|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
قرآن و حدیث>قصص قرآن>نوح علیه السلام > نوح علیه السلام و جریان فوران آب از تنور
شماره مقاله : 3146 تعداد مشاهده : 324 تاریخ افزودن مقاله : 9/6/1389
|
نوح علیه السلام و جریان فوران آب از تنور
خدای تبارک و تعالی در قرآن کریم میفرماید: { فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا فَإِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيهَا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَلا تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (٢٧)} ([1]). «به نوح علیه السلام وحی کردیم که: زیر نظر ما و طبق رهنمود و آموزش ما به ساختن کشتی بپرداز. هرگاه فرمان ما (بر مبنای هلاک کفار) صادر شد، و دیدی که (آب) از تنور برمیجوشد، فوراً از همهی جانداران و از هرنوع آنها جفتی را و نیز خانواده و پیروانت را سوار کشتی کن، مگر کسانی که قبلاً فرمان هلاک آنها صادر گردیده است. و در بارهی کسانی که ستم ورزیده اند (در ارتباط با نجات ایشان) با من حرف نزن، چرا که تمام آنها به یقین غرق خواهند شد». 1- نوح علیه السلام به سوی چه ملتی فرستاده شده است؟ ناگفته پیداست که هریک از پیامبران به سوی ملت خاصی مبعوث شده اند، برای مثال: حضرت موسی علیه السلام برای هدایت قوم بنی اسرائیل و حضرت صالح علیه السلام برای هدایت قوم ثمود و حضرت هود علیه السلام به منظور راهنمایی قوم عاد و حضرت محمد r جهت هدایت قریش و کلیهی ساکنان خاکدان زمینی به منصهی ظهور رسیدند. خلاصه بعثت پیامبران علیهم السلام به همین منوال بوده است. حال این پرسش پیش میآید که نوح علیه السلام پیامبر چه قوم و ملتی بوده است؟ در جواب باید بگوییم که وی پیامبر نسل قابیل پسر آدم و ذریهی شیث بوده است([2]). چنان که مفسران هم در این رابطه داد سخن سر داده اند و بنا به گفتههای ایشان از آدم علیه السلام دو نسل (یا دو طایفه) پدید آمد که یکی در کوهستان و دیگری در درهها و دشتهای سرسبز و خرم اقامت داشته است. نکته قابل توجه این که مردان قبیلهی کوهستان از ظرافت و زیبایی فوق العادهای برخوردار و در عین حال زنانشان در اوج بیریختی و زشتی بودند و به سخن دیگر، مردان از زنان بسیار زیباتر به نظر میرسیدند! و برعکس، مردان قبیله دشت آنچنان زشت و بدترکیب بودند که اصلاً قابل تحمل نبودند و زنانشان هم آن قدر زیبا و قشنگ بودند که انسان از دیدن آنها سیر نمیشد! ولی دیری نپائید که تفاوت فاحش فوق منشأ فساد اخلاقی و رواج بزهکاری در میان آنها گردید، چه شیطان این فرصت را غنیمت شمرده و در صدد برآمد: که افراد آن قبایل را باهم درآمیزد، لذا برای تحقق هدف شوم خود، خود را به شکل انسانی درآورد و به نزد یکی از مزرعهداران قبیلهی وادی رفت و به او گفت: میل دارم (که اگر شما موافقت کنید) مدتی را در مزرعهی شما مشغول به کار شوم. آن مزرعهدار پیشنهاد شیطان را پذیرفت و او را اجیر کرد. پس از آن شیطان فلوتی تهیه کرد که به وسیلهی آن صدایی بهسان صدای فلوت چوپانان پدید میآورد، تا شاید مردان قبیلهی کوهستان صدای آن را بشنوند و پایین بیایند، و همینطور هم شد. آری، مردان قبیلهی کوهستان با شنیدن صدای فلوت که برایشان ناآشنا و غریب بود، به میان افراد قبیلهی وادی آمده و در یک کلام، کل اسباب و اثاثیهی خود را جمع کرده و برای همیشه پیش آنها آمدند و با آنها قاطی (سکونت پذیر) شدند، در اینجا بود که فاحشهی بزرگ به وقوع پیوست و ابلیس به هدف شوم خود رسید. چه زنان قبیلهی وادی با زیبایی فوق العادهای که داشتند خود را بر مردان قبیلهی کوهستان نشان داده و هردو به یکدیگر ابراز عشق و علاقه کردند. این شیطان است که با اولاد آدم چنین میکند، زیرا او در آسمان قسم خورده بود: که کلیهی نسل و نژاد فرزندان آدم را به گمراهی بکشاند، به جز انسانهای مخلص و صالح، و بدین ترتیب نسل قابیل رو به ازدیاد نهاد و به تبع آن، گناه و معصیت بیشتری در میان آنها رواج گردید و غالب آنها به فسادکاری اشتغال ورزیدند. دیگر کار گذشته و افسارشان به دست شیطان و دار و دستهاش افتاده بود، لذا به تمامی تمایلات شیطانی پاسخ مثبت میگفتند. دورهی وفات آدم تا بعثت نوح (علیهما السلام) آمیخته به ایمان و فسادکاری بوده است. شخصیتهایی چون «ود» و «یغوث» و «یعوق» و «سواع» و «نسر» از جملهی انسانهایی هستند که در طی این دوره به مقولهی (ایمان و خداباوری) اهتمام خاصی ورزیدند. ناگفته نماند: که اینان افرادی صالح و نیککردار بوده، و رهبری (فکری و عقیدتی) اقوام خاصی را عهدهدار بوده اند([3]). گفته شده: که آدم علیه السلام دارای چهل فرزند، یعنی بیست پسر و بیست دختر بوده که فرزندانی چون «هابیل و قابیل و ود» از میان آنها مانده اند. «ود» نامهای دیگری داشت مانند: شیث و هبۀ الله، و از ناحیهی برادرانش بسیار عزیز و محترم شمرده میشد، تا جایی که آنها او را به عنوان سالار خود قرار داده بودند. توضیح آن که سواع، یغوث، یعوق، و نسر جزو فرزندان «ود» بوده اند. چنان که گذشت، ود انسانی بود پاک و صالح، و در میان مردم از محبوبیت خاصی برخوردار بود، لذا همین که دارفانی را وداع گفت، موجبات حزن و اندوه آنها را فراهم ساخت. البته مردم تنها به ابراز احساسات غمانگیز خود اکتفا نکردند، بلکه پیوسته به زیارت گورش در شهر بابل آمده و در اطراف آن جلوس میکردند. از نظر شیطان وضعیت پیش آمده از هر لحاظ بستر مناسبی جهت اغوای مردم بود، به همین خاطر خود را به شکل انسانی درآورد و به آنان گفت: «حزن و دلتنگی شما به خاطر از دستدادن عزیزی چون «ود» برای من، قابل درک است، لذا میخواهم جهت زدودن این غم، مجسمهای به شکل وی برایتان درست کنم، آیا با این پیشنهاد موافقید»؟! همگی گفتند: آری! و بدین ترتیب ابلیس مجسمهای به شکل «ود» درست کرد و آن مردمان (کوتاه فهم) آن را در محل اجتماعات خود قرار دادند و قداست خاصی برای آن قایل شدند و صبحگاهان و شامگاهان به ذکر و عبادت آن مجسمه پرداختند. آری، ابلیس با نقشهی اول خود توانست کم کم نهاد آنها را پذیرای مقولهی ضلالت و اغوا نماید، ولی دیری نمیپاید که با نقشهی دوم خود، میتواند بر کشور عقیدهی آنها تسلط یافته و آنها را به مرز فساد و تباهی بکشاند، شیطان به آنان گفت: آیا میخواهید که هریک از شماها مستقلاً بتی از ود داشته باشد تا بدون دغدغه به یادش بیفتد و عبادتش کند؟! همگی گفتند: آری! و از اینجا بود: که ابلیس برای هریک از آنها مستقلاً بتی ساخت، و از سویی این کار با استقبال چشمگیر مردم مواجه شد، چون در نظر مردم این کار نه تنها هیچ اشکالی نداشت، بلکه آنها را به یاد «ود» نیکوکار و شریف میانداخت. و طبعاً چون نسلهای آینده به منصهی ظهور رسیدند و اعمال فوق را از پدران و اجداد خود مشاهده نمودند، تحت تأثیر قرار گرفته و به تقلید از آنها به عبادت بتها پرداختند و از آنها معبودانی ساختند که نگو و نپرس! (بدیهی است در چنین جوامعی که افکار مردمی دستخوش نیرنگهای شیطانی شده) گرایش به عبادت معبودهای دروغین از هر زمان بیشتر شده و نام افراد چون «ود» صالح به طاق نسیان سپرده میشده و به چشم بتی نگریسته میشود که میبایست پرستش شود. خلاصه شیطان توانست از نام آن مرد صالح سوء استفاده کرده و از آن رهگذری برای کشاندن مردم به بتپرستی و کفرگرایی پدید بیاورد. بنابراین، «ود» نخستین کسی است که در قالب یک بت به عنوان خدا مطرح و پرستش شد([4]). میتوان گفت: «این بتهای به اصطلاح خداگونه! منشأ ضلالت و گمراهی تعداد فراوانی از امتها بوده اند». متأسفانه مقولهی «بتپرستی» در طی قرنهای متمادی - حتی در زمان جاهلی عرب قبل از اسلام - نیز در میان ملتها و اقوام گوناگون تداوم داشته است. مفسران در این رابطه گفته اند: «بتهایی که در میان قوم نوح، به عنوان خدایان محسوب میشدند، اعراب هم به آنها گرایش پیدا کرده بودند، برای مثال: قوم بنی کلاب مجسمهی «ود» طایفهی هزیل مجسمهی «سواع» اقوام مراد و بنی غطیف مجسمهی «یغوث» قوم همدان مجسمهی «یعوق» و آل ذی کلاع مجسمهی «نسر» را میپرستیدند». پیداست که تمامی اقوام فوق از جملهی اقوام قدیمی عرب بوده و شخصیتهای مزبور که در قالب بتهای سنگی ریخته شده اند، انسانهای نیککردار و خداگرایی بوده اند که در برههی زمانی میان آدم و نوح (علیهما السلام) وجود داشته اند. فاصلهی زمانی وفات آدم تا بعثت نوح (علیهما السلام) حدود ده قرن بوده که در طی این مدت غالباً مردمان در راستای شریعت راستین گام برمیداشتند، آنگاه خداوند سبحان پیامبران را برانگیخت تا مردمان را به بهشت و دوزخ بشارت دهند و بترسانند. به آیهی زیر خوب توجه فرمایید: { وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا (١٩)} ([5]). «همهی مردم امت واحدی بودند که دچار اختلاف شدند». آری، تمامی مردم (برابر فطرت در آغاز از نظر اندیشه و صورت اجتماعی) یکگونه و یکپارچه بودند، اما کم کم دورهی صرف فطری به پایان رسید و جوامع و طبقات اجتماعی به منصهی ظهور رسیدند و بنا به استعدادهای عقلی و شرایط اجتماعی اختلاف و تضادهایی به وجود آمد و مرحلهی بلوغ و بیداری «بشریت» فرا رسید. ولی برخی از انسانها (علی رغم در اختیارداشتن فطرت پاک و اصیل انسانی) فریب و گول شیطان را خورده و به امر «بتپرستی» دست یازیدند. و بنابراین، خداوند سبحان پیامبران را برانگیخت تا آنها را به بهشت و دوزخ بشارت دهند و بترسانند. و نخستین پیامبری که بار این رسالت عظیم را به دوش کشید، نوح علیه السلام بود([6]). 2- پس از صدها سال پس از آن که مردمان نسل قابیل به کارهای غیراخلاقی و فاحشهآمیز و ناپسندی چون شرابخواری اشتغال ورزیدند و ذکر و یاد خدای تبارک و تعالی را به طاق نسیان سپردند، از جانب خداوند تعالی نوح علیه السلام ، در حالی که سیصد و پنجاه سال و بنا به قولی چهار صد و هشتاد سال از عمرش گذشته بود، مأمور اصلاح و هدایت آنها شد. نوح علیه السلام به مدت نه قرن و نیم، در میان قوم خود باقی و پایدار ماند (و پس از طوفان) هم مدت سه قرن و نیم دیگر در میان آنان زندگی کرد. عدهای هم بر این باورند: که وی تنها یک صد و پنجاه سال به امر دعوت ملت خود اشتغال داشته و در سن ششصد سالگی سوار کشتی شده و پس از اتمام طوفان سیصد و پنجاه سال زندگی کرده است([7]). اما آیات قرآن کریم گویای این مطلبند که وی به مدت نه صد و پنجاه سال در میان قومش بوده و چه به صورت آشکار و چه به صورت مخفیانه به ارشاد و اندرز آنها همت گمارده است. قرنها یکی پس از دیگری سپری شدند، در حالی که در طی این مدت از ناحیهی مردم توجه چندانی به دعوت و نصایح نوح علیه السلام نمیشد و غالب آنها بر سر راه کفر و ضلالت خود باقی ماندند و به دایرهی «ایمانداران» نگرویدند. متأسفانه غالب اوقات، که نوح علیه السلام آنها را به دین خدای سبحان دعوت میکرد، نه تنها جوابش را نمیدادند، بلکه کتکش هم میزدند. در اثر این کتککاریهای غیر انسانی، نوح علیه السلام از حال میرفت و بیهوش بر زمین میافتاد و هنگامی که به هوش میآمد، میگفت: «خدایا، لطف و مغفرت خود را از قوم من دریغ نفرما، (و به خاطر این کارها بر آنها خشم نگیر) چه از روی نادانی آنها را انجام میدهند». آری، این عکس العمل ناشایست از ناحیهی آن مردمان سالیان متمادی ادامه داشته است. گاهی نوح علیه السلام در اثر کتک خوردن برای مدتی چند در بستر بیماری میافتاد تا جایی که او را در پارچه میپیچیدند و مردم تصور میکردند که دیگر مرده است([8]). اما چون بهبود مییافت، دوباره به میان آنها میرفت، و به دعوت و فراخوانی آنها میپرداخت. پشتکاری که نوح علیه السلام در این زمینه داشت، پدران را وادار میکرد تا به فرزندان خود بگویند: «دعوت نوح امری تازه و جدید نیست، چه او در دوران اجداد و نیاکان ما هم میزیسته و آنها را به رسالت خود دعوت میکرده است. از نظر اجداد ما، وی دیوانهای بیش نبوده لذا هیچگاه دعوت وی را قبول نمیکنیم». روزی پیرمردی عصا به دست و پسرش از کنار نوح علیه السلام عبور میکردند، پیرمرد همین که نوح علیه السلام را دید به پسرش گفت: پسرم! خوب به این پیرمرد نگاه کن، مواظب باش که فریب حرفهایش را نخوری([9])!! در آن هنگام پسر به پدر گفت: عصا را بده ببینم! او پس از به دست گرفتن عصا، به جان نوح علیه السلام افتاد و حسابی کتکش زد([10]). با این وصف نوح علیه السلام همچنان امیدوارانه به کار تبلیغ و ارشاد خود ادامه میداد، گرچه نتیجهای را که میخواست، هرگز به دست نیاورد. نوح علیه السلام قومش را به یکتاپرستی خداوند سبحان و پذیرش وحدانیت وی دعوت میکرد و آنها را از پرستش و عبادت بتها و طاغوتهای (زمان) نهی میکرد و به آنها میگفت: {اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (59) ([11]). «(ای قوم من!) خداوند را بپرستید که جز وی کسی معبود شما نیست، من میترسم (که اگر نافرمانی کنید) دچار عذاب روزی بزرگ (قیامت) شوید». و نیز میگفت: { أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلا اللَّهَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ (٢٦)} ([12]). «این که به غیر از خدای یگانه معبود دیگری را نپرستید، من میترسم که شما دچار عذاب روزی دردناک شوید». و همچنین نوح علیه السلام به آنان میگفت: { يَا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ (٢)أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ وَأَطِيعُونِ (٣)}([13]). «ای قوم من! من برای شما بیمدهندهی روشن و روشنگرم به این که خدا را بپرستید، و از او بترسید، و مرا پیروی کنید». فکر میکنید، پس از آن که نوح علیه السلام شب و روز آشکارا و نهان و با استفاده از روشهای مختلف دعوت، اعم از ترغیب و ترهیب و... آنها را به دین خدای دعوت کرد، آنها چه جوابی به وی دادند؟! میتوان گفت که تمامی اقدامات دعوت نوح علیه السلام با شکست مواجه شده و اکثریت افراد قومش در راه ضلالت، سرکشی و پرستش بتها باقی و تداوم یافته و در همه حال و شرایطی نسبت به وی ابراز خشم و کینه و عداوت کرده و از هیچ تلاشی جهت تحقیر و تمسخر وی دریغ نمیورزیدند. آنان به نوح علیه السلام میگفتند: { إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (٦٠)} ([14]). «ما تو را در گمراهی و سرگشتگی آشکاری میبینیم». نوح علیه السلام در پاسخ به ایشان گفت: { يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلالَةٌ وَلَكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ (٦١)} ([15]). «ای قوم من! هیچگونه گمراهی در من نیست و دچار سرگشتگی هم نشدهام، ولی من فرستادهای از سوی پروردگار جهانیانم». یعنی: چنانچه شما تصور میکنید، من نه تنها گمراه نیستم، بلکه فرستادهی خدای رب العالمین هستم و بر راه راست گام برمیدارم، با همان خدایی که اگر به چیزی بگوید «پدید آی، آن هم پدید میآید» سپس نوح علیه السلام گفت: { أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاتِ رَبِّي وَأَنْصَحُ لَكُمْ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ (٦٢)} ([16]). «من مأموریتهای (محوله از سوی) پروردگارم را به شما ابلاغ میکنم و شما را پند و اندرز میدهم و از جانب خدا چیزهایی میدانم که شما نمیدانید». ملاحظه میکنیم که نوح علیه السلام با مطالبی فصیح و قانعکننده که ناشی از ذکاوت وی است، به آنها جواب میدهد. قوم نوح علیه السلام به وی میگفتند: { مَا نَرَاكَ إِلا بَشَرًا مِثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ (٢٧)} ([17]). «تو را جز انسانی مثل خود نمیبینیم. (لذا به پیامبری تو ایمان نداریم) ما میبینیم که جز افراد فرومایه و کوتاهفکر و سادهلوح ما (به تو نگرویده و) از تو پیروی نکرده است. (شما ای پیروان نوح،) شما را برتر از خود نمیبینیم، بلکه شما را دروغگو می پنداریم». این برای قوم نوح علیه السلام مایهی تعجب بود: که ببینند انسانی از میان خود آنان به مقام نبوت نایل آمده و دارد آنها را به دین و آیین جدید فرا میخواند. لذا به تحقیر پیروان نوح علیه السلام پرداخته و میگفتند: «افرادی که به نوح علیه السلام ایمان آورده اند، ضعیف و فرومایه بوده و ما به مراتب از لحاظ اجتماعی و اصل و نسب و ثروت و دارایی بر آنها برتری داریم. تنها انگیزهای که آنها را وادار به قبول دعوت نوح علیه السلام نموده، احساس ضعف و فقری است که میکنند، لذا در این راستا هیچگونه دقت نظر و تحقیقی انجام نمیدهند». اما گویا این کفار از یاد خود برده اند: که مقولهی حقیقت هویدا است و نیازی به تحقیق و کنکاش ندارد. کفار همچنان نسبت به نوح علیه السلام و پیروانش معترض میشدند و با آنان به مجادله میپرداختند و میگفتند: { وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ } ([18]). « و ما هیچ فضیلتی برای شما نسبت به خود مشاهده نمیکنیم؛». علاوه بر اینها، نوح علیه السلام و پیروانش را متهم به یاوهگویی و نشر اکاذیب میکردند: { بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ (٢٧)}([19]). بلکه ما شما را دروغ گو می پنداریم». پس از اظهارات نابجای کفار، نوح علیه السلام به اثبات راستگویی و صداقت خود پرداخت و به آنها فهماند: که در این زمینه هیچ اجباری بر آنها نیست و دستمزدی هم از آنها مطالبه نمیشود، چه پاداش وی را خداوند سبحان میدهد، و البته که از پاداشهای آنها بسیار مهمتر و بهتر است! نوح علیه السلام در ادامهی اظهارات خود اعلام داشت: طرد مؤمنان از ناحیه من، امری است غیر ممکن. مگر نه این که آنها به خدای یگانه ایمان آورده و دیگر از تبلیغات شما کافران متأثر نخواهند شد و کیان ایمانشان به لرزه در نخواهد آمد، نوح علیه السلام به آنان گفت: {أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَآتَانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا كَارِهُونَ (٢٨) } ([20]). «(ای قوم من! به من بگوئید:) اگر من دلیلی روشن از پروردگارم داشته باشم و خداوند از جانب خود رحمتی به من عطا فرموده باشد و این رحمت الهی (به سبب توجه شما به مادیات و غفلت از معنویات) بر شما پنهان مانده باشد، آیا میتوانم شما را به قبولکردن آن وادارم، در حالی که شما آن را ناخوش میدارید و منکر آن هستید؟» و سپس افزود: { وَيَا قَوْمِ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مَالا إِنْ أَجْرِيَ إِلا عَلَى اللَّهِ (٢٩) } ([21]). «ای قوم من! من در برابر آن (تبلیغ و رسالت الهی) از شما مالی نمیخواهم، چرا که دستمزد من فقط بر عهدهی خداوند است». و بازهم تأکید کرد: {وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُو رَبِّهِمْ وَلَكِنِّي أَرَاكُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ }([22]). «و من کسانی را که ایمان آورده اند، از خود نمیرانم، چه آنها (در روز قیامت) خدای خود را ملاقات مینمایند، و اما من شما را گروهی نادان میبینم». مناقشه و مجادلهی کفار با نوح علیه السلام و یارانش سالیان متمادی ادامه داشته و چنانچه نسلی از آنها در معرض انقراض و نابودی قرار میگرفت، به نسل جدید سفارش میکرد: که از پذیرفتن دعوت نوح علیه السلام خودداری کند و بدان پشت پا زند و تا میتواند به پیکار با آن بپردازد. و بدین سان همگی که کودکان به سن بلوغ میرسیدند، و ظاهراً تا اندازهای از لحاظ رشد عقلی کامل میشدند، والدین در کنار آنها مینشستند و به آنها میگفتند: تا زنده هستید، هرگز به دعوت نوح علیه السلام لبیک نگوئید و آن را قبول ننمایید!! کفار به نوح علیه السلام میگفتند: { يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا (٣٢) } ([23]). «ای نوح، با ما مجادله کردی، (تا به تو ایمان بیاوریم) و مجادله را طولانی کردی». آنها پس از مناقشات فوق از نوح علیه السلام خواستند: تا معجزاتی را به آنها نشان دهد، چه در فکر و خیال خود، تحقق آن را غیر ممکن میدانستند، آیهی زیر بیانگر این مورد است: {فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ}([24]). «اگر راست میگویی آنچه که ما را از آن میترسانی، به ما برسان». واکنش نهایی نوح علیه السلام هم به شرح زیر بود: { وَلا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كَانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (٣٤) } ([25]). «هرگاه خداوند بخواهد شما را (به خاطر فساد درون و گناهان فراوان) گمراه و هلاک نماید، نصایح من برای شما سودمند نخواهد بود، چنانچه بخواهم شما را نصیحت نمایم، او پروردگار شماست و به سوی او باز گردانده میشوید». چنانکه وحی الهی هم مؤید این مطلب بود که دیگر کار ارشاد و تبلیغ نوح علیه السلام ، مثمر ثمر نخواهد بود و جز معدود افرادی که ایمان آورده اند، کسی دیگر ایمان نخواهد آورد: { وَأُوحِيَ إِلَى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلا مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ (٣٦) } ([26]). «به نوح وحی شد که دیگر هیچ کس از قوم تو ایمان نخواهند آورد، جز کسانی که (قبلاً) ایمان آورده اند، لذا به خاطر کارهایی که انجام میدهند غمگین مباش». پس به وحی الهی فوق، نوح علیه السلام منتظر دستورات و اوامر بعدی خداوند سبحان شد. 3- دورنمای معجزهی بزرگ دورنمای معجزهی بزرگ الهی برای نوح علیه السلام با گفتگویی زیبا بین وی و خداوند سبحان، آغاز شد، گفتگویی که بیشتر به مثابهی ارائهی گزارشی از مسؤولیت و عملکرد چندین سالهی نوح علیه السلام بود. ما در این گفتگو چنین مشاهده میکنیم: { قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلا وَنَهَارًا (٥)فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي إِلا فِرَارًا (٦)وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَارًا (٧)ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهَارًا (٨)ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَأَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرَارًا (٩)فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا (١٠)يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا (١١) } ([27]). «نوح گفت: پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (به سوی ایمان به تو) فرا خواندم، اما دعوت و فراخواندنم تنها بر گریز (و نفرت ایشان افزود! من هر زمان که ایشان را دعوت کردهام تا (ایمان بیاورند و) تو آنان را بیامرزی، انگشتهای خود را به گوشهایشان فرو کرده اند (تا ندای حق را نشنوند) و جامههایشان را بر سر کشیده اند (تا قیافهی مرا نبینند) و (در فسق و فجور و ظلم و زور بیشتری فرو رفته اند و بر کفر) پافشاری کرده اند و سخت سرکشی کرده اند. سپس من آنان را با صدای بلند و آشکارا (به یکتاپرستی و ایمان راستین) دعوت کردهام. گذشته از این به صورت علنی و (جمعی) و به صورت نهانی و (فردی دعوت آسمانی را) به ایشان رسانیدهام، و به ایشان گفتهام: از پروردگار خویش طلب آمرزش کنید که او بسیار آمرزنده است (او شما را میبخشد). (اگر چنین کنید) خدا از آسمان بارانهای پرخیر و برکت را پیاپی میباراند». قابل ذکر است که نوح علیه السلام همچنان مقولات و مطالب مربوط به امر دعوت قومش را به آنها یادآوری میکرد و عظمت خدای سبحان را در پدیدهی «آفرینش مخلوقات» برای آنها به تصویر میکشید و نعمتهای خداوند متعال را که به آنها ارزانی داشته است، برایشان تبیین میفرمود: با این وصف؛ چنانکه قومش به دعوت وی پاسخ نگفتند. در واقع قوم نوح علیه السلام در سیاه چال گمراهی شدیدی فرو رفته و به دامنهی اعمال فاسد اخلاقی و تباهکاری خود افزوده و با نوح علیه السلام بیشتر به مناقشه و مجادله پرداخته، و (در نهایت گستاخی) احساس کردند که از نوح علیه السلام داناتر و فهیمتر هستند!! و در اینجا بود که نوح علیه السلام دستاوردها و نتایج عملکرد چندصد سالهی خود، و صبری که در قبال نسلهای آنان در پیش گرفته، به معرض نمایش گذاشته، و از خداوند متعال درخواست نمود، آنها را هلاک گرداند تا دیگر در زمین فساد بر پا نکنند و دیگران را دچار گمراهی و سرگشتگی ننمایند. و آنگاه گفت: {وَقَالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الأرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا (٢٦)إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلا يَلِدُوا إِلا فَاجِرًا كَفَّارًا (٢٧) } ([28]). «نوح (به دعای خود ادامه داد و) گفت: پروردگارا! هیچ احدی از کافران را بر روی زمین زنده باقی مگذار که اگر ایشان را رها کنی، بندگانت را گمراه میسازند و جز فرزندان بزهکار و کافر سرسخت نمیزایند و به دنیا نمیآورند». و بالاخره فرمان و امر الهی که حاوی معجزات بزرگی بود، آمد. خداوند تبارک و تعالی به نوح علیه السلام فرمود: { وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا (٣٧) } ([29]). «زیر نظر (و تحت حمایت و پناه ما) و طبق رهنمود و آموزش ما به ساختن کشتی بپرداز». و شاید نوح علیه السلام (در آن لحظه) پرسید: پروردگارا! کشتی چیست؟ آنگاه خداوند به او گفت: خانهای از چوب است که بر روی آب جاری میشود، تا گناهکاران را غرق نموده و زمین خود را از آنها پاک گردانم. و چه بسا که نوح علیه السلام در بارهی آبی که کشتی بر سطح آن جاری میشود هم پرسیده باشد. در حالی که وی به خوبی به این نکته واقف بود که: «خدای سبحان بر انجام هر کاری قادر و توانا است». ناگفته نماند: که نوح علیه السلام در بارهی این که چوب را از کجا پیدا نماید نیز سؤال کرد، آنگاه خداوند سبحان به وی وحی کرد، درخت ساج را که دارای چوب فراوان و ریشه و شاخههای بزرگ و تنومند است، در زمین بکارد. و بدین ترتیب، دستور الهی فوق به نوح علیه السلام رسید و او هم (به منظور اجرای آن) به طور پیوسته به کاشتن نهال درخت ساج مشغول شده و مدت چهل سال (تا تنومندشدن درخت) انتظار کشید. تا این که سرانجام درختهای کاشتهشده (رشد کرده و) به انبوهی از درختان سر به فلک کشیده که در واقعنمایی از یک جنگل را ترسیم میکرد، مبدل شدند!! شایان ذکر است، نوح علیه السلام در طی این مدتی که از امر «دعوت و ارشاد» قومش دست کشیده بود به امری خدای متعال زنان قبیلهاش عقیم گشته بودند. خلاصه، پس از رشد درختها، خداوند به نوح علیه السلام امر کرد: آنها را ببرد، و سپس خشکشان گرداند. نوح علیه السلام نیز آنها را بریده و خشکشان کرد و سپس گفت: «خدایا! این کشتی را (که تو میگویی) چگونه بسازم»؟ آنگاه خداوند در پاسخ به او گفت: «قطعات بریدهشده را به سه صورت، متمایل گردان سر آن را به مانند سر خروس، شکم آن را به مانند شکم پرنده و دمش را به مانند دم خروس دربیاور و کشتی را طوری بساز که طبقه طبقه بوده و در پهلویش هم دری داشته باشد. ضمناً (طبقات یادشده) بایستی سه طبقه باشد و طول آن به هشتاد ذراع و عرض آن به پنجاه ذراع و بلندی آن بایستی به سی ذراع برسد»([30]). پس از آن، خداوند تبارک و تعالی جبریل علیه السلام را به سوی نوح علیه السلام فرستاد: تا صنعت کشتیسازی را به نوح علیه السلام آموزش دهد. این در حالی بود که وی، مردی بسیار فعال و پرکار بوده و کارکردن را دوست داشت. وی چوب درختان را میبرید و آهن گداخته را میزد، و قیری را آماده میکرد که به زودی میبایست چوبهای کشتی را به وسیلهی آن قیر اندود نماید تا بلکه آب به داخل آن نفوذ نکند. آری، نوح علیه السلام تمامی این تلاشها و کارهای هنری فوق را انجام میداد، در حالی که مردم از کنارش میگذاشتند، آنها قبلاً هرگز نجاری ندیده بودند که به ساختن کشتی بپردازد از همین روی، هنگامی که از کنار وی رد میشدند و او را مشغول ساختن کشتی میدیدند، با حالتی تمسخرآمیز میگفتند: ای نوح! میبینیم که بعد از (مقام) پیامبری اینک نجار شدهای! سپس در ادامه میگفتند: آیا به این دیوانه نگاه نمیکنید که دارد خانهای درست میکند و میخواهد آن را بر روی آب به حرکت درآورد، منظورشان کشتی بود. سپس شروع به خندیدن میکردند. در قرآن کریم این منظره بدین صورت آمده است: { وَيَصْنَعُ الْفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلأ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ (٣٨) } ([31]). «نوح دست اندرکار ساختن کشتی شد هر زمان که گروهی از اشراف قوم از کنار وی میگذشتند، او را مسخره میکردند». (و میخندیدند و میگفتند: دیوانه شده است، به سرش زده است، پیغمبری را ترک گفته و نجاری را پیشه کرده است)». یعنی وی را به باد ریشخند گرفته، و هرگز تصور نمیکردند وعدههایی که نوح علیه السلام به آنها میدهد، عملی شود. نوح علیه السلام هم اینگونه به آنها جواب میداد: {قَالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ}([32]). «(نوح هم بدیشان پاسخ میداد و میگفت: اگر شما ما را مسخره میکنید، ما هم همانگونه شما را مسخره میکنیم (امروز از بیخبری شما از پیام آسمانی میخندیم و فردا به سبب شکنجه و عذابی که گریبانگیرتان میگردد به تمسخرتان مینشینیم)». سپس به توضیح عذابی که قرارست گریبانگیر آنها بشود میپرداخت، و میگفت: به زودی من و پیروانم شما را مسخره میکنیم، واقعاً تعجب میکنم از این که شما همچنان بر کفر و عناد خود – که دست آخر مستوجب نزول عذاب الهی بر شما است – اصرار میورزید و به خدای تعالی ایمان نمیآورید!([33]). { فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُقِيمٌ (٣٩) ([34]). «هرچه زودتر خواهید دانست که عذاب خوارکننده و رسواکننده (در دنیا) بهرهی چه کسی است، و شکنجهی جاودان (در آخرت) گریبانگیر کدام یک از مردمان راه میگیرد». و خداوند سبحان به نوح علیه السلام چنین وحی فرمود: ای نوح! در ساختن کشتی سستی مکن و آن را زود به اتمام برسان؛ چون زمان عقوبت آنها رسیده است و (میخواهم هرچه زودتر آن عصیانگران را به جزای اعمالشان برسانم). پس از وحی الهی فوق، نوح علیه السلام گارگرانی را جهت تکمیل و ساخت و ساز کشتی استخدام کرد، از فرزندان خود (سام و حام و یافث) هم کمک گرفت. ساخت و ساز کشتی در حالی به پایان رسید که طول آن قریب به 600 ذراع و عرض آن 330 ذراع و ارتفاع آن به 33 ذراع میرسید. گذشته از این ظاهر و باطن کشتی کاملاً قیراندود، (بعد از آن که خداوند سرچشمهای قیر را در مجاورت آن کشتی برجوشیده بود) و برای محکمشدن چوبها به یکدیگر از میخهای فراوانی استفاده شده بود. خداوند در آیهی زیر، در خصوص میخهای آهنی استعمال شده در ساخت و ساز کشتی نوح علیه السلام چنین میفرماید: { وَحَمَلْنَاهُ عَلَى ذَاتِ أَلْوَاحٍ وَدُسُرٍ (١٣) } ([35]). «و نوح را بر کشتیای از تخته و میخهای آهنی سوار کردیم». گفته شده: که یکی از معجزات عیسی علیه السلام زندهکردن مردگان به امر الهی بود. روزی حواریون به وی گفتند: چه خوب میشد، تا انسانی را برایمان زنده میکردی که کشتی نجات نوح علیه السلام را دیده باشد و ما را از جریانات مربوط به آن مطلع سازد! آنگاه عیسی و پیروانش به راه افتادند: تا این که به یک تپهی شنی رسیدند، در آن هنگام عیسی علیه السلام مشتی از خاک آن را برداشت و گفت: آیا میدانید این خاک (مال قبر) چه کسی است؟ گفتند: خدا و رسولش به این امر داناتر هستند!!! عیسی علیه السلام گفت: این قبر «حام» پسر نوح علیه السلام میباشد. آنگاه با عصایش با آن خاک زد و گفت: به لطف خدای سبحان زنده شو! پس از آن حواریون حام را دیدند: که زنده شده و در مقابلشان ایستاده است و در حالی که موهایش سپید گشته و فروغ پیری بر سرش تافته بود، مشغول پاککردن سر و روی خود شد. آنگاه عیسی علیه السلام به او گفت: آیا هنگامی که وفات کردی، بدین سان پیر بودی؟ حام بن نوح گفت: البته که اینگونه نبودم، بلکه در زمان جوانی طعم مرگ را چشیدم، اما در یک لحظه تصور کردم که قیامت فرا رسیده و از ترس آن پیر شدم و موهای سرم سفید گشت. آنگاه عیسی علیه السلام گفت: حال در ارتباط با کشتی نوح علیه السلام کمی برایمان سخن بگو! حام گفت: طول آن هزار و دویست ذراع و عرض آن ششصد ذراع، و متشکل از سه طبقه بوده است. یک طبقه مخصوص حیوانات وحشی، یک طبقه مخصوص انسانها و یک طبقه مخصوص طیور بوده است. و چون سرگین حیوانات زیاد شد خداوند به نوح علیه السلام وحی کرد که دم فیل را کوتاه کند، او هم آن را کوتاه کرد و خوک نر و خوک ماده بر او هجوم آوردند، در نتیجه آن دو به سرگین حیوانات روی آوردند و آنها را خوردند([36]). 4- تنور فوران میکند. زیاد حاشیه نمیرویم و به داستان نوح علیه السلام بازمیگردیم. چنانکه باید، ساخت و ساز کشتی را به اتمام رساند. در این راستا تنها چیزی که لازم بود، ایجاد دریایی بود که بتواند کشتی را بر روی خود نگاه دارد و آن را به حرکت درآورد و با آب خود، خاکدان زمینی را از آلودگی کفر و الحاد پاک سازد. بالاخره با الهام خداوند تبارک و تعالی مکان و زمان ظهور معجزه برای نوح مشخص شد. چه خداوند سبحان جوشیدن و فورانکردن آب از داخل تنور را سرآغاز وقوع معجزهی بزرگ طوفان نوح قرار داد، معجزهای که تمامی دنیا را تکان داد. مفسران در ارتباط با فوران آب از تنور، اقوال مختلفی دارند، از جمله: «فوران آب از تنور به هنگام سپیدهی صبح و طلوع فجر شروع شد». چنانکه پیداست، تنور محل پخت و پز نان است. سپس به نوح علیه السلام گفته شد: هنگامی که دیدی آب دارد از تنور برمیجوشد، همراه با یارانت سوار کشتی نجات شو! بالاخره، آب از تنور برجوشید و زن نوح علیه السلام فوران آن را با چشمهای خود دید و به نوح علیه السلام گفت: واقعاً آب از تنور فوران کرده است! و گفته شده است که فوران تنور در کوفه بوده، اما بنا به قولی دیگر: در مکانی به نام «عین الورق» در سرزمین شام صورت گرفته است، و قولی هم مبنی بر این که در هند بوده است، وجود دارد. بنابراین، هنگامی که نوح علیه السلام فوران آب از تنور را مشاهده نمود، بیدرنگ دانست که آغاز هلاکشدن قومش فرا رسیده است([37]). میتوان گفت: فوران آب گویای این مطلب بود که وقت صورتپذیری معجزهی الهی و نابودی قوم نوح علیه السلام فرا رسیده است. و البته این مقوله حاکی از تأیید رسالت نوح علیه السلام به عنوان یک پیامبر بود. در واقع دستور و فرمان الهی از دو قسمت تشکیل شده بود: قسمت اول: اشاره به آغازشدن دورنمای معجزه و اطلاعدادن آن به نوح علیه السلام که این مورد متفق علیه است و به نوح علیه السلام هم سفارش شد (فوران آب از تنور). قسمت دوم: عبارت از مضمون آیهی زیر است: { قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلا قَلِيلٌ (٤٠) } ([38]). «گفتیم: سوار کشتی کن از هر صنفی نر و مادهای را، و خاندان خود را مگر کسانی را که فرمان هلاک آنان قبلاً صادر شده است (که همسرت و یکی از پسران تو است) و کسانی را (در آن بنشان) که ایمان آورده اند. و جز افراد اندکی به او ایمان نیاورده بودند». مفسران گفته اند: خداوند متعال چهل شبانه روز باران فرو فرستاد، آنگاه حیوانات و جانوران و پرندگان به علت شدت باران، نزد نوح علیه السلام آمده و تسلیم امر وی شدند. آنگاه نوح علیه السلام هم طبق فرمان الهی از هر گروهی یک جفت نر و ماده را وارد کشتی کرد. جداً که تعداد ایمان آورندگان اندک بوده است، آیهی زیر هم مؤید این مقوله است: { وَأَهْلَكَ إِلا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلا قَلِيلٌ }([39]). «مگر کسانی را که فرمان هلاک آنان قبلاً صادر شده است (که همسر و یکی از فرزندان تو است) و کسانی را (در آن بنشان) که ایمان آورده اند. و جز افراد اندکی ایمان نیاورده بودند». خلاصه، تمامی موارد و اقدامات فوق به اتمام رسید و کشتی از هر لحاظ آماده شد و نوح علیه السلام و پیروانش منتظر فرمان الهی شدند، چه خداوند فوران آب از تنور را به مثابهی نشانهی آشکاری، دال بر وقوع عذاب، در بین خود و نوح علیه السلام قرار داده و گفته بود: چنانچه دیدی که آب از تنور فوران میکند، همراه با یارانت سوار بر کشتی شو و از حیوانات و جانداران زمینی یک جفت نر و ماده را با خود ببر. { حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ (٤٠) }([40]). «(او را مسخره کردند) تا آن که فرمان رسید و از تنور آب جوشیدن گرفت و فوران کرد». درست در همینجا بود که فرمان الهی یعنی عذاب وی که همان طوفان ویرانگر بود صادر شد. همسر نوح علیه السلام به وی ایمان نیاورده بود، به همین خاطر سوار بر کشتی نشد، در حالی که وی مادر تمامی فرزندان نوح علیه السلام بود، فرزندانی چون: حام، سام، یافث و یام که این یکی را اهل کتاب «کنعان» نام نهاده اند و او همان کسی است که در طوفان خداوند غرق شد. اما مادرش قبل از طوفان مرد، گرچه گفته شده که او هم همراه با عصیانگران در طوفان غرق شد و به هلاکت رسید و در واقع همسر نوح علیه السلام از جمله کسانی بود که به خاطر کافر بودنش، سابقاً فرمان الهی مبنی بر هلاک آنها صادر شده بود؛ آیهی زیر به خوبی این موضوع را روشن میسازد: { ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا لِلَّذِينَ كَفَرُوا اِمْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ (١٠) } ([41]). «خداوند از میان کافران، زن نوح و زن لوط را مثل زده است، آنان در حبالهی دو تن از بندگان خوب ما بودند (و با ساخت وسازش با قوم خود، و گزارش اسرار و اخبار بدیشان) به آن دو خیانت کردند و آن دو نتوانستند در پیشگاه الهی کمترین کاری برای ایشان بکنند (و آنان را از عذاب خانمانسوز دنیوی و اخروی نجات دهند. به هنگام مرگ توسط فرشتگان بدیشان) گفته شد: به دوزخ درآیید همراه با همهی کسانی که بدان درمیآیند». سرانجام آن طوفان ویرانگر آغاز شد! راستی انسان از کجا میداند که طوفان ویرانگر یعنی چه؟! هنگامی که فرمان الهی صادر شد و آب از تنور که در خانهی نوح علیه السلام بود، برجوشید، طوفان شروع شد که البته قرآن هم به توصیف آن طوفان پرداخته است. قرآن کریم در بارهی طوفانی که قبلاً نوح علیه السلام جهت وقوع آن، به دعا پرداخته بود، داد سخن سرداده است، آنجا که از زبان نوح علیه السلام میگوید: { فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ (١٠) } ([42]). «تا آنجا که نوح پروردگار خود را به فریاد خواند (و عرضه داشت): پروردگارا، من شکست خوردهام، پس مرا یاری و کمک فرما (و انتقام مرا از ایشان بگیر)». بعد از دعای فوق چه اتفاقی روی داد؟! به فرمان الهی، آن طوفان ویرانگر و بنیان برانداز آغاز گشت. چرا که خدای عزوجل میفرماید: { فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُنْهَمِرٍ (١١)وَفَجَّرْنَا الأرْضَ عُيُونًا (١٢) } ([43]). «پس درهای آسمان را با آب تندریزان و فراوانی از هم گشودیم و از زمین چشمهساران زیادی برجوشاندیم». و بدین ترتیب خداوند سبحان از آسمان بارانی را فرو فرستاد: که ساکنان زمینی قبلاً نظیر آن را مشاهده نکرده بودند و در آینده هم اینگونه نبارید. بارانی فرود آمد: که گویی از دهانههای مشکهای آب فرو ریخت. از سوی دیگر بنا به فرمان الهی، از تمام نقاط زمین چه از چاه و چه از چشمه، آب بیرون آمد و جاری شد. ارتفاع آب تا بدانجا رسید که حتی بلندترین کوه زمین را که طبق گفتههای اهل کتاب پانزده ذراع و بنا به قولی هشتاد ذراع ارتفاع داشته، دربر گرفت. خلاصه طوفان نوح علیه السلام نه تنها تمامی نقاط زمین را اعم از طول و عرض، کوهستان و وادی، تپه و... فرا گرفته، بلکه در روی زمین احدی را چه کوچک و چه بزرگ، از زندگان باقی نگذاشته است. گفتنی است که در زمان نوح علیه السلام مردمان تمامی کوهها و وادیها را اشغال کرده بودند و جایی در زمین پیدا نمیشد که بیصاحب و بیمالک باشد([44]). آبها از سوراخها و روزنههای زمین جوشیدند، در آنجا سوراخی نمانده بود که آب از آن نجوشد. از سوی دیگر باران تند و سنگینی از آسمان که زمین مانند آن را هرگز به خود ندیده بود، سرازیر شد. لحظهها میگذشتند، ناگهان یک حرکت و عمل غیرعادی روی داد: به طور ناگهانی سطح اقیانوسها بالا رفت و امواج دریاها به سرعت به خروش آمد و تمامی قسمتهای خشک زمین را در نور دید! بنابراین، برای اولین بار کرهی زمین غرق در آب شد و دیگر نه تنها مثل کرهی خاکی به نظر نمیرسید، بلکه تبدیل به یک کرهی آبی شده بود، چرا که طوفان تمامی زمین را غرق در آب کرده بود و اصلاً جای خشکی در آن باقی نگذاشت. و گفته شده که طوفان نوح علیه السلام در سیزدهم ماه آگوست میلادی به وقوع پیوسته است([45]). و بدین ترتیب آب طغیان کرد و ارتفاع امواج به طرز هولناکی بالا رفت. خدای عزوجل در این باره فرموده: { إِنَّا لَمَّا طَغَى الْمَاءُ حَمَلْنَاكُمْ فِي الْجَارِيَةِ (١١)لِنَجْعَلَهَا لَكُمْ تَذْكِرَةً وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ (١٢) } ([46]). «ما بدانگاه که (در طوفان نوح) آب طغیان کرد (و از حد معمول فراتر رفت، نیکان) شما را سوار کشتی کردیم. تا آن (حادثهی نجات مؤمنان و غرقشدن کافران، درس عبرتی و) مایهی اندرزی، برای شما بوده و گوشهای شنوا آن را فرا گیرند و به خاطر سپرند». کنعان پسر نوح علیه السلام کافر بود، و جالب آن که نوح علیه السلام نه تنها از این موضوع تا زمان فرا رسیدن طوفان آگاه نبود، بلکه تصور میکرد که وی مؤمنی خیرهسر و یک دنده است که حالا میخواهد جهت نجات خود، به بالای کوه برود. اما دیری نپایید که موجی بلند، قبل از آن که نوح علیه السلام بفهمد: که او کافر است، به گفتگوی پدر و پسر پایان داد. این گفتگو در قرآن کریم چنین آمده است: { وَهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ وَنَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِي مَعْزِلٍ يَا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنَا وَلا تَكُنْ مَعَ الْكَافِرِينَ (٤٢)قَالَ سَآوِي إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ قَالَ لا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلا مَنْ رَحِمَ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ (٤٣) } ([47]). «(مؤمنان سوار کشتی شدند و) کشتی با سرنشینانش (سینهی) امواج کوه مانند را میشکافت و (همچنان) به پیش میرفت. و نوح پسرش را که در کناری (جدا از پدر) قرار گرفته بود فریاد زد که فرزند دلبندم با ما سوار شو و با کافران مباش. (پسر لجوج و مغرور نوح) گفت: به کوه بزرگی میروم و پناه میگیرم که مرا از سیلاب محفوظ میدارد. نوح گفت: امروز هیچ قدرتی در برابر فرمان خدا (مبنی بر غرق و هلاکشدن کافران) پناه ندارد و نجات نخواهد یافت، مگر کسی که مشمول رحمت خدا گردد و بس. (در این هنگام موجی برخواست و او را در کام خود فرو برد) و موج میان پدر و پسر جدایی انداخت و پسر در میان غرقشدگان جای گرفت». و آنگاه که آن موج بلند میان نوح علیه السلام و پسرش جدایی افکند، نوح علیه السلام هنوز از مؤمن بودن وی یقین حاصل نکرده و نمیدانست که از جملهی کافران است. از همین روی، نوح علیه السلام به پیشگاه خداوند سبحان پناه آورده و در رابطه با وضعیت آیندهی پسرش در قیامت، به گفتگوی با خداوند پرداخت. آیهی مبارک زیر از این گفتگو چنین پرده برمیدارد: { وَنَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ (٤٥) } ([48]). «نوح پروردگار خود را به فریاد خواند و گفت: پروردگارا! پسرم (کنعان که امواج او را فرو بلعیده است) از خاندان من است و وعدهی تو راست است و تو داورترین داورانی و دادگرترین دادگرانی». نوح علیه السلام خواست که به پروردگار خود بگوید: پسرش «کنعان» از جملهی خاندانش است. و این در حالی است که خداوند به او وعده داده: که تمامی خاندان و اهالی مؤمنش را نجات خواهد داد. آنگاه پاسخ خداوند برای نوح علیه السلام آمد: تا حقیقت آن فرزند غرقشده را برملا نماید. خدای تعالی فرمود: { قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلا تَسْأَلْنِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ (٤٦) } ([49]). «(خداوند) فرمود: ای نوح! پسرت از: خاندان تو نیست. او دارای عمل ناشایستی است؛ پس از من چیزی مخواه که به آن علم نداری. من به تو پند میدهم که مبادا از جاهلان باشی». و بدین ترتیب پسر نوح و بقیهی کافران و طاغیان در طوفان الهی غرق شدند، و پس از آن رحلت بازگشت به سرزمین پاک و عاری از کفر و کافران، آغاز شد. از جانب خداوند دستور آمد که: { وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ (٤٤) } ([50]). «(بعد از هلاک کافران) گفته شد که: ای زمین آب خود را فرو خور». آنگاه آبی را که از چشمهساران برمیجوشید، متوقف شد. {وَيَا سَمَاءُ أَقْلِعِي}([51]). «و ای آسمان از باریدن بایست». در آن هنگام باران تند ریزان آسمان نیز متوقف شد. {وَغِيضَ الْمَاءُ} ([52]). «و (آنگاه به دستور خدا) آبها از میان برده شد». یعنی آبها کاهش یافت و به درون زمین فرو رفته و بازگشت. سرانجام کشتی نوح علیه السلام بر روی زمینی پهلو گرفت و انسانهای ظالم هلاک شدند. و آنگاه خدای عزوجل به نوح علیه السلام فرمود: { اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَبَرَكَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ (٤٨) } ([53]). «(پس از آن که طوفان همه جا را ویران کرد، به زبان وحی به نوح گفته شد): ای نوح! از کشتی پیاده شو (و بدان که تو و همراهانت) از امنیت، وسلامت برخوردارید و (از قحطیها و بیماریها و سایر بلاها) سالم و برکنارید. و (درهای) برکات خدا به روی تو و گروههای همراهت (گشوده) است. (و نگران نباشید که محیط سالم و پربرکتی خواهید داشت و بعدها) ملتها و گروههای دیگری (از نسل شما پدید میآیند که آنان) را از نعمتها و خوشیها برخوردار میکنیم (ولی ایشان در غرور و غفلت فرو میروند، و) آنگاه عذاب دردناکی، از سوی ما بدانان میرسد». کشتی لنگر گرفت و نوح علیه السلام فرود آمد و پرندگان و جانوران را آزاد کرد و در نتیجه همگی در زمین پراکنده و متفرق شدند. نوح علیه السلام هنگامی که کلاغی را فرستاد: تا برایش از اوضاع زمین خبر بیاورد، دانست که زمین دیگر خشک شده است؛ زیرا آن کلاغ لاشهای پیدا کرده و همچنان مشغول خوردن آن بوده و به سوی نوح علیه السلام باز نگشت و از همینجا بود: که نوح علیه السلام دعا کرد، کلاغ ترسو شود. به همین خاطر است که معمولاً کلاغها با خانهها و منازل مسکونی الفت نمیگیرند. سپس کبوتری را فرستاد، آن کبوتر هم پرواز کرده و درحالی بازگشت که شاخهی درخت زیتون به منقار داشته و مقداری از گل و لای به پاهایش چسپیده بود، آنگاه دانست که آن مناطق نیز خشک شده است، از این رو برای آن کبوتر دعا کرد که همیشه با انسان انس و الفت داشته باشد. و از همین جاست که میبینیم کبوترها معمولا با منازل و انسانها سرسازگاری و الفت دارند و انسانها آنها را پرورش میدهند، اما در عین حال هیچ ترسی از انسان ندارند و به نقاط دوردستی پرواز میکنند و سپس پیش صاحبان خود بازمیگردند. این همان معجزه نوح علیه السلام است، معجزهی نوح علیه السلام نه تنها فوران آب از تنور نبود، بلکه زندگی نه صد و پنجاه ساله نوح علیه السلام در کل معجزه بود. و نیز ساخت و ساز کشتی و موارد مورد نیاز آن از قبیل کاشتن درخت ساج و صبرکردن برای تنومندشدن آن به مدت دهها سال و... در نوع خود یک معجزه است و این که میبینیم نوح علیه السلام همراه با جانداران مختلفی سوار بر کشتی میشود، سپس طوفانی ویرانگر برپا میشود، و دست آخر کشتی به سلامت پهلو میگیرد و آنها به سلامت فرود میآیند، همه و همه معجزات ایشان را رقم میزند. مطالبی که خاطرنشان شد، تنها گویای معجزات پیامبر عظیم الشأن «حضرت نوح علیه السلام » بوده و نباید چنین تصور کرد که بیانگر کلیهی داستان زندگی وی بودند([54]).
زیرنویس: ([1])- سورۀ مؤمنون، آیۀ 27. ([2])- عرائس، ثعلبی، ص 46. ([3])- تفسیر ابن کثیر، نوح، 17 ص 426. ([4])- به نقل از قول ابن عباس در تفسیر ابن کثیر، ص 426، ج 4. ([5])- سورۀ یونس، آیۀ 19. ([6])- تاریخ طبری، ج 1، ص 178. ([7])- تاریخ طبری، ج 1، ص 180. ([8])- عرائس، ثعلبی، ص 47. ([9])- مرجع سابق، ص 47. ([10])- قصص الأنبیاء، اثر ابن کثیر، ص 65. ([11])- سورۀ اعراف، آیۀ 59. ([12])- سورۀ هود، آیۀ 26. ([13])- سورۀ نوح، آیۀ 2 و 3. ([14])- سورۀ اعراف، آیۀ 60. ([15])- سورۀ اعراف، آیۀ 61. ([16])- سورۀ اعراف، آیۀ 62. ([17])- سورۀ هود، آیۀ 27. ([18])- سورۀ هود، آیۀ 27. ([19])- سورۀ هود، آیۀ 27. ([20])- سورۀ هود، آیۀ 28. ([21])- سورۀ هود: آیۀ 29. ([22])- سورۀ هود، آیۀ 29. ([23])- سورۀ هود، آیۀ 32. ([24])- سورۀ هود، آیۀ 32. ([25])- سورۀ هود، آیۀ 34. ([26])- سورۀ هود، آیۀ 36. ([27])- سورۀ نوح، آیۀ 5 – 11. ([28])- سورۀ نوح، آیۀ 26 – 27. ([29])- سورۀ هود، آیۀ 37. ([30])- این مقوله را ثعلبی در کتاب «عرائس» نقل کرده و اظهار نموده که این قول از جملهی اقوال اهل کتاب است، ص 47 – 48. ([31])- سورۀ هود، آیۀ 38. ([32])- سورۀ هود، آیۀ 38. ([33])- قصص الأنبیاء، ابن کثیر، ص 180، چاپ مؤسسهی «دار الإیمان» مصر در شهر منصوره. ([34])- سورۀ هود، آیۀ 39. ([35])- سورۀ قمر، آیۀ 13. ([36])- تاریخ طبری، جزء 1، ص 181، چاپ مؤسسهی «احیاء التراث». ([37])- این اقوال (به طور مفصل) در تاریخ طبری، ج 1، ص 182 و کتاب عرائس ثعلبی ص 48، آمده است. ([38])- سورۀ هود، آیۀ 40. ([39])- سورۀ هود، آیۀ 40. ([40])- سورۀ هود، آیۀ 40. ([41])- سورۀ تحریم، آیۀ 10. ([42])- سورۀ قمر، آیۀ 10. ([43])- سورۀ قمر، آیۀ 11 – 12. ([44])- قصص الأنبیاء، اثر ابن کثیر، ص 73. (البته این نظر ابن کثیر و عدهای دیگری از مفسران و مورخان است)، از ظاهر قرآن و حدیث چنین برمیآید که طوفان تنها شامل قوم نوح u بوده است و این امر مقتضی این نیست که طوفان سراسر زمین را فرا گرفته باشد، چون دلیلی در دست نیست که بشر در آن دوران، در تمام نقاط زمین بوده باشد، بلکه در منطقهی معینی محصور بوده اند که طوفان آن را فرا گرفته است. البته قبلاً هیچ یک از علما و دانشمندان در علوم طبیعی و... حتی جرأت این را نداشتند که تصور کنند که ممکن است روزی دلیلی مادی به دست آوردند که ثابت کند که طوفان عملاً واقع شده است. بلکه معتقد بوده اند کشف و به دستآوردن آثار تاریخی که واقع شدن چنین طوفان عظیمی را ثابت نماید جز و محالات است. هنگامی که «سیرلئونارد» در سال 1920 میلادی در رأس گروهی مرکب از کاوشگران و باستانشناسان انگلیسی و دانشگاه پنسیلوای آمریکا خواست به عراق بروند، چندان به فکر بررسی وقوع طوفان نبود، بلکه هدف آنان کاوش و به دستآوردن آثار مربوط به گذشته بود. در کاوشها و حفاریهایی که در تپههای واقع در چهار مایلی شمال شهر «اور» در جایی به نام «تل العبید» و همچنین در کاوشهای دیگری که در محل گورستان سلطنتی پادشاه «اور» انجام دادند، توانستند لایههای ضخیمی از رسوبات که مقادر فراوانی از ظروف سفالی و ابزار ساخته شده از سنگهای سخت چقماقی که در عصر حجر از آنها استفاده میکردند، کشف کنند که این ظروف در لایههای این رسوبات به صورت سنگ درآمده بودند و همچنین مجسمههایی از سفال و ملاط کشف کردند که هنوز آثار درختهایی که بر روی آنها افتاده و بر آنها فشار آورده بودند، بر آنها ظاهر و نمایان بود. تحقیقات و آزمایشات نشان داد: که این لایههای رسوبی از آب به وجود آمده اند و از موادی تشکیل شده اند که در منطقهی میان رود فرات قرار دارند و به وسیلهی طوفان بدان محل بلند انتقال داده شده اند، اینها همه دلایلی هستند که بر وقوع طوفان در زمانهای بسیار دور دلالت مینماید. بررسیهای «سیرلئونارد» نشان داد: که ارتفاع طوفان کمتر از 25 قدم (متر) نبوده است، در حالی که در تورات آمده است که ارتفاع طوفان 26 قدم بوده است. «سیرلئونارد» معتقد بود که همهی دنیا را فرا نگرفته است. ولی سیل و طوفان ویرانکنندهای بوده که بر وادی دجله و فرات طغیان نموده و تمام مناطق آباد واقع در بین کوهها و صحرای آن منطقه را غرق کرده است که آن منطقه نسبت به مردم آنجا کل دنیا محسوب میشود. البته ساکنان وادی دجله و فرات بعد از طوفان، داستان آن را در دوازده کتیبه نوشته اند. و گفته اند: که تمام مردم آن منطقه غرق شدند به جز یک مردم صالح که یک کشتی را درست کرد خود را و افراد خانوادهاش و عدهای از حیوانات را بر آن سوار کرد. تنها ساکنان کشتی نجات پیدا کردند. به نقل از «داستان پیامبران در قرآن» تألیف دکتر عفیف عبد الفتاح طباره، ترجمه آقای ابوبکر حسنزاده، ص 115 – 117 (مترجم). ([45])- تاریخ طبری، ج 1، ص 189، چاپ مؤسسهی «المعارف». ([46])- سورۀ حاقه، آیۀ 11 – 12. ([47])- سورۀ هود، آیۀ 42 – 43. ([48])- سورۀ هود، آیۀ 45. ([49])- سورۀ هود، آیۀ 46. ([50])- سورۀ هود، آیۀ 44. ([51])- سورۀ هود، آیۀ 44. ([52])- سورۀ هود، آیۀ 44. ([53])- سورۀ هود، آیۀ 48. ([54])- مراجع اساسی: 1- عرائس، ثعلبی. 2- تفسیر قرطبی. 3- قصص الأنبیاء، ابن کثیر. 4- قصص الأنبیاء، نجار. 5، تاریخ طبری. 6- بخاری و مسلم. 7- تفسیر ابن کثیر.
چشماندازی به معجزات پیامبران علیهم السلام (از منظر قرآن و تاریخ) (با کمی اختصار)، تألیف: عبدالمنعم هاشمی، ترجمه: سید رضا اسعدی
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|