفاع از خود برخاسته و به اسود گفت: تو حتی از خودم هم برای من عزیزتری، من چطور میتوانم – با این همه ارزشی که برای شما قایل هستم – به شما خیانت کنم؟ به همین خاطر اسود، قیس را مورد عفو قرار داد و به او گفت: پشیمانی و توبهی تو را پذیرفتم. عدهای از مسلمانان فرصت پیش آمده را غنیمت دانسته و قیس را جهت قتل اسود شورانیدند، چنان که نزد همسر اسود – زن سابق شهر بن باذان – رفته و در این راستا از او هم تقاضای همکاری نمودند. و هردو طرف موافقت خود را با پیشنهاد فوق اعلام کردند و حتی زن اسود گفت: «سوگند به خدا که خیلی از او متنفر هستم، چون او به روش خداپسندانه بر مردم حکومت نمیکند و بلکه همواره بر مردم ظلم و بیداد میکند، لذا هر وقت که تصمیم به قتل او گرفتید مرا هم بیخبر نسازید»! و چون نامهی رسول خدا صلی الله علیه و سلم به اهالی صنعا و نجران رسید، خواستند که در یک حملهی غافلگیرکننده کار اسود را تمام کنند، اما ناگهان خبر رسید: که اسود – در اثرزمینه سازی و همکاری زنش – در داخل قصر به قتل رسیده است. پس از شنیدن این خبر خوشایند و دلگرمکننده به هنگام طلیعه صبح فردا، آنها هم قصد و نیت خود مبنی بر حمله به سپاه اسود را اعلام کردند، این امر موجب ترس و آشفتگی سپاه اسود شد و آنها را آواره و سرگردان در بین نواحی نجران و صنعا کرد. خبر فوق هم به مدینه رسید، ولی متأسفانه رسول خدا صلی الله علیه و سلم به دیدار حق شتافته بود. قیس نیز علیرغم دست داشتن در قتل اسود، مرتد شده و سپاهفراری اسود عنسی را جمع کرد و خواست که رؤسای مسلمانان را به قتل برساند، اما موفق به این کار نشد و توانست بر صنعا تسلط پیدا کند و مسلمانان عجم را از آنجا مطرود نماید. ناگزیر عموم قبایل ناحیهی حمیر به او ملحق شدند و او درست مانند اسود، به صنعا متکی شد. اما فرزندانی از ایرانیان مسلمان و در رأس آنها «فیروز» علیه قیس قیام کردند و قبایل و طوایف اسلامگرای دیگر را هم بر ضد او شورانیدند. و بدین ترتیب فیروز و دارودستهی مسلمانش در نزدیکی صنعا با قیس درگیر شدند و توانستند او را از آنجا بیرون کنند، و او لرزان و هراسان به جایی فرار کرد که اسود در آنجا به قتل رسیده بود و در آن سوی ارتش مسلمانان – نیروهای کمکی – نیز از جانب مدینه به رهبری مهاجر بن امیه به سوی صنعا آمد. و عکرمه بن ابی جهل به تعقیب قیس پرداخت، و بدین تریب خداوند مرتدین را شکست داد و قیس و عمرو بن معدیکرب اسیر شدند و مسلمانان آنها را به مدینه بردند و تحویل ابوبکر صدیق رضی الله عنه دادند و خوشبختانه آنها هم توبه کردند و ابوبکر صدیق رضی الله عنه آنها را مورد عفو قرار داد، و مهم این که آنها را به عنوان انسانهای مسلمان و ایمانداری به میان قوم خود باز پس فرستاد. و اینچنین بود که معجزهی کلامی رسول خدا صلی الله علیه و سلم تحقق پیدا کرد و خداوند کلیدهای فتح یمن را به مسلمانان اعطا نمود. معجزاتی در ارتباط با طعام و آشامیدنی 1- کاسهی شیر و ابوهریره رضی الله عنه ([13]) ابوهریره رضی الله عنه یکی از اصحاب رسول خدا رضی الله عنه و از جمله اهل صُفّه بود. اهل صفّه فقرایی بودند که نه مالی داشتند و نه مقام و نه اهل و خانوادهای. ابوهریره این معجزه را اینگونه نقل و حکایت مینماید: سوگند به خدا که من خیلی گرسنه بودم و از شدت گرسنگی سنگی بر روی شکمم قرار میدادم، یک روز بر سر راه (آن مسلمانان خیرخواه) نشستم که اتفاقاً ابوبکر از آنجا گذشت و من در ارتباط با آیهای از آیات خداوند از وی سؤال کردم، نیت من از طرح این سؤال فقط آن بود که وی مرا همراه خود به خانهاش ببرد و طعامم دهد، اما وی چنین نکرد دیری نپایید که عمر از آنجا عبور کرد، از او هم به نیت فوق در مورد آیهای از قرآن سؤال کردم ولی او نیز چنانکه من میخواستم نکرد. سپس رسول خدا صلی الله علیه و سلم از آنجا عبور کرد، همین که مرا دید دانست: که چه میخواهم و چه در دل دارم، لذا گفت: «دنبالم بیا»! دنبالش رفتم و هنگامی که به درِ خانهاش رسیدم اجازهی ورود خواستم، پس از اخذ اجازه داخل شده و شیری را در کاسهای مشاهده کردم. آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و سلم گفت: این شیر را از کجا آورده اید؟ اهالی منزل گفتند: فلان کس یا طایفهی فلانی آن را برایمان هدیه آورده، رسول خدا صلی الله علیه و سلم در حالی که ابوهریره را ندا میزد گفت: «ای اباهر»([14]). گفتم: بله ای رسول خدا! فرمود: «پیش اهل صفه برو و آنها را پیش من بیاور (و بگو: به دعوت پیامبر هستید)». ابوهریره میگوید: اهل صفه همان میهمانان اسلام و فاقد خانواده و ثروت و دارایی بودند. هرگاه هدیهای برای رسول خدا صلی الله علیه و سلم میآمد مقداری از آن را برای خود برمیداشت و مقداری را برای آنها میفرستاد و چنانچه از ناحیه شخصی صدقهای به رسول خدا صلی الله علیه و سلم داده میشد، تمامی آن را به آنها اعطا مینمود و خود از آن استفاده نمیکرد. این امر تا اندازهی مرا حزین و دلتنگ ساخت، چون من امید داشتم که فوراً آن کاسه شیر را بیاشامم و آن روز و شبم را با آن سپری کنم. و با خود گفتم: من از طرف پیامبر صلی الله علیه و سلم به جانب آنان فرستاده میشوم، پس در صورتی که این قوم به منزل پیامبر صلی الله علیه و سلم بیایند، این من هستم که بدانان طعام میدهم. تازه اگر چند نفر از آن کاسه شیر بخورند دیگر چیزی باقی نمیماند که من از آن بخورم و سیر شوم؟! آری، میبینیم: که گرسنگی اینچنین بر ابوهریره رضی الله عنه مسلط میشود و بر کشور قلب و ارادهی او حکومت میکند و افکار وی را دستخوش هیجانات و وسواس فوق قرار میدهد. ابوهریره در ادامه میگوید: راهی جز اطاعت از فرمان پیامبر صلی الله علیه و سلم نداشتم، لذا به نزد اهل صفه رفتم و دعوت پیامبر صلی الله علیه و سلم را به آنها ابلاغ کردم. آنها هم به جانب منزل پیامبر صلی الله علیه و سلم به راه افتاده و پس از رسیدن، اجازهی ورود خواستند و چون به آنان اجازهی دخول داده شد، وارد منزل شده و هریک در جایی نشستند. آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «ای ابوهریره! کاسهی شیر را بگیر و به اینان بده»! ابوهریره رضی الله عنه میگوید: «من کاسهی شیر را برداشتم و پیش آنان بردم. هریک از آنان تا وقتی که کاملاً سیر میشد از آن میخورد، سپس به دیگری میداد. تا این که همهی اهل صفه از آن کاسه شیر سیر شدند. سپس من به پیامبر صلی الله علیه و سلم روی آوردم و کاسهی شیر را به ایشان دادم، در حالی که تنها ته ماندههایی از آن باقی مانده بود. سپس پیامبر صلی الله علیه و سلم سرش را بلند کرد و نگاهی لبخندآمیز به ابوهریره کرد و گفت: «ابوهریره»! ابوهریره گفت: بله ای رسول خدا! ایشان فرمودند: «تنها من و تو باقی ماندیم»: آنگاه ابوهریره گفت: «صحیح میفرمایید ای رسول خدا». پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «پس حالا بنشین و بیاشام». ابوهریره نشست و کاسهی شیر را نگهداشت، آنگاه از آن نوشید و چون ابوهریره کاسه را از دهانش برداشت، پیامبر صلی الله علیه و سلم به وی فرمود: «بیاشام»! آنگاه ابوهریره کاسهی شیر را دوباره سر کشید، این روند ادامه یافت: تا این که ابوهریره کاملاً سیر شد و سپس کاسهی شیر را به پیامبر صلی الله علیه و سلم داد. ایشان نیز مابقی شیر را نوشید. و بدینسان میبینیم که معجزهی رسول خدا صلی الله علیه و سلم نمود واقعی پیدا میکند، باید گفت: که این نمونه معجزه (و سایر معجزات دیگر وی» نشانهی بارز نبوت وی میباشد. چه پیداست که یک کاسه شیر اگر بتواند یک مرد یا یک پسربچه را سیر نماید شاهکار کرده، و حال میبینیم که همان کاسه شیر در دست پیامبر صلی الله علیه و سلم جماعتی گرسنه را سیر مینماید. آری، مورد فوق معجزهای از معجزات آن حضرت صلی الله علیه و سلم است، از سوی دیگر ادب و نزاکت ایشان در این راستا کاملاً مشهود است، چه وی منتظر میماند تا همگی از آن شیر بخورند و سپس خود از آن میآشامد. 2- کاسهی روغن پس از خالیشدن، دوباره پر میشود انس بن مالک رضی الله عنه یکی از خدمتکاران مطیع و باوفای حضرت رسول صلی الله علیه و سلم بود. مادر وی «ام سلیم» نام داشته که در نزدیکی منزل پیامبر صلی الله علیه و سلم سکونت میکرد. ام سلیم گاهی اوقات برای اهل بیت رسول، طعام و خوراکی میفرستاد. انس بن مالک رضی الله عنه در این زمینه ماجرایی را نقل مینماید: که بیشتر به معجزهای میماند که خود شخصاً دیده است، وی میگوید: ام سلیم مادرم، گوسفندی داشت که به کرات آن را میدوشید و از شیر آن روغن میگرفت. روغن گرفته را در کاسهای میریخت (به طوری که کاسه را پر میکرد) آنگاه کاسهی روغن را به خدمتکارش داده و به او گفت: ای خدمتکار! این ظرف پر از روغن را برای رسول خدا صلی الله علیه و سلم ببر تا از آن بخورد. آن خدمتکار طبق دستور ام سلیم، آن ظرف روغن را پیش رسول خدا صلی الله علیه و سلم آورد و گفت: ای رسول خدا، این ظرف پر از روغن را ام سلیم برای شما فرستاده است. آنگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «کاسهاش را خالی کنید»! و آن خدمتکار کاسهی خالی را به خانهی ام سلیم باز گرداند، اما ام سلیم در منزل نبود، به همین خاطر آن خدمتکار ظرف خالی روغن را به یک میخ چوبی در حیاط آویزان ساخت. و هنگامی که ام سلیم بازگشت، ظرف روغن را مشاهده کرد که از فرط پُری دارد از آن روغن میچکد. ام سلیم گفت: ای خدمتکار! مگر من به تو نگفتم: که این کاسه روغن را به منزل رسول خدا ببر؟! خدمتکار گفت: من هم طبق فرمان شما عمل کردم، اگر باور نداری از شخص پیامبر صلی الله علیه و سلم بپرس! ام سلیم از این کار سر درنمیآورد، لذا همراه با خدمتکارش پیش رسول خدا صلی الله علیه و سلم رفت. آنگاه به رسول خدا صلی الله علیه و سلم گفت: ای رسول خدا! من خدمتکارم را همراه با ظرفی پر از روغن به نزد شما فرستادم، آیا آن را برای شما آورد؟! پیامبر صلی الله علیه و سلم بلافاصله فرمود: «این کار را انجام داده و آمده است». ام سلیم گفت: قسم به خدا که تو را به حق و دیانت حق مبعوث کرد، آن کاسه حالا پر از روغن است و دارد روغن از آن میچکد. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «ای ام سلیم! آیا تعجب میکنی از این که خداوند تو را طعام داده چنانکه تو پیامبرش را طعام دادی، بخور (و لذت ببر)». ام سلیم به خانهاش بازگشت و روغنهای مازاد بر کاسه را جدا کرد تا دیگر روغن چکه نکند و جالب آن که اهل خانهی وی به مدت یک ماه یا دو ماه از آن ظرف پر استفاده کردند. بدیهی است که مثال فوق نمودار یکی دیگر از معجزات حضرت رسول صلی الله علیه و سلم است، چه برای هیچ یک از انسانها چنین اتفاقی رخ نداده که کاسه روغنش خالی و بعد دوباره پر شود. 3- طعامی اندک، بسیاری از مردم را سیر مینماید([15]). میتوان گفت، ابوطلحهی انصاری بسیار خوشاقبال و خوشبخت بوده است، چون هنوز به دایرهی اسلام نگرویده بود که با زنی مسلمان به نام «ام سلیم» ازدواج کرد. البته قابل ذکر است که ام سلیم همچون زنی مسلمان، مسلمانشدن ابوطلحه را به عنوان مهریهی خود قرار داد. ابوطلحه رضی الله عنه هم آن را پذیرفت و به دین اسلام مشرف شد و با آن بانوی اسلام، پیمان زناشویی بست. زندگی آنها در سایهی دعوت راستین اسلامی در مدینهی منوره به خوبی و خوشی سپری میشد. در این راستا انس بن مالک رضی الله عنه ماجرایی را حکایت میکند که واقعاً معجزهای از معجزات پیامبر صلی الله علیه و سلم است. انس رضی الله عنه میگوید: ابوطلحه به ام سلیم گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و سلم صدای ضعیف و سستی را شنیدم که به گمانم ناشی از گرسنگی بود، آیا چیزی را داریم که به او بدهیم؟ (ابوطلحه چنین احساس کرد که پیامبر صلی الله علیه و سلم گرسنه است و این مهم را از روی صدایش تشخیص داد). ام سلیم گفت: بله، و شروع کرد به تهیهی چند گرد نان جو، پس از تهیه آنها را در روبند خود پیچید و به انس رضی الله عنه – خدمتکار پیامبر صلی الله علیه و سلم – داد و به او گفت: اینها را برای رسول خدا صلی الله علیه و سلم ببر! انس بن مالک رضی الله عنه به مسجد رفت و در آنجا پیامبر صلی الله علیه و سلم و عدهای از اصحاب را مشاهده کرد، و همین که انس رضی الله عنه وارد مسجد شد، پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: ابوطلحه تو را فرستاده؟! انس رضی الله عنه گفت: آری، ای رسول خدا! آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و سلم به مردمی که اطرافش بودند فرمود: «برخیزید». پیامبر صلی الله علیه و سلم و آن جماعت به منزل ابوطلحه انصاری رفتند و چون ابوطلحه آنها را دید، گفت: ای ام سلیم، رسول خدا صلی الله علیه و سلم همراه با جماعتی از اصحاب به منزل ما تشریف آورده و حال آن که ما طعامی نداریم که به آنها بدهیم. ام سلیم گفت: خدا و رسولش نسبت به این موضوع از ما آگاهترند. و چون رسول خدا صلی الله علیه و سلم وارد شد، فرمود: «ای ام سلیم، آنچه را که دادی، برایمان بیاور»! ام سلیم هم آن نان جو را آورد و پیامبر صلی الله علیه و سلم امر کرد تا همهی آن خرد شود. پس از خردشدن نان، ام سلیم آنها را در ظرفی قرار داد و بر رویش روغن ریخت. پیامبر صلی الله علیه و سلم پس از مدتی گفت و شنود، فرمود: ده نفر را صدا بزن. آنگاه ده مرد را صدا زد و آنها هم آمدند و از نان و روغن خوردند تا سیر شدند، سپس خارج شدند. سپس پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «ده مرد دیگر را صدا بزن». او هم ده مرد دیگر را صدا زد و آنها هم تا سیر شدند از آن نان آغشته به روغن خوردند و سپس خارج شدند. سپس فرمود: «ده مرد دیگر را صدا بزن». او هم ده مرد دیگر را صدا زد و آنها نیز طعام فوق را خوردند تا سیر شدند و سپس خارج شدند. و بدینسان تمامی آن جماعت از طعام فوق الذکر به اندازهی کافی تناول کردند که تعدادشان به هفتاد یا هشتاد مرد میرسید. آیا مورد مزبور معجزهای از معجزات پیامبر صلی الله علیه و سلم نیست؟! در جواب باید بگوییم الحق، معجزه است، چون با چند خرده نان حدود هشتاد نفر سیر میشوند. و بدین ترتیب ملاحظه میکنیم که معجزات پیامبر صلی الله علیه و سلم یکی پس از دیگری به وقوع میپیوندد. 4- کثرت طعام معجزهی مربوط به تکثیر و از دیاد و آشامیدنی متناسب با شرایط و ظروف گوناگون محقق شده اند. ابوهریره رضی الله عنه در ارتباط با معجزات فوق موردی را در غزوهی تبوک روایت مینماید. چنانکه میدانیم، غزوهی تبوک بسیار مشقتآفرین بوده است، چه رسول خدا صلی الله علیه و سلم و مسلمانان مجاهد در هوایی بسیار گرم (از مدینه) خارج شده و به راهی صعب العبور در میان کوهها و صخرهها مواجه شدند و در عین حال از لحاظ مرکب و شتر و آذوقه با کمبود مواجه شدند. ابوهریره رضی الله عنه در این زمینه میگوید: ما در غزوهی تبوک همراه رسول خدا صلی الله علیه و سلم بودیم که متأسفانه با بحران کم آذوقهای مواجه شدند، لذا از پیامبر صلی الله علیه و سلم خواستند که به آنها اجازهی سر بریدن شترهای سواری را بدهد، ایشان هم به علت نیاز شدید آنها به نیروی غذایی، با این درخواست موافقت کردند. خبر مذکور به عمر فاروق رسید، اما وی این کار را به دلایلی همچون صعب العبور بودن راه و فاصلهی زیاد آن با مدینه و... به صلاح مسلمانان ندانست، لذا پیش پیامبر صلی الله علیه و سلم آمد و گفت: ای رسول خدا! این شترها وسیلههای حمل آنها به سوی میادین جهاد هستند، حال چطور میبایستی آنها را سر ببرند؟ (یعنی این امر احتیاج به تجدید نظر دارد). آنگاه عمر فاروق رضی الله عنه راهکاری را به پیامبر صلی الله علیه و سلم ارائه میدهد مبنی بر این که ایشان برای ازدیاد بقایای طعام و برکت آن، در مقام دعا برآید. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «آری، ای عمر». به مردم گفت: «بقایای طعام و خوراکی را برایم بیاورید». مردم همچنان کردند و پیامبر صلی الله علیه و سلم جهت ازدیاد و برکتدار شدن آن، در مقام دعا برآمد، که آنچنان هم شد. آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «گواهی میدهم که هیچ معبودی به جز «الله» وجود ندارد و نیز گواهی میدهم: که من بندهی خداوند و فرستادهی او هستم. و هرکس که این شهادتین را بر زبان جاری سازد و در این راستا تردیدی به خود راه ندهد، (و با آنها به دیدار خداوند بشتابد) به بهشت داخل میشود». و بدینسان ملاحظه میکنیم که معجزات مربوط به تکثیر طعام به مناسبتهای مختلفی ادامه داشته است. 5- میش ام معبد پس از آن که خداوند سبحان فرمان هجرت را صادر کرد، رسول خدا صلی الله علیه و سلم از مکه به قصد هجرت به مدینه خارج شد. و همینکه رسول خدا صلی الله علیه و سلم به ابوبکر صدیق رضی الله عنه گفت: «خداوند اجازهی مهاجرت و خروج از مکه را داده است». او هم گفت: (ای رسول خدا! آیا میتوانم در این سفر همراه شما باشم)؟ پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: آری، میتوانی. رسول خدا صلی الله علیه و سلم از دریچهای که در پشت منزل ابوبکر رضی الله عنه بود خارج شد تا این که همراه با ابوبکر صدیق رضی الله عنه به غار ثور رسید. در این میان ابوبکر رضی الله عنه به پسرش عبدالله امر کرد که به شهر برود و به حرفهای مردم گوش دهد و عصرگاه باز گردد و مسموعات خود را برایشان بازگو نماید. همچنین به عامر بن فهیره، خدمتکار و چوپان گلههایش نیز دستور داد: که تا از شیر آنها تناول نمایند. و هنگامی که عبدالله یا خواهرش اسماء برای آنها خوراکی میآوردند، عامر بن فهیره، همراه با گلهی گوسفندان به دنبال اثر پای آنها میآمد تا به طور کلی آنها را محو نماید و کسی از محل اختفای پیامبر صلی الله علیه و سلم و ابوبکر رضی الله عنه آگاه نشوند. پیامبر صلی الله علیه و سلم و ابوبکر رضی الله عنه مدت یک شبانه روز در غار ثور مخفی شدند، در حالی که در طی این مدت مشرکان همواره در جستجوی آنها بودند. چون دیگر صبر و حوصلهی آنها به سر رسید و از پیداکردن آنها مأیوس شدند، شخصی به نام «عبدالله بن اریقط» به نزد آنها آمد. او همان کسی بود که پیامبر صلی الله علیه و سلم و ابوبکر رضی الله عنه دو مادهشتر را از او کرایه کرده بودند. ابوبکر رضی الله عنه بهترین آنها را پیش پیامبر صلی الله علیه و سلم آورد و گفت: «پدر و مادرم به فدایت، سوار شو»! و بدین ترتیب پیامبر صلی الله علیه و سلم همراه با ابوبکر رضی الله عنه راهی مدینه شد. آنها در راه از کنار چادر ام معبد گذشتند، او همان عاتکه دختر خالد از قبیلهی خزاعه میباشد. او در چادر گنبدی شکلش مینشست و تقریباً کار یک «قهوهچی» را برای مسافران و عابران انجام میداد. طبعاً از آنجایی که پیامبر صلی الله علیه و سلم و همراهش بسیار گرسنه بودند، از وی خواستند تا اگر گوشت و خرما در اختیار دارد، به آنها بفروشد. ولی او در آن وقت چیزی نداشت، رسول خدا صلی الله علیه و سلم به اطراف نگاهی کرد و میشی در نزدیکی چادر مشاهده کرد، آنگاه فرمود «این میش چیست که آنجا میبینم ای ام معبد»؟! ام معبد گفت: گوسفند یا میشی است که به علت بیماری و درد از گله عقب مانده است. پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: آیا شیر در پستان دارد؟ ام معبد گفت: این ضعیفتر از آن است که شیر داشته باشد. آنگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «آیا اجازه میدهی که آن را بدوشم»؟! ام معبد با تعجب گفت: پدر و مادرم فدایت بشوند، اگر شیری را در آن میبینی پس آن را بدوش!. آنگاه آن میش را نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم آوردند و او دستی بر پستان آن کشید و نام خدا را بر زبان آورد و برای بهبودیش دعا کرد. شیر از پستانهای آن میش به شدت فواره زد، پیامبر صلی الله علیه و سلم درخواست ظرفی کرد و شیر را در آن دوشید تا این که آن را کاملاً پر کرد. آنگاه همگی حتی ام معبد هم از آن شیر خوردند و از آن سیر شدند، سپس به استراحت پرداختند. پس از آن پیامبر صلی الله علیه و سلم برای بار دوم شیر آن میش را دوشید و ظرف را پر از شیر کرد و برای ام معبد، باقی گذاشت و قبل از آن که آنجا را ترک کند با ام معبد بر اسلام بیعت کرد. و بدین تریب میش لاغر و بیمار ام معبد نامش در فهرست معجزات پیامبر صلی الله علیه و سلم درج شد. و چون شوهرش بازگشت – در حالی که گوسفندان لاغراندام و ضعیف را در پیش خود میراند – شیری را در نزد ام معبد مشاهده کرد و از آن متعجب شد و گفت: این شیر را از کجا آوردهای ای ام معبد؟! در حالی که گوسفند ما مریض و بیحال است و هیچ اشتری هم در منزل نداریم! ام معبد گفت: نه به خدا، ولی مردی مبارک بر ما گذشت که حال و وضع او چنین و چنان بود. شوهرش گفت: ای ام معبد، شخصیت او را برایم توصیف کن! ام معبد هم به طور مفصل به توصیف دقیق و کامل پیامبر صلی الله علیه و سلم پرداخت. ابومعبد گفت: قسم به خدا که او همان مرد قریشی است که در بارهاش چنین و چنان گفته اند([16]). و این بود معجزات حضرت پیامبر صلی الله علیه و سلم در ارتباط با اطعام و خوراکیها و آشامیدنیها و... سدرة المنتهی خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم میفرماید: { ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى (٨)فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى (٩)فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى (١٠)مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى (١١)أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا يَرَى (١٢)وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى (١٣)عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى (١٤)عِنْدَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى (١٥)إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مَا يَغْشَى (١٦)مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى (١٧)لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى (١٨)} ([17]). «سپس جبريل؛ به رسول الله نزديكتر و نزديكتر شد. تا آنكه فاصله او (با پيامبر) به اندازه فاصله دو كمان يا كمتر بود. در اينجا خداوند آنچه را وحى كردنى بود (بواسطه جبريل) به بندهاش (محمد) وحى نمود. قلب (محمد) در آنچه ديد (يعنى جبريل در صورت حقيقىاش) هرگز دروغ نگفت. آيا با او درباره آنچه (با چشم خود) ديده مجادله مىكنيد؟! و بار ديگر نيز محمد جبريل؛ را مشاهده كرد. نزد «سدرة المنتهى» درخت كُنار كه در آسمان هفتم است. كه «بهشت الماوى» (كه متقيان به آن وعده داده شدهاند) در آنجاست! در آن هنگام چيزى (نور خيرهكنندهاى، يا فرمان خدا) سدرة المنتهى را پوشانده بود. ديده (رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم جز به آنچه مأمور شده بود)، نگاه و كژتابى نكرد و به چپ و راست متمايل نشد. پيامبر در شب معراج برخى از آيات و نشانههاى بزرگ (مانند بهشت و دوزخ ) كه بر قدرت عظيم پروردگارش دلالت دارد را ديد!». سدر درختی میوهدار و تنومند است که جایگاه آن بعد از آسمان هفتم میباشد. این درخت با درختان زمینی قابل مقایسه نیست و از لحاظ بزرگی و.. با آنها بسیار تفاوت دارد. اعمال انسانها و ارواح آنها از آنها بالاتر نمیرود. حال با درخت سدر تا اندازهای آشنا شدیم، باید بدانیم: که حضرت رسول صلی الله علیه و سلم در شب اسرا چیزهای عجیبی را در آسمان هفتم مشاهده فرمود و پس از آن جبرئیل علیه السلام او را به ما بعد آسمان هفتم صعود داد که صعود اخیر، او را به جانب معجزهی بزرگ سوق داد، یعنی به سوی سدرۀ المنتهی، البته قبل از آن که ایشان به سدرۀ المنتهی برسد، رودی صاف و زیبا را مشاهده کرد که خیمهای آراسته به لؤلؤ و یاقوت بر روی آن برافراشته شده و در عین حال بر روی لبههای آن پرندگانی سبزرنگ و زیبا نشسته اند! آنگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «ای جبرئیل! این پرندگان چقدر دلپذیر و لطیف به نظر میرسند»؟ جبرئیل علیه السلام گفت: ای محمد! کسی که این پرندگان را تناول مینماید، از آنها هم دلپذیرتر و لطیفتر است! سپس جبرئیل علیه السلام گفت: ای محمد! آیا میدانی که این رود، چه رودی است؟ ایشان فرمودند: «خیر». جبرئیل علیه السلام گفت: این همان رود کوثر است که خداوند آن را به تو بخشیده است. سپس رسول خدا صلی الله علیه و سلم به سوی بهشت بالا برده شد، ایشان در آنجا نهرهایی از آب گوارا و شیرین و زلال، و نهرهایی از شیر با طعم ثابت و لم یتغیر، و نهرهایی از عسل خالص را مشاهده فرمود. ایشان فرمودند: «در واقع خداوند تبارک و تعالی برای بندگان شایسته و صالح خود، چیزهایی را آماده کرده که اصلاً چشمی آنها را ندیده و گوشی نام آنها را نشنیده و حتی بر قلب احدی خطور نکرده است». و هنگامی که پیامبر از بهشت خارج شد، ملایکهای را دید: که مانند ملایکههای دیگر به او خوشآمد گفت، اما چهرهای ترشرو داشت و بسان ملایک سابق لبخند نمیزد. این امر موجب تعجب پیامبر صلی الله علیه و سلم شد و گفت: «ای جبرئیل! این ملایکهای که به مانند ملایکههای دیگر به من خوشآمد گفت، اما تبسمی نکرد و مانند ملایکههای سابق خوشحال و شادکام به نظر نمیرسید، چه کسی بود»؟ جبرئیل علیه السلام گفت: این همان مالک، خزانهدار آتش جهنم است و اگر قرار باشد که بر روی کسی لبخند بزند، تنها بر تو لبخند خواهد زد. اما هیچگاه لبخند نمیزند. آنگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم گفت: «آیا به او امر نمیکنی که آتش را به من نشان دهد»؟! جبرئیل علیه السلام گفت: بله، این کار را میکنم. سپس مالک را صدا زد و به او گفت: آتش را به محمد نشان بده! به همین خاطر مالک پوشش آتش را برداشت که در نتیجه آتش به شدت شعله کشید و بالا آمد، تا جایی که رسول خدا صلی الله علیه و سلم گمان برد که آتش تمامی اشیایی که میبیند را دربر خواهد گرفت. باید گفت «آتش غضب و قهر خداوند است، چنانکه آهن یا سنگی در آن قرار داده شود، بیدرنگ ذوب خواهد شد». آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و سلم به جبرئیل علیه السلام فرمود: «ای جبرئیل، به او بگو: که آن را به جایگاه اولش باز گرداند». جبرئیل علیه السلام هم به مالک امر کرد که آتش را به مکان اصلی خود بازگرداند. آن وقت مالک به آتش گفت: پنهان و خاموش شو! و آتش بنا به فرمان مالک به مکانی که از آن خارج شده بود بازگشت و پس از آن پوشش را بر روی آن کشید. گفتنی است که مالک رئیس ملایکههایی است که مسؤولیت کار و بار آتش جهنم و عذاب روز قیامت را بر عهده دارند. و اسم او در قرآن آمده است: { وَنَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُمْ مَاكِثُونَ (٧٧)} ([18]). «آنان فریاد میزنند: ای مالک! پروردگارت ما را بمیراند و نابودمان گرداند (تا بیش از این رنج نبریم، او بدیشان) میگوید: شما (اینجا) میمانید». پس از آن رسول خدا صلی الله علیه و سلم بوی دلپذیری را احساس کرد و گفت: «ای جبرئیل! این چه بویی است»؟! جبرئیل علیه السلام گفت: این بوی خوشایند، بوی خدمتکار دختر فرعون و اولاد دختر اوست!!! از جمله اخبار مربوط به او در دنیا این است که شانهای که به وسیلهی آن موهای سر دختر فرعون را شانه میکرد از دستش افتاد، به همین خاطر برای برداشتن آن خم شد و گفت: «بسم الله». دختر فرعون گفت: این «الله» کیست؟ آیا او پدر فرعون است؟ آن خدمتکار گفت: نه! او خدای من و خدای تو و خدای پدر تو میباشد. دختر فرعون گفت: آیا تو به غیر از پدر من خدای دیگر هم داری؟! آن خدمتکار گفت: آری، خدای من و خدای تو و خدای پدر تو «الله تعالی» است. خبر فوق به فرعون رسید، از همین رو او را فرا خواند و به او گفت: آیا به غیر از من پروردگاری داری؟! خدمتگار گفت: آری، پروردگار من و پروردگار تو «الله» تعالی است. فرعون از این مطلب سخت برآشفته و خشمگین شد و دستور داد تا آتش عظیم برافروخته شود و اولاد آن زن را – جز طفل شیرخوارش – در آتش بیندازند. سپس فرعون دستور داد: تا خود آن خدمتکار را هم بسوزانند، اما او در آغاز به خاطر بچهی شیرخوارش تن به این کار نمیداد، ولی آن کودک شیرخوار او را صدا زد و گفت: ای مادر! بنشین و از این کار خودداری مکن، چه تو بر حق هستی! (یعنی وارد آتش شو و اصلاً هراسی به خود راه مده)! و این بود که آن خدمتکار در آتش سوزانده شد و این بود دلپذیر و خوشایند بوی او در جهان آخرت است. و پیامبر صلی الله علیه و سلم به سدرۀ المنتهی رسید و آنجا به طور ناگهانی چهرهی واقعی جبرئیل را مشاهده فرمود و در عین حال درخت سدر را دید که سرشار از نور الهی بود، به طوری که درخشش و زیبایی آن موجب تعجب و تحیر انسان میشد. و در آن مکان صدایی غافلگیرکننده از زبان جبرئیل علیه السلام شنید، مبنی بر این که: ای محمد! در مقام و مکانی مانند این، میبایست رفیق را برای رفیق خلیل را برای خلیل و محبوب را برای محبوب تنها گذاشت؛ جبرئیل علیه السلام در ادامه گفت: دیگر نمیتوانم از اینجا بالاتر بیایم و اگر به اندازه یک تار مو جلوتر بیایم سوزانده میشوم. لذا تو به سوی محبوب خود جلو برو. مگر نه این که ما در این راستا محدودیت داریم. رسول خدا صلی الله علیه و سلم احساس کرد که روحش در جهان انوار قدسی بالاتر میرود و گویی به خداوند خیلی نزدیک شده است. قرآن کریم به این مورد به اینگونه اشاره مینماید: { ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى (٨)فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى (٩)} ([19]). «و هنگامی که رسول به خداوند نزدیک شد، خداوند با او حرف زد و به او گفت: بپرس»! محمد صلی الله علیه و سلم فرمود: «تو ابراهیم را به عنوان خلیل خود انتخاب کردی و با موسی عملاً حرف زدی و ملکی فراوان به داود عطا کردی و آهن را برای او نرم کردی و کوه را مطیع و مسخر فرمان وی کردی، و ملک و پادشاهی را به سلیمان علیه السلام دادی، و جن و انس و شیاطین و باد را مسخر فرمان وی کردی و ملکی را به او دادی که بعد از او هیچ کس را نسزد. و تورات و انجیل را به عیسی علیه السلام آموختی و او را طوری قرار دادی که کوران و خورهداران را شفا دهد و به لطف تو مردگان را زنده نماید و او و مادرش را از شر شیطان مصون نگاه داشتی، به طوری که دیگر شیطان نمیتوانست بر آنها تسلط یابد». آنگاه پروردگار عزوجل فرمود: «تو را هم به عنوان خلیل خود قرار دادم و برای عموم انسانها به عنوان بشارتدهنده و بیمدهنده مبعوث داشتم و سینهات را گشودم و بار سنگین (تلاش فراوان، برای هدایت مردمان) را از (دوش) تو برداشتم. همان بار سنگینی که پشت تو را درهم شکسته بود، و امت تو را به عنوان بهترین امت قرار دادم که (برای هدایت) مردم به منصهی ظهور رسیده اند. و سبع المثانی (نام سورهای از قرآن) را به تو عطا کردم که آن را به پیامبری قبل از تو عطا نکردهام. علاوه بر اینها نهر کوثر را به تو عطا کردم، و در عین حال هشت بهره را به تو دادهام که عبارتند از: اسلام، هجرت، جهاد، نماز، صدقه، روزهی رمضان، امر به معروف و نهی از منکر. و گذشته از این تو را به عنوان اول و آخر پیامبران قرار دادم». به همین خاطر رسول خدا صلی الله علیه و سلم همواره میفرمود: «خداوند سبحان با شش چیز مرا تفضل و برتری بخشیده است: آغاز و خاتمهی کلام و جوامع سخن را به من اعطا کرده است. و ضمناً مرا برای عموم مردم به عنوان بشارتدهنده و بیمدهنده ارسال داشته است و ترس را در دلهای دشمنان من از مسیر یک ماه، قرار داده است و غنایم جنگی را برای من حلال دانسته است، در حالی که برای احدی قبل از من حلال نبوده است، و تازه تمامی زمین را برای من پاک و به عنوان مسجد قرار داده است». نکتهای که در اینجا باید مورد توجه قرار گیرد، این است که در خلال معجزهی عظیم پیش گفته و صعود به سدرۀ المنتهی بر پیامبر صلی الله علیه و سلم و امت مسلمان پنجاه فرض نماز واجب میگردد. و چون خداوند مقولات مورد نیاز را برای حضرت محمد صلی الله علیه و سلم بیان فرمود، او باز گشت و در آسمان ششم با موسی علیه السلام برخورد کرد. او به پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: ای محمد! چه چیزی بر تو امر شده؟! ایشان فرمودند: «پنجاه فرض نماز». موسی علیه السلام گفت: به سوی پروردگارت باز گرد و از او بخواه که در این زمینه تخفیف قایل شود، چون من از قوم بنی اسرائیل بسیار سختی و مشقت دیدهام. (و میدانم که امت تو هم طاقت پنجاه فرض نماز را ندارند). آنگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم به سوی خداوند بازگشت و از او تقاضای تخفیف تعداد نمازها کرد. خداوند ده فرض نماز را از تعداد فوق الذکر کاست، یعنی حالا دیگر چهل فرض در شبانه روز بر مسلمانان واجب است. و چون پیامبر صلی الله علیه و سلم بازگشت، بازهم با موسی علیه السلام برخورد کرد و از او شنید که میگفت: به چه چیزی امر شدهای؟ پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «به ادای چهل فرض نماز». این بار هم پیامبر صلی الله علیه و سلم به نزد خداوند بازگشت و تقاضای تخفیف کرد و تقاضایش پذیرفته شد و ده فرض نماز دیگر از آن کم شد. خلاصه پیامبر صلی الله علیه و سلم در اثر مقولات موسی علیه السلام همواره به نزد خدا باز میگشت و تقاضای تخفیف نمازها را میکرد تا این که تعداد نمازها در یک شبانه روز به پنج فرض رسید. این بار هم موسی علیه السلام این تعداد نمازها را زیاد دانست و به پیامبر صلی الله علیه و سلم پیشنهاد کرد که بازهم تقاضای تخفیف نماید. ولی این بار پیامبر صلی الله علیه و سلم در جواب فرمود: «آنقدر به نزد خداوند بازگشتهام که واقعاً خجالت میکشم که حالا به او مراجعه نمایم». و همین که پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود «خجالت میکشم» ندایی آمد و گفت: چنانچه بر ادای این پنج فرض ثابت و صبور باشی، گویی پنجاه نماز خواندهای و پاداش پنجاه فرض را دریافت میکنی. پیامبر صلی الله علیه و سلم از این مژده بسیار خرسند شد. 2- بازگشت به مکه حضرت رسول صلی الله علیه و سلم از بالای آسمان هفتم به سوی آسمان دنیا فرود آمد، آنگاه به پایین خود نگاه کرد، شعلههای آتش و دودهایی را مشاهده کرد و سرو صدایی را شنید، به همین خاطر گفت: «ای جبرئیل! اینان چه کسانی هستند»؟ جبرئیل علیه السلام گفت: اینها شیاطینی هستند که در اطراف دلهای فرزندان آدم میچرخند تا این که آنها را از تفکر در ملکوت آسمانها و زمین بازدارند، و متأسفانه غالب انسانها اینگونه دستخوش افکار شیطانی میشوند و اگر دستخوش تحولات شیطانی نمیشدند، مسایل و موارد اعجاب برانگیزی را مشاهده میکردند. رسول خدا صلی الله علیه و سلم همچنان در حال فرودآمدن بود تا این که به بیت المقدس رسید، در آنجا پیامبران را مشاهده کرد که گردهم آمده و منتظر «نماز» هستند. به آنها سلام کرد و آنها هم به او سلام کردند و چون وقت نماز فرا رسید، انبیا جهت ادای آن قیام کردند و جبرئیل علیه السلام آمد و دست پیامبر صلی الله علیه و سلم را گرفت و او را به جایگاه «امام» برد و به او گفت: میبایست نماز را برای پیامبران، به امامت به جای آوری. غالب نظریهها قایل بر این است که آن نماز، نماز صبح بوده است. ناگفته پیداست که قراردادن پیامبر صلی الله علیه و سلم به عنوان امام در نماز فوق اشاره به تفضل و ارزش والای ایشان – نسبت به سایر پیامبران – دارد. پس از آن پیامبر صلی الله علیه و سلم بعد از خروج از بیت المقدس سوار بر براق شد و به سوی مکه باز گشت، در حالی که مردم به خواب رفته بودند و چون شب در لاک خود فرو رفت و سپیدهی صبحگاهی فرا رسید و اهل مکه بیدار شدند، و خورشید چاشتگاه بالا آمد، رسول خدا صلی الله علیه و سلم مسموعات و مرئیات خود را برای مردم بازگو کرد، اولین کسی که ایشان را دید ابوجهل بود. او چون بسیار پیامبر صلی الله علیه و سلم را به باد ریشخند و تمسخر میگرفت، این بار هم پیش او آمد و با حالتی تمسخرآمیز گفت: میبینم که عمیقاً در فکر فرو رفتهای، آیا اتفاقی تازه برایت پدید آمده است؟! پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «آری». ابوجهل گفت: چه اتفاقی؟ پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «من امشب به مسافرت رفتم». ابوجهل گفت: به کدام ناحیه؟! پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «به بیت المقدس». ابوجهل در حالی که چیزی نمانده بود از تعجب شاخ دربیاورد گفت: سپس به سوی ما باز گشتی، ها؟!... پیامبر صلی الله علیه و سلم با اطمینان کامل فرمود: «آری». ابوجهل همواره رسول خدا صلی الله علیه و سلم را به باد تمسخر میگرفت و با کنایه میگفت: محمد گمان میکند که سخنان آسمانی میگوید. او و همدستانش این جمله را به کرات میگفتند تا این که برای مدتی آن را فراموش کردند. و حال که ابوجهل میشنود که پیامبر صلی الله علیه و سلم شبانه از مکه به بیت المقدس سفر کرده و در خود همان شب به مکه بازگشته است، آتش خشم و کینه توزیاش علیه پیامبر صلی الله علیه و سلم و اسلام شعلهور میشود و این مقوله را بستر مناسبی جهت ریشخند دوبارهی رسول و خدشهدارکردن چهرهی وی در میان مردم میپندارد، چه وی میداند: که برای یک رفت و برگشت از مکه به بیت المقدس و برعکس، دو ماه وقت نیاز است، لذا گفتهی پیامبر صلی الله علیه و سلم به هیچ وجه با عقل بشری همخوانی ندارد!!! ابوجهل همچنان اصرار داشت که در همان لحظه پیامبر صلی الله علیه و سلم را تکذیب نماید. و برای تحقق این هدف شوم و این که مبادا رسول صلی الله علیه و سلم در مقابل مردم حرف خود را باز پس گیرد، به او گفت: آیا حاضری در مقابل جماعت مردم هم این حرف را که به من زدهای، بزنی؟! پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «بله». آنگاه ابوجهل فریاد زد: ای جماعت بنی کعب و بنی لؤی! مردم به سوی او آمدند و ابوجهل به پیامبر صلی الله علیه و سلم گفت: حال حرفی را که به من زدهای برای اینها هم بزن. رسول خدا صلی الله علیه و سلم گفت: «من امشب به مسافرت رفتم». گفتند: به کجا؟ فرمود: «به بیت المقدس».گفتند: حال بعد از تمامی این سفر در میان ما هستی؟! فرمود: «آری»! این مطلب حضرت رسول صلی الله علیه و سلم با واکنش شدید مردم مواجه شد تا جایی که یکی از آنان به نام «مطعم بن عدی» گفت: ای محمد! سوگند به خدا که امورات و مقولات سابق تو برای ما چندان دشوار و سختآفرین به نظر نمیرسید، اما حالا حرفهایی را میزنی که اصلاً صحت ندارند، چه برای یک رفت و برگشت از مکه به بیت المقدس به دو ماه وقت نیاز است، حال تو میگویی که در یک شب راه دوماهه را پیمودهای؟! قطعاً لات و عزّی مطالب تو را تأیید نمینمایند و گذشته از این تحقق آنچه را که تو میگویی، امری است غیرممکن!! بعضیها هم با تمسخر گفتند: راستی در بیت المقدس چه چیزهایی را دیدی؟! رسول صلی الله علیه و سلم فرمود: «با تعدادی از انبیاء از جمله ابراهیم، موسی و عیسی علیهم السلام دیدار کردم، و سخن گفتم و با ایشان نماز گزاردم». کفار مطالب حضرت رسول صلی الله علیه و سلم را تکذیب کرده و او را به باد تمسخر گرفتند و به خیال خود گفتند: اگر ابوبکر سخنان «محمد» را بشنود، یقیناً او هم آنها را باور نخواهد کرد و در نتیجه از پشتیبانی و حمایت وی دست برمیدارد و چنانچه اینچنین شود مردمان دیگری هم از دایرهی اسلام خارج خواهند شد و ما به هدف خود خواهیم رسید. و به همین خاطر آنان شخصی را به نزد ابوبکر رضی الله عنه فرستادند و او ادعای حضرت رسول صلی الله علیه و سلم را برای وی، خاطرنشان کرد. عکس العمل ابوبکر رضی الله عنه در قبال آن حرفها چنین بود: اگر پیامبر صلی الله علیه و سلم چنین مطلبی را گفته باشد، قسم به خدا راست گفته است. آن مرد با تعجب گفت: آیا تو حرفهای او را تصدیق و باور میکنی؟! ابوبکر رضی الله عنه گفت: آری، حتی اگر مطالبی شگفتانگیزتر از این را هم بگوید، باور میکنم. آخر چطور میتوانم او را باور نکنم در حالی که تمام وحیهای الهی او را در هر ساعت و لحظهی مورد تأیید قرار میدهم در حالی که آنها شاید از مطالب کنونی رسول کمتر مایهی تعجب باشند؟ ابوبکر رضی الله عنه و تعدادی از افرادی که در کنارش بودند. برخاسته و پیش رسول خدا صلی الله علیه و سلم آمده و دیدند که وی همچنان در ارتباط با شب اسرا سخن میگوید و در این اثنا مطعم بن عدی میگوید: ای محمد! اگر واقعاً تو دیشب به بیت المقدس رفتهای و در آن نماز خواندهای، پس باید نشانههای آن چون درها و دیوارها و غیر اینها را خوب به یاد داشته باشی، میخواهم آنها را برای ما توصیف کنی. مطعم در ادامهی حرفهایش افزود: البته ما میدانیم که شما قبل از دیشب، هرگز به بیت المقدس نرفتهای و از این رو، اگر بتوانید خصوصیات و نشانههای آن را برای ما بیان کنی، ما حرفهای تو را باور خواهیم کرد. این مطلب بن عدی چون خنجری بر قلب پیامبر صلی الله علیه و سلم فرود آمد و او را شدیداً دچار تحیر کرد، چون او به دلیل اشتغال به امور و مبانی مهمتری چون آیات و نشانههای الهی و مصاحبت با جبرئیل علیه السلام و... توجه چندانی به در و پنجرهها و دیوارهای بیت المقدس نکرده بود و دقیقاً چیزی در ارتباط با آنها به یاد نداشت. و مهمتر از تمامی اینها این که وی شبانه وارد بیت المقدس و از آن خارج شده بود. پیامبر صلی الله علیه و سلم برای مدتی سکوت اختیار کرد، مطعم بن عدی و کفار دیگر چنین گمان کردند که پیامبر صلی الله علیه و سلم در کوچهی بنبستگیر کرده و نمیتواند از آن خارج شود، لذا خود را برای مسخرهکردن وی آماده کردند، ابوبکر رضی الله عنه موقعیت پیشآمده را ملاحظه کرد – در حالی که اصلاً نمیخواست پیامبر صلی الله علیه و سلم مورد تمسخر قرار بگیرد و خود در این زمینه کوچکترین تردیدی نداشت – گفت: ای رسول خدا! بیت المقدس را برای من توصیف کن، چون من بارها آن را دیدهام! ابوبکر رضی الله عنه با این مطلب خواست کفار را ساکت و در گوشهای بنشاند و نگذارد آنها پیامبر صلی الله علیه و سلم را مورد تمسخر خود قرار دهند. در این هنگام معجزهی الهی به وقوع پیوست و خداوند خواست که پیامبرش را یاری نماید و این بود که بیت المقدس را در پیش چشمان آن حضرت صلی الله علیه و سلم نمایان ساخت. آنگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم به تشریح موقعیت آن پرداخت، در تمامی موارد ابوبکر رضی الله عنه حرفهای او را تصدیق میکرد و به همین خاطر بعد از آن روز به ابوبکر رضی الله عنه لقب «صدیق» داده شد. ابوجهل و کفار ساکت شدند و دانستند: که رسول صلی الله علیه و سلم هرگز در مقابل آنان شکست نخورده و نخواهد خورد. اما بازهم از روی سرکشی و عناد به تکذیب حقایق وی پرداخته و یکی از آنان گفت: طبق گفتهی ولید بن مغیره مقولاتی را که امروز از محمد شنیدیم، سحری بیش نبود. و بعضی دیگر هم روی سخن را عوض کرده و گفتند: ای رسول خدا! ما کاروانی داریم که به بلاد شام رفته است، حال اگر واقعاً تو شبانه به بیت المقدس رفتهای آیا میتوانی موقعیت آن کاروان را به ما اطلاع دهی؟ رسول خدا صلی الله علیه و سلم به آنان گفت: من در درهی فلان با آن کاروان که به جانب شام در حال حرکت بود، رو به رو شدم، اما از دیدن براق وحشتزده شدند – زیرا آن براق در راستای حرکت خود، صدای وحشتناک از خود درمیآورد – و حتی شترهایشان پا به فرار گذاشتند و شتری از آنها فرار کرد و من آن قوم را به مکان آن شتر راهنمایی کردم. و چون قافله بازگشت، کفار مطالب رسول را برای آنها نقل کردند، اما برخلاف انتظاری که داشتند، آنها مطالب پیامبر صلی الله علیه و سلم را مورد تأیید قرار دادند. و مردی دیگر به پیامبر صلی الله علیه و سلم گفت: ما قافلهی دیگری داریم که به شام رفته و حال از تو میخواهیم که موقعیت آن را به ما گزارش دهی. پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «از کنار این کاروان گذشتم در حالی که از فلان جا و فلان جا میآمدم. در میان آن شتری بود که دارای دو خورجین بود، یکی سیاه و دیگری سفید. و چون به آنها رسیدم، آن شتر از دیدن قیافهی «براق» دچار غش شده و پا به فرار گذاشت». آن قافله هم پس از بازگشت به مکه صحت مقولات پیامبر صلی الله علیه و سلم را تأیید کرد. به رغم تمام اینها کفار گفتند: همهی اینها سحر است. اما بازهم یکی از آنها به نزد رسول صلی الله علیه و سلم باز گشته و گفت: ماهم کاروانی داریم، از تو میخواهم که به ما بگویی چه وقت باز میگردد؟ پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «این کاروان فلان روز باز خواهد گشت در حالی که شتری با نشاط که بر روی آن پوششی از پشم سرخ و دو خورجین است، در جلو آن حرکت میکند». و چون آن روز فرا رسید کاروان برگشت، قریش بیرون آمدند تا صحت (یا خدایناکرده) کذب رسول صلی الله علیه و سلم را شاهد باشند. و چون روز کم کم داشت به انتها میرسید و چیزی نمانده بود که خورشید غروب کند، یکی از کافران در مقام تمسخر گفت: این روز هم تمام شد، اما قافلهای نیامد و نخواهد آمد. امروز سحر و جادوی محمد باطل شد. هنوز حرفهایی آن مرد تمام نشده بود که یکی از مسلمانان فریاد زد: «الله اکبر! پیش قراولان قافله نمایان شدند». بالاخره قافله از راه رسید در حالی که شتری با خصوصیات پیشگفتهی پیامبر صلی الله علیه و سلم در جلو آن حرکت میکرد. ولی متأسفانه کفار و قریشیان با این همه معجزاتی که از پیامبر صلی الله علیه و سلم شاهد شدند، بازهم بر کفر و عناد خویش پایدار ماندند و از تکذیب و تمسخر رسول خدا صلی الله علیه و سلم دست برنداشتند. آری، باید بگوییم: که معجزات پیامبر صلی الله علیه و سلم به مثابهی حقایقی زنده – که هرگز فراموششدنی نیستند – در افکار و خاطرههای ما باقی مانده اند([20]). بُراق شگفتانگیز خدای تباک و تعالی در قرآن کریم میفرماید: { سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّه هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (١)} ([21]). «تسبیح و تقدیس خدایی را سزد که بندهی خود (محمد) را در شبی از مسجد الحرام (مکه) به مسجدالاقصی (بیت المقدس) برد. آنجا که اطراف آن را پربرکت (از اقوات مادی و معنوی) ساختیم. تا برخی از نشانههای خود را به او بنمایانیم. بیگمان خداوند شنوا و بیناست». 1- سرآغاز مدت زیادی از بعثت پیامبر صلی الله علیه و سلم نگذشته بود که خداوند در پرتو معجزهای بس عظیم و تاریخی، پیامبر صلی الله علیه و سلم را افتخار و عزت بخشید. قابل ذکر است که مسلمانان و کافران هریک به تناسب شرایط خود، از آن متأثر شدند. آری، درست حدس زدید، آن معجزه چیزی جز مقولهی «اسراء و معراج و «براق» – که بخشی از مسایل و موارد اعجابانگیز به شمار میرود – نمیباشد. قبل از آن که در ارتباط با براق داد سخن سر دهیم، میبایست از خود بپرسیم که اصلاً ماهیت «اسراء و معراج» چیست؟ در جواب باید بگوییم که اسراء در اینجا یعنی انتقال پیامبر صلی الله علیه و سلم در شب از مکه به بیت المقدس و بازگشت وی به مکه در همان شب. در حالی که این امر به صورت عادی مستلزم دو ماه وقت است. و معراج هم یعنی صعود آن حضرت صلی الله علیه و سلم از بیت المقدس به سوی آسمانها بالا و سدرۀ المنتهی – جایی که خداوند آنچه را که میبایست به پیامبر صلی الله علیه و سلم وحی کند، وحی کرد – سپس فرودآمدن وی در همان شب به بیت المقدس. معجزهی اسراء و معراج حکایتهای بسشنیدنی دارد که در اینجا گوشهای از آنها خاطرنشان میشود. یک شب که پیامبر صلی الله علیه و سلم در جوار کعبه به خواب فرو رفته بود، جبرئیل علیه السلام با مرکبی سفیدرنگ و زیبا به نام «براق» که از الاغ بزرگتر و از اسب کوچکتر بود، پیش وی آمد. براق حیوانی بود که پیامبران قبل از پیامبر صلی الله علیه و سلم بر آن سوار میشدند. و چون رسول صلی الله علیه و سلم خواست سوار آن شود، به این کار تن نداد و فرار کرد. به همین خاطر جبرئیل علیه السلام فریاد زد: «آرام باش براق! سوگند به خدا، کسی که اکنون میخواهد سوار تو شود در نظر خدا از همه کس شریفتر و ارجمندتر است»! آنگاه براق شرمگین و آرام شد و در جای خود ایستاد و رسول صلی الله علیه و سلم بر آن سوار شد. براق بسیار تند میدوید و سرعت سرسامآوری داشت، گذشته از این سواری بر روی آن برای پیامبر صلی الله علیه و سلم مسرتبخش و اطمینانآفرین بود، تو گویی ایشان بر روی فرشی پهن و دلپذیر نشسته است، از سوی دیگر جبرئیل علیه السلام در کنار براق با بالهایش پرواز میکرد و به مصاحبت با پیامبر صلی الله علیه و سلم میپرداخت. مقصد هردوی آنها بیت المقدس بود، زیرا مسجد الاقصی – که خداوند بر پیرامون آن باران رحمت و برکت خود را فرو فرستاده است – در آن دیار قرار دارد. 2- منظرهای در راه در راه سفر به بیت المقدس و صعود به آسمانهای بالا، پیامبر صلی الله علیه و سلم مناظر متعددی را مشاهده فرمود، در این منظره میبینیم که پیامبر صلی الله علیه و سلم زنی زیبا و بازو برهنه را میبیند که با انواع و اقسام مدل آرایش کرده است. آن زن، پیامبر صلی الله علیه و سلم را صدا میزند و میگوید: ای محمد! به من نگاه کن که تو را میخواهم. اما پیامبر صلی الله علیه و سلم توجهی به او نکرد. و پس از مدتی جبرئیل علیه السلام به او گفت: «آیا در راه صدایی را نشنیدهای»؟! پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «آن وقت که من در حال حرکت بودم، زنی زیباروی و آراستهشده و ساعد برهنه را دیدم که به من گفت: ای محمد! به من نگاه کن که تو را میخواهم، ولی من به او وقعی ننهاده و توجهی به او نکردم». جبرئیل علیه السلام گفت: آن زن، همان دنیاست که اگر خدایناکرده به او جواب میدادی، یا به جانب او تمایل پیدا میکردی، امتت دنیا را بر آخرت ترجیح میداد. و در ضمن آن صدایی را هم که شنیدی، صدای شیطان بود. سپس جبرئیل علیه السلام دو کاسه را جلو پیامبر صلی الله علیه و سلم آورد: که در یکی از آنها شراب و در دیگری شیر بود و به او گفت: هرکدام را که میخواهی انتخاب کن! آنگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم کاسهی شیر را انتخاب کرد و آن را نوشید و از کاسهی شراب روی برتافت. این در حالی بود که در آن زمان از نظر اسلام هنوز شراب حرام نشده بود. و چون پیامبر صلی الله علیه و سلم کاسهی شیر را برگزید، جبرئیل علیه السلام به او گفت: در این انتخاب فطرت اصیل خود را در نظر گرفتی، چه اگر این کار را نمیکردی و شراب را انتخاب میکردی علاوه بر این که گمراه میشدی، امتت هم گمراه میشد. سپس از آن رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «الله اکبر، الله اکبر». جبرئیل علیه السلام با این کار میخواست این نکته را متذکر بشود که عصارهی شراب پاک و برای بدن مفید است، ولی به چیزی مبدل شده که برای جسم و تندرستی انسان مایهی ضرر و در نظام عقلی و ارادهی آدمی اختلال ایجاد میکند و مهمتر از تمامی اینها این که میان انسانها روابطی کینهتوزانه پدید میآورد. از این رو چنانچه پیامبر صلی الله علیه و سلم کاسهی شراب را انتخاب میکرد، میگفتیم: این کار از او بعید بود، چه وی چیزی را انتخاب کرده که مضر و خبیث است و با این کار به هرچه که پاک و مفید است پشت پا زده است و البته که این امر با فرایند دعوت پاک و انسانساز وی مغایر است، زیرا دعوت وی بر پایهی پاکی و پاکخواهی استوار گردیده است. لذا باید بگوییم: که پیامبر صلی الله علیه و سلم با انتخاب کاسهی شیر، بر منهج و سنت اصیل الهی گام نهاد و پلیدی را به دور انداخت و طبق فرمودهی جبرئیل علیه السلام «از فطرت اصیل خود تبعیت کرد». بالاخره پیامبر صلی الله علیه و سلم در کنار بیت المقدس فرود آمد و همراه با پیامبران نماز را به امامت به جای آورد و براق را به حلقهای از درِ مسجد بست. 3- مناظر معراج منظرهی اول معراج زیبایی پیش روی پیامبر صلی الله علیه و سلم قرار داده شد و معراج عبارتست از «نردبانی» که خلایق نظیر آن را ندیده اند. پیامبر صلی الله علیه و سلم همراه با جبرئیل علیه السلام از آن بالا رفت تا این که به آسمان اول رسید که همان آسمان دنیا است. جبرئیل علیه السلام از ملایک آسمان دنیا خواست که درهای آن را باز کنند، آنگاه کسی ندا زد: تو کی هستی؟ گفت: من جبرئیل هستم. ندادهنده گفت: چه کسی همراه تو است؟ جبرئیل علیه السلام گفت: محمد همراه من است: گفت: آیا محمد مبعوث داشته شده؟ جبرئیل گفت: آری! سپس درهای آسمان دنیا بر روی آنها باز شد و پیامبر صلی الله علیه و سلم نگاهی به اطراف انداخت که ناگهان مردی را دید که در طرف راست و چپش ارواحی قرار دارند. و هنگامی که به ارواح سمت راستش نگاه میکند لبخندی میزند و میگوید: روح پاکی است، آن را در «علیین» قرار دهید. آنگاه دری باز میشود و بوی خوبی از آن به مشام میرسد تا آن روح در آن داخل میشود. و هنگامی که به ارواح سمت چپش نگاه میکند دلتنگ شده و اخم میکند و میگوید: روح خبیث است که باید آن را در «سجین» قرار دهید. آنگاه دری باز میشود و از آن بویی کریهی به مشام میرسد و آن روح خبیث در آن داخل میشود. رسول خدا صلی الله علیه و سلم در بارهی آن شخص و آن ارواح و آن دو در سؤال کرد و جبرئیل علیه السلام در جواب گفت: آن شخص پدر تو، آدم علیه السلام است. و آن ارواح فرزندانش هستند که ارواح سمت راست بهشتی و ارواح سمت چپ جهنمی میباشند. و چون به بهشتیان مینگرد، تبسم میکند و چون به جهنمیان مینگرد، غمگین و اخمو میشود، و اما آن دو در، دری که در سمت راست بود، در بهشت است، و دری که سمت چپ بود، در جهنم است. آدم علیه السلام به محمد صلی الله علیه و سلم خوشآمد گفت و به او گفت: خوش آمدی ای پسر صالح و پیامبر صالح. پیامبر صلی الله علیه و سلم هم به لفظی زیباتر جواب سلام وی را داد. سپس به جانب منظرهی دیگر از مناظر معراج روان شد. منظرهای که مسلمانان باید از آن درس عبرت بگیرند. منظرهی دوم پیامبر صلی الله علیه و سلم سفرههایی فراوانی را دید: که بر روی آنها گوشتهای قطعه قطعه شده قرار دارد، اما با این حال کسی به آنها نزدیک نمیشود و از سوی دیگر، سفرههای دیگری را دید که بر روی آنها گوشتهای گندیده و متعفن و فاسدی قرار داشت، جالب آن که مردمانی هم بر سر آن سفرهها نشسته و برای خوردن آن گوشتهای گندیده باهم به رقابت میپردازند و اصلاً کاری به آن گوشتهای لذیذ و قطعه قطعه شده ندارند. به همین خاطر پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «ای جبرئیل! اینان کیستند»؟ جبرئیل علیه السلام گفت: این وضعیت مردمانی از امت تو است که رزق حلال و پاک را کنار مینهند و از آن تناول نمیکنند، بلکه برعکس به مال حرام روی میآورند و از آن میخورند. منظرهی سوم سپس رسول خدا صلی الله علیه و سلم در ادامهی سیر خود، با مردمانی برخورد که لبانشان بسان آرواره شتر به نظر میرسید و کسی میآمد و دهانشان را باز میکرد و تکهای از گوشت فاسد را در آن میانداخت که آن تکه گوشت بسان آتش درآمده و معدههای آنها را میسوزاند، لذا آنها از شدت سوزش داد و فغان کرده و به خدا پناه میبرند، اما کسی نیست که آنها را کمک نماید تا این که (آنچه را در شکم دارند بیرون میآید) پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «ای جبرئیل! اینان چه کسانی هستند»؟ جبرئیل علیه السلام گفت: اینان کسانی هستند که اموال و دارایی یتیمان را به ناحق و از روی ظلم میخوردند. در حقیقت اینان آتش را در شکمهای خود میخوردند و به درون آتش خواهند رفت. منظرهی چهارم پیامبر صلی الله علیه و سلم راهی را مشاهده فرمود: که به آتش منتهی میشد و آل و قوم فرعون از آن میگذاشتند، آنها صبحگاهان و شامگاهان بر آتش عرضه میشدند. و در اثنای مرور از آنجا اقوامی را میدیدند: که شکمشان مثل خانه باد کرده و تا میآمدند به خود حرکتی بدهند میافتادند و میگفتند: خدایا! روز قیامت را به تأخیر بینداز، خدایا! قیامت را برپا مکن! آنگاه آل فرعون با پاهایشان آنها را هل میدادند. پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «ای جبرئیل! اینان چه کسانی بودند»؟! جبرئیل علیه السلام گفت: اینان همان افرادی از قوم تو هستند که معاملهی «رباآمیز» انجام میدادند. { لا يَقُومُونَ إِلا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ (٢٧٥)} ([22]). «کسانی که ربا میخوردند، روز رستاخیز از گور برنخیزند مگر به مانند کسی که از دیوانگی، دیو او را زده باشد». منظرهی پنجم رسول خدا صلی الله علیه و سلم در ادامهی سیر خود، اقوامی را مشاهده کرد که گوشت پهلویشان را میبریدند، سپس به هریک از آنان گفته میشد: از این گوشت بخور، چنانکه تو گوشت برادرت را میخوردی. آنگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «ای جبرئیل! اینان کیستند»؟! جبرئیل علیه السلام گفت: اینان کسانی از امت تو هستند که به پدیدهی «غیبت» گرایش و تمایل داشتند، در واقع غیبتگویی آنان به مثابهی آن بود: که هریک از آنان داشت گوشت برادر مردهی خود را میخورد. منظرهی ششم در این قسمت پیامبر صلی الله علیه و سلم اقوامی را مشاهده کرد: که عدهای با سنگهایی به سرشان میزدند و هر دفعه که سرشان ضربه میخورد، شکسته میشد. و پس از شکستهشدن دوباره به حالت عادی باز میگشت و بازهم با سنگریزه سرهای آنها را میکوبیدند و این عمل همچنان ادامه مییافت. آنگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «ای جبرئیل! اینان کیستند»؟! جبرئیل علیه السلام گفت: اینان مسلمانانی بوده اند که به خوبی به ادای نمازهایی واجب نمیپرداختند و آنها را چون بار سنگینی بر دوش خود احساس میکردند. منظرهی هفتم در این مرحله رسول خدا صلی الله علیه و سلم اقوامی را مشاهده نمود که عورت بدن خود را با تکه (لباسی) میپوشاندند و بسان شتر در حال چریدن بودند و در عین حال خارهای جهنم و درخت زقوم و سنگهای آن را میخوردند. پیامبر صلی الله علیه و سلم گفت: «ای جبرئیل! اینان کیستند»؟ جبرئیل علیه السلام گفت: اینان کسانی هستند که از دادن زکات اموالشان خودداری میکردند. و در واقع خداوند هیچ ظلمی در حق آنها نکرده است و نباید چنین تصور کرد، که خداوند در حق بندگان خود ظلم روا میدارد. منظرهی هشتم در این مرحله پیامبر صلی الله علیه و سلم مردی را دید، که کوله باری از هیزم را جمع کرده بود، اما نمیتوانست آنها را حمل نماید، ولی با این حال بازهم به جمعآوری هیزم بیشتری میپرداخت. و این به علت کثرت و از دیاد گناهان وی میباشد. آنگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «ای جبرئیل! این چیست»؟ جبرئیل علیه السلام گفت: این مسلمانی است که مردم امانتهای خود را به او میسپردند ولی او در دادن آنها به صاحبانشان امتناع میکرد، در حالی که اسلام مسلمانان را به مقولهی «امانتداری» فرا میخواند. منظرهی نهم در این قسمت – که واقعاً رعبانگیز است و مربوط به نقش و مسؤولیت زبان در حیات یک مسلمان است – رسول خدا صلی الله علیه و سلم از کنار قومی گذشت که عدهای زبانها و لبانشان را با قیچی آهنی میبریدند. سپس آن دهانها به حالت سابق باز میگشت و دوباره کار بریدن با قیچی از سر گرفته میشد. و این کار همچنان ادامه داشت. پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: ای جبرئیل! این چیست؟ جبرئیل علیه السلام گفت: اینان کسانی هستند، که در حیات دنیا یک لحظه دست از سخنچینی و فتنهسازی دست برنمیداشتند. منظرهی دهم در این مرحله، اطمینان و شادکامی خاصی پیدا میکنیم. رسول خدا صلی الله علیه و سلم مردانی را دیدند: که محصولات را در یک روز درو میکردند، اما باز محصولات دیگری جای محصولات درو شده میگرفت. بدیهی است که کثرت درو و محصولات کشاورزی بر پایهی مورد فوق، نشانهی پاداش بیپایان خداوندی است. چون پیامبر صلی الله علیه و سلم آنها را دید: به جبرئیل علیه السلام گفت: «ای جبرئیل! اینان کیستند»؟ جبرئیل علیه السلام گفت: اینان رزمندگان و مجاهدان اسلام هستند و در مقابل هر کار نیک که انجام داده اند، هفتصد برابر پاداش میگیرند. به همین خاطر است که خداوند اعمال صالح و نیک را به دانهای تشبیه میسازد که هفت خوشه پدید میآورد و در هرخوشه یکصد دانه میروید. { كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ (٢٦١)}. (البقرة: 261). «مثال کسانی که اموالشان را در راه الله انفاق میکنند، همانند دانهای است که از آن هفت خوشه به ثمر میرسد و در هر خوشه، یکصد دانه است. و الله برای هر کس که بخواهد، چندین برابر میگرداند. و قدرت و رحمت الله فراگیر است و او، بس داناست». منظرهی یازدهم در این قسمت با منظرهای از مناظر بهشت برخورد میکنیم که از جانب خداوند تبارک و تعالی به مؤمنان نیکرفتار وعده داده شده است: پیامبر صلی الله علیه و سلم به درهای وسیع وارد شد، که از آن نسیم خنکی میوزید و در عین حال بوی مسکی از آن به مشام میرسید که نظیر آن در دنیا وجود نداشته و ندارد. ایشان صدایی از جانب آن دره شنید. به همین خاطر به جبرئیل علیه السلام گفت: «این نسیم خنک و دلپذیر و آن مسک و آن صدا چه باید باشند»؟ جبرئیل علیه السلام گفت: این صدای بهشت است که میگوید: خدایا، آنچه را که به من وعده دادهای برایم بیاور! چه اتاقها، و پارچهها و لباسهای ابریشمی ظریف، لؤلؤها، مرجانها، نقرهها و طلاها، لیوانها و بشقابها، تنکها و پیالهها، عسلها و آبها و شرابها و شیرهای من رو به فزونی نهاده است. پس آنچه را که به من وعده دادهای برایم بیاور. آنگاه خداوند عزوجل میگوید: هر مرد و زنی را به شرط آن که مسلمان و مؤمن باشند و به من و به پیامبرانم ایمان آورده و به انجام اعمال صالح همت گمارده و به هیچ عنوان شریکی برایم قایل نشده باشد، به تو اختصاص خواهم داد. در واقع هرکس که از من بترسد امنیت دارد و اگر نیازی از من بخواهد، آن را برآورده خواهم ساخت و هرکس بر من توکل ببندد، برایش کافی هستم، این من هستم خدای یگانه و بیهمتا، و همیشه سرقول و قرارهای خود خواهم ماند، و این مؤمنان هستند: که رستگار میشوند، و به راستی مبارک است خداوند سبحان که بهترین خالق است! بهشت گفت: راضی شدم. منظرهی دوازدهم در این قسمت با منظرهای از مناظر جهنم مواجه میشویم که امیدواریم در پرتو لطف الهی از آتش سوزان آن در امان بمانیم: پیامبر صلی الله علیه و سلم به درهی وسیعی وارد شد که از آن سرو صدای ناهمگون و بوی کثیفی میآمد. آنگاه وی فرمود: «ای جبرئیل! این بو و آن صدا چیست»؟ جبرئیل علیه السلام گفت: این صدای جهنم است که میگوید: خدایا، به قولهایت عمل کن، چه زنجیرها و دستبندها و آبهای داغ و خارها و آتشها و عذابهای من رو به کثرت نهاده است و دیگر کاسه صبرم لبریز شده و آرام و قراری برایم باقی نمانده است. آنگاه خداوند تبارک و تعالی میگوید: هرکس چه زن و چه مرد که یگانگی و اولوهیت من را نپذیرد و سر در بیابان کفر و بیدینی نهد و به فساد و بیبندوباری روی آورد و به انسانها ظلم نماید و روز قیامت و حساب را انکار نماید، او را به تو اختصاص خواهم داد. آتش گفت: من هم راضی شدم. از خداوند میخواهیم که ما را از شر جهنم مصون نگاه بدارد و در عین حال ما را در راستای اجتنابورزی از معاصی و انجام عبادت توفیق بدارد، مناظری را که مشاهده فرمودید، همگی متعلق به آسمان دنیا بود، حال میبایست بدانیم که در آسمان دوم چه رخدادهایی روی داده است. این درست همان چیزی است که در صفحات آینده مشاهده میکنیم. 4- از آسمان دوم تا آسمان هفتم جبرئیل علیه السلام همراه با پیامبر صلی الله علیه و سلم به آسمان دوم صعود کرد و از ملایک آن، تقاضای گشایش درهای آن را کرد. خزانهدار آسمان دوم گفت: ای جبرئیل! این چه کسی است که همراه توست؟ جبرئیل علیه السلام گفت: محمد رسول الله است. گفتند: آیا مبعوث شده است؟ جبرئیل علیه السلام گفت: آری! گفتند: سلام خداوند بر او باد، واقعاً که چه جانشین و چه برادر خوبی است، او بهترین کسی است که آمده است! هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و سلم وارد آسمان دوم شد، دو جوان را دید و از جبرئیل علیه السلام پرسید: «ای جبرئیل! این دو جوان کیستند»؟ جبرئیل علیه السلام گفت: این دو جوان، عیسی بن مریم و یحیی بن زکریا علیهم السلام هستند. آنها هم چون پیامبر صلی الله علیه و سلم را دیدند، و به او گفتند: خوش آمدی ای پیامبر صالح و ای برادر صالح. پیامبر صلی الله علیه و سلم نیز به آنها سلام کرد. سپس جبرئیل علیه السلام همراه با پیامبر صلی الله علیه و سلم به آسمان سوم صعود کرد و به مانند سابق عمل کرد. و هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و سلم وارد آسمان سوم شد مردی را دید که بسیار زیبا و تحسین برانگیز بود و از این لحاظ بر سایر مردمان برتری داشت. آنگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «ای جبرئیل! این چه کسی است که از لحاظ زیبایی هیچکس به پای او نمیرسد»؟! جبرئیل علیه السلام گفت: این برادر تو یوسف علیه السلام است. آنگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم به او سلام کرد، و یوسف چون او را دید، گفت: مرحبا به پیامبر صالح و برادر صالح. سپس جبرئیل علیه السلام به آسمان چهارم – همراه با پیامبر صلی الله علیه و سلم – صعود کرد. طبق معمول پیامبر صلی الله علیه و سلم مورد استقبال ملایک قرار گرفت، و در آن هنگام مرد متین و باوقاری را مشاهده کرد و گفت: «ای جبرئیل! این چه کسی است»؟ جبرئیل علیه السلام گفت: این همان ادریس پیامبر خداست که به لطف خدا به مقامی بلندمرتبه رسیده است. و چون ادریس او را دید، گفت: مرحبا به پیامبر صالح و برادر صالح. سپس پیامبر صلی الله علیه و سلم به آسمان پنجم صعود کرد و درآنجا مورد استقبال ملایک قرار گرفت، در آنجا هم مردی را دید: که افرادی پیرامونش را گرفته و او دارد برای آنها در ارتباط با امورات الهی داد سخن سر میدهد. پیامبر صلی الله علیه و سلم گفت: «ای جبرئیل! این مرد چه کسی بود»؟! جبرئیل علیه السلام گفت: این موسی بن عمران است. سپس جبرئیل علیه السلام او را به آسمان هفتم برد و در آنجا هم مورد استقبال ملایک قرار گرفت و او همین که وارد آسمان هفتم شد، بیت المعمور را مشاهده کرد – بیت المعمور خانهای در آسمان هفتم است که در سمت کعبهی شریف کرهی خاکی ما قرار دارد و هرروزه هفتاد هزار ملایکه در آن نماز میگذارند – گذشته از این مردی ایدهآل و خوبی را مشاهده کرد که به بیت المعمور تکیه زده بود. آنگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «ای جبرئیل! این مرد کیست»؟ جبرئیل گفت: این پدر تو ابراهیم علیه السلام است، یعنی همان خلیل الرحمن است. پس از آن پیامبر صلی الله علیه و سلم بر او سلام کرد و او هم به پیامبر صلی الله علیه و سلم سلام کرد. پیامبر صلی الله علیه و سلم علاوه بر اینها، در اطراف ابراهیم علیه السلام مردمانی را مشاهده کرد که نشسته بودند و صورتشان به مانند کاغذ سفید بود. و قومی دیگر را ملاحظه کرد که کاملاً سفید نبودند، بلکه لکهای در رنگشان وجود داشت. دستهی اخیر وارد نهری شدند و خود را در آن شستند و هنگامی که خارج شدند قسمتی از آن لکه پاک شد. سپس وارد نهر دیگری شدند و خود را در آن شستند و هنگامی که خارج شدند قسمتی دیگر از آن لکه پاک شد و سپس بازهم وارد نهر دیگری شدند و خود را در آن شستند و هنگامی که خارج شدند، آن لکه به طور کلی از رنگشان پاک و محو شد و مانند قوم اول سفیدروی شدند و در کنار آنها نشستند. آنگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم گفت: «ای جبرئیل! این سفید چهرهها، و آن کسانی که در رنگهایشان لکهای دیده میشد چه کسانی بودند؟ و در ضمن این رودهایی که وارد آن شدند و هنگامی که از آن بیرون آمدند آن لکه پاک شد، چه بودند»؟ جبرئیل علیه السلام گفت: آن سفید چهرهها قومی هستند که ایمان خود را آمیخته به ظلمی نکرده اند – یعنی دین خود را برای خداوند خالص کرده اند و در قلبشان چیزی به نام شک و تردید یا تمایل به گناه وجود ندارد. لذا ایمان آنان پاک و خالص است. و اما آنانی که در رنگهایشان چیزی بود، قومی هستند که اعمال صالح را با اعمال گناهآمیز آمیخته میکردند و چون توبه کردند، خداوند هم توبهی آنان را پذیرفت. و اما آن رودها عبارتند از: رود رحمت، رود نعمت و رود شراب پاک. مطالبی را که مطالعه فرمودید، همان معجزهای اسراء و معراج و معجزهی مناظر عظیم راه، و مناظر عروج به آسمان و معجزهی خروج شبانه از مکه و نیل به بیت المقدس در لحظات سریع میباشد. قابل ذکر است که براق هم وسیلهای بود که خداوند آن را برای پیامبر صلی الله علیه و سلم مسخر نمود. یعنی همان حیوانی که با سرعت سرسامآوری میدوید و موجب ترس شترها و احیاناً فرار آنها به صحراها میشد. البته در این میان، این تنها براق نیسته که چیزی عجیب و غریب به شمار آید، بلکه تمامی آنچه را که پیامبر صلی الله علیه و سلم مشاهده فرمود: یکی پس از دیگری به عنوان معجزات متعددی به شمار میآیند که درس زندگی را به همهی انسانها میآموزد([23]).
([1])- سورۀ قمر، آیۀ 1 – 3. ([2])- روایت از احمد و بخاری. ([3])- سورۀ قمر، آیۀ 1. ([4])- سورۀ آل عمران، آیۀ 92. ([5])- روایت از بخاری و مسلم. ([6])- تپهای در داخل مدینه است. ([7])- تاریخ طبری، ج 3، ص 71، سیرهی ابن هشام، ج 3، ص 355، سیرهی حلبیه، ج 3، ص 10. ([8])- روایت از احمد و بخاری. ([9])- سورۀ روم، آیۀ 1 – 3. ([10])- الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 276. ([11])- سورۀ آل عمران، آیۀ 145. ([12])- سورۀ دخان، آیۀ 25 – 28. ([13])- این قصه به تفصیل در صحیح بخاری آمده است. ([14])- (یعنی ای پدر گربه». ([15])- روایت صحیح بخاری از انس است. ([16])- السیرۀ النبویة، ص 487: 488. چاپ دار ابن کثیر در دمشق. ([17])- سورۀ نجم، آیۀ 8 – 18. ([18])- سورۀ زخرف، آیۀ 77. ([19])- سورۀ نجم، آیۀ 8 و 9. ([20])- مراجع اساسی: 1- تفسیر ابن کثیر. 2- تفسیر قرطبی. 3- تفسیر طبری. 4- زاد المعاد، ابن قیم. 5- سیرهی ابن هشام. 6- تاریخ طبری. 7- المستفاد من قصص القرآن، د / عبدالکریم زیدان. 8- صحیح بخاری. 9- صحیح مسلم. 10- سلسه احادیث صحیح، البانی. ([21])- سورۀ اسراء، آیۀ 1. ([22])- سورۀ بقره، آیۀ 275. ([23])- مراجع اساسی: 1- سیرهی ابن هشام. 2- البدایه و النهایه. 3- صحیح بخاری. 4- زاد المعاد: ابن قیم. 5- تاریخ اسلام: ذهبی. 6- صحیح مسلم. 7- رحیق المختوم: مبارکفوری.
چشماندازی به معجزات پیامبران علیهم السلام (از منظر قرآن و تاریخ) (با کمی اختصار)، تألیف: عبدالمنعم هاشمی، ترجمه: سید رضا اسعدی
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|