|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>عبدالله بن جعفر بن ابیطالب هاشمی
شماره مقاله : 2796 تعداد مشاهده : 302 تاریخ افزودن مقاله : 27/5/1389
|
عبدالله بن جعفر بن ابیطالب هاشمی عبدالله بن جعفر بن ابیطالب بن عبدالمطلب بن هاشم، ابو جعفر قرشی هاشمی، دانشمندی بزرگوار بود که در حبشه ولادت یافت و در مدینه سکونت نمود. وی، جوانمردی جوانمردزاده بود که پدرش را ذوالجناحین[1] میخواندند. مادرش اسماء بنت عمیس خثعمیه، خواهرِ مادری میمونه دختر حارث بود. و نحستین فرزندی که از شوهر مسلمان، به دنیا آورد، عبدالله بن جعفر بود.[2] محمد و عون دیگر فرزندانی بودند که از وی ولادت یافتند.[3] لازم به ذکر است این فرزندان، همه، در حبشه دیده به جهان گشودند. نجاشی رضی الله عنه پس از به دنیا آمدن فرزند جعفر رضی الله عنه ، صاحب فرزندی شد؛ او، کسی را نزد اسماء (همسر جعفر) فرستاد تا زمینهی نامگذاری فرزندش، از او نظر بخواهد. اسماء رضی الله عنها گفت: «من، فرزندم را عبدالله نامیدهام». نجاشی رضی الله عنه نیز فرزندش را عبدالله نامید و اسماء بنت عمیس رضی الله عنها، فرزند نجاشی را با فرزند خویش یعنی عبدالله بن جعفر رضی الله عنه شیر میداد تا اینکه دورهی شیرخوارگی عبدالله رضی الله عنه به پایان رسید. بدین ترتیب اسماء رضی الله عنها، از جایگاه و منزلت والایی نزد حبشیان، برخوردار گردید.[4] پس ازشهادت جعفر رضی الله عنه اسماء با ابوبکر صدیق رضی الله عنه ازدواج کرد و از وی صاحب فرزندی به نام محمد گردید. اسماء رضی الله عنها پس از وفات ابوبکر صدیق، با علی رضی الله عنه ازدواج نمود و از او نیز صاحب فرزندی به نام یحیی گردید.[5] بنابراین عبدالله بن جعفر و محمد بن ابوبکر صدیق و یحیی بن علی رضی الله عنهم از جانب مادر، با هم برادرند.[6] عبدالله بن جعفر رضی الله عنه آخرین صحابی رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و سلم از تیرهی بنیهاشم بود که دیده از جهان فرو بست[7]. همسران و فرزندان عبدالله فرزندان عبدالله بن جعفر رضی الله عنه عبارتند از: * جعفر اکبر که کنیهی عبدلله رضی الله عنه ، برگرفته از نام همین فرزندش بود. مادرِ جعفر اکبر، امیه بنت خراش عبسیه نام داشت و کنیهاش، ام عمر بود. * علی، عوناکبر، محمد، عباس و امکلثوم؛ اینها از نوهی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم یعنی زینب دختر علی بن ابیطالب رضی الله عنه و فاطمه دخت رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم زاده شدند.[8] * حسین که هیچ فرزندی از او نماند. * عون و عوناصغر که همراه حسین بن علی رضی الله عنه به شهادت رسید و نسلی از وی باقی نماند[9]. مادرشان، جمانه بنت مسیب بن نخبه بن ربیعه بن عوف از قبیلهی بنی فزاره بود. * ابوبکر، عبیدالله و محمد که مادرشان، خوصاء بنت حفصه بن ثقف بن عابدین بن عدی بن حارث بن تیمالله بن ثعلبه بن بکر بن وائل بود. * صالح، موسی، و یحیی و هارون که از آنان نیز نسلی به جا نماند. * جعفر، امابیها و ام محمد که مادرشان، لیلی دختر مسعود بن خالد بود. * حمید و حسن که از یکی از کنیزان عبدالله رضی الله عنه زاده شدند. * جعفر و ابوسعید که مادرشان، ام حسن بنت کعب بن عبدالله بن ابی بکر بن کلاب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه نام داشت. * معاویه و اسحاق و قثم که نسلی از وی به جا نمانده است و نیز امعون.[10] بازگشت جعفر بن ابیطالب به همراه خانوادهاش ازحبشه و عزیمت به مدینه جعفر بن ابیطالب رضی الله عنه به همراه همسرش اسماء و فرزندانش عبدالله، عونه و محمد و همچنین آن دسته از مسلمانانی که با او به حبشه هجرت کرده بودند، روزِ فتح خیبر به حضور رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و سلم رسیدند و آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم از دیدن آنها بسیار خرسند گردید. رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم عمرو بن امیه ضمری را نزد نجاشی فرستاده بود تا از وی تقاضا کند که مسلمانان را به دیار خودشان بازگرداند. نجاشی نیز آنان را سوارِ دو کشتی کرد و به دیارشان فرستاد؛ از قضا، این بزرگواران، روز فتح خیبر به محضر رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم رسیدند. ابوموسی اشعری رضی الله عنه و تعدادی از افراد قبیلهاش جعفر بن ابیطالب رضی الله عنه را در این سفر همراهی میکردند. کشتیسوارانی که افتخار دو هجرت نصیبشان شد ابوموسی اشعری رضی الله عنه میگوید: «در یمن بودیم که خبر ظهور نبی اکرم ص به ما رسید. پس من و دو برادرم که یکی ابوبرده و دیگری ابورهم نام داشت و من از آنها کوچکتر بودم، همراه پنجاه و سه تن از افراد قبیله ام به قصد هجرت به سوی پیامبر اکرم ص به راه افتادیم. پس سوار کشتی شدیم. اما کشتی ما را نزد نجاشی در حبشه برد. همزمان با ما، جعفر بن ابی طالب نیز بدانجا آمد. ما نزد او ماندیم تا زمانی که همه به مدینه رفتیم. و رفتن ما مصادف با فتح خیبر بود. تعدادی از مردم به ما که اهل کشتی بودیم، می گفتند: ما در هجرت از شما پیشی گرفته ایم. روزی، اسماء دختر عمیس رضی الله عنها که قبلاً به حبشه هجرت کرده بود و همراه ما از حبشه آمد، به دیدار حفصه رضی الله عنها همسر نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رفت. در آن اثنا، عمر رضی الله عنه نزد حفصه آمد و چون اسماء را دید، پرسید: این کیست؟ حفصه گفت: اسماء دختر عمیس است. عمر رضی الله عنه گفت: همان حَبَشی که از راه دریا آمده است؟ اسماء گفت: بلی. عمر رضی الله عنه گفت: ما در هجرت، از شما پیشی گرفته ایم. از اینرو، به (قرب و دوستی) رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم سزاوارتریم. اسماء خشمگین شد و گفت: سوگند به خدا، هرگز چنین نیست. شما همراه رسول اللهص بودید، گرسنگان شما را غذا می داد و افراد ناآگاه را نصیحت می کرد. ولی ما به خاطر خدا و رسولش در سرزمینی دور و بدآب و هوا، در غربت و بیم و هراس، به سر می بردیم. به خدا سوگند تا سخنانت را به اطلاع رسول خدا ص نرسانم، هیچ آب و غذایی نمی خورم. سخنانت را برای نبی اکرم ص بازگو خواهم کرد. سوگند به خدا که نه دروغ بگویم، نه تحریف کنم و نه چیزی بر آنها بیفزایم. هنگامی که نبی اکرم ص آمد، اسماء گفت: ای رسول خدا! عمر چنین و چنان گفت؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «تو به او چه جوابی دادی»؟ گفت: به او چنین و چنان گفتم. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «آنها از شما نسبت به من استحقاق بیشتری ندارند. او و همراهانش، یک هجرت دارند و شما اهل کشتی، دو هجرت دارید».[11] مادر عبدالله بن جعفر (اسماء) از فرط خوشحالی، این فرمودهی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را به ذهن سپرد و نزد همسفران خویش رفت تا آنان را از این سخن (که برایشان، بهترین مژده بود،) باخبر گرداند.[12] نقل شده اسماء رضی الله عنها در همین مورد گفته است: «مردم، دسته دسته نزدم من میآمدند و در مورد این فرمودهی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از من سؤال مینمودند. به راستی که هیچ چیزی در دنیا به اندازهی این سخن آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ، آنان را خوشحال نمیکرد و انگار این، بزرگترین هدیهای بود که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به آنها تقدیم نموده بود»[13]. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم ضمن کسب اجازه از اصحابی که در فتح خیبر حضور داشتند، مهاجرانی که تازه از راه رسیده بودند را نیز در غنایم خیبر شریک نمود[14]. شهادت جعفر بن ابیطالب در مؤته یحیی بن ابی یعلی میگوید: از عبدالله بن جعفر رضی الله عنه شنیدم که گفت: زمانی را که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به خانهی ما آمد و مادرم را از شهادت پدرم باخبر فرمود، به یاد دارم. در آن هنگام، رسول اکرم صلی الله علیه و سلم دست (مبارکش) را بر سر من و برادرم میکشید؛ من، به چهرهی مبارک او نگاه کردم و دیدم که قطرات اشک، از چشمان وی سرازیر است؛ به نحوی که محاسن آن بزرگوار، خیس شده بود. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دعا نمود: (اللهم! إن جعفراً قد قدم الی أحسن الثواب فاخلفه فی ذریته بأحسن ما خلقت من عبادک فی ذریته) یعنی: «بارخدایا! جعفر در راستای بهترین (نیکی و) ثواب گام برداشت و به دیار باقی شتافت؛ پس (تو نیز) بهترین خیر و نعمتی را که به نسل و ذریهی یکی از بندگان خویش ارزانی داشتهای به فرزندان جعفر نیز ارزانی کن و پس از جعفر، خود، سرپرستی آنان را بر عهده گیر». آنگاه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به اسماء فرمود: (یا اسماء: ألا ابشرک؟) یعنی:«ای اسماء! آیا نمیخواهی تو را به چیزی بشارت دهم؟» گفت: «ای رسولخدا!پدر و مادرم فدای شما؛ بشارت شما چیست؟» فرمود: (إنّ الله جعل لجعفر جناحین یطیر بهما فی الجنة) یعنی: «همانا خداوند در بهشت دو بال به جعفر ارزانی نموده تا با آنها در بهشت پرواز کند». اسماء رضی الله عنها گفت: «ای رسولخدا!پدر و مادرم فدای شما؛ مردم را از این موضوع باخبر نمایید. عبدالله رضی الله عنه میگوید: سپس آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم دست مرا گرفت و درحالی که دست مبارکش را بر سرم میکشید، بالای منبر رفت و من را نیز در پایینترین پلهی منبر نشاند. آنگاه در حالی که حزن و اندوه فراوانی در چهرهاش نمایان بود، فرمود: (الا إن جعفراً قد استشهد و قد جعل له جناحان یطیر بهما فی الجنة) یعنی: «هان! همانا جعفر( رضی الله عنه ) به شهادت رسید و به او دو بال داده شد تا با آنها در بهشت پرواز کند». سپس رسول اکرم صلی الله علیه و سلم به خانهی خویش رفت و من را نیز با خود برد و دستور داد تا برای خانوادهی جعفر رضی الله عنه غذایی آماده کنند. خادم آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ، مقداری جو پاک نمود و سپس جوهای پاکشده را آسیاب کرد؛ آنگاه آرد جو را پخت و از آن غذایی تهیه نمود. رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و سلم ، برادرم را نیز فرا خواند و بدین ترتیب من و برادرم، با پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم غذا خوردیم.[15] از امروز به بعد، به خاطر برادرم گریه نکنید عبدالله بن جعفر رضی الله عنه میگوید: پس از آنکه سه روز از شهادت پدرم گذشت، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم باری دیگر نزد خانوادهی ما آمد و فرمود: (لا تبکوا لأخی بعد الیوم..) یعنی: «از امروز به بعد برای برادرم گریه نکنید». سپس فرمود: «پسران برادرم را نزد من بیاورید». عبدالله رضی الله عنه نقل میگوید: من و برادرم را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بردند؛ در حالی که چندان مرتب نبودیم. رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «آرایشگری فرا بخوانید» تا اینکه آرایشگری آمد و به دستور رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم موهای سرمان را تراشید. آنگاه رسول اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: (أما محمد فشبه عمنا ابیطالب و أما عبدالله فشبه خلقی و خلقی) یعنی: «محمد به عمویمان ابوطالب شباهت دارد، اما عبدالله در اخلاق و ویژگیهای ظاهری، شبیه من است». عبدالله رضی الله عنه میافزاید: آنگاه رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم دست مرا بالا گرفت و دعا کرد: (اللهم اخلف جعفراً فی أهله و بارک لعبدالله فی صفقته) یعنی: «بار خدایا! در نبود جعفر خودت (سرپرستی و صیانت) خانوادهی وی را بر عهده بگیر و در بیعت عبدالله برکت عنایت فرما». در همین بحبوحه مادرم، اسماء از راه رسید و از اینکه من و برادرم یتیم شدهایم، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شکوه و اظهار ناراحتی نمود. آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: (العیلة تخافین علیهم و أنا ولیهم فی الدنیا والآخرة؟) «آیا در حالی که من، در دنیا و آخرت، سرپرست آنها هستم، از فقر (و مخارج آنها) ناراحتی (و بیم داری؟)».[16] پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عبدالله را بر مرکب خویش سوار میکند عبدالله بن جعفر میگوید: هرگاه رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و سلم ازسفر برمیگشت فرزندانی از اهل بیتش را به پیشواز آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم میبردند اما باری قبل از هر کس من را نزد آن بزرگوارص بردند. وی، مرا جلوی خود، بر مرکبش سوار نمود. آنگاه حسن یا حسین را آوردند. رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم او را پشت سرش سوار نمود و بدینترتیب در حالی که هر سه نفر ما سوار مرکب بودیم، وارد مدینه شدیم.[17] دعای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای فرزندان جعفر عمروبن حریث روایت میکند: روزی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم از جایی عبور میکرد و عبدالله بن جعفر رضی الله عنه را دید که با تعدادی از بچه ها مشغول بازی بود. آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم دعا نمود: (اللهم بارک لعبدالله فی بیعته أو فی صفقته)[18] یعنی: «بارخدایا! در بیعت عبدالله برکت عنایت کن». عبدالله بن جعفر رضی الله عنه میگوید: باری رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم سه مرتبه بر سرم دست کشید و هر بار این دعا را خواند که: (اللهم أخلف جعفراً فی ولده)[19] «بارخدایا! در نبود جعفر، خودت (سرپرستی و حمایت از) فرزندانش را بر عهده بگیر». بیعت عبدالله رضی الله عنه با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هشام بن عروه از پدرش روایت میکند که: عبدالله بن زبیر و عبدالله بن جعفر در حالی که فقط هفت سال داشتند، با رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم بیعت نمودند. وقتی چشم مبارک رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به آنها افتاد، لبخندی زد و دستانش را باز فرمود تا با آنان بیعت کند.[20] البته بنا به روایت صحیح عبدالله بن زبیر رضی الله عنه در همان سال هجرت، دیده به جهان گشود.[21] نگرانی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم برای فرزندان جعفر رضی الله عنه جابر بن عبدالله رضی الله عنه روایت میکند: روزی رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و سلم نزد اسماء بنت عمیس آمد و فرمود: «چه شده که برادرزادههایم، اینگونه لاغر و نحیف شدهاند؟ آیا مشکلی برایشان پیش آمده است؟» اسماء گفت: «خیر، ای رسولخدا! اما به نظر میرسد دچار زخم چشم شده باشند؛ آیا اجازه میدهید برای رهایی آنها از زخم چشم، از تعویذهای شرعی، کار بگیرم؟» رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «آخر چرا اینگونه پیش آمده است؟» اسماء رضی الله عنها، قضیه را با آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در میان گذاشت و آن بزرگوار نیز اجازه فرمود که اسماء، از تعویذ شرعی برای درمان آنها کار بگیرد. چگونگی رویارویی با مشکلات عبدالله بن جعفر رضی الله عنه میگوید: رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به مادرم اسماء دستور داده بود که هنگام مواجه شدن با سختیها و مصائب، این دعا را بخواند: (الله الله ربی؛ لا أشرک به شیئاً)[22] یعنی: «هر آیینه خداوند، پروردگار من است و هیچ چیز و هیچکس را شریکش قرار نخواهم داد». شکایت شتر به نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عبدالله بن جعفر رضی الله عنه میگوید: روزی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا پشت سر خویش بر مرکبی سوار نمود؛ سپس رازی را به من گفت که هیچگاه آن را برملا نخواهم ساخت. پشت دیوارها یا ساختمانها و یا نخلستانهای انبوه، بهترین جاهایی بود که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم ترجیح میداد برای قضای حاجت بدانجا برود (تا از دید افراد پنهان بماند). یزید بن هارون، ادامهی این حدیث را با همین اسناد، اینگونه بیان میکند که: روزی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد محوطهای شد که متعلق به یک انصاری بود. آنجا شتری دید که ناله میکرد و چشمانش، پر از اشک شده بود و صدایی بلند از وی به گوش میرسید. رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم دست بر سر و پشت آن شتر کشید تا اینکه آرام گرفت. سپس فرمود: «صاحب این شتر کیست؟» جوانی انصاری، خدمت آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد: «ای رسولخدا! این شتر، مالِ من است». فرمود: (أما تتقی الله فی هذه البهیمة التی ملّککها الله؟ إنه شکی إلی أنک تجیعه و تدئیه)[23] یعنی: «آیا در مورد این حیوان که خداوند، تو را مالک آن گردانیده، از خدا نمیترسی؟ این شتر، به من شکایت کرد که تو، او را گرسنه نگه میداری و کارهای سخت و طاقتفرسایی از او میکشی». زمانی که رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و سلم جهان فانی را وداع گفت، عبدالله بن جعفر رضی الله عنه ده سال داشت.[24] و ثابت شده که وی، به افتخار همصحبتی با رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نایل گشته و احادیثی از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم روایت نموده است. دیگر کسانی که عبدالله بن جعفر رضی الله عنه از آنها حدیث روایت کرده، عبارتند از: مادرش اسماء بنت عمیس، و عمویش علی بن ابیطالب رضی الله عنهما. کسانی که از عبدالله بن جعفر رضی الله عنه روایت نمودهاند، عبارتند از: فرزندانش: اسماعیل و اسحاق؛ معاویه، محمد بن علی بن حسین، قاسم بن محمد، عروه بن زبیر، سعد بن ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف، عبدالله بن ملیکه، عبدالله بن شداد بن هاد، شعبی، عباس بن سهل بن سعد، مورق العجلی، خالد بن ساره، و محمد بن عبدالرحمن بن ابیرافع الفهمی.[25] سلام کردن ابنعمر رضی الله عنه به عبدالله بن جعفر رضی الله عنه شعبی میگوید: هرگاه ابنعمر رضی الله عنه میخواست به عبدالله بن جعفر رضی الله عنه سلام کند، اینگونه سلام می کرد: (السلام علیک یا ابن ذیالجناحین)[26] یعنی: سلام بر تو ای فرزند صاحب دو بال! اشتیاق وافر امیر مؤمنان علی رضی الله عنه به تعلیم عبدالله بن جعفر رضی الله عنه عبدالله بن شداد روایت میکند: باری علی رضی الله عنه خطاب به عبدالله بن جعفر رضی الله عنه فرمود: «آیا میخواهی عبارات و کلماتی را به تو بیاموزم که هرگز به حسن و حسین نیاموختهام؟ هرگاه عزم خواستن چیزی از خداوند را نمودی و خواهان برآورده شدن خواستهات بودی، این کلمات را بگو: (لا اله الا الله وحده لا شریک له العلی العظیم؛ لا اله الا هو وحده لا شریک له الحلیم الکریم)[27] عبدالله بن جعفر رضی الله عنه از یاران عمویش علی رضی الله عنه بود و در جنگ صفین یکی از فرماندهان سپاه وی بهشمار میرفت.[28] جوانمردی و سخاوت و بخشندگی عبدالله بن جعفر رضی الله عنه عبدالله بن جعفر رضی الله عنه شخصی دانا، بردبار، پاک دامن و سخاوتمند بود که مردم، وی را دریای سخاوت،[29] یا قطب سخاوت مینامیدند.[30] گفته شده: هیچیک از مسلمانان دورانش، بخشندهتر از وی نبوده است. نقل شده که بخشندهترین مسلمانان عرب، ده تن بودهاند؛ در حجاز: عبدالله بن جعفر، عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب، سعید بن عاص. در کوفه: عتاب بن ورقاء از تبار بنیرباح بن یربوع، اسماء بن خارجه بن حصن فزاری، اکرم بن ربعی الفیاض از تیرهی تیمالله بن ثعلبه. در بصره: عمرو بن عبید بن معمر، طلحه بن عبدالله بن خلف خزاعی، از بنیملیح که وی را طلحه الطلحات گویند و عبیدالله بن ابیبکره. در شام: خالد بن عبدالله بن خالد بن اسد بن ابیالعاص بن امیه بن عبدشمس. شایان ذکر است عبدالله بن جعفر رضی الله عنه در میان اینها، از همه بخشندهتر بوده است. باری عبدالله رضی الله عنه بهخاطر سخاوت فراوانش، مورد اعتراض قرار گرفت. اما او در پاسخ این اعتراض فرمود: خداوند، مرا به این کار عادت داده و وخودم نیز مردم را به بخشندگی خویش، عادت دادهام. لذا میترسم اگر این عادتم را ترک کنم و بخشش و عطایم را از مردم دریغ بدارم، روزی خودم نیز قطع گردد.[31] علی بن حسین از حسین رضی الله عنه روایت نموده که فرموده است: عبدالله بن جعفر رضی الله عنه ، سخاوت و بخشندگی را به ما آموخت.[32] بدیهی است این، از تواضع و فروتنی حسین رضی الله عنه میباشد. و گرنه او و بردارش حسن رضی الله عنه ، نمونهی بارز سخاوت، جوانمردی و انفاق در راه خدا بودند و سرآمد روزگار خویش بهشمار میرفتند. اینک به حکایتی چند پیرامون سخاوت و بخشندگی عبدالله بن جعفر رضی الله عنه میپردازیم: مروان، گدایی را به خانهی عبدالله بن جعفر رضی الله عنه راهنمایی میکند: نقل شده: روزی یک بادیهنشین، در مدینه نزد مروان رفت و از وی درخواست کمک نمود. مروان که در میان جمع زیادی از مردم، حضور داشت، خطاب به وی گفت: «ما، چیزی نداریم که برایت کافی باشد؛ پس اگر میخواهی چیزی به دست آوری، باید نزد عبدالله بن جعفر رضی الله عنه بروی». آن شخص، رهسپار خانهی عبدالله رضی الله عنه شد. و چون بدانجا رسید، مشاهده کرد که مرکبی با بارش، بر دروازهی خانهی عبدالله رضی الله عنه ایستاده و شمشیری نیز بر آن آویزان است. آن بادیهنشین، به محض رسیدن به خانهی عبدالله رضی الله عنه شروع به خواندن شعر ذیل نمود: أبوجعــفر مـن أهـل بیـت نبـوة صــلاتهـم لـلمسلـمین طهــور أبا جعــفر ظـن الأمیـر بمـا له و أنـت علی ما فی یدیـک أمیر أبا جعفر یا ابن الشهید الذی له جنـاحـان فـی أعلی الجنان یطیر أبا جعفر ما مثلک الیوم أرتجی فــلا تتـرکنـی بـالغــلاة أدور یعنی: «ابوجعفر، از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است که درود فرستادن بر آنان، سبب پاکی و آمرزش مسلمانان میشود. ای ابوجعفر! تو، همان شخصیتی هستی که امیر، بر سخاوت و بخشندگیات اطمینان داشت و میدانست که تو، مال و ثروتت را در اختیار خویش داری. ای ابوجعفر! تو، فرزند شهیدی هستی که با دو بالش، بر فراز بهشت، پرواز میکند. امروز کسی جز تو نیست که بدو امید بندم؛ پس از من روی مگردان تا ناگزیر به پناه بردن به افراطیها نشوم». عبدالله بن جعفر رضی الله عنه خطاب به وی گفت: «کالاها و اموالم را قبل از آمدنت، به جایی فرستادم؛ اما اکنون فقط همین مرکب، به جا مانده است؛ برو و هر چه می خواهی، برای خود بردار، ولی شمشیر را برندار؛ زیرا آن را به هزار دینار خریدهام».[33] مبادلهی کالای فانی و زودگذر با ذکر و نام ماندگار: یکی از شاعران عرب به نام نصیب، اشعاری در مدح عبدالله بن جعفر رضی الله عنه سرود و عبدالله رضی الله عنه ، یک شتر و یک اسب، و مقداری پارچه و درهم و دینار، به عنوان پاداش به وی، داد. از اینرو بر او اعتراض شد که چرا اینهمه پاداش را بر سیاهپوستی اینچنین عرضه میداری؟ فرمود: «اگر او، خود سیاه است، اما شعرش، سفید است و سزاوار پاداشی فراتر از این میباشد. مگر نه اینست که آنچه به او دادهام، فانی است و دیر یا زود از بین خواهد رفت؛ اما مدح و ثنایی که دربارهام سروده، ماندگار است و همواره باقی خواهد ماند؟» گفته شده: ماجرای مزبور، میان عبدالله بن جعفر رضی الله عنه و عبیدالله بن قیس رخ داده است.[34] مصعب بن عبدالله میگوید: عبدالملک بن مروان، به ابنقیس گفت: «وای بر تو ای ابنقیس! آیا از خدا نترسیدی، بدانگاه که خدا را بر بخشندگی ابنجعفر رضی الله عنه گواه گرفتی؟ آیا بهتر نبود، به جای گفتن «خدا میداند»، میگفتی: «مردم میدانند»؟ ابنقیس گفت: به خدا سوگند که هم خداوند سبحانه و تعالی و هم تو، و هم همهی مردم، این را میدانند (که عبدالله بن جعفر رضی الله عنه ، خیلی بخشنده و سخاوتمند است).[35] شماخ بن ضرار در مدح عبدالله بن جعفر رضی الله عنه ، چنین سروده است: إنـک یا ابـن جعفـر نعم الفـتی و نعـم مـأوی طــارق إذا أتـی و رب ضیف طرق الحی سری صـادف زاداً و حدیثاً ما اشتهـی[36] یعنی: «ای ابنجعفر! تو، چه نیکو جوانمردی هستی و چه نیکو پناهگاهی برای افرادی که درب خانهات را میکوبند. چه بسیار میهمانانی که شبهنگام درب خانهات را میکوبند و با استقبال و سخنانی مواجه میشوند که مطلوب آنهاست». باری عبدالله بن جعفر رضی الله عنه ، بیمار بود؛ در این اثنا، یک بادیهنشین، نزدش آمد و ابیات ذیل را سرود: کم لـوعـة للنـدی وکـم قلق للجود و المکرمـات من قلقلک ألبـسـک الـلّه منـه عـافـیـة فی نومک المعتری وفی أرقک أخرج من جسمک السقام کما أخــرج ذم الفعـال مـن عنقـک یعنی: «چون تو، ناراحت و بیمار گشتی، بخشندگی و سخاوت و کرم نیز آشفته و مضطرب گردید. خداوند، تو را در خواب و بیداریات، از این بیماری شفا دهد، همچنانکه وجودت را از افعال زشت و خساست، عاری ساخته است». عبدالله بن جعفر رضی الله عنه هزار دینار به شاعر مزبور، پاداش داد.[37] گذر عبدالله بن جعفر رضی الله عنه در یکی از سفرهایش، به دو جوان افتاد که مشغول برافروختن آتش در زیر دیگی بودند. یکی از آنها، رو به عبدالله رضی الله عنه کرد و گفت: أقـول لـه حین ألفیـته علیـک السـلام أبا جعفر یعنی: «آنگاه که او را دریابم، با وی انس میگیرم و به او میگویم: ای ابوجعفر! سلام بر تو». عبدالله بن جعفر رضی الله عنه با شنیدن این سخن، ایستاد و گفت: علیک السلام و رحمة الله. آن جوان گفت: و هذی ثیابی قد أخلقت و قـد عفنی زمـن منـکر یعنی: «لباسهایم، کهنه شده و روزگار، به کامم تلخ و ناگوار است». عبدالله رضی الله عنه فرمود: «لباسهایم را بگیر و بپوش تا روزگار، به کامت گردد». گفتنی است: در آن هنگام عبدالله رضی الله عنه لباسی فاخر بر تن داشت. آن جوان گفت: فأنـت کـریـم بـنـیهـاشم و فی البیت منها الذی یذکر یعنی: «تو، جوانمرد و بخشندهی بنیهاشم هستی و همانگونه ای که تو را (به سخاوت و بخشندگی) توصیف میکنند». عبدالله رضی الله عنه گفت: برادرزادهام! آنچه تو میگویی، صفات رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. (نه من).[38] باری مردی، نامه ای برای عبدالله بن جعفر رضی الله عنه نوشت و آن را زیر بالشی گذاشت که عبدالله رضی الله عنه بر آن تکیه میداد. وقتی عبدالله رضی الله عنه آن بالش را برگرداند، مشاهده کرد که نامهای آنجاست. و سپس تمام مطالب نامه را خواند. آنگاه نامه را سر جایش نهاد. در ضمن، کیسهای حاوی پنجهزار دینار نیز آنجا گذاشت تا صاحب نامه، آن را بردارد. زمانی که نویسندهی نامه، نزد عبدالله رضی الله عنه آمد، عبدالله رضی الله عنه فرمود: بالش را برگردان و آنچه را که زیر آنست، برای خود بردار. او نیز چنین کرد. گفتگویی میان عبدالله بن زبیر و عبدالله بن جعفر رضی الله عنهم پیرامون بدهی زبیر رضی الله عنه : عبدالله بن جعفر رضی الله عنه مبلغی معادل یک میلیون درهم به عنوان وام، به زبیر رضی الله عنه داده بود. پس از اینکه زبیر رضی الله عنه وفات نمود، عبدالله بن زبیر رضی الله عنه نزد ابنجعفر رضی الله عنه رفت و گفت: ای عبدالله! در وصیتنامهی پدرم نوشته شده که وی، یک میلیون درهم از تو، بستانکار بوده است. آیا تو، این را قبول داری؟ پاسخ داد: زبیر رضی الله عنه ، آدم راستگویی بود. از اینرو هر زمان که بخواهی، می توانی طلبش را بگیری. پس از مدتی، عبدالله بن زبیر رضی الله عنه نزد عبدالله بن جعفر رضی الله عنه آمد و گفت: من، اشتباه کرده بودم؛ پدرم، در وصیتنامهاش نوشته است که تو، از او بستانکاری. ابنجعفر رضی الله عنه فرمود: باشد؛ همه را بخشیدم. ابنزبیر رضی الله عنه گفت: نه؛ من، این را نمیپذیرم.[39] ذهبی رحمه الله میگوید: این حکایت، حاکی از نهایت جود و سخاوتی است که تاکنون سراغ داریم.[40] کمک ابنجعفر رضی الله عنه به ابنعمار برای ازدواج: محمد بن عبیدالله ابیملیکه از پدرش از جدش روایت میکند که: باری فقیه حجاز، ابنعمار، نزد نخاس رفت تا از وی کنیزی بخرد. نخاس، کنیزی بر وی عرضه داشت و قیمتی برایش تعیین نمود که خیلی فراتر از پولی بود که ابنعمار با خود داشت. کنیز مذکور، بسیار خوشسیما و زیباروی بود و چون ابنعمار، او را دید، دلبستهاش شد. دلبستگی ابنعمار به آن کنیز، افزایش یافت و سبب بروز مشکلاتی برای او گردید. نخاس که از این موضوع باخبر شد، تا توانست بر قیمت کنیز افزود. از اینرو وقتی ذکر این کنیز نزد ابنعمار به میان میآمد، از خود بیخود میشد. به همین سبب عطاء، طاووس و مجاهد رحمهم الله، نزدش رفتند و او را سرزنش کردند. ابنعمار، چنین سرود: یلومنی فیک اقوام اجالسهم فما أبالی أطار اللوم أو وقعا یعنی: «ای کنیز! همنشینانم، مرا به خاطر تو سرزنش میکنند، اما من از این ملامتها باکی ندارم و بدان اهمیت نمیدهم». سرانجام خبر دلباختگی ابنعمار به آن کنیز، به عبدالله بن جعفر رضی الله عنه نیز رسید. وی، شخصی را نزد صاحب آن کنیز فرستاد تا کنیز را به چهل هزار درهم خریداری نماید و آنگاه به سرپرست کنیزانش دستور داد که آن کنیز را خوب بیاراید و لباسهای زیبایی بر تنش نماید و او نیز چنین کرد. آنگاه ابن جعفر رضی الله عنه وارد مدینه شد و مردم از گوشه و کنار نزدش میآمدند و به سلام میکردند؛ خلاصه اینکه همهی اهل حجاز، به استقبال ابنجعفر رضی الله عنه آمدند، اما خبری از ابنعمار نبود. عبدالله بن جعفر رضی الله عنه پرسید: «چه شده؟ چرا ابنعمار را نمیبینم؟» این خبر، به ابنعمار رسید؛ از اینرو نزد ابنجعفر رضی الله عنه آمد. عبدالله رضی الله عنه میخواست به احترام ابنعمار برخیزد، اما ابنعمار نگذاشت. ابنجعفر رضی الله عنه پرسید: «دلباختگیات به فلانی، با تو چه کرده است؟» پاسخ داد: «محبتش در گوشت وخون و مغز و استخوانم جای گرفته است». فرمود: «آیا اگر او را ببینی، میشناسی؟» گفت: «فدایت شوم؛ او، هر لحظه پیش روی من است و ذهنم، همواره بدو مشغول میباشد». ابنجعفر رضی الله عنه فرمود: «به خدا سوگند از زمانی که این کنیز را خریدهام، حتی لحظهای به او نگاه نکردهام». ابنجعفر رضی الله عنه دستور داد آن کنیز را بیاورند. آن کنیز، خرامان و با لباسی فاخر و زیبا بیرون آمد. ابنجعفر رضی الله عنه پرسید: «آیا دلربایت همین است؟» ابنعمار، گفت: هی الّتی هام قلبی من تذکرها و النفس مشغولة أیضاً بذکراها یعنی: «آری؛ این، همان دلربایی است که دلباخته و شیدایش شدهام». ابنجعفر رضی الله عنه گفت: «اینک این کنیز از تو باشد. خداوند، او را برایت مبارک بگرداند». ابنعمار گفت: «فدایت شوم؛ تو، امروز لطفی در حق من نمودی که تنها از خداوند انتظار چنین لطف و احسانی میرود». پس از آنکه ابنعمار، با کنیزش، راهی خانهاش گردید، ابنحعفر رضی الله عنه ، به غلامش دستور داد که یکصد هزار درهم به عنوان هدیه، به خانهی ابنعمار ببرد تا آندو، بدون هیچ دغدغهای در کنار هم زندگی کنند. ابنعمار از فرط خوشحالی گریست و گفت: «بهراستی خداوند میداند رسالت خویش را به چه کسی واگذار کند. ای ابنجعفر! فدایت شوم؛ قسم میخورم که هرچند خداوند سبحانه و تعالی به ما وعدهی نعمتهای جاودانهی بهشت را داده است، اما تو، همین دنیا را برایمان بهشت گردانیدی».[41] در سخاوت، هیچکس جز پیرمردی از بنیعذره، از ما سبقت نگرفت: بدیح، آزادشدهی عبدالله بن جعفر رضی الله عنه میگوید: در یکی از سفرها با عبدالله بن جعفر رضی الله عنه همراه بودم؛ در کنار خیمه ای اتراق نمودیم و متوجه شدیم که صاحب خیمه، پیرمردی از تیرهی بنیعذره است. در این اثنا بادیهنشینی دیدیم که شتری را به سوی ما میآورد. او، شتر را نزدمان آورد و از ما چاقو خواست. ما، چاقویی در اختیارش گذاشتیم و او، در دم، شتر را نحر کرد و گفت: «این، از آنِ شماست». روز دوم نیز همان پیرمرد، شتری به سوی ما آورد و از ما خواست که چاقویی در اختیارش بگذاریم تا شتر را برایمان نحر کرد. گفتیم: ما، هنوز گوشت داریم. گفت: «چطور ممکن است بگذارم در حضور من، گوشت مانده بخورید؟» سرانجام شتر را نحر نمود و تمام گوشتهایش را به ما داد. روز سوم نیز همانجا اتراق داشتیم که آن پیرمرد، شتری دیگر نزدمان آورد؛ هرچه گفتیم هنوز گوشت داریم، باز هم دستبردار نشد و آن را ذبح کرد و گفت: «چطور ممکن است من حضور داشته باشم و بگذارم که در حضور من، گوشت مانده بخورید؟ من، گمان میکنم شما آدمهای خسیسی باشید. بدیح میگوید: سرانجام آنجا را ترک نمودیم و عزم سفر نمودیم. قبل از حرکت، ابنجعفر رضی الله عنه خادمش را فرا خواند و گفت: «از مال و منال، چه با خود داری؟» پاسخ داد: «بقچهای از لباس و چهارصد دینار». ابنجعفر رضی الله عنه دستور داد که آن بقچهی لباس را به همراه چهارصد دینار، برای آن پیرمرد ببرد. زمانی که کنیزِ ابنجعفر رضی الله عنه وارد خیمه شد، زنی را در آنجا دید و هدیهی ابنجعفر رضی الله عنه را به او سپرد. آن زن، از قبول هدیه، امتناع ورزید و گفت: «ما، از تیرهای هستیم که در قبال ضیافت و میهمانی، مزدی نمیگیریم». کنیز ابنجعفر رضی الله عنه بازگشت و ماجرا را برای وی بازگو نمود. ابنجعفر رضی الله عنه گفت: «دوباره به خیمهاش برو و این هدیه را تقدیمش کن، اما اگر قبول نکرد، این بار، آن را کنار خیمه بگذار و خودت، بازگرد». وقتی کنیز ابنجعفر رضی الله عنه به درب خیمه رفت، آن زن، هدیه را نپذیرفت و گفت: «برو؛ خداوند، تو را برکت دهد؛ ما، طایفهای هستیم که در قبال ضیافت و پذیرایی از میهمان، اجرت نمیگیریم. تو را بهخدا اگر سماجت کنی و پیرمرد، بیاید و تو را در این حال ببیند، حتماً تنبیهت خواهد کرد». کنیز، بقچه و کیسهی پول را کنار خیمه گذاشت و به ما پیوست. پس از آنکه مسافتی را پیمودیم، شخصی را دیدیم که به سوی ما میآمد. از دور معلوم نبود که کیست، اما وقتی خوب نزدیک شد، دیدیم که همان پیرمرد است. وی، به ما نزدیک شد و هدایای ابنجعفر رضی الله عنه را به سویمان پرتاب نمود و بهسرعت دور شد و حتی لحظهای هم درنگ نکرد. ابنجعفر رضی الله عنه فرمود: «در سخاوت، هیچکس جز این پیرمرد عذری، از ما سبقت نگرفت».[42] خداوند، اسرافکاران را دوست ندارد: زنی، مرغی بریان نزد عبدالله بن جعفر رضی الله عنه آورد و گفت: «پدر و مادرم، فدایت؛ این مرغ، برایم به اندازهی دخترم، عزیز بود و من، با او انس داشتم و از تخمهایش استفاده میکردم. با خود عهد بسته بودم که آن را در بهترین مکان ممکن، دفن کنم، اما هر چه اندیشیدم، در روی زمین، هیچ جایی بهتر از شکم تو برای دفن این مرغ نیافتم؛ از اینرو تصمیم گرفتم آن را بریان کنم و به تو بدهم. ابنجعفر رضی الله عنه دستور داد تا آن مرغ را از او تحویل بگیرند و در قبال آن، مقداری گندم و قدری خرما و مبلغی پول، به وی بدهند. وقتی زن، هدایای ابنجعفر رضی الله عنه را دید، گفت: «پدرم، فدایت؛ (چرا در هدیه دادن زیادهروی و اسراف کردی؟!) خداوند، اسرافکاران را دوست ندارد».[43] داستانی دیگر از بخشندگی ابنجعفر رضی الله عنه : یکی از اهالی بصره، مقداری شکر برای فروش به بازار مدینه آورد، اما کسی، شکرش را خریداری نکرد و بازارش، کساد و بیرونق شد. عبدالله بن جعفر رضی الله عنه به خزانهدارش دستور داد تا تمامی کالایش را از او خریداری نماید و به رایگان در اختیار مردم بگذارد.[44] در روایتی آمده است که وقتی بازار بازرگان مذکور، بیرونق شد، عدهای، او را راهنمایی کردند که نزد عبدالله بن جعفر رضی الله عنه برود. او نیز نزد ابنجعفر رضی الله عنه رفت و ابنجعفر رضی الله عنه تمام کالایش را به قیمت خوبی خریداری نمود و آنگاه همه را بهطور رایگان در اختیار مردم نهاد. فروشنده، با مشاهدهی این وضعیت، پرسید: «آیا من هم میتوانم چیزی از اینها بردارم؟» عبدالله رضی الله عنه فرمود: «آری».[45] انفاق هدیه ای که از جانب یزید بن معاویه برای ابنجعفر رضی الله عنه ارسال شده بود: یزید بن معاویه، هدیهی ارزندهای برای ابنجعفر رضی الله عنه ارسال کرد، اما ابنجعفر رضی الله عنه تمام آن را میان مردم مدینه تقسیم نمود و هیچ چیزی از آن را برای خود، نگه نداشت.[46] زمانی که عبدالله بن جعفر رضی الله عنه با یارنش، نزد یزید بن معاویه رفت، یزید دستور داد که دو میلیون دینار به عنوان هدیه به وی بدهند.[47] ذهبی میگوید: چنین هدیهای از کسی همچون یزید به ابنجعفر رضی الله عنه هدیهی چشمگیری نیست؛ زیرا یزید میدانست که ابنجعفر رضی الله عنه از او به خلافت سزاوارتر است».[48] دعای یک بادیهنشین برای عبدالله بن جعفر رضی الله عنه : بادیهنشینی، برای عبدالله بن جعفر رضی الله عنه اینگونه دعا کرد: «خداوند، آنچنان نعمتی به تو ارزانی بدارد که از عهدهی شکرش برنیایی و تو را از بلاهایی که از تاب و توانت، خارج است، محافظت فرماید».[49] حساب به دینار، بخشش به خروار: باری عدهای، عبدالله بن جعفر رضی الله عنه را دیدند که بهخاطر یک درهم با شخصی، چانه میزد. به او گفتند: تو، از اموال خویش، بیحساب و کتاب، بذل و بخشش میکنی و اینک بهخاطر یک درهم، چانه میزنی؟! پاسخ داد: «آن، مال من است و آن را انفاق میکنم، اما (اینجا مسألهی تجارت در میان میباشد و) این، عقل من است که آن را برای تجارت بهکار میگیرم. پس بر آن بخل میورزم (تا در تجارت سود ببرم)».[50] بخشنده، آنست که قبل از درخواست سائل، به وی کمک نماید: عبدالله بن جعفر رضی الله عنه میگوید: «سخاوتمند، کسی نیست که پس از درخواست نیازمندان، به آنان کمک میکند؛ بلکه سخاوتمند، کسی است که چهره و طرز سخن گفتن طرف مقابلش به نیاز وی پی ببرد و به او کمک نماید. همانا سخاوتمند، کسی است که خود، آغازگر بذل و بخشش باشد (نه آنکه پس از درخواست نیازمندان، بذل و بخشش کند)».[51] ما، نیکیهایمان را نمیفروشیم: یکی از بازرگانان سواد، از ابنجعفر رضی الله عنه درخواست نمود که خواستهاش را با امیر مؤمنان علی رضی الله عنه در میان بگذارد. ابنجعفر رضی الله عنه نیاز آن شخص را با علی رضی الله عنه در میان نهاد. و به دستور امیر مؤمنان، به نیاز وی، رسیدگی شد. بازرگان مذکور، چهلهزار درهم به عنوان تشکر برای عبدالله بن جعفر رضی الله عنه فرستاد. اما عبدالله رضی الله عنه از پذیرش آن امتناع ورزید و گفت: «ما، نیکیهایمان را نمیفروشیم».[52] در روایتی آمده است: «ما، در قبال نیکی و احسانی که به دیگران میکنیم، پولی نمیگیریم».[53] همگان، در مال و ثروت ابنجعفر رضی الله عنه سهم داشتند! از معاویه بن عبدالله بن جعفر رضی الله عنه پرسیدند: پدرت، در سخاوت و بخشندگی به چه مقامی رسید؟ پاسخ داد: «انگار تمام مال و ثروت پدرم، از مردم بود و همگان را در مال و ثروت خویش، شریک و سهیم میدانست؛ هر آنکس که از وی چیزی درخواست میکرد، به خواسته اش میرسید و هر کس، از او تقاضایی مینمود، تقاضایش را برآورده میساخت. هیچ گاه از بذل و بخشش، دریغ نمیکرد و هنگام نیاز، به ذخیرهی مال نمیپرداخت».[54] رابطهی عبدالله بن جعفر رضی الله عنه با معاویه رضی الله عنه : عبدالله بن جعفر رضی الله عنه همواره نزد معاویه و عبدالملک، رفت و آمد میکرد و نزد آندو از جایگاه والا و ویژهای برخوردار بود. وی، شایستگی آن را داشت که پیشوا و امیر مؤمنان شود.[55] رابطهی ابنجعفر رضی الله عنه با معاویه رضی الله عنه آنقدر استوار و صمیمانه بود که یکی از فرزندانش را معاویه نامید. ابان بن تغلب میگوید: نقل شده که عبدالله بن جعفر رضی الله عنه هر سال یکبار نزد معاویه رضی الله عنه میرفت و او نیز هر بار یکمیلیون درهم به او میداد و به خواستههایش رسیدگی میکرد.[56] روایات زیادی در کتابهای ادبی و تاریخی، پیرامون روابط ابنجعفر و معاویه رضی الله عنهم نقل گردیده که بیاساس و غیرمعتبرند؛ اینک به ذکر نمونهای از این روایات میپردازیم: 1ـ روایت یحیی بن سعید بن دینار: شبی عبدالله بن جعفر رضی الله عنه در کاخ خضراء (سبز) میهمان معاویه رضی الله عنه بود که ناگهان نامهای به معاویه رضی الله عنه رسید و در آن، در مورد حسین بن علی رضی الله عنه ملامت شده بود. معاویه رضی الله عنه از فرط ناراحتی نامه را بر زمین کوبید و گفت: چه کسی مرا در مورد حسین بن ابی تراب سرزنش میکند، به خدا سوگند که من تصمیم گرفتهام که با وی چنین کنم و حتماً این کار را خواهم کرد. عبدالله بن جعفر رضی الله عنه با مدارا و نرمی به گفتگو با وی پرداخت و سرانجام برخاست و قصر را ترک گفت. به نظر میرسد (این رفتار معاویه) میان آندو رخنه افکند و روابط آندو را تیره کرد. وقتی عبدالله رضی الله عنه به خانه رسید، دستور داد مرکبش را آماده کنند و همان شب رهسپار مدینه شد. معاویه رضی الله عنه نیز درحالی که ناراحتی در چهرهاش هویدا بود، به خانه رفت. همسرش، بنت قرظه[57] با مشاهدهی وی پرسید: بر ابنجعفر رضی الله عنه چه روا داشتهای؟ آیا به او دشنام داده و سخنانی در مورد پسرعمویش بر زبان راندهای که وی را ناراحت کرده است؟ به خدا سوگند که کار بدی کردهای؛ تو با این کار، رابطهی میان ما و عبدالله رضی الله عنه را خدشهدار نمودهای. معاویه رضی الله عنه نتوانست آن شب بخوابد و مدام به کردهی خویش فکر مینمود. صبحگاهان از جای برخاست و گفت: به خدا سوگند که امروز خودم باید عبدالله رضی الله عنه را از خواب بیدار کنم. و بالاخره عازم خانهی وی گردید. در آنجا هیچکس را نیافت و به پرسو جو در مورد عبدالله بن جعفر رضی الله عنه پرداخت.به او گفتند: همان لحظهای که از قصرت بیرون آمد، عازم مدینه شد. معاویه رضی الله عنه عدهای را به دنبال وی فرستاد و خطاب به آنها گفت: هر جا او را یافتید، حتی اگر به خانهی خویش در مدینه رسیده بود، او را بازگردانید و نزد من بیاورید. آنها خود را به عبدالله بن جعفر رضی الله عنه رساندند و او را نزد معاویه رضی الله عنه بازگرداندند. معاویه رضی الله عنه به خاطر سخنانی که آن شب زده بود، از وی عذرخواهی کرد و گفت: من تو را آزردم و تمام آنچه را که با خود بردی، به تو بخشیدم. گفته شده: زمانی که عبدالله بن جعفر رضی الله عنه عازم مدینه شد، یک شتر و تعداد فراوانی گوسفند (که از سوی معاویه رضی الله عنه به او هدیه شده بود) با خود برد و بدین ترتیب ناراحتی او برطرف گردید[58]. این روایت، صحیح نیست و ضمن منقطع بودن اسنادش، ضعیف است. یحیی بن سعید بن دینار سعدی که در سند این روایت وجود دارد، مجهول و ناشناخته است. این روایت را تنها به عنوان مثال ذکر نمودیم، اما در کتابهای ادبیات (شعر) و تاریخ، اشعاری نقل گردیده که ادعا شده این اشعار میان عبدالله بن جعفر رضی الله عنه و معاویه رضی الله عنه رد وبدل گردیده است. به عنوان نمونه یونس بن میسره بن حلبس نقل میکند: باری به معاویه خبر رسید که عبدالله بن جعفر رضی الله عنه دچار مشکلات و تنگناهایی در زندگی شده (و مضطرب گشته است). به همین خاطر طی نامهای دو بیت زیر را برای او نوشت و برای او ارسال کرد. لمال المرء یصلحه فیغنی مفاقــره أعف من القنوع یـسـد به نـوائب تعتریه من الایام کالنهر الشروع یعنی: «اگر اموال و دارایی کسی موجب رفع نیازهای وی شود (و او را بینیاز سازد)، این، از قناعت بهتر است؛ زیرا داراییاش، او را از مصائب و مشکلاتی که همچون سیلاب خروشان، درگذرِ ایام، او را در بر میگیرد، رهایی میبخشد». در ضمن معاویه، عبدالله رضی الله عنه را به میانهروی توصیه کرد و به او سفارش کرد که دیگر مسافرت نرود و به خاطر این کار بر او خرده گرفت. اما عبدالله بن جعفر رضی الله عنه در قالب شعری، پاسخ معاویه رضی الله عنه را داد و از بخشندگی خود و نیز از اینکه با سخاوت و بخشندگی، آبروی خویش را می خرد، سخن گفت. از اینرو معاویه رضی الله عنه چهل هزار دینار برایش فرستاد تا بدهیهای خود را بپردازد.[59] عبدالله بن جعفر رضی الله عنه و گوش دادن موسیقی: بسیاری از کتابهای ادبی و تاریخی به عبدالله بن جعفر رضی الله عنه نسبت دادهاند که وی، کنیزکانی داشته و همواره به موسیقی و زنبارگی مشغول بوده است. بدیهی است این روایات، صحت ندارد و درستی آنها ثابت نشده است. روایات ضعیف تاریخی در مورد عبدالله بن جعفر رضی الله عنه فراوان است؛ از جمله ابن عساکر، طی روایتی مفصل و طولانی آورده است: عبدالله بن جعفر رضی الله عنه از زنی آوازخوان (خواننده) بسیار خوشش میآمد و با خواندن وی به وجد میآمد[60]. ابنکثیر نیز با صیغه ای که بیانگر ضعف روایت است، روایتی به همین مضمون، نقل کرده است. ابوعمر بن عبدالبر نیز در کتاب خویش آورده است: «گفته شده: (ابن جعفر رضی الله عنه ) اشکالی بر گوش دادن موسیقی نمیدانست[61]». ذهبی در توضیح این روایت، هیچ سندی که قابل اعتماد باشد، ذکر ننموده است[62]. اینگونه روایات، هیچ اعتباری ندارد و برخی از آنها، از اصل و پایه مورد تردید است. از اینرو بنده، این روایات را نمیپذیرم و معتقدم به هیچوجه عبدالله بن جعفر رضی الله عنه موسیقی را مجاز نمیدانسته، و به زنبارگی و غنا نمیپرداخته است. وفات ابن جعفر رضی الله عنه : عبدالله بن جعفر رضی الله عنه در سال هشتاد هجری یعنی همان سالی که سیل جحاف در مکه به وقوع پیوست، دار فانی را وداع گفت. از آنجهت این سیل را جحاف نامیدهاند که هرآنچه را که بر سر راهش قرار داشت، نابود کرد و حجاجی را که در مسیر آن بودند، با خود برد؛ به نحوی که هیچ مرد و یا زنی، توان نجات دادن حجاج را نداشت. این سیل، آنچنان بزرگ (و خروشان) بود که آبهای آن از کوه حجون در مکه[63] گذشت و افراد زیادی را غرق نمود. گفته شده: آب، آنقدر شهر مکه را فرا گرفت که نزدیک بود ارتقاع آن، از خانهی کعبه هم بگذرد[64]. نقل شده: ابن جعفر رضی الله عنه در سن80 سالگی و در سال 84 یا 85 هجری جان به جان آفرین تسلیم کرده است. اما ابن عبدالبر معتقد است او در همان سال 80 هجری وفات کرد و ابان بن عثمان که در زمان عبدالملک بن مروان، امیر مدینه بود، بر وی نماز جنازه خواند.[65]
[1]- يعني صاحب دو بال. اشاره به روايتي است كه رسولخداصفرمود: به جعفر در بهشت دو بال داده ميشود تا با آن پرواز كند.(مترجم). [2]- الاصابۀ (4/36). [3]- الطبقات، ابن سعد (2/7). [4]- همان (2/7). [5]- الاصابۀ (4/37). [6]- اسدالغابۀ (3/199). [7]- البدايۀ واالنهايۀ (12/300). [8]- الطبقات الكبري (2/6) با تحقيق سلمي. [9]- همان (2/6). [10]- همان (2/6). [11]- بخاري، كتاب المغازي (4231). [12]- فقه السيرۀ از منیر غضبان، ص535. [13]- مسلم (2502 و 2503). [14]- الصراع مع اليهود از أبي فارس (3/96). [15]- الطبقات، به تحقيق سلّمي (2/8). سند اين روايت بسيار ضعيف است و البته شواهدي نيز در تأیید آن وجود دارد. [16]- مسند احمد (24/1) اين روايت را وهب بن جرير از پدرش روايت كرده است. [17]- مسلم، شمارهي 2428؛ سير أعلام النبلاء (3/458). [18]- سير أعلام النبلاء (3/458) و مجمع الزوائد (9/286). رجال اين روايت همه ثقهاند. [19]- مسند احمد (1/204). اين روايت را وهب بن جرير از پدرش نقل كرده و سندش، قوي است. [20]- المستدرك (3/566 ـ 567) در سند اين روايت اسماعيل بن عباس وجود دارد كه ضعيف است. [21]- الاصابۀ (4/38). [22]- الطبقات، به تحقيق سلمي (2/11)؛ سند اين روايت، ضعيف است. [23]- طبقات (2/13)؛ سند اين روايت، صحيح است. [24]- الإصابة (4/37). [25]- تاريخ دمشق (29/169). [26]- سير أعلام النبلاء (3/459)؛ بخاري (7/62). [27]- الطبقات (2/16)؛ سند اين روايت، صحيح است. [28]- الإصابة (4/37). [29]- الإستيعاب (3/88). [30]- الإصابة (4/37). [31]- الإستيعاب (3/288). [32]- تاريخ دمشق (29/187). [33]- سير أعلام النبلاء (3/459). [34]- الإستيعاب (3/882) و نيز گفته شده: نامش، عبدالله بوده است. [35]- تاريخ دمشق (29/185). [36]- الإصابة (4/39). [37]- تاريخ دمشق (29/194). [38]- تاريخ دمشق (29/199). [39]- تاريخ الإسلام (61/80). [40]- همان ص431. [41]- تاريخ دمشق (29/195)؛ سير أعلام النبلاء (3/461). [42]- تاريخ دمشق (29/190). [43]- تاريخ الإسلام (61/80)، ص430-432. [44]- طبقات (2/19). [45]- تاريخ دمشق (29/193). [46]- الإصابة (4/38). [47]- سير أعلام النبلاء (3/457). [48]- نگا: سير أعلام النبلاء (3/457). [49]- تاريخ دمشق (29/193). [50]- تاريخ دمشق (29/201). [51]- تاريخ دمشق (29/200). [52]- تاريخ دمشق (29/186). [53]- تاريخ دمشق (29/187). [54]- تاريخ دمشق (29/198). [55]- سير أعلام النبلاء (3/458). [56]- سير أعلام النبلاء (3/459). [57]- فاخته بنت قرظه بنت عمرو بن نوفل بن عبد مناف. [58]- الطبقات (2/19 و 200). اسناد اين روايت ضعيف و منقطع است. [59]- تاريخ دمشق (29/200). [60]- تاريخ دمشق (29/195). [61]- الاستيعاب (3/881). [62]- سير اعلام النبلاء (3/463). [63]- معجم البلدان (2/215). [64]- البداية و النهاية (12/296). [65]- الاستيعاب (2/881).
به نقل از: حسن مجتبی رضی الله عنه (بررسی و تحلیل زندگانی خلیفه پنجم)، مؤلف : علی محمد محمد الصلابی، مترجم محمد ابراهیم کیانی، ویراستار: خانم عبدالهی، ناشر: انتشارات حرمین، چاپ: 1386ـ اول.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|