|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>جابر بن عبدالله رضی الله عنه > برخورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با وی
شماره مقاله : 3129 تعداد مشاهده : 698 تاریخ افزودن مقاله : 7/6/1389
|
برخورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با جابر بن عبدالله
جابر بن عبدالله میگوید: در غزوة ذاتالرقاع سوار بر شتری ضعیف و ناتوان شركت كردم. در بازگشت از غزوه، همراهانم از من سبقت میگرفتند و من از قافله عقب میماندم. رسول خدا صلی الله علیه و سلم كه بعد از سپاه اسلام حركت میكرد، به من رسید و گفت: چرا عقب ماندهای؟ گفتم: شترم مرا به این روز انداخته است. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: او را بخوابان. من شترم را خواباندم و آن حضرت صلی الله علیه و سلم نیز شترش را خواباند. سپس به من گفت: چوبت را بده یا فرمود : از این درختان چوبی قطع كن. آن گاه رسول الله صلی الله علیه و سلم چند ضربه به او زد و به من گفت: سوار شو.به خدا قسم پس از آن، شترم همگام با شتر رسول الله صلی الله علیه و سلم راه میرفت. سپس رسول الله صلی الله علیه و سلم به من گفت: آیا شترت را میفروشی؟ گفتم: آن را به شما هدیه میكنم. فرمود: خیر؛ بلكه آن را به من بفروش. گفتم: آن را قیمتگذاری كنید. فرمود: دو درهم و همچنان قیمت آن را بالا میبرد تا اینكه به یك اوقیه رسید. گفتم شما راضی هستید. فرمود: بلی. گفتم: پس او از آن شماست؛ سپس از من پرسید: ازدواج كردهای؟ گفتم: بلی. فرمود: با دختری باکره یا بیوهزنی؟ گفتم: با بیوهزنی. فرمود: چرا با دختری باکره ازدواج نكردی؟ گفتم: ای رسول خدا ! پدرم در روز احد كشته شد و بعد از خود هفت دختر به جای گذاشته است. بنابراین، خواستم با زنی ازدواج كنم كه بتواند به امور آنها رسیدگی كند. فرمود: پس ان شا الله به هدفت رسیدهای و افزود كه وقتی به محل «صر» (سه مایلی مدینه) رسیدیم، شترانی ذبح میكنیم و روز را در آنجا سپری مینمائیم تا او مطلع بشود و خود را سر و سامان بدهد؛ چنانكه همین كار را كردیم. وقتی من به خانه رسیدم و جریان را با همسرم در میان گذاشتم، گفت: پس از رسول الله صلی الله علیه و سلم حرفشنوی داشته باش و شتر را به ایشان بده؛ چنانكه من افسار شتر را گرفتم و جلو منزل رسول الله صلی الله علیه و سلم خوابانیدم. وقتی چشم رسول الله صلی الله علیه و سلم به شتر افتاد، فرمود: این چیست؟ حاضران گفتند: این شتری است كه جابر آن را آورده است. رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود: جابر كجا است؟ آن گاه مرا فراخواند و گفت: ای برادرزاده! این شتر را بردار از آن تو باشد و به ابوهریره رضی الله عنه گفت: به جابر یك اوقیه بده. آن گاه او به من یك اوقیه و چیزی اضافه بر آن داد. دیری نگذشت كه آن یك اوقیه باعث خیر زیادی در منزل ما گردید.[1]
[1]- البدایة و النهایة، ج 4، ص 88.
برگرفته از: الگوی هدایت (تحلیل وقایع زندگی پیامبر اکرم)، جلد دوم، مؤلف : علی محمّد صلّابی، مترجم: هیئت علمی انتشارات حرمین.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|