|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>خلافتها و حكومتهاي اسلامي>حسن بن علی بن ابیطالب رضی الله عنه > به خلافت رسیدن حسن بن علی رضی الله عنه
شماره مقاله : 2787 تعداد مشاهده : 406 تاریخ افزودن مقاله : 27/5/1389
|
به خلافت رسیدن حسن بن علی رضی الله عنه
پس از آنکه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب رضی الله عنه در رمضان سال چهل هجری به دست یکی از خوارج به نام عبدالرحمن بن ملجم مرادی به شهادت رسید، با حسن بن علی رضی الله عنه بیعت شد.[1] امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه ، هیچکس را به عنوان جانشین خود تعیین نکرد و خود مردم، فرزندش حسن رضی الله عنه را به عنوان خلیفه برگزیدند. پس از آنکه علی رضی الله عنه به شهادت رسید، فرزندش حسن رضی الله عنه بر او نماز گزارد و چهار تکبیر گفت. علی رضی الله عنه در کوفه دفن گردید. نخستین کسی که با حسن رضی الله عنه بیعت کرد، قیس بن سعد رضی الله عنه بود. وی، به حسن رضی الله عنه گفت: دستت را دراز کن تا با تو بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبرش و نیز جنگ با کسانی که حرمتشکنی کردند، بیعت نمایم. حسن رضی الله عنه فرمود: «بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبرش؛ چراکه این دو اساس، در بردارندهی تمام شرایط است». بدین سان قیس رضی الله عنه با حسن رضی الله عنه بیعت کرد و سکوت نمود و پس از او، عموم مردم با حسن رضی الله عنه بیعت کردند.[2] گفتنی است: حسن بن علی رضی الله عنه بدانگاه که اهل عراق، خواهان بیعت با او شدند، گفت: به شرط آنکه مطیع و فرمانبردار باشید؛ با هر کس که سازش نمودم، شما نیز سازش نمایید و با هر کس که جنگیدم، شما نیز بجنگید.[3] در روایت ابن سعد چنین آمده است: حسن بن علی رضی الله عنه پس از پدرش، از اهل عراق، دو بیعت و پیمان گرفت: یکی بیعت خلافت و امارت، و دیگری بیعت بر سر اینکه به هر کاری که او بکند، تن دهند و به تصمیم او راضی و خرسند شوند.[4] از این روایات، چنین به نظر میرسد که حسن بن علی رضی الله عنه از همان آغاز خلافتش مقدمات صلح با معاویه رضی الله عنه را فراهم نمود. با بررسی چگونگی بیعت گرفتن حسن رضی الله عنه از مردم، به نکات ذیل پی میبریم: اول: بطلان و نادرستی این پندار که حسن رضی الله عنه بنا به تصریح پدرش به خلافت رسیده است. برخی، این قضیه را با تمام توان، رواج دادهاند که علی بن ابیطالب رضی الله عنه به جانشینی فرزندش حسن رضی الله عنه تصریح نمود و او را آشکارا به عنوان جانشین خود برگزید.[5] باید گفت: این، یکی از دروغهایی است که به امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب رضی الله عنه نسبت داده شده و هیچ پایه و اساس درستی ندارد. برخی، بر این باورند که امامت، همچون نبوت است و امام از طریق نص و فرمودهی الهی و به زبان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مقام امامت میرسد؛ بدین سان امامت را همانند نبوت، یکی از الطاف الهی بر میشمارند و معتقدند که هیچ دورانی نباید، خالی از امامی باشد که از سوی خدا بدین منصب برگزیده شده است. همچنین اینها، بر این باورند که حق انتخاب و تعیین امام، با مردم نیست و هیچ امامی نمیتواند از سوی خود، امام پس از خود را انتخاب و تعیین نماید. آنان در این زمینه، روایات زیادی را ساخته و پرداخته و آن را به امامان نسبت دادهاند؛ چنانچه این سخن را به امام محمد باقر رحمهالله نسبت دادهاند که: شما میپندارید این امر (تعیین امام) با ماست و ما، آن را به هر کس که خواسته باشیم، واگذار میکنیم! نه به خدا قسم که چنین نیست؛ بلکه این امر، از سوی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به افراد مشخصی داده شده که به ترتیب، میآیند تا اینکه این امر، به صاحب آن برسد.[6] آنان، معتقدند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم امامان پس از خود را با ذکر نام آنها، معین نموده است. بر این اساس بر این باورند که امامان، دوازده نفرند، نه کمتر و نه بیشتر: 1ـ علی بن ابیطالب رضی الله عنه ملقب به مرتضی، درگذشتهی سال 40 هجری. 2ـ حسن بن علی رضی الله عنه ، درگذشتهی سال 50 هجری. 3ـ سید الشهداء حسین بن علی رضی الله عنه ، درگذشتهی سال 61 هجری. 4ـ زین العابدین، علی بن حسین، درگذشتهی سال 95 هجری. 5ـ محمد بن علی باقر، درگذشتهی سال 114 هجری. 6ـ جعفر بن محمد (امام صادق)، درگذشهی سال 148 هجری. 7ـ امام کاظم، موسی بن جعفر درگذشتهی سال 183 هجری. 8ـ علی بن موسیالرضا، درگذشتهی سال 203 هجری. 9ـ محمد بن علی (جواد)، درگذشتهی سال 220 هجری. 10ـ علی بن محمد (هادی)، درگذشتهی سال 254 هجری. 11ـ حسن بن علی عسکری، درگذشتهی سال 260 هجری. 12ـ محمد بن حسن مهدی، درگذشتهی سال 256 هجری. نخستین کسی که عقیدهی وصیت و امامت را بنا نهاد، ابن سبأ بود؛ وی، این عقیده را بدین سان پایهگذاری کرد که امر امامت، به علی بن ابیطالب رضی الله عنه میرسید و به او منتهی میگردید؛ یعنی به نام سایر ائمه در دیدگاه خودساختهی ابن سبأ تصریح نشده بود، ولی کسانی که پس از ابن سبأ آمدند، دامنهی وصیت و حق امامت را در تعدادی از فرزندان علی رضی الله عنه گسترش دادند. از آنجا که ائمه و جد بزرگوارشان علی رضی الله عنه سرسختانه در برابر این پندار ایستادند، بانیان این عقیده، دروغی دیگر به نام تقیه را بنا نهادند تا اندیشههایشان را بدور از سرسختی و یا اثرپذیری از مواضع روشن و شفاف اهل بیت، گسترش دهند. خلاصه اینکه یکی از مهمترین و بارزترین مسایل خودساختهی عدهای، این بود که عقیدهی وصیت را بنا نهادند. عقیدهی وصیت، بدین معناست که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم وصیت نمود که بلافاصله پس از وفاتش، علی رضی الله عنه زمام امور را بدست گیرد. بنا بر این عقیده، کسانی که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به خلافت رسیدند، این حق را از علی رضی الله عنه غصب کردند. در اصول کافی، روایتی بدین مضمون آمده است: هر کس، بمیرد و امام خویش را نشناسد، بر مرگ جاهلی مرده است. گفتنی است: با بررسی دوران خلفای راشدین، بدین نتیجه میرسیم که در زمان خلافت ابوبکر رضی الله عنه و همچنین در دوران خلافت عمر رضی الله عنه هیچ اثری از این عقیده (عقیدهی وصایت علی رضی الله عنه ) وجود نداشته است؛ بلکه سرآغاز پیدایش این پندار، در اواخر خلافت عثمان رضی الله عنه یعنی در دوران بروز فتنه میباشد. پس از اینکه این سخن، به گوش صحابه رضی الله عنهم رسید، آنان، آن را رد کردند و دروغ بودن این سخن را برملا ساختند؛ چنانچه علی بن ابیطالب و ام المؤمنین عایشه رضی الله عنهما، در رأس آن دسته از صحابه قرار داشتند که به رد و تکذیب این عقیده پرداختند؛ بدین سان مشاهده میکنیم که از آن پس، یعنی در زمان خلافت علی رضی الله عنه این عقیده، سازماندهی بیشتری یافت و بیش از پیش به سوی آن فرا خوانده شد. البته برخی از علمای این فرقه از جمله نوبختی و کشی، بدین نکته تصریح نمودهاند که عقیدهی وصیت، یکی از مسایل خودساختهی عبدالله بن سبأ میباشد؛ چنانچه بنده در تحلیل وقایع زندگانی علی بن ابیطالب رضی الله عنه به تفصیل در این باره سخن گفتهام. دلایل زیادی وجود دارد که بطلان و نادرستی این پندار را روشن میسازد؛ از آن جمله میتوان به روایات صحیحی اشاره کرد که در این زمینه از تعدادی از اصحاب رضی الله عنهم و در رأس آنان علی رضی الله عنه نقل شده است: 1ـ باری در حضور عایشه رضی الله عنها گفته شد که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد جانشینی علی رضی الله عنه وصیت نموده است. عایشه رضی الله عنها فرمود: چه کسی، چنین گفته است؟ من، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را (در واپسین لحظات حیاتش) دیدم و او را به سینهام تکیه داده بودم. آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم تشت آبی درخواست کرد؛ آنگاه (پیکر و گردن آن حضرت) کج شد و درگذشت؛ پس چگونه من در آن هنگام ندیدم که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم برای علی رضی الله عنه وصیتی بکند؟[7] بدین سان عایشه رضی الله عنها تصریح نمود که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم هیچ وصیتی در مورد جانشینی علی رضی الله عنه نفرمود و این، یکی از مهمترین دلایلی است که نشان میدهد هیچ وصیتی از جانب رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد خلافت علی رضی الله عنه صورت نگرفته است. چراکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در دامان عایشه رضی الله عنها وفات نمود و اگر چنین وصیتی مینمود، عایشهی صدیقه رضی الله عنها نسبت به این مسأله از همه آگاهتر بود.[8] 2ـ عبدالله بن عباس رضی الله عنه میگوید: علی بن ابیطالب رضی الله عنه در بیماری وفات رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم از خانهی آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بیرون آمد. مردم پرسیدند: ای اباالحسن! حال رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم چطور است؟ گفت: الحمد لله؛ خوب شده است. سپس عباس بن عبدالمطلب رضی الله عنه دستش را گرفت و گفت: به خدا سوگند، پس از سه روز، تو بندهی عصا خواهی شد. (یعنی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم وفات میکند و تو، زیردست دیگران میگردی.) به خدا قسم، من، میدانم که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در اثر این بیماری وفات خواهد کرد. زیرا من، چهرههای بنیعبدالمطلب را هنگام مرگ میشناسم. بیا با هم نزد رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم برویم تا از او بپرسیم که خلافت، به چه کسی میرسد؟ اگر خلافت، به ما میرسد، بدانیم؛ و اگر به غیر ما هم میرسد، بدانیم که در این صورت برای ما وصیت نماید. علی رضی الله عنه گفت: به خدا سوگند اگر از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین درخواستی بکنیم و ما را از آن باز بدارد، پس از او مردم، هرگز خلافت را به ما نخواهند داد. به خدا قسم که من از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین درخواستی نخواهم کرد.[9] علی رضی الله عنه بدین سان گواهی داد که صحابه رضی الله عنهم شدیداً پایبند اوامر و وصایای رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بودند و اگر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وصیتی مینمود، هیچیک از آنان، نسبت به انجام وصیت آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم کوتاهی نمیکرد و از همینرو انصار رضی الله عنهم نیز در سقیفهی بنیساعده، آزادانه و باشجاعت، اظهار نظر نمیکردند و پیشنهاد نمیدادند که یک امیر، از ما تعیین شود و یک امیر نیز از مهاجران؛[10] بلکه بیچون و چرا با وصی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم بیعت مینمودند و یا حداقل برخی از آنها، وصیت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را به یکدیگر یادآوری میکردند. همچنین اگر رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد خلافت علی رضی الله عنه وصیتی نموده بود، حتماً علی رضی الله عنه به عباس رضی الله عنه این نکته را یادآوری مینمود که چگونه از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم درخواست خلافت نماییم، حال آنکه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در مورد خلافت من، وصیت نموده است؟! بههر حال رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم همان روز درگذشت و هیچ دلیلی وجود ندارد که بر این ادعای بیاساس، صحه بگذارد؛ بلکه تمام روایاتی که در زمینهی وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دربارهی خلافت علی رضی الله عنه نقل شده، بیاساس میباشد. زیرا این سخن صریح علی رضی الله عنه ، ادعای مزبور را رد میکند و تمام روایات نقلشده در این مورد، یا از اساس، دال بر خلافت نیست و یا موضوع و ساختگی است.[11] 3ـ از علی رضی الله عنه سؤال شد: آیا رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم چیزی را به شما اختصاص داد؟ علی رضی الله عنه گفت: «رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هر آنچه که به ما داد، آن را به عموم مردم نیز عنایت نمود، جز آنچه در غلاف شمشیرم هست». و آنگاه نوشتهای از نیام شمشیرش درآورد که در آن آمده بود: (لعنَ الله من ذبحَ لغیر الله و لعن الله من سرقَ منار الأرضِ و لعن الله من لعن والده و لعن الله من آوی محدثاً)[12] یعنی: «لعنت خدا بر کسی که به نام غیرخدا (حیوانی را) ذبح نماید؛ و لعنت خدا بر کسی که علایم و حدود اراضی را بدزدد و لعنت خدا بر کسی که پدرش را نفرین نماید و لعنت خدا بر کسی که مفسدی را پناه دهد». ابنکثیر رحمه الله میگوید: این حدیث که در صحیحین و سایر کتابهای حدیث آمده، در رد پندار کسانی است که گمان میکنند رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد خلافت علی رضی الله عنه وصیت نموده است. اگر این پندار یا ادعا، درست بود، هیچیک از صحابه رضی الله عنهم ، آن را رد نمیکرد؛ چراکه اصحاب رضی الله عنهم هم در حیات رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و هم پس از وفات آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بهشدت فرمانبردار دستورات خدا و رسولش بودند و امکان نداشت که با وجود آنهمه پایبندی به دستورات خدا و پیامبر، کسی دیگر را بر خلاف حکم رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به خلافت برگزینند. کسی که صحابه را به عدم اجرای دستور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم متهم مینماید، در واقع همهی آنان را به فسق و فجور و مخالفت با حکم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم متهم میسازد. حال آنکه خدای متعال در قرآن کریم از صحابه رضی الله عنهم تعریف و قدردانی نموده است. از اینرو کسی که چنین اتهامی را به صحابه رضی الله عنهم نسبت دهد، در حقیقت از کمند اسلام بریده و به اجماع امامان بزرگوار کافر شده است.[13] نووی رحمه الله میگوید: این حدیث، پندار مدعیان محبت علی رضی الله عنه مبنی بر انتصاب وی به خلافت و نیز سایر ادعاهای بیاساس آنان را رد میکند.[14] 4ـ عمرو بن سفیان میگوید: علی رضی الله عنه پس از پیروزی در جنگ جمل گفت: ای مردم! رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد این امارت، حکم خاصی برای ما ابلاغ نکرد تا اینکه ما، بدین نتیجه رسیدیم که ابوبکر رضی الله عنه را به خلافت برگزینیم….[15] 5 ـ ابوبکر بیهقی با سندش از شقیق بن ابیسلمه نقل میکند که به علی بن ابیطالب رضی الله عنه گفته شد: آیا کسی را به عنوان خلیفه، برای ما تعیین نمیکنی؟ گفت: رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم کسی را به عنوان خلیفه تعیین نکرد و من، این کار را بکنم؟! اگر خداوند، برای مردم ارادهی خیر کرده باشد، پس از من، آنان را بر سر خلافت بهترینشان گرد میآورد؛ همچنانکه پس از وفات پیامبرش، آنان را پیرامون بهترینشان گرد آورد.[16] این، دلیل روشنی است که نشان میدهد ادعای انتصاب علی رضی الله عنه به خلافت بر اساس نص، یکی از ادعاهای بیاساس اهل بدعت میباشد که باعث شعلهور شدن آتش کینه نسبت به اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم گشته که علی و سایر اهل بیت نیز جزو آنان هستند. آری! عدهای با ادعای محبت علی رضی الله عنه و اهل بیت، بر دشمنی و دسیسهی درونی خود بر ضد اسلام و مسلمانان پوشش مینهند.[17] بر اساس نصوصی که بیان شد، با وضوح تمام، بیاساس بودن ادعای اهل بدعت مبنی بر وصیت رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد خلافت علی رضی الله عنه هویدا میگردد و روشن و واضح میشود که عبدالله بن سبأ، نخستین کسی است که این ادعا را مطرح نموده و سپس سندها و متونی، ایجاد شده که با نسبت دادن این دروغ به رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم، صحابه را به سبب مخالفت با این دروغ بزرگ، هدف قرار داده است. ابنتیمیه رحمه الله میگوید: در هیچیک از کتابهای مورد اعتماد اهل حدیث، هیچ نصی دال بر انتصاب علی رضی الله عنه به خلافت نیامده و همهی اهل حدیث و محدثان، بر بیاساس بودن این ادعا، اجماع نمودهاند. ابومحمد بن حزم رحمهالله میگوید: نزد هیچکس، روایتی دال بر نص مورد ادعا نیافتهایم و در این زمینه تنها به روایتی از شخصی ناشناخته با کنیهی ابوالحمراء دست یافتهایم که نمیدانیم کیست؟[18] ابنتیمیه رحمه الله در جایی دیگر میگوید: ادعای برخی مبنی بر وجود نص در مورد خلافت علی رضی الله عنه ، از آن دست مواردی است که هیچیک از علمای گذشته و حال، در اقوال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نیافته است؛ از اینرو علمای حدیث و کارشناسان این علم، ادعای مزبور و امثالش را کذب محض میدانند.[19] با گذشت زمان، عدهای از غُلات و مدعیان محبت علی رضی الله عنه ، نظریهی ابنسبأ دربارهی امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه را زنده کردند و آن را بسط و گسترش دادند تا از طریق برانگیختن احساسات و عواطف مردم و رهیابی و نفوذ به قلوب آنان، در سایهی این پوشش، به اهداف شومشان بر ضد حکومت اسلامی دست یابند و بدین سان، مسألهی امامت را در تعداد مشخصی از اهل بیت منحصر نمودند؛ نخستین کسی که این دیدگاه را رواج داد، شیطان الطاق بود که هواداران این نظریه، او را مؤمن الطاق نامیدهاند.[20] زمانی که زید بن علی رحمهالله از پیدایش این دیدگاه توسط شیطان الطاق اطلاع یافت، به او گفت: به من خبر رسیده که تو، ادعا میکنی در خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم امامی است که اطاعت از او واجب میباشد؟ شیطان الطاق گفت: آری؛ پدرت علی بن حسین، یکی از آنهاست. زید رحمهالله گفت: چطور امکان دارد، حال آنکه هرگاه پدرم، میخواست لقمهی داغی را به من بدهد، ابتدا آن را سرد میکرد و سپس آن را در دهانم میگذشت؟ بنابراین مگر ممکن است که از بابت لقمهی داغی برایم دلسوزی نماید، اما دربارهی آتش جهنم نسبت به من دلسوزی نکرده و مرا از وجود این امام، آگاه ننموده باشد؟! شیطانالطاق گفت: این را به او گفتم؛ اما او، از آن جهت که مبادا تو کفر بورزی و نتواند در حق تو شفاعت نماید، گفتن این موضوع را به تو ناخوشایند دانست.[21] این داستان، در معتبرترین کتابهایشان آمده و بیانگر این نکته است که این دیدگاه، آنچنان سری و محرمانه بوده که بر امامی همچون زید مخفی مانده است! محبالدین خطیب، بیان نموده که شیطانالطاق، نخستین کسی است که این پندار را بنا نهاد و امامت و قانونگذاری را منحصر در چند نفر دانست و مدعی عصمت برای افراد مشخصی از اهل بیت گردید.[22] در این راستا شخص دیگری به نام هشام بن حکم (متوفای 179هجری) با شیطانالطاق مشارکت نمود.[23] چنین به نظر میرسد که عقیدهی انحصار امامت در افراد مشخصی، نخست در کوفه توسط پیروان هشام و شیطانالطاق، رواج یافته است.[24] آری! ریشهی این اندیشه را باید در قرن دوم هجری، بهوسیلهی مدعیان پیروی از اهل بیت جستجو کرد که از آن جمله میتوان شیطانالطاق و هشام بن حکم را نام برد.[25] البنه جریانها، فرقهها و گرایشهای مختلفی در زمینهی تعیین تعداد امامان به وجود آمده است. چنانچه در مختصر التحفة آمده است: بدان که امامیه، قایل به تعداد معینی از ائمه هستند؛ البته در مورد تعداد امامان با هم اختلاف دارند. بعضی، به پنج امام؛ برخی، به شش امام و عدهای نیز به هشت امام اعتقاد دارند. همینطور بعضی، به دوازده امام و برخی هم به سیزده امام معتقدند.[26] جای بسی شگفت و تعجب است که معتقدان به امامت، به دستهها و فرقههای مختلفی تقسیم شده و هر یک از این فرقهها، برای تأیید دیدگاه خود دربارهی امام مورد نظرشان، روایاتی متناقض با روایات سایر فرقههای امامیه، نقل میکنند و آنها را به علی رضی الله عنه نیز نسبت میدهند! در کتابهای اهل بدعت، چنین تناقضاتی، بهکثرت روایت شده که از آن جمله میتوان به کتابهای اسماعیلیان همچون نوشتههای ناشئ اکبر پیرامون مسایل امامت یا الزینة از ابوحاتم رازی اشاره نمود و یا المقالات و الفرق از اشعری قمی و فرق الشیعة اثر نوبختی را نام برد. ناگفته پیداست که مسألهی امامت، از دیدگاه اینها، مسألهای فرعی و غیراصولی نیست که اختلاف نظر دربارهی آن، امری عادی باشد؛ بلکه امامت، از دیدگاه آنان، اساس دین و اصلی مهم در شریعت است. از اینرو معتقدند که هر کس، به امامشان ایمان نیاورد، بیدین است و به همین خاطر نیز، برخی از آنان، برخی دیگر را تکفیر و نفرین میکنند.[27] دوازدهامامیها، قایل به انحصار امامت در دوازده تن هستند. گفتنی است: هیچیک از بنیهاشم در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و پس از آن، یعنی در دوران ابوبکر، عثمان و علی رضی الله عنهم قایل به امامت دوازده تن نبوده است.[28]بلکه این پندار، پس از وفات حسن عسکری رحمهالله پدید آمد. منحصر دانستن امامت در تعداد مشخصی از افراد، عقیدهای باطل و بیاساس میباشد که امیرالمؤمنین علی و نوادگانش، از آن بری بودهاند. چنانچه در نهجالبلاغه، خطبهای از علی رضی الله عنه آمده که ایشان پس از شهادت عثمان رضی الله عنه و پس از آنکه مردم، برای بیعت به حضورش رفتند، فرمود: (دعونی و التمسوا غیری، فإنا مستقبلون أمرا له وجوه وألوان، لا تقوم له القلوب و لا تثبت علیه العقول…و إن ترکتمونی فأنا کأحدکم و لعلی أسمعکم و أطوعکم لمن ولیتموه أمرکم و أنا لکم وزیرا خیر لکم منی أمیرا)[29] یعنی: «مرا واگذارید و در جستجوی کس دیگری برآیید؛ ما، با چنان امری روبرو شدهایم که فتنهگر و چندچهره است؛ امری که دلها و عقلها، بر آن پایدار و استوار نمیماند.» تا آنجا که فرمود: «اگر مرا واگذارید، همانند یکی از شما خواهم بود و شاید از شما، نسبت به کسی که او را کارگزارتان مینمایید، مطیعتر و حرفشنوتر باشم. اگر من، وزیر و مشاورتان باشم، برای شما بهتر از این است که امیر و کاردارتان باشم». بنابراین جای بسی شگفت و تعجب است که علی رضی الله عنه چگونه امامتی را که بنا بر اعتقاد امامیه، نصی الهی دربارهی خودش و یازده فرزند پس از او بود، نپذیرفت؟ چنانچه کلینی، در اصول کافی آورده است: «ابوعبدالله علیه السلام گفته است: (إن الإمامة عهد من الله سبحانه و تعالی معهود لرجال مسلمین لیس للإمام أن یزویها عن الذی یکون بعده)»[30] یعنی: «امامت، پیمانی از سوی خدا برای مردان برگزیدهای است. برای امام روا نیست که امام پس از خود را از این حق، باز بدارد» اینک این پرسش مطرح میشود که چگونه امکان دارد، علی رضی الله عنه بهعنوان امام، بگوید: مرا رها کنید و در پی کس دیگری برآیید؟! آنچه از فرمودهی علی رضی الله عنه ، در این خطبه برمیآید، این است که ایشان، خلافت را برای کسی غیر از خود نیز روا میدانسته است؛ از اینرو بدین نکته تصریح کرده است که: «اگر در مقام شهروندی و در خدمت خلیفه و کاردار مسلمانان باشم، بهتر از آن است که امام و امیر شوم». در نهج البلاغه سخنی واضح و صریح از علی رضی الله عنه نقل شده که فرموده است: (إنه بایعنی القوم الذین بایعوا أبا بکر وعمر وعثمان على ما بایعوهم علیه؛ فلم یکن للشاهد أن یختار و لا للغائب أن یرد و إنما الشورى للمهاجرین والأنصار؛ فإن اجتمعوا على رجل و سموه إماماً کان ذلک لله رضى فإن خرج منهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلى ماخرج منه فإن أبى قاتلوه على اتباعه غیر سبیل المؤمنین و ولاه الله ما تولى)[31] یعنی: «همانا کسانی با من بیعت کردهاند که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت نمودند و بیعتشان با من، به همان شکل و بر اساس همان پیمان میباشد؛ از اینرو آنکس که در بیعت حضور داشت، نمیبایست خلیفهی دیگری برگزیند و آنکس که در بیعت حضور نداشت نیز نمیبایست از پذیرش بیعت، سر باز زند و اصلاً شورای مسلمانان ـ در تعیین خلیفه و ادارهی امورـ از آنِ مهاجران و انصار است؛ بنابراین اگر شورای مسلمانان، بر خلافت کسی گرد آمدند و او را کاردارشان خواندند، خشنودی خدا هم در آن است و چنانچه کسی با خردهگیری و یا نوآوری و بدعت، از پیمان خلیفه درآید، مسلمانان، او را به آنچه که از آن برون رفته، باز میگردانند و اگر از بازگشت به پیمان، سر باز زند، با او میجنگند؛ چراکه او، راه غیرمؤمنان را پیموده و خدا نیز او را به همان سو میکشاند که در پیش گرفته است». مواردی که از این عبارت علی مرتضی رضی الله عنه ، روشن میشود، عبارتست از: 1- مشروعیت خلافت ابوبکر، عمر و عثمان رضی الله عنهم از دیدگاه علی رضی الله عنه . 2- همسانی و همانندی در چگونگی به خلافت رسیدن علی و کیفیت به خلافت رسیدن خلفای پیشین. از اینرو اگر سقیفهی بنیساعده، به خلافت رسیدن عمر و شورای عمر برای تعیین خلیفه، دسیسهای برای تحقق اهداف عدهای زورطلب، قلمداد گردد، در مورد خلافت علی مرتضی که همسان پیشینیان به خلافت رسید، چه تعبیری وجود خواهد داشت؟ اصلاً چه کسی میتواند این جرأت را به خود بدهد که به خلافت رسیدن علی مرتضی را تداوم توطئهی سقیفه بداند؟ (نعوذ بالله)[32] 3- تنها شورای اسلامی مورد قبول از نگاه علی رضی الله عنه در آن روزگار، شورای مهاجران و انصار بوده است؛ بنابراین بسط این نکته، به بیان نقش و جایگاه خبرگان و سرامدان دینی در تعیین حاکم اسلامی میانجامد. مسألهی انتصاب علی رضی الله عنه به امامت و یا بیان نص در این زمینه، به هیچ عنوان به ثبوت نرسیده و منحصر دانستن حق امامت برای تعداد مشخصی، بر اساس کتاب و سنت، مردود و غیرقابل پذیرش میباشد. چنانچه چنین دیدگاهی از نظر عقل و منطق واقعگرا نیز قابل قبول نیست. چراکه پس از پایان دورهی امامت آخرین امام، سرنوشت امت چه میشود و آیا باید بدون امام زندگی کنند؟ بدین سان بر اساس اعتقاد دوازدهامامیها، دوران امامت ائمه، بیش از دو و نیم قرن طول نمی کشد و از آن زمان تا کنون، امت، در واقع بدون امام زیسته است! حال آنکه وجود امام در هر عصری، از اعتقادات و باورهای اساسی و ضروری امامیه بهشمار میرود و این، تناقضی آشکار میباشد. از اینرو مدافعان این دیدگاه، کوشیدهاند تا عقیده ی انحصار امامت در امامان مشخصی را بسط داده و مسألهی نیابت مجتهد از امام را مطرح نمایند. در مورد حدود نیابت نیز به اتفاق نظر نرسیده و بدین سان اقوال و دیدگاههای مربوط به این مسأله، متفاوت و بلکه متعارض گردیده است. چنانچه در این عصر، به صورت عملی و بکلی، از این قاعدهی دینی خود، پا فراتر نهاده و انتخابات را روش تعیین رییس حکومت قلمداد کرده و از انحصار عددی به انحصار نوعی روی آورده و ریاست کل حکومت را بر اساس ولایت فقیه بنا نهادهاند.[33] این، در حالی است که ولی فقیه، معصوم نمیباشد و چنان نصی هم از دیدگاه آنان وجود ندارد که قایل به امامت غیرمعصوم باشد. از اینرو اصل امامت که بهانهای برای در هم شکستن صفوف مسلمانان بوده، در عمل، توسط معتقدان به این اصل، رها شده و بدین سان، انسانی عادی هم میتواند به نام ولی فقیه، در رأس حکومت قرار بگیرد؛ هرچند از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نباشد! استاد احمد کاتب، تحول اندیشهی سیاسی این فرقه را از شورا به ولایت فقیه مورد بررسی قرار داده و دربارهی امیرالمؤمنین حسن بن علی رضی الله عنه و شورا، سخن به میان آورده و روشن نموده که حسن بن علی رضی الله عنه در فراخوان مردم به بستن میثاق با خویش، به هیچ نصی از جد بزرگوارش رسول اکرم صلی الله علیه و سلم یا پدرش امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه استناد نکرد و این، بیانگر اعتقاد حسن بن علی رضی الله عنه به شورا و حق امت در انتخاب حاکم میباشد؛ چنانچه این باور امام حسن رضی الله عنه ، در آن زمان نمایانتر میگردد که وی، از مقام خود در عرصهی خلافت چشمپوشی میکند و آن را به صورت مشروط بر اساس رعایت اصل شورا در ساختار حکومت اسلامی، به معاویه رضی الله عنه واگذار مینماید. بنابراین، اگر آنطور که برخی میپندارند، خلافت یا امامت، انتصابی و بر اساس نص الهی یا تعیین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود، در این صورت برای امام حسن رضی الله عنه به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی جایز نبود که دست از امامت بکشد و آن را به شخص دیگری واگذار کند؛ به عبارتی در این صورت برای حسن رضی الله عنه جایز نبود که با معاویه رضی الله عنه بیعت نماید و حتی یارانش را به بیعت با معاویه رضی الله عنه فرا بخواند و بدین سان، حق مسلّم امام حسین رضی الله عنه را نادیده بگیرد. البته باید دانست که حسن رضی الله عنه ، مرتکب هیچ کوتاهی و قصوری در این زمینه نگردید و راهی را پیمود که ضامن حق مسلمانان در عرصهی انتخاب حاکمشان از طریق شورا و رعایت ساختار مشورتی بود. چنانچه امام حسین رضی الله عنه تا واپسین روز حیات معاویه رضی الله عنه به بیعت با وی پایبند ماند و درخواست کوفیان پس از وفات امیرالمؤمنین حسن رضی الله عنه را برای قیام بر ضد معاویه رضی الله عنه رد کرد. چراکه میان او و معاویه رضی الله عنه ، پیمانی وجود داشت که نقض آن، برایش روا نبود. از اینرو حسین رضی الله عنه تنها پس از آن قیام نمود که یزید، زمام امور را به دست گرفت. آن زمان بود که حسین رضی الله عنه به بیعت با یزید بن معاویه، تن نداد و در همین راه نیز در سال 61 هجری، در کربلا به شهادت رسید.[34] اول: نقدی بر نکات مورد استناد اهل بدعت در کتابهای اهل سنت پیرامون اعتقاد به دوازده امام جابر بن سمره رضی الله عنه میگوید: رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: (یکونُ إثنا عشر أمیراً) یعنی: «دوازده نفر به امامت (امارت)خواهند رسید». آنگاه رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم سخنی گفت که من، آن را نشنیدم؛ پدرم میگوید: رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «همگی آنان، از قریش هستند».[35] در روایت دیگری از مسلم رحمهالله آمده که جابر رضی الله عنه میگوید: از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: (لایزال الإسلام عزیزاً إلی إثنیعشرة خلیفة) یعنی: «اسلام، همچنان تا (روی کار آمدن) دوازده خلیفه، غالب و پابرجا خواهد بود». جابر رضی الله عنه میگوید: سپس رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم سخنی گفت که من، آن را نفهمیدم؛ از پدرم پرسیدم که چه فرمود؟ گفت: فرمود: «همگی آنان از قریش هستند».[36] در روایت دیگری آمده که فرمود: (لایزال هذا الدین عزیزاً منیعاً إلی إثنیعشر خلیفة)[37] این حدیث نیز به معنای روایت پیشین میباشد. در روایت دیگری آمده است: (لایزال أمر الناس ماضیاً ما ولیهم إثنا عشر رجلاً)[38] یعنی: «وضعیت مردم، همچنان رو به راه و سامانیافته است تا آن زمان که دوازده تن، زمام امورشان را به دست گیرند». امام ابوداود رحمهالله از طریق اسود بن سعید از جابر رضی الله عنه روایتی همچون روایت پیشین نقل کرده و افزوده است: «زمانی که به منزلش بازگشت، قریشیان، نزدش رفتند و گفتند: پس از آن، چه میشود؟ فرمود: «هرج و مرج و نابسامانی، به وجود میآید».[39] دوازدهامامیها، با استناد به این روایات، در برابر اهل سنت موضع میگیرند؛ البته این امر، برآمده از ایمانشان به این نصوص نیست؛ بلکه ناشی از جبههگیری در برابر اهل سنت بر اساس متون و نصوص دینی خودشان میباشد. اندکی تأمل در این روایات، نشان میدهد که دوازده فرد مذکور، به خلافت میرسند و اسلام، در دوران آنان در کمال عزت و سربلندی است و مردم، پیرامون یکایک آنها، متحد و یکپارچه میگردند و وضعیت مردم، در آن زمان روبهراه و سامانیافته میباشد. ناگفته پیداست که ویژگیهای مذکور در هیچیک از امامان مورد ادعای امامیه، تحقق نیافته و هیچ کدامشان جز امیرالمؤمنین علی و حسن رضی الله عنهما به خلافت نرسیده و بنا به اعتقاد خودشان، وضعیت مسلمانان در دوران هیچیک از دوازده امام مورد ادعای آنان، چندان سامانی نداشته؛ بلکه وضعیت امت، نابسامان و خراب بوده است. چنانچه ستمکاران و بلکه کافران، زمام امور مسلمانان را به دست داشتهاند.[40] و خود ائمه، در آن زمان دربارهی مسایل دینشان تقیه میکردند. همانطور که شیخ مفید، دوران امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه را دوران تقیه دانسته و ادعا کرده که علی رضی الله عنه با آنکه کرسی خلافت را در دست داشت، همچنان تقیه میکرد[41] و نمیتوانست قرآن را ظاهر بگرداند و بر اساس تمام احکام اسلام، حکم براند. چنانچه شیخ جزایری، بدین نکته تصریح نموده[42] و شیخشان، مرتضی، علاوه بر این گفته است: علی رضی الله عنه ناگزیر بود به خاطر دین، با صحابه کنار بیاید و بلکه با آنان، همکاری نماید.[43] بدین سان واضح میگردد که حدیث، در یکسو قرار دارد و پندار اینها، در سویی دیگر. همچنانکه حدیث مذکور، بیانگر حصر ائمه در تعداد مشخصی نمیباشد؛ بلکه در اصل خبر میدهد که اسلام، در دوران این دسته از حکام و خلفا، سربلند و سرافراز است. چنانچه عصر خلفای راشدین و بنیامیه، دوران عزت و سرافرازی اسلام بود.[44] از اینرو ابنتیمیه رحمهالله میگوید: «اسلام و شرایع اسلامی، در دوران بنیامیه، بیش از ادوار بعدی، گسترش و غلبه یافت». وی، آنگاه به حدیث مذکور استناد کرده و گفته است: «این وضعیت، در دوران خلفای راشدین وجود داشت و پس از آن، مردم، پیرامون معاویه رضی الله عنه گرد آمدند و آنگاه یزید بن معاویه، و سپس عبدالملک و چهار فرزندش، به قدرت رسیدند و عمر بن عبدالعزیز نیز یکی از آنان بود. و پس از آن، نابسامانی و اختلالی به وجود آمد که تا کنون ادامه دارد». ابنتیمیه، سپس به شرح این خلل میپردازد و میگوید:[45] «در حدیث آمده است که همگی این خلفا، از قریش هستند؛ و این، نشان میدهد که دوازده خلیفه، صرفاً علی و فرزندانش نیستند؛ اگر منظور، علی و فرزندانش بودند، حتماً ویژگی آنان را به صورت مشخص، بیان میکرد. حال آنکه نگفت: همگی از فرزندان اسماعیلند و از عرب نمیباشند. همینطور در صورتی که این دوازده امام یا خلیفه، بطور مشخص از بنیهاشم یا از سلالهی علی رضی الله عنه بودند، حتماً بدین نکته تصریح میکرد؛ اما فرمود: (همگی آنان، از قریش هستند) و بلکه به قبیلهی خاصی اختصاص ندارند. چنانچه همانند خلفای راشدین، از تیرههای مختلف قریش همچون بنیتیم، بنیعدی، بنی عبدشمس و بنیهاشم بودند».[46] بدین ترتیب واضح گردید که تنها نکتهای که امامیه، میتوانند از احادیث مذکور، برداشت کنند، تعداد حکام یا خلفایی است که آنان، از آن، به دوازده امام تعبیر نمودهاند؛ حال آنکه عدد واردشده در این روایات، نمیتواند دستاویز و دلیل محکمی در تأیید ادعای اهل بدعت باشد.[47] دوم: مدت خلافت امیرالمؤمنین حسن رضی الله عنه و اعتقاد اهل سنت دربارهی خلافتش امیرالمؤنین حسن بن علی رضی الله عنه پس از شهادت پدرش و بعد از آنکه با او بیعت شد، به عنوان خلیفهی مسلمانان، زمام امور را در حجاز، یمن، عراق و سایر بلاد اسلامی به مدت هفت ماه در دست گرفت. برخی، مدت خلافتش را هشت ماه و عدهای نیز شش ماه گفتهاند. به راستی که دوران خلافت حسن بن علی رضی الله عنه ، امتداد دوران خلافت راشده بود؛ چراکه مدت خلافتش، مکمل مدت زمانی است که توسط رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم از آن، به خلافت راشده یاد شده است. چنانچه در حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بدین نکته تصریح شده که مدت خلافت راشده، سی سال میباشد و پس از آن، سلطنت و پادشاهی خواهد بود.[48] امام ترمذی رحمهالله از سفینه غلام آزادشدهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت نموده که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: (الخلافة فی أمتی ثلاثون سنة ثم ملک بعد ذلک)[49] یعنی: «خلافت در امت من سی سال خواهد بود و پس از آن سلطنت و پادشاهی میباشد». ابنکثیر در شرح این حدیث میگوید: «سی سال، با خلافت حسن بن علی رضی الله عنهما تکمیل میگردد. حسن رضی الله عنه در ربیع الاول سال 41 هجری خلافت را به معاویه رضی الله عنه سپرد و این واقعه، دقیقاً سی سال پس از وفات رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم اتفاق افتاد. چراکه رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم در ربیع الاول سال 11 هجری وفات نمود و این، یکی از نشانههای نبوت آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم میباشد».[50] از اینرو حسن رضی الله عنه پنجمین خلیفه از خلفای راشدین است.[51] امام احمد رحمه الله حدیث سفینه را با این الفاظ آورده است: (الخلافة ثلاثون عاماً ثم یکون بعد ذلک ملک)[52] یعنی: «خلافت (پس از من) سی سال خواهد بود و پس از آن، سلطنت و پادشاهی میباشد». ابوداود رحمهالله چنین روایت کرده است: (خلافة النبوة ثلاثون سنة ثم یؤتی الله الملک من یشاء أو ملکه من یشاء)[53] یعنی: «خلافت نبوت، سی سال است و پس از آن، خداوند، پادشاهی را به هر کس که بخواهد، میدهد». پس از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم تنها دوران خلافت خلفای اربعه و مدت زمان خلافت حسن رضی الله عنه در سی سال خلافتِ مورد اشاره میگنجد؛ از اینرو تمام علما، در شرح این حدیث، بدین نکته تصریح کردهاند که چند ماهی که حسن بن علی رضی الله عنه پس از وفات پدرش بر مسند خلافت نشست، جزو خلافت مورد اشاره و بلکه تکمیلکنندهی سی سالی است که در حدیث بدان تصریح شده است. اینک سخن برخی از علما در این زمینه را نقل میکنیم: 1ـ ابوبکر بن العربی[54] رحمهالله میگوید: فرمودهی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم در این حدیث، مصداق پیدا کرد و دوران خلافت خلفای اربعه و هشت ماه خلافت حسن بن علی رضی الله عنهم ، مطابق آنچه در حدیث آمده، بدون آنکه حتی یک روز هم کم یا زیاد باشد، سی سال طول کشید.[55] 2ـ قاضی عیاض رحمهالله میگوید: در سی سال مذکور، تنها دوران خلافت خلفای اربعه و چند ماهی میگنجد که با حسن بن علی رضی الله عنه بیعت شد و منظور از آنچه که در حدیث آمده: (الخلافة ثلاثون سنة)، سی سال خلافت پس از وفات رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم میباشد که در سایر احادیث، تفسیر و تبیین شده است. چنانچه در روایتی آمده است: (خلافة النبوة بعدی ثلاثون سنة ثم تکون ملکا)[56] 3ـ ابن کثیر رحمهالله میگوید: دلیل اینکه حسن رضی الله عنه یکی از خلفای راشدین میباشد، حدیثی است که در مبحث معجزات و نشانههای نبوت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به نقل از سفینه غلام آزادشدهی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلمآوردهایم که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: (الخلافة بعدی ثلاثون سنة)[57] یعنی: ««خلافت پس از من، سی سال خواهد بود». سی سال، با خلافت حسن بن علی رضی الله عنه تکمیل میشود.[58] 4ـ ابن ابیالعز حنفی رحمهالله در شرح العقیدة الطحاویة میگوید: خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنه ، دو سال و چند ماه بود؛ خلافت عمر رضی الله عنه ده و نیم سال به طول انجامید و عثمان رضی الله عنه ، دوازده سال خلافت کرد و خلافت علی رضی الله عنه چهار سال و نه ماه طول کشید و حسن رضی الله عنه شش ماه بر مسند خلافت نشست.[59] 5 ـ مناوی رحمهالله، حدیثی بدین مضمون از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم آورده است که: (إن ابنی هذا سید و لعل الله أن یصلح به بین فئتین من المسلمین)[60] یعنی: «این فرزندم، سید و آقاست و خداوند، او را سبب صلح و سازش دو گروه از مسلمانان قرار خواهد داد». مناوی رحمهالله پس از ذکر این حدیث میگوید: این رویداد، زمانی رخ داد که پس از شهادت علی رضی الله عنه ، با حسن رضی الله عنه بیعت شد و حسن رضی الله عنه ، بحق مدت شش ماه، خلیفه بود و این مدت، مکمل سی سال خلافتی است که پیامبر برگزیدهی خدا، از آن خبر داده و بیان نموده که پس از آن، سلطنت و پادشاهی خواهد بود.[61] 6 ـ ابنحجر هیتمی میگوید: حسن بن علی رضی الله عنه بنا بر فرمودهی صریح جد بزرگوارش، یکی از خلفای راشدین است؛ وی، پس از شهادت پدرش، با بیعت مردم کوفه، به مدت شش ماه و چند روز بر مسند خلافت نشست. او، خلیفهی برحق و پیشوای عادلی بود و در واقع، صداقت فرمودهی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را تحقق بخشید که فرموده است: (الخلافة بعدی ثلاثون سنة)[62] یعنی: ««خلافت پس از من، سی سال خواهد بود». آری! شش ماه خلافت حسن بن علی رضی الله عنه ، مکمل سی سال خلافت راشده میباشد.[63] اهل سنت، بر این باورند که حسن بن علی رضی الله عنه ، خلیفهی برحقی بوده است که با خلافت او، سی سال مورد اشاره در مورد خلافت نبوت کامل میشود.[64] چهارم: سخنان نادرست و بیاساس منسوب به حسن بن علی رضی الله عنه پس از شهادت پدرش: این مبحث را از آن جهت در این کتاب گنجاندم که باطل را بشناسیم و از آن برحذر باشیم. چنانچه شاعر میگوید: عرفت الشر لا للشر و لکن لتوقیه و من لایعرف الشر من الخیر یقع فیه برخی، خطبهها و سخنانی را ساخته و پرداخته و آن را بهدروغ به حسن بن علی رضیاللهعنهما نسبت دادهاند که اینک به نمونهای چند از آن میپردازیم: «ای مردم! کسی که مرا شناخته، میداند که من، کیستم و کسی که مرا نمیشناسد، بداند که من، حسن بن علی هستم؛ من، بشارتدهنده و فرزند بیمدهنده هستم؛ من، فرزند کسی هستم که به اذن و فرمان خداوند سبحانه و تعالی به سوی او فرا خواند و من، فرزند چراغ تابان هستم. من، جزو اهل بیت و خاندانی هستم که خداوند، پلیدی را از آنان دور کرده و آنها را پاک ساخته است؛ همان خاندانی که خداوند در کتابش، مودت و دوستی آنان را فرض گردانیده، آنجا که فرموده است: { وَمنْ یقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَه فِیها حُسْنًا (٢٣)} (شوری:23) "هر کس کار نیکی انجام دهد، بر نیکی او می افزاییم" چنانچه منظور از انجام نیکی، محبت ما اهل بیت میباشد».[65] دروغ دیگری هم بافته و آن را به ابوالاسود دؤلی[66] رحمهالله نسبت دادهاند؛ تا آنجا که گفتهاند: «…آنگاه بقدری گریست که قفسهی سینهاش تکان خورد و سپس گفت: در زمینهی امامت پس از خویش، برای فرزند رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یعنی پسرش که از سلالهی پاک پیغمبر بود و در خلق و خوی و منش و رفتار (و در شکل و قیافه) به آن حضرت شباهت داشت، سفارش نمود. و من، امیدوارم که خداوند، رخنهها و شکافها را بهوسیلهی او پر نماید و نابسامانیها را رفع کند و او را سبب گردهمایی و یکپارچگی جماعت گرداند و آتش فتنه را بهوسیلهی او خاموش نماید. پس با او بیعت کنید تا به راه راست و درست، رهنمون گردید. آنگاه همهی شیعیان، با او بیعت کردند و کسانی که دیدگاه عثمانیه و هواداران عثمان را داشتند، از بیعت با او سر باز زدند و به سوی معاویه شتافتند.[67] دروغبافان، علاوه بر این، نامههای طولانی و مفصلی را ذکر نمودهاند که به پندار آنان، حسن بن علی، این نامهها را برای معاویه فرستاده تا او را به بیعت با خویش فرا بخواند و بر او اتمام حجت نماید و دلایل حقانیت خود را برایش بازگو کند. این، در حالی است که صحت نامههای مذکور، از لحاظ سند و متن، به ثبوت نرسیده و فقط در کتابهای اهل بدعت آمده که تهی از سندهای صحیحند و با رویکرد حسن بن علی رضی الله عنه در دوران خلافتش در تعارض قرار دارند.[68] گفتنی است: علمای اهل سنت، پیرامون منابع اینگونه روایات، سخن گفته و به بیان بطلان و نادرستی آنها پرداخته و این حقیقت را روشن ساختهاند که این منابع، در زمینه ی عقاید و احکام و نیز چگونگی روابط اصحاب با یکدیگر، حجت نیستند. همچنین باید دانست که نصوص و متون مذکور، برگرفته از کتاب مقاتل الطالبیین و الأغانی اصفهانی و نیز کتاب نهجالبلاغه هستند و علما، دربارهی اصفهانی و کتابش و همچنین در مورد نهجالبلاغه سخنانی گفتهاند که اینک به بیان آن، میپردازیم: اصفهانی، نویسندهی کتاب الأغانی کتاب الأغانی، اثر اصفهانی، کتابی ادبی، افسانهپرداز، غنایی و طنزپرداز و بیاساس است و اصلاً کتابی معتبر در زمینهی علم، تاریخ و فقه نمیباشد؛ هرچند که نزد برخی از ادیبان و تاریخنگاران، از نام و آوازهای نسبی برخوردار شده است. علمای گذشته، دربارهی ابوالفرج اصفهانی، سخنانی گفتهاند؛ از جمله: خطیب بغدادی رحمهالله میگوید: «ابوالفرج اصفهانی، دروغگوترین مردم بود؛ وی، نوشتههای زیادی میخرید و سپس تمام روایاتش را از این نوشتهها درمیآورد». ابنجوزی رحمهالله میگوید: «…نمیتوان به روایت افرادی چون ابوالفرج اصفهانی اعتماد کرد؛ کتابهایش بر این نکته (که شخص قابل اعتمادی نیست) صحه میگذارند و بیانگر فسق و انحراف او هستند. چنانچه وی، بادهنوشی را ناچیز میشمارد و گاهی به نقل این رویکرد از خودش میپردازد. هر کس، کتاب الأغانی را مورد بررسی قرار دهد، هر زشتی و منکری را در آن بهوضوح میبیند».[69] ذهبی رحمهالله میگوید: «استادمان، تقیالدین احمد بن تیمیه را دیدم که او را ضعیف میدانست و او را در روایاتش متهم مینمود و به رد و انکار منقولات وی میپرداخت».[70] تعدادی از علمای معاصر نیز دربارهی ابوالفرج اصفهانی، اظهار نظر کرده و سخنانی گفتهاند؛ از جمله: استاد شوقی ابوخلیل، ضمن ارزیابی منابع مورد استفادهی فیلیپ حتی در کتابش به نام تاریخ عرب، میگوید: «فیلیپ حتی، به کتاب الأغانی اصفهانی، اعتماد نموده و این، در حالی است که کتاب اصفهانی، کتاب تاریخی معتبری نیست؛ بلکه کتابی ادبی میباشد و این، بدان معنا نیست که هر کتابی که ادبی و در موضوع ادبیات است، نمیتواند مرجع و مأخذ قرار بگیرد. بلکه میتوان به هر کتاب ادبیای که نویسندهاش، مورد اعتماد است و به حفظ امانت در نقل و روایت، شناخته شده، به عنوان یک منبع علمی و پژوهشی اعتماد نمود و آن را معتبر دانست. نویسندهی کتاب الأغانی که فیلیپ حتی، از آن به عنوان یک منبع تاریخی معتبر، استفاده کرده، از لحاظ امانت ادبی و تاریخی، مورد اتهام است. چنانچه در میزان الإعتدال آمده است: اصفهانی، در کتاب الأغانی، مطالب بیاساس و شگفتانگیز را با عباراتی همچون(حدّثنا) و (أخبرنا) آورده است. کسی که کتاب الأغانی را مطالعه نماید، چنین نتیجهگیری مینماید که زندگانی عباسیان، آکنده از لهو و لعب و بادهنوشی و سرگرمی است؛ حال آنکه چنین رویکردی، با خود مؤلف و زندگانی و تصوراتش، همخوانی دارد و بازنگری کتابهای صحیح و معتبر تاریخی، سیمای دیگری از چهرهی عباسیان را به تصویر میکشد که در آن، علم و جهاد و ادبیات، رونق وافری دارد. از اینرو کتاب الأغانی، کتاب تاریخی معتبری نیست».[71] ابوعبیده مشهور بن آلسلمان میگوید: «ناگزیر باید این نکتهی مهم را که برخی از پژوهشگران، آن را دریافتهاند، یادآوری کنم. منظورم، این موضوع است که ابوالفرج، اندیشههای منحرفانهای داشته که تأثیر شایانی در تدوین کتاب الأغانی، نهاده و در این کتاب، نمایان گشته است. دکتر محمد احمد خلفالله در پایان کتابش (ابوالفرج اصفهانی) مینویسد: ما، بدین نتیجه رسیدیم که ابوالفرج، دارای اندیشههای منحرف و نادرستی بوده که باید ضمن ارزیابی نوشتهها و منقولاتش، از آن برحذر بود. چه بسا وی، شخصی فریبکار و گمراهکننده و نیز منحرف و غرضورز بوده که از یکسو اغراض و خواستههای نادرست خویش را در لابلای مطالب و روایات گنجانده و از سوی دیگر، به کتمان حقایق پرداخته است.[72] شاید این پرسش مطرح شود که چرا اینهمه از کتاب الأغانی برحذر میداریم و پیرامون نویسندهاش به بیان این مطالب میپردازیم؟ پاسخ، این است که این کار، دلایل زیادی دارد؛ از جمله: 1ـ کتاب الأغانی، شهرت فراوانی یافته و از آوازهی زیادی برخوردار شده است. 2ـ بسیاری از خودباختگان فکری و غربزدگان، به این کتاب، اعتماد دارند و آن را معتبر میپندارند. 3ـ در این کتاب، مطالبی وجود دارد که در واقع، به نکوهش اسلام و سرزنش صحابه، خلفا و حکام شایسته و عادل میپردازد و به مقام شامخ آنان، بیاحترامی مینماید. 4ـ بسیاری از معاصران، میکوشند تا نوشتههای این کتاب را درست و صحیح جلوه دهند. چنانچه شفیق جبری، در کتابی که به تشویق طه حسین، در زمینهی ارزیابی کتاب الأغانی به نگارش درآورده، چنین رویکردی داشته است. خلاصه اینکه این کتاب، با وجود ارزش ادبیاش، از لحاظ میزان درستی مطالب و روایاتش، جای نقد و بررسی دارد و باید بهدقت مورد ارزیابی قرار بگیرد.[73] استاد ولید اعظمی، در مقدمهی کتابش (السیف الیمانی فی نحر الإصفهانی) مینویسد: «از اینرو به بازنگری کتاب الأغانی پرداختم و به کتابهایی که در زمینهی رجال و راویان اخبار و روایات، به نگارش درآمده، مراجعه نمودم و بدین نتیجه رسیدم که اصفهانی، نویسندهی مورد اعتمادی نیست و نزد علمای باریکبین علم رجال، معتبر و قابل اعتماد نمیباشد. بنده، دو سال کامل از عمرم را به بررسی نوشتهها و سخنان وی و نیز نقد و بررسی اخبار و روایاتش، پرداختم تا آنکه یکایک جملات و عباراتش را مورد نقد و پژوهش قرار دادم و آنها را دریافتم؛ چنانکه گویی نکات ریز و دور از نظر را از متونش همچون شپش از مو کشیدم و در این راستا بهسان مجاهدان مرزبان، شکیبایی ورزیدم و بدین ترتیب آتش کینه و قومگرایی را مشاهده نمودم که در وجودش، همانند آب داغ میجوشید. آنجا بود که پی بردم تیرهای زهرآلود دشمن، ما را هدف گرفته و از هر سو بر ما میبارد. لذا این سخن شاعر را زمزمه کردم که گفته است: لو کان سهماً واحدا لاتقیته و لکنه سهم و ثان و ثالث یعنی: «اگر یک تیر بود، حتماً از آن پروا میکردم، ولی تیرهای متعددی است که یکی پس از دیگری میآید». بنابراین آستین همت بالا زدم تا سخنان هزل و یاوه را از سخنان جدّی، جدا نمایم و سم را از شهد تفکیک کنم.. بدین ترتیب به بررسی اوضاع کسانی مشغول شدم که اصفهانی، از آنان روایت نموده و پیرامون آنان در کتابهای نقد رجال، به کاوش و تحقیق پرداختم و دیدگاههایی را که دربارهی آنها مطرح شده، مطالعه کردم. آنگاه بلا و مصیبت بزرگی دیدم که توسط آن دروغگویان متروک، شکل گرفته بود. سپس از آنها کناره گرفتم و در پی معرفی و شناساندن آنان برآمدم. وانگهی شروع به سرشماری و جمعبندی روایات اصفهانی از یکایک آن راویان نمودم؛ در نتیجه از اعتماد نابجای وی به آنان و نقل حکایات و روایات ایشان و نیز گرفتن مطالب از منابع آلودهی آنان توسط اصفهانی، در هراس افتادم و ناگهان احساس کردم که در وادی دور و وحشتناکی بهسر میبرم؛ گویا وارد غار تاریک و ترسناکی شده بودم. چطور ممکن است راویانی که در زمینهی روایت احادیث نبوی، مرتکب دروغ میشوند، از دروغگویی در پهنهی اقوال و گزارشهای سایر انسانها، دست بکشند و مرتکب دروغ نشوند؟ بویژه آنکه دارای مرامها و باورها و دستهبندیهای مختلفی هستند که هر یک از این مسایل، میتواند مهار آنان را برای تحقق اهداف مرامی و طایفهای به دست گیرد! هرچند کتاب الأغانی، کتابی ادبی، افسانهپرداز، غنایی و طنزپرداز و بیاساس است و اصلاً کتابی معتبر در زمینهی علم، تاریخ و فقه نمیباشد، اما این، بدان معنا نیست که پیرامون دروغها، اراجیف و مطالب ناشایستی که در این کتاب آمده، سکوت نماییم. چراکه اصفهانی، در این کتاب، مطالب بسیاری دربارهی تفسیر، سیرت، فقه و ادبیات، جمعآوری نموده است…. در فصل دوم، مطالب و حکایاتی گنجاندهام که اصفهانی از خاندان نبوی روایت نموده و در واقع، با نقل این روایات بیاساس، به آنان اسائهی ادب نموده و سیرت آن بزرگواران را زیر سؤال برده و شیوهی رفتاری آنها را زشت و کریه جلوه داده و به بیان مطالبی پرداخته که موافق اهداف و خواستههای شوم آلبویه است که بهدروغ، مدعی محبت اهل بیت بودند. بنده، این حکایات را مورد بررسی قرار داده و به شرح هر یک از این اخبار و گزارشها پرداختهام…. اینجانب، فصل چهارم را به اخبار و حکایات پراکندهای اختصاص دادهام که اصفهانی، از طریق آنها بر عقاید و باورهای اسلامی خرده گرفته و به دین ناسزا گفته و جاهلیت را بر اسلام برتر دانسته و مسایلی از قبیل نماز و حج و ایمان به رستاخیز را سبک و ناچیز شمرده و به دفاع از برمکیان و ستایش ایرانیان و عیبجویی از سرآمدان عرب و مسلمان پرداخته است. بنده، این اخبار و حکایات را نیز مورد بررسی قرار داده و هر یک از این اخبار و گزارشها را نقد و تحلیل نمودهام».[74] استاد ولید اعظمی، در پایان میگوید: «بعد از این تحقیق و کاوش گسترده در کتاب الأغانی اصفهانی و بررسی اخبار و حکایات آن و نیز نقد و تحلیل آنها، امیدوارم که خوانندهی گرامی کتابم، به اهداف این شعوبی[75] کینهتوز و بدنهاد، پی ببرد. گفتنی است: بنده از نقل اخبار بسیار زشت و حکایات بینهایت ناشایستی که اصفهانی در الأغانی آورده، چشمپوشی کردهام؛ چراکه چنین حکایاتی را کسی به نگارش درمیآورد که بیشترین بغض و کینه را نسبت به عربها و مسلمانان دارد. چنانچه وی، تحت پوشش ادبیات، قصههای شبانه و افسانههای ادبی، بسیاری از سرآمدان مسلمان را به همجنسبازی و نیز بسیاری از بانوان بزرگوار و پاکدامن را به بدکاری متهم نموده و ویژگیهای ناشایست و اعمال زشتی را به آنان نسبت داده است؛ بهگونهای که گویا غنای ادبی و داستانی، تنها از طریق ناسزاگویی به پیشینیان نیک این امت سرافراز در عرصهی تاریخ و فرهنگ و اخلاق، میسر میباشد و بس!»[76] انور جندی میگوید: «جریان غربگرایی و نیز شبیخون فرهنگی، با محور قرار دادن کتابهای الأغانی و هزار شب، کوشیدهاند تا این دو کتاب را تا حد منابع و مراجعی اساسی و معتبر در به تصویر کشیدن سیمای جامعهی اسلامی بالا ببرند و در این راستا از کاستیها و نواقص موجود در این دو کتاب، چشمپوشی نموده و در این زمینه تجاهل کردهاند. نویسدهی کتاب الأغانی، شعوبی اسلامستیزی است و نویسندهی کتاب هزار شب، نامعلوم میباشد. کتاب الأغانی، کتابی پرُحجم در بیست و یک جلد است که ابوالفرج اصفهانی، آن را برای محافل قصهخوانی و شبنشینیهای حکام و سرگرمی بیکاران شبنشین به نگارش درآورده و هدفی علمی و تاریخی از تألیف این کتاب نداشته است. اصفهانی، خود، با جامعهی اسلامی و عربها، مخالف بود و از لحاظ فکری و میهنی و نیز زیرساختهای ادبی، گرایش شدیدی به دشمنان اسلام داشت و این رویکرد او، جلوهای از جنگ همهجانبهای بود که شعوبیه، بر ضد اسلام و مسلمانان، به راه انداخته بودند تا بلکه از طریق نابود کردن افکار مسلمانان، جامعهی آنان را به نابودی بکشانند. جریان غربگرایی و صاحبان نظریهی نقد ادبی غربی نیز با اشتیاق وافر وارد این عرصه شده و تلاش بسیاری در جهت زنده کردن این کتاب و طرح مطالب آن، نمودهاند تا آن را در پژوهشهای ادبی و به تصویر کشیدن سیمای جامعهی اسلامی، منبع و مرجعی معتبر قرار دهند. دکتر طهحسین، یکی از بارزترین شخصیتهایی است که تلاش بسیاری در این زمینه نموده و بر احیای کتاب الأغانی، پافشاری کرده و با اعتماد به داستانهای این کتاب، به طرح دیدگاهها و قضاوتهای نابجا و بیاساسی پرداخته و بدین سان، مشارکت شایانی در رشد جریان غربگرایی نموده که در دههی سی، به راه افتاده بود».[77] انور جندی میافزاید: «حداقل چیزی که از بررسی اوضاع و احوال اصفهانی مشخص میشود، این است که او، شعوبی و حقهباز و زیادهکار بوده است؛ بسیاری از محققان و پژوهشگران، ثابت نمودهاند که اصفهانی، مورخ و تاریخنگار نبوده و بر این نکته تأکید کردهاند که نمیتوان کتاب الأغانی را یک کتاب تاریخی بهشمار آورد؛ بلکه کتاب مزبور، مجموعهای از داستانهایی است که اصفهانی، آنها را از کتابهای مختلف موجود در بازار آن روز، جمعآوری کرده و قصدش، ثبت و ضبط ادبیات غنایی بوده و این، تنها یک جنبه از ابعاد مختلف جامعهی اسلامی است که آکنده از جنبههای سیاسی، اجتماعی، فقهی و… میباشد. بسیاری از همعصران اصفهانی، به انحراف و کجروی او گواهی دادهاند؛ چنانچه یکی از تاریخنگاران به نام یوسفی، دربارهی اصفهانی، گواهی و شهادتی داده که از دیدگاه علما، منبعی قابل اعتماد در این زمینه میباشد. وی، گفته است: ابوالفرج، دروغگوترین مردم بود؛ وی، نوشتههای زیادی میخرید و سپس تمام روایاتش را از این نوشتهها درمیآورد».[78] صاحب معجمالأدباء دربارهی ابوالفرج اصفهانی میگوید: «وضعیت او در زمینهی بادهنوشی و هوسبازی و توصیف زنان، همچون اوضاع و احوال شاعران و ادیبانی بود که در دوران او یا قبل از وی بودند؛ بهگونهای که با شرابخواران و بادهنوشان که بیشتر آنان، یهودی، نصرانی یا صابئی و مجوسی بودند، رفت و آمد میکرد و به بادهنوشی، مشهور شده بود و هیچ توجهی به پاکیزگی جسم و لباسش نداشت».[79] انور جندی، ادامه میدهد و میگوید: «نمیدانم چگونه ممکن است چنین کتابی، از نظر محققان و پژوهشگران، کتابی خوب و شایسته باشد یا چگونه امکان دارد به اقوال و دیدگاههای آن اعتماد گردد، حال آنکه اندیشهی اسلامی، ما را عادت داده که اوضاع نویسندهی کتابها را مورد توجه و ارزیابی قرار دهیم و بدین ترتیب، اگر نویسندهای را اهل راستی و امانت دیدیم و مشاهده کردیم که صداقت و راستی او، مورد تأیید مردم و صاحبنظران است، دیدگاههای (مستدل) او را بپذیریم و در غیر این صورت، آنها را رد کنیم؛ هرچند که ممکن است در پارهای از موارد، راست و درست بگوید».[80] انور جندی تحت عنوان «کتاب هرزگی و بیشرمی» میگوید: «اصفهانی، فردی زیادهکار بود که بهشدت در لذتجویی و هوسبازی مشغول شده بود و این جنبه از شخصیت اخلاقی و رفتاری وی، تأثیر واضحی در کتابش نهاده است. چنانچه کتاب الأغانی، بیشترین نکات مربوط به هرزگی و بیشرمی را در خود گنجانده است و چون اخبار و احوال نویسندگان و شاعران را عرضه میدارد، یکسره به جنبههای ضعیف رفتار شخصی آنان میپردازد و ابعاد مهم و اساسی را رها میکند و به این مسایل نمیپردازد و این، خود، بیانگر این نکته است که اصفهانی، توجه چندانی به جمعآوری اخبار و گزارشهای مهم و موقّر و متین نداشته و این رویکرد وی، سبب تباهی دیدگاههای نویسندگانی شده که به او اعتماده نمودهاند. بازنگاهی به نوشتههای جرجی زیدان در کتاب (تاریخ آداب اللغة العربیة) و نیز نوشتههای طهحسین در (حدیث الأربعاء) برای درک این حقیقت، کافی است که اعتماد و تکیهی نابجای این دو پژوهشگر به این کتاب، باعث شده که آن دو، وضعیت اخلاق عمومی زمان عباسیان را فرومایه بدانند و دربارهی آن برهه از تاریخ، بدین شکل قضاوت کنند که آن دوران، دوران فساد و تباهی و هرزگی بوده است. شکی نیست که زیادهروی اصفهانی در زمینهی بیان لغزشهای شاعران و نویسندگان و عیبجویی از آنان، فضایی آکنده از گناه و بزهکاری و انحراف، فراهم آورده و این اندیشهی نادرست را در اذهان برخی از مردم ایجاد نموده که نبوغ در شعر و شاعری و بزرگی و مهتری، رابطهی مستقیمی با عیاشی و سبکسری دارد».[81] جای بس نگرانی و خطر است که پژوهشگران، برای روایات کتاب الأغانی، ارزش تاریخی قایل شوند و آنها را پایه و اساس اندیشهها و یا موضوعهایی قرار دهند که از مسایل و رخدادهای تاریخی برمیگیرند. یکی از مهمترین رویکردهای نگرانکننده و خطرناک جریان غربگرایی، این است که برخی از پژوهشگران را بدین سو کشانده که کتاب الأغانی را به عنوان یک منبع و مرجع در بررسی جامعهی اسلامی بپذیرند؛ حال آنکه این کتاب، تنها به جنبهی سرگرمی و هزل، پرداخته و از پرداختن به جنبههای واقعی و گوناگون جامعه خودداری نموده است. از اینرو پذیرش کتاب الأغانی به عنوان یک مصدر و منبع معتبر، پیامدی جز این نخواهد داشت که از جامعهی اسلامی قرن دوم هجری، سیمایی هرزه و فاسد به تصویر کشیده شود و این، همان چیزی است که در نوشتههای طهحسین بهوضوح مشاهده میگردد؛ البته بسیاری از اندیشمندان و صاحبان قلم، به رد دیدگاههای طهحسین و بیان نادرستی آنها پرداختهاند. خاورشناسی به نام لامنس نیز در کتاب (تاریخ بنیامیة) بر مطالب کتاب الأغانی تکیه نموده است. چنانچه فلهوزن نیز چنین در کتاب (الدولة العربیة و سقوطها) چنین رویکردی داشته است. جبور عبدالنور درصدد دفاع از اصفهانی برآمده و بدین منظور پرسیده است: آیا واقعاً لازمهی فسق و فجور یک تاریخنگار و زیادهرویاش در شهوتها و لذتها، این است که او را مورخ و تاریخنگار بهشمار نیاوریم یا به نوشتهها و گفتههایش با دیدهی شک و تردید بنگریم؟ در پاسخ این آقا باید گفت: آری؛ در اندیشهی اسلامی ما، اینچنین است و اگر در تفکر غربی، چنین نباشد، این، امر دیگری است. اندیشهی اسلامی ما، ضوابط و اصولی برای نقد و بررسی و پژوهش، وضع نموده که مبتنی بر پیوندی ریشهای میان پژوهشگر و شخصیت وی میباشد. از اینرو اگر پژوهشگر، در واقعیت زندگانی خویش، رویکردی منحرفانه و شخصیتی آشفته داشته و از دین و اخلاق، بدور باشد، در این صورت، ما، او را به عنوان یک شخصیت علمی معتبر نمیپذیریم و اقوال و دیدگاههایش را قبول نمیکنیم. ابوالفرج اصفهانی، هم به گواهی هوادارانش و هم به گواهی مخالفانش، چنین حالتی دارد و علاوه بر این، دارای انحراف فکری و عقیدتی و اجتماعی است و همین، زمینهی خرابی آرا و دیدگاههایش شده است. از اینرو کتاب الأغانی، یک منبع و مرجع علمی نیست و حکم کتابهای سرگرمکنندهای را دارد که برای پر کردن اوقات فراغت برخی از بیکاران، از آن استفاده میشده است. بدین سبب نمیتوان کتاب الأغانی را یک مرجع علمی یا پژوهشی در زمینهی تاریخ و ادبیات بهشمار آورد.[82] خلاصه اینکه کتاب الأغانی، تأثیر فراوانی در ارائهی سیمایی زشت از تاریخ اسلام داشته و از اینرو باید از آن برحذر بود و دیگران را هم از آن برحذر داشت. اما نهجالبلاغه؛ این کتاب نیز در ارائهی سیمایی نادرست از تاریخ صحابه رضی الله عنهم نقش وافری داشته است. البته این کتاب، از لحاظ سند و متن، جای مناقشه و تأمل دارد؛ چراکه سه و نیم قرن پس از امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه ، پدید آمده و بدون سند، به آن بزرگوار نسبت داده شده است. شیعیان، گردآوری نهجالبلاغه را به شریف رضی نسبت دادهاند و این، در حالی است که اسناد وی، نزد محدثان، پذیرفته نیست؛ بویژه در مواردی که روایتش، مطابق بدعتش باشد. از اینرو در مورد آن دسته از روایات وی که آنها را بدون سند ذکر نموده، چه قضاوتی میتوان کرد؟ چنانچه در نهجالبلاغه، روایات را بدون سند، به امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه نسبت داده است. البته محدثان، برادرش علی را به پدیدآوردن نهجالبلاغه متهم نمودهاند.[83] ابنخلکان در شرح حال شریف رضی میگوید: «در مورد اینکه نهجالبلاغه را او، جمعآوری نموده یا برادرش، اختلاف نظر وجود دارد. البته گفته شده که نهجالبلاغه، سخنان علی رضی الله عنه نیست و کسی که آن را گردآوری نموده و به امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه نسبت داده، همان کسی است که آن را پدید آورده است».[84] ذهبی رحمهالله در شرح حال مرتضی ابیطالب علی بن حسین بن موسی موسوی (درگذشتهی سال 436 هجری) میگوید: «او، کسی است که کتاب نهج البلاغه را جمعآوری نموده و الفاظ موجود در آن را بدون سند، به امام علی رضی الله عنه نسبت داده است. البته پارهای از آن، نادرست است و بخشی هم درست؛ ولی در آن، سخنان ساختگی و موضوعی وجود دارد که بعید است امیرالمؤمنین، آنها را بر زبان آورده باشد. البته در مورد اینکه چه کسی نهجالبلاغه را گردآوری کرده، گفته شده که برادرش، شریف رضی بوده است».[85] وی همچنین میگوید: «در نوشتههایش، مطالبی وجود دارد که در واقع، ناسزاگویی به اصحاب و یاران رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است. لذا از علمی که مفید و سودمند نیست، به خدا پناه میبریم».[86] علاوه بر این در شرح حالش میگوید: «او، کسی است که به پدیدآوردن کتاب نهجالبلاغه متهم شده است؛ کسی که کتاب نهج البلاغه را مطالعه نماید، بطور قطع بدین نکته پی خواهد برد که این کتاب، بهدروغ به امیر مؤمنان علی رضی الله عنه نسبت داده شده است. در این کتاب، اهانت و ناسزاگویی آشکاری نسبت به ابوبکر و عمر رضیاللهعنهما وجود دارد و حاوی مطالب متناقض و عبارات نادرست و زشتی است که هر کس، اندکی از اوضاع و احوال قریشیان و صحابه رضی الله عنهم و کسانی که پس از ایشان آمدهاند، آگاهی داشته باشد، بهآسانی پی میبرد که بیشتر مطالب این کتاب، بیاساس و نادرست است».[87] ابنتیمیه رحمهالله میگوید: «بیشتر خطبههایی که صاحب نهجالبلاغه، نقل میکند، جای سخن و مناقشه دارد؛ اما اینها، سخنانی ساخته و پرداختهاند و گمان میبرند که این سخنان، حاوی مدح و ستایش است. حال آنکه نه مدح و ستایش است و نه راست و درست. آنکس که بگوید: سخن علی و امثال او، فراتر از سخن مخلوق است بدون تردید اشتباه بزرگی مرتکب شده است. زیرا سخنان رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، خیلی فراتر از سخنان علی رضی الله عنه است و با این حال، هر دو، سخنان مخلوقند. البته مفاهیم درستی که در پارهای از سخنان منسوب به علی رضی الله عنه یافت میشود، در سخنان دیگران نیز مشاهده میگردد. آنچه به عنوان سخنان علی رضی الله عنه روایت میشود و نیز سخنان درست و شایستهای که زیبندهی علی رضی الله عنه قلمداد میگردد، در واقع، برگرفته از سخنان دیگران است؛ از اینرو در کتاب (البیان و التبیین)، اثر جاحظ و نیز در سایر کتابها، سخنانی از عدهای نقل شده که پدیدآورندهی نهجالبلاغه، آنها را جزو سخنان علی رضی الله عنه برشمرده است. اگر همهی خطبههای موجود در نهجالبلاغه، از علی رضی الله عنه بود، حتماً قبل از تصنیف نهجالبلاغه، وجود داشت و با سند ذکر میشد؛ از اینرو چنانچه کارشناس روایات و حکایات، دریابد که بیشتر سخنان و خطبههای نهجالبلاغه، پیشتر شناختهشده نبوده، در این صورت روشن میگردد که این کتاب، پایه و اساس دروغینی دارد و گرنه، پدیدآورندهی کتاب، به بیان سند میپرداخت. لذا این پرسش مطرح میگردد که چه سندی برای این روایات وجود دارد و چه کسی، اینها را از علی رضی الله عنه روایت نموده است؟ ادعای محض که از هر کسی ساخته است. کسی که نسبت به روشهای روایت محدثان و راویان، آگاهی دارد و از دانش اسناد آثار و روایات برخوردار است و میداند که چگونه میتوان به تبیین و تمییز روایات صحیح از روایات بیاساس پرداخت، این نکته را نیز میداند که کسانی که چنین روایاتی را از علی رضی الله عنه نقل میکنند، بهرهی چندانی از روایات ندارند و در واقع، ناتوانترین مردم در زمینهی روایات و تشخیص روایات صحیح از روایات ساختگی و بیاساس هستند».[88] ابنسیرین، بیشتر آنچه را که از علی رضی الله عنه روایت میکنند، ساختگی و دروغ میدانست. بهراستی ابنسیرین رحمه الله راست گفته است؛ هر قلبی که از بیماری کفر و نفاق سالم مانده و هر عقلی که از راه راست منحرف نشده و هر خردی که آهنگ راه راست نموده و در طریق رهروان راه هدایت، پخته و آزموده گشته، به ناراستی بسیاری از مطالبی که در نهج البلاغه آمده، گواهی میدهد. همان کتابی که برخی، آن را بر اساس خواستهی نفسانی و میل نادرست خود که در تمام وجودشان جای گرفته، همتا و همانند کتاب خدا میپندارند؛ ولی ای کاش شیوهی سرآمدان و مردمان نامدار و توانمند را در پیش میگرفتند و این روایات را از طریقی دلپذیر و قابل قبول، به علی رضی الله عنه میرساندند، اما واقعیت، این است که سلسلهی راویان این روایات، از گردآورندهی آنها هم نمیگذرد».[89] چکیدهی مطالبی که پیشینیان و محدثان، در زمینهی وجود شک و تردید دربارهی درستی نسبت دادن نهجالبلاغه به آقایمان علی رضی الله عنه بیان داشتهاند، از این قرار است: · نهجالبلاغه از اسناد موثق و معتبری برخوردار نیست که بتوان بر اساس آنها، آن را از لحاظ متن، روایت و سند، به علی رضی الله عنه نسبت داد. · خطبههای نهجالبلاغه، هم زیادند و هم طولانی؛ و فراوانی خطبهها و طولانی بودن آنها، حفظ و ضبط آنها را در دورانی که هنوز تدوین و نگارش، مرسوم نشده بود، مشکل و بلکه غیرممکن میساخت. · بسیاری از سخنان و خطبههای موجود در نهجالبلاغه، در منابع معتبر به افرادی غیر از علی رضی الله عنه نسبت داده شده و این، در حالی است که پدیدآورندهی نهجالبلاغه، آنها را سخنان و خطبههای علی رضی الله عنه برشمرده است. لذا این مسأله، جای تأمل و درنگ دارد. · در این کتاب سخنانی دربارهی خلفای راشدین وجود دارد که نه زیبندهی علی رضی الله عنه میباشد و نه شایستهی خلفای قبل از او. بلکه بر خلاف آنهمه احترام و بزرگداشتی است که با سندهای صحیح، از علی رضی الله عنه نسبت به سایر خلفا، به ثبوت رسیده است. از آن جمله میتوان خطبهی شقشقیه را نام برد که بیانگر حرص و اشتیاق وافر علی رضی الله عنه به خلافت و حکومت میباشد و این، بر خلاف بیرغبتی ثابتشده از وی به ریاست است. · متن نهج البلاغه، متنی مسجع و آهنگین است و بسیاری از ادیبان و کارشناسان ادبیات عرب، بر این باورند که چنین سبکی، با ساختار ادبی و بدور از تکلف دوران علی رضی الله عنه چندان تطابقی ندارد. · آرایههای ادبی موجود در نهجالبلاغه، ریشه در ساختار ادبی دوران عباسیان دارد. · ساختار فلسفی و کلامی موجود در نهجالبلاغه، از آن دست مواردی است که در قرن سوم هجری در میان مسلمانان رواج یافته و رهآورد برگردان کتابهای یونانی، فارسی و هندی در آن زمان میباشد و بیشتر، به ادبیات فیلسوفان و اهل کلام، شباهت دارد تا به ادبیات صحابه و خلفای راشدین رضی الله عنهم .[90] بنا بر آنچه بیان شد، باید در زمینهی سخن گفتن از صحابه رضی الله عنهم ، از این کتاب دوری گزید و چنانچه کسی بخواهد از این کتاب استفاده نماید، باید احکام و مسایل عقیدتی و نیز مسایل مربوط به اصحاب را بر اساس کتاب و سنت، مورد ارزیابی قرار دهد و بدین سان مطالبی را که موافق کتابالله و سنت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است، مورد ملاحظه قرار دهد و به سایر مطالب، توجهی نکند. نویسندهی کتاب (الوثائق السیاسیة و الإداریة العائدة للعصر الأموی)، به نقل خطبهها، نامه و گفتگوهایی از حسن بن علی رضی الله عنه در زمینهی خلافت پرداخته که بیشتر آنها، بیاساس است[91] و به منابع ضعیف و غیرمعتبری همچون الأغانی و نهجالبلاغه و دیگر کتابهایی تکیه و اعتماد نموده که چنانچه پژوهشگری بخواهد در تحقیقات علمی و موضوعیاش، رضای خدا و جنبهی بیطرفی را رعایت نماید، نمیتواند صرفاً به چنین کتابهایی اعتماد و بسنده کند.
[1]- طبقات (3/35-38)، به تحقيق: دكتر احسان عباس. [2]- تاريخ طبري (6/73). [3]- همان (6/77). [4]- طبقات (1/316) به تحقيق: دكتر محمد سلمي. [5]- فرق الشيعة، نوشتهي نوبختي، ص34. [6]- الإمامة و النص، نوشتهي فيصل نور، ص8. [7]- صحيح بخاري، شمارهي 2741، كتاب الوصايا. [8]- بذل المجهود في إثبات مشابهة الرافضة لليهود (1/190). [9]- بخاري، كتاب المغازي، حديث شمارهي 4447. [10]- نگا: صحيح بخاري، حديث شمارهي 6830 [11]- الإمامة و الرد علي الرافضة، تحقيق: علي ناصر فقيهي، ص238 [12]- صحيح مسلم، شمارهي 1978. [13]- البداية و النهاية (5/221) [14]- شرح صحيح مسلم (13/151) [15]- الإعتقاد، ص184؛ بيهقي در دلائل النبوة، سندش را حسن دانسته است. [16]- الإعتقاد، ص184 با سند جيد. [17]- عقيدة أهل السنة في الصحابة (2/620). [18]- المنهاج (8/362)؛ الفصل (4/161). [19]- المنهاج (7/50). [20]- نگا: أصول الإمامة (2/800). [21]- الرجال از كشي، ص186. [22]- مجلهي الفتح، ص5، شمارهي862، سال 1367ه.ق. [23]- أصول الإمامیة (2/803). [24]- أصول الإمامیة (2/805)؛ بحار النوار (1/259). [25]- أصول الإمامیة (2/806). [26]- مختصر التحفة، ص193. [27]- أصول الإمامية (2/807). [28]- منهاج السنة (2/11). [29]- نهج البلاغة، خطبهي 92، ص178،179 شرح محمد عبده، انتشارات دار الأندلس. [30]- اصول كافي، از محمد بن يعقوب كليني، ج1، ص 278 . [31]- نهجالبلاغه، شرح محمد عبده، نامهي6 [32]- شرح مطالب مربوط به نهج البلاغه، با اقتباس از كتاب مختصر و مفيد (پژوهشي در نهج البلاغه) اثر شيخ صالح درويش و ترجمهي بنده، بر نوشتار پيش روي شما افزوده شد. (مترجم) [33]- الحكومة الإسلامية، ص248؛ اصول الامامية (2/814). [34]- تطور الفكر السياسي الشيعي من الشوري إلي ولاية الفقيه، صص17و18. [35]- بخاري، كتاب الأحكام، باب الإستخلاف، (8/127). [36]- مسلم: كتاب الإمارة، باب الناس تبع لقريش (2/1453). [37]- همان. [38]- مرجع پيشين [39]- سنن أبيداود (4/472)؛ فتحالباري(13/211). [40]- منهاج السنة (4/210)؛ المنتقي، ص533. [41]- أصول الإمامية (2/816) [42]- أصول الإمامية (2/816) [43]- همان. [44]- مرجع پيشين. [45]- منهاج السنة (4/206). [46]- منهاج السنة (4/211). [47]- أصول الإمامية (2/818) [48]- عقيدة أهل السنة و الجماعة في الصحابة (2/743). [49]- تحفة الأحوذي (6/395-397)؛ حديث، حسن است. [50]- البداية و النهاية (11/134) [51]- مآثر الإنافة (1/105)؛ مرويات خلافة معاوية، خالد الغيث، ص 155 [52]- فضائل الصحابة (2/744) سند آن، حسن است. [53]- صحيح سنن ابيداود (3/799)؛ سنن ابيداود (2/515). [54]- ابنعربي، نام دوشخص نامدار در دو قطب مخالف است: يكي از آنها، همين قاضي ابوبكر محمد بن عبدالله، معروف به ابنالعربي (با الف و لام) ميباشد كه در سال 543هـ وفات نمود؛ وي، محدث و فقيهي نامدار است كه شرحي بر صحيح ترمذي دارد و (العواصم من القواصم) و همچنين (قانون التأويل في تفسير القرآن)، از آثار اوست. شخص ديگري نيز به ابنعربي، معروف بوده است. وي، محييالدين محمد بن علي معروف به ابنعربي صوفي (بدون الف و لام) است كه در سال 638هـ وفات كرده است. صوفيان، محييالدين ابن عربي را با نام شيخ اكبر ميشناسند.(مترجم). [55]- نگا: أحكام القرآن از ابنالعربي (4/1720). [56]- شرح نووي بر صحيح مسلم (12/201). [57]- البداية و النهاية (11/134) [58]- مرجع سابق. [59]- شرح الطحاوية، ص55. [60]- بخاري (7/94). [61]- فيض القدير (2/409) [62]- الصواعق المحرقة علي أهل البدع و الزندقة (2/397) [63]- الصواعق المحرقة علي أهل البدع و الزندقة (2/397) [64]- عقيدة أهل السنة في الصحابة (2/748). [65]- نگا: مقاتل الطالبيين از ابوالفرج اصفهاني، صص51-52. [66]- ابوالاسود دؤلي، علامهي فاضلي است كه از بزرگان صحابه روايت نموده و نخستين كسي است كه پيرامون علم نحو، سخن گفته است. وي، در سال 96 هجري درگذشت. [67]- نگا: كتاب الأغاني از ابوالفرج اصفهاني (1/121) [68]- الوثائق الساسية و الإدارية العائدة للعصر الأموي، محمد ماهر حماده، صص90-95. [69]- المنتظم (7/40،41) [70]- ميزان الإعتدال (3/123). [71]- موضوعية فيليب حتي في كتابه تاريخ العرب المطول، ص187. [72]- ابوالفرج الإصفهاني، ص235؛ كتب حذر منها العلماء (2/30) [73]- كتب حذر منها العلماء (2/30،31) [74]- السيف اليماني، صص10-13 [75]- شعوبيه، جنبشي سياسي- ادبي بود كه هوادارانش، مخالف سلطهي عربهاي مسلمان بودند و آيينها و رسوم قومي و غيرعربي خود را بر آموزههاي ديني برتر ميدانستند. (مترجم) [76]- السيف اليماني، ص264 [77]- مؤلفات في الميزان، ص100؛ كتب حذر العلماء منها (2/38). [78]- كاب حذر العلماء منها (2/38) [79]- معجمالأدباء (5/153). [80]- مؤلفات في الميزان، صص100-103 [81]- مرجع پيشين بهنقل از: كتب حذر العلماء منها (2/40). [82]- مؤلفات في الميزان، صص100-103 [83]- الأدب الإسلامي، نايف معروف، ص53. [84]- الوفيات (3/134). [85]- كتب حذر منها العلماء (2/250)؛ الميزان (1/200). [86]- سير أعلام النبلاء (17/589). [87]- ميزان الإعتدال (3/124)؛ لسان الميزان (4/223). [88]- منهاج السنة (8/55)؛ كتب حذر العلماء منها (2/256). [89]- العلم الشامخ، ص237؛ كتب حذر العلماء منها (2/251). [90]- الأدب الإسلامي، صص54،55. [91]- نگا: الوثائق السياسية و الإدارية العائدة للعصر الأموي، صص76-100
به نقل از: حسن مجتبی رضی الله عنه (بررسی و تحلیل زندگانی خلیفه پنجم)، مؤلف : علی محمد محمد الصلابی، مترجم محمد ابراهیم کیانی، ویراستار: خانم عبدالهی، ناشر: انتشارات حرمین، چاپ: 1386ـ اول.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|