|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>مسائل و عقايد اسلامي>نبوت
شماره مقاله : 2936 تعداد مشاهده : 580 تاریخ افزودن مقاله : 3/6/1389
|
نبوت
پیغمبری و پیغمبران پیشگفتار لازم است قبل از ورود به بحث «نبوت و انبیاء» معنی نبوت را توضیح دهیم و خطوط و مزایای آنرا بیان نماییم، بعد به شرح و بسط صفات انبیاء و ویژگیهای دعوتی، که آورنده و مبلغ آن بوده اند، بپردازیم. تا تأثیر عظیم میراث گرانبهای انبیاء علیهم السلام در جامعه و در میان امتهایی که به سوی آنان مبعوث شدهاند تبیین و روشن گردد. و معلوم شود بعثت آنها چه اثر بزرگی بر تغییر مفاهیم و عقاید این امتها داشته است. آنها امتها را از ظلمتها و تاریک به سوی نور و روشنایی هدایت گر بوده، و انسانها را از گمراهی و سرگشتگی به سوی هدایت و رهیافتگی رهنمون شدهاند. دعوت انبیاء وسیله نجات بشریت از میکروبها و آلودگیهای شرک و وثنیت، و پاکسازی جامعه از آلودگی و عفونتهای فساد و انحلال اخلاقی، و هرج و مرج و بی نظمی و... بود. قرآن کریم در این زمینه میفرماید: { کانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکتَابَ بِالْحَقِّ لِیحْکمَ بَینَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَینَاتُ بَغْیا بَینَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ یهْدِی مَنْ یشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (٢١٣)}[1] (بقره:213). این آیه کریمه اشاره به این واقعیت دارد که انسانها در ابتدا بر هدایت و دین حق بودهاند، بعدها اختلاف و چند دستگی در میان آنها بروز کرد و با هم به تنازع برخاستند و در روی زمین فساد به راه انداختند، و از راه درست و مستقیم منحرف شدند، در نتیجه خداوند از میان آنها پیغمبران را – به عنوان بشارت دهنده و بیم دهنده - مبعوث نمود. از حضرت عبدالله ابن عباس م روایت شده که «فاصلهی زمانی میان حضرت آدم و نوح ده قرن بود و در این فاصله انسانها بر حق بودند» تا اینکه اختلاف و انحراف میان آنها بروز کرد خداوند حضرت نوح و سایر انبیای بعد از او علیهم السلام را به منظور باز گردانیدن بشریت به جاده حق و صواب مبعوث نمود. خداوند باری تعالی جل جلاله که اصدق القائلین است هدف از بعثت پیغمبران گرامی را بیان کرده می فرماید:{ رُّسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یکونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَکانَ اللّهُ عَزِیزاً حَکیماً (١6٥)}[2] (نساء:165). چنانکه خداوند هر رسولی را به عنوان نجات دهنده قومش از تاریکستان نادانی و گمراهی قرار داده و می فرماید{ وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَک مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَکرْهُمْ بِأَیامِ اللَّهِ إِنَّ فِی ذَلِک لآیاتٍ لِکلِّ صَبَّارٍ شَکورٍ (٥)}[3] (ابراهیم: 5). نبوت هدیه و بخشش خدایی است: نبوت فضلی است خدایی، و هدیه ای است ربانی، به هر کس از بندگانش که خود بخواهد ارزانی میدارد و هر کس از مخلوقاتش که خود صلاح بداند، بدین هدیه اختصاص می دهد، نبوت منصبی نیست که بتوان از راه تلاش و کوشش بدان دست یافت، مقامی نیست که از کانال عبادت و زهد و پارسایی فراوان به آن رسید. بلکه تنها وسیله و عامل نیل به آن فضل رحمت خداوند است و بس{ یخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (١٠٥)}[4] (بقره:105). بنابراین نبوت «انتخاب و اختیار» است و هیچ احدی جز کسانی که خداوند خود اراده کند (کسانی که شایستگی حمل این امانت و بار سنگین را داشته باشند)، نمی تواند به این مرتبه عظیم دست رسی پیدا کند، زیرا نبوت تکلیفی بزرگ و باری سنگین است جز مردان با همت و «أولوالعزم» شایستگی و توان حمل آنرا ندارند چنانکه خداوند متعال خطاب به خاتم فرستادگانش می فرماید: { إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیک قَوْلا ثَقِیلا (٥)}[5] (مزمل: 5). نبوت مقام و منصب ارثی نیست که به وراثت از پدر به پسر برسد، پادشاهی و ملوکیت نیست که از راه غلبه و استیلاء بدان دست یافت، بلکه اختیار و انتخاب است، خداوند متعال بهترین مخلوقات خود را به این مقام میگمارد و برجستهترین بندگان خود را مأمور حمل این رسالت مینماید و آنها را از میان انسانها برمیگزیند و این مسئولیت خطیر را بر دوش آنها قرار میدهد چنانکه خداوند تبارک و تعالی در کتاب عزیزش این مطلب را توضیح داده و میفرماید: { اللَّهُ یصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکةِ رُسُلا وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ[6] (حج: 75)، و فرموده:{ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ (٣٣)}[7] (آل عمران: 33)، و در مقام ستایش از بعضی از رسولانش میفرماید:{ وَإِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَینَ الأخْیارِ (٤٧)}[8] (ص: 47). اعتراض مشرکین نسبت به پیامبری محمد صلی الله علیه و سلم مشرکین و کفار قریش بر رسالت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و سلم خرده گرفتند و فرود آمدن وحی بر یک یتیم فقیر را (که فاقد تمامی اسباب اقتدار و ثروت بود) غریب پنداشتند، زیرا از تمامی مظاهر سلطنت و قدرت که او را در نظر آنان بزرگ و عظیم جلوه دهد بی بهره بود و از سر کوتاه فکری خود عقیده داشتند که باید نبوت در یکی از ثروتمندان بزرگ، شریف (و از زمره بزرگان و اشراف قریش) جلوهگر شود. از این رو خداوند حکیم به شیوه قاطع و روش توبیخی که پشت جباران از آن بدو نیمه شد در ابطال نظریه آنان فرمود:{ وَقَالُوا لَوْلا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیتَینِ عَظِیمٍ (٣١)أَهُمْ یقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّک نَحْنُ قَسَمْنَا بَینَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِیا وَرَحْمَةُ رَبِّک خَیرٌ مِمَّا یجْمَعُونَ (٣٢)}[9] (زخرف:32-31). خداوند متعال در این آیه کریمه به دهان کجی و سفاهت، پوچ گویی و حماقت مشرکین پاسخ داده که بزعم فاسد خود می پنداشتند منصب نبوت تنها شایستهی یکی از ثروتمندان سر شناس و با نفوذ است و انسانی فقیر و یتیم همانند یتیم ابی طالب شایستگی این منصب را ندارد اما خداوند در پاسخ ایشان فرمود: مقام نبوت انتخاب و اختیار است، خداوند به هر کس خود بخواهد ارزانی میدارد و او را به این مقام می گمارد{ اللَّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسَالَتَهُ (١٢٤)} [10] (انعام:124). و از این رو که نبوت خیلی برتر و عظیم تر از مال و جاه و سلطان می باشد و حکمت خداوند چنین است که روزی هر کس را خود تقدیر کرده و هر مخلوقی حتما سهم خود از مال و رزق را دریافت می دارد و نعمت مال در مقابل مقام نبوت خیلی کم بها است و در واقع هیچ ارزشی ندارد، خداوند عظیمالشان مسئله عظیم و مهم «رسالت و نبوت» را حواله آرزو و امیال هیچ انسانی نخواهد کرد و نخواسته حتی مسئله روزی را (که در واقع ارزشی در مقابل منصب نبوت ندارد) به خود مردم واگذار کند، بلکه آنرا به صورت عادلانه بین ایشان تقسیم نموده، چگونه امکان دارد مسئله اساسی و مهم نبوت را به خواستهها و آرزوی انسانها واگذار کند؟ این است سرّ دقت موجود در تعبیر خداوند که:{ نَحْنُ قَسَمْنَا بَینَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا }[11] (زخرف: 32). آری آنکه بخشنده روزی است، بخشنده نبوت نیز هست. فرق نبوت و پادشاهی: نبوت بخشش و هبهای از ناحیهی خداوند بلند مرتبه و با اقتدار است؛ مقامی است که به هر که خود بخواهد، اختصاص میدهد، نبوت در چندین نقطه اساسی و جوهری با پادشاهی و ملوکیت اختلاف دارد که به بیان مهمترین آنها میپردازیم. 1) نبوت ارثی نیست و فرزند هیچ پیغمبری به طریق ارثی به این منصب گمارده نمیشود بلکه محض فضل الهی بوده و جز انتخاب و اصطفای خداوند هیچ عاملی در آن اثر ندارد.{ وَلَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَى عِلْمٍ عَلَى الْعَالَمِینَ (٣٢) } [12] (دخان: 32). { إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ (٣٣)[13] (آل عمران: 33). 2) نبوت هرگز به کافر داده نخواهد شد، چرا که این منصب به مسلمین اختصاص دارد. اما سلطنت و ملوکیت این چنین نیست و به کافر نیز داده میشود خداوند متعال به حکایت از فرعون میفرماید:{ وَنَادَى فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یا قَوْمِ أَلَیسَ لِی مُلْک مِصْرَ وَهَذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی أَفَلا تُبْصِرُونَ (٥١) } [14] (زخرف:51). و چنانکه به نقل از «نمرود» که در زمان حضرت ابراهیم ادعای خدایی میکرد میفرماید:{ أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْک إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّی الَّذِی یحْیی وَیمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کفَرَ وَاللَّهُ لا یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (٢٥٨) } [15] (بقره: 258). 3) نبوت خاص مردان بوده و هیچ وقت زنی[16] به این منصب گمارده نشده است. فلسفه اختصاص نبوت به مردان و محرومیت زنان از آن اینکه، نبوت کاری بسیار خطیر و مشکل، و تکلیفی طاقت فرسا و پر از مشقت است که روحیه و سرشت ضعیف زنان با آن سنخیت و سازگاری ندارد. زیرا این منصب به مجاهده و مصابره نیاز دارد. این است که تمامی رسولان با اقوام خود دست به گریبان محنت و مشکلات بودهاند و در راه تبلیغ دعوت خدایی شدیداً مورد ابتلاء و امتحان قرار گرفتهاند.{ فَاصْبِرْ کمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ}[17] (احقاف: 35). دلیل اینکه نبوت خاص مردان بوده و زنان از آن بیبهره، فرمودهی خداوند است که{ وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِک إِلا رِجَالا نُوحِی إِلَیهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِنْ کنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (٤٣) }[18] (نحل: 43). در کتاب الجوهره آمده است: وما کان نبیاً قط أنثى ولا عبداً قبیحا فی الفعال هرگز (خداوند) پیغمبری از میان زنان مبعوث نکرده، و همچنین عبدی (کسی) که اعمال و کردارش ناشایسته و قبیح باشند به رسولی برنگزیده است. 4) میدان نبوت بسی وسیع و گسترده است، زیرا مرتبه و موقعیت آن رفیعترین مرتبه، و اهداف آن، برترین اهداف، و دعوت آن اساسیترین دعوتها است، این دعوت چیزی جز ایمان به خداوند و روز آخرت و تفضیل آن بر زندگی فانی دنیا، که بسیاری از مردم چشم طمع در آن دوختهاند، نیست{ وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلا مَتَاعُ الْغُرُورِ (١٨٥) }[19] (آل عمران: 185). پادشاهی با این دعوت خدای هیچ همسویی و همخوانی ندارد چون پادشاهی یکی از مظاهر عظمت دنیایی است و رسالت پیغمبران بزرگوار علیهم السلام دعوت مردم به زهد و پارسایی و بیتوجهی به دنیا است... اگر انبیاء از زمرهی پادشاهان و امراء و سلاطین میبودند و مردم را به زهد و بیتوجهی به دنیا دعوت می کردند، دوگانگی در عمل و سخن از ایشان سر میزد و دعوتشان از اعتبار ساقط میشد و هیچ تأثیری بر مردم نمینهاد... چون خود در عیش و رفاه پادشاهی زندگی میکردند و مردم را به زهد و پارسایی میخواندند. اگر میان قول و عمل داعی همسویی و توافق وجود نداشته باشد و کردار و سیرهاش الگو و سرمشق نباشد کلامش قطعاً اثرگذار نخواهد بود. اما این سخن بدین معنی نیست که نبوت و ملوکیت از امور ممتنعالاجتماع باشند، چه بسا هر دو در فردی جمع شوند همانند آنچه برای سید ما حضرت سلیمان پسر داوود إ بوقوع پیوست اما اجتماع این دو قلیل و نادر است در کلام الله مجید (قرآن کریم) آمده است:{ قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکا لا ینْبَغِی لأحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّک أَنْتَ الْوَهَّابُ (٣٥)فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَیثُ أَصَابَ (٣٦)وَالشَّیاطِینَ کلَّ بَنَّاءٍ وَغَوَّاصٍ (٣٧)وَآخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الأصْفَادِ (٣٨)هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِک بِغَیرِ حِسَابٍ (٣٩) }[20] (ص/39-35) نبی و رسول چه فرقی با هم دارند؟ نبی انسانی است که خداوند شریعتی به وی وحی کرده اما مکلف به تبلیغ آن نیست. اما رسول، انسانی است که خداوند شریعتی به وی وحی کرده و مکلف به ابلاغ آن نیز میباشد. با توجه به این تعریف مقام و مرتبه رسالت برتر از مقام نبوت است. چون هر رسولی نبی است اما هر نبی رسول نیست. تعداد انبیاء قابل احصاء و شمارش نیست چون عدد آنها بیشتر از رقمی است که در بعضی از آثار (120 هزار ) آمده است، لیکن عدد رسولان کم است. ایمان به رسالت آنهایی که نامشان در قرآن آمده به تفصیل واجب است که عدد آنها 25 نفر و همگی از زمرهی رسولان بوده اند و اینک اسامی آنها (آدم، نوح، ابراهیم، اسماعیل، اسحق، یعقوب، داود، سلیمان، یوسف، موسی، هارون، زکریا، یحیی، ادریس، ایوب، یونس، هود، شعیب، صالح، لوط، الیاس، الیسع، ذوالکفل، عیسی، محمد) علیهم السلام . ایمان به همگی این انبیاء به تفصیل واجب است، بدین معنی که تصدیق رسالت و تأیید نام همگی آنها واجب است چون نام و مشخصاتشان در قرآن آمده است. اما سایر انبیاء این چنین نیستند و بایستی به صورت جملگی به آنها ایمان آورد. بدین معنی که اعتقاد داشته باشیم انبیای (غیر از آنهای که نامشان در قرآن آمده وجود داشته اند) که نام و مشخصات آنها را نمی دانیم اما واجب است به آنها ایمان داشته باشیم، چون خداوند تبارک و تعالی از ایشان خبر داده و فرموده است:{ وَرُسُلا قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَیک مِنْ قَبْلُ وَرُسُلا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیک وَکلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَکلِیمًا (١٦٤) }[21] (نساء: 164). خداوند متعال نام بسیاری از انبیاء را در یک آیه قرآن جمع، و ذکر کرده است در این آیه نام 18 نفر آمده و نام 7 نفر باقی به صورت متفرقه در قرآن آمده است. آیهای که نام هجده نبی در آن آمده این است:{ وَتِلْک حُجَّتُنَا آتَینَاهَا إِبْرَاهِیمَ عَلَى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ إِنَّ رَبَّک حَکیمٌ عَلِیمٌ (٨٣)وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیعْقُوبَ کلا هَدَینَا وَنُوحًا هَدَینَا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّیتِهِ دَاوُدَ وَسُلَیمَانَ وَأَیوبَ وَیوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَکذَلِک نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (٨٤)وَزَکرِیا وَیحْیى وَعِیسَى وَإِلْیاسَ کلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ (٨٥)وَإِسْمَاعِیلَ وَالْیسَعَ وَیونُسَ وَلُوطًا وَکلا فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِینَ (٨٦)وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّیاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَینَاهُمْ وَهَدَینَاهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (٨٧) }[22] (انعام: 83-87). نام باقی رسولان به منظور تسهیل در حفظ آنها در دو بیت شعر آمده: فی تلک حجتنا منهم ثمانیة من بعد عشر ویبقی سبعة وهموا ادریس، هود، شعیب، صالح وکذا ذوالکفل، آدم، بالمختار قدختموا[23] اما دلیل بر اینکه رسولان بزرگوار مأمور تبلیغ رسالت بودهاند، و آنان در این نقطه با انبیاء اختلاف داشتهاند نص صریح قرآن است:{ الَّذِینَ یبَلِّغُونَ رِسَالاتِ اللَّهِ وَیخْشَوْنَهُ وَلا یخْشَوْنَ أَحَدًا إِلا اللَّهَ وَکفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا (٣٩) }[24] (احزاب: 39). و همچنین فرموده خداوند خطاب به خاتم و سید رسولانش حضرت محمد ص:{ یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ (٦٧) }[25] (مائده: 67). انبیاء برگزیدگان بشر هستند: خداوند عزوجل از میان آفریدگانش گروهی از انسانها را برگزیده تا بعنوان سنبل، و نمونهی کمال انسانی مطرح باشند، وجودشان نمود و نشانهی فضل باشد و حامل مشعل نور و هدایت برای قافله کاروان تمدن بشری در طول ادوار و زمانها به حساب آیند. خداوند جل جلاله آنها را برگزیده تا هادی و مصلح باشند، انتخاب ایشان از روی علم بوده، خداوند خود به تربیت آنان همت گماشته و آنها را به کمال اوصاف مشرف گردانیده و بعنوان پیشوا و رهبران دینی و دنیاشان معرفی کرده{ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَینَا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکاةِ وَکانُوا لَنَا عَابِدِینَ (٧٣) } [26] (انبیاء: 73). این گروه برگزیده و مختار از بندگان خداوند «انبیاء و پیغمبران» کسانی هستند که خداوند ایشان را به نبوت مشرف گردانیده و به ایشان حکمت و قوت عقل و رأی محکم ارزانی داشته و آنها را برگزیده تا واسطهی بین خدا و خلق باشند و اوامر خدا را به بندگان او ابلاغ نمایند... و ایشان را از خشم و عقابش برحذر دارند و آنها را به سوی چیزی که خیر و سعادت، صلاح دین و دنیای آنها در آن است رهنمون شوند. انبیاء علیهم السلام بهترین و برترین مخلوقات خدا، برگزیدگان بشر بودهاند. اکرام خداوند بر ایشان و گزینش آنان به این منصب از سرِ فضل محض خدائی و حکمت ربانی بوده است لاغیر؛ و برای هیچ احدی امکان ندارد به هیچ وسیله ای به این مقام برسد هر چند مدارج عالیهی کمال و ترقی را پشت سر بنهد زیرا از طریق ریاضت نفسی نمیتوان به مقام نبوت رسد و از کانال طاعت و عبادت دسترسی به آن امکان پذیر نیست. نبوت با کسب و عزم و مداومت بر فعل خیر و انجام طاعت بدست نمیآید چنانکه گفتیم. بلکه این مقام و منصب، منصبی است خدایی و تنها به گزینش و انتخاب او میباشد.{ اللَّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسَالَتَهُ (١٢٤) }[27] (انعام: 124). تفاضل بین انبیاء: تمامی انبیای کرام در یک درجه از فضل و مکانت قرار ندارند بلکه برخی از آنها با برخی تفوق و برتری دارند و خداوند متعال آنها را در درجات مختلف قرار داده و قرآن کریم در این مورد میگوید:{ تِلْک الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ (٢٥٣) } [28] (بقره: 253). و در جای دیگر میفرماید: { وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیینَ عَلَى بَعْضٍ وَآتَینَا دَاوُدَ زَبُورًا (٥٥)[29] (اسراء: 55). خداوند متعال در قرآن کریم بعضی از انبیاء را «أولوالعزم» نام برده، آنها پیشوا و رهبران انبیاء به شمار میآیند و خداوند آنها را مورد ستایش فراوان قرار داده و به رسول بزرگوار «حضرت محمد ص» دستور فرموده آنها را در جهاد و صبر مقتدای خود قرار دهد آنجا که میفرماید:{ فَاصْبِرْ کمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ (٣٥)}[30] (احقاف: 35). سبب نام گذاری ایشان به «أولیالعزم» اینکه، دارای عزم و ارادهی قوی بوده و به انواع ابتلاء و امتحان گرفتار و دوران جهاد و مبارزه شان (با طواغیت) بسیار طولانی بوده است... بعضی از آنها به مدت چندین قرن متوالی و در میان چندین نسل بر تکذیب و بلای مخالفین صبر کرده و بردباری از خود نشان داده است. چرا که از عمر طولانی بهرهمند بوده و همگی آن را در محنت و شداید سپری کرده است همانند حضرت نوح علیه السلام که نزدیک به یک هزار سال در میان قومش به دعوت و فراخوانی پرداخت، اما جز اندک افرادی کسی به او ایمان نیاورد{ وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلا خَمْسِینَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَالِمُونَ (١٤)}[31] (عنکبوت: 14). و در جای دیگر میفرماید:{ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلا قَلِیلٌ (٤٠)}[32] (هود:40). مصایب و شداید وارده بر بعضی از انبیاء و محنتهایی که از سوی قومشان تحمل میکردند به حدی تند بود که بعضی از آنها همانند حضرت ابراهیم علیه السلام را محکوم به سوزاندن و در آتش انداختن نمودند؛ اما خداوند عزوجل از سر رحمت خویش او را نجات داد و به آتش دستور داد در مقابل ابراهیم سرد و سلامت شود:{ قُلْنَا یا نَارُ کونِی بَرْدًا وَسَلامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ (٦٩)وَأَرَادُوا بِهِ کیدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الأخْسَرِینَ (٧٠)}[33] (انبیاء:70-69). و هکذا سایر پیغمبران «أولی العزم» همانند موسی و عیسی و محمد علیه السلام اذیت و شکنجه، فشار و تبعید شدیدی در راه عقاید و آرمانهای خود تحمل کرده و بر بلایا و شداید صبر و شکیبایی از خود نشان دادهاند:{ وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَکانُوا وَاللَّهُ یحِبُّ الصَّابِرِینَ (١٤٦)}[34] (آل عمران: 146). بخاطر این صفات شایستهگی و لیاقت رهبری انبیاء و سیادت رسولان را کسب کرده و توانستهاند حامل پرچم عزت و شرف انسانها شوند و آنها را از آلودگیهای شرک و گمراهی به سوی شاهراه توحید و ایمان رهنمون باشند. محمد صلی الله علیه و سلم سالار اولین و آخرین: بزرگترین رسولان کسی است که برگزیده و صفوه خلق باشد، و خاتم النبیین سیدنا محمد صلی الله علیه و سلم آخرین پیغمبر مبعوث، و افضل آنها از حیث منزلت و مرتبه است چنانچه قرآن کریم نیز آخرین کتب آسمانی و اشرف و افضل آنها است. خداوند متعال امر نبوت را بوسیله حضرت محمد صلی الله علیه و سلم ختم نمود. چنانکه وحی را بوسیله قرآن ختم نمود پس نبوت محمد و قرآنش بمثابهی ختام مسک و حد فاصل بین دو مقطع مهم از تاریخ بشری مطرح میباشد{ مَا کانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکمْ وَلَکنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیینَ وَکانَ اللَّهُ بِکلِّ شَیءٍ عَلِیمًا (٤٠)}[35] (احزاب: 40). یکی از دلایل اینکه حضرت محمد صلی الله علیه و سلم سید رسولان و افضل انبیاء و مرسلین است اینکه خداوند هیچ پیغمبری برنیانگیخته مگر اینکه از او عهد و میثاق گرفته اگر حضرت محمد صلی الله علیه و سلم را در قید حیات بیابد، به او ایمان بیاورد و جمله یاران او شود و این روشنترین دلیل و بزرگترین شاهد، بر عظمت شأن و منزلت او صلی الله علیه و سلم میباشد مولی عزوجل در این مورد میفرماید:{ وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ النَّبِیینَ لَمَا آتَیتُکمْ مِنْ کتَابٍ وَحِکمَةٍ ثُمَّ جَاءَکمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَکمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِکمْ إِصْرِی قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَکمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ (٨١)}[36] (آل عمران: 81) و حضرت محمد صلی الله علیه و سلم در مقام بیان، علوّ منزلت و مقامی که خداوند متعال به او ارزانی داشته و او را سید و پیشوای دنیا و آخرت قرار داده میفرماید: «من سید اولاد آدم در روز قیامت هستم و (برایم) جای هیچ فخری نیست، و پرچم حمد و ثنا در دو دستهی من خواهد بود و جای فخر نیست و هیچ نبی، آدم و غیر او، وجود ندارد مگر اینکه به زیر پرچم من درخواهد آمد و جای فخر نیست، من اولین شفاعت کننده و اولین کسی هستم که شفاعتم پذیرفته میشود. اولین کسی هستم که حلقه بهشت را به حرکت درمیآورم، سپس خداوند من و فقرای مسلمان همراهم را به داخل آن در خواهد آورد با این حال جای فخر نیست، من نزد خداوند محترمترین اولین و آخرین هستم و جای فخر نیست....» (رواه الترمذی). علامه قاضی عیاضی در کتابش «الشفاء» به جایگاه و منشاء افضلیت رسول خدا محمد صلی الله علیه و سلم در قرآن کریم بر سایر انبیاء اشاره کرده و میفرماید: «دلیل این مسئله اینکه خداوند در خطاب با سایر پیغمبران آنها را به نام و اسم مخصوص خودشان مورد خطابه قرار داده، مثلا در رابطه با حضرت ابراهیم علیه السلام میفرماید{ وَنَادَینَاهُ أَنْ یا إِبْرَاهِیمُ (١٠٤)قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کذَلِک نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ }[37] (صافات: 105-104) و در حق حضرت علیه السلام فرموده: :{ یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَبَرَکاتٍ عَلَیک وَعَلَى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَک (٤٨)} [38] (هود: 48). در مقام خطاب با موسی علیه السلام فرموده:{ قَالَ یا مُوسَى إِنِّی اصْطَفَیتُک عَلَى النَّاسِ بِرِسَالاتِی وَبِکلامِی فَخُذْ مَا آتَیتُک وَکنْ مِنَ الشَّاکرِینَ (١٤٤)}[39] (اعراف: 144). و در مقام خطاب با عیسی پسر مریم إ فرموده:{ وَإِذْ قَالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّی إِلَهَینِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالَ سُبْحَانَک مَا یکونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیسَ لِی بِحَقٍّ (١١٦)}[40] (مائده: 116). و هکذا بقیه انبیاء علیهم السلام خداوند با نام خودشان آنها را مورد خطاب قرار داده، جز خاتم رسولان صلی الله علیه و سلم خداوند از در اظهار قدر عظیم، و فضل جلیل او را به وصف «نبوت و رسالت» مورد خطاب قرار داده است. و در این مورد میفرماید:{ یا أَیهَا النَّبِی إِنَّا أَرْسَلْنَاک شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِیرًا (٤٥)}[41] (احزاب: 45).{ یا أَیهَا النَّبِی حَسْبُک اللَّهُ وَمَنِ اتَّبَعَک مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (٦٤)} [42] (انفال: 64). و فرموده:{ یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ (٦٧)} [43] (مائده: 67). و فرموده: { یا أَیهَا الرَّسُولُ لا یحْزُنْک الَّذِینَ یسَارِعُونَ فِی الْکفْرِ مِنَ الَّذِینَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ (41)}[44] (مائده:41). در کتاب خداوند عزوجل آیهای نمییابیم که در آن خطاب به پیغمبر به نام او صریح شده باشد مانند آنچه در رابطه با سایر انبیاء آمده است بلکه تمامی آیات خطاب به او به لفظ «نبی و رسول» شروع میشوند و آیهای نداریم که به (یا محمد) شروع شده باشد. و این یکی از لطیفترین اشارات قرآنی دال بر عظمت و شرافت و قدر و منزلت، حضرت محمد صلی الله علیه و سلم میباشد و اثبات مینماید او برترین و بزرگترین انبیاء است»[45]. پس صلوات و سلام پروردگارم برگزیده مخلوقاتش، رحمت مبعوث برای عالمین باد، کسی که خداوند عظیمالشأن او را به شرف عظیم مفتخر گردانیده و هیچ احدی در این زمینه همتا و همپای او نمیباشد و او را سید اولین و آخرین قرار داده است. چه نیکو سروده آنکه گفته: محمد صفوة الباری ورحمته وخیرة الله من عرب ومن عجم محمد برگزیده و رحمت خداوند و برترین و بهترین خدا از میان عرب و عجم است. تفاضل میان انبیاء: شاید کسی از باب اعتراض و سؤال بگوید: چگونه بین انبیاء و رسولان به تفاوت و تفضیل قائل هستید در حالی که در قرآن کریم آمده:{ لا نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ (٢٨٥)}[46] (بقره: 285). در جواب گوئیم: مراد از فرق قائل نشدن بین رسولان در این آیه کریمه، این است که نکند به گروهی از آنها ایمان داشته و به گروهی کافر باشیم چنانکه این عمل پیشه (یهود و نصاری) بود، به بعضی از انبیاء ایمان داشتند و نسبت به گروهی منکر و کافر بودند از این رو بین آنها تفاوت قایل میشدند، خداوند متعال این مطلب را در آیات فراوانی توضیح داده و میفرماید:{ إِنَّ الَّذِینَ یکفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیرِیدُونَ أَنْ یفَرِّقُوا بَینَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکفُرُ بِبَعْضٍ وَیرِیدُونَ أَنْ یتَّخِذُوا بَینَ ذَلِک سَبِیلا (١٥٠)أُولَئِک هُمُ الْکافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْکافِرِینَ عَذَابًا مُهِینًا (١٥١)} [47] (نساء:151-150). منظور از تفرق و جدایی (در آیهی فوق) تفضیل بین رسولان نیست چنانکه به اذهان عدهای خطور میکند زیرا خداوند به نص صریح قرآن برخی از رسولان را بر برخی تفضیل و برتری داده است و فرموده:{ تِلْک الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَینَا عِیسَى ابْنَ مَرْیمَ الْبَینَاتِ وَأَیدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ (٢٥٣)}[48] (بقره: 253). و فرموده:{ وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیینَ عَلَى بَعْضٍ وَآتَینَا دَاوُدَ زَبُورًا (٥٥)}[49] (اسراء: 55). منظور از این آیه کریمه را بعضی آیات دیگر و فرموده رسول خدا صلی الله علیه و سلم توضیح داده آنجا که در صحیح مسلم میفرماید: «قسم به آنکه جانم در قبضه قدرت (دست) اوست، هیچ کس از این یهود و نصارا سخن مرا نمیشنود مگر اینکه بر او واجب است به رسالتی که بدان مبعوث گردیدهام ایمان بیاورد و گرنه خداوند او را به آتش دوزخ خواهد افکند». بعثت انبیاء: یکی از مظاهر و مصادیق رحمت خداوند بر بندگانش... و نمادی از لطف و احسان او بر انسانها... اینکه از خود ایشان رسولان و انبیایی بعنوان بشارت دهنده و بیمدهنده برانگیخته، تا بمثابه مناره هدایت، پرچم فضیلت و ستارگان درخشنده آسمان بشریت، عرض اندام کرده و جهان را به سوی شاهراه سعادت رهنمون باشند و راه خیر را برایشان روشن گردانند و انسانها را از آلودگیهای شرک و دوگانگی در پرستش رها و بسوی مدارج عزت و کمال رهگشا باشند. سنت و قانون خداوند در میان بندگانش این چنین جاری بوده که قبل از بعثت و ارسال رسول هیچ امت و قومی را به عذاب مبتلا نگرداند، بلکه ابتدا رسولی برانگیخته آنها مردم را به سوی خیر و کمال راهنمایی کرده و از شر و منکرات باز داشتهاند، تا عذری برای هیچ احدی نماند{ وَمَا کنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولا (١٥)}[50] (اسراء: 15). و تا مردم در روز قیامت نگویند:{ مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَلا نَذِیرٍ (١٩)}[51] (مائده: 19). یا عدم ارسال را بهانه و وسیله بی ایمانی خود قلمداد نکنند و آنرا جهت عدم استحقاق برای عذاب دوزخ قرار ندهند:{ وَلَوْ أَنَّا أَهْلَکنَاهُمْ بِعَذَابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَینَا رَسُولا فَنَتَّبِعَ آیاتِک مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَى (١٣٤)}[52] (طه: 134). چرا انبیاء از جنس بشر بودهاند؟ از آنجا که هدف از برانگیختن و بعثت انبیای کرام علیهم السلام این بوده که بعنوان سفیر و رابط بین خدا و بندگانش کار کنند و اوامر و نواهی خدا را به آنها ابلاغ نمایند و مردم را به سوی چیزی ارشاد کنند که خداوند دوست دارد و از چیزی باز دارند که او را به خشم وا میدارد، و برای اینکه در میان بشریت به عنوان الگوی رفتار و اخلاق و عملکرد مطرح باشند. و از آنجا که لازمه سفیر این است که بتوان با او نشست و برخاست و گفتگو داشت... خداوند پیغمبران را از جنس بشر برانگیخته تا اوامر خدا را به بندگان ابلاغ و آنها را به سعادت دنیا و آخرت راهنمایی کنند. اگر پیغمبران از جنس «ملائک» میبودند دسترسی به آنها امکان نداشت و انسانها نمیتوانستند وحی را از ایشان دریافت و در کنار آنان گرد آیند آنگاه انسانها برای عدم اتباع از رسولان بهانه و حجت در اختیار میداشتند و آن اینکه میگفتند: کسانی را که خداوند به سوی ما روانه کرده و ما را ملزم به اطاعت از ایشان نموده از جنس ما نیستند بلکه ملائکه هستند و سرشت و طبیعت ما با ایشان همسویی و سازگاری ندارد. چرا که آنها از حیث خلقت از ما بهتر و از نظر عمل نیز از ما نیکوترند و مقام برتری از ما دارند چون ملائکه اطهار چنانکه خداوند از ایشان فرموده:{لا یعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیفْعَلُونَ مَا یؤْمَرُونَ (٦)}[53] (تحریم: 6). و دائماً بلا انقطاع در عبادت هستند:{ یسَبِّحُونَ اللَّیلَ وَالنَّهَارَ لا یفْتُرُونَ (٢٠)}[54] (انبیاء: 20). علاوه بر این ملائکه اهل خوردن و آشامیدن، شهوت و گرایش به عصیان، خواب و استراحت نمیباشند بندگان مطیع و محترم خداوند هستند. از سوی دیگر، اگر فرستاده مبعوث به سوی خلق «ملائکه» میبود امکان اجتماع با او دریافت از او نبود چون اگر در شکل ملکی جلوه میکردند مردم از ترس و خوف آنان پا به فرار مینهادند چون همچو شکل و صورتی را هرگز ندیده با آن آشنا نمیباشند. در روایت است که رسول خدا صلی الله علیه و سلم در یکی از روزها به هنگام بازگشت از غار حرا صدایی شنید به جلو خود نظر افکند جبرئیل امین را مشاهده کرد که بر یک کرسی نشسته و فضای میان زمین و آسمان را پر کرده، از ترس و هراس لرزه بر اندامش مستولی شد و شروع به داد و فزع کرد. به خانهاش برگشت در حالی که میفرمود: مرا بپوشانید، مرا بپوشانید. چنانچه بار دیگر او را طوری بدید که بالهایش را گسترانیده، میان فضای شرق و غرب زمین را پوشانیده بود و اگر بصورت انسان بر آنها جلوه میکرد در امرش مشکوک میگشتند و به این اشتباه در میافتادند که آیا واقعاً ملائکه است یا بشری همچون آنها؟ قرآن کریم در مقام رد بر مشرکین، آنگاه که خواستند رسول و فرستاده از جنس ملائکه باشد، نه از انسان، میفرماید:{ وَقَالُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیهِ مَلَک وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَکا لَقُضِی الأمْرُ ثُمَّ لا ینْظَرُونَ (٨)وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکا لَجَعَلْنَاهُ رَجُلا وَلَلَبَسْنَا عَلَیهِمْ مَا یلْبِسُونَ (٩)}[55] (انعام: 9-8). علامه قرطبی در تفسیر «الجامع لأحکام القرآن» گوید: قول خداوند{وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکاً لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلاً}بدین معنی است که انسانها توان و استطاعت رؤیت ملائکه را در صورت و شکل حقیقی شان ندارند مگر اینکه از صورت خود خارج و به قالب اجسام متراکم درآیند. زیرا هر جنسی با همجنس خود الفت دارد و از غیر خود متنفر میباشد پس اگر خداوند فرستاده مبعوث به سوی بشر را از جنس «ملائکه» قرار میداد از مقابله با او تنفر پیدا کرده و به او الفت نمیگرفتند و از نغمه و کلام او لرزه بر اندامشان مستولی میشد لذا نمیتوانستند با او سخن گویند و در موارد متعدد از او سؤال کنند، در نتیجه مصلحت مورد نظر از ارسال آنها تحقق پیدا نمیکرد و اگر آنها را از صورت ملائکه خارج و به صورت آنها در میآورد با او انس میگرفتند، اما در نبوت او به شک افتاده میگفتند: تو هم مثل ما انسانی و ملائکه نیستی و ما به تو ایمان نداریم... و به حالت اولیه خود برمیگشتند. چنانچه در رابطه با حضرت محمد صلی الله علیه و سلم میگفتند: او هم مانند ما انسان است و فرقی بین او و شما وجود ندارد. بدین گونه برای مردم ایجاد شک و شبهه میکردند، این بود که خداوند به ایشان باوراند که اگر ملائکهای در شکل و صورت انسان میفرستاد در امر او به شک میافتادند همچنانکه هم اکنون در رابطه با تو شک میکنند[56]. خداوند متعال در آیه دیگری هدف از انسان بودن انبیاء را بیان میکند چون بایستی فرستاده از جنس کسانی که بر آنها فرستاده شدهاند باشد. لذا اگر ساکنان زمین ملائکه میبودند خداوند پیغمبر ملائکهای بر آنها ارسال میکرد چنانکه میفرماید:{ وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلا أَنْ قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَسُولا (٩٤)قُلْ لَوْ کانَ فِی الأرْضِ مَلائِکةٌ یمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیهِمْ مِنَ السَّمَاءِ مَلَکا رَسُولا (٩٥)}[57] (اسراء: 95- 94). اعتراض مشرکین: مشرکین نسبت به بعثت و نبوت حضرت محمد صلی الله علیه و سلم اعتراض می گرفتند که چگونه امکان دارد از جنس بشر باشد در حالی که مدعی نبوت است؟ آری حضرت محمد صلی الله علیه و سلم بشری همچو آنان بود میخورد و میخوابید و میآشامید و در بازارها راه میرفت!! آنها این عمل کرد و رفتار او را وسیلهای برای تکذیب او قرار داده و بر رسالت او طعنه میزدند... و انتظار داشتند باید پیغمبر دارای ثروت کلان، جاه و سلطان و گنجهای عظیم و باغهای سرسبز باشد و از تمام نعمتهای دنیا بهره شایان و سهم وافر برده باشد و آنچه پادشاهان و بزرگان دنیایی دارند او نیز داشته باشد، اما چون دیدند او فقیر و نادار است و به یتیمی بزرگ شده بر خداوند بعید دانستند همچو فردی را به پیغمبری برگزیند. این بود که رسالتش را انکار کرده و گفتند: ساحری با چرب و شیرین زبانی مردم را به سحر و جادو انداخته و آنچه میگوید جز افسانه و خرافات پیشینیان چیزی نیست. خداوند در سوره فرقان میفرماید:{ وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ یأْکلُ الطَّعَامَ وَیمْشِی فِی الأسْوَاقِ لَوْلا أُنْزِلَ إِلَیهِ مَلَک فَیکونَ مَعَهُ نَذِیرًا (٧)أَوْ یلْقَى إِلَیهِ کنْزٌ أَوْ تَکونُ لَهُ جَنَّةٌ یأْکلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلا رَجُلا مَسْحُورًا (٨)انْظُرْ کیفَ ضَرَبُوا لَک الأمْثَالَ فَضَلُّوا فَلا یسْتَطِیعُونَ سَبِیلا (٩)تَبَارَک الَّذِی إِنْ شَاءَ جَعَلَ لَک خَیرًا مِنْ ذَلِک جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ وَیجْعَلْ لَک قُصُورًا (١٠)بَلْ کذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَأَعْتَدْنَا لِمَنْ کذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِیرًا (١١)} [58] (فرقان: 11- 7). و این چنین منطق اهل شرک و گمراهی را در مییابیم، که در هر زمان و مکانی یک منطق بیش نیست و ابداً تغییر نمیکند... هرگاه خداوند پیغمبری مبعوث کرده اهل شرک و گمراهی از سر عناد و استکبار در مقابل او صفآرایی کرده و در میان خود سؤال کردهاند. او هم انسانی است همچو ما؟ میخورد چنانکه ما میخوریم و همانند ما میآَشامد و به خواب میرود! چرا از جنس ملائکه نیست؟ چرا خداوند او را از میان اشراف و بزرگان برنگزید؟ چرا او از ثروتمندان پولدار نیست؟ به این موقف عنادی و منکرانه. در داستان حضرت نوح و قومش گوش کن. { وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکمْ مِنْ إِلَهٍ غَیرُهُ أَفَلا تَتَّقُونَ (٢٣)فَقَالَ الْمَلأ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلا بَشَرٌ مِثْلُکمْ یرِیدُ أَنْ یتَفَضَّلَ عَلَیکمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لأنْزَلَ مَلائِکةً مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الأوَّلِینَ (٢٤)إِنْ هُوَ إِلا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِینٍ (٢٥)}[59] (مؤمنون: 25-23). و گوش کن به موضع عنادی و دشمنانه قوم عاد با پیغمبر بزرگوار خداوند حضرت هود علیه السلام :{ وَقَالَ الْمَلأ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِینَ کفَرُوا وَکذَّبُوا بِلِقَاءِ الآخِرَةِ وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا مَا هَذَا إِلا بَشَرٌ مِثْلُکمْ یأْکلُ مِمَّا تَأْکلُونَ مِنْهُ وَیشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ (٣٣)وَلَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَرًا مِثْلَکمْ إِنَّکمْ إِذًا لَخَاسِرُونَ (٣٤)أَیعِدُکمْ أَنَّکمْ إِذَا مِتُّمْ وَکنْتُمْ تُرَابًا وَعِظَامًا أَنَّکمْ مُخْرَجُونَ (٣٥)هَیهَاتَ هَیهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ (٣٦)}[60] (مؤمنون: 36-33). و گوش فرا دهید به موضع طغیانگرانه و سر کشانه فرعون و دار و دسته مجرم و گناهکارش در مقابل دو پیغمبر بزرگوار خداوند (موسی و هارون) إ که خداوند آنرا برایمان بازگو میفرماید:{ ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَى وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآیاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِینٍ (٤٥)إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَکبَرُوا وَکانُوا قَوْمًا عَالِینَ (٤٦)فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَینِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ (٤٧)فَکذَّبُوهُمَا فَکانُوا مِنَ الْمُهْلَکینَ (٤٨)}[61] (مؤمنون: 48- 45). سپس به موضع کفار قریش در برابر دعوت سید انبیاء و رسولان حضرت محمد پسر عبدالله صلی الله علیه و سلم بنگر که خداوند این چنین بازگویش میفرماید:{ وَإِذَا رَأَوْک إِنْ یتَّخِذُونَک إِلا هُزُوًا أَهَذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولا (٤١)إِنْ کادَ لَیضِلُّنَا عَنْ آلِهَتِنَا لَوْلا أَنْ صَبَرْنَا عَلَیهَا وَسَوْفَ یعْلَمُونَ حِینَ یرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِیلا (٤٢)}[62] (فرقان: 42-41). آری موضع تمامی مشرکین در تمامی زمانها یکی بوده و تغییر نکرده است. موضعی است نشأت گرفته از طغیان، استکبار و عناد مثل اینکه همگی در مقابل حکمت خداوند کور بوده یا به عمد خود را به کوری زدهاند، و اینکه پیغمبر مرسل از بشر (نه ملائکه) بودن را غریب پنداشته اند خداوند متعال میفرماید: { وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِک إِلا رِجَالا نُوحِی إِلَیهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِنْ کنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ }[63] (نحل: 43). مأموریت رسولان بزرگوار: از آنجا که عقل به تنهایی برای تفریق بین حق و باطل، خیر و شر، کافی نیست و بسیاری از امور مهم غیبی از راه عقل قابل شناخت نمیباشند بلکه شناخت آنها تنها از طریق وحی و شرع امکان پذیر است، همانند ایمان به وجود خداوند و صفات کریمة او و ایمان به ملائکه و زنده شدن در روز آخرت و امثالهم از امور غیبی... لهذا حکمت خداوند ایجاب میکند که انبیای کرام را به منظور هدایت به سوی خلق مبعوث فرماید، تا عذری بر بشر نماند و انسان در روز قیامت حجتی بر خداوند نداشته باشد این پیغمبران بزرگوار وظایف و مأموریت مهمی به عهده دارند. وظایف پیغمبران: 1- دعوت مردم به عبادت خداوند واحد قهار، و این (در حقیقت) وظیفه اساسی آنها به شمار میرود، بلکه مأموریتی است که در واقع پیغمبران بخاطر ابلاغ آن مبعوث گردیدهاند، این وظیفه مهم در شناساندن خداوند به بندگان و راهنمایی آنان به سوی او و ایمان به یگانگی او و اختصاص دادن عبادت و بندگی به او (نه غیر) جلوه می کند خداوند جل شأنه میفرماید: { وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِک مِنْ رَسُولٍ إِلا نُوحِی إِلَیهِ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاعْبُدُونِ}[64] (انبیاء: 25). و فرموده:{ وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کلِّ أُمَّةٍ رَسُولا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَمِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیهِ الضَّلالَةُ فَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَانْظُرُوا کیفَ کانَ عَاقِبَةُ الْمُکذِّبِینَ (٣٦)}[65] (نحل/36) 2- تبلیغ اوامر و نواهی خداوند برای بشر: تبلیغ اوامر و دستورات خداوند به مبلّغ و دعوتگری نیاز دارد و باید این مبلّغ از جنس بشر باشد تا مردم بتوانند (آن اوامر و نواهی) از او دریافت دارند. لهذا خداوند اراده کرد که انبیاء از جنس بشر باشند، آن هم به خاطر وجود فلسفه و حکمت سابق که آن را ذکر کردیم. پیغمبران بزرگوار وظیفه و رسالت خود را به بهترین وجه ادا کرده و هیچ یک از آنها حتی برای لحظهای از تبلیغ آن تأخیر نکردهاند قرآن کریم در رابطه با آنان میفرماید:{ الَّذِینَ یبَلِّغُونَ رِسَالاتِ اللَّهِ وَیخْشَوْنَهُ وَلا یخْشَوْنَ أَحَدًا إِلا اللَّهَ وَکفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا (٣٩)}[66] (احزاب: 39). خداوند متعال «تبلیغ رسالت» را یکی از علایم رسولان قرار داده و خطاب به خاتم و سید پیغمبران حضرت محمد صلی الله علیه و سلم میفرماید:{ یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ (٦٧)}[67] (مائده: 67). 3- هدایت و ارشاد مردم به شاهراه سعادت (صراط مستقیم): این وظیفه مأموریت تمامی پیغمبران بوده است، چنانچه خداوند در رابطه با موسی علیه السلام میفرماید:{ وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَک مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَکرْهُمْ بِأَیامِ اللَّهِ إِنَّ فِی ذَلِک لآیاتٍ لِکلِّ صَبَّارٍ شَکورٍ (٥)}[68] (ابراهیم: 5). چنانکه در رابطه با شأن خاتم پیغمبران علیه السلام میفرماید: { یا أَیهَا النَّبِی إِنَّا أَرْسَلْنَاک شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِیرًا (٤٥)وَدَاعِیا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُنِیرًا (٤٦)} [69] (احزاب: 46- 45). 4- پیغمبر بایستی الگو و سرمشق نیکو باشد: تمامی پیغمبران علیهم السلام الگو و سرمشق و اسوهی صالح برای بشریت بودهاند و خداوند عزّوجل ما را مأمور تبعیت از ایشان و حرکت کردن بر راههای روشن آنها، نموده است و آنها را به عنوان نمونههای کمال و نشانههای فضل قرار داد. چون از نظر عقل برترین و کاملترین انسانها، و از نقطه نظر رفتار و سلوک پاکیزهترین آنها بوده و دارای رتبه و مرتبت برتر از منزلت تمامی انسانها بودهاند. خداوند میفرماید:{ لَقَدْ کانَ لَکمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یرْجُو اللَّهَ وَالْیوْمَ الآخِرَ وَذَکرَ اللَّهَ کثِیرًا (٢١)}[70] (احزاب: 21). و فرموده:{ أُولَئِک الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهِ قُلْ لا أَسْأَلُکمْ عَلَیهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلا ذِکرَى لِلْعَالَمِینَ (٩٠)}[71] (انعام:90). 5- پنجمین وظیفه پیام آوران خدا یادآوری مبدأ و معاد و آشنا نمودن مردم با زندگی بعد از مرگ و شداید و احوال آن است. خداوند متعال میفرماید:{ یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإنْسِ أَلَمْ یأْتِکمْ رُسُلٌ مِنْکمْ یقُصُّونَ عَلَیکمْ آیاتِی وَینْذِرُونَکمْ لِقَاءَ یوْمِکمْ هَذَا قَالُوا شَهِدْنَا عَلَى أَنْفُسِنَا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَشَهِدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ (١٣٠)ذَلِک أَنْ لَمْ یکنْ رَبُّک مُهْلِک الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ (١٣١)}[72] (انعام:131-130). 6- انتقال دادن اهتمام مردم از زندگی فانی دنیایی به حیات جاویدان اخروی: خداوند پیغمبران را برای این منظور مبعوث فرموده تا توجه بشر را از این زندگی رو به زوالی برگردانده آنرا متوجه زندگی جاویدان اخروی گردانند، زیرا چنانکه خداوند فرموده زندگی جاویدان در آنجا است.{ وَمَا هَذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِی الْحَیوَانُ لَوْ کانُوا یعْلَمُونَ (٦٤)}[73] (عنکبوت: 64). و فرموده:{ اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَینَکمْ وَتَکاثُرٌ فِی الأمْوَالِ وَالأوْلادِ (٢٠)}[74] (حدید: 20). 7- در نهایت تا حجتی برای انسانها نزد خداوند باقی نماند: چنانکه خداوند فرموده:{ رُسُلا مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ لِئَلا یکونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ (١٦٥)}[75] (نساء: 165). این بود مهمترین و اساسیترین وظایف پیغمبران بزرگوار صلاة و سلام خداوند بر همگی آنها باد. که بصورت موجز و مختصر به ذکر آنها پرداختیم. خداوند توفیق دهنده و هم او هدایت کننده به سوی راه راست است. ویژگیها و مزایای دعوت انبیاء مزایای دعوت انبیاء چیست؟ مهمترین شاخص دعوت انبیا علیهم السلام خصایص و ویژگیهای زیر است: 1- دعوت انبیاء ربانی است، یعنی به وحی و تکلیف خداوند متکی می باشد. 2- انبیاء بر رسالت خویش مزدی نمی طلبند بلکه مزد و اجر خود را از خدا می خواهند. 3- اخلاص دین برای خداوند و دعوت به پرستش او یکی دیگر از ویژگیهای دعوت انبیاء است. 4- دعوت آنان در اوج سادگی و بساطت بوده و هیچ تکلف و تعقیدی در آن وجود ندارد. 5- هدف و غایت در دعوت انبیای کرام واضح و روشن است. 6- زهد در دنیا و تفضیل آخرت بر دنیا یکی دیگر از ویژگیهای دعوت انبیاء است. 7- تأکید بر عقیده توحیدی و تشدید در امر ایمان به غیب یکی دیگر از امتیازات دعوت انبیاء است. این است مهمترین ویژگی های دعوت انبیای کرام که اینک هر یک از این ویژگیها را به اختصار توضیح می دهیم و در این راستا از خداوند استعانت می جویم. امتیاز اول: ربانی بودن دعوت انبیاء: مقصود از این جمله اینکه منشاء و مصدر این دعوت وحی خداوند عزوجل میباشد، بنابراین، این دعوت برخاسته و نشأت گرفته از وجود پیغمبران نیست، و نتیجهی شرایط و عوامل اجتماعی زمان آنان نیز، از قبیل وجود ظلم طغیان، جور و استبداد، ضلالت و انحراف و . . . نیست کما اینکه تراوش افکار عمیق پیامبران، یا تألم آنان بر وضعیت اسفبار حاکم بر جامعه نیز نمیباشد. هیچکدام از این عوامل مصدر و منشأ دعوت آنان به حساب نمی آیند بلکه یگانه عامل و باعث آن وحی و تکلیف خدایی است و بس، و تمامی آنچه که آنها آوردهاند ریشه در وحی دارد به همین خاطر است که همگی خطاب به اقوام خود گفته اند:{ قُلْ لا أَقُولُ لَکمْ عِنْدِی خَزَائِنُ اللَّهِ وَلا أَعْلَمُ الْغَیبَ وَلا أَقُولُ لَکمْ إِنِّی مَلَک إِنْ أَتَّبِعُ إِلا مَا یوحَى إِلَی (٥٠)} [76]. (انعام: 50). بنابراین آنها سهمی (جز تبلیغ) در وحی خدا ندارند. شیخ ابوالحسن ندوی /، در کتاب «النبوة والأنبیاء» می گوید: «اولین و مهمترین چیزی که پیامبر جماعت را از سایر (انسانهای دیگر) متمایز میسازد اینست: علمی که آنان بین مردم و جوامع نشر و پخش میکنند و عقیدهای که دیگران را بدان میخوانند و دعوتی که بدان برمیخیزند، جوشیده و برخاسته از ذکاوت و حمیت آنها نمیباشد و ناشی از تألم آنان نسبت به وضعیت اسف بار جامعه ای که در آن زندگی کرده اند نیست، و ناشی از شعور دقیق و حساس و قلب رقیق و فیاض و تجارب وسیع و حکیمانه آنها نمیباشد خیرا هیچ یک از این امور مصدر دعوت انبیاء تلقی نمیشوند، بلکه مصدر آن، وحی و رسالتی است که بخاطر آن برگزیده شدهاند. بنابراین هرگز با حکماء، پادشاهان و مصلحین و باقی رهبرانی که تاریخ بشریت آنها را به خود دیده و تجربه کرده قابل مقایسه نمیباشند، زیرا آنها پرورش یافته و محصول محیط خود بوده و ریشه در حکمت و ژرف اندیشی خود داشتهاند و عملکردشان عکسالعملی در مقابل فساد و بی بند و باری جامعه میباشد... قول فصل در این زمینه کلام خداوند حکیم (قرآن مجید) است که بر زبان خاتم رسولان حضرت محمد صلی الله علیه و سلم جاری شده و میفرماید:{ قُلْ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیکمْ وَلا أَدْرَاکمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ (١٦)}[77] (یونس: 16).{ وَکذَلِک أَوْحَینَا إِلَیک رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا مَا کنْتَ تَدْرِی مَا الْکتَابُ وَلا الإیمَانُ وَلَکنْ جَعَلْنَاهُ نُورًا نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّک لَتَهْدِی إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (٥٢)}[78] (شوری: 52). قرآن کریم در رابطه با طبیعت و سرشت و مبدأ و مصدر دعوت و رسالتی که خداوند برای رسلان برمیگزیند میفرماید:{ ینَزِّلُ الْمَلائِکةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاتَّقُونِ (٢)}[79] (نحل: 2). بنابراین پیامبران به هیچ عنوان تسلیم عوامل نفسی و درونی، یا حوادث موقت و خارجی، نمیشوند و رسالت خویش را با اوضاع و احوال و خواست جوامع تطبیق نمیدهند. خداوند متعال در رابطه با رسول بزرگوار حضرت محمد صلی الله علیه و سلم میفرماید:{ وَمَا ینْطِقُ عَنِ الْهَوَى (٣)إِنْ هُوَ إِلا وَحْی یوحَى (٤)}[80] (نجم: 4- 3). پس پیغمبر به هیچ عنوان نمیتواند کمترین تبدیل و تحریف و تعدیلی در رسالت و احکام خدا بوجود آورد خداوند خطاب به رسولش میفرماید:{ قُلْ مَا یکونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلا مَا یوحَى إِلَی إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیتُ رَبِّی عَذَابَ یوْمٍ عَظِیمٍ (١٥)} [81] (یونس: 15). این ویژگی ممیز (دعوت) انبیاء علیهم السلام از حرکت رهبران و مصلحان سیاسی و اجتماعی است چون رسالت و مبارزه آنان زاده وحی محیط فرهنگ و مشاعر آنها می باشد، لذا همواره وضعیت محیط و جامعه ظروف و احوال را در نظر میگیرند و مصلحت و سیاست را رعایت مینمایند در موارد بسیاری تسلیم اینها میشوند و از مواضع خود صرفنظر میکنند و با احزاب به مساومه و مصالحه روی میآورند و به تبادل منافع مشترک میپردازند مبدئی که بسیاری از آنها بدان متوسل میشوند و از آن بهره میبرند این است: به موازات چرخش زمانه به چرخش و گردش درآی» (النبوة والأنبیاء للندوی صلی الله علیه و سلم 36- 35). با دقت در سیره انبیاء علیهم السلام فرق نبوت و پادشاهی به وضوح روشن میگردد چون انبیاء حاضر به مساومه و معامله بر کوچکترین چیز از امور دعوت خود نمیباشند هر چند بهایی که در مقابل آن میپردازند بس فراوان باشد، اما دعوت رهبران و مصلحین سیاسی و اجتماعی هرگز چنین نیست... زمانی که مشرکین قریش سخاوتمندانه به پیغمبر پیشنهاد دادند که ملک و ثروت فراوانی به او بدهند یا زیباترین و شریفترین زنان را به عقد ازدواج و نکاح او درآورند و پادشاهی و رهبری شبه جزیره را به او واگذار کنند اما در مقابل از دعوت دست بردارد و از ذم خدایان و تمسخر بتان خودداری کند، جواب و موضع رسول خدا صلی الله علیه و سلم در مقابل پیشنهاد آنان چه بود؟ این سخن جاودانه و مشهوری را بر زبان راند که تا ابد در گذر زمان تکرار خواهد شد. «والله لو وضعوا الشمس فی یمینی، والقمر فی یساری، على أن أترک هذا الأمر حتى یظهره الله أو أهلک فیه ما ترکته»[82]. امتیاز دوم: امتیاز دوم دعوت پیغمبران اینکه: آنها مزد و اجری در مقابل دعوت از هیچ احدی مطالبه نمی کنند و در مقابل تبلیغ و دعوت پول از کسی نمیگیرند، اجر و ثواب را فقط از خداوند میخواهند، هر پیغمبری آشکارا و در ملاء عام اعلام میکرد که اجری در مقابل دعوت از کسی مطالبه نمیکند و آشکارا اعلام میداشت که دعوتش بخاطر نیل به مطالب دنیایی و کسب مال نمیباشد به حضرت هود علیه السلام گوش فرا دهیم که خطاب به قومش بانگ برمیآورد و میفرماید:{ یا قَوْمِ لا أَسْأَلُکمْ عَلَیهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِی إِلا عَلَى الَّذِی فَطَرَنِی أَفَلا تَعْقِلُونَ (٥١)}[83] (هود: 51). و این خاتم پیغمبران محمد پسر عبدالله صلی الله علیه و سلم است که آشکارا بانگ برمیآورد و بی پرده حقیقت را به مردم اعلام میکند و میگوید: { قُلْ مَا أَسْأَلُکمْ عَلَیهِ مِنْ أَجْرٍ إِلا مَنْ شَاءَ أَنْ یتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِیلا (٥٧)}[84] (فرقان: 57). و در جای دیگر و در رابطه با دعوت میگوید:{ قُلْ مَا أَسْأَلُکمْ عَلَیهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَکلِّفِینَ (٨٦)}[85] (ص: 86). و این چنین بود که پیغمبران بزرگوار علیهم السلام أجمعین، هیچ احدی را به قصد کسب درآمد مادی یا منافع دنیایی دعوت نمیکردند، بلکه اعلام میکردند که اجر و پاداش خود را فقط از خداوند خواهانند آنها در دعوت خود اخلاص عمل داشتند و در نصیحت و ارشاد خود مدح و ثنای کسی را خواهان نبودند آنچه انتظارش داشتند ثواب آخرت و رضایت خداوند بود:{ فَمَنْ کانَ یرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلا صَالِحًا وَلا یشْرِک بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا (١١٠)} [86] (کهف: 110). امتیاز سوم: سومین امتیاز فراخوانی انبیاء اخلاص دین برای خدا و تنها او را به عبادت اختصاص دادن است... و این هدف بزرگ و بلندی است که تمامی انبیاء در هر عصر و زمان و محیط و مکان بدان دعوت کردهاند، هدف آنها جز توجیه و راهنمایی و آشنایی مخلوق ضعیف و ناتوان با خالق توانا و قادر چیزی نبوده است. آنها به مصداق آیه کریه قرآن خواستهاند بندگان را از عبادت بندگان به سوی عبادت معبود و خالقشان راهنما و هادی باشند. { وَمَا أُمِرُوا إِلا لِیعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفَاءَ وَیقِیمُوا الصَّلاةَ وَیؤْتُوا الزَّکاةَ وَذَلِک دِینُ الْقَیمَةِ}[87] (بینة: 5). خداوند متعال تمامی انبیاء را مأمور تبلیغ این دعوت مبارک، دعوت به توحید و اخلاص در عبادت، نیت و عمل، از طریق تنها او به عبادت و پرستش کردن، نموده است. { وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِک مِنْ رَسُولٍ إِلا نُوحِی إِلَیهِ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاعْبُدُونِ (٢٥)}[88] (انبیاء: 25). شیخ بزرگوار احمد دهلوی رحمه الله در کتابش (حجة الله البالغة) فرموده است: «اولین دعوت و بزرگترین هدف انبیاء علیهم السلام در هر زمان و مکانی (تصحیح عقیده) و ایمان به خداوند و تصحیح رابطة میان خدا و بندگانش و دعوت به سوی اخلاص دین برای خدا و تنها خداوند را عبادت کردن و اینکه فقط او سود و زیانرسان است، تنها او شایستهی عبادت، دعا و فریادرسی است و... بوده و هست و تهاجم اصلی آنها بر بنیانهای عقاید شرکآلود، به منظور ریشهکن نمودن آن، که در عبادت برای اوثان و اصنام صالحان و مقدس مآبان، (خواه مرده یا زنده) کسانی از اهل جاهلیت که عقیده داشتند خداوند لباس عزت و شرافت تامه را بر آنها ارزانی داشته و آنها را تصرفکننده در امور خصوصی مردم قرار داده است و شفاعت آنها را در خصوص مردم بصورت مطلق قبول مینماید همچون پادشاه پادشاهان، که به هر دیاری پادشاهی میفرستد و تدبیر مملکت داری را بر عهدهاش میگذارد»[89]. امتیاز چهارم: ویژگی چهارم دعوت انبیاء بساطت و سادگی آن و نبودن تعقید و تکلف در آن است. این امتیاز در دعوت تمامی انبیاء به وضوح مشاهده میشود، آنها همگام با فطرت حرکت میکنند و به اندازهی عقلانیت مردم، آنها را مورد خطاب قرار میدهند و در دعوت خود به هیچ گونه تکلف باور ندارند چنانچه بعضی از رهبران سیاسی و مصلحین عمل مینمایند، آنها امور را بر مردم سخت و پیچیده نمیگیرند طوری با مردم سخن نمیگویند که سخن آنها را نفهمند... بلکه در دعوت و تبلیغ خویش روش حکمت را در پیش میگیرند قرآن از زبان سید و پیشوای پیامبران حضرت محمد صلی الله علیه و سلم میفرماید: { وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَکلِّفِینَ(86)}[90] (ص: 86). هم چنانکه خداوند حکیم او را امر مینماید در دعوت خویش با حکمت عمل نماید: { ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّک بِالْحِکمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّک هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (١٢٥)}[91] (نحل: 125). برای پیروزی و موفقیت دعوت لازم است راه انبیاء را در پیش گرفت و دور از اسالیب و روشهای تصنعی عمل کرد و در دعوت و گفتگو با مردم راه تکلف را در پیش نگرفت، و با منطق و برهان عقلی که کوچک و بزرگ و عالم و جاهل آنرا میفهمند و درک میکنند با ایشان صحبت کرد. بنگر که حضرت ابراهیم خلیل در مقام احتجاج با دشمن کینهتوز و خیره سرش (نمرود) چگونه عمل کرد و او را الزام داد. و با سادهترین روشها و آشکارترین دلایل او را الزام داد: { قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کفَرَ وَاللَّهُ لا یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (٢٥٨)} [92] (بقره: 258). به نظر میرسد موفقترین روش دعوت «اسلوب فطری» است که فطرت انسانها را بدور از هر گونه اسالیب تصنعی و روشهای کلامی و امور مبهم و سرپوشیده، مورد خطاب قرار میدهند چه زیبا فرموده حجة الإسلام امام محمد غزالی/ که میفرماید: «ادله قرآن همانند غذا هستند و همگان از آن سود میبرند، ادله متکلمین همانند دوا هستند که آحاد مردم از آن سود میبرند، اما بیشتر مردم بوسیله آنها متضرر میشوند... بلکه ادله قرآنی همانند آب هستند که کودک و طفل شیرخوار و مرد قوی، همگان از آن سود میبرند، اما سایر ادله همانند طعام هستند که قویها گاهاً از آن سود میبرند و گاهاً باعث مریضی ایشان میشود و بچهگان اصلاً از آن سود نمیبرند»[93]. امام فخرالدین رازی رحمه الله میفرماید: «در روشهای کلامی دقت ورزیدم و مناهج فلسفی را مورد کاوش قرار دادم، آنها را شفا دهنده مریض و اشباع کننده تشنهگان نیافتم قرآن را نزدیکترین راه به صواب تشخیص دادهام، هر کس تجربه مرا تجربه کند بدون شک به نتیجهای همچو نتیجهی من میرسد»[94]. امتیاز پنجم: پنجمین امتیاز دعوت پیغمبران علیهم السلام وضوح و روشنی هدف و غایتی است که مردم را بسوی آن فرا میخوانند آنها مردم را به هدف واضح، فکری روشن و دور از اغماض دعوت میکنند در فرمودهی خداوند خطاب به حضرت محمد صلی الله علیه و سلم دقت کنید: { قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ (١٠٨)} [95] (یوسف: 108). راه انبیاء واضح، و دعوت آنان ظاهر و درخشنده، (چون خورشید در وسط آسمان) است لذا پیغمبر بزرگوار صلی الله علیه و سلم میفرمایید: «قَدْ تَرَکتُکمْ عَلَى الْبَیضَاءِ لَیلُهَا کنَهَارِهَا لاَ یزِیغُ عَنْهَا بَعْدِى إِلاَّ هَالِک»[96]. (رواه احمد). و این چنین می بینیم که پیغمبران بزرگوار مردم را تنها بسوی رسالت خدایی دعوت کرده اند دارای هدفی واحد و مقصدی ارزنده بوده، و در دعوت خود راه حیله را در پیش نگرفته اند که در خفا هدفی دیگری تعقیب کرده باشند، چنانکه این عمل خصلت بعضی از رهبران است که از حقیقت نیات خود آشکارا پرده بر نمیدارند. امتیاز ششم: ششمین امتیاز دعوت انبیاء زهد در دنیا و ایثار آخرت بر زندگی دنیایی است. این امتیاز ملازم دعوت انبیاء می باشد و به هیچ عنوان از آن جدا نمی شود زیرا هدف آنان طلب لذت و بهره مندی از لذایذ دنیا و زخرفات زندگی نمی باشد. به همین خاطر است که تمامی پیغمبران در زندگی سخت و دشوار زندگی کرده اند، هر چند می توانستند در کامجویی غرق شوند و از نعمتهای دنیا بهرهمند باشند و همانند بزرگان و پادشاهان زندگی نمایند... اما آنها آخرت را بر جهان فانی ترجیح داده اند چون یقین داشته اند که: { وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیرٌ وَأَبْقَى (٦٠)}[97] (قصص: 60). و: {وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیرٌ لِلأبْرَارِ (١٩٨)}[98] (آل عمران: 198). این بود که در دنیا زاهد می زیستند و به آخرت توجه داشتند. خداوند سید انبیاء حضرت محمد صلی الله علیه و سلم را مورد خطاب قرار داده می فرماید: { وَلا تَمُدَّنَّ عَینَیک إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّک خَیرٌ وَأَبْقَى (١٣١)} [99] (طه: 131). آنگاه که همسران رسول خدا صلی الله علیه و سلم از او خواستند روزی و نفقه آنها را وسعت بخشد و همانند سایر زنان که در ناز و نعمت زندگی می کنند با ایشان رفتار کند، هنگامی که چنین خواستهای از او طلب کردند از آسمان ندا آمد و آنها را بین دو امر مخیر نمود و در واقع این ندای آسمانی و وحی خدایی برای آنان درس سنگین و دشواری بود خداوند فرمود:{ یا أَیهَا النَّبِی قُلْ لأزْوَاجِک إِنْ کنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَزِینَتَهَا فَتَعَالَینَ أُمَتِّعْکنَّ وَأُسَرِّحْکنَّ سَرَاحًا جَمِیلا (٢٨)وَإِنْ کنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنْکنَّ أَجْرًا عَظِیمًا (٢٩)} [100] (احزاب: 28- 29). مردی به خدمت پیغمبر صلی الله علیه و سلم آمد و عرض کرد: ای رسول خدا، قسم به خدا تو را دوست دارم. فرمود: بنگر، داری چه میگویی؟ آنگاه آن مرد آن جمله را سه بار تکرار کرد. آنگاه پیامبر فرمود: «اگر مرا دوست داری برای فقیر شدن لباس تهیه کن، چون فقر سریعتر از رسیدن سیل به منتهایش، به کسانی که مرا دوست دارند رو میآورد». شیخ ابوالحسن ندوی در کتابش «النبوة والأنبیاء» میگوید: «دعوت پیغمبران به آخرت، و ایثار آن بر زندگی دنیا و کم شمردن دنیا و نعمتهای آن، فقط زبانی نبوده است و بس، تا گفته شود دیگران را بدان دعوت و خود در عیش و نوش زیستهاند. بلکه این امر در زندگی آنان بعنوان یک «مبدأ» و اصل اساسی مطرح بوده و جزوِ اولین گروهی بودند که بدان ایمان داشتند، و در زندگی بر آن میرفتند آری آنها در دنیا زاهد و پارسا، از دنیا روگردان و به آخرت توجه دوخته بودند، از مقام و منصبهای بزرگ بیزار و فدا شدن در راه دعوت را بر آن ترجیح میدادند». وی در ادامه میافزاید: «زندگی پیغمبر صلی الله علیه و سلم و زندگی اهل و بیتش معروف و مشهور است و سیرهی نبوی آنرا به تصویر کشیده، کسی در آن دقت کند به دهشت و تعجب فرو میرود، گویی گرفتار سحر و جادو شده و قلبش مالامال از عظمت و مهابت میگردد، این نوع زندگی چراغی فروزان و منارهای بلندی است که فرا راه دعوتگران قرار دارد و بایستی از آن استفاده کنند و بهره و ذخیره بگیرند زیرا شعار دایمی و همیشگی او «اللَّهُمَّ لَا عَیشَ إِلاَّ عَیشَ الْآخِرَةَ»[101] بود. امتیاز هفتم: امتیاز هفتم دعوت پیغمبران، تأکید بر عقیده و باور توحیدی و تشدد در مسئله ایمان به غیب بود. این امتیاز به وضوح در دعوت تمامی انبیاء، بدون استثناء دیده میشود، زیرا همگی سعی و تلاش خود را مبذول تقریر عقیده توحیدی و اثبات یگانگی خداوند و اثبات وجود خداوند صانع مدبر و حکیم، نمودند، چنانکه بر موضوع ایمان به «غیب» تأکید فراوان میکردند، هر پیغمبری که ظهور کرده قوم خود را از خطر شرک و بتپرستی برحذر داشته و آنها را به توحید و اخلاص در عبادت دعوت نموده است. به کلام الله مجید قرآن کریم گوش فرا دهید که از یکایک انبیاء سخن به میان میآورد و توحید را بعنوان اساس دعوت و هدف نهایی جهاد آنان، معرفی مینماید. در رابطه با حضرت نوح علیه السلام میفرماید: { لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکمْ مِنْ إِلَهٍ غَیرُهُ (٥٩)} [102] (اعراف: 59). و در رابطه با حضرت هود علیه السلام میفرماید: { وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکمْ مِنْ إِلَهٍ غَیرُهُ (٦٥)} [103] (اعراف: 65). و در رابطه با صالح می گوید: { وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکمْ مِنْ إِلَهٍ غَیرُهُ (٧٣)} [104] (اعراف: 73). قرآن این چنین از تمامی انبیاء با ما سخن میگوید و روشن مینماید که همگی، مردم را به سوی توحید دعوت کردهاند. در میان آنها دعوت ابراهیم خلیل به توحید و مبارزه او با بتپرستی از همه روشنتر و واضحتر بود، آنجا که موضع تند و خشن او در برابر قومش در به تمسخر گرفتن اندیشه و عقل آنان و به سفاهت گرفتن آنچه پرستش میکنند جلوه کرد، تا آنجا که او را محکوم به سوزاندن و در آتش انداختن نمودند. لیکن خداوند تبارک و تعالی او را از شر و کید آنان نجات داد { قُلْنَا یا نَارُ کونِی بَرْدًا وَسَلامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ (٦٩)وَأَرَادُوا بِهِ کیدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الأخْسَرِینَ (٧٠)} [105] (انبیاء: 70- 69). بدین گونه معرکه و جنگ بین انبیاء و اقوامشان بر سر رسالت حق و دعوت توحیدی شدت و اوج میگرفت تا سرانجام به نابودی مشرکین و غلبه رسولان میانجامید. خداوند میفرماید: { وَلَقَدْ سَبَقَتْ کلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِینَ (١٧١)إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ (١٧٢)وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ (١٧٣)} [106] (صافّات: 173-171). چه گوارا است! این مژده برای بندگان خداوند (رسولان) و برای دعوتگران به سوی حق تا روز قیامت که میفرماید:{ إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَیوْمَ یقُومُ الأشْهَادُ (٥١)یوْمَ لا ینْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (٥٢)}[107] (غافر: 52-51). صفات انبیای کرام: خداوند متعال انبیای کرام را برگزیده تا بین او و بندگانش رابط و سفیر باشند و آنها را بر سایر مخلوقات برتری داده تا بتوانند امانت بزرگ یعنی «امانت وحی» و تبلیغ دعوت و رسالت را به خوبی حمل کنند و سالم تحویل بندگان خدا بدهند. حکمت عظیم خدایی اقتضاء میکند که پیغمبران از نظر اخلاق کاملترین افراد انسانی و افضل آنها از حیث علم و شریفترین آنها از جهت نسب و برترین آنها از نظر امانتداری باشند و خداوند به وسیله عنایت و توجه خاص خود آنها را حفظ کرده و مورد رعایت همیشگی قرار دهد و آنها را زیر نظر خود تربیت و پرورش نماید: خداوند خطاب به حضرت محمد صلی الله علیه و سلم میفرماید: { وَاصْبِرْ لِحُکمِ رَبِّک فَإِنَّک بِأَعْینِنَا وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک حِینَ تَقُومُ (٤٨)}[108] (طور: 48). و خطاب به موسی علیه السلام فرمود: { وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَینِی (٣٩)}[109] (طه: 39). اگر به تتبع در قرآن بپردازیم و با دید تحقیق و تدبر و بصیرت آنرا تلاوت کنیم و آیات کریمهی آنرا پیرامون (نبوت و انبیاء) موشکافی کنیم میبینیم خداوند از آنها ذکر جمیل و مدح بزرگ به میان آورده و آنها را بصورت ویژه برای حمل رسالت برگزیده است و در میان تمامی انسانها آنها را شایسته حمل مشعل «هدایت و اصلاح» و رهبران کاروان انسانیت به شاهراه سعادت و ساحل امن و سلامتی معرفی کرده است. مراجعه به قرآن مجید نمونهها و صورتهایی به ما مینمایاند که خداوند در این هستی پهناور، زیباتر و پسندیده تر از آنها را نیافریده است... و میبینیم که اسلوب بحث و سخن قرآن از آنان اسلوبی است که زندگی را به سوی سعادت به حرکت درمیآورد و به بشر فیض و برکت میبخشد و حس حبّ و ایثار را در انسان برمیانگیزد، خداوند به تمجید و ثنای عطرآگین از آنها میپردازد و آنها را به بهترین و برترین صفات و مواهب عقلی و اخلاقی توصیف مینماید، تمامی اینها برای اینکه روشن کند که پیغمبران صفوه و برگزیدگان مخلوقات میباشند و نمونهی آرمانی و کامل بشریتاند. { وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَینَا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکاةِ وَکانُوا لَنَا عَابِدِینَ (٧٣)} [110] (انبیاء: 73). و در رابطه با ابراهیم علیه السلام این آیات را تلاوت کن:{ وَاذْکرْ فِی الْکتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقًا نَبِیا (٤١)}[111] (مریم: 41). { إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کانَ أُمَّةً قَانِتًا لِلَّهِ حَنِیفًا وَلَمْ یک مِنَ الْمُشْرِکینَ (١٢٠)شَاکرًا لأنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (١٢١)}[112] (نحل: 121-120). در رابطه با حضرت موسی علیه السلام میخوانیم: { قَالَ یا مُوسَى إِنِّی اصْطَفَیتُک عَلَى النَّاسِ بِرِسَالاتِی وَبِکلامِی فَخُذْ مَا آتَیتُک وَکنْ مِنَ الشَّاکرِینَ (١٤٤)} [113] (اعراف: 144). چنانکه در جای دیگری به مدح و ستایش موسی میپردازد و میگوید: { وَاذْکرْ فِی الْکتَابِ مُوسَى إِنَّهُ کانَ مُخْلَصًا وَکانَ رَسُولا نَبِیا (٥١)وَنَادَینَاهُ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ الأیمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیا (٥٢)} [114] (مریم: 52- 51). در رابطه با اسماعیل پسر ابراهیم إ میفرماید: { وَاذْکرْ فِی الْکتَابِ إِسْمَاعِیلَ إِنَّهُ کانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَکانَ رَسُولا نَبِیا (٥٤)وَکانَ یأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَالزَّکاةِ وَکانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیا (٥٥)}[115] (مریم: 55- 54). سپس به این مدح و ستایش که خداوند جماعتی از انبیاء را بدان توصیف کرده گوش کنید. که میفرماید: { وَاذْکرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیعْقُوبَ أُولِی الأیدِی وَالأبْصَارِ (٤٥)إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِکرَى الدَّارِ (٤٦)وَإِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَینَ الأخْیارِ (٤٧)وَاذْکرْ إِسْمَاعِیلَ وَالْیسَعَ وَذَا الْکفْلِ وَکلٌّ مِنَ الأخْیارِ (٤٨)} [116] (ص: 48- 45). آری قرآن کریم این چنین از انبیای کرام سخن میراند و آنها را به برترین صفات عالیه توصیف و کاملترین اوصاف را برایشان اطلاق مینماید. که از خلال سطور، کلمات آن علایم محبت و اکرام، اصطفاء و اختیار، هویدا است، باری آنها را به اطاعت و انابت توصیف و دیگربار آنها را به فداکاری و ایثار تعریف و در مواردی آنها را به صدق و پاکی تمجید مینماید. تمامی این تعاریف و توصیفات برای اینکه به علو شأن آنان اشاره ورزد و مکانت و جایگاه رفیع آنها را بیان نماید و پرده از رفعت و سمو رسالتی که به خاطر آن مبعوث شدهاند بردارد. پس در واقع آنان هدایتگران عالم و رهبران بشریت بودهاند[117]. صفات انبیاء کدامند؟! با اینکه انبیاء از جنس بشرند میخورند و میآشامند، سالم میشوند و به مرضی مبتلاء میگردند، ازدواج میکنند و در بازارها راه میروند، و عوارضی که بر انسانها عارض میشود بر آنها نیز عارض میگردد، ضعیف و پیر میشوند سرانجام میمیرند... با وجود اینها دارای امتیازات و صفاتی هستند که این صفات برای آنها لازمترین لوازم، و از اهم ضروریات هستند، این صفات و ویژگیها را در چند صفت اساسی زیر میتوان خلاصه کرد: 1) صدق 2) تبلیغ 3) فطانت (تیزهوشی) 4) عاری بودن از عیبهای نفرت انگیز 5) عصمت اینکه یکایک این صفات را به طور مختصر توضیح و تفصیل میدهیم. اول صدق: این صفت لازمه نبوت است هرچند این صفت برای عموم انسانها لازم و ضروری جلوه میکند و هیچ احدی از آن بینیاز نیست اما لزوم آن برای انبیاء و دعوتشان ضروریتر جلوه میکند. صدق نه تنها برای انبیاء لازم است بلکه جزو صفات فطری آنها به حساب میآید، امکان ندارد عملی که مخل مروت تلقی شود؛ چون دروغ و خیانت و خوردن اموال دیگران بصورت باطل و غیره اینها از صفات قبیحه از پیامبری (هر که باشد) صادر شود. چون این صفات شایسته یک فرد عادی نیستند چه رسد به پیغمبری مقرب یا رسولی برگزیده؟ اگر صدور دروغ از انبیاء را صحیح و جایز بدانیم اعتماد و ثقه به وحی و اخباری که نقل میکنند از دست خواهد رفت، چون احتمال دارد آنچه را که به خداوند نسبت میدهند از درآوردی و تراوش افکار خودشان باشد سپس آن را به دروغ و بهتان به خداوند نسبت دهند (و در حق سید مرسلین محمد ص) میگوید:{ وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَینَا بَعْضَ الأقَاوِیلِ (٤٤)لأخَذْنَا مِنْهُ بِالْیمِینِ (٤٥)ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ (٤٦)فَمَا مِنْکمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ (٤٧)وَإِنَّهُ لَتَذْکرَةٌ لِلْمُتَّقِینَ (٤٨)}[118] (الحاقه: 48- 44). شهید اسلام (سید قطب) رحمه الله در تفسیر «فی ظلال القرآن» میگوید: «سرانجام این تهدید خطرناک و رعب انگیز نسبت به کسی میآید که در زمینهی عقیده بر خداوند افتراء ببندد چون امر عقیده، جدی است شوخی بردار نیست برای تقریر و تثبیت یک احتمال واحد آمده که احتمال دیگری غیر از آن وجود ندارد و آن این که رسول صلی الله علیه و سلم در آنچه ابلاغ کرده یا میکند صادق و امین است، مفاد و مضمون این سخن از ناحیه تقریری اینکه محمد صلی الله علیه و سلم در آنچه به آنان ابلاغ میکند صادق است. و اگر سخنهای بر زبان میراند که نسبتی با وحی نداشت و آنها را به وحی نسبت میداد بیشک خداوند او را با وصفی که خود فرموده به هلاکت میرساند و کسی نمیتوانست مانع از آن شود و از آنجا که هلاکت و قتل او به وقوع نپیوسته، بدون شک و تردید صادق است» (تفسیر فی ضلال القرآن، سوره معارج). رسول خدا صلی الله علیه و سلم از بدو بچگی به صداقت و امانتداری مشهور بود تا آنجا که مشرکین او را «صادق و امین» مینامیدند و در محاورات خود میگفتند: صادق امین آمد، صادق امین برفت... این چنین بود که رسول خدا قبل از بعثت نیز در میان قریش پرچم و نشانه صداقت و امانت بود و از موقعیت و مکانت خاصی بهرهمند. روایت شده مردی از بزرگان قریش در یکی از راههای مکه به ابوجهل برخورد کرد او را متوقف کرد سپس به او گفت: ای أبا الحکم در اینجا غیر از من و شما کسی وجود ندارد. به خدایت سوگند میدهم آیا محمد صادق است یا دروغگو؟ ابوجهل با صراحت تمام جواب داد: سوگند به خدا محمد صادق است و هرگز دروغ نگفته. گفت: پس چه چیز شما را از پیروی او باز میدارد؟ ابوجهل گفت: ما با بنی هاشمیان رقابت داریم و بر مسئله رهبری و کسب فخر با آنان در نزاع هستیم، ایشان طعام دادند ما هم طعام دادیم، ایشان آب دادند، ما هم آب دادیم، ایشان بینوایان را پناه دادند ما هم پناه دادیم تا آنجا که همانند دو اسب در مسابقه بودیم (یعنی در همه چیز با هم مساوات و برابری داشتیم) سپس بر ما زیاده طلبی کردند و گفتند: پیغمبری از ما مبعوث گشته. ما از کجا پیغمبری در مقابل پیغمبر آنان بیاوریم؟ سوگند به خدا به او ایمان نمیآوریم و از او تبعیت نخواهیم ورزید. در این زمینه خداوند به منظور تسلی و دلجویی رسول خدا این آیه را فرو فرستاد: { قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیحْزُنُک الَّذِی یقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا یکذِّبُونَک وَلَکنَّ الظَّالِمِینَ بِآیاتِ اللَّهِ یجْحَدُونَ (٣٣)} [119] (انعام: 33). آری این ابوجهل دشمن خدا است که به نبوت محمد صلی الله علیه و سلم اعتراف میکند اما حب رهبری و زعامت، مانع از پیروی از او میشود چه راست گفته آنکه گوید: «فضل آن است که دشمنان بدان گواهی دهند». آنگاه که هرقل پادشاه روم درباره رسول خدا محمد صلی الله علیه و سلم از ابوسفیان پسر حرب قبل از مسلمان شدنش سؤال کرد و گفت: آیا قبل از ادعای نبوت او را متهم به دروغگویی میکردید؟ ابوسفیان گفت: هرگز از او دروغ ندیدهایم! هرقل جواب عجیبی به ابوسفیان داد، «چگونه امکان دارد از دروغ گفتن با مردم خودداری ورزد اما بر خدا دروغ ببندد و از او دروغ بگوید» آری قسم به عمر حق آنچه هرقل میگوید منطق محکم و قول فصل است. دوم امانت: امانت بدین معنی است که پیغمبران امین وحی بوده، اوامر و نواهی خداوند را بدون هیچ گونه کمی و زیادی طبق فرمان الهی، به بندگان او ابلاغ نموده و کمترین تبدیل و تحریف بدان راه ندادهاند، خداوند متعال میفرماید:{ الَّذِینَ یبَلِّغُونَ رِسَالاتِ اللَّهِ وَیخْشَوْنَهُ وَلا یخْشَوْنَ أَحَدًا إِلا اللَّهَ وَکفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا (٣٩)} [120] (احزاب: 39). انبیاء همگی امین وحی بوده، و امر خدا را آنطور که بر آنها فرود آمده ابلاغ نمودهاند. امکان ندارد که آلوده به خیانت شوند یا امری را که خداوند به آن مأمورشان کرده مخفی بدارند... چون خیانت با امانت منافات دارد و آیا شایسته مقام پیغمبر است که خیانت ورزد و در نصیحت امتش کوتاهی و از ابلاغ رسالت خدایی سر باز زند؟ تمامی انبیای کرام امانت خود را به وجه اکمل ادا کردهاند هر پیغمبری به قومش میگفت: { وَأَنَا لَکمْ نَاصِحٌ أَمِینٌ (٦٨)} [121] (اعراف: 68). و خداوند در این باره فرماید:{ وَمَا هُوَ عَلَى الْغَیبِ بِضَنِینٍ (٢٤)}[122] (تکویر: 24). یعنی (پیغمبر) در مسئله غیب و وحی متهم نمیباشد، اگر همهی انبیاء امین نمیبودند یقیناً مظاهر و نشانههای رسالت تغییر کرده دستخوش تبدیل و تحریف میشد و انسان نسبت به وحی نازله اطمینان و اعتماد کامل نمیداشت و به همین دلیل است که حضرت عایشه اُم المؤمنین ل در این زمینه میفرماید: «اگر محمد صلی الله علیه و سلم چیزی را از آنچه بر او فرود آمده کتمان میکرد بر او بود این آیه را کتمان کند». { وَتُخْفِی فِی نَفْسِک مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ (٣٧)} [123] (احزاب: 37). و میبایست این آیه را که در آن او مورد عتاب قرار گرفته مکتوم بدارد { عَبَسَ وَتَوَلَّى (١)أَنْ جَاءَهُ الأعْمَى (٢)} [124] (عبس: 2-1). و این آیه را { مَا کانَ لِنَبِی أَنْ یکونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یثْخِنَ فِی الأرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَاللَّهُ یرِیدُ الآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکیمٌ (٦٧)} [125] (انفال: 67). از توضیحات فوق معلوم گردید که صفت امانت برای هر پیامبر و رسولی لازم و ضروری است. تا انسانها همواره نسبت به سالم بودن وحی اطمینان کامل داشته باشند، و مطمئن باشد که هر چه میگوید و هرچه با خود آورده منشأش وحی خدایی است { وَمَا ینْطِقُ عَنِ الْهَوَى (٣)إِنْ هُوَ إِلا وَحْی یوحَى (٤)}[126] (نجم: 4- 3). سوم تبلیغ: این صفت مخصوص رسولان است (برای انبیای غیر رسول لازم نیست مبلغ باشند) مقصود از آن اینکه رسولان احکام خدا را ابلاغ کرده و وحی را که از آسمان بر آنها فرود آمده به هیچ وجه کتمان نکردهاند هر چند در راستای ابلاغ آن به مردم با مشکلات و اذیت فراوان روبرو گردیده باشند و از سوی افراد شرور و خرابکار مورد بیمهری و اذیت قرار گرفته باشند قرآن کریم در داستان حضرت نوح علیه السلام میفرماید:{ قَالَ یا قَوْمِ لَیسَ بِی ضَلالَةٌ وَلَکنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ (٦١)أُبَلِّغُکمْ رِسَالاتِ رَبِّی وَأَنْصَحُ لَکمْ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ (٦٢)}[127] (اعراف: 62-61). و به نقل از حضرت صالح علیه السلام گوید:{ فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکمْ رِسَالَةَ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکمْ وَلَکنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ (٧٩)} [128] (اعراف: 79). و دربارهی شعیب علیه السلام گوید:{ فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکمْ رِسَالاتِ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکمْ فَکیفَ آسَى عَلَى قَوْمٍ کافِرِینَ (٩٣)}[129] (اعراف: 93). این چنین تمامی رسولان و پیغمبران را میبینیم که در کمال صراحت و وضوح رسالت خدایی را ابلاغ کرده و به نصیحت امت همت گماشتهاند تا آنجا که خداوند خاتم پیغمبران حضرت محمد صلی الله علیه و سلم را امر به تبلیغ رسالت میکند و میفرماید:{ یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ (٦٧)} [130] (مائده: 67). بلی هر رسولی مکلف به تبلیغ دعوت و رسالت بوده است و امکان ندارد پیغمبری حرفی از وحی منزل کم یا زیاد کرده باشد، چون در آن صورت عملش مخالفت با امر خداوند تلقی میشود و خیانت به امانت محوله محسوب میگردد... از این رو است که بعضی از آیات منزله به واژه «قُلْ» که صیغهی امر است خطاب به رسول شروع میشوند به منظور ابلاغ آنچه بدو وحی شده به امت و او بدون کم و زیاد به این کار برخاسته است برای نمونه به این آیات توجه کنید{ قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی (١٠٨)} [131] (یوسف: 108). { قُلْ یا أَیهَا الْکافِرُونَ (١)لا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ (٢)}[132] (کافرون: 2-1).{ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (١)} [133] (فلق: 1). و { قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (١)} [134] (ناس: 1). برای پیامبر صلی الله علیه و سلم در امر تبلیغ کافی بود اوامر الهی را (بدون تقید به این واژه که بر او فرود آمده و بوسیله آنها مخاطب واقع شده) به مردم ابلاغ کند اما او وحی بدون کمترین تبدیل و تحریف و ازدیاد و نقصان، حتی یک حرف آنرا ابلاغ فرمود. مثلا نگفت: «هذه سبیلی ادعو إلى الله» و نگفت: «أعوذ برب الفلق» (فلق: 1) یا «أعوذ برب الناس» (ناس: 1). بلکه امر مولا را بدون کم و کاست چنانچه از او رسیده بود ابلاغ فرمود و این دلیل بر رعایت اوج امانت در تبلیغ دعوت و رسالت است. غرض از تبلیغ اتمام حجت بر مردم است تا در روز قیامت احدی را عذر نباشد، چون به حقیقت خداوند متعال برتر و مهربانتر از آن است که بدون تبلیغ رسالت، و رحیمتر از آن است که بدون گناه، کسی را عذاب دهد چنانچه خود میفرماید: { وَمَا کنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولا (١٥)}[135] (اسراء: 15). و فرموده { وَمَا کانَ رَبُّک مُهْلِک الْقُرَى حَتَّى یبْعَثَ فِی أُمِّهَا رَسُولا یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِنَا وَمَا کنَّا مُهْلِکی الْقُرَى إِلا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ (٥٩)}[136] (قصص: 59). خداوند متعال خاتم المرسلین را مبعوث فرمود تا بیم دهنده جهانیان باشد و او را در برهه و مرحلهای از زمان مبعوث فرمود که جهان خالی از رسول بود و نیاز شدید به منجی داشت تا راه اعتذار بر اهل کتاب (یهود و نصاری) بسته شود و نگویند: بشیر و نذیری سوی ما نیامده خداوند متعال که راستگوترین گویندگان است این موضوع را در کتاب عزیزش قرآن بیان کرده میفرماید: { یا أَهْلَ الْکتَابِ قَدْ جَاءَکمْ رَسُولُنَا یبَینُ لَکمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَلا نَذِیرٍ فَقَدْ جَاءَکمْ بَشِیرٌ وَنَذِیرٌ وَاللَّهُ عَلَى کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ (١٩)}[137] (مائده: 19). آنگاه که فرمودهی خداوند:{ فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ (٩٤)} [138] (حجر: 94). بر پیغمبر صلی الله علیه و سلم فرود آمد بلافاصله به ابلاغ آن پرداخت و آشکارا اقدام به تبلیغ آن نمود بر بالای کوه صفا رفت و بر یکایک طوایف و تیرههای قریش بانگ برآورد: «ای فرزندان عبدالمطلب، ای بنی فهر، ای بنی کعب...» تا اینکه همگی پیرامونش گرد آمدند سپس خطاب به ایشان فرمود: «بگویید: ببیننم! اگر به شما خبر دهم که لشکری در پشت این کوه مستقر گشته و میخواهد بر شما بتازد حرف مرا باور میکنید؟» گفتند: بلی چون هرگز از شما دروغ مشاهده نکردهایم!! گفت: «شما را بیم میدهم که بین دو دسته عذابی شدید قرار گرفتهاید». عمویش ابولهب گفت: نابود و هلاک شوی فقط برای همین ما را جمع کردی، خداوند در ردّ او{ تَبَّتْ یدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ (١)}[139] (مسد: 1)، را فرو فرستاد (سیره ابن هشام و نورالیقین). چهارم زیرکی و هوشیاری: فطانت به معنی ذکاوت و نباهت است، هر پیغمبری که مبعوث شده از خرد و عقل سرشار و استعداد و ذکاوت خارق العادهای برخوردار بوده است به فرموده خداوند متعال در وصف ابراهیم خلیل گوش فرا دهیم که میفرماید:{ وَلَقَدْ آتَینَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَکنَّا بِهِ عَالِمِینَ (٥١)}[140] (انبیاء: 51). حال در موقف و دیدگاه او در مقام مناظره با قومش دقت ورزید آیات و نشانههای نبوغ و استعداد سرشار، درایت و ذکاوت بینظیر را مشاهده میکنید: { فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلا کبِیرًا لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیهِ یرْجِعُونَ (٥٨)قَالُوا مَنْ فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ (٥٩)قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى یذْکرُهُمْ یقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ (٦٠)قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْینِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یشْهَدُونَ (٦١)قَالُوا أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا یا إِبْرَاهِیمُ (٦٢)قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کانُوا ینْطِقُونَ (٦٣)فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ (٦٤)ثُمَّ نُکسُوا عَلَى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلاءِ ینْطِقُونَ (٦٥)قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لا ینْفَعُکمْ شَیئًا وَلا یضُرُّکمْ (٦٦)أُفٍّ لَکمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ (٦٧)} [141] (انبیاء: 67- 58). براستی عملکرد ابراهیم نشان از اوج ذکاوت و نبوغ اوست. بتها را بدست خود خُرد نمود سپس تبر بت شکن را به گردن بت بزرگ انداخت تا از این طریق بر قوم نادان خود اقامه حجت کند... وقتی او را به محاکمه کشیدند از او پرسیدند: چه کسی خدایان را خرد کرده و اقدام به نابودی بتها نموده؟ آیا تو این کار را انجام دادهای؟ ابراهیم جواب داد: من آنها را خرد نکردهام بلکه بت بزرگ اقدام به این کار نموده چون راضی نبوده همراه با او سایر بتها پرستش شوند دلیل این ادعا هم اینکه تبر را بر شانه خود نهاده و اگر حرف مرا باور ندارید از او و سایر بتها سؤال کنید... در اینجا ابراهیم به هدف خود رسید و بر آنان اقامه حجت کرد که در نادانی و سفاهت به سرمیبرند، کار بجایی رسید که به خود میخندیدند، آری منطق انبیاء این چنین بود. به موضع دیگر ابراهیم علیه السلام در قبال «نمرود» سرکش و طغیانگر که ادعای خداوندی میکرد و میپنداشت باید مردم او را پرستش کنند و او پروردگار جهانیان است. توجه کنید حال به بلوغ و ذکاوت ابراهیم در مقابل این طاغوت دقت ورزید. چگونه دشمن سرسخت خود را شکست داد و دفع کرد؟ خداوند متعال میفرماید: { أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْک إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّی الَّذِی یحْیی وَیمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کفَرَ وَاللَّهُ لا یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (٢٥٨)}[142] (بقره: 258). آری تمامی انبیاء و پیغمبران از عقل و رشد (خدا دادی) کم نظیر و از کاملترین نوع نبوغ و ذکاوت بهرهمند بودند خداوند متعال ذکاوت خارق العاده را به آنها داده بود و از فطانت و رشد، بهره وافر داشتند تا بتوانند بر مردم اقامه حجت نمایند. بلی حکمت خداند اقتضاء می کرد پیغمبران از کاملترین افراد بشر باشند و حجت و دلیلشان قوی تر از هر دلیل و حجتی، تا نور حق بوسیله آنان ظاهر شود و دعوت حق و صدق بر سایر دعوتها تفوق و برتری یابد{ اللَّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَیصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا کانُوا یمْکرُونَ (١٢٤)}[143](انعام: 124). از آنجا که بشر همواره در معرض نقص است و توان عقلیاش رو به ضعف میرود تا جایی که بعضی از افراد در پیری به حالت از دست دادن عقل مبتلا میشوند ... انبیای کرام در سایه رحمت خداوند همواره در قله رفیع رجحان عقلی و برتری نیروی تفکر قرار دارند، و هر چه عمر آنها بالاتر رود باز هم خداوند مورد عنایتشان قرار خواهد داد و از هر گزندی محفوظ شان خواهد نمود و امکان ندارد حواس فکر و مواهب عقلی شان تعطیل شود این از فضل خدا است به هر کسی خود خواهد ارزانی می دارد. پنجم- عاری بودن از عیوب و بیماریهای نفرت آور: این صفت هم یکی دیگر از ویژگیهای انبیاء کرام است، چون امکان ندارد عیبی در آفرینش و اخلاق آنان وجود داشته باشد که مایه تنفر انسانها از نشستن و برخاستن با آنان شود و آنها را از تبعیت و گوش دادن به ایشان باز دارد همچنانکه امکان ندارد بیماریهایی چون جذام، پیسی و تغییر پوستی نفرت انگیز در یکی از آنها وجود داشته باشد. هرچند آنها بشرند و عوارضی که بر بشر وارد می شود مصون و در امان نمی باشند با وجود این خداوند ایشان را از عیوب و مرضهای تنفر آور در مصون نگاه داشته است. آنچه از حضرت ایوب علیه السلام روایت شده که به مرض آنچنانی مبتلاء شد، بدنش متعفن گردید و کرم ریز شد تا آنجا که همسرش از او تنفر و کراهت داشت این سخن از باطل و کذب محض است و جزو «اسرائیلیاتی» است که تصدیق و اعتقاد به آن به هیچ وجه صحیح نیست، چون با صفات انبیاء منافات و تضاد دارد و قرآن کریم چیزی از آن ذکر نکرده است بلکه آنچه قرآن بدان پرداخته و بر آن اقتصار ورزیده اینکه به مرضی جسمی و زیان مالی مبتلاء گردید و بعد از شدت گرفتن مشکلات و مرضش و توجه او به سوی خداوند و دهان به شکر گشودن، خداوند کرب و بلاء را از او دفع کرد. خداوند متعال میفرماید:{ وَأَیوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِی الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (٨٣)فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَکشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَآتَینَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَذِکرَى لِلْعَابِدِینَ (٨٤)}[144] (انبیاء: 84-83). ظاهر این آیه کریمه نشان می دهد ضرری که بر ایوب وارد آمد در جسم و اهل او بود و این نوع زیان همانند سایر انسانها بر انبیاء نیز وارد می گردد چون انبیاء هم مانند سایر انسانها مریض می شوند می میرند و این قبیل امراض چیزی از قدر و منزلت آنان نمیکاهد و مقام آنها را پایین نمی آورد. ششم عصمت: به خاطر اهمیت مسئله عصمت فصل کاملی به بحث از آن تخصیص دادهایم. خداوند توفیق دهنده و هدایت کننده بسوی راه راست است. عصمت انبیاء: یکی از مزایایی که پیغمبران علیهم السلام بوسیلهی آن از سایر انسانها امتیاز یافتهاند. دوری آنها از ارتکاب معاصی، رو برتافتن از شهوات و اجتناب از هر چیزی که مخل مروت یا به هدردهنده کرامت و اسباب انحطاط قدر و منزلت انسانی است... آنها از نظر اخلاقی کاملترین و از نظر عمل پاکیزهترین و از حیث روان و درون تمییزترین و از نظر سیره و رفتار معطرترین انسانها بودهاند، چرا اینطور نباشند در حالی که ایشان قدوه بشر و اسوه حسنه انسانیت به شمار رفتهاند به همین خاطر است که خداوند جل شأنه امر کرده به ایشان اقتداء ورزیم و متخلق به اخلاق ایشان شویم و در تمامی شئون زندگیمان طبق روش و برنامهی ایشان حرکت نماییم. خداوند فرموده: { أُولَئِک الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهِ قُلْ لا أَسْأَلُکمْ عَلَیهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلا ذِکرَى لِلْعَالَمِینَ (٩٠)}[145] (انعام: 90). و فرموده:{ لَقَدْ کانَ لَکمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یرْجُو اللَّهَ وَالْیوْمَ الآخِرَ وَذَکرَ اللَّهَ کثِیرًا (٢١)}[146](احزاب: 21). تعریف عصمت: عصمت در لغت به معنی منع کردن و بازداشتن است. گفته میشود «عصمته عن الطعام» یعنی او را از تناول طعام باز داشتم و «عصمته عن الکذب» یعنی او را از دروغ گفتن باز داشتم. به همین معنی است واژهی عصمت در فرمودهی خداوند: { قَالَ سَآوِی إِلَى جَبَلٍ یعْصِمُنِی مِنَ الْمَاءِ (٤٣)}[147] (هود: 43). هم چنین فرموده خداوند: { وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ (٣٢)}[148] (یوسف: 32). در حدیث شریف آمده است: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى یشْهَدُوا أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَیقِیمُوا الصَّلاَةَ، وَیؤْتُوا الزَّکاةَ. فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِک عَصَمُوا مِنِّى دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ» مأمور شدهام با مردم به جنگ بپردازم تا آنگاه که کلمه شهادت لا إله إلا الله ومحمد رسول الله... زبان میآورند، هر گاه این کلمه را بر زبان جاری کردند خون و مالشان از ناحیه من محفوظ و در امان است مگر به حق اسلام و حسابشان با خدا است. قرطبی گفته: عصمت را بدین علت عصمت گویند چون مانع از ارتکاب معاصی میشود. اما در اصطلاح شرع: عصمت در اصطلاح شرع یعنی حفظ نمودن خداوند انبیاء و فرستادگان خود را از ارتکاب هر گونه معاصی و گناه و ارتکاب محرمات و منکرات... پس صفت عصمت برای انبیاء ثابت و یکی از صفاتی است که خداوند بوسیله آن بر آنها ارج و احترام نهاده و آنها را بر سایر انسانها امتیاز بخشیده است، این نعمت گرانبهای خدایی جز انبیاء به هیچ احدی ارزانی نشده، زیرا خداوند آنها را از ارتکاب گناهان کوچک و بزرگ مصون داشته... امکان ندارد گناهی از آنان صادر شود یا به مخالفت با امر خداوند برخیزند. فلسفه این امر اینکه خداوند عز وجل دستور داده از ایشان تبعیت ورزیم و آنها را سرمشق خود قرار دهیم و بر برنامه و روش آنان سیر و حرکت نماییم چون ایشان قدوه حسنه و الگوی صالحه مخلوقات و نمونه کامل بشریت بودهاند، بنابراین اگر وقوع معصیت از آنان صحیح باشد، معصیت به امری مشروع تبدیل میشود و آنگاه ملزم به پیروی از آنان نخواهیم گردید که این هم غیرصحیح است، چون انبیاء پیشوا و رهبر بشریت هستند و چگونه امکان دارد رهبر به فضایل امر کند و از منکرات باز دارد و خود مرتکب این اعمال گردد!؟ گناه و معاصی حاکی از خباثت درون و روح هستند و همانند کثافت و چرک که جسم را آلوده میکند درون را آلوده مینمایند لذا به هیچ وجه صحیح نیست همچو نسبتی به پیغمبران بزنیم؟ در حدیث آمده که: معصیت نجاست معنوی و درونی است. «مَنْ أَصَابَ مِنْکمْ مِنْ هَذِهِ الْقَاذُورَاتِ شَیئًا فَلْیسْتَتِرْ بِسِتْرِ اللَّهِ فَإِنَّهُ مَنْ یبْدِ لَنَا صَفْحَتَهُ نُقِمْ عَلَیهِ کتَابَ اللَّهِ». یعنی هر کسی مرتکب یکی از این گندکاریها شود آن را پوشیده بدارد، چون هر کس صحیفه اعمال خود (گناهان خود) را بر ما نمایان بدارد مجبور هستیم حد خدا را بر او جاری کنیم. قول به عصمت انبیاء از نظر شرع و عقل الزامی است یعنی چطور جایز است که فردی هم پیامبر باشد زیرا امکان دارد هم دزد، هم راهزن، هم شرابخوار و هم زناکار و غیر اینها از آلودگیها و نجاساتی که او را از الگو بودن میاندازند آنگاه شایستگی پیروی از سوی دیگران را نخواهند داشت. اگر سیره و رفتار پیغمبر، ملوث باشد و صفای زندگیش بوسیله گناهان آلوده گشته باشد، آیا سخنش اثرگذار خواهد بود؟ بنابراین لازم است که زندگی پیغمبر الگوی فضیلت و کرامت و درخشنده به نور هدایت، مزین به زینت عفت و طهارت و مملو از صدق و صلاح باشد و «عصمت انبیاء» معنایی جز این ندارد. در کتاب (العقیدة الإسلامیة[149] باب صفة العصمة) آمده است: «از آنجا که ثابت شد که رسول در میان امتش سرمشق است، اقتداء به او در اعمال، اعتقادات، اقوال و اخلاقش واجب است چون به شهادت خداوند او اسوه حسنه است (مگر در ویژگیهای اختصاصی) و واجب است تمامی اعتقادات افعال، اقوال و اخلاقیاتش موافق شریعت خداوند و در راستای اطاعت از او باشد و نباید در هیچ یک از عقاید و اعمالش، اخلاق و اقوالش معصیت موجود باشد، زیرا اگر ثابت شود بعد از رسالت یکی از این معاصی از رسول صادر شود معنایش چنین میشود که در حال معصیت نیز او را الگو بدانیم و این خود نوعی امر به معصیت تلقی میشود که تناقضی است آشکار. عصمت پیغمبر از ابتدای طفولیت: خداوند متعال پیغمبر ما حضرت محمد صلی الله علیه و سلم را از بدو طفولیت از افعال جاهلی مصون و در امان نگه داشته است و در اوان جوانی نیز رحمت و مراقبت خداوند حافظ او بوده و تا هنگام وفات و روز نزول { الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ (٣)}[150] (مائده: 3). همچنان معصوم و مصون زندگی کرده تا مسئولیت و مشکلات دعوت را به وجه احسن ایفاء و اداء نماید. ابن هشام در کتاب «السیرة النبویة» میگوید: «فرستاده خدا حضرت محمد صلی الله علیه و سلم در شرایطی پا به عنفوان جوانی نهاد که خداوند همچنان او را از تمامی ناپاکیهای جاهلیت مصون نگاه داشته و زیر چتر حمایت او در مصونیت کامل میزیست، چرا اینطور نباشد در حالی که خداوند متعال او را برای مأموریت بسیار سنگین برگزیده است او در شرایطی پا به دوران کمال و مردانگی نهاد که از نظر مروت و مردانگی برترین افراد قومش و از حیث اخلاق زیباترین و پسندیدهترین آنها بود. از نظر حسبه و شرافت در اوج قله شرف و از نظر رعایت حقوق همسایه بهترین و از نظر بردباری، بردبارترین و در کلام صادقترین و در امانتداری امینترین و از جهت دوری از فحشاء و منکرات دورترین آنها از رذایل اخلاقی بود. تا آنجا که در میان قومش به امین شهرت پیدا کرده بود، این شهرت از برکت اخلاق و خصال پسندیدهاش بود. در یکی از حوادث مربوط به دوران بچهگی او آمده است. «در میان بچههای قریش بازی میکردیم سنگها را در دامن حمل و برای بازی انتقال میدادیم همهی آنها دامن را پر از سنگ میکردند من هر گاه میخواستم همانند ایشان دامن خود را بالا ببرم کسی به شدت و تکان زیاد مرا میگرفت و میگفت: دامنت را پایین بینداز و بر خود بپوشان. من دامن خود را بر خود پیچیده و سنگها را روی دوش و در دامن به خود پیچیده حمل میکردم»[151]. سهیلی در تعلیق بر این داستان گوید: این داستان در حدیث شریف مربوط به هنگام بازسازی کعبه آمده که رسول الله همراه قومش سنگ میآورد و برای اینکه سنگها اذیت شان نکنند آنها را در دامن پیچیده بر دوش حمل میکردند اما رسول خدا در آن هنگام در حالی که دامن بر خود پیچیده بود سنگها را بر دوش حمل میکرد. عمویش عباس گفت: ای برادرزاده چرا دامنت را زیر سنگهای روی دوشت قرار نمیدهی؟ این کار را کرد اما فوراٌ بیهوش گردید. بعد از به هوش آمدن گفت: دامنم، دامنم، دامن را بر خود پیچید آنگاه شروع به آوردن سنگ نمود. اگر این حدیث ابن اسحاق صحیح باشد بر این امر دلالت دارد که تعمیر بنای کعبه در دو نوبت (دوران بچگی و دوران جوانی او) صورت گرفته است. آیا عصمت پیامبران قبل از نبوت است یا بعد از آن؟ علماء در اینکه آیا انبیاء قبل از نبوت نیز معصوم بودهاند یا اینکه معصوم بودنشان در بعد از برگزیده شدنشان به پیغمبری منحصر میگردد و در اینکه آیا عصمت فقط از گناهان کبیره بوده یا شامل گناهان صغیره نیز گشته است؟ اختلاف نظر داشتهاند. بعضی گفتهاند: آنها قبل و بعد از نبوت معصوم بودهاند، چون رفتار و سلوک شخصی ولو در زمان قبل از شروع دعوت، اثرات فراوانی بر مستقبل و آیندهی دعوت خواهد داشت. پس لازم است که انبیاء دارای سیرهی عطرآگین و صفاء نفسی و درونی باشند تا در آینده جایی برای هیچ گونه طعن و خردهگیری بر دعوت آنان وجود نداشته باشد. و در این ادعا به این آیهی قرآنی که خداوند پیغمبران را از میان انسانهای نمونه و الگو، برگزیده و از اوان طفولیت آنها را زیرنظر و مراقبت خود داشته است استدلال کردهاند، چنانچه خطاب به حضرت موسی علیه السلام فرموده: { وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَینِی (٣٩)}[152] (طه: 39). و آنها را از برگزیدگان قرار داده است { وَإِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَینَ الأخْیارِ (٤٧)} [153] (ص: 47). پس لازم است قبل از نبوت نیز معصوم و از گناه محفوظ باشند. اما گروه دیگر: گروه دیگری از علماء گفتهاند: «عصمت» انبیاء فقط به دوران بعد از نبوت اختصاص دارد و در این دوره از صغایر و کبایر مصون میباشند. دلیل این عده در این مدعا اینکه آنها قبل از نبوت در مقامی نبودهاند که اطاعت و پیروی دیگران از آنان واجب باشد و چون اتباع و اقتداء برای مرحلهی بعد از نبوت بوده تنها در این مرحله معصوم بودهاند اما قبل از نبوت همانند سایر انسانها زیستهاند، لکن سیره پاک و معطرشان در این دوره نیز، مانع از وقوع در معاصی و گناهان و سقوط در دام فحشاء و رذایل گشته است، آری هر چند قبل از نبوت معصوم نبوده اند اما از برکت عنایت خداوند فطرتاً محفوظ و سالم ماندهاند. در کتاب «العقیدة الإسلامیة وأسسها» آمده است: انبیاء قبل از گزینش و انتخاب برای مقام نوبت بر دو قسماند: 1- یا قبل از نبوت به شریعتی مکلف نبوده که در این صورت عصمت برای او موضوع و مطرح نیست، چون مخالفت و معاصی تنها بعد از ورود شرع و تکلیف به آن موضوعیت دارد، در این صورت فرض بر این است که نبی و رسول قبل از نبوت مکلف نبوده در نتیجه بحث از عصمت یا عدم آن در حق او بیهوده به نظر میرسد، چون ذمه او از تکلیف خالی است. اما علو فطرت و صفا درون و روح بلند و عصمت عقل و رجحان تدبیر اقتضاء میکند پیغمبر در میان قومش نمونه کمال و رفعت باشد و در اخلاق و معاملات و امانتداری و دوری از ارتکاب قبایح و اعمالی که فطرت سالم و طبیعت مستقیم از آنها ابا دارند پاک و منزه باشد. 2- یا اینکه به شریعت رسول قبل از خود مکلف بوده است همانند حضرت لوط علیه السلام که قبل از نبوت بر شریعت عمویش ابراهیم علیه السلام بوده است، یا مانند انبیای بنی اسرائیلی پس از موسی، که قبل از نبوت مکلف به پیروی از شریعت موسوی بودهاند و در این حالت نیز دلیل قاطعی بر عصمت آنها قبل از نبوت از صغایر و کبایر در دست نیست. اما سیرهی این دسته از انبیا علیهم السلام آنچه در رابطه با قبل از نبوّتشان به ثبوت رسیده، گواهی روشنی است بر اینکه آنها دورترین انسانها از رذایل اخلاقی و معاصی بزرگ و کوچک بودهاند. اگر احیاناً چیزی از ایشان سر زده جزو لغزشهای نادری محسوب میگردد که هیچ طعنی بر شخصیت آنان بوجود نمیآورد. چون از فطرت عالی، صفای درون، صفا و برتری روح برخوردار بودهاند و مسئولیت سنگینی که در آینده بر دوششان نهاده صرفاً میشد ایجاب میکرد از این خطاها مصون باشند. در حقیقت این لغزشهای ناچیز بدین خاطر از آنها سر زده که انسان بودن آنها در مقابل مردم ثابت بشود و مردم آنها را از سطح انسانی بالاتر نبرند و صفات الوهیت را (که امکان ندارد به آن متصف شوند) به آنها تحمیل نکنند. چرا که آنها نیز همچون سایر انسانها بشر و مخلوق خدایند. و تا فرق بین حالات ایشان در زمان قبل و بعداز نبوت نمایان آشکار شود[154]. قول صحیح مورد اعتماد تمامی علماء اینکه: انبیاء علیهم السلام به اتفاق علماء بعد از نبوت از معاصی (صغایر و کبایر) معصوم میباشند اما قبل از نبوت احتمال دارد لغزشهایی از ایشان واقع شده باشد که هیچ خللی بر مقام و شرف آنها وارد نمیکند. علامه قرطبی در تفسیرش «الجامع لأحکام القرآن» فرموده است: «بعد از ثبوت اینکه همگان اتفاق دارند که انبیاء از ارتکاب گناهان کبیره معصوم هستند، در اینکه آیا گناهان صغیره از آنان سر زده یا خیر، بین علماء اختلاف نظر وجود دارد. جمهور فقهاء گفتهاند: چنانچه از تمامی کبایر معصوم هستند از تمامی گناهان صغیره نیز معصوم میباشند چون ما مأمور به تبعیت از ایشان در تمامی آثار افعال و سیرهی آنان هستیم و امر به پیروی ایشان مطلق بوده و هیچ قرینهی دال بر اختصاص آن به دوران پیغمبری وجود ندارد لذا اگر صدور صغایر را از ایشان جایز بدانیم اقتداء به آنان جایز نخواهد بود، چون هر عملی که قربت و مباح و محظور و معصیت بودن آن معلوم نباشد امر به امتثال آن جایز نیست چون احتمال دارد انجامش گناه و معصیت تلقی شود. امام ابواسحق اسفراینی، از علمای اهل سنت فرموده: هیچ گناهی از انبیاء صادر نمیشود، چون آنها از گناهان صغیره و کبیره معصوم میباشند و که این از مقتضیات معجزه است. اما گروهی قول به وقوع صغایر از ایشان کردهاند اما این سخن اصل و ریشهای ندارد و آنچه که اکثریت علماء بر آن میباشند اینکه صدور و وقوع گناه از آنان جایز نیست. بعضی از متأخرین گفتهاند: شایان ذکر است که خداوند خود خبر داده که احتمال وقوع بعضی از گناهان از ایشان نه تنها منتفی نیست، بلکه بعضی از گناهان را به ایشان نسبت داده و بر آن توبیخ شان کرده است. و خود انبیاء از وقوع آنها از خودشان خبر دادهاند و از آنها ابراز پشیمانی و توبه کردهاند تمامی این موارد در مواقعی بسیاری از قرآن مذکوراند که تأویل همگی آنها غیرممکن جلوه میکند، هرچند بتوان برای بعضی از آنها متوسل به تأویل شد. اما نکته مهم اینکه همهی این موارد، از جملهی لغزشهای ناچیزی بودهاند که به مقام و منصب آنان لطمه نمیزند و از باب خطا و نسیان از آنها صادر شده و این نوع خطاها نسبت به غیر ایشان حسنات محسوب و در حق آنان سیئات به شمار میرود. چه زیبا گفته حضرت جنید بغدادی که میفرماید «حسنات الأبرار سیئات المقربین» حسنات و خوبیهای نیکوکاران گناه و خطای نزدیکان است، چرا چنین نباشد و حال آنکه شخص وزیر بر چیزی مؤاخذه میشود که اجیر در مقابل آن مأجور واقع میگردد. قرطبی فرموده: آنچه گفته شد بدون اشکال حق است، چون هرچند نصوص قرآن شاهد و گواه وقوع گناه از پیغمبران علیهم السلام هستند، امّا این گناهان خللی در مقام و موقعیت آنان ایجاد نکرده، بلکه خداوند خطای آنها را تلافی کرده و آنها را به پیغمبری برگزیده و طریقه هدایت و تزکیه را به آنها ارائه کرده است صلوات و سلام خداوند بر همگی آنان باد[155]. آیا عصمت برای غیر انبیاء نیز هست؟ عصمت برای هیچ احدی سوای انبیاء به ثبوت نرسیده است، چون هر فردی از افراد بشر در معرض خطا و اشتباه است و احتمال سر زدن عصیان از او منتفی نیست، منتها خداوند عزوجل بعضی از اولیای خود را از طریق «حفظ» و «تأیید» از ارتکاب کبایر و متخلق شدن به رذایل در امان نگه داشته است، این هم ناشی از لطف و کرم الهی بوده و هیچ پیوندی به «عصمت» (که خاص انبیاء است) ندارد. خداوند متعال میفرماید:{ یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یؤْتِکمْ کفْلَینِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیجْعَلْ لَکمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَیغْفِرْ لَکمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٢٨)} [156] (حدید: 28). نوری که این آیه کریمه بدان اشاره کرده لطف الهی است که شامل حال اولیاء و متقین و صدّیقین میگردد و ناشی از حفظ و تأیید خدا است و هیچ مناسبتی با عصمت ندارد. در میان اصحاب بزرگوار کسانی وجود داشتهاند که مشمول این فضل الهی واقع شده امثال حضرت ابوبکر صدیقt و عمر بن خطابt رسول خدا صلی الله علیه و سلم خود خبر داده که: «خداوند حق را بر قلب و زبان عمر قرار داده است و خطاب به عمر فرموده: «وَالَّذِى نَفْسِى بِیدِهِ مَا لَقِیک الشَّیطَانُ سَالِکا فَجًّا إِلاَّ سَلَک فَجًّا غَیرَ فَجِّک»[157]. (رواه البخاری). بنا به آنچه گفته شد، ادعای بعضی از مخالفین مبنی بر عصمت بعضی از اشخاص (غیرانبیاء) هیچ مبنا و اساسی ندارد و صحیح نمیباشد و دلیل و برهانی از کتاب یا سنت دیده نمیشود که آن را تأیید کند، بلکه خواب و اوهام بیش نیست پس عصمت جز برای انبیاء علیهم السلام نبوده و نیست چون خداوند ایشان را به عنوان الگو و قدوهی جهانیان قرار داده است. خداوند عز وجل میفرماید: { وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَینَا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکاةِ وَکانُوا لَنَا عَابِدِینَ (٧٣)}[158] (انبیاء: 73). تمامی انسانها (به استثنای انبیای کرام) در معرض خطا قرار دارند لهذا است که امام مالک رحمه الله میفرماید: «ما منا إلا من رد ورد علیه، إلا صاحب هذا القبر» هیچ کس از ما نیست مگر اینکه میتواند کلام دیگران را رد و کلامش از سوی دیگران رد شود، مگر صاحب این قبر. منظور از صاحب قبر رسول خدا صلی الله علیه و سلم است که به علت معصوم بودنش به هیچ وجه کلامش مردود واقع نمیشود. عقیدهی اهل کتاب دربارهی انبیاء: در کنار این تصویر درخشنده و نورانی، تصویر پیغمبران بعنوان (اسوه قدوه، امام و هدایت کنندهی بشریت) که قرآن کریم انبیاء را به آن توصیف مینماید. یهودیان و مسیحیان درست عکس این را گرفته و آنچنان بر ساحت مقدس آنها تاختهاند که نه تنها معصومشان نمیدانند که آنها را قهرمانان جرم و تاوان و رهبران فساد و بیاخلاقی و ارتکاب بزرگترین معاصی میپندارند. در تورات (تحریف شده) بسیاری از این مزخرفات به چشم میخورد. از جمله آمده که یکی از انبیاء (حضرت لوط علی نبینا و علیه السلام ) در شرب خمر چنان افراط و زیادهروی کرد که در اثر مستی با دو دختر خود همبستر شده و هر دو از طریق زنا از او حامله شدند. استغفرالله!! چه جرمی از این قبیح تر که پیغمبری بعد از شرب خمر و مست شدن با دختران خود زنا کند. چه خطرناک و فجیع است این اتهام!! ما عین نص تورات را نقل میکنیم تا عقیده یهود دربارهی انبیاء روشن گردد و معلوم شود چه افتراء و بهتانی بر پیشانی او زدهاند و کتاب خدا را چگونه تحریف نمودهاند در سفر تکوین صفحه 128 آمده: «لوط بر کوه صعود و همراه با دو دخترش در آنجا مستقر شد و از اینکه مردمی پست و کم ارزش با ایشان همنشین شود خوف بر او مستولی شد لذا با دخترانش تصمیم به مأوا گرفتن در غار نمود... دختر بزرگش خطاب به خواهر کوچک گفت: پدرمان پیر شده و در روی زمین هم مردی وجود ندارد توان همبستری با ما را داشته باشد بیا شراب به خورد او بدهیم و در مستی با او همبستر شویم تا از پدرمان خلفی پیدا شده و ابتر از دنیا نرود این بود در یکی از شبها شراب به خورد او دادند و او را مست کردند در این شب دختر بزرگ با او همبستر شد و او اصلاً از این همبستری خبری نداشت... چون صبح بیامد دختر بزرگ به خواهرش گفت: شب آینده نیز پدر را مست میکنیم و تو با او همبستر شو تا نسلی از او بجا بماند. در آن شب نیز شراب به خورد او دادند و دختر کوچک با او همبستر شد و پدر را از همبستری او نیز اطلاع پیدا نکرد هر دو دختر از پدر حامله شدند اولی پسری به نام (مواب) به دنیا آورد که پدر طایفهی موابین (تا امروز نیز) به شمار میرود و دومی پسری به نام عمان به دنیا آورد که پدر عمانیها به شمار میرود». در باب 38 سفر تکوین صفحه 128 آمده که: «یهوذا پسر یعقوب با همسر پسرش همبستر شد و دوقلویی به نامهای «فارض و زارح» از این زنا بدنیا آورد و داود و سلیمان و عیسی همگی از اولاد فارض هستند. در باب اول از انجیل متی نیز به این مطلب تصریح شده: میگویند: حضرت داود با همسر «اوریا» یکی از فرماندهان لشکرش زنا کرد و از راه زنا از او حامله شد بعد شوهر او را از راه خدعه و نیرنگ به قتل رساند و زن را به عقد خود درآورد در باب یازده از سفر «صموئیل» به این مطلب تصریح شده است. خطرناک و تلخ تر از همهی این موارد: یهودیها عقیده دارند که حضرت سلیمان علیه السلام در آخر عمر مرتد گردید و بعد از ارتداد بتها را میپرستید و معابدی برای بتپرستی بنا نهاد این مطلب در باب یازده از سفر «الملوک الأول» آمده است. با این وصف چه جای برای احترام انبیاء باقی میماند و اگر این تاریخ ایشان باشد چگونه میتوان به آنها اقتدا کرد، میگساران، عربده بازان، زنا کاران، خون ریزان و بت پرستان؟! چگونه شایستگی اقتداء و تبعیت را دارند!!؟ این بود شمهای از عقاید یهود پیرامون انبیای شان، که همگی کذب و افتراء و بهتان است و ما عقیده داریم که امثال این مزخرفات از انبیاء دور است و دست تحریف یهود این اراجیف را بر تورات افزوده چه تورات منزل خدایی که بر حضرت موسی فرود آمده از این بهتانها پاک است. اما نصاری بنابه اعتقادی که به الوهیت حضرت عیسی علیه السلام دارند تنها او را معصوم میدانند و میپندارند سایر انبیاء معصوم نیستند تمامی انسانها (اعم از انبیاء و غیر) مرتکب خطا میشوند و جز حضرت مسیح و نجات دهنده و شفیعی که بتواند دیگران را نجات دهد وجود ندارد، چون کسی که خود خطاکار باشد (در حد تعبیر انجیل) نمیتواند برای خطاکار دیگری واسطه گری کند. مسیحیها بر پایه این اندیشه عقیدهای دارند که در پوچی و انحراف دست کمی از عقاید یهود ندارد و آن اینکه تمامی انبیاء (جز عیسی) مرتکب گناه و خطا شدهاند اما عقل و نقل این عقیده را قبول ندارند. مرحوم محمد رشید رضا در کتاب وحی محمدی میگوید: اگر فلسفهی ارسال انبیاء به سوی بشر هدایت و تزکیهی درون انسانها آنها باشد، تا احوالشان در دنیا اصلاح و استعداد زندگی بهتر در آخرت را پیدا کنند. این هدف جز با معصوم بودن پیغمبران تحقق پیدا نمیکند عصمت برای آنها از این جهت لازم است که مردم آنها را الگوی خود قرار دهند و سیره و اعمال ایشان را سرمشق خود قرار داده و خود به شریعت و آدابی که به ابلاغ آن همت میگمارند ملتزم باشند. از اینجا است که علمای ما میگویند: انبیاء معصوم از رذایل دور بودهاند تا آنجا که گروهی، قول به عصمت ایشان از صغایر و کبایر، قبل از نبوت و بعد از آن نمودهاند و بعضی گفتهاند: ساحت انبیاء از هر صغیرهای که موجب بیآبرویی و پستی او شود پاک و مبرا است. اما اهل کتاب به این عصمت باور ندارند و کتب مقدّس ایشان بعضی از انبیاء را متهم به گناهان کبیرة منافی اسوه حسنه بودن مینمایند حتی پا را از این فراتر نهاده آنها را عامل اشاعه فساد و شرارت معرفی کردهاند. گروهی از نصاری اعتقاد به عدم عصمت انبیاء را دلیل حقانیت عقیده خود میدانند و میگویند: چون تنها عیسی رب و اله است فقط او معصوم میباشد و تنها او نجاتدهنده انسانها از گناه است که بیشک تمامی انسانها به تبعیت از پدر بزرگ خود حضرت آدم ناگزیر به آلودگی به آن میباشند و جز او نجات دهنده و شفیعی ندارند، چون هیچ خطا کاری نمیتواند خطا کننده چون خود را نجات دهد. این عقیده شرکآلود مخالف با عقل و دین و کتب آسمانی است و ریشه در ادیان بت پرستی هندی دارد. اما کتابهای مقدس عهد (قدیم و جدید) آنها (که به عقیده ما تحریف شده هستند) به عصمت و دوری انبیاء از گناهان صغیره و کبیره گواهی میدهند تا چه رسد به اینکه عصیان در مقابل دستورات خداوند را، به آنها نسبت دهند. (یوحنا معمدان) که همان یحیی پسر زکریا میباشد هرگز به هیچ گناهی متهم نشده بلکه به گواهی تمامی انجیلها در عصمت و طهارت نفس بر حضرت مسیح هم سبقت گرفته است. در انجیل (لوقا) آمده: او (یحیی) در پیشگاه پروردگار بزرگوار و محترم است، هرگز تن به آلودگی خمر و سایر مسکرات نداده و از هنگامیکه در شکم مادر بوده مظهر روح القدس به شمار رفته. در همان انجیل آمده: (دست پروردگار با او بود) حضرت مسیح در باره او فرموده: (حق این است که من به شما میگویم براستی در میان تولد یافتگان از زنان مردی برتر از یوحنا معمدان یافت نمیشود) (انجیل متی اصحاح 11). در حالی که به گواهی انجیلها حضرت مسیح علیه السلام به مادر و برادران توهین نمود و به آنها اجازه نداد بر او وارد شوند که از او تقاضای ملاقات نمودند تا با او به گفتگو بنشینند. در انجیل لوقا آمده به او (مسیح) خبر دادند که: مادر و برادرانت دم در ایستادهاند و انتظار ملاقات تو را میکشند در جواب فرمود: مادر و برادران من کسانی هستند که کلام خدا را میشنوند و بدان عمل مینمایند. محمد رشید رضا میگوید: بلی چنانچه در جای دیگری از انجیل تصریح شده برادران مسیح به او ایمان نداشتند اما آیا مادرشان چنین بود؟ آیا مسیح جزای مادر خود را اینچنین داد؟ در حالیکه خداوند به انسانها توصیه میکند نسبت به والدین خود نیکی کنند ولو مشرک باشند. گذشته از این مگر خداوند، حضرت مریم را بر تمامی زنان عالم برتری نداده است؟ توهین به مادر در تمامی شرایع و ادیان نکوهیده و ناپسند است... ما ساحت مقدس عیسی را از این افتراء مبرا میدانیم[159]. خلاصه دیدگاه و عقیدهی مسلمانان در ارتباط با پیامبران همان دیدگاه حقگرایی است که قرآن کریم مبین و مبلغ آن میباشد و سیرهی مطهر و پاک ایشان گواه آن است و مقام شامخ ایشان آنرا ایجاب میکند. قول به عصمت انبیاء و اعتقاد به طهارت و نزهت ایشان با نصوص قرآن مجید اتفاق و همخوانی دارد که آنها را به عنوان پیشوای دین و دنیا و حاملین پرچم دعوت و هدایت برای جهانیان معرفی کرده است. خداوند متعال در این زمینه میفرماید: { وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَینَا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکاةِ وَکانُوا لَنَا عَابِدِینَ (٧٣)}[160] (انبیاء: 73). آنها (انبیاء) را پیشوایانی قرار دادهایم که به امر و فرمان ما رهنمون میشوند، انجام خیرات و اقامه نماز و ایتاء زکات را به آنها وحی کردهایم و برای ما از عبادت گران بودهاند. لازم است که شخص قدوه، کامل باشد و بر پیغمبر لازم است که معصوم باشد. خرد مقتضی این است و شرع نیز این را واجب میداند. در مباحث آینده انشاءالله به رفع شبهاتی پیرامون عصمت انبیاء خواهیم پرداخت تا حق بهتر روشن شود و نور آن گسترش یابد خداوند ولی ما و بهترین وکیل است. شبهاتی پیرامون عصمت انبیاء: کسی از باب اعتراض میگوید: چگونه امکان دارد انبیاء معصوم باشند در حالیکه خداوند در قرآن کریم بعضی از خطاها و مخالفتها را به بعضی نسبت داده و برای برخی از ایشان اثبات گناه و معصیت نموده است؟! نسبت به حضرت آدم فرموده: { وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى (١٢١)}[161] (طه: 121). در باره حضرت نوح میفرماید:{ إِنِّی أَعِظُک أَنْ تَکونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ (٤٦)}[162](هود: 46). خطاب به حضرت سیدالمرسلین محمد صلی الله علیه و سلم میفرمایید: {لِیغْفِرَ لَک اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِک وَمَا تَأَخَّرَ (٢)}[163] (فتح: 2). در جواب این شبهات میگوییم: عصمت انبیاء به دلالت نصوص قرآن کریم و به اقتضای منطق سلیم علمی ثابت است. چون اگر پیغمران در تمامی اعمال و رفتارها نمونه کمال و فضل و شرافت و طهارت نباشند، اگر عصمت جزو صفات ایشان نباشد خداوند مکلفین را به تبعیت و پیروی از آنها در تمامی اعمال و رفتارها امر نمینماید: و آنچه در برخی از نصوص آمده دال بر اینکه برخی از معاصی و مخالفت از برخی از پیغمبران به ثبوت رسیده حمل بر وجوه زیر میشود. 1- این قبیل اعمال جزو معاصی نبوده و داخل در محدوده خلاف الأولی هستند. 2- آنها معاصی نبوده بلکه جزو خطاهای اجتهادی بودهاند. 3- بر فرض معاصی بودن آنها مهم نیستند زیرا مربوط به زمان قبل از نبوت میباشند. معصیت حضرت آدم علیه السلام : معصیت آدم که در قرآن بدان تصریح شده: { فَأَکلا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا یخْصِفَانِ عَلَیهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى (١٢١)}[164] (طه: 121). این معصیت و مخالفت مربوط به زمان قبل از نبوت است بدلیل{ ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ (١٢٢)} (طه: 122). اجتباه بمعنی برگزیدن برای مقام نبوت است بنابراین معصیت قبل از نبوت از او صادر گردیده. علاوه بر این سخن دیگری هست مبنی بر اینکه آدم علیه السلام از روی نیسان اقدام به خوردن از شجره ممنوعه کرد. بدلیل:{ وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِی وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا (١١٥)}[165] (طه: 115). عده دیگری گفته اند: وقتی آدم از خوردن، از آن درخت، منع گردید استنباط آدم این بود که از خود آن درخت منع گردیده نه از جنس آن، لذا میتواند از ثمره درخت دیگری از همان جنس، بخورد بدین صورت در مخالفت افتاد و این کارش از روی اجتهاد بود نه از سر عمد عصیان و اصرار بر مخالفت. اقرب الأقوال به حقیقت در این زمینه، قول به تناول آدم از شجره ممنوعه از سر نسیان است که نسیان باعث برداشتن گناه از فاعل میشود؛ چنانچه حضرت محمد صلی الله علیه و سلم میفرماید: «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِی الْخَطَأُ وَالنِّسْیانُ وَمَا اسْتُکرِهُوا عَلَیهِ» یعنی: از امتم، خطا و فراموشکاری و آنچه که به اجبار انجام میدهند، برداشته شده است (و آنها در این حالات گناهکار محسوب نمیشوند). خداوند متعال میفرماید:{رَبَّنَا لا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا (٢٨٦)}[166] (بقره: 286). و گناه آدم از سر عمد و عزم نبود بدلیل آیة سابق که { وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا (١١٥)}[167] (طه: 115). این سخن و دیدگاه مختار برخی از مفسرین چون قرطبی و ابن عربی میباشد یا اینکه بگوییم: معصیت قبل از نبوت، از آدم سرزده و این قولی است که صاحب تفسیر المنار آن را برگزیده است. در المنار جلد اول صفحه 380 آمده: «اما مسئله عصمت آدم، مشی بر طریقه و روش سلف ما را بر آن میدارد که عصیان و توبه از امور متشابه، همانند سایر اموری که در داستان آمده، امری است که عقل میل به قبول ظاهر آنرا ندارد، لذا میتوان گفت: این مخالفت قبل از گزینش به مقام نبوت از او صادر گردیده چنانچه خداوند فرمود: { فَنَسِی وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا (١١٥)}[168] (طه: 115). و اتفاق بر این است که بعد از گمارده شدن به مقام نبوت گناهی از ایشان صادر نشده، و احتمال دارد آنچه از آدم صادر شده از روی نسیان بوده باشد اما از بابت عظمت شأن آن، عصیان نام گرفته، و نسیان و سهو، هیچکدام، منافی عصمت نمیباشند». ابن العربی/ رأی اول را ترجیح داده و فرموده: مخالفت آدم علیه السلام به سبب نسیان بوده است در کتاب احکام القرآن جلد سه، صفحه 1249، آمده: «در رابطه با تنزیه ساحت مقدس انبیا علیهم السلام از آنچه که شایستهی منزلت و شأن ایشان نمیباشد سخن بسیار رفته و افراد نادان تهمتهای ناروای از قبیل وقوع گناه عمدی از آنان و عالمانه اقدام به گناه نمودن را به ایشان نسبت دادهاند. پناه بر خدا در جایی که مسلمانان متوسط از این قبیل گناهان خودداری میورزند چگونه امکان دارد که پیغمبران از ارتکاب آنها خودداری نکنند... اما خداوند متعال طبق حکمت نافذ و قضای قبلی خود حضرت آدم علیه السلام را گرفتار مخالفت کرده و از سر تعمد و نسیان مبتلا به گناه شد. در مورد تعمد آن گفته شده: {وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى (١٢١)}[169] (طه: 121) و در مقام بیان دلیل نسیانش گفته شده :{وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِی وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا (١١٥)} [170] (طه: 115). نظیر این آیه چنین است که کسی سوگند بخورد هرگز وارد خانهای نشود سپس سوگند خود را فراموش کند و عمداً داخل آن شود یا برای سوگند خویش دست به دامن یک تأویل خطا گردد او در همچو صورتی عامد و فراموشکار است و متعلق عمد غیر از متعلق نسیان میباشد... و مولی حق دارد از روی تحقیر و تعذیب به بندهی خود بگوید: عصیان ورزیدهای، بعد از فضل خویش عصیان او را حمل بر نسیان کرده و بگوید فراموش کردهای. ابن العربی/ در دنبالهی کلام خود میفرماید: هیچ کس از ما امروز حق ندارد بصورت مستقیم از عصیان آدم خبر دهد؛ مگر در مقام نقل فرموده خداوند یا کلام رسول خدا صلی الله علیه و سلم اما اینکه از خود و مستقلاً بگوید: آدم عصیان ورزیده جایز نیست، این جسارت و گستاخی نسبت به نزدیکترین آباء و اجدادمان جایز نمیباشد چه رسد به حضرت آدم ابوالبشر پیغمبر بزرگواری که خداوند او را معذور دانسته و از سر تقصیر او در گذشته و توبه او را قبول و او را بخشیده است. علامه قرطبی رحمه الله میفرماید: «اختلاف کردهاند که علیرغم تهدید شدید چگونه از شجرهی ممنوعه خوردند در حالی که خداوند فرموده:{ فَتَکونَا مِنَ الظَّالِمِینَ (٣٥)}[171] (بقره: 35). گروهی در جواب گفتهاند: از درختی غیر از درخت مشار إلیها خوردهاند زیرا به تأویل خویش نهی را از یک درخت پنداشته بودند نه از جنس آن درخت. گروه دیگر گفتهاند: از روی فراموشی از آن خوردند و این برداشت صحیح است چون خداوند بدان خبر داده و فرموده {وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِی وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا (١١٥)}[172] (طه: 115). اما چون لازم میآید که پیامبران به جهت کثرت معارف و مقام بالایی که دارند، بیشتر از انسانهای (معمولی) در ارتباط با اعمال و رفتار خود جانب احتیاط ومراقبت را پیشه کنند، این سهلانگاری که آدم در راستای یادآوری آن نهی خدایی از خود نشان داد، موجب شد که وی از ناحیهی خداوند بعنوان «عاصی» یعنی مخالف، مطرح شود. ابو امامه میگوید: اگر بردباریهای فرزندان آدم را از همان روزی که خداوند خلائق را آفرید، تا روز قیامت فرا میرسد، در یک کفهی ترازو و بردباری و شکیبایی آدم را در کفهی دیگر آن قرار بدهند، به یقین کفهی ترازوی بردباری آدم سنگینتر میشد. خداوند فرموده است: { وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا} (تفسیر قرطبی، ج1، ص206). بنابراین از اقوال علماء و مفسرین برای ما روشن میشود که حضرت آدم علیه السلام از سر عمد اقدام به مخالفت با امر خداوند نکرده بلکه خوردن از شجرهی ممنوعه از روی تأویل و بر اساس اجتهاد بود یا از باب فراموش نمودن امر خداوند اقدام به آن نمود. در نتیجه، خداوند، با اخراج او از بهشت، فرو فرستادن او به زمین، او را سرزنش و توبیخ کرد. البته این کار، بنا به مقتضای حکمت سابق الهی انجام گرفته است. پس برای ما جایز نیست او را متهم به عصیان نمائیم، چون آنچه از او صادر شده از باب فراموشکاری بوده و در عین حال درست نیست، که نسبت به وی اسائهی ادب کنیم به ویژه بعد از آنکه قرآن دربارهی وی میگوید: { ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیهِ وَهَدَى (١٢٢) }[173] (طه: 122). او را متهم به عصیان ورزیم! عصمت ابراهیم علیه السلام : نسبت به ابراهیم خلیل علیه السلام بعضی از نصوص کتاب و سنت وجود دارد که ظاهر آنها حکایت از عدم عصمت دارد اما این ظاهر مقصود نبوده و با نصوص دیگر تعارض دارد و لازم است به هنگام جمع و توفیق بین نصوص، آنها را طوری فهمید که با عقیده مسلمانان راجع به عصمت انبیاء اتفاق داشته باشد. نص اول در سوره انعام آمده و میفرماید: { فَلَمَّا جَنَّ عَلَیهِ اللَّیلُ رَأَى کوْکبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِینَ (٧٦)فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یهْدِنِی رَبِّی لأکونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ (٧٧)فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکونَ (٧٨)إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ (٧٩) }[174] (انعام: 79- 76). ظاهر این آیات نشان میدهد که حضرت ابراهیم در مورد خداوند شک داشته و از عظمت و قدرت او بیخبر بوده و نمیدانست خدا که مستحق عبادت و پرستش است کیست؟ بعضی از انسانها میپندارند ابراهیم از عقاید و افکار مردمی که در محیط ایشان میزیست متأثر بوده و در بدو عمر همراه و همگان با ایشان به پرستش ستارگان و ماه و خورشید مشغول بوده است، چنین ظنی نسبت به ابراهیم خطای روشن است که جز از کسی که به صفات انبیاء آشنا نیست و معانی قرآن را درک نکرده صادر نمیشود. خداوند جل جلاله در ارتباط با پیغمبر و خلیل خودش ابراهیم علیه السلام خبر داده، که او را بر ملکوت آسمانها و زمین مطلع گردانیده و او از مؤمنین کامل ایمان و موحدین اهل یقین بوده است و خداوند از بدو کودکی به او کمال رشد عطا کرده بود و جهتهای انکارناپذیری، به او ارزانی داشته بود که پشت معاندین و مخالفین او را میشکست و در مقام استدلال و اقامهی برهان بر وجود خدای یگانهی واحد، کسی بر او غلبه نمیکرد، برای تأیید این مطلب به سرآغاز این آیات جان بخش گوش کنیم که چگونه بر یقین ابراهیم علیه السلام و ایمان او اقامه برهان میکند. { وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لأبِیهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَامًا آلِهَةً إِنِّی أَرَاک وَقَوْمَک فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (٧٤)وَکذَلِک نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَلِیکونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ (٧٥)فَلَمَّا جَنَّ عَلَیهِ اللَّیلُ رَأَى کوْکبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِینَ (٧٦) }[175] (انعام: 76-74). خداوند عز وجل حجتهای قانعکننده و براهین ساطعه را به ابراهیم عنایت کرده بود که با بهرهگیری از آنها توانست بر وجود خداوند صانع و حکیم اقامهی حجت نماید او در مقام مجادله با پدرش گفت: { أَتَتَّخِذُ أَصْنَامًا آلِهَةً } [176] (انعام: 74). آیا بتها را بعنوان خدا اتخاذ مینمائید؟ سپس پدر و قومش را بدلیل پرستش بتهای غیر بینا و غیرشنوا و بیقدرت متهم به گمراهی مینماید و میگوید: { إِنِّی أَرَاک وَقَوْمَک فِی ضَلالٍ مُبِینٍ } [177] (انعام: 74). «همانا تو و قومت را در گمراهی آشکار میبینم». سپس از ناحیهی خداوند، دلیلی مبنی بر به کمال رسیدن ایمان ابراهیم ذکر میشود: { وَکذَلِک نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَلِیکونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ }[178] (انعام: 75). «و این چنان نشان میدهیم به ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را تا از اهل یقین باشد». آیاتی که در پی این آیه آمدهاند صرفاً در مقام استدلال بر وجود خداوند و اقامهی حجت بر قوم او هستند طوریکه ابراهیم تا سطح فهم و ادراک ایشان به خود تنزل میدهد و طبق عقاید ایشان با آنها پیش میرود. آنگاه که ستاره طلوع میکند، میگوید: این خدای من است سپس چون ستاره غروب کرد و ماه بر آمد فرمود: این خدای من است و چون ماه غروب کرد و خورشید برآمد فرمود: این خدای من است. تا از این طریق عقاید پوچ و بیاساس آنها را با منطق سلیم به ابطال کشاند، به همین خاطر است که خداوند عزوجل این داستان را با این جمله خاتمه میدهد که: {وَتِلْک حُجَّتُنَا آتَینَاهَا إِبْرَاهِیمَ عَلَى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ إِنَّ رَبَّک حَکیمٌ عَلِیمٌ (٨٣) }[179] (انعام: 83). «این است حجت و دلیل روشن ما که در مقام احتجاج، بر قومش به ابراهیم بخشیدیم هر که، که خود بخواهیم درجات او را ترفیع خواهیم بخشید همانا خدای تو حکیم و دانا است». از توضیحات فوق روشن گردید که سخن ابراهیم ناشی از مشکوک بودن او در وجود خدا یا جهل به آفریدگار سبحان نبوده است... بلکه میخواست از این طریق بر گمراهی قومش اقامه حجت نماید و با دلایل قاطع و کوبنده آنها را به تسلیم وا دارد. (ابن العربی) در احکام القرآن میگوید: حجت بالغهای که خداوند به ابراهیم علیه السلام بخشیده بود که بر توحید و بیان عصمت او، از جهل به خدا شک در ذات او دلالت دارد و آنچه بین او و قومش رخ داد در مقام احتجاج بود نه اعتقاد[180]. با توجه به آنچه گذشت هر کس در توحید ابراهیم مشکوک باشد و بپندارد او خورشید و ستارگان را پرستش نموده، در واقع در فهم خود به خطا افتاده و از حق دوری گزیده و از صفات انبیاء و مرسلین بیاطلاع است... چگونه امکان دارد به این انحراف و گمراهی اعتقادی مبتلاء گشته باشد و حال اینکه خداوند قبل از نبوت رشد عقل را به او بخشیده بود { وَلَقَدْ آتَینَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَکنَّا بِهِ عَالِمِینَ (٥١) }[181] (انبیاء: 51). به درستی که داده بودیم ابراهیم را رشد و کمال عقل، قبل از نبوت و ما به او عالم بودیم. نص دوم که از آن بوی عدم عصمت حضرت ابراهیم استشمام میشود آیه: { وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کیفَ تُحْی الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَکنْ لِیطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیک ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یأْتِینَک سَعْیا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکیمٌ (٢٦٠) }[182] (بقره: 260). از ظاهر این نص قرآنی استنباط میشود که ابراهیم در قدرت خداوند بر زنده کردن مردگان شک داشته است. اما این استنباط نادرست است. پناه بر خدا از این توهم غلط که ابراهیم در قدرت خدا بر زنده کردن مردهها شک کرده باشد. او أبوالأنبیاء و پایه گذار توحید بود، اولین کسی بود که خانه کعبه را به منظور پرستش خدا تأسیس کرد با توجه به این موارد، توهم شک در معاد برای او معنی ندارد. دیگر اینکه ابراهیم از ماهیت احیاء اموات سؤال نکرد بلکه از کیفیت آن سؤال کرد. نگفت: «خدایا تو بر احیاء مردها قدرت داری؟» بلکه گفت: خدایا به من نشان ده چگونه مردهها را زنده میکنی؟ و معلوم است که سؤال از کیفیت و چگونگی به منظور اطلاع بیشتر پیدا کردن و پی بردن به رموز و اسرار زنده کردن مردهها است. شیخ احمد منیر در شرح خویش بر تفسیر کشاف میگوید: «سؤال ابراهیم خلیل که فرمود: «چگونه مردهها را زنده میکنی؟» از سرشک و گمان در قدرت خدا بر احیای مردهها نبوده است بلکه سؤال از کیفیت احیای اموات بود و برای صحت ایمان احاطه به تمامی جوانب آن شرط نمیباشد. ابراهیم خواهان اطلاع بر چیزی بود که وجود ایمان متوقف بر علم بدان نیست. طرح سؤال با صیغهی استفهام (کیف) و موضوع آن که سؤال از حالت بود نه ماهیت دلیل بر مدعای ماست. نظیر این سؤال مثل اینکه: کسی بگوید: زید چگونه بر مردم حکم میکند؟ سائل در اینکه زید بر مردم حکم میکند شک ندارد، اما از کیفیت و چگونگی حکم او سؤال دارد، نه از ثبوت آن. اگر کسانی به خیال بپندارند که ابراهیم در مسئله زنده کردن مردهها مشکوک بوده شایسته است به فرموده رسول خدا گوش فرا دهند تا هرگونه شک و شبههای از خانه دلشان رخت بربندد. رسول خدا فرموده: «ما بیشتر از ابراهیم شایستهی شک هستیم» یعنی ما که بیشتر از ابراهیم شایسته شک در زمینه زنده شدن مردهها میباشیم هیچ شکی در دل نداریم که خداوند آنها را دوباره زنده خواهد کرد. و در جایی که ما شک نداشته باشیم امکان ندارد که ابراهیم مشکوک بوده باشد و منظور از جمله{ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ } آیا ایمان نداری؟ فقط همین بود که ابراهیم از سر صدق و اخلاص بگوید: بلی ایمان دارم. تا زمینهی هیچ شبههای باقی نماند و احتمال موجود در سؤال او دفع شود»[183]. سید قطب شهید در تفسیر فی ظلال القرآن ذیل این آیه میفرماید: «انتظار شدیدی که ابراهیم علیه السلام برای فهم و شناخت سرّ حقیقت آفرینش خداوند در خود احساس میکرد او را بر این داشت چنین سؤالی مطرح کند، این انتظار در کسی (ابراهیم) وجود دارد که راجع، خاضع، حلیم، مؤمن، راضی، عابد، از خدا نزدیک تر و برگزیدهی اوست. وقتی این انتظار در ابراهیم بوجود میآید ناگزیر از احساس درونی خود پرده برمیدارد و میخواهد سر آفرینش خدایی را درک کرده و بفهمد که چگونه مرزها را زنده مینماید؟! این انتظار هیچ ربطی به وجود ایمان و ثبات و کمال و استقرار آن ندارد و به منظور طلب برهان و تقویت ایمان نمیباشد... بلکه مسئله چیزی دیگر است... و طعم دیگری را دارد... آن مسئله، مسئلهی اشتیاق و علاقهی روانی و روحی برای سردرآوردن از اوضاع و احوال اسرار صُنع الهی، در اثنای وقوع فعلی و عملی آن باشد. بدیهی است که طعم و مزهی این اقدام و تجربه در کیان انسانی طعم و مزهی دیگری است که با طعم و مزهی ایمان به غیب کاملاً تفاوت دارد. گرچه آن انسان همان ابراهیم خلیل باشد که با خداوند سخن میگوید و خداوند با او سخن میگوید و فراتر از این، ایمان وجود ندارد (ابراهیم با درخواست فوق) در پی آن نیست که برای ایمان خود، دلیلی بیابد، بلکه خواست، دست قدرت خدایی را به صورت عملی مشاهده نماید، تا طعم و مزهی این اوضاع و احوال را بچشد، از آن لذت ببرد، در فضای آن بیارامد و با آن زندگی کند و این امر دیگری، غیر از آن ایمانی است که بعد از آن ایمانی وجود ندارد»[184]. موضوع دروغهای سه گانه: اما موضوعی که در سنت رسول خدا صلی الله علیه و سلم آمده و ظاهر آن اشاره به معصوم نبودن حضرت ابراهیم، على نبینا و علیه السلام دارد. رسول صلی الله علیه و سلم میفرماید: «حضرت ابراهیم جز در سه مورد مرتکب دروغگویی نشده. دو مورد آن دربارهی ذات خدا بود (یعنی در قرآن ذکر شده است). اول آنگاه که فرمود: «من مریض هستم» و دوم وقتی فرمود: «بلکه بت بزرگتر آنها این کار را با آنها کرده» و سومی وقتی همراه با همسرش حضرت سارا خاتون بر طاغوتی گذر کرد. بدو گفتند: مردی به اینجا آمده و زن بسیار زیبایی همراه دارد. بدنبال ابراهیم فرستاد و پرسید این زن با تو چه نسبتی دارد؟ فرمود: خواهرم است. پس به سوی خانوادهاش برگشت و گفت: اگر این ظالم بداند تو همسر من هستی بر من غلبه کرده و تو را از من خواهد گرفت اگر از تو پرسید: بگو: خواهر من هستی. در واقع تو خواهر دینی منی چون بر این کره خاکی جز من و شما موحد دیگری وجود ندارد. طاغوت بدنبال سارا فرستاد او را به نزدش آوردند حضرت ابراهیم علیه السلام به اقامه نماز مشغول گردید. چون سارا به نزد طاغوت درآمد خواست به او نزدیک شود، زمین او را تا زانو بگرفت. گفت: از خدا طلب کن رهایم کند خطری از جانب من تو را تهدید نخواهد کرد... حضرت سارا برایش دعا کرد و آزاد گردید... دوباره قصد تعرض نمود... زمین شدیدتر از دفعه قبل او را بگرفت... گفت: برایم دعا کن آزاد شوم... زیانی از طرف من به تو نخواهد رسید. برایش دعا کرد، آزاد گردید، سپس بر دربان خود بانگ برآورد و گفت: این چیست که به نزد من آوردهاید او انسان نیست بلکه شیطان است. بعد هاجره را به عنوان خادم بدو بخشید و رهایش کرد. به نزد حضرت ابراهیم برگشت او هنوز در نماز ایستاده بود. با دست اشاره کرد کیست؟ گفت: منم سارا خداوند کید آن کافر را به سینهی خود او کوبید و هاجر را به عنوان خادم به من ببخشید... ابوهریره گوید: این است مادر شما ای فرزندان آب آسمان (ای ملت عرب)» (روایت از بخاری و مسلم). در این حدیث مطلبی که دال بر عدم عصمت باشد وجود ندارد. چون رسول خدا صلی الله علیه و سلم حقیقت معنای دروغ را از این سه کذب اراده نکرده بلکه مقصود این است که ابراهیم در این سه مورد خبرهایی داده، که ظاهر آنها دروغ مینمود اما در حقیقت و نفس الأمر چیزی دیگری منظور داشت وقتی فرمود: { إِنِّی سَقِیمٌ (٨٩) } (صافات: 89). و{ قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ هَذَا (٦٣) }(انبیاء: 63). در واقع قصد نوعی استهزاء و تمسخر به آنها و خدایان ایشان داشت زیرا از جملهی «من مریض هستم» معنای مجازی را قصد کرد که من از پرستش خدایان دروغین شما که نمیبینند و نمیشنوند مریض هستم... زیرا چنانچه انسان از نظر جسمی مریض میشود از نظر روحی نیز مریض میشود. مخصوصاً وقتی ببیند که قومش در جهالت و گمراهی سرگردان گشتهاند آنها را به هدایت فراخواند اما به فراخوانی او گوش ندادند و بر گمراهی خویش بیشتر پافشاری کردند. جملهی{ بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ } نیز در واقع دروغ نبود بلکه برهان قاطع و حجت دافعهای بود که بر قومش اقامه نمود. وقتی از او پرسیدند: چه کسی این بتها را خرد کرده؟ از باب تمسخر و استهزاء به ایشان و بتهایشان به سوی بت بزرگ اشاره کرد. و چون دید ایشان از جواب او در تعجب فرو رفتهاند. جواب ساکت کنندهای به آنها داده گفت: { فَاسْأَلُوهُمْ إِن کانُوا ینطِقُونَ } از آنها (بتها) سؤال کنید اگر سخن میگویند؟ اما خطاب او به همسرش سارا، (تو خواهر منی) منظورش خواهر ایمانی و اعتقادی بود چنانچه خداوند میفرماید: { إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ (١٠) } (حجرات: 10). نیستند، «منحصراً مؤمنان با هم برادرند» و مقصودش برادری نسبی نبود چون همسرش بود نه خواهر... و تمامی اینها را از باب تعریض بگفت نه دروغ شایسته توبیخ، و رسول خدا فرموده: «دهان گشودن به دروغ در مقام تعریض هیچ اشکالی ندارد». یعنی «در تعریض چیزی وجود دارد که مانع افتادن مسلمان در دام دروغ حرام میشودک. با توجه به این تفسیر میتوان گفت: سخن ابراهیم در هیچیک از موارد سهگانه فوق الذکر دروغ عمدی تلقی نمیشود تا در عصمت او اخلال وارد کند بلکه نوعی تعریض مباح بوده است. { وَاللَّهُ یقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یهْدِی السَّبِیلَ (٤) } (احزاب: 4). عصمت یوسف علیه السلام : در داستان حضرت یوسف علیه السلام که قرآن کریم بازگو میفرماید، صورتهای درخشان و تابناکی از نزاهت و برائت، عصمت و پاکی این پیغمبر بزرگوار وجود دارد با اینکه از نعمت خدایی جمال و کمال و جلال آن چنان بهرهای داشت که شهرهی آفاق و سرآمد روزگار بود و همسر عزیز مصر مفتون و مجنون قامت رعنا و صورت زیبای او شد و با انواع لطایف الحیل خواست او را فریب داده از راه عفت و پاکی بدر کند، اما سخت تر از فولاد، قویتر از کوه در برابر تمایلات وخواستههای او ایستادگی کرد و طوفانهای شهوات و حیلههای برنامهریزی شده همسر عزیز و سایر زنان، نتوانست کمترین اثری در روح پاک و متعالی او داشته باشد. قرآن کریم گوشهای از آن را برای تنبه ما بازگویی کرده میفرماید: { وَقَالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (٣٠)فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکأً وَآتَتْ کلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکینًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیهِنَّ فَلَمَّا رَأَینَهُ أَکبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیدِیهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلا مَلَک کرِیمٌ (٣١) } [185] (یوسف: 31-30). افتراء و بهتان: لازم به ذکر است گروهی ساده اندیش که قدم راسخی در دانش ندارند، تحت تأثیر برخی از روایات دروغین اسرائیلی واقع شدهاند در حالی که بازگویی این قبل روایات، و درج آنها در کتب تفسیر صحیح نیست، بلکه علمای ثابت قدم نسبت به خطرات آنها هشدار دادهاند، چون با نصوص قرآن کریم و عصمت انبیاء علیهم السلام منافات دارند. یکی از این روایات سراپا افتراء و دروغ میگوید: «وقتی همسر عزیز یوسف را به سوی خود فرا خواند و از او خواست با او مجامعت کند یوسف دعوت او را پاسخ داده و خواست با او مرتکب عمل فحشاء شود بند شلوار خود را بگشود و در حالی که زلیخا بر پشت دراز کشیده بود میان دو رانش بنشست اما ناگهان صدایی شنید و صورت پدر خود یعقوب را بر روی دیوار اتاق بدید که از فرط خشم انگشت خود را به دهان میگزید یوسف خجالت شد و از قصد خویش (مقاربت با زن عزیز) دست بکشید... سازندگان این روایت فراموش کردهاند که یوسف پیغمبر خدا و معصوم بوده و خداوند او را از هر گناهی مصون داشته است چه منکری از زنا (آن هم با همسر کسی که به او مأوا داده و متعهد خدمت او شده است) بزرگتر و خطرناکتر است!؟ { وَقَالَ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لامْرَأَتِهِ أَکرِمِی مَثْوَاهُ عَسَى أَنْ ینْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَکذَلِک مَکنَّا لِیوسُفَ فِی الأرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لا یعْلَمُونَ (٢١) } [186] (یوسف: 21). یوسف صدیق این رفتار نیکو و خدمات ارزنده را فراموش نکرده بود. بلکه خوبیهای عزیز را به یاد همسرش آورد و به او گوشزد کرد با وجود همهی این نیکیها که با او کرده امکان ندارد به شرف و ناموس او خیانت ورزد. { قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَای إِنَّهُ لا یفْلِحُ الظَّالِمُونَ (٢٣) }[187] (یوسف: 23). زنا یکی از خطرناکترین جرمها است و تمامی ادیان آسمانی آن را حرام کردهاند، چگونه امکان دارد پیغمبری مرتکب این عمل شنیع گردد، سبحان الله این چه بهتان عظیمی است! آنچه باعث شده این گروه غفلت زده این اباطیل و دروغهای شاخدار اسرائیلی را باور داشته باشند نصی است که در اثنای ذکر داستان حضرت یوسف در قرآن آمده و این سادهاندیشان برداشتی از آن ارائه کردهاند که با روح سایر نصوص قرآنی و مقام عصمت انبیاء سازگاری ندارد. اصل نص چنین است: { وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کذَلِک لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ (٢٤) }[188] (یوسف: 24). این گروه از مفسرین، یوسف را به مطاوعه او از خواستهی همسر عزیز و قصد نزدیکی با او متهم کردهاند... و برهان را به معنی صورت یعقوب علیه السلام که از فرط خشم انگشتان خود را میگزید، تفسیر نمودهاند تا از این عمل اجتناب ورزد. این برداشت و تأویل قطعاً غلط بوده و با دلایلی که انشاءالله ذکر خواهیم کرد بطلان آن ثابت خواهد شد... بسیاری از مفسرین نسبت به این اسرائیلیات هشدار داده و بطلان آن را گوشزد کردهاند تا مسلمانان فریب آن را نخورند و بعنوان اخبار موثق تلقی ننمایند. علامه عبدالله پسر احمد نسفی در تفسیرش میگوید: { وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ}(یوسف: 24). یعنی همسر عزیز قصد یوسف را بکرد{ وَهَمَّ بِهَا }(یوسف: 24). یعنی یوسف قصد طبیعی اما همراه با امتناع او را بنمود و اگر قصد یوسف و همسر عزیز از یک قماش و یک نوع میبود حضرت یوسف شایستهگی ستایش خداوند و اینکه او از بندگان مخلص او است را از دست میداد و در آن اِشعار به این وجود دارد که یوسف بین چهار شعبهی دست و پاهای او نشست در حالی که او بر پشت دراز کشیده بود... و برهان را چنین تفسیر کردهاند که صدایی شنید میگفت: تو و او را (زلیخا) برحذر میدارم و در مرتبه دوم شنید میگفت: از او اغراض کن. که مفید و مؤثر واقع نشد سپس حضرت یعقوب خود را بدو نشان داد که از فرط خشم انگشت خود را به دهان میگزید. شیخ عبدالله گوید: این برداشت و فهم غلط است و جمله{ هِی رَاوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی (٢٦) }[189] (یوسف: 26). آشکارا دلالت بر بطلان آن دارد و اگر چنین میبود نفس خود را مبرا نمیکرد{ ذَلِک لِیعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیبِ (٥٢) }[190] (یوسف: 52). که اگر چنین میکرد در غیب خیانت ورزیده بود و جمله{ کذَلِک لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ (٢٤) }[191] (یوسف: 24). دلالت دارد بر اینکه: اگر چنین میبود خداوند سوء و فحشاء را از او دور نکرده بود درحالی که صریحاً اعلام میدارد که دورکرده است. گویم: این آیه کریمه مفهوم دقیقی دارد که شایسته نیست اهل علم و بصیرت از آن بیخبر و غافل باشند و آن اینکه: همّ واقع شده از همسر عزیز همّ سوء بود. او آشکارا یوسف را به خویش دعوت میکرد تا با او مقاربت جوید و به همین خاطر در را بر روی او بست و او را در خانه محاصره نمود. چنانچه خداوند میفرماید:{ وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأبْوَابَ وَقَالَتْ هَیتَ لَک قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَای إِنَّهُ لا یفْلِحُ الظَّالِمُونَ (٢٣) } [192] (یوسف: 23). اما همّ صادره از یوسف قصد سوء نبود و عزم خیانت و فحشاء را نداشت و همچو چیزی اصلاً بر قلب او خطور نکرد چنانچه بعضی از جاهلان بیخرد گفتهاند. بلکه قصد او دفع عدوان از خود و رهایی از نقشهی خبیثی بود که همسر عزیز برایش کشیده بود. از اینجا است که صلابت و مقاومت را در کلام او میبینیم که میفرماید: { قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَای } (یوسف: 23). پس عزم و قصد همسر عزیز غیر از قصد و عزم یوسف بود. او قصد مقاربت نمود ولی یوسف قصد رهایی و خلاص چنانکه بعضی از مفسّرین میگویند. احتمال دیگری وجود دارد و آن اینکه: قصد همسر عزیز بالفعل بود اما قصد یوسف بالطبع، یعنی یوسف علیه السلام به طبیعت فطری خویش به سوی او قصد کرد اما عملاً از مباشرهی گناه دوری جست. مادام که انسان مرتکب انجام عملی نشود بر میل طبیعی و اشتهاء دروغ مؤاخذه نمیشود. این تفسیر را نسفی رحمه الله نموده است که همّ همسر عزیز را همّ همراه با عزم و همّ یوسف را همّ طبیعی همراه با امتناع عملی دانسته است. بعضی دیگر از مفسران میگویند: در آیه تقدیم و تأخیر وجود دارد بنابراین معنی آیه چنین است: اگر برهان خدا را نمیدید به سوی او میل میکرد اما رؤیت و مشاهده برهان خدایی او را از میل به سوی او بازداشت. اقوال دیگری از مفسرین وجود دارد که ساحت مقدس یوسف را از اکاذیب اسرائیلیان اهل کتاب مبرا میدانند. دلایل عصمت یوسف علیه السلام : ده دلیل بر عصمت حضرت یوسف و برائت او از تهمت ناروای که کسان ناآگاه و انبیاء نشناس و ناآشنا به صفات انبیاء علیهم السلام به یوسف نسبت داده اند وجود دارد که بصورت مختصر به آنها اشاره میکنم. 1- امتناع یوسف از اطاعت فرمان همسر عزیز و در کمال صلابت در مقابل او ایستادن { قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَای إِنَّهُ لا یفْلِحُ الظَّالِمُونَ (٢٣)} (یوسف: 23). 2- فرار او از دست همسر عزیز بعد از اینکه او را محاصره کرده و درها را بر او قفل کرده بود و میخواست با زور و اکراه او را وادار به نزدیکی از خود کند. اگر یوسف قصد انجام فاحشه را میکرد از دست او فرار نمیکرد خداوند میفرماید:{وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَیا سَیدَهَا لَدَى الْبَابِ (٢٥)} [193] (یوسف: 25). 3- گواهی بعضی از نزدیکان همسر عزیز به برائت و پاکی حضرت یوسف آنجا که اشاره کردند عزیز پیراهن یوسف را تفتیش کند؛ چون اگر یوسف طالب میبود و زلیخا بازدارنده، میبایست پیراهنش از جلو پاره میشد و اگر همسر عزیز خواهان بوده و یوسف مانع باید پیراهن از عقب پاره شده باشد. خداوند فرمود:{وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْکاذِبِینَ (٢٦)وَإِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ (٢٧)فَلَمَّا رَأَى قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ کیدِکنَّ إِنَّ کیدَکنَّ عَظِیمٌ (٢٨)}[194] (یوسف: 28- 26). گویند: آنکه گواهی داد کودکی در گهواره بود که خداوند او را به زبان آورد تا با این حجت دندان شکن برائت حضرت یوسف را اثبات و دامن او را از اتهام تلویث پاک نماید و این بچه یکی از سه بچههایی است که بر پشت گهواره حرف زدهاند و هیچ عجیب به نظر نمیرسد چون خداوند بر هر چیزی توانا است. 4- ترجیح دادن زندان بر انجام فاحشه از ناحیهی یوسف.{ قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَی مِمَّا یدْعُونَنِی إِلَیهِ وَإِلا تَصْرِفْ عَنِّی کیدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیهِنَّ وَأَکنْ مِنَ الْجَاهِلِینَ (٣٣)}[195] (یوسف: 33). و این از بزرگترین دلایل عصمت و پاکی او میباشد، زیرا چگونه معقول است که فردی زندان را بر چیزی که آن را آرزو دارد و بدان علاقهمند است ترجیح دهد؟! اگر یوسف فراخوانی همسر عزیز را استجابت میکرد و تسلیم خواستهی او میگردید قطعاً برای سالهای طولانی در زندان نمیماند. بنابراین ادعای قصد همسر عزیز از سوی یوسف، آشکارا باطل است و هر منصفی که تاریخ این پیغمبر بزرگوار را مطالعه و آیات قرآن را فهم کرده باشد بدان اعتراف مینماید. 5- خداوند متعال در مقاطع عدیدی از این سوره به تمجید و ستایش حضرت یوسف میپردازد:{ کذَلِک لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ (٢٤)}[196] (یوسف: 24). و در صدر این داستان میفرماید:{ وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَینَاهُ حُکمًا وَعِلْمًا وَکذَلِک نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (٢٢)وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأبْوَابَ وَقَالَتْ هَیتَ لَک قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَای إِنَّهُ لا یفْلِحُ الظَّالِمُونَ (٢٣)}[197] (یوسف: 23-22). در این آیات خداوند به صراحت خبر داده که یوسف از جمله محسنین و مخلصین بوده، از کسانی که خداوند او را برای مقام نبوت برگزیده و برای عبادت و اطاعت خود انتخاب کرده است. آیا امکان دارد ستایش خدا شامل حال کسی شود مگر بعد از صفای نفس و طهارت سیرت از تمامی انحرافات و سوء نیتها و هر عمل زشتی؟ آری او از پاکان مقرب بوده و رسول خدا حضرت محمد صلی الله علیه و سلم به پاکی، صلاح و تقوی او گواهی داده است و براستی بزرگوار فرزند بزرگوار فرزند بزرگوار یوسف پسر یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم است. و این ستایش برای اثبات بزرگواری او کافی است! 6- اعتراف صریح همسر عزیز در جمع زنان شهر به پاکدامنی و عصمت یوسف علیه السلام یکی دیگر از دلایل پاکی اوست. خداوند میفرماید:{فَلَمَّا رَأَینَهُ أَکبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیدِیهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلا مَلَک کرِیمٌ (٣١)قَالَتْ فَذَلِکنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ یفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیسْجَنَنَّ وَلَیکونًا مِنَ الصَّاغِرِینَ (٣٢)}[198] (یوسف: 32-31). این گواهی صریح و واضح بر پاکی و برائت حضرت یوسف از طرف همسر عزیز که در حضور شوهرش او را متهم به خیانت نمود و لفظ {فَاسْتَعْصَمَ} در آیه که به معنی امتناع شدید و خود نگهداری تند است دلیل آشکاری است بر پاکی یوسف از طرفی (و بطلان تفسیر گروهی از مفسرین به تأثیر از اسرائیلیات) که گفتند: یوسف قصد عمل فحشاء کرد اما رؤیت و مشاهده برهان، او را از آن باز داشت. 7- ظهور امارات و نشانههای پاکی یوسف به دلایل واضح و براهین قاطع در برابر جمع شاهدان دلیل دیگری بر پاکی اوست با وجود این عزیز مصر اقدام به زندانی نمودن او کرد تا به مردم وانمود کند همسرش پاک است. { ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا رَأَوُا الآیاتِ لَیسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ (٣٥)} [199] (یوسف: 35). علامه نسفی در تفسیر این آیه میفرماید: بعد برای آنها (عزیز و اقوامش) روشن گردید. بعد از اینکه آیات دال بر پاکی و برائت یوسف را (چون پاره شدن پیراهن از پشت و بریده شدن دستان زنان، و گواهی پسر بچه و غیره را) با چشم خود دید مصلحت را چنین دید او را تا مدتی زندانی کند تا عذری بیابد و جلو قیل و قال مردم را گرفته، روی آن سرپوش گذارد و این اقدام جز از سر تسلیم و اطاعت در برابر همسرش دلیل دیگری نداشت. احتمالاً هدف همسر عزیز از پیشنهاد زندان برای مدتی به زانو در آوردن یوسف در مقابل خواستهاش بود. 8- خداوند دعای حضرت یوسف را اجابت فرمود، که از او خواست او را از مکر زنان خلاص کند و اگر میخواست زیر بار خواستهی همسر عزیز برود از خداوند نمیخواست او را از مکر آنان خلاص کند.{ فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کیدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (٣٤)}[200] (یوسف: 34). 9- یوسف قبول نکرد از زندان خارج شود تا برائت و پاکی او برای همگان معلوم و روشن گردید و این دلالت بر منتهای شهامت، عفت و نزاهت او دارد و اگر چنین نبود، بقا در زندان را بر آزادی ترجیح نمیداد، بعد از این که هفت یا نه سال را در آن سپری کرده و انواع شداید را تحمل کرده بود، اما او قبول نکرد از زندان خارج شود تا همگی به پاکی و عفت او گواهی دادند. { وَقَالَ الْمَلِک ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّک فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاتِی قَطَّعْنَ أَیدِیهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکیدِهِنَّ عَلِیمٌ (٥٠)} [201] (یوسف: 50). 10- و در نهایت، اعتراف واضح و روشن زنان (بویژه همسر عزیز که او را متهم به قرابت از خود کرده بود) بر پاکی او و این اعتراف کمترین شبههای در ارتباط با عفت و پاکی او باقی نمیگذارد... وقتی عزیز زنها را جمع کرد و درباره یوسف از ایشان پرسید در جواب به صراحت گفتند: { قَالَ مَا خَطْبُکنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ یوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَیهِ مِنْ سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ (٥١)ذَلِک لِیعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیبِ وَأَنَّ اللَّهَ لا یهْدِی کیدَ الْخَائِنِینَ (٥٢)}[202] (یوسف: 52-51) این ده دلیل بر پاکی و عصمت یوسف از اتهامی که به او زده بودند گواهی میدهند که همگی را از قرآن کریم اقتباس کردهام...{ وَاللَّهُ یقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یهْدِی السَّبِیلَ (٤)} [203] (احزاب: 4). آنچه در مورد عصمت حضرت نوح آمده: خداوند متعال در داستان نوح میفرماید: { وَنَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَإِنَّ وَعْدَک الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْکمُ الْحَاکمِینَ (٤٥)قَالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیسَ مِنْ أَهْلِک إِنَّهُ عَمَلٌ غَیرُ صَالِحٍ فَلا تَسْأَلْنِی مَا لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُک أَنْ تَکونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ (٤٦)[204](هود: 46/45). حضرت نوح علیه السلام از خداوند خواست فرزندش را نجات دهد چون خداوند به او وعده داده بود خانواده و اهل بیت او را نجات دهد و ستمگران را هلاک گرداند و فرزندش جزو اعضای اهل بیت او به شمار میرفت. این بود که از خداوند خواست او را نجات دهد چون عقیده داشت بر کیش اوست و از حقیقت کفر او اطلاع نداشت اما خداوند حکیم نقاب از چهره او برداشت و فرمود: { إِنَّهُ لَیسَ مِنْ أَهْلِک} (هود: 46). همانا او (فرزندت) از اهل شما (آنهایی که وعده نجات شامل حال ایشان میشود) نمیباشد؛ چون ایمان ندارد و وعده نجات هم فقط شامل ایمان آوردهها میشود. در این هنگام نوح از او برائت جست. نکته دیگر اینکه حضرت نوح با این عمل مرتکب گناهی نشده، چون فقط از خدا خواست فرزندش را نجات دهد و عاطفه پدری او را وادار به این عمل نمود از خداوند متعال درخواست نمود ایمان را به او الهام کند تا از غرق شدن نجات یابد. اما خداوند خبر داد که نامه او از قبل در لیست کافران و به هلاکت رفتگان ثبت گردیده است. شیخ ابومنصور در مقام تفسیر این آیه میفرماید: حضرت نوح علیه السلام میپنداشت فرزندش بر دین اوست، چون منافقانه رفتار میکرد و خود را موحّد جلوه میداد. زیرا اگر چنین نبود احتمال نداشت نوح بگوید {إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی} و برایش طلب نجات کند چون از قبل خداوند خطاب به او فرموده بود:{ وَلا تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (٣٧) } [205] (هود: 37). حضرت نوح براساس ظاهری که پسرش داشت برای او از خداوند طلب نجات نمود. چنانچه منافقین زمان رسول خدا نیز از هویت دروغ خود پرده بر نمیداشتند. و حضرت نوح از این موضوع آگاه نبود، تا اینکه خداوند او را آگاه نمود، منظور از جمله{ لَیسَ مِنْ أَهْلِک} این است که چون آنها ظاهراً و باطناً ایماندار هستند، از زمرهی کسانی که وعدهی نجات را دریافت کردهاند نمیباشند. آنچه در رابطه با یونس علیه السلام آمده : از جملهی نصوص قرآن کریم پیرامون عصمت حضرت یونس علیه السلام گفته خداوند است که در داستان یونس آمده است: { وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیهِ فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَک إِنِّی کنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ (٨٧)فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّینَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَکذَلِک نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ (٨٨)} [206] (انبیاء: 88-87). از ظاهر این آیه پیدا است که یونس علیه السلام اقدام به انجام کاری کرد که باعث بر افروختن خشم خداوند گردید و در اینکه خداوند بر انتقام گرفتن از او قادر است یا نه، شک داشت. لیکن این برداشت و تفسیر از آیه غلط است، در حقیقت بعضی از جاهلان به این توهم گرفتار شده گمان بردهاند، حضرت یونس به گناه و مخالفت با امر خدا گرفتار شده و در حالی که از دست خداوند عصبانی بوده، قوم خود را ترک گفته و نهایتاً به علت این گناه، نهنگی او را بلعیده است. تفسیر صحیحی که مفسران دربارهی معنی آیهی کریمهی ذکر کردهاند این است که یونس علیه السلام به انذار قومش برخاست، آنها را از عذاب خدا (در صورت عدم پذیرش ایمان) بیم داد، اما آنها بر عناد و لجاجت خویش هر چه بیشتر تأکید میکردند حضرت یونس ایشان را به عذاب قریب الوقوع دنیا بیم داد و چون عذاب خدا به تأخیر افتاد از ترس اینکه مبادا به باد تمسخر و استهزاء گرفته شود از میان آنها بیرون رفت و خود را از ایشان مستور کرد، شایان ذکر است از خشم قومش خود را مخفی کرد نه اینکه از خدا خشمگین باشد و سر به نافرمانی زند. شیخ ابوالبرکات عبدالله نسفی در تفسیرش میگوید:{وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا } یعنی به یاد آور صاحب ماهی آنگاه که خشمگین از میان قومش بیرون رفت. «نون» یعنی ماهی بزرگ (نهنگ یا وال) به صورت مضافالیه واقع شده است. {إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا }یعنی نسبت به قومش بیمیل و ناراضی بوده، و مفهوم این که او از دست قومش خشمناک بوده این است که او با ترک کردن آنان، آنها را خشمناک کرد؛ زیرا میترسیدند دیگر که یونس در میانشان نیست، عتاب و عذاب الهی بر آنها نازل نشود. روایت شده، از بس که یونس قوم خود را نصیحت و اندرز داده بود، خسته و دلتنگ شده بود. چون آنان، حرفها و نصایح او نشنیده گرفتند و همچنان بر کفر خود باقی ماندند. آنگاه یونس از آنها متنفر و دلآزرده شد و آنها را ترک گفت و گمان برد که این کار جایز است. زیرا انگیزهی او برای این کار جز خشم در راه خدا و کینهتوزی بر علیه کفر و اهلش بوده است. در حالی که لازم بود صبر ورزد تا خداوند به او دستور هجرت میدهد. خداوند او را به شکم ماهی مبتلا کرد[207]. آری خشم یونس از قومش بود نه از خدا، و عتاب خدا هم بخاطر بیصبری و خارج شدن او بدون اجازهی خداوند از میان قومش بوده است. به همین خاطر است که خداوند به حضرت محمد صلی الله علیه و سلم دستور میدهد بر تکذیب و کارشکنیهای مشرکین صبر ورزد، بیصبری و ضیق صدر از خود نشان ندهد. چنانکه شأن یونس علیه السلام با قومش چنین بود. آنجا که خداوند وی را به عنوان ضربالمثل (برای پیامبر) بیان میکند: { فَاصْبِرْ لِحُکمِ رَبِّک وَلا تَکنْ کصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَکظُومٌ (٤٨)لَوْلا أَنْ تَدَارَکهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ (٤٩)} [208] (قلم: 49- 48). جملهی { لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ }[209] (قلم: 49). جواب «لولا» است و معلوم است که کلمه لولا در زبان عربی برای امتناع جواب به خاطر وجود شرط آمده است... و معنی این آیهی کریم این است: اگر خداوند بوسیله اجابت دعا بر او انعام نمیکرد و عذر او را نمیپسندید از شکم ماهی به فضا پرتاب نمیشد و همواره مذموم و نکوهش شده در آنجا میماند. اما خداوند بر او رحم کرد و از شکم ماهی بیرونش آورد لکن بجای مذموم واقع شدن مورد تکریمش قرار داد. و در آیهی { فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیهِ (٨٧) }[210] (انبیاء: 87). ابن عباس م فرمود: واژهی «نقدر» برگرفته از قدر است نه از قدرت، روایت شده روزی حضرت ابن عباس م بر حضرت معاویه س داخل شد. معاویه گفت: امشب در خواب دیدم که در طلاطم امواج دریا قرار گرفته بودم و از آن نجات پیدا نکردم مگر بوسیلهی شما. ابن عباس فرمود معنای این چیست؟ آیه فوق را تلاوت کرد سپس گفت: آیا امکان دارد پیغمبر خدا گمان ببرد خداوند بر او قدرت ندارد؟ ابن عباس م گفت: «نقدر» از قدر است نه قدرت، و معنایش چنین است: گمان برد که بخاطر تخلف و نافرمانی و خروجش بدون اجازه ما بر او شدید نخواهیم گرفت و در آیه { وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیهِ رِزْقَهُ فَیقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ (١٦) } [211] (فجر: 16). واژه قدر در هر دو به معنی ضیق و تنگی است نه قدرت و بدین گونه اشکال فوق برطرف شد، والله اعلم. آیا رسول خدا (محمد ص) خطا کرده؟ فرستادهی بزرگوار خدا حضرت محمد صلی الله علیه و سلم نیز همانند سایر پیغمبران از گناه و معاصی معصوم بوده است، خداوند متعال او را تحت عنایت و حمایت خویش قرار داده، لذا امکان ندارد مخالفت امر خدا از او واقع یا مرتکب گناهی استحقاق عقوبت شده باشد. اما بعضی اوقات از روی اجتهاد خلاف افضل را انجام میداد که خداوند او را مورد عتاب و توبیخ قرار میداد... که جزو گناه و عصیان تلقی نمیشود. بلکه از قبیل یادآوری بر انجام اکمل و بهتر است. هرچند انجام دادن خلاف افضل برازنده شأن و منزلت انبیاء نبوده و بنابه تعبیر بعضی که: «حسنات ابرار سیئات مقربین است» استحقاق مؤاخذه و سرزنش را پیدا مینماید. هم اکنون به بیان بعضی از نصوص قرآنی میپردازیم که رسول خدا صلی الله علیه و سلم در آنها مورد نکوهش واقع شده است. سپس دیدگاه حق را پیرامون آنها بیان مینمائیم. چنانکه به بیان نصوص دیگری میپردازیم که از ظاهر آنها برمیآید حضرت محمد صلی الله علیه و سلم به مخالفت و نافرمانی خدا برخاسته و معنی آنها را در روشنایی دیدگاههای ائمه تفسیر و قرآن و سنت بیان خواهیم کرد. با استمداد از خداوند میگوییم. نص اول: { مَا کانَ لِنَبِی أَنْ یکونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یثْخِنَ فِی الأرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَاللَّهُ یرِیدُ الآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکیمٌ (٦٧)لَوْلا کتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکمْ فِیمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ (٦٨) } [212] (انفال: 68-67). نص دوم:{ عَفَا اللَّهُ عَنْک لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى یتَبَینَ لَک الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْکاذِبِینَ (٤٣) } [213] (توبه: 43). نص سوم: { عَبَسَ وَتَوَلَّى (١)أَنْ جَاءَهُ الأعْمَى (٢)وَمَا یدْرِیک لَعَلَّهُ یزَّکى (٣)أَوْ یذَّکرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکرَى (٤) }[214] (عبس: 4-1). نص چهارم: { وَإِنْ کادُوا لَیفْتِنُونَک عَنِ الَّذِی أَوْحَینَا إِلَیک لِتَفْتَرِی عَلَینَا غَیرَهُ وَإِذًا لاتَّخَذُوک خَلِیلا (٧٣)وَلَوْلا أَنْ ثَبَّتْنَاک لَقَدْ کدْتَ تَرْکنُ إِلَیهِمْ شَیئًا قَلِیلا (٧٤)إِذًا لأذَقْنَاک ضِعْفَ الْحَیاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَک عَلَینَا نَصِیرًا (٧٥) }[215] (اسراء: 75-73). نص پنجم: { یا أَیهَا النَّبِی اتَّقِ اللَّهَ وَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیمًا حَکیمًا (١)وَاتَّبِعْ مَا یوحَى إِلَیک مِنْ رَبِّک إِنَّ اللَّهَ کانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا (٢) } [216] (احزاب/2-1) نص ششم: { فَإِنْ کنْتَ فِی شَک مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَیک فَاسْأَلِ الَّذِینَ یقْرَءُونَ الْکتَابَ مِنْ قَبْلِک لَقَدْ جَاءَک الْحَقُّ مِنْ رَبِّک فَلا تَکونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (٩٤) } [217] (یونس: 94). نص هفتم: { وَإِنْ کانَ کبُرَ عَلَیک إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِی نَفَقًا فِی الأرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِی السَّمَاءِ فَتَأْتِیهُمْ بِآیةٍ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى فَلا تَکونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِینَ (٣٥) } [218] (انعام: 35). نص هشتم: { وَلا تَطْرُدِ الَّذِینَ یدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِی یرِیدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَیک مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَیءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِک عَلَیهِمْ مِنْ شَیءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکونَ مِنَ الظَّالِمِینَ (٥٢) }[219] (انعام/52) نص نهم: { إِنَّا فَتَحْنَا لَک فَتْحًا مُبِینًا (١)لِیغْفِرَ لَک اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِک وَمَا تَأَخَّرَ وَیتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیک وَیهْدِیک صِرَاطًا مُسْتَقِیمًا (٢) } [220] (فتح: 2-1). نص دهم: { وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَیهِ أَمْسِک عَلَیک زَوْجَک وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِی فِی نَفْسِک مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَیدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاکهَا لِکی لا یکونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَکانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولا (٣٧) }[221] (احزاب: 37). ملامت دربارهی اسیران بدر: آیه اول که مضمون آن حکایت از ملامت رسول خدا دارد و در نگاه اول از آن چنین فهم میشود که رسول خدا صلی الله علیه و سلم به مخالفت با امر مولی برخاسته و کاری کرده که خداوند بدان راضی نیست و شاید بعضی از نادانان گمان ببرند که رسول خدا مرتکب گناه و انجام فعل حرام گردیده و در مقابل امر خدا سر به عصیان بر افراشته که این چنین مورد ملامت و توبیخ قرار گرفته است. اما در واقع مسئله چنین نیست که میپندارند، بلکه رسول خدا با بعضی از یارانش پیرامون اسرای بدر به مشاوره برخاست. سپس از باب اجتهاد، رأی اکثریت را ترجیح داد و قبول کرد در قبال اخذ فدیه به آزادی آنها تن در دهد. اما در واقع این حکم خلاف احسن و اولی بود چون مصلحت دعوت و اسلام ایجاب میکرد فدیه را از آنها قبول نکند بلکه خون ایشان را بر زمین ریزد تا شوکت و اقتدار مشرکین هر چه بیشتر تضعیف گردد و ارادهشان رو به سستی رود و موجبات عزّت، نصرت مسلمین هر چه بیشتر فراهم گردد. بویژه از این جهت که این جنگ اولین برخورد نظامی اسلام و کفر به شمار میرفت. اینک به بیان بعضی از روایات و اقوال پیروان تفسیر به مأثور پیرامون نزول این آیه میپردازم. 1- ترمذی حاکم و بیهقی از ابن مسعود س روایت کردهاند که: «بعد از پایان یافتن جنگ بدر اسیران را آوردند. حضرت ابوبکر س فرمود: ای رسول خدا اینها قوم و فامیل خودت هستند، از جان ایشان درگذر، شاید خداوند توبه آنها را بپذیرد. اما عمر س فرمود: تو را تکذیب، سپس بیرون کردند و به جنگ تو آمدند آنها را گردن بزن. عبدالله پسر رواحه گفت: درهای را مملو از هیزم کنید بعد هیزمها را آتش بزنید و ایشان را در آن بیاندازید. عباس که این سخن را شنید گفت: تو صله رحم را قطع کردهای. پیغمبر صلی الله علیه و سلم وارد شد و در جواب ایشان چیزی نگفت: بعضی گفتند: رأی ابوبکر را میگزیند برخی گفتند: رأی عمر را، بعداً فرمود: خداوند قلب گروهی را آن چنان نرم مینماید که نرمتر از شیر میشود و قلب گروهی را چنان سخت میگرداند که سختتر از سنگ میشود. ای ابوبکر مثل تو همانند مثل ابراهیم علیه السلام است که فرمود: {فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَمَنْ عَصَانِی فَإِنَّک غَفُورٌ رَحِیمٌ (٣٦) } [222](ابراهیم: 36). و همانند مثل حضرت عیسی است که فرمود: { إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُک وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّک أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ (١١٨) } [223] (مائده: 118). مثل تو ای عمر، همانند مثل حضرت نوح است که فرمود:{ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیاراً } [224] (نوح: 26). و همانند مثل موسی است که فرمود: { رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلا یؤْمِنُوا حَتَّى یرَوُا الْعَذَابَ الألِیمَ (٨٨) }[225] (یونس: 88). سپس فرمود: شما فقیر هستید هیچیک از ایشان از دست شما خلاص نشود مگر بوسیله فدیه یا گردن زدن. عبدالله گفت: ای رسول خدا صلی الله علیه و سلم جز سهیل پسر بیضاء زیرا شنیدهام علیه اسلام به فحاشی پرداخته. رسول الله سکوت کرد. عبدالله گوید از فرط شرمندگی ترسیدم از آسمان سنگ بر سرم ببارد. رسول خدا صلی الله علیه و سلم گفت: مگر سهیل پسر بیضاء... خداوند آیه{ مَا کانَ لِنَبِی أَنْ یکونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یثْخِنَ فِی الأرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَاللَّهُ یرِیدُ الآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکیمٌ (٦٧)}[226] (انفال: 67). فرو فرستاد. امام احمد و مسلم از حدیث ابن عباس م روایت کردهاند که: «چون تعدادی از آنها را در روز بدر به اسارت درآوردند رسول خدا صلی الله علیه و سلم خطاب به ابوبکر و عمر فرمود: نظرتان دربارهی اینها چیست؟» ابوبکر فرمود: اینها پسر عمو و جزو عشیرهی ما هستند به نظر من آنها را در قبال اخذ فدیه آزاد کن علیه کفار یاری دهندهی ما خواهند بود و امیدواریم خداوند به اسلامشان هدایت کند. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: ای ابن خطاب نظر شما چیست؟ گفت: ای رسول خدا صلی الله علیه و سلم نظر من با نظر ابوبکر یکی نیست. به نظر من اجازه بده آنها را گردن بزنیم، به علی اجازه بده گردن برادرش عقیل را بزند و به من اجازه بده گردن فلان فامیل نزدیکم را بزنم و فلان را اجازه بده فلان فامیلش گردن بزند چون اینها سران و بزرگان کفر هستند. رسول خدا رأی ابوبکر را پذیرفت و از رأی من استقبال نکرد، اما روز بعد دیدم رسول خدا و ابوبکر هر دو گریه میکنند... گفتم: ای رسول خدا چرا تو و همراهت گریه میکنید؟ تا من هم به گریه افتم یا خود را با شما به گریه اندازم؟! رسول خدا فرمود: به خاطر پیشنهاد یاران تو به گریه افتادهام که آنها را در مقابل فدیه آزاد کنم چون عذاب ایشان به من پیشنهاد شده و خداوند آیه زیر را بر من فرو فرستاده { مَا کانَ لِنَبِی أَنْ یکونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یثْخِنَ فِی الأرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَاللَّهُ یرِیدُ الآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکیمٌ (٦٧)} [227] (انفال: 67). این حدیث شریف دلالت میکند که، آنهایی که رأی به اخذ فدیه دادند بیشتر از مخالفین آن بودهاند و بدین علت حضرت ابوبکر در اول آنها آمده، چون اولین کسی بود در این مورد، مورد مشاوره قرار گرفت چنانچه بزرگترین و محبوبترین آنها نزد رسول الله بود. این ملامت شدید از جانب خدا برای رسول خدا و یاران گرانقدرش به قصد تعلیم و تنبیه ایشان بوده تا در امور خود دقیق بوده و همواره اکمل و افضل را انتخاب نمایند. خداوند متعال خواهان عزت اسلام است. حضرت ابن عباس م در مقام تفسیر آیه { مَا کانَ لِنَبِی أَنْ یکونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یثْخِنَ فِی الأرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَاللَّهُ یرِیدُ الآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکیمٌ (٦٧)}[228] (انفال: 67). میفرماید: این واقعه مربوط به روز بدر بود، تعداد مسلمانان در آن روز ناچیز بود و چون عدد آنها کثرت یافت و شوکتشان فزونی گرفت آیه { فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً (٤)} [229] (محمد: 4). فرود آمد. و اختیار اسیران را به رسول و مسلمانان واگذار کرد اگر بخواهند آنها را بکشند یا به بردگی بگیرند یا در مقابل فدیه آزاد نمایند. این آیه اشاره دارد که این تصمیم از روی اجتهاد و مشاوره رسول صلی الله علیه و سلم با اصحاب بوده و حکمت ازلی خداوند بر این سبقت گرفته که مؤمنان را به خاطر اشتباهات اجتهادی مورد مؤاخذه قرار ندهد، به همین خاطر است که در دنبالهی این آیه میفرماید:{ لَوْلا کتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکمْ فِیمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ (٦٨)}[230] (انفال: 68). ملامت بخاطر اجازهی منافقین: و اما آیهی دوم این است: { عَفَا اللَّهُ عَنْک لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى یتَبَینَ لَک الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْکاذِبِینَ (٤٣)}[231] (توبه: 43). در این آیه چیزی که بر وقوع ذنب از رسول خدا دلالت کند وجود ندارد. بلکه مسئله از این قرار است که خداوند حضرت محمد صلی الله علیه و سلم را به خاطر اجازه دادن به گروهی از منافقان در عدم خروج به سوی جهاد مورد ملامت قرار داده، آنگاه که نزد او رفتند و اظهار ناتوانی کردند رسول الله هم آنها را اجازه داد و آنگاه عتاب خدا متوجه او شد. سفیان پسر عیینه گوید: لطف و مهربانی خدا را نگاه کنید، قبل از نکوهش بر گناه، اشاره به عفو مینماید. عمرو پسر میمون میگوید: رسول خدا قبل از اینکه از خداوند دستور بگیرد اقدام به انجام دو کار کرد: یکی اجازهی منافقین و دیگری فدیه گرفتن از اسیران بدر. در نتیجه خداوند بر هر دو او را ملامت کرد. بعضی از مفسران عقیده دارند در این آیه هیچ اشارهای به ملامت وجود ندارد تا چه رسد به اینکه اشاره به وقوع گناه از او باشد. زیرا خداوند از باب توقیر و احترام برای فرستادهاش سخن با او را به دعا شروع کرده، چنانچه کسی خطاب به فرد محترمی بگوید: خداوند تو را ببخشد پیرامون کار من چه کردهای؟! یا خداوند از تو راضی باد چرا به نزد ما نیامدی؟ امام رازی و بغوی میل به این تفسیر داشتهاند. اما زمخشری در تعبیر از عفو خدا از رسولش دچار اسائه ادب شده و میگوید: جملهی { عَفَا اللَّهُ عَنْک }[232] (توبه: 43). کنایه از وقوع جنایت است چون عفو همواره مرادف جنایت میباشد. لذا معنی آیه چنین میشود: خطا کردی و مرتکب عمل زشتی شدی، و جملهی چرا به ایشان اجازه دادی؟ برای مکنی عنه میباشد و معنایش چنین است: چرا به آنها اجازه دادی از همراهی تو در جهاد تخلف ورزند لازم بود در مسئله اجازه تأنی ورزی تا حقیقت امر بر تو کشف شود. صاحب تفسیر المنار در این زمینه تعبیری بسیار لطیف و زیبای دارد که گوشهای از آنرا بازگو میکنیم: «بعضی از مفسرین به ویژه زمخشری، دچار اسائه ادب شده، واژهی عفو خدا از رسول را در این آیه به وجه بیادب تفسیر کردهاند. در حالی که بر آنان لازم بود منتهای ادب و احترام با او را از آن یاد بگیرند چون پروردگار و خدای او قبل از اشاره به گناه تصریح به عفو نموده است که منتهای احترام و تکریم را میرساند. گروه دیگری چون فخر رازی از جهت دیگر دچار غلو شده خواسته اند اثبات نمایند که عفو بر گناه دلالت ندارد بلکه غایت آن این است که خداوند بر انجام خلاف الأولی او را مورد ملامت قرار داده است. سپس گوید: واژه ذنب در لغت مترادف معصیت نیست، بلکه شامل هر عملی که ضرر در برداشته باشد یا منفعت و مصلحت در آن فوت شود میگردد. ذنب: از ذنب الدابة برگرفته شده. با توجه به این معفو عنه فوت مصلحت منصوص در آیه است که همانا تبین صادقین و علم به کاذبین است»[233]. بنابراین اجازة معاتب علیه از باب اجتهاد، و در امری که نصی پیرامون آن وجود ندارد داده شده که وقوع آن از انبیاء علیهم السلام جایز است و در این موارد معصوم نیستند. چون عصمت متفق علیه مربوط به تبلیغ وحی و عمل به مقتضای آن است. محال است پیغمبری در آنچه از خدا نقل میکند یا به او نسبت میدهد دروغ بگوید یا خود عملاً با وحی به مخالفت برخیزد. علمای اصول تصریح کرده اند که وقوع خطا در اجتهادات شخصی پیامبران نیز جایز است اما خداوند آنها را بر آن تأیید نمیکند، بلکه صواب را برای ایشان بیان، و روشن مینماید. در نهایت آنچه ایشان مرتکب شدهاند مخالفت با حزم و احتیاط است، لطف خداوند بر بندگان و رسولان بشیر و نذیرش ایجاب میکند از آن درگذرد و قبل از بیان آن اشاره به بخشیدن آن نماید... نص سوم: { عَبَسَ وَتَوَلَّى (١)أَنْ جَاءَهُ الأعْمَى (٢) }[234] (عبس: 2-1). آنهایی که معتقد به وقوع گناه از انبیاء هستند به ظاهر این آیه تمسک جستهاند و گفتهاند: عصمت از گناه بر آنها واجب نیست این فهم و برداشت از معنای آیه غلط است. از دقت در سبب نزول آن به وضوح فهم میشود که رسول خدا مرتکب خطا نگشته بلکه خلاف اولی را عمل کرد که خداوند متعال او را متنبه و بر آن ملامت کرد، ابن جریر طبری از ابن عباس م روایت میکند: «در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و سلم با عتبهی پسر ربیعه، ابوجهل پسر هشام، عباس پسر عبدالمطلب مشغول گفتگو بود و بر پذیرش اسلام از سوی آنان تأکید میورزید. نابینای موسوم به «عبدالله پسر ام مکتوم» از راه رسید و فریاد برآورد ای رسول خدا صلی الله علیه و سلم آیاتی از قرآن بر من بخوان. و از آنچه خداوند به تو یاد داده به من یاد ده. رسول خدا صلی الله علیه و سلم از او رو برتافت و در مقابلش حالت اخم به خود گرفت و متوجه سایرین شد آیات { عَبَسَ وَتَوَلَّى (١)أَنْ جَاءَهُ الأعْمَى (٢) }[235] (عبس: 2-1) بر او فرود آمد. چون این آیات فرود آمد رسول خدا صلی الله علیه و سلم او را مورد تکریم و احترام شایان قرار داد و گفت: کارت چیست؟ چه چیز تو را به اینجا کشانده؟ و هرگاه از پیش او میرفت میگفت: کاری نداری؟ ابن جریر گوید: تصریح به ذکر نابینایی به خاطر زیادت انکار است گویی بخاطر نابینا بودن از او روگردان شده در حالی که شایسته بود بر او ترحم ورزد و مورد تکریم و احترام پیشترش قرار دهد»[236]. از دقت در سبب نزول آن معلوم است که رسول خدا با سران قریش مشغول بود و بر دعوت آنها پافشاری میکرد چون اگر آنها اسلام را میپذیرفتند سایر مردم از ایشان پیروی میکردند و در همین حالت نابینایی بر او وارد میشود اما بخاطر امری مهمتر از توجه به او خودداری میورزد خداوند او را مورد عتاب و ملامت قرار میدهد و بیان میدارد که اهم و اولی توجه به نابینا است نه اشراف قریش. امام فخرالدین رازی گوید: قائلین به وقوع گناه از انبیاء به این آیه تمسک جسته و گفتهاند: چون خداوند او را بر این کار ملامت کرده، انجامش معصیت به شمار میرود. اما این برداشت دور از حق به نظر میرسد. و بیان کردیم که اگر مسئلهی تقدیم اشراف و ثروتمندان بر فقیران در کار نمیبود (که شایسته جایگاهی و نبوت رسول خدا نمیباشد) آنچه او انجام داد بعنوان واجب عینی جلوه میکرد بنابراین عمل او حمل بر ترک احتیاط و ترک افضل میشود که گناه به شمار نمیرود[237]. ابن حزم هم در جواب گفته است: { عَبَسَ وَتَوَلَّى (١)أَنْ جَاءَهُ الأعْمَى (٢) }[238] (عبس: 2-1) در شرایطی فرود آمد که گروهی از اشراف در کنار او نشسته بودند و رسول خدا بر اسلام آوردن ایشان طمع داشت، ولی دانست اگر آنها اسلام را بپذیرند، سایر مردمان زیادی آنرا خواهند پذیرفت و دین ظاهرتر میشود و میدانست که آن مرد نابینا از دست نمیرود و میتواند در فرصت دیگری سؤالات خود را مطرح کند، این بود از باب اجتهاد از او روگردان شد و اجتهادش در راستای تقویت دعوت و نصرت قرآن بود اما خداوند او را مورد ملامت قرار داد چون اولویت در توجه کردن به مرد نابینای نیکوکار متقی بود تا این معاندین، میبایست به خاطر او از دعوت ایشان دست بکشد». نص چهارم: این گفته الهی است: { وَإِنْ کادُوا لَیفْتِنُونَک عَنِ الَّذِی أَوْحَینَا إِلَیک لِتَفْتَرِی عَلَینَا غَیرَهُ وَإِذًا لاتَّخَذُوک خَلِیلا (٧٣)وَلَوْلا أَنْ ثَبَّتْنَاک لَقَدْ کدْتَ تَرْکنُ إِلَیهِمْ شَیئًا قَلِیلا (٧٤)} [239] (اسراء: 73- 74). ظاهر این آیات میرساند که رسول خدا صلی الله علیه و سلم محبت و میل خفیفی برای مشرکین از خود بروز داد و این در مقام تبلیغ دعوت دینی گناهی بزرگ و نابخشودنی به شمار میرود. اما مسئله به هیچ وجه از این قرار نبوده. در بیان سبب نزول این آیه آمده که قبیله ثقیف (که در طایف اقامت داشتند) به پیغمبر گفتند: دین تو را نمیپذیریم مگر اینکه در مقابل آن چیزی به ما بدهی که بوسیلهی آن بر سایر اعراب فخر بورزیم و مکلف به انجام نماز و جهاد و ادای زکات نباشیم و در رباخواری آزاد باشیم و اگر اعراب گفتند: چرا چنین کردهای؟ بگویی: خداوند به من دستور داده... در حالی که ثقیف به برآورده شدن خواسته خود دل بسته بودند و طمع در پذیرش مشروط خود داشتند آیه { وَإِنْ کادُوا لَیفْتِنُونَک }[240] (اسراء: 73) بر رسول خداص فرود آمد. در اینجا معلوم است که رسول خدا در مقابل تقاضای ایشان جوابی نداده است. آنها پیشنهادات خود را مطرح و منتظر جواب مثبت بودند اما حاشا از رسول خدا که تسلیم این دعوت باطل شود. ابن کثیر رحمه الله گوید: «در این آیه خداوند از تأیید و عصمت پیغمبر و مصونیت او از شر اشرار و کید فجار خبر میدهد و بیان میدارد که متولی امر او خدا است و او را حواله هیچ یک از مخلوقاتش نمیکند. و ناصر و مؤید دینش فقط خدا است و او را بر دشمنانش در شرق و مغرب زمین پیروز خواهد نمود». نص پنجم: در نص پنجم { یا أَیهَا النَّبِی اتَّقِ اللَّهَ وَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیمًا حَکیمًا (١) }[241] (احزاب: 1). چیزی که دلالت بر وقوع گناه از رسول خدا بکند وجود ندارد. بلکه روی سخن در این آیه، متوجه امت است که در قالب مخاطب واقع شدن رسول الله عرضه شد. منظور از نبی امت اوست، چنانچه پادشاه مملکت خطاب به فرمانده نیروهای مسلح میگوید: با دشمن مسامحه مکن و به جنگ با آنها تا تسلیم شدن ادامه بده اما بچهها، زنان و پیر مردان را مکش و در مقابل دشمن از خود فزع و ترس بروز مده... پادشاه در این نصایح فرمانده نیروهای مسلح را مخاطب قرار داده در حالی که منظورش سربازان و لشکریان است. در این آیه نیز خداوند به رسول الله گوشزد میکند، لکن منظورش امت است و از خاتمهی آیه که به صیغهی جمع میفرماید:{ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیمًا حَکیمًا} این امر معلوم است. چنانچه نظیر آن در سوره طلاق آمده و میفرماید: { یا أَیهَا النَّبِی إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ (١) }[242] (طلاق: 1). در این آیه نیز خطابی که متوجه رسول خدا است در واقع خطاب به همهی امت است. علاوه بر این اگر خطاب را حمل بر رسول خدا کنیم باز هم از آن فهم نمیشود که رسول خدا قصد اطاعت از کفار و منافقین را بدل راه داده یا مرتکب معصیتی شده باشد تا خداوند او را مأمور به تقوا نماید. بلکه خداوند او را از مکر و کید کافران و منافقان برحذر داشته و او را از نیات خبیث دروغ ایشان آگاه کرده است روایت شده که ابوسفیان و عکرمه پسر ابوجهل و ابوالأعور اسلمی (طبق قرار و پیمان قبلی) به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و سلم آمدند و به او پیشنهاد کردند از تحقیر خدایان ما دست بردار و بگو: آنها میتوانند شافع و سودمند واقع شوند در مقابل ما نیز از تحقیر خدای تو دست میکشیم. این پیشنهاد بر پیامبر و مؤمنان سخت آمد و حضرت عمر (که در آن جلسه حاضر بود) قصد کشتن آنها را نمود. این بود که این آیه فرود آمد. روایت شده اهل مکه از محمد صلی الله علیه و سلم خواستند از دعوت خود دست بردارد در مقابل نیمی از اموال خود را به او بدهند. منافقان و یهودیان مدینه نیز او را تهدید میکردند آنگاه خداوند این آیه را نازل فرمود:[243] { یا أَیهَا النَّبِی اتَّقِ اللَّهَ وَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیمًا حَکیمًا (١) }[244] (احزاب: 1). نص ششم: { فَإِنْ کنْتَ فِی شَک مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَیک فَاسْأَلِ الَّذِینَ یقْرَءُونَ الْکتَابَ مِنْ قَبْلِک لَقَدْ جَاءَک الْحَقُّ مِنْ رَبِّک فَلا تَکونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (٩٤)}[245] (یونس: 94). در این آیه کریمه چیزی که بر وجود شک برای رسول خدا در مسئله وحی دلالت کند وجود ندارد بلکه از باب فرض و تقدیر (که جزو عادت اعراب بود) فرموده: اگر در مسئله وحی مشکوک هستی ... چنانکه اعرابی به پسرش میگوید: اگر پسر من هستی بخیل مباش، بر مبنای این فرض معنای آیه چنین میشود: اگر فرضاً در اخبار و داستان پیغمبران پیشین که بر تو فرستادهایم. (همچو ابراهیم و نوح و...) مشکوک هستی از علمای اهل کتاب سؤال کن! چون ایشان بر این مطلب مطلع و گواهند. بنابراین هدف بیان اطلاعات و آگاهی اخبار به مسئله است نه توصیف رسول به شک و گمان. لذا ابن عباس م فرمود: قسم به خدا رسول خدا صلی الله علیه و سلم برای یک لحظه هم مشکوک نگردید و از هیچ یک از آنان سؤال نکرد. روایت شده چون این آیه فرود آمد رسول الله فرمود: نه مشکوک هستم و نه سؤال میکنم[246]. در تفسیر محاسن التأویل آمده: اثبات شک برای رسول الله به هیچ وجه از این آیه فهم نمیشود چون ذکر «إِنْ» شرطیه در جمله مقتضی وقوع آن نمیباشد چنانچه گویند: اگر عدد پنج جفت باشد قابل تقسیم به دو عدد مساوی است در حالیکه معلوم است که پنج زوج نیست.. بنابراین فلسفه و سراستدلال به این آیه تقویت دلیل است تا بر یقین و اطمینان قلبی و آرامش سینه او بیفزاید. هدف تحقق مضمون داستان است و استشهاد بر آن از کتب گذشتگان است. هدف بیان تصدیق قرآن بر حقانیت آن است هدف توصیف احبار به داشتن علم راسخ به ما انزل الله و تعریض به مشرکین است... بعضی گفتهاند: اصل خطاب متوجه رسول الله اما مراد غیر او میباشد چنانکه گویند: «خطابم با توست، همسایه گوش کن» با این تفسیر معنایش چنین میشود: ای شنونده اگر در حقانیت آنچه بر زبان پیغمبر خود فرو فرستادهایم مشکوک هستید از اهل کتاب سؤال کن. در تأیید این معنی آمده: { قُلْ یا أَیهَا النَّاسُ إِنْ کنْتُمْ فِی شَک مِنْ دِینِی فَلا أَعْبُدُ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَکنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِی یتَوَفَّاکمْ وَأُمِرْتُ أَنْ أَکونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (١٠٤)}[247] (سوره یونس/104)[248]. نص هفتم: { وَإِنْ کانَ کبُرَ عَلَیک إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِی نَفَقًا فِی الأرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِی السَّمَاءِ فَتَأْتِیهُمْ بِآیةٍ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى فَلا تَکونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِینَ (٣٥)} [249] (انعام: 35). در این آیه چیزی که بر وقوع گناه از رسول خدا دلالت ورزد، وجود ندارد تا خداوند او را بر آن مورد ملامت و نکوهش قرار داده باشد. بلکه خداوند خواسته سختی تکذیب او از سوی مشرکین را بر قلب پیغمبر صلی الله علیه و سلم تخفیف دهد و او را از حقیقت درون آنان مطلع گرداند که اگر محمد صلی الله علیه و سلم تمامی آیات و شواهد را بر ایشان عرضه بدارد باز ایمان نمیآورند تا عذاب خدا را به چشم خود نبینند. حضرت ابن عباس م میگوید: رسول خدا صلی الله علیه و سلم بر ایمان آوردن همهی انسانها حریص بود. خداوند بدو خبر داد به تو ایمان نمیآورند مگر کسانی که از قبل خداوند در ذکر اول، سعادت آنها را اراده کرده باشد[250]. لهذا خداوند بدنبال این آیه میفرماید { إِنَّمَا یسْتَجِیبُ الَّذِینَ یسْمَعُونَ وَالْمَوْتَى یبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَیهِ یرْجَعُونَ (٣٦)}[251] (انعام: 36). منظور از مَوْتی؛ کفار و مشرکانی هستند که ایمان نمیآورند و دعوت حق را استجابت نمینمایند. این آیه به روشنی دلالت میکند بر اینکه محمد صلی الله علیه و سلم به شدت بر اسلام آوردن قومش اصرار میورزید و اگر میتوانست نشانه و آیهای از زیر زمین یا از بالای آسمان فرود آورد، تا به آنها قناعت بدهد، میآورد، چون دلش به شدت برای ایشان میسوخت و خواهان ایمان ایشان بود خداوند میفرماید: { لَقَدْ جَاءَکمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکمْ عَزِیزٌ عَلَیهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیکمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ (١٢٨)}[252] (توبه: 128). نص هشتم: { وَلا تَطْرُدِ الَّذِینَ یدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِی یرِیدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَیک مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَیءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِک عَلَیهِمْ مِنْ شَیءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکونَ مِنَ الظَّالِمِینَ (٥٢)}[253] (انعام: 52). خداوند متعال در این آیه او را صلی الله علیه و سلم بر حذر داشته، نکند خواسته مشرکین را در طرد مسلمانان مستضعف اجابت کند، در این آیه چیزی که بالفعل بر طرد آنها دلالت کند وجود ندارد. بلکه خداوند نص پیشنهاد آنها به رسول الله را بازگو میکند، سپس او را از تسلیم خاستهی آنان برحذر میدارد. ابن جریر از ابن مسعود روایت میکند: سران قریش بر رسول الله عبور کردند صهیب بلال عمار خبَّاب و... در خدمت او بودند گفتند: ای محمد، آیا به این ضعفاء از قومت تن در دادهای؟ و آیا از میان ما خداوند بر اینها منت نهاده؟ آیا ما پیرو اینها شویم؟ در صورتی که ایشان را از خود برانی تو را پیروی خواهیم کرد این آیه:{ وَلا تَطْرُدِ الَّذِینَ یدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِی یرِیدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَیک مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَیءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِک عَلَیهِمْ مِنْ شَیءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکونَ مِنَ الظَّالِمِینَ} (٥٢)[254] (انعام: 52)[255]. بعد از این روشن است که رسول الله این ضعفاء را از خود نرانده، بلکه وقتی این مشرکان آمدند. بخاطر همبستگی قلب مشرکان جهت ایمانآوری، خواست آنها را از مجلس خود دور کند اما خداوند او را از اجرای این قصد برحذر داشت و به او فکر کرد این ضعفاء را هم مجلس خود قرار دهد چنانکه در سوره کهف آمده: { وَاصْبِرْ نَفْسَک مَعَ الَّذِینَ یدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِی یرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَینَاک عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکانَ أَمْرُهُ فُرُطًا (٢٨)}[256] (کهف: 28). نص نهم: { إِنَّا فَتَحْنَا لَک فَتْحًا مُبِینًا (١)}[257] (فتح: 1). امام ابن کثیر میگوید: منظور از فتح مبین صلح حدیبیه است؛ زیرا از برکات آن خیر فراوانی نصیب مسلمانان گردید و مردم به امنیت دست یافتند و زمینه بهم رسیدن و گفتگو میان مسلمانان و کفار فراهم گردید و دایرهی علم سودمند، و ایمان گسترش یافت. ابن القیم میگوید: صلح حدیبیه مقدمهی پیروزی عظیمی بود که در سایه آن مردم به امنیت دست یافتند، با هم به گفتگو نشستند، بر سر اسلام به مناظره پرداختند، مسلمانانی که تا آن روز اسلام خود را در مکه مخفی نگاه داشته بودند آن را آشکار کردند و مشرکان بسیاری از برکت این فتح عظیم به اسلام روی آوردند؛ لذا خداوند آن را فتح مبین نام نهاده است[258]. منظور از گناه نامبرده در آیه ترک افضل و اولی است. ابومسعود در تفسیرش میگوید: { مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِک وَمَا تَأَخَّرَ} حمل بر تمامی اموری میشود که رسول خدا صلی الله علیه و سلم از باب انجام خلاف الأولی اقدام به ارتکاب آنها نموده است. اینکه خداوند این اعمال را گناه نامیده است، به نسبت مقام بزرگوار آن حضرت بوده است. در تفسیر الواضح آمده است: مراد از گناهان گذشته و آینده پیامبر صلی الله علیه و سلم (در آیهی مذکور) مواردی است که وی (در حالی که از معصیت خدای خود معصوم است) برخلاف افضل و اکمل انجام داده است، لذا به نسبت مقام وی، آن موارد، از قبیل «خوبیهای نیکوکاران به مثابهی بدیهای مقربین است» میباشد. گفتهاند: منظور چیزی است که از دید و همت عالی او گناه تلقی میشود ولو در واقع و نفس الأمر گناه نباشد و شاید اضافه کردن واژه ذنب به ک «ذنبک» اشاره به این معنی دارد[259]. نص دهم: { وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَیهِ أَمْسِک عَلَیک زَوْجَک وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِی فِی نَفْسِک مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَیدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاکهَا لِکی لا یکونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَکانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولا (٣٧)}[260](احزاب: 37). بعضی از افراد ضعیف الإیمان دل مریض خواستهاند شبهاتی پیرامون ازدواج رسول خدا با زینب دختر جحش که همسر مولی و پسر خوانده رسول خدا «زید پسر حارثه» بود راه اندازند و ازدواج با او را دال بر عدم عصمت او تلقی نمایند. آنها پنداشتهاند رسول خدا هم زینب را دید شیفته و دلباخته او شد سپس عشق خود را آشکار نمود تا به ناچار زید او را طلاق داد و رسول خدا او را عقد نمود. و پنداشتهاند ملامت و سرزنش موجود در این آیه مربوط به عشق پنهانی او به زینب است. این عده افترای عظیمی تراشیده میگویند: رسول خدا از کنار خانه زید رد شد، زید در خانه نبود زینب را دید و چیزی از «عشق» او در دلش افتاد گفت: سبحان مقلب القلوب. زینب تسبیحات او را شنید و آن را برای زید نقل کرد. آنگاه زید به دلش افتاد که او را برای رسول خدا طلاق دهد و... از مزاعم و توهمات که مستشرقین آنها را دست آویز و وسیلهی تهاجم علیه شخصیت و آبروریزی رسول قرار دادهاند و جز معدود روایات اسرائیلی (راه یافته به کتب تفسیر) سند دیگری بر آن ندارند. مرحوم ابوبکر ابن العربی در بیان پوچی این روایات گوید: «تفصیل موضوع آن چنان که ابن ابی حاتم از سدی روایت کرده چنین است: شنیدیم این آیه در رابطه با زینب بنت حجش فرود آمده مادرش (امیمه دختر عبدالمطلب) عمهی رسول خدا بود، رسول خدا خواست او را به عقد زید پسر حارثه (مولایش) درآورد زینب را این ازدواج ناخوشایند آمد. اما به پیشنهاد رسول خدا موافقت کرد. رسول الله او را به عقد زید درآورد بعداً خداوند از راه (الهام و وحی) به او فهماند که زینب جزو همسران اوست. رسول خدا شرم میکرد زید را امر به طلاق زینب نماید و همواره بین زینب و زید آتش اختلاف مشتعل بود. رسول خدا به او دستور داد از خدا بترسد و همسر خود را در قبضه نکاح خود نگاه دارد و از عیبجویی و ملامت مردم میترسید که بگویند: با همسر پسرخواندهاش ازدواج کرده پیرامون این حادثه آیه:{ وَمَا کانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یکونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ (٣٦)}[261] (احزاب: 36). فرود آمد. علی پسر حسین گوید: خداوند به پیغمبر خبر داد که زینب جزو همسران او خواهد شد، چون زید نزد رسول خدا از همسرش دهان به شکایت گشود و رسول خدا فرمود: از خدا بترس و همسر خود را در قبضه نکاحت نگاه دار. خداوند او را ملامت کرد: فرمود: من به تو اطلاع دادهام او جزو همسران تو خواهد بود اما تو چیزی را که خداوند آشکار کننده آن است مخفی و پوشیده نگاه میداری. آنچه رسول خدا مخفی نگاه داشته بود حب زینب نبود چنانکه برخی از افتراء جویان پنداشتهاند. بلکه آنچه مخفی داشته بود مسئلهی ازدواج با زینب بخاطر حکمت و فلسفه عظیمی (ابطال قاعده جاهلی پسرخواندگی) بود. رسول خدا صلی الله علیه و سلم بیمناک بود منافقین این عمل را بهانه تبلیغ علیه او قرار دهند و بگویند: محمد صلی الله علیه و سلم با همسر پسرخوانده خود ازدواج کرده. شیخ حجازی در التفسیر الواضح گوید: «جای تأسف است که اقوالی به کتب تفسیر راه یافته و به اکابر علماء نسبت داده میشوند در حالی که خداوند هم میداند که ساحت مقدس این بزرگواران از این سموم اسرائیلی و موضوعات یهودی مبرّا است. از جملهی این اقوال سخنی است که از شأن افراد عادی بدور است تا چه رسد به اشرف مخلوقات حضرت محمد صلی الله علیه و سلم که به گواهی تمامی خلایق صادق و دارای اخلاق حمیده بوده است. نظری سطحی به تاریخ زینب و شرایط او برای ازدواج با زید نشان میدهد که سوء معاشرت او با زید ناشی از اختلاف شدید آنها به خاطر اجتماعی بود، زیرا زینب اشراف زاده و زید بردهی آزاد شده بود. خداوند بدین علت او را به ازدواج با زید امتحان کرد تا ریشه تعصبات جاهل را از بیخ و بن برکند و بنای شرف و عزت را فقط (تقوی) قرار دهد. زینب ناخوشآیند جسم خود را تسلیم زید نمود اما روحش با او بیگانه بود. رسول خدا صلی الله علیه و سلم زینب را از بچهگی میشناخت چون دختر عمهاش بود و هیچ مانعی سر راه دست رسی به او وجود نداشت؟ چگونه انسانی چون رسول الله به زنی در حالت دوشیزگی علاقه و رغبت نشان نمیدهد لکن در دوران شوهرداری به او رغبت پیدا میکند؟! خیر، ای جماعت! در آنچه میگویید تعقل ورزید و بدانید چه میگویید و مطالب را بدون تشویش و تبیین درک کنید. بنگر آنها میگویند: آنچه محمد صلی الله علیه و سلم مستورش میداشت عشق زینب بود لذا مورد ملامت واقع گردید. آیا هیچ احدی بخاطر عدم تجاهر به عشق همسر همسایهاش مورد عتاب واقع میشود؟ امّا حقیقت این است که این ازدواج در مرحله اول امتحانی برای زینب و برادرش بود چون به کراهت به این ازدواج تن در دادند. در نهایت امتحان شدیدی برای رسول خدا ص؛ چون به ازدواج با او مأمور شد و از عواقب آن کاملاً مطلع بود، زیرا زینب تحت عقد مولی و پسرخواندهاش زید بود. اما حکمت اقتضاء میکرد رسومات جاهلی (از جمله تحریم ازدواج با زن پسرخوانده) از میان برداشته شود و ازدواج با آن همانند ازدواج با همسر پسر تلقی نگردد.{ لِکی لا یکونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَکانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولا (٣٧)} [262] (احزاب: 37). آنچه پیغمبر در درون خود مخفی نگاه میداشت ناخوشآیندی از این ازدواج بود، این بود که در اجرای فرمان مولا و پروردگار خود تعلل میورزید و از عواقب عکسالعمل مردم به ویژه منافقین بیمناک بود و بر این تأخیر و سستی در اجرای فرمان خدا مورد ملامت قرار گرفت نه ازدواج با زینب[263]. میگویم: در این رابطه، این آیه کاملاً صریح است. چه، این آیه ذکر کرده که به زودی خداوند، آنچه را که رسول صلی الله علیه و سلم در دل نهان کرده، آشکار و ظاهر خواهد ساخت، { وَتُخْفِی فِی نَفْسِک مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ} بنابراین، خداوند چه چیزی را ظاهر ساخته؟ آیا عشق پیامبر به زینب را ظاهر ساخته؟! خیر، آنچه که ظاهر ساخته، همان تصمیم و ارادهی پیامبر صلی الله علیه و سلم برای ازدواج با اوست. زیرا خدای تعالی به او وحی کرده که زینب همسرش خواهد گشت. به همین خاطر، خدای باری تعالی، صراحتاً از آن چیزی که رسول صلی الله علیه و سلم آن را در نفسش پنهان ساخته بود، پرده برداشت و فرمود: {فَلَمَّا قَضٰى زَیدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنٰکهَا } این چنین تمامی افتراها و مزاعم افتراء جویان برملا شده و در مقابل براهین قاطعه و حجح دامغه تاب مقاومت از دست میدهند؛ براهینی که بر عصمت رسول خدا صلی الله علیه و سلم گواهی میدهند.
[1]) مردم يك امت بودند پس خدا پيامبران را مژده دهنده و بيم دهنده فرستاد و با ايشان كتابي بحق نازل فرمود تا اينكه آن كتاب بين مردم در آنچه اختلاف دارند حكم كند و اختلاف در آن كتاب نكردند مگر آنان كه كتاب (خدا) به آنان داده شده بود بعد از آنكه دليلهاي روشن بر ايشان آمد و اختلاف آنها در كتاب نتيجه سركشي و تجاوز و ستم بين خودشان بود پس خداوند مؤمنين را بسوي حقي كه در آن اختلاف داشتند هدايت و رهنمون كرد به اذن و ارادهي خود و خدا هر كس را كه (خود) بخواهد به راه راست و درست هدايت ميكند. [2]) پيغمبران نويد دهندگان و ترسانندگانند تا نباشد براي مردم بر خدا حجت و بهانهاي بعد از (ارسال) پيغمبران و خدا است عزتمند حكيم. [3]) و همانا فرستاديم و مبعوث كرديم موسي را با آيه هاي خود، كه بيرون آور قومت را از تاريكستان (شرك و گمراهي) بسوي نور (هدايت و توحيد) و يادآوريشان كن به روزهاي خدا (نعمتهاي خدا يا وقايع و رخدادهاي زمانه) همانا كه در اين است نشانههايي براي هر شكيباي سپاسگزار. به نقل از (البداية والنهاية جلد 2 صفحه 92) به نقل از صحيح البخاري. [4]){ مَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَلا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَاللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (١٠٥)} كافران و مشركان دوست ندارند كه خير و بركتي از جانب خدايتان بر شما نازل گردد و به شما دست دهد، در حالي كه خداوند به هركسيكه بخواهد رحمت خويش را اختصاص ميدهد، و خدا داراي فضل و بخشش بزرگ است. [5]) ما سخن سنگيني را بر تو نازل خواهيم كرد. [6]) خداوند از ميان فرشتگان پيام آوراني را برميگزيند و هم از ميان انسانها پيغمبراني همچون (موسي، عيسي و محمد را برميگزيند) چرا كه خداوند شنوا و بينا است. [7]) خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را از ميان جهانيان برگزيد. [8]) ايشان در پيشگاه ما از زمرهي برگزيدگان بس نيك و نيكوكارند. [9]) گفتند: چرا اين قرآن بر مرد بزرگواري از يكي از دو شهر (مكه و طائف) فرو فرستاده نشده است. آيا آنان رحمت پروردگار تو را تقسيم ميكنند؟ اين مائيم كه معيشت آنان را در زندگي دنيا ميانشان تقسيم كردهايم و برخي را بر برخي ديگر برتريهايي دادهايم، تا بعضي از آنان بعضي ديگر را بكار بگيرند و رحمت پروردگار از تمام آنچه كه جمعآوري ميكنند بهتر است. [10]) خداوند بهتر ميداند كه رسالت خويش را به چه كسي حواله ميدارد. [11]) اين مائيم كه معيشت آنان را در زندگي دنيا ميانشان تقسيم كردهايم. [12]) ما پيغمبران را آگاهانه برگزيديم و بر جهانيان برتري داديم. [13]) خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را از ميان جهانيان برگزيد. [14]) فرعون در ميان قوم خود ندا درداد و گفت: اي قوم من! آيا حكومت و مملكت مصر و اين رودبار هايي كه در زير من روانند، از آن من نيست، مگر نميبينيد. [15]) آيا با خبري از كسي كه با ابراهيم دربارهي پروردگارش راه مجادله و ستيز در پيش گرفت، بدان علت كه خداوند بدو حكومت و شاهي داده بود هنگامي كه ابراهيم گفت: پروردگار من كسي است كه زنده ميگرداند و ميميراند. او گفت: من زنده ميگردانم و ميميرانم. ابراهيم گفت: خداوند خورشيد را از مشرق بر ميآورد. تو آن را از مغرب برآور. پس آن مرد كافر واماند و مبهوت شد و خداوند مردم ستمكار را هدايت نميكند. [16]) اينكه بعضي ميگويند: به دليل آيهي { وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ } مقام نبوت به زنان هم داده مي شود، كاملاً به اشتباه رفتهاند. زيرا وحي مذكور از طريق فرود آوردن فرشته نبود، بلكه به طريق الهام بوده است. در حقيقت خداوند، خبر داده كه او به زنبور وحي كرده است (يعني الهام نموده است) {وَ اوحی رَبُّکَ الی النَّحلِ أن إتّخِذِی مِن الجِبالِ بُیُوتا}_ پس آيا صحيح است كه بگوييم: خداوند، زنبور را پيامبر كرده است؟! [17]) پس شكيبايي كن، آن گونه كه پيغمبران أولوالعزم شكيبايي كردهاند. [18]) ما پيش از تو جز مرداني را كه بديشان وحي فرستادهايم روانه نكردهايم، پس از آگاهان بپرسيد، اگر نميدانيد. [19]) و زندگي دنيا چيزي جز كالاي فريب نيست. [20]) سليمان گفت: پروردگارا! مرا ببخشاي و حكومتي به من عطا فرماي كه بعد از من كسي را نسزد بيگمان تو بسيار بخشايشگري، پس ما باد را به زير فرمان او در آورديم. باد برابر فرمانش به هر كجا كه مي خواست، آرام حركت ميكرد، و به زير فرمان او در آورديم همه بناها و غوّاصان ديو را، و گروه ديگري از ديوها را در غل و زنجير به زير فرمان او كشيديم، اين عطا ما است پس ببخش يا بازدار، بدون هيچگونه حساب و كتابي. [21]) و ما پيغمبران زيادي را روانه كردهايم كه سرگذشت آنان را قبلاً براي تو بيان كرده ايم، و پيغمبران زيادي را كه سرگذشت آنان را براي تو بيان نكردهايم و حقيقتاً خداوند با موسي سخن گفت. [22]) اينها دلايل ما بود كه آنها را به ابراهيم عطا كرديم در برابر قوم خود درجات هر كس را كه بخواهيم بالا ميبريم. پروردگار تو حكيم آگاه است. ما به ابراهيم، اسحاق و يعقوب را عطا نموديم آن دو را رهنمود كرديم. پيشتر نيز نوح را ارشاد نموديم. و از نژاد نوح ، داود سليمان، ايوب، يوسف، و هارون را و همانگونه محسنان را پاداش ميدهيم. و زكريا، يحيي، عيسي، و الياس، همهي آنان از زمرهي صالحان بودند و اسماعيل، اليسع، يونس و لوط را و هر كدام را بر جهانيان برتري داديم و از ميان پدران و فرزندان و برادرانشان آنان را برگزيديم و به راه راست ارشاد كرديم. [23]) حجت و دليل ما در اين آيه نهفته است از ميان آنها 18 نفر در آن آيه آمده است و هفت نفر باقي ميمانند كه به ترتيب ادريس، هود، شعيب، صالح ذوالكفل آدم برگزيده هستند. [24]) [همان] كسانى كه پيامهاى خداوند را مىرسانند و از او مىترسند و جز خدا از كسى نمىترسند. و خداوند [به عنوان] حسابرس بس است. [25]) اي فرستاده هرآنچه از سوي پروردگارت برتر نازل شده است برسان و اگر چنين نكني رسالت خدا را نرساندهاي و خداوند تو را از مردمان محفوظ ميدارد. خداوند گروه كافران را هدايت نمينمايد. [26]) ما آنان را پيشواياني نموديم كه برابر دستور ما رهبري ميكردند و انجام خوبيها و اقامهي نماز و دادن زكات را بديشان وحي كرديم و آنان تنها ما را ميپرستيدند. [27]) خداوند بهتر ميداند كه رسالت خويش را به چه كسي حواله ميدارد. [28]) اين پيغمبران بعضي از ايشان را بر بعضي ديگر برتري داديم. [29]) ما برخي از پيغمبران را بر برخي ديگر برتري دادهايم، و به داود زبور عطا نمودهايم. [30]) پس شكيبايي كن، آنگونه كه پيغمبران اولوالعزم شكيبايي كردهاند. [31]) نوح را به سوي قومش فرستاديم 950 سال در ميان آنها بماند، سرانجام طوفان آنها را فراگرفت، چرا كه ستمگر بودند. [32]) جز اندك افرادي از قومش به او ايمان نياوردند. [33]) گفتيم: اي آتش بر ابراهيم سرد و سلامت شو، خواستند كه عليه او از درِ كيد وارد شوند آنها را از جملهي زيانكاران قرار داديم. [34]) به خاطر آنچه كه در راه خدا بديشان رسيد گرفتار ضعف و سستي و ذلت نگشتند، بيگمان خداوند صبر پيشهگان را دوست دارد. [35]) محمد پدر احدي از مردان شما نيست بلكه فرستادهي خدا و خاتم پيغمبران است و خداوند به هر شيئي و چيزي دانا است. [36]) هنگامي را كه خداوند پيمان مؤكد از پيغمبران گرفت كه چون كتاب و فرزانگي به شما دهم و پس از آن پيغمبري آيد و آنچه را كه با خود داريد تصديق نمايد، بايد بدو ايمان بياوريد و وي را ياد ميدهيد، گفت: آيا اقرار داريد و پيمان مرا بر اين كارتان پذيرفتيد؟ گفتند: اقرار داريم گفت: گواه باشيد و من هم با شما از زمرهي گواهانم. [37]) بر ابراهيم بانگ برآورديم كه اي ابراهيم همانا خوابي را كه ديده بودي به راست گرداندي و ما اين چنين جزاي نيكوكاران را خواهيم داد. [38]) اي نوح سلام و بركات ما را بر خودت و بر امتهاي از كساني كه با تو هستند فرود آورد. [39]) گفت: اى موسى، بىگمان من با پيامهايم و با كلام خود تو را بر [ديگر] مردمان برگزيدم. پس آنچه را كه به تو عطا كردم، بگير و از سپاسگزاران باش. [40]) آنگاه كه خداوند گفت: اي عيسي فرزند مريم، آيا تو به مردم گفتي من و مادرم را (به غير از خدا) به خدايي بگيريد؟ گفت: پاكي و منزهي براي خداوند مرا نسزد كه چيزي بگويم كه برايم شايسته و حق نيست. [41]) اي پيغمبر ما شما را بعنوان گواه و مژدهدهنده و ترساننده روانه كرديم. [42]) اي پيغمبر خدا و پيروانت از ايمانآورندگان براي شما كافي و بس هستند. [43]) اي فرستاده و برگزيده، ابلاغ كن آنچه كه از سوي پروردگارت بر شما فرود آمده است و اگر ابلاغ نكني رسالت او را نرساندهاي و (بدان) كه خداوند تو را از مردم محفوظ خواهد كرد. [44]) اي فرستاده تو را نگران نكند آنهايي كه در گرايش به كفر از خود سرعت و عجله نشان ميدهند از كساني كه به زبان اقرار كردند كه ايمان آورديم اما دلهايشان ايمان نپذيرفت. [45] ) ر.ك «الشفاء» قاضي عياض. [46]) ميان هيچيك از پيغمبران او فرق نميگذاريم. [47]) كساني كه به خدا و پيغمبرانش ايمان ندارند و مي خواهند ميان خدا و پيغمبرانش جدايي بياندازند و ميگويند كه: به بعضي از پيغمبران ايمان داريم و به برخي ديگر ايمان نداريم، و ميخواهند ميان آن راهي برگزينندô آنان جملگي بيگمان كافرند و ما براي كافران عذاب خوار كنندهاي فراهم آوردهايم. [48]) اين پيغمبران بعضي از ايشان را بر بعضي ديگر برتري داديم. خداوند با برخي از آنان سخن گفت و بعضي را درجاتي برتر داد و به عيسي پسر مريم معجزاتي داديم و او را با روح القدس تقويت و تاييد نموديم. [49]) ما برخي از پيغمبران را بر برخي ديگر برتري دادهايم و به داود زبور عطاء نمودهايم. [50]) و مجازات نخواهيم كرد مگر اينكه پيغمبري روان سازيم. [51]) مژده دهنده و بيم دهندهاي به سوي ما نيامده است. [52]) اگر ما پيش از نزول قرآن و آمدن پيغمبر اسلام، ايشان را با عذابي نابود ميكرديم، ميگفتند: پروردگارا! چرا پيغمبري براي ما نفرستادي، تا از آيات تو پيروي كنيم، پيش از آنكه خوار و رسوا شويم. [53]) نافرماني نميكند و همان چيزي از انجام ميدهند كه بدان مأمور شدهاند. [54]) و شب و روز سرگرم تسبيح و تقديسند و خسته و سست نميشوند. [55]) و گفتند: چرا فرشتهاى بر او فرو فرستاده نشد؟ و اگر فرشتهاى مىفرستاديم، كار يكسره مىشد. آن گاه مهلت نمىيابند. و اگر آن [فرستاده] را فرشتهاى قرار مىداديم بى شك آن را [به شكل] انسانى در مىآورديم. و قطعا آنچه را [هم اكنون] اشتباه مىكنند بر آنان مشتبه مىكرديم. [56]) تفسير قرطبي ج 2 صفحه 394. [57]) تنها چيزي كه مانع ايمان آوردن مردمان بعد از نزول هدايت براي ايشان شد، اين است كه ميگويند: آيا خداوند انسان را بعنوان پيغمبر فرستاده است؟! ô بگو: اگر در زمين فرشتگاني مستعد و در آن راه ميرفتند ما از آسمان فرشتهاي را بعنوان پيغمبر به سويشان ميفرستاديم. [58]) و گفتند: اين چه پيغمبري است؟! كه غذا ميخورد، و در بازارها راه ميرود چرا لااقل فرشتهاي به سوي او فرستاده نشده است تا همراه او مردم را بيم بدهد ô يا اينكه گنجي به سوي او انداخته شود و يا اينكه باغي داشته باشد كه از آن بخورد ستمگران ميگويند! شما جز از يك انسان ديوانه پيروي نميكند ô ببين چگونه براي تو مثلها ميزنند و گمراه ميشوند و نميتوانند راهي پيدا كنند ô بزرگوار خداوندي است كه اگر بخواهد براي تو بهتر از آن ميسازد باغهايي را كه در زير آنها رودبارها و جويبارها روان باشد و براي تو كاخهاي مجللي ميسازد ô واقع قضيه اين است كه آنان قيامت را دروغ ميدانند، و ما براي كسي كه قيامت را دروغ بداند آتش شعله ور و سوزاني را آماده كردهايم. [59]) ما نوح را به سوي قوم خودش فرستاديم، او بديشان گفت: اي قوم من! خداوند را بپرستيد، چرا كه معبودي جز او نداريد. آيا نميپرهيزيدô اشراف و سران كافر قوم او گفتند: اين مرد جز انسان همچون شما نبوده ميخواهد بر شما برتري گيرد و اگر خدا ميخواست حتماً فرشتگان ميفرستاد. ما چنين چيزي را در پدران پيشين خود نشنيدهايم ôاو فقط مردي است كه مبتلا به نوعي از جنون است، پس بايد مدتي درباره صبر كنيد. [60]) اشراف بيباور كه فرا رسيدن قيامت را قبول نداشتند و در زندگي دنيا، ناز و نعمت بديشان داده بوديم، گفتند: اين انسان همچون شما بوده از همان چيزهايي ميخورد كه شما ميخوريد و از همان چيزهايي مينوشد كه شما مينوشيد ô اگر از انسان همسان خود پيروي كنيد و بدو بگرويد. در اين صورت سخت زيانكار خواهيد بود ô آيا او به شما وعده مي دهد كه هنگامي كه مرديد و خاك و استخوان شديد شما بدر آورد. ميشويد دورِ دور است. [61]) سپس موسي و برادرش هارون را همراه با معجزات و براهين و حجت واضحي كه بيانگر باشد روانه كرديمô به سوي فرعون و فرعونيان، ولي آنان تكبر ورزيدند و ايشان اصولاً مردمان سلطه طلب و خود بزرگ بين بودند. گفتند: آنان آيا به دو انسان همچون خودمان ايمان بياوريم و حال اين كه قوم آن دو، پرستندگان و خدمتگزاران ما بوده و هستند ôاين بود كه آن دو را تكذيب كردند و در نتيجه هلاك گرديدند. [62]) هنگامي كه تو را ميبينند تنها به استهزاء و تمسخرت مي گويند اين است آن كسي كه خدا او را به عنوان پيغمبر فرستاده است؟! ô اگر ما استقامت و پايداري بر خدايان خود نكنيم، بيم آن رود كه ما را از معبودهايمان منصرف كند هنگامي كه عذاب را ديدند، خواهند دانست كه چه كسي گمراه و منحرف است. [63]) ما پيش از تو نيز جز مرداني را كه بديشان وحي فرستادهايم، روانه نكردهايم. پس از آگاهان بپرسيد اگر نميدانيد. [64]) ما پيش از تو هيچ پيغمبري را نفرستادهايم، مگر اينكه به او وحي كردهايم كه: معبودي جز من نيست، پس فقط مرا پرستش كنيد. [65]) ما به ميان هر ملتي پيغمبري را فرستادهايم كه خدا را بپرستيد و از طاغوت دوري كنيد خداوند گروهي از مردم را هدايت داد و گروهي از ايشان گمراهي بر آنان واجب گرديد پس در زمين گردش كنيد بنگريد و ببينيد كه سرانجام كار كساني تكذيب كردهاند به كجا كشيده است. [66]) كساني كه رسالتهاي خدا را ميرساندند و از او ميترسيدند و از كسي جز خدا نميترسيدند به همين بس كه خدا حسابگر باشد. [67]) اي فرستادهي هر آنچه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده است برسان و اگر چنين نكني رسالت خدا را نرساندهاي خداوند تو را از مردمان محفوظ ميدارد خداوند گروه كافران را هدايت نمينمايد. [68]) موسي را همراه با آيات خود فرستاديم كه قوم خويش را از تاريكيها بيرون بياور به سوي خود و روزهاي خوشي و ناخوشي و نعمت و نقمتي را به ياد ايشان بياور كه خدا بر سر گذشتگان آورده است بي گمان در اين كار براي هر شكيباي سپاسگزار دلايل بزرگي است. [69]) اي پيغمبر! ما تو را به عنوان گواه و مژده رسان و بيم دهنده فرستاديم ô و به عنوان دعوت كننده به سوي خدا طبق فرمان الله، و به عنوان چراغ تابان. [70]) سرمشق و الگوي زيبايي در پيغمبر خدا براي شما است. براي كساني كه اميد به خدا داشته و جوياي قيامت باشند و خداي را بسيار ياد كنند. [71]) آنان كسانيند كه خداوند ايشان را هدايت داده است پس از هدايت ايشان پيروي كن بگو: من در برابر پاداش و مزدي از شما نميطلبم. اين قرآن چيزي جز يادآوري و اندرز براي جهانيان نيست. [72]) اي جنيان و انسانها! آيا پيغمبراني از خودتان به سوي شما نيامدند و آيات مرا برايتان بازگو نكردند و شما را از رسيدن بدين روز بيم ندادند؟ ميگويند: ما عليه خود گواهي ميدهيم زندگي جهان، آنان را گول زد و عليه خود گواهي ميدهند كه ايشان كافر بودهاندô به خاطر آن است كه پروردگارت هيچگاه مردان شهرها و آباديها را به سبب ستمهايشان هلاك نميكند، در حالي كه اهل آنجا غافل و بيخبر باشند. [73]) زندگي اين دنيا جز لهو و لعبي نيست و زندگي سراي آخرت زندگي است اگر فهم و شعور داشته باشند. [74]) بدانيد كه زندگي دنيا تنها بازي، سرگرمي، آرايش و پيرايش، نازشي در ميان همديگر، و مسابقه در آزمايش اموال و اولاد است و بس. [75]) ما پيغمبران را فرستاديم تا مژده رسان و بيم دهنده باشند و بعد از آمدن پيغمبران حجت و دليلي بر خدا براي مردمان باقي نماند. [76]) پيروي تبعيت نمي كنم جز از آنچه به سوي من وحي شده است. [77]) بگو: اگر خداي ميخواست آن را بر شما نميخواندم شما را از آن آگاه نميكرد. عمري پيش از اين با شما بودهام آيا تعقل نميورزيد؟ [78]) همانگونه كه به پيغمبران پيشين وحي كردهايم، به تو نيز به فرمان خود جان را وحي كردهايم تو كه نميدانستي كتاب چيست و ايمان كدام و ليكن ما قرآن را در نور عظيمي نمودهايم كه در پرتو آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت ميبخشيم. تو قطعاً به راه راست رهنمود ميسازي. [79]) خداوند به دستور خود فرشتگان را همراه با وحي بر هر كس از بندگانش كه خود ميخواهد نازل ميكند كه جز من خدايي نيست؛ پس از من بپرهيزيد. [80]) و از روي هوا و هوس سخن نميگويد * آن جز وحي و پيامي است كه وحي و القا ميگردد. [81]) بگو: مرا نرسد كه خود سرانه و به ميل خود آن را تغيير دهم. من جز به دنبال چيزي نميروم و جز چيزي را نميگويم كه بر من وحي گردد. اگر از فرمان پروردگارم تخطي كنم، از عذاب روز بزرگ ميترسم. [82]) قسم به خدا اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپم قرار دهند در مقابل اينكه از اين دعوت صرف نظر كنم آنرا تا زماني كه خداوند آن را ظاهر مينمايد و عزت ميبخشد يا در راه آن شهيد ميشوم آن را رها نخواهم كرد. [83]) اي قوم من! در برابر آن (دعوت به توحيد)، از شما پاداشي درخواست نميكنم من پاداش را تنها از كسي ميطلبم كه مرا آفريده است. آيا نميفهميد؟ [84]) بگو: من در برابر ابلاغ اين آيين هيچگونه پاداشي از شما مطالبه نميكنم. تنها پاداش من اين است كه كسي (اگر خواست) راه به سوي پروردگارش در پيش گيرد. [85]) بگو: من از شما در مقابل تبليغ قرآن و رساندن دين خدا هيچ پاداشي نميطلبم و از زمرة مدعيان و مشقت آفرينان نيستم. [86]) پس كسي كه خواهان ملاقات و ديدار پروردگار خود باشد بايد عمل صالح انجام دهد و هيچ چيز در عبادت و هيچ احدي را شريك و انباز خدا قرار ندهد. [87]) در حالي كه جز اين بديشان دستور داده نشده است كه مخلصانه و حقگرايانه خداي را بپرستند و تنها شريعت او را آئين بدانند و نماز را چنانكه بايد بخوانند، و زكات را بپردازند. آئين راستين و ارزشمند اين است و بس. [88]) ما پيش از تو هيچ پيغمبري را نفرستادهايم، مگر اينكه به او وحي كردهايم كه: معبودي جز من نيست، پس فقط مرا پرستش كنيد. [89]) به كتاب «حجة الله البالغة للدهلوي» مراجع شود. [90]) و از زمرهي مدعيان مشقت آفرين نيستم. [91]) مردمان را با سخنان استوار و بجا و اندرزهاي نيكو و زيبا به راه پروردگارت فراخوان، و با ايشان به شيوة هر چه نيكوتر و بهتر گفتگو كن؛ چرا كه بيگمان پروردگارت آگاه تر به حال كساني است كه از راه او منحرف و گمراه ميشوند و يا اينكه رهنمود و راهياب ميگردند. [92]) ابراهيم گفت: پروردگار من كسي است كه زنده ميگرداند و ميميراند. او گفت: من زنده ميگردانم و ميميرانم، ابراهيم گفت: خداوند خورشيد را از مشرق برميآورد، تو آن را از مغرب برآور. پس آن مرد كافر واماند و مبهوت شد و خداوند مردم ستمكار را هدايت نميكند. [93]) النبوة والأنبياء للندوي. [94]) به كتاب النبوات شيخ الإسلام ابن تيميه مراجعه شود. [95]) بگو: اين است راه من مردم را بر بصيرت و روشنايي به سوي خدا فرا ميخوانم، من و پيروانم و پاكي براي خدا است و من از انباز قراردهندگان نيستم. [96]) همانا شما را بر راه و روش و متد و طريقه ي روشن و مفيد (كه شبش همانند روز روشن است) قرار دادم و رها كردم، هر كس بعد از من از آن منحرف شود به هلاكت درافتد. [97]) آنچه در نزد خدا (است) بهتر و جاودانه تر است. [98]) و آنچه در پيشگاه يزدان است براي نيكان بهتر است. [99]) چشم خود را مدوز به نعمتهاي ماديي كه به گروههايي از كافران دادهايم. اين نعمتهاي مادي كه زينت زندگي دنياست، بديشان دادهايم تا آنان را بدان بيازماييم. داده اي پروردگارت بهتر و پايدارتر است. [100]) اي پيغمبر! به همسران خود بگو: اگر شما زندگي دنيا و زرق و برق آن را مي خواهيد بياييد تا به شما هديه اي مناسب بدهم و شما را به طرز نيكويي رها سازم و اما اگر شما خدا و پيغمبرش و سراي آخرت را مي خواهيد خداوند براي نيكوكاران شما پاداش بزرگي را آماده ساخته است. [101]) پروردگارا زندگي و عيشي جز زندگي و عيش آخرت وجود ندارد. [102]) ما نوح را به سوي قوم خود فرستاديم او بديشان گفت: اي قوم من! براي شما جز خدا معبودي نيست. [103]) هود را هم به سوي قوم عاد كه خودش از آنان بود روانه كرديم. هود به قوم عاد گفت: اي قوم من! خدايي را بپرستيد و جز او معبودي نداريد. [104]) صالح را به سوي قوم ثمود كه خودش از آنان بود فرستاديم. صالح بديشان گفت: اي قوم من! خداي را بپرستيد جز او معبودي نداريد. [105]) ما به آتش دستور داديم كه: اي آتش سرد و سالم شو بر ابراهيم* آنان خواستند كه ابراهيم را با نيرنگ خطرناكي نابود كنند ولي ما ايشان را زيانبارترين مردم نموديم. [106]) وعدهي ما راجع به بندگان فرستادهي ما قبلاً ثبت و ضبط گشته است* و آن اينكه ايشان قطعاً ياري ميگردند* و لشكر ما حتماً پيروز ميشوند. [107]) ما قطعاً پيغمبران خود را و مؤمنان را در زندگي دنيا و در آن روزي كه گواهان بپا ميخيزند ياري ميدهيم و دستگير ميكنيم* آن روزي كه عذرخواهي ستمگران بديشان سودي نميرساند و نفرين بهرهي آنان خواهد بود و سراي بد از آن ايشان خواهد شد. [108]) برابر فرمان پروردگارت، صبر و شكيبايي پيشه گير كه تو زير نظر ما و تحت حفاظت و رعايت ما هستي، وقتي كه بلند ميشوي به تسبيح و تقديس و تشكر و سپاس پروردگارت بپرداز. [109]) هدف هم اين بود كه تحت نظارت و رعايت من چنانكه بايد پرورش يابي. [110]) ما آنان را پيشواياني نموديم كه برابر دستور ما رهبري ميكردند و انجام خوبيها و اقامهي نماز و دادن زكات را بديشان وحي كرديم و آنان تنها ما را ميپرستيدند. [111]) در كتاب، ابراهيم را بيان كن او بسيار راست كردار و راست گفتار و پيغمبر بود. [112]) ابراهيم پيشوايي بود مطيع و حقگراي و از زمرهي مشركان نبوده است* او سپاسگزار نعمتهاي خدا بود و او را برگزيد و رهنمودش گردانيد. [113]) خدا گفت: اي موسي! من تو را با رسالتهاي خويش و با سخن گفتنم بر مردمان برگزيدم، پس آنچه به تو دادهام برگير و از زمرهي شكرگزاران باش. [114]) در كتاب، سخن از موسي بگو، كسي كه پاك و برگزيدهي خدا و پيغمبري بس والا بود* ما او را از طرف راست كوه طور ندا در داديم و او را نزديك كرديم و با او سخن گفتيم. [115]) در كتاب، سخن از اسماعيل بگو، آن كسي كه در وعده هايش راست بود، و پيغمبر والا مقامي بود* او همواره خانوادهي خود را به اقامهي نماز و دادن زكات دستور ميداد، و در پيشگاه پروردگارش مورد رضايت بود. [116]) از بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب سخن بگو، آنان كه داراي قدرت و بينش بودند* ما آنان را با صفت خاصي ويژگي بخشيديم كه ياد سراي آخرت بود* ايشان در پيشگاه ما از زمره ي برگزيدگان بس نيك و نيكوكارند* از اسماعيل و اليسع و ذالكفل ياد كن، آنان جملگي از خوبان و نيكانند. [117]) النبوة والأنبياء للندوي. [118]) اگر پيغمبر پارهاي سخنان را به دروغ بر ما ميبست* ما دست راست او را ميگرفتيم* سپس رگ دلش را پاره ميكرديم* و كسي از شما نميتوانست مانع او شود* مسلماً قرآن پند و اندرز پرهيزگاران است. [119]) ما ميدانيم كه آنچه ميگويند تو را غمگين ميسازد چرا كه آنان تو را تكذيب نمي كنند، بلكه ستمكاران آيات خدا را انكار مينمايند. [120]) كساني كه رسالتهاي خدا را ميرساندند و از او ميترسيدند و از كسي جز خدا نميترسيدند و همين بس كه خدا حسابگر باشد. [121]) من براي شما نصيحتكنندهي اميني هستم [122]) نسبت به شما دربارهي غيب بخل نشان نميدهد. [123]) تو چيزي را در دل پنهان ميداشتي كه خداوند آن را آشكار ميسازد و از مردم ميترسيدي، در حالي كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسي. [124]) چهره در هم كشيد و روي بر تافت! از اينكه نابينايي به پيش او آمد. [125]) هيچ پيغمبري حق ندارد كه اسيران جنگي داشته باشد، مگر آنگاه كه كاملاً بر دشمن پيروز گردد و بر منطقه سيطره و قدرت يابد شما متاع ناپايدار دنيا را ميخواهيد در صورتي كه خداوند سراي آخرت را ميخواهد و خداوند عزيز و حكيم است. [126]) و از روي هوا و هوس سخن نميگويد* جز وحي و پيامي نيست كه از سوي خدا بوي وحي ميشود. [127]) گفت: اي قوم من! هيچگونه گمراهي در من نيست و دچار سرگشتگي هم نيستم ولي من فرستادهاي از سوي پروردگار جهانيانم* من مأموريتهاي پروردگارم را به شما ابلاغ ميكنم و شما را پند و اندرز ميدهم و از جانب خدا چيزهايي ميدانم كه شما نميدانيد. [128]) پس از آنان روي برتافت و گفت: اي قوم من! من پيام پروردگارم را به شما رساندم و شما را پند دادم، ولي شما اندرزگويان را دوست نميداريد. [129]) سپس شعيب از آنان روي برتافت و گفت: اي قوم من! من پيامهاي پروردگارم را به شما رساندم و اندرزتان دادم پس با اين حال چگونه بر حال قوم بيايمان اندوه بخورم. [130]) اي فرستادهي خدا هر آنچه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) ابلاغ كن و اگر چنين نكني، رسالت خدا را نرساندهاي خداوند تو را از مردمان محفوظ ميدارد خداوند گروه كافران را هدايت نمينمايد. [131]) بگو: اين است راه من فرا ميخوانم به سوي خدا بر آگاهي من و پيروانم ... [132]) بگو: اي كافران* آنچه را كه شما ميپرستيد و ما نميپرستيم. [133]) بگو: پناه ميبرم به خداوندگار سپيدهدم. [134]) بگو: پناه ميبرم به پروردگار مردم. [135]) و ما مجازات نخواهيم كرد مگر اينكه پيغمبري روان سازيم. [136]) پروردگار تو هرگز شهر و دياري را ويران نميسازد مگر اينكه در كانون و مركز آن پيغمبري را برانگيزد تا آيات ما را بر اهالي آن فرو خواند و ما شهر و دياري را نابود نكرده و نابود نميگردانيم مگر اينكه ساكنان آنجا ستمكار باشند. [137]) اي اهل كتاب! پيغمبر ما به سوي شما آمده است و به دنبال انقطاع مدت زماني كه ميان پيغمبران بوده است، بيان ميكند، تا اينكه نگوييد: مژده دهنده و بيم دهندهاي به سوي ما نيامده است مژده دهنده و بيمدهندهاي به سوي شما آمده است و خداوند بر همه چيز توانا است. [138]) آنچه را كه بدان مأمور شدهاي آشكار كن و از انباز قراردهندگان رو گردان. [139]) نابود باد ابولهب! و حتماً هم نابود ميگردد. [140]) ما هدايت و راهيابي را پيشتر در اختيار ابراهيم گذاشته بوديم و از او آگاهي داشتيم. [141]) و همهي آنها را قطعه قطعه كرد، مگر بت بزرگشان را، تا به پيش آن بيايند* گفتند: چه كسي چنين كاري را بر سر خدايان ما آورده است؟ و از جملهي ستمگران است* گفتند: جواني از بتها سخن ميگفت كه بدو ابراهيم ميگويند* گفتند: او را در برابر مردم حاضر كنيد تا گواهي دهند* گفتند: آيا تو اي ابراهيم! اين كار را بر سر خدايان ما آوردهاي؟ گفت: شايد اين بت بزرگ چنين كاري را كرده باشد! پس از آنها مسئله را بپرسيد اگر ميتوانند صحبت كنند* آنان به خود آمدند و به خويشتن گفتند: حقيقتاً شما ستمگريد* سپس آنان چرخشي زدند و عقب گرد كردند تو كه ميدانستي اينها سخن نميگويند* گفت: آيا بجاي خداوند چيزهايي را ميپرستيد كه كمترين سود و زياني به شما نميرسانند؟* واي بر شما! و واي بر چيزهايي كه بجاي خدا ميپرستيد! آيا نميفهميد؟. [142]) آيا خبري از كسي كه با ابراهيم دربارهي پروردگارش راه مجادله و ستيز در پيش گرفت: بدان علت كه خداوند بدو حكومت و شاهي داده بود هنگامي كه ابراهيم گفت: پروردگار من كسي است كه زنده ميگرداند و ميميراند. او گفت: من زنده ميگردانم و ميميرانم، ابراهيم گفت: خداوند خورشيد را از مشرق برميآورد، تو آن را از مغرب برآور. پس آن مرد كافر واماند و مبهوت شده و خداوند مردم ستمكار را هدايت نميكند. [143]) خداوند بهتر مىداند كه رسالتش را در كجا قرار دهد. به اين مجرمان از آن روى كه بد انديشى مىكردند، از جانب خداوند خوارى و عذابى سخت خواهد رسيد. [144]) ايوب را آنگاه كه پروردگار خود را به فرياد خواند بيماري به من روي آورده است و تو مهربانترين مهرباناني. دعاي او را پذيرفتيم و بيماري وي را بر طرف ساختيم، و اولاد دو چندان بدو داديم، محض مرحمتمان و تذكري براي پرستندگان. [145]) آنان كسانياند كه خداوند ايشان را هدايت داده است پس از هدايت ايشان پيروي كن بگو: من در برابر تبليغ دين، پاداش و مزدي از شما نميطلبم. اين قرآن چيزي جز يادآوري و اندرز براي جهانيان نيست. [146]) سرمشق و الگوي زيبايي در پيغمبر خدا براي شما است. براي كساني كه اميد به خدا داشته و جوياي قيامت باشند و خداي را بسيار ياد كنند. [147]) گفت: به كوه بزرگي ميروم و مأوي ميگزينم كه مرا از سيلاب محفوظ ميدارد. [148]) من او را به خويشتن خواندم ولي او خويشتنداري و پاكدامني كرد. [149]) كتابي است نفيس در زمينهي عقيده اسلامي نوشتهي برادر بزرگوار استاد عبدالرحمن حسن جنكه الميداني مدرس دانشكده شريعت و معارف اسلامي در مكهي مكرمه. [150]) امروز دين شما را برايتان كامل كردم. [151]) سيرهي ابن هشام جلد اول ص 194. [152]) هدف اين بود كه تحت نظارت و رعايت من چنانكه بايد پرورش يابي. [153]) ايشان در پيشگاه ما از زمرهي برگزيدگان بس نيك و نيكوكارند. [154]) العقيدة الإسلامية ص 116. [155]) تفسير قرطبي جلد اول (جزء اول) ص 308. [156]) اي كساني كه ايمان آوردهايد: از خدا بترسيد و به پيغمبر او ايمان بياوريد، تا خداوند دو پاداش از رحمت خود را به شما دهد و نيز براي شما نوري را پديدار گرداند كه در پرتو آن حركت كنيد و شما را ببخشايد، چرا كه خدا بسيار بخشاينده و مهربان است. [157]) يعني قسم به كسي كه جانم در قبضهي قدرت او است شيطان تو را (اي عمر) بر راه و طريقهي مشاهده نميكند مگر اينكه او راه و طريق ديگري در پيش ميگيرد. [158]) ما آنان را پيشواياني نموديم كه برابر دستور ما رهبري ميكردند و انجام خوبيها و اقامهي نماز و دادن زكات را بديشان وحي كرديم و آنان تنها ما را ميپرستيدند. [159]) وحي محمد ص صفحه 28. [160]) ما آنان را پيشواياني نموديم كه برابر دستور ما رهبري ميكردند و انجام خوبيها و اقامهي نماز و دادن زكات را بديشان وحي كرديم و آنان تنها ما را ميپرستيدند. [161]) بدين نحو آدم از فرمان پروردگارش سر پيچي كرد و گمراه شد. [162]) و من تو را نصيحت مي كنم كه از نادانان نباشي. [163]) هدف اين بود كه خداوند گناهان گذشته و آينده تو را ببخشايد... . [164]) سر انجام هر دو نفر از آن خوردند عورت خود را ديدند و شروع كردند به اينكه برگهاي درختان بهشت را بر خود بپيچند و بچسبانند، بدين نحو آدم از فرمان پروردگارش سرپيچي كرد و گمراه شد. [165]) در آغاز كار، ما به آدم فرمان داديم اما او ترك فرمان كرد و از او تصميم درستي و اراده استواري مشاهده نكرديم. [166]) پروردگارا، ما را [به عقوبت آنچه] اگر فراموش يا خطا كنيم، مگير. [167]) اما او ترك فرمان كرد و از او تصميم درستي و اراده استواري مشاهده نكرديم. [168]) اما او ترك فرمان كرد و از او تصميم درستي و اراده استواري مشاهده نكرديم. [169]) بدين نحو آدم از فرمان پروردگارش سرپيچي كرد و گمراه شد. [170]) در آغاز كار، ما به آدم فرمان داديم اما او ترك فرمان كرد و از او تصميم درستي و اراده استواري مشاهده نكرديم. [171]) چه از ستمكاران خواهيد شد. [172]) در آغاز كار، ما به آدم فرمان داديم اما او ترك فرمان كرد و از او تصميم درستي و اراده استواري مشاهده نكرديم. [173]) سپس پروردگارش او را برگزيده و توبهاش را پذيرفت و رهنمودش كرد. [174]) هنگامي كه شب او را در بر گرفت ستارهاي را ديد گفت: اين پروردگار من است! اما هنگامي كه غروب كرد گفت: من غروب كنندگان را دوست نميدارم* و هنگامي كه ماه را در حال طلوع ديد گفت: اين پروردگار من است! ولي هنگامي كه غروب كرد، گفت: اگر پروردگار مرا راهنمايي نكند، بدون شك از زمرهي قوم گمراه خواهم بود.* و هنگامي كه خورشيد را در حال طلوع ديد گفت: اين پروردگار من است اين بزرگتر اما هنگامي كه غروب كرد، گفت: اي قوم من! بيگمان من از آنچه نياز خدا ميكنيد بيزارم* بيگمان من رو به سوي كسي ميكنم كه آسمانها و زمين را آفريده است و من بكنارم و از زمرهي مشركان نيستم. [175]) و بدانگاه ه ابراهيم به پدر خود آذر گفت: آيا بتهايي را به خدايي ميگيري!! به حقيقت من تو را و قوم تو را در گمراهي آشكار ميبينم* و همانگونه ملك عظيم آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم، تا از زمرهي ياورمندان راستين شود* هنگامي كه شب او را در بر گرفت ستارهاي را ديد گفت: اين پروردگار من است! اما هنگامي كه غروب كرد گفت: من غروب كنندگان را دوست نميدارم. [176]) آيا به تنهايي را به خدايي ميگيري. [177]) به حقيقت من تو را و قوم تو را در گمراهي آشكار ميبينم. [178]) و همانگونه ملك عظيم آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم، تا از زمرهي ياورمندان راستين شود. [179]) اينها دلايل ما بود كه آنها را به ابراهيم عطاء كرديم در برابر قوم خود درجات هر كس را بخواهيم بالا ميبريم پروردگار تو حكيم آگاه است. [180]) احكام القرآن جلد 2 ص 732. [181]) ما هدايت راهيابي را پيشتر در اختيار ابراهيم گذارده بوديم و بر آگاهي داشتيم. [182]) هنگامي را كه ابراهيم گفت: پروردگارا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده ميكني. گفت: مگر ايمان نياوردهاي؟! گفت: چرا! ولي تا اطمينان قلب پيدا كنم، چهار تا از پرندگان را بگير و آنها را به خود نزديك گردان سپس بر سر هر كوهي قسمتي از آنها را بگذار، بعد آنها را بخوان، به سرعت به سوي تو خواهند آمد و بدان كه خداوند چيره و با حكمت است. [183]) تفسير كشاف جلد اول ص 308. [184]) في ظلال القرآن جلد 3 ص 45. [185]) گروهي از زنان در شهر گفتند: همسر عزيز خواسته است كه خادم خويش را بفريبد و به خود خواند. عشق جوان، به اندرون دلش خزيده است، ما او را در گمراهي آشكار ميبينيم* فرستاد و با لشهايي برايشان فراهم ساخت و به دست هر كدام كاردي داد، سپس بزرگوارش ديدند و دستهايشان را بريدند و گفتند: ماشاءالله! اين آدميزاد نيست، بكله اين فرشتهي بزرگواري است. [186]) كسي كه او را در مصر خريداري كرد، به همسر خود گفت: او را گرامي دار شايد براي ما سودمند افتد، يا اصلاً او را به فرزندي بپذيرم . بدين منوال ما يوسف را در سرزمين مكانت و منزلت داديم، تا تعبير برخي از خوابها را بدو بياموزيم. خدا بر كار خود چيره و مسلط است، ولي بيشتر مردم نميدانند. [187]) گفت: پناه بر خدا! او كه خداي من است، مرا گرامي داشته است بيگمان ستمكاران رستگار نميگردند. [188]) زن قصد يوسف كرد و يوسف قصد او كرد، اما برهان خداي خود را ديد ما اين چنين كرديم تا بلاء و زنا را از او دور سازيم. چرا كه او از بندگان پاكيزه و گزيدهي ما بود. [189]) او مرا با نيرنگ و زاري به خود ميخواند. [190]) بدان خاطر است كه بداند من در غياب بدو خيانت نميكنم. [191]) ما اين چنين كرديم تا بلاء و زنا را از او دور سازيم. [192]) زني كه يوسف در خانهاش بود، آرام آرام نيرنگ آغازيد و به گول زدن او پرداخت، و درها را بست و گفت: بيا جلو و دست به كار شو، با تو هستم! يوسف گفت: پناه بر خدا! او كه خداي من است، مرا گرامي داشته است بيگمان ستمكاران رستگار نميگردند. [193]) و [با همديگر] به سوى در شتافتند و [آن زن] پيراهنش را از پشت پاره كرد و شوهر او را نزديك دريافتند. [194]) حاضري از اهل زن گفت: اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده باشد، زن راست ميگويد و يوسف از زمرهي دروغگويان خواهد بود* و اگر پيراهن يوسف از پشت پاره شده باشد، زن دروغ ميگويد و يوسف از زمرهي راستگويان خواهد بود* هنگامي كه ديد پيراهن يوسف از پشت پاره شده است، گفت: اين كار از نيرنگ شما زنان سرچشمه ميگيرد، واقعاً نيرنگ شما بزرگ است. [195]) گفت: پروردگارا ! زندان براي من خوشايندتر از آن چيزي است كه مرا بدان فرا ميخوانيد و اگر نيرنگ ايشان را از من باز نداري، بدان ميگرايم و از زمرهي نادانان ميگردم. [196]) ما اين چنين كرديم تا بلاء و زنا را از او دور سازيم. چرا كه او از بندگان پاكيزه و گزيدهي ما بود. [197]) و هنگامي كه يوسف به رشد و كمال خود رسيد داوري و دانايي بدو داديم و ما اين چنين نيكوكاران را ميدهيم* زني كه يوسف در خانهاش بود آرام آرام نيرنگ آغازيد و به گول زدن او پرداخت و درها را بست و گفت: جلو بيا و دست به كار شو با تو هستم! يوسف گفت: پناه بر خدا! او كه خداي من است مرا گرامي داشته است بيگمان ستمكاران رستگار نمي گردند. [198]) هنگامي كه چشمانشان بدو افتاد، بزرگوارش ديدند و دستهايشان را بريدند و گفتند: ماشاءالله! اين آدميزاد نيست، بلكه اين فرشتهي بزرگواري است* گفت: اين همان كسي است كه مرا بخاطر او سرزنش كردهايد من او را به خويشتن خواندهام ولي او خويشتنداري و پاكدامني كرده است. اگر آنچه بدو دستور ميدهيم انجام ندهد، بيگمان زنداني و تحقير ميگردد. [199]) بعد از آنكه نشانهها را ديدند، تصميم گرفتند او را تا مدتي زنداني كنند. [200]) پروردگارش دعاي او را اجابت كرد و كيد و مكرشان را از او باز داشت. [201]) شاه گفت: يوسف را به پيش من آوريد. هنگامي كه فرستادهاي نزد او رفت، گفت: به سوي سرور خود بازگرد و از او بپرس: ماجراي زناني كه دستهاي خود را بريدهاند چه بوده است؟ بيگمان پروردگار من بس آگاه از نيرنگ ايشان است. [202]) گفت: جريان كار شما (بدانگاه كه يوسف را به خود خوانديد) چگونه ميباشد؟ گفتند: خدا منزه است ما گناهي از او سراغ نداريم. زن عزيز گفت: هم اينك حق آشكار ميشود. اين من بودم كه او را به خود خواندم و او از راستان است* بدان خاطر است كه بداند من در غياب بدو خيانت نميكنم و خداوند بيگمان نيرنگ نيرنگبازان را رهنمود نميكند. [203]) خداوند حق ميگويد و به راه راست راهنمايي ميكند. [204]) نوح پروردگار خود را به فرياد خواند و گفت: پروردگارا! پسرم از خاندان من است و وعدهي تو راست است و تو داورترين داوران و دادگوترين دادگراني* فرمود: اي نوح! پسرت از خاندان تو نيست، چرا كه او عمل ناشايست است. بنابراين آنچه را از آن آگاه نيستي از من مخواه. من تو را نصيحت ميكنم كه از نادانان نباشي. [205]) و با من دربارهي ستمگران گفتگو منما مسلماً ايشان غرق خواهند شد. [206]) ذوالنون را به آن هنگام كه خشمناك بيرون رفت و گمان برد كه بر او سخت و تنگ نميگيريم. در ميان تاريكي ها فرياد برآورد كه پروردگاري جز تو نيست و تو پاك و منزهي من از جملهي ستمكاران شدهام* دعاي او را پذيرفتم و وي را از غم رها كرديم و ما همين گونه مؤمنان را نجات ميدهيم. [207]) تفسير نسفي جلد سوم ص 87. [208]) در برابر فرمان پروردگارت شكيبا باش و همسان يونس مباش كه با دلي پركينه و اندوه، خدا را به فرياد خواند* اگر نعمت و رحمت پروردگارش به ياريش نشتافته و به دادش نرسيده بود حتماً به بيرون افكنده ميشد و نكوهيده در بيابان برهوت رها ميگرديد. [209]) حتماً به بيرون افكنده ميشد و نكوهيده در بيابان برهوت رها ميگرديد. [210]) گمان برد كه بر او سخت نميگيريم. [211]) و ما زماني كه پروردگارش او را بيازمايد و براي اين كار روزي او را تن و كم نمايد خواهد گفت: پروردگارم مرا خوار و زبون داشته است. [212]) هيچ پيغمبري حق ندارد كه اسيران جنگي داشته باشد. مگر آنگاه كه كاملاً بر دشمن پيروز گردد و بر منطقه سيطره و قدرت يابد شما متاع ناپايدار دنيا را ميخواهيد، در صورتي كه خداوند سراي آخرت ميخواهد و خداوند عزيز و حكيم است* اگر حكم سابق خدا نبود عذاب بزرگي در مقابل چيزي كه به شما ميرسيد. [213]) خدا تو را بيامرزد! چرا به آنان اجازه دادي پيش از آنكه براي تو روشن گردد كه ايشان راستگويند و يا بداني كه چه كساني دروغگويند. [214]) چهره در هم كشيد و روي برتافت* از اينكه نابينايي به پيش او آمد* تو چه مي داني، شايد او خود را پاك و آراسته سازد* يا اينكه پند گيرد و اندرز بدو سود برساند. [215]) نزديك بود كافران تو را از آنچه به تو وحي كردهايم منصرف گردانند جز قرآن را به ما نسبت دهي و آنگاه تو را به دوستي گيرند* در اين صورت عذاب دنيا و عذاب آخرت را چندين برابر به تو ميچشانديم سپس در برابر ما يار و ياوري نمييافتي. [216]) اي پيغمبر! بترس از خدا و از كافران و منافقان اطاعت مكن. بيگمان خداوند آگاه داراي حكمت است* از چيزي پيروي كن كه از سوي پروردگارت به تو وحي ميشود، بيگمان خداوند از كارهايي كه انجام ميدهيد بس آگاه است. [217]) اگر دربارهي چيزي كه بر تو نازل شده است، در شك و ترديد هستي، از كساني سؤال كن كه قبل از تو كتابهاي آسماني را ميخوانده اند. بيگمان حق از سوي پروردگارت براي تو آمده است و از زمرهي مترددان مباش. [218]) اگر رو گرداني ايشان از تو براي تو سخت و سنگين است، چنانكه ميتواني نقبي در زمين بزني و يا نردباني به سوي آسمان بگذاري و دليلي براي ايشان بياوري ولي اگر خدا بخواهد آنان را بر هدايت جمع خواهد كرد سپس از زمرهي كساني مباش كه نميدانند. [219]) كساني را مران كه سحرگاهان و شامگاهان خداي را فرياد ميخوانند و منظورشان او است. نه حساب ايشان بر تو است و نه حساب تو بر آنان است اگر آنان را براني، از زمرهي ستمگران خواهي بود. [220]) ما براي تو فتح آشكاري را فراهم ساختهايم* هدف اين بود خداوند گناهان گذشته و آيندهي تو را ببخشايد و نعمت خود را بر تو تمام نمايد و به راه راست هدايتت فرمايد. [221]) زماني را كه به كسي كه خداوند بدو نعمت داده بود، ميگفتي: همسرت را نگاهدار و از خدا بترس، تو چيزي را در دل پنهان ميداشتي كه خداوند آن را آشكار ميسازد و از مردم ميترسيدي، در حالي كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسي. هنگامي كه زيد نياز خود را بدو به پايان برد ما او را به همسري تو درآورديم. تا مشكلي براي مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خواندگان خود نباشد، بدانگاه كه نياز خود را بدانان به پايان ببرند فرمان خدا بايد انجام بشود. [222]) هر كس از من پيروي كند از من است و هر كس از من نافرماني كند تو كه بخشاينده و مهرباني. [223]) اگر آنان را مجازات كني، بندگان تو هستند و اگر از ايشان گذشت كني چرا كه تو چيره و توانا و حكيمي. [224]) پروردگارا! هيچ احدي از كافران را بر روي زمين باقي مگذار. [225]) پروردگارا! اموالشان را نابود گردان و بر دلهايشان محكم كن، تا ايمان نياورند مگر آنگاه كه به عذاب دردناك گرفتار آيند. [226]) هيچ پيغمبري حق ندارد كه اسيران جنگي داشته باشد. مگر آنگاه كه كاملاً بر دشمن پيروز گردد و بر منطقه سيطره و قدرت يابد شما متاع ناپايدار دنيا را ميخواهيد. در صورتي كه خداوند سراي آخرت ميخواهد، و خداوند عزيز و حكيم است. [227]) هيچ پيغمبري حق ندارد كه اسيران جنگي داشته باشد. مگر آنگاه كه كاملاً بر دشمن پيروز گردد و بر منطقه سيطره و قدرت يابد شما متاع ناپايدار دنيا را ميخواهيد. در صورتي كه خداوند سراي آخرت ميخواهد، و خداوند عزيز و حكيم است. [228]) هيچ پيغمبري حق ندارد كه اسيران جنگي داشته باشد. مگر آنگاه كه كاملاً بر دشمن پيروز گردد و بر منطقه سيطره و قدرت يابد شما متاع ناپايدار دنيا را ميخواهيد. در صورتي كه خداوند سراي آخرت ميخواهد، و خداوند عزيز و حكيم است. [229]) آن گاه پس از آن آنان را به احسان يا به فديهاى رها كنيد. [230]) اگر حكم سابق خدا نبود عذاب بزرگي در مقابل چيزي كه به شما مي رسيد. [231]) خدا تو را بيامرزد، چرا به آنان اجازه دادي؟ پيش از آنكه براي تو روشن گردد كه ايشان راستگويند و به اين كه چه كساني دروغگويند. [232]) خدا تو را بيامرزد. [233]) تفسير منار جزء 10 صفحه 541 – 542. [234]) چهره در هم كشيد و روي برتافت* از اينكه نابينايي به پيش او آمد. [235]) چهره در هم كشيد و روي برتافت* از اينكه نابينايي به پيش او آمد. [236]) به تفسير طبري سورهي عبس مراجعه شود. [237] ) به تفسير كبير رازي مراجعه شود. [238]) چهره در هم كشيد و روي برتافت* از اينكه نابينايي به پيش او آمد. [239]) نزديك بود كافران (با نيرنگهاي فراوان و نيروهاي زور و زر) تو را از آن چه به تو وحي كردهايم منصرف سازند، تا (در عمل، حكم) خبر قرآن را به ما نسبت ندهي و آنگاه تو را به دوستي گيرند و اگر ما تو را استوار و پا بر جاي (برحق) نميداشتيم، دور نبود كه اندكي به آنان بگرايي. [240]) نزديك بود كافران تو را از آنچه به تو وحي كردهايم منصرف گردانند. [241]) اي پيغمبر! بترس از خدا، و از كافران و منافقان اطاعت مكن بيگمان خداوند آگاه داراي حكمت است. [242]) اي پيغمبر! وقتي كه خواستيد زنان را طلاق دهيد آنان را در وقت فرارسيدن عده طلاق دهيد. [243]) جويبر اخراجش كرده و در اللباب آنرا آورده. [244]) اي پيغمبر! بترس از خدا، و از كافران و منافقان اطاعت مكن بيگمان خداوند آگاه داراي حكمت است. [245]) اگر دربارهي چيزي كه بر تو نازل كردهايم، در شك و ترديد هستي، از كساني سؤال كن كه قبل از تو كتابهاي آسماني را ميخواندهاند. بيگمان حق از سوي پروردگارت براي تو آمده است و از زمرهي مترددان مباش. [246]) به تفسير طبري جزء 11 ص 168 مراجعه شود. [247]) بگو: اي مردمان! اگر دربارهي آئين من در شك و ترديد هستيد من كساني را كه به جز خدا ميپرستيد نميپرستم و ليكن خداوندي را ميپرستم كه شما را ميميراند و به من دستور داده شده است كه از زمرهي مؤمنان باشم. [248]) محاسن التأويل قاسمي جلد 9 ص 3396. [249]) اگر روگرداني ايشان از تو براي تو سخت و سنگين است، چنانكه ميتواني نقبي در زمين بزني و يا نردباني به سوي آسمان بگذاري و دليلي براي ايشان بياوري ولي اگر خدا بخواهد آنان را بر هدايت جمع خواهد كرد سپس از زمرهي كساني مباش كه نميدانند. [250]) رجوع كنيد به تفسير ابن كثير جلد 2 ص 141. [251]) تنها كساني وحي پذيرند كه گوش شنوا دارند و خداوند مردگان برميانگيزد و سپس از زنده شدن به سوي او برگردانده ميشوند. [252]) بىگمان رسولى از خودتان به سوى شما آمد، رنجتان بر او دشوار، بر شما حريص [و] به مؤمنان رئوف مهربان است. [253]) كساني را مران كه سحرگاهان خداي را به فرياد ميخوانند منظورشان او است. نه حساب ايشان بر تو است و نه حساب تو بر آنان است اگر آنان را براني، از زمرهي ستمگران خواهي بود. [254]) كساني را مران كه سحرگاهان خداي را به فرياد ميخوانند منظورشان او است. نه حساب ايشان بر تو است و نه حساب تو بر آنان است اگر آنان را براني، از زمرهي ستمگران خواهي بود. [255]) محاسن التأويل صفحات 33-23. [256]) با كساني مباش كه صبحگاهان و شامگاهان نداي خود را ميپرستند و به فرياد ميخوانند، او را ميطلبند و چشمانت از ايشان براي جستن حيات دنيوي برنگردد، و از كسي فرمان مبر كه دل او را از ياد خود غافل ساختهايم، و او به دنبال آرزوي خود روان گشته است و كار و بارش افراط و تفريط بوده است. [257]) ما براي تو فتح آشكاري فرا ساختهايم. [258]) زادالمعاد ابن القيم جوزي مبحث غزوه حديبيه. [259]) رجوع كنيد به تفسير الواضح حجازي ص 39 جلد 26. [260]) زماني را كه به كسي كه خداوند بدو نعمت داده بود و تو نيز بدو لطف كرده بودي ميگفتي: همسرت را نگاهدار و از خدا بترس. تو چيزي را در دل پنهان ميداشتي كه خداوند آن را آشكار ميسازد و از مردم ميترسي در حالي كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسي. هنگامي كه زيد نياز خود را بدو به پايان برد ما او را به همسري تو در آورديم. تا مشكلي براي مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخواندگان خود نباشد، بدانگاه كه نياز خود را بدانان به پايان ببرند فرمان خدا بايد انجام بشود. [261]) هيچ مرد و زن مؤمني در كاري كه خدا و پيغمبرش داوري كرده باشند اختياري از خود در آن ندارند. [262]) تا مشكلي براي مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخواندگان خود نباشد، بدانگاه كه نياز خود را بدانان به پايان ببرند فرمان خدا بايد انجام بشود. [263]) تفسير واضح جلد22 ص 12
از کتاب: پیغمبری و پیغامبران در قرآن، مؤلف : شیخ علی صابونی، مترجم : محمد ملازاده
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|