|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>صفیه بنت حیی بن اخطب رضی الله عنها
شماره مقاله : 2934 تعداد مشاهده : 303 تاریخ افزودن مقاله : 1/6/1389
|
صفيه بنت حيي بن اخطب ـ رضي الله عنها ـ
او صفيه بنت اخطب است. پدرش رئيس يهوديان بنينضير بود. او به شدت از رسولالله (ص) متنفر بود و پس از تلاش بينتيجهي بنينضير جهت ترور رسولالله (ص) به آنان دستور داد تا مدينه را ترک کنند. بنينضير و در رأسشان حُيَي بن اخطب به خيبر رفتند. همسر پيامبر آخر الزمان علاوه بر اين حُيي بن اخطب همان کسي بود که در غزوهي احزاب، قبايل عرب را براي جنگ با رسولالله (ص) و مسلمانان گرد هم آورده بود. حيي دخترش صفيه را بسيار دوست داشت و او را غرق ناز و نعمت کرده بود، زيرا او از خلال آنچه در کتابهايشان آمده بود، ميدانست که او همسر پيامبر آخر الزمان خواهد بود. يهوديان از تمام صفات و ويژگيهاي پيامبر آخر الزمان مطلع بودند، به جز اينکه او از ميان عربها برخواهد خاست. وقتي حيي بن اخطب و برادرش که يکي از کاهنان يهودي بود، از هجرت رسولالله (ص) به مدينه باخبر شدند، نزد او رفتند تا بدانند آيا او همان پيامبر آخر الزمان است يا نه. پس از ملاقات با او و شناخت وي، مطمئن شدند که او همان پيامبر آخر الزمان است، اما با هم بر دشمني با او و مکر و نيرنگ عليه او پيمان بستند. در آن زمان سيده صفيه يازده ساله بود. سيده صفيه در خواب ديد که ماه از آسمان پايين آمده و در دامنش نشسته است. او پدرش را از اين خواب مطلع ساخت. پدرش مشتي به صورتش زد و به او گفت: آيا در طمع ازدواج با پيامبر عربها هستي؟ و به سرعت او را به ازدواج يک يهودي درآورد تا مانع ازدواجش با رسولالله (ص) شود. سيده صفيه تا سن هفده سالگي با اين يهودي زندگي کرد و پس از اخراج يهود بنينضير از مدينه همراه او به خيبر رفت. رسولالله (ص) با سپاه مسلمانان به سوي خيبر به راه افتاد، تعداد سپاهيان 1400 نفر بود، اما تعداد يهوديان ده هزار نفر بود که تقريباً در هفت قلعه مستقر شده بودند. با وجود اين مسلمانان پيروز ميشوند و حيي بن اخطب و شوهر سيده صفيه کشته شده و سيده صفيه به اسارت درآمده و نزد رسولالله (ص) برده ميشود. او بر رسولالله (ص) وارد ميشود و ميگويد: السلام عليک يا رسول الله! رسولالله (ص) از او درخواست ازدواج ميکند و او موافقت مينمايد. اسلام دين گذشت در پي ازدواج رسولالله (ص) با سيده صفيه حکمتي بس بزرگ نهان بود و آن اين که بداني اسلام دين گذشت و بخشش و دين رحمت و مهرباني است. او دختر رئيس يهوديان است و کاملاً طبيعي بود که تحقير شده و به اسارت درآيد و مورد اهانت قرار بگيرد، ولي اسلام به ما ميگويد: اين دين، دين رحمت و گذشت است. سيده صفيه آزاد خواهد شد و شرف ازدواج با پيامبر ما از آن او خواهد بود. ما در رابطه با گذشت و بخشش مفهوم ديگري هم داريم و آن اين که رسولالله (ص) به او اجازه ميداد که صلهي رحمش را با خويشاوندان يهوديش ادامه دهد تا ما گذشت و صلهي رحم را بياموزيم. جريانات صفيه سيده صفيه با ديگر همسران رسولالله (ص) جرياناتی دارد: روزي رسولالله (ص) همراه سيده عايشه نشسته بود، سخن از سيده صفيه به ميان آمد. سيده عايشه گفت: او کوتاه قد است. رسولالله (ص) به او فرمود: سخني به زبان آوردي که اگر با آب دريا مخلوط شود، آن را تغيير ميدهد. در اينجا حديثي از رسولالله (ص) را يادآور ميشويم: «إِنَّ الْعَبْدَ لَيَتَكَلَّم بِالْكَلِمَةِ لايلقِي لَهَا بَالاً مِن سَخطِ اللهِ يَهوِي بِه فِي نَارِ جَهَنَّمَ سَبعِينَ خَرِيفَاً» (مسند احمد). (بنده ناخواسته سخني بر زبان ميآورد که خشم خدا در آن نهفته است، به اندازهي هفتاد سال او را به آتش ميافکند.) ماجرايي ديگر شبيه آنچه بيان کرديم اتفاق افتاد، آنجا که رسولالله (ص) چند روز پيش از وفاتش با همسرانش نشسته بود. سيده صفيه گفت: فدايت شوم اي رسول الله! دوست داشتم آنچه بدان دچار شدهاي بر سر من ميآمد نه تو اي رسولالله! در اين هنگام همسران رسولالله (ص) با حرکات چشم سيده صفيه را به يکديگر نشان دادند. رسولالله (ص) به همسرانش نگاهي کرد و گفت: دهانتان را بشوييد. گفتند: از چه چيزي اي رسول الله؟ فرمود: با چشم به صفيه اشاره کرديد. آخرين مسأله اينکه يک بار همسران رسولالله (ص) به تندي با سيده صفيه سخن گفتند تا آنجا که او به گريه افتاد. رسولالله (ص) او را در حال گريه ديد و گفت: اگر دوباره چنين حرفي زدند، به آنان بگو کدامتان از من بهتريد، محمد شوهرم، هارون پدرم و موسي عمويم است. سيده صفيه پس از رسولالله (ص) تا دوران عثمان بن عفان (رض) زندگي کرد. او در دوران عمر بن خطاب کنيزکي داشت. کنيزک نزد سيدنا عمر رفت و به او گفت: اي امير المؤمنين! صفيه روز شنبه را دوست دارد و با يهوديان رفت و آمد ميکند. عمر (رض) او را فرا خواند و گفت: آيا چنين ميکني؟ او گفت: اي امير المؤمنين! به خدا قسم از زماني که خداوند روز جمعه را به جاي آن به من داده است، روز شنبه را دوست ندارم و رابطهي خويشاوندي با يهوديان دارم که دين و اسلامم مرا بدان سفارش نموده است. عمر (رض) به او گفت: مادرمان! صلهي رحم را به جاي آور. سيده صفيه درگذشت. او از جمله کساني بود که از سيدنا عثمان (رض) دفاع کرد. او اصرار داشت که در زمان محاصرهي وي، شخصاً برايش غذا و آب ببرد. او در بقيع به خاک سپرده شد ـ رضي الله عنها وأرضاها. منبع: تابش
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|