ماريهي قبطيه (رضي الله عنها)
مادر ابراهيم
«إِنَّكُمْ سَتَفْتَحُونَ أَرْضًا يُذْكَرُ فِيهَا الْقِيرَاطُ فَاسْتَوْصُوا بِأَهْلِهَا خَيْرًا فَإِنَّ لَهُمْ ذِمَّةً وَرَحِمًا»
(صحيح مسلم، باب وصيه النبی (ص) بأهل مصر)
(به يقين سرزمينی را فتح میکنيد که از «قيراط: واحد سنجش» در آنجا نام برده میشود، با مردمانش به نيکی رفتار کنيد زيرا از پيمان و پيوند خويشی برخوردارند.)
او سيده ماريه از مصر است و در ترتيب همسران يکي مانده به آخر است که رسولالله (ص) پس از سيده امحبيبه با او ازدواج کرد.
رسولالله (ص) در سال هفتم هجرت با سيده ماريه ازدواج کرد، در آن زمان پيامبر60 ساله بود. رسولالله (ص) در همين سال با چهار زن ازدواج نمود، آنان: سيده صفيه، سيده امحبيبه، سيده ميمونه و سيده ماريه بودند.
نامش ماريه بنت شمعون، پدرش مصري مسيحي و مادرش رومي بود. او در صعيد مصر زندگي ميکرد و در قصر مقوقس حاکم مصر مشغول به کار بود و ديانتش مسيحيت بود.
سيده ماريه خواهري به نام سيلين داشت، خواهرش همراه وي در قصر مقوقس کار ميکرد، اين تمام اطلاعاتي است که ما از او در اين دوران در دست داريم.
در سال هفتم هجرت رسولالله (ص) نامهها و نوشتههايي را براي پادشاهان سراسر زمين فرستاد و آنان را به اسلام فراخواند. با اينکه رسولالله (ص) در آن زمان فقط بر مدينه حکومت ميکرد، اما در درون به نصرت الهي کاملاً اعتماد و اطمينان داشت و ميدانست که نسبت به تمام مردم زمين وظيفهاي دارد و بايد آنان را به اسلام فرا خواند، مصداقش اين فرمايش الله عزوجل ميباشد:
«وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ» (انبيا/107).
(و تو را جز رحمتي براي جهانيان نفرستادهايم.)
بدين ترتيب مسلمان هرگز مأيوس و نااميد نميشود، او اطمينان دارد که علي رغم تاريکيهايي که ما را احاطه کرده است، خداوند متعال اسلام را عزت و سربلندي خواهد بخشيد.
رسولالله (ص) به مقوقس، بزرگ مصر، نامهاي فرستاد و او را به اسلام فرا خواند. حامل اين نامه صحابي بزرگوار حاطب بن ابي بلتعه بود. در نامه اين گونه نوشته شده بود: از محمد رسولالله به مقوقس، بزرگ مصر. اسلام بياور تا در امان باشي و اگر نه گناه مسيحيان مصري بر گردن توست.
مقوقس اين نامه را خواند و احساس کرد که سخنان يک فرد عادي نيست و گفتههاي خاتم پيامبران است. مقوقس به حاطب گفت: ميدانستم دوران پيامبر آخر الزمان است، ولي گمان ميکردم که از شام برخواهد خاست، به اين دليل که تمام پيامبران پيش از رسولالله (ص) از شام برخواستهاند.
سپس گفت: ميدانم که او راست ميگويد و بر حق است، ولي ميترسم که قبطيان (مسيحيان مصر) حرف مرا تصديق نکنند. مقوقس بقاي پادشاهيش را بر اسلام آوردن ترجيح داد. مقوقس براي رسولالله (ص) نامهاي نوشت که در آن چنين آمده بود: «فرستادهات نزد من رسيد، نوشتهات را خواندم، مفهومش را دريافتم و ميدانستم که پيامبر آخر الزمان در اين دوران مبعوث خواهد شد، ولي گمان ميکردم از سرزمين شام برخواهي خواست و من تو را تصديق ميکنم، ولي نميتوانم با تو باشم و هديهاي برايت فرستادهام.»
هديهي مقوقس عبارت بود از تکه پارچهاي مصري، مقداري عسل از منطقهي بنها و دو تا از بهترين کنيزکانش. اين کنيزکان سيده ماريه و خواهرش سيلين بودند.
آنان خيلي نگران بودند، زيرا به سرزمين ديگر و مردمي غريب و ديانتي مختلف از آنچه بر آن بودند، منتقل ميشدند.
تيزهوشي دعوتگر
در راه بازگشت، سيدنا حاطب متوجه نگراني سيده ماريه و خواهرش شد. پس خواست تا کمي از نگرانيشان بکاهد، پس داستان سيده هاجر مصري را برايشان تعريف کرد و اوضاع و احوال آنان را به سيده هاجر تشبيه نمود. در واقع شباهت زيادي ميان سيده هاجر و سيده ماريه بود. آنان هر دو زني مصري بودند که با يک پيامبر ازدواج کرده و سرزمينشان را ترک گفته بودند.
علاوه بر اين سيده هاجر براي سيدنا ابراهيم پسرش اسماعيل را به دنيا آورد و ماريه نيز براي رسولالله (ص) پسرش ابراهيم را به دنيا آورد، با گذشت هزاران سال اين داستان باز تکرار شد، پاک و منزه است تدبير کنندهي اين جهان هستي.
در حقيقت اين کار سيدنا حاطب (رض) حاوي نکتهاي بسيار حايز اهميت در چگونگي دعوت به سوي خداوند است.
نکتهي ديگري هم هست؛ با وجود اين که سيده ماريه علي رغم ميل و به اجبار از مصر خارج شد، اما خداوند در اين کار خير و نيکي را برايش آماده ساخته بود. بدين ترتيب گاهي اوقات انسان از کاري خوشش نميآيد حال آنکه خداوند عزوجل در آن خير و خوبي قرار داده است:
«عَسَی أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ» (بقره/216).
(گاهي چيزي را مكروه و ناگوار داريد در حالي كه آن براي شما نيكو است.)
بنابراين انسان فقط بايد بر الله عزوجل توکل کرده و از حکمش راضي و خشنود باشد.
پس از رسيدن سيده ماريه به مدينه، رسولالله (ص) اسلام را بر او عرضه مينمايد و او و خواهرش مسلمان ميشوند.
پس از مسلمان شدن، رسولالله (ص) با او ازدواج کرد، هدفش اين بود که ميخواست داماد مصريان باشد و با زني ازدواج کند که قبلاً مسيحي بوده است تا به ما بياموزاند کسي که به دين ما ميگرود برادر ماست، به صرف نظر از ديانت يا کارهايي که پيش از اسلام انجام داده است.
اين امر ما را به ياد ازدواج رسولالله (ص) با سيده صفيه که قبلاً يهودي بود، مياندازد.
سيده سيلين با سيدنا حسان بن ثابت، شاعر رسولالله (ص) ازدواج کرد و پسرش عبدالرحمن را برايش به دنيا آورد.
اين بدان خاطر است که رسولالله (ص) ميدانست که ملت مصر از خير و برکت بسياري برخوردار است و در آينده اسلام را نصرت خواهد بخشيد. پس رسولالله (ص) خواست تا ميان او و مصريان روابط عاطفي مستحکمي به وجود آيد. رسولالله (ص) در بارهي مصريان چنين ميگويد: «شما را به مردم مصر سفارش خير ميکنم، زيرا آنان از رابطهي نسب و دامادي برخوردارند.»
نسبشان از طريق سيده هاجر و دامادي از طريق سيده ماريه.
اين سخنان، مسؤوليت نصرت اسلام را بر دوش اهل مصر مياندازد، به همين خاطر ديديم که در تاريخ امت بزرگترين پيروزيها از مصر برخاست.
با ازدواج رسولالله (ص) با سيده ماريه، غيرت و حميت در دل همسران رسولالله (ص) شعله کشيد. سيده عايشه گويد: «نسبت به هيچ کس به اندازهي سيده ماريه غيرتمند نشدم، رسولالله (ص) به خاطر شيرين زبانيش او را بسيار دوست داشت.»
به خاطر شيرين زبانيش! رسولالله (ص) خيلي دوست داشت با او بنشيند و به سخنانش گوش دهد.
رسولالله (ص) سيده ماريه را در منطقهي «عوالي» که منطقهاي معتدل و حاوي کشتزارها، درختان، نخلها و چشمههاي آب بود، سکونت داد، زيرا سيده ماريه از سرزمين مصر که بسيار سرسبز و خرم است، آمده بود.
در ضمن ماريه تنها همسري است که از بيرون شبه جزيره بود و بدون شک اين افتخاري براي او و مصريان است.
در سال هشتم هجرت سيده ماريه براي رسولالله (ص) پسرش ابراهيم را به دنيا ميآورد و به خاطر رابطهاي که ميان هاجر و ماريه بود، پسرش را ابراهيم مينامد.
رسولالله (ص) از به دنيا آمدن پسرش ابراهيم بسيار شادمان شد و از شدت شادماني و خوشحالياش به خاطر ابراهيم، او را بغل ميکرد و به خانهي اصحاب ميبرد و در میزد. وقتي صحابي در را باز ميکرد رسولالله (ص) به او ميگفت: ببين! اين پسرم ابراهيم است.
در سال دهم هجرت، که پسرش ابراهيم دو سال داشت، به شدت بيمار شد و در بستر مرگ افتاد. رسولالله (ص) به پسرش مينگرد و ميفرمايد: به خدا سوگند اي ابراهيم! ما در برابر پروردگار هيچ سودي برايت نداريم و در آنچه خداوند برايت در نظر گرفته است، دخالتي نداريم. ابراهيم در دامان رسولالله (ص) درميگذرد و رسولالله (ص) بسيار اندوهگين ميگردد.
رسولالله (ص) بر از دست دادن پسرش بسيار ميگريد تا آنجا که عمر (رض) به رسولالله (ص) ميگويد: اي رسول خدا! آيا گريه ميکني؟ پيامبر به او ميفرمايد: بله اي عمر! اين رحمتي است که خداوند در دل بندگان مؤمنش قرار ميدهد.
رسولالله (ص) ميفرمايد:
«إِنَّ الْعَيْنَ تَدْمَعُ وَالْقَلْبَ يَحْزَنُ وَلَا نَقُولُ إِلَّا مَا يَرْضَى رَبُّنَا وَإِنَّا بِفِرَاقِكَ يَا إِبْرَاهِيمُ لَمَحْزُونُونَ» (بخاری و مسلم).
(چشم اشک ميريزد و دل غمگين ميگردد و ما چيزي که خشم پروردگار را برافروزد، بر زبان نميآوريم، اي ابراهيم! ما از فراقت اندوهگين هستيم.)
رسولالله (ص) به سيده ماريه مينگرد که به شدت بر فرزند از دست رفتهاش ميگريد و به او ميگويد:
«إنَّهُ ابنِي وَمَاتَ فِي حِجرِي وَإنَّهُ لَيَرضَع الآن فِي الجَنَّةِ» (مسلم).
(او پسرم است که در دامانم درگذشت و هم اکنون در بهشت شير ميخورد.)
از شدت اندوه رسولالله (ص) بر پسرش، نميتواند او را غسل دهد و فضل بن عباس اين کار را انجام ميدهد.
الله عزوجل به ما ميگويد وقتي براي رسولالله (ص) چنين اتفاقي بيفتد، ديگر اندوه و بيتابي براي چيست و دنيا فقط جاي امتحان و آزمايش است.
ابراهيم ميميرد و در بقيع به خاک سپرده ميشود، پس از هشت ماه رسولالله (ص) جان به جان آفرين تسليم مينمايد و شش ماه بعد سيده ماريه به آنان ميپيوندد.
اين براي تمام مسلمانان درس بزرگي است که اين دنيا فقط محل آزمايش و امتحان است تا خداوند عزوجل بداند چه کسي صبر پيشه میکند، منتظر ثواب است و به قضا و حکم الهي راضي ميگردد و چه کسي خشمگين شده و از قضا و حکم خداوند ناخرسند است.
منبع: تابش